حالا نمیشد مثل اون یکی ها تو ÷ی دی اف بزارید؟؟؟؟
حالا نمیشد مثل اون یکی ها تو ÷ی دی اف بزارید؟؟؟؟
بعد از کامل شدن ترجمه ها توی پی دی اف میزاریمش
فعلا که موقع امتحانات هست کسی وقت ترجمه نداره ، چند وقت دیگه بقیشو قرار میدیم![]()
قسمت هفتم - قبیله ی اندیپایا
قبیله ی اندیپایا در ساختمان های چوبی منحصر بفردی در تالاب ها ساکن اند. تکنیک های معماری پیشرفته ی آنها در سراسر دنیا به منظور بازسازی و نگهداری از خرابه های باستانی آسیب دیده به کار گرفته می شوند.
مردم دنیا اندیپایا را عموماً به خاطر همین ویژگی اش می شناسند.
اما اندیپایاها رازی دارند که مایل نیستند باقی دنیا را در آن سهیم کنند: این که خرابه های باستانی سلطنت اندیپایا در زیر زمین هاشان قرار دارد.
در زمان های باستان، سرزمین های مجاور تحت کنترل سلطنت مطلق اندیپایا بودند و شهر آن خرابه ها تخت آن پادشاه بوده است.
باید توجه ویژه ای به چگونگی برگزیده شدن پادشاه داشت.
هنگامی که اندیپایا سلطنت مطلقه داشتند، پادشاه بصورت وراثتی تعیین نمی شد، بلکه با توانایی ها و خصوصیاتی که در طی یک مراسم بخصوص مشخص می شدند، برگزیده می شد. در این مراسم یک گیاه خاصی که در "باغ خورشید" و در درونی ترین منطقه ی شهر پادشاهی وجود داشت، به کار گرفته می شد.
آن گیاه به پلکانی به خورشید قلمداد می شد.
پلکانی به خورشید یک گیاه بشدت سمی بود، و اثرات آن در صورت مصرف، مرگبار بود. با این حال اشخاصی دارای مقاومت طبیعی در برابر سم آن بودند.
مردم اندیپایا عقیده داشتند، کسی که بتواند بر سم گیاه غلبه کند، برای پادشاه شدن مقدر شده است.
ردپاهای این مراسم هنوز هر ساله توسط اندیپایاها برای تداوم آرامش روح نیاکانشان، برگزار می شود.
حتی با وجود مقاومت طبیعی، پیدا کردن شخصی که بتواند از خوردن آن سم قوی نجات پیدا کند امری نادر بود. مردم اندیپایا می گویند یک چنین شخصی به عنوان پادشاه به مدت صدها سال بر مردم حکومت داشته است. اما نمی توان در حال حاظر ثابت کرد که این افسانه واقعیت دارد یا نه.
آنچه مشخص است این است که این حکومت آباد، رو به زوال گزاشته و عاقبت مردم اندیپایا آن را رها کرده اند.
مشخص نیست که چه عاملی باعث شد تا اندیپایاها شهر خود را برای تالاب ها ترک کنند. هرگونه اطلاعاتی در این مورد از شایعات و روایات برخاسته اند که بدیهی است اعتبار این اطلاعات را زیر سوال می برند.
با این حال آنچه مشخص است این است که بعد از ترک کردن شهر، اندیپایا ها به آن مثل یک سرزمین مقدس نگاه می کردند و قسم خوردند تا وجودش را از دید بیگانگان پنهان کنند.
تمام مردان اندیپایا بین سالهای سیزده تا بیست و پنج سالگی ملزم به گزراندن دو سال در شهر هستند تا از آن حفاظت کنند.
به خاطر تلاش مستمر آنهاست که وجود این شهر بزرگ از دید دنیای بیگانه پنهان نگاه داشته شده است.
با این حال می توان به یک نمونه از کشف بیگانگان از راز آنها اشاره کرد. در سال 1960 یک شرکت برای یافتن گیاهی که در مراسم آنها استفاده می شد به شهر مقدس آنها وارد شد تا با اعمال زور آن را تصاحب کند.
قبیله ی اندیپایا به شدت در برابر این تجاوز به سرزمینشان مقاومت کردند. در زمان های صلح و آشتی، قبیله ی اندیپایا شهرت خاصی برای خود ساخته اند، اما وقتی نیاز به جنگ شدت می یابد آنها به جنگجوهای نیرومندی تبدیل می شوند.
دلاوری جسمانی آنها در نبرد، بزرگترین اسلحه ی آنها بود و از آن در جنگ ها با شجاعت استفاده می کردند. اما این قدرت در برابر پیشرفت تکنولوژی دشمنانشان در هم شکست.
(در طی این زمان بسیاری از جوانان اندیپایا برای مبارزه با متجاوزان از گیاه مصرف کردند.)
