تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 3 اولاول 123 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 21

نام تاپيک: حکایت هایی از بهلول

  1. #11
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض بهلول و صاحب خانه

    بهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنائي نداشت ، براي مدت كوتاهي اتاق اجاره كرد .
    اتاق از بس كهنه ساز و مخروبه بود ، با مختصر وزش باد يا باراني تيرهاي طاقش صدا مي كرد.
    بهلول پيش صاحب خانه رفته و گفت :
    اتاقي كه به من اجاره داده ايد بي اندازه خطرناك است ، زيرا به محض وزش مختصر بادي؛ صدا از سقف وديوارش شنيده مي شود .
    صاحب خانه كه مردي شوخ بود در جواب بهلول گفت :
    عيبي ندارد ، شما مي دانيد كه تمام موجودات به موقع؛ حمد وتسبيحِ خدا را مي گويند و اين صداي حمد و تسبيح اتاق است .
    بهلول گفت :
    صحيح است ، ولي چون تسبيح و تهليل موجودات به سجده منجر مي شود ، من از ترس سجده ی اتاق خواستم زود تر فكري بكنم .!!!

  2. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض بهلول و منجم

    شخصي نزد خليفه هارون الرشيد آمد و ادعاي دانستن علم نجوم كرد .
    بهلول نیز در آن مجلس حاضر بود و اتفاقا آن منجم در كنار بهلول قرار گرفت .
    بهلول از او سئوال كرد :
    آيا مي تواني بگوئي در همسايگي تو چه كسي نشسته؟
    آن مرد گفت :
    نمي دانم .
    بهلول گفت :
    تو كه همسايه ات را نمي شناسي ، چطور از ستاره هاي آسمان خبر مي دهي ؟
    آن مرد از حرف بهلول جا خورده و مجلس را ترك كرد.!

  4. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض بهلول و دزد

    روزي بهلول كفش نو پوشيده و وارد مسجدي شد تا نماز بگذارد .
    در آن محل مردي را ديد كه به كفشهاي او نگاه مي كند . فهميد كه آن مرد طمع به كفش او دارد . ناچار با كفش به نماز ايستاد .
    آن دزد گفت :
    با كفش نماز نباشد .
    بهلول گفت :
    اگر نماز نباشد ، كفش باشد .!

  6. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض بهلول و خرقه و نان جو و سركه!!!

    بهلول بيشتر وقتها در قبرستان مي نشست . روزي طبق عادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شكار از آن محل عبور مي كرد ، چون به بهلول رسيد، پرسيد :
    بهلول چه مي كني ؟
    بهلول جواب داد :
    به ديدن اشخاصي آمده ام كه نه غيبت مردم را مي نمايند و نه از من توقعي دارند و نه مرا اذيت و آزار مي دهند .
    هارون گفت :
    آيا مي تواني از قيامت و صراط و سئوال و جواب آن دنيا، مرا آگاهي دهي ؟
    بهلول جواب داد :
    به خادمين خود بگو تا در اين محل آتش نمايند و تابه ای برآن آتش نهند تا سرخ و داغ شود .هارون امر نمود تا آتشي افروختند و تابه برآن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :
    اي هارون ، من با پاي برهنه روي اين تابه مي ايستم و خودم را معرفي مي نمايم و آنچه خورده ام و هرچه پوشيده ام را ذكر مي نمايم و سپس تو هم بايد پاي خود را مانند من برهنه نمائي و خود را معرفي كني و آنچه خورده و پوشيده اي ذكر نمائي!
    هارون قبول كرد .
    آنگاه بهلول روي تابه داغ بايستاد و فوري گفت :
    بهلول و خرقه - نان جو و سركه .
    فوري پايين آمد و ابداً پايش نسوخت و چون نوبت به هارون رسيد ، به محض اينكه خواست خود را معرفي كند نتوانست ، پايش سوخته و پايين افتاد .
    پس بهلول گفت : اي هارون ، سئوال و جواب قيامت به همين طريق است ، آنها كه درويش بودند و از تجملات دنيايي بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها كه پاي بند تجملات دنيا باشند ، به مشكلات گرفتار آيند .


  8. 3 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #15
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض آستین نو ؛بخور پلو!

    می گویند روزی بهلول را به مهمانی دعوت کردند. بهلول با لباس کهنه و مندرس به آن مهمانی رفت و در صدر مجلس نشست. مهمانها یکی پس از دیگری وارد مجلس شدند و آنقدر به بهلول گفنتند : "یک خرده پایین تر، یک خورده پایین تر" تا بهلول دم در نشست و روی کفشهای مهمانها غذا خورد.

    بعد از چند روز دوباره بهلول به همان مجلس دعوت شد . این دفعه لباس نو و تازه ای عاریت گرفت و به تن کرد و به مهمانی رفت. از همان اول خودش دم در نشست. اما هر کس از در وارد می شد نگاهی به او می کرد و می گفت: " آقا بهلول چرا اینجا نشسته ای؟ یک خرده بفرمایید بالاتر. " آنقدر بفرمایید بالا، بفرمایید بالا " تکرار شد تا موقع شام خوردن، بهلول در صدر مجلس قرار گرفت.

    وقتی شام آوردند و غذاهای الوان را چیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند، بهلول آستینِ لباسش را در بشقاب پلو کرد و مرتب می گفت: " آستین نو؛ بخور پلو " حاضرین مجلس تعجب کردند و از او پرسیدند : " این چه کاری است که می کنی؟ آخر مگر آستین هم غذا می خورد؟ " بهلول در جواب گفت: " من همان شخصی هستم که فلان شب اینجا مهمان بودم و کسی به من اعتنایی نکرد و ناچار دمِ در غذا خوردم . حالا هم این تشریفات مال من نیست بلکه مال لباس من است و جا دارد که بگویم : " آستین نو؛ بخور پلو " عاقلان مجلس از کرده خود شرمنده شدند و بر شیرین کاریهای بهلول آفرین گفتند.

  10. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #16
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض بهشت فروختن بهلول!

    روزی بهلول نزدیک رودخانه،لب جوبی نشسته بود و چون بیکار بود مانند بچه ها با گل چند باغچه کوچک ساخته بود.در این هنگام زبیده زن هارون الرشید از آن محل عبور می نمود.چون به نزدیک بهلول رسید سوال نمود چه می کنی؟
    بهلول گفت:بهشت می سازم!!
    زن هارون گفت:از این بهشت ها که ساخته ای میفروشی؟؟
    بهلول گفت:می فروشم.
    زبیده گفت:چند دینار؟
    بهلول جواب داد صد دینار!
    زبیده می خواست از این راه کمکی به بهلول نموده باشد؛فوری به خادم گفت:صد دینار به بهلول بده.خادم نیز پول را به بهلول داد.
    بهلول گفت:قباله نمی خواهد؟
    زبیده گفت:بنویس و بیاور!این را گفت و به راه خود رفت.زبیده همان شب خواب دید که باغ بسیار عالی که مانند ان در بیداری ندیده بود و تمام عمارات قصور آن با جواهرات هفت رنگ و بسیار اعلا زینت یافته و جوی های آب روان با گل و ریحان و درختهای زیبا و با کنیزهای ماه رو همه آماده به خدمت به او عرض نمودند و قباله ی تنظیم شده به آب طلا به او دادند و گفتند این همان بهشت است که از بهلول خریدی!!
    زبیده چون از خواب بیدار شد،خوشحال شد و خواب خود را به هارون گفت. فردای آن روز هارون بهلول را خواست.چون بهلول آمد،به او گفت: از تو می خواهم این صد دینار را از من بگیری و یکی از همان بهشت ها که به زبیده فروختی به من هم بفروشی...
    بهلول قهقه ای سر داد .گفت:زبیده نادیده خرید و تو شنیده می خواهی بخری؛ولی افسوس که به تو نخواهم فروخت!!!
    Last edited by mahdistar; 19-09-2009 at 17:01.

  12. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض بهلول . ابو حنیفه!(جالب)

    آورده اند که روزی ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریس بود.بهلول هم در گوشه ای نشسته و به درس او گوش میداد.ابوحنیفه در بین درس دادن،گفت که امام جعفر صادق(ع) سه مطلب اظهار می نماید که مورد تصدیق من نمی باشد و آن سه مطلب بدین نحو است.:اول آن که می گوید:شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد و حال آنکه شیطان خود از آتش خلق شده و چگونه ممکن است آتش او را معذب نماید! دوم آنکه می گوید خدا را نتوان دید، حال آنکه چیزی که موجود است باید دیده شود؛پس خدا را با چشم می توان دید!سوم آنکه می گوید مکلف فاعل فعل خود است که خودش اعمال را به جا می آورد؛حال آنکه تصور و شواهد بر خلاف این است.(یعنی عملی که از بنده سر میزند از جانب خداست و ربطی به بنده ندارد)!

    در همان حال بهلول کلوخی از زمین برداشت و به طرف ابو حنیفه پرتاب نمود که ازقضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را سخت عصبانی نمود!.سپس بهلول فرار کرد و شاگردان ابوحنیفه دنبال او دویده و او را گرفتند وچون با خلیفه قرابت داشت او را نزد خلیفه بردند و جریان را به او گفتند.
    بهلول جواب داد ابوحنیفه را حاضر نمایید تا جواب او را بدهم!!چون ابو حنیفه حاضر شد بهلول به او گفت:از من چه ستمی به تو رسیده؟
    ابوحنیفه گفت:کلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفت.
    بهلول گفت:درد را میتوانی به من نشان دهی؟!
    ابوحنیفه گفت:مگر میشود درد را نشان داد؟!
    بهلول جواب داد:تو خود میگفتی چیزی که وجود دارد را می توان دید و برامام صادق(ع)اعتراض نمودی و می گفتی چه معنی دارد،خدای تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید!!دوم اینکه تو در این دعوا،خود دروغگویی که میگویی کلوخ سر تو را به درد آورد، زیرا کلوخ از جنس خاک است و تو هم از خاک آفریده شده ای؛پس چگونه از جنس خود متاذی(ناراحت یا همان معذب)میشوی؟!ومطلب سوم اینکه خود گفتی که افعال بندگان از جانب خداست؛پس چگونه میتوانی مرا مقصر کنی و مرا پیش خلیفه آورده ای و از من شکایت داری و ادّعای قصاص می نمایی!!ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید،شرمنده و خجالت زده شد و از مجلس خلیفه بیرون رفت.!!!!
    Last edited by mahdistar; 21-09-2009 at 15:13.

  14. 3 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #18
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض حمام رفتن بهلول

    روزی بهلول به حمام رفت،ولی خدمۀ حمام به او بی اعتنایی نمودند و آنطور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.با این حال وقت خروج ازحمام، بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.

    بهلول باز هفتۀ دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده بسیار مواظبت نمودند،ولی با این همه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام،بهلول فقط یک دینار به آنها داد،حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند:سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟!

    بهلول گفت:مزد امروز حمام را،هفتۀ قبل که حمام آمدم پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید.!!

  16. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض بهلول و مرد شياد

    بهلول سكه طلايي در دست داشت و با آن بازي مي كرد
    در همان حال مرد شيادي كه شنيده بود بهلول ديوانه است ، جلو آمد و گفت :
    اگر اين سكه را به من بدهي ، در عوض ده سكه كه به همين رنگ است را به تو مي دهم!
    بهلول چون سكه هاي او را ديد ، دانست كه سكه هاي او مسي است و ارزشي ندارد.
    بهلول گفت :
    به يك شرط قبول مي كنم .
    به شرط آنكه سه مرتبه مانند الاغ عرعر كني .
    مرد شياد قبول كرد و شروع به عرعر كرد!!
    بهلول به او گفت:
    تو كه خر هستي فهميدي سكه هاي من طلاست و مال تو از مس ! چگونه مي خواهي ، من كه انسان هستم ، اين مطلب را ندانم ؟!!!!
    مرد شياد،که موضوع را فهمید، پا به فرار گذاشت.

  18. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #20
    آخر فروم باز BLACK-BLACK's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهرون,لواسون,دارآباد
    پست ها
    1,281

    پيش فرض

    دوست عزیز حکایتهای بسیار اموزنده ای گذاشتی اگه همینطوری ادامه بدی عالیه

  20. 2 کاربر از BLACK-BLACK بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •