خدای چيزهای كوچك - آرونداتی
خدای چيزهای كوچك - آرونداتی
خداي چيزهاي كوچك داستان خواهر و برادري است به نامهاي راحل و استا ،دوقلو هاي ناهمساني كه عقيده
دارند مادرشان با به دنيا نياوردنشان در اتوبوس آنها را از يك عمر اتوبوس سواري مجاني محروم كرده! زمان
تعطيلات كريسمس نزديك مي شود و دختر دايي شان ،سوفي مال،كه حاصل ازدواج دايي شان با يك زن
انگليسي است ،به همراه مادرش براي تعطيلات كريسمس به هند و دهكده راحل و استا مي آيند و سرانجام در
يك روز همه چيز تغيير ميكند.....داستان بين دو زمان در نوسان است ،كودكي راحل و استا و زماني كه آنها به سن
31 سالگي رسيده اند،همان سني كه مادرشان مرد،زماني خوب براي زندگي و براي مردن. ساير شخصيتهايي كه
در داستان هستند مانند جرمهايي هستند كه حول قلب ماجراي اصلي داستان در گردشند و ‹‹روي›› با مهارت
گاهي در همان حال كه احساس مي كنيم در قلب ماجرا هستيم داستان رابه يكي از اين جرمها مي برد .
همه اين شخصيتها قابل فهم و ملموس هستند از مادر راحل و استا گرفته تا ‹‹ولوتا››،انساني كه در هند آن زمان
جزو طبقه اي به نام نجس ها بوده و حتي حق دست زدن به اصطلاح غير نجس ها را نداشته كه در نهايت نيز
داستان به او ختم ميشود ،خداي از دست دادن،خداي چيز هاي كوچك. اسرار آميزترين چيزي كه در داستان
‹روِي›› به چشم مي خورد در واقع همان انسان است،انسان با لايه هاي پيچيده درونش و روي هوشمندانه از
ظواهر عبور كرده،به ذهن شخصيت هاي داستانش نفوذ مي كند تا به ذات انساني مي رسد،به ريشه هاي
ترس،نفرت،عشق،خشم و ... نثر كتاب شاعرانه است و روي در زير اين نثر شاعرانه حرفهاي فلسفي اش را مي
زند. تشبيهات و تمثيل هايي كه بكار مي برد در خيلي موارد خاص خود اوست .
از اين رو گاهي زبانش ثقيل جلوه مي كند و از خواننده تفكر بيشتري طلب مي كند. با آنكه مترجم با متن سختي
سروكار داشته اما ترجمه كتاب خوب و روان از كار در آمده.در انتها بايد بگويم كه اين كتاب براي نويسنده اش شهرت
بسياري به ارمغان آورد،بطوري كه در بيش از 20 كشور جهان ترجمه و چاپ شده و برنده جايزه بوكر،مهمترين جايزه
ادبي انگلستان ،نيز شده است
farsiebook.com
خاطرات يك گيشا - آرتور گلدن
خاطرات يك گيشا - آرتور گلدن
«فرض کنید که روزیست آرام و من و شما در اتاقی رو به باغ نشستهایم و گپ میزنیم و چای سبز مینوشیم و از چیزی میگوییم که مدتها پیش از این اتفاق افتاده است، و من به شما میگویم: «آن روز بعداز ظهر که چنین و چنان شد...هم بهترین روز زندگیام بود و هم بدترین» انتظارم این است که بگویید: «خب کدام بود؟بهترین یا بدترین؟» معمولاً باید خندهام بگیرد و به شما حق بدهم ولی واقعیت این است که آن روز بعداز ظهر که آقای تاناکا ایشیرو را دیدم واقعا بهترین و بدترین روز زندگیام بود.