در پایان، قبیله ی اندیپایا مجبور به تسلیم کردن و سپردن منطقه ی "باغ خورشید" شدند و حتی فراتر از آن، به نظارت شرکت ها بر روی آن منطقه تن دادند.
اما قبیله ی اندیپایا هنوز امیدشان را به روز بازپس گرفتن سرزمین مقدسشان و بازگرداندن آن به افتخار و شکوه سابقش، از دست نداده اند.
Last edited by علیرضا; 17-01-2010 at 23:22.
U-8 (از سلاح هاي B.O.W) در پروژه ای در زمینه توسعه سلاحهای بیلوژیکی که شامل Las Plagas نیز میشد متولد شد.
این موجود از ترکیب DNA ارگانیسم های مختلف بخصوص ارگانیسم های سخت پوست بوجود آمده است. نتیجه ی این دگرگونی بخصوص در رنگ تیره این موجود منعکس شده است. پوششcarapace وي قوام بینظیری داشته و در آزمایشات دربرابر شلیک مستقیم RPG مقاومت خوبي از خود نشان داده است.
این جانور غول پیکر ویژگی های خاص دیگری نیز در طراحی خود دارد.
طول U-8 ده ها متر بوده و پاهای چنگک مانندش که در مبارزات با فاصله ی نزدیک مفید واقع میشوند ۳ متر طول دارند. حملات این چنگک ها سریع نبوده اما قدرت کافی برای شکافتن زره یک تانک را دارند.
B.O.W های پرنده در قسمتی از شکم U-8 که مخصوص پرورش و بلوغ تخم هاست قرار دارند. این B.O.W های پرنده لارو U-8 نبوده و از نظر ساختاري با U-8 کاملا متفاوتند.
در سه ماه اخیر U-8 در مبارزات تک به تک قدرتمند ظاهر شده است اما در مبارزات با بیش از یک حریف بدن بزرگش مانعی در موفقیتش در مبارزه محسوب میشود.
بزرگی قابل ملاحظه این موجود همچنین وی را در حملات در دامنه ی وسیع آسیب پذیر میسازد که برای جبران این نقطه ضعف U-8 از B.O.W های پرنده ی خود به همان شیوه ای استفاده میکند که aircraft ها از جت های جنگنده ای که با خود حمل میکنند استفاده میکنند.
برخی U-8 را ماشین جنگنده ای بی عیب و نقص تصور میکنند ولی در واقع این ماشین نیز نقایص خود را دارد.
اندازه ي بزرگ U-8 بعلت نیاز به مصرف حجم زیادی از مواد برای حفظ عملکردش به صرفه نیست و همین موضوع سبب میشود که U-8 در ماموریت های طولانی مدت قابل استفاده نباشد.
براساس اطلاعات Tricell موثرترین کاربرد U-8 در ایجاد امنیت منطقه یا در حملات با زمان محدود میباشد.
(قبل از استفاده از U-8 در حملات تهاجمی باید به موضوع حمل و نقل آن به محل مورد نظر توجه شود.)
U-8 به گونه ای طراحی شده که سریعا رشد کرده به حداکثر اندازه ی بزرگ خود میرسد که این رشد سریع سبب ایجاد ضعف در پوششcarapace آن میشود. این ضعف محدود به قسمت خاصی از این پوسته است اما ضربه ی مستقیم به همین قسمت سبب وارد آمدن آسیب شدیدی به U-8 میشود.
با وجود این نقایص، عملکرد U-8، حملات موثر و کنترل آسان آن, وی را در بازار سلاح های بیلوٰژیکی محبوب کرده است.
مدارک نشان میدهند که Ricardo Irving گروه عظیمی از U-8 های اولیه (original U-8) و ورژن ارتقا یافته ی آن را (U-8 Prime که دارای پوشش carapace چندلایه برای ایجاد یک ایمنی فوق العاده و پوسته ای است که مناطق بی دفاع نسخه قبلی را پوشش میدهد) فروخته است.
طرح هایی برای تولید U-8 سبکتر و سریعتر که بتواند در مدت زمان طولانی تری دوام بیاورد وجود داشته است هرچند که این تغییرات منجر به کاهش قدرت دفاعی آن میشده است. بنظر میرسد در حال حاضر این طرح ها منسوخ شده و استفاده ای ندارند.
Chris Redfield و Sheva Alomar به نقاط ضعف پوشش carapace مدل U-8 ی که با آن مواجه شده بودند اشاره کرده اند که با این توصیف بنظر میرسد U-8 موردنظر از نوع original بوده است.
لازم به ذکر است که حرف U در U-8 برگرفته از Uroboros نیست و به Ultimate (نهایی) دلالت دارد.
Albert Wesker
واقعه ی عمارت قدیمی. تراژدی Raccoon City. جزیره ی Rockfort. تسهیلات تحقیقاتی Umbrella در قطب جنوب و تسهیلات پژوهشی Umbrella در قفقاز روسیه. ربوده شدن دختر رییس جمهور آمریکا...
