يادي از رهي معيري در سالروز تولدش
مجموعهي آثار رهي در نمايشگاه كتاب يادي از رهي معيري در سالروز تولدش
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امروز (يكشنبه، 10 ارديبهشتماه) سالروز تولد رهي معيري ـ شاعر و ترانهسراي معاصر ـ است.
به گزارش خبرنگار ادبيات خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، چاپ سوم مجموعهي آثار رهي معيري در نمايشگاه كتاب تهران عرضه ميشود. اين مجموعه كه سال 90 در شمارگان 2000 نسخه منتشر شده است، شامل غزليات، غزليات ناتمام، قصايد، مثنويها، رباعيات، قطعات، تكبيتيها، اشعار روز، ترانهها و بخشهايي با عنوانهاي در ستايش رهي و به ياد رهي است كه در 544 صفحه گردآوري و از سوي انتشارات نگاه منتشر شده است.
محمد معيري با تخلص «رهي» دهم ارديبهشتماه سال 1288 خورشيدي در تهران متولد شد. پس از پايان تحصيلات، به كارهاي دولتي وارد شد. از آغاز جواني به سرودن شعر پرداخت. علاوه بر غزل و ديگر انواع شعر، يكي از ترانهسرايان معروف معاصر است كه در نقاشي و موسيقي نيز دستي داشت.
از آثار او به «سايهي عمر»، «آزاده» و «گلهاي جاويدان» ميتوان اشاره كرد.
آثار سياسي، فکاهي و انتقادي رهي با نامهاي مستعار «شاه پريون»، «زاغچه»، «حقگو» و «گوشهگير» در روزنامهي «باباشمل» و مجلهي «تهران مصور» چاپ ميشدند.
رهي علاوه بر شاعري، در ساختن تصنيف نيز مهارت کامل داشت. خزان عشق، نواي ني، به کنارم بنشين، کاروان و شب جدايي از ترانههاي مشهور او هستند.
اين شاعر در سالهاي آخر عمر در برنامه گلهاي رنگارنگ راديو، در انتخاب شعر با داوود پيرنيا همکاري داشت و پس از او نيز تا پايان زندگي، آن برنامه را سرپرستي ميکرد.
رهي بيستوچهارم آبانماه سال 1347 در اثر بيماري سرطان درگذشت.
انتهاي پيام
غزلیــات | جلـــد دوم | کوی می فروش
مـا نظـر از خـرقــہ پوشاטּ بستــہ ایم
دل بـہ مهــرِ بـاده نوشـاטּ بستــہ ایم
جـاטּ بـڪـویِ مـے فروشـاטּ داده ایـم
در بـہ رویِ خـود فروشـاטּ بستــہ ایـم
بحـر طـوفـاטּ زا دل پـُر جـوشِ ماسـت
دیـده از دریـایِ جـوشـاטּ بستــہ ایـم
اشـڪِــ غــم در دل فـرو ریـزیــم مـا
راه بر سیــلِ خروشـاטּ بسـتــہ ایـم
بـر نخیـــزد نــالــــہ ای از مــا رهـــی
عهـدِ الـفـت با خموشـاטּ بستـہ ایـم
غزلیــات | جلد سوم | ستـاره بازیـگر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تـار و پـود هستیـَم بر بـاد رفـت اما نرفـت
عـاشقــے هـا از دلــم دیوانگــے هـا از سـرم
شمــع لـرزاטּ نیستـم تا مانـد از مـטּ اشــڪِ سـرد
آتــشــــے جــاویــــد بـاشـــد در دلِ خاڪـــستـــــرم
سـرڪـشـــــے آمــوخــت بخــت از یــار یـا آمــوخــت یــار
شـیـــــــوۀ بــازیــگـــــــــری از طــالـــــــــع بــازیـگــــــــــرم؟
خــاطـــــرم را الفتـــــے بـا اهـــل ِعالـــــم نیــســت نیــســت
ڪــــــز جـهــــانــــے دیـگــــرنـــــد و از جـهــــــانــــــے دیـــگــــرم
تاگریـزان گشتـی ای نیلوفـری چشـم از بـرم
در غمـت از لاغـری چـون شاخـه نیلـوفرم
تا گرفتـی از حریفـان جـام سیمیـن چـون هـلال
چـون شفـق خونابـهٔ دل میچکـد از ساغـرم
خفـته ام امشـب ولی جـای من دل سوختـه
صبـحدم بینـی که خیـزد دود آه از بستـرم
تـار و پـود هستیـم بر بـاد رفت امـا نرفـت
عاشقـی ها از دلـم دیوانگـی ها از سـرم
شمـع لـرزان نیستـم تا مانـد از من اشـک سـرد
آتـشی جاویـد باشـد در دل خاکستـرم
سرکشـی آموخـت بخـت از یـار یـا آموخـت یـار
شیـوه بازیگـری از طالـع بازیگـرم؟
خاطـرم را الفتـی با اهـل عالـم نیـست نیـست
کز جهـانی دیگرنـد و از جهـانی دیگـرم
گر چـه ما را کار دل محـروم از دنیـا کنـد
نگـذرم از کـارِ دل وز کـارِ دنیـا بگــذرم
شعـر من رنگ شـب و آهنـگ غـم دارد رهـی
زانـکه دارد نسبتـی با خاطـرِ غـم پـرورم