رمان خاطرات یک گیشا به همین ترتیب از یکی بود یکی نبود آغاز میشود و داستاناش را سر راست و جذاب با رعایت تمام قواعد داستاننویسی کلاسیک بازگو میکند. آرتور گلدن؛ 18 ماه تمام هر شب مهمان نیتا سایوری در طبقهی سی و دوم آسمانخراش والدورف آستوریا در نیویورک بود تا بتواند داستان پر فراز و نشیب و بسیار جذاب زندگی یکی از نامیترین و محبوبترین گیشاهای ژاپن را ثبت کند. خاطرات زنی که با توجه به شغلاش گرچه رسما عهد به سکوت نبسته بود، اما بقایاش در گروی سکوت و عدم بازگویی حوادثی است که بر او و گیشاهای دیگر رفته. با این حال گلدن در مقدمهی کتاب توضیح میدهد با در نظر گرفتن وضعیت ویژهی سایوری او حاضر میشود خاطراتاش را ثبت کند تا بعد از مرگ چند مردی که در زنگیاش نقشی شاخص داشتند، چاپ شود.
خاطرات یک گیشا بعد از انتشار به سرعت به یکی از کتابهای پرفروش روز آمریکا تبدیل شد. سرگذشت شیو شان، دختربچهی یک خانوادهی ماهیگیر فقیر که در کودکی به یک اوکیا (محل تعلیم گیشاها) فروخته میشود تا سالها بعد با آْموزش تمامی هنرهایی که گیشاها باید فرا بگیرند از جمله هنر رقصیدن، سخنوری، نوازندگی و انجام مراسم آیینی قلبها را تسخیر کند و خودش به حکم گیشا بودن هیچگاه حق عاشق شدن ندارد، مخاطبان بسیاری از هر فرهنگ و جغرافیایی را جذب خود میکند. نویسنده در دل داستان زندگی سایوری، به جزءجزء مراحل تبدیل یک دختر به یک گیشا و نحوهی برخورد جامعه با او و ستم و خشونتی که به بهای زیبایى نصیباش میشود و او باید همهی اینها را تحمل کند، شرح میدهد.
جامعهای که در آن دخترها به دور از خانوادهشان رقابت بیرحمانه و تنگاتنگی را برای تصاحب دل مردان بیشتری که حیاتشان به آنها وابسته است آغاز میکننند و در این راه بسیاری از صفات انسانی خود را به بهای کسب زیبای ظاهری بیشتر از دست میدهند. خاطرات یک گیشا با ترجمهی عالی مریم بیات، داستان دنیاییست که به قول منتقد نیویورک تایمز؛ در آن حفظ ظاهر مهمترین مسئله است.
1000ketab.com
عروس فريبكار - مارگارت اتوود
عروس فريبكار - مارگارت اتوود
این کتاب علیرغم اسم و طرح روی جلد آن که شبیه کتابهای عامه پسند و بازاری است، کتاب فوق العاده ای بود. کتابی که برای هر خواننده با سطح فکر و سلیقه های مختلف، حرفی برای گفتن داره. ترجمه کتاب بسیار عالی است و با متن روان و زیبا. داستان کتاب در مورد زنی به اسم «زینیا» ست که وارد زندگی سه زن و شوهر شده و روابط هر سه زوج را به نوعی نابود کرده. نویسنده بر اساس این قصه، زندگی این سه زن را از بچگی برای خواننده تعریف و اتفاقهای تاثیر گذار زندگی اونها و ضعف ها و قدرتهای شخصیتی اونها را بررسی کرده.
مساله ای که من بیشتر ازش لذت بردم اینه که محور اصلی داستان زینیاست، این موضوع در ابتدای شروع خواندن کتاب روشن میشه و تا انتهای داستان پیش می ره. ولی در نهایت وقتی داستان شکل گرفت و کامل شد و خواننده با زندگی، فکر، شخصیت و اشتباههای هر سه زن و روابطه متزلزل اونها با شوهراشون پی برده، وقتی نویسنده با ظرافت اشاره می کنه که بر اساس شواهد موجود زینیا اصلا متولد نشده، خواننده با شگفتی متوجه می شه با حذف زینیا- محور اصلی داستان- لطمه ای به داستان وارد نخواهد شد! در واقع زینیا تجسمی از ضعفها و اشتباههای این زنهاست. این زنها بدون این که متوجه باشن پایه های زندگی خودشون را پوسانده اند و یا زندگی خودشون را بر اساسی بنا کرده اند که نا استوار بوده و سرشار از اشتباه،فریب و دروغ و دلخوشی توخالی که گاهی به عمد ندیده گرفته شده.
