PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ==> فقط داستان بازیها <==



صفحه ها : 1 [2]

qo0oick
18-11-2008, 19:31
از دوستان کسی هست بتونه داستان کامل BioShock را بگه!!!
برای شما....

داستان بازی در سال 1960 در اعماق دریا اتفاق می افتد داستان بازی با سقوط هواپیمای قهرمان بازی در اقیانوس شروع می شود.
قهرمان ما که تنها باز مانده سقوط هواپیما است درست در لحظاتی که در اقیانوس گرفتار شده است متوجه یک فانوس دریایی قدیمی می شود که سر از آب در آورده است او که راه دیگری ندارد به سمت فانوس دریایی می رود و از پله های آن پایین می رود و به یک بالا بر زیر دریایی می رسد که جسدی در آن قرار دارد قهرمان ما وارد بالابر می شود و در اقیانوس پایین می رود تا به یک شهر عظیم زیر دریایی برسد این شهر به رپچر معروف است که پس از پایان جنگ جهانی دوم توسط اندرو رایان ساخته شده است .
هدف از ساخت رپچر فرار از وحشی گری ها و هنجار های دست و پا گیر و خلق دنیایی جدید برای زندگی نسل برگزیده انسان ها بوده و این اجتماع پیشرفته تمام ویژگی های آرمان یک شهر را در خود دارد تنها افرادی حق زندگی در رپچر را دارند که از لحاظ ژنتیکی نمونه باشند آن ها برای فرار از درد سر های روز مره به رپچر می روند و تا فارغ از قوانین دست و پا گیر حکومت ها و...، در راحتی و خوشبختی مطلق زندگی کنند.
سرعت پیشرفت تکنولوژی در رپچر چنان شتاب می گیرد که دانش و فرهنگ مردم آن در مسیری متفاوت از دنیا خارج رشد می کند.
به لطف تلاش دانشمندان ، ساکنان رپچر به تکنولوژی بسیار پیشرفته ای دست پیدا می کنند که به ان ها اجازه می دهد که به کمک ماده ای از بدن یک راب دریایی (حلزون بدو صدف) به نام آدام استخراج می شود آسیب های نا علاج را در مان در ساختار ژنتیکی خود تغییر ایجاد کند و ویژگی های ممتاز خود را پیش از پیش تقویت کند.
در مراحله اولیه آدام صرفا برای افزایش زیبایی ظاهری استفاده می شود . ولی با افزایش استفاده از آن مشخص می شود این ماده مرموز می تواند توانایی های فیزیکی وذهنی انسان را افزایش دهد استفاده از آدام گسترش پیدا می کند و حالت عمومی به خود می گیرد این ماده آنچنان طرفدار پیدا می کند که ساکنان رپچر از ان به عنوان واحد پولی خود استفاده می کنند.
در این میاد مردی به نام فونتاین از فرصت استفاده می کند و با به دست گرفتن کنترل خرید فروش آدام به یک قدرت بلامنازع در دنیای رپچر تبدیل می شود . او و رایان با هم در گیر می شوند و در دنیایی که برای فرار از جنگ ساخته شده بود یک جنگ داخلی در میگیرد . در جریان جنگ مشخص می شود استفاده از آدام می تواند توانایی های غیر طبیعی زیستی در انسان ایجاد کند ولی این امر به بهای از دست دادن بخشی از انسانیت و قوای عقلانی فرد تمام می شود طرفین درگیر برای پیروزی از آدام استفاده می کنند و در نهایت رایان پیروز میشود ، اما استفاده از آدام آثار مصیبت باری به ارمغان می آورد و ساکنان رپچر به موجوداتی وحشتناک به نام اسپلایسر تبدیل می شوند که نیاز مصرف آدام آن ها به سر حد جنون رسانده است ساکنان رپچر نسل راب دریایی را منقرض می کنند و به این ترتیب تنها منبع تولید آدام از بین می رود و اسپلایسر ها برای به دست آوردن آن همدیگر را هدف قرار می دهند این موجودات شروع به نابودی سرزمین خود می کنند ساختمان رپچر شروع به تخریب می کند و آب اقانوس از دیوار های ترک خورده آن نشت می کند به این ترتیب نسل برگیزیده رپچر شهر زیر دریایی خود را به جهنمی تبدیل می کنند که قهرمان بخت برگشته ما چند سال بعد گرفتارش می شود.

joey jordison
18-11-2008, 20:05
دستت درد نکنه دوست عزیز!!!
ولی منو این مطلبها قانع نمیکنه!!اینا را قبلا هزار بار خوندم و نمیدونم از اینجور چیزها
داستان BioShock بیش از این حرفها هست این تنها و تنها یک مقدمه ناقص هست!!!
به هر حال منتظر میمونم!!ّبینم کدام یک از دوستان درک خوبی از داستان داشته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

EASPORTS-FIFA
20-11-2008, 15:43
اینم از داستان بازی......
ممنون.ولی داستان کامل تری نداری؟با تمام جزئیات.داستانی با تمام جزئیات از اویل 5 اصلا اومده؟:11:

Death prince
21-11-2008, 09:48
ممنون.ولی داستان کامل تری نداری؟با تمام جزئیات.داستانی با تمام جزئیات از اویل 5 اصلا اومده؟:11:

من از این کاملتر را جایی ندیدم دیدم برات مینویسم:27:

متاستفانه هنوز جزئيات داستان بازي پوشيده است و احتمالا تا زمان عرضه بازي هم چيز زيادي از داستان رونمايي نخواهد شد ولي طبق همين اندك اطلاعات منتشر شده شخصيت اول بازي کریس ردفیلد ( Chris Redfield است كه در شماره اول او را ديده بودم كريس در ابتدا در نیروی هوایی آمریکا کار می کرد او فردی زرنگ و باهوش بود و به عنوان خلبان نظامی در خدمت این اورگان بود ولی به خاطر اینکه محیط نظامی با او ساگار نبود و او قصد اطاعت بدون چون چرا از بالایی های خود نداشت از آنجا اخراج شد.او بعد از اخراج به خانه رفت ولی دست از تمرینات تیر اندازی و بدنی برنداشت بلاخره گروهی مرموز با نام( S.T.A.R.S تکنیکهای ویژه و سرویس های عملیات نجات)اونو خواستن و اون در اونجا گروهی رو با نام گروه آلفا پایه ریزی کرد و تلاش زیادی برای رسوایی مسئولان آنبرلا در آن زمان کرد ولی در آزمایشگاهای زیر زمینی آنبرلا گیر افتاد ولی با هزار زحمت خود را از دست این زامبی ها نجات داد و بلاخره گروه آنبرلا را متلاشی کرد. در سال 2002 کریس را در مقابل رئیس سازمان S.T.A.R.S یعنی آلبرت وسکر دیدید ولی این بار و بعد از مدت ها او به گروهی جدید پیوسته و به احتمال زیاد باز هم بحث یک ویروس خطرناک در میان است. او کاملا پیشرفت کرده است و یک فرد بالغ شده است، او دارای یک کلت پیشرفته و یک چاقوی بزرگ در پشتش است.ولي هم اكنون او عضو گروه جديدي دشه است كه نام ان B.S.A.Aاست هنوز از جزئيات و نحوه فعاليت اين گروه هيچ اطلاعاتي در دست نيست ولي بازي هم مي توان حدسي زد كه پاي ويروس خطرناكي در ميان باشد.
بازي در جاي نامعلومي در افريقا اتفاق مي افتد گويا نيروهاي هوايي نمي توانند به اين شهر نزديك شوند چون به دليل نزديكي به كوير و طوفان هاي شن پياپي قدرت كنترل انها كاملا از دست خلبان خارج است و فقط نيروهاي زميني به اين شهر وارد شوند و كريس براي ماموريتي نامعلوم به اين منطقه فرستاده مي شود. در این بازی قرار است یک شخصیت مونث هم ایفای نقش کند و قرار است نقش او در این بازی بسیار کلیدی باشد و بنا به صحبت های مسولین این شخصیت که به احتمال زیاد Rebecca Chambers شخصیت محبوب نسخه های قبلی Resident Evil است.اما نكته مبهم بازي در تريلري كه از اين بازي در E3پخش شد در اخر تريلر چهره زني نمايان شد كه در همين زن بودن او هم شك وجود دارد چون فقط از چشم به بالاي وي معلوم است اما او كيست؟
چه كاري كريس را به افريقا كشانده است؟

R.P.G
21-11-2008, 12:47
مثل اینکه کسی داستان بازی Prototype رو نداره!!!!

qo0oick
21-11-2008, 14:06
مثل اینکه کسی داستان بازی Prototype رو نداره!!!!
داستان بازی ProToType



داستان بازی آنگونه است که شما به عنوان شخصی به نام Alex Mercer در داستان بازی قرار میگیرید. شخصی که چیزی از گذشته خود به یاد نمی آورد و ناخودآگاه قدرتهای خارق العاده ای مانند دویدن با سرعت بسیار بالا، پریدن از لبه ای به لبه دیگر با فاصله زیاد، بالا رفتن از دیوارهای بلند، قدرت بلند کردن و پرتاب اجسام بسیار سنگین و ..... را در خود می یابد. او با زدن ضربه ای به زمین باعث بیرون آمدن تیغ های بلندی در چند قدمی خود میشود و این قدرت میتواند بسیار موثر باشد. طیف توانایی های شخصیت بازی به اینجا ختم نمیشود و او قدرت تغییر شکل و فیزیک خود را نیز دارد. او میتواند دست خود را به شکل شمشیر در آورده و از آن برای سلاخی افراد دشمن استفاده کند و یا بر روی بدن خود یک زره بسیار مقاوم ایجاد کند. جالبتر اینکه او حتی میتواند قدرت افراد دشمن را در اختیار بگیرد و یا خود را به شکل آنها در آورده و مخفیانه به میان آنها برود.

new evil
21-11-2008, 15:40
میشه داستان کامل final Fantasy رو بنویسید
ممنون

Big-Boss
21-11-2008, 15:43
میشه داستان کامل final Fantasy رو بنویسید
ممنون

کدوم شمارش؟؟
داستانای ff اونقدر پیچیدست که برای تفهیم بیشتر یه شماره چندین بازی از یه نسخه و کتاب و فیلم و.....
منتشر می کنن!!!!

new evil
21-11-2008, 19:23
کدوم شمارش؟؟
داستانای ff اونقدر پیچیدست که برای تفهیم بیشتر یه شماره چندین بازی از یه نسخه و کتاب و فیلم و.....
منتشر می کنن!!!!
فکر نکنم ربطی به بقیه ی نسخه هاش داشته باشه
منظورم final fantasy XII هست:11:
ممنون

R.P.G
21-11-2008, 20:00
داستان بازی prototype

ممنون.:11:
اما اینو من خودم دیدم و خوندم.:41:
یه داستان کاملتر از اینی که گذاشتین نیست؟

Scary Feelings
21-11-2008, 21:39
lol
سلام میبینم که سرتون شلوغه...
اگه وقت کردین کریسیس 2 هم واسه ما بزارین
من عجله ندارم اگه وقت کردین :)

qo0oick
21-11-2008, 22:48
ممنون.:11:

اما اینو من خودم دیدم و خوندم.:41:


یه داستان کاملتر از اینی که گذاشتین نیست؟






Prototype یکی از حیرت انگیز ترین بازی های اصلی (بدون نسخه قبلی) است. این بازی که در ژانر اکشن و به سبک و سیاق بازی GTA هست در شهر New York City انجام میشود. شما در نقش Alex Mercer دیوانه که توانایی بالا رفتن از آسمان خراش ها ، نصف کردن بدن مردم و از اين دست کارها را دارد ایفا نقش می کنید و در بین هرج و مرج شهر New York قرار دارید که یک ویروس باعث تغییر ژنتیکی مردم میشود و در این زمان جنگی بین نظامیان و مردم تغییر داده شده در میگیرد. Alex Mercer دانشمندي بزرگ است که قانون را زير پا گذاشته و با مداخله در ژنتیک موجودات زنده و دست کاری آن ها موجوداتی با چثه دلخواه ایجاد می کند. گيمر میتواند ژن های موجودات را عوض کند و برای کسب قدرت بايد از DNA موجودات دیگر استفاده کند که با اين کار آن ها می میرند.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


بازي در یکی از میدان های شهر New York به نام Times جريان دارد. صبح است و انبوه مردم که در حال انجام امور روزانه هستند همه جا دیده می شوند. مردم در حال راه رفتن ، رانندگی و خرید و فروش هستند. دوربین با نوسان یک منظره وسیع رو به نمایش در می آورد. چندین آسمان خراش با جزییات فراوان (به صورت بلادرنگ) که نوک آن ها از ابرها هم بالاتر رفته. ناگهان صدای بوق ماشین به صدا در می آید و در پی آن صدای آژیر ، مردم هراسان به این طرف و آن طرف می روند و فریاد می زنند همه جا هرج و مرج دیده می شود. احساس بودن در یک شهر واقعی به شما دست می دهد. حالا وقت نجات دادن جانتان هست. شما باید از روی ماشین هایی که تصادف کردند پریده و به یک جای امن برسید و حالا یک موجود عظیم الچثه به شکل یک حشره نمایان می شود و همه چیز را از بین می برد. مردم با اضطراب فرار میکنند. غول یک هلیکوپتر را منهدم می کند. نیرو های نظامی با تانک ها و فانتوم ها از راه می رسند و شروع به شلیک مي کنند.







هدف شما در این لحظه از بین بردن تخم آن حشره بزرگ است و برای اولین بار به توانایی ها و قدرت Mercer پی می برید. با استفاده از توانایی shape-shifting ، Alex می تواند اندامش را چندین برابر بزرگ کرده و از استیل های مختلف استفاده کند. او برای دفاع از خودش به سمت موجود عظیم الچثه حمله میکند ولی با یک لگد به طرفی پرت مي شود و اکنون دست Mercer به یک blade (شمشیر قوی) تبدیل شده و به غول ضربه میزند. ولي نیروهای نظامی از Alex حمایت نکرده و می خواهند او را هم از بین ببرند. او میدان Times را ترک کرده و در دام یک توطئه قرار می گیرد که می خواهد با مدرک بيگناهي خود را ثابت کند و برای این کار بايد به تمام New York سر کشیده و به اکتشاف بپردازد.




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


Alex از توانایی های خاصي برخوردار است :

یک گروه سرباز با تفنگ های M4 به سمت او یورش می برند ولی Alex به اهستگی حرکت کرده و با مشت خود به زمین می کوبد و بر روی زمین یک گودال به وجود می آید سپس تیغ هایی از زمین خارج شده و تمام سربازان را از بین میبرد. شما در این بازی به غیر از سربازان و دشمناني که تغییر ژنتیکی داده اند با تانک ها و هلیکوپتر ها هم در جنگ هستید اما نکته جالب این است که می توانید هلیکوپتر ها و تانک ها را دزدیده و از آن ها استفاده کنید. Alexمی تواند با نیروهای خود به سرعت دنبال یک تانک دویده و سپس از آن بالا برود ، در تانک را باز کند و به داخل آن بپرد و کنترل تانک را به دست بگیرد. Alex می تواند مثل تانک ها با دست خود به سمت دشمانان آتش پرتاب کند. با کشتن مردم و دشمنان بدن آن ها به حالت مایع در آمده و از پاهای Alex بالا رفته و داخل بدنش می شوند. و شما م یتوانید از قابلیت های آن ها در هر زمان استفاده کنید. در بازی Prototype می توانید آزادانه ماموریت های جانبی را انتخاب کرده و آن ها را انجام دهید درست مثل دو بازی Hulk: Ultimate Destructionو Scarface که توسط شرکت سازنده ي Prototype يعني Radical Entertainment ساخته شده و هر دو open-world بودند.









Prototype المان های بازی های بزرگ را یک جا و به صورت فوق العاده گرد هم آورده است و در فصل سوم سال 2008 برایPC و PS3 و Xbox 360 منتشر می شود.


منبع taghalbazar

qo0oick
21-11-2008, 22:55
lol
سلام میبینم که سرتون شلوغه...
اگه وقت کردین کریسیس 2 هم واسه ما بزارین
من عجله ندارم اگه وقت کردین :)
داستان بازی Crysis 2:Warhead به صورت خلاصه...

داستان بازي Crysis كه در آينده اتفاق مي‌افتد شما را در نقش يك عضو گروه دلتا فورس (Delta Force)، قرار مي‌دهد كه براي دستگيري گروهي از باستان‌شناسان آمريكايي اعزام مي‌شويد. اين گروه روي يك پديده تاريخي قديمي تحقيق مي‌كند. با گشايش تدريجي بازي با سه فضاي كاملا متفاوت روبه‌رو مي‌شويد.

new evil
22-11-2008, 00:17
final fantasy XII کسی نبود

qo0oick
22-11-2008, 00:58
final fantasy XII کسی نبود
جنگجویی شمشیر بدست گرفته و گوهری به سینه اش نصب کرده ... خاطراتش در شمشیرش ناپدید شده ... تمام زندگی اش این شمشیر سنگی است ... از زبان شمشیرش صحبت میکند ... شمشیرش او را به اینجا رسانده و اکنون داستان را بازگو میکند... توسعه دهنده : Square Enix ناشر : Square Enix سبک : RPG تاریخ انتشار : 2005 بدون شک تمام دوستداران بازیهای نقش آفرینی بی صبرانه منتظر بازی فاینال فانتزی 12 هستند. بازی ای که تحولی را در سبک بازی های نقش آفرینی ایجاد خواهد کرد. تیم سازنده بازی همان تیم سازنده شماره 9 و فاینال فانتسی تاکتیکس هستند. داستان بازی با این عبارت شروع میشود : جنگجویی شمشیر بدست گرفته و گوهری به سینه اش نصب کرده. خاطراتش در شمشیرش ناپدید شده. تمام زندگی اش این شمشیر سنگی است ، از زبان شمشیرش صحبت میکند ، شمشیرش او را به اینجا رسانده و اکنون داستان را بازگو میکند. داستان بازی فاینال 12 در سرزمینی به نام ایوالیس شکل میگیرد. امپراطوری قوی با سپاهی قدرتمند به نام آرکادیا به این سرزمین حکم فرمایی می کنند. امپراطور قدرتمند دیگری به نام روسالیا به سرزمین دیگری حکم فرمایی میکنند که از سالها قبل بین این دو جنگ شدیدی شکل گرفته بود. در همین حال آرکادیا به سرزمین دالماسکا حمله کرده و این سرزمین را به تسخیر خود در می آورد. دالماسکا این شکست را قبول کرده بود. اما شاهزاده این سرزمین Ashe به گروه مقاومت پیوست و علیه دشمن متجاوز به مبارزه پرداخت. دشمن هر کاری انجام داد نتوانست این دختر را وادار به تسلیم نماید در همین حین Ashe با پسری به نام Vaan آشنا شد و این سر آغاز داستان پرماجرای آنها بود. بازی فاینال فانتزی 12 به علت حجم زیاد در دو DVD عرضه خواهد شد. سیستم مبارزات در این شماره همانند فاینل 10.2 خواهد بود به اضافه چندین المان که به بازی اضافه شده. در بازی علاوه بر مبارزات سنتی بازیهای آر پی جی از مبارزات غیر ایستا همانند مبارزاتی که در بازی استار اوشن شاهد بودیم ، نیز استفاده خواهد شد. به علت گستردگی نقشه بازی ، کشتی های هوایی در این بازی نقشی مهم را ایفا میکنند و شما با این کشتی ها به راحتی از مکانی به مکان دیگر منتقل میشوید. بازی دارای سناریو های بسیار متنوعی است که بازیکن میتواند آنها را انتخاب کرده و به بازی ادامه دهد. بازی از موتور گرافیکی بسیار قدرتمندی بهره میبرد و بدون شک یکی از بهترین بازیهای پی اس تو در ضمینه گرافیک خواهد بود. نکته جالب دیگر در مورد بازی ، بودن نژادهای مختلف است که هر کدام به زبان خاص خودشان صحبت میکنند که برای فهمیدن مکالمات باید از زیر نویس بازی کمک بگیرید. دوربین در بازی به طور دستی قابل تنظیم است و شما در حین مبارزات قادر هستید دوربین را به هر طرف که بخواهید بچرخانید. دموی ابتدای بازی بدون شک یکی از بهترین دمو های تاریخ بازیهای کامپیوتری خواهد بود و اسکوار بار دیگر قدرت خود را در ساختن این چنین دمو هایی نشان داده. در دمو ابتدای بازی شاهد یک مراسم ازدواج با شکوه هستیم ، تمام مردم شهر خوشحال و به رقص و پای کوبی مشغول هستند که واقعاً بی نظیر به تصویر کشیده شده است.

[siavah]
22-11-2008, 17:48
دوست عزیز ناراحتی نداره !
خدمت شما »



بعدشم شما اگه داستان هربازی رو لازم داشتی کافیه به پست اول تاپیک هربازی یه نگاهی بندازی .
معمولا داستانش هم هست .
برای مثال »


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

من ديگه اين 2-3 خط رو حفظ كردم اينقدر خوندم....ميخوام ببينم چرا دوستاشو كشت؟؟؟؟

rezapassword
22-11-2008, 18:44
سلام دوستان
عزیزی داستان این بازی رو داره ؟
Knights of the Temple
نسخه 1و 2
ممنون

R.P.G
22-11-2008, 20:23
prototype یکی از حیرت انگیز ترین بازی های اصلی (بدون نسخه قبلی) است. این بازی که در ژانر اکشن و به سبک و سیاق بازی gta هست در شهر new york city انجام میشود. شما در نقش alex mercer دیوانه که توانایی بالا رفتن از آسمان خراش ها ، نصف کردن بدن مردم و از اين دست کارها را دارد ایفا نقش می کنید و در بین هرج و مرج شهر new york قرار دارید که یک ویروس باعث تغییر ژنتیکی مردم میشود و در این زمان جنگی بین نظامیان و مردم تغییر داده شده در میگیرد. Alex mercer دانشمندي بزرگ است که قانون را زير پا گذاشته و با مداخله در ژنتیک موجودات زنده و دست کاری آن ها موجوداتی با چثه دلخواه ایجاد می کند. گيمر میتواند ژن های موجودات را عوض کند و برای کسب قدرت بايد از dna موجودات دیگر استفاده کند که با اين کار آن ها می میرند.



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


بازي در یکی از میدان های شهر new york به نام times جريان دارد. صبح است و انبوه مردم که در حال انجام امور روزانه هستند همه جا دیده می شوند. مردم در حال راه رفتن ، رانندگی و خرید و فروش هستند. دوربین با نوسان یک منظره وسیع رو به نمایش در می آورد. چندین آسمان خراش با جزییات فراوان (به صورت بلادرنگ) که نوک آن ها از ابرها هم بالاتر رفته. ناگهان صدای بوق ماشین به صدا در می آید و در پی آن صدای آژیر ، مردم هراسان به این طرف و آن طرف می روند و فریاد می زنند همه جا هرج و مرج دیده می شود. احساس بودن در یک شهر واقعی به شما دست می دهد. حالا وقت نجات دادن جانتان هست. شما باید از روی ماشین هایی که تصادف کردند پریده و به یک جای امن برسید و حالا یک موجود عظیم الچثه به شکل یک حشره نمایان می شود و همه چیز را از بین می برد. مردم با اضطراب فرار میکنند. غول یک هلیکوپتر را منهدم می کند. نیرو های نظامی با تانک ها و فانتوم ها از راه می رسند و شروع به شلیک مي کنند.







هدف شما در این لحظه از بین بردن تخم آن حشره بزرگ است و برای اولین بار به توانایی ها و قدرت mercer پی می برید. با استفاده از توانایی shape-shifting ، alex می تواند اندامش را چندین برابر بزرگ کرده و از استیل های مختلف استفاده کند. او برای دفاع از خودش به سمت موجود عظیم الچثه حمله میکند ولی با یک لگد به طرفی پرت مي شود و اکنون دست mercer به یک blade (شمشیر قوی) تبدیل شده و به غول ضربه میزند. ولي نیروهای نظامی از alex حمایت نکرده و می خواهند او را هم از بین ببرند. او میدان times را ترک کرده و در دام یک توطئه قرار می گیرد که می خواهد با مدرک بيگناهي خود را ثابت کند و برای این کار بايد به تمام new york سر کشیده و به اکتشاف بپردازد.




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


alex از توانایی های خاصي برخوردار است :


یک گروه سرباز با تفنگ های m4 به سمت او یورش می برند ولی alex به اهستگی حرکت کرده و با مشت خود به زمین می کوبد و بر روی زمین یک گودال به وجود می آید سپس تیغ هایی از زمین خارج شده و تمام سربازان را از بین میبرد. شما در این بازی به غیر از سربازان و دشمناني که تغییر ژنتیکی داده اند با تانک ها و هلیکوپتر ها هم در جنگ هستید اما نکته جالب این است که می توانید هلیکوپتر ها و تانک ها را دزدیده و از آن ها استفاده کنید. Alexمی تواند با نیروهای خود به سرعت دنبال یک تانک دویده و سپس از آن بالا برود ، در تانک را باز کند و به داخل آن بپرد و کنترل تانک را به دست بگیرد. Alex می تواند مثل تانک ها با دست خود به سمت دشمانان آتش پرتاب کند. با کشتن مردم و دشمنان بدن آن ها به حالت مایع در آمده و از پاهای alex بالا رفته و داخل بدنش می شوند. و شما م یتوانید از قابلیت های آن ها در هر زمان استفاده کنید. در بازی prototype می توانید آزادانه ماموریت های جانبی را انتخاب کرده و آن ها را انجام دهید درست مثل دو بازی hulk: Ultimate destructionو scarface که توسط شرکت سازنده ي prototype يعني radical entertainment ساخته شده و هر دو open-world بودند.









prototype المان های بازی های بزرگ را یک جا و به صورت فوق العاده گرد هم آورده است و در فصل سوم سال 2008 برایpc و ps3 و xbox 360 منتشر می شود.



منبع taghalbazar


ممنون اینا رو هم خوونده بودم!:31:

qo0oick
23-11-2008, 00:00
ممنون اینا رو هم خوونده بودم!:31:
پس واسه چی درخواست دادین؟:13:

Leyth
23-11-2008, 17:37
عنوان Lufia & the fortress of doom

سلام

این عنوان شاید از نظر خیلی ها نا آشنا باشه. اما بچه هایی که به سبک های RPGConsole علاقه دارند (مثل خود من) حتما این بازی رو می شناسند. این یکی از بهترین بازی های RPGConsole هست که من بازی کردم. در آینده ای نه چندان دور، حتما تاپیک هایی برای این بازی ها خواهم زد...

اما داستان این بازی. اول یه مقدمه، اونهم اینه که حتما می دونید بازی های قدیمی برای کنسول های SNES و GBA کیفیت تصویری بالایی ندارند. البته GBA بهتره اما سوپر نینتندو نه. اینو می خوام بگم که در مقابل کیفیت تصویری بد، این بازی ها معمولا از داستان پر کشش و خوبی برخوردار هستن (این یک نظر شخصی هست). و همچنین این بازی ها به شدت فکری هستند (و به یادگیری سطح متوسط زبان انگلیسی نیاز دارند) و کمتر کسی به خودش زحمت می ده که بازی رو تا آخر بره که ببینه داستانش چیه. برای نوشتن این پست رفتم دوباره بازی کردم تا داستان رو کامل بنویسم.خودش یه فیلمنامه شد! امیدوارم خوشتون بیاد.

بی هیچ هشداری، ناگهان جزیره در آسمان ظاهر شد.
چهار موجود پلید و نابه کار آن را برای خود خواستند.
آنها بر قدرتهای رعب آوری چیره بودند: آشفتگی، تباهی، ترور، و مرگ.
مردم در هراس افتادند. آنها موجودات پلید را "بد شگون" یا "شریر" خواندند.
رژیم وحشت ادامه داشت....
جهان، جنگجویانش را به جنگ با دشمنان سیاهش فرستاد.
اما شروران تماما نیرومند بودند.
در ناامیدی بسیار، مردم دلیرترین جنگجویانشان را فراخواندند: آرتیا، گای، ماکسیم، و سلان.
از آن رو آخرین جنگ شروع شد....
--------
سلان (س ِ لان)، طلسم نور را فراخواند و قلعه ی مرگ در برابر قهرمانان ما روشن شد.
صدایی از مکانی نامعلوم می گوید:
- خوش آمدی، ماکسیم.
- دائوس؟ این تویی، نه؟ خودت رو نشون بده!!
دلاوران به همه جهات نگاه کردند، تا دائوس را بیابند.
دائوس: بیا ماکسیم. تالار من این بالاست. انتظارت را می کشم.
قهرمانان داخل قلعه ی مرگ حرکت می کنند.
آنها به پل کریستالی می رسند، که زیر آن پل سیاهی نهفته است... دائوس به سخن می آید:
- شما گذر خواهید کرد.
سلان: ماکسیم، شاید این یک تله است!
- اون گفت رد شید. خوب بیاید بریم.
- اما....
- دائوس ما رو امتحان می کنه. اون می تونه احساسات مارو لمس کنه. هیچ ترسی نشون ندید.!
گای: درسته. این چیزیه که اون می خواد.
گای با طمانینه از پل عبور کرد.
آرتیا: قدرت من، که از امید مردم من شارژ می شود، بیکران است.
آرتیا هم عبور کرد.
ماکسیم: بیا سلان. ما آخرین و تنهاترین شانس جهان هستیم.!
- می دونم.
- هنوز امیدی هست. تا وقتی که شمشیر دو لبه ی من نور می دهد هنوز امیدی هست.
- شمشیر دولبه قدرت ما رو جلو می بره. اون حتی مارو تو این مرکز تاریکی قدرتمندتر می کنه.
- ما پلیدی ها رو نابود می کنیم و دوباره به جهان صلح رو برمی گردونیم. این چیزیه که ما قول دادیم.
- ما باهم قول دادیم...
سلان و ماکسیم هردو با هم از پل گذشتند. دائوس سخن می گوید:
- ها ، ها ، ها! امید شما ها را احساس می کنم. براستی نیرومند است.
سلان: پلیدی ها ! حکومت ستمگرانه شما تموم شد! می شنوید؟ ما کارتان را یک بار برای همیشه تمام می کنیم.
- نیروی این زن غریبا ً طغیان می کند. آیا این عشق بشری است؟ همچین چیزی برما ناشناخته است. مهم نیست، به سادگی شکست می خورد.
دسته متحد می شود، داخل یک حمل کننده رفته و از دیگری خارج می شود. از پلی دیگر عبور می کند و سر آخر از پلکانی بالا می رود... قهرمانان با چهار نیروی پلید روبرو می شوند.
دائوس: ماکسیم! بالاخره به هم رسیدیم. قدرت تو را احساس می کنم..... یک حریف شایسته.
- دائوس! با این شمشیر، انتقام رنجی رو که به مردم من دادی می گیرم.
گادس: صبر کن، صبر کن، ماکسیم! باید اول با من بجنگی!
دلاوران دست به کار جنگ با گادس شدند و پیروز بیرون آمدند.
آمون: هرگز جلو تر نمی روید!
جنگی با آمون در می گیرد، قهرمانان یک بار دیگر پیروز می شوند.
اریم: ماکسیم! بیا...... بیا و به دوستان مرده ات بپیوند.
بازهم پیروزی نصیب دسته می شود.
دائوس: شگفت بود!! یک جنگجوی واقعی. واقعا متاثرم از اینکه نابودت می کنم.
جنگ پایانی با دائوس شکل می گیرد. بعد از جنگ، سه پلید دیگر پشتیبان دائوس هستند.
ماکسیم: دائوس. این پایان ماجراست.
- براستی!!! این بایست پایانی باشد...... بر همه چیز!!!
پلیدهی ها به سرعت قهرمانان ما را محاصره و شروع به تمرکز نیرویشان کردند.
آرتیا: پلیدی ها انرژیشان را در یک سیلان جمع می آورند!! آنها به یکدیگر آمیخته می شوند.!
گای: آنها قصد نابودیمان را دارند!
آرتیا: نه فقط ما.... اگر این انرژی طغیان کند، جهان از بودن دست می کشد.
ماکسیم: هرگز اجازه روی دادنش را نمی دهم!
ماکسیم خود سعی در نابودی سیلان انرژی دارد، اما توسط یک انرژی نیرومند دفع می شود.
- تنهایی نمی تونم. بچه ها با من همکاری کنید. نیروتون رو با من ترکیب کنید.
سلان: ماکسیم! این خیلی خطرناکه!
- سریع! وقت نداریم. حالا!...
دلاوران نیرویشان را گرد آوردند و آن نیرو شروع به ستیزه با نیروی پلیدها کرد.
دائوس: ها، ها، ها! احمق ها! نیروهای سیاه ما بیکرانند. تقلاهای شما ضعیفان، حریف ما نیست!
ماکسیم: هر چه نیرو دارید آزاد کنید.!
آرتیا: ماکسیم! سلان از این بیشتر نمی تونه!
- من.... من خوبم. همه با هم تمرکز کنید.
نیروها زیاد شدند، قویتر و سریع تر شدند.
دائوس: آآآآآآآه ه ه ه ه ه ! شما آفات پلید.!
ماکسیم: حاضر.......
نیروها از همیشه قویترند.
در یک تلالو تابناک نور، انرژیها منفجر شدند. دلاوران درگوشه های اتاق بی حرکت افتادند. دیگر پلیدی ها حضور ندارند...................................


تموم شد... ولی این تازه اول ماجراست. اگه ادامه اش رو بنویسم شاید مزه اش بپره. داستان جالبی داره که تا حدودی به بازی دوم این سری (lufia II: Rise of the sinistrals) کشیده میشه (البته به صورت غیر خطی). در تاپیک هایی که در آینده ای نه چندان دور خواهم زد، هم داستان کلی و هم حل معماها رو خواهم گذاشت. اگه خواستید ادامه ی این داستان رو هم می نویسم(البته توصیه نمی کنم).

پلیدی از همه دور.....

Viraf
24-11-2008, 09:59
بابا من که مردم بس که درخواست دادم یعنی تو این تایپک کسی PSP نداره که Crisis core بازی کرده باشه من داستانش کلی رو میدونم فقط پیچش آخر رو هیچ جا ننوشته(چرا کلود درخواست بخشش از زک و آیریس داره) مثل اینکه یه توضیح خاص داره به غیر از باعث مرگشون بودن همین رو یکی به من بگه بسه ما از خیر داستان گذشتیم:19::19::19:

R.P.G
24-11-2008, 11:48
پس واسه چی درخواست دادین؟:13:
خب در خواست دادم تا موقعی که جوابمو گرفتم رفتم خودم داستانشو پیدا کردم.:11:

خب بازم ممنون.:10:

AKBARPARS
09-12-2008, 16:08
داستان بازی farcry 1 را میخواستم .لطفا کامل باشد.

با تشکر فراوان ؟!:40:

Scary Feelings
09-12-2008, 21:44
دوستان لطفا اسپم الکی ندین...چون همه بازی ها به ترتیب گذاشته میشن ....فقط یه کم ترجمه طول مکشه (البته من خودم ترجمه نمیکنم و فقط بازدید کننده این تاپیک هستم.)

امير110
27-03-2009, 18:36
من امير 110 تصميم دارم تا داستان هاي بازي هايم را در اين تاپيك بزارم

امير110
27-03-2009, 18:39
داستان سري دويل مك ري

از امير110
همه ي ps2 بازها بازي devil may cry رو براي ۱ بار هم که شده تجربه کردن يکي از بازيهايي که خيلي زود بازي محبوب خيلي از بازيکن هاي حرفه اي شد دليلش رو شما بهتر از من ميدونيد شخصيت دوست داشتني دانته ومعماري هاي سبک گوتيک و از همه مهمترکنترل نرم و عالي شخصيت دانته که شما به راحتي مي توانستيد هر بلايي که سر دشمنانتان هست در بياوريد
سازنده ي اين بازي اقاي Hideki Kamiya است ايشون طراح و برنامه نويسي بودند که به تازگي به غول بازي سازي يعني CapCom پيوسته بودند کاميا در ان زمان به اين فکر افتاد که ادمه ي ساخت نسخه هاي جديدي از سري بازي هاي محبوب Resident Evil کار چندان خوشايندي نيست و ممکن است به علت تکراري بودن سوژه در انتها اين پروژه با شکست مواجه شود نظر کاميا اين بود که کار روي اين پروژه فعلا متوقف شود وبه جاي ان از طرح جديدي در ساخت بازي استفاده شود

با مطرح شدن اين پيشنهاد از طرف يک کارگردان جوان و تازه کار همه ي اعضاي گروه به خصوص اقاي Shinji Mikami که حتما او رو به خوبي ميشناسيد خالق و سازنده ي Resident Evil و کارگردان Resident Evil 4 نسبت به موفقيت طرح پيشنهادي اظهار نا اميدي کردند و ميکامي صراحتا اعلام کرد که اين طرح به هيچ وجه عملي نخواهد شد

اما با توجه به اصرار کاميا به انجام اين کار و سابقه ي درخشان او در Resident Evil 2 بالاخره مديران شرکت کاپ کام راضي شدند تا اجازه ي ساخت بازي جديد را به او بدهند

کاميا براي اينکه بتواند به اين اعتماد پاسخ مثبتي بدهد و بازي فوق العاده به وجود اورد تصميم گرفت تا تحقيقات وسيعي را براي پيدا کردن سوژه اي مناسب انجام دهد او بعد از چند ماه تحقيق بالاخره توانست سوژهي مورد بظرش را پيدا کند سوژه ي مورد نظر او شخصيت مو سفيد يکي از داستانهاي محبوب کميک استريپ بود

کاميا تصميم گرفت تا با الگو برداري از اين شخصيت محبوب و تلفيق ان با يک داستان اسطوره اي قديمي بازي جديدش را خلق کند البته او براي ايجاد بعضي از فراز و نشيبهاي داستان بازي به سراغ کتاب مورد علاقه اش کمدي الهي اثر دانته رفت وبا الهام از ان داستان بازي را تکميل کرد

علاقه کاميا به کتاب کمدي الهي به حدي بود که حتي نام شخصيت اصلي بازي راهم دانته يعني هم نام نويسنده ي اين اثر ادبي انتخاب کرد.

داستان اصلي بازي در مورد ماجراي شواليه سياه افسانه ايمعروف به اسپاردا بود که ميليونها سال پيش در نبردي سخت و مرگبار عليه فرمانرواي موجودات جهنمي که قصد حمله به زمين ونابود کردن انسانها را داشت توانسته بود او را شکست دهد و در سياه چالي واقع در اعماق جهنم او را زنداني کند.

پس از اين پيروزي مردم زمين اين کار بزرگ اسپاردا را مورد ستايش قرار دادند و او را همچون يک انسان قهرمان در بين خود پذيرفتندسالهاي سال از اين ماجرا ميگذرد و در همين بين اسپاردا که در واقع ماهيتي اهريمني داشت دلباخته ي دختري از نسل انسانها مي شود و با او ازدواج مي کند حاصل اين ازدواج تولد دو پسر دو قولوي سفيد موي به نام هاي دانته و ورجيل مي شود هر دو پسر به خاطر پيوند اسپاردا با يک انسان ظاهري انساني داشتند اما نيمي از ماهيت وجودي انها اهريمني وشبيه به اسپاردا بود در اين بين دانته خوي انساني نسبت به ورجيل داشت و برعکس ورجيل بيشتر از خلق و خوي اهريمني بهره مي برد.

سالهاي سال ازاين موضوع مي گذشت و همه چي به خوبي پيش مي رفت و هر دو پسر اسپاردا در حال بزرگ شدن بودن اما اين ارامش دوام چنداني نداشت و به يک باره همه چيز دگرگون شد .

موندوس فرمانرواي موجودات جهنمي موفق مي شود خود را از زنداني که اسپاردا او را در ان محبوس کرده بود ازاد کند حالا زمان ان رسيده بود تا موندوس انتقام اين کار اسپاردا را از او بگيرد.

او در اقدامي قافل گير کننده به محل زندگي اسپاردا حمله مي کند و او و خانواده اش را اسير خود مي کند موندوس براي گرفتن انتقام اسپاردا را در همان سياه چال جهنمي که سابقا خودش در ان زنداني بود زنداني مي کند اما با انجام اين کار هنوز خشم او نسبت به اسپاردا فروکش نمي کند و تصميم مي گيرد تا براي وارد کردن ضربات کاري تر به او همسر و فرزندانش را در جلوي ديدگانش نابود کند.

موندوس با اين طرز فکر دست به کار مي شود و همسر اسپاردا را به قتل مي رسانداما زماني که او قصد داشت تا دو فرزند اسپاردا را نابود کند دانته فرصت مي يابد تا از دست ماموران موندوس فرار کند به اين ترتيب فقط ورجيلدر اسارت موندوس باقي مي ماند بعد از اين اتفاق موندوس نظرش را راجع به کشتن ورجيل تغيير مي دهد و تصميم مي گيرد که از ورجيل به عنوان خدمتکار خود براي رسيدن به اهداف پليدش استفاده کند.

به اين ترتيب دو برادر از هم جدا مي شوند و تنها نشاني که مي تواند بهشناسايي انها کمک کند گردنبند افسانه اي اسپاردا است که نيمي از ان به گردن ورجيل و نيمي ديگر به گردن دانته است.




[
طبق افسانه ها داشتن هر دو نيمه ي گردنبند مي تواند قدرت خانداني اسپاردا يعني شمشير افسانه اي او که قدرت نابودي شياطين را دارد در اختيار دارنده ي ان قرار دهد.

داستان قسمت اول بازي devil may cry زماني اغاز مي شود که دانته به مرد کاملي تبديل شده است و فارق از گذشته ي اسرار اميزش به حرفه ي شکار شياطين مشغول است.

در همين زمان موندوس هم توانسته تا با استفاده از نيروهاي اهريمني قدرت خودش را بيش از پيش افزايش دهد و جهان انسانها را تحت تسخير خود در بياورد ديگر کمتر انساني روي زمين وجود دارد و به جاي انسانها هيولاهاي دست پرورده ي موندوس هم ي زمين را فرا گرفته اند.

موندوس کهحالا به قدرتي عظيم دستپيداکرده است قصد دارد تا اخرين حلقه ي قدرتش را تکميل کند اما او براي دستيابي به هدفش نياز به قدرت افسانه اي شمشير اپاردا دارد.

براي به دست اوردن اين شمشير تنها يک راه وجود دارد به دست اوردن دو قطعه گردنبند.

موندوس براي رسيدن به اين هدف شروع به جستجو براي پيدا کردن دانته مي کند بالاخره بعد از مدتي جستجو جاسوس هاي موندوس مشخصات فردي که شباهت زيادي با مشخصات دانته ي مورد نظر را دارد به او مي دهند موندوس براي پي بردن به واقعيت اين موضوع جاسوس و مامور ويژه ي خودش که زني اهريمني و انسان نما به نام trish است را به سراغ دانته مي فرستد.

ترش به سراغ دانته ميرود وطي ازمايشي سخت او را مورد ارزيابي قرار مي دهد پس از اينکه ترش از واقعي بودن دانته مطمپن مي شود از او در خواست مي کند تا ماموريتي را براي او انجام دهد دانته اين ماموريت را قبول مي کند و به اين ترتيب ناخواسته روانه ي محل زندگي موندوس مي شود. طي انجام اين ماموريت دانته متوجه نيت ترش مي شود و تصميم به بازگشت مي گيرد اما رويارويي غير منتظره ي او با برادر دوقولويش ورجيل مانع اين کار مي شود به دنبال اين جريان دانته که گذشته ي خودش را به ياد اورده بود تصميم ميگيرد که موندوس را نابود کند در اين بين که ترش به دانته علاقه مند شده از کرده ي خودش پشيمان مي شود و از دستورهاي موندوس سرپيچي مي کند و به دانته کمک مي کند تا محل اختفاي موندوس را پيدا کند در سکانس هاي انتهايي بازي دانته به همراه ترش با موندوس روبرو مي شوند موندوس به خاطر نافرماني ترش از او خشمگين مي شود و او را مي کشد واز مهلکه ميگريزد.

در يک صحنه ي دراماتيک ترش در اخرين لحظات حيات اهريمني اش از دانته مي خواهد که او را ببخشد ودر حالتي که اشک از چشمانش جاري مي شود از شيطان بودن خودش اظهار تنفر مي کند.

دانته قطرات اشک روي صورت ترش را پاک مي کند و به او مي گويد که او ديگر شيطان نيست زيرا شياطين هرگز گريه نمي کنند با شنيدن اين حرف ترش لبخند رضايت بخشي مي زند و وجود اهريمني اش مي ميرد پس از اين واقعه دانته که حالا خوي اهريمني اش به خوي انساني اش غلبه کرده است حس انتقام گيري در وجودش شعله مي کشد و اشک از چشمانش جاري مي شود.
در واقع نام بازي از همين سکانس عاطفي انتهايي بازي برداشت شده است ( شيطان هم ممکن است بگريد ) کاري که ترش و دانته در انتهاي بازي انجام دادند.

پس از ساخت و عرضه ي اين بازي از طرف شرکت کاپ کام چنان استقبال بي نظيري از اين بازي صورت گرفت که تا ان زمان بازي هاي محبوبي چون Resident Evil و Street Fighter شرکت کاپ کام هم نتوانسته بودند به چنين موفقيتي دست پيدا کنند بازي در ان زمان از گرافيک بالايي برخوردار بود و همون جور که قبلا گفتم حرکات دانته به نرم ترين شکل ممکن طراحي شده بودند و نکته جالب ديگر در مورد شخصيت دانته توانايي بالاي او در کار با انواع سلاح هاي گرم وسرد بود و موسيقي بازي هم بسيار زيبا و تاثيرگذار بود.

با موفقيت بي نظير اين بازي و سود زيادي که اين بازي براي کاپ کام به ارمغان اورد بدين ترتيب شرکت کاپ کام تصميم گرفت تا قسمت دوم بازي رو هم بسازد اما هيدکي کاميا معتقد بود که براي جاودانه ماندن يک بازي نبايد شماره هاي زيادي از ان را تکرار کرد به همين دليل کارگرداني قسمت دوم اين بازي را قبول نکرد و کارگرداني بازي جديد به Hideaki Itsuno سپرده شد.

داستان قسمت دوم بازي درباره ي يکي از ماموريتهاي ويژه دانته بود پس از نابودي موندوس موجود اهريمني ديگري به نام Arius جاي او را روي زمين گرفته بود او قصد داشت تا با جمع اوري چندين نشان باستاني کار ناتمام موندوس را تمام کند و قدرت خودش را کامل کند.

اين نشانها در سراسر زمين پخش شده بود ند و جمع اوري انها کار چندان ساده اي نبود دراين بين دختر جواني به نام Lucia از نيت پليد اريوس اگاه مي شود و تصميم مي گيرد تا جلوي او را بگيرد لوسيا تنهايي دست به کار مي شود و جستوجوي وسيعي را براي پيدا کردن نشانها اغاز مي کند بازي از درون يک موزهي قديمي اغاز مي شود لوسيا توانسته است رد يکي از اين نشانها را در موزه پيدا کند اما زماني که او قصد برداشتن نشان را دارد دسته اي از پرنده هاي غول پيکر اهريمني به او حمله ور مي شوند در اين هنگام است که سر و کله ي دانته به شکل اسراراميزي پيدا مي شود و همه ي پرنده هاي اه ريمني را نابود مي کند لوسيا با ديدن دانته بلافاصله او را مي شناسد او در مورد اريوس و اهداف پليدش با دانته صحبت مي کند و از او مي خواهد که براي متوقف کردن اريوس به او کمک کند دانته اين در خواست لوسيا را به عنوان يک پيشنهاد ساده ي کاري مي پذيرد و به همراه لوسيا به منطقه زندگي اريوس مي رود.

در انجا لوسيا دانته را پيش مادر پير خودش مي برد و مادر لوسيا اطلا عات با ارزشي از اريوس در اختيار دانته قرار مي دهد و به او قول مي دهد که در صورت نا بودي اريوس حقايقي را در مورد پدرش اسپاردا براي او باز گو کند دانته قبول مي کند و به سراغ اريوس مي رود در اخرين بخشهاي بازي معلوم مي شود که لوسيا انسان نيست و ما هيتي شيطاني دارد و اريوس ان را به وجود اورده است لوسيا متوجه مي شود که ان پيرزن مادر واقعي اش نيست و زماني که او کودکي خوردسال و بي سرپرست بوده او را پيدا کرده و بزرگ کرده است در واقع پيرزن يکي از حاميان اسپارداي افسانه اي در زمان نبرد با موندوس بوده است و با اگاهي از ماجراي زندگي لوسيا قصد داشته تا او را از خوي شيطاني خودش نگه دارد.

لوسيا با شنيدن اين موضوع حسابي شوکه مي شود و از شدت نا راحتي اشک از چشمانش جاري ميشود دانته که شاهد اين موضوع است براي دلداري دادن به او دوباره جملهي معروفش را تکرار مي کند: تو شيطان نيستي براي اينکه شياطين هرگز گريه نمي کنند.

بعد از اين جريان دانته با اريوس مشغول نبرد مي شود و بعد از يک جنگ تمام عيار و نفس گير او را نابود مي کند.

بر خلاف قسمت اول بازي قسمت دوم از خط داستاني قوي بهره مند نبود و بيشتر بر پايه اکشن هاي پر زد و خورد پايه ريزي شده بود ديگر از جزييات زيباي محيط و موسيقي تاثير گذار خبري نبود و از معماريهاي سبک گوتيک فقط ياد و خاطره اي کم رنگ در اين بازي ديده مي شد با وجود اينکه براي ايجاد تنوع اين بازي در دو DVD طراحي شده بود اما خيلي زود بازيکنها را خسته مي کرد شايد وجود محيط هاي کسل کننده و عدم جذابيت داستاني بازي علتهاي اصلي شکست قسمت دوم بازي بودند.

تنها گرافيک بازي نسبت به نسخه اول بهبود يافته بود و دشمنهاي بازي متنوع تر از قسمت اول بودند .

ولي اينها کافي نبودند چون بعد از عرضه ي اين بازي(نسخه دوم) شرکت کاپ کام دچار شکست مالي شديدي شد عدم استقبال مردم و اعتراض انها به پايين امدن کيفيت بازي باعث شد تا مديران شرکت کاپ کام در مراسمي رسمي از همه ي طرفداران بازي عذر خواهي کنند انها به همه ي علاقه مندانبه اين بازي قول دادند که در اينده اي نزديک و نه چندان دور با ساخت قسمت جديدي از اين بازي تمام انتظارات ان ها را براورده کنند.

به اين ترتيب طرح ساخت قسمت سوم اين بازي در دستور کار سازندگان شرکت کاپ کام قرار گرفت شرکت کاپ کام دوباره فرصتي را در اختيار کارگردان قسمت دوم بازي يعني هيده اکي ايتسونو قرار داد تا با ساخت قسمت سوم بازي اشتباه گذشته ي خود را جبران کند ( به اين ميگن اعتماد به نفس مگه نه) ايتسونو به همراه سازندگان بازي تصميم گرفتند تا براي جبران ضعف هاي موجود در قسمت دوم بازي ورسيدن به شرايط ارماني قسمت اول ان سوژه ي قسمت سوم را به صورت ماجراي بازگشت به گذشته ( Flash Back) کار کنند.
با انجام اين کار مي توانستند که دوباره از عناصر موفقيت اميز قسمت اول بازي در ساخت قسمت سوم ان نيز استفاده کنند عناصر موفقيت اميزي چون معماري هاي سبک گوتيگ و حضور مجدد شخصيت ورجيل.

قسمت سوم به ماجراي جواني دانته و تلاش برادر او ورجيل براي بدست اوردن تکه ي ديگر گردنبند اسپاردا مي پردازد بازي همانند قسمت اول از درون دفتر دانته اغاز مي شود و زماني که دانته هنوز کار روزانه خود را شروع نکرده مرد تاس و مرموزي به نام Arkham وارد دفتر کار او مي شود و از او در مورد نام خودش و اسپاردا سوالهايي مي پرسد بعد در حالي که پيام دعوت ورجيل را به او مي دهد ميز کار او را واژگون مي کند و مثل ترش در قسمت اول بازي دانته را مورد ارزيابي قرار مي دهد بعد از اين اتفاق تعداد زيادي هيولا به طور ناگهاني به دانته حمله مي کنند و با سلاح هاي داسي شکل خود به او ضرباتي وارد ميکنند اما دانته به شکل اسرار اميزي اسيب نميبيند و خيلي راحت وخونسرد هيولا ها را نا بود مي کند ولي محل کار او به شدت اسيب مي بيند دانته از اين جريان حسابي ناراحت وخشمگين شده است براي گرفتن انتقام به سراغ ارخام و ورجيل مي رود در ادامه ما شاهد دختري با نام Mary هستيم که کار او هم شکار شياطين استو در اواسط داستان مشخص مي شود که او دختر ارخام است و بالاخره بعد از مدتي تعقيب و گريز ورجيل ودانته با هم روبرو مي شوند که بعد از گفتگويي طولاني دو برادر با هم مشغول مبارزه مي شوند که در عين ناباوري اين ورجيل است که موفق به شکست دانته مي شود و تکه ي دوم گردنبند را که اختيار اوست از ان خود کند بعد از کشته شدن دانته ناگهان خوي شيطاني او که تا ان زمان مخفي مانده بود بيدار مي شود و او را به زندگي باز مي گرداند بدين ترتيب دانته به ماهيت اصلي خود پي مي برد و متوجه مي شود که که علت اصلي تمام قدرت هاي او وجود همين قدرت شيطاني است که در وجود او نهفته است به نظر مي رسد نام داستان بازي بيداري دانته ( Dante`s Awakening ) از همين بخش الهام گرفته شده باشد.

ورجيل بعد از بدست اوردن تکه ديگر گردنبند احساس مي کرد ديگر به ارخام احتياجي ندارد به طور غافلگير کننده اي او را مي کشد.

کمي بعد ماري با بدن نيمه جان پدرش روبرو مي شود و ارخام به او مي گويد که توسط ورجيل طلسم شده بوده و به همين علت دست به اعمال شيطاني مي زده او به ماري مي گويد هدف ورجيل باز کردن طلسم باستاني است که سالها پيش اسپاردا به وسيله ي ان دروازه ي دنياي جهنمي را مسدود کرده بود ارخام از ماري مي خواهد که جلوي اين اتفاق رو بگيرد و بعد در اثر خونريزي زياد مي ميرد اما در انتهاي بازي معلوم مي شود که او نمرده و دلقک مرموز همان ارخام است ودر صحنه ي نمايشي انتهايي بازي زماني که دانته وماري در حال صحبت با يکديگرند مي بينيم که در اثر ياداوري خاطره اي اشک از چشمان دانته جاري مي شود ماري با ديدن اشکهاي دانته از او سوال مي کند تو داري گريه ميکني؟ دانته در جواب او جمله ي معروف خود را يکبار ديگر تکرار ميکند: شياطين هرگز گريه نمي کنند ماري نگاهي به دانته مي کند و ميگويد: به نظر من اگر شيطاني کسي را دوست داشته باشد به خاطر از دست دادن او شايد گريه کند و به اين ترتيب يکبار ديگه بام بازي تکرار مي شود.

گرافيک بازي بسيار قابل قبول است و موسيقي متال شما را تحت تاثير قرار مي دهد در مجموع اين نسخه مانند قسمت اول موفق بود و شرکت کاپ کام به قول خودش عمل کرد.

دانته يکي از محبوبترين و دوست داشتني ترين شخصيتهاي بازيهاي کامپيوتري است.