مردی مستقیم و غیر مستقیم در تمامی این وقایع دست داشت: Albert Wesker.
انگیزه ی تمام آنچه را که Wesker انجام داد میتوان در وقایع اخیر آفریقا یافت.
Wesker تاکنون نمونه هایی از ارگانیسم های مختلف و ویروس هایی نظیر T-Virus و G-Virus و ویروس T-Veronica و Las Plagas را بدست آورده است. تمامی اینها توسط کمپانی های رقیب Umbrella ی سابق که بشدت خواهان بودند با قیمت گزافی خریداری شد. بنظر میرسید اکنون وی با وجود ثروت و قدرتی که بدست آورده است هرآنچه را که یک انسان خواهان آن است در اختیار دارد هرچند Wesker به این اهداف بسنده نکرد.
علتی نامفهوم برای ترس و پریشانی Wesker وجود داشت: Ozwell E. Spencer بنیانگذار Umbrella. در تمام مدت حضورش در Umbrella هرگز نتوانست به نیات واقعی Spencer پی ببرد. سرمایه گذاری عظیم و حمایت مالی وی از پروژه های تحقیقاتی B.O.W عجیب و در نوع خود بی سابقه بود.
تمام دلیلی که برای تولید سلاح های بیو-ارگانیک میتوانست وجود داشته باشد این بود که تولید این سلاح ها با ترکیب با سیستم دلیوری سلاح های معمولی با هزینه ای نسبتا ارزان امکان پذیر بود.پس سرمایه گذاری های افراطی Spencer در زمینه ی B.O.W کاملا غیرضروری بنظر میرسید. علت نیاز Spencer به B.O.W تا این حد چه بود؟ برای یافتن پاسخ این سوال بود که Wesker به سازمان اطلاعاتی Umbrella ملحق شد.
حتی پس از سقوط Umbrella شک و شبه ی Wesker از بین نرفت. اکنون برای یافتن پاسخ سوالاتش تنها راه ممکن پیدا کردن Spencer بود. مشکل این بود که قبل از منحل شدن Umbrella وی خود را از تمام عملیاتی که درگیر آن بود کنار کشیده و ناپدید شده بود. Wesker تمام وقت قدرت و امکانات خود را بکار گرفت و سرانجام مکانی را که Spencer در آن مخفی شده بود پیدا کرد.
در اولین شب پاییز Wesker به قصری قدیمی در اروپا جایی که Spencer در آن مخفی شده بود پاگذاشت. اینطور فکر میکرد که پیرمرد را با حضور خود شگفت زده خواهد کرد اما چشمان Spencer با دیدن او از شوق برقی زد: - تو برگشتی...
در این لحظه بود کهWesker ناگهان دریافت که هرآنچه در Umbrella بوقوع میپیوست و حتی رفتار و اعمال خود Wesker تحت کنترل و نفوذ این پیرمرد فرتوت بوده است.
با فهم این موضوع Wesker به سرچشمه ی اضطراب و پریشانی خود پی برد: در تمام این سالها Spencer با خواندن ذهن او اعمالش را کنترل میکرد.
پروژه ی تولید سلاح های بیو-ارگانیک تنها بهانه ای برای رسیدن او به هدف برترش بود: تکامل انسان از طریق ویروس.
پایان نسل انسان حاضر و تولد نژادی جدید. نژادی که دنیای آرمانی او را میساخت و او را خدای زمین میگماشت.
برای تحقق این رویا او به ۳ چیز احتیاج داشت:
۱- ویروس اولیه. بدون دسترسی به این قسمت کلیدی رویای او در حد یک تئوری باقی میماند و با بدست آوردن آن زمینه برای به اجرا درآمدن نقشه هایش مهیا میشد
۲- شرکت Umbrella و تولید سلاح های بیو-ارگانیک راهکاری عالی برای هدایت تحقیقات او بسوی ویروس اولیه بود و هرگونه سود بدست آمده از این تحقیقات او را برای رساندن به هدف حقیقی اش یاری میکرد.
۳- و سومین چیزی که Spencer نیاز داشت خود Wesker بود. Spencer میدانست که برای ساختن دنیای آرمانی خویش به نژادی جدید از انسانها احتیاج دارد اما این نسل جدید باید چگونه باشد؟
Spencer قصد داشت فرضیه ی "انتخاب طبیعی" را با استفاده از ویروس اولیه بکار برد. اما اگر نژادی که اینگونه انتخاب میشد علاقه ای به شرکت در طرح و اهداف او نداشته باشد نقشه های او به سرانجام دلخواه نخواهد رسید.
طرح Spencer سبب افزایش قدرت و هوش نسل جدید انسان میشد اما تاثیری در دانش. منطق و شخصیت فرد نداشت. اگر حتی يك نمونه ی ناکارآمد و نامطبوع در این نژاد جدید قرار میگرفت سدی برای رسیدن او به دنیای آرمانی اش بود. درنتیجه برای جلوگیری کامل از وقوع چنین پیش آمدی Spencer طرح جدیدی ریخت: طرح Wesker.
براساس این طرح صدها کودک از والدینی با هوش بالا از ملیت های مختلف انتخاب شدند. اگر دانش منطق و شخصیت هرکدام از این کودکان با دستکاری ژنتیکی قابل اصلاح نبود Spencer خودش ارزش های مورد نظرش را با روش خود به او تفهیم میکرد.
به تمام این کودکان نام خانوادگی Wesker داده شد. پس از ایجاد اصلاحات لازم به مناطق مختلفی در دنیا فرستاده شدند درحالیکه همچنان زیرنظر Umbrella قرار داشتند. این کودکان از تحت کنترل بودن خود کوچکترین اطلاعی نداشتند و بواسطه ی Umbrella در زمینه های لازم تحت بهترین آموزش ها قرار گرفتند.
پس از چندین سال یکی از آنها که توانایی های ویژه ای از خود نشان داده بود به مرکز تسهیلات آموزشی Umbrella در Raccoon City فرستاده شد. نام وي Albert بود.
تمام اعمال و رفتارهاي Albert مورد پسند Spencer بود. اگر ساير كودكان Wesker هم شبيه او ميشدند دغدغه هاي Spencer تنها به بهبود بخشيدن كيفيت نژاد جديد محدود ميشد.
پس از آن Spencer وارد مرحله ي دوم نقشه هاي خود شد:
تزريق نسخه ي آزمايشي ويروس به تمام نسخه هاي Wesker.
تزريق اين ويروس سبب غربالگري و جداسازي كودكان با استعداد بالاتر ميان نمونه هاي Wesker ميشد. بدن عده اي اين ويروس را براحتي پذيرفت و به عده اي ويروس بعنوان قسمتي از درمان داروييشان داده شد هرچند بدن عده اي ديگر آن را به اجبار پذيرفت.
در Albert Wesker تفاوتي ايجاد نشد. شريكش William Birkin نسخه ي آزمايشي ويروس را به او داد تا به خودش تزريق كند.
اما اين پروسه ي غربالگري كمي بيش از حد لازم انتخابي بود! اكثر كودكان Wesker در نتيجه ي اين پروسه از بين رفتند و تنها عده ي كمي زنده ماندند. Albert Wesker نيز زنده ماند اما براي مدتي ناپديد شد. Spencer واكنشي نسبت به اين موضوع نشان نداد. براي آگاهي Spencer از وضعيت هر Wesker دستگاهي در بدنشان تعبيه شده بود و اين علت همان احساس ناراحت كننده اي بود كه Albert در تمام طول زندگي اش داشت. تمام كودكان Wesker طوري برنامه ريزي شده بودند كه Spencer را جستجو كنند و همانطور كه انتظار داشت سرانجام Wesker او را يافت.
اما Spencer مرتكب يك اشتباه شده بود: دستگاه تعبيه شده در بدن Wesker تنها تا زماني كار ميكرد كه او از وجودش بيخبر ميماند. با فاش شدن اين راز Wesker ديگر مهارشدني نبود: اكنون تمام آنچه كه مقابلش بود پيرمرد فرتوت و در آستانه ي مرگي بيش نبود.
"خدا بودن ... اين حق منه."
با اين جملات Wesker از محدوده اي كه Spencer برايش تعيين كرده بود پافراتر گذاشت. حضور همزمان Chris Redfield و Jill Valentine در قصر قديمي Spencer تصادفي بيش نبود اما Wesker آن را بعنوان يك نشانه تلقي كرد:
"ضعيف همواره در برابر انتخاب مقاومت ميكند"
اكنون اين Wesker بود كه هدفي جديد براي ايجاد نژاد برتر داشت. او با انتشار خبر مرگ خود سرپوشي بر فعاليت هاي جديدش گذاشت. اكنون كه به اهداف خود در زمينه بدست آوردن ويروس و جايگاهي كه در Umbrella نياز داشت دست يافته بود تمام تلاش خود را براي به سرانجام رساندن طرح Uroboros و مستحكم كردن جايگاه خود بعنوان خداي نژاد برتر بكار ميبرد.
قسمت نهم : Jill Valentine
«قسمت اول ترجمه»
در این فایل خلاصه ای از سوابق عمومی مأمور سابق S.T.A.R.S. – جیل والنتاین – که از منابع متعددی گردآوری شده، لیست شده است. اطلاعات لیست شده نه کامل است و نه باید از آن به عنوان یک آنالیز روانشناسی این فرد استفاده شود.