با وجود این که زینیا، شخصیت اصلی و محوری داستان محسوب می شه، فصلی از کتاب به معرفی این زن اختصاص نیافته و لابلای زندگی سه زن دیگه با شخصیت اون آشنا می شویم- این موضوع به نظر می آید برای اینه که نشان بده وجود این زن و رفتار های اون تو زندگی زنهای دیگه معنا پیدا می کنه و این زن لزوما یک زن مشخص با شخصیت ثابت و گذشته ثابت نیست- همچنین زینیا دوران کودکی مبهمی داره – این موضوع هم این مطلب را باور پذیر می کنه که این زن می توانسته به دنیا نیامده باشه.
زینیا یا همان عروس فریبکار من را یاد خیلی ها می اندازه و شاید «همه مردم شهر». این که چطور ضعف های معمولی یک آدم معمولی و حتی ضعف هم نه، یک ویژگی خاص که به نحوی در شخصیت یک زن اغراق شده مثل ساده لوحی- شما بخوانید مثبت اندیشی و مثبت نگری- مثل صداقت، حس نوع دوستی، اعتماد به آدمها و... همه این ویژگی ها که در نظر اول تحسین می شوند، در نهایت می توانند به حماقت تعبیر بشوند و زندگی آدمهای زیادی خوب را نابود کنن. این موضوع در زندگی کرز کاملا مشهود بود. همه آدم ها لازمه گاهی بد باشن.
مساله دیگه که به ذهن من می رسه اینه که دو زن بعدی که بیشتر ضرر کردند – البته ضرر کردنشون جای بحث داره، در واقع ضرر نکردند و یک قسمت پوسیده و دروغ و اضافی از زندگی شون جدا شد و رفت و اونها فقط نخواستند این واقعیت را ببینند و یا بهتره بگم نمی توانستند، نه توان درکش را داشتند و نه قدرتش را- این زنها از تجربه زنهای قبلی استفاده نکردند. این زنها با این تصور غلط که چون بهتر، باهوش تر و قوی تر از زنهای دیگه هستند- فکر می کنم همه آدم های احمق همین تصور را از خودشون دارن!- می توانند با مساله ای که بقیه توش شکست خورده اند، رو در رو بشن و موفق هم باشن، ولی این اعتماد به نفس کاذب و احمقانه ضعفی می شه که به بقیه اجازه می ده از همین ناحیه وارد زندگی اش بشن و عمیق تر و ریشه ای تر نابودش کنن که در مورد رز این اتفاق افتاد. جالب بود که زینیا از ضعف و قدرت این زنها و شو هرانشون به یک اندازه استفاده می کرد. شاید نفوذ از محل قوت آدم ها راحتتره چون انقدر به خودشون تو اون ناحیه اطمینان دارن که حواسشون به اون محل نیست.
مساله دیگه ای که تو داستان متوجه می شی اینه که دو زن، رز و کرز که شوهر هاشون را کاملا از دست داده اند، در نهایت همچنان با فرافکنی، زینیا را مقصر اصلی می دانند. متوجه نشده اند که ضعف از کجا بوده و در واقع با مرگ زینیا هیچ چیز تمام نشده. تنها کسی که متوجه این واقعیت شده تونی است که کمتر از بقیه متضرر شده و عاقل تر و واقع بین تر از بقیه است و شجاعت رو در رو شدن با واقعیت را در خودش داره. فرافکنی و فرار از واقعیت در مورد کرز شدتش بیشتر بود، طوری که همه ضعف هاش را مربوط به قسمتی از بدنش می دانست که خارج از وجود خودش قرار داره، اسمش را عوض کرده بود تا فکر کنه کاملا تبدیل به یک آدم دیگه شده ولی همانطور که زینیا یادآوردی می کرد کرز همچنان همون کارن بود با همان گذشته، ولی خودش نمی خواست بپذیره. به جای حل مشکلاتش اونها را سرکوب کرده بود و تصور می کرد اونها تو ظرفی سربسته قرار دارند و از باز شدن در بسته آن می ترسید در حالی که هرگز در اون ظرف بسته نشده بود.