او بار ديگر با devil may cry 4 باز 'گشته تا شاهکاری دیگر را به نمایش گذارد

امير110
27-03-2009, 18:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



در یک منطقه جایی در سرزمین Nosgoth , سارافان (Sarafan) مقام مقدسی از کشیشان جنگجو سوگند خورد که خون آشامان را نابود کند . آنها تیرهای چوبی بر روی زمین قرار دادند و خون آشامها را بر سر این تیر های چوبی نیزه ای قرار دادند تا همه ببینند .
این صحنه از میان آبهای برکه توسط 6 نفر از اعضای دایره نهم دیده شد .
( نکته : دایره نهم گروهی از جادوگران بودند که سوگند خورده بودند تا از ( ( Pillars of nosgoth محافظت کنند . یک عمارت باستانی که عامل ایمنی این سرزمین است .)
ناگهان خون آشامی به نام Vorador در اتاق ظاهر شد و نزدیک ترین محافظ را با شمشیر خود از بین برد. سپس او با استفاده از قدرت جادویی خود به محل استراحت محافظان رفت و آنها را به گوشه ای از اتاق پرتاب کرد و به زندگی آنها خاتمه داد .
حال جادوی این معبد به نظر میرسد که برای خون آشام ها مفید باشد . چون آنها میتوانند با این قدرت جادویی محافظ خون آشام ها به نام Malek را احضار کنند تا از آنها حمایت کند .
بعد Vorador خون آخرین محافظ را نوشید و ناگهان Malek ظاهر شد ولی Vorador از پشت به او حمله کرد . Malek برای محاکمه برده شد به خاطر از دست دادن دایره قدرت .
Mortanius جادوگر ( الهه مرگ ) Malek را محکوم کرد تا ابدیت در خدمت آنها باشد و از دایره قدرت محافظت کند . بعد روح Malek گرفته شد و چهره او بصورت اسکلت درآمد .
500 سال بعد Ariel محافظ توازن ناگهان توسط قاتلی نامرئی با خنجر مورد حمله قرار گرفت و کشته شد .
بعد از این واقعه Pillars of Nosgoth شروع کرد به شکستن و تبدیل شدن از رنگ سفید به سیاه . سالها بعد در شهر Ziegstrurhl یک انسان نجیب زاده به اسم کین ( Kain ) که از این شهر رد میشد به میهمانخانه شهر رفت تا در آنجا استراحت کند . مرد میهماندار برای باز کردن در مسافرخانه نیامد چون نیمه شب بود و شهر ناامن . کین ناامیدانه و با افسردگی در حال بازگشتن بود که ناگهان توسط چندین راهزن احاطه شد . کین سعی کرد که با آنها بجنگد اما سرانجام او شکست خورد و کشته شد . در جهنم کین به هوش آمد و دید که دستان او به دو ستون زنجیر شده است . او دید شمشیری که قاتلان او در سینه او فرو کرده بودند هنوز در سینه اش است . بعد Mortanius به سمت کین آمد و گفت تو به زندگی بازگشتی تا انتقام خودت را از قاتلانت بگیری .کین نیز کورکورانه و بدون فکر حرف او را باور کرد و آنرا پذیرفت . Mortanius شمشیر را از سینه کین بیرون آورد و او را آزاد کرد و بعد شمشیر را به او داد . وقتی کین شمشیر را گرفت زره فلزی او تیره رنگ شد و موهای او فاسد و خراب و چهره او وحشتناک شد . کین از آتش های کشنده و دردناک جهنم رد شد و از آنجا خارج شد .
وقتی کین به دنیای مادی بازگشت متوجه شد که آن جادوگر در جهنم او را تبدیل به یک خون آشام کرده و او متوجه شد که نقاط ضعفی نیز پیدا کرده مثل آسیب پذیری در مقابل نور و آب .
کین راه خود را برای پیدا کردن قاتلانش ادامه داد .کین با استفاده از توانایی های جدید خود به راحتی تمامی قاتلان خود را کشت و خون آنها را برای افزایش قدرت بدنی و توانایی هایش نوشید .کین فکر کرد که حالا ماموریت او تمام شده اما Mortanius به کین گفت که این افراد تنها زیردستان قاتل اصلی او بودند نه قاتل اصلی . او کین را برای گرفتن جواب سوالاتش و فهمیدن موضوع به Pillars of Nosgoth فرستاد .
در راه به سمت Pillars کین با خود فکر کرد که چرا Mortanius هیچ هشداری نداد که او تبدیل به خون آشام میشود . اما کین این را میدانست که سوختن در آتش جهنم بسیار سخت تر است و کین با امیدواری برای رسیدن به پاسخ سوالاتش راه خود را بسوی Pillars ادامه داد .
وقتی کین به Pillars of Nosgoth رسید او زنی را در آنجا دید . او در آنجا روح Ariel کشته شده را دید که نیمی از صورت او از بین رفته و چهره او ترسناک شده بود .
Ariel به کین گفت که به دنبال قاتل او بگردد و گفت وقتی که معشوقه او Nupraptor محافظ و کنترل کننده افکار جنازه او را دیده دیوانه شده و دیوانگی او باعث دیوانه شدن بقیه محافظان نیز شده چون او کنترل کننده افکار است و دیوانگی او روی دیگران هم اثر گذاشته است . او به کین گفت که بعد از کشته شدنش Pillars از حالت عادی خارج شده و نیروهای مفید آن تبدیل به نیروهای شیطانی شده . Ariel به کین گفت که او باید تمامی محافظان Pillars را بکشد تا نیروهای آن دوباره بازیابی شوند تا دوباره سرزمین Nosgoth به حالت تعادل و اصلی خود برگردد و صلح در آن برقرار شود . کین به Ariel گفت که سرنوشت سرزمین Nosgoth برای او مهم نیست و Ariel در جواب گفت که او باید اینکار را برای خودش انجام دهد تا بتواند به حالت اولیه و انسانی خود بازگردد . و گفت توباید در ابتدا Nupraptor را بکشی . با اعتقاد به اینکه کشتن محافظان او را از نفرین و حالت خون آشامی خارج میکند کین به سمت هدفش به راه افتاد . او در طول راه به وجود یک قدرت دیگر در خود پی برد و آن قدرت قدرتی بود که باعث میشد کین بصورت خفاش در بیاید و به قسمتهای مختلف سرزمین Nosgoth پرواز کند . در ادامه راه او به شهری به نام Teincheneroe رسید . شهر نفرین شده ای که ظاهرا هیچ انسان واقعی در آن وجود نداشت . حال به عنوان یک خون آشام کین متوجه شد که خودش نیز بهتر از ساکنان آنجا نیست . او در شهر مرد عجیبی را ملاقات کرد . او به کین گفت که اگر چه تو یک بیگانه ای اما اگر با دقت به اطرافت نگاه کنی میتوانی چیزهایی را که میخواهی ببینی . بعد از گذشتن از این شهر و زمانی که کین داشت وارد شهر Vasserbunde میشد او آبشار بزرگی را دید که آب از قسمت بالای قلعه Nupraptor به پایین میریزد . وقتی که به قلعه نزدیک شد صدای جیغی را شنید . کین لبخندی زد چون به غیر از او ظاهرا کس دیگری بود که داشت شکنجه میشد و عذاب میکشید . وقتی کین داخل قلعه شد دید که Nupraptor در حال به بند کشیدن و شکنجه دادن زنان است . Petrefield و Bloodied به دیوار زنجیر شده بودند . وقتی کین دید که آنها دارند زجر زیادی میکشند به زندگی آنها خاتمه داد . او وقتی به سمت Nupraptor رفت دید که Malek از او محافظت میکند . Nupraptor به Malek گفت که آنها را تنها بگذارد و او نیز اطاعت کرد و آن دو را در اتاق تنها گذاشت .
ناگهان Nupraptor گلوله آنشین به سمت کین پرتاب کرد ولی کین خود را کنار کشید و به سمت او رفت و با یک ضربه شمشیر سر او را از بدنش جدا کرد . بعد کین سر Nupraptor را به Pillars برد تا آنرا به عنوان مدرک به Ariel نشان بدهد و به او بفهماند که وظیفه اش را انجام داده .
بعد کین وقتی به آنجا رسید سر را در مقابل ستون افکار قرار داد و ستون شروع کرد به ترمیم شدن و برگشتن به حالت سفید و سالم اولیه خود . Ariel به کین گفت که هر محافظ یک مدال دارد که آنها با قدرت این مدال با Pillars در ارتباط هستند . برای اینکه Pillars به حالت اولیه برگردد به یکی از این مدالها نیز نیازاست .بعد کین برای انجام ماموریتش به سمت قلعه Malek رفت . وقتی به محل زندگی Malek رسید با صدای عجیبی به خودش آمد . ناگهان از جانب موجوداتی روح مانند مورد حمله قرار گرفت . آنها از نظر ظاهری شبیه Malek و بسیار قوی بودند . کین در درگیری زخمی شد و از هوش رفت . وقتی به هوش آمد دید که زخمی شده و کسی نیز درآنجا نیست تا او از خونش تغذیه کند و خود را مداوا کند . کین برای اینکه از دست این موجودات نجات پیدا کند به طرف وسیله تولید کننده این موجودات رفت و آن را از بین برد . از بین بردن این وسیله باعث شد قدرت سربازها از بین برود و خود آنها نیز نابود شوند . حال کین رفت تا Malek را از بین ببرد . در حالی که کین داشت به سمت هال اصلی قلعه میرفت از راهرویی عبور کرد که پر از موجوداتی یخ زده و مرده بودند و معلوم بود که سالیان زیادی از مرگ آنها میگذرد . وقتی کین به هال بزرگ رسید Malek را دید که به سمت او می آید . کین به او حمله کرد ولی ملک ناگهان با جادوی خود دروازه ای جادویی درست کرد و وارد آن شد و ناپدید شد . کین با دست خالی و ناامید به سمت Pillars بازگشت . Ariel پس از صحبت کردن کین را به سمت معبد Oracle of Nosgoth فرستاد تا بتواند در آنجا اطلاعات بیشتری راجع به Malek بدست بیاورد . کین برای رفتن به معبد به طرف شرق قلعه Malek رفت . او برای رفتن به معبد باید از مجموعه بزرگی از غارها با راههای سردرگم و گیج کننده و خطرناک میگذشت . وقتی کین در حال گشتن غار برای راه اصلی بود به منطقه ای رسید که در آنجا دیواره جادویی محافظی قرار داشت و در کنار آن یک گیوتین با مقداری خون در اطراف آن و یک کتاب . کین شروع به خواندن کتاب کرد و او متوجه شد که اعضای دایره نهم چگونه Malek را با قدرتهای جادویی بوجود آوردند و اینکه چگونه در زمان های گذشته نیروهایی به رهبری Sarafan شروع به نابود کردن خون آشام ها کرده اند . کین کتاب را بست و دیگر به خواندن ادامه نداد . کین به اتاقی که در آن یک دیگ بزرگ قرار داشت رسید . او در آنجا Oracle را ملاقات کرد . یک پیرمرد با یک کلاه که عصایی در دست داشت . کین از او خواست تا به سوالاتش پاسخ دهد و پیرمرد از او درخواست کرد تا به اتاقش بروند تا بتواند به سوالاتش پاسخ دهد . و پیرمرد شروع کرد به گفتن این جملات :
* پادشاه Ottmar تنها امید ماست برای شکست دادن موجودات جهنمی .
* پادشاه Ottmar مفیدترین و تنها امید ما و ....
وقتی کین دید که Oracle حرفهای بیهوده ای میزند که به درد او نمیخورد حرف او را قطع کرد و گفت فقط به من بگو Malek کیست و چگونه میتوانم او را شکست دهم . پیرمرد گفت Malek آخرین نفر از گروه دایره نهم و جزو محافظان Pillars of Nosgoth است . او بسیار قدرتمند است و شکست دادن او به این آسانی نیست . او به هیچ کس اجازه نخواهد داد که به Pillars نزدیک شود . ولی Vorador را پیدا کن و از او بپرس . او راه شکست دادن Malek را میداند . کین پرسید Vorador را کجا میتواند پیدا کند و پیرمرد به او گفت که به سمت جنگل ترموجنت برو تا بتوانی او را پیدا کنی . ( Termojent Forest )
بعد ناگهان پیرمرد ناپدید شد و کین را تنها گذاشت . کین تصمیم گرفت که Vorador را پیدا کید تا در مورد نحوه شکست دادن Malek از او کمک بخواهد . کین به جنگل رسید . جایی که نور خورشید به سختی از بین درختان به زمین میرسید . کین تعجب کرد که چطور Vorador میتواند در چنین مکان ترسناک و خطرناکی زندگی کند . وقتی کین به کاخ باستانی خون آشام ها رسید از بزرگی و عظمت و تجملی که Vorador برای خودش دست و پا کرده بود متعجب شد . کین شروع به گشتن کاخ برای پیدا کردن Vorador کرد . در ادامه کین بالاخره اتاق Vorador را پیدا کرد . اتاق پر بود از زنان و مردانی که با قلابهای گوشت از دیوار آویزان شده بودند . بوی خون حس خون آشامی کین را تحریک میکرد . روی یکی از دیوارهای اتاق با خون نوشته شده بود Mausceler Dei . کین به گشتن برای پیدا کردن Vorador ادامه داد . وقتی اتاق را پیدا کرد بالاخره توانست خون آشام بزرگ Vorador را ببیند . کین وقتی Vorador را دید بسیار شوکه شد چون او بسیار شبیه او بود . Vorador بسیار خوشحال بود که توانسته بود یک خون آشام دیگر را ببیند چون در این روزها کمتر کسی پیدا میشود که Vorador بتواند او را ببیند مخصوصا یک خون آشام جوان . او جامی پر از خون به کین تعارف کرد . کین متوجه شد که Vorador فکر میکند که خون آشام ها خدا هستند و انسانها وسیله ای هستند برای ادامه زندگی خدایان . بعد Vorador شروع کرد به صحبت کردن در مورد اینکه اوچگونه 6 نفر از اعضای دایره نهم را کشته و چگونه محافظ شخصی خود یعنی Malek را از بین برده است . بعد Vorador به کین گفت که نباید در کارهای او دخالت کند وگرنه عذاب و شکنجه همیشگی نصیب او خواهد شد . سپس Vorador انگشتر خود را به کین داد و گفت اگر احتیاج به دستیار و کمک داری این حلقه به تو کمک خواهد کرد و بعد او از کین خواست که اینجا را ترک کند . و کین کاخ را ترک کرد . در خارج از کاخ Mortnius با استفاه از تلپاتی و حرف زدن در فکر کین به او گفت که سه محافظ در سمت شمال قرار دارند و آنها با استفاده از قدرت خود بر روی سرزمین Dark eden تسلط دارند . در ادامه راه کین از شهر Uschtecheim گذشت . شهری که در آنجا شایعه شده بود که سالیان سال پیش خون آشام بزرگ و جد خون آشام ها Janos Aurdron متولد شد . در این شهر او انسانها را میکشت و از خون آنها تغذیه میکرد تا اینکه یک روز قلب او از هم گسیخته شد و مرد . بعد از ترک کردن Uschtecheim کین به بهشت تاریک رفتDark Eden) ) . در آنجا کین توسط دیواره ای جادویی محاصره شد . این دیواره مدام گسترش می یافت و همه چیز را در سر راه خود از بین میبرد . کین وقتی از حفاظی که محاصره اش کرده بود رد شد هیچ آسیبی ندید . چون از قرار معلوم این حفاظ فقط بر روی موجودات زنده اثر میگذاشت . کین به راه خود ادامه داد و به قصری که 3 محافظ در آن زندگی میکردند رسید . در آنجا از بالای یکی از برجها نیروی نورانی خاصی وجود داشت که به سمت پایین می آمد . وقتی کین داخل قصر شد دید که قصر بسیار بزرگتر از آن چیزی است که ظاهرش نشان می داد . کین گشت تا بالاخره با سه محافظ مواجه شد . کاهنی به نام Bane و یک کیمیاگر به اسم Anarcrothe و Dejoule . کین خوشحال شد که بالاخره به هدف خود نزدیک شد . Dejoule و Bane با دیدن کین خواستند تا با او مقابله کنند اما Anarcrothe فرار کرد و با قدرت خود Malek را احضار کرد تا از آنها محافظت کند . کین از بزدلی او بسیار خشمگین شد و او از حلقه ای که Vorador به او داده بود استفاده کرد تا خون آشام بزرگ را احضار کند . Malek اعلام کرد که بالاخره او حال میتواند با Vorador بجنگد و او را از بین ببرد تا جهان از دست عذابهای او راحت شود . Malek به Vorador گفت که او را میکشد و تکه تکه میکند و به عنوان غذا به سگهای خود میدهد . و بعد این دو دشمن شروع کردند به جنگ با هم . هر کدام قدرت خود در استفاده از مهارت های مخصوص خود را به طرف مقابل نشان میدادند و از جادوها استفاده میکردند . Vorador ناگهان تبدیل به گرگ شد و به سمت Malek پرید و .... کشته شدن Malek . بعد او به سمت Bane نیز حمله کرد و او را نیز کشت . بعد Dejoule تصمیم گرفت کین را بکشد . او با استفاده از قدرت مخصوص خود کاری کرد که زیر پای آنها شروع به جوشیدن آب کرد . کین که به آب حساس بود و از آن آسیب پذیر بود با استفاده از قدرت خود به شکل مه درآمد و از آنجا کمی دور شد . بعد Dejoule گلوله ای به سمت کین پرتاب کرد اما کین با قدرت خود قبل از اینکه گلوله به او برخورد کند آنرا کنترل کرد و گلوله را به سمت خود او پرتاب کرد . گلوله به او خورد و کشته شد . بعد کین لباس Bane و ساعت Dejoule را برداشت تا از آنها برای ترمیم Pillars استفاده کند . کین وقتی که به Pillars رسید وسایل را در جای مخصوص خود قرار داد و قسمتهای دیگری نیز ترمیم شدند . Ariel به کین گفت که محل محافظ بعدی یعنی Azimuth جایی در قلب شهر مقدس Avernus است . وقتی کین به شهر Avernus رسید خود را در شهری دید که تمامی ساختمانهای آن آتش گرفته اند و جسدهای سوخته مردم در همه جا وجود دارد . کین رفت و توانست سرچشمه این فاجعه را بیاید . یک کلیسا که تنها جایی بود که هیچ آسیبی ندیده بود و باید تمام این فاجعه ها از همین نقطه شروع شده باشد . کین داخل آنجا شد . کین پس از جستجو روح ربا را دید ( Soul Reaver ) . یک سلاح افسانه ای که با جذب کردن ارواح به قدرت خود اضافه میکرد . در قسمتهای داخلی تر کین یک کتاب پیدا کرد که اثر دست خونی یک نفر بر روی آن نقش بسته بود و بدلیل خونی که روی آن ریخته بود بسیاری از قسمتهای آن قابل خواندن نبود . کین در طول راه یک لیوان نیز پیدا کرد که عکسی با مضمون مبارزه Vorador و Malek روی آن نقش بسته بود . بعد بالاخره کین توانست Azimuth را ملاقات کند . او هیولاهای زیادی را برای مبارزه با کین ساخت اما کین همه آنها را کشت و توانست بسیار راحت Azimuth را نیز شکست دهد و او را بکشد . بعد از کشته شدن Azimuth کین چشم سوم را بدست آورد و او میتوانست از آن برای ترمیم Pillars استفاده کند . کین علاوه بر این وسیله دیگری نیز پیدا کرد که با استفاده از آن میتوانست زمان را به جلو یا عقب ببرد . وقتی که کین به Pillars رفت و قسمتی دیگر را نیز ترمیم کرد Ariel برای کین توضیح داد که چگونه Azimuth وسیله کنترل زمان را از Moebius محافظ زمان دزدیده و از آن برای در اختیار گرفتن موجودات شیطانی در زمانهای مختلف استفاده کرده . بعد Ariel در مورد موجودی به نام Nemesis صخبت کرد که در قسمتی از این سرزمین او چگونه همه چیز را نابود کرده است . او به کین گفت که باید به King ottmar در شهر Willendorf و لشکرش کمک کند تا Nemesis را از بین ببرند . چون آنها تنها کسانی هستند که میتوانند در مقابل Nemesis بایستند . وقتی کین به Willendorf رسید سعی کرد که با جادویی که او را بصورت انسان معمولی نشان میدهد داخل شهر شود ولی در دروازه ورودی جادوی او خود به خود باطل شد و جادو به او اجازه داخل شدن را نمیداد . کین در آنجا در مورد یک مقبره باستانی شنید که یکی از محل های مخفی اجداد King ottmar بوده است . کین داخل معدنی قدیمی شد و چشمه ای از خون در آنجا پیدا کرد . وقتی کین از آن خون نوشید دید که چهره او مثل انسانهای معمولی شد . حال با این تغییر قیافه کین میتوانست داخل شهر شود . کین در ادامه راه به یک کتابخانه رسید که تعداد زیادی کتاب در آنجا وجود داشت . کین به جستجو در بین کتابها پرداخت و دو کتاب نظر کین را جلب کرد . اولی کتابی بود که در مورد دایره نهم که از Pillars محافظت میکردند صحبت میکرد . کین پس از خواندن کتاب متوجه شد که Pillars of Nosgoth با قدرت خود از سرزمین Nosgoth محافظت میکند و زمانی که یکی از اعضای دایره نهم بمیرد قسمتی از Pillars از بین میرود مگر اینکه کسی جانشین او بشود . کتاب دیگر در مورد فرقه عجیبی صحبت میکرد که به اطراف سرزمین Nosgoth آمده بودند و بسیاری از مردم فریب آنها را خورده و جزو آنها شده بودند . ولی در کتاب ننوشته بود که خدایی که اعضای این فرقه پرستش میکردند چه نام داشت . کین به سمت شهر رفت و داخل شد و به سمت قصر پادشاه رفت . در داخل قصر پادشاه Ottmar کین به سمت اتاق پادشاه رفت اما یک مرد راه او را بست و به کین گفت که پادشاه عزادار است و هیچ کس را ملاقات نمیکند . کین او را گرفت و گوشه ای پرتاب کرد و به سمت اتاق پادشاه به راه افتاد . در اتاق کین پادشاه ر ادید که برای دخترش عزاداری میکند . پادشاه به کین گفت که در روز تولد دخترش او دستور داده بود که بهترین عروسک سرزمین Nosgoth را برای دخترش درست کنند و هر کس که بهترین عروسک را میساخت جایزه بزرگی نصیب او میشد . برنده عروسک سازی بود به اسم Elzavir . بعد از مدتی ناگهان دختر پادشاه روح خود را از دست داد و مانند یک عروسک بدون جان شد . پادشاه دچار افسردگی شد و به هیچ چیز جز دختر خودش فکر نمیکرد . پادشاه گفته بود که هر کس که بتواند دختر او را به حالت اولیه اش برگرداند صاحب امپراتوری او خواهد شد . کین آنجا را ترک کرد تا آن عروسک ساز را پیدا کند . کین با خود فکر کرد که با این وضعیت ارتش پادشاه نمیتوانند با Nemesis مقابله کنند چون بسیاری از سربازان برای پیدا کردن عروسک ساز عازم مکان های دیگری شده بودند . کین با پرس و جو از دیگران در مورد یک تونل شنید که او را به محل زندگی عروسک ساز یعنی Elzavir میبرد . کین برای پیدا کردن عروسک ساز به سمت شمال رفت . در دریاچه ارواح سرگردان کین قصر آن عروسک ساز را پیدا کرد و توانست با او ملاقات کند . عروسک ساز با جادوی خود عروسکهایی را برای مقابله با کین احضار کرد ولی کین همه آنها را کشت . حال نوبت خود عروسک ساز بود . کین او را نیز کشت و سر از بدنش جدا کرد .کین متوجه شد که عروسک ساز روح دختر پادشاه را در یک عروسک زندانی کرده . او عروسک را نیز برداشت . کین به willendorf بازگشت در حالی که در یک دستش سر آن عروسک ساز و در دست دیگر آن عروسک قرار داشت . جادوگران پادشاه به سرعت روح را به بدن دختر پادشاه وارد کردند و پادشاه نیز خوشحال تجدید قوا کرد و خود را برای مقابله با Nemesis آماده کرد . در میدان جنگ سربازان پادشاه و کین در مقابل Nemesis قرار گرفتند . قبل از اینکه جنگ شروع شود پادشاه با سربازان خود صحبت کرد و به آنها دلگرمی داد و جنگ شروع شد . سربازان پادشاه دلیرانه میجنگیدند اما خیلی زود توسط سربازان Nemesis از پای درمی آمدند . پادشاه نیز در جنگ کشته شد و در لحظات پایانی عمرش گفت که او نگران سرنوشت دخترش و همین طور سرزمین Nosgoth است . وقتی که همه کشته شدند کین چاره ای جز فرار نداشت . او با وسیله ای که از Azimuth بدست آورده بود و برای کنترل زمان بود توانست فرار کند . حال سرزمین Nosgoth در اختیار و تحت سلطه Nemesis بود . ناگهان زمین اطراف کین تغییر کرد و به جای آن همه خون و جسد همه جا شروع کرد به سبز شدن و روییدن گیاهان و برگشتن به حالت عادی . بعد وسیله کنترل کننده زمان در دستان کین شکست و تکه تکه شد . کین به زمان دیگری برده شده بود . کین ناگهان سردردی احساس کرد و در رویاهای خود Moebius را دید که در جمعی در نزدیکی پادشاه William قرار دارد . پس از اینکه رویاها تمام شد کین به سمت شمال و محل زندگی Nemesis رفت ولی در آنجا سرزمین پادشاه ویلیام قرار داشت و خبری از Nemesis نبود . کین در ادامه متوجه شد که به 50 سال قبل بازگشته . کین تصمیم گرفت که پادشاه جوان را بکشد تا در 50 سال بعد موجودی به نام Nemesis وجود نداشته باشد . در داخل قصر ویلیام , کین Moebius را دید که در حال صحبت کردن با ویلیام بود . با دیدن کین Moebius در مورد کین هشدار داد و به یلیام شمشیر Soul Reaver را داد و هر دو از اتاق خارج شدند . دو سرباز به سمت کین آمدند و کین با آنها مقابله کرد و آنها را کشت . بعد او به سمت ویلیام رفت و محافظانش را کشت و خود ویلیام را نیز کشت . حال کین تاریخ را تغییر داده بود . او در قصر وسیله کنترل کننده زمان دیگری پیدا کرد و به زمان خودش بازگشت . در خارج از قصر ویلیام هیچ پرچم جنگی برافراشته نبود اما یک چیز نادرست بود . از سمت جنوب صدای فریاد و شمشیر و بوی خون می آمد . شکارچیان خون آشام . کین متوجه شد که با کشته شدن پادشاه محبوب آنها یعنی ویلیام او خشم انسانها را برانگیخته و آنها به جنگ با خون آشام ها و انتقام گرفتن از آنها پرداخته اند .
در بین راه در نزدیکی شهر او صدای تشویق مردم را شنید . و توسط مردم شهر Stahlberg تشویق میشد چون باعث نابودی Nemesis شده بود . کین به سمت جمعی از مردم که در گوشه ای تجمع کرده بودند رفت . او در آنجا با کمال تعجب دید که جلاد سر Vorador را با گیوتین قطع کرده و با افتخار آنرا دردستش گرفته و به مردم نشان میدهد . حال کین تنها خون آشام سرزمین Nosgoth بود . در ادامه کین Moebius را ملاقات کرد . او به کین گفت که آینده او را دیده . او خواهد مرد . اما کین به او گفت که او از مردن باکی ندارد و او آماده مردن است . همان طور که تو آماده مردن هستی . بعد کین به سرعت به سمت Moebius حمله کرد و او را کشت و ساعت شنی که همراهش بود را برداشت . حال کین باید به سمت Pillars میرفت . کین به شکل خفاش در آمد و به سمت Pillars of Nosgoth رفت . کین در آنجا Mortanius و Anarcrothe را دید که با هم در حال بحث بودند . کین در پشت یکی از ستونها پنهان شد و به حرف آنها گوش داد . Anarcrothe به Mortanius گفت که او به آنها خیانت کرده اما Mortanius گفت که دایره نهم باید از بین برود چو نتوانسته به وظایف محوله اش عمل کند . Anarcrothe نیز در جواب گفت که دایره نهم باید پابرجا بماند و او یا باید به آنها کمک کند یا بمیرد . Mortanius نیز جواب رد داد .
Anarcrothe گلوله ای آتشین به سمت Mortanius پرتاب کرد اما ناگهان جادوگری به نام Merely ظاهر شد و گلوله آتشین را منحرف کرد و با جادوی خود Anarcrothe را کشت . کین خودش را نشان داد و گفت که Mortanius باید کشته شود تا Pillars ترمیم شده و به حالت اولیه خود بازگردد . Mortanius گفت به غیر از من Merely هم هست . اول او را بکش . جادوگر Merely با قدرت خود یک undead ساخت تا با کین مقابله کند اما کین آن موجود را از بین برد و به راحتی Merely را نیز شکست داد . کین به سمت Mortanius حمله کرد و او را نیز کشت . اما ناگهان جنازه او نبدیل به هیولای سیاه رنگ غول پیکر شد .
هیولایی که Ariel در مورد آن با کین صحبت نکرده بود . کین شمشیر خود را بیرون آورد و فریاد زد Vae Victus و به سمت آن موجود حمله کرد و بعد از مبارزه ای سخت کین موفق شد آن هیولا را شکست دهد .
کین از مدال او برای ترمیم قسمت دیگری از Pillars استفاده کرد . حال تمامی ستونها ترمیم شده بودند به غیر از ستون تعادل ( Pillars of Balance ) . کین متوجه شد که خود او آخرین نگهبان و نگهبان تعادل است . حال او دو راه بیشتر نداشت . یا خودش را بکشد و باعث ترمیم Pillars و برگشتن این سرزمین به حالت اولیه بشود و نسل خون آشام ها بطور کلی از سرزمین Nosgoth برانداخته شود یا خودش را نکشد و Pillars را به همین حالت باقی بگذارد و این سرزمین به یک مکان نفرین شده تبدیل شود . کین دید که نمیتواند از جان خود بگذرد و تصمیم گرفت که خودش را نکشد و Pillars را به حال خود بگذارد .
ستونها فروریختند و سرزمین Nosgoth برای ابدیت تبدیل به مکانی نفرین شده شد . کین به قصری که در نزدیکی Pillars قرار داشت رفت و جامی پر از خون خورد و با خود فکر کرد که : Vorador درست میگفت . خون آشام ها خدایانی هستند که وظیفه آنها حکومت بر انسانهاست

امير110
27-03-2009, 18:53
داستان پرنس فارسي1
پسری مغرور،ایرانی،خود بزرگ بین،خودخواه . کسی که خود را وارث تاج و تخت پدریش می دانست .زمان ، زمان زمان قدرت و جذب قدرت ها پدر پرنس(شاه ایران)به علت صحبت هایی که مبنی براین که در هند وسیله ای عجیب است که می شود با آن زمان را کنترل کرد دستور حمله به هندوستان را داد ،ایرانیان با لشکر کثیری به همراه پرنس به سمت هند به راه افتادند با خیانت کاری های وزیر هند دروازه هند باز شد و لشکر کثیر ایرانیان وارد هند شدند ،پرنس بعد از جستجو هایی توانست جنجر جادویی که باعث کنترل زمان می شود را پیدا کرد این خنجر نیرویی دارد که می توان با استفاده از آن زمان را متوقف کرد و به عقب و جلو کشید پرنس پس از پیدا کردن جنجر به پیش لشکر می رود و می بینید آنها همه جا را گرفتند و اکنون به پیش ساعت شنی جادویی رسیدند ایرانیان ساعت شنی و برده هایی را برای ایران به پیش شاه بردند شاه پس از دیدن ساعت شنی مجزوب ساعت شنی شد درهمین لحظه وزیر هند می گه اگر می خواهید به قدرت واقعی این ساعت شنی پی ببرید باید خنجر جادویی رو درون محفظه مخصوص ساعت شنی قرار دهید و چون شاه دیگر طاقت نداشت و می خواست هر چه زودتر قدرت ساعت شنی را ببینید به پرنس دستور تا این کار را بکند . پرنس با غرور به سمت ساعت شنی رفت در همین لحظه یکی از برده ها (که بعدا معلوم شد ماهارجه هندی است)میگه نباید شما این کار رو بکنید و اگر این کار رو بکنید اتفاق بدی می یوفته ولی پرنس مغرور کاری با این کارا نداشت (دختره چی میگه من پسر شاه برو بچه جون)به سرعت به سمت ساعت می ره و خنجره درون ساعت می کنه. ولی تازه می فهمه چه گندی بالا آورده شنها آزاد می شه و سرزمین رو در برمی گیره این شن ها با پوست هر شخصی تماس پیدا کند او را به هیولاییاهریمنی تبدیل می کند که لشکر کسی می شود که دو نیرو را داشته باشد همان دو نیروییکه سبب می شود همه به هیولا تبدیل شوند جزآن دو نفرکسی که خنجر را دارد (خود پرنس) و کسی که گردنبدند جادویی رو داره(فرح دختر ماهاراجه) و وزیر هم باخواندن ورد های فراوان خود را ایمن می کند و آن لشکرش را بر زد ما برای به دستآوردن خنجر و گردنبند می فرستد.

فرح به ما می گوید که این خنجر قدرت بیرون کشیدن شن ها وذخیره ی آنها در خود را دارد و توسط آن می توان زمان را در اختار گرفتو درنهایت با سختی های فراوان به ساعت شنی می رسیم که پرنده های اهریمنی وزیر آن را بهبالای برجی انتقال داده اند فرح به ما می گوبد خنجر را وارد قفل ساعت شنی کن تاهمه چیز به سر جای اولش برگردد اما ما به او اعتماد نمی کنیم و به علت همین حماقتوزیر از راه می رسد و مجبور به فرار میشویم و چون خنجر یک بار به زمین می افتدذخیره ی آن خالی می شود و نمی توانیم زمان را به عقب برگردانیم

و بعد از سختیهای فراوان فرح به ما می گوید که وقتی کوچک بوده مادرش به او گفته است که وقتی درمشکل بزرگی گیر کردی بگو کاکولوکیا تا آن مشکل رفع شود و همین نیرو سبب می شود کهما به مکانی جدید راه پیدا کنیم راه دیگری برای رسیدن به ساعت شنی, یک میان بر اماداستان به همین سادگی ها هم تمام نمی شود زیرا در راه فرح جان خود را از دست می دهدو برای حفظ خنجر خود را فدا می کند

ما که کمی به فرح انس گرفته بودیم و بسیارعصبانی بودیم عزم خود را جزم کرده و به هر قیمتی شده به اتاق ساعت شنی میرویم وخنجر را در قفل آن فرو می کنیم و همه چیز را باز می گردانیم تا چند ساعت قبل ازجنگ(همان جایی که بازی شروع شد)با سرعت تمام به سوی هندوستان رفته و با فرح شروع بهصحبت می کنیم اما او دیگر ما را نمی شناسد
تمام جریانات و نقشه ی وزیر را برایاو بازگو می کنیم و او کم کم باور می کند و همین هنگام که نزدیک جنگ هست وزیر وقتیکلمه ی خنجر را می شنود و می فهمد در نزد ماست برای به دست آوردن گردنبند و خنجر بهاطاق وارد شده تا با لشکر توسط نیروی اهریمنی ای که می خواهد تشکیل دهد با ایرانمقاابله کند
ما هم او را نابود ساخته و خنجر را تسلیم فرح کرده و وقتی نام مارا جویا می شود می گوییم کاکولوکیا!!!

امير110
27-03-2009, 18:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



در یک منطقه جایی در سرزمین Nosgoth , سارافان (Sarafan) مقام مقدسی از کشیشان جنگجو سوگند خورد که خون آشامان را نابود کند . آنها تیرهای چوبی بر روی زمین قرار دادند و خون آشامها را بر سر این تیر های چوبی نیزه ای قرار دادند تا همه ببینند .
این صحنه از میان آبهای برکه توسط 6 نفر از اعضای دایره نهم دیده شد .
( نکته : دایره نهم گروهی از جادوگران بودند که سوگند خورده بودند تا از ( ( Pillars of nosgoth محافظت کنند . یک عمارت باستانی که عامل ایمنی این سرزمین است .)
ناگهان خون آشامی به نام Vorador در اتاق ظاهر شد و نزدیک ترین محافظ را با شمشیر خود از بین برد. سپس او با استفاده از قدرت جادویی خود به محل استراحت محافظان رفت و آنها را به گوشه ای از اتاق پرتاب کرد و به زندگی آنها خاتمه داد .
حال جادوی این معبد به نظر میرسد که برای خون آشام ها مفید باشد . چون آنها میتوانند با این قدرت جادویی محافظ خون آشام ها به نام Malek را احضار کنند تا از آنها حمایت کند .
بعد Vorador خون آخرین محافظ را نوشید و ناگهان Malek ظاهر شد ولی Vorador از پشت به او حمله کرد . Malek برای محاکمه برده شد به خاطر از دست دادن دایره قدرت .
Mortanius جادوگر ( الهه مرگ ) Malek را محکوم کرد تا ابدیت در خدمت آنها باشد و از دایره قدرت محافظت کند . بعد روح Malek گرفته شد و چهره او بصورت اسکلت درآمد .
500 سال بعد Ariel محافظ توازن ناگهان توسط قاتلی نامرئی با خنجر مورد حمله قرار گرفت و کشته شد .
بعد از این واقعه Pillars of Nosgoth شروع کرد به شکستن و تبدیل شدن از رنگ سفید به سیاه . سالها بعد در شهر Ziegstrurhl یک انسان نجیب زاده به اسم کین ( Kain ) که از این شهر رد میشد به میهمانخانه شهر رفت تا در آنجا استراحت کند . مرد میهماندار برای باز کردن در مسافرخانه نیامد چون نیمه شب بود و شهر ناامن . کین ناامیدانه و با افسردگی در حال بازگشتن بود که ناگهان توسط چندین راهزن احاطه شد . کین سعی کرد که با آنها بجنگد اما سرانجام او شکست خورد و کشته شد . در جهنم کین به هوش آمد و دید که دستان او به دو ستون زنجیر شده است . او دید شمشیری که قاتلان او در سینه او فرو کرده بودند هنوز در سینه اش است . بعد Mortanius به سمت کین آمد و گفت تو به زندگی بازگشتی تا انتقام خودت را از قاتلانت بگیری .کین نیز کورکورانه و بدون فکر حرف او را باور کرد و آنرا پذیرفت . Mortanius شمشیر را از سینه کین بیرون آورد و او را آزاد کرد و بعد شمشیر را به او داد . وقتی کین شمشیر را گرفت زره فلزی او تیره رنگ شد و موهای او فاسد و خراب و چهره او وحشتناک شد . کین از آتش های کشنده و دردناک جهنم رد شد و از آنجا خارج شد .
وقتی کین به دنیای مادی بازگشت متوجه شد که آن جادوگر در جهنم او را تبدیل به یک خون آشام کرده و او متوجه شد که نقاط ضعفی نیز پیدا کرده مثل آسیب پذیری در مقابل نور و آب .
کین راه خود را برای پیدا کردن قاتلانش ادامه داد .کین با استفاده از توانایی های جدید خود به راحتی تمامی قاتلان خود را کشت و خون آنها را برای افزایش قدرت بدنی و توانایی هایش نوشید .کین فکر کرد که حالا ماموریت او تمام شده اما Mortanius به کین گفت که این افراد تنها زیردستان قاتل اصلی او بودند نه قاتل اصلی . او کین را برای گرفتن جواب سوالاتش و فهمیدن موضوع به Pillars of Nosgoth فرستاد .
در راه به سمت Pillars کین با خود فکر کرد که چرا Mortanius هیچ هشداری نداد که او تبدیل به خون آشام میشود . اما کین این را میدانست که سوختن در آتش جهنم بسیار سخت تر است و کین با امیدواری برای رسیدن به پاسخ سوالاتش راه خود را بسوی Pillars ادامه داد .
وقتی کین به Pillars of Nosgoth رسید او زنی را در آنجا دید . او در آنجا روح Ariel کشته شده را دید که نیمی از صورت او از بین رفته و چهره او ترسناک شده بود .
Ariel به کین گفت که به دنبال قاتل او بگردد و گفت وقتی که معشوقه او Nupraptor محافظ و کنترل کننده افکار جنازه او را دیده دیوانه شده و دیوانگی او باعث دیوانه شدن بقیه محافظان نیز شده چون او کنترل کننده افکار است و دیوانگی او روی دیگران هم اثر گذاشته است . او به کین گفت که بعد از کشته شدنش Pillars از حالت عادی خارج شده و نیروهای مفید آن تبدیل به نیروهای شیطانی شده . Ariel به کین گفت که او باید تمامی محافظان Pillars را بکشد تا نیروهای آن دوباره بازیابی شوند تا دوباره سرزمین Nosgoth به حالت تعادل و اصلی خود برگردد و صلح در آن برقرار شود . کین به Ariel گفت که سرنوشت سرزمین Nosgoth برای او مهم نیست و Ariel در جواب گفت که او باید اینکار را برای خودش انجام دهد تا بتواند به حالت اولیه و انسانی خود بازگردد . و گفت توباید در ابتدا Nupraptor را بکشی . با اعتقاد به اینکه کشتن محافظان او را از نفرین و حالت خون آشامی خارج میکند کین به سمت هدفش به راه افتاد . او در طول راه به وجود یک قدرت دیگر در خود پی برد و آن قدرت قدرتی بود که باعث میشد کین بصورت خفاش در بیاید و به قسمتهای مختلف سرزمین Nosgoth پرواز کند . در ادامه راه او به شهری به نام Teincheneroe رسید . شهر نفرین شده ای که ظاهرا هیچ انسان واقعی در آن وجود نداشت . حال به عنوان یک خون آشام کین متوجه شد که خودش نیز بهتر از ساکنان آنجا نیست . او در شهر مرد عجیبی را ملاقات کرد . او به کین گفت که اگر چه تو یک بیگانه ای اما اگر با دقت به اطرافت نگاه کنی میتوانی چیزهایی را که میخواهی ببینی . بعد از گذشتن از این شهر و زمانی که کین داشت وارد شهر Vasserbunde میشد او آبشار بزرگی را دید که آب از قسمت بالای قلعه Nupraptor به پایین میریزد . وقتی که به قلعه نزدیک شد صدای جیغی را شنید . کین لبخندی زد چون به غیر از او ظاهرا کس دیگری بود که داشت شکنجه میشد و عذاب میکشید . وقتی کین داخل قلعه شد دید که Nupraptor در حال به بند کشیدن و شکنجه دادن زنان است . Petrefield و Bloodied به دیوار زنجیر شده بودند . وقتی کین دید که آنها دارند زجر زیادی میکشند به زندگی آنها خاتمه داد . او وقتی به سمت Nupraptor رفت دید که Malek از او محافظت میکند . Nupraptor به Malek گفت که آنها را تنها بگذارد و او نیز اطاعت کرد و آن دو را در اتاق تنها گذاشت .
ناگهان Nupraptor گلوله آنشین به سمت کین پرتاب کرد ولی کین خود را کنار کشید و به سمت او رفت و با یک ضربه شمشیر سر او را از بدنش جدا کرد . بعد کین سر Nupraptor را به Pillars برد تا آنرا به عنوان مدرک به Ariel نشان بدهد و به او بفهماند که وظیفه اش را انجام داده .
بعد کین وقتی به آنجا رسید سر را در مقابل ستون افکار قرار داد و ستون شروع کرد به ترمیم شدن و برگشتن به حالت سفید و سالم اولیه خود . Ariel به کین گفت که هر محافظ یک مدال دارد که آنها با قدرت این مدال با Pillars در ارتباط هستند . برای اینکه Pillars به حالت اولیه برگردد به یکی از این مدالها نیز نیازاست .بعد کین برای انجام ماموریتش به سمت قلعه Malek رفت . وقتی به محل زندگی Malek رسید با صدای عجیبی به خودش آمد . ناگهان از جانب موجوداتی روح مانند مورد حمله قرار گرفت . آنها از نظر ظاهری شبیه Malek و بسیار قوی بودند . کین در درگیری زخمی شد و از هوش رفت . وقتی به هوش آمد دید که زخمی شده و کسی نیز درآنجا نیست تا او از خونش تغذیه کند و خود را مداوا کند . کین برای اینکه از دست این موجودات نجات پیدا کند به طرف وسیله تولید کننده این موجودات رفت و آن را از بین برد . از بین بردن این وسیله باعث شد قدرت سربازها از بین برود و خود آنها نیز نابود شوند . حال کین رفت تا Malek را از بین ببرد . در حالی که کین داشت به سمت هال اصلی قلعه میرفت از راهرویی عبور کرد که پر از موجوداتی یخ زده و مرده بودند و معلوم بود که سالیان زیادی از مرگ آنها میگذرد . وقتی کین به هال بزرگ رسید Malek را دید که به سمت او می آید . کین به او حمله کرد ولی ملک ناگهان با جادوی خود دروازه ای جادویی درست کرد و وارد آن شد و ناپدید شد . کین با دست خالی و ناامید به سمت Pillars بازگشت . Ariel پس از صحبت کردن کین را به سمت معبد Oracle of Nosgoth فرستاد تا بتواند در آنجا اطلاعات بیشتری راجع به Malek بدست بیاورد . کین برای رفتن به معبد به طرف شرق قلعه Malek رفت . او برای رفتن به معبد باید از مجموعه بزرگی از غارها با راههای سردرگم و گیج کننده و خطرناک میگذشت . وقتی کین در حال گشتن غار برای راه اصلی بود به منطقه ای رسید که در آنجا دیواره جادویی محافظی قرار داشت و در کنار آن یک گیوتین با مقداری خون در اطراف آن و یک کتاب . کین شروع به خواندن کتاب کرد و او متوجه شد که اعضای دایره نهم چگونه Malek را با قدرتهای جادویی بوجود آوردند و اینکه چگونه در زمان های گذشته نیروهایی به رهبری Sarafan شروع به نابود کردن خون آشام ها کرده اند . کین کتاب را بست و دیگر به خواندن ادامه نداد . کین به اتاقی که در آن یک دیگ بزرگ قرار داشت رسید . او در آنجا Oracle را ملاقات کرد . یک پیرمرد با یک کلاه که عصایی در دست داشت . کین از او خواست تا به سوالاتش پاسخ دهد و پیرمرد از او درخواست کرد تا به اتاقش بروند تا بتواند به سوالاتش پاسخ دهد . و پیرمرد شروع کرد به گفتن این جملات :
* پادشاه Ottmar تنها امید ماست برای شکست دادن موجودات جهنمی .
* پادشاه Ottmar مفیدترین و تنها امید ما و ....
وقتی کین دید که Oracle حرفهای بیهوده ای میزند که به درد او نمیخورد حرف او را قطع کرد و گفت فقط به من بگو Malek کیست و چگونه میتوانم او را شکست دهم . پیرمرد گفت Malek آخرین نفر از گروه دایره نهم و جزو محافظان Pillars of Nosgoth است . او بسیار قدرتمند است و شکست دادن او به این آسانی نیست . او به هیچ کس اجازه نخواهد داد که به Pillars نزدیک شود . ولی Vorador را پیدا کن و از او بپرس . او راه شکست دادن Malek را میداند . کین پرسید Vorador را کجا میتواند پیدا کند و پیرمرد به او گفت که به سمت جنگل ترموجنت برو تا بتوانی او را پیدا کنی . ( Termojent Forest )
بعد ناگهان پیرمرد ناپدید شد و کین را تنها گذاشت . کین تصمیم گرفت که Vorador را پیدا کید تا در مورد نحوه شکست دادن Malek از او کمک بخواهد . کین به جنگل رسید . جایی که نور خورشید به سختی از بین درختان به زمین میرسید . کین تعجب کرد که چطور Vorador میتواند در چنین مکان ترسناک و خطرناکی زندگی کند . وقتی کین به کاخ باستانی خون آشام ها رسید از بزرگی و عظمت و تجملی که Vorador برای خودش دست و پا کرده بود متعجب شد . کین شروع به گشتن کاخ برای پیدا کردن Vorador کرد . در ادامه کین بالاخره اتاق Vorador را پیدا کرد . اتاق پر بود از زنان و مردانی که با قلابهای گوشت از دیوار آویزان شده بودند . بوی خون حس خون آشامی کین را تحریک میکرد . روی یکی از دیوارهای اتاق با خون نوشته شده بود Mausceler Dei . کین به گشتن برای پیدا کردن Vorador ادامه داد . وقتی اتاق را پیدا کرد بالاخره توانست خون آشام بزرگ Vorador را ببیند . کین وقتی Vorador را دید بسیار شوکه شد چون او بسیار شبیه او بود . Vorador بسیار خوشحال بود که توانسته بود یک خون آشام دیگر را ببیند چون در این روزها کمتر کسی پیدا میشود که Vorador بتواند او را ببیند مخصوصا یک خون آشام جوان . او جامی پر از خون به کین تعارف کرد . کین متوجه شد که Vorador فکر میکند که خون آشام ها خدا هستند و انسانها وسیله ای هستند برای ادامه زندگی خدایان . بعد Vorador شروع کرد به صحبت کردن در مورد اینکه اوچگونه 6 نفر از اعضای دایره نهم را کشته و چگونه محافظ شخصی خود یعنی Malek را از بین برده است . بعد Vorador به کین گفت که نباید در کارهای او دخالت کند وگرنه عذاب و شکنجه همیشگی نصیب او خواهد شد . سپس Vorador انگشتر خود را به کین داد و گفت اگر احتیاج به دستیار و کمک داری این حلقه به تو کمک خواهد کرد و بعد او از کین خواست که اینجا را ترک کند . و کین کاخ را ترک کرد . در خارج از کاخ Mortnius با استفاه از تلپاتی و حرف زدن در فکر کین به او گفت که سه محافظ در سمت شمال قرار دارند و آنها با استفاده از قدرت خود بر روی سرزمین Dark eden تسلط دارند . در ادامه راه کین از شهر Uschtecheim گذشت . شهری که در آنجا شایعه شده بود که سالیان سال پیش خون آشام بزرگ و جد خون آشام ها Janos Aurdron متولد شد . در این شهر او انسانها را میکشت و از خون آنها تغذیه میکرد تا اینکه یک روز قلب او از هم گسیخته شد و مرد . بعد از ترک کردن Uschtecheim کین به بهشت تاریک رفتDark Eden) ) . در آنجا کین توسط دیواره ای جادویی محاصره شد . این دیواره مدام گسترش می یافت و همه چیز را در سر راه خود از بین میبرد . کین وقتی از حفاظی که محاصره اش کرده بود رد شد هیچ آسیبی ندید . چون از قرار معلوم این حفاظ فقط بر روی موجودات زنده اثر میگذاشت . کین به راه خود ادامه داد و به قصری که 3 محافظ در آن زندگی میکردند رسید . در آنجا از بالای یکی از برجها نیروی نورانی خاصی وجود داشت که به سمت پایین می آمد . وقتی کین داخل قصر شد دید که قصر بسیار بزرگتر از آن چیزی است که ظاهرش نشان می داد . کین گشت تا بالاخره با سه محافظ مواجه شد . کاهنی به نام Bane و یک کیمیاگر به اسم Anarcrothe و Dejoule . کین خوشحال شد که بالاخره به هدف خود نزدیک شد . Dejoule و Bane با دیدن کین خواستند تا با او مقابله کنند اما Anarcrothe فرار کرد و با قدرت خود Malek را احضار کرد تا از آنها محافظت کند . کین از بزدلی او بسیار خشمگین شد و او از حلقه ای که Vorador به او داده بود استفاده کرد تا خون آشام بزرگ را احضار کند . Malek اعلام کرد که بالاخره او حال میتواند با Vorador بجنگد و او را از بین ببرد تا جهان از دست عذابهای او راحت شود . Malek به Vorador گفت که او را میکشد و تکه تکه میکند و به عنوان غذا به سگهای خود میدهد . و بعد این دو دشمن شروع کردند به جنگ با هم . هر کدام قدرت خود در استفاده از مهارت های مخصوص خود را به طرف مقابل نشان میدادند و از جادوها استفاده میکردند . Vorador ناگهان تبدیل به گرگ شد و به سمت Malek پرید و .... کشته شدن Malek . بعد او به سمت Bane نیز حمله کرد و او را نیز کشت . بعد Dejoule تصمیم گرفت کین را بکشد . او با استفاده از قدرت مخصوص خود کاری کرد که زیر پای آنها شروع به جوشیدن آب کرد . کین که به آب حساس بود و از آن آسیب پذیر بود با استفاده از قدرت خود به شکل مه درآمد و از آنجا کمی دور شد . بعد Dejoule گلوله ای به سمت کین پرتاب کرد اما کین با قدرت خود قبل از اینکه گلوله به او برخورد کند آنرا کنترل کرد و گلوله را به سمت خود او پرتاب کرد . گلوله به او خورد و کشته شد . بعد کین لباس Bane و ساعت Dejoule را برداشت تا از آنها برای ترمیم Pillars استفاده کند . کین وقتی که به Pillars رسید وسایل را در جای مخصوص خود قرار داد و قسمتهای دیگری نیز ترمیم شدند . Ariel به کین گفت که محل محافظ بعدی یعنی Azimuth جایی در قلب شهر مقدس Avernus است . وقتی کین به شهر Avernus رسید خود را در شهری دید که تمامی ساختمانهای آن آتش گرفته اند و جسدهای سوخته مردم در همه جا وجود دارد . کین رفت و توانست سرچشمه این فاجعه را بیاید . یک کلیسا که تنها جایی بود که هیچ آسیبی ندیده بود و باید تمام این فاجعه ها از همین نقطه شروع شده باشد . کین داخل آنجا شد . کین پس از جستجو روح ربا را دید ( Soul Reaver ) . یک سلاح افسانه ای که با جذب کردن ارواح به قدرت خود اضافه میکرد . در قسمتهای داخلی تر کین یک کتاب پیدا کرد که اثر دست خونی یک نفر بر روی آن نقش بسته بود و بدلیل خونی که روی آن ریخته بود بسیاری از قسمتهای آن قابل خواندن نبود . کین در طول راه یک لیوان نیز پیدا کرد که عکسی با مضمون مبارزه Vorador و Malek روی آن نقش بسته بود . بعد بالاخره کین توانست Azimuth را ملاقات کند . او هیولاهای زیادی را برای مبارزه با کین ساخت اما کین همه آنها را کشت و توانست بسیار راحت Azimuth را نیز شکست دهد و او را بکشد . بعد از کشته شدن Azimuth کین چشم سوم را بدست آورد و او میتوانست از آن برای ترمیم Pillars استفاده کند . کین علاوه بر این وسیله دیگری نیز پیدا کرد که با استفاده از آن میتوانست زمان را به جلو یا عقب ببرد . وقتی که کین به Pillars رفت و قسمتی دیگر را نیز ترمیم کرد Ariel برای کین توضیح داد که چگونه Azimuth وسیله کنترل زمان را از Moebius محافظ زمان دزدیده و از آن برای در اختیار گرفتن موجودات شیطانی در زمانهای مختلف استفاده کرده . بعد Ariel در مورد موجودی به نام Nemesis صخبت کرد که در قسمتی از این سرزمین او چگونه همه چیز را نابود کرده است . او به کین گفت که باید به King ottmar در شهر Willendorf و لشکرش کمک کند تا Nemesis را از بین ببرند . چون آنها تنها کسانی هستند که میتوانند در مقابل Nemesis بایستند . وقتی کین به Willendorf رسید سعی کرد که با جادویی که او را بصورت انسان معمولی نشان میدهد داخل شهر شود ولی در دروازه ورودی جادوی او خود به خود باطل شد و جادو به او اجازه داخل شدن را نمیداد . کین در آنجا در مورد یک مقبره باستانی شنید که یکی از محل های مخفی اجداد King ottmar بوده است . کین داخل معدنی قدیمی شد و چشمه ای از خون در آنجا پیدا کرد . وقتی کین از آن خون نوشید دید که چهره او مثل انسانهای معمولی شد . حال با این تغییر قیافه کین میتوانست داخل شهر شود . کین در ادامه راه به یک کتابخانه رسید که تعداد زیادی کتاب در آنجا وجود داشت . کین به جستجو در بین کتابها پرداخت و دو کتاب نظر کین را جلب کرد . اولی کتابی بود که در مورد دایره نهم که از Pillars محافظت میکردند صحبت میکرد . کین پس از خواندن کتاب متوجه شد که Pillars of Nosgoth با قدرت خود از سرزمین Nosgoth محافظت میکند و زمانی که یکی از اعضای دایره نهم بمیرد قسمتی از Pillars از بین میرود مگر اینکه کسی جانشین او بشود . کتاب دیگر در مورد فرقه عجیبی صحبت میکرد که به اطراف سرزمین Nosgoth آمده بودند و بسیاری از مردم فریب آنها را خورده و جزو آنها شده بودند . ولی در کتاب ننوشته بود که خدایی که اعضای این فرقه پرستش میکردند چه نام داشت . کین به سمت شهر رفت و داخل شد و به سمت قصر پادشاه رفت . در داخل قصر پادشاه Ottmar کین به سمت اتاق پادشاه رفت اما یک مرد راه او را بست و به کین گفت که پادشاه عزادار است و هیچ کس را ملاقات نمیکند . کین او را گرفت و گوشه ای پرتاب کرد و به سمت اتاق پادشاه به راه افتاد . در اتاق کین پادشاه ر ادید که برای دخترش عزاداری میکند . پادشاه به کین گفت که در روز تولد دخترش او دستور داده بود که بهترین عروسک سرزمین Nosgoth را برای دخترش درست کنند و هر کس که بهترین عروسک را میساخت جایزه بزرگی نصیب او میشد . برنده عروسک سازی بود به اسم Elzavir . بعد از مدتی ناگهان دختر پادشاه روح خود را از دست داد و مانند یک عروسک بدون جان شد . پادشاه دچار افسردگی شد و به هیچ چیز جز دختر خودش فکر نمیکرد . پادشاه گفته بود که هر کس که بتواند دختر او را به حالت اولیه اش برگرداند صاحب امپراتوری او خواهد شد . کین آنجا را ترک کرد تا آن عروسک ساز را پیدا کند . کین با خود فکر کرد که با این وضعیت ارتش پادشاه نمیتوانند با Nemesis مقابله کنند چون بسیاری از سربازان برای پیدا کردن عروسک ساز عازم مکان های دیگری شده بودند . کین با پرس و جو از دیگران در مورد یک تونل شنید که او را به محل زندگی عروسک ساز یعنی Elzavir میبرد . کین برای پیدا کردن عروسک ساز به سمت شمال رفت . در دریاچه ارواح سرگردان کین قصر آن عروسک ساز را پیدا کرد و توانست با او ملاقات کند . عروسک ساز با جادوی خود عروسکهایی را برای مقابله با کین احضار کرد ولی کین همه آنها را کشت . حال نوبت خود عروسک ساز بود . کین او را نیز کشت و سر از بدنش جدا کرد .کین متوجه شد که عروسک ساز روح دختر پادشاه را در یک عروسک زندانی کرده . او عروسک را نیز برداشت . کین به willendorf بازگشت در حالی که در یک دستش سر آن عروسک ساز و در دست دیگر آن عروسک قرار داشت . جادوگران پادشاه به سرعت روح را به بدن دختر پادشاه وارد کردند و پادشاه نیز خوشحال تجدید قوا کرد و خود را برای مقابله با Nemesis آماده کرد . در میدان جنگ سربازان پادشاه و کین در مقابل Nemesis قرار گرفتند . قبل از اینکه جنگ شروع شود پادشاه با سربازان خود صحبت کرد و به آنها دلگرمی داد و جنگ شروع شد . سربازان پادشاه دلیرانه میجنگیدند اما خیلی زود توسط سربازان Nemesis از پای درمی آمدند . پادشاه نیز در جنگ کشته شد و در لحظات پایانی عمرش گفت که او نگران سرنوشت دخترش و همین طور سرزمین Nosgoth است . وقتی که همه کشته شدند کین چاره ای جز فرار نداشت . او با وسیله ای که از Azimuth بدست آورده بود و برای کنترل زمان بود توانست فرار کند . حال سرزمین Nosgoth در اختیار و تحت سلطه Nemesis بود . ناگهان زمین اطراف کین تغییر کرد و به جای آن همه خون و جسد همه جا شروع کرد به سبز شدن و روییدن گیاهان و برگشتن به حالت عادی . بعد وسیله کنترل کننده زمان در دستان کین شکست و تکه تکه شد . کین به زمان دیگری برده شده بود . کین ناگهان سردردی احساس کرد و در رویاهای خود Moebius را دید که در جمعی در نزدیکی پادشاه William قرار دارد . پس از اینکه رویاها تمام شد کین به سمت شمال و محل زندگی Nemesis رفت ولی در آنجا سرزمین پادشاه ویلیام قرار داشت و خبری از Nemesis نبود . کین در ادامه متوجه شد که به 50 سال قبل بازگشته . کین تصمیم گرفت که پادشاه جوان را بکشد تا در 50 سال بعد موجودی به نام Nemesis وجود نداشته باشد . در داخل قصر ویلیام , کین Moebius را دید که در حال صحبت کردن با ویلیام بود . با دیدن کین Moebius در مورد کین هشدار داد و به یلیام شمشیر Soul Reaver را داد و هر دو از اتاق خارج شدند . دو سرباز به سمت کین آمدند و کین با آنها مقابله کرد و آنها را کشت . بعد او به سمت ویلیام رفت و محافظانش را کشت و خود ویلیام را نیز کشت . حال کین تاریخ را تغییر داده بود . او در قصر وسیله کنترل کننده زمان دیگری پیدا کرد و به زمان خودش بازگشت . در خارج از قصر ویلیام هیچ پرچم جنگی برافراشته نبود اما یک چیز نادرست بود . از سمت جنوب صدای فریاد و شمشیر و بوی خون می آمد . شکارچیان خون آشام . کین متوجه شد که با کشته شدن پادشاه محبوب آنها یعنی ویلیام او خشم انسانها را برانگیخته و آنها به جنگ با خون آشام ها و انتقام گرفتن از آنها پرداخته اند .
در بین راه در نزدیکی شهر او صدای تشویق مردم را شنید . و توسط مردم شهر Stahlberg تشویق میشد چون باعث نابودی Nemesis شده بود . کین به سمت جمعی از مردم که در گوشه ای تجمع کرده بودند رفت . او در آنجا با کمال تعجب دید که جلاد سر Vorador را با گیوتین قطع کرده و با افتخار آنرا دردستش گرفته و به مردم نشان میدهد . حال کین تنها خون آشام سرزمین Nosgoth بود . در ادامه کین Moebius را ملاقات کرد . او به کین گفت که آینده او را دیده . او خواهد مرد . اما کین به او گفت که او از مردن باکی ندارد و او آماده مردن است . همان طور که تو آماده مردن هستی . بعد کین به سرعت به سمت Moebius حمله کرد و او را کشت و ساعت شنی که همراهش بود را برداشت . حال کین باید به سمت Pillars میرفت . کین به شکل خفاش در آمد و به سمت Pillars of Nosgoth رفت . کین در آنجا Mortanius و Anarcrothe را دید که با هم در حال بحث بودند . کین در پشت یکی از ستونها پنهان شد و به حرف آنها گوش داد . Anarcrothe به Mortanius گفت که او به آنها خیانت کرده اما Mortanius گفت که دایره نهم باید از بین برود چو نتوانسته به وظایف محوله اش عمل کند . Anarcrothe نیز در جواب گفت که دایره نهم باید پابرجا بماند و او یا باید به آنها کمک کند یا بمیرد . Mortanius نیز جواب رد داد .
Anarcrothe گلوله ای آتشین به سمت Mortanius پرتاب کرد اما ناگهان جادوگری به نام Merely ظاهر شد و گلوله آتشین را منحرف کرد و با جادوی خود Anarcrothe را کشت . کین خودش را نشان داد و گفت که Mortanius باید کشته شود تا Pillars ترمیم شده و به حالت اولیه خود بازگردد . Mortanius گفت به غیر از من Merely هم هست . اول او را بکش . جادوگر Merely با قدرت خود یک undead ساخت تا با کین مقابله کند اما کین آن موجود را از بین برد و به راحتی Merely را نیز شکست داد . کین به سمت Mortanius حمله کرد و او را نیز کشت . اما ناگهان جنازه او نبدیل به هیولای سیاه رنگ غول پیکر شد .
هیولایی که Ariel در مورد آن با کین صحبت نکرده بود . کین شمشیر خود را بیرون آورد و فریاد زد Vae Victus و به سمت آن موجود حمله کرد و بعد از مبارزه ای سخت کین موفق شد آن هیولا را شکست دهد .
کین از مدال او برای ترمیم قسمت دیگری از Pillars استفاده کرد . حال تمامی ستونها ترمیم شده بودند به غیر از ستون تعادل ( Pillars of Balance ) . کین متوجه شد که خود او آخرین نگهبان و نگهبان تعادل است . حال او دو راه بیشتر نداشت . یا خودش را بکشد و باعث ترمیم Pillars و برگشتن این سرزمین به حالت اولیه بشود و نسل خون آشام ها بطور کلی از سرزمین Nosgoth برانداخته شود یا خودش را نکشد و Pillars را به همین حالت باقی بگذارد و این سرزمین به یک مکان نفرین شده تبدیل شود . کین دید که نمیتواند از جان خود بگذرد و تصمیم گرفت که خودش را نکشد و Pillars را به حال خود بگذارد .
ستونها فروریختند و سرزمین Nosgoth برای ابدیت تبدیل به مکانی نفرین شده شد . کین به قصری که در نزدیکی Pillars قرار داشت رفت و جامی پر از خون خورد و با خود فکر کرد که : Vorador درست میگفت . خون آشام ها خدایانی هستند که وظیفه آنها حکومت بر انسانهاست .

امير110
27-03-2009, 21:41
نقد وداستان كامل پرنس پرشيا 123

از امير110


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجا قصد داریم آنچه در رابطه با این سری بازی به نظر میرسد را مورد بحث قرار دهیم. در رابطه با این که ایده این بازی و داستان آن از کجا آمده است، افسانه ای قدیمی ( مانند داستانهای هزار و یک شب) به نام شاهزاده پارس وجود دارد. این افسانه مورد توجه نویسندگان Ubisoft Montreal قرار گرفت و با انجام موافقتهای لازم گروه POP تشکیل شد. نسخه ابتدایی به نام Prince Of Persia: The Sands Of Time عرضه شد و انصافاً بسیار فراتر از زمان خود بود. گیم پلی جذاب و داستان پر محتوا و گیرا باعث شده بودند که یک بازی کامل و بی نظبر در زمان خود بوجود آید. گرافیک بازی نیز در زمان خود در حد بسیار بالایی قرار داشت. البته این اولین بازی نبود که بر اساس این افسانه ساخته میشد و قبلاً هم عنوانهایی تحت این نام به عنوان مثال یک بازی با نام Prince Of Persia در کنسول Mega Drive وجود داشتند.

شاهزاذه ایرانی یک
داستان بازی اینگونه بود که سپاه ایران به هند حمله میکند و با وجود قلعه مستحکم هند نفوذ به آن کار دشواری به نظر می آمد. در این هنگام توسط وزیر هند خیانتی صورت میگیرد و او شخصاً با کشتن دربانها دروازه ها را برای سپاه ایران باز میکند. سپاه ایران به راحتی وارد قلعه میشود و قلعه را تصرف میکند. وزیر هند با معرفی خود مورد عفو قرار میگیرد و به خاطر خدمتی که کرده است از معتمدان شاه ایران میشود.

در جمع آوری غنائم یک ساعت شنی بسیار درخشنده و جالب مورد توجه شاه ایران قرار میگیرد. به نظر میرسید که به جای شن در ساعت ذره های طلا وجود دارد. شاه ایران ساعت را برای حاکم هم قطار خود هدیه میبرد و در کاخ، وزیر هند پیشنهاد میدهد برای خارج کردن شنهای داخل ساعت کسی را به دنبال خنجری سحرآمیز که مانند کلیدی برای ساعت میماند بفرستند. خنجر در جایی دست نیافتنی وجود داشت و کسی جز شاهزاده ایران از پس این کار بر نمی آمد. شاهزاده تحت کنترل گیمر به خنجر دست پیدا میکند و آن را به کاخ می آورد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وزیر هند که خود ساحری زبده است و از نفرین زمان با خبر است، شاهزاده را تشویق به وارد کردن خنجر به بدنه ساعت شنی میکند تا شنها آزاد شوند. با انجام این کار توسط شاهزاده شنها آزاد میشوند و وزیر هند کنترل آنها را به دست میگیرد و با استفاده از آن افراد حاضر از جمله شاه ایران و درباریان و... را تسخیر میکند. تنها شاهزاده که عامل این کار و صاحب خنجر است و وزیر که نیروی ماورایی بالایی دارد مورد تسخیر قرار نمیگیرند.

وزیر شاهزاده را وسوسه میکند که با دادن خنجر به او همه چیز را به حالت اول برگرداند. شاهزاده که از ابتدا نیز به این انسان خیانتکار اعتماد نداشت میگریزد. در ادامه شاهزاده با تواناییهای خود و تحت کنترل گیمر و با کمکهای پرنسس (دختر شاه هند) موفق به رسیدن به ساعت میشود. پرنسس به شاهزاده میگوید که سریعاً خنجر را به داخل حفره موجود در قسمت فوقانی ساعت وارد کند. شاهزاده در این حین به علت عدم اعتماد به پرنسس اندکی تردید میکند و این باعث میشود که وزیر سر برسد و با طوفانی از شن آنها را از ساعت دور کند. همچنین وزیر سعی میکند خنجر را به دست آورد ولی با زیرکی شاهزاده این اتفاق نمی افتد.

ادامه پرنسس هند در هنگام رسیدن شاهزاده به ساعت زمان، کشته میشود و اینبار وزیر عنوان میکند که تنها با دادن خنجر به او همه چیز درست میشود. همچنین بیان میکند که شاهزاده را به مقامی ماورایی نائل میکند. شاهزاده که غم از دست دادن تمامی عزیزان خود را در وجود دارد بدون معطلی به بالای ساعت میرود و خنجر را وارد میکند. با این کار با حرکتی سریع همه چیز به عقب برمیگردد، به شب قبل از حمله به هند و شاهزاده ناگهان از خواب میپرد و به نظر او و گیمر میرسد که همه چیز خواب بوده است، ولی هنگامی که خنجر در دست شاهزاده دیده میشود مشخص میشود که همه چیز واقعیت بوده است. شاهزاده بی دریغ به سراغ پرنسس هند میرود و تمام ماجرا را برای او تعریف میکند. در این هنگام وزیر از راه میرسد و به شاهزاده قول میدهد که این بار خنجر را به سادگی بدست می آورد و برای کشتن شاهزاده مانعی وجود ندارد چون بدون هماهنگی وارد اتاق پرنسس هند شده است. به این ترتیب غول آخر بازی همان وزیر میشود. با مبارزه ای تقریباً سخت که توسط گیمر کنترل میشود، در نهایت وزیر کشته میشود و شاهزاده خنجر را به پرنسس هند میسپارد و به او سفارش میکند که آن را در محلی امن نگه داری کند. اتفاق جالبی که در انتها می افتد این است که پرنسس هند پس از این همه ماجرا که با هم در آن نقش داشتند ولی به علت برگشت زمان آنها را به خاطر نمی آورد، به شاهزاده میگوید من داستان کودکانه تو را باور نمیکنم و شاهزاده حرف او را تایید میکند، ولی در هنگام خداحافظی نامی را که پرنسس را در خردسالی با آن صدا میکردند و در جریان بازی توسط پرنسس به شاهزاده گفته شده بود، به او یادآور میشود و در میان درختان محو میشود.به این ترتیب شاهزاده از کشته شدن شاه ایران و پرنسس هند و افراد جلوگیری کرد و وزیر را به سزای اعمالش رساند. سوالی که پیش می آید این است که آیا نیازی به ادامه بازی وجود داشت؟ در حقیقت افسانه در همین جا پایان می یابد ولی سازندگان باز هم بازی را ادامه میدهند و شماره دوم را با پیچیده تر کردن ماجرا و اضافه کردن قابلیتهای جدید عرضه میکنند.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده ایرانی دو
در شماره جدید بازی چهره ای خشن و هراسناک دارد و با موسیقی های راک مانند: Godsmack: I Stand Alone و Godsmack: Straight Out Of Line باعث ترسیم فضایی خوفناک و در عین حال جذاب شده است. شاهزاده بسیار جذابتر و نیرومندتر مینماید و نیز در این شماره از شمشیرها و فنون جنگی متنوعی استفاده شده است. گرافیک بازی هم اندکی ارتقاء یافته است. در شروع بازی و در یک دموی زیبا شاهزاده در کوچه های باریک بابل در حال فرار از موجودی وحشتناک است. در ابتدا ماهیت این قضیه مشخص نیست و با رسیدن هیولای سیاه رنگ به شاهزاده در انتهای کوچه، شاهزاده به داخل یک کشتی در طوفانی سخت منتقل میشود. تا اینجا قضیه هنوز مبهم است. شاهزاده برای مقابله با طوفان رهبری کشتی را به دست میگیرد و دستورات لازم را به خدمه میدهد. در همین لحظات ناگهان توسط یک کشتی مرموز که رهبر آن یک زن سیاهپوش است به کشتی تحت فرمان شاهزاده حمله میشود و با قلابهای بزرگی کشتی شاهزاده به سمت کشتی مهاجم میرود و دو کشتی به هم میرسند. زن سیاهپوش به سمت شاهزاده می آید و دستور قتل او را میدهد. پس از مبارزات درون کشتی با افراد مرموز کشتی مهاجم، تحت کنترل گیمر، به زن سیاهپوش رسیده و با او مبارزه صورت میگیرد. البته نمیتوان او را شکست داد و پس از وارد کردن ضربات و جراحاتی بر او، با ضربه ای شاهزاده را به داخل دریا پرت میشود.