چیزی که جیل در تأسیسات تحقیقاتی آرکلی یاد گرفت اثرعمیقی بر باقی زندگی او گذاشت. بعد از بازگشت آنها از امارت، کریس و جیل اقدام به مطلع ساختن مقامات، از فعالیت های آمبرلا کردند. با وجود تمام نیات نیک شان، حتی هیچ گونه حرکتی برای رسیدگی و تجسس رسمی شرکت، صورت نگرفت. آنها که از فقدان واکنش، خسته شده بودند وظیفه ی تجسس و تحقیق در آمبرلا را خود به عهده گرفتند. آنها قعالیت هاشان را بر روی پایگاه اصلی عملیات آمبرلا در اروپا، متمرکز کردند. به عنوان یک عضو S.T.A.R.S. که وظیفه ی حفاظت از شهر راکون را دارد، جیل تصمیم گرفت در آن زمان در شهر بماند و به تجسس در تأسیسات تحقیقاتی آمبرلا که در آنجا بود بپردازد، قبل از پیوستن به کریس، در اروپا.
این تصمیم او را به گرفتاری در حادثه ی شهر راکون سوق داد. در طی تحقیقات او، جوندگانی که در تأسیسات تحقیقاتی آرکلی به ویروس-T آلوده شده بودند، شروع به انتشار ویروس در شهر کردند. ویروس به سرعت پخش شد و اکثریت ساکنین را آلوده کرد. آمبرلا، شریک جرم پشت این حادثه، به سرعت عکس العمل نشان داد. آمبرلا "سرویس ضدعامل زیست-مضر آمبرلا" (U.B.C.S.) را فرستاد تا اوضاع را اداره کند، آنها همچنین زیست-سلاح Nemesis نوع-T را برای کشتن اعضای باقی مانده ی S.T.A.R.S. را که به عنوان تهدید برای خود می دانستند، فرستادند. جیل در تمام مدتی که به توسط Nemesis نوع- T دنبال می شد تلاش می کرد تا از شهر راکون فرار کند. در این مدت با یکی از اعضای تیم U.B.C.S. مواجه شد، کارلوس اولیورا (Carlos Olivera).
کارلوس ادعا کرد که تیمش در یک مأموریت نجات برای نجات دادن بازمانده های شهر راکون است. او که خود هیچ دلیلی برای شک کردن به هدف این مأموریت نداشت، به جیل پیشنهاد کمک برای فرار از شهر، داد. در سوی دیگر، جیل تردید های خود را داشت. با این حال شرایط به درجات بحرانی رسیده بود و جیل فرصت درنگ کردن نداشت. دولت ایالات متحده تصمیم داشت در عملیاتی به نام Operation : Bacillus Terminate با یک حمله ی موشکی ویژه به شهر، جلوی گسترش ویروس را بگیرد. هنگامی که جیل به توسط Nemesis نوع-T به ویروس-T آلوده شد از نجات پیدا کردن از شهر نا امید شد. از بخت خوب او، کارلوس برای کمک به او آنجا بود. کارلوس یک دارو برای درمان آلودگی ویروس-T بدست آورد و به جیل داد. بعد از بهبودی جیل، او با کارلوس همراه شد و آن دو توانستند با مفقیت از شهر راکون فرار کنند.
در سال 2003 بعد از عملیات T-A.L.O.S. ، جیل و کریس دو عضو از "یازده عضو اصلی" BSAA شدند، و به آنها در جنگ علیه اسلحه های زیستی (Bio Weapons) و بیو تروریسمم (Bio Terrorism) در سراسر جهان ملحق شدند. کریس و جیل در آسیا جلوی اسلحه های زیستی را گرفتند، آزمایشگاه های اسلحه های زیستی در آمریکای جنوبی را منهدم کردند، قاچاقچیان را در اروپا دستگیر کردند و دنیا را برای فرونشاندن اسلحه های زیستی نگهبانی کردند. در سراسر فعالیت هاشان، در حالی که به دخیل بودن دست آمبرلا مشکوک بودند، هیچ وقت مدرک قطعی ای برای اثبات این قضیه نداشتند.
هرچند که مشخص شد در حقیقت موسس آمبرلا، Ozwell E. Spencer در این قضایا دست داشته. آن دو درباره ی مکان احتمالی اسپنسر اطلاعاتی یافتند و به سرعت برای دستگیری او شتافتند، فقط به خاطر پیدا کردن فرمانده ی سابق و دشمن منفورشان، آلبرت وسکر. دیدن جسد خرد شده ی اسپنسر بر روی زمین باعث شد تا آن دو نقشه شان را به "دستگیر کردن وسکر" تغییر دهند. در یک مبارزه ی دو به یک، کریس و جیل باید برتری می یافتند، اما قدرت و توانایی وسکر خیلی فراتر از توانایی های هرانسانی بود. با وجود آن همه آموزش رزمی، جیل و کریس حریف وسکر نبودند. جایی که وسکر می خواست زندگی کریس را پایان بخشد، جیل، به تمام معنا فداکاری کرد. جیل با جهش به سمت وسکر، هم او و هم خود را از پنجره به بیرون و به سوی یک صخره پرتاب کرد. کریس در حالی که افتادن همکارش را نگاه می کرد قادر به انجام هیچ کاری نبود.
---------------------------------------------
قسمت دوم ترجمه ، امشب ساعت 1:30 از همین شبکه !
امتحانا تموم شدن خدارو شکر
«قسمت دوم ترجمه»
BSAA یک عملیات جستجوی تمام عیار ترتیب داد، اما هیچ وقت جسد او و نه هیچ اثری از او پیدا نشد. در 23 نوامبر سال 2006 ، مرگ جیل والنتاین رسماً اعلام و نامش به لیست اعضای BSAA که در راه انجام وظیفه جانشان را از دست داده بودند اضافه شد. اما داستان جیل اینجا تمام نشد. آن سقوط باعث مرگ جیل و وسکر نشد. با اینکه به سختی صدمه دیده و بیهوش شده بود، جیل توسط وسکر نجات پیدا کرد. بعد از آنکه وسکر، او را درمان کرد، او را در یک آزمایش قرار داد. این برای وسکر راهی برای انتقام گیری بود.
خوشبختانه شانس با جیل یار بود. دستگاهی که علائم حیاتی او را نمایش می داد، نابه هنجاری هایی در بدن او پیدا کرد. درون بدن جیل داشت اتفاقاتی می افتاد، و کنجکاوی وسکر برانگیخته شده بود. بررسی های بعدی نشان دادند که یک نوع جهش یافته ی ویروس-T هنوز درون بدن او بود. این باقی مانده ی آلودگی در شهر راکون بود. دارویی که او دریافت کرده بود قرار بود تمام اثرات ویروس را در بدن او از بین ببرد ولی برعکس، باعث شده بود تا ویروس به یک وضعیت خاموش و غیر فعال برود. دوران طولانی او در خواب برودتی به نحوی ویروس را مجدداً فعال کرده بود. مدت کمی بعد از فعال شدن، ویروس-T کاملاً از بدن او ناپدید شد، اما یک چیز دیگری به جای خود باقی گذاشت. وسکر فهمید بدن جیل حالا حاوی پادتن های قدرتمندی برای ویروس است.
تمام آن سالها، ویروس-T درون بدن او باعث ایجاد یک سیستم ایمنی شده بود که کمتر از معجزه نیست. این کشف می توانست به جاه طلبی های بعدی وسکر کمک کند. توسعه ی ویروس "اوروبوروس" (Uroboros)، نقطه ی مرکزی نقشه ی اوروبوروس، ثابت کرده بود که کاملاً مشکل است. ثابت شده بود ویروس اوروبوروس که از گلی نمونه گیری شده بود برای بدن انسان بیش از حد سمی بود. به جای رفتن به قدم بعدی در سیر تکاملی انسان، فقط مرگ به همراه داشت. وسکر استدلال کرد که با استفاده از پادتن های بدن جیل، می توان اثر سم ویروس را کمتر کرد. او جیل را به تنهایی زنده نگه داشت تا برای تحقیق خود پادتن تولید کند.
جیل که در مقابل اسلحه های زیستی ایستاده بود و زندگی خود را برای ریشه کن کردن شان فدا کرده بود، خود داشت بطور طعنه آمیزی در ایجاد وحشتناک ترین اسلحه زیستی استفاده می شد. بعد از کلی تحقیق و آزمایش، وسکر نهایتاً اوروبوروس را کامل کرد. مشارکت جیل در توسعه ی ویروس باعث آن شد تا او دیگر یک نمونه ی تست مناسب نباشد. پادتن های خالص با پایداری بالا در برابر ویروس به بدن او نفوذ کردند. وسکر تصمیم گرفت تا از او در جای دیگری استفاده ی مناسب کند. در طی تحقیق و بررسی در ویروس اولیه، یک ماده ی شیمیایی فرعی کشف شد. محققان آن را P30 نامیدند. هنگامی که به سوژه های تست داده می شد، نه تنها به آنها قدرت های فرابشری می داد، بلکه آنها را شدیداً مستعد کنترل شدن نشان می داد.
P30 افزایش دهنده ی کارایی نهایی بود. هدف های نقشه ی اوروبوروس بوجود آوردن نسل جدیدی از انسانها بود پس به کار گیری P30 در این نقشه بی اهمیت بود. به هر حال، در آن زمان می توانست به عنوان یک محصول و برای ذخیره ی سرمایه ی هرچه بیشتر، به فروش برود. تحقیقات در تولید سرباز نهایی که نمی توانست از دستورات سرپیچی کند بطور همزمان بر روی پلاگاس و P30 انجام می شد . متأسفانه دومی بازگشت سریعی داشت. اثر P30 مدت زمان خیلی کوتاهی بقا داشت. یک تزریق P30 متابولیزه و توسط بدن به سرعت دفع می شد، که نیاز به تزریق دارو به طور مکرر داشت. این به شدت قابلیت چنین محصولی به عنوان فزاینده ی کارایی بلند مدت را کاهش می داد. تنها جواب چنین برگشتی متصل کردن یک دستگاه به سوژه بود تا بطور مستمر دارو را تزریق کند.
در حالی که اثرات P30 مختصر بودند، اما هنوز یک داروی قدرتمند و موثر بود. اثرات مستمر مصرف دارو تست نشده بود، پس برای تحقیق در این زمینه یک دستگاه تزریق به جیل متصل شد. یک دستگاه بیرونی به سینه ی جیل متصل شد که بطور مستمر دارو را به بدن او تحویل می داد. قدرت اختیار او که دائماً ضبط می شد (گرفته می شد) باعث شد تا او خدمتکار اکسلا و وسکر شود تا آنکه کریس و شوا دستگاه تحویل دارو را نابود کردند.
-------------------------------------------
ممنون که تا این لحظه با ما همراه بودید !
![]()
خانواده ي Gionne بعلت موفقيت در كسب و كار صادرات و واردات در تمام اروپا مشهور و مورد احترام بودند. از مادربزرگ Excella كه از خانواده ي Travis - بنيانگذاران Tricell- بود اصالتي بينظير به او رسيد. زيبايي فوق العاده و خانواده ي اصيل و اشرافي اش سبب شد دربرابر اطرافيان خود بخصوص مردان مغرور باشد.
اما اين زيبايي يا پيش زمينه هاي خانوادگي اش نبود كه از او Excella ي امروزي را ساخت.
هوش فوق العاده و اشتياقش به جانشيني در شغل پدر سبب شد مدرسه را بسرعت به پايان برساند و در سن كم وارد دانشگاه شود. در دانشگاه در زمينه ي مهندسي ژنتيك تخصص گرفت و طولي نكشيد كه استعدادش مورد توجه خانواده ي مادربزرگش واقع شد.
توسط خانواده ي مادربزرگش و با توجه به قابليت هايي كه داشت توانست در 18 سالگي وارد بخش داروسازي Tricellشود.
هرچند او را عضو افتخاريTricell بشمار مي آمد اما اصالتا يك Gionne بود با رگه اي از خانواده ي Travis.
با وجود فراواني تيم هاي تحقيقاتي در Tricell تنها به او يكي داده شد و Excella اين موضوع را حقارتي براي خود شمرد.
در زماني كه از اين توهين آشكار خشمگين و آزرده بود Albert Wesker به او نزديك شد.
شخصيت و هوش Excella او را جذب كرده بود. او Excella را در جريان T-Virus و ديگر تحقيقات قرار داد و اكنون Excella به ابزار لازم براي دستيابي به موفقيت شغلي و آنچه آرزويش را داشت مسلح بود. از اطلاعات و تكنولوژي اي كه Wesker در اختيارش گذاشته بود براي توسعه و پيشرفت بخش سلاح هاي بيوارگانيك در Tricell استفاده كرد.
در كمال خوش شانسي Tricell، شركت Umbrella كه پيش از آن بازار سلاح هاي بيوارگانيك زير سلطه ي قدرتمند او بود ورشكست شد و زمينه كاملا براي موفقيت Tricell فراهم گشت.
تلاش هايExcella سبب توسعه ي Tricell و سهم آن در بازار شد. در پي موفقيتش جايگاهش در Tricell ارتقا يافت و او كه از مدتها پيش اهداف خود را كه در آينده ي بخش داروسازي بسيار تاثيرگذار بود مشخص كرده بود ، آن ها را به مرحله ي اجرا گذاشت:
در حقيقت آنچه را كه Weskerخواسته بود اجرا كرد.
Excella بعنوان مديرعامل بخشTricell در آفريقا گماشته شد. چاپلوسي و متملق بودنش سريعا سبب مستحكم شدن پايه هاي قدرت او شد.
عقيده بر آن است كه Wesker كسي بود كه به Excella پيشنهاد كرد كه وارد بخشTricell در آفريقا شود. او از علاقه ي عاشقانه يExcella نسبت به خود جهت استفاده از وي و بخشTricell در آفريقا براي پياده كردن طرح Uroboros خود سود جست.
اولين دستوري كه به Excella در مقام مديريت بخش Tricell در آفريقا داده شد بازسازي كارخانه ي تحقيقاتي Umbrella در آفريقا بود. از آنجا كه تحقيقات اين كارخانه در زمينه ي "ويروس اوليه" بود استفاده از آن در زمينه تكميل طرح Uroboros كاملا حياتي بود.
