ارمياي ارميا و ارمياي بيوتن
ريحانه ذوالفقاري
این یادداشت نقدی است نکته وار بر کتاب بیوتن، اگر خواننده کتاب های رضا امیرخانی بوده اید، می دانید که "بیوتن" آخرین کتاب این نویسنده است. طبق سیری منطقی انتظار می رود، کتاب "من او" قوی تر از کتاب "ارمیا" باشد که همین گونه هست و در ادامه بیوتن قوی تر از هر دوی این ها، ولی متأسفانه اینگونه نیست. کتاب "من او" کتابی قابل قبول است که حوادثش بر مبنای منطق خاصی صورت می پذیرد و شخصیت های کتاب، با توجه به انتظاری که از آنان می رود و جایگاهی که در جامعه داستانی کتاب دارند، رفتار می کنند. شاید رفتارها منطقی نباشد ولی این مسئله از خیالی بودن شخصیت ها ناشی می شود و این خود، نوعی منطق تلقی می شود. ولی در کتاب بی وتن، علی رغم طرح بسیار پسندیده آن که بر نکوهش سرمایه داری و پول پرستی در فرهنگ غرب و حیوانیتی است که از آن منتج می شود، تناقضاتی وجود دارد که با منطق کلی کتاب هماهنگ نیست. تناقضاتی که شاید از جانب نویسندگان دیگر قابل چشم پوشی باشد ولی از جانب نویسنده متعهدی که نسلی چشم امید به او دارند، بخشودنی نیست. اگر در ادامه این مقال به سخت گیری هایی رسیدید که به نظرتان مو از ماست بیرون کشیدن بوده است، بگذارید به پای این باورِ ما که می دانیم رضا امیرخانی هنر برای هنر را نمی پسندد و صرف روایت داستان برایش کافی نیست. پیامی دارد و قالب داستان را برگزیده است و این انتقادات تنها برای تذکر و بهتر بودن کارهای بعدی است.
عمده تناقض کتاب، شخصیت ارمیا است که بر 2 بخش است. یکی تفاوتی که این شخصیت با ارمیای کتاب قبلی امیرخانی دارد (با توجه به این مسئله که ارمیای بی وتن همان ارمیای ارمیا است) و دیگری تفاوتی که با خودش در سیر داستانی همین کتاب دارد.
ارمیای ارمیا، به گفته نویسنده انسانی معمولی است، نویسنده عنوان می کند: "بین آدم های دور و برم ارمیا را انتخاب کرده ام چرا که معمولی بود". ارمیای ِارمیا، بسیجی ای است که از خانواده ای مرفه به جبهه می رود و بعد از شهید شدن نزدیک ترین دوستش و پایان جنگ، چهره شهر را برنمی تابد و گوشه نشین طبیعت می شود و در انتها نیز در مراسم ارتحال امام بزرگوار شهید می شود. این شخصیت برای کسی که خواننده کتاب است، شخصیتی معمولی نیست چراکه تفاوت فرهنگ خانواده ارمیا و جبهه، خود نشان خاص بودن شخصیت است و این مسئله که ارمیا در کتاب ارمیا بر ارزش هایش پای بند و بر ارزش گذاشتن به آن ها مصر است، ذهن نویسنده را به سمتی می برد که با یک انسان معمولی که درگیر زمان خودش است، طرف نیست. ولی ارمیای بی وتن که قرار است همان ارمیایِ ارمیا باشد، شخصیتی است که شباهتش با ارمیای ارمیا تنها در نام و خاطراتی مشترک است. حتی نویسنده برخی خاطرات ارمیا را نیز تغییر داده است، مانند تغییر نزدیک ترین دوستش، که بعد به آن اشاره خواهد شد.
اعم مشکل ما با کتاب بیوتن، معمولی بودن یا نبودن ارمیا است، شناسنامه و سوابق ارمیا معمولی نیست اما رفتارش معمولی است، نویسنده هم اصرار دارد که آدمی معمولی است و ما می گوییم نیست. می بینید در چه برزخی گرفتار شده اییم! آدم معمولی همین کار ها را می کند که ارمیا انجام می دهد، همین گونه سرگردان می شود، بی جواب می ماند، ولی ارمیا که آدمی معمولی نیست. نباید سرگردان بماند و منفعل باشد.
ارمیای ارمیا، تاکسی را به خاطر شنیدن آهنگی ترک می کند ولی در بیوتن، در کنسرت مدونا شرکت می کند و می ماند که حرمت صدای مدونا بیشتر است یا تصویرش؟ و تنها چشمانش را می بندد. خواننده از ارمیا انتظاری بیش از بستن چشم دارد و به او نهیب می زند که کنسرت را ترک کند ولی نویسنده همچنان مصر است که ارمیا آدمی معمولی است و خواننده تأسف می خورد چراکه ارمیا را یک بسیجی می داند، آن هم بسیجی دوران جنگ! و بسیجی دوران جنگ، یک بسیجی معمولی نیست. ارمیا در بی وتن به دیسکو ریسکو می رود که به قول نویسنده، غیر اخلاقی ترین دیسکوی امریکا است، برای اقامه نماز، حتی از آن مکان بیرون نمی آید، در حالی که منعی برای خروج وجود ندارد، نمازش را همان جا می خواند و طعنه سهراب حواله اش می شود که رقص سوزی، صورت مثالی نماز توست. این جمله بسیار عجیب است. جمله ای که گوینده اش یک شهید است و باید جملات بی عیب و نقص کتاب همین ها باشد ولی این گونه نیست چراکه آیا جز این است که نماز تکلیف است و ادای آن در هر حالی واجب؟ پس صورت مثالی یک تکلیف نمی تواند عملی حرام باشد. آیا رقص بر سوزی واجب است؟
ارمیای ارمیا، زیر شورت ورزشی شلوار می پوشد و جز لباس خاکی اش، لباس دیگری به تن نمی کند، یعنی حتی برای لباس پوشیدن هم حدودی دارد، حتی بیش از یک آدم معمولی! ولی ارمیای بیوتن، حتی برای ازداوجش هم حدودی قائل نیست چراکه او بعد از دیدن رابطه خشی و آرمیتا و متوجه شدن رفتار های اصلی آرمیتا باز هم با او ازدواج می کند، نویسده با عبارت "مثل خوابگرد ها" مراسم ازدواج را توجیه می کند ولی خواننده را توجیه نمی کند، خواننده می داند که خوابگرد ها این گونه رفتار می کند ولی این که ارمیا مثل خوابگردها بشود، برای او عجیب است.
ارمیا حتی با خودش هم تناقض دارد، می گوید که از وقتی شعار "ایران برای تمام ایرانیان" در ایران فراگیر شد، دانستم که دیگر جای من آن جا نیست ولی تمام مدت اقامتش در امریکا را پیش کسانی می گذراند که در شعار مذکور ایرانی خوانده شده اند. ارمیا برای آرمیتا درد دل می کند که به دیسکو می رود، چون دلش برای فارسی حرف زدن تنگ می شود. یعنی او کاری را انجام می دهد که از آن فرار کرده است، نویسنده حتی تلاشی برای هجرت او در این سرزمین واسعه نمی کند.
تناقض دیگری که در کتاب مطرح است، همراهِ ارمیا است، در کتاب ارمیا، مصطفی همراه اوست ولی نه بدین گونه که در بی وتن سهراب همراهش است. در ارمیا، با یاد مصطفی مشغول است و یاد مصطفی راهنمای زندگیش می شود که کاری نکند تا شرمنده بماند و خلاف اعتقاداتش باشد، گویی هماره در حال پاسخگویی به مصطفی است. در بی وتن، با سهراب ارتباط کلامی دارد وعجیب است که این ارتباط، در برخی مواقع راه را بر او هموار می کند، مثلاً در جایی که ارمیا در ذهنش بر آرمیتا، وقتی او را در حال تعویض روغن ماشینش می بیند، خرده می گیرد و سهراب برایش مثال خواهری را می زند که در جنگ بعد از برادرش پشت دوشکا می نشیند. سهراب تنها شباهت عمل را کافی می داند و ارمیا را راضی می کند. با روایتی که داستان دارد، شک می کنیم که نکند سهراب همان مصطفی است و ما نامش را از یاد برده ایم، هر دو آخرین شهید جنگند، بعد از شهادت هر دو، ارمیا چندین روز از سنگرش بیرون نمی آید، ولی با مراجعه به کتاب ارمیا می بینیم که مصطفی آن جا یک بسیجی ساده و سر به زیر است و سهراب اینجا به گفته نویسنده لاتی است که در جبهه هم تیپ بسیجی به خود نمی گیرد. این تغییر همراه ارمیا جای سؤال دارد، انگار برای امریکا رفتن مصطفی زیادی پاستوریزه است و این سفر مرد می خواهد!
مسئله دیگری که وجود دارد و جای سؤال می گذارد، فرجام شخصیت سوزی است. شخصیت سوزی در بین تمام کسانی که با ارمیا برخورد داشته است، بدترین است و در انتها معصوم ترین می شود و آن هم با دیدن نوری که از سر ارمیا به آسمان بلند است، یعنی با نوری که از سر ارمیا بلند است، به راه راست هدایت می شود، نه با رفتار ارمیا که اگر چنین بود برای نزدیک ترین کس، یعنی آرمیتا نیز جای تغییر کوچکی می ماند. حتی نویسنده جای هیچ دلخوشی به عاقبت آرمیتا را برای ما نمی گذارد، وقتی روایت داستان را به آن سمت می برد که آرمیتا، در دادگاه به بی گناه بودن ارمیا شک دارد. حتی قرار نیست به ارمیا افتخار کنیم که با رفتارش کسی را متنبه کرده است، از بس این آدم معمولی است!
مسئله دیگری که با بی انصافی تمام در کتاب بی وتن ذکر شده است، مسئله دولت است. در این کتاب 2 بار به دولت اشاره شده است؛ یکی با مطرح کردن مسئولی با نام آقای گاورمنت که مردی لا ابالی و چندش آور است. آقای گاورمنت حتی از سوزاندن جنازه شهدا در اسید دریغ نمی کند و این اتهام بزرگی است که یقیناً انجامش در توان و ظرفیت مسئولین هیچ دولتی نبوده است ودیگری از زبان حاج مهدی فرمانده دوران جنگ که دلیل آمدنش به امریکا را این گونه توضیح می دهد: "خمینی به ما یاد داد که وسط جنگ، هر روز بلند شویم و دست مان را بگیریم به زانوی خودمان و بگوییم یا علی... بگوییم یا خدا... بعد رسیدیم به جایی که صبح به صبح بایستی بگوییم یا دولت..." بعد می گوید: "توی امریکا صبح به صبح می گویند یا خودم! من فکر می کردم یا خودم بهتر باشد از یا دولت! یا خودم را یک جور هایی می شد، تبدیلش کرد به یا علی... اما یا دولت با هیچ سریشی نمی چسبد به یا علی..." با توجه به شعار ایران برای همه ایرانیان مشخص است که داستان در فضای سیاسی کشور مطرح می شود و فضایی خیالی برای این امر در نظر گرفته نشده است. در این فضای سیاسی، از فرماندهان که مدیریت بخشی خطیر از تاریخ کشور را بر عهده داشته اند، انتظار نمی رود اگر توانایی گفتن یا الله را ندارند، تلاشی هم برای گفتنش نکنند. گفتن یا خودم از زبان حاج مهدی جز استحاله شدن و همرنگ جماعت شدن معنای دیگری دارد.
در روایت داستان، ارمیا که معمولی است، حاج مهدی که استحاله شده است، سهراب که وصفش گذشت، روحانی مسجد شیعیان هم کم می آورد و برمی گردد، پس نماد منطق شیعی کدام شخصیت است؟ کتاب بی وتن، کتاب خوبی است، این کتاب عالی می شد، اگر این جای خالی را نداشت.
و در آخر ارمیا شهید می شود، شهادت یک آدم معمولی، در کشوری غیرمعمولی و تو آخر نمی فهمی که خود رضا امیرخانی نیز بین معمولی بودن و نبودن ارمیا، سرگردان مانده است یا نه؟ چرا که این چنین شهادتی نصیب انسانی معمولی نمی شود.
این کتاب، همانگونه که گذشت، طرح داستانی بسیار زیبا و پسندیده ای دارد که در نگاه کلی، بسیار به چشم می آید، توصیف عالی و دقیق فرهنگ پول پرستی و بازی های هنرمندانه زبانی و استفاده به جا و تأمل برانگیز از آیات قرآن. در ادبیات معاصر به ندرت کتابی داستانی را می توان نام برد که اینچنین قرآن در روحش دمیده باشد.
نکته زیبای دیگر، شخصیت پردازی قوی خشی به عنوان نماینده مذهب در غرب است، خشی کسی است که با سفسطه ارمیا را گیر می اندازد. خشی یک فیلسوف تربیت شده غربی است، یک حسابگر ِصرف، یک عقل ِصرف، عقلی غریزی که بدون متافیزیک دستورات دین را اجرا می کند، فیزیک کامل. به ظاهر ارمیا را خلع سلاح می کند ولی از آن جهت که تک بعدی است، خود اوست که خلع سلاح شده است. تک بعدی چون به بیش از خود آگاه نیست، خود را آگاه ترین می داند و سخن بسیار دارد ولی کسی که دارای ابعاد است، نمی داند که با کدامین مشترکات با او سخن بگوید و چنین می شود که ارمیا در مقابل بشر بی دفاع دنیای غرب، مات و مبهوت می ماند. ارمیا عبدالله است و بنده، احکام الهی را به صرف بندگی انجام می دهد، برای طریقه عملش دلیلی ندارد، برای عمل کردنش دلیل دارد. این مسئله می تواند هشداری باشد که زمانه، دیگر زمانه اثبات خدا نیست، در این دوران باید لزوم بندگی خدا را اثبات کرد!
نشان دادن تلاش واجتماع عرب ها برای اسلام امریکایی خیلی خوب درآمده است، مسئله ای که بسیار شاهدش هستیم، مسلمانان محترمی! که اسلام برایشان سودمند است و آنان برای اسلام هیچ سودی ندارند و تنها، آمار مسلمانان جهان را بالا برده اند. این مسلمانان غربی شده که در سراسر دنیا سکونت دارند، فرهنگ غربی را با اسلام اثبات می کنند و آن را تنها راه زندگی نیز می دانند. در این کتاب عنوان شده است که عرب ها برای آغار ماه مبارک رمضان، بالای بلند ترین برج چراغ سبز روشن می کنند، با خرج فراوان، ابن الشیخی را می فرستند، روی ماه اذان بگوید، مهمانی افطار بزرگی برپا می کنند و با این همه، مسلمان نیستند. رضا امیرخانی بسیار زیبا نشان داده است که می توان مسلمان بود و مسلمانی نکرد، می توان مسلمان بود تا آن جا که با منافع در تضاد نیست، می توان به راحتی "نؤمن ببعض و نکفر ببعض" بود. نویسنده هشدار می دهد که مسلمان غربی برای اسلام خطری بزرگ است و این هشدار بسیار به جا است در جهانی که دهکده ای بیش نیست و پایه های این دهکده بر فرهنگ غرب بنا شده است.
زبان طرح بی اخلاقی های موجود در جامعه امریکا نجیبانه است، نمی شود از امیرخانی انتظار داشت که این مسائل را نگوید، توسعه غربی بدون توسعه غرایز امکان پذیر نیست ولی طرز گفتنش مهم است که با کمی اغماض، اخلاقی بیان شده است. البته جز این از امیرخانی انتظار نمی رود ولی بدیهی بودن این مسئله دلیل بر عنوان نکردن آن نیست. با مشاهده کتاب های موجود، می بینیم که آزادی بیان به طور کامل بر جامعه ادبی ما حکم فرماست، جز وجدان اخلاقی مانعی برای عنوان نکردن مسائل غیراخلاقی وجود ندارد. تقدیر از این وجدان های نایاب، از وظایف ماست وبررسی نثر امیر خانی بعد از نوشتن چند کتاب، نشان دهنده شایستگی او برای این تقدیر است.
در آخر باید به این نکته اشاره کنیم که آیه بسیار کریمانه ای در قرآن مجید است، با این مضمون که: هر کس خوبی کند 10 برابر آن پاداش می گیرد و هر کس بدی کند، به مثل آن عقوبت می شود. باید باور داشته باشیم که تنها با این راهکار، ممکن است مانده حسابمان خوبی شود و رضا امیر خانی نیز جزء آن هر کس است که اگر خوبی کند، 10 برابر و اگر بدی کند، به مثل آن عقوبت می شود. تکرار این نکته لازم است که سخت گیری بر این کتاب، نشان از بالا بودن توان، دانش تخصصی و تعهد نویسنده کتاب دارد. به امید روزی که نخبگان جامعه بی عیب بگویند، بنویسند و عمل کنند.
=============================
منبع: سایت شخصی رضا امیرخانی
اظهارات اميرخاني دربارهي جوايز ادبي، مميزي و ادبيات انقلاب
اظهارات «اميرخاني» درباره جوايز ادبي، مميزي كتاب و ادبيات انقلاب
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خبرگزاري فارس: رضا اميرخاني با حضور در خبرگزاري فارس، درباره نقدهايي كه بر آخرين رمانش ميشود واكنش داد، و همچنين درباره جوايز ادبي ايران، مميزي كتاب و مغفول ماندن ادبيات انقلاب در دانشگاهها سخن گفت.
* دفاع نويسنده از كتابش، حماقت است
رضا اميرخاني، داستاننويس، در گفتوگو با خبرنگار فارس، درباره دلايل سكوتش در برابر نقدهايي كه به رمان بيوتن ميشود، گفت: از نظر من بهترين كاري كه نويسنده ميتواند پس از انتشار اثرش بكند، سكوت است. دفاع نويسنده از كتابش درجهاي از حماقت است، اگر هم به نقد كتاب خودم بپردازم، به نوعي جنون دچارم. بايد گذاشت همه حرفهايشان را بزنند. اما واقعيت اين است كه آن حرفهايي كه آدم دوست دارد بشنود كمتر زده ميشود.
خالق رمان «من او» اظهار داشت: من دلم ميخواهد وقتي كه درباره نشانهشناسي كارم صحبت ميشود، ارجاعاتي به كتاب مقدس داده شود. مگر مراثي ارمياي نبي چند صفحه است؟ تنها كسي كه به بهترين شيوه ممكن اين كار را انجام داد زهير توكلي بود، كه بخش عمده آن هم در ديدارهاي خصوصيمان صورت پذيرفت. انتظار آدم از نقد چيز ديگري است. نقد اصيل بيش از اينكه نويسنده را متوجه نقاط ضعف و قوت كارش كند، مخاطب را نسبت به متن آگاه مينمايد.
وي با بيان اينكه ما اثر را درست نميخوانيم، بيان داشت: هدف منتقدان اين نيست كه چيزي به مخاطب بدهند يا نكتهاي را براي مخاطب روشن نمايند. منتقد ميتواند بيش از داستاننويس، اطلاعات لازم را به مخاطب عرضه كند. نقد در همه جاي دنيا همين مفهوم را دارد.
* نويسندگان و ناشران، يك جايزه مستقل تشكيل دهند
اميرخاني در بخش ديگري از سخنانش، درباره جوايز ادبي در ايران بيان داشت: آخرين جايزه ادبي كه من گرفتم براي اولين كتابم بود و از دست آقاي هاشميرفسنجاني؛ و پس از آن هم هرگز به جوايز نزديك نشدم كه بدانم اوضاعشان از چه قرار است. همه ميدانيم كه اعتبار جايزه ادبي يا به مبلغ جايزه است يا به بازخوردي كه در جامعه دارد. اما شاهديم كه جوايز نه از لحاظ مادي در خور هستند و نه هيچگونه بازخوردي در مخاطبان دارند.
اين نويسنده ادامه داد: گاه جوايزي به فلان كتاب دادند ولي سيصد نسخه از آن هم فروش نرفته است. جايزهاي كه ارتباطش با مخاطب تضمين شده باشد يا رقمش يك رقم قابل ملاحظه باشد در ايران وجود ندارد. بايد در نظر داشته باشيم كه جوايز در طول سالها براي خودشان اعتبار كسب ميكنند. با اين تغيير سياستها و مديريتها جايزه ادبي بيمعني است. ما جايزه ادبي نداريم كه ده سال سابقه داشته باشد.
خالق رمان «بيوتن» اظهار داشت: براي مثال جايزه ارشاد در هر دولت سياستهايش را به طور كلي تغيير ميدهد. سابقه اين جايزه ادبي به اندازه عمر مديران سياسي است، يعني 4 سال يا هشت سال. تا زماني كه اين مسأله صنفي نشود و آن صنف تشكيل شده، بين كار حرفهاي و آماتور فرق نگذارد راه به جايي نخواهيم برد. اگر مجموعهاي از نويسندگان و ناشران بتوانند با هم يك جايزه مستقل تشكيل دهند، آن جايزه مورد اقبال عمومي در ميان نويسندگان و مخاطبان واقع خواهد شد، اما اين اتفاق نيفتاده است.
وي در تبيين دليل اين امر بيان داشت: تعداد نويسندگان حرفهاي از انگشتان دست كمتر است، از اين روست كه انجمن صنفي تشكيل نميشود. تا زماني كه نويسنده حرفهاي به معناي اين كه از اين راه ارتزاق كنند و آزادانه بنويسند و گرفتار هيچ نهادي نشوند، نداشته باشيم، نميتوانيم نويسندگي حرفهاي را تجربه كنيم.
وي گفت: اگر دولت بتواند در يك پروژه فرهنگي سودآوري داشته باشد يا نظر عمومي را جلب نمايد، با همين مجوز ميتواند از محل سود به اعمال سليقههاي خود بپردازد؛ اما مسئولي كه فقط از طريق رانت نفتي، بودجه بيتالمال را به هدر ميدهد به گمانم محق نيست كه با برگزاري جوايز مختلف به اعمال سليقه بپردازد. بودجه عمومي متعلق به همه سلائق است.
* زياد بودن جوايز، نشانگر تكثر سلايق نيست
نويسنده مجموعه داستان «ناصر ارمني» گفت: جوايز ادبي براي اعتبار خودشان ارزش قايل نيستند. اگر براي اعتبار خودشان ارزش قايل بودند، از سير طبيعيشان ميتوانستيم به صعودي بودنشان پي ببريم. هيچ كدام از جوايز ادبي ما هويت ندارند. هر كدام از جشنوارهها هر سال به يك تيپ اثر جايزه ميدهند، اصلاً معلوم نيست كه اين جوايز به كدام سمت ميروند. از سوي ديگر هويت جوايز دولتي هم چهار سال يك بار تغيير ميكند. مردم هم نسبت به جوايز ادبي بياعتمادند.
وي گفت: بايد سياستگذاريها در قبال جوايز ادبي واحد باشند. اگر دولت سفره براي جوايز ادبي باز كرده، همه آدمهايي كه با يك سري اصول به اين فرهنگ نزديك ميشوند، بايد از آن استفاده كنند. اگر هم سفره را جمع كردند (كه از نظر من درست هم همين است) آنوقت هر گروه بنشيند و كار خودش را بكند و اول كسي كه بايد پايش را بيرون بكشد خود دولت است. امروز شما جوايز موازي درون خود ارشاد را در نظر بگيريد. جايزه پروين، جايزه جلال، جايزه كتاب سال، جايزه كتاب فصل و ... وقتي كه بنيانگذار، رويكرد و داور يكي است آن وقتي تكثر مفهومي ندارد. زياد بودن جايزههاي ادبي نشانگر تكثر سلايق نيست.
* مميزي، شامل نيت افراد نميشود
اين داستاننويس اذعان داشت: خطوط مميزي جامعه ادبي ما تنها روي حرف نيست. از نظر من هر عمل سه قسمت دارد يكي نيت، دوم خود عمل و سوم تبعات آن. واضح است كه ما نميتوانيم راجع به نيت اظهار نظر كنيم. اما شاهديم كه در مميزيها راجع به نيت افراد اظهار نظر ميشود. راجع به خود عمل هم كار مميز نيست كه نقد كند، بلكه كار منتقد و جريان فكري است. تنها چيزي كه مميز بايد روي آن كار كند تبعات چاپ آن اثر است. آن هم به اين معني كه حتي اگر از يك كار خوب تبعات بد برداشت شود ميتوان جلوي آن را گرفت.
اميرخاني اظهار داشت: براي مثال اگر كسي يك حديث نقل كرد و با آن كار در اعتقاد شيعيان تزلزل ايجاد كرد ميتوان جلوي اين كار را گرفت، اما اگر كفر گفت و با اين كفر ملت را به فكر وادار كرد بايد بگذاريم حرف بزند. ما در مميزيهايمان به نيت كار داريم يا به خود اثر. مثلاً اگر در يك اثر كه 2هزار نسخه چاپ ميشود فلان نكته انحرافي هم وجود داشته باشد براي جامعه ما اتفاقي محسوب نميشود، كه بخواهيم ذهنمان را روي آن بگذاريم.
* غفلت از ادبيات پس از انقلاب در محافل آكادميك
وي در پاسخ بهاينكه آيا ادبيات معاصر در متون دانشگاهي مغفول مانده يا خير، اظهار داشت: از نظرم قسمت مغفول در عرصه آكادميك ما ادبيات معاصر پس از انقلاب است. اتفاقاً راجع به ادبيات معاصر پيش از انقلاب ما تزهاي آكادميك فراواني داشتيم و داريم. فعلاً قسمت مغفول ادبيات پس از انقلاب است و تا اين نسبت مساوي شود، وقت زيادي باقي مانده است.
خالق رمان «ارميا» در پايان گفت: در همه جاي دنيا از دادن نسخ كلي براي دانشگاهها اجتناب ميشود و سعي ميشود كه هر دانشگاه با توجه به منابع مالياش، اصولش را سر و سامان دهد. وقتي دستورالعمل عمومي ندهيم، نظر استاد و نظر دانشجو مهمتر جلوه ميكند. اين اتفاقي كه اكنون افتاده حاصل اين است كه همه چيز از بالا بايد حل شود در صورتيكه در زمينه ادبيات ما ميتوانيم به تعداد اساتيد سليقههاي مختلف را اعمال كنيم.
مأخذ: فارس :
کد:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711040306
=========================
منبع: سایت شخصی رضا امیر خانی
غم غربت و از خود بيگانهگي، نقدي بر بيوتن از جناب رحمت حقيپور
مي گويند تكرار كسالت آور است، اما اين گزاره در هنر و ادبيات كه به لحاظ موضوعي، مجموعه اي از تكرارها را در بر ميگيرد، چندان مصداقي پيدا نميكند. هنرمند، دست به هر سوژه اي كه بزند، يحتمل پيشتر از او در شكل و بياني ديگر، گفته آمده است. همين نكته دشواريِ كارِ او را دو چندان ميكند؛ حالا باز آفرينيِ موضوعي تكراري مي بايد به شيوه اي انجام گيرد كه در نگاه نويسنده و مخاطب، جلوه اي بكر و تازه داشته باشد. در واقع معيار و ملاك مطلوب بودن آثار هنري را ميزان قوت و زيبايي ي شيوه اي تعيين ميكند كه هنرمند به وسيله ي آن، انديشه اي را نقش زده است. آنچه كه در رمان «بيوتن» آخرين رمان «رضا امير خاني» گفته مي آيد، تراژدي زندگي گروهي از مهاجران ايراني است كه در امريكا، به غم غربت و از خود بيگانگي گرفتار آمده اند؛ همان دغدغه اي كه بعد از انقلاب، براي بسياري از نويسندگان وطني، به نوعي وجود داشته است. نام هاي آشنايي مثل تقي مدرسي، گلي ترقي، اسماعيل فصيح و محمود گلابدره اي با همين دستمايه، آثاري نوشته اند كه در نوع خود قابل درنگ و تامل هستند. اما آنچه كه كار «اميرخاني» را متمايز نشان مي دهد، حجم، گستردگي، نوآوري در ساختار و حتي رسم الخط، تعدد شخصيتها و خرده روايت هاي گيرا و پر كششي است كه يكي از ويژگي هاي معنايي رمان يعني (مانايي حوادث و شخصيتها) را در ذهن خواننده شكل مي دهد. در «بيوتن» رگه هاي مشخصي از آثار ديگر «اميرخاني»، به ويژه رمان «من او» را مي توان پيدا كرد. (سيلور من)ها يا همان مردان نقره اي كه گونه اي مدرن از تكديگري را نمايش مي دهند، خواننده را به ياد گداهاي رمان «من او» مي اندازند كه اگر چه جزو شخصيتهاي فرعي داستان بودند، ولي با قدرت پردازش نويسنده، چنان در لايه هاي ذهن مخاطبان رسوب كرده اند كه مرور زمان نمي تواند آنها را پاك كند.
«ارميا» نام اولين رمان نويسنده بود؛ و حالا نام شخصيتِ اصليِ رمان «بيوتن» است. او كه سالهاي انقلاب و جنگ را پشت سرگذاشته، گذارش به ينگه دنيا مي افتد. فصل افتتاحيه رمان، با تصويري از «سيلور من» نماد فقر مدرن، شروع مي شود: «مادر دست در كيف ميكند و سخاوتمندانه يك سكه ربع دلاري نقره اي رنگ به كودك مي دهد تا برود و بيندازد در كاسه گدايي مرد نقره اي. كاسه نقره اي كنار بساط سيلور من است. كنار چند روزنامه نقره اي، يك ساك دستي نقره اي و يك ضبط صوت دو بانده نقره اي. سيلور من دكمه ديگري را فشار مي دهد: گادبلس يو(خدا به ات بركت بده...)ص8».
در محوطه ورودي ترمينال پروازهاي دلتا، آرميتا و خشي، براي استقبال، منتظر ورود ارميا هستند. آرميتا با رفتار خود نشان مي دهد كه بسيار بي قرار ارمياست. فرودگاه جي.اف.كي. نيويورك با آن فضاي تازه داستاني اي كه دارد، خود به خود اسباب جذب و همراهي مخاطب را با ماجراهاي داستان فرا هم مي آورد. چنين حال و هواي جديدي به طور خود كار، آدمهاي جديد و فرهنگ هاي جديدي را وارد صحنه خواهد كرد كه تقابل و تعامل آنها با يكديگر، توالي حوادث و خرده روايتهاي داستان را عينيت مي دهد. يكي ديگر از ويژگيهاي مهم «بيوتن» كه شايد در آثار داستاني ديگر كمتر به چشم بيايد، مواجهه خواننده و حتي شخصيتهاي داستان، با علامت سؤالهاست؛ سؤالهايي هستي شناختي، كه هر ذهني را با خود درگير ميكند.
«ارميا كيست؟؟!» اين سؤال را هم ارميا و هم مخاطبِ داستان، بارها از خود ميپرسند... نويسنده، طرح از پيش آماده اي براي هويت دادن به اين شخصيت ندارد كه منش او را از طريق اعمال تعيين شده اي، براي مخاطب آشكار كند. او فقط قصه اش را تعريف ميكند؛ قصه به معناي عام كلمه كه متاسفانه اين روزها در ادبيات داستاني ما خيلي كم به چشم ميخورد. «بيوتن» رماني است كه همه شخصيت هاي آن لامحاله با خود و ديگران درگيري دارند؛ و اساس روايت داستان در بستر همين درگيريها قوام پيدا كرده است.
استفاده از گزاره ها، جمله هاي قصار و آواهايي كه به صورت نوعي تكرار و ترجيع در جاي جاي متن مي آيد، از تمهيدات ظريفي است كه نويسنده با كاربرد مناسب آنها، اين درگيري هاي دروني و بيروني را پيش مي برد، مانند :
«و ديگر آسمان را نخواهي ديد».
«بايد با آرميتا حرف بزنم...»
«بنده شناس، ديگري است.»
«قبله حاجات مني لاس و گاس
كعبه آمالِ مني لاس و گاس...»
«يك سيلور كوارتر، كسي را نكشته است اما به يك سيلور من زندگي ميبخشد»
«البالا ليل و الا...»
ارميا، از طرفي با نيمه مدرن و نيمه سنتي خود، درگيري دروني دارد؛ و از طرفي هم درگيري بيروني او با آدمها و جهاني است كه همه ارزشهاي انساني او را ناديده گرفته اند. او نميخواهد در چرخه اين ابتذال غربي، گرفتار بماند و به شخصيتهاي بي هويتي مثل خشي، مياندار، جاني و... استحاله پيدا كند. ارميا با آرميتا ازدواج ميكند؛ اما همچنان خودش است؛ چه در نيويورك باشد، چه در لاس و گاس، و چه در هر جاي ديگر دنيا، لباسي ساده ميپوشد و گوشت ذبح حلال ميخورد و چشم و دستش را پاك نگه مي دارد و نماز و روزه اش را قطع نميكند. ارميا، عابد و پارسايي تارك دنيا نيست كه براي دوري از گناه و جهنم، خود را در گوشه دنج پنهان كند؛ او انساني است كه در محيطي آلوده و خاكستري زندگي ميكند، اما هرگز در آن حل نميشود. ارزش و آرمانهاي گرامي اش را از دست نمي دهد؛ گيرم كه در اين راه تاوان سختي هم بپردازد، كه ميپردازد... بايد «بيوتن» را خواند و از گيرايي ي يك رمان ايراني، روزها و شبها لذت بُرد...
منبع: پگاه حوزه
=======================
مأخذ:
انتشار سرلوحهها، چرا در مشهد؟!
فرهنگ > کتاب - آخرین اثر رضا امیرخانی در روزهای پایانی اسفند 87 چاپ شد و در نیمه دوم فروردین ماه 88 در کتابفروشیها توزیع شد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سرلوحهها مجموعه یادداشتهای پراکنده وی طی سالهای 1381 تا 1384 است. این 45 یادداشت، سرمقالههای هفتگی سایت اینترنتی لوح در زمان سردبیری امیرخانی هستند که از میان 80 سرمقاله دیگر انتخاب شدهاند. رضا امیرخانی در پاسخ به پرسش خبر مبنی بر علت انتشار کتاب در مشهد، چنین گفت: «ممیزی ادبیات داستانی در تهران به وسیله یک باند محفلی اداره میشود که متأسفانه ضد روابط!شان بر ضوابط میچربد. بنابراین فعلاً تا اطلاع ثانوی برای انتشار کتابهایم مجبورم بر دل دشمن به هر حیله رهی بزنم! امیدوارم حالا که معاونت فرهنگی ارشاد مستقیماً به ضرابخانه بهار آزادی متصل شده است، چند سکهای هم در پایان کار نثار زحمتکشان ممیزی در ادبیات داستانی (با درج نام و رسم شکل) بکند تا فردا روز ترکمانی نعل وارونه نزند!» امیرخانی در مقدمه این کتاب 280 صفحهای که توسط انتشارات سپیده باوران مشهد (کتاب آفتاب) منتشر شده، آورده است: «این یادداشتها الزاماً نه ادبیاند نه فرهنگی؛ نه خط موضوعی واحدی دارند، نه وابستهاند به یک جریان خاص آییننامهای؛ شاید این پرت و پلاها نموداری باشند از اوضاع جامعه در آن سالها از نگاه یک داستاننویس.»
سایت لوح در سال 1381 توسط رضا امیرخانی به عنوان پایگاهی برای نویسندگان متعهد تأسیس شد و امیرخانی تا سال 1384 سردبیری آن را برعهده داشت. این روزها امیرخانی مشغول نوشتن کتاب جدیدی است که به گفته خودش رمان نیست و قصد ندارد تا زمانی که نگارش آن به پایان نرسیده حرفی از آن بزند. رضا امیرخانی در سال 1352 در تهران متولد شد. او دانشآموخته رشته مکانیک است و مدت زمانی به عنوان رئیس انجمن قلم فعالیت داشت. او نخستین کتابش را در سال 1374 با عنوان ارمیا منتشر کرد. کتاب ارمیا در جشنواره آثار 20 سال دفاع مقدس برگزیده شده و در اولین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفته است. ناصر ارمنی عنوان مجموعه داستان رضا امیرخانی است که در سال 1378 از سوی انتشارات نیستان روانه بازار کتاب شد.
رمان پرفروش «من او» نیز در سال 1378 روانه بازار شد که بزودی چاپ بیست و ششم آن از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب خواهد شد. کتاب «من او» در دومین جشنواره مهر مورد تقدیر قرار گرفته و به عنوان یکی از 3 کتاب برگزیده جایزه منتقدان مطبوعات و 3 کتاب برگزیده سال 79 مورد تقدیر قرار گرفت. داستان بلند «از به» در سال 80 از سوی نشر نیستان و داستان سیستان (سفرنامه آیتالله خامنهای به استان سیستان و بلوچستان در سال 82 از سوی انتشارات قدیانی روانه بازار کتاب شد. «نشتنشاء» نیز شامل مقالات اجتماعی رضا امیرخانی است که در سال 1384 از سوی انتشارات قدیانی و رمان «بیوتن» در سال 1387 از سوی انتشارات علم روانه بازار شد.
=========
آن چه در وب راجع به سرلوحهها نوشتهاند
اين شطحيات ماست: من كافرم
کد:
http://shathiye.blogfa.com/post-33.aspx
محمدرضا مهاجر-مرداد88
من به این اسلام آقازاده ی قشری رسما کافرم.*
***
رییس می گفت در اتوبوس چند پسر نوجوان نشسته بودند و یاد امام و شهدای حدادیان را زمزمه می کردند . ساعت که به حدود 1 رسید در اتوبان یکی شروع کرد به اذان گفتن . رفتم جلو بهش گفتم پسر جان همین یک خرده آب رویی که برای خدا مانده را نبر.
پسرجواب داده دین خدایی که شما حجتش باشی همان به تر که بی آب رو شود
جمله ای از رضا امیرخانی رضی الله عنه
========================================
17
تالار آيينه: امامت و رهبري
کد:
http://syousefi.blogfa.com/post-52.aspx
صفورا يوسفي-مرداد88
بخشي از حرفاي شهيد مطهري رو پررنگ كردم، ديدين؟ اولين فكري كه با خوندنِش به ذهنم رسيد اين بود كه "بيا! باز از سر تعصب، با كسي كه شبهه داره مثل متهم رفتار شد" ولي ياد يه چيزي افتادم. اينو از يه مقاله از رضا اميرخاني آوردم. حسن ختام خوبيه:) فقط توضيح ميخواد كه فتواي مذكور، فتواي امام خميني دربارهي سلمان رشديه.
"هرگز نميتوانم به خود بقبولانم كه به دروغ بنويسم اين قصه را بدونِ تعصب خواندهام و فقط آن را به لحاظِ داستاني سنجيدهام. ضمن اين كه به هيچ وجه از بيانِ اين جمله احساسِ افتخارآميزي و غرور آزادانديشانهاي ندارم. چه ظاهرِ زيبايي دارد اين جمله و چه باطنِ مجوفي. يعني چه كه بدونِ تعصب متني را خواندن؟ بدونِ داوري؟ اين كار را بلد نيستم. اين يعني اين كه تكهاي از خود را جدا كنم و بدونِ آن بخوانم و بدونِ آن بنويسم. ما با همهي خودمان ميخوانيم و مينويسيم...
... آنها اينسان گفتند كه امام خميني با شخصيتِ مذهبيِ خود و به عنوانِ يك مرجعِ ديني اين فتوا را داده است و نه به عنوانِ يك رهبر و مسوولِ حكومت. اين خطا از اين پندارِ نادرست ناشي شده است كه گمان ميكند، كليتها را ميتوان به اجزا تجزيه كرد. پس بلافاصله براي امام دو شخصيت قائل شدند، شخصيتي سياسي تحتِ عنوانِ رهبر، و شخصيتي ديني تحتِ عنوان مرجع. انگار كه اين دو شخصيت كاملا مستقل از هماند و كردارهاي اين يكي، دخلي به رفتارهاي ديگري ندارد. اين همان جزئينگري روشمندِ علمِ تجربيِ معاصر است كه بدبختانه به عرصهي تفكر در علومِ انساني نيز سرايت كرده است.
اين جنس جداسازي و تجزيه به عواملِ اول، از همان سنخِ بدونِ تعصب متني را خواندن است. سنخي كه نه ممكن است و نه مطلوب. ممكن نيست كسي بتواند بدونِ هيچ تعصب، پيشداوري، پيشفرض، متني را بخواند. ممكن نيست كسي با جزئي از خود، جايي را ببيند. آدمي با كليتِ خود مينگرد، ميخواند و... حتا نگاهِ ما به طبيعتِ اطراف، انتخابي است از كلِ طبيعت. نه يك نگاهِ صرفاً تصادفي. اين انتخاب برميگردد به همهي آنچه در خود اندوختهايم؛ دين، محيطِ تربيتي، آموزههاي دورانِ كودكي، تحصيل... تازه فرض كنيم كه چنين نگاهِ بدون پيشفرضي ممكن باشد، چه مطلوبيتي دارد اين نگاه؟ اين تنها كمك ميكند كه همه يكجور بنگرند. چه حسني در اين نگرش هست؟ نگرشِ گلهوار كه فرديتِ هيچكسي را در نظر نميگيرد. اين همان گرفتاريِ سهمگيني است كه امروز در تب و تابِ گفتوگوي ميانِ تمدنها، پديدهي جهاني شدن globaliziton و غيرِ آن داريم. مگر ميتوان از تمدني تنها خوبيهايش را جدا كرد؟ كليتِ يك تمدن هيچگاه قابلِ تجزيه به اجزاي كوچكتر نيست. گرفتنِ تكهاي از يك تمدن، لاجرم باعث اتصال به سايرِ پارههاي آن خواهد شد. در مثل دقيقا مانندهي آن است كه بگويي من با انگشتِ كوچكِ پاي فلاني رفاقت ميكنم. نميتواني انگشتِ پا را بگيري و او را نگيري، نميتواني انگشت پا را بگيري و در حريمِ او نروي. از همه مهمتر نميتواني انگشتِ پا را ببري و با آن انگشتِ بريده رفاقت كني. ديگر زمانهي شاعراني كه عاشقِ نقطهاي روي پيشانيِ دلبر ميشدند به سر آمده است..."
ياعلي.
توضيح: "..." ها توي حرفاي شهيد مطهري، يعني خلاصهشون كردم.
توضيح2: دقت كرديد كه نوشتههاي رضا اميرخاني نياز به ويرايش فني نداره؟ :) مخلص ِ همهي آدمهاي بافرهنگ هم هستيم
========================================
16
از پشت يك سوم: سرلوحهها
کد:
http://www.k1-online.com/archives/002621.php
كيوان-مرداد 88
خوندن چار تا كتاب و نشستن سر يه سری كلاس و سمينار و ديدن دورههای X و Y و البته مهمتر از همه، پُر شدن كولهبار زندگی از يه سری تجربيات خوب و بد، اين حُسن رو برام داشته كه از نگرش صفر و يك يا سياه و سفيد كمی فاصله بگيرم. توی دنيای تئوری و وقتی تو گرمای تابستون، كنار حوض آب و روی تخت لَم داديم و هندوونه میخوريم و تخمهای سياهش رو هم فوت میكنيم وسط باغچه، همهمون رنگ خاكستری رو هم قبول داريم ولی امان از وقتی كه خسته و گرسنه و گرمازده از راه رسيديم و قراره حرف و عملی رو به عدالت بزنيم و اجرا كنيم، اونجاست كه چنان سريع شمشير از نيام میكشيم و آب نداده سر میبريم كه بيا و تماشا كن!
مقدمهی بالا رو گفتم تا به اينجا برسم كه بگم نوشتهها و كتابهای رضا اميرخانی رو فارغ از ديد و نگرش سياسیش دوست دارم كه اصلاً هم نمیدونم چه نگرشی داره و پارامترهای ادبی و سياسی و اجتماعیش چی هست، كه قطعاً به من هم هيچ ارتباطی نداره. زياد ديدم و شنيدم كه بعضیها به راحتی در رابطه با آدمها نظر ميدن و قضاوت میكنند. اينكه مثلاً بيوتن اميرخانی، پارسال بدون طی پروسه قانونی و بنا به دستور وزير وقت ارشاد چاپ و توی نمايشگاه بينالمللی كتاب تهران توزيع شد رو شايد خيلی از ما شنيده باشيم كه اگر اين چنين بوده كار پسنديدهای نبوده ولی همين مورد هم نتونست مانع از اين بشه كه من بيوتنش رو نخونم و ازش لذت نبرم و در رابطهاش هم ننويسم و كتاب رو معرفی نكنم.
نوشتههای اميرخانی رو دوست دارم. تا الان چند تا از كتابهاش رو هم خوندم. با بيوتن بخاطر تجربهای كه خودم از سفر به آمريكا داشتم رفيق صميمی شدم و مجدداً به اون كشور سفر كردم كما اينكه انتقاداتی هم بهش دارم. هر چند رسمالخط اميرخانی و اصرار به نوشتن نوع خاصی از كلمات رو نه میپسندم و نه دوستش دارم ولی اين دليل نميشه كه نوشتههای خوبش رو نخونم. البته من اميرخانی رو از نزديك نديدم و نمیشناسم و تا الان هم هيچ برخوردی باهاش نداشتم ولی خب دوست دارم با ايشون آشنا بشم و در رابطه با يه سری مسايل، صحبت و از تجربياتش استفاده كنم كه اگه خود ايشون اينجا رو بخونه و يا دوستی واسطهی اين ديدار بشه، قطعاً ازش ممنون ميشم.
چند روزيهای كه دارم سرلوحهها يعنی آخرين كتاب چاپ شدهی اميرخانی رو میخونم. سرلوحهها مجموع 45 یادداشت پراکنده بين سالهای 81 تا 84 هست كه در اون موقع اميرخانی بعنوان سرمقاله توی سايت اينترنتی لوح و بعنوان سردبير مینوشت. هميشه اينجور نوشتهها به دلم خيلی بيشتر از بقيه نوشتههای مكتوب نشسته. نوشتههايی كه شايد نويسنده هيچ وقت با اين ذهنيت كه روزی چاپ خواهد شد نمینويسه و بعداً قضا ميذاره يه جای قدر و اين نوشتهها چاپ ميشه و سر از كتابفروشی درمياره! يكی از اين مقالهها با عنوان تعـدّد آقـا فوقالعاده زيبا، جسورانه و وصف حالِ امروز جامعه، نوشته شده. قسمتهايی از اون مطلب رو عيناً كپی پست میكنم.
××××××××××××
سالِ هشتاد بود به گمانم. يا هشتاد و يك. آنزمانها آقا كمتر به خواب مردم ميآمد. براي همين وقتي در جلسهي سياستگزاريِ... گفتند ميخواهيم راجع به هنرِ موعود حرف بزنيم، موعود را مقابلِ موجود گرفتم و عنانِ سخنراني را گرفتم و... كه يكهو جماعت نچ نچ كردند كه نه! بحث بر سرِ هنر است در زمانِ حكومتِ موعود... و منِ عوام پقي زدم زيرِ خنده كه كلي بخت يارمان است، اگر او كه ميآيد از دم تيغ نگذراندمان. اصلا از كجا معلوم كه در حكومتِ موعود من و تو باشيم و اگر باشيم از كجا معلوم كه طرفِ صالحان باشيم و اگر باشيم از كجا معلوم كه وظيفهمان فرهنگي باشد و اگر باشد از كجا معلوم كه سياستگزار... و آن زمان ديگر در آن جلسه راهمان ندادند، و اين براي من تا مدتي دستمايهي مزاح بود اما بسياري از آن حضرات بعدتر مناصب فرهنگي و هنري را اشغال كردند...
××××××××××××
آقايي كه برايش تابلو بزني وسطِ خيابانِ وليعصر (عج) كه "آقا خيلي مخلصيم" و بعد هم برايش نقشهي راه بكشي و پاريس و لندن را قرمز كني و مثلا ورشو و پراگ را زرد و توضيح بدهي كه طبقِ احاديث قرمزها دشمني ميكنند و زردها... حكما شبها هم به خواب مردمان ميآيد و از فلان كانديدا حمايت ميكند و بعدتر يحتمل در انتخابِ وزرا هم نظر ميدهد و از آنجايي كه مجلسِ را تاييد كرده است پس از طرحِ تثبيتِ قيمتِ بنزين هم دفاع ميكند و...
××××××××××××
يك جنسِ ديگر از امامِ زمانها هستند كه كارِ سياسي ميكنند. يعني وقتي حتا با عقلِ ناقص هم ميتوان فهميد كه مثلا رهبر چرا از اظهارِ نظرِ مستقيم خودداري ميكند، و ميشود فهميد كه اين عدمِ اظهارِ نظرِ مستقيم چهقدر براي حفظِ اعتقاداتِ مردم مفيد است، اين جنسِ امامِ زمان از فلان كانديدا حمايت ميكند و...
××××××××××××
و دانشجويانِ پزشكي كه در روزبه كارآموزي گذرانده باشند، خوب ميدانند كه در جامعهي مذهبيِ ما يك بخش از روزبه را متوهمانِ ارتباط با آقا اشغال كردهاند...
========================================
15
اين شطحيات ماست: كنكور
کد:
http://shathiye.blogfa.com/post-31.aspx
محمدرضا مهاجر-تير 88
و این سوالی است که از همه ی مسئولان ، نام زدهای انتخاباتی ، مدیران و دولت مردان هر از گاهی باید پرسید : "که اگر خمینی نبود ، شما چه کاره بودید"؟ نقل از امیرخانی رضی الله عنه
========================================
14
روزنامه جام جم: خردهريزههايي دربارهي سرلوحهها
کد:
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100908879931
رضا رسولي-خرداد 88
جام جم آنلاين: آخرين كتاب اميرخاني با نام «سرلوحهها» كه يادداشتهاي اين نويسنده در سايت لوح است، در نمايشگاه كتاب امسال عرضه شد. اين كتاب را شايد بتوان مجموعهاي از آرا و نظرات اين نويسنده به حساب آورد كه در سالهاي 81 تا 84 با عنوان سرلوحه بر سايت لوح وابسته به حوزه هنري نقش بست.
اميرخاني كه اين روزها از علاقه خوانندگانش به هر نوشتهاي از او آگاه است، اقدام به چاپ يادداشتها كرده و در اين ميان نبايد از سرعت عمل دستاندركاران نشر «سپيده باوران» مشهد هم غافل بود. اين اثر اولين كار از اميرخاني است كه توسط يك ناشر شهرستاني به چاپ ميرسد.
يادداشتهاي زير (نوشتههاي رضا رسولي)، نگاهي گذرا دارد به كتاب سرلوحهها كه مخاطب را براي خواندن اين اثر آماده ميكند.
- اغلب سطور كتاب«سرلوحهها» به كنايه و با زبان طنز و حتي طنزتلخ است. طوري كه با خواندن آن، خواننده خوشحالي چون من، ريسه ميرود از خنده. اما بخشهايي از اين كتاب، عميق است، محكم است، ضربآهنگ دروني دارد و آدم را ياد چيزهايي مياندازد كه از خندهها و گريههاي روزمره، باارزشتر است. بخصوص آن بخشهايي كه به شاگرد و خادم گمنام و والي نامآور آن، يعني مرحوم حاج عبدالله والي اختصاص دارد، آنچنان حسي و دروني است و از دل برآمده است كه تا اشكي نگيرد، رها نميكند.
- اميرخاني، دانشآموخته دبيرستان تيزهوشان است. رشته دانشگاهياش نيز صنعتي است و خلاصه، ذهن رياضي هندسي دارد و از اين روست كه مطالبش، نوشتههايش، چه رمان باشد، چه سفرنامه و چه مقاله بلند و يادداشتهاي كوتاه، بلوكبندي شده است. چينش رياضيگونه در آن كاملا پيداست و صد البته لايهلايه بودن بسياري از جملات و مفاهيمي كه قصد دارد براي خواننده ترسيم و تبيين كند و متاسفانه فكر مخاطب كمحوصله هزاره سوم را نكرده است كه اغلب، دوست دارد ساده بخواند و روزنامهاي و نه اعداد را در قامت حروف بخواند و براي درك مطلب برخي از فصول و بندهاي متن، نياز به حل معادله چند مجهولي داشته باشد! به عبارت ديگر، او خيلي سعي كرده است زيبا بنويسد و احيانا همه فهم، اما پيچيدگي و چند لايگي زبان نوشتاري او، بر محتواي اثرش سايه انداخته است.
- رضا اميرخاني، فرزند جريان هنر و ادبيات انقلاب اسلامي است و همين نسبت فرزندي اوست كه نگاه انتقادياش را تقويت ميكند. خواه عرصه اين نگاه انتقادي، همراهي با رهبر انقلاب باشد و سفرنامه «داستان سيستان» خواه يك يادداشت آزاد باشد براي سايت لوح.
گاهي انتقادهاي او، آنقدر عميق و تخصصي ميشود كه گويي اداره نظارت و ارزشيابي عملكرد يك وزارتخانه، درخصوص عملكرد يكي از ادارات تابعه، گزارش تخصصي تهيه كرده است كه مثلا چرا فلان چيز، فلان جا نبوده يا آقاي بهمان، چنان كه بايد وظايف خود را انجام نداده است.
- تا آنجا كه ميدانم، اميرخاني هيچگاه مسووليت رسمي اداري، سازماني نداشته است كه مثلا رئيس اداره باشد يا مديركل و از اين قبيل مناصب، اما متعدد در آثارش ميبينيم كه يك نگاه مديريتي و حتي حكومتي دارد. آن هم از نوع حقوق عمومي كه يعني رابطه بين فرمانروايان و فرمانبرداران. اگر بخواهيم در عالم تمثيل و مقايسه وارد شويم، ميتوانيم به آثار كهن ادبيات فارسي مثل گلستان و بوستان سعدي نگاهي بيندازيم و تازه آن موقع است كه انبوهي از ديدگاهها و نگاه عميق آميخته با ارزيابي «حقوق عمومي» و ارتباط دولت و ملت را به چشم خواهيد ديد كه صد البته علاوه بر قدرت تعقل و انديشه والاي شيخ اجل، نميتوانيم همنشيني او را با بزرگان، حاكمان و صاحبمنصبان در رسيدن به اين نگاه انكار كنيم. درباره نويسنده سرلوحهها نيز بايد اذعان كنيم كه علاوه بر ذهن رياضي و هندسي و انديشه حكومتي خالق اثر همنشيني و مصاحبت او با بزرگان، در نوع نگاهش بيتاثير نبوده است.
- رسمالخط سرلوحهها متفاوت است. مثلا رسمالخط باقي آثار اين نويسنده اين تفاوت را كمتر در آثار ديگر نويسندگان معاصر، خاصه نويسندگان 10 ساله اخير ديدهايم؛ جز در معدود كارهايي كه در سالهاي اخير منتشر شده است. از جمله مجموعه خاطره داستانها و خاطره رمانهايي كه انتشارات «روايت فتح» منتشر كرده است.
رسمالخط اميرخاني شايد مبناي ادبي و منطق رسانهاي داشته باشد و حتما هدفي را نيز دنبال ميكند، اما معلوم نيست اين نوع رسمالخط نادر و كمياب و كم نمونه تا چه اندازه بتواند خوانش خواننده را تسهيل كند و او را راضي نگه دارد و احيانا باعث كمحوصلگي و خستگي او نشود. خوانندهاي كه در ديگر آثار نويسندگان، كمتر با چنين رسمالخطي مواجه است.
- سرلوحهها، كشكول نيست. اما جذابيت و غناي چندين كشكول را دارد؛ تنوع موضوعات، به روز بودن مفاهيم و توجه به مفاهيم و نيازهاي فكري اجتماعي ازجمله عوامل اين تنوع و جذابيت است.
- طرح جلد نهچندان جذاب و زمينه تيره و كدر آن و قيمت بالاي كتاب، قطعا امتيازي براي اين اثر به حساب نميآيد.
- نه در سرلوحهها كه در بيوتن و داستان سيستان نيز، ما با انبوهي از اطلاعات مواجهيم. ظاهرا كه نه حتما رضا اميرخاني هر جا كه ميرود خوب ميبيند، تند و تند يادداشت برميدارد و موقع نوشتن، حسابي تمركز ميكند و از حافظهاش كار ميكشد تا وقتي خوانندهاي اثرش را ميخواند، ريز به ريز و واو به واو و جزء به جزء، با جزييات موضوع آشنا شود.
اين انبوه بودن اطلاعات و دقيق و پرتعداد بودن آن، به اندازهاي خودنمايي ميكند كه حتي ممكن است خواننده بدبيني مثل مرا به اين فكر بيندازد كه نكند اميرخاني ميخواهد دانش و آگاهي خود را از موضوعات، اماكن و اشخاص، به رخ بكشد!
- اميرخاني حواسش جمع است. اين را نوشتههايش ميگويند و اين را وقتي به ما ميگويد كه حتي هنگام مطرح كردن تندترين انتقادها، از او ميبينيم، اما اين نويسنده حواسجمع نيز گاهي از سر با سرعت نوشتن يا هر دليل ديگر، از ذكر مفاهيم حرف و حديثدار غفلت ميكند كه از اين دست ميتوانيم به بند آخر صفحه 22 كتاب اشاره كنيم و اشاره اميرخاني به اين كه «فكر كرده عليآباد هم شهري است» را شاهد مثال بياوريم و بعيد ميدانم اين نويسنده نامآور، نداند اين تعبير نوعي استخفاف ارج و منزلت حضرت اميرالمومنين علي(ع) بر سر زبان انداختن مفهومي نامفهوم است.
- حرف آخر اين كه سرلوحهها، سرآغازي است براي خواندن و نوشتن در ساحتهاي جديد. از دل گفتن و نهراسيدن از ماندن در گل طاعنان و آغازي دوبارهاش براي طرح انتقادهاي منصفانه و عاقلانه.
رضا رسولي
========================================
13
از همه جا از همه چيز: لاري، حاجي مسگري...
کد:
http://www.mehdinews.com/post/682
مهدي خانعليزاده-خرداد 88
من هیچ وقت به خاتمی رای ندادهام که حالا احساس غبن کنم، اما به گمانِ من، او فقط یک راه پیشِ رو دارد. حالا که راهی به جز باخت وجود ندارد، دستِ کم اخلاقِ باختن داشته باشیم.
مغبون است، مغبون است، مغبون است... هرکس ((سرلوحه ها))ی رضا امیرخانی را نخواند.
========================================
12
يادداشتهاي يك حوزوي: اندر حكايت گنده باقاليها
کد:
http://zendegie1talabeh.blogfa.com/post-48.aspx
من بيصورتك-خرداد 88
وجه شما را به قسمتی از کتاب جدید فردی مشهور جلب میکنم:
این گرفتاری(جلسات ادبی و کلاسهای داستان نویسی ) را یکی از نویسندگان غیر انقلابی در ایران راه انداخت و امروز نه شاگردان او که شاگردان شاگردانش نیز همان ساختار مرشد و بچه مرشدی را بازتولید میکنند و مدام از بحران مخاطب مینالند!...
در ادامه افاضاتشان(!) فرموده اند:
مشکل روابط کهنه مرید ومرادی است، در جلسات. این جلسات نویسنده پرورش نمیدهند، بل مرید پرورش میدهند.... نویسنده واقعی به عنوان یک وظیفه صنفی همیشه به دنبال مخاطب است ، اما استاد جلسه به عوض مخاطب به دنبال مرید است.
این سخنان زننده درست بعد از فصلی از کتاب آمده که خواننده کلی با نویسنده حال کرده است و احتمالاً به گناه هم افتاده است. یعنی ضد حال بعد از حال. من نمدانم نویسنده چگونه به خود اجازه داده چنین بی احترامی را به بسیاری از کسانی که خودشان فکر میکنند دارند کار درستی میکنند روا دارد.
من کمی کمتر از هزار یک دلیل بر رد ادعای این آقا ( بی ثمری نشست های ادبی) دارم ولی اصلاً مورد بحثم این نیست. بحث در این است که چرا آقایی به خود اجازه میدهد چنین گستاخی به کسانی روا بدارد که خودم تا به حال با چند نفرشان سر و کار داشته ام و اخلاق فرو تنانه بیشترشان درس اخلاقی متحرک بوده .
بابا بندگان خدا را اگر بگویی بنویس مرید احتمالاً با میم دسته دار بنویسند و حالا شما این گونه سخن میرانید.
سخنان این کتاب آدم را یاد نامه اخیر سر مربی تیم ملی می اندازد:
...لذا به همين منظور به اين آقايان كوتوله و سياهكار (كليوم) كه حتي فاقد مدرك تحصيلي براي گروهبان قندلي شدن بوده، اما لقب ژنرال را يدك ميكشند اعلام ميدارم تا از گل دقيقهي 90 سايپا....
اين مطالب شامل همه گنده باقاليهايي كه به عنوان نوچه در كنار اين آدم كوتوله هستند نيز ميشود.
========================================
11
بنبست: وقتي سرلوحه خود سرلوحهاي ديگر داشت
کد:
http://bonebast.blogfa.com/post-168.aspx
حامد-ارديبهشت 88
توي نمايشگاه كتاب، به در و ديوار كاغذ «آ.سه»اي زده بودند و روش نوشته بودند: «تازهترين اثر رضا اميرخاني» و زيرش هم نشاني غرفهاي. اسم كتاب «سرلوحهها» بود. خريدمش تا سوالم را جواب بدهم كه مگر ميشود اميرخاني بيسروصدا بنويسد و منتشر كند؟
كتاب مقاله، مقاله است. نخواندهامش هنوز؛ اما در مقدمه نوشته كه مقالههاي اميرخاني است توي «نشريه الكترونيكي لوح».
چندتا از مقالههاش خوباند. يعني از قبل دنبالشان ميگشتم. ولي خيلي خوشم نيامد از كتاب. چرا؟ چون بوي تقليد ته دماغم را زد.
وقتي كسي كتابي مينويسد و شناسنامهاش را رنگي ميكند، قلم را جوري انتخاب ميكند كه با حالت عادي فرق داشته باشد (چيزي مثل "بدر" يا "دوات")، فهرستش را چپچين ميكند و آغاز هر فصلش هم يك طرح اسليمي مينشاند؛ مرا شديدا ياد كتابهاي آويني مياندازد و گمانم تيز ميشود كه "نكند ميخواسته چيزي شبيه كارهاي آويني بشود؟" يعني ميخواسته به اسطوره نزديك بشود؟
خوشم نيامد. هرچند انگار مقالههاي خواندني كم ندارد.
پ.ن: به خاطر اين مطلب دوباره سري به كتابهاي آويني زدم. نكته قشنگي يافتم. كتاب توسعه را كوروش علياني ويرايش كرده بود.
========================================
10
تا ابد مجرم: رابطهي پيچيدهي نويسنده و ناشر
کد:
http://vadiyejonoon.blogfa.com/post-152.aspx
ساقي-ارديبهشت 88
بالاخره توفیق زیارت نمایش گاه(بخوانید فروشگاه) رو یافتیم.اگه بخوام از دست آوردهام بنویسم یه تومار می شه پس بی خیال می شیم.اما اصلن نمی تونم بی تفاوت از کنار تکثرگرایی رد شم:
نیستان، قدیانی، علم، سوره، سپیده(نشری رو جا ننداختم؟) آخه پدر آمرزیده یه جا بند شو! مگه ما قرص رو رو خوردیم که از شرق بریم به غرب برای یه دونه کتاب؟! امیرخانی! با تو ام ها!! از همه بدتر همین نشر سپیده است که اسم و رسمی هم نداره و باید بگردی دنبالش.
اینها زمزمه های فحش آلود بنده بود قبل از یافتن سپیده. اما بعدش... گویا نشر سپیده اولین جایی هست که کتاب های امیرخانی رو معروف می کنه، یعنی همین منِ او فلان فلان شده! که کم کمش 20سال از عمر با عزتم کم کرد رو همینا توزیع کردن.یعنی فرق هست بین ناشر و پخش کننده! سپیده پخاش!(اسم فاعل از پخشیدن) بوده ولی طلفکی مظلوم واقع شده...نمی دونم چرا همیشه مجذوب ساده گی و گم نامی به ترین ها می شم.حالا هم عاشق سپیده شدم!!
========================================
9
طعم عسل: سرلوحهها
کد:
http://tameasal.blogfa.com/post-198.aspx
محمد آرمند-ارديبهشت 88
رضا امیرخانی؛ نمایشگاه کتاب تهران. 17 ارديبهشت 88
========================================
8
دستخط: تنهايي و چند سوال ديگر
کد:
http://www.r-soleimani.ir/post-73.aspx
روحالله سليماني-فروردين 88
گویا چندی است که امیرخانی کتاب جدیدی زیر چاپ برده. این بار در مشهد (دلیل ش را در سایت خودش ، که لینک ش این بغل هست ، نوشته). دوست داشتم بگیرم ش ، ولی می گویند چاپ ش تمام شده و نایاب است. در حالی که هنوز دو هفته هم از توزیع عمومی اش نگذشته. به راستی تا کنون از خود پرسیده اید که دلیل این همه محبوبیت امیرخانی چیست؟ نثر زیبایش ، زبان ناقد تند و تیزش ، خلاقیت فوق العاده اش در بازی با کلمات ، ...! یادم باشد در این باره هم چیزکی بنویسم. هر چه هست دل و ذهن مرا ناجور مجذوب نوشته های خودش کرده. ای کاش «سرلوحه ها» به ما هم برسد.
========================================
7
مفيد بدون: نكتهي جرداقيه
کد:
http://www.mofidbedoon.blogfa.com/post-3.aspx
علي بداغآبادي-فروردين 88
چند وقتيه كه شروع به خوندن كتابهاي ادبي (رمان و مانند آن )كرده ام .
آخرين موردي كه در حال مطالعه اش هستم "سرلوحه ها "ي رضا امير خاني است.
صفحه 66 اين كتاب گزارشي از ديدار با جرج جرداق مسيحي رو مطرح كرده كه بهتون
پيشنهاد خوندنشو مي كنم.
نكته اي برام جالب و تامل برانگيز بود كه از جانب يك مسيحي كتابهايي (نه يك كتاب )پيرامون شخصيت بزرگوار امام علي (ع)مانند : الامام علي- صوت العداله الانسانيه "امام علي (ع) صداي عدات انسانيت"، علي و حقوق بشر ،علي و انقلاب فرانسه ،علي و سقراط ،علي و عصر او ،علي و مليت عرب ،نوشته شده .اين در حاليه كه جناب (جرج جرداق)علي (ع) رو به عنوان امام قبول نداره .
اما . اما. اما ،خودش رو شيفته شخصيت انساني علي (ع) ميدونه.
========================================
6
هشام برهمت: سرلوحهها
کد:
http://barhemat.blogfa.com/post-85.aspx
برهمت-فروردين 88
اوایل سال گذشته شنیدم که ازامیر خانی رمان تازه ای چاپ شده ""بیوتن"" من از داستانهای امیرخانی خوشم میاد مثل خیلی های دیگه. اما نمی دونم چرا این بار رخصت روبرو شدن با "بیوتن" پیش نمی اومد . قضیه گذشت تا یک اپیدمی جدیدی پیدا شد به اسم "دا". از اون کتابای جنجالی که هرکسی یکی شو خریده بود و توی سایبر راجعش پز می داد . البته وقتی منم "دا" رو از نزدیک دیدم ! فهمیدم واقعا از اون کتاباییه که میشه حسابی باهاش پز داد . فقط حیف که ابعاد و حجم و اندازه های "دا" توی اینترنت خوب پیدا نیست.
خلاصه کلام اینکه سه ماه پیش گوشی رو برداشتم و از حضرت رب الکتاب عابس قدسی اعلی الله مقامه خواهش کردم یک نسخه "بیوتن" (دوست دارم "بیوتن" را Biuten تلفظ کنم نه Bivatan !) برام بفرسته به انضمام کتاب مستطاب "دا"که: "هرکس اورا یکی نسخه نبودی تا ابد سرشکسته بماندی ، لاجرم "
جناب عابس فرمودند که "دا" موجود است اما "بیوتن" در راه. من هم مجبور به صبر شدم و چند بار دیگر هم پیگیری کردم تا بلاخره دیروز تصمیم گرفتم خودم شخصا به کتاب آفتاب حضرت عابس تشریف ببرم و...
هر کسی که قصد کتاب آفتاب داشته باشه باید از پرترافیک ترین محله های این شهر رد بشه و خودشو برسونه به محله شهید خوراکیان (بخوانید پشت باغ نادری) . ازبین پیرمردهای انگشترفروش و جوونترهای همه چیز فروش و از مقابل قهوه خونه اموال مسروقه رد بشه تابرسه به گنجینه کتاب و طبقه پایینی ، حجره مولانا عابس قدسی.
از اقبال مساعد عابس خان در منزل تشریف داشتند و اخوی گرامی ایشون (یاسر نه، اون یکی) با خوشرویی و کلی کلمات قلمبه سلمبه که معلوم نبود مدحن یا ضم از بنده استقبال کردند ... قبلنتر از عابس شنیده بودم راجع به علاقه وافر این پسر به کتاب و کتابخوانی و البته کتاب فروشی اما شنیدن کی بود مانند دیدن.
بعد از کمی احوالپرسی با یک پز فرهنگی تقاضای یک جلد "بیوتن" و یک جلد هم "دا" کردم که کتاب فروش مهربون و کاملا فرهنگی قصه ما شروع کرد به تبلیغ کتاب "سرلوحه ها" ی رضا امیر خانی – از سر تقدیر و اتفاقی ناشر و مرکز پخشش هم همین کتاب آفتاب خودمونه- که آی چه نشسته ای که "سرلوحه ها" اینچنینه ، اینجوریه و اونجوریه و فلان جاش و سانسور کردن و این مطلبش حذف شده و هنوز یک ماه نشده به چاپ دوم رسیده و قس علی هذا . من که کلا تحت تاثیر تبلیغات قرارنمی گیرم خیلی تو این زمینه ها ادعام میشه و اصلا هم علاقه ای به خوندن مقاله اون هم از نوع تاریخ گذشتش ندارم چه برسه به مقاله های امیر خانی که کلی قلنبه سلنبه ادبی و املاییداره ، این بار یواش یواش پام سست شدو کم آوردم و گفتم: ها جهنم یکی هم به مابده.
این اتفاقات مال دیروز بود . امروز صبح بعد از نماز آخرین صفحه "سرلوحه ها" رو تموم کردم. سی چهل تا سرمقاله بیات (81 تا84) اما تاثیر گذار و جذاب . (خصوصا بخشهای امکنه و اجتماعیات) شما هم اگه گذرتون به یک کتاب فروشی از نوع فرهنگی ! افتاد قبل ازموندن تو رودروایسی تبلیغات و چرب زبونی فروشنده محترم خودتون یک "سرلوحه ها" بخرید و البته بخونید که:
هرکس را یکی سرلوحه نخواندی ، تا ابد سرشکسته بماندی لاجرم!
========================================
5
خبرگزاري قرآني: سرلوحههاي رضا اميرخاني ناياب شد
کد:
http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=386644
...-فروردين 88
گروه ادب: كتاب «سرلوحهها» نوشته رضا اميرخانی ـ دربرگيرنده مقالات دينی و اجتماعی اين نويسنده ـ يك هفته پس از چاپ ناياب شد.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران «ايكنا»، كتاب سرلوحهها كه مجموعه جديدترين يادداشتهای «رضا اميرخانی» در فاصله سالهای 1381 تا 1384 است، در بازار كتاب تهران ناياب شد.
شركت پخش گسترش كه مسئوليت توزيع اين كتاب را در تهران به عهده دارد اين خبر را تنها يك هفته پس از انتشار اين كتاب اعلام كرد. «سرلوحهها» كه با شمارگان 3000 نسخه توسط نشر سپيدهباوران (وابسته به مؤسسه كتاب آفتاب) در مشهد و در 280 صفحه منتشر شده است، يادداشتهای نموداری از اوضاع جامعه در خلال سالهای 1381 تا 1384 از نگاه يك داستاننويس است.
========================================
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
4
اين شطحيات ماست: تقديم به استاد
کد:
http://www.shathiye.blogfa.com/post-19.aspx
محمدرضا مهاجر-آذر 87
به بهانه ي عزم چاپ سرلوحه هايش:
سال 85 بود كه ناصر ارمني را خواندم . يك شبه و با اشتياق تمام . نويسنده اش را نمي شناختم اما عاشق سبك نوشتنش شدم و از هر كسي پرس و جو كردم تا ببينم او را مي شناسد يا نه!روي زندگي ام وجهتش تاثيري گذاشت كه مديونش هستم .كم كم فهميدم كتاب هاي ديگري هم دارد و سرلوحه هايي در سايت لوح.
بر خودم لازم ديدم كه كتاب هايش را بخوانم و سرلوحه هايش را. كتاب هايش كه طول مي كشيد اما سرلوحه هايش سريع الوصول تر بود. سر لوحه ها را خواندم.
***
سال دوم ما كلاس زبان فارسي مان در همان كلاس ادبيات ادغام مي شد و مي ماند يك زنگ خالي . زنگ خالي دكتر صبوري شد مال ناصر ارمني و رضا امير خاني. مديونش شدم.
***
يك هفته قبل از كربلا رفتنم بود كه سر لوحه ها را تمام كردم . جالب تر از همه اش كه كاربردي ترين شان هم بود سرلوحه هاي مربوط به كربلايش بود.
رفتم كربلا و ديدم كه همه اش دارد براي من هم اتفاق مي افتد حتا بعضي خاطره هايش مثلا ماجراي عتبه بوسي يا كفتر باز حرم حضرت عباس او كه براي من در حرم اميرالمومنين رخ داد . اين شد كه مديونش شدم.
***
افتتاحيه ي امسال مدرسه بود . هنگِ هنگ بودم . نمي دانستم چه بخوانم كه هم تبريك اول مهر باشد و هم تسليت شهادت مولا و هم ...
سري زدم به سر لوحه ها . خاطرات امير خاني را با خاطرات خودم مخلوط كردم و چيزي در آوردم كه شكر خدا خوب هم در آمد.
اين بار هم مديونش شدم. خدا حفظش كند! همين!
========================================
3
للحق: اميرخاني و سرلوحهها چرا به مشهد كوچ كردند؟
کد:
http://yaddashthaiezehny.blogfa.com/post-21.aspx
بنده خدا-فروردين 88
به نام خدا. کتاب جدید رضا میر خانی با نام سر لوحه ها چاپ شد، اما در مشهد!!! چرا؟
خود امیر خانی می گه:« ممیزی ادبیات داستانی در تهران به وسیله یک باند محفلی اداره میشود که متأسفانه ضد روابط!شان بر ضوابط میچربد. بنابراین فعلاً تا اطلاع ثانوی برای انتشار کتابهایم مجبورم بر دل دشمن به هر حیله رهی بزنم! امیدوارم حالا که معاونت فرهنگی ارشاد مستقیماً به ضرابخانه بهار آزادی متصل شده است، چند سکهای هم در پایان کار نثار زحمتکشان ممیزی در ادبیات داستانی (با درج نام و رسم شکل) بکند تا فردا روز ترکمانی نعل وارونه نزند!»
این هم گلی دیگر از بوستان فرهنگِ ما...این کتاب 280 صفحه ای توسط انتشارات سپیده باوران مشهد (کتاب آفتاب) منتشر شده است که شامل 45 سرمقاله ای که وی در زمان سردبیری سایت لوح نوشته بود می شود. من هنوز کتاب را نخواندم. بعد بیشتر توضیح میدهم.
========================================
2
خبرآنلاين: مايليكهن، اميرخاني، جمعيت راهپويان...
کد:
http://www.khabaronline.ir/news-6207.aspx
شهرام شكيبا-فروردين 88
رضا امیرخانی (نویسنده) درباره این که چرا کتاب «سرلوحهها» را در مشهد منتشر کرده، گفته است: «تهران مجوز ندادند، از ارشاد مشهد گرفتم.»
لذا پیشنهاد میکنیم قالیباف کمک کند تا طی یک طرح جهادی، مشهد به عنوان پایتخت انتخاب شود، بلکه الباقی قضایا هم حل شود.
========================================
1
خبرآنلاين: تهران مجوز ندادند از مشهد گرفتم!
کد:
http://khabaronline.ir/news-6148.aspx
مهدي صيافي-فروردين 88
رهنگ > کتاب - آخرین اثر رضا امیرخانی در روزهای پایانی اسفند 87 چاپ شد و در نیمه دوم فروردین ماه 88 در کتابفروشیها توزیع شد.
سرلوحهها مجموعه یادداشتهای پراکنده وی طی سالهای 1381 تا 1384 است. این 45 یادداشت، سرمقالههای هفتگی سایت اینترنتی لوح در زمان سردبیری امیرخانی هستند که از میان 80 سرمقاله دیگر انتخاب شدهاند. رضا امیرخانی در پاسخ به پرسش خبر مبنی بر علت انتشار کتاب در مشهد، چنین گفت: «ممیزی ادبیات داستانی در تهران به وسیله یک باند محفلی اداره میشود که متأسفانه ضد روابط!شان بر ضوابط میچربد. بنابراین فعلاً تا اطلاع ثانوی برای انتشار کتابهایم مجبورم بر دل دشمن به هر حیله رهی بزنم! امیدوارم حالا که معاونت فرهنگی ارشاد مستقیماً به ضرابخانه بهار آزادی متصل شده است، چند سکهای هم در پایان کار نثار زحمتکشان ممیزی در ادبیات داستانی (با درج نام و رسم شکل) بکند تا فردا روز ترکمانی نعل وارونه نزند!» امیرخانی در مقدمه این کتاب 280 صفحهای که توسط انتشارات سپیده باوران مشهد (کتاب آفتاب) منتشر شده، آورده است: «این یادداشتها الزاماً نه ادبیاند نه فرهنگی؛ نه خط موضوعی واحدی دارند، نه وابستهاند به یک جریان خاص آییننامهای؛ شاید این پرت و پلاها نموداری باشند از اوضاع جامعه در آن سالها از نگاه یک داستاننویس.»
سایت لوح در سال 1381 توسط رضا امیرخانی به عنوان پایگاهی برای نویسندگان متعهد تأسیس شد و امیرخانی تا سال 1384 سردبیری آن را برعهده داشت. این روزها امیرخانی مشغول نوشتن کتاب جدیدی است که به گفته خودش رمان نیست و قصد ندارد تا زمانی که نگارش آن به پایان نرسیده حرفی از آن بزند...
======================================
خردهريزههايي دربارهي سرلوحهها از جناب رضا رسولي
جام جم آنلاين: آخرين كتاب اميرخاني با نام «سرلوحهها» كه يادداشتهاي اين نويسنده در سايت لوح است، در نمايشگاه كتاب امسال عرضه شد. اين كتاب را شايد بتوان مجموعهاي از آرا و نظرات اين نويسنده به حساب آورد كه در سالهاي 81 تا 84 با عنوان سرلوحه بر سايت لوح وابسته به حوزه هنري نقش بست.
اميرخاني كه اين روزها از علاقه خوانندگانش به هر نوشتهاي از او آگاه است، اقدام به چاپ يادداشتها كرده و در اين ميان نبايد از سرعت عمل دستاندركاران نشر «سپيده باوران» مشهد هم غافل بود. اين اثر اولين كار از اميرخاني است كه توسط يك ناشر شهرستاني به چاپ ميرسد.
يادداشتهاي زير (نوشتههاي رضا رسولي)، نگاهي گذرا دارد به كتاب سرلوحهها كه مخاطب را براي خواندن اين اثر آماده ميكند.
- اغلب سطور كتاب«سرلوحهها» به كنايه و با زبان طنز و حتي طنزتلخ است. طوري كه با خواندن آن، خواننده خوشحالي چون من، ريسه ميرود از خنده. اما بخشهايي از اين كتاب، عميق است، محكم است، ضربآهنگ دروني دارد و آدم را ياد چيزهايي مياندازد كه از خندهها و گريههاي روزمره، باارزشتر است. بخصوص آن بخشهايي كه به شاگرد و خادم گمنام و والي نامآور آن، يعني مرحوم حاج عبدالله والي اختصاص دارد، آنچنان حسي و دروني است و از دل برآمده است كه تا اشكي نگيرد، رها نميكند.
- اميرخاني، دانشآموخته دبيرستان تيزهوشان است. رشته دانشگاهياش نيز صنعتي است و خلاصه، ذهن رياضي هندسي دارد و از اين روست كه مطالبش، نوشتههايش، چه رمان باشد، چه سفرنامه و چه مقاله بلند و يادداشتهاي كوتاه، بلوكبندي شده است. چينش رياضيگونه در آن كاملا پيداست و صد البته لايهلايه بودن بسياري از جملات و مفاهيمي كه قصد دارد براي خواننده ترسيم و تبيين كند و متاسفانه فكر مخاطب كمحوصله هزاره سوم را نكرده است كه اغلب، دوست دارد ساده بخواند و روزنامهاي و نه اعداد را در قامت حروف بخواند و براي درك مطلب برخي از فصول و بندهاي متن، نياز به حل معادله چند مجهولي داشته باشد! به عبارت ديگر، او خيلي سعي كرده است زيبا بنويسد و احيانا همه فهم، اما پيچيدگي و چند لايگي زبان نوشتاري او، بر محتواي اثرش سايه انداخته است.
- رضا اميرخاني، فرزند جريان هنر و ادبيات انقلاب اسلامي است و همين نسبت فرزندي اوست كه نگاه انتقادياش را تقويت ميكند. خواه عرصه اين نگاه انتقادي، همراهي با رهبر انقلاب باشد و سفرنامه «داستان سيستان» خواه يك يادداشت آزاد باشد براي سايت لوح.
گاهي انتقادهاي او، آنقدر عميق و تخصصي ميشود كه گويي اداره نظارت و ارزشيابي عملكرد يك وزارتخانه، درخصوص عملكرد يكي از ادارات تابعه، گزارش تخصصي تهيه كرده است كه مثلا چرا فلان چيز، فلان جا نبوده يا آقاي بهمان، چنان كه بايد وظايف خود را انجام نداده است.
- تا آنجا كه ميدانم، اميرخاني هيچگاه مسووليت رسمي اداري، سازماني نداشته است كه مثلا رئيس اداره باشد يا مديركل و از اين قبيل مناصب، اما متعدد در آثارش ميبينيم كه يك نگاه مديريتي و حتي حكومتي دارد. آن هم از نوع حقوق عمومي كه يعني رابطه بين فرمانروايان و فرمانبرداران. اگر بخواهيم در عالم تمثيل و مقايسه وارد شويم، ميتوانيم به آثار كهن ادبيات فارسي مثل گلستان و بوستان سعدي نگاهي بيندازيم و تازه آن موقع است كه انبوهي از ديدگاهها و نگاه عميق آميخته با ارزيابي «حقوق عمومي» و ارتباط دولت و ملت را به چشم خواهيد ديد كه صد البته علاوه بر قدرت تعقل و انديشه والاي شيخ اجل، نميتوانيم همنشيني او را با بزرگان، حاكمان و صاحبمنصبان در رسيدن به اين نگاه انكار كنيم. درباره نويسنده سرلوحهها نيز بايد اذعان كنيم كه علاوه بر ذهن رياضي و هندسي و انديشه حكومتي خالق اثر همنشيني و مصاحبت او با بزرگان، در نوع نگاهش بيتاثير نبوده است.
ـــ به روز بودن مفاهيم و توجه به نيازهاي فكري اجتماعي ازجمله جذابيتهاي اين كتاب است
رسمالخط سرلوحهها متفاوت است. مثلا رسمالخط باقي آثار اين نويسنده اين تفاوت را كمتر در آثار ديگر نويسندگان معاصر، خاصه نويسندگان 10 ساله اخير ديدهايم؛ جز در معدود كارهايي كه در سالهاي اخير منتشر شده است. از جمله مجموعه خاطره داستانها و خاطره رمانهايي كه انتشارات «روايت فتح» منتشر كرده است.
رسمالخط اميرخاني شايد مبناي ادبي و منطق رسانهاي داشته باشد و حتما هدفي را نيز دنبال ميكند، اما معلوم نيست اين نوع رسمالخط نادر و كمياب و كم نمونه تا چه اندازه بتواند خوانش خواننده را تسهيل كند و او را راضي نگه دارد و احيانا باعث كمحوصلگي و خستگي او نشود. خوانندهاي كه در ديگر آثار نويسندگان، كمتر با چنين رسمالخطي مواجه است.
- سرلوحهها، كشكول نيست. اما جذابيت و غناي چندين كشكول را دارد؛ تنوع موضوعات، به روز بودن مفاهيم و توجه به مفاهيم و نيازهاي فكري اجتماعي ازجمله عوامل اين تنوع و جذابيت است.
- طرح جلد نهچندان جذاب و زمينه تيره و كدر آن و قيمت بالاي كتاب، قطعا امتيازي براي اين اثر به حساب نميآيد.
- نه در سرلوحهها كه در بيوتن و داستان سيستان نيز، ما با انبوهي از اطلاعات مواجهيم. ظاهرا كه نه حتما رضا اميرخاني هر جا كه ميرود خوب ميبيند، تند و تند يادداشت برميدارد و موقع نوشتن، حسابي تمركز ميكند و از حافظهاش كار ميكشد تا وقتي خوانندهاي اثرش را ميخواند، ريز به ريز و واو به واو و جزء به جزء، با جزييات موضوع آشنا شود.
اين انبوه بودن اطلاعات و دقيق و پرتعداد بودن آن، به اندازهاي خودنمايي ميكند كه حتي ممكن است خواننده بدبيني مثل مرا به اين فكر بيندازد كه نكند اميرخاني ميخواهد دانش و آگاهي خود را از موضوعات، اماكن و اشخاص، به رخ بكشد!
- اميرخاني حواسش جمع است. اين را نوشتههايش ميگويند و اين را وقتي به ما ميگويد كه حتي هنگام مطرح كردن تندترين انتقادها، از او ميبينيم، اما اين نويسنده حواسجمع نيز گاهي از سر با سرعت نوشتن يا هر دليل ديگر، از ذكر مفاهيم حرف و حديثدار غفلت ميكند كه از اين دست ميتوانيم به بند آخر صفحه 22 كتاب اشاره كنيم و اشاره اميرخاني به اين كه «فكر كرده عليآباد هم شهري است» را شاهد مثال بياوريم و بعيد ميدانم اين نويسنده نامآور، نداند اين تعبير نوعي استخفاف ارج و منزلت حضرت اميرالمومنين علي(ع) بر سر زبان انداختن مفهومي نامفهوم است.
- حرف آخر اين كه سرلوحهها، سرآغازي است براي خواندن و نوشتن در ساحتهاي جديد. از دل گفتن و نهراسيدن از ماندن در گل طاعنان و آغازي دوبارهاش براي طرح انتقادهاي منصفانه و عاقلانه.
رضا رسولي
===========
کد:
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100908879931