تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 8 اولاول ... 45678
نمايش نتايج 71 به 74 از 74

نام تاپيک: فوبيا و خجالتي بودن؟

  1. #71
    پروفشنال Memonex's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    879

    پيش فرض

    سلام به دوستان عزیز،

    منم متاسفانه به این بیماری یعنی فوبیای اجتماعی مبتلا هستم تا الان که 22 سالم شده خیلی تاثیر منفی تو زندگیم گذاشته و همیشه برای فرار از این ترس ها و اضطرابهای لعنتی از خیلی موقعیت ها فرار کردم هرچند دانشگاه تموم شد ولی تا الان شاید باور نکنید ده بار بیشتر نرفتم تا یه سوپرمارکت یه چیزی بخرم همیشه بقیه میخریدن خودم بشدت ناراحتم از این قضیه ضمنا شش ماهه بخاطر تموم شدن دانشگاه تو خونه نشستم و افسردگی شدیدم دارم خیلی وقتها فکر میکنم خلاص شدن از زندگی تنها راه حل هست ولی چون نمیشه خودکشی کرد خودمو یه چندساعت به بیخیالی میزنم ولی دوباره اون ترس ها برمیگرده تا حد جنون.

    ضمنا خیلی از این مشکلات هم تقصیر خونوادم هست و از نظر ژنتیکیم سراغ دارم تو خونه پدرمم همینطوریه و مادرمم بیخودی از همه چیز میترسه و وقتی بهشون میگم منم میترسم میگن این مشکلی نیست وضعیت جامعه خرابه !! دور دوستات رو هم خط بزن نمیدونی بیرون چه خبره بخدا نمی بخشمشون هیچ وقت نمیتونم برای درمان و روانپزشکیم روشون حساب کنم چون چطور میشه با کسی مشورت کرد که اونم این بیماری رو داره حالا هرکی میخواد باشه پدر مادر و ... ضمنا فرق من با اونا اینه که اونا مشکلشون رو انکار میکنن پس ببینید چقدر شرایط برام سخته. تو بچگیم منو از همه چی محدود کردن نزاشتن برم بیرون نکنه بلایی سرم بیاد تو هیچ جایی هم اجازه حرف زدن نداشتم میگفتن تو بچه ای ضربه ای خوردم که یک عمر تاثیرش باهام هست و به خودمم حق میدم که میترسم و با این وجود که دوست دارم حلش کنم این مشکل لعنتی رو ولی نمیشه یعنی بخوام هم خودمو تو شرایط استرس و مقابله قرار بدم خونواده بهم اجازه نمیدن چه جنایتی بزرگتر از این که از همه طرف محدود باشی و کسی درکت نکنه و بخوای باهاشون بجنگی. الان چند وقته بخاطر ترس خونواده نتونستم چندتا از دوستام رو ببینم تو یه شهر دیگه هرچند خودمم بخاطر فوبیا میترسیدم ولی گفتم دلو میزنم به دریا وقتی دیدم بقیه این اجازه رو بهم نمیدن آرزوی مرگ بهم دست داد من چیم از بقیه هم سن و سالای خودم کمتره اینطوری آیندم سیاهه آخرش از بین میرم. میدونید مادرمم بدجور میترسه که مشکلی واسه من پیش بیاد بیماری قلبیم داره به همین خاطر واسه اون که نکنه یه وقت اتفاق بدی براش بیوفته کلی زجر کشیدم و دور رفتن تو اجتماع رو خط زدم.

    الان هم نمیدونم چکار کنم واسه رضای خدا دست منو بگیرید التماستون میکنم کمکم کنید واقعا دیگه خسته شدم. بزور هم که شده باید برم پیش یه روانشناس با خونواده چون هممون این مشکل ترس اجتماعیو داریم شاید حداقل اون طرف منو کمک کنه از حق منم دفاع کنه بعد هممون با رفتاردرمانی و در صورت نیاز با دارو درست بشیم. در جریان داروهای سراترالین و فلکستین هستم ولی نمیدونم باید دکتر تجویز کنه.