در این قسمت ماجرا مشخص میشود. با افتادن در اقیانوس و رفتن به درون رویا، طی گفتگویی میان شاهزاده و پیرمرد پیشگویی مشخص میشود که به علت استفاده از زمان به سود خود توسط شاهزاده، نفرینی بر او افتاده است و هر کس از خنجر برای آزادی شنهای زمان استفاده کند محکوم به مرگ است و وظیفه کشتن او به گردن محافظ زمان یعنی Dahaka همان هیولای ابتدای بازی است و او با آوردن شخص مورد نظر به جزیره زمان میتواند وظیفه خود را انجام دهد. شاهزاده عنوان میکند که برای اولین بار در عمرم ترسیده ام، ولی فکری به ذهنش میرسد. شاهزاده میگوید که اگر من به زمان قبل از بوجود آمدن شنهای زمان بروم و از به وجود آمدن آنها توسط Empress Of Time ( ملکه زمان ) جلوگیری کنم پس هیچ حسابی بین من و Dahaka باقی نمیماند، چون هیچ شنی وجود نداشته که من از آن استفاده کنم، پس ماجراهای گذشته نیز اتفاق نمی افتند و وزیر هند دسترسی به شنها پیدا نمیکند. در هنگام ترک مرد پیشگو، پیرمرد پیشگو یادآور میشود که به دلیل استفاده از شنها برای جلوگیری از مرگ و برهم زدن ترتیب زمان تو محکوم به مرگی و هیچ کس نمیتواند سرنوشت خود را تغییر دهد.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]اندازه این تصویر کوچک شده است ! برای مشاهده تصویر اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی تصویر 800x534 و حجم آن 45 کیلوبایت میباشد.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده در ساحل جزیره زمان به هوش می آید و راه خود را به داخل قصر ملکه ادامه میدهد. در جزیره زمان مناطقی وجود دارند که با استفاده از شنهای آنجا میتوان بین زمان قبل و حال سفر کرد. در ادامه شاهزاده به یک زن قرمزپوش و زن سیاهپوشی ( شادی ) که در کشتی بود برمیخورد که در حال مبارزه هستند. زن قرمزپوش در حال افتادن از پرتگاه است که شاهزاده با خود میگوید : دشمن دشمن من، دوست من است. پس به کمک زن قرمزپوش میرود و زن سیاهپوش را میکشد. زن قرمزپوش که خود را Kaileena معرفی میکند به شاهزاده مسیر بوجود آمدن شنها را نشان میدهد و به او کمکهایی برای رسیدن به دو برج اصلی جزیره برای رفتن به اتاق تاج و تخت ملکه زمان میکند ولی احساس میشود او سعی در این دارد که شاهزاده را با دستان خودش به کشتن دهد
شاهزاده با گذشتن از مراحل بسیار سخت و گیج کننده ولی واقعاً جذاب در نهایت موفق به راهیابی به اتاق ملکه میشود. با تعجبی فراوان از سوی شاهزاده و همچنین شخص انجام دهنده بازی(گیمر) مشاهده میشود که ملکه همان Kaileena است. ملکه توصیح میدهد که سرنوشت بر این است که شاهزاده، ملکه زمان را بکشد و سپس به دست Dahaka کشته شود. پس راهی جز مبارزه وجود ندارد. طی مبارزه ای تحت کنترل گیمر در نهایت ملکه شکست میخورد و کشته میشود. با این کار ملکه که از جنس شنهای زمان است، با انفجاری موجب بوجود آمدن شنها میشود. وای دیگر راهی نیست. تمام امیدها از بین رفت. با این ترتیب تمام زحمات برای جلوگیری از بوجود آمدن شنها از بین رفت و سرنوشت ملکه بوقوع پیوست. با نهایت نا امیدی شاهزاده به دیوار تکیه میزند. او با دستان خود شنها را بوجود آورده بود و باید کشته میشد. Dahaka از دریچه بالای سر شاهزاده قصد وارد شدن را دارد و شاهزاده او را فرا میخواند و میگوید: بیا جان مرا بگیر. شاهزاده به سمت دیوار روبرو میرود و اتفاقاً در هنگام نشستن دستی بر دیوار میکشد. در همین هنگام روزنه ای از امید نمایان میشود. شاهزاده بر روی دیوار یک نوشته حکاکی شده میبیند. در این نوشته ها گفته شده که اگر به ماسکی سحر آمیز دست پیدا کنید میتوانید به عنوان شخص دیگری در جزیره سیر کنید. شاهزاده که در نهایت نا امیدی منتظر کوچکترین شانسی بود به سرعت دست به کار میشود و در همین هنگام به Dahaka میگوید: تو شانس خود را برای گرفتن من از دست دادی. شاهزاده با ادامه بازی به ماسک مورد نظر میرسد و با زدن آن بر روی صورت خود به یک شخصیت با ظاهری خوفناک تبدیل میشود. شاهزاده میفهمد که اگر ملکه را در زمان حال ( یعنی سالها بعد از ماجرای شماره یک بازی ) بکشد شنها در زمان حال تولید میشوند و دیگر در گذشته دست وزیر به شنها نمیرسد. شخصیت شاهزاده که اکنون به دو شخص تبدیل شده است به دنبال هدف خود میرود. در حقیقت در بازی دو شاهزاده وجود دارد و این دو با یکدیگر در جاهای مختلفی روبرو میشوند. در بین ماجرا شخصیت گذشته شاهزاده توسط Dahaka دستگیر و محو میشود و ماسک از صورت شاهزاده افتاده و به شکل قبلی خود برمیگردد. شاهزاده با ترفندهایی ملکه زمان را به زمان حال میکشاند و او را میکشد. با این کار غیر ممکن، ممکن میشود. شاهزاده سرنوشت خود را تغییر داد. شنها که در زمان حال وجود داشتند دیگر از دسترس وزیر دور بودند. شاهزاده با کشتی به طرف شهر خود یعنی بابل میرود.
نکته ای که وجود دارد، سازندگان بذر شماره بعد را در این شماره جاسازی کردند. به این ترتیب که اگر شما تمامی Life Upgrade ها را در بازی بگیرید و اندازه ظرفیت سلامتی خود را به حداکثر برسانید( نوار نشان دهنده میزان سلامتی در این حالت به اندازه دو دایره تقریباً کامل و یک اندازه میشود.) در انتهای بازی با ملکه زمان برای مبارزه با سرنوشت هماهنگ میشوید و با بدست آوردن شمشیری آبی رنگ به جنگ با Dahaka میروید و در حقیقت به زور متوسل میشوید. اما استفاده از زور به ظاهر کار ساز است ولی در حقیقت این کار موجب مصیبتی عظیمتر میشود و زمینه ساخت شماره سوم بازی محیا میشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده ایرانی سه


شماره سوم بازی دارای گرافیکی تقریباً در حد و اندازه شماره دوم بازی است ولی از لحاظ پیچیدگی اصلاً شبیه به آن نیست. شماره سوم روندی مشخص دارد و در آن الهاماتی نظیر تغییر شکل شخصیت شاهزاده از شماره قبل گرفته شده است. در این شماره چند قسمت نظیر مبارزه با غولهای عظیم الجثه و ارابه رانی و از همه جالبتر حالت کشتن سریع (Speed Kill) اضافه شده اند.
و اما در شماره سوم بازی شاهزاده با ملکه زمان در حال برگشتن به شهر بابل توسط کشتی هستند. که با صحنه ای باورنکردنی روبرو میشوند. شهر توسط نیروهایی عجیب تسخیر شده است و کشتی شاهزاده توسط شلیک یک منجنیق متلاشی میشود. شاهزاده از ملکه زمان که در این شماره دیگر به همان نام Kaileena شناخته میشود جدا میشود. Kaileena بی هوش روی تخته ای به طرف ساحل میرود و افراد مرموز او را با خود میبرند. شاهزاده برای نجات Kaileena به دنبال آنها میرود. شاهزاده نهایتاً به محلی که Kaileena را در آنجا بسته اند میرسد. به سمت او میدود ولی با زنجیری که به دست او پیچیده میشود گرفتار شده و به زمین میخورد. در این هنگام وزیر هند وارد میشود. شاهزاده که آنچه را میبیند باور نمیکند، شاهد کشته شدن Kaileena توسط وزیر هند و آزاد شدن شنهای زمان میشود. (خاطرتان که هست، وزیر بر اساس شماره دوم کشته نمیشود و اتفاقات شماره اول بازی که منجر به کشته شدن وزیر شد لغو میشوند). اینبار وزیر با بدست آوردن خنجر و جمع آوری سپاهی به ایران حمله کرده بود و منتظر رسیدن شاهزاده به همراه ملکه زمان بود تا کار خود را کامل کند. با این وجود و کشتن ملکه زمان شنها آزاد میشوند و وزیر پس از این کار خنجر را به سینه خود فرو میکند تا تبدیل به موجودی شکست ناپذیر شود. وزیر به شکل هیولایی طلایی رنگ در می آید و خنجر از دستش پرتاب میشود. تمامی کسانی که در آنجا حظور داشتند به هیولا تبدیل میشوند. این افراد عبارتند از : خود وزیر که توضیح داده شد و مشخصاً غول آخر بازی است، یک سرباز چاق که تبدیل به غولی بسیار عظیم الجثه میشود و عول اول بازی است، یک سرباز زن که قدرت زیادی در سرعت و جنگ سریع پیدا میکند و غول دوم بازی است، دو سرباز قوی و تبرزین دار که غول سوم بازی میشوند، و نهایتاً خود شاهزاده که دست زنجیر پیچش تغییر شکل میدهد و در حقیقت به دو نیمه خوب و بد تقسیم میشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از این به بعد بعضی مواقع روی بد شاهزاده ظاهر میشود و بسیاری جاها کمک بزرگی محسوب میشود. روی بد شاهزاده قابلیتهای مفیدی دارد و با استفاده از زنجیری که در اختیار دارد کارهای زیادی میتواند انجام دهد. در ادامه بازی پس از بدست آوردن خنجر توسط پرنس و افتادن به داخل حفره ای عمیق، دوباره پیشروی برای بدست آوردن وزیر و از بین بردن او شروع میشود. پس از اندکی به غول عظیم الجثه اول میرسید و پس از کشتن او مردم زندانی شده توسط او را آزاد میکنید و در همین حال شاهزاده احساس میکند که دارد به شخصیت دیگر خود تبدیل میشود و برای آسیب نرساندن به مردم خود را به داخل چاهی می اندازد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مواقعی که شاهزاده به درون آبهای زلال میرود به شخصیت اصلی خود برمیگردد. با پیشروی و کشتن غول دوم یعنی سرباز زن و سپس دو تبرزین دار که با هم هماهنگ بوده و همزمان با هر دوی آنها مبارزه میکنید، به وزیر میرسید. قبل از رسیدن به وزیر شاهزاده با جسد پدر خود روبرو میشود که توسط وزیر کشته شده و شمشیر شاه به شاهزاده میرسد. شمشیر شاه ایران قدرت فوق العاده ای دارد و مناسب برای مبارزه با هیولاهای تحت فرمان وزیر است. البته این نکته را بدانید که پرنسس هند که در شماره اول بازی وجود داشت برای پس گرفتن خنجری که وزیر دزدیده است به دنبال او آمده و در این شماره نیز ظاهر میشود و شما را در بسیاری مواقع راهنمایی و یاری میکند، ولی در میان بازی تبدیل شدن شاهزاده را میبیند و از او میگریزد. در پایان وزیر پرنسس هند را دستگیر میکند و شاهزاده سر میرسد. شاهزاده وزیر را طی یک مبارزه سخت و به معنای واقعی کلمه طاقت فرسا شکست میدهد و توسط همان خنجر قلب وزیر را مورد اصابت قرار میدهد و وزیر کشته میشود. نیروهای وزیر تبدیل به شن میشوند و با متحد شدن آنها هاله ای از Kaileena در مقابل شاهزاده بوجود می آید. Kaileena ختجر را از شاهزاده میگیرد و تبدیل به شن میکند. دیگر خنجری برای آزادی شنهای زمان وجود ندارد. Kaileena محو میشود و شاهزاده بالاخره از طلسم رها میشود. هنگامی که همه چیز تمام شده به نظر میرسد، ناگهان روی بد شاهزاده او را به رویایی میبرد و شاهزاده باید با او مقابله کند. اما با ضربه وارد کردن به روح شرور، او از بین نمیرود و حتی تکثیر میشود. پس از اندکی در می یابید که ضربه زدن به او سودی ندارد و باید او را ترک کنید. با ترک او، در حقیقت او را از بین میبرید. در حقیقت بی اعتنایی به شیاطین بهترین راه مقابله است. بعد از آن شاهزاده توسط پرنسس به هوش می آید. دیگر همه چیز تمام شده است، اما به چه قیمتی؟ شاهزاده دیگر فردی مسن شده است و عمر خود را به مبارزه و مصیبت تلف کرده است. پیشرفت سن شاهزاده طی سه شماره کاملاً محسوس است. در شماره ابتدایی شاهزاده جوانی جویای نام بود. در شماره دوم شخصیت او در اوج خود است، جوانی کار آزموده و پر قدرت، در شماره آخر سن او بیشتر از یک جوان به نظر میرسد و بیشتر به یک انسان اصطلاحاً جا افتاده مینماید.
شاهزاده در انتها برای پرنسس هند تمام ماجرا را از اول شروع به تعریف میکند و بازی پایان می یابد. ( به علت اتفاقات شماره دوم، اتفاقات شماره اول و در نتیجه آشنایی شاهزاده و پرنسس هند صورت نگرفته بود و تنها شاهزاده، پرنسس را میشناخت.) با ایجاد یک پایان این چنینی سازندگان این حس را القاء میکنند که بازی میتواند حرکتی دایره ای داشته باشد و شما را دوباره به ابتدای ماجرا متوجه میکند و همین پایان میتواند ابتدای شماره اول باشد چرا که شماره ابتدایی با همین جملات و صدای شاهزاده شروع میشود

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]با تشكر فراوان امير110:40:

امير110
27-03-2009, 23:01
در اين تپه خاموش چه مي گذرد؟
قبل از سلام بايد از همه بازي خورهايي كه در مسابقه بالانس شركت كرده اند و احيانا اسم يا امتيازشان اشتباه چاپ شده معذرت خاهي كنم بعضي وقت ها پيش مي آيد در ضمن وقت مسابقه رو به اتمام است و اول مهر، آخرين مهلت فرستادن ركوردهاست. از آقاي حسام صادقي براي نكاتي كه براي اجراي راحت تر دوم 3 گفته بودند تشكر مي كنيم در اسرع وقت به طلاع بقيه گيم خورها خواهيم رسيد.
خدمت اين گيم خور عزيز كه چند بار نامه شان را از چند نشاني مختلف فرستاده بودند و بدون اسم هم بود عرض كنم يك بار نامه هايتان را بفرستيد بس است بعد هم ين كه هيچ نرم افزاري براي اجراي بازيهاي پلي استيشن 2 روي pc نداريم،‌يعني اگر هم داشته باشيم در ايران به درد نمي خورد . چون دي وي دي هاي بازي در ايران همه كپي هستند وبراي اين كه خود كنسول آنها را اجرا كند پلي استيشن 2ها را دستكاري و يك mod chip براي آن نصب مي كنند حالا گيريم شما رايانه تان مشخصات لازم براي اجراي يك بازي با گرافيك 128 بيتي را داشت! براي اجراي آن بايد يك دي وي دي اصلي بازي را داشته باشيد كه حداقل 40 دلار قيمت دارد پس قيد اجراي بازيهاي پلي استيشن2 را روي pc بزندي كه عملي نيست همه هم مي گويند دوست من اين كار را كرده ولي اين دوتس كذايي هيچ وقت پيدا نمي شود و درحد شايعه باقي مي ماند مثل همين سورنا خان كه در نامه شان گفته اند دوست من يك ماه پيش بازي gta4 را داشت! من ديگر نمي دانم به چه زباني بايد بگويم بازي gta4 هنوز نيامده است همه اش تقصير اين سي دي هاي كپي بازارهاي ايران است كه هر كس هر چي دلش مي خواهد روي جلدشان چاپ مي كند در ضمن من با هيچ بازي اي لج نيستم.
از همين جا سلام ويژه اي به امير آقا از اهواز مي كنم چون ايشان هم مثل من از طرفداران پر و پا فرص بازي devil may cry است و از آقاي منفرد معذرت خواهي مي كنم كه اسمشان اشتباهي چاپ شده است وحيد يوسفي از اصفهان هم پيشنهاد رده من قبل از نوشتن ستون، آسپرين مصرف كنم ظاهرا مقاله هفته پيش ما فايده اي نداشته است: دوستان عزيز! هيچ خبري مبني بر ساخته شدن مافيا 2 اعلام نشده اينقدر نامه ندهد كه من اين را فلان جا خوانده ام. عوضش نشاني همان فلان جا را بدهيد كه اگر ما اشتباه مي كنيم از اشتباه دربياييم دوستان عزيز ما، امين ومبين شاكري گفته اند چرا بازيهاي معروف را در قسمت معرفي بازي كار نمي كنيد؟ جوابتان را خودتان داده ايد اگر يك بازي معروف باشد چه فايده دارد كه آن را معرفي كنيم؟! فكر مي كنيد معرفي كردن ك بازي مانند فيفا 2004 يا كانتر استرايك كه همه ،‌آنها را تا ته مي شناسند سودي به حال كسي داشته باشد؟
اين كه مي بينيد جواب پرسشنهاي گيمي كمتر داده مي شود به خاطر اين است كه نامه ها بيشتر به تاريخ عرضه بازيها و مشكلات سخت افزاري مربوط هستند راستش را بخواهيد پاسخ به مشكلات سخت افزاري شما از دست ما خارج است ولي معمولا با به روز كردن درايور كارت گرافيك مشكل حل مي شود موفق باشيد.
همان طور كه قول داده بوديم اين هفته به داستان مبهم سري بازي سايلنت هيل پرداخته ايم : البته چيزي كه مي خوانيد برداشت خود من از اتفاقات سه بازي اول است و براي هر بخش آن مرجعي نز معرفي كرده ام سايلنت هيل ،‌اسم يك شهر توريستي، جاي در امريكاست. اين شهر تاريخچه اي سياه دارد و در سالهاي جنگ داخلي، برده هاي زيادي در اين شهر اعدام شده اند سالها مكان هاي قديمي آن محل بازديد گردشگرها بوده ،‌ولي حالا شهر وضعيت ديگري پيدا كرده است ديگر كسي در آن ساكن نيست و شهر به يك مكان جن زده بدل شده است اين اطلاعات اوايل شماره دوم به شما داده مي شود اما دليل اين ماجراها چه بوده است؟
از شماره اول شروع مي كنيم هري،‌نقش اول ماجرا، دختر7 ساله اش را در يك تصادف گم مي كند و در سراسر بازي به دنبال اوست از طرفي يك پيرزن جادوگر به نام داليلا نيز به دنبال دختر هري مي گردد در شماره سوم بازي متوجه مي شويم او وابسته به يك گروه شيطان پرستي بوده كه براي احضار خداي خود، سامائل، اعتقاد به رسوم عجيبي دارند. يكي از اين مراسم به دنيا آوردن فرزندي از يك مادر وابسته به اين فرقه است كه طبق پيش بيني قرار بوده حامل روح سامائل باشد ولي از بخت بد آنها مادر، 2 دختر دوقلو به دنيا مي آورد شريل يكي از اين دخترهاست كه پس از رهاشدن در خيابان به عنوان فرزند خوانده هري بزرگ مي شود ليسا دختر ديگر است كه به خدمت داليلا در مي آيد. دليلا براي اين كه نيمه ديگر روح او را كه در بدن شريل است احضار كند، دست به شكنجه اليسا مي زند به همين علت اليسا كه داراي روح شيطاني ساموئل و قدرت هاي تاريك اوست شهر را به مكاني نفرين شده تبديل مي كند.
در پايان ماجراي شماره اول، هري با موجودي كه از ملاقات شريل و اليسا شكل مي گيرد مبارزه مي كند و پس از شكست دادن او نوزادي را مي يابد كه در حقيقت همان روح واحد شريل و اليساست و در قالب يك نوزاد دوباره به دنيا آمده است . اگر به جزييات بيشتر اين ماجرا علاقه داريد فايلي را كه داگلاس در نيمه بازي سايلنت هيل 3 به شما مي دهد ،‌كامل بخوانيد.
اين دختر هدر ناميده مي شود و 17 سال، بعد در سايلنت 3 با سرنوشت او آشنا مي شويم. هدر همان قهرمان شماره سوم است كه دوباره به وسيله اعضاي فرقه شيطان پرستان مورد تعقيب قرار مي گيرد اين بار زني به نام كلاديا در جستجوي هدر است كلاديا تصميم دارد دوباره مراسم احضار سامائل را اجرا كند و براي اين كار به هدر احتياج دارد همان طور كه در پاان بازي ديده ايد. اين مراسم با شكست مواجه م شود وهدر در پايان كلاديا را از ميان مي برد.
اما شماره دوم داستاني كاملا مستقل دارد ما در شماره دوم بيشتر با تاريخچه شهر آشنا مي شويم و مكان هاي بيشتري را مي بينيم اطلاعات كامل راجع به فرقه سامائل را مي توانيد در يك كتاب زير بازي bom from a wish در سايلنت هيل 2 بيابد درياچه شهر سايلنت هيل مكان است كه يك كشتي مسافربري با تمام مسافرانش در آن غرق شده اند و جسد آنها هيچ وقت پيدا نشده است همچينين در زير زمين موزه شهر ، ساهچال هايي پيدا مي كنيد كه محل نگهداري و شكنجه برده ها زمان جنگ بوده است در آن زمان كسان به عنوان مامور اعدام برده ها وجود داشتند كه صورت خود را با يك نوع ماسك هرمي شكل مي پوشانده اند اين اطلاعات را مي توانيد از بريده روزنامه هايي كه در موزه هستند به دست بياوريد.
همچنين در سايلنت هيل 2 به راز شهر پ مي بريم سايلنت هيل مكاني است كه وقتي شخصي وارد آن مي شود همه گناهان و پشيماني هاي گذشته اش به صورت هيولاها و موجودات جهنمي به و حمله مي كنند به اين ترتيب معلوم م شود كه چرا لارا كه دختر كوچك و معصومي است مي تواند بدون ديدن هيولا در شهر رفت و آمد كند يا وقتي جيمز از كابوس هاي خود براي ديگران صحبت مي كند آنها حرفش را قبول نمي كنند.
شخصيت ديگر بازي ،‌مارياست كه شبيه همسر مرده جيمز است ماريا در حقيقت بزرگترين مجازات سايلنت هيل براي جيمز به شمار مي آيد ماريا انسان نيست،‌بلكه يك نوع توهم است (اگر دقت كنيد اين موضوع را در زير بازي bom from a wish متوجه خواهيد شد) به همين علت بسيار شبيه همسر جيمز است و مرتب در طول داستان جلوي چشم جيمز كشته مي شود تا خاطره مرگ همسرش را براي او زنده كند همسري كه خود جيمز قاتلش بوده است شيوه پايان باز همان طور كه مي دانيد به انتخاب شما بستگي دارد.
البته اگر در شماره اول داستان جانبي دكتر كافمن و بيمارستان عجيب و غريبش را دنبال كنيد متوجه وجود داروهاي توهم زاي عجيبي به نام كلادياي سفيد (به تشابه اسمي آن با شخصيت منفي شماره سوم توجه كنيد) خواهيد شد كه ظاهرا دكتر كافمن روي بيماران خود استفاده مي كرده و شايد به اين معنا كه باشد همه جريانات سايلنت هيل يك نوع توهم ناشي از داروست به هر حال ماجراهاي سايلنت هيل همچنان ادامه دارند و هر شماره همان قدر معماهاي گذشته را پاسخ مي دهد كه نقاط مبهم جديد به آن اضافه مي كند. امير110

امير110
27-03-2009, 23:03
سلام sykمن تصميم دارم داستانامو اين جا بزارم اخه هر تاپي كي ميزارم قفل ميشه

امير110
27-03-2009, 23:08
نقد وداستان كامل دويل مكري4
امير110
هزاران سال پس از شورش اسپاردا برای نجات نسل بشر یک سازمان مذهبی اسپاردا را پرستش کردند و تصمیم گرفتند تا زمین را از شر اهریمنان و موجودات شیطانی باقی مانده از سرزیمن تاریکی پاک کنند.محل اقامت انها در کلیسایی در شهر فورتونا بود و از ان به بعد همگان سازمان انها با نام ("Order of the Sword,") را شناختند.این سازماناز نخبه ترین شوالیه های پاکدامن ساخته شده بود. یک روز یک شوالیه جوانبه نام نرو گواهی هایی مبنی بر قتل عام های فجیعی که توسط سلحشوری جوان انجام شده بودند را آشکار کرد. این سلحشور جوان کسی نبود جز دانته، پسر اسپاردای قهرمان!




حالا نرو مامور شده بود که دانته را نابود سازد تا به فکر کسب قدرت و باز کردن دوباره دروازه تاریکی نیفتد.اما نرو یک اشتباه خیلی بزرگ کرده بود و آن اینکه این بار قرار نیست با چند تا اهریمن ساده بجنگد. این بار جنگ با پسر اسپاردا است. کسی که چندین بار با فرماندهان تاریکی روبه رو شده و یک انسان معمولی نیست.دانته شخصیت محبوب سری قبل این بازی با نرو دشمن هست! زیبایی بازی به همین هست.






عوض کردن شخصیت معروف یک بازی ریسک بزرگی هست که یک شرکت بازیسازی انجام می دهد.این کار را شرکت معروف Capcom برای بازی DMC 4 و شخصیت معروف و محبوب دانته انجام داده.این بازی اولین بازی هست که شرکت کپکام برای کنسول PS3 میسازد البته به غیر از Resident Evil 5 که خیلی مانده تا پا به بازار بگذارد. در این بازی شما با شخصیت جدید نرو که بسیار شبیه به دانته هست و کت آبی رنگی پوشیده است بازی می کنید. نرو هم مثل دانته از شمشیر و تفنگ استفاده می کند.


آخرین شفاف سازی ها در توکیو گیم شو نشان داد بازی به نرمی DMC3 است و نرو اهریمنان را به همان خوبی از میان برمیدارد که دانته همیشه انجام میداده. او شمیری دارد که میتواند دشمنان را از نزدیک یا در هوا به دو شق تبدیل کند. هفت تیر او نیز با همان قدرت و بدون ترس از تمام شدن گلوله ها همیشه با اوست و هدف های دور را از پای در می آورد. علاوه بر این ها نرو یک مشت اهریمنی دارد که بسیار عجیب و غریب است. او میتواند با این مشت حرکات کمبو زیبایی را خلق کند یا حتی آن را به طرف دشمنان بفرستد ، دشمن را بگیرد و سپس خودش را به طرف او بکشد تا ضربات خود را وارد کند. استیل مبارزه و تیپ نرو از هر لحاظ شباهت بسیار زیادی به چیزی که از دانته در DMC3 دیده شد دارد.








نکته ی جالب در مورد ضربات او همانطور که گفته شد این است که میتوان ضربات مختلف را پشت سر هم بکار برد تا کمبوهایی بینظیر و خارق العاده بوجود آید. چه در زمین و چه در هوا ضربات خود را اجرا کنید میبینید که در حال پیاده کردن ضربات ترکیبی شمشیر ، مانورهای مشت اهریمنی و گلوله های پشت سر هم هستید که با این ترکیبات دشمن شما به تکه تکه تبدیل میشود.


کلا گرافیک بازی پیشرفت بسیار خوبی داشته و بنظر میرسد با یکی از بهترین گرافیک های این سری بازی رو به رو باشیم. محیط های بازی بسیار وسیع تر و متنوع تر شده اند و دیگر مانند نسخه های قبلی اغلب در شکم یک موجود و یا در یک کلیسا مبارزه نمیکنیم. اینبار محیط هایی چون کوهستان، بندر و شهر های بزرگ انتظار ما را میکشند. صدا گذاری بازی هم که همچنان عالیست و این با


ر با اهنگ های تند تری رو به رو هستیم به علاوه دختری که همراه نرو است و به او کمک میکند، آواز هم میخواند!



باتشكر از شما امير110[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](17).gif

امير110
27-03-2009, 23:11
نقد وداستان كامل پرنس پرشيا 123

از امير110


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجا قصد داریم آنچه در رابطه با این سری بازی به نظر میرسد را مورد بحث قرار دهیم. در رابطه با این که ایده این بازی و داستان آن از کجا آمده است، افسانه ای قدیمی ( مانند داستانهای هزار و یک شب) به نام شاهزاده پارس وجود دارد. این افسانه مورد توجه نویسندگان Ubisoft Montreal قرار گرفت و با انجام موافقتهای لازم گروه POP تشکیل شد. نسخه ابتدایی به نام Prince Of Persia: The Sands Of Time عرضه شد و انصافاً بسیار فراتر از زمان خود بود. گیم پلی جذاب و داستان پر محتوا و گیرا باعث شده بودند که یک بازی کامل و بی نظبر در زمان خود بوجود آید. گرافیک بازی نیز در زمان خود در حد بسیار بالایی قرار داشت. البته این اولین بازی نبود که بر اساس این افسانه ساخته میشد و قبلاً هم عنوانهایی تحت این نام به عنوان مثال یک بازی با نام Prince Of Persia در کنسول Mega Drive وجود داشتند.

شاهزاذه ایرانی یک
داستان بازی اینگونه بود که سپاه ایران به هند حمله میکند و با وجود قلعه مستحکم هند نفوذ به آن کار دشواری به نظر می آمد. در این هنگام توسط وزیر هند خیانتی صورت میگیرد و او شخصاً با کشتن دربانها دروازه ها را برای سپاه ایران باز میکند. سپاه ایران به راحتی وارد قلعه میشود و قلعه را تصرف میکند. وزیر هند با معرفی خود مورد عفو قرار میگیرد و به خاطر خدمتی که کرده است از معتمدان شاه ایران میشود.

در جمع آوری غنائم یک ساعت شنی بسیار درخشنده و جالب مورد توجه شاه ایران قرار میگیرد. به نظر میرسید که به جای شن در ساعت ذره های طلا وجود دارد. شاه ایران ساعت را برای حاکم هم قطار خود هدیه میبرد و در کاخ، وزیر هند پیشنهاد میدهد برای خارج کردن شنهای داخل ساعت کسی را به دنبال خنجری سحرآمیز که مانند کلیدی برای ساعت میماند بفرستند. خنجر در جایی دست نیافتنی وجود داشت و کسی جز شاهزاده ایران از پس این کار بر نمی آمد. شاهزاده تحت کنترل گیمر به خنجر دست پیدا میکند و آن را به کاخ می آورد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وزیر هند که خود ساحری زبده است و از نفرین زمان با خبر است، شاهزاده را تشویق به وارد کردن خنجر به بدنه ساعت شنی میکند تا شنها آزاد شوند. با انجام این کار توسط شاهزاده شنها آزاد میشوند و وزیر هند کنترل آنها را به دست میگیرد و با استفاده از آن افراد حاضر از جمله شاه ایران و درباریان و... را تسخیر میکند. تنها شاهزاده که عامل این کار و صاحب خنجر است و وزیر که نیروی ماورایی بالایی دارد مورد تسخیر قرار نمیگیرند.

وزیر شاهزاده را وسوسه میکند که با دادن خنجر به او همه چیز را به حالت اول برگرداند. شاهزاده که از ابتدا نیز به این انسان خیانتکار اعتماد نداشت میگریزد. در ادامه شاهزاده با تواناییهای خود و تحت کنترل گیمر و با کمکهای پرنسس (دختر شاه هند) موفق به رسیدن به ساعت میشود. پرنسس به شاهزاده میگوید که سریعاً خنجر را به داخل حفره موجود در قسمت فوقانی ساعت وارد کند. شاهزاده در این حین به علت عدم اعتماد به پرنسس اندکی تردید میکند و این باعث میشود که وزیر سر برسد و با طوفانی از شن آنها را از ساعت دور کند. همچنین وزیر سعی میکند خنجر را به دست آورد ولی با زیرکی شاهزاده این اتفاق نمی افتد.

ادامه پرنسس هند در هنگام رسیدن شاهزاده به ساعت زمان، کشته میشود و اینبار وزیر عنوان میکند که تنها با دادن خنجر به او همه چیز درست میشود. همچنین بیان میکند که شاهزاده را به مقامی ماورایی نائل میکند. شاهزاده که غم از دست دادن تمامی عزیزان خود را در وجود دارد بدون معطلی به بالای ساعت میرود و خنجر را وارد میکند. با این کار با حرکتی سریع همه چیز به عقب برمیگردد، به شب قبل از حمله به هند و شاهزاده ناگهان از خواب میپرد و به نظر او و گیمر میرسد که همه چیز خواب بوده است، ولی هنگامی که خنجر در دست شاهزاده دیده میشود مشخص میشود که همه چیز واقعیت بوده است. شاهزاده بی دریغ به سراغ پرنسس هند میرود و تمام ماجرا را برای او تعریف میکند. در این هنگام وزیر از راه میرسد و به شاهزاده قول میدهد که این بار خنجر را به سادگی بدست می آورد و برای کشتن شاهزاده مانعی وجود ندارد چون بدون هماهنگی وارد اتاق پرنسس هند شده است. به این ترتیب غول آخر بازی همان وزیر میشود. با مبارزه ای تقریباً سخت که توسط گیمر کنترل میشود، در نهایت وزیر کشته میشود و شاهزاده خنجر را به پرنسس هند میسپارد و به او سفارش میکند که آن را در محلی امن نگه داری کند. اتفاق جالبی که در انتها می افتد این است که پرنسس هند پس از این همه ماجرا که با هم در آن نقش داشتند ولی به علت برگشت زمان آنها را به خاطر نمی آورد، به شاهزاده میگوید من داستان کودکانه تو را باور نمیکنم و شاهزاده حرف او را تایید میکند، ولی در هنگام خداحافظی نامی را که پرنسس را در خردسالی با آن صدا میکردند و در جریان بازی توسط پرنسس به شاهزاده گفته شده بود، به او یادآور میشود و در میان درختان محو میشود.به این ترتیب شاهزاده از کشته شدن شاه ایران و پرنسس هند و افراد جلوگیری کرد و وزیر را به سزای اعمالش رساند. سوالی که پیش می آید این است که آیا نیازی به ادامه بازی وجود داشت؟ در حقیقت افسانه در همین جا پایان می یابد ولی سازندگان باز هم بازی را ادامه میدهند و شماره دوم را با پیچیده تر کردن ماجرا و اضافه کردن قابلیتهای جدید عرضه میکنند.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده ایرانی دو
در شماره جدید بازی چهره ای خشن و هراسناک دارد و با موسیقی های راک مانند: Godsmack: I Stand Alone و Godsmack: Straight Out Of Line باعث ترسیم فضایی خوفناک و در عین حال جذاب شده است. شاهزاده بسیار جذابتر و نیرومندتر مینماید و نیز در این شماره از شمشیرها و فنون جنگی متنوعی استفاده شده است. گرافیک بازی هم اندکی ارتقاء یافته است. در شروع بازی و در یک دموی زیبا شاهزاده در کوچه های باریک بابل در حال فرار از موجودی وحشتناک است. در ابتدا ماهیت این قضیه مشخص نیست و با رسیدن هیولای سیاه رنگ به شاهزاده در انتهای کوچه، شاهزاده به داخل یک کشتی در طوفانی سخت منتقل میشود. تا اینجا قضیه هنوز مبهم است. شاهزاده برای مقابله با طوفان رهبری کشتی را به دست میگیرد و دستورات لازم را به خدمه میدهد. در همین لحظات ناگهان توسط یک کشتی مرموز که رهبر آن یک زن سیاهپوش است به کشتی تحت فرمان شاهزاده حمله میشود و با قلابهای بزرگی کشتی شاهزاده به سمت کشتی مهاجم میرود و دو کشتی به هم میرسند. زن سیاهپوش به سمت شاهزاده می آید و دستور قتل او را میدهد. پس از مبارزات درون کشتی با افراد مرموز کشتی مهاجم، تحت کنترل گیمر، به زن سیاهپوش رسیده و با او مبارزه صورت میگیرد. البته نمیتوان او را شکست داد و پس از وارد کردن ضربات و جراحاتی بر او، با ضربه ای شاهزاده را به داخل دریا پرت میشود.

در این قسمت ماجرا مشخص میشود. با افتادن در اقیانوس و رفتن به درون رویا، طی گفتگویی میان شاهزاده و پیرمرد پیشگویی مشخص میشود که به علت استفاده از زمان به سود خود توسط شاهزاده، نفرینی بر او افتاده است و هر کس از خنجر برای آزادی شنهای زمان استفاده کند محکوم به مرگ است و وظیفه کشتن او به گردن محافظ زمان یعنی Dahaka همان هیولای ابتدای بازی است و او با آوردن شخص مورد نظر به جزیره زمان میتواند وظیفه خود را انجام دهد. شاهزاده عنوان میکند که برای اولین بار در عمرم ترسیده ام، ولی فکری به ذهنش میرسد. شاهزاده میگوید که اگر من به زمان قبل از بوجود آمدن شنهای زمان بروم و از به وجود آمدن آنها توسط Empress Of Time ( ملکه زمان ) جلوگیری کنم پس هیچ حسابی بین من و Dahaka باقی نمیماند، چون هیچ شنی وجود نداشته که من از آن استفاده کنم، پس ماجراهای گذشته نیز اتفاق نمی افتند و وزیر هند دسترسی به شنها پیدا نمیکند. در هنگام ترک مرد پیشگو، پیرمرد پیشگو یادآور میشود که به دلیل استفاده از شنها برای جلوگیری از مرگ و برهم زدن ترتیب زمان تو محکوم به مرگی و هیچ کس نمیتواند سرنوشت خود را تغییر دهد.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]اندازه این تصویر کوچک شده است ! برای مشاهده تصویر اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی تصویر 800x534 و حجم آن 45 کیلوبایت میباشد.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده در ساحل جزیره زمان به هوش می آید و راه خود را به داخل قصر ملکه ادامه میدهد. در جزیره زمان مناطقی وجود دارند که با استفاده از شنهای آنجا میتوان بین زمان قبل و حال سفر کرد. در ادامه شاهزاده به یک زن قرمزپوش و زن سیاهپوشی ( شادی ) که در کشتی بود برمیخورد که در حال مبارزه هستند. زن قرمزپوش در حال افتادن از پرتگاه است که شاهزاده با خود میگوید : دشمن دشمن من، دوست من است. پس به کمک زن قرمزپوش میرود و زن سیاهپوش را میکشد. زن قرمزپوش که خود را Kaileena معرفی میکند به شاهزاده مسیر بوجود آمدن شنها را نشان میدهد و به او کمکهایی برای رسیدن به دو برج اصلی جزیره برای رفتن به اتاق تاج و تخت ملکه زمان میکند ولی احساس میشود او سعی در این دارد که شاهزاده را با دستان خودش به کشتن دهد
شاهزاده با گذشتن از مراحل بسیار سخت و گیج کننده ولی واقعاً جذاب در نهایت موفق به راهیابی به اتاق ملکه میشود. با تعجبی فراوان از سوی شاهزاده و همچنین شخص انجام دهنده بازی(گیمر) مشاهده میشود که ملکه همان Kaileena است. ملکه توصیح میدهد که سرنوشت بر این است که شاهزاده، ملکه زمان را بکشد و سپس به دست Dahaka کشته شود. پس راهی جز مبارزه وجود ندارد. طی مبارزه ای تحت کنترل گیمر در نهایت ملکه شکست میخورد و کشته میشود. با این کار ملکه که از جنس شنهای زمان است، با انفجاری موجب بوجود آمدن شنها میشود. وای دیگر راهی نیست. تمام امیدها از بین رفت. با این ترتیب تمام زحمات برای جلوگیری از بوجود آمدن شنها از بین رفت و سرنوشت ملکه بوقوع پیوست. با نهایت نا امیدی شاهزاده به دیوار تکیه میزند. او با دستان خود شنها را بوجود آورده بود و باید کشته میشد. Dahaka از دریچه بالای سر شاهزاده قصد وارد شدن را دارد و شاهزاده او را فرا میخواند و میگوید: بیا جان مرا بگیر. شاهزاده به سمت دیوار روبرو میرود و اتفاقاً در هنگام نشستن دستی بر دیوار میکشد. در همین هنگام روزنه ای از امید نمایان میشود. شاهزاده بر روی دیوار یک نوشته حکاکی شده میبیند. در این نوشته ها گفته شده که اگر به ماسکی سحر آمیز دست پیدا کنید میتوانید به عنوان شخص دیگری در جزیره سیر کنید. شاهزاده که در نهایت نا امیدی منتظر کوچکترین شانسی بود به سرعت دست به کار میشود و در همین هنگام به Dahaka میگوید: تو شانس خود را برای گرفتن من از دست دادی. شاهزاده با ادامه بازی به ماسک مورد نظر میرسد و با زدن آن بر روی صورت خود به یک شخصیت با ظاهری خوفناک تبدیل میشود. شاهزاده میفهمد که اگر ملکه را در زمان حال ( یعنی سالها بعد از ماجرای شماره یک بازی ) بکشد شنها در زمان حال تولید میشوند و دیگر در گذشته دست وزیر به شنها نمیرسد. شخصیت شاهزاده که اکنون به دو شخص تبدیل شده است به دنبال هدف خود میرود. در حقیقت در بازی دو شاهزاده وجود دارد و این دو با یکدیگر در جاهای مختلفی روبرو میشوند. در بین ماجرا شخصیت گذشته شاهزاده توسط Dahaka دستگیر و محو میشود و ماسک از صورت شاهزاده افتاده و به شکل قبلی خود برمیگردد. شاهزاده با ترفندهایی ملکه زمان را به زمان حال میکشاند و او را میکشد. با این کار غیر ممکن، ممکن میشود. شاهزاده سرنوشت خود را تغییر داد. شنها که در زمان حال وجود داشتند دیگر از دسترس وزیر دور بودند. شاهزاده با کشتی به طرف شهر خود یعنی بابل میرود.
نکته ای که وجود دارد، سازندگان بذر شماره بعد را در این شماره جاسازی کردند. به این ترتیب که اگر شما تمامی Life Upgrade ها را در بازی بگیرید و اندازه ظرفیت سلامتی خود را به حداکثر برسانید( نوار نشان دهنده میزان سلامتی در این حالت به اندازه دو دایره تقریباً کامل و یک اندازه میشود.) در انتهای بازی با ملکه زمان برای مبارزه با سرنوشت هماهنگ میشوید و با بدست آوردن شمشیری آبی رنگ به جنگ با Dahaka میروید و در حقیقت به زور متوسل میشوید. اما استفاده از زور به ظاهر کار ساز است ولی در حقیقت این کار موجب مصیبتی عظیمتر میشود و زمینه ساخت شماره سوم بازی محیا میشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده ایرانی سه


شماره سوم بازی دارای گرافیکی تقریباً در حد و اندازه شماره دوم بازی است ولی از لحاظ پیچیدگی اصلاً شبیه به آن نیست. شماره سوم روندی مشخص دارد و در آن الهاماتی نظیر تغییر شکل شخصیت شاهزاده از شماره قبل گرفته شده است. در این شماره چند قسمت نظیر مبارزه با غولهای عظیم الجثه و ارابه رانی و از همه جالبتر حالت کشتن سریع (Speed Kill) اضافه شده اند.
و اما در شماره سوم بازی شاهزاده با ملکه زمان در حال برگشتن به شهر بابل توسط کشتی هستند. که با صحنه ای باورنکردنی روبرو میشوند. شهر توسط نیروهایی عجیب تسخیر شده است و کشتی شاهزاده توسط شلیک یک منجنیق متلاشی میشود. شاهزاده از ملکه زمان که در این شماره دیگر به همان نام Kaileena شناخته میشود جدا میشود. Kaileena بی هوش روی تخته ای به طرف ساحل میرود و افراد مرموز او را با خود میبرند. شاهزاده برای نجات Kaileena به دنبال آنها میرود. شاهزاده نهایتاً به محلی که Kaileena را در آنجا بسته اند میرسد. به سمت او میدود ولی با زنجیری که به دست او پیچیده میشود گرفتار شده و به زمین میخورد. در این هنگام وزیر هند وارد میشود. شاهزاده که آنچه را میبیند باور نمیکند، شاهد کشته شدن Kaileena توسط وزیر هند و آزاد شدن شنهای زمان میشود. (خاطرتان که هست، وزیر بر اساس شماره دوم کشته نمیشود و اتفاقات شماره اول بازی که منجر به کشته شدن وزیر شد لغو میشوند). اینبار وزیر با بدست آوردن خنجر و جمع آوری سپاهی به ایران حمله کرده بود و منتظر رسیدن شاهزاده به همراه ملکه زمان بود تا کار خود را کامل کند. با این وجود و کشتن ملکه زمان شنها آزاد میشوند و وزیر پس از این کار خنجر را به سینه خود فرو میکند تا تبدیل به موجودی شکست ناپذیر شود. وزیر به شکل هیولایی طلایی رنگ در می آید و خنجر از دستش پرتاب میشود. تمامی کسانی که در آنجا حظور داشتند به هیولا تبدیل میشوند. این افراد عبارتند از : خود وزیر که توضیح داده شد و مشخصاً غول آخر بازی است، یک سرباز چاق که تبدیل به غولی بسیار عظیم الجثه میشود و عول اول بازی است، یک سرباز زن که قدرت زیادی در سرعت و جنگ سریع پیدا میکند و غول دوم بازی است، دو سرباز قوی و تبرزین دار که غول سوم بازی میشوند، و نهایتاً خود شاهزاده که دست زنجیر پیچش تغییر شکل میدهد و در حقیقت به دو نیمه خوب و بد تقسیم میشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از این به بعد بعضی مواقع روی بد شاهزاده ظاهر میشود و بسیاری جاها کمک بزرگی محسوب میشود. روی بد شاهزاده قابلیتهای مفیدی دارد و با استفاده از زنجیری که در اختیار دارد کارهای زیادی میتواند انجام دهد. در ادامه بازی پس از بدست آوردن خنجر توسط پرنس و افتادن به داخل حفره ای عمیق، دوباره پیشروی برای بدست آوردن وزیر و از بین بردن او شروع میشود. پس از اندکی به غول عظیم الجثه اول میرسید و پس از کشتن او مردم زندانی شده توسط او را آزاد میکنید و در همین حال شاهزاده احساس میکند که دارد به شخصیت دیگر خود تبدیل میشود و برای آسیب نرساندن به مردم خود را به داخل چاهی می اندازد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مواقعی که شاهزاده به درون آبهای زلال میرود به شخصیت اصلی خود برمیگردد. با پیشروی و کشتن غول دوم یعنی سرباز زن و سپس دو تبرزین دار که با هم هماهنگ بوده و همزمان با هر دوی آنها مبارزه میکنید، به وزیر میرسید. قبل از رسیدن به وزیر شاهزاده با جسد پدر خود روبرو میشود که توسط وزیر کشته شده و شمشیر شاه به شاهزاده میرسد. شمشیر شاه ایران قدرت فوق العاده ای دارد و مناسب برای مبارزه با هیولاهای تحت فرمان وزیر است. البته این نکته را بدانید که پرنسس هند که در شماره اول بازی وجود داشت برای پس گرفتن خنجری که وزیر دزدیده است به دنبال او آمده و در این شماره نیز ظاهر میشود و شما را در بسیاری مواقع راهنمایی و یاری میکند، ولی در میان بازی تبدیل شدن شاهزاده را میبیند و از او میگریزد. در پایان وزیر پرنسس هند را دستگیر میکند و شاهزاده سر میرسد. شاهزاده وزیر را طی یک مبارزه سخت و به معنای واقعی کلمه طاقت فرسا شکست میدهد و توسط همان خنجر قلب وزیر را مورد اصابت قرار میدهد و وزیر کشته میشود. نیروهای وزیر تبدیل به شن میشوند و با متحد شدن آنها هاله ای از Kaileena در مقابل شاهزاده بوجود می آید. Kaileena ختجر را از شاهزاده میگیرد و تبدیل به شن میکند. دیگر خنجری برای آزادی شنهای زمان وجود ندارد. Kaileena محو میشود و شاهزاده بالاخره از طلسم رها میشود. هنگامی که همه چیز تمام شده به نظر میرسد، ناگهان روی بد شاهزاده او را به رویایی میبرد و شاهزاده باید با او مقابله کند. اما با ضربه وارد کردن به روح شرور، او از بین نمیرود و حتی تکثیر میشود. پس از اندکی در می یابید که ضربه زدن به او سودی ندارد و باید او را ترک کنید. با ترک او، در حقیقت او را از بین میبرید. در حقیقت بی اعتنایی به شیاطین بهترین راه مقابله است. بعد از آن شاهزاده توسط پرنسس به هوش می آید. دیگر همه چیز تمام شده است، اما به چه قیمتی؟ شاهزاده دیگر فردی مسن شده است و عمر خود را به مبارزه و مصیبت تلف کرده است. پیشرفت سن شاهزاده طی سه شماره کاملاً محسوس است. در شماره ابتدایی شاهزاده جوانی جویای نام بود. در شماره دوم شخصیت او در اوج خود است، جوانی کار آزموده و پر قدرت، در شماره آخر سن او بیشتر از یک جوان به نظر میرسد و بیشتر به یک انسان اصطلاحاً جا افتاده مینماید.
شاهزاده در انتها برای پرنسس هند تمام ماجرا را از اول شروع به تعریف میکند و بازی پایان می یابد. ( به علت اتفاقات شماره دوم، اتفاقات شماره اول و در نتیجه آشنایی شاهزاده و پرنسس هند صورت نگرفته بود و تنها شاهزاده، پرنسس را میشناخت.) با ایجاد یک پایان این چنینی سازندگان این حس را القاء میکنند که بازی میتواند حرکتی دایره ای داشته باشد و شما را دوباره به ابتدای ماجرا متوجه میکند و همین پایان میتواند ابتدای شماره اول باشد چرا که شماره ابتدایی با همین جملات و صدای شاهزاده شروع میشود




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]با تشكر فراوان امير110





كامل ترين داستان ونقدي كه از سايت ها مي تونيد پيدا كنيد.

امير110
27-03-2009, 23:13
نقد وداستان كامل پرنس پرشيا 123

از امير110


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجا قصد داریم آنچه در رابطه با این سری بازی به نظر میرسد را مورد بحث قرار دهیم. در رابطه با این که ایده این بازی و داستان آن از کجا آمده است، افسانه ای قدیمی ( مانند داستانهای هزار و یک شب) به نام شاهزاده پارس وجود دارد. این افسانه مورد توجه نویسندگان Ubisoft Montreal قرار گرفت و با انجام موافقتهای لازم گروه POP تشکیل شد. نسخه ابتدایی به نام Prince Of Persia: The Sands Of Time عرضه شد و انصافاً بسیار فراتر از زمان خود بود. گیم پلی جذاب و داستان پر محتوا و گیرا باعث شده بودند که یک بازی کامل و بی نظبر در زمان خود بوجود آید. گرافیک بازی نیز در زمان خود در حد بسیار بالایی قرار داشت. البته این اولین بازی نبود که بر اساس این افسانه ساخته میشد و قبلاً هم عنوانهایی تحت این نام به عنوان مثال یک بازی با نام Prince Of Persia در کنسول Mega Drive وجود داشتند.

شاهزاذه ایرانی یک
داستان بازی اینگونه بود که سپاه ایران به هند حمله میکند و با وجود قلعه مستحکم هند نفوذ به آن کار دشواری به نظر می آمد. در این هنگام توسط وزیر هند خیانتی صورت میگیرد و او شخصاً با کشتن دربانها دروازه ها را برای سپاه ایران باز میکند. سپاه ایران به راحتی وارد قلعه میشود و قلعه را تصرف میکند. وزیر هند با معرفی خود مورد عفو قرار میگیرد و به خاطر خدمتی که کرده است از معتمدان شاه ایران میشود.

در جمع آوری غنائم یک ساعت شنی بسیار درخشنده و جالب مورد توجه شاه ایران قرار میگیرد. به نظر میرسید که به جای شن در ساعت ذره های طلا وجود دارد. شاه ایران ساعت را برای حاکم هم قطار خود هدیه میبرد و در کاخ، وزیر هند پیشنهاد میدهد برای خارج کردن شنهای داخل ساعت کسی را به دنبال خنجری سحرآمیز که مانند کلیدی برای ساعت میماند بفرستند. خنجر در جایی دست نیافتنی وجود داشت و کسی جز شاهزاده ایران از پس این کار بر نمی آمد. شاهزاده تحت کنترل گیمر به خنجر دست پیدا میکند و آن را به کاخ می آورد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وزیر هند که خود ساحری زبده است و از نفرین زمان با خبر است، شاهزاده را تشویق به وارد کردن خنجر به بدنه ساعت شنی میکند تا شنها آزاد شوند. با انجام این کار توسط شاهزاده شنها آزاد میشوند و وزیر هند کنترل آنها را به دست میگیرد و با استفاده از آن افراد حاضر از جمله شاه ایران و درباریان و... را تسخیر میکند. تنها شاهزاده که عامل این کار و صاحب خنجر است و وزیر که نیروی ماورایی بالایی دارد مورد تسخیر قرار نمیگیرند.

وزیر شاهزاده را وسوسه میکند که با دادن خنجر به او همه چیز را به حالت اول برگرداند. شاهزاده که از ابتدا نیز به این انسان خیانتکار اعتماد نداشت میگریزد. در ادامه شاهزاده با تواناییهای خود و تحت کنترل گیمر و با کمکهای پرنسس (دختر شاه هند) موفق به رسیدن به ساعت میشود. پرنسس به شاهزاده میگوید که سریعاً خنجر را به داخل حفره موجود در قسمت فوقانی ساعت وارد کند. شاهزاده در این حین به علت عدم اعتماد به پرنسس اندکی تردید میکند و این باعث میشود که وزیر سر برسد و با طوفانی از شن آنها را از ساعت دور کند. همچنین وزیر سعی میکند خنجر را به دست آورد ولی با زیرکی شاهزاده این اتفاق نمی افتد.

ادامه پرنسس هند در هنگام رسیدن شاهزاده به ساعت زمان، کشته میشود و اینبار وزیر عنوان میکند که تنها با دادن خنجر به او همه چیز درست میشود. همچنین بیان میکند که شاهزاده را به مقامی ماورایی نائل میکند. شاهزاده که غم از دست دادن تمامی عزیزان خود را در وجود دارد بدون معطلی به بالای ساعت میرود و خنجر را وارد میکند. با این کار با حرکتی سریع همه چیز به عقب برمیگردد، به شب قبل از حمله به هند و شاهزاده ناگهان از خواب میپرد و به نظر او و گیمر میرسد که همه چیز خواب بوده است، ولی هنگامی که خنجر در دست شاهزاده دیده میشود مشخص میشود که همه چیز واقعیت بوده است. شاهزاده بی دریغ به سراغ پرنسس هند میرود و تمام ماجرا را برای او تعریف میکند. در این هنگام وزیر از راه میرسد و به شاهزاده قول میدهد که این بار خنجر را به سادگی بدست می آورد و برای کشتن شاهزاده مانعی وجود ندارد چون بدون هماهنگی وارد اتاق پرنسس هند شده است. به این ترتیب غول آخر بازی همان وزیر میشود. با مبارزه ای تقریباً سخت که توسط گیمر کنترل میشود، در نهایت وزیر کشته میشود و شاهزاده خنجر را به پرنسس هند میسپارد و به او سفارش میکند که آن را در محلی امن نگه داری کند. اتفاق جالبی که در انتها می افتد این است که پرنسس هند پس از این همه ماجرا که با هم در آن نقش داشتند ولی به علت برگشت زمان آنها را به خاطر نمی آورد، به شاهزاده میگوید من داستان کودکانه تو را باور نمیکنم و شاهزاده حرف او را تایید میکند، ولی در هنگام خداحافظی نامی را که پرنسس را در خردسالی با آن صدا میکردند و در جریان بازی توسط پرنسس به شاهزاده گفته شده بود، به او یادآور میشود و در میان درختان محو میشود.به این ترتیب شاهزاده از کشته شدن شاه ایران و پرنسس هند و افراد جلوگیری کرد و وزیر را به سزای اعمالش رساند. سوالی که پیش می آید این است که آیا نیازی به ادامه بازی وجود داشت؟ در حقیقت افسانه در همین جا پایان می یابد ولی سازندگان باز هم بازی را ادامه میدهند و شماره دوم را با پیچیده تر کردن ماجرا و اضافه کردن قابلیتهای جدید عرضه میکنند.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده ایرانی دو
در شماره جدید بازی چهره ای خشن و هراسناک دارد و با موسیقی های راک مانند: Godsmack: I Stand Alone و Godsmack: Straight Out Of Line باعث ترسیم فضایی خوفناک و در عین حال جذاب شده است. شاهزاده بسیار جذابتر و نیرومندتر مینماید و نیز در این شماره از شمشیرها و فنون جنگی متنوعی استفاده شده است. گرافیک بازی هم اندکی ارتقاء یافته است. در شروع بازی و در یک دموی زیبا شاهزاده در کوچه های باریک بابل در حال فرار از موجودی وحشتناک است. در ابتدا ماهیت این قضیه مشخص نیست و با رسیدن هیولای سیاه رنگ به شاهزاده در انتهای کوچه، شاهزاده به داخل یک کشتی در طوفانی سخت منتقل میشود. تا اینجا قضیه هنوز مبهم است. شاهزاده برای مقابله با طوفان رهبری کشتی را به دست میگیرد و دستورات لازم را به خدمه میدهد. در همین لحظات ناگهان توسط یک کشتی مرموز که رهبر آن یک زن سیاهپوش است به کشتی تحت فرمان شاهزاده حمله میشود و با قلابهای بزرگی کشتی شاهزاده به سمت کشتی مهاجم میرود و دو کشتی به هم میرسند. زن سیاهپوش به سمت شاهزاده می آید و دستور قتل او را میدهد. پس از مبارزات درون کشتی با افراد مرموز کشتی مهاجم، تحت کنترل گیمر، به زن سیاهپوش رسیده و با او مبارزه صورت میگیرد. البته نمیتوان او را شکست داد و پس از وارد کردن ضربات و جراحاتی بر او، با ضربه ای شاهزاده را به داخل دریا پرت میشود.

در این قسمت ماجرا مشخص میشود. با افتادن در اقیانوس و رفتن به درون رویا، طی گفتگویی میان شاهزاده و پیرمرد پیشگویی مشخص میشود که به علت استفاده از زمان به سود خود توسط شاهزاده، نفرینی بر او افتاده است و هر کس از خنجر برای آزادی شنهای زمان استفاده کند محکوم به مرگ است و وظیفه کشتن او به گردن محافظ زمان یعنی Dahaka همان هیولای ابتدای بازی است و او با آوردن شخص مورد نظر به جزیره زمان میتواند وظیفه خود را انجام دهد. شاهزاده عنوان میکند که برای اولین بار در عمرم ترسیده ام، ولی فکری به ذهنش میرسد. شاهزاده میگوید که اگر من به زمان قبل از بوجود آمدن شنهای زمان بروم و از به وجود آمدن آنها توسط Empress Of Time ( ملکه زمان ) جلوگیری کنم پس هیچ حسابی بین من و Dahaka باقی نمیماند، چون هیچ شنی وجود نداشته که من از آن استفاده کنم، پس ماجراهای گذشته نیز اتفاق نمی افتند و وزیر هند دسترسی به شنها پیدا نمیکند. در هنگام ترک مرد پیشگو، پیرمرد پیشگو یادآور میشود که به دلیل استفاده از شنها برای جلوگیری از مرگ و برهم زدن ترتیب زمان تو محکوم به مرگی و هیچ کس نمیتواند سرنوشت خود را تغییر دهد.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]اندازه این تصویر کوچک شده است ! برای مشاهده تصویر اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی تصویر 800x534 و حجم آن 45 کیلوبایت میباشد.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده در ساحل جزیره زمان به هوش می آید و راه خود را به داخل قصر ملکه ادامه میدهد. در جزیره زمان مناطقی وجود دارند که با استفاده از شنهای آنجا میتوان بین زمان قبل و حال سفر کرد. در ادامه شاهزاده به یک زن قرمزپوش و زن سیاهپوشی ( شادی ) که در کشتی بود برمیخورد که در حال مبارزه هستند. زن قرمزپوش در حال افتادن از پرتگاه است که شاهزاده با خود میگوید : دشمن دشمن من، دوست من است. پس به کمک زن قرمزپوش میرود و زن سیاهپوش را میکشد. زن قرمزپوش که خود را Kaileena معرفی میکند به شاهزاده مسیر بوجود آمدن شنها را نشان میدهد و به او کمکهایی برای رسیدن به دو برج اصلی جزیره برای رفتن به اتاق تاج و تخت ملکه زمان میکند ولی احساس میشود او سعی در این دارد که شاهزاده را با دستان خودش به کشتن دهد
شاهزاده با گذشتن از مراحل بسیار سخت و گیج کننده ولی واقعاً جذاب در نهایت موفق به راهیابی به اتاق ملکه میشود. با تعجبی فراوان از سوی شاهزاده و همچنین شخص انجام دهنده بازی(گیمر) مشاهده میشود که ملکه همان Kaileena است. ملکه توصیح میدهد که سرنوشت بر این است که شاهزاده، ملکه زمان را بکشد و سپس به دست Dahaka کشته شود. پس راهی جز مبارزه وجود ندارد. طی مبارزه ای تحت کنترل گیمر در نهایت ملکه شکست میخورد و کشته میشود. با این کار ملکه که از جنس شنهای زمان است، با انفجاری موجب بوجود آمدن شنها میشود. وای دیگر راهی نیست. تمام امیدها از بین رفت. با این ترتیب تمام زحمات برای جلوگیری از بوجود آمدن شنها از بین رفت و سرنوشت ملکه بوقوع پیوست. با نهایت نا امیدی شاهزاده به دیوار تکیه میزند. او با دستان خود شنها را بوجود آورده بود و باید کشته میشد. Dahaka از دریچه بالای سر شاهزاده قصد وارد شدن را دارد و شاهزاده او را فرا میخواند و میگوید: بیا جان مرا بگیر. شاهزاده به سمت دیوار روبرو میرود و اتفاقاً در هنگام نشستن دستی بر دیوار میکشد. در همین هنگام روزنه ای از امید نمایان میشود. شاهزاده بر روی دیوار یک نوشته حکاکی شده میبیند. در این نوشته ها گفته شده که اگر به ماسکی سحر آمیز دست پیدا کنید میتوانید به عنوان شخص دیگری در جزیره سیر کنید. شاهزاده که در نهایت نا امیدی منتظر کوچکترین شانسی بود به سرعت دست به کار میشود و در همین هنگام به Dahaka میگوید: تو شانس خود را برای گرفتن من از دست دادی. شاهزاده با ادامه بازی به ماسک مورد نظر میرسد و با زدن آن بر روی صورت خود به یک شخصیت با ظاهری خوفناک تبدیل میشود. شاهزاده میفهمد که اگر ملکه را در زمان حال ( یعنی سالها بعد از ماجرای شماره یک بازی ) بکشد شنها در زمان حال تولید میشوند و دیگر در گذشته دست وزیر به شنها نمیرسد. شخصیت شاهزاده که اکنون به دو شخص تبدیل شده است به دنبال هدف خود میرود. در حقیقت در بازی دو شاهزاده وجود دارد و این دو با یکدیگر در جاهای مختلفی روبرو میشوند. در بین ماجرا شخصیت گذشته شاهزاده توسط Dahaka دستگیر و محو میشود و ماسک از صورت شاهزاده افتاده و به شکل قبلی خود برمیگردد. شاهزاده با ترفندهایی ملکه زمان را به زمان حال میکشاند و او را میکشد. با این کار غیر ممکن، ممکن میشود. شاهزاده سرنوشت خود را تغییر داد. شنها که در زمان حال وجود داشتند دیگر از دسترس وزیر دور بودند. شاهزاده با کشتی به طرف شهر خود یعنی بابل میرود.
نکته ای که وجود دارد، سازندگان بذر شماره بعد را در این شماره جاسازی کردند. به این ترتیب که اگر شما تمامی Life Upgrade ها را در بازی بگیرید و اندازه ظرفیت سلامتی خود را به حداکثر برسانید( نوار نشان دهنده میزان سلامتی در این حالت به اندازه دو دایره تقریباً کامل و یک اندازه میشود.) در انتهای بازی با ملکه زمان برای مبارزه با سرنوشت هماهنگ میشوید و با بدست آوردن شمشیری آبی رنگ به جنگ با Dahaka میروید و در حقیقت به زور متوسل میشوید. اما استفاده از زور به ظاهر کار ساز است ولی در حقیقت این کار موجب مصیبتی عظیمتر میشود و زمینه ساخت شماره سوم بازی محیا میشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاهزاده ایرانی سه


شماره سوم بازی دارای گرافیکی تقریباً در حد و اندازه شماره دوم بازی است ولی از لحاظ پیچیدگی اصلاً شبیه به آن نیست. شماره سوم روندی مشخص دارد و در آن الهاماتی نظیر تغییر شکل شخصیت شاهزاده از شماره قبل گرفته شده است. در این شماره چند قسمت نظیر مبارزه با غولهای عظیم الجثه و ارابه رانی و از همه جالبتر حالت کشتن سریع (Speed Kill) اضافه شده اند.
و اما در شماره سوم بازی شاهزاده با ملکه زمان در حال برگشتن به شهر بابل توسط کشتی هستند. که با صحنه ای باورنکردنی روبرو میشوند. شهر توسط نیروهایی عجیب تسخیر شده است و کشتی شاهزاده توسط شلیک یک منجنیق متلاشی میشود. شاهزاده از ملکه زمان که در این شماره دیگر به همان نام Kaileena شناخته میشود جدا میشود. Kaileena بی هوش روی تخته ای به طرف ساحل میرود و افراد مرموز او را با خود میبرند. شاهزاده برای نجات Kaileena به دنبال آنها میرود. شاهزاده نهایتاً به محلی که Kaileena را در آنجا بسته اند میرسد. به سمت او میدود ولی با زنجیری که به دست او پیچیده میشود گرفتار شده و به زمین میخورد. در این هنگام وزیر هند وارد میشود. شاهزاده که آنچه را میبیند باور نمیکند، شاهد کشته شدن Kaileena توسط وزیر هند و آزاد شدن شنهای زمان میشود. (خاطرتان که هست، وزیر بر اساس شماره دوم کشته نمیشود و اتفاقات شماره اول بازی که منجر به کشته شدن وزیر شد لغو میشوند). اینبار وزیر با بدست آوردن خنجر و جمع آوری سپاهی به ایران حمله کرده بود و منتظر رسیدن شاهزاده به همراه ملکه زمان بود تا کار خود را کامل کند. با این وجود و کشتن ملکه زمان شنها آزاد میشوند و وزیر پس از این کار خنجر را به سینه خود فرو میکند تا تبدیل به موجودی شکست ناپذیر شود. وزیر به شکل هیولایی طلایی رنگ در می آید و خنجر از دستش پرتاب میشود. تمامی کسانی که در آنجا حظور داشتند به هیولا تبدیل میشوند. این افراد عبارتند از : خود وزیر که توضیح داده شد و مشخصاً غول آخر بازی است، یک سرباز چاق که تبدیل به غولی بسیار عظیم الجثه میشود و عول اول بازی است، یک سرباز زن که قدرت زیادی در سرعت و جنگ سریع پیدا میکند و غول دوم بازی است، دو سرباز قوی و تبرزین دار که غول سوم بازی میشوند، و نهایتاً خود شاهزاده که دست زنجیر پیچش تغییر شکل میدهد و در حقیقت به دو نیمه خوب و بد تقسیم میشود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از این به بعد بعضی مواقع روی بد شاهزاده ظاهر میشود و بسیاری جاها کمک بزرگی محسوب میشود. روی بد شاهزاده قابلیتهای مفیدی دارد و با استفاده از زنجیری که در اختیار دارد کارهای زیادی میتواند انجام دهد. در ادامه بازی پس از بدست آوردن خنجر توسط پرنس و افتادن به داخل حفره ای عمیق، دوباره پیشروی برای بدست آوردن وزیر و از بین بردن او شروع میشود. پس از اندکی به غول عظیم الجثه اول میرسید و پس از کشتن او مردم زندانی شده توسط او را آزاد میکنید و در همین حال شاهزاده احساس میکند که دارد به شخصیت دیگر خود تبدیل میشود و برای آسیب نرساندن به مردم خود را به داخل چاهی می اندازد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مواقعی که شاهزاده به درون آبهای زلال میرود به شخصیت اصلی خود برمیگردد. با پیشروی و کشتن غول دوم یعنی سرباز زن و سپس دو تبرزین دار که با هم هماهنگ بوده و همزمان با هر دوی آنها مبارزه میکنید، به وزیر میرسید. قبل از رسیدن به وزیر شاهزاده با جسد پدر خود روبرو میشود که توسط وزیر کشته شده و شمشیر شاه به شاهزاده میرسد. شمشیر شاه ایران قدرت فوق العاده ای دارد و مناسب برای مبارزه با هیولاهای تحت فرمان وزیر است. البته این نکته را بدانید که پرنسس هند که در شماره اول بازی وجود داشت برای پس گرفتن خنجری که وزیر دزدیده است به دنبال او آمده و در این شماره نیز ظاهر میشود و شما را در بسیاری مواقع راهنمایی و یاری میکند، ولی در میان بازی تبدیل شدن شاهزاده را میبیند و از او میگریزد. در پایان وزیر پرنسس هند را دستگیر میکند و شاهزاده سر میرسد. شاهزاده وزیر را طی یک مبارزه سخت و به معنای واقعی کلمه طاقت فرسا شکست میدهد و توسط همان خنجر قلب وزیر را مورد اصابت قرار میدهد و وزیر کشته میشود. نیروهای وزیر تبدیل به شن میشوند و با متحد شدن آنها هاله ای از Kaileena در مقابل شاهزاده بوجود می آید. Kaileena ختجر را از شاهزاده میگیرد و تبدیل به شن میکند. دیگر خنجری برای آزادی شنهای زمان وجود ندارد. Kaileena محو میشود و شاهزاده بالاخره از طلسم رها میشود. هنگامی که همه چیز تمام شده به نظر میرسد، ناگهان روی بد شاهزاده او را به رویایی میبرد و شاهزاده باید با او مقابله کند. اما با ضربه وارد کردن به روح شرور، او از بین نمیرود و حتی تکثیر میشود. پس از اندکی در می یابید که ضربه زدن به او سودی ندارد و باید او را ترک کنید. با ترک او، در حقیقت او را از بین میبرید. در حقیقت بی اعتنایی به شیاطین بهترین راه مقابله است. بعد از آن شاهزاده توسط پرنسس به هوش می آید. دیگر همه چیز تمام شده است، اما به چه قیمتی؟ شاهزاده دیگر فردی مسن شده است و عمر خود را به مبارزه و مصیبت تلف کرده است. پیشرفت سن شاهزاده طی سه شماره کاملاً محسوس است. در شماره ابتدایی شاهزاده جوانی جویای نام بود. در شماره دوم شخصیت او در اوج خود است، جوانی کار آزموده و پر قدرت، در شماره آخر سن او بیشتر از یک جوان به نظر میرسد و بیشتر به یک انسان اصطلاحاً جا افتاده مینماید.
شاهزاده در انتها برای پرنسس هند تمام ماجرا را از اول شروع به تعریف میکند و بازی پایان می یابد. ( به علت اتفاقات شماره دوم، اتفاقات شماره اول و در نتیجه آشنایی شاهزاده و پرنسس هند صورت نگرفته بود و تنها شاهزاده، پرنسس را میشناخت.) با ایجاد یک پایان این چنینی سازندگان این حس را القاء میکنند که بازی میتواند حرکتی دایره ای داشته باشد و شما را دوباره به ابتدای ماجرا متوجه میکند و همین پایان میتواند ابتدای شماره اول باشد چرا که شماره ابتدایی با همین جملات و صدای شاهزاده شروع میشود

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]با تشكر فراوان امير110

امير110
27-03-2009, 23:17
من تصميم دارم دوباره اين تاپيك را با كمك دوستاني همچون S.Y.Kوurc راه بندازم هر كي درخواستي چيزي داشت بزاره

امير110
27-03-2009, 23:48
داستان بازی Prince Of Persia 4
وقتی بود اخباری مبنی بر لو رفتن یک فایل 2 گیگا بایتی از سایت UBI همه جا شنیده می شد و معلوم شد که واقعا هم صحت داره و توی اون لیستی بود از بازی هایی که قراره در آینده توسط UBI تولید بشه ! بازی شاهزاده پارس 4 هم یکی از بازی های این لیست بوده که گفتم بهتره برای شما اطلاعاتی درباره این بازی بدم.

این داستان که داستان شماره ی 4 بازی پرطرفدار شاهزاده ی ایرانی هست توی خود فروم یوبی نوشته شده بود.اما عجیب اینه که خود یوبی هنوز خبر انتشار بازی POP 4 رو به هیچ وجه تایید نکرده.

داستان پرینس به اونجا رسید که پرینس وزیر رو نابود کرد و خنجر زمان رو به روح ملکه ی زمان سپرد تا به جزیره ی زمان برگردونده بشه.نیمه ی تاریک پرینس هم نابود میشه و در واقع پرینس از تمامی رنج و عذاب هایی که به خاطر آن استباه بچه گانه دچارش شده بود رها میشه.
در این نسخه هم همانند T2Tداستان با فرجام زندگی پرینس آغاز میشه.
یعنی جایی که پرینس با فرح ازدواج می کنه و پس از متحد کردن پرشیا و هند بابیلون رو مرکز فرمانروایی خودش قرار میده و پیشگوی خودش رو هم به عنوان وزیرش انتخاب می کنه.
داستان با خوبی و خوشی ادامه پیدا می کنه تا جایی که پرینس یه شب تو خواب میبینه که به کشورش حمله کردن و همه جا رو نابود کردن.
پرینس به خیال اینکه این خواب از اثرات ماجرای شن های زمانه توجهی به خواب نمی کنه.اما مدتی بعد پرینس متوجه میشه که نمی تونه بچه دار بشه و در واقع نسلش منقرض خواهد شد!!!
پرینس بعد از اینکه می بینه که حتی بزرگترین طبیب های بابیلون هم نمی تونن کاری براش بکنن متوجه میشه که خوابش بی ربط نبوده.به همین دلیل پیش وزیرش میره و خوابو براش تعریف می کنه.اما می بینه که وزیر یه هو آشفته و سرگردان به اینور و اونور می دود.وثتی تعبیر خوابشو از پیشگو می پرسه پیشگو بهش میگه که نفرین شن های زمان همچنان گریبانگیر کسی است که اونا رو آزاد کرده و این نفرین اینه که تو دیگه نمی تونی بچه دار بشی.
پرینس هم با شنیدن این سخنان سخت آشفته و مضطرب میشه و بدون هیچ هدفی سپاهی رو جمع آوری می کنه و به کشور همسایه ی ایران(که اسمی ازش برده نشده) که دشمن اصلی پرشیا بوده هم حمله می کنه.اما طبق خوابی که دیده بود شکست سختی می خوره و تا مرز جنون هم پیش می ره.
و پیشگو که می بینه هیچ راه دیگری برای کمک به پرینس نیست مجبور میشه راه حل اصلی رو به پرینس بگه.اون به پرینس میگه که باید شن های زمانو دوباره آزاد کنه تا طلسم از بین بره و اون قدرت باروریشو به دست بیاره.
اما پرینس که نمی خواست دوباره خودشو درگیر ماجرای شن های زمان کنه قبول نمی کنه.اما در این بین فرح که نسل پرینسو در حال نابودی می بینه و از طرف دیگه اضطراب و ناامیدی پرینس رو می بینه بهش اصرار می کنه تا بالاخره پرینس دوباره راضی میشه که شن های زمانو آزاد کنه.
پرینس و فرح با هم به سمت جزیره ی زمان حرکت می کنند تا خنجر زمانو که کلید آزاد کردن شن های زمانه رو به دست بیارن.اما بی خبر از اینکه اونا باید خنجرو از روح کایلینا که دوباره تحت تاثیر شن های زمان تبدیل به اون ملکه ی بدجنس شده بود بگیرند.
پرینس با ارتش قدرتمندی به سمت جزیره ی زمان پیش می ره که در بین راه و در حین جنگ هایی که با سربازهای تاریکی داشته تعداد زیادی از سپاهیانش کشته می شن و پرینس و فرح تقریبا تنها به جزیره ی زمان می رسند.

سربازان کایلینا هیچ آسیبی به پرینس نمی زنن و اونو راحت پیش خنجر زمان می برن...پرینس در اونجا مجبور میشه با روح کایلینا بجنگه که در این جنگ هم شکست می خوره و به ناچار مجبور میشه شرط کایلینا رو برای به دست آوردن خنجر قبول کنه.
یعنی زنشو بکشه تا بتونه شن ها رو آزاد کنه که البته در آن صورت کایلینا دوباره به همان دختر زیبا تبدیل می شد و با پرین ازدواج می کرد.
پرینس هم فریب می خوره و فرح رو به ته دره پرتاب می کنه و برای اینکه به چنگ کایلینا نیفته شبانه شن های زمان رو آزاد می کنه و به بابیلون بر می گرده...زمان به عقب بر میگرده و فرح زنده میشه و پرینس هم قدرت باروریشو به دست میاره.
پس از یک سال پرینس و فرح صاحب اولین فرزندشون که یک پسره میشن.
در شب تولد هفده سالگی پسر پرینس که مثل خودش قوی و انعطاف پذیره پرینس خواب می بینه که پسرش میمیره و پیشگو خوابشو اینجور تعبیر می کنه که یا پرینس یا پسرش تا یک سال بعد میمیرن.
پرینس باز هم آشفته میشه و این بار کایلینا خودشو به شکل یه پیرزن در میاره و یه معجون به فرح میده و بهش میگه که اونو تو غذای پرینس بریزه تا از این آشفتگی نجات پیدا کنه.
فرح هم این کارو می کنه و می بینه که پرینس در حالی که خون از همه جاش بیرون میاد به حال مرگ روی زمین افتاده.فرح هم که متوجه میشه که گول خورده شیشه ی سم رو سر میکشه و در کنار پرینس روی زمین می افته و هردو در کنار هم می میرند.... .
پس از مدتی که عزاداری مردم برای پرینس و فرح تموم میشه پرینس کوچک(پسر پرینس) تصمیم می گیره که به جزیره ی زمان برسه و انتقام پدر و مادرشو از کایلینا بگیره...این در حالیه که با شکافی که توی خط زمان افتاده پرینس دوباره خطر حمله ی داهاکا رو دنبال خودش احساس می کنه... .
پرینس کوچک در این داستان به یک باره با یک دختر که اتفاقا قصد انتقام گرفتن از پرینس بزرگو داشته(احتمالا دختر وزیر) آشنا میشه و بدون اینکه اسمشو به اون بگه تیروکمان مادرشو به اون میده و اونو با خودش همراه می کنه

بازگشت شاهزاده فارس با موتور قدرتمندAssassin !!

تقریبا تمام کسانی که Assassin`s Creed از شرکت UBIsoft را بازی کرده اند حداقل یکبار با خود فکر کرده اند که اگر از این تکنولوژی در بازی Prince Of Persia استفاده شود چه شاهکاری به وجود خواهد آمد.و این دقیقا تصمیمی است که UBIsoft گرفته است.POP برخواهد گشت درحالی که از موتور گرافیکی پیشرفت داده شده Assassin`s Creed بهره می برد و البته با داستانی کاملا متفاوت نسبت به قبل و دیگری خبری از Farah و شن های زمان نیست و به جای آن داستانی جدید و جذاب جایگزین شده است.
در سری جدید تیم Montreal سعی کرده است شاهزاده را کاملا از قیود سه عنوان قبلی آزاد کنید می توانید شاهزاده را در حالتی تصور کنید که قدرت کنترل زمان خود را از دست داده ولی به جای آن از حرکات آکروباتیک اضافه تر در کنار سیستم مبارزه جدید استفاده می کند همه اینها در کنار این است که داستان بازی هم از حالت خطی بصورت به اصطلاح open-world درآمده است.فکر کنید POP در یک مد open-world و استفاده از موتور Assassin`s Creed !به نظر می رسد POP تمام ویژگی های یک شاهکار ماندگار را خواهد داشت.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


وقتی که بازی شروع می شود قهرمان مادیگر شاهزاده نیست بلکه به یک ولگرد تبدیل شده است.زمانی که در حال تعقیب الاق فراری اش است در طوفان شن گم می شود و زمانی که طوفان تمام شود خود را درون آبادی Garden of Eden پیدا می کند.درون یک باغ حصار کشیده درخت اسرار آمیزی با نام Tree of Life قرار گرفته است.
هزاران سال پیش دو برادر به جنگ اهریمن می روند.اهریمن موجود پلیدی است که تاریکی و فساد را در سرتاسر سرزمین گسترانده است.یکی از برادران با نام Ormazd بالاخره اهریمن را شکست می دهد و اهریمن و نیروی تاریکیش را درون درخت Tree of Life محبوس می کند.برای 200 نسل اهریمن درون درخت زندانی می ماند.در طی سال ها سپاهی از جنگویان حافظ درخت بودند اما کم کم از تعداد جنگجویان کاسته می شود تا جایی که تقریبا دیگر جنگجویی باقی نمی ماند.مدتی بعد از ورود شاهزاده درخت نابود می شود و حالا اهریمن آزاد شده است.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

خبر خوب این است که دیوارهای Ormazd هنوز قادرند اهریمن را در خود نگه دارند.اما بزودی نیروی تاریکی درون دیوار روزنه ای پیدا خواهد و کم کم تمام دنیا را فرا خواهد گرفت.اگر اهریمن آزاد شود دنیا سقوط خواهد کرد مگر اینکه شاهزاده به همراه یار جدیدش Elika نیروی تاریکی و فساد را وادار کنند که به درون باغ برگردد.نیروی تاریکی تمام پلیدی ها و زشتی های موجود در این دنیاست.اینبار هیچ اره و یا تیغی در اطراف شما نخواهد بود بلکه تنها دشمن شما نیروی تاریکی است که بصورت یک غبار سیاه با شاهزاده مبارزه خواهد کرد.ممکن است این نیرو بصورت یک باتلاق در زیر پای شاهزاده ظاهر شود که اگر درون آن بیفتد همه چیز تمام خواهد شد و حتی ممکن است زمانی که از روی آن عبور می کنید سعی کند شاهزاده را بگیرد.تغییرات نیروی تاریکی چیزی است که تابه حال UBIsoft مخفی نگهداشته است اما می توان حدس زد که این نیرو قادر است با تغییر به شکل دامی برای شاهزاده درآید و یا بصورت یک جنگجو با شاهزاده روبرو شود.

. Montreal team کاري کرد که قسمت جديدمتفاوت 3 قسمت قبلي اين مجموعه باشه .در اصل اگر چه پرنس قدرت زمان خودش رو از دست داده اما وي از لحاط حرکات اکروباتيک بسيار پيشرفت کرده است . سيستم کمبت و مبارزه بازي کاملا عوض شده و بازي کاملا open world هست و محدوديت بازي هاي قبلي رو نداره . اما شايد Prince of Persia به يک بازي open world تغيير پيدا کرده باشه و از موتور Assassin"s Creed استفاده کنه اما نه اين يک بازي شبيه سازي شده از روي AC و به قولي clone شده نيست . اين بازي يک Prince of Persia جديد براي نسل جديد هست که اين وطر که به نظر مياد داراي يک تحول بسيار زياد و عالي شده است .

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

از امير 110 :11:نظر فراموش نشه

تقديم بهS.Y.K:11::40::10:

S.Y.K
28-03-2009, 03:32
سلام sykمن تصميم دارم داستانامو اين جا بزارم اخه هر تاپي كي ميزارم قفل ميشه

من تصميم دارم دوباره اين تاپيك را با كمك دوستاني همچون S.Y.Kوurc راه بندازم هر كي درخواستي چيزي داشت بزاره
سلام امیر جان.خیلی کار خوبی می کنی.تا جایی که بتونم ازت حمایت می کنم و از زحماتت تشکر می کنم:10::11:
بابت god of war هم خیلی ممنونم خیلی عالی بود
اگه resident_evil و god of war 2 رو هم بذاری ممنون می شم
موفق باشی:10::11::40:

Sha7ab
28-03-2009, 10:37
این داستان که داستان شماره ی 4 بازی پرطرفدار شاهزاده ی ایرانی هست توی خود فروم یوبی نوشته شده بود.اما عجیب اینه که خود یوبی هنوز خبر انتشار بازی pop 4 رو به هیچ وجه تایید نکرده.
سلام . میشه کمی توضیح بدین ؟

امير110
28-03-2009, 12:48
داستان کلی سری بازی های اویل:
داستان این بازی را میتوان باز هم فضولی بشر بر روی گونه های موجودات دانست ،افرادی بسیار باهوش که می توانند زندگی را برای مردم بهتر کنند فقط به خاطر منافع شخصی خود دست به آزمایشات خطرناکی می زنند که برای تمام موجودات بشر بسیار خطرناک است.



داستان از یکی از شهرهای آمریکا شروع می شه با نام راکون سیتی ،همه به خوبی و خوشی در این شهر زندگی می کردند تا گروهی با نام گروه آنبرلا ساختمانی را با نام خودشان بنا کرد ،ساختمان انبرلا در نگاه اول جایی عالی برای تحقیقات بشر دوستانه بود و مردم راکون سیتی نیز از وجود همچین ساختمانی در شهر خود راضی بودند ولی آیا کارهای این ساختمان بشر دوستانه است ؟ باید بگوییم خیر دانشمندان زبده این ساختمان به جای درست کردن موارد و داروهایی که به انسان ها کمک کند در حال ساخت داروهایی بسیار خطرناک شدند ولی سوالی که در اینجا مطرح می شود چرا دولت آمریکا جلوی کارآنها را نمی گیرد؟
این معلوم است چون ساختمان به این بزرگی با این همه امکانات کله گنده های زیادی رو در خود داره که همه در دولت آمریکا دستی دارند و در بیشتر نهاد های سیاسی و نظامی نیز نفوذ دارند.پروژه اولی که شرکت آمبرلا روی اون کار کرد ساخت سلاح های بیولوژیک و بسیار خطرناک بود که دانشمندانی با نام های جیمز ماکوس و ادوارد اشفورد روی این پروژه خطرناک کار کردند ولی این پروژه به دلیل مرگ ادوارد اشفورد نیمه کاره ماند ولی پسر ادوارد به نام الکساندر کار او را ادامه داد و او روی پروژه قبلی کار کرد و توانست تا حدودی به ویروسی با نام ورونیکا نزدیک شود. آنبرلا روز به روز قوی تر می شد و دانشمندان برتر آمریکا رو به سوی خودش می کشوند . در 27 جولای 1981 آلکسی اشفورد و آلفرد اشفورد که فرزندان السکاندر اشفورد بودند به استخدام آمبرلا در آمدند و بر روی گونه های مختلف ویروس تحقیق کردند. 7 سال بعد یعنی در 1988 هنگامی که دکتر بر کین که بر روی ویروس T به تحقیقات مشغول بود آمبرلا پروژه تایرانت را دست ساخت داشت و طولی نیانجامید که پروژه بعدی آمبرلا که Nemesis نامیده میشد نیز آغازگشت. گروه آنبرلا دست بردار نبود و فقط در حال ساخت ویروس های خطر ناک بود ولی این کار برای آنها راضی کننده نبود آنها بلاخره باید این ویروس های رو تست کنند.

و بلاخره دکتر برکین در 1989 بلاخره ویروس شماره g را ساخت این ویروس بگونه ای عمل میکرد که پس از ورود به سلول آنها را نسبت به تغذیه گوشت تحریک میکرد و جانور برای ادامه حیاط خود نیاز به خوردن گوشت بیش از انداره داشت خوب این ویروس یکی از واقعا عجیب ترین ویروس های شرکت آمبرلا بود از این رو تصمیماتی برای آزمایش بر روی حیوانات صورت گرفت اولین حیوانی که این ویروس به او تجویز شد سگ بود ،بعد زا تزریق این ویروس به سگ این حیوان به قدری وحشی می شد که در بعضی موارد اینقدر خود را به قفس می کوبید تا کاملا از بین برود در ضمن اصلا هر چی گوشت می خورد بیشتر می خواست و اگر در قفس باز می شد واقعا خیلی وحشتناک به سمت آدم هجوم می آورد. وقتی آنبرلا موفقیت خود را در ساخت این ویروس دید بسیار خوشحال شد ولی در 1993رئیس جدید پلیس شهر راکون آقای برایان ایرونس از کارهای غیر قانونی آمبرلا مطلع میگردد اما چشمان خود را نسبت به این تخلف ها ( بخاطره نفوذ اعضای آنها در مقام های دولتی) میپوشاند.



کار ها و آزمایشات ساختمان راکون سیتی ادامه داشت ،مردم نیز داشتید به خوبی در کنار این ساختمان خطرناک زندگی می کردند تا اینکه...................



تا اینکه در 12 می سال 1998 یکی از ماموران قسمت سگ های آمبرلا اعلام می کنه که از یکی از مخفیگاه های راکون سیتی در خارج شهر چند سگ ناپدید شده است ، در اول مسئولان راکون سیتی توجهی نکردند و گفتند حتما همون جا ها بیرون شهر مردند و باز کارخانجات رو که چند روزی به خاطر این کار تعطیل شده بود رو باز کردند ولی در 19 جولای 1998 واجعه ای عجیب درخارج راکون سیتی به وقوع پیوست پیداش دن 10 جنازه که به صورتی عجیب تکه پاره شده بودند از همین رو ماموران گروهی با نام S.T.A.R.S(اعضای آن مسئول حفظ جان و ناموس مردم در مقابل تخلف های اجتماعی از قبیل تروریسم، جنگ، و ... بود .اعضای این گروه را افرادی زبده و کاملا حرفه ای تشکیل میدادند و همگی از بهترین ها بودند.) دست به کار شدند.




تیم براوو که ربکا چمپر عضو آن بود برای دانستن از اتفاقات خارج شهر راهی منطقه مورد نظر میشوند ولی بعد از مدتی خبری از آنها نمیشود( در میان راه دچار سانحه میگردند) ! برای همین موضوع تیم آلفا خود را آماده میکند تا برای اطلاع یافتن از حال و روز تیم براوو اعزام گردد. کریس رد فیلد ، آلبرت وسکر،جیل ولینتاین و بری بیتون ( بیتون به تازگی از تیم S.W.A.T جدا شده و به تیم آلفا در گروه S.T.A.R.S ملحق شده بود) از عضو های اصلی تیم آلفا بودند. هنگامی که هلیکوپتر تیم آلفا در نزدیکی عمارت قدیمی ( محلی که آزمایشگاه مخفی آمبرلا در بخش زیزمینی آن قرار داشت) فرور آمد یکی از اعضای تیم آلفا یک دست جدا شده از بدن پیدا کرد که ناگهان یک سگ آلوده به ویروس ( زامبی) به او حمله میکند !!! سایر اعضای تیم آلفا با دیدن این صحنه به طرف هلیکوپتر میدوند ولی خلبان وحشت زده آن شروع به پرواز میکند و تیم آلفا را ترک میکند و فریاد های کریس هم فایده ای برای بازگشتش ندارد. تیم آلفا در حین فرار از دست سگ زامبی به یک عمارت قدیمی پا میگذارند که زیرزمین آن محلی برای آزمایشگاه مخفی آمبرلا بود و اتفاقات زیادی در آنجا برای تیم S.T.A.R.S افتاد. (پایان قسمت اول بازی)

چندین وقت از ماجراها گذشته و خواهرکریس رد فیلد به دنبال برادر خود به شهر راکون سیتی وارد می شود نام او کلر ردفیلد بود و بسیار حرفه ای از ان رو یکی از اعضای زبده اعضای RPD با نام ---- کندی به سمت راکون سینی در حرکت است ( بی خبر از هیچ چیز) اما بریم تو شهر ببینیم چه خبره !!!! شهر راکون سیتی شهر زیبای گذتشه با اون ساختمان آنبرلا که بهش افتخار می کردند چی شده آره همه به ویروس تی گرفتار شدند . دکتر برکین رئیس شرکت آنبرلا وقتی که شکست خود رو می بینه و می بینه که همه مردم گرفتار این ویروس شدند ویروس جی (ویروس جی بیار خطرناک تر و محلک تر از تی است ) رو به خود تزریق می کند و خود را تبدیل به قولی بسیار قوی می کند. ---- و کلر در ابتدای بازی همدیگر رو در کافی می بینند و بعد راهشان جدا می شود و بلاخره در آخر بازی قول آخر بازی یعنی دکتر برکین را نابود می کنند .(پایان قسمت دوم)

شماره سوم از این سری بنام Resident Evil Nemesis در سال 1999 منتشر شد که به نوعی ادامه پروژه های مختلف و فرعی آمبرلا بود. (( در این قسمت جیل ماموریت داشت تا کارخانه و بیمارستان آلوده به ویروس G را که توسط دکتر برکین الوده شده بود منهدم کند که در این میان کارلوس از سربازان آمبرلا نیز به جیل کمک میکند.یکی از بزرگترین تفاوت های این شماره با شماره های قبلی در شکل غول بازی بود که Nemesis نام داشت در حالی که در 2 شماره گذشته غول بازی تایرانت بود.))


در سال 2001 یک فسمت مجزا بنام Resident Evil Survival 2: Veronica برای کنسول سونی و سگا ساخته شد که در آن کلر رد فیلد حضور داشت که از نظر داستانی کاملا با قسمت های قبلی مرتبط بود و ماجرا این بود که کریس رد فیلد برای یک ماموریت مهم راهی اروپا میشود و آلبرت وسکر نیز به دنبال ویروس جدیدتری است که کلردر نهایت با کمک برادرش مانع از این کار وسکر میگردد.


شماره چهارم بعد از6 سال و در 2005 برای کنسول گیم کیوب منتشر شد که در آن ----.اس کندی نقش داشت.(( ---- در این قسمت ماموریت داشت تا دختر رییس جمهور ایالت متحده را که در یکی از روستاهای اسپانیایی گرفتار شده بود نجات دهد . در این روستا اتفاقات عجیب و غربی زیادی افتاده بود به نوعی که مردمان آنجا نه زامبی بودن و نه انسان ؟!؟ ولی خوی وحشی گری ( زامبی) را همچنان داشتند و همگی در پی کشتن ---- بودند.در این میان یک مامور پلیس شهر مادرید به ---- در انجام ماموریتش کمک میکند.))


Resident Evil 4 یکی از بهترین و آخرین ساخته های Caocpm از سری معروف رزیدنت ایول بود.

البته در سال 2001 کمپانی Capcom با کنسول نینتندو ( Game Cube) قراردای 5 ساله بست که بر مبنای آن شماره های اول را دقیقا بازسازی کرد بدون هیچ کم و کاستی که یک گرافیک عالی از این بازی را همگان در آن کنسول دیدند. بعد از مدتی Resident Evil 0 رو که ماجرای قبل از شماره اول بود را ساخت که مربوط به اتفاقاتی بود که برای تیم براوو افتاده بود و در آن ربکا چمپر نقش داشت.


ولی کاپکام در این میان تعدادی بازی ینام رزیدنت ایول ساخت که از نظر داستانی هیچ یک به قهرمانان ما ربطی نداشت! و هر کدام داستان مجزا و زود گذری را دنبال میکرد.


Resident evil Survival در 2000 که برای Ps ساخته شد که از هیچ نطر به خانواده رزیدنت ایول شباهت نداشت! چون بیشتر شبیه به یک اکشن –شوتر بود تا یک Horro Survival (( ماجرای آن این بود که یک شخصی که مدام دچار فراموشی حافظه میشد در شهر راکون سیتی از یک هلیکوپتر رها میشود و باید حافطه پاک شده خود رابدست آورد و همچنین جان خود را از این مهلکه نجات دهد.))


Resident Evil Dead Aim در سال 2002 برای Ps2 ساخته شد .(( داستان این بازی در یک کشتی اتفاق میافتاد که باز هم زامبی های زیاد و تیر اندازی حرف اول را در آن میزد.))


Resdent Evil Oute Break در سال 2003و Resdent Evil Oute Break File2 درسال 2004 برای Ps2 منتشر شد که در آن از شخصیت های متنوع و زیادی استفاده شده بود که بازی به پنج بخش کلی تقسیم شده بود که هر یخش داستان مجزایی داشت، همچنین امکان بازی آنلاین نیز در آن گنجانده شده بود.


اویل 5 نیز برای کنسول های نسل بعد در دست ساخت است و بازی بسیار زیبایی را نوید می دهد . امید است این بازی نیز مثل قسمت چهارم برای پی سی نیز بیاد .

تقديم بهS.Y.K:11::10:

امير110
28-03-2009, 12:52
اولین نکته مهم در ساخت هر بازى بدون شک داستان و مسیر حرکتى آن در طول بازى است و این قسمت از اولین فاکتورهاى انتخاب یک بازى خوب و به یاد ماندنى در ذهن بازیکن مى باشد و در این میان دیده شده است که هرچه داستان به واقعیت و دنیاى ما نزدیکى بیشترى داشته باشد محبوبیت آن افزایش مى یابد و باز هم اگر چاشنى کمى تخیل و آینده نگرى در آن گنجانده شود این معجون داستانى جذابیت دوچندانى به دست خواهد آورد. اما داستان یک بازى جایى به اوج خود میرسد که چاشنى تخیلات جای خود را به افسانه ها و قهرمانان ملل جهان می دهند و بازیکن آن دیدارى که قرن ها یک ملت براى به حقیقت پیوستن افسانه هاى خود داشته اند را پیش روى آنان قرار می دهد. به انجام رساندن این امر با تمام زیبایى هایش بسیار سخت و دشوار است زیرا تیم نویسنده باید تحقیقات فراوانى را بر روى عقاید و افسانه هاى آن قوم انجام دهد و کمترین دخل و تصرفى در اصل موضوع صورت نپذیرد. حال تیم داستان نویسى سونى به سوى یونان رفت و با تحقیقات چند ساله بر روى عقاید و داستان هاى مردم این سرزمین توانست بازى بزرگ و تاریخى God of War را به تمام بازیکن ها و حتى دوستداران تاریخ جهان عرضه کند. در اینجا براى شما خط داستانى بازى از قبل تا انتها بیان می شود که این نوشته ها یک سند تاریخى نیز به شمار می رود و ریشه در عقاید مردمان یونان باستان دارد.

«ابتدا و منشا خدایان»
آشفتگى ، بى نظمى و نابودى شگفت انگیزى تمام جهان را احاطه کرده بود و جریان آبى بى پایان بوسیله خداى اقیانوس رها شده بود که بخشى از قلمرو خدایى به نام یورینوم (Eurynome) را در بر[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] می گرفت. یورینوم خداى همه چیز بود و تمام موارد را بدون اشکال اجرا می کرد. او با بهم آمیختن یک مار بزرگ و قوى و باد شمال ، خداى عشق ، اروس (Eros) که به عنوان اولین تولد خدایان نامیده مى شد را به وجود آورد.
یورینوم با رقص موج هاى اقیانوس آسمان را از زمین جدا ساخت و جهانى واقعى بر روى زمین وسیع بنا کرد و موجوداتى عجیب و غریب مانند حورى ها ، موجوداتى درنده و حتى درستکار و به همان میزان موجوداتى حیوانى و هیولاهایى بزرگ در آن قرار داد. او در ادامه آفرینشش مادر زمین ، خداى آسمان اورانوس (Uranus) تجسمى از آسمان و ملکوت (بهشت) ، جهنم ، خداى تاریکى و ناحیه اى وحشتناک در زیر زمین به نام گایا (Gaia) را آفرید.
با به هم آمیختن و پیوند گایا و اورانوس ، خداى خورشید متولد شد و همچنین نژادى از غول هاى ترسناک و مخوف و بسیار مکار و حیله گر به نام کرونوس (Kronus) به وجود آمد. گایا و اورانوس به کرونوس هشدار دادند: که اى پلیدى ، روزى یکى از فرزندانت بر قدرت تو غلبه خواهد کرد. کرونوس با شنیدن این جمله فرزندانش را بلعید تا از وقوع این اتفاق جلوگیرى کند. این عمل باعث خشم و عصبانیت بسیار گایا شد و هنگامى که جوان ترین فرزند کرونوس به نام زئوس (Zeus) متولد شد و بعد از آن کرونوس همسر خود با نام رها (Rhea) را نیز بلعید گایا سنگى را در قنداق پیچید و به جاى فرزندش به کرونوس داد تا ببلعد. این کار گایا براى کرونوس بسیار رضایت بخش بود که فرزندش را خود او قربانى می کند اما خبر نداشت که به جای فرزندش سنگى را بلعیده است. این عمل گایا را قادر ساخت تا زئوس را از چنگ پدرش در آورده و به او جان ببخشد.
زئوس بزرگ شد و به سرعت به مبارزه با کرونوس ستمگر پرداخت. کرونوس نمی دانست مبارز جدید پسر خودش است. زئوس براى شکست پدرش به کمک خواهر و برادر هایش احتیاج داشت و در حیله اى متیس (Metis) که اولین همسر زئوس بود دارویى تهوع زا در غذاى کرونوس ریخت و این کار باعث شد پنج فرزند قبلى او به نام هاى هستیا (Hestia) و دمتر (Demeter) و هرا (Hera) و هیدز (Hades) و پوزیدون (Poseidon) از دهان او خارج شوند. آنها با کمک یکدیگر و هدایت زئوس موفق به شکست دادن پدر خود شدند و او را به بیابان روح هاى شکست خورده و سرگردان تبعید کردند.
زئوس بعد از پیروزى بر پدر خود بر برادران و خواهرانش نیز مسلط شد و جهان را بر اساس میل خود به قسمت هاى کوچکى تقسیم کرد. او خود را خداى خدایان نامید و مکانى بزرگ و زیبا برای خود و خدایان مورد علاقه اش در کوهى با نام المپ (Olympus) در تسال (یونان) بنا کرد و باقى خدایان در زیر کوه قرار گرفتند.
زئوس خود را خداى آسمان و تمام پدیده هاى آن مانند ابر و طوفان قرار داد و هستیا را خداى آتشدان گمارد و به برادر خود پوزیدون فرمانروایى دریاها را اعطا کرد. دمتر خداى بارورى شد و هرا خواهرش خداى ازدواج و زایمان قرار گرفت و هیدز برادر دیگرش خداى مردگان شد. بعد از گذشت مدتى زئوس با خواهر خود هرا ازدواج کرد که حاصل آن تولد دو بچه دوقلو و بسیار شبیه یکى دختر و دیگرى پسر بود. آتنا (Athena) نام دخترش قرار گرفت و خداى علم و زیبایى شد و پسرش آرس (Ares) نام گرفت و خداى جنگ نامیده شد.

«رقابت آتنا و پوزیدون»
زمان ها می گذشت و در یونان پادشاهى با نام ککروپس (Cecrops) شهرى بنا ساخت که پیشبینى می شد به شهرى بسیار موفق و مشهور تبدیل شود و همین امر باعث شد تا بسیارى از خدایان به این فکر افتادند تا حاکم آن شوند و بین آنها درگیرى ها آغاز شد. در انتها آتنا دختر زئوس و عموى وى پوزیدون در این کشمکش باقى ماندند و برای حل این مسئله قرار گذاشتند تا هر یک هدیه اى به شهر بدهند و هدیه هر کس با ارزش تر و بزرگتر بود حاکم شهر شود. پوزیدون که خداى دریاها بود رودخانه اى را در شهر ایجاد کرد و قول یک ناو بسیار بزرگ داد و آتنا درخت زیتونى کاشت و گفت هرکس که بخواهد می تواند از آن برای ایجاد آتش ، خوردن و مصارف دیگر استفاده کند. با این هدیه آتنا توانست در رقابت پیروز شود و شهر به افتخار او آتن (Athen) نامیده شد.

«معبد پندورا (Pandora)»
سه خداى اصلى: زئوس ، هیدز و پوزیدون به نزد معمارى به نام پاتوس وردس سوم (Pathos Verdes III) که فردى وفادار و معمار خدایان بود رفتند و به او گفتند معبدى را در گرد خانه جعبه پندورا بسازد که قدرت کافى برای کشتن یک خدا را داشته باشد. این معبد بزرگ ساخته شد و همراه جعبه پندورا بر پشت کرونوس که در بیابان روح هاى سرگردان تبعید بود قرار گرفت و به او دستور داده شد معبد زنجیر شده بر پشت خود را تا لحضه مرگ به دوش بکشد. وردس معمار معبد نیز در زمان ساخت معبد یکى از پسرانش را از دست داد و پسر دیگرش نیز دیوانه شد و به صحراى گمراهى گریخت. او که با از دست دادن پسرانش اعتقاد خود به خدایان را از دست داده بود ابتدا همسر خود را در بستر با فرو کردن چاقویى در سینه اش کشت و سپس خود او نیز خودکشى کرد و در نامه بجا مانده از وى مشخص شد که او در ساخت معبد به خدایان خیانت کرده است.
اولین فردى که سعى در دستیابى به جعبه پندورا را داشت یک سرباز ناشناس یونانى بود که درون معبد توسط دام هاى گذاشته شده کشته شد و خدایان او را نفرین کردند تا ابد به دروازه معبد بنگرد و آن را بر روى کسانى که فکر میکنند آنقدر شجاع و دلیر هستند تا از دام هاى معبد عبور کنند و به جعبه پندورا دست یابند باز کند. از آن زمان به بعد افراد بسیارى سعى در دست یافتن به جعبه پندورا داشتند ولى هیچ کدام موفق به این عمل نشدند و جسد آنها از درون معبد جمع و در آتش سوزانده میشدند و روح آنها تا ابد بعنوان دشمنان درون معبد به مبارزه با افرادى که وارد آن مى شدند می پرداختند و به آنها بدن سوزان گفته می شد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

«اصالت کراتوس»
بیشتر مردم از اصلیت کراتوس چیزى نمی دانند و بر خلاف فکر مردم نسبت به وى، او عضو اسپارتان (Spartan) نیز نمى باشد. او بصورت نامشروع از مادرى به نام شاند (shunned) و پدرى که هویت او را هنوز نمی داند متولد شده است. مادر کراتوس همواره از بازگو کردن نام پدرش خوددارى مى کرد و چون کراتوس فرزندى نامشروع و حرام زاده بود مردم شایعات بسیارى در مورد پدرش و فرار او مى گفتند و این باعث شده بود کراتوس گستاخ و بى پروا شود. مادر کراتوس با دیدن این وضعیت ، زندگى خود و فرزندش را در خطر می دید و به همین دلیل به روستاى اسپارتا مهاجرت کردند. در دوران اقامت در روستا مادر کراتوس دومین فرزند خود را نیز به دنیا آورد. کراتوس و برادرش اختلاف سنى کمى با یکدیگر داشتند و در دوران کودکى و نوجوانى اعضاى جدا ناشدنى از یکدیگر بودند تا زمانى که کراتوس به عضویت ارتش در آمد و همه چیز تغییر کرد. آنهایى که از لحاظ جسمى و روحى قوى بودند به ارتش پیوستند و افراد ضعیف تر به کوه هاى خارج از اسپارتا فرستاده شدند تا از خود محافظت کنند. بدبختانه برادر کراتوس از دسته دوم بود و به کوه ها فرستاده شد و طى زمان کوتاهى در آنجا جان باخت و به عالم مردگان رفت. وى با مردنش حس انتقام جویى شدیدى در دنیاى مردگان نسبت به برادش کراتوس پیدا کرد و همواره در فکر کشیدن نقشه اى براى از بین بردن برادرش بود اما کارى از وى ساخته نبود.
کراتوس به فرماندهى ارتش رسید. لشکر او را در ابتدا پنجاه سرباز تشکیل می دادند اما طولى نکشید که لشکر وى به بیش از هزاران نظامى ورزیده رسید. جنگیدن برای افتخار اسپارتان روش وحشیانه اى بود براى کشتار مردمان بى دفاع ، و او ظالمانه در مسیر خود همه جا را به خاک و خون مى کشید.

«جنگ با سپاه باربارین (Barbarian) آدم هاى وحشى»
کراتوس شکست ناپذیر بود و در تمام جنگ ها پیروز و با کشت و کشتار فراوان شهر ها را فتح می کرد تا اینکه بزرگترین نبرد کراتوس درگرفت. از سمت شرق گروه عظیمى از نظامیان باربارین به اسپارتا و تمام یونان حمله ور شدند و سپاه کراتوس به منظور مقابله با آنان راهى میدان نبرد شد. کراتوس مانند همیشه در انتظار یک پیروزى ساده بود اما اشتباه می کرد. با تمام نظم سپاه اسپارتان آنها قادر به مقابله با گروه وحشى و بى رحم باربارین نبودند. باربارها اسپارتا را تصرف کردند و مردم آن را به طرز وحشیانه اى قتل عام کردند.
کراتوس و سردسته باربارین با یکدیگر مواجه شدند و مبارزه سختى بین آنها درگرفت و پس از دقایقى مبارزه نفس گیر و سخت کراتوس تسلیم شد و رهبر باربارین پتکش را بالا برد تا سر کراتوس را هدف قرار دهد ، در این زمان کراتوس به ناچار آرس (خداى جنگ) را صدا زد و از او کمک خواست. آرس هدیه اى مخصوص به کراتوس داد )شمشیر .(Chaos این شمشیر در آتش کوره هیدز ساخته شده بود و کراتوس به منظور نشانه بندگى خداى جنگ ، شمشیر را با زنجیرى به دست خود وصل کرد. کراتوس در اولین آزمایش اسلحه جدید خود سر رهبر باربارین را از تن جدا ساخت و جنگ خاتمه یافت. از آن پس کراتوس و افرادش به خدمت آرس درآمدند و تمام کسانى را که بر ضد خداى جنگ بودند بى رحمانه از بین می بردند.

«روح اسپارتا»
قدرت طلبى بزرگ ترین اشتباه کراتوس بود. او و افرادش به روستاى کوچکى که معبد اهدایى به آتنا در آن قرار داشت حمله کردند و هنگامى که کراتوس به ورودى معبد رسید پیشگوى روستا او را از ورود به معبد باز داشت و گفت اگر وارد معبد شود بهاى گزافى خواهد پرداخت. کراتوس بدون توجه به اخطار پیشگو ، او را به گوشه اى انداخت ، درب معبد را شکست و با ورود به آن شروع به کشتار روستاییان پناه گرفته در معبد کرد تا اینکه فریاد آخرین قربانى او را از خون ریزى باز داشت و وقتى به خود آمد که جسد همسر و دخترش را در جلوى خود می دید او آنها را کشته بود و در این هنگام آرس ظاهر شد و خطاب به او گفت در حال تبدیل شدن به یک جنگجوى بزرگ است. با مرگ همسر و دخترش کراتوس به مظهرى از مرگ تبدیل شد. او از فرط ندامت و پشیمانى اجساد خانواده اش را آتش زد و از معبد خارج شد ، در بیرون از معبد با پیشگو مواجه شد و به کراتوس گفت تو براى همیشه خاکستر همسر و دختر خود را بر روى پوستت به دنبال خواهى داشت و از آن به بعد کراتوس ظاهرى همانند روح یافت و خاکستر بر روى پوستش نشست تا همگان بدانند او چه کارى کرده است. بدین ترتیب افسانه روح اسپارتا متولد شد.
به دلیل نیرنگى که آرس برای کشتن همسر و دخترش به کراتوس زده بود او اینک یک هدف در زندگى داشت و آن گرفتن انتقام و کشتن خداى جنگ بود.

«حمله به آتن»
با گذشت ده ها سال ، کراتوس با شیطان درون خود می جنگید و امیدوار بود تا با تغییرات روحى و فیزیکى اش ، آتنا و دیگر خدایان جنایات او را فراموش کرده و فرصتى دوباره به او بخشند. کراتوس سفرى در پیش داشت و در دریاى اژه (Aegean Sea) با گروهى از سربازان و مارهاى بزرگى مانند هیدرا (Hydra) (این مار نه سر در افسانه یونان باستان توسط هرکول کشته می شود) مواجه شد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]پوزیدون با دادن تکنیکى قوى به نام خشم پوزیدون به کراتوس کمک کرد و پس از کشتن هیدرا و پیدا کردن کاپیتان کشتى کلید کابین وى را یافت و کاپیتان را به درون گلوى هیدرا پرتاب کرد. پس از غلبه بر هیدرا ، زئوس آتنا را صدا زد و به او اعلام داشت که برادرش آرس در شرف حمله به آتن مى باشد و از آنجایى که خدایان نمى توانستند به شخصه دراین کار مداخله کنند به فکر افتادند تا از کراتوس استفاده نمایند.
کراتوس وارد کابین کشتى شد و کابوس کشتن خانواده اش او را لحظه اى رها نمى ساخت. حتى شراب و زن هاى بسیار نیز نمى توانست این خاطره هولناک را از ذهن او پاک سازد. کراتوس به مقابل مجسمه آتنا که درون کشتى بود آمد و از او درخواست کمک کرد و آتنا در جواب وى گفت اگر از نابودى شهر آتن توسط آرس جلوگیرى کند خدایان از گناه هاى گذشته او چشم پوشى مى کنند.
پس از رسیدن به آتن کراتوس از کشتى پیدا شد و در راه رسیدن به شهر با هیولا هاى ارتش آرس مواجه شد و آنها را از بین برد. وى در راه ورود به شهر آتن آرس را می دید که همراه با بندگانش به تخریب شهر مشغولند. کراتوس به دروازه شهر رسید و با پیشگوى آتن مواجه شد ، اما تا بخواهد با او صحبتى داشته باشد ، پیشگو توسط هارپى (Harpi) ها (جانورانى که تن و رخسار زن و بال و چنگال مرغ داشتند) دزدیده شد و کراتوس به دنبال پیدا کردن پیشگو رفت. در مسیر ، زئوس به او قدرت استفاده از بزرگترین صاعقه خدایان را اعطا کرد تا در راه رسیدن به هدفش او را یارى دهد.
کراتوس در راه پیدا کردن پیشگو با پیرمردى روبرو شد که گودالى حفر مى کرد و پیرمرد چیزهاى بسیارى درباره کراتوس میدانست , این امر برایش بسیار عجیب بود ولى وقت بسیار کمى براى پیدا کردن پیشگو و پرسیدن مطالب از وى داشت چون آرس به سرعت در حال پیشروى و خراب کردن آتن بود به همین علت راه خود را ادامه داد و پیشگو را در محل هارپى ها پیدا کرد. او پس از غلبه بر تعداد زیادى از هارپى ها پیشگو را نجات داد.
پیشگو به کراتوس توضیح داد که تنها راهى که می تواند یک خدا را از پاى درآورد دستیابى به جعبه پندوراست. حال کراتوس مى بایست از بیابان روح هاى سرگردان عبور کند و بعد از پیدا کردن کرونوس وارد معبد شده و با موفقیت جعبه پندورا را خارج سازد کارى که تاکنون هیچ کس موفق به انجام آن نشده بود.

«جعبه پندورا»
کراتوس با انگیزه کشتن آرس از آتن خارج شد و به بیابان روح هاى سرگردان رسید. او مى بایست سه سایرن(Siren) (نوعى حورى در یونان باستان) را پیدا مى کرد و پس از کشتن آنها ، روح آنان راه ورود به قلعه اى را باز سازد تا کراتوس بتواند کرونوس را بیابد. بعد از این مهم کراتوس وارد قلعه شد و با دمیدن درون شیپورى کرونوس را که به سختى راه میرفت صدا کرد. سپس کراتوس از طنابى که بر روى صورت کرونوس بود بالا رفت و سه روز طول کشید تا به بالاى پشت کرونوس یعنى به درب معبد پندورا برسد.
او در جلوى درب معبد با زامبى (Zombie) که مامور سوزاندن اجساد مردگان داخل معبد بود برخورد کرد و زامبى کراتوس را از ورود به داخل معبد منصرف می کرد و تشویق به برگشتن داشت ولى کراتوس بدون توجه به حرف هاى او وارد معبد شد. در داخل معبد دو خدا براى رسیدن کراتوس به هدفش به وى هدایایى دادند. میدن (Maiden) خداى شکار ، سلاحى را به کراتوس داد که اسم خود بر آن بود و هیدز (خداى مردگان) قدرت استفاده از روح موجودات مرده را براى کمک در مبارزات به او اهدا کرد.
کراتوس براى رسیدن به بالاى معبد باید از سه مبارزه با اطلس (Atlas) و پوزیدون و هیدز سربلند بیرون مى آمد. بعد از پیروزى در این مبارزات او راه ورود خود را به کوه زئوس پیدا کرد و با نابودى دشمنان بسیار و فرار از دام هاى درون معبد به جعبه پندورا دست یافت.
آتنا به کراتوس تبریک گفت زیرا تا کنون هیچ کس موفق به انجام این کار نشده بود ، در همان لحظه آرس از یافتن جعبه پندورا توسط کراتوس باخبر شد و ستون شکسته اى را به سمت وى پرتاب کرد و ستون در قلب کراتوس جاى گرفت و او مرد ، سپس هارپى ها جعبه پندورا را به پیش آرس بردند.

«فرار از هیدز»
کراتوس خود را در جهان مردگان و بر روى رودخانه استیکس (رودخانه اى که هفت بار به دور جهان مردگان مى گردد) می دید. او از پایین عالم مردگان راهى را به بالاترین قسمت قلمرو هیدز پیدا کرد و وقتى به آنجا رسید مشاهده کرد طنابى از سنگى بزرگ آویزان است و کراتوس بدون معطلى از آن بالا رفت و در بالاى طناب خود را در عالم زندگان یافت. پیرمردى که قبلا او را در حفر کردن گودال دیده بود در اصل با کندن قبرى او را از جهان مردگان نجات داده است. پیرمرد گفت: اى کراتوس تو ریشه اى از خدایان در خود دارى ، و سپس پیرمرد ناپدید شد. (در افسانه ها احتمال می رود آن پیرمرد زئوس بوده است که در قالب پیرمردى ظاهر شده)
کراتوس به آتن رسید و مشاهده کرد آرس شهر را فتح کرده و همه جا را ویران ساخته. کراتوس پیشگو را که در میان خرابه هاى معبد به سر می برد پیدا کرد و پیشگو به او گفت شهر فتح شده و حال زمان انتقام است.

«نبرد نهایى»
کراتوس ، آرس را در حالیکه با غرور به آتنا براى غلبه و فتح آتن نگاه می کرد مشاهده کرد و جعبه پندورا با زنجیرى در دست آرس آویزان بود. آرس کراتوس را دید و از زنده ماندن او تعجب کرد اما او را خطرى براى خود نمی دید و مورد تمسخرش قرار داد. کراتوس با استفاده از صاعقه اى زنجیر جعبه پندورا را از دست آرس جدا ساخت و جعبه به زمین افتاد و کراتوس آن را باز کرد.
حال کراتوس قدرت خدایان را به دست آورده بود و هم اندازه آرس شد (حدود 20 تا 23 متر) و براى نبردى سنگین آماده شد. آرس به او یادآورى کرد که تمام مهارت هاى جنگجویى را از او آموخته و اوست که کراتوس را جنگجویى بزرگ ساخته اما کراتوس تنها به فکر نابود کردن آرس بود که ناگهان شش پاى عنکبوت مانند از پشت آرس به او حمله ور شد و مبارزه اى سخت میان آن دو در گرفت در این جنگ کراتوس با قدرت انتقام جویى خود پیروز میدان شد و آرس در انتهاى مبارزه با حیله گرى خود ناگاه کراتوس را به عالم خیال پرتاب کرد. در حال سقوط ، کراتوس به یاد حرف هاى آرس افتاد که به او گفته بود: راه هاى زیادى براى شکست دادن یک مرد وجود دارد اما موثرترین راه شکست روح او می باشد. ناگهان کراتوس همسر و دختر خود را درون معبد دید که توسط موجوداتى همشکل خود کراتوس مورد حمله قرار گرفته اند و کراتوس تصمیم گرفت تا از آنها محافظت کند و مى دانست آرس میخواهد روح او را شکست دهد. کراتوس موفق به نابودى تمام اهریمنان هم شکل خود شد و رو به آرس گفت من خانواده خود را نجات دادم اما آرس شمشیر هاى اهدایى خود به کراتوس را بازپس گرفت و به وسیله آنها خانواده اش را کشت تا هزینه اى باشد برای کراتوس در برابر قدرتى که بدست آورده بود و باید مى پرداخت.
کراتوس ناراحت و شکسته از عالم خیال به آتن و صحنه مبارزه بازگشت و در حالیکه آرس خود را برای کشتن او آماده می کرد کراتوس آخرین هدیه خود را از خدایان دریافت کرد و آن شمشیر خدایان بود. با به دست آوردن شمشیر خدایان توسط کراتوس ، آرس وحشت زده شد و او را به اتحاد دعوت کرد و به او گفت که در سخت ترین شرایط به کمک آمده و او را از مرگ رهایى بخشیده و یک جنگجوى بزرگ ساخته است. کراتوس به او پاسخ داد که در کارش موفق بوده ، و شمشیر را در سینه آرس فرو کرد. با مرگ آرس جوهر وجود خدایى وى با انفجارى مهیب آزاد شد.

«پایان افسانه»
آتن نجات یافت و بازسازى شد اما کابوس هاى کراتوس همچنان ادامه داشت. او از آتنا درخواست کرد کابوس هایش را از بین ببرد اما آتنا در پاسخ گفت: تنها گناهان گذشته او فراموش مى شود و قولى براى از بین بردن کابوس هایش به او نداده است. کراتوس با شنیدن این جمله و براى رهایى از کابوس هایش خود را از بالاى صخره اى به دریا پرتاب کرد به این امید که مرگ آرام بخش او باشد.
اما خدایان قصد دیگرى داشتند[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] آنها کراتوس را که در حال غرق شدن بود از آب بیرون کشیدند و به بالاى صخره بازگرداندند. مجسمه آتنا به کراتوس گفت: شخصى که چنین کار بزرگى را برای خدایان انجام دهد نمى تواند بمیرد و با توجه به مرگ آرس او خداى جنگ خواهد شد. آتنا دروازه اى را به سمت کوه المپ و تخت آرس بازکرد و به کراتوس گفت وارد شود و با ورودش به کوه المپ آتنا شمشیر Chaos را دوباره به او هدیه کرد. کراتوس بر تخت خداى جنگ نشست و تمام جنگ هاى اعصار تاریخ را در ذهن خود مشاهده کرد او خداى جنگ جدید بود و از این پس هر مردى که وارد جنگى می شد او را مشاهده می کرد.
کراتوس با شکست آرس و گرفتن انتقام خانواده اش راضى نشده بود او همواره در پى فکر گمشده کودکى خود بود که آزارش میداد او پدرش را نمی شناخت. هنگامى که مادر کراتوس در بستر مرگ بود از او خواست تا نام پدرش را بگوید اما مادرش به موجودى دیو مانند تبدیل شد و به سمت کراتوس حمله ور شد , کراتوس با وجود دوست داشتن مادرش ضربه اى به او وارد ساخت و به گوشه اى پرتابش کرد. آخرین کلمه اى که مادرش پیش از مرگ به زبان آورد این بود: زئوس.
زئوس پدر کراتوس بود. او فرزند یک خدا بوده است و آرس و آتنا برادر و خواهر وى بودند. شعله هاى خشم و انتقام دوباره در کراتوس برانگیخته شد و این بار مى خواست انتقام خود و مادرش را از زئوس بگیرد. (در عقاید مردم یونان باستان زئوس را براى ترک کردن خانواده اش مقصر نمی دانستند زیرا همسر او که مادر کراتوس بود موجودى حسود و نادرست بود و مى توانست موجب مشکلات بسیارى براى زئوس شود همانند همسران آپولو (Apollo) (خداى آفتاب و زیبایى و شعر و موسیقى) و آرتمیس (Artemis) (الهه ماه و شکار) و یا هرکول (Hercules).

«سرنوشت»
با دست یافتن کراتوس به جعبه پندورا ، کرونوس برای هزاران سال دیگر در بیابان روح هاى سرگردان تبعید بود و معبد بر پشت وى خاموش و در آرامش و سکوتى ابدى قرار گرفت. افسانه معبد پندورا قرن هاى متمادى زبان به زبان چرخید و اخیرا معبد جعبه پندورا را در کنار استخوان بزرگى از کرونوس یافته اند و با کشفیات صورت گرفته ، مشخص شده رازها و تله هاى بسیارى در آن وجود دارد و بر اساس یک افسانه قدیمى به زودى قهرمان جدیدى از آن بر خواهد خواس


اينم داستان كامل تري از خداي جنگ برا يS.Y.K

امير110
28-03-2009, 12:59
از امير110

شروع:اکشن، کش مکش،درگیری،هیجان!!!! اگر همه این کلمات را با هم در یک بازی می خواهید باید یک بار دیگر سری به دنیای Devil may cry بزنید و این بار ، این دنیا را از دریچه ای تازه ببینید... شماره چهارم بازی دویل می کرای برخلاف صحبتهای اولیه که فقط برای ps3 می خواست بیاید برای دو کنسول Xbox360 و ps3 هم اکنون اکران شده است و در اول فروردین87 قرار است این بازی برای PC نیز ریلیز می شود تا همه این بازی جالب را تجربه کنند، چون تفاوت آنچنانی مطمئنا بین نسخه های پی سی و xbox360 بازی نیست این نقد برای تمام کنسول ها(xbox360،pc،ps3) است و بعد از انتشار بازی برای پی سی سیمز47 این بازی را بار دیگر نقد نخواهیم کرد و فقط با ویرایش سیستم مورد نیاز را به آخر آن اضافه می کنیم.
مقدمه:بازیهای اکشن فانتزی هیچ موقع طرفداران آنچنانی را برای خود دست و پا نکرده اند، ولی بازی که امروز برای شما مورد نقد قرار می دهیم بازی است که یکی از جذابترین و بهترین بازی های اکشن فانتزی است که تا به امروز درست شده است،شما در بازی هیجانی بالاتر از حد ممکن را بدست خواهید آورد و باز می توان گفت یک دویل می کرای عالی دیگر را می توانید تجربه کنید تا لذت بازی کردن آن را تا ساعت ها در ذهن خود داشته باشید و لذت ببرید.
پیش زمینه داستانی:وقتی صحبت از داستان بازی می کنیم باید این را مد نظر داشته باشیم که این بازی داستانی خاص و یا تعجب بر انگیز را برای شما زنده نخواهد کرد و داستان بازی جزء داستانهای متوسط دنیای بازیها دسته بندی می شود ولی داستان بازی باز برای خود خصوصیات متمایز کننده ای دارد که لذت بازی را چندین برابر می کند،کات سنسها(دموی های وسط بازی) در این بازی بسیار زیاد هستند که باعث درک هر چه بیشتر داستان بازی می شود.برخلاف صحبتهای که قبل از عرضه بازی می شد این بار نیز شما می توانید کنترل دانته شخصیت محبوب سری قبل را داشته باشید با همان کلت و همان شمشیر همیشگی و حتی قوی تر از قبل اما شخصیت اصلی تر بازی که زمان بیشتری از بازی توسط او تصرف شده است و حتی با دانته نیز درگیریهایی را در طول بازی خواهد داشت شخصیت جدید به نام"نرو" است که کارایی هایی جدیدی را به بازی اضافه کرده است.
داستان بازی:بازی از نقطه ای شروع می شود که "نرو" برای ملاقات گروه "Order of the Sword" وارد کلیسای مخصوص این گروه شده است .این گروه فعالیت خود را در رابطه با مبارزه با شیاطین دنبال می کنند و آنها می خواهند با برنامه ریزیهای منظم دنیا را از شیاطین پاک کنند،وقتی او وارد می شه صدای آخرین کلمات Kyrie به گوش می رسد، و بعد از به عنوان هدیه به Kyrie یک گردنبند می دهد، بعد از کمی نشستن و صحبت در مورد چگونگی مبارزه با شیاطین،وقتی که نرو واقعا از موعظه های کشیشیان خسته شده بود قصد ترک کلیسا را داشت که ناگهان،سوزش عجیبی در دست راست او به وجود آمد و علامت خطری به نرو داد که شخصی در حال آمدن به اینجاست و اینجا در خطر است. ناگهان در همین لحظه،شکارچی شیاطین "دانته" وارد کار و زار می شود و سریعا Sanctus را که رهبر گروه "Order of the Sword" را به قتل می رساند،و بعد مشغول حذف و نابود کردن محافظین و دیگر اعضای گروه "Order of the Sword" می شود.در همین حین "نرو" وارد جنگ می شود و با "دانته" به مبارزه می پردازد.در طول مبارزه دانته شکست می خورد و مجبور به فرار می شود.بعد از این نرو افرادی را می کشد که اصلا شبیه انسان نیستند.یک حمله شیطانی بسیار قوی در شهر رخ می دهد و همه شهر را به ویرانی می کشاند و حالا "نرو" باید این خراب کاری را درست کند.(نکته: در این قسمت داستان کوتاهی از بازی، باز گو شده است و شما باید به کشف داستان اصلی و بقیه ماجرا بپردازید.)
گیم پلی:""در حقیقت،شما یکی از بهترین گیم پلی ها را بین تمام بازیها انتخاب کرده اید که به شما کمک خواهد کرد که چگونه خود را با آن سازگار کنید"".اکشنهای تیر اندازی، قولهای هولناک و وحشتناک، جنگهای زیبا ، دموهای احساسی که همه اینها برای شما الهام بخش یک بازی عالی هستند و به شما فشار می آورند تا بازی را ادامه بدهید، و ادامه دادن بازی توسط شما یک پاداش بسیار بزرگ برای خودتان دارد زیرا هر قسمت که می گذرد مهارتهای شما بالاتر رفته و لذت بازی نیز برای شما بیش از پیش خواهد بود.یکی از هیجان انگیز ترین و جالبترین قسمتهای بازی ،قسمت گیم پلی بازی است که می توان گفت بازی روی دست این قسمت می چرخد ، گیم پلی بازی بسیار روان ، بسیار بسیار هیجان انگیز و بسیار سریع درست شده است.
شما این بار نیز در بازی مانند سری قبل با همان حالت گیم پلی رو به رو هستید بعلاوه اینکه در این قسمت کمبتهای بیشتری نیز در بازی اضافه شده است و باعث شده اند از شخصیتهای اول بازی حرکات زیباتری را ببینید.شما وقتی کنترل نرو را در دست دارید می توانید حالت جدید از گیم پلی را تجربه کنید ، بیشتر ادعای نرو در جنگها به همان دست شیطانی خود است که می تواند با آن کارهای گوناگونی را انجام بدهد،دست سوخته او انرژی بسیار زیادی دارد و می توانید دشمنان را از دور بکشید، و همچنین کمبوهای مختلف او که بعد از کسب امتیاز مناسب می توانید آنها را بیشتر کنید و مناسبترین آنها را برای خود انتخاب کنید تا در در گیری با دشمنان با مشکل رو به رو نباشید تا گوشه ای از شگفتی های نهفته بازی را درک کنید.مکانیک این کمبوها بسیار آسان هستند و شما در موقع مورد نظر می توانید کمبوی خاص خود را فعال و کمبو های غیر نیاز را غیر فعال بکنید. گیم پلی دفاعی بازی نیز زیاد تغییر نکرده ولی شاید بتوان گفت کمی بهتر از حالتی باشد که در سری قبلی بازی دیده بودیم .در طول بازی و در طول نبرد شما به طور باور نکردنی می توانید با حرکاتی که از نرو می بیند هیجان خود را ارضاء کنید و این بسیار عالی است که گیم پلی به این خوبی را در پیش داشته باشیم تا بتوانیم بالاترین هیجان ممکنه را از یک بازی ببینیم.روی زمین لیز بخریم، به راحتی بپریم، با سرعت با شمشیر کار کنیم، با تفنگ به سمت دشمنان شلیک کنیم، با دست پر انرژی دشمنان را به آتش بکشیم و این والاترین هیجان ممکن است. آرایش های حمله ای شما می تواند توسط خود شما انتخاب شود ولی در مقابل هم می توانید این آرایش ها را به دست کامپیوتر بسپارید تا به صورت اتوماتیک و توسط هوش مصنوعی بازی این آرایشها را به شما بدهد.آرایشهای حمله ای بازی بسیار زیاد و قابل آپگرید و زیاد شدن هستند.
شروع:اکشن، کش مکش،درگیری،هیجان!!!! اگر همه این کلمات را با هم در یک بازی می خواهید باید یک بار دیگر سری به دنیای Devil may cry بزنید و این بار ، این دنیا را از دریچه ای تازه ببینید... شماره چهارم بازی دویل می کرای برخلاف صحبتهای اولیه که فقط برای ps3 می خواست بیاید برای دو کنسول Xbox360 و ps3 هم اکنون اکران شده است و در اول فروردین87 قرار است این بازی برای PC نیز ریلیز می شود تا همه این بازی جالب را تجربه کنند، چون تفاوت آنچنانی مطمئنا بین نسخه های پی سی و xbox360 بازی نیست این نقد برای تمام کنسول ها(xbox360،pc،ps3) است و بعد از انتشار بازی برای پی سی سیمز47 این بازی را بار دیگر نقد نخواهیم کرد و فقط با ویرایش سیستم مورد نیاز را به آخر آن اضافه می کنیم.
مقدمه:بازیهای اکشن فانتزی هیچ موقع طرفداران آنچنانی را برای خود دست و پا نکرده اند، ولی بازی که امروز برای شما مورد نقد قرار می دهیم بازی است که یکی از جذابترین و بهترین بازی های اکشن فانتزی است که تا به امروز درست شده است،شما در بازی هیجانی بالاتر از حد ممکن را بدست خواهید آورد و باز می توان گفت یک دویل می کرای عالی دیگر را می توانید تجربه کنید تا لذت بازی کردن آن را تا ساعت ها در ذهن خود داشته باشید و لذت ببرید.
پیش زمینه داستانی:وقتی صحبت از داستان بازی می کنیم باید این را مد نظر داشته باشیم که این بازی داستانی خاص و یا تعجب بر انگیز را برای شما زنده نخواهد کرد و داستان بازی جزء داستانهای متوسط دنیای بازیها دسته بندی می شود ولی داستان بازی باز برای خود خصوصیات متمایز کننده ای دارد که لذت بازی را چندین برابر می کند،کات سنسها(دموی های وسط بازی) در این بازی بسیار زیاد هستند که باعث درک هر چه بیشتر داستان بازی می شود.برخلاف صحبتهای که قبل از عرضه بازی می شد این بار نیز شما می توانید کنترل دانته شخصیت محبوب سری قبل را داشته باشید با همان کلت و همان شمشیر همیشگی و حتی قوی تر از قبل اما شخصیت اصلی تر بازی که زمان بیشتری از بازی توسط او تصرف شده است و حتی با دانته نیز درگیریهایی را در طول بازی خواهد داشت شخصیت جدید به نام"نرو" است که کارایی هایی جدیدی را به بازی اضافه کرده است.
داستان بازی:بازی از نقطه ای شروع می شود که "نرو" برای ملاقات گروه "Order of the Sword" وارد کلیسای مخصوص این گروه شده است .این گروه فعالیت خود را در رابطه با مبارزه با شیاطین دنبال می کنند و آنها می خواهند با برنامه ریزیهای منظم دنیا را از شیاطین پاک کنند،وقتی او وارد می شه صدای آخرین کلمات Kyrie به گوش می رسد، و بعد از به عنوان هدیه به Kyrie یک گردنبند می دهد، بعد از کمی نشستن و صحبت در مورد چگونگی مبارزه با شیاطین،وقتی که نرو واقعا از موعظه های کشیشیان خسته شده بود قصد ترک کلیسا را داشت که ناگهان،سوزش عجیبی در دست راست او به وجود آمد و علامت خطری به نرو داد که شخصی در حال آمدن به اینجاست و اینجا در خطر است. ناگهان در همین لحظه،شکارچی شیاطین "دانته" وارد کار و زار می شود و سریعا Sanctus را که رهبر گروه "Order of the Sword" را به قتل می رساند،و بعد مشغول حذف و نابود کردن محافظین و دیگر اعضای گروه "Order of the Sword" می شود.در همین حین "نرو" وارد جنگ می شود و با "دانته" به مبارزه می پردازد.در طول مبارزه دانته شکست می خورد و مجبور به فرار می شود.بعد از این نرو افرادی را می کشد که اصلا شبیه انسان نیستند.یک حمله شیطانی بسیار قوی در شهر رخ می دهد و همه شهر را به ویرانی می کشاند و حالا "نرو" باید این خراب کاری را درست کند.(نکته: در این قسمت داستان کوتاهی از بازی، باز گو شده است و شما باید به کشف داستان اصلی و بقیه ماجرا بپردازید.)
گیم پلی:""در حقیقت،شما یکی از بهترین گیم پلی ها را بین تمام بازیها انتخاب کرده اید که به شما کمک خواهد کرد که چگونه خود را با آن سازگار کنید"".اکشنهای تیر اندازی، قولهای هولناک و وحشتناک، جنگهای زیبا ، دموهای احساسی که همه اینها برای شما الهام بخش یک بازی عالی هستند و به شما فشار می آورند تا بازی را ادامه بدهید، و ادامه دادن بازی توسط شما یک پاداش بسیار بزرگ برای خودتان دارد زیرا هر قسمت که می گذرد مهارتهای شما بالاتر رفته و لذت بازی نیز برای شما بیش از پیش خواهد بود.یکی از هیجان انگیز ترین و جالبترین قسمتهای بازی ،قسمت گیم پلی بازی است که می توان گفت بازی روی دست این قسمت می چرخد ، گیم پلی بازی بسیار روان ، بسیار بسیار هیجان انگیز و بسیار سریع درست شده است.
شما این بار نیز در بازی مانند سری قبل با همان حالت گیم پلی رو به رو هستید بعلاوه اینکه در این قسمت کمبتهای بیشتری نیز در بازی اضافه شده است و باعث شده اند از شخصیتهای اول بازی حرکات زیباتری را ببینید.شما وقتی کنترل نرو را در دست دارید می توانید حالت جدید از گیم پلی را تجربه کنید ، بیشتر ادعای نرو در جنگها به همان دست شیطانی خود است که می تواند با آن کارهای گوناگونی را انجام بدهد،دست سوخته او انرژی بسیار زیادی دارد و می توانید دشمنان را از دور بکشید، و همچنین کمبوهای مختلف او که بعد از کسب امتیاز مناسب می توانید آنها را بیشتر کنید و مناسبترین آنها را برای خود انتخاب کنید تا در در گیری با دشمنان با مشکل رو به رو نباشید تا گوشه ای از شگفتی های نهفته بازی را درک کنید.مکانیک این کمبوها بسیار آسان هستند و شما در موقع مورد نظر می توانید کمبوی خاص خود را فعال و کمبو های غیر نیاز را غیر فعال بکنید. گیم پلی دفاعی بازی نیز زیاد تغییر نکرده ولی شاید بتوان گفت کمی بهتر از حالتی باشد که در سری قبلی بازی دیده بودیم .در طول بازی و در طول نبرد شما به طور باور نکردنی می توانید با حرکاتی که از نرو می بیند هیجان خود را ارضاء کنید و این بسیار عالی است که گیم پلی به این خوبی را در پیش داشته باشیم تا بتوانیم بالاترین هیجان ممکنه را از یک بازی ببینیم.روی زمین لیز بخریم، به راحتی بپریم، با سرعت با شمشیر کار کنیم، با تفنگ به سمت دشمنان شلیک کنیم، با دست پر انرژی دشمنان را به آتش بکشیم و این والاترین هیجان ممکن است. آرایش های حمله ای شما می تواند توسط خود شما انتخاب شود ولی در مقابل هم می توانید این آرایش ها را به دست کامپیوتر بسپارید تا به صورت اتوماتیک و توسط هوش مصنوعی بازی این آرایشها را به شما بدهد.آرایشهای حمله ای بازی بسیار زیاد و قابل آپگرید و زیاد شدن هستند.
در این سری بازی حرکات فریبنده نیز به بازی اضافه شده است شما می توانید دشمنان را به سمت هم هل بدهید تا همدیگر را بزنند، در موقع زدن شمشیر به شما، بپرید تا شمشیر دشمن به بدن دشمن پشتی شما بخورد و همچنین کارهای دیگر که خود باید در بازی به کشف آنها بپردازید.سبک جنگی نرو و دانته خوب طراحی شده است و تفاوتهایی را در سبک شمشیر زنی و در گیری های این دو در بازی خواهید دید.وقتی در بازی پیش می روید و پیشرفت می کنید می توانید تفنگ و شمشیرهای بیشتری را مانند سری قبل داشته باشید و در وقت خود از این وسایل استفاده کنید تا حالتهای گوناگون گیم پلی بازی را بیش از پیش درک کنید.هر چه بیشتر با دشمنان بجنگید قدرت شمشیر شما بالاتر و بالاتر می رود و این حالتی است که در گوشه تصویر برای شما نمایان می شود ، شما در زمان نبرد هر چه می جنگید یک تولبار در بقل صفحه در حال پر شدن است و بعد از هر پر شدن نوشته بالای آن تغییر می کند و این باعث می شود که هر چه قدر بیشتر بجنگید و دست بر دار نباشید قدرت شمشیر شما بالاتر نیز برود.همچنین هر چه بیشتر در بازی پیشرفت می کنید کمبوهای شما نیز ارتقاء پیدا خواهند کرد و بهتر و بهتر از قبل خواهند شد.که البته باید این کمبوها را خریداری کنید(جلوتر به بررسی چگونگی این مورد می پردازیم)البته ارتقاء تنفگ ها و همچنین بالا رفتن مهارتهای شما در بازی از جذابیتهای بازی کم نخواهد کرد،زیرا هر چه در بازی شما جلوتر و جلوتر می روید متوجه خواهید شد که دشمنان شما نیز قوی تر و زیرکتر از قبل کار خود را دنبال خواهند کرد پس جذابیت همیشه با شما خواهد بود.
در بازی هنوز ازدحام بیش از حد دشمنان در هنگام نبرد حفظ شده است و شما وقتی با گروه زیادی از دشمنان یک تنه می جنگید لذت بالایی را خواهید برد،وقتی کنترل نرو در دست می گیرید تنوع بازی به بالاترین حد خود می رسد و شما در کنترل نرو لذت فراوانی را خواهید برد،در اینجا شما تنوع حرکات بسیار زیادی برای انجام دادن دارید و این تنوعها باعث افزایش جذابیت موجود در بای می شود و شما وقتی در حال اجرای بازی هستید یک تفریح بسیار عالی را انجام می دهید،تفریحی کاملا لذت بخش.
بعلاوه عمل خیره کننده دیگری که در وسط اکشنهای بازی وجود دارد این است که در وسط بازی معماهایی را قرار داده است تا بازی از حالت یک نواختی و بکش بکش محض خارج شود،معماهای موجود در بازی سخت نیستند ولی برای حل آنها بلاخره باید مقداری زمان را صرف آنها بکنید و این خود یک مقدار از آن فضاهای تکراری و بکش بکش های پشت سر هم را فاصله ای می اندازد که در نوع خود به نظر جالب می رسد. معماها بعضی اوقات فشار دادن چند سویچ، یا استفاده از چند وسیله و یا کامل کردن چیزی و یا پیدا کردن شیئی در بازی می تواند باشد.این نوع معماها بیشتر برای این گذاشته شده اند تا یک برشی در بازی ایجاد کنند و آرامشی نسبی را در وجود شما تزریق کنند تا با وارد شدن ابلیسهای احمق بازی شما با آرامش بیشتری به جنگ در برابر آنها مشغول شوید.
شخصیت های قابل بازی:مطمئنا این جمله شما رو متعجب نخواهد کرد که دانته می تواند بالاترین فرد این بازی باشد ولی در این سری بازی دانته قهرمان اصلی بازی نیست و انگار دنیا تغییر کرده است و قهرمان واقعی کسی دیگری در بازی شده است، ولی زیاد نگران نباشید، چون شما در این بازی کنترل دانته را نیز بر عهده دارید ، و او برای شما سلاحها و تفنگهای عالی را می آورد و این می تواند برای طرفداران سری دویل می کرای بسیار خوشحال کننده باشد ولی اکثر بازی حول و هوش حرکتهای باعظمت و پرشکوه نرو می گذرد و شما باید او را به کنترل خود در بیاورید.
نرو یک شخصیت بسیار عالی است،و لایق تحول نمودن حالت اکشنی بازی است، او یک نگاه ترس آور را برای شما زنده می کند ولی در بعضی قسمتهای بازی این نگاه ترسناک به نگاه یک عاشق تبدیل می شود که تقاضای صمیمانه عشق به محبوبش Kyrie را دارد.
او به وضوح با همان لباسی که دانته پوشیده است را در بازی خواهید دید.همین نکته یه خورده مایوس کننده است که سازندگان بازی کاوشهای بیشتری برای درست کردن جزئیات بیشتر و بهتر را در بازی انجام نداده است.شما هرگز نمی خواهید قهرمانیهای نرو را دنبال کنید بطوریکه نرو تقلای زیادی برای فهمیدن واقعیتهای گروه مذهبی مورد نظر خود "The Order of the Sword" می کند ولی مطمئنا این مسائل در بازی برای شما اهمیت چندانی نخواهد داشت و شما بیشتر به فکر اکشنهای سرسخت بازی هستید.
در میانه بازی شما کنترل دانته را در دست می گیرد و اینجاست که شک عظیم به بازی وارد می شود و گیم پلی تغییر می کند و تمام عادتهای گیم پلی شما که تا به حال با نرو داشته ایم ناگهان نقش بر آب می شود و اینجاست که باید مثل تازه کارها به تمرین فنهای مختلف و کارایی های پنهان دانته بپردازیم.در حقیقت سبک نبردهای بازی به یکباره تغییر می کند و چهارچوب کار شکل تازه ای به خود می گیرد،شما اکنون تعدادی کمبوی جدید دارید ، یک وسیله جدید برای پرشهای بلندتر و دیگر خبری از آن دست شیطانی نیست و باید با تاکتیها و فنهای جدیدی مقابل حریفان خود بروید ولی در این موقع از بازی افرادی که نسخه قبلی بازی را تجربه کرده اند تجربیات قدیم بسیار به کار آنها می آید و راحتر می توانند کنترل دانته را در دست بگیرند و او را مانند شیری درنده به پیش ببرند و دشمنان را مانند آهویی ضعیف زیر چنگکهای دانته له کنند... وقتی کنترل دانته را بدست می گیریدمی توانید از پنج حالت مختلف نبرد استفاده کنید و از وسایل جدید که برای دانته درست شده است لذت ببرید و بخشی از جذابیتهای بازی را کشف کنید ...در کل 20 مرحله بازی ، کپکام 7 قسمت را به دانته می دهد و 11 قسمت را سهم نروی تازه وارد کرده است.
ماموریتها: در بازی علاوه بر ماموریتهای اصلی که روند داستانی بازی را تشکیل می دهد و بیشتر حول و هوش کشتن قولهای بازی است ،با تعدادی ماموریتهای پنهان و متفرقه نیز رو به رو خواهید شد که به جذابیت هر چه بیشتر بازی کمک شایانی خواهد کرد،این ماموریتها اکثر متفاوت بوده و در هر مورد باید کاری متفاوت را انجام بدهید.بعضی از این ماموریتها باید در زمانی خاص صورت بگیرد و به پایان برسد تا امتیاز لازم آن به شما داده شود ولی در بیشتر موارد ماموریتها درگیری به موجودی قوی و عجیب و یا حل یک معمایی نه چندان پیچیده است. یک حالت بسیار جالبی که در این نوع ماموریتها وجود دارد این است که حتما مهم نیست که شما ماموریتها را در زمان خاص به پایان برسانید اگر شما نتوانستید این نوع ماموریتها را به پایان برسانید می توانید بعدا به حل و انجام این نوع ماموریتها بپردازید و در کل مانند پازلی است که می توانید هر موقع که دوست داشته باشید این قسمت از آن را بچینید و کامل کنید. شاید شما حتما نیاز نداشته باشید که این نوع ماموریتهای مخفی را بروید چون به روند اصلی داستان ربطی ندارد ولی انجام دادن این نوع ماموریتها باعث این می شود تا پاداش های بیشتری را بگیرید و کمبوهای مخفی ، آیتمها و تفنگهای مخفی را آزاد کنید...شاید بعضی موارد این ماموریتها سخت باشد ولی بعد از رد کردن ماموریت با پاداشی که می گیرد حتما خوشحال خواهید شد.
هوش مصنوعی:احتمالا شما دویل می کرای 3 را بخاطر خواهید آورد. یک بازی که به طور غیر منصفانه ای سخت ساخته شده بود.این بازی نیز همان سختی را دارد که در شماره 3 آن دیده بودیم و حتی می توان گفت به مراتب نیز سخت تر خواهد بود.شما می توانید در ابتدا ،بازی را با دو درجه سختی بازی کنید( و اگر واقعا می خواهید بازی گریه شما رو در بیاورد می توانید درجه سختی های بعدی را نیز بعد از تمام کردن بازی آزاد کنید)آیا شما که تازه می خواهید این بازی رو شروع کنید می توانید از این بازی لذتی ببرید که یک حرفه ای دیول می کرای باز می برد ؟
نه، اگر برای اولین بارقصد دارید که این سری بازی رو انجام دهید مطمئنا دویل می کرای 4 برای شروع گذینه مناسبی نخواهد بود و مطمئن باشید این بازی مانند قدم زدن در پارک برای شما نخواهد بود، اگر قصد لذت بردن دارید باید سری های قبلی رو تجربه کنید و با تجربه تر به این میدان سخت پا بگذارید به هر حال این بازی نیست که همه بتوانند ازش عبور کنند ولی به هیچ عنوان چیز بدی هم نیست!!!!!
سختی بازی به هوش مصنوعی بی رحمانه ای برمی گردد که سازندگان به دشمنان داده اند ، دشمنان شما را محاصره کرده، از پشت و جلو به شما هجوم می آورند و وسایل قوی نیز دارند که خون زیادی را از شما خواهد برد.قولها که در بازی واقعا هولناک و سخت هستند و واقعا نفس شما را در نبردها خواهند گرفت... و ضرباتی را وارد خواهند کرد که خون زیادی از شما را خواهد گرفت. در این بازی جایی برای اشتباه شما وجود ندارد ،اگر شما از حرکات پشت سر هم و پرشهای پی در پی خوشتان نمی آید،واقعا نمی توانید این بازی را با جان سالم به پایان برسانید...چون چیزی که جلوی شما را می گیرد من نیستم!!!بلکه قولهای بسیار قوی بازی هستند که نمی گذارند شما جم بخورید و شما را به زودی به سوی Game Over شدن خواهند برد.
دوربین بازی:دوربین بازی نسبتا خوب است ولی در بعضی موارد که از یک قسمت به قسمت دیگر در حال جهش هستید واقعا شما را اذیت می کند و حالت مزهکی را به بازی می دهد،همچنین در بعضی موارد که جهش های سریع و پشت سر هم را انجام می دهید دوربین انگار گیج شده و زاویه ای بدی را از خود نشان می دهد،این مورد از بازی باعث می شود که گیم پلی عالی بازی که در طول بازی شاهد آن هستیم و از آن لذت می بریم زیر سوال رود ولی دوربین بازی در کل حالت خوبی دارد و نسبت به نسخه های قبلی پیشرفت خوبی را از خود به نمایش گذاشته است.
Red orbs :درست مانند نسخه های قبلی بازی باز هم بعد از کشتن دشمنان ماده ای به نام Red orbs را بدست می آورید که به صورت خلاصه می توان گفت این ماده های قرمز امتیازهای بازی هستند که بعد از کشتن هر شیطان بازی در زمین پخش می شوند و شما باید آنها را جمع آوری کنید این ماده بسته به قدرت دشمنان بیشتر به شما داده می شود مثلا اگر شما یک قول سر سخت بازی را بکشید به شما Red orbs بیشتری داده می شود بعد از جمع آوری این ماده شما می توانید با استفاده از آن به ارتقاء کمبوهای بازی و خرید وسایل و تفنگهای جدید در بازی بپردازید تا راحتر بتوانید از پس دشمنانی که هر مرحله سر سخت تر و قوی تر از قبل می شوند بر آیید.
محیطهای بازی:اگر یادتان باشد سری قبل بازی در یک محیط تقریبا ثابت در گشت و گذر بود ،همین مسئله باعث شده بود که بسیاری از افرادی که به سراغ بازی می رفتند زیاد از این مسئله رضایت کافی نداشته باشند ولی این بار در این سری از بازیها با محیط های متفاوت تری و وسیعتری رو به رو هستیم که واقعا بازی را به بازیهای نسل جدید نزدیک و نزدیکتر کرده است، محیطهای بازی در عین اینکه به جزئیات واقعا بیش از پیش توجه کرده است سعی کرده است که در هر قسمت اجزای متفاوتی از محیطهای بازی را برای شما به تصویر بکشد،شما در بعضی موارد در محیط های باز و در مناطق پوشیده جنگلی هستید و باید در این مناطق به نبرد با موجودات بپردازید، یا در هوای برفی، یا در درون شهر که در آنجا می توانید ماشینهای واژگون شده و در و داغان را ببینید.در بازی سنتهای قبلی مثلا وارد شدن به محیطهای مانند کلیسا و جنگ با شیاطین نیز فراموش نشده است. در هر محیطی که وارد می شوید شیطانکهای خاص خود را دارد و آن نیز به محیط بازی بستگی دارد مثلا در محیطهای یخی که سرما وجود دارد دشمنان به صورت یخ زده هستند و در محیطهای گرم تر به صورت آتشین به نزد شما می آیند.محیطهای بازی در زمانی که شما در میانه بازی کنترل دانته را در بر می گیرد متفاوت نیست بلکه باید همان مناطق گذشته که با نرو طی کرده بودید را دوباره از سر به جستجو بپردازید.شاید مناطق قابل دسترس شما زیاد نباشد ولی سازندگان بازی با گذاشتن دورنمایی عالی از محیط باعث این شده اند تا محیط بیش از پیش بزرگتر به نظر برسد و البته باید این نکته را هم بگوییم با اینکه محیط دورنمای عالی دارد ولی حتی از جزئیات و معماری عالی آنها نیز کم نشده است و انگار تمام محیط با دقت خوبی درست شده است. محیط بازی اینقدر پویا ساخته شده است که بازم با اینکه بارها و بارها این محیط رو می بینید ولی باز هم انگار از این محیط نمی توانید سیر بشوید و باز هم جا برای دیدن و پرسه زدن در محیط ها وجود دارد،و در بعضی موارد آرزو می کنید که این مناظر زیبا را بیش از پیش نگاه کنید تا شاید خاطره شیرین این مناظر همیشه در ذهن شما باقی بماند، ولی این محیط ظاهرا بزرگ به صورت عجیبی کاملا شما را محدود می کند و شما باید سیر خطی را طی کنید و این یک ضد حال بزرگ برای شماست ،شما دوست دارید در این دنیای زیبا بگردید ولی امکان ندارد و فقط باید به محیطهای محدود اطراف خود بسنده کنید و از ماجراجوییهای بزرگی که در سر دارید بگذرید.
قولهای بازی(Boss):تمام محیط ، تمام دشمنان بازی، شما را به یک راه ختم می کنند... مانند جاده ای که شما دارید روی آن راه می روید شاید اطراف خود را نگاه کنید و محیط بزرگی را ببینید ولی همه رو همه شما را به یک سمت راهنمایی می کنند و شما راهی به جز رفتن به آن سمت ندارید محلی که در آن یک قول بسیار قوی و در بعضی موارد بسیار بزرگ منتظر شماست تا سخترین زمانهای بازی را برای شما تداعی کند.یک مسئله ای که کاملا مشخص است این موضوع است که قول های بازی واقعا تماشایی و تر و تازه هستند و کمتر قولهای هولناک و پر اقتداری مانند اینها را در بازیهای مشابه دیده بودید.قولهای بازی مرحله به مرحله قوی تر و وحشی تر از قبل خواهند بود شاید اولین قولها را بتوانید به راحتی فیتیله پیچ کنید ولی قولهای بزرگتری هستند که فکر نکنم به این راحتیها از پس آنها بر بیایید!!! اگر به یاد قولهای سری قبل بازی افتاده است سخت در اشتباهید قولهای شماره 4 بازی به مراتب قوی تر ، بزرگتر،وحشتناک تر از قولهای سری قبلی هستند واقعا وقتی شما خود را جلوی آنها می بینید احساس ضعف می کنید و درک می کنید که کار ساده ای در برابر این قول ندارید شما باید در طول این جاده قبل از اینکه به ته آن برسید چنان روی مهارتهای خود کار کنید و نقاط ضعف خود را پوشش بدهید تا به مشکلی در انتهای جاده برای شما پیش نیاید.از یک وزغ قول آسا تا مجسمه ای بزرگ و حیرت انگیز همه و همه طراحی های خوب سازندگان بازی را در این قسمت نشان می دهد و یک سر گرمی سخت را در پیش شما می گذارد تا با نقشه های استراتجیک خود تفریح یک اکشن فانتزی تمام عیار را حس کنید.وقتی که کنترل دانته را در دست می گیرید باز هم با همان قولهای قبلی رو به رو خواهید شد و در کل ممکن است با یک قول چندین بار در مکانهای مختلف به مبارزه بپردازید.در میانه بازی می توانید به جمع آوری خونهایی بپردازید که باعث افزایش سلامتی شما می شود که بهترین راه مصرف آنها در هنگام مبارزه با قولها است البته این مسئله هم است در درجه سختیهای بالاتر علاوه بر اینکه قولها قویتر و وحشی تر شده و ضربات قوی تری نیز وارد می کنند شما کمتر این خون را نیز دارید پس کارتان واقعا سخت است و درجه سختی های بالاتر واقعا افراد حرفه ای را می طلبد.هنوز هم به طور واقعا شگفت انگیز و وحشتناکی باز مسئله عجیبی را از سازنده بازی کپکام می بینیم که باید در بعضی موارد نزدیک به 3 بار با این قولهای سر سخت در هر مرحله بجنگید!!!!! درست خواندید سه بار با یک قول شاید این جنگها جالب هستند ولی تفریحی که درونش بیش از حد ""افراط"" داشته باشد واقعا حوصله سر بر می شود و واقعا سه بار کشتن یک قول کامل افراط گرایانه است.
گرافیک:بدون اینکه بخواهیم در نظر بگیریم که شما در کدام پلتفورم این بازی را تجربه می کنید،این بازی در یک کلام "دیدنی" است،هر دو شخیصت اصلی بازی "نرو" و "دانته" کاملا روان و پر ظرافت درست شده است و در حرکات آنها شما می توانید اعمالشان را به خوبی درک کنید و هیچ گونه حرکت نابه جا در دویدن و یا راه رفتن آنها دیده نمی شود، وقتی شخصیت شما آسیب بیشتری می بیند در کمال ناباوری می بینید که در راه رفتن مشکل پیدا می کند و کج و گیج به راه خود ادامه می دهد.حرکتهای هر دو شخصیت بسیار عالی است و لباس و موهای آنها به صورت کاملا طبیعی تکان می خورد و وقتی آنها پرش می کنند کاملا پالتوهای بلند آنها جابجا شده و موهای آنها بالا و پایین می رود.محیطهای بازی هم همون طور که در قسمت محیط بازی گفته شد واقعا زیبا طراحی شده است و جزئیات در آن موج می زند. سیستم نورپردازی بازی در سطح معقولی قرار دارد و سایه های به وجود آمده هم جالب است ولی انگار همه چیز در بازی سایه ندارد و این هم یک اشکال بزرگ در نورپردازی بازی !!!با اینکه زحمت زیادی در این بخش از بازی برای ارتقاء نسبت به قبل کشیده شده است ولی باز هم مشکلات کاملا پیش پا افتاده ای در این قسمت می بینید که نمی توان به سادگی از آنها گذشت.در برخی قسمت های بازی شما در قسمتهای برفی هستید و مشکل بعدی گرافیک بازی را درک خواهید کرد!!! وقتی که شخصیت اول بازی پا در برفها می گذارد هیچ رد پایی از او به جا نمی ماند!!! و با این همه پیشرفتی که در بازیهای نسل جدید می بینیم این یک مشکل ساده برای این بازی نیست .البته در همین قسمت سرما نیز چیزهای جالبی می بینیم مثلا نفسهای دهن دشمنان و یا شخصیت بازی به صورت بخاری از دهن خارج می شود که در نوع خود عالی کار شده است؛بیشتر وسایلی که در بازی می بینید قابل تخریب هستند و این فیزیک خوب بازی را می رساند و همچنین در قسمتهای جنگلی می توانید گرافیک گیاهان عالی را ببینید(البته نه به طبیعی Crysis ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])!!!). شما در طول بازی و در مراحل مختلف در وقتهای مختلفی مراحل را پیش می روید و بازی در شب ، روز ، غروب آفتاب نیز پیگیری می شود .در کل گرافیک بازی را می توان گرافیک خوبی دانست گرافیکی در حد خوب ولی نه در حد عالی !!!
صداگذاری:واقعا یکی از بهترین قسمتهای بازی که واقعا باید گفت"شاهکار صداگذاری " است را این بازی دارد،صدای راه رفتن روی هر سطحی خاص خود است، صدای پرش در ارتفاعات مختلف ، صدا ی برخورد شمشیر با سطوح مختلف همه و همه به زیبایی هر چه تمام تر طرح ریزی شده اند. صدای دیالوگها کاملا عالی است و با قیافه شخصیتها کاملا هم خوانی دارد و هیچ مشکلی در این زمینه دیده نمی شود. صدای شخصیتها در قسمتهای بسته و یا باز با همان ارتعاشی که در واقعیت از آن سراغ دارید به گوش می رسد ولی اوج صداگذاری بازی موقعی خود را نمایان می سازد که شما موسیقی های عالی و کم نظیر بازی را در موقع نبردها گوش کنید ، موسیقی خشن تند و سریع که کاملا به نبردهای خونینین بازی هیجان چندین برابر می بخشد.طرح صداها کاملا عالی است و باعث افزایش احساسات شما در بازی می شود به طوری که هر چه بیش تر در بازی حرکت کنید احساسات شما بیش از پیش اوج می گیرد و باعث می شود که احساسات شما هر چه بیشتر در بازی جلوگر شود و بیشتر به جوش بیاید و لذت بیشتری از بازی ببرید.صدای دیالوگها کاملا زیرکانه انتخاب شده است و صدای شخصیت جدید یعنی نرو به قدری خوب صداپردازی شده است که به راحتی در دل شما می نشیند و به یکی از شخیتهای محبوب بازیهای کامپیوتری تبدیل می شود.در کل صدا گذاری بازی یکی از بهترین قسمتهای بازی است و باعث شده است تا باز هم با همان صداگذاری عالی که در نسخه های پیشین بود رو به رو شوید.
نتیجه گیرِی:بازی دویل می کرای به هیچ عنوان اجازه استراحت به قلب شما را در طول بازی نخواهد داد، وجود راه های مختلف برای کشتن دشمنان و هیجان بسیار زیادی که در بازی وجود دارد شما را به این راه می کشاند که بازی دویل می کرای 4 را بازی کنید هر چند که بازی از نظر سختی جزوء بازیهای سخت دسته بندی شود ولی این بازی نیست که به همین راحتی از کنار آن بتوان عبور کرد و مطمئنا این نوع اکشن و این نوع هیجان در هیچ بازی مشابه دیگری موجود نیست ... بازی دویل می کرای4 می تواند لحظات هیجان انگیزی را برای شما زنده کند پس اگر کنسول دارید سریعتر بازی را تهیه و اگر پی سی دارید منتظر بمانید.

امير110
28-03-2009, 13:13
داستان بازي خداي جنگ 2

كراتوس ارس را كشت وخداي جنگ شد اما تمام خدايان او را با حقيرت نگاه مي كردند . اما كراتوس بدون توجه به انها با لشكرش به شهر ها حمله مي كرد و خود از جايگاهش در كوه المپ به نظاره مي نشست . پس از چند روز كراتوس به شهر رودوس رسيد كه در اين هنگام اتنا از او خواست به اين جنگ پايان دهد اما او با خودخواهي گفت من به كسي نياز ندارم و رهسپار شهر مي شود شروع به تخريب انجا مي كند اما آتنا كه عصباني از او بود در هيبت يك مرغ به شهر مي ايد كراتوس را به اندازه اوليه بر مي گرداند و مجسمه شهر را زنده ومجبور به مقابله با كراتوس مي كند . كراتوس با قدرتي كه خدايان باور نمي كردند مجسمه را در چند مبارزه شكست داد اما در مبارزه اخر زئوس با فرستادن شمشير بليد آ ف المپيوس (شمشيري كه ز.وس با ان كرورنوس را كشته بود ) او در ظاهر به كراتوس كمك كرده اما باطن چيز ديگري است . كراتوس تمام قدرت هايش را در شمشير مي گذارد تا انرا به حداكثر قدرت برساند اما بعد از كشتن مجسمه ، مجسمه روي او ودر برابر لشكريانش سقوط مي كند در اينهنگام زئوس ظاهر مي شود و به كراتوس فرصت ديگري مي دهد اما كراتوس قبول نمي كند و زئوس اورا مي كشد در نتيجه او براي دومين بار به دنياي مردگان سقوط مي كند اما در اين لحظه از مادر زمين براي او كمك مي آيد و به او مي گويد اگر مي خواهد سرنوشتش را تغيير دهد بايد به دنبال سه خواهر سر نوشت باشد كراتوس شكست ناپذير در نبردي خونين به رادئوس بر مي گردد و در آنجا به اخرين سربازش مي گويد كه به اسپارت برگردد و لشكر جديدي بسازد تا او از زئوس انتقام بگيرد . پس از رفتن سرباز كراتوس سوار اسب بال دارش (پگاسوس) تا به المپيوس برود اما اسب سرباز مي زند اما گايا به او مي گويد هنوز قدرت ندارد و اول بايد پيش سه خواهر برود .و به او پيشنهاد كرد به اول به پيش تايتان تايفون خداي سابق طوفان برود كراتوس به آنجا مي رود ولي پگاسوس در چنگ تايفون اسير مي شود و او مجبور به پيدا كردن ابزار جديدي براي نجات اسبش مي شود در كراتوس در هنگام جست و جو به خداي پيشين آتش بر مي خورد كه چون آتش را در اختيار مردم قرار داده زئوس به او عذاب ابدي داده است كراتوس او را آزاد مي كند وبا كمك اسلحه جديدش او را از عذاب نجات مي دهد كراتوس نيروي خشم را بدست مي اورد وراهي جزيره آفرينش مي شود كراتوس سالم مي رسد اما پگاسوس جانش را از دست مي دهد در اين هنگام گايا دليل همكاري خود و بقيه تايتان ها با كراتوس را به او مي گويد : پدر زئوس كرونوس تايتان بود او تمام برادران زئوس را كشت و اورا به جزيره افرينش نزد گايا تبعيد كرد و زئوس بخاطر گناه يك تايتان با بقيه نيز در افتاد .

كراتوس براي رسيدن به جزيره بايد سه قسمت انرا بوسيله توسنهاي زمان به هم وصل مي كرد كراتوس در راه با نگهبان اسبها بر خورد مي كند ازاو كليد را مي خواهد اما نگهبان نمي دهد در نتيجه كراتوس با او درگير ميشود نگهبان با نيزه خود مبارزه خوبي به نمايش مي گذارد اما مغلوب خشم كراتوس مي شود كراتوس وارد تالار مي شود نيروي كرونوس را بدست مي اورد كراتوس به وسيله نيرو هيولاها را كشت وسه جزيره را به هم وصل كرد كه نتيجه معبد بسيار بزرگي شد او در آنجا يك مدوسا را كشت تا از سرش به عنوان اسلحه استفاده كند در ميان راه بود كه از يك آرگونات شنيد رهبر گروهشان جيسون دستكش گولدن فليس را بدست اورده كراتوس اورا مي كشد بعد از نبردي سخت با سگ سه سر (سربروس)دستكش را به دست مي آورد . كراتوس در ادامه راه با پرسئوس افسانه اي اولين قاتل مدوسا و رقيب كراتوس در رسيدن به سه خواهر مي رسد كه رقيب خود را كه كلاه نا مرئي كننده نيز دارد به جمع قربانيان قبلي مي فرستد . راه رسيدن به خواهران سرنوشت سخت تر و سخت تر مي شود .

تقديم به s.y.k

امير110
28-03-2009, 13:16
خدای جنگ 1



نگاهی نزدیک به افسانه‌ها و داستانهای یونان باستان در بازی God of War
اولین نکته مهم در ساخت هر بازی بدون شک داستان و مسیر حرکتی آن در طول بازی است و این قسمت از اولین فاکتورهای انتخاب یک بازی خوب و به یاد ماندنی در ذهن بازیکن می‌باشد و در این میان دیده شده‌است که هرچه داستان به واقعیت و دنیای ما نزدیکی بیشتری داشته باشد محبوبیت آن افزایش می‌یابد و باز هم اگر چاشنی کمی تخیل و آینده نگری در آن گنجانده شود این معجون داستانی جذابیت دوچندانی به دست خواهد آورد. اما داستان یک بازی جایی به اوج خود میرسد که چاشنی تخیلات جای خود را به افسانه‌ها و قهرمانان ملل جهان می‌دهند و بازیکن آن دیداری که قرن‌ها یک ملت برای به حقیقت پیوستن افسانه‌های خود داشته‌اند را پیش روی آنان قرار می‌دهد. به انجام رساندن این امر با تمام زیبایی‌هایش بسیار سخت و دشوار است زیرا تیم نویسنده باید تحقیقات فراوانی را بر روی عقاید و افسانه‌های آن قوم انجام دهد و کمترین دخل و تصرفی در اصل موضوع صورت نپذیرد. حال تیم داستان نویسی سونی به سوی یونان رفت و با تحقیقات چند ساله بر روی عقاید و داستان‌های مردم این سرزمین توانست بازی بزرگ و تاریخی God of War را به تمام بازیکن‌ها و حتی دوستداران تاریخ جهان عرضه کند. در اینجا برای شما خط داستانی بازی از قبل تا انتها بیان می‌شود که این نوشته‌ها یک سند تاریخی نیز به شمار می‌رود و ریشه در عقاید مردمان یونان باستان دارد.

تاریخچه بازی
] ابتدا و منشا خدایانگاهی نزدیک به افسانه‌ها و داستانهای یونان باستان در بازی God of War
اولین نکته مهم در ساخت هر بازی بدون شک داستان و مسیر حرکتی آن در طول بازی است و این قسمت از اولین فاکتورهای انتخاب یک بازی خوب و به یاد ماندنی در ذهن بازیکن می‌باشد و در این میان دیده شده‌است که هرچه داستان به واقعیت و دنیای ما نزدیکی بیشتری داشته باشد محبوبیت آن افزایش می‌یابد و باز هم اگر چاشنی کمی تخیل و آینده نگری در آن گنجانده شود این معجون داستانی جذابیت دوچندانی به دست خواهد آورد. اما داستان یک بازی جایی به اوج خود میرسد که چاشنی تخیلات جای خود را به افسانه‌ها و قهرمانان ملل جهان می‌دهند و بازیکن آن دیداری که قرن‌ها یک ملت برای به حقیقت پیوستن افسانه‌های خود داشته‌اند را پیش روی آنان قرار می‌دهد. به انجام رساندن این امر با تمام زیبایی‌هایش بسیار سخت و دشوار است زیرا تیم نویسنده باید تحقیقات فراوانی را بر روی عقاید و افسانه‌های آن قوم انجام دهد و کمترین دخل و تصرفی در اصل موضوع صورت نپذیرد. حال تیم داستان نویسی سونی به سوی یونان رفت و با تحقیقات چند ساله بر روی عقاید و داستان‌های مردم این سرزمین توانست بازی بزرگ و تاریخی God of War را به تمام بازیکن‌ها و حتی دوستداران تاریخ جهان عرضه کند. در اینجا برای شما خط داستانی بازی از قبل تا انتها بیان می‌شود که این نوشته‌ها یک سند تاریخی نیز به شمار می‌رود و ریشه در عقاید مردمان یونان باستان دارد.

تاریخچه بازی

ابتدا و منشا خدایان
آشفتگی ، بی نظمی و نابودی شگفت انگیزی تمام جهان را احاطه کرده بود و جریان آبی بی پایان بوسیله خدای اقیانوس رها شده بود که بخشی از قلمرو خدایی به نام یورینوم (Eurynome) را در بر می‌گرفت. یورینوم خدای همه چیز بود و تمام موارد را بدون اشکال اجرا می‌کرد. او با بهم آمیختن یک مار بزرگ و قوی و باد شمال ، خدای عشق ، اروس (Eros) که به عنوان اولین تولد خدایان نامیده می‌شد را به وجود آورد.
یورینوم با رقص موج‌های اقیانوس آسمان را از زمین جدا ساخت و جهانی واقعی بر روی زمین وسیع بنا کرد و موجوداتی عجیب و غریب مانند حوری‌ها ، موجوداتی درنده و حتی درستکار و به همان میزان موجوداتی حیوانی و هیولاهایی بزرگ در آن قرار داد. او در ادامه آفرینشش مادر زمین ، خدای آسمان اورانوس (Uranus) تجسمی از آسمان و ملکوت (بهشت) ، جهنم ، خدای تاریکی و ناحیه‌ای وحشتناک در زیر زمین به نام گایا (Gaia) را آفرید.
با به هم آمیختن و پیوند گایا و اورانوس ، خدای خورشید متولد شد و همچنین نژادی از غول‌های ترسناک و مخوف و بسیار مکار و حیله گر به نام کرونوس (Kronus) به وجود آمد. گایا و اورانوس به کرونوس هشدار دادند: که‌ای پلیدی ، روزی یکی از فرزندانت بر قدرت تو غلبه خواهد کرد. کرونوس با شنیدن این جمله فرزندانش را بلعید تا از وقوع این اتفاق جلوگیری کند. این عمل باعث خشم و عصبانیت بسیار گایا شد و هنگامی که جوان ترین فرزند کرونوس به نام زئوس (Zeus) متولد شد و بعد از آن کرونوس همسر خود با نام رها (Rhea) را نیز بلعید گایا سنگی را در قنداق پیچید و به جای فرزندش به کرونوس داد تا ببلعد. این کار گایا برای کرونوس بسیار رضایت بخش بود که فرزندش را خود او قربانی می‌کند اما خبر نداشت که به جای فرزندش سنگی را بلعیده‌است. این عمل گایا را قادر ساخت تا زئوس را از چنگ پدرش در آورده و به او جان ببخشد.
زئوس بزرگ شد و به سرعت به مبارزه با کرونوس ستمگر پرداخت. کرونوس نمی‌دانست مبارز جدید پسر خودش است. زئوس برای شکست پدرش به کمک خواهر و برادر‌هایش احتیاج داشت و در حیله‌ای متیس (Metis) که اولین همسر زئوس بود دارویی تهوع زا در غذای کرونوس ریخت و این کار باعث شد پنج فرزند قبلی او به نام‌های هستیا (Hestia) و دمتر (Demeter) و هرا (Hera) و هیدز (Hades) و پوزیدون (Poseidon) از دهان او خارج شوند. آنها با کمک یکدیگر و هدایت زئوس موفق به شکست دادن پدر خود شدند و او را به بیابان روح‌های شکست خورده و سرگردان تبعید کردند.
زئوس بعد از پیروزی بر پدر خود بر برادران و خواهرانش نیز مسلط شد و جهان را بر اساس میل خود به قسمت‌های کوچکی تقسیم کرد. او خود را خدای خدایان نامید و مکانی بزرگ و زیبا برای خود و خدایان مورد علاقه اش در کوهی با نام المپ (Olympus) در تسال (یونان) بنا کرد و باقی خدایان در زیر کوه قرار گرفتند.
زئوس خود را خدای آسمان و تمام پدیده‌های آن مانند ابر و طوفان قرار داد و هستیا را خدای آتشدان گمارد و به برادر خود پوزیدون فرمانروایی دریاها را اعطا کرد. دمتر خدای باروری شد و هرا خواهرش خدای ازدواج و زایمان قرار گرفت و هیدز برادر دیگرش خدای مردگان شد. بعد از گذشت مدتی زئوس با خواهر خود هرا ازدواج کرد که حاصل آن تولد دو بچه دوقلو و بسیار شبیه یکی دختر و دیگری پسر بود. آتنا (Athena) نام دخترش قرار گرفت و خدای علم و زیبایی شد و پسرش آرس (Ares) نام گرفت و خدای جنگ نامیده شد.

رقابت آتنا و پوزئیدون
زمان‌ها می‌گذشت و در یونان پادشاهی با نام ککروپس (Cecrops) شهری بنا ساخت که پیشبینی می‌شد به شهری بسیار موفق و مشهور تبدیل شود و همین امر باعث شد تا بسیاری از خدایان به این فکر افتادند تا حاکم آن شوند و بین آنها درگیری‌ها آغاز شد. در انتها آتنا دختر زئوس و عموی وی پوزیدون در این کشمکش باقی ماندند و برای حل این مسئله قرار گذاشتند تا هر یک هدیه‌ای به شهر بدهند و هدیه هر کس با ارزش تر و بزرگتر بود حاکم شهر شود. پوزیدون که خدای دریاها بود رودخانه‌ای را در شهر ایجاد کرد و قول یک ناو بسیار بزرگ داد و آتنا درخت زیتونی کاشت و گفت هرکس که بخواهد می‌تواند از آن برای ایجاد آتش ، خوردن و مصارف دیگر استفاده کند. با این هدیه آتنا توانست در رقابت پیروز شود و شهر به افتخار او آتن (Athen) نامیده شد.

معبد پندورا (Pandora)
سه خدای اصلی: زئوس ، هیدز و پوزیدون به نزد معماری به نام پاتوس وردس سوم (Pathos Verdes III) که فردی وفادار و معمار خدایان بود رفتند و به او گفتند معبدی را در گرد خانه جعبه پندورا بسازد که قدرت کافی برای کشتن یک خدا را داشته باشد. این معبد بزرگ ساخته شد و همراه جعبه پندورا بر پشت کرونوس که در بیابان روح‌های سرگردان تبعید بود قرار گرفت و به او دستور داده شد معبد زنجیر شده بر پشت خود را تا لحضه مرگ به دوش بکشد. وردس معمار معبد نیز در زمان ساخت معبد یکی از پسرانش را از دست داد و پسر دیگرش نیز دیوانه شد و به صحرای گمراهی گریخت. او که با از دست دادن پسرانش اعتقاد خود به خدایان را از دست داده بود ابتدا همسر خود را در بستر با فرو کردن چاقویی در سینه اش کشت و سپس خود او نیز خودکشی کرد و در نامه بجا مانده از وی مشخص شد که او در ساخت معبد به خدایان خیانت کرده‌است.
اولین فردی که سعی در دستیابی به جعبه پندورا را داشت یک سرباز ناشناس یونانی بود که درون معبد توسط دام‌های گذاشته شده کشته شد و خدایان او را نفرین کردند تا ابد به دروازه معبد بنگرد و آن را بر روی کسانی که فکر میکنند آنقدر شجاع و دلیر هستند تا از دام‌های معبد عبور کنند و به جعبه پندورا دست یابند باز کند. از آن زمان به بعد افراد بسیاری سعی در دست یافتن به جعبه پندورا داشتند ولی هیچ کدام موفق به این عمل نشدند و جسد آنها از درون معبد جمع و در آتش سوزانده میشدند و روح آنها تا ابد بعنوان دشمنان درون معبد به مبارزه با افرادی که وارد آن می‌شدند می‌پرداختند و به آنها بدن سوزان گفته می‌شد.

اصالت کراتوس
بیشتر مردم از اصلیت کراتوس چیزی نمی‌دانند و بر خلاف فکر مردم نسبت به وی، او عضو اسپارتان (Spartan) نیز نمی‌باشد. او بصورت نامشروع از مادری به نام شاند (shunned) و پدری که هویت او را هنوز نمی‌داند متولد شده‌است. مادر کراتوس همواره از بازگو کردن نام پدرش خودداری می‌کرد و چون کراتوس فرزندی نامشروع و حرام زاده بود مردم شایعات بسیاری در مورد پدرش و فرار او می‌گفتند و این باعث شده بود کراتوس گستاخ و بی پروا شود. مادر کراتوس با دیدن این وضعیت ، زندگی خود و فرزندش را در خطر می‌دید و به همین دلیل به روستای اسپارتا مهاجرت کردند. در دوران اقامت در روستا مادر کراتوس دومین فرزند خود را نیز به دنیا آورد. کراتوس و برادرش اختلاف سنی کمی با یکدیگر داشتند و در دوران کودکی و نوجوانی اعضای جدا ناشدنی از یکدیگر بودند تا زمانی که کراتوس به عضویت ارتش در آمد و همه چیز تغییر کرد. آنهایی که از لحاظ جسمی و روحی قوی بودند به ارتش پیوستند و افراد ضعیف تر به کوه‌های خارج از اسپارتا فرستاده شدند تا از خود محافظت کنند. بدبختانه برادر کراتوس از دسته دوم بود و به کوه‌ها فرستاده شد و طی زمان کوتاهی در آنجا جان باخت و به عالم مردگان رفت. وی با مردنش حس انتقام جویی شدیدی در دنیای مردگان نسبت به برادش کراتوس پیدا کرد و همواره در فکر کشیدن نقشه‌ای برای از بین بردن برادرش بود اما کاری از وی ساخته نبود.
کراتوس به فرماندهی ارتش رسید. لشکر او را در ابتدا پنجاه سرباز تشکیل می‌دادند اما طولی نکشید که لشکر وی به بیش از هزاران نظامی ورزیده رسید. جنگیدن برای افتخار اسپارتان روش وحشیانه‌ای بود برای کشتار مردمان بی دفاع ، و او ظالمانه در مسیر خود همه جا را به خاک و خون می‌کشید.

] جنگ با سپاه بارباری(Barbarian) آدم‌های وحشی
کراتوس شکست ناپذیر بود و در تمام جنگ‌ها پیروز و با کشت و کشتار فراوان شهر‌ها را فتح می‌کرد تا اینکه بزرگترین نبرد کراتوس درگرفت. از سمت شرق گروه عظیمی از نظامیان باربارین به اسپارتا و تمام یونان حمله ور شدند و سپاه کراتوس به منظور مقابله با آنان راهی میدان نبرد شد. کراتوس مانند همیشه در انتظار یک پیروزی ساده بود اما اشتباه می‌کرد. با تمام نظم سپاه اسپارتان آنها قادر به مقابله با گروه وحشی و بی رحم باربارین نبودند. باربارها اسپارتا را تصرف کردند و مردم آن را به طرز وحشیانه‌ای قتل عام کردند.
کراتوس و سردسته باربارین با یکدیگر مواجه شدند و مبارزه سختی بین آنها درگرفت و پس از دقایقی مبارزه نفس گیر و سخت کراتوس تسلیم شد و رهبر باربارین پتکش را بالا برد تا سر کراتوس را هدف قرار دهد ، در این زمان کراتوس به ناچار آرس (خدای جنگ) را صدا زد و از او کمک خواست. آرس هدیه‌ای مخصوص به کراتوس داد)شمشیر.(Chaos این شمشیر در آتش کوره هیدز ساخته شده بود و کراتوس به منظور نشانه بندگی خدای جنگ ، شمشیر را با زنجیری به دست خود وصل کرد. کراتوس در اولین آزمایش اسلحه جدید خود سر رهبر باربارین را از تن جدا ساخت و جنگ خاتمه یافت. از آن پس کراتوس و افرادش به خدمت آرس درآمدند و تمام کسانی را که بر ضد خدای جنگ بودند بی رحمانه از بین می‌بردند.

روح اسپارتا
قدرت طلبی بزرگ ترین اشتباه کراتوس بود. او و افرادش به روستای کوچکی که معبد اهدایی به آتنا در آن قرار داشت حمله کردند و هنگامی که کراتوس به ورودی معبد رسید پیشگوی روستا او را از ورود به معبد باز داشت و گفت اگر وارد معبد شود بهای گزافی خواهد پرداخت. کراتوس بدون توجه به اخطار پیشگو ، او را به گوشه‌ای انداخت ، درب معبد را شکست و با ورود به آن شروع به کشتار روستاییان پناه گرفته در معبد کرد تا اینکه فریاد آخرین قربانی او را از خون ریزی باز داشت و وقتی به خود آمد که جسد همسر و دخترش را در جلوی خود می‌دید او آنها را کشته بود و در این هنگام آرس ظاهر شد و خطاب به او گفت در حال تبدیل شدن به یک جنگجوی بزرگ است. با مرگ همسر و دخترش کراتوس به مظهری از مرگ تبدیل شد. او از فرط ندامت و پشیمانی اجساد خانواده اش را آتش زد و از معبد خارج شد ، در بیرون از معبد با پیشگو مواجه شد و به کراتوس گفت تو برای همیشه خاکستر همسر و دختر خود را بر روی پوستت به دنبال خواهی داشت و از آن به بعد کراتوس ظاهری همانند روح یافت و خاکستر بر روی پوستش نشست تا همگان بدانند او چه کاری کرده‌است. بدین ترتیب افسانه روح اسپارتا متولد شد.
به دلیل نیرنگی که آرس برای کشتن همسر و دخترش به کراتوس زده بود او اینک یک هدف در زندگی داشت و آن گرفتن انتقام و کشتن خدای جنگ بود.

حمله به آتن
با گذشت ده‌ها سال، کراتوس با شیطان درون خود می‌جنگید و امیدوار بود تا با تغییرات روحی و فیزیکی اش ، آتنا و دیگر خدایان جنایات او را فراموش کرده و فرصتی دوباره به او بخشند. کراتوس سفری در پیش داشت و در دریای اژه (Aegean Sea) با گروهی از سربازان و مارهای بزرگی مانند هیدرا (Hydra) (این مار نه سر در افسانه یونان باستان توسط هرکول کشته می‌شود) مواجه شد. پوزیدون با دادن تکنیکی قوی به نام خشم پوزیدون به کراتوس کمک کرد و پس از کشتن هیدرا و پیدا کردن کاپیتان کشتی کلید کابین وی را یافت و کاپیتان را به درون گلوی هیدرا پرتاب کرد. پس از غلبه بر هیدرا ، زئوس آتنا را صدا زد و به او اعلام داشت که برادرش آرس در شرف حمله به آتن می‌باشد و از آنجایی که خدایان نمی‌توانستند به شخصه دراین کار مداخله کنند به فکر افتادند تا از کراتوس استفاده نمایند.
کراتوس وارد کابین کشتی شد و کابوس کشتن خانواده اش او را لحظه‌ای رها نمی‌ساخت. حتی شراب و زن‌های بسیار نیز نمی‌توانست این خاطره هولناک را از ذهن او پاک سازد. کراتوس به مقابل مجسمه آتنا که درون کشتی بود آمد و از او درخواست کمک کرد و آتنا در جواب وی گفت اگر از نابودی شهر آتن توسط آرس جلوگیری کند خدایان از گناه‌های گذشته او چشم پوشی می‌کنند.
پس از رسیدن به آتن کراتوس از کشتی پیدا شد و در راه رسیدن به شهر با هیولا‌های ارتش آرس مواجه شد و آنها را از بین برد. وی در راه ورود به شهر آتن آرس را می‌دید که همراه با بندگانش به تخریب شهر مشغولند. کراتوس به دروازه شهر رسید و با پیشگوی آتن مواجه شد ، اما تا بخواهد با او صحبتی داشته باشد ، پیشگو توسط هارپی (Harpi)‌ها (جانورانی که تن و رخسار زن و بال و چنگال مرغ داشتند) دزدیده شد و کراتوس به دنبال پیدا کردن پیشگو رفت. در مسیر ، زئوس به او قدرت استفاده از بزرگترین صاعقه خدایان را اعطا کرد تا در راه رسیدن به هدفش او را یاری دهد.
کراتوس در راه پیدا کردن پیشگو با پیرمردی روبرو شد که گودالی حفر می‌کرد و پیرمرد چیزهای بسیاری درباره کراتوس میدانست , این امر برایش بسیار عجیب بود ولی وقت بسیار کمی برای پیدا کردن پیشگو و پرسیدن مطالب از وی داشت چون آرس به سرعت در حال پیشروی و خراب کردن آتن بود به همین علت راه خود را ادامه داد و پیشگو را در محل هارپی‌ها پیدا کرد. او پس از غلبه بر تعداد زیادی از هارپی‌ها پیشگو را نجات داد.
پیشگو به کراتوس توضیح داد که تنها راهی که می‌تواند یک خدا را از پای درآورد دستیابی به جعبه پندوراست. حال کراتوس می‌بایست از بیابان روح‌های سرگردان عبور کند و بعد از پیدا کردن کرونوس وارد معبد شده و با موفقیت جعبه پندورا را خارج سازد کاری که تاکنون هیچ کس موفق به انجام آن نشده بود.

جعبه پندورا
کراتوس با انگیزه کشتن آرس از آتن خارج شد و به بیابان روح‌های سرگردان رسید. او می‌بایست سه سایرن(Siren) (نوعی حوری در یونان باستان) را پیدا می‌کرد و پس از کشتن آنها ، روح آنان راه ورود به قلعه‌ای را باز سازد تا کراتوس بتواند کرونوس را بیابد. بعد از این مهم کراتوس وارد قلعه شد و با دمیدن درون شیپوری کرونوس را که به سختی راه میرفت صدا کرد. سپس کراتوس از طنابی که بر روی صورت کرونوس بود بالا رفت و سه روز طول کشید تا به بالای پشت کرونوس یعنی به درب معبد پندورا برسد.
او در جلوی درب معبد با زامبی (Zombie) که مامور سوزاندن اجساد مردگان داخل معبد بود برخورد کرد و زامبی کراتوس را از ورود به داخل معبد منصرف می‌کرد و تشویق به برگشتن داشت ولی کراتوس بدون توجه به حرف‌های او وارد معبد شد. در داخل معبد دو خدا برای رسیدن کراتوس به هدفش به وی هدایایی دادند. میدن (Maiden) خدای شکار ، سلاحی را به کراتوس داد که اسم خود بر آن بود و هیدز (خدای مردگان) قدرت استفاده از روح موجودات مرده را برای کمک در مبارزات به او اهدا کرد.
کراتوس برای رسیدن به بالای معبد باید از سه مبارزه با اطلس (Atlas) و پوزیدون و هیدز سربلند بیرون می‌آمد. بعد از پیروزی در این مبارزات او راه ورود خود را به کوه زئوس پیدا کرد و با نابودی دشمنان بسیار و فرار از دام‌های درون معبد به جعبه پندورا دست یافت.
آتنا به کراتوس تبریک گفت زیرا تا کنون هیچ کس موفق به انجام این کار نشده بود ، در همان لحظه آرس از یافتن جعبه پندورا توسط کراتوس باخبر شد و ستون شکسته‌ای را به سمت وی پرتاب کرد و ستون در قلب کراتوس جای گرفت و او مرد ، سپس هارپی‌ها جعبه پندورا را به پیش آرس بردند.

فرار از هیدز
کراتوس خود را در جهان مردگان و بر روی رودخانه استیکس (رودخانه‌ای که هفت بار به دور جهان مردگان می‌گردد) می‌دید. او از پایین عالم مردگان راهی را به بالاترین قسمت قلمرو هیدز پیدا کرد و وقتی به آنجا رسید مشاهده کرد طنابی از سنگی بزرگ آویزان است و کراتوس بدون معطلی از آن بالا رفت و در بالای طناب خود را در عالم زندگان یافت. پیرمردی که قبلا او را در حفر کردن گودال دیده بود در اصل با کندن قبری او را از جهان مردگان نجات داده‌است. پیرمرد گفت: ای کراتوس تو ریشه‌ای از خدایان در خود داری ، و سپس پیرمرد ناپدید شد. (در افسانه‌ها احتمال می‌رود آن پیرمرد زئوس بوده‌است که در قالب پیرمردی ظاهر شده)
کراتوس به آتن رسید و مشاهده کرد آرس شهر را فتح کرده و همه جا را ویران ساخته. کراتوس پیشگو را که در میان خرابه‌های معبد به سر می‌برد پیدا کرد و پیشگو به او گفت شهر فتح شده و حال زمان انتقام است.

نبرد نهایی
کراتوس ، آرس را در حالیکه با غرور به آتنا برای غلبه و فتح آتن نگاه می‌کرد مشاهده کرد و جعبه پندورا با زنجیری در دست آرس آویزان بود. آرس کراتوس را دید و از زنده ماندن او تعجب کرد اما او را خطری برای خود نمی‌دید و مورد تمسخرش قرار داد. کراتوس با استفاده از صاعقه‌ای زنجیر جعبه پندورا را از دست آرس جدا ساخت و جعبه به زمین افتاد و کراتوس آن را باز کرد.
حال کراتوس قدرت خدایان را به دست آورده بود و هم اندازه آرس شد (حدود ۲۰ تا ۲۳ متر) و برای نبردی سنگین آماده شد. آرس به او یادآوری کرد که تمام مهارت‌های جنگجویی را از او آموخته و اوست که کراتوس را جنگجویی بزرگ ساخته اما کراتوس تنها به فکر نابود کردن آرس بود که ناگهان شش پای عنکبوت مانند از پشت آرس به او حمله ور شد و مبارزه‌ای سخت میان آن دو در گرفت در این جنگ کراتوس با قدرت انتقام جویی خود پیروز میدان شد و آرس در انتهای مبارزه با حیله گری خود ناگاه کراتوس را به عالم خیال پرتاب کرد. در حال سقوط ، کراتوس به یاد حرف‌های آرس افتاد که به او گفته بود: راه‌های زیادی برای شکست دادن یک مرد وجود دارد اما موثرترین راه شکست روح او می‌باشد. ناگهان کراتوس همسر و دختر خود را درون معبد دید که توسط موجوداتی همشکل خود کراتوس مورد حمله قرار گرفته‌اند و کراتوس تصمیم گرفت تا از آنها محافظت کند و می‌دانست آرس میخواهد روح او را شکست دهد. کراتوس موفق به نابودی تمام اهریمنان هم شکل خود شد و رو به آرس گفت من خانواده خود را نجات دادم اما آرس شمشیر‌های اهدایی خود به کراتوس را بازپس گرفت و به وسیله آنها خانواده اش را کشت تا هزینه‌ای باشد برای کراتوس در برابر قدرتی که بدست آورده بود و باید می‌پرداخت.
کراتوس ناراحت و شکسته از عالم خیال به آتن و صحنه مبارزه بازگشت و در حالیکه آرس خود را برای کشتن او آماده می‌کرد کراتوس آخرین هدیه خود را از خدایان دریافت کرد و آن شمشیر خدایان بود. با به دست آوردن شمشیر خدایان توسط کراتوس ، آرس وحشت زده شد و او را به اتحاد دعوت کرد و به او گفت که در سخت ترین شرایط به کمک آمده و او را از مرگ رهایی بخشیده و یک جنگجوی بزرگ ساخته‌است. کراتوس به او پاسخ داد که در کارش موفق بوده ، و شمشیر را در سینه آرس فرو کرد. با مرگ آرس جوهر وجود خدایی وی با انفجاری مهیب آزاد شد.

پایان افسانه
آتن نجات یافت و بازسازی شد اما کابوس‌های کراتوس همچنان ادامه داشت. او از آتنا درخواست کرد کابوس‌هایش را از بین ببرد اما آتنا در پاسخ گفت: تنها گناهان گذشته او فراموش می‌شود و قولی برای از بین بردن کابوس‌هایش به او نداده‌است. کراتوس با شنیدن این جمله و برای رهایی از کابوس‌هایش خود را از بالای صخره‌ای به دریا پرتاب کرد به این امید که مرگ آرام بخش او باشد.
اما خدایان قصد دیگری داشتند آنها کراتوس را که در حال غرق شدن بود از آب بیرون کشیدند و به بالای صخره بازگرداندند. مجسمه آتنا به کراتوس گفت: شخصی که چنین کار بزرگی را برای خدایان انجام دهد نمی‌تواند بمیرد و با توجه به مرگ آرس او خدای جنگ خواهد شد. آتنا دروازه‌ای را به سمت کوه المپ و تخت آرس بازکرد و به کراتوس گفت وارد شود و با ورودش به کوه المپ آتنا شمشیر Chaos را دوباره به او هدیه کرد. کراتوس بر تخت خدای جنگ نشست و تمام جنگ‌های اعصار تاریخ را در ذهن خود مشاهده کرد او خدای جنگ جدید بود و از این پس هر مردی که وارد جنگی می‌شد او را مشاهده می‌کرد.
کراتوس با شکست آرس و گرفتن انتقام خانواده اش راضی نشده بود او همواره در پی فکر گمشده کودکی خود بود که آزارش میداد او پدرش را نمی‌شناخت. هنگامی که مادر کراتوس در بستر مرگ بود از او خواست تا نام پدرش را بگوید اما مادرش به موجودی دیو مانند تبدیل شد و به سمت کراتوس حمله ور شد , کراتوس با وجود دوست داشتن مادرش ضربه‌ای به او وارد ساخت و به گوشه‌ای پرتابش کرد. آخرین کلمه‌ای که مادرش پیش از مرگ به زبان آورد این بود: زئوس.
زئوس پدر کراتوس بود. او فرزند یک خدا بوده‌است و آرس و آتنا برادر و خواهر وی بودند. شعله‌های خشم و انتقام دوباره در کراتوس برانگیخته شد و این بار می‌خواست انتقام خود و مادرش را از زئوس بگیرد. (در عقاید مردم یونان باستان زئوس را برای ترک کردن خانواده اش مقصر نمی‌دانستند زیرا همسر او که مادر کراتوس بود موجودی حسود و نادرست بود و می‌توانست موجب مشکلات بسیاری برای زئوس شود همانند همسران آپولو (Apollo) (خدای آفتاب و زیبایی و شعر و موسیقی) و آرتمیس (Artemis) (الهه ماه و شکار) و یا هرکول (Hercules).

سرنوشت
با دست یافتن کراتوس به جعبه پندورا ، کرونوس برای هزاران سال دیگر در بیابان روح‌های سرگردان تبعید بود و معبد بر پشت وی خاموش و در آرامش و سکوتی ابدی قرار گرفت. افسانه معبد پندورا قرن‌های متمادی زبان به زبان چرخید و اخیرا معبد جعبه پندورا را در کنار استخوان بزرگی از کرونوس یافته‌اند و با کشفیات صورت گرفته ، مشخص شده رازها و تله‌های بسیاری در آن وجود دارد و بر اساس یک افسانه قدیمی به زودی قهرمان جدیدی از آن بر خواهد خواست.

امير110
28-03-2009, 13:43
همه چيز در مورد سايلنت هيل4

دنیای بازی سازی همواره در حال پیشرفت و تکاپو در راستای ساخت بازی هایی فراتر از یک سرگرمی است و به جرات می توان گفت شاهکاری همچون مجموعه بازی های سایلنت هیل (Silent Hill) از معدود بازی های بسیار قدرتمند در چند دهه اخیر است. سایلنت هیل از همان نسخه اول سعی در ایجاد نوعی جدید از سبک و داستان پردازی در بازی ها داشت و شیوه جدید و گسترده داستان نویسی و خلق بازی های رمان گونه به همراه بهره گیری از موتور گرافیکی مناسب در کنار موسیقی فوق العاده اش گیم پلی بسیار جذابی را در سبک ترس و وحشت بنا ساخت و شماره های موفقی را در صنعت بازی سازی ارائه داد، به حدی که فیلم سایلنت هیل نیز در سال 2006 اکران شد و قدرت شخصیت پردازی و داستان نویسی خالقانش را به رخ کشید. در این مقاله قصد داریم به تحلیل و بازگشایی نسخه چهارم بازی بپردازیم و در کنار آن به نسخه های پیشین بازی هم اشاره هایی خواهیم داشت.



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




در ابتدا مقدمه کوتاهی از آیین شکل گرفته در سایلنت هیل 4 را بیان می کنم تا در ادامه با آشناییت مختصر بتوانید عمیق تر مطالب را دنبال کنید و داستان را برای شما باز خواهم کرد. در سایلنت هیل 4 آیین شیطانی والتر سولیوان برای رسیدن به اعمال خود 21 قربانی نیاز دارد که توسط آنها می تواند تشریفات به وقوع پیوستن اعمال شیطانی خود را بنا سازد. 10 قربانی ابتدا توسط جسم و روح واقعی والتر کشته می شوند و وقتی به نیمه می رسد والتر با قربانی کردن جسم خود یازدهمین قربانی را فدا میکند و روحی شیطانی و ابدی می یابد و به دنبال ادامه مقتولان تا پایان یافتن 21 قربانی لازمه آیینش می پردازد. حال با دانستن کوتاهی از آیین سایلنت هیل 4 با شخصیت پردازی و حال و هوای این شماره و اندکی نسخه های قبلی آشنا می شویم و به مرور به کشف اسرار بازی خواهیم پرداخت.



«شخصیت های اصلی»



هنری تازند (Henry Townshend): ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

شخصیت اصلی داستان هنری بیست ساله است با ظاهری آرام و خجالتی و درون گرا که از شاخصه های یک فرد خلاق است. نشانه هایی از این خلاقیت ها را می توانیم در عکس های گرفته شده توسط او که به دیوار منزلش خودنمایی می کند ببینیم. او قادر به دیدن زیبایی های طبیعی اشیا در ورای ظاهر سطحی آنهاست.
هنری با فضای سایلنت هیل غریبه نیست او در اوقات فراغت و تعطیلات خود از سایلنت هیل دیدن کرده و این را به راحتی می توانیم از روی عکس های گرفته شده فانوس دریایی قدیمی که به زیرکی به داستان سایلنت هیل 1 اشاره می کند ببینیم. عکس پسری سوار بر دوچرخه در زیر فانوس به قسمت پایانی داستان سایلنت هیل اشاره دارد و حتی این محل در سایلنت هیل 2 نیز مشاهده می شد اما به نظر می رسد تا کنون به آنجا نرفته است! (که ممکن است دلیلی بر تئوری هایی باشد که بیان خواهد شد) تمام عکس ها نشانه ای از شماره های پیشین و خط داستانی آنها دارد. هنری در یکی از مراحل در مورد عکس فانوس دریایی می گوید شایعه ای وجود دارد که یک UFO بر بالای فانوس دریایی مشاهده شده است، که اشاره ای زیرکانه دارد بر پایان UFO در شماره های قبلی! هنری علاقه به اتومبیل دارد این موضوع را می توانیم از روی مجله اتومبیلی که بر روی میز او وجود دارد مشاهده کنیم. او کلکسیونی از کتاب دارد اما با گذشت دو سال حتی یکی از آنها را مطالعه نکرده است. در اتاق وی یک دستگاه ویدیو و رادیو به همراه یک تلویزیون که یک مبل راحتی به سمت آن قرار دارد دیده می شود. بنا به این محیط با شخصیتی مواجه هستیم که تنها راه ارتباط او با دنیای خارج وسایل اطراف اوست که واقعیات و ضروریات زندگی او را به جریان زمان تشبیه می کند. گرچه دختری با نام ایلین در همسایگی او زندگی می کند اما ارتباط و رفت و آمدی بین آنها نیست و تنها با ایما و اشاره ادای احترام می کنند این عمل با بقیه همسایگان هنری هم همین گونه است.

پنجره پشتی (نمایی از پنجره هیچکاکی) که توسط آن زندگی دیگران را تماشا می کند تنها تسلی او بر زندگی کسالت بار و تنهایی اش است. عکسی از دوست دختر و یا مونثی که با او رابطه عاطفی داشته باشد در اتاقش یافت نمی شود او در مقابل جنس مقابل اصولا خجالتی است و می توانیم این رفتار را در کنار سینتیا و یا ایلین از او مشاهده کنیم. تفاوتی بین گذشته و حال در سایلنت هیل وجود دارد که در شناخت هنری از گذشته خانه ای که در آن زندگی می کند به چشم می خورد. گرچه دو سال است که در این خانه زندگی می کند اما اطلاع چندانی از اتاق های خانه و اینکه نیرو های شیطانی و والتر بر آن مسلط هستند (و حتی مستاجر قبلی آن جوزف) ندارد. صحبت های وی در ابتدا مشخص می کند که تابحال اسیر نیرو های شیطانی نبوده است و گیر افتادن وی اهداف خاص تازه ای را در بر می گیرد. در این دو سال تنها در حمام و اتاق لباسشویی خانه تغییری ایجاد نشده و جالب اینجاست که در تمام طول بازی آیین دینی و نیروهای شیطانی و دروازه ورود به دنیا های دیگر از آنها راه می یابند.

پس از اینکه هنری متوجه می شود قادر نیست از خانه خود خارج شود دنیای خود را دیوانه خطاب می کند و بجای جستجو برای عامل این مشکل در این پنج روز همه را یک خیال و رویا می پندارد. متاسفانه شخصیت هنری در مقایسه با شخصیت های گذشته داستان های سایلنت هیل مانند: جیمز ساندرلند یا هیتر میسون یک بعدی است. بر خلاف شخصیت پردازی پر رنگی، در مورد غم و اندوه جیمز در سایلنت هیل 2 و یا حس انتقام جویی و رک گویی یک نوجوان مانند هیتر در سایلنت هیل 3 اجازه شناسایی شخصیت آنها را به ما می داد اما در مورد هنری صادق نیست.




ایلین گالوین (Eileen Galvin): ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ایلین ساکن آپارتمان 303، دختری حدودا 20 ساله [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] است او شناخت کاملی از هنری ندارد و هنگامی که هنری به این ساختمان آمد او در اینجا ساکن بود. شخصیت او در خجالتی بودن درست مخالف هنری است این امر در زمانی که هنری از روزنه دیوار علاقه او را برای رفتن به مهمانی مشاهده می کند مشخص می شود. ایلین در گذشته ارتباطی با یک مرد داشته است که حال از بین رفته البته شخصیت زنانه و ---- برون گرایی مانند حرکات ظریف و زنانه سینتیا ندارد این را به راحتی می توان از طرز صحبت کردن و لباس پوشیدنش مشاهده کرد. این به معنی شلختگی و عدم بصیرت وی به دنیای بیرون نیست، او برای هر مکانی آگاهانه می اندیشد مثلا پوشیدن لباس ارغوانی برای مهمانی بسیار جذاب است و دید آگاهانه وی نسبت به دنیای اطرافش را می توان از روی اولین کسی که به غیبت هنری پی برد و فرانک ساندرلند (مسئول آپارتمان) را ترغیب به جستجوی هنری داشت مشاهده کرد. او به عروسک علاقمند است. عروسک صورتی خرگوش با نام رابی نماد سایلنت هیل 3 نشان می دهد او نیز با فضای سایلنت هیل بخصوص تفریح گاه کنار ساحل آشناست. شخصیت او در داستان به گونه ای است که خود را در مورد موقعیت ساختمان و افراد آن مسئول می داند و احساس وظیفه می کند و در طول داستان دچار پریشانی و نیاز به حمایت دائمی دارد.

او به آرامی توسط نیروهای شیطانی والتر در حال قربانی شدن برای تکمیل تشریفات آیین مورد نظر والتر می باشد. ایلین در بازی هرگاه احساس ترس می کند هنری در موقعیتی برتر برای حمایت از او حاضر است این مسئله در بیمارستان هنگامی که او را تشویق به فرار می کند کاملا مشخص است. ولی هنری به سمت سرنوشتی که او را به دریافت کننده دانش آخرین مقتول هدایت می کند در حرکت است. ایلین شخصیتی است که مشکلی با تلقین گذشته تراژدیک والتر ندارد و به همراه هنری تنها کسانی هستند که با او همدردی می کنند. چیزی که در یادداشت ها نشان می دهد و به ذهن هنری و دیگر همسایگان نیز خطور نمی کرد این بود که وقتی والتر در کودکی به اتاق 302 بازگشته بود آنها به وجود او اهمیتی ندادند و با وی بد رفتاری کردند این یکی از دلایل کشتار والتر سولیوان می باشد شاید به این دلیل ایلین را نکشته بود که با وی بدرفتاری نکرده است و همچنین به وجود هنری برای تکمیل آیین خود نیاز داشته است. ایلین در بچگی یکی از عروسک های خود را به والتر قبل از اینکه دوباره ناپدید شود داده بود.

احتمالا ایلین بچگی خود را در ارتفاعات جنوب اشفیلد گذرانده است و والتر را هنگامی که از طرف پرورشگاه به آنجا آورده بودند مشاهده کرده و عروسکی را که بعدا والتر به شما می دهد را آنجا به او داده است.




والتر سولیوان (Walter Sullivan): ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نام او اولین بار در یادداشت هایی که بوسیله جیمز ساندرلند در آپارتمان نهر آبی رنگ پیدا شده بود دیده می شود. والتر گذشته ای غم انگیز دارد. بچه ای که در طول بازی با زدن به درب اتاق 302 مادرش را صدا می زند، تلقی از دوران کودکی و بی گناهی این شخصیت می باشد. همانطور که روح جوزف (ساکن قبلی اتاق) در زمان گذشته می گوید آرزوی او برای بازگشتن به دوران کودکی او را مجزا کرده و بچگی او را وابسته به این دنیا کرده بود. حس قوی والتر به اتاق 302 که آن را به عنوان مادر خود تصور می کند در زمانی که جسم فانی خود را رها کرده و روحش شکل گرفت، او را از ماهیت و ذاتش جدا کرده و به سرعت دچار سردرگمی شد. این امر به درخواست و میل باطنی خود او برای زنده کردن مادر و اتاق 302 و احتمالا بی گناهی شخصیت خود که اکنون به قاتل تبدیل شده است صورت گرفت. عجیب این است که هنوز والتر از نظر روان تصمیم در به دست آوردن جسم انسانی خود که بطور طعنه آمیزی نشان می دهد او انسان نیست دارد و این جسم به وسیله روح مخرب و کشنده اش همانند هنری که در اتاقش با زنجیر در قلمرو شیطان اسیر است بسته شده است.

لوکیشن ها و مکان هایی که هنری به آن ها قدم می گذارد از جمله اتاق 302، متروی جنوب اشفیلد، جنگل، پرورشگاه، زندان آبی، ساختمان، بیمارستان جروم و آپارتمان ها همگی آن چیزی است که در ذهن و ضمیر ناخود آگاه وجود والتر در کودکی نقش بسته است. والتر در کودکی در بیمارستان جروم بوده است بعد از آن به پرورشگاه فرستاده شد و احتمالا می بایست به زندان رفته باشد، اگر خوانده های او درباره کتاب مقدس ناکافی باشد. (آیین سایلنت هیل بچه ها را از پرورشگاه برده و از آنها سو استفاده کرده است) وقتی او از داهلیا (دست نشانده مذهبی و دشمن در سایلنت هیل 1) شنید که او مادری واقعی داشته و اتاق 302 را کشف کرد به طور مخفیانه به عنوان یک کودک از طریق زیرگذر جنوب شهر اشفیلد به اشفیلد راه پیدا کرد. ساختمان ها و شلوغی شهر باعث ترس و وحشت والتر می شود به همین دلیل می باشد که مکان های تاریک و مردم غریبه و شلوغی و نورها باعث وحشت یک کودک می شود. نهایت در عین سرگردانی که او سعی می کرد وارد اتاق 302 شود تا غم و کمبود بی مادری اش را تسکین دهد یکی از همسایگان (ریچارد برین کری) او را از آپارتمان بیرون انداخت. تمام موارد ذکر شده از خاطرات کودکی والتر در مورد وحشتناک بودن محیط برای یک بچه نشات می گیرد و حتی این وحشت به خیالات او هم رسیده بود. نمونه ای از آن را می توان آشپزخانه موجود در زیر زمین زندان دانست که توسط هیچ کدام از بچه های زندانی دیده نشده است و تنها توهمی از آن دارند (دست خط های ناخوانای کودکان بر روی دیوار سلول ها نشانه ترس آنها از محیط می باشد) بنا بر این تفسیر مکان های فوق در مسیر بازی ممکن است واقعی نباشند به عنوان مثال بارز ترین این مکان ها زیر زمین و آشپزخانه است که نمادی کابوس مانند دارند! نمونه کامل این فرضیه درب مربوط به اتاق ژنراتور است که نسبت به قد و اندازه هنری بسیار بزرگ می باشد که برای بچه ای مانند والتر بسیار بزرگ و وحشت آور است و یا فضای جلوی آپارتمان 302 در دنیای کابوس بسیار تمیز و پاک و معصوم باقی مانده است که نشان دهنده تصویر زیبایی است که در ذهن والتر از این مکان نقش بسته است این مکان از سوی وی بسیار زیبا و صمیمی است که او را به مادرش پیوند می زند. حتی این فرضیه هم نقش می بندد که بخش های ترسناک با جزئیات کامل نشان داده نشده است، آپارتمان مثالی از موانع روحی و کمبود حافظه والتر درباره محیط وحشت آور خود است.

در بعضی سکانس ها بازی ابهاماتی جذاب به وجود می آورد که نمونه ای از آن کندن پوست مایک بعد از به قتل رسیدنش است. شواهدی در آپارتمان پیدا می شود که نشان می داد پوست او کنده شده است اما اینگونه نیست. او توسط ریچارد برین تری به قتل می رسد و در نوار ضبط شده تمام مکالمات در زمان قتل به ثبت رسیده که نشان می دهد لباس هایش را از تنش بیرون آوردند و صدای ناله های او که هنوز جان دارد شنیده می شود و جسمی که به عنوان پوست در نوار به آن اشاره می شود گربه ای است که لباس های مایک را به دور آن می پیچد و در یخچال قرار می دهد. وقتی در نوار اشاره می شود من پوست را برای خود نگه می دارم اشاره به لباسی است که کاغذ پاره در آن قرار دارد و به دور گربه پیچیده شده است. در انتهای نوار می شنویم که ریچارد بر سر والتر جوان که سر زده وارد شده و صحنه را می بیند فریاد می زند که والتر نیز با صدا های شنیده شده فکر کرده بود آنها پوست مایک را کنده و خون گربه مرده که همه جا را فرا گرفته بود این قضیه را تشدید می کرد.

در یادداشت ها می خوانیم که والتر در 18 ماهی که نامش اعلام نشده به جرم قتل وحشیانه بیلی لوکان و خواهرش میریام دستگیر شده و در تاریخ 22 به وسیله قاشق سوپ خوری که در گلوی خود فرو کرده خودکشی می کند و توسط ماموران جسد او پیدا می شود. خانه والتر در کنار رودخانه ای زیبا قرار داشته و یکی از همکلاسی های قدیمی او به یک روزنامه نگار گفته بوده است: به ظاهر والتر نمی آمد که مرتکب قتل بچه ها بشود. این قسمت از نامه مقداری با انگیزه والتر برای تکمیل 21 مورد تشریفات آیین مورد نظر در تضاد است. در آن نامه آمده است: وقتی والتر را دستگیر کردند یک سری وسایل عجیب و غریب همراه او بوده است و مدام فریاد می زده: او مرا می خواهد بکشد، منو فراموش کن، من آن کار را انجام دادم ولی من نبودم! که احتمالا این جملات به جلادی با سر هرمی شکل که به دنبال جیمز در سایلنت هیل 2 بود گفته می شده که مشخصا به قرمزی آن در نامه اشاره شده مانند جیمز که به ادی گفت: تو دوست آن چیز قرمز هستی؟ ما از سایلنت هیل 2 متوجه می شویم که شهر شکلی از برزخ هم ردیف جهنم دارد. نیرو های روح تاریکی از افراد گناهکار که به شهر کشیده شده اند تغذیه می کنند. (این افراد ممکن است به شهر مسافرت کرده باشند یا پس از مرگ برای مجازات به شهر آورده شده اند) احتمالا شهر به این دلیل با موجودات شیطانی و بد قیافه احاطه شده که بشر را با حوادث طبیعی دچار درد و رنج کنند و احتمال واقع بینانه تر این است که آنها با تغذیه از انسان ها و مقتولین قدرت به دست آورده و به شکل جسم در می آمدند. چرا والتر در سایلنت هیل 4 بچه های لوکان را مقتولین هفتم و هشتم می داند؟ در ابتدا آیین مقدسی در مکان مخفی پشت اتاق 302 اجرا می کند و وقتی با نیروی تغذیه از مقتولین خود بر جسم فانی خود تسلط میابد خود را می کشد.

اگر چه موجودی با سر هرمی شکل تنها به دنبال افراد گناهکار می باشد احتمالا حوادث سایلنت هیل 2 به موضوع عقاید آیین سایلنت هیل نزدیکی کامل پیدا نکرده و تنها مداخله ای غیر قابل پیشبینی از آن می دهد. والتر در مورد این موجود چه فکری می کرده است؟ او می بایست به دلیل جنایاتی که انجام داده به یک قاتل شیطانی تبدیل شده باشد (جدا از جنبه های روحانی شهر) مثالی دیگر از رفتار گناه کارانه بشر می باشد. این اعتقاد وجود دارد که ملاک سایلنت هیل 1 و 3 یک نیروی حرکت دهنده در ورای شواهد حملات قوی روحی سایلنت هیل 2 نیست. شیطان به عنوان یک نوشته در سایلنت هیل 4 به ما می گوید والتر سولیوان که تحت تاثیر عقاید شیطانی به عنوان یک کودک در پرورشگاه قرار گرفته است اساسا یک بیمار روانی شدید می باشد که عقیده دارد تشریفات مورد نظر، او را به هدف خود که دیدار مجدد مادرش است می رساند.

عقیده مخالف دیگری وجود دارد که می گوید شهر سایلنت هیل 2 دارای نیرویی مستقل از شماره 1 و 3 می باشد که نهایتا نشان می دهد که مشکلات روحی و گناهکاری شخصیت های داستان وابسته به واقعیت باشد. مورد قابل توجه در این فرضیه در سایلنت هیل 3 وینسنت می باشد. صحبت های او با هیتر در انتهای بازی: از نظر تو آنها شبیه هیولا هستند؟ نشان دهنده شواهدی است که وینسنت نیز با کابوسی مانند شرایط هیتر مواجه بوده. قدرت ساموئل سعی در آزاد کردن وینسنت بصورت تبعیض آمیز نیست. کشیش سایلنت هیل بدون توجه به وقایع دید مخصوص به خود را دارد و احتمالا هیولا ها عضوی از آیین او می باشند. از نظر کلودیا همه چیز شبیه بهشت است. ما در هر بازی الگوی متفاوتی را مشاهده می کنیم همچنین وقتی که والتر سولیوان جوان، با نیرنگ کاری می کند که والتر کودک فکر کند او زنده کننده مادرش می باشد. شیطان با دروغ و ارائه خیالی از راستی و درستی از مقتول های خود برای بهتر پیاده کردن نقشه اش سود می برد. برای والتر و کلودیا زنده شدن هدف شیطانی می باشد و احتمالا بدین دلیل تولد دوباره در انتهای سایلنت هیل 2 منطقی ترین نتیجه به نظر می رسد. در این قسمت جیمز که فریب خورده سعی در زنده کردن همسر مرده خود مری می کند، اگر چه این کار غیر منطقی می باشد چرا که توسط شیطان و وسایل غیر طبیعی که در تمام طول بازی در حال جنگیدن با آنها بوده است. این انتخاب خوبی نیست که توقع اتفاقات خوشایند توسط چیز بدی را داشته باشیم! چه چیزی باعث شد که جیمز فکر کند او می تواند این کار را عملی کند در حالی که هیچ کس نتوانسته بود آن را به انجام برساند. در تولد دوباره شاهد پیروزی شیطان سایلنت هیل می باشیم (چرا خداوند دخالت نمی کند؟) که این امر درست نیست و اگر اتفاق بیافتد با پیروزی شیطان داستان پایان می پذیرد. شکست آن به این دلیل است که هنوز یکی از گروگان ها (قربانی) که اطلاعاتی درباره آموزش های آیین دارد باید آن را بطور موفقیت آمیزی اجرا کند. او کلودیا و تقریبا والتر می تواند باشد.

شیطان در سایلنت هیل با دروغ گفتن به قربانی های خود قصد داشت گناهان آن ها را در ذهنشان زنده کند که این کار را با قرار دادن آزمایش هایی بر سر راه آن ها انجام می داد. احتمالا در مورد جیمز ظهور مری به عنوان رقاص کلوپ آسمان شب و آشکار شدن تمایلات جنسی او یک دام روحی می باشد زیرا قبلا با هم ارتباطی نداشتند و این بار دیگر نشان می دهد شیطان مانند دیگر قربانی های خود با مهارت آن ها را به کار هایی که خود می خواهد وا می داشت.

موثق ترین تئوری در مورد سایلنت هیل 4 می گوید والتر توسط والتیل در سایلنت هیل 3 متصرف بوده است این کار توسط آیین شیطانی زمانی که والتر در پرورشگاه بوده است صورت گرفته در حالی که فکر می کرده این کار مربوط به آیینی مقدس است. رئیس فرقه والتیل جیمی استون ملقب به شیطان قرمز می باشد. بله درست حدس زدید یکبار دیگر جملاتی آشنا : او می خواهد مرا بکشد، می خواهد مرا مجازات کند، هیولا!، شیطان قرمز منو ببخش، من آن کار را انجام دادم ولی من نبودم! این جملات اشاره می کند به اینکه والتر توسط والتیل قبل از تصویب آیین و تشریفات زندانی شده و پشیمان است. اگر چه او خود را برای به دست آوردن یازدهمین قربانی کشته است احتمالا برای یک لحظه کوتاه در اولین نشانه های اتمام زندگی اش روح واقعی والتر ترسیده و این تفسیر ذکر شده را تایید می کند او کنترل بر اعمال خود نداشته و این ها همه کار های والتیل بوده است، هیولا که به والتیل اطلاق می شود و همچنین شیطان قرمز که بر والتر تسلط داشت.




جوزف شریبر (Joseph Schreiber): ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

مستاجر قبلی اتاق 302 روزنامه نگاری محقق که قربانی پانزدهم والتر شد. شریبر در زبان آلمانی به معنی نویسنده می باشد. بنابراین نام خانوادگی او اتفاقی شریبر نمی باشد. در شروع بازی هنگامی که هنری از خواب بلند می شود مثل اینکه ما داریم از چشمان جوزف نگاه می کنیم به جملات او هنگام مواجه با اشیا توجه کنید: این تلویزیون بزرگ از کجا آمده؟ فکر کنم دستگاه ضبطی داشتم، عجیب است، دست نوشته های قرمز رنگ من نیست و همچنین تصویری که از هنری در اتاق نشیمن قرار دارد نشان می دهد که او آن شخص را نمی شناسد! البته در یکی از برگه های دفترچه خاطرات جوزف در دوم آگوست مشخص می شود تمام اتفاقات رخ داده در رویای هنری ملاحظات مشاهده ای می باشند که در یادداشت های جوزف نوشته شده است و شما به ندرت آنها را وضع می کنید. در یکی از صحنه ها وقتی ایلین تحت تسلط والتر واقع شده هنری نیز تحت تاثیر روح و تجربیات جوزف مستاجر قبلی قرار می گیرد. صدای جیغی که در ابتدای بازی در اتاق شنیده می شود احتمالا صدای جوزف می باشد که توسط والتر به قتل می رسد. با جلو رفتن در طول داستان که چگونه رویا پایان می یابد (مقتول ها از دیوار وارد شده و شما تعادل خود را از دست می دهید) نشان می دهد جوزف چگونه کشته شده است. احتمالا او از ترس مرده است نه توسط والتر (او می بایست پس از اینکه مدت زیادی در آپارتمان خود حبس شده در موقعیتی ضعیف از لحاظ روحی قرار گرفته باشد اگر چه شرایط برای هنری و جوزف یکسان بوده اما تنها هنری توانایی خروج از آپارتمان را میابد. چیزی که درخور توجه است این است که در یکی از یادداشت های مربوط به کلید گم شده گالوین او توضیح داده بود هر روز از سردرد رنج می برد. در طول بازی هنری مواقعی این احساس را مخصوصا با پایان 21 تشریفات درک می کند که نشان می دهد شخصیت های داستان به آرامی تحت طلسم والتر قرار گرفته و خود را قربانی می کنند این مسئله در حالت ایلین در انتهای بازی نیز دیده می شود و جوزف نیز چنین حالتی داشته است.



«آیین سایلنت هیل...»



تشریفات فرضیه مقدس:

فرضیه والتر سه نشانه اصلی برای نزول مادر داشته است. والتر تشریفات آیین خود را ده سال پیش در اتاق مخفی که پشت اتاق 302 می باشد مهیا کرده است که شامل محلولی سفید بود. (احتمالا همان چیزی که توسط ارنست در سایلنت هیل 2 استفاده می شد) در مورد والتر با کشتن خود به وسیله آن (یازدهمین مقتول) او می توانست کار خود را به پایان برساند. پس از آنکه هنری اتاق را کشف می کند اثراتی از آن که شامل محلول سفید، فنجان سیاه و خون ده مقتول اولیه که در یخچال است را مشاهده می کند. والتر قلب ده مقتول خود را از درون سینه بیرون کشیده است اما در مورد 9 مورد دیگر بدین گونه نبوده است. او با این کار و عدم اجرای جزئیات قبلی قصد گمراه کردن پلیس را داشته زیرا آنها فکر می کردند این کاری تقلیدی از او می باشد و ادامه قتل ها بعد از مرگ او کار شخص دیگری است. بعد از آن والتر به نشانه دوم برای تکمیل آیین نیاز دارد. چهار مقتول بعدی دارای شخصیت همانند اجتناب ناپذیری هستند. (افسردگی، تاریکی، ترس) ترس مشخصا جوزف شریبر می باشد که وقتی نتوانست از اتاق 302 خارج شود به آن دچار شد.



نزول مادر مقدس:

پس از قتل این چهار مقتول بدن فانی والتر در اتاق مخفی متعفن شده بود در حالی که او اکنون به موجودی ابدی که نسبت به قلمرو طبیعی دارای روحی آسیب ناپذیر بود تبدیل شده بود. او دنیایی شیطانی برای خود بنا کرده بود و در نهایت آخرین مقتول خود را برای تکمیل آیین پیدا کرد. مقتولی که در بازی با آن مواجه می شویم سینتیا شانسی برای فرار نداشت تنها شانس هنری این بود که آخرین مقتول بود و زمان بیشتری برای پیدا کردن راه گریز داشت، در حالی که ایلین به عنوان آخرین مقتول قبل از هنری تحت تاثیر والتر قرار گرفته بود. سومین نشانه مورد نظر چهار مقتول ذکر شده می باشند که به طرز وحشیانه ای قربانی شدند. روح بیمار والتر باعث شده بود او فکر کند اتاق 302 که در آن به دنیا آمده بود مادرش می باشد و او قصد داشت اتاق را نیز مانند بدن فانی خود از بند رها کند تا آن را از فساد و انحراف بشریت آزاد سازد. در حقیقت والتر با این کار مادر خود را که در کودکی او را رها کرده بود زنده نمی کرد بلکه با این کار شیطان اعظم سایلنت هیل را فرا می خواند و به سوی جهان هدایت می کرد. بعد از تکمیل نیمی از تشریفات (مرگ خود والتر به عنوان یازدهمین قربانی) او دارای روح آسیب ناپذیری برای اتمام کار شد.

در مواردی مقتولان دارای کفر خاصی نسبت به اصول مذهبی بودند. سینتیا دارای رفتاری شهوانی بود که دچار وسوسه مردان می شد و به گون ای فاحشه وار رفتار می کرد. او در مسیر راه والتر در دوران کودکی وی قرار گرفته بود و از نظر والتر کوچک تمام دختران به این شکل می باشند. جاسپر به عنوان مبدا شناخته می شود زیرا او از لحاظ روحی تحت تاثیر مادر سنگی (ریشه اصلی مکتب سایلنت هیل) می باشد و در نزدیکی پرورشگاهی که والتر در آن بزرگ شده قرار داشت. او دارای دانش زیادی درباره کتاب فوق بود و به احتمال زیاد خود او هم یکی از کودکان پرورشگاه بوده است اگر چه در جاهایی از بازی او را به عنوان توریست معرفی می کند. آندره نگهبان پرورشگاه و زندان آبی بود و در مدت خدمتش از کودکان زندانی سو استفاده می کرده است. یادداشت های درون زندان ها نشان می دهد او از برج دیدبانی خود مراقب بچه ها بوده است (شبهی که از بالای زندان در بازی می گذرد و ما صدای پایش را می شنویم) به خاطر داشته باشید فضای موجود بازسازی تخیلات والتر می باشد که هنری در آن قدم نهاده و مکان ها و اتفاقات دیده شده ریشه در خاطرات والتر دارد.

ریچارد یکی از اعضای آپارتمان بود که والتر کوچک را که برای دیدن مادرش به آنجا آمده بود از آپارتمان بیرون انداخت او انسانی سبک مغز است و در یکی از یادداشت ها درباره او می خوانیم: انسانی پر سر و صدا که دائم فریاد می زند و خشمگین است. در مورد ایلین، والتر اعتقاد داشت او تجسمی از مادرش می باشد (همچنین خون او) حتی ایلین در انتهای داستان سعی در رفتاری مادرانه با والتر داشت و با او صحبت و همدلی می کرد تا آیین را متوقف سازد. اما هنری دریافت کننده دانش از جوزف می باشد و بر خلاف سرنوشت جوزف هنری سعی در فرار دارد کاری که جوزف موفق به انجام آن نشد.




«قربانی های آیین والتر سولیوان» ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


1. Jimmy Ston کشیش والتیل، مردی میان سال و سفید پوست با لقب شیطان قرمز. او توسط اسلحه ای که در طبقه اول پرورشگاه قرار داشت با شلیک گلوله در پشت سرش توسط والتر کشته شد و قلبش از بدنش خارج گردید (یکی از ده قلب). او فرقه والتیل را بنا نهاد و به عنوان کشیش اصلی سعی در ارتباط بین فرقه مادر مقدس و فرقه زنان مقدس از آیین سایلنت هیل را داشت. روش فرقه والتیل پرستش والتیل به عنوان جلاد بود. لقب جیمی به این دلیل شیطان قرمز سر هرمی بود چون همواره کلاهی مثلثی بر سر داشت.

2. Bobby Randolph دانش آموز 18 ساله سیاه پوستی که مجذوب داستان عجیب و غریب سایلنت هیل شد و آن را با دوستان خود جاسپر و سین در میان گذاشت. مرگ او بر اثر خفگی تشخیص داده شد و جسدش در حالی که قلبش از بدن خارج شده بود در نزدیکی رودخانه مدرسه پیدا شد. او عاشق ترس و وحشت بود و در روزی که به قتل رسید به دو دوست خود گفته بود به دنبال جستجوی شیطان می رود.

3. Sein Martin دانش آموز 18 ساله سفید پوستی که یکی از آن سه دوست مدرسه ای با علایق یکسان بود. او که به پدیده های ماورا طبیعه علاقه داشت در یک مکان و به یک شکل مانند دوستش قربانی شد هر دوی آنها به دنبال شخصی که آن را مادر مقدس شیطان می نامیدند می گشتند و همین حس کنجکاوی بود که آن ها را به دام مرگ کشید.

4. Steve Gerland مدیر مسئول فروشگاه حیوانات اهلی جرلند که در دنیای آپارتمان ها صحنه جنایت را البته بدون وجود بدن او مشاهده می کنیم (نشانه ای از نزاع و کشمکش به همراه مقادیر زیادی خون در کف آپارتمان). او توسط مردم بسیار زود عصبانی می شد ولی با حیوانات رابطه خوبی داشت. او توسط والتر و به وسیله یک مسلسل دستی به قتل رسید در حالی که سینه اش برای درآوردن قلبش شکافته شده بود. آشنایی والتر با او به 26 سال قبل بر می گردد که والتر به مغازه وی رفته بود و یک قفس را از روی پیشخوان به زمین انداخت و موجب زخمی شدن بچه گربه ای شد.

5. Rick Albert مدیر مغازه وسایل ورزشی، مردی میان سال و سفید پوست نجیب و مهربان و البته قوی که توسط یکی از چوب های گلف که سرگرمی مورد علاقه وی نیز محسوب می شد به قتل رسید. قلب وی را نیز درآورده بودند.

6. George Rostinکشیش میان سال سفید پوست فرقه والتیل از آیین سایلنت هیل که به عنوان وزیر دست راست جیمی استون کار می کرد. جسد او در حالی که توسط میله ای آهنی به قتل رسیده و قلبش خارج شده در زیر زمین پرورشگاه پیدا شد. او مربی و معلم والتر در بچگی بوده است و با موفقیت راه و روش انجام 21 تشریفات را در ضمیر ناخودآگاه والتر جای داده بود ولی نتوانست کنترل شاگرد خود را در دست بگیرد و والتر برخلاف دستورات معلم خود به اجرای آیین پرداخت و در نهایت جورج قربانی آیین خود شد.

7. Billy Locaine نوجوانی سفید پوست که در مدرسه ابتدایی پسرانه تحصیل می کرد و ارتباط نزدیکی با خواهرش میریام داشت. او توسط تبر به قتل رسید. در روز جنایت او به همراه خواهرش برای بازی به بیرون رفته بودند (در همان روز نقاشان در حال رنگ آمیزی سقف خانه آن ها بودند) که طوفانی شدید شهر را فرا گرفت و پدر آن ها برای بازگرداندنشان به بیرون رفت اما با جسد بیلی در میان بوته ها مواجه شد.

8. Miriam Locane میریام نیز مانند برادرش در دوره ابتدایی تحصیل می کرد. روز حادثه در حالی که پدرش جسد برادر او را پیدا کرد مادرش با وحشت و ناله از خانه بیرون آمد و به دنبال وی گشت اما با جسد میریام که به طور وحشیانه ای اعضایی از بدن او جدا شده بود مواجه شد. (جسد میریام در وضعیتی بسیار بدتر از برادرش قرار داشت که نشان می دهد والتر این کار را از روی نفرت و حسادت انجام داده است و حاکی از آن است که به شدت از اینکه دارای خواهری برای تسلی و آرامش خود نبوده است رنج می برده یا اینکه او از کل زن ها نفرت داشته است که این ریشه در دوران کودکی او که مادرش ترکش کرده بود دارد.)

9. William Gregory مالک مسن و سالخورده مغازه ساعت فروشی در اشفیلد که توسط پیچ کشتی از لوازم کارش به قتل رسید. شانزده سال پیش مرد میان سالی با لباس مشکی ساعت عجیبی را برای تعمیر نزد او آورد که بعد از آن دچار بیماری شدیدی شد که مشخصا به معمای سایلنت هیل 4 و اتاق معکوس مربوط می شود.

10. Eric Walsh متصدی مشروب فروشی اشفیلد در حالی که گلوله ای به صورتش اصابت کرده بود در اتاق نشیمن پیدایش کردند قلب او نیز مانند 9 مقتول قبلی از بدن خارج شده بود. پس از اینکه او از یک مشتری شنید صاحب مغازه حیوانات اهلی را کشنده اند زودتر مغازه اش را بست و در روز تولدش به خانه رفت اما به جای خانواده اش والتر انتظار او را می کشید. (او همان مقتولی است که در دنیای ساختمان ها با او مواجه می شویم در حالی که شمشیری با دسته مثلثی شکل در بدن او فرو رفته و کیک دست نخورده باقی مانده).

11. Walter Sulivan در سلول زندان با فرو کردن قاشقی در گلویش خودکشی کرد (البته فرضیات دیگری نیز درباره او وجود دارد). او به کمک ده قلب در آورده شده و کتاب مقدس به همراه محلول سفید توانست تشریفات مورد نیاز را فراهم کرده و از زندان بدن فانی خود بگذرد. (گفته شده جسد در سلول پیدا و دفن شده است اما احتمالا جسد توسط فرد نامشخصی که تولد دوباره والتر است پس از دفن درآورده شده است.)

12. Peter Walls محصل نوجوانی که معتاد به مواد مخدر بود. انسانی ترسو و بزدل که شیوه مرگش بازگو نشد. جسد او را در اتاق هتل جنوب اشفیلد پیدا کردند. شایعه است که در روز حادثه درحال خرید مواد مخدر از خیابان جنوب اشفیلد از شخصی با نام توبی آرچبولت کشیش بوده است و بعد از نردبان مربوط به هتل بالا رفته و دیگر دیده نشده است.

13. Sharon Blake زن خانه دار میان سالی که اعضای خانواده اش عضو فرقه سایلنت هیل بودند. جسد وی در بیشه ای داخل سایلنت هیل یافت شد و نشانه مرگ او تاریکی بود. شارون از تقلبی بودن کلیسای سایلنت هیل مطلع بود و به همین علت خانواده اش اسیر شده بودند ولی او برای دیدن خانواده اش به کلیسا نمی رفت اما پس از آنکه مقاله جوزف شریبر را درباره سواستفاده از کودکان در پرورشگاه می خواند برای آگاهی از وضع پسر خود و خانواده اش به بیشه می رود اما ... .

14. Toby Archlot کشیش میان سال و سیاه پوست فرقه مادر مقدس که فردی قمارباز و دارای انحرافات جنسی بود. نشانه مرگش افسردگی است و او را از بالای صخره ای بلند در مکزیک به پایین انداخته بودند. فرقه والتیل که با مرگ دو کشیش خود قدرت خودش را از دست داده بود و او شرایط را مهیا می دید تا به صورت غیر قانونی خود را در راس فرقه مادر مقدس قرار دهد. او حتی پرورشگاه را دوباره بازگشایی کرده بود و به خاطر مشارکت در امور شهری بعنوان عضو انجمن شهر نیز برگزیده شده بود.

15. Joseph Schreiber ژورنالیست میان سالی که با لقب J نیز شناخته می شد. نشانه مرگش ناامیدی ذکر می شود او در حال تحقیق درباره فرقه ای بدنام که شایعاتی در مورد آن رواج یافته بود که صدای مادری را که کودکش توسط پیروان فرقه دزده شده بود شنید و برای آگاهی مردم چندین صفحه از مقاله خود را در مجله کنکورد به این موضوع اختصاص داد.

16. Cynthia Velasquez زن سفید پوستی که با ضربات متعدد چاقو در متروی اشفیلد به قتل رسید و نشانه مرگش وسوسه است. او در دیدارش با هنری به او گفت که وی در رویای شخصی اش جای دارد (چه رویای وحشتناکی!)

17. Jasper Gein جسد سوخته او در اتاق اصلاح پرورشگاه با نشانه منبع پیدا شد. از رادیوی هنری بخش مربوط به اخبار ویژه شنیده می شود: در جنگل نزدیک به سایلنت هیل جسد مردی سی ساله در صبح امروز پیدا شد و پلیس مورد را جنایی تشخیص داده و در حال تحقیق است.

18. Andrew Desalvo مرد میان سالی که نگهبان پرورشگاه و احتمالا زندان نیز بوده است و به دست والتر غرق شد. نشانه مرگ وی بی توجهی است.

19. Richard Braintree همسایه هنری در آپارتمان 207 که در اثر برق گرفتگی بر روی صندلی کشته شد.

20. Eileen Galvin او تا نزدیکی مرگ توسط والتر پیش می رود و تنها به کمک والتر کودک و دخالت هنری می توان از مرگ او جلوگیری کرد. او که در اتاق 303 ساکن است نشانه قتلش مهر مادری است.

21. Henry Townsend نشانه قتل او دانشی است که می بایست دریافت کننده آن باشد.


«تئوری ها و فرضیه های سایلنت هیل»



تئوری دو موجود با سر هرمی شکل که در سایلنت هیل 2 مشاهده شدند:
در قسمت های پایانی سایلنت هیل 2 جیمز با این موجودات مواجه می شود که یاد آور اولین مقتول سایلنت هیل 4 یعنی جیمی استون با کلاهی مثلثی بر سر و لقب شیطان قرمز است و همچنین مرد و وزیر دست راستش جورج که ششمین مقتول است. در حقیقت این دو موجود نمادی از دو مقتول والتر که دارای نقش محوری در فرقه سایلنت هیل بودند می باشند.

چرا بدن والتر در حالی که داخل سلول مرده بود در سایلنت هیل 4 پیدا می شود؟
نامه ای که در سایلنت هیل 2 یافت می شود یادآور این است که والتر را پس از خودکشی در قبرستان دفن کردند اما در سایلنت هیل 4 تابوت خالی او در حالی که درون آن عدد 11121 نوشته شده بود دیده می شود. در اینجا سوال پیش آمده این است که چرا جسد او در اتاق مخفی پشت اتاق 302 یافت می شود؟ توضیحاتی بر این سوال موجود است: می دانیم که والتر با کشتن خود فرضیه مقدس را به اتمام رساند و خود را با مواردی که در آیین ذکر شده بود دوباره زنده کرد و هنری جسد او را در اتاق مخفی می بیند. این مرگ پایان زندگی والتر نبوده بلکه شروع شخصیت جدیدی که دارای شکل انسانی است. پس جسدی که پلیس پیدا کرده متعلق به چه کسی است؟ فرضیات موجود:
1. او والتر نبوده است بلکه فردی دیوانه بوده که به اشتباه توسط پلیس به خاطر جنایات والتر بازداشت شده است. این بخش از نامه (من بودم ولی من نبودم) این فرضیه را پر رنگ می کند.
2. پس از مردن و زنده شدن دوباره، والتر خود را به پلیس معرفی می کند و با ایجاد خودکشی مصنوعی پلیس را فریب می دهد که دیگر قتلی توسط او انجام نخواهد شد و به این صورت دیگر کسی مزاحم جنایات بعدی او نخواهد شد.
3. والتر در زندان با خودکشی روح خود را از جسم فانی رها می سازد و پلیس جسد فانی او را می یابد و هفت سال بعد تقریبا زمانی که جوزف شریبر در حال نقل مکان به آپارتمان 302 است والتر بدن خود را از گور بیرون آورده و به اتاق مخفی انتقال می دهد. این فرضیه منطقی ترین حالت ممکن را ارائه می دهد که نشان می دهد والتر قادر است بین دنیای خود و دنیای واقعیت عبور کند و این یکی از بهترین فرضیات نیز برای موجوداتی است که از دیوار و از دنیایی دیگر وارد اتاق 302 می شوند.





اتاق (The Room): ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

کاراکتر اصلی در حقیقت اتاق می باشد که تنها جای ذخیر بازی نیز هست. این اتاق نقطه تلاقی کودکی والتر است. او این اتاق را به عنوان مادر خود می شناسد چون مادر واقعی او در کودکی رهایش کرده است. به نظر می رسد والتر در تمام طول زندگی تحت تاثیر این ضربه روحی قرار داشته و شستشوی مغزی فرقه والتیل وابستگی شدیدی به اتاق را برای او ایجاد کرده است، این مسئله با توجه به بچگی نمادین والتر دیده می شود که با جمله: مادر بزار بیام داخل، در بیرون اتاق به چشم می خورد. از نظر والتر مادر او (اتاق) به درخواست هایش جواب نمی دهد و همین مسئله او را رنج می دهد.


بالبی روانشناسی است که تحت عنوان محرومیت مادری نظریه ای دارد: هنگامی که یک کودک در سنین زیر پنج سال از مادرش جدا می شود بر رفتار های اجتماعی او اثر گذاشته و در بزرگسالی دچار بزهکاری و رفتارهای نادرست می شود. این عقیده نیز وجود دارد که والتر تحت تعلیمات فرقه والتیل دچار رفتارهای خشن افراطی شده است. شکل گرفتن این بحران روحی تحت عنوان اختلالات روانی ناشناسی از کمبود محبت نیز شناخته می شود اما در مورد والتر به نظر می رسد او از دور بودن مادرش در طی دوران رشد که فرد به راحتی تحت تاثیر محیط قرار می گیرد رنج برده است. بالبی این افراد را فاقد باطن و وجدان می داند. آنها به دلیل نداشتن روابط اجتماعی مناسب یا خیلی کم، بدون توجه به دیگران و حتی میل باطنی خود اعمالی را انجام می دهند که به وضوح نشان دهنده شرایط والتر می باشد.


با دقت به اتاق 302 مشاهده می شود والتر در حقیقت قصد ورود به زندانی دیگر مانند زندانی آبی را دارد. هنری و جوزف به طور کنایه آمیزی زندانی هایی هستند که قصد خروج از زندان را دارند در حالی که والتر قصد ورود به آن را دارد. هنری و جوزف در موقعیت زندان آن هم در جایی که می بایست محل آرامش و آزادی برای آن ها داشته باشد قرار گرفته اند. مفهوم آزادی برای آن ها معنایی دقیقا متضاد ایجاد کرده است. این در حقیقت انعکاسی از زندگی فرد گرای هنری می باشد که در حال قربانی کردن خودش است. این حقیقت با توجه به رابطه او با ایلین قبل از وقوع این حوادث و همچنین عکس های روی دیوار اتاق که در آن اثری از یک انسان دیده نمی شد مشخص می شود. ضعف در روابط اجتماعی او می تواند ریشه در دوران کودکی وی و عدم ابراز علاقه والدین به او داشته باشد. امروزه دلایل زیادی درباره زندگی فرد گرای بچه ها وجود دارد که چیزی متفاوت با گذشته مثلا پنجاه سال پیش است. این دلایل به پیشرفت های تکنولوژی به خصوص وسایل ارتباط جمعی دانش عمومی و افزایش قاتلین کم سن و سال وابسته است. البته اتاق در سایلنت هیل 4 هنوز شکل جدیدی از مشکلات روحی را نشان نمی دهد ولی به این جملات توجه کنید: بچه ها بهتر است در منزل باشند. مردم در خانه احساس امنیت بیشتری می کنند. می بایست به دنبال راه چاره ای برای این معضل اجتماعی بود.


والتر به طور کل از محبت تمام اعضای خانواده محروم بوده در عین حال که از این مشکل روحی رنج می برد در پرورشگاه نیز مورد سواستفاده قرار می گرفت. به همین دلیل او به دنبال محبت به شکل انسانی و روحی نبود و می خواست این کار را از منبع خارجی به دست آورد (از هر راه ممکن). اتاق نزدیک ترین چیز به گذشته او بود به همین دلیل او خود را وابسته به آن می دید از سوی دیگر هنری که اگر فرض را بر رشد او در خانواده ای صمیمی و پایدار در نظر بگیریم و محبت بیش از اندازه او را از نظر روابط اجتماعی با مشکل مواجه کرده باشد، ولی به چنین منبع روحی نه تنها نیاز ندارد بلکه از آن گریزان است. در حقیقت فکر باز و قلم قدرتمند نویسنده داستان حد را فراتر از کلیشه می داند و داستانی با دو انسان که دارای مشکلی یکسان هستند و از نوع تربیت خود رنج می برند بنا می سازد.



اسلحه ها در سایلنت هیل 4:

همانطور که لوکیشن ها تماما از ضمیر والتر سرچشمه می گیرد، وسایل و اسلحه های داخل بازی نیز آلات قتاله والتر هستند از جمله: تفنگ، تبر، چوب گلف و ... .




«موجودات سایلنت هیل 4»


موجود 2 سر : ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

این موجود در حقیقت بیلی و خواهرش میریام هستند! بیلی و خواهرش در سنین نوجوانی به قتل رسیده اند ولی در دنیای والتر آن ها را به شکل طفل هایی نابینا مشاهده می کنیم که وقتی هنری را دنبال می کنند او را دریافت کننده دانش می نامند. آن ها تنها مقتول های والتر می باشند که به صورت روح ظاهر نمی شوند دلیل آن هم معصومیت کودکانه آن ها و عدم انتقالشان به جهان دیگر است در عوض والتر برای یکی کردن آن ها رختی بر آنان پوشنده تا از دید خودش به شکل هیولا ظاهر شوند. اگر چه آن ها تنها مقتولانی هستند که توسط والتر از لحاظ روحی تحت تاثیر قرار نگرفته اند ولی ما می توانیم در عوض شاهد انحراف بشریت به وسیله والتر و آیین او باشیم.

سگ های بد بو : ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

این موجودات ریشه در خاطرات والتر هنگام حضور در مغازه حیوانات اهلی جرلند و قرار گرفتن در میان تعداد زیادی قفس حیوانات دارد که برای او بسیار ترسناک بوده است و همچنین هنگامی که جرلند والتر را از مغازه بیرون کرد سگ او والتر را ترساند.

کرم : ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

این موجودات در طبقه اول مترو و جایی که بدن پیچیده شده به دیوار چسبیده و همچنین در زندان دیده می شوند. به نظر می رسد نمادی از تولد (بند ناف) والتر که خود را موجودی تنها در دنیایی ترسناک می دیده باشد. حداقل از دید والتر او بچه ای را می دیده که از مادرش جدا شده و منبع تغذیه ای جز بند ناف ندارد. این فرضیه توضیح می دهد که چرا در انتهای بازی وقتی از بند ناف استفاده می شود و در بدن هیولا فرو می رود والتر و دنیای او را دچار ضعف و سستی می کند زیرا با این کار باعث می شویم او به دنیای واقعی که از آن متنفر است متصل شود.

تقابل طبیعت با صنعت گرایی در سایلنت هیل: ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اگر به دقت توجه کنید یکی از فاکتور های وحشتناک بشر که همان مشکلات روحی می باشد در سایلنت هیل دیده می شود. این مشکلات را می توان ناشی از وظیفه نشناسی والدین، طلاق آن ها، تهاجمات روحی و روانی و ناهنجاری های محیطی به عنوان مکمل در نظر گرفت. در سایلنت هیل ما با شهری مواجه می شویم که تنها با یک فضای مه گرفته با قاتلانی پنهان در گوشه و کنار تشکیل نشده بلکه نقابی مرموز وجود دارد که سعی در مخفی کردن گذشته کابوس مانند شهر دارد. جالب ترین تضاد از موقعیت جغرافیایی شهر حاصل می شود. تولیدات شهر متوقف شده و انسان های وابسته به تکنولوژی ناگهان با جنگی وحشیانه بین غریزه و خوی وحشیانه حیوانات جایگزین شده اند. در اطراف جیمز، هیتر و هنری ما شاهد ماشین هایی از کار افتاده هستیم. خیابان ها به سمت مرگ هدایت می شوند. تلفن ها خراب شده و تلویزیون ها چیزی نشان نمی دهند. مامورین امنیتی خائن شده اند. بیمارستان ها درمان نمی کنند. مدرسه ها درس نمی دهند. مغازه ها فروش نمی کنند و یکی از شهر های زیبای امریکا تبدیل به شهری ترسناک شده است و در کل تمام نشانه های زندگی از بین رفته اند. ریشه اصلی این تفاوت ها قانون طبیعت می باشد: تولد، زندگی، مرگ و تولد دوباره.

انجمن سایلنت هیل از بین رفته است. تباهی و فساد نشانه تولدی دوباره می باشد که یکی از نشانه های وجود روح پلید و پیرامون آن است. یکی از نشانه های مبارزه طبیعت صحنه شروع سایلنت هیل 2 می باشد. جیمز در حال نظاره چشم انداز وسیعی که با مه پوشیده شده می باشد فضای طبیعی از نوک درختان قابل مشاهده است. کوچه های باریک و پیچ در پیچ و فضای شهر در کنار ماشین های خالی. با پیشروی جیمز در جنگل علایمی از وجود انسان دیده می شود. درختان قطع شده و زنجیر ها نشان می دهد چگونه طبیعت توسط نوع بشر تخریب شده است. در شهر نشانه هایی از قصاص و انتقام طبیعت از بشر دیده می شود. دریاچه مردم شهر را قربانی کرده و آتش همه شهر را ویران ساخته و مواد مخدر طبیعی آرزو های انسان ها را با حیله در بند کرده است. این ها نشانه هایی از فرضیه ای است که انسان را در سایلنت هیل شیطان خطاب کرده که فضای مرده این شهر ناشی از خراب کاری انسان ها می باشد و هیولا ها از ضمیر ناخود آگاه انسان ها به وجود آمده اند.

منابع سایلنت هیل 4: ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

سناریوی بازی از کتابی به نام Coin Locker Babies الهام گرفته شده است. در مسیر مترو مسیر هایی با نام خیابان پادشاه (King Street) و خیابان کروننبرگ (Cronenberg Street) وجود دارد که اشاره به Stephen King رمان نویس و David Cronenberg کارگردان فیلم هایی مانند The Fly و Vidwodrome و نویسنده رمان منطقه مرگ The Dead Zone می باشد که داستان بازی از آن ها الهام گرفته است. در ضمن این بازی از فیلم سلول (The Cell) با بازی جنیفر لوپز نیز تاثیر پذیرفته است.

هنری در توالت چیزی را می بیند که وقتی می خواهیم آن را برداریم می گوید شجاعت این کار را ندارد که اشاره به جیمز در سایلنت هیل 2 و اتفاقی که در توالت آپارتمان نهر آبی رنگ برایش افتاد دارد. آگهی رادیو که می گوید: مکانی خاص برای گذراندن وقت با معشوقه اشاره به مری و جیمز دارد. هیولای چرخان مترادف با فرقه آلسا در سایلنت هیل 1 می باشد جایی که او بیشتر وقت خود را پس از نجات از تصادف بر روی صندلی چرخ دار می گذراند.

مصنوعاتی که در اتاق مخفی پشت اتاق 302 دیده می شود همان چیز هایی است که برای دیدن پایان تولد دوباره در سایلنت هیل 2 و همچنین تولد یک آرزو برای ماریا نیاز بود. عروسک خرگوش در اتاق ایلین هم مربوط به پارک سایلنت هیل 3 می باشد. تصویری که در اتاق هنری بر روی دیوار دیده می شود محل اصلی ملاقات های فرقه سایلنت هیل می باشد که هری در سایلنت هیل 1 دیده بود .


منبع اين بازي xp game ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) است.

R.P.G
28-03-2009, 13:54
ممنون امیر جان.
حالا شد.از همون اول هم میومدی یه سرچ میکردی و یه مشورت کوچولو می کردی و همینجا میزاشتی مطالب رو.
بازم ممنون.

امير110
28-03-2009, 14:35
داستان کلی بازی و شخصیت ها :(دقت:کسانی که می خواهند داستان بازی را ندانند و خودشان با انجام بازی متوجه آن شوند این قسمت را نخوانند!!!)

سیر کلی داستان نبرد بین خوبی و بدی و اورمزد و اهریمن است.شاهزاده در ابتدای بازی در طوفانی از شن نشان داده می شود که ظاهرا به دنبال بار ها و کاروان طلا و جواهراتش می گردد.اما در همین میان با دختری به نام الیکا برخورد می کند که تحت تعقیب چند محافظ و شمشیر زن است و تصمیم به دفاع و کمک به وی را می گیرد و این گونه وارد داستان این نبرد می گردد.الیکا شاهزاده آن منطقه است و یکی از معدود محافظان باقی مانده برای محافظت از درخت زندگی.پدر وی پادشاه آن سرزمین با مرگ همسرش و وضع آشفته اطرافش رو به اهریمن می آورد و از وی کمک می خواهد و با بریدن درخت زندگی اهریمن را که توسط اورمزد در این درخت طلسم شده بود آزاد می کند.(که در انتهای داستان مشخص می گردد که الیکا نیز قبلا یک بار کشته شده است و پدرش برای زنده کردن وی به اهریمن کمک کرده)اما به دلیل قدرتی که معبدی که درخت در آنجا محافظت می شد اهریمن به طور کامل نتوانست خود را آزاد کند و به طور تدریجی شروع به افزایش قدرت و تسخیر سرزمین ها کرد.حال در این شرایط شاهزاده تصمیم به کمک به الیکا را می گیرد تا سرزمین های تسخیر و تاریک شده را شفا و پاک سازی کند.سرانجام شاهزاده و الیکا به کمک قدرت های اورمزد موفق به پاک سازی مناطق تسخیر شده می شوند.الیکا به امید ان که با این پاک سازی روح پدرش نیز از چنگ اهریمن آزاد خواهد شد به معبد باز می گردد تا اهریمن را به طور کامل مجددا در درخت زندگی طلسم کند اما پدرش مانع وی می شود و شاهزاده و الیکا چاره ای جز مبارزه با وی را ندارند.سرانجام بعد از مبارزه با پادشاه و فرار از دست تاریکی های اهریمن شاهزاده و الیکا موفق به طلسم کردن اهریمن می شوند.اما این طلسم به قیمت جان الیکا تمام می شود.شاهزاده که نتوانست مرگ الیکا را تحمل کند به سراغ درخت های زندگی می رود و همه آن ها را قطع می کند تا الیکا زنده شود و بار دیگر اهریمن آزاد می شود اما این بار به طور کامل و معبد را نابود می سازد....(ادامه داستان در نسخه بعدی)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تصویر بالا مربوط به آخرین قسمت بازی است که مربوط به قطع درختان زندگی و زنده کردن الیکا می شود

شاهزاده:فردی شوخ طبع و شجاع و طلا دوست! که برای امرار معاش و زندگی بازرگانی می کند و گاهی دست به غارت مقبره ها می زند.(طبق گفته خود شاهزاده در این نسخه....ممکن است حقیقت چیز دیگری باشد).وی پدر و مادرش را در جنگ از دست داده و زیر نظر عمویش بزرگ شده است.وی در یکی سفر های خود یکی از بار های خود را گم کرده و دست سرنوشت وی را با الیکا آشنا می کند.شاهزاده در ابتدا اعتقاد زیادی به اهریمن و اورمزد نداشت و تنها معتقد بود که انسان خود سرنوشتش را نوشته و رقم می زند و مرگ پایان کار برای آدمی است که همین اعتقاد باعث شد که در انتهای این نسخه برای زنده کردن دوباره الیکا که قبلا نیز توسط پدرش به این روش زنده شده بود درخت های زندگی را که خود دوباره ترمیم کرده بود قطع کند.شاهزاده بر خلاف شخصیت آسوده و شوخ طبعش در بسیاری از شرایط برای اطرافیانش ابراز نگرانی و ناراحتی می کند و سعی در کمک به آن ها دارد و البته خشونتی هم در شخصیت وی وجود دارد که کمتر بروز داده می شود.شاهزاده در ابندا تنها از قاعده عقلی پیروی می کرد و کاری به احساسات نداشت اما با آشنایی با الیکا ارزش احساسات را فهمید و در انتها هم بر خلاف آنچه عقلش حکم میکرد از روی احساسات برای زنده کردن الیکا اهریمن را آزاد کرد.

الیکا:دختری ساده و مهربان که از کودکی در کنار درخت زندگی و در همان معبد بزرگ شده است و از دنیای بیرون خود تنها خیالات و تصوراتش را دارد.وی بسیار به فکر دیگران است و به همین خاطر تا آخرین نفس برای پاک سازی سرزمین ها تلاض می کرد.وی دارای قدرت های جادویی خاصی است که از هورمزد و از طریق مرگ الیکا به الیکا رسیده است.وی قبلا در معبد به علت ریزش آن سقوط کرده و کشته شده اما پدرش که این غم را در کنار غم مرگ مادر الیکا نمی توانست تحمل کند دخترش را زنده می کند.
الیکا در طی بازی به شاهزاده به وسیله قدرت های هورمزد بسیار کمک می کند و جانش را نجات می دهد.

پادشاه پدر الیکا:وی در ابتدا از پیروان اورمزد بود اما با مرگ همسرش دچار آشفتگی می شود و مشکلات بعدی را برای شاهزاده و الیکا رغم می زند..

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

اورمزد:خدای خوبی ها و نیکی ها که در سرزمین الیکا مورد پرستش است.وی اهریمن را در درخت زندگی طلسم کرده و پیروانش از آن مرافبت می کنند.

اهریمن:که در اتنهای بازی به صورت یک Dragon طاهر می شود.وی در درخت زندگی طلسم بود تا این که یک بار توسط پدر الیکا و بار دیگر توسط شاهزاده آزاد می شود.

Curropteds:
4 فرمانده اهریمن که مامور تسخیر سرزمین های اطراف معبد هستند.
Warrior:یکی از جنگجویان و رهبران پر افتخار که توسط اهریمن تسخیر می شود و یکی از 4 منطقه تسخیر شده به اسم City of Lights است...سرانجام بعد از شکست از شاهزاده جان وی و الیکا را در هنگام ریزش شهر نجات می دهد و با اتفخار می میرد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تصویر نبرد آخر با Warrior

CanCubine:زن ساحره ای که به دنبال قدرت و فرمانروایی به اهریمن پیوسته و در طول بازی سعی در فریب دادن شاهزاده برای استفاده از قدرت هایش را دارد.وی مسئول تسخیر Royal Palace است.وی به دشت شاهزاده و الیکا کشته می شود.
Alchemist:یکی دیگر از تسخیر شده ها که مالک قسمت دیگری از سرزمین های تسخیر شده به اسم Vale است و در قدیم در همین سرزمین زندگی می کرده اما در طی یافتن راهی برای جاودانگی روح خود را به اهریمن می دهد.وی به دست شاهزاده و الیکا کشته می شود.
Hunter:وی در قدیم شاهزاده ای جنگجو بوده که برای رسیدن به قدرت برای کشتن مردان جنگجوی دیگر توسط اهریمن تسخیر می شود.وی معتقد بوده که بیشتر مردان شمشیر زن حیواناتی درنده هستند و باید شکار شوند. وی در Ruined Citadel سکونت دارد.وی در انتها بعد از شکست از شاهزاده روحش آزاد می شود و به آرامش می رسد.


امکانات بازی:
در این نسخه نیز همانند نسخه های قبلی شاهزاده جدید شما امکاناتی از قبیل راه رفتن از روی دیوار و .... را دارد(البته شیوه مبارزه و شمشیر زنی اش متفاوت است).از امکانات اولیه بازی می توان به کمک گرفتن از یک همراه در بازی به نام الیکا اشاره کرد.وی شما را نه تنها در نبردها بلکه در پریدن از روی موانع و .... یاری می کند که همه این کار ها به کمک قدرت هورمزد است که به وی رسیده است.الیکا قدرت پرواز دارد و می تواند در پریدن از روی صخره ها و ... به شما کمک کند و ارتفاع پرش شما را زیاد کند.همچنین در این نسخه کمبود ماسه های زمان را در صورت اتفاده از صخره و ... احساس نخواهید گرد زیرا الیکا با قدرت پبرواش شما را نجات می دهد و به اولین سکو که ایستاده بودید می برد.وی همچنین در حل معما ها نیز با مشورت کردن و ایده دادن به شما کمک می کند.در نبرد می توانید تکنیک های زیادی را به کمک وی اجرا کنید و حمله هایی با damage بالا به دمشن بدهید.البته نبرد ها در این نسخه به صورت تن به تن شده و سرعت شما در از پا در آوردن دشمن تا حدودی کمتر می شود اما راخت ترین راه برای نابود کردن دشمن استفاده از قدرت ها و تکنیک ها برای پرت کردن دشمن از سکوی مبارزه به پایین است(بیشتر صحنه های مبارزه این شرایط را دارند)
شما در بازی با استفاده از قدرت الیکا حدود 20 منطقه را پاک سازی می کنید (24 با محل سکونت corrupted ها) و در هر بار پاک سازی Light Seed هایی دریافت یا در منطقه آزاد می کنید که به الیکا قدرت می بخشد تا بتواند از قدرت های اورمزد استفاده کند.کمترین تعداد اولیه برای باز کردن اولین قدرت 60 عدد Lightseed و بیشترین تعداد 540 تا در باز کردن 4 امین و آخرین قدرت است.پس بهتر است بعد از پاک سازی هر منطقه به دنبال Light Seed های آزاد شده باشید.همچنین با پاکسازی کامل یک منطقه می توانید فرمانده Corrupted آن منطقه را نیز شکار و از پا در آورید که با این کار نیز Light Seed دریافت می کنید.(25 عدد)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تصویر بالا تصویری از معبد قبل از تسخیر و آلودگی است


قدرت های اورمزد:
که 4 قدرت می باشد و هرکدام در حقیقت در طلسم کردن اهریمن کاربرد داشته اند.هرکدام از این قدرت ها 4 محل را برای پاک سازی برای شما آزاد می کنند.هر کدوم از این قدرت ها تنها زمانی که بر روی سکو های مخصوص آن ها در بازی بایستید کاربرد خواهد داشت.این قدرت ها را می توانید به کمک الیکا استفاده کنید.
Step of Ormazd:که به شما امکان پرش های بلند را می دهد.
Hand of Ormazd:که به شما امکان پرواز موفق و پرش را می دهد.
Wings of Ormazd:امکان پرواز
Breath of Ormazd{امکان دویدن با سرعت زیاد

از امکانات دیگر بازی نقشه بازی می باشد.شما می توانید به وسیله نقشه بازی مکانی که می خواهید به آنجا روید را مشخصی کنید و در صورتی که قبلا آن جا پاک سازه شده باشد به کمک قدرت الیکا می توانید به انجا منتقل شوید و درغیر این صورت با مشخص کردن آن منطقه و به کمک نوری که الیکا برای هدایت شما پخش می کند به آنجا روید.
در مورد بازگشت به هریک از مناطق هم نگران نباشید زیرا بازی OpenWorld می باشد و شما می توانید هر چندبار که بخواهید به هر کدام از مناطق می خواهید بروید.
از امکانات بارز بازی های شاهزاده ایرانی پرش بر روی دیوار و حرکات آکروباتیک است و این ها چیزی هایی هستند که در این نسخه به کمال رسیده اند و شما را مجذوب خود خواهند کرد.یکی از مهمترین تغییرات در پرش ها این است پرض ها بر روی دیوار ها بسیار نرم و راحت شده و به هر شکلی که بخواهید می توانید از دیوار ها بالا بروید !!! امکاناتی مثل سر خوردن و راه رفتن روی سقف و ... هم برای روان تر شدن حرکات و پرش ها به بازی اضافه شده است که ترکیب آن ها با ستفاده از قدرت های هورمزد بازی را بسیار سرگرم کننده و مهیج می کند.
سلاح های شاهزاده یکی شمشیر جدید اش است و دیگری Gauntlet که پنجه هایی بسیار تثز هستند که در نبرد و یا صخره نوردی و پایین امدن از ارتفاعات بدون صدمه کمک بسیار می کند.در انتها از امکانات ریز بازی امکان صحبت با الیکا می باشد که به این طریق شما با وی و داستان بازی و یا حل بعضی معما ها آشنا می گردید.

ٌٌٍExtras:که شامل امکانات اضافه بازی است که دو بخش Art Gallery و Skin Manager را دارا است که در بخش دوم شما می توانید به طور مثال از Skin شخصیت Jade با اتمام بازی استفاده کنید.(اصلاح شده.قبلا نوشته بودم skin که آزاد میشه برای prince هست اما قسمت extras رو اون موقع سطحی نگاه کرده بودم و فکر کردم skin که نوشته prince مربوط به نسخه قدیمی هست و تازه آزاد شده و دیگه دنبالش نرفته بودم و الان که دوباره چک کردم دیدم skin که آزاد شده مربوط به Jade شخصیت بازی beyond Good and Evil هست)

موسیقی و صداگذازی بازی:
موسیقی بازی در همان سبک نسخه های قبلی است و موسیقی صفحه اصلی بازی مربوط به نسخه the Two Thrones می باشد.صدای شخصیت ها مطابق با شخصیت و قیافه هایشان است.اما نکته مهم در صدای بازی صحبت کردن الیکا به فراسی است.هنگام کمک خواستن از وی و استفاده از قدرت اورمزد الیکا فارسی صحبت می کند(که البته صدا گذار فارسی الیکا احتملا ایرانی نبوده است!)

گرافیک بازی:
گرافیک شخصیت های اصلی بازی بازیکن را به یاد یکی از شاهکار های قبلی ubisoft یعنی XIII می اندازد.گرافیک بازی بسیار بهبود یافته و بر خلاف نسخه های warrior within و the two Thrones کاملا قابل قبول است و ترکیب رنگ های جادوها و محیط شما را مجذوب خود خواهد کرد.

به طور خلاصه:
GamePlay این بازی بسیار زیبا است و شما را به سمت خود خواهد کشید و داستان بازی نیز همان روند Action/Adventure/Romance را طی می کند و برای بازیکن هایی که به دنبال بازی با داستان خوب هستند توصیه میگردد !این نسخه از بازی را می توان یکی از جذاب ترین های سری شاهزاده ایرانی دانست و برای نسخه های بعدی امید فراوانی داشت...

راهنمای کوتاه بازی:
کشتن 4 فرمانروا (Corrupteds)
Warrior:تا قبل از نبرد نهایی با وی باید تنها وی را از صحنه نبرد به پایین پرت کنید.در انتها باید وی را به طرف 3 خرابه واقع در گوشه های صحنه نبرد ببرید تا کشته شود.
Cancubine:از قدرت های وی غیب و ظاهر شدن است و از سکو به پایین پرت نمی شود.در نبرد نهایی که وی الیکا را نا پدید می کند برای شناسیایی الیکای واقعی باید خودتان را به پایین پرت کنید تا الیکا واقعی طاهر شود و به کمک شما بیاید.
معما ها:
معمای چرخ دنده ها:فلش قرمز 2 چرخش و فلش آبی 1 چرخش
معمای باز کردن راه آب:در ابتدا آخرین مسیری که به مقصد می رسد راهش را درست کنید و بقیه را نسبت به آن تنظیم کنید.








[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حتما همگی با سری بازی های محبوب شاهزاده ایرانی آشنا هستید که تحولی عظیم در بازی ها و سبک بازی های اکشن به وجود آورد.شرکت سازنده بازی بعد از ساخت نسخه Frozen Throne احتمال شاهزاده ایرانی چدیدی رو رد کرده بود و شروع به ساخت بازی Assassin's Creed کرد تا بتوناد طرفداران بازی شاهزاداه ایرانی به سمت بازی دیگر براند.اما سر انجام تصمیم گرفت تا بالاخره نسخه دیگری از بازی شاهزاده ایرانی رو بسازد اما با شکلی کاملا متفاوت !.زمان بازی کاملا با سری قبل متفاوت است وسری داستان ماسه های زمان پرونده اش کاملا بسته شده است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
داستان بازی به نبرد معروف نیروی های خوبی و بدی باز می گردد و سری به نبرد بین اهورامزدا و اهریمن می زند.درخت زندگی که حیات بخش جهان است تحت خطر نیرو های تاریکی است و اکنون نوبت شاهزاده ایرانی است که به این موضوع رسیدگی کند !وی باید سرزمین های تاریکی را بپیماید و سرزمین های تاریک شده را پاک سازی و شفا دهد !(Healing...)تا روشنایی به آن جا باز گردد.اما وی در این کار تنها نیست.شخصیتی جدید در کنار وی قرار دارد که با شخصیت های قبلی حامی شاهزاده مثل Farah و Kaileena کاملا متفاوت است و توانایی زیاد وی به او امکان کمک به شاهزاده در همه حال را می دهد.نام وی Elika به معنی شکوفه و شکوفایی است و وی از تعداد معدود نگهبانان باقی مانده از درحث زندگی است که با شاهزاده همراه می گردد و به وی در حل معماها و نبرد ها و انجام فنون و حرکات کمک می کند و در کل در همه جا یار وی خواهد بود.نمونه این همکاری در Trailer بازی مشاهده می شود که با انجام جادو و حرکات ترکیبی با شاهزاده به نبرد با یک Hunter می پردازد.البته در طی بازی لازم به نگران بودن برای جان وی نیست زیرا وی طبق گفته سازنده بازی در طی بازی صدمه نمی بیند و کشته نمی شود...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دشمنان شما انسان نیستند بلکه موجوداتی اهریمنی هستند که نبرد با آن ها برای جدابیت همانند گذشته نیست.در سری های قبلی شاهزاده ایرانی بازیکن در یک زمان با چند دشمن می جنگید.اما در این نسخه برای زیبایی کار نبرد ها به صورت نک به نک صورت می گیرد و شما در مواجه با هر یک از دشمنان ترس این را خواهید داشت که به دست وی کشته شوید ! زیرا او نیز امکانات شما را در نبرد نک به نک دارد مثل پرتاب شما و استفاده از حرکات مخختلف و ... در کل این سیستم نبرد برای جدابیت کار طراحی شده تا نبرد شکلی واقعی و جدی تر به خود بگیرد و ترس کافی را در بازیکن اجرا کند.در کل سعی شده است که نبرد های تک به تک زیبایی در بازی خلق شود و طبق گفته تهیه کننده بازی Ben Mattes این نبرد ها الهام گرفته از نبرد های Finfal Fantasy Adevnt Children خواهد بود...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقشه بازی بسیار وسیع است و به مناطق مختلفی تقسیم شده است که هر کدام دشمنان و محیط و شرایط خود را دارند.بازیکن حق انتخاب دارد که به کدام منطقه رود و کجا را پاک سازی کند.فضای بازی طوری طراحی شده که بازیکن به طور آزاد در آن به انجام بازی بپردازد و به شهر ها و مناطق گوناگون رود اما خط داستانی و ماموریت ها ثابت اند. نقشه بازی در کل به دو قسمت تاریکی ها و روشنی ها تقسیم شده است که قسمت نورانی قسمت شفا دهی و عمر دهی است و قسمت تاریکی اقامت گاه شکارچیان.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همانطور که می دانید بازی شاهزاده ایرانی مبنایش بر حرکات نمایشی و پرش از دیوار و تله وحل معماها بوده است.این مبنا در سری جدید نیز به شیوه نوین برجا است.اکثر محیط های نبرد محیط های طبیعی مثل صخره ها و دره ها و ... می باشد که در آن جا شاهزاده به انجام حرکات خود می پردازد.از امکانات جدید بازی دستکش جدید شاهزاده است که به وی امکان انجام حرکات جدید را می دهد و به وی فرصتی دوباره در شرایط مرگبار را می دهد...
در کل این بازی تا آنجا که امکان داشته سعی شده است که با بازی هایی مقل God of War فاصله بگیرد و مثل گذشته سبک نوینی را ارائه دهد. این بازی برای PC,Xbox360,PS3,DS در حال ساخت است و در پاییز ماه امسال عرضه می گردد... نوشته شده توسط امير110

S.Y.K
28-03-2009, 14:36
امیر جان دستت درد نکنه:10:
عالی عالی:11:
مخصوصا god of war که گذاشتی
بازم ممنونم:11::10:

امير110
28-03-2009, 14:39
God of War II [نقدبازی , ]


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

نام کامل بازی:God of War II : The End Begins
شرکت سازنده:SCEA
تاریخ پخش:اسفند 1385
سبک:Action/Adventure
کنسول های بازی : PS2/PSP
رده سنی:جوان (Mature)
تعداد بازیکن:تک نفره
نویسنده:amigames

سایت شرکت سازنده: [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

سایت رسمی بازی:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

مقدمه:

حتما همه شما با بازی محبوب و منتخب کنسول های Sony یعنی God of War اشنا هستید.بازی ای که نشان داد هنوز هم PS2 می تونه جایگاه برتری نسبت به سایر کنسول ها داشته باشه و تونست قدرت این کنسول رو بار دیگر برای همگان به نمایش بگذاره.این بازی دارد 8 قسمت مرحله مختلف میشه که هرکدوم قسمت های مخصوص خودشون رو دارند.حال به بررسی این بازی می پردازم تا بیشتر با نسخه جدید این بازی که همه طرقداران این بازی منتظر بودند آشنا بشیم !


داستان کامل God of War
در نسخه قبل کراتوس جوان ترین فرمانده یونان در جنگ با Barbarian ها شکست خورد و از خدای جنگ آرس کمک گرفت تا این نبرد را پیروز شود و جانش در امان بماند و به ازای این کمک تا آخر عمر خادم خدای جنگ شود.اما این خدمت بهای سنگینی برای او داشت.خدای جنگ وی را به انجام کار های بسیار وشحتناک وا داشت تا ان جا که خون جلوی چشمان جنگجوی جوان کراتوس را گرفته بود و او نا دانسته به یک معبد حمله کرد و همسر و فرزند خود را در آن جا کشت.از همان لحظه به بعد فهمید که آرس دشمن اصلی اوست و چه بلایی سر وی آورده است و تصمیم به انتقام گرفت.در این راه خدایان مخصوصا Athena به وی کمک زیادی کردند زیرا هر دو هدف مشترک یعنی کشتن آرس را داشتند زیرا آرس به خدایان نیز خیانت کرده بود و جنگی را آغاز کرده بود که خدایان خواهان آن نبودند.سر انجام هم وی به کمک Pandora Box به نبرد با کراتوس می رود و حتی با مرگ خود نیز دست از این تعقیب بر نمی دارد و از جهنم باز می گردد و سر انجام آرس خدای جنگ را شکست می دهد.حال او منتظر بود تا خدایان به قولی که داده بودند یعنی رهایی او از کابوس هایی که بخاطر جنایاتش برای خدمت به آرس داشت عمل کنند اما خدایان چنینی نکردند اما در عوض کراتوس را خدای جنگ جدیدی نامیدند.
کراتوس با این که خدای جنگ شده بود اما بخاطر این که گناهانش بخشیده نشده بودند و کابوس هایش او را رها نکره بودند تصمیم به گرفتن انتقام از خدایان گرفت.اما Athena سعی در منصرف کردن او از انتقام گرفت ولی کراتوس قبول نکرد و آتنا به ناچار به مبارزه با او پرداخت و Colossus را به مبارزه با او فرستاد اما زئوس به ظاهر به وی در کشتن colossus کمک نمود و سپس به وسیله شمشیری که برای کمک به کراتوس برایش فرستاده بود قدرت خدای جنگ بودن را از او گرفت و به وی حمله کرد (شمشیری که نبرد بین خداین و titan ها را پایان داده بود که همان Blades of Olympus نام داشت) و به خیال خود کراتوس را کشت.اما کراتوس جان سالم به در برد و با امیدی جدید که Gaia به او داده بود راهی جزیره ای شد که در آن جا خواهران زمان حضور داشتند تا بلکه بتواند سرنوشت را عوض و به زمانی که زئوس قصد کشتن او را داشت برگردد و به وسیله شمشیری که قدرت خدای جنگ در آن نهفته است زئوس را شکست دهد. Gaia دلیل کمک به کراتوس را جلوگیری از خشونت های زئوس می داند.زیرا پدر زئوس یک titan بود و تمامی فرزندانش تا تک تک می خورد اما مادر زئوس وی را از این سر نوشت نجات داد و زئوس تصمیم به انتقام گرفت ولی اتش انتقامش همه را فرا گرفت.(پدر زئوس همان kronos است که در نسخه اول بازی کوهی که در آن Pandora's Box بود حمل می کرد ).زئوس در این راه با قهرمان های زیادی مثل Theseus و ... مبارزه می کند و سر انجام به کمک Atlas به معبد زمان می رسد.اما خواهران زمان از کمک به او خودداری می کنند و کراتوس مجبور به کشتن ان ها برای استفاده از قدرت زمان می شود.کراتوس بعد از نابودی خواهران زمان , به وسیله آینه های زمان به گذشته برگشته تا زئوس را شکست دهد.او بعد از نبردی سخت با زئوس با فریب موفق به شکست او می شود اما با از جان گذشتگی Athena , زئوس جان سالم به در می برد و فرار می کند و Athena به جای وی کشته می شود.Athena در لحظه مرگش به کراتوس گفت که دلیل قربانی کردن خودش نجات خود کراتوس بوده است و او نمی خواست که کاری که زئوس کر یعنی انتقام گرفتن از پدر کراتوس نیز انجام دهد.کراتوس که می دانست وی فرزند زئوس است حال امید بیشتری برای نابود کردن خدایان دارد به زمان جنگ بین خدایان و titan ها بر می گردد و به آن ها در این نبرد یاری می کند.(ادامه داستان در نسخه سوم بازی ! )



شخصیت ها:

Kratos:کراتوس فرمانده جوانی که شخصیت اصلی این بازی است و توانست با کشتن Ares خدای جنگ شود اما به خاطر کینه های قدیمی که از خدایان در دل داشت مقام خود را نیز به خطر انداخت تا انتقام زندگی از دست رفته اش را از پدر واقعی اش یعنی زئوس بگیرد.

Zeus:خدای خدایان و فرمانروای یونان که بر آسمان ها حکومت می کرد.قدرت اصلی وی صاعقه و رعد و برق است و هدفش گرفتن انتقام از تمامی titan ها بخاطر کینه ای که از پدر titan خود یعنی cronos داشت.او به هدفش می رسد اما سرنوشت بار دیگر در حال تکرار است ولی در این تکرار او جایگاه پدرش را دارد و کراتوس جایگاه او را.

Athena:خدای عقل و دانش که به کراتوس در رسیدن به قدرت خدای جنگی بسیار کمک کرد.وی بعد از این که از هدف کراتوس آگاه شد سعی در متوقف کردن او از تضمیمش گرفت اما کراتوس به او توجهی نکرد و کینه و نفرت سراسر وجودش را فرا گرفته بود.وی در طول بازی برای هشدار دادن به کراتوس ظاهر می شود و سر انجام هم جان خود را برای نجات زئوس فدا می کند.

Barbarian King:رهبر قوم وحشی ها که عامل تمامی داستان بود.وی در نبردی که با سپاه یونان و کراتوس داشت او را شکست داد و بخاطر وی بود که کراتوس خادمی خدای جنگ را قبول کرده بود.اما او بعد از آن اتفاق جان سالم به در برده بود و به دنبال سرنوشتی تازه بود.سلاح وی Hammer of Barbarian است و سوار بر اسبش به دنبال سرنوش تازه اش می گردد.

Atlas:یک Titan که زمین را بر روی دوشش حمل می کند.وی پسر Poseidon فرمانروای دریا ها است و بخاطر قدرت بی اندازه اش شهرت دارد اما به دستور زئوس محکوم شده است که تا ابد جهان را بر روی دوشش حمل کند.

Gaia:شخصیتی که از نسخه اول تا کنون به عنوان راوی داستان بود و به کراتوس در نبردش کمک می کند تا جنگ بین titan ها و خدایان به نفع titan ها تمام شود.

Lahkesis:از خواهران زمان که قدرت کنترل زمان را دارند و به دروغ کراتوس را به انجام ماموریت هایی برای رسیدن به قدرت کنترل زمان وا داشت.

Atropos:یکی دیگر از خواهران زمان که نقشه برای ناوبد کردن کراتوس کشیده بود.وی معتقد بود که قدرت آینه های زمان باید به دست فردی غیر عادی و جاودانه برسد.

Cerberus:سگ سه سری که ماموریت کشتن کراتوس را دارد و مکان اصلی وی در جهنم است.

Cyclops:هیولای یک چشم که از سربازان خدایان است.

Sirens:از سربازان خدایان

Minotaur:از سربازان خدایان

Scylla:هیولای هزار دستی که در معبد ققنوس سعی در کشتن کراتوس دارد.

Euryale:خواهر هیولا Medusa که در نسخه اول به دست کراتوس کشته شد که به دنبال کشتن کراتوس است.

Clotho:هیولای نگهبان آینه زمان.

Colossus:مجسمه ای از برنز که ساخته دست آهنگر آسمان است.او در طی بازی به فرمان Athena زنده می شود تا در مقابل کراتوس ایستاده و او را نابود کند.

Theseus:از قهرمانان یونان و خادم زئوس که توسط کراتوس شکست می خورد.

Perseus:از قهرمانان یونان که قدرت غیب شدن را دارا می باشد و خادم خدایان که توسط کراتوس شکست می خورد.




امکانات بازی:

بازیکن شما همانند نسخه قبل دارای امکان استفاده از اسلحه و جادو است.اما پرش های وی بهتر و قوی تر شده اند و همچنین شما می توانید از چند سلاح مختلف استفاده کنید.

Blades of Athena:سلاحی که از اتنا در نسخه اول گرفته اید و دارای 5 مرحله پیشرفت است.
Hammer of Barbarian:چکشی که در طول بازی با کشتن رهبر Barbarian ها به دست می اورید (همان فردی که در زمان نبرد کراتوس با Barbarian ها فرمانده Barbarian ها بود.او نیز با استفاده از جادو همانند کراتوس جان سالم به در برده بود )این اسلحه قابلیت آوردن روح را هم دارد و تا 3 مرحله پیشرفت می کند.
Spear of Destiny:نیزه ای که در ابتدا در دست یک سرباز دشمن بود و به وسیله آن شما در غار یکی از Titan ها افتادید.سر انجام هم با کشته شدن سرباز و فرود آمدن پرنده وی نیزه به دست شما می رسد.
Blades of Olympus:شمشیری که ساخته دست زئوس است و قدرت بسیاری دارد.

نکته:پیشرفت ها هر کدام قدرت های سلاح ها را بیشتر می کند و امکانات جادویی آن ها را نیز افزایش می دهد...

شما به وسیله سلاح هاینان می توانید فنون های مختلف را روی دشمنان انجام دهید و ان ها را به راحتی شکست دهید.


جادو ها:
Typhon's Bane:تیر کمانی جادویی که قابلیت هایی مثل ایجاد طوفن را هم دارد.
Cronos Rage:ساعقه ای که می تواند دشمنان اطراف را پشت سر هم برای چند ثانیه مورد حمله قرار دهد.Head of Euryale:کله هیولا EurYale که قادر به سنگ کردن دشمنان است.
Atlas Quake:قدرتی که از titan ای به اسم Atlas گرفته اید و قابلیت ایجاد زمین لرزه را دارد.
Poseidon Rage:جادیی که در ابتدا بازی داشتید و می توانید با گرفتن Urn ها آن را با Cronos Rage )عوض کنید و از آن استفاده کنید.
تمام جادو ها تا 3 مرحله پیشرفت دارند.

یار شما امکان پرواز را نیز دارد:
1.به وسیله استفاده از پرنده ها در بازی که در زمن مناسب ظاهر می شوند.
2.با استفاده از بال هایی که در اواسط بازی به دست می آورید و بیش تر برای فرود آمدن مناسب هستند تا پرواز.

همچنین بازیکن شما قابلیت بازگرداندن تمام جادوهایی که به او زده می شود را به وسیله Golden Fleece دارد که آن را در اواسط بازی به دست می آورید.

مهم ترین قدرت بازیکن شما در این نسخه کنترل زمان است که به وسیله آن می توانید زمان را آهسته کنید.البته تنها وقتی قابل استفاده است که مجسمه های زمان که نور سبزی دارند در محل بازی حضور داشته باشند.

از جمله قدرت های دیگر شما هم Titan Rage است که به وسیله آن قدرت شما چندین برابر می شود.

کراتوس می تواند به وسیله شمشیرش از دیوار هم بالا برود.البته تنها از دیوار هایی که شرایط لازم برای این کار را داشته باشند.

یار شما می تواند به وسیله میله های معینی به کمک شمشیرش تاب بخورد و از یک نقطه به نقطه دیگر بپرد.

از قابلیت های تکراری که در نسخه اول هم بود می توان به شنا کردن و دفاع کردن و ... اشاره کرد.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

گرافیک بازی:
گرافیک بازی تقریبا شیه به نسخه اول است تنها با کمی تفاوت که البته شرکت سازنده قطعا در نسخه سوم که برای PS3 است گرافیکی بسیار بالاتر را برای بازی به ارمغان می آورد.
تمامی جزئیات چهره شخصیت ها به خوبی طراحی شده است و نور پردازی ها همان طور که در عکس می بینید بسیار زیبا است.سایه اجسام در بازی و ... همگی به خوبی طراحی شده اند.اما باز می توان از تکراری بودن گرافیک هر دو نسخه انتقاد کرد و دلیل آن هم می توان استقبال از گرافیک نسخه اول دانست و شاید سازندگان قصد بد تر کردن گرافیک را نداشتند (همانند اشتباهی که سازندگان بازی شاهزاده ایرانی در گرافیک بازی برای نسخه های بعدی مرتکب شده اند)
صداگذاری:
صدای شخصیت ها همان صدا های قبلی است و برای شخصیت های جدید از صدای افراد خوبی استفاده شده است.بطور مثال برای شخصیت های قدیمی مثل راوی داستان از صدای Linda Hurt برنده جایزه اسکار و یا برای صدای شخصیت جدید Atlas از صدای Micheal Duncan نامزد جایزه اسکار استفاده شده است.البته حتی در این بازی از صدا های معروف برای شخصیت های فرعی استفاده شده است.بطور مثال شخصیت مترجم اول بازی با صدای Robin Atkin Downes بوده است که این همان صدای Prince در نسخه Prince of Persia Warrior Within است ! موسیقی های بازی هم همان سبک نسخه اول را دارد و حتی از موسیقی های نسخه اول هم در بازی شنیده می شود.موسیقی همانند نسخه قبل مطابق با شرایط با خود هیجان و ترس را به همراه دارد و بازیکن را مشتاق به انجام هر چه بیشتر بازی کند.

نقاط ضعف:
در این نسخه نقاط ضعف زیادی نمی توان یافت و تقریبا سازندگان بازی خوب کار کرده اند اما بزرگ ترین نقظه ضعف بازی که شاید شما نیز به ان توجه کرده اید تقلید از داستان های دیگر برای ساخت داستان این بازی است.داستان کلی بازی که برگرفته از افسانه های یونان است و این نسخه به وضوح بازیکن را یاد بازی Prince of Persia می اندازد.شباهت های این 2 بازی:
نبرد برای تغییر سرنوشت
سفر به جزیره ای برای برگشت به گذشته
شباهت سلاح Dark Prince و Kratos
آهسته کردن زمان
داشتن Upgrade های Mana و Health
و ...
همچنین گرافیک تا حدودی تکراری و خشونت زیاد را نیز در این بازی می توان از نقاط ضعفش مطرح کرد.

نقاط قوت:
امکانات زیاد برای بازیکن داشتن معماها در بازی از امتیازان مهم این نسخه است.دشمنان و هیولاهای اصلی بازی هم نسبت به نسخه قبل بیشتر و بهتر شده اند و هیجان بازی را بالاتر می برند.همچنین همانند نسخه قبل این بازی با گذاشتن جوایزی در پایان بازیکن را وا می دارد تا بازی را دوباره در حالت های مختلف انجام دهد.جوایزیی مثل زره خدایان و ...اما این بار جوایز بیشتر و راه به دست اوردن آن ها سخت تر است.به طور مثال بازیکن شما باید در طول بازی با کشتن مخصوص Cyclops ها 20 عدد Eyes of Cyclops به دست آورد تا جایزه مربوط به ان را که گرفتن تجهیزات قبلی بازیکن شما است , به دست آورد.

(بقیه جوایز هم مربوط به انجام بازی در حالت های مختلف و یا انجام Challnge of The Titans می شود)
همچنین این بار Urn هایی در بازی قرار داده شده اند که با انجام دوباره بازی در حالت تکراری می توان از ان ها استفاده کرد و قدرت های مخصوصی گرفت مثل اظافه کردن قدرت سنگ کردن به شمشیر بازیکن و ...

در کل این بازی یکی از بهترین ها در سبک خود است و همانند نسخه قبل توانسته است هیجان داخل بازی را حفظ نماید.

اين هم همه چيز از خداي جنگ براي S.Y.K

امير110
28-03-2009, 15:08
من يه سوال دارم كي دوره ازمايشي عضويتم تمام ميشه بابا جون به لب شدم انقدر صبر كردم تا نامه هايم توسط مديران تاييد شوند

امير110
28-03-2009, 15:09
نام بازی: World of Warcraft The Burning Crusade
(نسخه اضافه شونده / Expansion Pack)

سبک:Role Playing
شرکت سازنده:Blizzard

نسخه اول بازی یکی از پر طرفدار ترین بازی ها در سبک خود از نظر بازیکنان این سبک شناخته شد و توانست یکی از بهترین بازی های سال خود گردد.به همین دلیل سازندگان بازی تصمیم به ساخت نسخه جدیدی از بازی را گرفتند که به صورت نسخه اضافه شونده به بازی اضافه شود و نام آن را Burning Crusade نهادند.
در این نسخه به هر گروه بازی(Alliance و Horde) یک دسته اضافه شده است.
دسته در نظر گرفته شده برای Horde با نام Blood Elfs معرفی شده است.
این دسته دقیقا بر عکس Elf ها هستند اما از همان خانواده.آن ها سرزمین مخصوص به خود را دارند که بازی را از آن جا شروع می کنند.نام مکانی که این دسته بازی خود را شروع می کنند Quel'Thelas است که در آن جا هوا آفتابی تر از سرزمین Elf ها است.(نقطه شروع Elf ها Teldrassil است)این گروه رنگ پوست قرمز دارند که با Elf ها بسیار متفاوت است.
جاودی های جدیدی نیز برای Blood Elves ها وجود دارد مثل Arcane Torrent که مختص این دسته است...این جادو برای شما Mana و Rage و Energy را می تواند پر کند
البته گفته می شود که شرکت سازنده بازی این دسته را برای جذب بازیکنان به گروه Horde بسیار با امکانات ظراحی کرده است.

در نسخه اول در بازی اصلی بازیکن تا 60 درجه بیشتر نمی توانست پیشروی کند(منظور تا Level 60 است)اما در این نسخه جدید بازیکن اجازه پیشروی تا Level 70 را دارد و این خود با Talent ها و امکانات جدید همراه خواهد بود.
همچنین بازیکن شما به وسیله Dark Portal می تواند به سفر در دنیای وارکرفت بپردازد.
در نقشه بازی جایی به نام Outland اضافه شده است که به وسیله Dark portal هم می توان به آن جا رفت.همچنین سیاه چال هایی به بازی اضافه شده است که دارای دشمنانی قوی و با وسایل خوب است.
ماموریت ها نیز در بازی متفاوت و جذاب تر شده است و از حالت یکنواختی در آمده است !
این بازی در سال 2006 به بازار عرضه می شود
از امير110

امير110
28-03-2009, 15:11
نام بازی:
Total Overdose

سبک:
Action

تاریخ پخش:2005
نویسنده:

amigames
این بازی شما را به دنیای خلافکاران مکزیکی می برد و شما در نقش یک مامور پلیس که وظیفی شناسیای باند خلافکاران مکزیک را دارد قرار می دهد.
این ماموری توسط نارنجک مجروح می شود و از برادر خود برای حل این پرونده کمک می گیرد.برادر او(
او به عنوان یک همکار وارد گروه خلافکاران شده و برای آن ها کار می کند و آن قدر به آن ها نزدیک می شود و اعتماد رئیس گروه را به خود جلب می کند که از قرار های مهم و اساسی رئیس های باند و با خبر می شود.سر انجام هم یکی از مهم ترین قرار های رئیس های باند را به برادر خود می گوید.او نیز ماموران پلیس را به محل قرار می فرستد تا رئیس های باند را دستگیر کنند.اما یکی از رئیس ها از خیانت

گرافیک بازی:
گرافیک بازی تا حدودی طبیعی طراحی شده است.اما بر روی مناظری مانند آتش سوزی ماشین ها و ... بیشتر دقت شده است.

صدا گذاری:
صدا گذاری بازی هم بسیار زیبا و جالب است و صدای شخصیت ها به خودشان می آید.موسیقی هم که در بازی به کار رفته است متناسب با محل و موقعیت بازی می باشد.

امکانات بازی:

شما در باز امکانات و قدرت های جالبی دارید:
1.برگرداندن زمان به عقب:که در صورت شکست می توانید این کار را انجام دهید و با این کار تا حدودی عمر می گیرید.
2.امکانات خود بازیکن:امکاناتی که خود بازیکن در اختیار دارد.مثل:
تفنگ طلایی:تفنگی که دارای 4 تیر است و با یک تیر دمشن را نابود می کند.
بمب بسیار قوی:که می تواند همه وسایل اطراف خود را نابود کند
سرعت مرگبار:یار شما سرعت بسیار زیادی به خود می گیرد و می تواند به سرعت بدود.(اما در این حالت امکان پرش را ندارید)
تیر اندازی چرخشی:که می توانید بیشتر دشمن های اطراف با نابود کنید(به وسیله اسلحه
گیتار مرگبار:دو گیتار که دورنشان سلاح
و ...
شما امکان استفاده از وسایل نقلیه همانند موتور و ماشین و ... را نیز دارید.
بازیکن شما می تواند با استفاده از پرش بر روی دیوار و یا ... دشمن را به راحتی نابود کند و با کشتن دشمن امتیاز بگیرد.(هر چقدر حرکت زیبا تر باشد امتیاز بیشتری دریافت می کنید)
یکی دیگر از حرکات زیبای بازیکن شما هدایت ماشین به سوی هدف و سپس پریدن به سمت بیرون از ماشین است.
سلاح های بازی هم متفاوت است و هر کدام برای نابودی موردی خاص به کار می رود.

در کل این بازی را می توان یک بازی موفق در سبک
Ramirez)هم با او همکاری می کند و با یک نقشه تصمیم به شناسایی باند خلافکاران مکزیزک می گیرند.Ramirez آگاه می شود و با یک نقشه همه پلیس ها را قتل عام می کند و رامیرز(Ramirez) به کمک دختری به نام Angel از آن جا فرار می کند و سر انجام هم به کمک او و برادرش موفق به شکست دادن باند خلافکاران شده و حتی متوجه می شود که پلیس هم با این باند همکاری می کرده است.uzi)Machine gun قرار دارد و قدرت بسیار دارد.Action دانست

امير110
28-03-2009, 15:16
نام بازی:World of Warcraft

شرکت سازنده:Blizzard

تاریخ پخش:سال 2005


نویسنده:amigames






باز هم از سری بازی ها warcraft محصول شرکت Blizzard.اما این باز متفاوت با بقیه نسخه ها.سبک بازی تغییر کرده(سبک قبلی Strategic بوده و به Role Playing تغییر کرده است).در این بازی شما با انتخاب گروه و شخصیت برای خود وارد دنیای بزرگ و شگفت انگیز Warcraft می شوید و باید با خطراتی که در این سرزمین بزرگ وجود دارد مقابله کنید.باید قدرت بگیرید تا بتوانید بر دنیای Warcraft مسلط باشید و بتوانید هر کاری که می خواهید انجام دهید.دنیایی که درگیر جنگ میان دو گروه خوبی ها و بدی ها است و شما هم می توانید یکی از تعیین کنندگان سرنوشت این جنگ باشید.



داستان بازی:

حدود ده سال از جنگی که میان نیرو های شیطانی و نیرو های خوب در گرفته بود می گذرد.جنگی که نیرو های شیطانی به راه انداته بودند و می خواستند شهر انسان ها یعنی Azeroth را نابود کنند.اما با اتحاد انسان ها و Elf ها و حتی گروهی از orc ها به نام Tauran جنگ به نفع نیرو های متحد و خوب تمام شد.اما این پایان جنگ نبود.طبل های جنگ باز هم به صدا در آمد و جنگ دیگری آغاز شد اما این بار تنها انسان ها در خطر نبودند بلکه همه در خطر بودند و باید در این جنگ شرکت می کردند تا بتوانند دنیای خود را نجات دهند و به مقاصد خود برسند.



گرافیک بازی:

سازندگان بازی بر روی گرافیک بازی بسیار دقت کرده اند.همه موارد بسیار زیبا طراحی شده است و جزئیات به خوبی رعایت شده است(مثل امواج رود ها و نور خورشید و غروب خورشید و ...).چهره های متفاوتی هم که برای شخصیت ها وجود دارد تا حدودی خوب طراحی شده است و در طراحی آن ها بسیار دقت شده است.گرافیک دمو بازی هم بسیار خوب و زیبا است و همه چیز مخصوصا چهره بازیکنان بسیار خوب طراحی شده است.



صدا گذاری:

صدا های شخصیت های بازی بسیار مناسب است.هم چنین موسیقی که در میان بازی پخش می شود هم خوب و مناسب با آن محیط است.از نکات جالب در صدا گذاری این است که شما حتی می توانید صدای خنده و یا گریه خود را نیز بشنوید.



امکانات:



-امکانات شخصیت ها:

شما در بازی می توانید یکی از دو گروه Alliance و Horde را انتخاب کنید و بازی نمایید.گروه Alliance شامل Human,Elf,Dwarf,Gnome و گروه Horde شامل Orc,Tauran,Troll,Undead است.هر کدام از این قبیله و گروهک ها برای خود سربازان و نیرو هایی دارند.در کل انواع سرباز ها و نیرو ها(Class) در بازی:

Warrior:جنگجو ها که قدرت زیادی برای جنگیدن دارند و با سپر ها و زره های آهنین خود به جنگ می روند.این گروهک قدرت جادویی ندارد.اما قدرت های جنگی بی نظیری دارد.یک جنگجو عمر(Health) زیاد هم دارد.جنگجو برای استفاده از قدرت از Rage استفاده می کند.Rage هم با جنگیدن پر می شود.جنگجو همه لباس های جنگی را می توند به تن کند.(لباس ها می تواند لباس معمولی زره و یا لباس چرمی و ... باشد.)

-برخی از سلاح ها و ... را همه نیرو ها و یا بعضی نیرو ها و گروه ها می توانند یاد بگیرند.مثال:

چاقو:همه می توانند یاد بگیرند.

چوب دست:Priest و Mage و Warlock می توانند یاد بگیرند.

و...

همچنین جنگجو می تواند تقریبا از همه سلاح های جنگیدن به جز چوب دست جادویی و عضا(Staff) استفاده کند(یعنی چنگچو می تواند از شمشیر و تبر و گرز و چاقو و تیرکمان استفاده کند)

-Paladin:یک Paladin همانند جنگجو است.اما تفاوت های کوچکی هم با آن دارد.Paladin بیشتر از گرز برای جنگ استفاده می کند.عمر زیاد دارد و می تواند جادو نیز داشته باشد(جادویی هایی مثل قدرت بیشتر و بهبود عمر و ...).یک Paladin هم اغلب لباس ها و سلاح های جنگجو را می تواند استفاده کند.

-Rogue:این سرباز قابلیت پنهان شدن و دزدی کردن را دارد.عمر متوسطی دارد و به جای جادو از نیرو(Energy) خود استفاده می کند.سلاح این نیرو چاقو است و تقریبا بیشتر لباس ها را می تواند استفاده کند.

-Priest:این نیرو قدرت ها متفاوتی دارد که بیشتر مربوط به جادو می شود.مهم ترین قدرت یک Preist امکان جان بخشی است.(یعنی زیاد کردن عمر یا خوب کردن عمر و یا زنده کردن یک فرد و ...).این نیرو بیشتر از جادو های مختلف برای نابود کردن دشمن استفاده می کند.سلاحش گرز و چوب دست جادویی(Wand) و عضا و چاقو است.لباس این نیرو هم لباس معمولی است. و عمر متوسط دارد.

-Mage:این نیرو هم بیشتر قدرتش جادو است.عمر کمی دارد و از جادو استفاده می کند.سلاحش عضا است.لباس های معمولی هم می تواند استفاده کند.

-Warlock:یک نیرو که تا حدودی به طرف تاریکی رفته است.قدرت این نیرو, نیرو های تاریکی است و از جادو های سیاه استفاده می کند.عمر این گروه متوسط است و از جادو استفاده می کند.سلاح اولیه اش چاقو است و لباس معمولی می تواند استفاده کند.

-Hunter:این گروه بیشتر قدرتش شکار و استفاده از تفنگ است.عمر متوسطی دارد و از جادو استفاده می کند.اگر هم قدرت بگیرد می تواند برای خود یک جانور داشته باشد که بسیار قدرمند است.سلاح اصلی این گروه تبر است و تقریبا همه لبسا ها را می تواند استفاده کند.

-Druid:نیرویی که می تواند خحود را شبیه جانوران کند.این نیرو عمر متوسی دارد و از جادو استفاده می کند.سلاحش عضا است و لبسا های معمولی استفاده می کند.

-Shaman:این نیرو قدرتش جادو است و سلاح اصلی اش گرز می باشد و لبسا معمولی دارد و عمر متوطی هم دارد.



شما برای شخصیت خود می توانید چهره و رنگ مو و مدل مو و رنگ پوست و ... انتخاب کنید.هر نیرو جادو و امکانات خاص خود را دارد.

برای به دست آوردن وسایل و امکانات شما نیاز به پول دارید.3 واحد پولی در بازی وجود دارد.برنز و نقره و طلا.هر صد برنز برابر با یک نقره و هر نقره برابر با 1 طلا می باشد.از دو راه می توانید پول به دست آورید:

1.جنگیدن و خرید و فروش:شما می توانید با دشمن بجنگید و از پول های آن استفاده کنید و وسایل او را بفروشید.(با کشتن دشمن تجربه هم می توانید به دست آورید)

2.ماموریت:شما می توانید از افراد مختلف ماموریت گرفته و با انجام آن ها پول و وسایل و تجربه(Experience) به دست آورید.

تجربه یا Experience برای گرفتن درجه(Level) نیاز است و شما با گرفتن درجه قدرت هایتان مثل عمر و قدرت بدنی و قدرت فکری و ... افزایش می یابد.هر درجه مقدار درجه متفاوتی دارد.هر چه درجه بیشتر باشد تجربه بیشتری هم می خواهد.اگر درجه شما از ده بیشتر شود یک امکان جدید جادویی نیز می گیرید.

بازیکن شما دارای کوله پشتی است که می تواند از آن برای حمل وسایل استفاده کند.شما می توانید چند کوله پشتی داشته باشید.چند نوع کوله پشیتی وجود دارد که انواع آن بر اساس رنگ و میزان اندازه آن است.



-امکانات خود بازی:

شما می توانید شخصیت خود را در همه سرزمین ها با استفاده از کشتی یا شنا کردن و یا راه رفتن و یا استفاده از پرنده ببرید.سرزمین هایی مثلAzeroth (سرزمین انسان ها)که شامل Storm wind و Iron forge ... می شود و یا سرزمین Kalimdor (برای Elf ها) و ...

شما بازی را به دو صورت اینترنتی و یا سخات سرور مجازی بازی کنید.

در صورتی از سرور بازی اینترنتی استفاده کنید می توانید با دیگر شخصیت ها حرف بنزید(حتی امکان فرستادن پیام خنده و یا خوشحالی و درود و هم دارید)

شما می توانید گروه هم تشکلی دهید.وقتی گروه تشکیل می شود تجربه های گرفته شده تقسیم می شود(در ضمن پول هم در صورت تمایل می تواند تقسیم شود).شما می توانید با افراد دیگر در بازی جنگ تک به تک و دوستانه هم انجام دهید.



در بازی شهر یا دهکده های زیادی وجود دارد که شما می توانید به آن مکان ها بروید تا خرید و فروش کنید و یا ماموریت بگیرید و یا به سرزمین های دیگر بروید و ...



زمان در بازی مشخص است و به هنگام شب همه دنیای Warcraft تاریک شده و به هنگام روز روشن می شود(همانند دنیای واقعی).البته در یک سری از سرزمین ها مانند سرزمین Undead ها همیشه شب است و هیچ نور و صبحی وجود ندارد ولی در سرزمین انسان ها هم شب و هم روز و نور وجود دارد.



شما امکان استفاده از نقشه هم دارید که به وسیله آن می توانید همه مکان ها را ببینید و یا یاران و بازیکنان دیگر را پیدا کنید.نقشه بازی می تواند نقشه شهری که شما هستید باشد و یا نقشه آن سرزمین و یا نقشه کامل دنیای Warcraft.





در کل این بازی یکی از بازی های زیبا در سبک خود است و در رده بهترین بازی های جهان قرار دارد.از امير110

امير110
28-03-2009, 15:23
ابتدا بهتر است یک توضیح در مورد بازی داده شود:

داستان بازی:

شما در نقش مامور Victoria Macpherson هستید.او در حال بررسی یک پرونده قتل است.قاتل زن ها را می کشد.تا کنون 4 زن به قتل رسیده اند ان هم به شیوه ای بسیار بد.آخرین مقتول در آب وان بوده و قبل از خفه شدن با هفت ضربه چاقو کشته شده است.شما مسئولیت این پرونده را به عهده می گیرید.در همان روز اتاق زیر شیروانی خانه خود می روید و دفتر خاطرات پدر بزرگ خود را پیدا می کنید.نام او Gustav macpherson است.او هم یک کارآگاه است.یک کاراگاه خصوصی.بع داز مدتی می فهمید که او هم روی پرونده شما از قبل کار می کرده و این پرونده در زمان های خیلی قبل شروع شده است.در آن زمان پرد بزرگ شما قاتل را شناسایی می کند ام در این راه نامزد خود را از دست می دهد.با یکی از افرادی که قرار بود مقتول بعدی قاتل باشد(Milena) به شهری دیگر فرار می کند.در این حین عاضق وی می شود و با او ازدواج می کند.سپس مدارک مربوط به این پرونده را برداشته و در یک تابلو نقاشی خانوادگی پنهان می کند.آن تابلو هم اکنون در خانه شما هست.شما آن را پیدا می کنید و از همه چیز سر در می آورید.شما با رجوع به پرونده های FBI می فهمید که پرونده مبربوط به این قتل ها توسط پدر بزرگتان دزدیده شده است.سپس متوجه می شوید که آن در تابلو خانه خودتان است.بعد از حل معماها ی سخت و پیچیده و آشنایی با افرادی چون Mia در باشگاه Red latern با کشف آن مدارک در پشت تابلو از طرف پدر بزرگتان شما قاتل را پیدا می کنید و او را قبل از کشتن Mia می کشید و Mia را نجات می دهید.

گرافیک بازی:

گرافیک بازی خوب است.سایه ها به زیبایی طراحی شده اند و با این که اجسام اطراف شما مثل بازی های ماجراجویی دیگر 2 بعدی است اما سایه ها و افکت های خود را دارد(در حقیقت می توان آن ها را 3 بعدی نامید).تنها مشکل آن گرافیک و طراحی آدم ها است.اجزای بدن آن ها مثل دهانشان اصلا طبیعی نیست.اما در کل گرافیک بازی خوب هست.مخصوصا گرافکی دمو های آن.

صدا گذاری:

صدا ها با شخصیت ها هماهنگی دارد.تقریبا صدای تمامی شخصیت ها به آن ها هماهنگی دارد و به موقع پخش می شود.همچنین موسیقی بازی هم بسیار زیاب است.این را می توانید از همان دمو اول بازی مشاهده کنید.

معماهای بازی:

معماها بسیار زیبا طراحی شده اند.بر عکس یک سری معماهای قبلی شرکت Adventure company این معماها از طرف این شرکت انصافا خوب و عالی طراحی شده است.بیشتر چیز هایی که برای حل معما نیاز است در همان اطراف معما است و شما نیاز به گشتن زیاد ندارید.بعضی از معما ها هم فکری است و احتیاج به کمی دقت دارد(مثل معماهای قفل در و تانکر آب و پازل و ...)

در مورد بازی:

یک نکته جالب در مورد این بازی این است که از شخصیت بازی post moetem در بازی خود استفاده کرده است.یعنی Gustav macpherson.

شما در بازی باید دو شخصیت را در دو زمان و محیط متفاوت کنترل کنید.اما هر دو شخصیت در حقیقت روی یک پرونده کار می کنند.

در کل این بازی یک بازی ماجراجویی زیبا است و آن را به همه توصیه می کنم.

شما شخصیت زن داستان یعنی Victoria macpherson را در اختیار دارید.

دمو بازی را مشاهده کنید.

حال با مرد نگهبان صحبت کنید.حال داخل ساختمان شده و از پله ها بالا روید.به دست راست رفته و با میلر(Miller) که یک پلیس است صحبت کنید.(دوربین را از او بگیرید)وارد اتاق شوید.به طرف راهرو دست راست روید.حال به اتاق اولی دست راست روید.به عروسک ها نگاه کنید.وارد اتاق کناری شوید.با زنی که بر روی زمین نشسته است صحبت کنید.حال وسایل داخل کیف روی میز را بردارید.حال به اتاقی که عروسک ها را دیدید برگردید.در کنار چار چوب در خروجی یک چوب لباسی است.به آن نگاه کنید.چند تار مو می بینید.از آن عکس بگیرید.(برای عکس گرفتن فیلم هایی که دارید داخل دوربین کنید).حال از Tweezer برا برداشتن مو ها استفاده کنید.حال به جایی که در ابتدای کار بعد از دیدن سروان میلر وارد شدید برگردید.در آن جا ----- را روی چراغ در گوشه اتاق قرار دهید.به دیوار روبروی آن اسپری بزنید.حال از نوشته روی دیوار عکس بگیرید.حال از خون های روی زمین هم عکس گرفته و به وسیله Swab از آن نمونه برداری کنید.حال به چوب در گوشه دیگر اتاق نگاهی بیندازید.----- را برداشته و وارد اتاق دست راست شوید.دوباره ----- را بر روی چراغی که در آن جا قرار دارد بگذارید.به دیوار روبرویش اسپری بزنید.حال از این دیوار هم عکس بگیرید.به دیوار کناری آن هم که در پایینش 666 نوشته شده است نگاهی بکنید.از خون های روی زمین هم در ابتدا عکس گرفته و سپس با استفاده از Swab خون ها را بردارید.

حال پیش زنی که از او وسایل را گرفتید بر گردید و با او حرف بزنید.وسایل را سر جایش یعنی در کیف بگذارید.حال دوباره با زن پلیس حرف بزنید.حال وارد جایی می شوید که جنازه وجود دارد.با زن پلیس حرف بزنید.حال از ساختمان خارج شوید

بازی دمو شده و شما مشاهده می کنید که پله ها به سمت در خروجی ساختمان می ریزند و شما باید راه دیگری برای خروج پیدا کنید.به اتاقی که قبا میلر در کنار آن بود باز گردید و میله را در گوشه اتاق بردارید.(از چوبی که به آن چسبیده جدا کنید)

حال از اتاق بیرون آیید و به طرف پله های ریخته روید.حال به طرف چپ جایی که دری با چوب راهش بسته شده است روید.با میله چوب ها را بشکنید و داخل شوید.حال از نردبان استفاده کنید.نردبان به پایین می افتد.حال شما پایین بپرید.(به طرف سطل آهنی)

حال سوار ماشین شوید و به طرف دفتر خود روید(Office).حال راه را مستقیم روید تا به آسانسور برسید.به طبقه 8 روید.(جایی که الان شما هستید پارکینگ است یعنی B1)

حال وارد اتاق دست چپ شوید و با میلر صحبت کنید.حال پای میز خود نشینید.به پیغامی که برای شما گذاشته شده است توسط پیغام گیر تلفن گوش دهید.حال پرونده ها را نگاه کنید.کارت و هدیه را از روی میز کار خود بردارید.حال در اطاف اتاق بگردید.حال در اطراف طبقه 8 بگردید.حال به جایی که در آسانسور وجود دارد بروید.در دست چپ شما(کمی جلو تر )جایی است که شما باید دوربینی که از میلر گرفتید را قرار دهید تا او عکس هایی که گرفتید را مورد بررسی قرار دهد.پس این کار را بکنید.حال از آسانسور استفاده کنید.مرد نگهبان را می بینید.با او حرف بزنید.حال دوباره از آسانسور استفاده کنید.به طبقه B2 بروید.در کنار خود یک در بزرگ می بینی.دبه طرف آن روید.قفل است.به روی قفل آن نگاه کنید.از کارت خود روی آن استفاده کنید.حال به پشت کارت نگاهی بیندازید.نوشت شده است No:Vodka این همان کلمه عبور است اما به صورت عدد.یعنی 86352.حال که وارد شدید داخل اتاق کناری شوید و با زن پلیس صحبت کنید.حال پرونده ها را از کنار جسد برداشته و به میلر دهید(در طبقه 8)حال به طرف ماشین خود برگردید.به خانه خود روید.(Pats house)حال با پدر خود صحبت کرده و گردنید را از او بگیرید.حال به جایی که در ورودی خانه است روید و چتر را بردارید.از پله ها بالا روید.راهرو را ادامه دهید.وارد اتاق دست راست شوید.(وارد اتاق خود شده اید)حال به اتاق دست چپ روید.با چتر در بالای سر خود را باز کنید.حال که وارد اتاق زیر شیروانی شده اید لامپ را روشن کنید.حال به طرف صندوق روید.شما رمز آن را از روی دکمه ها و نگین های روی گردنبند خود می فهمید.کلید ها را جوری بچینید که قلب در وسط و اطرافش لوزی باشد.حال دکمه قرمز را بزنید.در صندوق باز می شود و بازی دمو می شود.

حال شما شخصیت مرد داستان یعنی Gustav macpherson را در اختیار دارید.

با مردی که جنازه را بررسی می کند حرف بزنید.حال به دست راست روید.حال با پلیسی که سر راه می بینید حرف بزنید..حال را خود را ادامه دهید تا به زنی که در انتها راه ایستاده است برسید(زن زرد پوش).با او صحبت کنید.با زنی قرمز پوش که نشسته نیز صحبت کنید.حال از پله ها بالا روید با زن زرد پوش صحبت کنید. نقشه را از او بگیرید.سوار ماشین شوید.به طرف منظقه بالای نقشه روید و به حرف دو مرد گوش دهید.حال به طرف در روید.(وارد نمی توانید بشوید)حال به طرف ماشین برگردید.حال به طرف پارک روید.با زن صورتی پوش صحبت کنید.حال دست چپ روید و به پارک نگاهی کنید.حال به طرف ماشین روید و به طرف کلیسا قدیمی(old Chapel)روید.داخل شوید.مستقیم روید تا به پیرمرد برسید.با او صحبت کنید.حال قفسه های دست چپ اتاق را نگاه کنید.کاغذ شماره را از یکی از قفسه ها بردارید.شماره آن این است:74852536.حال به انتهای اتاق روید.در پایین صلیب یک قفل می بینید که رمزش 8 سمبل متفاوت است.هر سمبل یک عدد است.شما باید اعداد را به ترتیب کاغذ شماره بچینید.شماره سمبل ها به زاویه آن ها بستگی دارد.می توانید برای پیدا کردن بعضی از آن ها به ساعت روی قفسه در آن طرف اتاق(کنار جایی که کاغذ شماره را برداشتید)نگاهی بکنید.حال که قفل را باز کردید ی عکس پیدا می کنید(عکس پارک)به طرف پارک روید و وارد محوطه پارک شوید.دو عکس را با هم مقایسه کنید.(وقتی به عکس قدیمی نگاه می کنید.به روی چیزی که بنظرتان متفاوت است کلیک کنید تا به طرف آن بروید و ببنید که آیا شک شما درست بوده است یا نه)طرف راست مجسمه شکسته است.از مقایسه این را متوجه شوید و به طرفش روید.نوشته روی آن را بخوانید.حال به مجسمه فرشته نگاه کنید.حالا انگشتری که در دست آن است بردارید.

بازی دمو می شود.شما کلاغی را می بینید که انگشتر را از شما می گیرد و پیش مرد سیاه پوش می برد.شما نیز کلاغ را تعقیب می کند.

در را بشکنید و داخل شوید.با مرد سیاه پوش بالای سر خود صحبت کنید و انگشتر را از او بگیرید.حال از خانه بیرون آیید.زن زرد پوش را می بینید.با او صحبت کنید.حال مستقیم به دست چپ روید.حال به نقشه رجوع کنید.یک منطقه جدیدی به نام Junk yard باز شده است.به آن جا روید.حال مستقیم و بعد به دست چپ روید.شما مرد هیکل دار را می بینید که در حال نگهبانی از آن مکان است.به نقشه رجوع کنید و به مکانی به اسم Lingerie روید.در خانه را زنید و با مرد صحبت کنید.حال به نقشه رجوع کنید.یک منطقه جدید باز شده است.آن منظقه ایستگاه پلیس است.به ان جا روید.(Police station).وارد ایستگاه پلیس شوید.حال در دست چپ خود تابلو را نگاه کنید.حال با مرد پلیس صحبت کنید.حال به پارک روید.با زن صورتی پوش حرف بزنید و مدال را از او بگیرید.

حال با زن قرمز پوش(Milena)هم صحبت کنید.حال به ایستگاه پلیس نزد پلیس برگردید و مدال را به او دهید. حال او زندانی را برای شما آزاد می کند.به lingerie روید.حالشما زندانی(Roman برادر مرد هیکل دار) را می بینید که دارد با مردی که در آن خانه بقلی زندگی می کند حرف می زند.حال مرد او را راضی کرده تا برود و با برادرش حرف بزند و شما بتوانید وارد Junk yard شوید.حال با مرد صحبت کنید و از او قفل باز کن را بگیرید.

حال به Junk yard رفته و مستقیم و بعد دست چپ روید.حال با مردان هیکل دار صحبت کنید و داخل Junk yard روید.

حال بازی دمو می شود.مر هیکل دار(Peter)با شما شوخی می کند و سگش را به دنبال شما می فرستد.البته سگ زنجیر دارد اما زنجیر جدا می شود و سگ به دنبال شما می افتد و شما از یک نبردبان روی دیوار بالا می روید.حال به پشت خانه کوچک بروید.فلز بر روی زمین را بردارید.حال روی دیوار خانه یک چیز کلید مانند است.یک پازل.شما باید اعداد یک تا شش را به ترتیب تا پایین پشت سر هم بچینید تا جرثقیلی که کنترلش داخل خانه کوچک است فعال شود.(برای دیدن نقشه پازل به داخل خانه کوجک روید)











[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


حال به خانه کوچک روید و بر روی دستگاه کنترل کلیک کنید.کنرل دستگاه با دکمه های فلش بالا و پایین و چپ و راست است.برای برداشتن هم از دکمه Enter استفاده کنید.(می توانید با ماوس هم این کار ها را بکنید.به این ترتیب که بر روی فلش ها و دسته ای که در پایین صفحه است کلیک کنید)یکی از جعبه ها را برداشته و کنار دو جعبه به هم وصل شده به وسیله زنجیر بگذارید.حال جعبه دیگر را بردارید و پشت جعبه ای که جلوی آن دو جعبه روی هم است بگذارید.(دو جعبه اول پشت هم جلوی آن ها هم دو جعبه به هم وصل شده به وسیله آهن.هر دو جعبه رو به دیوار)حال دوباره به پشت خانه کوچک رفته و از روی جعبه ها پریده تا به دو جعبه روی هم برسید.حال با فلز بر زنجیر آهنی را جدا کنید.حال به خانه کوچک(اتاق کنترل)برگردید.4 جعبه را پشت سر هم به طرف کابینی که روبروی شما (روبروی دیوار) است بچینید.(به طرف چپ صفحه)حال از جعبه ها پریده تا به کابین برسید.حال بازی دمو می شود.در دمو شما همان زنی را می بینید که از حمله قاتل جان سالم به در برده است.حال بازی به زمان آینده می رود.

حال بازی از اتاق Victoria ادامه پیدا می کند.به طبقه پایین رفته و با پدر او صحبت کنید.حال از خانه بیرون رفته و به طرف ماشین او روید.حال به دفتر روید.از آسانسور ستفاده کنید و به طبقه B2 روید.حال وارد در کد دار شوید و سپس آزمایشگاه شوید.حال بازی دمو می شود.شما مردی سیاه پوش را می بینید که از اتاق دوربین ها خارج می شود.(اتاق کنترل)حال با زن آزمایشگاهی صحیت کنید و به طرف اتاق دوربین روید.(برای این کار از اتاق کد دار خارج شده )حال به اتاق دست چپ روید.به تلویزیون ها نگاه کنید.یکی از تلویزیون های سمت چپ مربوط به طبقه B2 است.آن را پیدا کنید و وبه ان نگاه کنید.بازی دمو می شود.در دمو شما می بینید کهبه تعقیب و گریز با مرد سیاه پوش می پردازید.اما موفق نمی شوید.بازی دوباره از طبقه B2 شروع می شود.حال وارد اتاق کد دار و سپس وارد اتاق آزمایشگاه شده و با زن مسئول آزمایشگاه صحبت کنید.حال به طبقه 8 روید.تلفن زنگ می زند(تلفن از طرف ریچارد است.او همان کسی است که شما در انتبدا در اولین دمو به گالری اش رفتید.او دوست شما است)حال به نزد میلر روید.حال از دفتر میلر خارج شوید و مستقیم روید تا به اتاق باز پرسی برسید.لیوان رئیس را از روی میز بردارید.حال بیرون آیید.دست چپ شما یک دستگاه قهوه است.لیوان را در آن جا گذاشته و دکمه دستگاه را زده تا لیوان را با قهوه پر کند.قهوه را به دفتر رئیس برید(برای رفتن به دفتر رئیس به دفتر خود و میلر روید.در دست راست یک در است.وارد شوید)حال با رئیس صحبت کنید و قهوه را به او دهید.او به شما می گوید که مسئولیت پرونده را به کس دیگری داده است.حال با میلر صحبت کنید.حال به طرف ماشین خود روید.حال روی نقشه نگاه کنید.یک منظقه جدید باز شده است.نام ان Campus است.به آن منظقه روید.داخل ساختمان شوید و از پله ها بالا روید.حال داخل در اول شوید.با مرد صحبت کنید.حال بطری کنار مبل را بردارید.به دفتر خود در طبقه 8 برگردید.به طرف راست میلر روید.وسایل مربوط به اثر انگشت را پیدا کنید.حال پیش زن آزمایشگاهی(Claire) روید.(در طبقه B2 در کد دار وارد شوید و وارد در دیگری شوید)بطری را به او نشان دهید.حال پیش وسایلی که برای پیدا کردن اثر انگشت است برگردید(در دست راست میز کار میلر در طبقه 8)حال در جعبه پودر را باز کنید.قلمو را برداشته و به آن بزنید و سپس به بطری بزنید.حال کاغذ را از لوله کاغذ بکنید.بطری را طوری بچرخانید که اثر انگشت معلوم شود.حال کاغذ را روی اثر انگشت بزنید.حال دوباره به نزد زنی که در آزمایشگاه کار می کند روید(Claire)حال با او صحبت کنید و بطری را همراه با کاغذی که دارای اثر انگشت است به او دهید.حال به طرف ماشین خود بروید و سوار ماشین شوید.حال به نقشه نگاه کنید و وبه خانه خود روید(Pat’s house)حال با پدر خود صحبت کنید.حال مستقیم رفته تا به آشپزخانه برسید.به میز نگاه کنید.حال وسایل آشپزی آماده است و شما باید یک کیک درست کنید.به کتاب روی میز نگاه کنید.در کتاب این نوشته شده است:

1 لیوان Love

2/1 لیوان Generosity

2 لیوان Commitment

1 لیوان Sweetness

2/1 لیوان Integrity

1 قاشق بزرگ Romance

1 قاشق کوچک Sensuality

1عدد Common sense

در کاسه Generosity و Sweetness و Love را با هم مخلوط کنید.

مقداری Commitment و Sensuality و Romance هم اضافه کنید و باز همه را مخلوط کنید.

در آخر هم Common sense و Integrity را به آن اضافه کنید و باز همه را مخلوط کنید.حالا کیک اماده است.

این کلمات که در این دستور آشپزی نوشته شده است نوعی رمز است.شما باید از اطلاعات داده شده بفهمید که این رمز ها چه موادی هستند.مثلا گفته شده است :

یک عدد Common sense:در موادی که شما دارید فقط تخم مرغ است که عددی است.

به همین ترتیب می فهمید که منظور از این کلمه ها چه موادی است.

برای برداشتن به میزان یک لیوان از لیوان بزرگ و برای برداشتن میزان 2/1 از لیوان کوچک استفاده کنید.

به این ترتیبLبرای دیدن اسم انگلیسی ماد غذایی ماوس را روی آن ها نگه دارید)

شیر و شکر را به میزان یک لیوان و کره را به میزان نصف لیوان بردارید و مخلوط کنید.

سپس 2 لیوان آرد(Flour)ریخته و سپس 1 قاشق بزرگ Ginger و یک قاشق کوچک cinnamon.حال دوباره مواد را مخلوط کنید.

حال نصف لیوان شیره(Molasses)ریخته و یک تخم مرغ هم اضافه کنید و دوباره همه را با هم مخلوط کنید.حال بر روی آیکن اجاق گاز کلیک کنید(در بالای صفحه سمت چپ).حال غذا را در اجاق بگذارید.(اگر موفق نشدید غذا را به درستی درست کنید روی گزینه سطل آشغال بالای صفحه سمت چپ کلیک کنید)

حال به اتاق خود روید و روی کتاب کلیک کنید.به گذشته بر می گردید.

با زنی که داخل کابین است صحبت کنید.حال از کابین بیرون آیید.حال به طرف پله های پاین صفحه روید.بعد به دست راست روید(در حقیقت راه بیرون رفتن را پیدا کنید)حال در کنار در خروجی با مرد هیکل دار(Peter)صحبت کنید.حال از آن محل بیرون ایید.به نقشه نگاه کنید.یک محل جدید به نام Mark’s place باز شده است.وارد آن جا و سپس وارد خانه شوید.با مارک آکر من(Mark Accer man)صحبت کنید.حال به نقشه رجوع کنید.حال به ایستگاه پلیس روید و با مرد پلیس حرف بزنید.به او بگویی که می خواهید با رئیس پلیس صحبت کنید.حال وارد شوید.مستقیم روید و از پله های دست چپ بالا روید.وارد دفتر رئیس شوید.حال با رئیس پلیس صحبت کنید.حال به نزد مرد پلیس رفته و با او صحبت کنید.حال از ساختمان پلیس خارج شوید.در طرف چپ تصویر یک در آهنی است.داخل آن شوید.طنابی که به بالکن آویزان است بگیرید.حال چوب ه روی زمین آن طرف در آهنی را بردارید.طناب را به چوب ببندید.حال به وسیله ان از بالکن بالا روید.کلی را از روی میز رئیس بردارید.حال به کمد وی رجوع کنید.با کلید در ان را باز کنید.یک حلقه و دو عکس پیدا می کنید.حالا به نقشه رجوع کنید.یک مکان جدید باز شده است.سام آن Bridge است.به آن جا روید.از پله ها پایین روید.حال روی عکس کلیک کنید.چیزی که در بین دو عکس متفاوت است صندلی است.روی آن کلیک کنید.حال به junkyard بروید(ذوی نقشه)به داخل روید و با مرد هیکل دار(Peter) صحبت کنید.حال او تکه چوب را کنار میزند و شما صندلی را می بینید.حال به ان نگاه کنید و از زیر صندلی یک انگشتر دیگر را بردارید.حالبه جایی که مرد کلاغ دار زندگی می کند روید.وارد خانه نشوید.به کوچه دست راست روید.حال عکس را با تصویری که الان می بینید از محیط مقایسه کنید.به وان توجه کنید و روی آن کلیک کنید.حال آب وان را خالی کنید و ونوشته ته وان را بخوانید.حال به پارک روید و با زن قرمز پوش(Milena) صحبت کنید.حال به Junk yard روید.داخل شوید.حال که داخل Junk yardشدید و مرد هیکل دار را دیدید جاده را ادامه دهید تا به کابین ها برسید.با برادر مرد هیکل دار(Roman)صحبت کنید.حال به محلی که مرد کلاغ دار را دیدید روید و وارد کوچه دست راست شوید و وراه را تا انتها ادامه دهید و وارد فاضلاب شوید.حال از روی زمین(کنار در آهنی)انگشتر را بردارید.(انگشتر برق می زند)

حال از کوچه بیرون آیید و به طرف نقشه روید.زن قرمز پوش را می بینید.او به شما می گوید که به محل کار مارک روید و ببینید که آپولینا آیا هنوز آنجا هست یا نه؟حال به Mark’s placeروید.حال به در نگاه کنید.حال از قفل باز کن ها استفاده کنید.در را باز کنید.حال حال وارد شوید.تابلو ها را نگاه کنید.حال کتاب را از روی کمد دست چپ بردارید. جلو روید.از روی نردبان کتاب را بردارید.حال مبل هم نگاه کنید.تابلو ها در حقیقت عکس مقتول ها هستند و افرادی که قرار است به زودی کشته شوند !!!

حال به ایستگاه پلیس روید.سپس به دفتر رئیس پلیس روید.

بازی دمو می شود.بازی به آینده بر می گردد.شما بازی را با ویکتوریا ادامه می دهید.حال به Campus روید.از پله ها بالا روید.با میلر صحبت کنید و و وارد اتاق اول شوید.حال به داخل اتاق خانه اول روید.حال همه چیز را در اتاق به خوبی نگاه کنید.حال بیرون روید.(از خانه)حال میلر را می بینید.با او صحبت کنید.یک زن قرمز پوش را می بینید.با او ضحبت کنید.حال از پله ها پایین روید.مامور نگهبان پلیس را می بینید.با او صحبت کنید.حال به طرف ماشین خود رفته و سوار شوید.حال یک مکان جدید در نقشه باز شده است.نام آن Red latern است.به آن مکان روید.با میلر صحبت کنید.وارد ساختمان شوید.حال با نگهبان صحبت کنید.او به شما اجازه ورود نمی دهد.حال از ساختمان بیرون روید و با میلر صحبت کنید.به نقشه نگاه کنید.به Campusروید.از پله ها بالا روید.به انتهای راهرو روید و وارد خانه آخری شوید.حال ولرد اتاق زن قرمز پوش(Mia)شوید.به آلبومی که روی تخت او هست نگاه کنید.عکس پایینی دست چپ را بردارید و به Mia نشان دهید.به نقشه رجوع کنید.یک جای جدید در نقشه باز شده است.آن گالری ریچارد است.(Richard gallery)وارد آن شوید.حال با ریچارد صحبت کنید.او شما را به استادیو محل کار میا(Mia)می برد.حال از آسانسور روبروی خود استفاده کنید.حال روی زمین جایی که کیف افتاده را نگاه کنید.کارتی که عکس Mia روی آن است را بردارید(روی زمین)حال مستقیم روید و به جنازه نگاه کنید.عکس روی آن جنازه را بردارید و نوشته بالای سر جنازه را بخوانید.حال به دست چپ رود و زنجیر را بکشید.حال زنجیر به زمین می افتد.آن را بردارید.حال از آسانسور استفاده کنید و بالا رودی.به گیره روی سقف نگاه کنید.حال از زنجیر استفاده کنید و به وسیله آن به پایین روید.حال به طرف جایی که کیف روی زمین افتاده بود روید.به آن نگاه کنید.جایی که آسانسور روی ان قرار می گیرد(کف آسانسور)یک گل است.ان را بردارید.به طرف جنازه روید.حال با Claire مامور پلیس (زن آزمایشگاهی)صحبت کنید.از آن جا بیرون روید.به طرف گالری ریچارد روید.با ریچارد صحبت کنید.به میز کار او نگاه کنید و عکس خود را از قاب عکس وی بردارید.به نقشه نگاه کنید.به Office بروید.به طبقه 8 بروید.حال به انتهای اتاق روید و وارد اتاق بازجویی شوید.از مرد باز جویی کنید.حال به دفتر خود رفته.کنار وسایل پیدا کردن اثر انگشت یک Cutting board است.از آن استفاده کنید و عکس خود را ببرید.کارت را عکس mia نیز روی آن هست هم ببرید.حال عکس خود را روی کارت بزنید.به وسایل اثر انگشت پیدا کردن نگاه کنید.در پایین آن ها یک دستگاه پرس کارت وجود دارد.کارتی که حالا عکس خودتان روی ان است را داخل آن کنید تا پرس شوید.حال به red latern روید و کارت خود را به نگهبان نشان دهید.حال داخل شوید.در مقابل شما یک در کددار است. دست راست تصویر روید.دوباره دست راست روید.ماسک نقره ای روی دیوار را بردارید.حال باید شماره هایی که روی وسایل و تابلو ها می بنید را یادداشت کنید ازامير110

امير110
28-03-2009, 15:33
یک بازی اشکن تمام عیار توسط شرکت Sierra.این بازی در 2 سیدی به بازار عرضه شده است. و در سبک بازی های Tom Clancy است.بازی به صورت گروهی انجام می شود.شما سر دسته گروهید و دیگران افرادتان.شما می توانید به افراد فرمان هایی چون منفجر کردن در,دفاع کردن,حمله,شورش و...را دهید.به طور کل یکی از امتیازات بازی همین فرمان های شما به یاران است.سلاح های شما در اول بازی یک اسلحه M4 بمب انداز و یک کلت و یک چاقو است.گرافیک بازی بسیار بالا است و سازندگان بازی بیشتر جزئیات را رعایت کرده اند.
[/[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Gotcha!
این هم یک موضوع جالب برای ساخت بازی اکشن.بله Paintball حتما اسم این ورزش را شنده اید که در آن دو گروه به شلیک به هم دیگر با گلوله های رنگی می پردازند.بازی Gotchaهم بر اساس همین موضوع است.شما می توانید در این بازی عضو یک گروه است Paintball شده و همانند بازی هایی چون Counter-stike و Battlefield به رقابت بپردازید.گلوله های شما رنگ تیمتان را دارد و اگر گلوله های رنگ مخالف به شما برخورد کند شما مهره سوخته بازی می شود.
گرافیک بازی خوب و رضایت بخش است.طراحان بازی سعی کرده تا هرچه بیشتر به طبیعی تر شدن بازی بپردازند چه از نظر گرافیک و چه از نظر مسائل دیگر.مثلا در اطراف زمین آدم های زیادی جمع شده و نظاره گر بازی شما هستند یا داور بازی که در تمامی اوقات به دنبال بازیکنان است تا خظایی سر نزند البته از شما و بارانتان هرگز خطایی سر نخواهد زد زیرا شما حرفه ای های این کار هستید.شما بازی را می توانید به صورت آزاد یا لیگی برگذار کنید..سلاح های شما کاملا متفاوت به سلاح های معمولی است و از آن به جای تیر رنگ پرتاب می شود..در کل این بازی سبک و نوع جدیدی از بازی های اکشن را به شما نشان می دهد.
سیستم مورد نیاز:
>windows xp/2000/ME/98
>Intel Pentium 4-17 MHZ
>256 MB Ram
>64 MB Nvidia Geforce 2 Or ATI Raedon Video card
>DirectX 9.0B

امير110
28-03-2009, 15:35
Worms fort under siege



Worms یکی بازیهای خوب استراتژی نوبتی است که دو گروه کرم در مقابل یکدیگر قرار می گیرند و با انواع و اقسام اسلحه ها باید با یکدیگر به رقابت بپردازند . این ایده که از همان ابتدا در این بازی وجود داشت به مرور پیشرفت کرده تا اینکه ۲سال گذشته Worms3D آخرین بازی از این سری را به یک محیط سه بعدی تبدیل کرد که به نظر جذابتر از قبل شده است . Worms3D در کل بیشتر یک بازی چند نفره است و بسیار معتاد کننده بگونه ای که پس از چند بار انجام ان دور گزاشتن این بازی کاری سخت خواهد شد . در Worms3D کرمها به قلعه ها پناه می برند و در طول تاریخ با هم مبارزه می کنند از مصر باستان تا ژاپن قرون وسطی و … بصورت سامورایی و شوالیه می شوند .
گرافیک بازی نیز ادامه کار Worms 3D است با محیط ها ، اسلحه ها و مرحله های جدید . این سری همیشه جذابیت خاص خود را داشته است . ۱۸ سلاح موجود و همچنین زمین های جدید بازی با مناظر بسیار زیبا جذابیت این بازی را افزون کرده است.قابلیت شبکه این بازی واقعا قوی نوشته شده شما می توانید تا گروه ۱۰ نفره نیز به جنگ بپردازید.شرکت سازنده این بازی Team17می باشد که تا به حال ۴ نسخه مختلف از این بازی را به بازار عرضه کردهوتعداد سی دی این بازی ۱ عدد میباشد.
UEFA Champion 2005 SPORTS با همکاری َUEFA باز هم نسخه جدید از سری بازیهای فوتبال بازی مهیج خود را به نامUEFA Champions 2005 روانه بازار نمود. همکنون در جهان فوتبال یکی از پربیننده ترین رقابت های فوتبال بازیهای Champions league اروپا می باشد.239 تیم اروپایی انتظار شما را برای مربیگری آنها و قدم گذاشتن در راه قهرمانی همراهی می کنند. از جمله تیمهای لیگ برتر انگلیس ، بوندسلیگا آلمان ، سری A ، لا لیگا و لیگ فرانسه که از شانس قهرمانی بیشتری نسبت به دیگر تیمها دارند. بازی کاملا حال وهوای Champions league را به شما القا می کند.برتری قابل توجه این بازی نسبت به فیفا از لحاظ بالا رفتن سطح مجازی بازی می باشد همچنین در تاکتیک این بازی نیز تعغیر زیادی نسبت به فیفا داشته.مخصوصا در محوطه جریمه در فیفا و اضافی کردن سه کلید ترکیبی .

امير110
28-03-2009, 15:42
یک بازی اول شخص (fps) زیبا و با نوآوری های فراوان, یک بازی اكشن به تمام عیار و عالی . این بازی در واقع توانسته یک شک برای طرفداران بازیهای اول شخص (fps) باشد . بازی ای که توانست عنوان editor choice را به خود اختصاص دهد و همچنین توانست عنوان یکی از بهترین بازیها بر اساس فیلمهای تلویزیونی و داستانی , یکی از بهترین بازیها از نظر نواوری , یکی از بهترین بازیها از نظر گرافیک , بهترین موزیک , بهترین افکت صدا , بهترین داستان , بهترین صدا گذاری و ... را کسب کند . صحبت از The Chronicles of Riddick است . Riddick موفق شد که نظر بازیکنان زیادی را به خود جلب كند و یکی از بهترین بازیهای سال ۲۰۰۴ شد . این بازی توانست به عنوان یکی از بازیهای موفق در کارنامه vu game ثبت شود . نکته ی جالب این است که نسخه ی PC این بازی در سطح نسخه ی xbox آن بود .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] داستان
قهرمان ما در این بازی franchis richard معروف به riddick می باشد که بارها و بارها حضور او را در در فیلمهایی همچون ۳ ایکس و سریع و آتشین دیده ایم . داستان بازی در اواسط سال ۱۹۹۹ به وقوع میپیوندد . بازی از جایی شروع میشود كه Riddick در نواحی سیبری است كه ناگهان یك خرس یخی عجیب به او حمله ور می شود و Riddick نیز با خرس درگیر می شود و او را نابود می كند . بعد از آن شاهد سكانسی خواهید بود كه حرفهای نامفهومی در آن رد و بدل میشود و Riddick توسط گروه tnnu دستگیر می شود . و قرار است كه Riddick به همراه رهبر گروه jhons و دو اسیر دیگر به نامهای pixie و lambert به فضا برده شوند و در آنجا زندانی شوند . اما در بین راه pixie و lambert با همكاری jhons ، riddick را می كشند و تصمیم به فرار و بازگشت می گیرند . اما در حین فرار pixie و lambert توسط سلاحهای خودکاری که بر روی دیوار نصب شده اند کشته میشوند و حالا riddick به داستان ادامه میدهد .
هدف کلی از این بازی فرار از این پایگاه بزرگ است که در این راه مشکلات زیادی مانند مقابله با سر بازهای مافوق معمولی , مقابله با پیشرفته ترین تکنولوژی های منفی جهان , مقابله با برخی از زامبی ها و ... وجود دارد . اما همین داستان نه چندان ضعیف هیجان بازی را به حداکثر رسانده . با این که بازی یك اكشن اول شخص است اما کمی هم جنبه ی ماجراجویی و مخفی کاری دارد . در بعضی از مواقع باید ماجراجویی کنید مثلا برای باز کردن بیشتر درها احتیاج به security card دارید که باید از انها در keypad ها استفاده کنید . در بعضی از قسمت ها نیز باید مخفیانه کار کنید و افراد دشمن را بی سر و صدا و از پشت سر بکشید .
گرافیك و نورپردازی و افكتهای ویژه
گرافیک بازی به طور قطع یکی از تکنیکی و هنرمندانه ترین گرافیکهای طراحی شده ی سال ۲۰۰۴ است . در واقع گرافیک بازی جنبه ی واقع گرایانه دارد و بیشتر اشیا بازی از خاصیت فیزیك گرایی بهره می برند . طراحی چهره ی شخصیت ها دقیقا مانند تم چهره ی اصلیشان است . نور پردازی و سایه زنی بسیار عالی است . به عنوان مثال : شما بازی را از دید riddick میبینید و در نتیجه سایه او دقیقا جلوی دید شماست و کوچکترین حرکتی از شما در سایه دیده میشود .
همچنین نورپردازی بازی به شدت به واقعی تر كردن صحنه های بازی كمك كرده است . به عنوان مثال می توان از زمانی نام برد كه نور ناشی از باز شدن در ، محیط نسبتا تاریك پشت در را روشن می كند . از نكته های جالب دیگر در نورپردازی بازی می توان به بلندی سایه ها نسبت به شدت و اندازه نور اشاه كرد . از افكت های فوق العاده بازی می توان از بارش برف و باران ، وزیدن باد ، خرد شدن شیشه ها و طراحی یخها نام برد . به جزئیات گرافیكی نیز بیش از حد توجه شده است و می توانید تك تك جزئیات بدن كاراكتر ها را بخوبی ببینید . به حدی به جزئیات توجه شده است كه حتی می توانید تك تك بافتهای ، موهای بافته شدن یكی از شخصیت ها را نیز ببینید .طراحی اسلحه های بازی نیز بخوبی صورت گرفته و با Doom3 رقابت می كند .به طور کلی موتور گرافیکی استفاده شده در بازی یکی از بهترین موتور های گرافیکی سال ۲۰۰۴ است زیرا کمترین بازیی است که در طراحی جزییاتهوش مصنوعی و اسلحه ها و كنترل
هوش مصنوعی بازی در سطح مطلوب و قابل قبولی قرار دارد به طوری که افراد دشمن با احتیاط کامل نگهبانی میدهند و سربازهای مافوق طوری طراحی شده اند که بعضی از انها فقط به شما حمله میکنند و بعضی از انها هر کسی را که در محیط اطراف باشد میکشند . اما احساس خطر نکنید !!! گروه salkateana که در واقع شما عضو ان هستید در اواسط بازی با این گروه ارتباط برقرار کرده و این گروه در اواخر بازی به کمک شما می ایند و مطمینا کمک زیادی به شما در مقابله با دشمنان میکنند . یکی از دوستان با وفای شما که تا اخرین لحظه از بازی به شما کمک میکند brod نام دارد .اسلحه های بازی هم از روی برخی از اسلحه های پیشرفته و خودکار امروزی طراحی شده اند . به عنوان مثال میتوان از اسلحه ی unusable یا به اختصار assault life نام برد . همچنین در بازی اسلحه های سرد هم وجود دارد که میتوان از جمله انها به چاقو و لوله ها اشاره کرد .

كنترل
کنترل بازی هم بدون مشکل اما کمی سخت است . سخت بودن آن هم مربوط به کلید های بازی است که باید از انها به صورت ترکیبی استفاده کرد . مثلا برای پریدن به بالای دیوار احتیاج است کلید space و کلید اکشن را با هم بزنید . بر خلاف بازیهای دیگر که زدن کلید پرش ، مشکل را حل میکند . بطوركلی 30 دقیقه زمان لازم است تا بتوانید با كنترل بازی بخوبی آشنا شوید .
به این صورت توجه شده باشد . در بازی برخی از مکالمه ها به صورت اختیاری میباشد . مثلا : شما در اول بازی باید با jhons صحبت کنید . او از شما سوالی میپرسد و شما به دو صورت میتوانید به او جواب دهید که این خاصیت ، بازی را به یک بازی ماجراجویی تبدیل کرده . صدا گذاری بازی به صورت بسیار عالی صورت گرفته . صدای شخصیت های بکار گرفته شده دقیقا با صدای اصلی شان مطابقت دارد . موزیکهای زیبا هیجان زیادی به بازی میدهند. موزیکهای دلهره اور , موزیکهای هیجان انگیز و موزیکهایی خوانا با بازی , این بازی را جذاب و موزیکهای زیباتری را در ذهن ثبت می كند . از افكتهای صدایی نیز می توان به پخش شدن صدای تیر اندازی ها در داخل تونل اشاره كرد .






با توجه به مشخصات بالا riddick یک بازی به تمام عیار و جنجالی است و سعی شده در این بازی همه چیز جنبه واقع گرایانه داشته باشد . این بازی توانست بدون تبلیغ نه چندان زیادی به یکی از بهترین بازیهای سال ۲۰۰۴ تبدیل شود . این بازی ضمن این که توانست توجه همه را به خود جلب کند , توانست عنوان editor choice را به خود اختصاص داده و یکی از شاهکارهای کمپانی vu game شود . این بازی زیبا را به همه ی شما حتی به عنوان یک تجربه ی جدید در ۱۵ مرحله توصیه میکنیم . پس هر چه سریعتر برای تهیه ی آن اقدام کنید !!!

امير110
28-03-2009, 15:44
توضیحات کوتاه در مورد بازی ها: Shade: بازی Wrath of Angles: Shade یک بازی Action فوق العاده از دید سوم شخص است که شما را برای حل
معمایی باستانی از زمان حاضر به قرون وسطی و به قلمرو سایه ها میبرد.
در نبردی همیشگی میان خیر و شر شما به قدرت های درونی خود نیاز دارید تا راه خود را جمع کنید و به آرامی گام بردارید از سایه ها یعنی جایی که شیاطین در آن پنهان هستند دوری کنید.در حالی که دشمنان لحظه ای شما را رها نخواهند کرد پس مبارزه با آنها الزامی است کانون اصلی این بازی بر خط داستانی حماسه معماهای آن ایتوار است.
بازی
SHADE روی گرافیک 64
RAM 256
PIII 700
Win Xp,98,2000,ME

امير110
28-03-2009, 15:45
Star wars:kngiht of old republic: [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اینکه این بازی قدیمیه ولی دیدم حیفه بزار برای شما بزاریم شاید بعضی ها دلشون بخواد بیشتر بدونن در مورد این بازی
این بازی محصول شرکت معروف Bioware است . البته پخش کننده انحصاری بازی شرکت Lucas Art می باشد. سبک بازی Role Playing است. همان چیزی که شرکت Bioware متخصص آن است. بازی در ابتدا برای کنسول Xbox ساخته شده بود و در پاییز سال گذشته میلادی نسخه مخصوص PC آن هم روانه بازی شد. همانطور که اشاره شد سبک بازی RPG است اما برخلاف بیشتر بازیهای RPG و مخصوصا بازیهای قبلی این شرکت این بازی به صورت Point & Click نمی باشد بلکه به مانند بازیهای Action کنترل شخصیت اصلی بازی با کلیدهای جهتی صورت می گیرد . در ابتدا بازی شما به ساختن شخصیت مورد نظر می پردازید.شما از بین سه کلاس Scoundrel ، Soldier و Scout یکی را انتخاب کرده و به پیشروی در طول بازی می پردازید. البته باید توجه داشته باشید که کلاس شخصیت شما در نحوه پیشبرد بازی موثر می باشد. همچنین شما در طول بازی و با افزایش Level به Skill Point ها و Feat های متنوع و زیادی البته با توجه به کلاس انتخابیتان دست پیدا می کنید. اواسط بازی شما تبدیل به Jedi می شوید که آنجا هم یک کلاس دیگر از بین Jedi Guardian, Jedi Consular و Jedi Sentinels به شما اضافه می شود. در مجموع شما در این بازی علاوه بر برخورداری از عناصر بازیهای RPG به قابلیتها و مشخصه های یک Jedi نیز دست پیدا می کنید. این نکته را هم فراموش نکنید که مبارزات شما به صورت TB (نوبتی) می باشد. شما در طول بازی می توانید مسیر light یا Dark را انتخاب کنید. با کمک کردن به دیگران ، از خود گذشتگی و همچنین صرف کردن پولتان ( که در این بازی پول در آوردن به سادگی نمی باشد) در راه خیر به سمت Side Light میرود. اما اگر کارهای فوق با مزاق شما سازگار نمی باشد حتما بسوی Side Dark می روید. مطلب گفته شده کاملا می تواند مسیر پیشروی و اتمام بازی رو یه صورت کامل تغییر دهد. Side Quest های بازی نسبتا کم می باشد اما در عوض ماموریتهای اصلی زیاد و طولانی می باشد. Game playing بازی هم در حد مناسبی می باشد اما به نظر می آید که سازندگان بازی می توانستند با اضافه کردن چند ماموریت دیگر Game playing یازی را افزایش دهد. یکی از نکات مثبت بازی جلوگیری از تکراری شدن می باشد. ماموریتها ، نحوه مبارزات و همچنین Item های بازی همگی دارای نوعی تنوع می باشند که باعث افزایش جذابیت بازی می شود.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و اما موضوع بازی: سالیانی از زمان شکست Dark Jedi بزرگ بنام Raven گذشته است. اکنون شاگردش بنام Malak قصد دارد کار ناتمام استاد را به اتمام برساند. او قصد دارد که تمام کهکشان را به تصرف خود درآورد و تمامی Jedi هایی راکه به مخالفت با او در بیایند از بین ببرد. البته برای رسیدن چنین مقصودی او احتیاج به یک تکنولوژی مخصوصی دارد که با کمک آن بتواند لشکر عظیمی را فراهم کند. با استفاده از Star Forge که در قسمتی از کهکشان پنهان می باشد می تواند به هدف خود برسد. یکی از متحدان Malak ، Sith ها می باشند که به او در راه رسیدن به هدفش کمک می کنند. شما در طول بازی با کمک دیگر Jedi ها و یک سری متحد دیگر در صدد جلوگیری از اهداف شوم Malak می باشید اما مشکل بزرگ شما این است که موقعیت Star Forge را دقیقا نمی دانید. نقشه ای که موقعیت دقیق Star Forge را مشخص می کند به پنج تکه تقسیم شده است و هر قسمت در یک سیاره می باشد که شما باید با پیدا کردن هر پنج تکه موقعیت دقیق Star Forge را پیدا کنید. اما شما در طول بازی متوجه مطلب عجیبی می شوید. موضوعی راجع به Dark Raven ....

بازی بخاطر اینکه برگردانی از نسخه Xbox می باشد از لحاظ گرافیکی دارای کاستی هایی می باشد. البته بازی از گرافیک بسیار مناسبی برخوردار است و جزیییات عناصر بازی به نحو کاملی نشان داده شده است. اما با شلوغ شدن عناصر گرافیکی بازی Frame Rate به شدت کاهش می یابد. همچنین بازی با بعضی از کارتهای گرافیکی مشکل Flicker شدن را دارد. البته با تنظیم تغییرات خود کارت گرافیک این مشکل برطرف می شود. افکت Lens Flare در این بازی به صورت زیبایی به کار برده شده است. همچنین UI (User Interface ) بازی نیزبسیار مناسب طراحی شده است. صداگذاری و موزیک متن بازی در حد نسبتا خوبی قرار دارد. در مجموع بازی از لحاظ مسایل تکنیکی و ساختاری در رده خوبی قرار می گیرد. البته همانطور که گفته شد اشکالات موجود نیز از آنجا ناشی می شود که نسخه برگردان بازی به خوبی خود نسخه اصلی نمی باشد. در نهایت توصیه می کنم که بهترین بازی کنسول Xbox سال گذشته را از دست ندهید.

سیستم مورد نیاز برای بازی

Computer: 100% DirectX 9.0b compatible computer required CPU: Pentium III or Athlon class 1 GHz or faster CPU required.
Pentium 4 or Athlon XP class 1.6 GHz or faster CPU recommended. Memory:128 MB RAM required for Windows 98, 256 MB RAM required for Windows ME/2000/XP.
512 MB RAM recommended.Graphics Card: 32 MB penGL 1.4 compatible PCI or AGP 3D Hardware Accelerator with Hardware ransform and Lighting (T&L) Capability required.Sound Card:100% DirectX 9.0b compatible audio device required. CD-ROM: Quad Speed IDE or SCSI CD-ROM required.Input Device:Keyboard and mouse required.

امير110
28-03-2009, 15:46
بحث درباره ی بازی MORTYR 2 است .
سوین مورتیار یک فرد کارکشته و با هوش انگلیسی است که در زمان جنگ جهانی دوم که وطنش به وسیله اسکاتلندیها اشغال شده بود خانواده خود را از دست داد و تصمیم به انتقام می گیرد.او شروع به یادگیری فنون رزمی و نظامی می کند و با پشتکار تمام در مدت کوتاهی به یک سرباز ویژه تبدیل می شود اول حالا می تواند به راحتی سربازان نازی را یکی پس از دیگری بکشد حالا شما در نقش او باید یکسری عملیاتهای پی در پی را با موفقیت پشت سر بگزارید.

سیستم مورد نیاز:
Win 98/XP/2000/ME
RAM:256
VGA:64 GeForce 2 MX
PIII 800 MHz
اینم چند تا عکس از اون:
شرکت سازنده:mirage
حامی:Hip games
سبک:اکشن
تاریخ پخش:اسفند 83

جعبه بازی:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عکس از بازی:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
lord of the rings:the battle for middle-erath:
باز هم شرکت EA یکی دیگر از آثار زیبای خود را با نام Lord of the rings:battle for middle-earth را به بازار عرضه کرد.این نسحه بازی نیز مانند Lord of the rings:war of rings که زیاد مورد استقبال قرار نگرفت سبک Strategic دارد.اما نیز نسخه بسیار با نسخه قبلی تفاوت دارد.گرافیک بازی فوق العاده است و بسیار بالا است.جزئیات در بازی دقیقا معلوم است.شما می توانید تمام قهرمانان داستان را داشته باشید و از نیرو های جادویی هر یک برای نابودی دشمنانتان استفاده کنید.این نیرو ها بسیار قوی اند تا آنجا که توانسته همزمان 30 سرباز دشمن را بکشد.بازی 3 حالت دارد:
1.بازی تک نفره:این نوع بر اساس داستان بازی است و داستان فیلم بازی را طی می کند.
-شما می توانید گروه خوب ها را انتخاب کرده و بازی کنید که در این حالت کنترل افرادی چون گاندولف و آراگون را برعهده دارید{در کل گروه روهان و گاندال}
-.گرو ه های شیطانی که سر دسته آن ها سارامان است.{موردور.ایسگنارد}
2.بازی آزاد:شما می توانید یکی از 4 گروه بازی را انتخاب و بازی کنید.
3.بازی آنلاین:که توسط اینترنت انجام می شود.{در نسخه جدید}

امير110
16-04-2009, 23:31
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



داستان بازی از این قرار است که امپراطور گریفین می خواست مراسم ازدواج نیکلای، امپراطور جوان و بانو ایزابل را برگزار کند. ولی این مراسم به دلیل حمله ی شیاطین که از کوه آتش بازگشته اند، به هم می خورد. نیکلای به یکی از فرماندهان خود، گودریک می گوید که ایزابل را به قصر تابستانی ببرد و خود نیکلای هم با شیاطین به جنگ می پردازد. بالاخره ایزابل هم تصمیم میگیرد که یک ارتش بزرگ و قوی درست کند تا نیکلای را نجات دهد و... . این یک قسمت کوچک از داستان بازی بود که برایتان گفتم. بعد از این دمو ( همین داستانی که گفتم به صورت دمو پخش می شود ) بازی شروع می شود و از این به بعد، همه چیز دست شما و ایزابل و دیگر سخصیتهایی است که کنترل آنها را در اختیار دارید. از همین دموی اول کار معلوم است که بازی خیلی عالی و با کیفیت عالی طراحی شده و اشکالاتی که در اول نقد گفته بودم، زیاد در بازی تاثیری نمی گذارد. البته همون طور که گفته شد، کمی باعث دلسرد شدن از بازی می شود، ولی با این کیفیتی که بازی دارد، امکانی برای دلسرد شدن وجود ندارد. طراحی دمو ها و مراحل بسیار عالی انجام شده است. در بازی تک نفر، 6 مرحله ی گوناگون وجود دارد که در هر یک از مراحل، کنترل یکی از کلاسهای شش گانه و ارتش مخصوص به آن کلاس را به عهده خواهید داشت.
مثل بیشتر بازی ها، مرحله ی اول بیشتر برای آموزش و یاد گیری بازی کن با نوع بازی کردن و ساخت و ساز و از این جور کارها است. ولی مراحل بعدی هم سخت تر می شود و هم آموزشی در کار نیست و شما باید در همان مرحله ی اول، بدون اینکه به بازید، همه چیز را حسابی یاد بگیرید تا در مراحل بالاتر داستان را خراب نکنید. البته با باختن و پیروز شدن شما داستان تغییر نمی کند. چون شما باید حتما در جنگها پیروز شوید. وگر نه باید درجا بزنید. شما می توانید ارتش خود را با ارایش های مخصوصی قرار دهید که بسیار هم تعیین کننده است. البته شما می توانید این کار را به عهده ی رایانه هم بگذارید که به جز شکست چیز دیگری به شما هدیه نمی کند. پس به نفعتان است که خودتان چیدمان نیروها را انجام دهید تا " کمتر " شکست بخورید. نحوه ی ارتقا قدرت بین قهرمانها هم فرق کرده و از سری های قبلی، خیلی پیچیده تر و گسترده تر شده. در واقع نیوال ( شرکت سازنده ی بازی که به جای بلیزارد آمده است ) سعی دارد که کم کم بازی را از حالت استراتژی به حالت نقش آفرینی تغییر دهد و شاید بعد از نقش افرینی به اکشن سوم شخص، و در آخر هم به اول شخص تغییر دهد!!! کسی نمی داند این نیوال چه بر سر دارد؟!در این بازی، شما می توانید مهارتهای بدردبخوری را یاد بگیرید تا در جنگ کارایی بیشتری داشته باشد و بتوانید دشمن را راحت تر شکست دهید


روش یاد گیری و بالا بردن مهارت در جادو ها، کاملا با سری های قبلی فرق کرده و شما دیگر نمی توانید برای یادگیری هر جادو، Wisdom خود را بالا ببرید تا جادو ها را یاد بگیرید، بلکه باید از بین چهار جادوی موجود، یکی را انتخاب کنید. البته می توانید چند تا جادو را یاد بگیرید ولی برای شروع کار، بهتر است که فقط در یکی از چهار جادو مهارت پیدا کنید. این چهار جادو عبارتند از: جادوی روشنایی، جادوی فراخوانی، جادوی سیاه و جادوی مخرب.شما می توانید با یاد گیری جادو ها گروهی، به راحتی، حال دشمن را بگیرید. مثلا می توانید با نفرین کردن، به جای اینکه نفرینتان فقط به یک نفر اثر کند، به یک محوطه ی بزرگ اثر می کند که حسابی دشمنانتان قافل گیر می شوند. جادوی فراخوانی این کار را می کند که موجوداتی را از زمینها اطراف خود، به داخل ارتشتان می آورد و آنها هم می توانند از جادوهای خود استفاده کنند. یک جادوی غیر جنگی هست به نام Townportal که شمارا به نزدیک ترین شهر خودی، می برد.
از دیگر تغییرات بازی، گرافیک آن است که به صورت سه بعدی ساخته شده است. در بسیاری از بازی های دیگر، این عمل ( که گرافیک را از دو بعدی به سه بعدی تغییر دهند ) منجر به شکست و عدم موفقیت بازی شده است، ولی در Herose دقیقا برعکس اتفاق افداده است و این کار، خیلی هم باعث پیشرفت و ترقی بازی شده است. البته اشکالاتی هم دارد که نباید نها را نادیده گرفت که در مقابل یک بازی به این خوبی، نادیده بگیرید بهتر است!!! مثلا دوربین حرکات نسبتا محدودی دارد که کمی بازیکن را ناراحت می کند که زیاد هم چیز مهمی نیست و با کمی سرو کله زدن با بازی، به این مشکل عادت خواهید کرد. ولی یکی از مشکلاتی که به صورت ناگهانی حال بازیکن را میگیرد، این است که دوربین در بعضی از زوایاکه قرار میگیرد، بنا به دلایلی، ناگهان سرعت بازی از لاکپشت هم کند تر می شود که از این مشکل به هیچ وجه نمی توان گذشت چون مثلا شما همه چیز را برای شکست دشمن اماده کرده اید و می خواهید با یک حمله ی بزرگ دشمن را قافل گیر کنید که یک دفعه سر عت بازی این هیجان را از بین می برد. از موسیقی بازی برایتان بگویم. فقط نمیدانم چه مثالی بزنم که کاملا دوهزاریتان بیفتد. آهنگ بازی یعنی گادفادر!!! البته از نظر زیبایی نه. از نظر زیبایی خیلی آهنگ قشنگی است ولی از نظر یک نواختی عین گاد فادر است که از اول تا آخر بازی همین آهنگ را می شنوید که به جز اعصاب خرد کنی چیز دیگری نیست. داستان بازی هم نکات بسیار عالی و جذابی دارد که البته خیلی هم ریز هستند و باید دقت کافی را داشته باشید تا به این نکات پی ببرید. مثلا مرحله ی چهارم. شما از اول بازی با دیوی آشنا می شوید که رفتاری کاملا متفاوت با دیگر شیاطین را دارد و به ازابل هم خیلی علاقه دارد!!! شما هم می گویید که الکی به ازابل علاقه دارد که او را به طرف شیاطین بکشاند. ولی کمی جلوتر متوجه می شوید که اصلا این طور نیست و این دیو، از خیلی سالها پیش، در امپراطوری گریفین، درحال جاسوسی بوده و ازابل را از نوجوانی می شناخته است. باز هم کمی جلوتر میفمید که ایزابل مورد نفرین امپراطور شیاطین قرار گرفته است و نفرین هم این است که بچه ای که ایزابل به دنیا می آورد، نیمی نسان و نیمی هم شیطان خواهد بود و... . این هم یک قسمت دیگر از داستان بازی که برایتان گفتم. در آخر هم بگم که این بازی واقعا عالی است و این چند اشکال جزئی را نادیده بگیرید و حتما بازی را امتحان کنید که واقعا عالی است

امير110
16-04-2009, 23:32
بازی در سال 2012 آغاز می شود,جایی که ملیس دسموند ( Miles Desmond ) شخصیت بازی در زمان حال توسط تشکیلات مخفی Abstrego Industries دزدیده شده و به مکانی نا معلوم
برده می شود تا مورد آزمایش Animus قرار بگیرد. Animus دستگاهی است که امکان دسترسی به خاطرات نیاکان یک فرد از طریق شناسایی
DNA های مخفی سلول های مغز فرد مورد نظر را می دهد. به عبارت ساده تر شما شما با این دستگاه می توانید زندگی اجدادتان و ماجراهایی که برای آن ها اتفاق افتاده است دنبال کنید.Desmond از نوادگان نسل الطیر (Altair) و جزو 17 فردی است که مورد آزمایش این وسیله قرار می گیرند. هدف تشکیلات نیز از دزدیدن این 17 نفر که دسموند نیز جزو آن ها بوده رسیدن به مکان شی ای ارزشمند به نام Piece of Eden برای برقرار کردن صلح در جهان است. Piece of Eden شی ای بلورین شبیه به سیب است که امکان کنترل تفکر دیگر افراد را به فردی که از آن استفاده می کند می دهد. البته کاملا مشخص است که Abstrego چنین نیت خیری ندارد. دسموند نیز که در ابتدا شدیدا مخالف این کار بود سر انجام مجبور می شود سر تعظیم فرود آورد. داستان بازی با سوژه قرار دادن زندگی الطیر از جایی آغاز می شود که ریچارد شیردل توانسته طی نبردی سخت شهر ACRE از دست صلاح الدین پس بگیرد و حالا هدف آن حمله به اورشلیم و تصرف آن است. صلاح الدین نیز که به شدت از شکست نیرو هایش در برابر ریچارد عصبانی شده نیرو های خود را به خرابه های شهر Arsuf منتقل و در آنجا مستقر می کند تا زمانی که نیرو های ریچارد در داه رسیدن به اورشلیم از آنجا عبور می کنند توسط صلاح الدین و یارانش غافلگیر شوند. بالا خره صلاح الدین در این نبرد پیروز می شود. شما زمانی کنترل الطیر را در دست می گیرید که وی در حال تلاش برای کشتن یکی از Templer ها Robert De Sable است اما با یک حرکت ناشیانه موفق به کشتن او نمی شود و از مقام بسیار بالایی که داشت به مقام Uninitiated (پایین ترین درجه) تنزل و تمام توانایی هایش را از دست میدهد. اما فرمانده او "المعلم" با دادن یک ماموریت یک فرصت دیگر به الطیر می دهد و این یعنی آغاز ماجرای ASSASSIN’S CREED.

ماموریت محول شده به الطیر کشتن 9 نفر از مصوبین جنگ های صلیبی (Templer ها)است. هر بار که یکی از آن ها را می کشید الطیر مدتی با آن ها صحبت می کند و آن ها کار هایشان را توجیح می کنند و نهایتا حقایق جدیدی را برای الطیر فاش می کنند. در تمام طول بازی المعلم خود را دشمن سرسخت Templer ها نشان می دهد اما نهایتا وقتی الطیر رابرت را در Arsuf می کشد رابرت به او می گوید که المعلم خود یکی از Templer هاست که حالا به قدرت بلا مانعی رسیده است. پس از کشف این حقیقت الطیر به Masayef بر می گردد اما با یک صحنه عجیب روبرو می شود. آن هم هیپتونیزم تمام شهر توسط المعلم است. نهایتا پس از نبرد با تعداد زیادی اساسین دیگر او به المعلم می رسد و در یک جنگ سخت او را می کشد و Piece of Eden را نیز بر میدارد. همچنین با باز شدن این گوی مکان اختفای دیگر Piece of Eden ها در کره زمین مشخص می شود. و این دروازه ای است برای رسیدن Templer های جدید(Abstrego) به گوی ها!

امير110
16-04-2009, 23:33
استالکر

حدود يك سال پيش تی اچ کیو خبر ساخت بازي جديد خود را با نام ستالکرداد و قول داد اين بازي را تا پايان امسال به بازار عرضه كند . توسعه دهنده بازي نيز شركت ورد گیم است كه شايد بتوان از بهترين محصولات اين شركت اوت بریک را نام برد . موضوع بازي همانگونه كه از نام آن پيداست درباره جنگ هاي اتمي و بويژه چرنوبيل است . اين بازي در اكراين طرفداران زيادي دارد و اكرايني ها بیشتر از همه منتظر عرضه اين بازي به بازار هستند . دفترجی اس سی تا چرنوبيل فاصله اي به اندازه يك ساعت رانندگي دارد و شايد بيان اين مساله چندان جالب به نظر نيايد كه بگويم دقيقا همان محلي است كه يكي از بدترين فجايع در آن اتفاق افتاده و همچنين به عنوان صحنه هايي از بازي نيز انتخاب شده است .




تعدادي از سازندگان جی اس سی دوستان و خويشاونداني داشته اند كه در انفجار سال 1986 از بين رفته اند ، بنابر اين اين سازندگان خواستند تا با خلق اين بازي نه تنها فرد را طوري سرگرم نمايند كه در بازي غوطه ور شود بلكه موجب گردند تا شخص خاطرات گذشته خود را به ياد آورد و همچنين ساخت اين بازي زنگ خطري است براي افراد است تا هرگز اجازه ندهند تا چنين حوادثي دوباره اتفاق بيفتد . بازي محدوده اي به بزرگي 30 كيلومتر را شامل ميشود كه با تحمل مشكلات فراوان دوباره ايجاد شده و از هزاران عكس كه در طول مدت مشاهده محل چرنوبيل توسط طراحان گرفته شده بود در آن استفاده شده . جی اس سی تمام سعي خود را در جهت ساختن و بازسازي منطقه بكار گرفته و محيط هايي كه بازي در آن انجام مي شود كاملا قابل باور است . ديد شما در بازي بصورت اول .سوم شخص است .




اگر نگاهي به عكس هاي گرفته شده از چرنوبيل بيندازيم متوجه اين نكته مي شويم كه بازي توانسته به بهترين نحو ممكن بازي را شبيه سازي كنند . يك افسر اسبق كه با جی اس سی در تماس است مي گويد : قادر است حتي در حين بازي دفتر قديمي خود را پيدا كند . شركت جی اس سی به همگان ثابت كرد فقط موتور هاي گرافيكي نيستند كه بازيها را مي سازند و موتور هاي فيزيكي بازي نيز بايد جالب و جذاب باشد . بازي در يك ساختمان بزرگ همراه با نور ملايم راهرو ها ، سطح يخ زده سقف و پشت بام و متصدياني كه لباس ارتشي بر تن دارند آغاز ميشود . در اين اتاق تعداد زيادي قفسه وجود دارد كه باعث مي شود تا صحنه هاي بازي تحسين بر انگيز شود . اشيا ديگر اتاق شامل بشكه ها ، صندوقها ، اسباب و اثاثيه ، درها ، لوله هاي سنگين و تعدادي تلويزيون است . همچنين سلاح هايي از قبيل تپانچه ، شاتگان ، اسلحه هاي ماشيني و تعداد محدودي نارنجك دستي . بر اثر انفجار نارنجك هاي دستي بشكه ها به اين طرف و آن طرف پرتاپ شده و تراشه چوبهاي در هاي چوبي بر زمين ريحته و درها از جاي خود در مي آيند و به سمتي پرتاپ مي شوند .




بازي داراي 18 مرحله مي باشد كه در مناطق بازي به وقوع مي پيوندد و هر منطقه شماره و اسم رمز مخصوص به خود را دارد . در ابتداي بازي و در ساختمان ذكر شده بازي در حالي آغاز ميشود كه كاراكتر ما در حال گفتگو با هم گروه زخمي خود است . در طول مدت گفتگو كاراكتر ما سلاح هايي متنوع و جعبه هايي از مهمات كه بر روي زمين و در نزديكي فرد زخمي قرار دارد را برداشته و به وي مي گويد : دشمن را در حالي ديده كه مشغول حمل تجهيزات بر روي پل بوده كه ناگهان حيوانات عجيب الخلقه اي به او حمله كردند . بعد از ترك ساختمان ، بازي شما شروع مي شود و به جرات مي توان گفت به علت محيط سازي وسيع بازي ، در هر موقعيت فقط يكبار قرار خواهيد گرفت .




اولين ماموريت شما نيز از طريق راههاي زير زميني است كه به تمامي نقاط خسارت ديده نيز راه دارد . حيوانات عجيب الخلقه و سگهاي وحشي نيز از دشمنان شما به حساب مي آيند . و اما يكي از جالب ترين نكات بازي . سگهاي وحشي ولگرد را در بازي به مراتب مي توانيد ببينيد . اما آنها فقط دشمنان شما نيستند بلكه هر كه در سر راهشان باشد مورد حمله قرار خوهد گرفت اين بدان معناست كه سگها دشمنان شما را نيز مورد حمله خود قرار ميدهند و در خيلي از صحنه ها آنها را از پاي در مي آورند . علي رغم اينكه ، اين حوادث ممكن در رسيدن شما به اهدافتان دخالت داشته باشد . هوش مصنوعي بازي بسيار قوي است و در هر شرايطي متفاوت عمل مي كند و در ليست 10 هوش برتر بازيها قرار دارد. به طور مثال ممكن است شما در يك نقطه مورد حمله سگها قرار بگيريد و جان خود را از دست بدهيد ولي در سري بعد كه مشغول انجام بازي هستيد ممكن است در آن ناحيه قبلي حتي يك سگ هم نباشد ، شايد هم تعداد سگ ها دو برابر شده باشد از اين رو زمان و مكان وقايع در طول بازي غير قابل پيش بيني است .




اگر شما در بازي كشته شويد به همان مكان پيشين كه بازي سیو شده باز مي گرديد البته سیو بازي بصورت كاملا اتوماتيك است و توسط خود بازي انجام مي پذيرد . اگر نمي خواهيد كشته شويد نه تنها نياز به سلامتي داريد ، بلكه همچنين غذا ، صبر و بردباري و انرژي حاصل از راديواكتيو شما نيز بايد در حد متعادل باشد كه مي توانيد آنها را در نموداري در سمت راست صفحه ببينيد . هر يك از اين ها قادرند تا بر روي ديگري تاثير بگذارند به عنوان مثال اگر گرسنه باشيد اين قضيه بر روي توانايي شما در دويدن و قدرت شما تاثير خواهد گذاشت در ضمن بايد مراقب باشيد تا از خوردن غذاي آلوده و راديو اكتيو شده مسموم نشويد .جعبه هاي سلامتي و غذاي غير راديو اكتيو نخستين روشهايي هستند كه با آنها مي توانيد سلامتي خود را بهبود ببخشيد اگر چه ياد آوري مساله خواب تا حدي در اين قضيه نقش دارد . شما قادريد در هر موقعيتي بخوابيد اما براي آنكه بتوانيد سرتان را پايين بگذاريد بايد در جستجو جاي امني باشيد . شايد هم فقط آرزوي يك چرت زدن را داشته باشيد . وقتي مي خوابيد صحنه هاي بازي به تدريج سياه مي شود اما در دنياي اطراف شما هنوز زمان نايستاده است و هميشه بايد هوشيارانه بخواهيد و گرنه توسط دشمنان كشته مي شويد .




چرخه شب و روز در بازي تقريبا 3 ساعت طول ميكشد اما هيچ ارتباطي با خواب شما ندارد . اطمينان نمودن از سلاح ها قبل از خواب امكان پذير بوده و حتما توصيه ميشود . همانند کوماندوز براي جمل سلاح و وسايل محدوديتي داريد و در طي مامورت هاي بعدي كيف سياهي را بدست مي آوريد كه مي توانيد وسائل خود را درون آن جاي دهيد كه البته امكان استفاده سريع از اين سلاح ها را نداريد و بايد قبل از ورود به هر منطقه موقعيت خود را بسنجيد و سلاح هاي غير ضروري را درون كيف قرار بدهيد . بايد منتظر اين بازي جالب بود .

امير110
16-04-2009, 23:34
داستان manhunt 2

شخصیت اصلی داستان در این شماره عوض شده است و دکترجوانی با نام Daniel Lamb میباشد. او در 29 ام ماه می سال 1963 به دنیا آمده است، مانند تمامی انسانهای دیگر در زندگی خود به فکر رسیدن به آرزو های خود است و پیشرفت در کار خود را در الویت اول قرار داده است، دارای دو فرزند است و به همسر خود عشق می ورزد و البته کار خود را بسیار دوست دارد که باعث شده است با درآمدی که به دست می آورد زندگی خوبی داشته باشد. اما پروژه ای با نام رمزیه The Pickman Project توسط دکتر whyte که مدیر این پروژه در حال انجام است و دکتر لمب یکی از محققان اصلی این پروژه است که بر روی آن به همراه دیگران از جمله دکتر Pickman کار میکند. دکتر Pickman دارای مدارک عالیه در مورد داروسازی میباشد و در این پروژه شرکت دارد؛ ولی آیا وظیفه اصلی او چیز دیگری است؟ این پروژه شامل چه چیزی است؟ محققان در این پروژه بر روی ساخت سلاح هایی که بر روی اعصاب تاثیر گذار است کار میکنند و میتوان نام آنرا ساخت سلاح های عصبی گذاشت. دکتر Pickman وظیفه شناخت دارو و ترکیبات شیمیایی برای درمان و ساخت این پروژه را در دست دارد.

کارها به خوبی پیش میرود اما اتفاق بدی می افتد و سرمایه گذار اصلی این طرح دستور لغو این طرح را صادر میکند و دکتر Pickman دستور بسته شدن طرح را میدهد اما او با چندین تن از دانشمندان اصلی که یکی از آنها لمب است کار تکمیل آنرا بصورت مخفی انجام میدهد. لمب تمام تلاش خود را به کار گرفته است و خیلی مشتاق است تا حاصل کار خود را ببیند. سرانجام لمب به صورت داوطلب برای آزمایش پروژه دست به کار میشود و به بیانی ساده تر او خود را در این راه یک موش آزمایشگاهی میکند و تصمیمی میگیرد که زندگی او را 180 درجه میچرخاند! آزمایش پروژه شروع میشود اما کارها مانند برنامه و کاغذ پیش نمیرود و با یک اشتباه دکتر جوان دانیل لمب ضربه فنی میشود و پس از تست پروژه به تیمارستان Dixmore فرستاده میشود. این تیمارستان در واقع مرکزی برای بزهکارانی است که دارای بیماری هایی روانی هستند که تمامی کار های خلاف آنها به صورت غیر عمد در پرونده آنها ثبت شده است و این مرکز مکانی برای نگهداری آنها است و در واقع زندانی برای آنها میباشد. آثاری از آزمایش بر مغز دانیل دیده میشود که باعث می شود به او لقب دیوانه بدهند. اما دلیل اصلی فرستاده شدن او به این تیمارستان چیز دیگری است؟ توطئه هایی که پشت پرده بر علیه کارکنان این پروژه روی میدهد؟!


شش سال میگذرد و داستان اصلی بازی شروع میشود و به زمان حال میرسیم. شش سال زندگی در تیمارستان با آدمهای خطرناک دانیل را بسیار افسرده میکند و او همیشه یک فکر در ذهن آشفته ی خود دارد "فرار" و آیا اینکه هنوز زندگی او پا برجا مانده؟ آیا فرزندان و همسر او هنوز او را دوست دارند؟ روز ها میگذرد و دانیل لمب هر روز با این افکار عمر خود را میگذراند. اما در آن طرف داستانی شخصی با نام Leo Kasper نیز یکی از بازماندگان دیگر پروژه بوده است. او در 19 ژوئن 1972 به دنیا آمده است و بسیار جوان است اما او نیز با تهمت دیوانگی در تیمارستان زندانی شده است. در گذشته او یک مامور دولتی بوده است و به دلایلی که هنوز معلوم نیست وارد این پروژه شده بود.

الان که پروژه تموم شده است فرار برای این دو و کشف حقایق بزرگترین هدف می باشد. در یک شب بارانی و طوفانی بر اثر رعد و برقی که به ساختمان اصلی تیمارستان برخورد میکند برق قطع میشود و تمامی در های زندانیان که با قفل الکتریکی کنترل میشود باز می شود. در تاریکی پس از اینکه لمب چشمان خود را باز میکند یک جسد از مسئولین را با لباس سفید که آغشته به خون شده است را میبیند و البته یک سرنگ در دستان خود که قطره های خون از آن جاری شده است این صحنه دیوانگی لمب را به حد مرگ بالا میبرد و او نمیداند چه میکند و کیست و هدف او چیست؟ فقط یک چیز را در پیش روی خود میبیند درب زندان که در تاریکی نمایان است اما این درب مانند همیشه بسته نیست و بدون هیچ نگهبانی باز رها شده و یک شانس بزرگ پیش روی است که این شانس بزرگ وابسته یک انتخاب بزرگ است. انتخاب لئو و لمب فرار است، این دو با کمک یکدیگر پس 6 سال از کابوسهای خود رها میشوند و حالا هر دو به دنبال یک هدف مشترک هست یعنی کشف حقایق و پیگیری موضوع پروژه The pickman. البته هدف لمب پیدا کردن همسر و فرزندانش نیز است. البته این 6 سال به کل مغز او را شستشو داده است و خاطرات مبهمی از گذشته دارد حتی او دیگر مطمئن نیست که آیا خانواده اش واقعی است یا زاده تخیل اوست ولی اما با این ذهن آشفته به راه خود ادامه میدهد... .


داستان این شماره واقعا زیبا و به دور از داستان های کلیشه ای و بسیار جنجالی است و وجود دو قهرمان در داستان یعنی لئو و لمب آنرا مهیج تر میکند. (البته از بخش داستانی لئو چیزی فاش نشده است برای همین زیاد در مورد او و خط داستانی در مورد او اطلاعاتی در دست نیست) در یک نتیجه گیری کلی با یک داستان جنجالی روبرو خواهید بود، البته قهرمان اصلی داستان دانیل است

Viraf
21-04-2009, 04:33
من امير 110 تصميم دارم تا داستان هاي بازي هايم را در اين تاپيك بزارم

سلامخسته نباشی,داستان Final Fantesy:Crisis core را هم میتونی بزاری.با تشکر

Spaniuly
21-04-2009, 09:35
امير خان سلام نميدونم داستان gta iv رو گذاشتي يا نه وسرچ نكردم ولي اگه نذاشتي ميشه بذاري لطفا؟

Muradin
05-07-2009, 22:51
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] Arthas
آرتاس منتيل پسر شاه ترناس و برادر کاليا منتيل است . آرتاس اولين بار در روز اژدها معرفي شد . در روز هاي جواني پي برده بود که بايد وارد فرقه شواليه هاي دست نقره اي شود . به دستور و حمايت پالادين مشهور اولتر آورنده نور ، آرتاس فرزند شاه ترناس دوم ، شاه لردران ، قلمروي پادشاهي شمالي انسان ها ، و وليهد به حق اين گونه وارد فرقه مذکور شد . اين جريان در بازي هنر نبرد 3 : سرير يخي نشان داده شد که او با پرنس کيل تاس از قلمروي الون هاي کوئل تالاس مبارزه مي کند و پيروز مي شود تا قلب و مهر جينا پرادمور را بدست آورد . در هر حال چيزهاي بسيار کمي از سال هاي جواني آرتاس مي دانيم .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقش آرتاس در نبرد با طاعون
آرتاس و جينا ما جراجويي خطرناک خود را به سمت شمال با يک پيشنهاد غیر قابل اجرا براي مبارزه با طاعون شروع کردند . در هر مرحله با يک نکرومنسر به نام کلتوزاد مواجه مي شدند . به نظر مي رسيد که نکرومنسر در هر ملاقات با آن ها ، توانائي هايشان را مي سنجد و هربار با مطرح کردن رمز و رازهايي و راهنمائي هايي درباره سرنوشت آرتاس او را ترک مي کرد . هرچند که انگار اين کل توزاد بود که با ملاقاتشان ابتدا سرنوشت خويش را رقم مي زد ، سر انجام آرتاس و جينا بودند نکرومنسر را تعقيب کردند و او را گرفتار کردند . اما اين يک پيروزي پوچ بود ، بخاطر اينکه آن ها بسيار دير رسيده بودند و بذر طاعون کشاته شده بود و در نواحي روستايي بوسيله مزرع داران و تجار ندانسته گسترده مي شد . انها موفق به جلوگيري از آن نشدند . طاعون آرتاس را با عذابي عظيم مواجه کرد و او را در سر دو راهي عذاب و نفرت قرار داد . در همين زمان بود که آن ها به شهر استراث هلم وارد شدند . او تصيم خود را مبني بر سلاخي تمامي اهالي شهر استراث هلم قبل از اينکه طائون همه را نابود کند گرفته بود . زماني که براي اولين بار تصميم خود را با جينا و اوتر آورنده نور مطرح کرد ، اوتر ازانجام دستورات او خودداري کرد و در نتيجه آرتاس او را از اختياراتش خلع کرد – پلادين مشهور و شواليه هاي دست نقره اي را از منطقه اخراج کرد . جينا هم آرتاس را ترک کرد او قادر نبود آرتاس را از تصميمش منصرف کند ، اما مايل هم نبود که بنيشند و تما شا کند که مردم شهر سلاخي مي شوند . آرتاس شبانگاه به شهر حمله کرد و از جانب شواليه هاي منتخب و خدمت گذاران وفادار که از فرمان اوتر خارج شده بودند از او حمايت شد و آرتاس موفق شد جمعيت بسياري از مردم اين شهر پرجمعيت را زماني که در خواب بودند به نام خوبي و جلوگيري از طاعون نامردگان به قتل برساند . در همين زمان آرتاس توسط يک ديو ، يک لرد وحشت به نام مل گانس که به آرتاس با تاثيرات طاعون طعنه مي زد تحريک مي شد . زماني که او مشغول پاکسازي شهر بود . آرتاس به سرعت نيروهايي را براي مقابله با مل گانس که سعي داشت تمام مردم شهر را به زامبی تبديل کند فرستاد . ابتدا آرتاس تلاش کرد تا او را بکشد . درنهايت نقشه مل گانس شکست خورد . جمعيت استراث هلم سلاخي شده بودند و لرد وحشت به نرثرند فرار کرد غرق در ديوانگي متحرق توسط جنون و احساس گناه ، آرتاس به دنبال طعمه اش با حس انتقامي بس نا تمام افتاد . زماني که به نرثرند تنها و فقط با تعداد اندکي از ياران وفادارش رسيد .آرتاس به پيشرفت هايي در تعقيب کردن مل گانس دست يافت . سفرش او را با گروهي از دورف هاي سرگردان که در حال اکشتاف و جستجوي شمشيري به نام فراست مورن بودند مواجه ساخت . آرتاس به سرعت براي کمکشان وارد ارتش شد و با کمک رهبر آن ها مورادين ريش برنزي دوست قديميش ، آنها توانستند در استحکامات نامردگان نفوذ کنند . جنون در آرتاس با سرعت بسياري رو به افزايش بود . و زماني که پدرش او را به لردران احضار کرد ، نقشه اي تازه به فکر خطور کرد . مزدوراني را استخدام کرد و به آتش زدن کشتي هايي که با آن ها به نرثرند آمده بودند گمارد و بعد از آن در حضور مردانش مزدوران را براي آتش زدن کشتي ها نکوهش کرد و به مردانش دستور داد آن ها را تکه تکه کنند . دو مين عمل شيطاني بقدري موفق آميز بود تا سخنان لرد وحشت را تصديق کند . آرتاس روحش را با کشتن بي گناهان لکه دار کرده بود . بله اين آخرين ضربه اي بود که مي توانست پتکي محکم بر بدنه انسانيت او بزند .مورادين و دورف هاي او براي پيدا کردن شمشير افسانه اي فراست مورن آمده بودند .پيشتر دورف ها شمشير را بدست آورده بودند . هرچند با نامردگان بيشتري مواجه شده بودند . زماني که اتحاد نيروهايش را به سوي استحکامات مل گانس گسيل مي کرد ، آرتاس و مورادين به همراه تعدادي از مردان خود به داخل غار هاي هيولا رفتند تا به شمشير که زير کوهستان مخفي شده بود برسند . زماني که فراست مورن را يافتند ، مورادين به سرعت پي برد که فراست مورن نفرين شده و سعي کرد آرتاس را از تصميمش منصرف کند . کتيبه اي که به ان ها هشدار داده بود که در صورت برداشتن فراست مورن بايد عزيزي را قرباني کنيد . هرچند ، آرتاس براي گرفتن انتقام از مل گانس برداشتن شمشير را برگزيد . يخهاي اطراف شمشير تکه تکه شد ، اما تکه از بدن دوست نزديک آرتاس مورادين را شکافت و او را کشت . ( به طور ضمني بيان شده که مورادين "فردي نزديک" به او بود که بايد در اين راه قرباني مي شد) وقتي که شمشير را برداشت ، آرتاس شروع به شنيدن صداي نرزول کرد ، که اکنون او را ليچ کينگ فرمانرواي نامردگان مي شناسيم و او شمشير را براي ربودن روح ها ساخته بود . اولين دعوي آن آرتاس بود .
برخاستن شواليه مرگ
آرتاس با استفاده از قدرت نو ظهور فراست مورن ، به درون استحکامات لرد وحشت نفوذ کرد و با او در ميدان ويرانه جنگ روبرو شد . لرد وحشت از پيروزي او شاد شد ؛ او در تمام اين مدت مي دانست که آرتاس راه قدرت را بدون توجه به پيامد آن در پيش مي گيرد . بهرحال ليچ کينگ براي آرتاس هديه ديگري نيز در نر گرفته بود : انتقام ، آرتاس لرد وحشت را کشت و سرزمين برف هاي مواج بيرون رفت . تمام مردانش را با قصابان سپاهيان لرد وحشت و عناصر سرسخت تنها گذاشت . چند ماه از نابودي لردران توسط طاعون مي گذشت ، بهرحال در پايتخت زنگ هاي بهار به وضوح به صدا در آمد ، شاهزاده بازگشته بود آرتاس در خيابان ها راه مي رفت از شنل و زره اش روح شيطاني درونش به بيرون تراوش مي کرد . به داخل سالن سلطنت شاه قدم گذارد و جلوي چشمان حيران مشاوران به طرز وحشيانه اي پدرش را کشت . تاج آغشته به خون هنوز روي زمين مي چرخيد ، او اين جملات را درباره آخرين باقيمانده از بهترين هاي اتحاد ازروت که تا بحال شناخته شده بود گفت : " اين پادشاهي بايد سقوط کند و از خاکسترش بايد فرقه ای جديد بوجود آيد که در بسياري از مناطق جهان رخنه خواهد کرد . " چه اتفاقي براي آرتاس افتاد ، قسمتي از يک راز است . اما هنوز زنده است .روح او با اين همه داشت توسط قدرت خبيث فراست مورن و سازنده آن ليچ کينگ ربوده مي شد . ديگر آن اعجوبه نبود که لردران قبل او بود و شجاعت و دلاوري بسياري بعنوان يک پلادين دست نقره اي برايش مي کرد . اکنون او دنبال بدن هايشان مي گشت تا با آن ها بر قدرت غضب نامردگان افزون کند . او در حال حاضر قهرمان اصلي نيروي عظيم بود او سوگند خورد که نابود کند و بدين سان او اولين سلسله از شواليه هاي مرگ بود .

آرتاس ابزاري براي مجازات کردن سرزمين ها بود . او فرقه دوزخي را گرد آوري کرد . ، کاري که کل توزاد سال ها صرف سازماندهي و آموزش آنها براي مخفي بودن غضب نامردگان کرده بود . در حقيقت طاعون با حمله لژيون سوزان خود به خود آغاز مي شد . ارتشي اهريمني که اربابان وحشت را استخدام کرده بود و از تعداد فراواني از نيروهاي تاريک آنسوي نشئت گرفته بود . لژيون سوزان توسط جادوگر بزرگي به نام آرکيماند رهبري مي شد و براي نابودي جهان ازروت آماده شده بود . به زودي پس از ملاقات فرمانده جديدشان ، لرد وحشت تايکوندريوس ، آرتاس بوسيله تخيلي از گذشته او را ديده بود . او شروع به ديدن کلتوزاد نکرومنسر که روحش در گوشهاي او زمزمه مي کرد و حقايقي را براي او آشکار مي نمود . کلتوزاد آرتاس را بسوي جايي که بدن پوسيده خويش را در آن رها کرده بود راهنمايي کرد و براي بدست آوردن يک خاکستر مقدس که خاکستر هيچ کسي بجز شاه ترانس منتیل نبود . آرتاس را در تاريکي مطلق فرو برد . در اين راه او بهترين دوست و مشاور قديمي اش اوتر آورنده نور را به طرزي وحشيانه بقتل رساند . تا خاکستر را بدست آورد .
طمع آرتاس براي جادو
طمع بعدي آرتاس نابودي جنگل هاي کوئل تالاس و فتح سرزمين الف هاي والا مقام بود . در آنجا جنگ او مسيرش به سمت مدافعان الون بود . کشتاري بزرگ براه انداخت . و سپس همه جا را آتش زد و جنرال جنگلبان الون سيلوانس دونده باد را در جنگي تن به تن کشت و او را به موجودي روح مانند در آورد . لشکر بزرگ غضب جنگل ها و زمين ها را نابود کرد و هر الفي که در مقابلشان مي ايستاد زير پاهايش خرد مي کرد . سرانجام نيروهاي نامردگان پايتخت الفها ماه نقره اي را محاصره کرد و در نبردي خونين نامردگان چشمه آفتاب منبع نيروهاي جادويي الف هاي والا مقام را تصرف کردند . اينجا بود که آرتاس از خاکستر براي بازگشت کلتوزاد استفاده کرد و نکرومنسر مجددا بصورت يک ليچ قدرتمند متولد شد . با پيوستن کلتوزاد قدرت نو ظهور به او ، نظر آرتاس و کلتوزاد بسوي دهکده نزديک قبيله ارک هاي سنگ سياه افتاد ، ارک ها در آن جا از دروازه شيطاني که کلتوزاد براي ارتباط با فرمانده لژيون سوزان آرکيماند بود محافظ مي کردند . بعد از حمله کردن به ارکهاي سنگ سياه و له کردن آنها ، ليچ قادر شد تا با آرکيماند ارتباط برقرار کند . لرد شرور طريقه باز کردن دروازه اي به دنياي آزروت را به کلتوزاد گفت و سرانجام حمله واقعي لژيون سوزان آغاز شد . قوي ترين نيروهاي نامرگان بکار برده شدند ، آرتاس و کلتوزاد به شهر انسانها دالاران حمله کردند . جايي که کتاب جادوي مديو آخرين محافظ آنجا بود . بعد از حمله وحشيانه نيروها و شجاعت دشمن توسط نامردگان نابود شد . کتاب سر انجام به دست نيروهاي غضب افتاد . با استفاد از کتاب کلتوزاد توانست شکافي بين آزروت و مارپیچ زيرين درست کند و آرکيماند را به زمين آورد . جائيکه اولين عمل او نابودي شهر دالاران با يک ضربت بود . اين اتفاق قبل از ناپديد شدن آرتاس افتاد ، اولين اقدام او در اولين مرحله ملاقات با الفهاي شب نگهبان جنگل آشن وِیْل بود . در حالي که هورد از اين اقدام بي خبر بود .خلاصه اينکه آرتاس پس از مدتي با ايليدان خشم طوفان که به تازگي از بند آزاد شده بود در ميانه هاي جنگل فل وود ملاقات کرد . پس از صحبت هايي جزئي و مبارزه اي بيهوده ، آرتاس ايليدان را با اطلاعاتي درباره چگونگي بدست آوردن جمجمه گولدان ترک کرد ، اطلاعاتي که سرانجام منجر به نابودي تايکانديريوس مي شد و صدمه اي جبران ناپذير به لژيون سوزان مي زد . آرتاس فقط به ليچ کينگ وفادار بود و براي او لژيون سوزان هيچ اهميتي نداشت .
آرتاس منتيل نشسته بر سرير يخي
پس از شکست لژيون سوزان ، آرتاس سفر طولاني خود به خانه را از کاليمدور به سمت سرزمين هاي نابود شده لردران آغاز کرد . هنگامي که رسيد فورا شروع به حمله به لرد های وحشت باقي مانده در لردران که آنجا سکني گزيده و بر ويرانه هاي پاتخت لردران حکومت مي کردند کرد . خود را شاه ناميد ، با سيلوانس دونده باد (که اکنون بدنش واقعي اش بوسيله ليچ کينگ برکت داده شده بود) ، و ليچ کلتوزاد متحد شد . او خودش را فرمانرواي سرزمين هاي طاعون زده اعلام کرد . بهرحال ، اما تقدير آن طور که او انتظار داشت رقم نخورد . ايليدان با استفاده از قدرت چشم سارگراس ، حملاتي به پايگاه قدرت ليچ کينگ در نرثرند کرد . شکستگي هاي در زندان يخي ليچ کينگ به وقع پيوست ، زمان آن رسيده بود که فراست مورن توسط ليچ کينگ فراخوانده شود . چه کسي براي نابودي قدرت نرزول تلاش مي کرد .قدرت آرتاس مستقيما و پيوسته به ليچ کينگ بوسيله شمشير طلسم شده فراست مورن مرتبط بود . تحمل همان تاثيرات ، آهسته اما قطعي بود . قدرت آهنين ليچ کينگ بروي غضب شروع به لغزش کرده بود . و بعضي از نامردگان شروع به بازيابي شخصيت اصلي خود کرده بودند . رئيسي که ميان آنها سر به طغيان بر عليه نرزول برداشته بود سيلوانس و بنشي هاي او بودند . او نقشه اي کشيد تا آرتاس را بکشد و انتقام خراب کردن سرزمين مادري خود کوئل تالاس را از او بگيرد . اما با هوشياري کلتوزاد ، آرتاس فرار کرد و سريعا به سمت شمال يعني به سمت فراخوان ليچ کينگ رفت . آرتاس به طور غير منتظره اي به نرثرند رسيد . منتظر شد و توقف کرد تا با پادشاه افسانه اي نروبين ها ، آنوب آراک ملاقات کند . با پيوستن آن ها به هم ، آرتاس و آنوب'آراک از طريق شکست دادن گروه هايي از مبارزان ناگا و الفهاي خون ، حتي گروهي از دورفها به اعماق ازجول- نروب قلمروي باستاني عنکبوتها سرازير شدند . با رفتن به اعماق غار ها و بعد از سفري دلخراش از ميان پلکان ويرانه شهر اربابان نروبين ها ، آرتاس و آنوب'آراک به پايگاه سرير يخي رسيدند . آنجا ، در آخرين جنگ مايوس کننده و وحشتناک بر ضد ترکيب ناگا ها و الف هاي خون ، نامردگان موفق به عقب راندن آن ها شدند . سر انجام با احيا شدن دوبارهنیروهای آرتاس ، او و ايليدان در پايگاه اصلي سرير يخي با هم روبرو شدند . و نبرد سختي آنجا در گرفت که در پايان با شکست ايليدان بوسيله قدرت فراوان شواليه مرگ همراه بود . پس از پيروزي ، آرتاس از سرير يخي بالا رفت و با ليچ کينگ مواجه شد . در هنگام بالا آمدن از برج يخي ، صداهايي از گذشته را در ذهن او شکل داد ، به او ياداوري مي کرد که او يکي از مخالفان سرسخت تمام آنها بوده . با آخرين قدرتي که ليچ کينگ داشت به آرتاس دستور داد تا با فراست مورن به زندان او ضربه بزند . زندان يخي شکست و خورد شد و تکه تکه هاي آن بر کف ريخت . آخرين نشانه هاي انسانيت آرتاس نيز محو شد و او کلاهخود ليچ کينگ را برداشت و بروي سرش قرار داد . اکنون آرتاس منتيل و ليچ کينگ يکي بودند . جايگاه قدرتمند ترين موجود حاضر در ازروت . او بروي سرير يخي ، به سرزمين هاي بي ارزش يخي و تمام چيزهاي آنسوي نگاه مي کردند .
آرتاس در بازي جهان وارکرفت
نقش آرتاس در بازی جهان هنر نبرد هنوز تائيد نشده است ، بهرحال در سرزمين هاي شرقي و جنوبي طاعون غصب قيام کرده تا بعنوان قدرتي ظاهر شود . اقدامي که باعث شده شايعاتي مبني بر بازگشت او مطرح شود . او در ناکسراماس گورستان غضب ظاهر شده ( چهل مرد شاهد اين جريان بودند ) تا بازيکنان را مورد سرزنش قرار دهد . معهذا اطلاعاتي بسيار کمي درباره نقش آرتاس در بازي جهان هنر نبرد بليزاد کشف شده ، آن هم اينکه شايع شده قاره نرثرند در نسخه توسعه يافته اين بازي اضافه خواهد شد . چنانکه حتما مي دانيد نرثرند ، خانه سرير يخي و خرابه هاي قلمروي باستاني نروبين ها آزجول – نروب است . مدرک مستدلي نيست يا نقل قولي از کارکنان و مديران بليزارد در تائيد مورد فوق نيست ، اما اشارات زيادي در فروم هاي بازي توسط مديران انجمن پشتيبان بازي شده ، اين تفکري است که بسياري از هواداران واکرفت 3 دارند که اگر بليزاد درست گفته باشه . و بخواهد داستان آرتاس را تداوم دهد ، اگر شامل آن در نسخه توسعه دهنده شود ، بايد او شخصيتي بسيار قدرتمند در بازي مذکور باشد . او کسي است که تنها با دستش ايليدان را شکست داد (ايليدان کسي که در داستان دومين قدرت است) ، و همچنين در عمل همين طور بوده آرتاس به سطوح بالايي از قدرت رسيده ، و همچنين با قدرتي لايزالي که انسان نبود يکي شد . کارمندان بليزارد به اين نکته اشاره کرده اند که بازيکني شانسي براي ايستادن در مقابل آرتاس را تا زماني که به 90 level نرسيده ندارد . level کلاهکي که هم اکنون مي تواند در مقابل او استقامت کند 60 و در نسخه Burning Crusade بايد 70 باشد . حتي در آن زمان ، آرتاس رئيسي بسيار قدرتمند از يک سوار کبير و بزرگ است . و احتمالا از تمام مبارزان قدرتمند بازي قوي تر خواهد بود .
__________________

Arrowtic
05-07-2009, 23:14
لطفا اگه میشه داستان ها رو در قالب یه فایل txt برای دانلود بذارید

Spaniuly
05-07-2009, 23:50
سلام داستان بازي هاي Call of Juarez يك و دو رو مي خوام اگه لطف كنيد ممنون ميشم.

Gregar
06-07-2009, 17:43
یه بازی هست مربوط به نبرد elfs و undeads که اسمش هست Heroes of annihilated empires
میشه داستانش رو بگید چون خیلی مشتاقم ببینم که ایا مرتبط با warcraft هست یا نه ؟

Turok-71
06-07-2009, 18:54
داستان بازی از دو زاویه دید کاملا متفاوت روایت می شود که در حقیقت ماجرای یک تعقیب و گریز مرگبار است که در آن شما هم نقش فراری بازی می کنید هم نقش تعقیب کننده! فراری فردیست بنام Billy که او را محکوم به قتل والدینش کرده اند که طبق باور خودش آن را انجام نداده است یا به قول معروف روحش هم از ماجرا خبر ندارد. از طرفی تعقیب کننده فردیست بنام Reverend Ray که در واقع عموی Billy می باشد و خودش فردی خلافکار است و با وجود همه ی جنایت هایش در زندگی اکنون روی به دین آورده و تبدیل به مرد دیندار شده است و در کلیسایی زندگی می کند، او در سرش صدای خدا را می شنود و فکر می کند توسط خدا برای مجازات مجرمان و گسترش خدا پرستی انتخاب شده است.

Turok-71
06-07-2009, 19:26
داستان بازی به قبل از نسخه اول باز میگردد در نسخه اول Ray که در جوانی هفت تیر کشی جسور و بی باک بود که به پدر روحانی تبدیل شده و گذشته اش را فراموش میکند و به نصیحت مردم خطا کار میپردازد، بعد از ازدواجThomas (برادر Ray ) کسانی توماس و همسرش را میکشند پس از این اتفاق Billy (پسر ناتنی Thomas) به خانه سوزان میرسد و فکر میکند که عموی ناتنی وی (Ray) آنها را کشته در همین هنگام Ray خبر دار شده و به خانه برادر خود می آید در این گیرو دار Rayنیز فکر میکند Billy برادر وی را کشته و به تعقیب وی میپردازد و در ادامه کار شما وارد نسخه اول میشدید ولی در COJ Bound in Blood(COJ BB)Thomas زنده است و داستان بازی به قبل از نسخه اول باز میگردد در این نسخه دو برادر به جنگهای داخلی گرجستان و مرز خونین مکزیک پیش میروند تا به هدف نهایی خود برسند و آن چیزی نیست جز گنجینه Juarezکه هر Cowboy را وسوسه میکند چه رسد به دو هفتیر کش معروف! بعد از یافتن گنجینه دو برادر بر روی هم هفت تیر کشیده و روی در روی یک دیگر می ایستند البته بیشتر بازی در صلح دو برادر سپری میشود... ولی قبل این اتفاقات آنها در ارتش متحدین برای دفاع از وطن میجنگیدند ولی بعد از اینکه اتفاقاتی برای خانواده یشان افتاد مجبور به فرار از ارتش میشوند و حالا حـــرص و طمع وجودشان را پر کرده.

Davood_titan
01-05-2010, 11:50
سلام  به همه ی دوستان  
اگه میشه  یه چند تا  داستان  در مورد بازی های موجود برام بزارین  ممنون میشم   :11:

A M I R 1 1 0
02-05-2010, 12:09
منظورت از بازی های موجود چیه ؟؟ اسم بازی را ببر تا برات بزاریم :دی

tommy vercetti
02-05-2010, 15:45
بچه ها می تونین داستان جی تی ای 4 رو بزارین ؟؟

خیلی ممنون

vahid0801
05-05-2010, 15:16
سلام.
داستان بازی خدای جنگ از 1 تا 3 یعنی از اول تا اخرش رو میخواستم.البته یکش رو میدونم.
خیلی ممنون میشیم اگه محبت کنید.