ما که هرچی نفرین کردیم گرفت بنوعی
کسی هم دلیلی نداشت منو نفرین بکنه
دقت کردید این سالهای اخیر... نمیدونم چند سال... همش توی ایران بلا و حوادث عجیب و غریب...
دقیقا از زمانی شروع شد که خشم و کینهء بنده نسبت به آدمای ایران بالا گرفت...
همینطور دیگه کشور رفت روی ویبره...
سیل، زلزله، سقوط هواپیما...
البته بعضیاش شاید به بنده ربطی نداشت، ولی بعضیاش شواهدی وجود داره که ربط داشته... یعنی خودم به مرور زمان متوجه شدم یه ارتباطی انگار بین خشم و کینه و نفرین هام به درگاه خداوند و چیزایی که در ایران اتفاق میفته وجود داره...
بعضی وقتا حرفایی میزدم ناگهان که انگار به زبونم میامد ولی از خودم نبود... اونا هم بنوعی محقق میشد
البته اکثرا نفرین خودم بود...
حتی اون ماجرای آشوب ها و اینکه کلی جاها رو به آتش کشیدن (سر ماجرای بنزین بود؟)... یادم هست مدتی قبلش چندین بار میگفتم باید نیمی از ایران بسوزد...
واقعا جالب و عجیب بود این شباهت بین چیزهایی که میگفتم و رخ میداد
خلاصه حواستون رو جمع کنید... بنده با کسی شوخی ندارم... فقط خدا رو دارم... نه ایران میشناسم نه هموطن نه جمهوری فلان و بهمان... فقط دوست کشتار و نابودی دوست دارم... دنیا بقدر کافی آدم گوه خور زیادی داره!