داستان اتاق شماره 6 / بخش دهـم
ایوان دمتریچ با شنیدن حرفهای دکتر روی تختخوابش نشست و آهسته گفت:من از این حرفهای بیهوده شما سر درنمی آورم.موسیکای یهودی که امشب نیکیتا به خاطر وجود دکتر از بازرسی جیبهای او دست کشیده بود مشغول چیدن تکه های نان و کاغذ و هسته های هلو بود. هنوز از سرما می لرزید و شعری را به زبان عبری زمزمه می کرد. ظاهرا فکر می کرد مغازه ای باز کرده است.ایوان دمتریچ با صدای لرزانی گفت:- مرا آزاد کنید.- نمی توانم.- چرا؟ برای چه نمی توانید؟- برای آنکه از قدرت من خارج است. خودتان فکر کنید که رها کردن شما چه فایده ای دارد؟ اگر از اینجا بیرون بروید، فوراً پاسبان شما را می گیرد و دوباره به اینجا می آورد...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حجم: 64 کیلوبایت
داستان اتاق شماره 6 / بخش یازدهـم
ایوان دمتریچ مانند شب پیش سر را در میان دستها گرفته و پاها را جمع کرده و روی تخت دراز کشیده بود به طوری که صورتش نمایان نبود.آندره یفی میچ وارد اتاق شد و گفت:- دوست عزیز سلام! خواب که نیستید؟ایوان دمتریچ همانطور که سرش روی بالش بود گفت:- اولاً من دوست شما نیستم و ثانیاً شما بیهوده زحمت می کشید، من یک کلمه هم به شما نخواهم گفت.آندری یفی میچ پریشان زمزمه کرد:
- عجیب است، ما خیلی راحت با هم گفتگو می کردیم و معلوم نشد چرا شما رنجیدید و ناگهان گفتگو را قطع کردید... قطعاً من حرف نسنجیده ای زدم و یا چیزی گفتم که مورد قبول شما نبوده است...ایوان دمتریچ از جا برخاست ، با حالتی نگران و تمسخرآمیز و در حالی که چشمش سرخ شده بود به دکتر نگاه کرد و گفت:چطور می توانم به شما اطمینان داشته باشم! بهتر است بروید و در جای دیگری خبرچینی و جاسوسی کنید. اینجا خبری نیست. من دیشب فهمیدم که شما چرا به نزد من آمدید؟..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حجم: 64 کیلوبایت
داستان اتاق شماره 6 / بخش دوازدهـم
ناگهان رشته افکار ایوان دمتریچ پاره شد ، اندکی مکث کرد و متفکرانه پیشانی خود را دستی زد و گفت:می خواستم موضوع مهمی را به شما بگویم. اما فراموش کردم. راستی در باره چه چیزی صحبت می کردم؟ آه یادم آمد. می گویند یکی از کلیبیون برای آنکه بستگان خود را از بردگی آزاد کند، جان خود را به خطر انداخت و تمام عمر زنجیر اسارت به گردن نهاد. پس می بینید که حتی کسی هم که پایبند فلسفه کلیبیون بود در برابر تأثیرات خارجی عکس العمل نشان داد. زیرا برای انجام کار خیر ، مثل فداکاری نیاز به تحریک حس همدردی است. من آنچه را که یاد گرفته بودم در این زندان فراموش کردم. حضرت عیسی را مثال می زنید؟ عیسی هم با خندیدن، اشک ریختن و غصه خوردن در مقابل تأثیرات خارجی عکس العمل نشان می داد. او هر گز مرگ را تحقیر نمی کرد. حتی برای رهایی از سرنوشت اندوهبار به خواندن دعا پرداخت...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حجم: 64 کیلوبایت