نگاهی بر کتاب هنر چیست نوشته لئو تولستوي
هنر چيست؟" كتابي است نوشته لئو تولستوي (1897) كه وي در آن به مبارزه با نظريات زيبايي شناسانه اي مي پردازد كه هنر را با اصطلاحاتي چون خوبي، حقيقت و بخصوص زيبايي تعريف مي كنند. از نظر تولستوي هنر در زمان وي رو به فساد و انحطاط بود و هنرمندان نيز در سردرگمي و گمراهي بودند.
"هنر چيست" نظريات زيبايي شناسانه اي را كه در اواخر قرن هجدهم و در طول قرن نوزدهم به كمال رسيدند بسط مي دهد و آراء واقع گرايانه (كه از زمان افلاطون بنيان نهاده شد و به آراء تقليدي به عنوان مهمترين موضوع توجه دارد) و سطحي كساني را كه هنر و لذت را به هم پيوند مي دهد نقد مي كند.
الحاقات تولستوي به نظريات موجود (كه اهميت احساس را در هنر مورد تاكيد قرار مي دهند) ارزش ارتباط موثر را محور بحث هنري خويش قرار مي دهد كه منجر به رد كردن هنر بد و جعلي مي شود. زيرا اين هنرها براي جامعه مضرند تا آنجا كه توانايي مردم را براي تمييز دادن هنر خوب از بد تهديد مي كنند.
تولستوي هنر را از غير هنر (هنر جعلي) جدا مي كند. هنر بايد يك ارتباط احساسي مشخص بين هنرمند و مخاطب ايجاد كند: طوري كه مخاطب را تحت تاثير قرار دهد. بنابراين هنر واقعي بايد ظرفيت لازم براي متحد كردن مردم از طريق ارتباط را داشته باشد. (بنابراين نامفهومي و غير واقعي بودن ارتباط، هنري بي ارزش است.) اين ادراك زيبايي شناسانه تولستوي را به اين سمت برد كه معيارهايي را كه مشخص ميكند دقيقا كار هنر چيست، وسعت بخشد. او اعتقاد داشت كه درك هنر شامل هرگونه فعاليت انساني مي شود كه شخصي به وسيله نشانه هاي بيروني از خود بروز داده و احساساتي را كه قبلا تجربه كرده نمايش مي دهد. تولستوي براي اين ادعا مثالي مي زند: پسركي كه احساس ترس را پس از مواجهه با يك گرگ تجربه كرده، از تجربه اش براي تحت تاثير قرار دادن ديگران (به منظور وادار كردن آنها به احساس حالتي كه او تجربه كرده است) استفاده مي كند. اين مثال بسيار خوبي از كار هنر است. اين هنر، به خاطر داشتن عنصر ارتباط، يك هنر خوب است زيرا واضح، آشكار و صادقانه است و حتي هنري فوق العاده است زيرا بر يك احساس (احساس ترس) متمركز شده است.
اگرچه تاثير گذاري نادرست يا غير واقعي تنها معيار تشخيص هنر خوب از بد نيست، بحث "هنر خوب در مقابل هنر بد" به دو جهت تفكيك مي شود:
اينكه اين مهم است كه هرچه تاثيرگذاري بيشتر و قويتر باشد هنر ارزشمندتر است
و يا اينكه تمركز بر ماده اصلي كه اين تاثيرگذاري را همراهي مي كند مهم است.
اين مطلب تولستوي را به سمتي پيش مي برد تا بررسي كند آيا اين ارتباط احساسي بوجود آمده ارزشمند هست يا خير؟ او ادعا مي كند كه هنر خوب، احساسات برادرانه همگاني را پرورش مي دهد. اما هنر بد جايگزين آن مي شود (و جلو آن را مي گيرد.) همه هنرهاي خوب پيامي مسيحانه دارند. زيرا تنها مسيحيت است كه برادري حقيقي ميان همه انسانها را آموزش مي دهد. هرچند واژه "مسيحيت" تنها قسمتي از معناي كلمه را نشان مي دهد. هنري كه از طرف بالادستان و نخبگان توليد مي شود تقريبا هيچگاه هنر خوبي نيست. زيرا طبقات بالاتر كاملا حقيقت و سرچشمه مذهب مسيحيت را از دست داده اند. علاوه بر اين هنري كه براي طبقات بالاتر جذاب است، طبيعتا احساساتي را كه ويژه باورهاي آن طبقه هست نشان مي دهد. مشكل ديگري كه در رابطه با هنر هست اين است كه هنر الگوهاي قبلي مربوط به گذشتگان را دوباره توليد مي كند كه طبيعتا اين آثار از تعليمات و معيارهاي معاصر هنرمند كه مبتني بر آرمانهاي فرهنگي زمان و جايگاه او هستند ريشه نگرفته اند. به عنوان مثال هنر يونان قديم با توجه به ارزشهايي كه از اسطوره شناسي خود دريافت كرده بود، خصلتهايي را مانند مردانگي، قدرت، و شجاعت مي ستود. اما تولستوي معتقد است كه چون مسيحيت شامل همه اين ارزشها نمي شود (و حتي در مواردي همچون ارزشمند دانستن فروتني و افتادگي در تضاد با انديشه هاي يوناني است) ادامه پذيرش هنر قديمي يونان براي مردم جامعه وي نامناسب و ناكارآمد است.
تولستوي در بين هنرمندان بخصوص واگنر و بتهوون را به عنوان مثالهايي از هنرمندان تفكرگرا كه دچار كمبود احساسات واقعي هستند، محكوم مي كند. علاوه بر اين او معتقد است سمفوني شماره 9 بتهوون نمي تواند آنگونه كه ادعا مي كند دعوي تاثير گذاري بر شنونده و ايجاد احساس وحدت بر او را داشته باشد و بنابراين نمي تواند "هنر خوب" تلقي شود. سرودهاي بچه ها و داستانهاي عاميانه آثاري به مراتب برتر از كارهاي واگنر و بتهوون هستند (چنانكه در توضيح هنر خوب بيان شد).
منبع: ویکی پدیا
هنر برای هنر/نظريات هگل و كانت
یکی از روشن ترین فلسفه های ایده آلیستی هنر را هگل در قرن نوزدهم ارایه داد. او معتقد بود که ایده و یا دیدار مطلق در بالاترین مرحله تحول دیالکتیکی در صورت حسی نمایان می شود و در صورت محسوس، این تجلی زیبایی است. در نتیجه انسان آنچه را که خود است آشکار و عرضه می کند. مادامی که امر حسی در هنر، معنوی و روحاني می شود هم دارای معرفت از حقیقت و هم نیرویی که موجب بوجود آمدن معنا برای ناظر است می شود. زیبایی طبیعی چیزی است که ایده را نشان می دهد و در هنر انسان بالاترین تجسم و تجلی رخ می دهد.
هگل هنر سمبلیک شرق را - که ایده از جانب واسطه حاکم می شود تا آنتی تز آن - ، هنر کلاسیک - که ایده و واسطه در تعادل کامل هستند- و تا هنر رمانتیک - که در آن ایده به واسطه حاکم می شود و معنویت هنر کامل می شود - شرح داد. فلسفه هنر در نظر هگل عالی ترین درجه انکشافات عقل است. بسیاری نویسندگان، فلسفه هنر و نظریه های زیبایی شناسی را به دو گونه کانتی و هگلی تلقی می کنند. فلسفه هنر کانت به تجزیه تحلیل تجربه هنر و رها کردن هنر از هرگونه قید و بند می داند و هگل این موضوع را به لحاظ تاریخی و روح کلی هنر جستجو می کند و حقیقت سیر هنری را در جهان و تاریخ توصیف می کند. او حقیقت و خیر را در زیبایی با هم متصل و متحد می داند.
هنر برای هنر
هگل نظریه کانت را که هنر را برای هنر می خواند و [آن را] رهایی فی نفسه و گریز از ارتباط با دیگر حفره های علوم می دانست بی معنا می خواند. شعار هنر برای هنر در فرانسه اوایل قرن نوزدهم به سر زبانها افتاد و تیوفیل گوتیه برای اولین بار در بین گروهی این شعار را سر دادند. به نظر او تنها چیزی زیباست که به درد هیچ کاری نخورد و چیزهای زشت همگی دارای سود هستند. [آثار] نویسندگان این عصر که موجب بروز نحله هنر برای هنر شد واکنشی افراطی در مقابل نظریه های ماتریالیستی حاکم در آن دوران بود که موجب دور شدن هنر از عالم واقع و انضمامی بود و فقط ارزش زیبایی شناسانه اثر هنري ملاک اعتبار قرار می گرفت.
آنها بر این باور بودند که ارزش هنر از درون هنر می تراود همانطور که ارزش دین و اخلاق از درونشان می تراود. ریشه و اصل این نظر در اندیشه کانت بوده است. به طوری که او غایت هنر را در نفس هنر تلقی می کرد. بنابراین زیبایی غایتی است که غایت ندارد و در نتیجه اساس شعار هنر برای هنر است. هگل در پدیدار شناسی خود برای نظریه هنر برای هنر جایگاهی قائل نیست و هنر را نوعی از مراتب آگاهی بشر می داند که از منشائی والاتر نشأت می گیرد. او فلسفه را (همانطور که افلاطیون می دانستند) وصول به حقیقت و روح مطلق می داند. هگل هنر را نوعی تقلید از محاکات والاتری که غایت علم و فلسفه است می داند. ولی متفاوت از محاکات عالم واقع، بلکه محاکاتی از عالم ارواح می داند. در نتیجه هنر اصیل را ابداع روح اعلی و مطلق می داند که به نظریه فیثاغورث نزدیکتر است. از جانبی دیگر فلسفه دیده و علم هم مقصدشان یکی است و به موازات هم حرکت می کنند و در یک نقطه به وحدت می رسند. برای هگل هنر و زیبایی چیزی مستقل از دو ساحت آگاهی (دین و اخلاق) و فلسفه (علم) [نيست].
زیبایی مطلق چیست؟ به نظر هگل هنر همان تجلی مطلق (ایده) است که ابتدا بدون واسطه و تحت پوشش اشیاء محسوس ظاهر می شود و به صورت اثری زیبا منکشف می شود. در این مرحله است که ایده مطلق و روح نامحسوس جلوه ای محسوس پیدا می کنند. روح مطلق از راه حسی در مقام و منزل «زیبایی» قابل درک است. اما در مقام فلسفه به صورت حقیقت قابل فهم می شود همینطور که در مقام دین به صورت «مثال و خیال» در می آید. در نتیجه صور ادراکی هنر و فلسفه متفاوت است یعنی شهود حسی زیبایی شناسانه و عقل فلسفه و خیالی دین کلی نیست. اما هر سه به هم و یا به عبارت دیگر به یک حقیقت وصل اند. هگل زیبایی هنر را بدین لحاظ برتر از زیبایی طبیعی می داند که زیبایی هنر آفریده بی واسطه روح است و آثار روح از اثر طبیعت متعالی تر هستند و در زیبایی هنری ایده و روح یا ذهن انسان به سوی ایده مطلق سیر می کند. اما کانت زیبایی را بر خلاف هگل در ساحت طبیعت و هنر می دانست. در دیدگاه هگل ماده و روح (یا سوبژکیتویته و آبژکتیویته) به نوعی با هم جمع می شوند و در نتیجه وظیفه هنر بیان و نمایش ایده در پوشش قابل حس در پرتو شهود بی واسطه است و به همین منظور بین هنرمند و اثر هنری و مخاطب اثر هنری معنا می شود.
منبع: وبسايت دانستنيها