با بازسازي كارخانه، Ricardo Irving بمنظور فروش سلاح هاي بيوارگانيك جهت تامين بودجه ي لازم براي ادامه ي تحقيقات در زمينه ي "ويروس اوليه" استخدام شد.
همچنان كه طرح Uroboros به مراحل تكميل نهايي خود نزديك ميشد Excella نيز خود را بعنوان ملكه ي دنياي جديد با اهداف مورد نظرش تصور ميكرد. اما بدبختانه روياهاي وي با تزريق ويروس Uroboros توسط مردي كه او را شاه خود تصور ميكرد از هم پاشيد.
ببخشید یه سوال داشتم.چطوری میتونم این ترجمه هارو وارد بازی کنم به صورت cزیر نویس
Tricell
تریسل
تریسل متشکل از سازمان حمل و نقل ، توسعه منابع طبیعی ، و تقسیمات دارویی است. تاریخچه ی تریسل به عصر اکتشافات بشر برمیگرده. شرکت تریسل متعلق به یک تاجر ثروتمند اروپا به نام " توماس تراویس " بود. سود این شرکت بسیار گسترده تر از تجارت پرسود مشرق زمین بود. تراویس بازرگان در قرن 19 به عنوان یک ریسک تجاری سودآور شناخته شده بود. "هنری تراویس" ، جوانترین فرزند "توماس" ، بسیاری از ثروت خود را به اکتشاف در آفریقا سرمایه گذاری کرد.
در طول این دوره سوء استفاده از کاشفانی مانند دیوید لیوینگستون موضوع داغ روزنامه ها شده بود."هنری" هم به همین منظور به همراه یک تیم 5 نفره برای اکتشافات خود به آفریقا رفت. ثروت عظیم خانواده ی تراویس به اون اجازه میداد که مرتبا به آفریقا سفر کنه و تحقیقات خودشو در اونجا کامل کنه. پس از پنجمین و آخرین سفر "هنری تراویس" به خونه برمیگرده در حالی که 34 سال از اولین سفر میگذشته.
هنری بعد از سفر خودش 72 جلد کتاب با عنوان "نظرسنجی از تاریخ طبیعی" منتشر کرد و گفت : "این کتاب همه چیز رو تحت پوشش خودش قرار میده از جمله : حیوانات ، گیاهان، حشرات ، مواد معدنی، و تایپوگرافی ساکنان بومی و فرهنگ ، تاریخ و سنت مرد آفریقا. این کتابها همچینی شامل سوابق گسترده با شرح کامل اقوام مختلف ، در سراسر این قاره بودند. این مجموعه یک دانشنامه ی واقعی و کامل از قاره ی آفریقا بودند. تامس برادر بزرگتر هنری ، در اومن زمان به شایعاتی دامن میزد که میگفتند : آثار هنری چیزی بیشتر از یک داستان نویسی نیست. تصور میشه که اون برای این به شایعات دامن میزد ، چون میدونست فقط از طریق شرکت تراویس میشه اطلاعات کتاب رو بهره برداری کرد.
اطلاعات جالب از توپوگرافی در جلد 17 تا 24 موجود بود. در پایان قرن 19 شرکت بازرگانی تراویس بهره برداری از منابع طبیعی آفریقا رو آغاز کرده بود. در سراسر قاره ، معادن فلزات گرانبها کشف شد ، و شرکت در حال توسئه ی نفت و گاز طبیعی بود. در همین حال سود شرکت همچنان رو به اوج گرفتن بود. در آغاز اواسط قرن 20 ، شرکت تراویس به طور فعال شروع به جمع آوری نمونه هایی از گیاهان ، جانوران و حشرات بود. آثار هنری در جمع آوری این نمونه ها بسیار موثر بود.
نمونه های جمع آوری شده در تحقیقات دارویی مورد استفاده قرار گرفت ، و بعد از آن این پژوهش با موفقیت تجاری روبرو شد و شرکت داروسازی تراویس تاسیس شد. شرکت بازرگانی تراویس هم پایه ای برای بخش حمل و نقل شد. تمامی این موفقیت ها از اطلاعات موجود در کتابهای هنری متولد شد. نمونه های بدست آمده از جانوران آفریقایی برای ایجاد بخش مستقل و دارویی مورد استفاده قرار گرفت. به سال 1960 این سه بخش از تراویس تاسیس شده بودند ، به همین منظور اسم اون رو به تریسل تقییر دادند.
با این حال خانواده ی تراویس تنها کسانی نبودند که از دانش محرمانه ی هنری مطلع بودند. بنیانگذاران آمبرلا ، اوزول اسپنسر ، توانست اون اطلاعات سود مند رو ضبط کنه. ناگفته نماند که اعمل خاص اندیپایا هم مورد توجه اسپنسر بود. فرضیه ی اسپنسر این بود که گل به کار رفته در مراسم مذهبی این قبیله بسیار با اهمیته ، و این در نهایت به کشف این نمونه ویروس منجر شد.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)