رز در فرار از واقعیت کمتر از کرز مشکل داشت، متوجه بود ولی نمی خواست باور کنه، ولی کرز حتی متوجه هم نبود. رز می دانست ولی نمی خواست باور کنه که شوهرش فقط به خاطر پول با اون ازدواج کرده. می دانست شوهرش بهش وفادار نیست، ریشه این مساله را پیدا نکرد و منتظر بود که « این نیز بگذرد» و تا جایی ادامه داد که مشکل عمیق تر شده بود و دیگه «گذشتنی» نبود.
تونی عاقل تر بود ولی کم تجربه، شاید اگه تجربه زنهای دیگه را داشت بهتر عمل می کرد. مشکل اصلی تونی نداشتن جذابیت ظاهری و طنازی های زنانه بود. البته این مشکل را هر سه زن به نوعی داشتند و شاید کاری از دست خودشون ساخته نبود، هیچ کدام زیبا نبودند و از نظر ---- برای شوهراشون جذاب نبودند، این نقطه ضعفی بود که زینیا در هر سه مورد استفاده کرد.
از این کتاب حرف برای گفتن زیاده و همه را بنویسم خیلی طولانی می شه. ولی اگه کسی می خواد از خواندن یک کتاب خوب لذت ببره، خواندن این کتاب را به شدت بهش توصیه می کنم.
rahtooshe.blogfa.com
بازمانده روز - كازوئو ايشيگورو
بازمانده روز - كازوئو ايشيگورو
كازوئو ايشيگورو نويسنده ژاپني
كازوئو ايشيگورو در سال 1954 در ناگازاكي ژاپن به دنيا امد و در پنج سالگي به دليل ضرورت شغلي پدر به همراه خانواده به انگليس مهاجرت كرد. معروف ترين اثر اين نويسنده، رمان «بازماندة روز» است كه جايزة «بوكر» را برايش به ارمغان آورد و فيلم موفقي نيز با بازي هاپكينز و تامپسن، از روي آن ساخته شد. ايشيگورو هم اكنون مشغول نگاشتن رماني به نام «Never Let Me Go» است. او تازگي اولين فيلمنامة خود را با عنوان «غم انگيز ترين موسيقي عالم» نوشت كه چندي پيش به فيلم تبديل شد. داستان كوتاه «روستايي پس از تاريكي» در مجلة نيويوركر به چاپ رسيده است.
كازوئوايشي گورو در سن چهار سالگي به همراه خانواده اش از ژاپن به انگلستان آمده و از آن زمان تا به امروز در لندن اقامت داشته است. چنين اتفاقي، از بعضي جهات، در تحليل آثار اين نويسنده، مهم به نظر مي رسد. چراكه به نوعي مي توان تلفيقي از فرهنگ آسياي شرقي و اروپاي غربي را در داستان هاي اين نويسنده مشاهده كرد. در واقع، ايشي گورو، نويسنده اي دومليتي است كه در آثارش هيچگاه تلاش نكرده كه برله يا عليه فرهنگ هريك از اين دو ملت موضع گيري كند. ضمن اين كه به طور ناخودآگاه سعي كرده تا تلفيقي از فرهنگ هريك از اين دو را در داستان هايش انعكاس دهد.
چنين روندي در نحوه داستان پردازي او هم قابل رديابي است. ايشي گورو به همراه نويسندگاني همچون سوزان هوواچ نسل داستان نويسان مدرن انگلستان را ايجاد كرده است. داستان نويسان مدرن انگليسي، ضمن اين كه وامدار سنت نويسندگان كلاسيك اين كشور بوده اند، از ادبيات نوين آمريكاي شمالي هم تاثير گرفته اند و با جمع اين دو، نسل جديد داستان نويسان انگليسي را شكل بخشيده اند. بايد توجه داشت كه ادبيات داستاني امروز انگلستان، با ادبيات داستاني ساير كشورهاي اروپايي متمايز است. البته چنين تمايزي، همواره در دهه هاي گذشته هم وجود داشته است. مثلاً زماني كه نويسندگاني همچون سيمون دوبوار در ادبيات فرانسه مطرح بوده اند، گراهام گرين و سامرست موآم هم با سبكي متفاوت در ادبيات داستاني انگلستان حضور داشته اند. ايشي گورو و ساير نويسندگان هم دوره اش هم اين راه را تداوم بخشيده اند. اما اين نويسنده در بعضي از جنبه ها با نويسندگان هم نسلش متفاوت است. ايشي گورو در عين وفادراي به وجوه داستان گويي انگليسي، از فرهنگ و تمدن شرقي و بالاخص آسياي شرقي استفاده كرده است. چنين جنبه اي البته اندكي غريب مي نمايد. چه، او در سن چهار سالگي به انگلستان آمده و بنابراين كمترين خاطره و تاثيري از فرهنگ ژاپني گرفته است.
اما به نظر مي رسد كه ايشي گورو در سنين نوجواني و جواني به مطالعه عميق فرهنگ آداب و رسوم ژاپني پرداخته است. اين موضوع گذشته از آن كه در مصاحبه هايي كه از او خوانده ايم گفته شده، در شناخت دقيقش از فرهنگ شرقي - ژاپني هم وجود دارد. در واقع در آثار اوليه ايشي گورو، ميزان دلمشغولي او به فرهنگ ژاپني، كاملاً مشخص و عيان است. در آثار متاخر او نيز ردپاي اين دلمشغولي ديده مي شود اما از جنس ديگري است.
از طرف ديگر، خاطرات كودكي نقش مهمي در داستان هاي ايشي گورو ايفا مي كنند. اكثر شخصيت هاي اين داستان ها، همواره در روايت هايشان، گريزي به خاطرات كودكي شان مي زنند و بخشي از علل وقوع ماجراهاي رمان را در آن زمان جست وجو مي كنند. همان طور كه اشاره شد قسمت اعظمي از كودكي ايشي گورو در انگلستان بوده است. اما به هر حال دغدغه ها و دلمشغولي هاي او بسيار شرقي است. چنين پديده اي در خصوصيات شخصيتي اين نويسنده، بسيار جالب و حيرت انگيز به نظر مي رسد.
همچنين ايشي گورو در نوع داستان هاي كوتاهي كه نگاشته در رده نويسندگاني قرار گرفته كه از آنها تحت عنوان ميني ماليست نام مي برند. نويسندگاني چون ريموند كارور، شرلي جكسن، جان چيور و … در اين رده مي گنجند. البته چنين موضوعي در رمان هاي او مصداق ندارد. چه، نويسندگان ميني مال از نگارش رمان پرهيز كرده اند و به همين خاطر از قرار دادن نام ايشي گورو در طبقه نويسندگان ميني مال پرهيز كرده اند.
bookfriend.blogfa.com
تاريخ محاصره ليسبون - خوزه ساراماگو
تاريخ محاصره ليسبون - خوزه ساراماگو
رایموندو در یک دفتر انتشاراتی به عنوان مصحح کار می کند . او در حال تصحیح نمودن کتابی با نام تاریخ محاصره لیسبون است و ناگهان تصمیم می گیرد تاریخ را تغییر دهد و در جایی که مسیحیان پرتغالی برای بیرون راندن مسلمانان مراکشی از صلیبیون کمک می خواهند جواب اری صلیبیون را به نه تغییر می دهد و این تغییر تاریخ ، مبنای تغییر سرنوشت رایموندو می شود ..... قدرت جسارت تغییر تاریخ و در قبال ان شیرینی تغییر سرنوشت خویشتن و ......
اصلا از کتاب خوشم نیومد اصلا . خیلی سرد بود حوصله ام را سر می برد و واقعا برام جذابیتی نداشت . خود موضوع و مفهومی که پشتش بود البته به نظرم جذاب و جدید بود اما روند و سبک نوشتنش واقعا حوصله ام را سر برد ساراماگو یکی از نویسنده های مورد علاقه منه . کتاب کوری ، سالروز مرگ ریکاردو ریش ، همه نام ها ، دخمه را هم خیلی دوست داشتم . انا خوسیفا هم بد نبود .
سبک نوشتن این کتاب مثل بلم سنگی بود تا یک حدی
البته واقعا نمی تونم بگم چیز بدی بود اما اصلا با من سازگار نبود . دو داستان موازی . یک داستان عشقی در حال حاضر و یکی تغییر و تحریف تاریخ محاصره لیسبون
در مورد داستان عاشقانه اش گفته می شه که یک جور خود زندگی نامه است و ساراماگو نقل کرده که «رايموندوسيلوا» (مصحح) در واقع خود اوست، و «ماريا سارا» (مافوق رايموند و سيلوا) همسر او خانم «پيلار دل ريو» است.
قسمت های زیبایی از کتاب
تا رفتارهای باشکوه تعریف نشوند ، ارزش واقعی آنها را نمی توان شناخت
رمان ها همه این گونه هستند . یاس و ناامیدی ، تلاشی بی حاصل برای اینکه شاید چیزی از گذشته حفظ شود . تنها یک امر هنوز مشخص نشده است . اینکه ایا رمان موجب می شود انسان خود را فراموش کند یا فراموشی انسان را مجبور می کند که رمان خلق کند .
منشا اشتباهات ندانستن نیست بلکه اعتقاد کورکورانه است
عبادت ، نهایت تسلیم است
مثل آب براي شكلات - لورا اسكوئيل
مثل آب براي شكلات - لورا اسكوئيل
سبک رمان : رئالیسم جادویی
زبان و فرم : زبان خانگی و فرم زنانه
خلاقیت و ابتکار بی نظیر نویسنده : استفاده از فضای آشپزخانه و دستور غذا در آغاز هر فصل از رمان و در ارتباط با آن.
موضوع اصلی داستان این کتاب زندگی دختری بنام " تیتا "ست که قربانی یک سری سنت های غلط و قدیمی جامعه ی خودش میشه و در نهایت همین سنت ها مسیر اصلی زندگی اون رو تغییر میده.
تنها آرزوی تیتا , آرزوی مرگ مادر بی رحم و سنگدلشه که اون رو برای همیشه از داشتن حق زندگی و رسیدن به تنها عشق زندگیش یعنی " پدرو" محروم می کنه...
(ماما النا) گفت:
"اگر این آقا پسر می آید که از تو خواستگاری کند, برایش پیغام بده لازم نیست زحمت بکشد, وقت خودش و مرا تلف می کند.خودت خوب می دانی کوچک ترین دختر خانواده بودن, معنای دیگرش این است که تا وقتی من نفس می کشم تو باید از من پرستاری کنی, ازدواج بی ازدواج."
داستان موضوع جذابی داره و گه گاهی خواننده رو وادار به قضاوت در مورد شخصیت ها و کارهای خوب و بد و بعضی تصمیم گیری هاشون میکنه و در آخر هم به بهترین شکل ممکن تموم میشه.
ketabamoon.blogsky.com
سه گانه نيويورك - پل استر
سه گانه نيويورك - پل استر
سهگانهٔ نیویورک ( به انگلیسی: The New York Trilogy ) مجموعهٔ سه رمان از نویسنده ی پست مدرن آمریکایی پل استر است. این سه رمان که هر یک داستان جنایی و شخصیتهای داستانی مجزایی از هم دارند تنها به سبب مکان مشترک سه گانه تشکیل داده اند. این سه رمان شامل شهر شیشه ای، ارواح و اتاق دربسته هستند.
ویکی پدیا
نوشته پشت کتاب:
«سه گانه نیویورک مجموعه سه رمان از نویسنده ی مطرح و پست مدرن آمریکایی ، پل اُستر است. او در شهر شیشه ای ، ارواح و اتاق دربسته [ 3 داستان این مجموعه] شخصیت هایی چند لایه از جامعه ی امریکایی می آفریند که همگی در یک اصل مشترکند و آن خستگی و فرسودگی در برابر تمدن شهر نشین نیویورک است. در سه گانه نیویورک ، استر با وارونه کردن داستان های معمایی نوع تازه ای از هنر روایت خلق می کند و جست و جویی پلیسی و کاراگاهی برای یافتن حقیقت را به جستجوی ناب تر و فلسفی تر - کاوش در هویت - بدل می سازد.
در نیویورک مدرنی که او خلق کرده است ، تمام نیروهای افرینش ادبی ، دوباره و به خوبی در سبک آمریکایی آفریده شده اند.»
سرگذشت ندیمه-مارگارت اتوود
سرگذشت ندیمه-مارگارت اتوود
در پشت جلد كتاب آمده:
"افرد نديمهاي است در حكومت تئوكراتيك جليد. او اجازه دارد روزي يك بار براي خريد در بازار از خانه فرمانده و همسرش خارج شود. بازاري كه در آن تصاوير جاي كلمات را گرفتهاند، زيرا زنان ديگر حق خواندن ندارند. نديمه ماهي يك بار به بستر ميرود و دعا ميكند كه از فرمانده آبستن شود. چون در عصري كه زاد و ولد كاهش پيدا كرده، ارزش افراد و ساير نديمهها تنها به بارآوري رحم آنهاست. افرد سالهاي پيش را به خاطر دارد. ايامي كه با همسرش، لوك، زندگي ميكرد و با او نرد عشق ميباخت: ايامي كه با دخترش بازي و از او مراقبت ميكرد: ايامي كه شغلي داشت و درآمدي، و از حق آموختن بهرهمند بود. ولي حالا همه اينها بر باد رفته است ... "
خلاصهٔ ماجرا
داستان از زبان زنی از طبقهٔ کلفتها روایت میشود که نام واقعی او را هرگز نمیفهمیم، ولی لقب او از آنجا که نام فرماندهاش «فرد» است، «اُفرد» (Offrefd) است. اُفرد پیش از انقلاب گیلاد همسر و یک دختر کوچک داشته است. از آنجا که شوهرش پیش از او با زن دیگری ازدواج کرده بوده ازدواج آنها توسط حکومت جدید غیرقانونی اعلام میشود و پس از فراری ناموفق، زن دستگیر میشود و (چون بچه داشته و باروری خود را ثابت کرده است) به مرکز سرخ که مرکز آموزش کلفتهاست منتقل میشود، و دخترش به خانوادهٔ یک فرماندهٔ بیفرزند داده میشود. اُفرد از سرنوشت دختر و شوهرش اطلاعی ندارد. او در خلال ماجراهای روزانهٔ خود، خاطرات قدیمیاش را نیز بازگو میکند که فضای خفقانآور جمهوری گیلاد را برای خواننده ترسیم میکند.
وظایف خانگی اُفرد از این قرار است که خرید روزانه را برای مارتاهای خانه انجام میدهد، و در بعضی شبهای هر ماه که احتمال حاملهشدن بیشتر است، در «مراسم» شرکت میکند: در این شبها فرمانده در حضور همسرش و در تختخواب او، با اُفرد نزدیکی میکند. به غیر از این هر شب همهٔ اعضای خانه جمع میشوند و فرمانده قسمتی از انجیل را برایشان میخواند. از آنجا که بیشتر افراد اجازهٔ خواندن ندارند، حتی مطمئن نیستند که انجیل تحریف نشده باشد.
کلفتها حق ندارند تنها به خیابان بروند، به همین خاطر کار خرید را دو نفر دو نفر با هم انجام میدهند. شریک خرید اُفرد، که همیشه یک نفر است، زنی به نام اُفوارن است. آنها هر روز پس از انجام خرید از مغازههایی که دیگر نام ندارند و تنها شکلی بر تابلوی آنها کشیده شده است (قرار نیست کلفتها اجازه یا توانایی خواندن داشته باشند)، پای دیوار میروند و جنازههای آویخته شده بر دیوار را تماشا میکنند. این دو به تدریج با هم ارتباط برقرار میکنند و اُفرد میفهمد یک گروه مقاومت زیرزمینی وجود دارد که در حال کسب اطلاعات و فعالیت بر ضد حکومت است. اُفوارن به اُفرد میگوید فرماندهاش از اعضای بلندپایهٔ حکومت است و از او میخواهد اطلاعاتی در مورد فرماندهاش کسب کند.
فرمانده رانندهاش «نیک» را مأمور میکند که به اُفرد بگوید بعضی عصرها به دفتر کار او برود. این کار از لحاظ حکومت غیرقانونی است، ولی اُفرد با این وجود به دفتر فرمانده میرود و با او یک بازی با واژگان به نام اسکرابل (Scrabble) بازی میکند. فرمانده به اُفرد میگوید شبهای دیگری هم پیش او برود و اُفرد هم به این کار ادامه میدهد. نیک رانندهٔ فرمانده نقش پیغامرسان این ملاقاتهای پنهانی را به عهده دارد. افرد متوجه میشود فرمانده رابطهٔ چندانی با همسرش ندارد و جویای کسی است که بتواند با او صحبت کند. فرمانده در این ملاقاتها به اُفرد اجازه میدهد کتاب بخواند. دامنهٔ این رابطه کم کم گسترش پیدا میکند و یک شب فرمانده به اُفرد لوازم آرایش و (برای عبور از ایستگاههای بازرسی) یک شنل آبی متعلق به همسرش را میدهد، و او را با خود به محلی میبرد که فرماندگان برای تفریح و رابطهٔ نامشروع با زنان به آنجا میروند. اُفرد متوجه میشود زنی که قبل از او کلفت این خانه بوده، رابطهٔ مشابهی با فرمانده داشته و پس از آن که همسر فرمانده به این رابطه پی برده با دار زدن خودش را در اتاقش کشته است.
پس از شرکت در مراسم زایمان کلفت یکی دیگر از فرماندههای منطقه، خانم خانه به اُفرد پیشنهاد میکند که با نیک رانندهٔ فرمانده بخوابد تا شاید حامله شود. این مسأله به نفع همه، از جمله خود همسر فرمانده و اُفرد خواهد بود که در صورت عدم موفقیت به کولونیها فرستاده خواهد شد. او در ازای این کار برای لحظاتی عکسی از دختر اُفرد را به او نشان میدهد. اُفرد پس از یک بار خوابیدن با نیک، باز هم به دیدن او ادامه میدهد و رابطهای عاشقانه بین این دو شکل میگیرد.
یک روز شریک خرید اُفرد عوض میشود و او میفهمد که نیروهای امنیتی برای دستگیر کردنش آمدهاند و او خودش را کشته است. خیلی زود همسر فرمانده هم با دیدن لکهٔ مواد آرایشی روی شنل خود به گستردگی رابطهٔ شوهرش با اُفرد پی میبرد و در مشاجرهای این مسأله را به اُفرد اعلام میکند. در حالی که اُفرد در آستانهٔ کشتن خودش است، مأموران امنیتی دنبال او میآیند و او را با خود میبرند. این افراد از اعضای گروه مقاومت و تحت فرمان نیک هستند، و اُفرد را به محل امنی میبرند که او آنجا میتواند خاطرات خود را در سی نوار مغناطیسی ضبط کند...
مؤخرهٔ داستان حدود دویست سال پس از این ماجراها رخ میدهد، و در آن یک محقق چگونگی کشف خاطرات اُفرد و شرایط جمهوری گیلاد را شرح میدهد.
forum.98ia.com