    ممنون که به حرفام گوش کردید.

    ضمنا تو یه انجمن دیگه به نام همدردی هم کلی پست به همراه توضیحات دادم دو ماه پیش زیاد به نتیجه نرسیدم پیشنهاد میکنم وقت داشتید حتما بخونید.

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    Last edited by Memonex; 12-02-2013 at 02:53.

  2. این کاربر از Memonex بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #72
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,788

    پيش فرض

    سلام به دوستان عزیز،

    منم متاسفانه به این بیماری یعنی فوبیای اجتماعی مبتلا هستم تا الان که 22 سالم شده خیلی تاثیر منفی تو زندگیم گذاشته و همیشه برای فرار از این ترس ها و اضطرابهای لعنتی از خیلی موقعیت ها فرار کردم هرچند دانشگاه تموم شد ولی تا الان شاید باور نکنید ده بار بیشتر نرفتم تا یه سوپرمارکت یه چیزی بخرم همیشه بقیه میخریدن خودم بشدت ناراحتم از این قضیه ضمنا شش ماهه بخاطر تموم شدن دانشگاه تو خونه نشستم و افسردگی شدیدم دارم خیلی وقتها فکر میکنم خلاص شدن از زندگی تنها راه حل هست ولی چون نمیشه خودکشی کرد خودمو یه چندساعت به بیخیالی میزنم ولی دوباره اون ترس ها برمیگرده تا حد جنون.

    ضمنا خیلی از این مشکلات هم تقصیر خونوادم هست و از نظر ژنتیکیم سراغ دارم تو خونه پدرمم همینطوریه و مادرمم بیخودی از همه چیز میترسه و وقتی بهشون میگم منم میترسم میگن این مشکلی نیست وضعیت جامعه خرابه !! دور دوستات رو هم خط بزن نمیدونی بیرون چه خبره بخدا نمی بخشمشون هیچ وقت نمیتونم برای درمان و روانپزشکیم روشون حساب کنم چون چطور میشه با کسی مشورت کرد که اونم این بیماری رو داره حالا هرکی میخواد باشه پدر مادر و ... ضمنا فرق من با اونا اینه که اونا مشکلشون رو انکار میکنن پس ببینید چقدر شرایط برام سخته. تو بچگیم منو از همه چی محدود کردن نزاشتن برم بیرون نکنه بلایی سرم بیاد تو هیچ جایی هم اجازه حرف زدن نداشتم میگفتن تو بچه ای ضربه ای خوردم که یک عمر تاثیرش باهام هست و به خودمم حق میدم که میترسم و با این وجود که دوست دارم حلش کنم این مشکل لعنتی رو ولی نمیشه یعنی بخوام هم خودمو تو شرایط استرس و مقابله قرار بدم خونواده بهم اجازه نمیدن چه جنایتی بزرگتر از این که از همه طرف محدود باشی و کسی درکت نکنه و بخوای باهاشون بجنگی. الان چند وقته بخاطر ترس خونواده نتونستم چندتا از دوستام رو ببینم تو یه شهر دیگه هرچند خودمم بخاطر فوبیا میترسیدم ولی گفتم دلو میزنم به دریا وقتی دیدم بقیه این اجازه رو بهم نمیدن آرزوی مرگ بهم دست داد من چیم از بقیه هم سن و سالای خودم کمتره اینطوری آیندم سیاهه آخرش از بین میرم. میدونید مادرمم بدجور میترسه که مشکلی واسه من پیش بیاد بیماری قلبیم داره به همین خاطر واسه اون که نکنه یه وقت اتفاق بدی براش بیوفته کلی زجر کشیدم و دور رفتن تو اجتماع رو خط زدم.

    الان هم نمیدونم چکار کنم واسه رضای خدا دست منو بگیرید التماستون میکنم کمکم کنید واقعا دیگه خسته شدم. بزور هم که شده باید برم پیش یه روانشناس با خونواده چون هممون این مشکل ترس اجتماعیو داریم شاید حداقل اون طرف منو کمک کنه از حق منم دفاع کنه بعد هممون با رفتاردرمانی و در صورت نیاز با دارو درست بشیم. در جریان داروهای سراترالین و فلکستین هستم ولی نمیدونم باید دکتر تجویز کنه.

    ممنون که به حرفام گوش کردید.

    ضمنا تو یه انجمن دیگه به نام همدردی هم کلی پست به همراه توضیحات دادم دو ماه پیش زیاد به نتیجه نرسیدم پیشنهاد میکنم وقت داشتید حتما بخونید.

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    سلام دوست عزیز منم مثل خودت بودم و هستم. یه چیز عادی شده برام اظطراب ...مثل آآبی که هر روز میخورم...حالا شما فقط اظطراب خالی داری..خیلی خوبه...من حمله وحشت هم دارم...هم فوبیا اجتماعی و هم حمله وحشت با هم...

    ولی چه میشه کرد؟ من خودم 3-4 روانپزشک خیلی خو ب تهران رو رفتم و واقعا جواب گرفتم...و ذهنیتم نسبت به خودم عوض شد اینکه 1 تیکه گچ به نام قرص بعد از 1 هفته تونست منو پررو ترین آدم فامیل بکنه...یا پرجراتترین آدم بین رفقا..

    پس مشکلت حل شدنیه...خیالت تخت..از همین الان خودت رو خوب شده بدون...من رفتم روانشناس پاسخی نگرفتم چون اظطرابم نمیزاشت قدمهای اونو بردارم....مثلا میگفت الان بیا 1 استکان چایی رو برو بین بقیه مریضها بیورن اتاق بخور بیا..گفتم من نمیتونم! حمله وحشت میگیرم...

    پس رفتم روانپزشک متخصص اعصاب و روان ..برام یه تریپ دارو یی که روی مغز و احساس اظطراب و احساس اجتماعی بودن آدم اثر میزاره نوشت واقعا تاثیر خیل یخیلی زیادی داشت....البته تاثیرش تا وقت یکه مصرف میکردم بود ...

    شما هم اگر میخواید خوب بشید باید برید روانشناس اگر با راهکار های اون خوب نشدید و نتونستید بر اظطرابتون بین مردم غلبه کنید برید روانپزشک که قرص بده.. قرص مثل یه دیوار یا کوه پشت آدم وای میسته و آدم احساس قدرت میکنه ...

    این نظر شخصی من بود ..موفق باشی مشکلت حل شدنیه خیالت راحت ..

  4. 4 کاربر از Saeed System بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #73
    در آغاز فعالیت شیر برنج's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    پست ها
    17

    پيش فرض

    سلام
    ببخشید
    میشه بیشتر توضیح بدین...درباره خوب شدنتو مگه نمیگن قرص موقتی خوب میکنه؟

    بعدشم من 16سالمه
    Last edited by شیر برنج; 16-08-2013 at 22:30.

  6. این کاربر از شیر برنج بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #74
    در آغاز فعالیت شیر برنج's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    پست ها
    17

    پيش فرض

    سلام دوست عزیز منم مثل خودت بودم و هستم. یه چیز عادی شده برام اظطراب ...مثل آآبی که هر روز میخورم...حالا شما فقط اظطراب خالی داری..خیلی خوبه...من حمله وحشت هم دارم...هم فوبیا اجتماعی و هم حمله وحشت با هم...

    ولی چه میشه کرد؟ من خودم 3-4 روانپزشک خیلی خو ب تهران رو رفتم و واقعا جواب گرفتم...و ذهنیتم نسبت به خودم عوض شد اینکه 1 تیکه گچ به نام قرص بعد از 1 هفته تونست منو پررو ترین آدم فامیل بکنه...یا پرجراتترین آدم بین رفقا..

    پس مشکلت حل شدنیه...خیالت تخت..از همین الان خودت رو خوب شده بدون...من رفتم روانشناس پاسخی نگرفتم چون اظطرابم نمیزاشت قدمهای اونو بردارم....مثلا میگفت الان بیا 1 استکان چایی رو برو بین بقیه مریضها بیورن اتاق بخور بیا..گفتم من نمیتونم! حمله وحشت میگیرم...

    پس رفتم روانپزشک متخصص اعصاب و روان ..برام یه تریپ دارو یی که روی مغز و احساس اظطراب و احساس اجتماعی بودن آدم اثر میزاره نوشت واقعا تاثیر خیل یخیلی زیادی داشت....البته تاثیرش تا وقت یکه مصرف میکردم بود ...

    شما هم اگر میخواید خوب بشید باید برید روانشناس اگر با راهکار های اون خوب نشدید و نتونستید بر اظطرابتون بین مردم غلبه کنید برید روانپزشک که قرص بده.. قرص مثل یه دیوار یا کوه پشت آدم وای میسته و آدم احساس قدرت میکنه ...

    این نظر شخصی من بود ..موفق باشی مشکلت حل شدنیه خیالت راحت ..


    آهان بله الان درست شده ینی؟
    برادر سعید سیستم..من پستای شما رو از سال 2011خوندم...راستش میخواستم ببینم اخر فیلم چی میشه...دیدم پیروز شدی..درود برتو ...
    این خیلی خوبه....راستش منم خجالتیم..چجور...بعضیا میگن بزرگ تر شدی خوب میشی..ولی من میخوام الان خوب شم...اما کو درک!
    راستش یکی از اعضا یهم یه کتاب وراهکارایی پیشنهاد داد...دستش درد نکنه..ممنون ازت...امیدوارم تاثیر داشته باشه..ولی خب...نمیدونم اخرش چی میشه؟

    چیکار کنم؟من از بچگی دوس داشتم..مجری یکی از این برنامه هامون بشم...اما جمعیتو ببین..!
    خلاصه...دیگه..نمیشد..یادم نمیاد تونسته باشم..درست وحسابی روی این کسایی رو که حقمو خوردن کم کنم!
    دلم میخواد با کم روییم مبارزه کنم
    ولی نمیشه

    وای خداجون...خواهرا برادرا..کمک...میدونید اون روز روز محشره که مثلا خونوادم جلوی فامیلامون...میگن من خیلی شوخم وخنده میارم روی لبا...اون موقس که میشم عروس مجلسو..نقل خجالت میریزه رو سرم....عجب عروسی...مث عزاس..
    وای
    دیدین این فروشنده هایی که هرچی میفهمونی که نمیخوای...باز هی اصرار میکنن؟ حالا ماهم خجالتی.......!
    عجب وضع..چپندر قیچی میشه..!
    راستش من با خوانوادم خیلی راحتم اما جلوی بقیه با خانواده.....وای وای هرگز..!
    راستش یه ماه مونده به مدرسه..از این که اینطوری وارد بشم...دیوونم میکنه
    برادر سیستم...وبقیه حضدار...یاد ازین کبوتر کم رو کنید ای یاران..فکر ویران شدن زندگی وکار کنید...!بنشینید به مبلی ومرا یاد کنید..چاره ای را ان پسش فکر من زار کنید......هی روزگار....چقد زود میگذری...! من از بچگی این طوری بودم..راستش دیگه نمیخوام باشم....من تو حرف کم نمیارم اینطوریا...اما صدا وحضور...برابره با کات من...
    خلاصه..کمکم کنید..همه میگن ...راهنمایی میکنن...اما سخته..این بندو فقط خجالتیا درک میکنن...
    کمک....خوشحال شدم بای
    یادتو نره
    یادم کنید
    Last edited by شیر برنج; 15-08-2013 at 18:03.

  8. این کاربر از شیر برنج بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


صفحه 8 از 8 اولاول ... 45678

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •