مشاهده نسخه کامل
: ✽✽ مـشــاعـــره ✽✽
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عکس از GOLDFINCH ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) عزیز
سلام
پس از درخواستهای شما دوستان عزیز جهتِ بازگشاییِ دوبارهی تاپیک مشاعره، تصمیم گرفته شد؛ تا با قوانین جدید و شیوهای نو تاپیکِ مشاعره را باری دیگر راهاندازی کنیم.
در این تاپیک جدید به جای مشاعره با حرف آخرِ شعرِ نفرِ قبلی از کلمهای مشخص استفاده میکنیم.
قــوانیــن:
۱- کلمهای انتخاب شود که در سه دوره مشاعرهی اخیر استفاده نشده باشد.
۲- کلمهی منتخب باید دارای معنیِ مشخص باشد و از انتخاب حروف ربط / پسوند / پیشوند / کلمات هجو و بیمعنی بپرهیزید.
۳- دو کاربر در ادامهی مشاعرهی یکدیگر نمیتوانند بیشتر از یک الی دو بار پشت سر هم تاپیک رو پیش ببرند.
برای مثال: کاربر الف، کاربر ب / مجددا کاربر الف، کاربر ب، باید نفر سومی حضور داشته باشه.
۴- تعداد پستهای روزانهی افراد، به هیچ عنوان نباید بیشتر از پنج پست باشد.
۵- از ارسال اشعار نو / سپید / طرح / کاریکلماتور و هر گونه شعر بیوزن و بیقافیه خودداری کنید.
۶ - در صورت فراموش کردن انتخاب کلمه برای ادامهی مشاعره، برای پیش رفتن مشاعره، باید از آخرین کلمهی شاخص انتخاب شده، استفاده شود.
7- در صورتی که کاربری به اشتباه در شعرِ خود از کلمهي شاخص استفاده نکرد و یا هر خلل دیگری در روند تاپیک بوجود آمد، بقیه کاربران تنها با اعلام گزارش تخلف ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) و بدون در نظر گرفتن پست اشتباه و هیچ تذکر شخصی و با توجه به آخرین پستِ صحیح به مشاعره ادامه بدهند.
۸. در صورتی که شعری با کلمهی شاخص پیدا نکردید تنها میتوانید با پسوند "ی" در ادامهی کلمهی شاخص مشاعره کنید و از شکستن و تغییر دادن کلمه شاخص و اضافه کردن پسوند و پشوند به آن بپرهیزید.
=>
دوستان لطفا به قوانین دقت کنید، هر گونه پست خلاف قوانین پاک میشود.
بـا تشکــر از Mehran ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) عـزیز بابت این طــرح نـــو برای مشــاعره...:»:»
بــه نمــاینــدگـی از تیــم مـدیـریت انجمن ادبیــات
سلام
ممنون از ندا خانم و تیم مدیریت انجمن ادبیات
فکر میکنم خوب باشه، اولین بیت رو بیت اول دیوان حضرت حافظ قرار بدیم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
الا يا ايها الساقي، ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشكل ها
با تشکر مهران...
Demon King
31-08-2014, 00:21
بیا که ساقی شراب باره رسید
خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید
« مولانا جلال الدین »
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وزلب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
شب فـراق که داند که تا سحـر چندست؟
مگر کسی که به زنـدان عشق دربندست
با تشکر مهران...
.:PAR3A:.
31-08-2014, 12:19
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
ما محرمان خلوت انسیم، غم مخور
با یار آشنا، سخن آشنا بگو
با تشکر مهران...
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نورمهتابم که در ویرانه ها افتاده ام
Demon King
31-08-2014, 13:43
کی ببینی سرخ و سبز و فور را
تا نبینی پیش از این سه نور را
رنگ وهمی هم اگر جوشد ز هستی، مفت ماست
کاین لبــاس تیــره نتــوان ســـاختن، بسیــار ســـرخ
با تشکر مهران...
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو آنچنان که می نمایی هستی؟
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
Demon King
31-08-2014, 19:19
برما رقم خطا پرستی همه هست
بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری دل بستی
بیت قبل شعر قبلیم :n02:
==== همزمانی با پست قبلی //
اگر آن مهرخ زیبا بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و اجزا را
( میدونید که یکم اقتباسی هست )
Demon King
31-08-2014, 20:34
کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بیدست و بیپا می رویم
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
من با حضور معین جون مخالفم ! آخه همه ی کتابای شعرو حفظه !! :n02:
!SaMiRa!
01-09-2014, 07:48
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
جـانا به خـــرابـــات آ تــا لذت جــان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه
با تشکر مهران...
Demon King
01-09-2014, 10:14
درخرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
در همه دیر مغان نیست چو من شـیدایی
خــرقه جــایی گـــرو بــاده و دفتـر جـایی
با تشکر مهران...
!SaMiRa!
01-09-2014, 12:16
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
Demon King
01-09-2014, 14:46
مست آمده ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه ی میخانه بمیرم
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
با تشکر مهران...
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
V E S T A
01-09-2014, 21:02
دلـم ز صـومعـــه بِگرفــت و خِرقـــه سالـوس
کجـاست دِیـر مُـغــان و شــراب نـــاب کجـــا
"عزلیـات حـافظ"
Demon King
01-09-2014, 21:09
از صومعه رختم به خرابات بر آرید
گرد از من و سجاده ی طامات برآرید
" سعدی "
V E S T A
01-09-2014, 21:14
ما مـــرد زُهـــد و تـوبــه و طـامـات نیستــیم
بـا مـا به جـام بـــاده صـافــی خــطاب کـــن
"عزلیات حافظ"
raha bash
02-09-2014, 01:06
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه و پشمينه بينداز و برو
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
!SaMiRa!
02-09-2014, 13:40
ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد ...**... که تا زخال تو خاکم شود عبیر آمیز ...
GOLDFINCH
02-09-2014, 16:34
ز عطــر حور بهشتـ آن نفسـ برآید بوی که خاک میکده ما عبیــر جیب کند (حافظ)
باتشکر *1987*
هر دم باد سحر از تو خبر به من آرد
عطر سوسن و گل زاد چمن به من آرد
.:PAR3A:.
02-09-2014, 16:55
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
هوشنگ ابتهاج (سایه)
GOLDFINCH
02-09-2014, 16:56
فلک چو جلوهکنان بنگرد سمند تو را
کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد
باسپاس، *1987*
!SaMiRa!
02-09-2014, 17:21
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
این همه سختی و نامرادی سعدی
چون تو پسندی سعادتست و سلامت
(میخوام تا اونجایی که ممکنه از سعدی:n12: شعر بزارم )
GOLDFINCH
02-09-2014, 18:56
که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟
باسپاس *1987*
Demon King
02-09-2014, 19:17
کلمه خیس میکنم برای هفت سین سال نو
برای سین اولم سلام تو
« لادن خدا بنده »
نه در جهان گل رویی و سبزهٔ زنخیست
درختها همه سبزند و بوستان گلزار
(سعدی : البته اگر کلمه رو قبول کنید .)
ای حسد موج زن بحر سیاه آمدی
خشت گل تیرهای ز آب جهنم بخیس
مولوی ... این درسته . چه از لحاظ لغوی و چه از لحاظ معنایی.:n06:
!SaMiRa!
03-09-2014, 11:10
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
Demon King
03-09-2014, 11:16
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
« حافظ»
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
(سعدی)
.:PAR3A:.
03-09-2014, 11:56
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد
(سعدی)
!SaMiRa!
03-09-2014, 14:07
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
" حافظ "
GOLDFINCH
03-09-2014, 15:15
زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توست
دیدهٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد
باسپاس؛ *1987*
raha bash
03-09-2014, 17:31
بلبلی شیفته میگفت به گل
که جمال تو چراغ چمن است
گفت، امروز که زیبا و خوشم
رخ من شاهد هر انجمن است
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار
(سعدی)
Demon King
04-09-2014, 07:28
ای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زان چشم همی کنم به هرسو
سعدی
!SaMiRa!
04-09-2014, 09:01
خواهم که شوم ازنظر لطف تو غایب
هر چند که پر دردم و بسیار حقیرم
( وحشی بافقی )
ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار
گر به جانی میدهد اینک خریدار آمدست
(سعدی)
Demon King
04-09-2014, 12:07
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است
حافظ شیرازی
دخترم قحط رجال است و همه میترشند
سعی کن صاحب سرمایه و خوشگل باشی
زشتی ات گر ژنتیکی ست، مخور غم باید
شاهد معجزه پن کک و ریمل باشی
:n02:
سعدیا سرمایه داران از خلل ترسند و ما
گر برآید بانگ دزد از کاروان آسودهایم
(سعدی)
!SaMiRa!
04-09-2014, 16:50
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
(سعدی )
V E S T A
04-09-2014, 21:48
محمـلِ جـانـان ببـوس آن گه به زاری عرضــه دار
کز فِــراقــت سوختـم ای مهـربـان فریــاد رس
"غزلیات حافظ"
فریاد مردمان همه از دست دشمنست
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست
(سعدی)
ز گـریه مـردم چشـمم نشسته در خون است
ببین که در طلبـــ ــت حال مردمان چون است
با تشکر مهران...
Demon King
05-09-2014, 19:26
طلب درد بهانه است که درمان برسد
کار سرگشتگی عشق به پایان برسد
!SaMiRa!
05-09-2014, 21:10
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
M O B I N
05-09-2014, 21:26
تـا کــی بــه تـمـنــــای وصـــال تـــو یـگـانـــه
اشـکـم شـود از هـر مـژه چــون سیل روانــه
مرین یگانه اهل زمانه را یا رب
به کام دولت و دنیا و دین ممتع دار
( سعدی )
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
!SaMiRa!
06-09-2014, 12:44
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
GOLDFINCH
06-09-2014, 12:48
ای از ورای پردهها تـــاب تو تابـســتان مـا
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
((مولوی))
باسپاس *1987*
Demon King
06-09-2014, 12:51
رویی که چو آتش به زمستان خوش بود
امروز چو « پوستین » به تابستانت
نوبـهار از غنچه بیـرون شد به یک تو پیـرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمســتان پوستین
با تشکر مهران...
Demon King
08-09-2014, 10:13
راز دل با غنچه بلبل در میان آورده است
آنچه در دل داشت، گویا بر زبان آورده است
raha bash
08-09-2014, 10:19
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
هر زمان کز غیب عشق ، یار ما خنجر کشد
گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندر کشد
!SaMiRa!
08-09-2014, 13:56
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
ای آمــده از عــــالـــم روحـــانـی تفـــت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
مـــی نـــوش، ندانـــی ز کجــا آمـدهای
خــوش باش ندانی بکجـا خــواهی رفت...
با تشکر مهران...
سحر رســد ز نـــدای خروس روحانی
ظفـــر رسد ز صــدای نقــاره بهـــرام
«مولوی»
Demon King
12-09-2014, 12:32
منادی ندا کرد در شهر خوبان
دلی کرده ام گم کسی دیده باشد
خوبان جهان صید توان کرد به زر
خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین
کاو نیز چگونه سر درآورد به زر
( حافظ )
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
من نگــویم که مــرا از قفــس آزاد کنید
قفسم برده به باغــی و دلم شاد کنید
«بهار»
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
سعدی دیوان اشعار غزلیات غزل ۳۲۱
!SaMiRa!
13-09-2014, 14:50
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
دارم امیــد عاطفـتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفــو اوست
«حــافـظ»
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
در این صفحه کلمات جالب و مربوط به هم برام جالبه:
خوبان - صید - قفس - باغ - تفرج - امید - دوست - نفس
!SaMiRa!
13-09-2014, 16:59
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
water_lily_2012
13-09-2014, 17:22
یار من پاک تر از برگ گل است
یار من جاذبه لطف و وفاست
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جــاذبه امداد میکنیم ترا
با تشکر مهران...
V E S T A
15-09-2014, 11:26
بی تـو اشـک و غـم و حسـرت همه مهمـان مننـد
قدمـی رنجـه کـن از مهـر، به مهمـانی مـن
صفــــحـهٔ روی ز انــظــار، نهـــــان میــــــدارم
تا نخـوانند بــر ایـن صفـحه، پریشــانی مـن
دهــر، بسیـار چــو مــن سربگریبـان دیــده است
چه تفــاوت کنــدش، سـر به گریبــانی مـن
پروین اعتصامی
GOLDFINCH
15-09-2014, 11:50
آن چنان سخت نیاید سر من گر برود
نازنینا که پریشانی مویی ز سرت
"سعدی"
mojtabaivi
15-09-2014, 12:17
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
حافــــــــــــظـ
!SaMiRa!
15-09-2014, 14:26
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
" حافظ "
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
V E S T A
15-09-2014, 16:30
شهــره شهــر مشــو تا ننهــم سر در کــوه
شــور شیـریــن منمــا تا نکنـی فرهــادم
رحــم کن بر من مسکیــن و به فریــادم رس
تــا بــه خــاک در آصـــف نرســد فریــادم
حافــظ از جــور تو حاشــا که بگردانــد روی
مــن از آن روز که دربنـــــد تـــــوام آزادم
"حافظ"
GOLDFINCH
15-09-2014, 17:18
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حافظ
mojtabaivi
15-09-2014, 17:42
دوش در حـلقه ی ما قصه ی گیســوی تو بود............................تا دل شب سخن از سلســله ی موی تو بود
حافظ
Demon King
15-09-2014, 20:30
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
" حافظ "
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
mojtabaivi
16-09-2014, 13:20
اندک اندک جمع مستان میرسند...................................... ............اندک اندک می پرستان میرسند
دلــنوازان، نــــاز نـــازان در رهـنــد.................................... ..............گل عذاران از گلستان می رسند
.................................................. .................................................. ...................مولــــــــــوی
GOLDFINCH
16-09-2014, 13:45
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
حافظ
!SaMiRa!
16-09-2014, 13:50
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
" شهریار "
mojtabaivi
16-09-2014, 17:40
افسوس که نامه ی جوانی طی شد..................................و آن تازه بهـــــــار زندگـانی دی شد
آن مرغ طــــــرب که نام او بود شباب...................................افس س ندانم که کی آمد کی شد
.................................................. .................................................. ..................خـــــیام
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهی صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمیتوان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و ...
سعدی
از در در امدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
سیزده را هــمه عـالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
با تشکر مهران...
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
mojtabaivi
17-09-2014, 13:19
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...........................همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
.................................................. .................................................. ......................فریدون مشیری
درسته شعر "کوچه" فریدون مشیری نو هست و گذاشتن شعر نو خلاف قوانینه، ولی امیدوارم این بیتش مشکل نداشته باشه، چون شباهتی به شعر نو نداره
!SaMiRa!
17-09-2014, 15:40
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش
" حافظ"
دل داده ام به یاری شوخی کَشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
GOLDFINCH
18-09-2014, 00:07
یکی گاو دیدم چو خرم بهار
سراپای نیرنگ و رنگ و نگار
فردوسی
روز شعر و ادب گرامی
تا بهار دلنشـیـלּ آمدہ سوے چمـלּ
اے بهار آرزو بر سرم سایـہ فکــלּ
درسته شعر "کوچه" فریدون مشیری نو هست و گذاشتن شعر نو خلاف قوانینه،
ولی امیـدوارم این بیتش مشکل نداشته باشه، چــون شباهتی به شعر نو نداره
خب اینکه این پست باید حذف بشه یا خیر بحث دیگریست ولی درباره اینکه شباهت به شعـــر نو داره یا نه:
اشعار نو میتوانند دارای قافیه باشند و حتی وزن. که اوزان آنها میتوانند کوتاه یا بلند، ناقص یا کامل باشند.
:» :»
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
Demon King
18-09-2014, 10:41
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
یا من رسم به یار
یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
!SaMiRa!
18-09-2014, 16:38
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
سـاقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمــــشاد خــــرامان کــن تا بـــاغ بیارایــی
ای درد تـوام درمــــان در بستـــر نــاکــامـی
و ای یـــاد توام مـــونس در گوشــه تنهایی
با تشکر مهران...
raha bash
20-09-2014, 16:44
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
بیت بالا حقیقتا من رو برد به ایامی که تازه فهمیده بودم ادبیات دنیایی بزرگترو بسی جلو تر از دنیایی کنونی ما هست بر عکس کسانی که فکر میکنن ادبیات دیگه جاذبه اش رو از دست داده . . . :n16:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز ...
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد.
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد ...
این ابیات هم برای کسانی که مدام تظاهر به دینداری و خداپرستی دارند .
(سعدی ... :n12:)
Demon King
22-09-2014, 15:16
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
حافظ
!SaMiRa!
22-09-2014, 17:16
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
بـــه صحـرا بنگـــرم صـحـــرا تــه وینـــمـ
بـــه دریـــــا بنگـــرم دریـــــا تــه وینـــمـ
بهـــر جـــا بنگـــرم کـوه و در و دشـــتــ
نـشــــان روی زیـبــــــای تـــه وینـــــمـ
«بابــاطاهـــر»
يك قـطره ي آب بود، دريــــا شد
يك ذره ي خــاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندرين عالم چيست
آمد مگــسي پديد و نــا پيدا شد
با تشکر مهران...
!SaMiRa!
26-09-2014, 15:37
هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد
هر قطره ازو در دل، دریای دگر دارد
"صائب تبریزی "
شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم
از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم
........
........
سعید بیابانکی
چون متن کاملش باعث اعمال قانون میشه :n02: بجاش لینک میدم :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
raha bash
28-09-2014, 09:55
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
قدح پر کن که من از دولت عشق
جــوان بخــت جهـانم گـر چه پیرم
با تشکر مهران...
قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی
سعدی
!SaMiRa!
29-09-2014, 18:15
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
" شهریار "
دیشب به سیـــل اشـــک ره خـــواب میزدم
نقشــی به یــــاد خــط تــــو بـــر آب میزدم
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد ، آن روزگاران یاد باد
- Saman -
03-10-2014, 18:25
مژده وصل تو كو كز سر جهان برخيزم *** طاير قدسم و از دام جهان برخيزم
حافظ
!SaMiRa!
04-10-2014, 19:41
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
Demon King
04-10-2014, 21:44
یاد ما میرفت و ما عاشق و بیدل بودیم
پرده بر انداختی، کار به اتمام رفت
GOLDFINCH
04-10-2014, 23:20
چون تو اندر راه باشی ناتمام
کی رسد کارت به اتمام ای غلام
شـــراب لعل و جای امن و یـار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت، اگر اکنــون نخواهد شد
با تشکر مهران...
- Saman -
06-10-2014, 14:43
بيا كه لعل و گهر در نثار مقدم تو *** ز گنج خانه دل میكشم به روزن چشم
حافظ
!SaMiRa!
06-10-2014, 19:51
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
( حافظ)
جــان به جانـان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
با تشکر مهران...
- Saman -
11-10-2014, 17:22
چو آفتاب می از مشرق پياله برآيد *** ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآيد
حافظ
به خوابگاه عـدم گر هــــزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
«سعدی»
Demon King
16-10-2014, 00:31
گویند که عشق عاقبت " تسکین " است
اول شور است و عاقبت تمکین است
مولانا
EhsanCPU
16-10-2014, 01:56
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
نجمه زارع
- Saman -
25-11-2014, 00:18
شب كه آرام تر از پلك تو را مي بندم *** در دلم طاقت ديدار تو تا فردا نيست
محمد علی بهمنی
چنان بیزار از امروزم که از فردا نمی ترسم
که از فردا ،اگر پنهان، اگر پیدا نمی ترسم
امیر مهدی نژاد
- Saman -
04-12-2014, 10:08
دل ميرود ز دستم، صاحبدلان خدا را *** دردا كه راز پنهان، خواهد شد آشكارا
حافظ
نــــه ٬ لا الـــه الا تــــو ٬ مـــــی پـرستمت
بی شک تویی که باعث کفر از ازل شدی
حالا خدا شدی و به من وعده می دهی
تو هم به آن خدای قدیمی ٬ بدل شدی
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد..
...مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
حافظ
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است
که مژده طرب از گلشن سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم...
EhsanCPU
15-12-2014, 22:55
حافظ ار آبِ حیات ازلی میخواهی
منبعش خاکِ در خلوت درویشان است
- Saman -
15-12-2014, 23:04
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر میكنند *** چون به خلوت میروند آن كار ديگر میكنند
حافظ
مرا زقید زمان و مکان رهـــا می کرد
اگرچه خود به زمان و مکان مقید بود
به جلوه وجذبه درضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود...
EhsanCPU
16-12-2014, 05:55
نياز من چه وزن آرد بدين سان
كه خورشيد غنى شد كيسه پرداز
بياد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران
. حافظ .
با دشمنان موافق و با دوستان به خشم
یاری نباشد این که تو با یار میکنی
سعدی
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی
طوطی خموش به چو تو گفتار میکنی
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی نهادهای که گرفتار میکنی
تو خود چه فتنهای که به چشمان ترک مست
تاراج عقل مردم هشیار میکنی
از دوستی که دارم و غیرت که میبرم
خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی
گفتی نظر خطاست تو دل میبری رواست
خود کرده جرم و خلق گنهکارمیکنی
هرگز فرامشت نشود دفتر خلاف
با دوستان چنین که تو تکرار میکنی
دستان به خون تازه بیچارگان خضاب
هرگز کس این کند که تو عیار میکنی
با دشمنان موافق و با دوستان به خشم
یاری نباشد این که تو با یار میکنی
تا من سماع میشنوم پند نشنوم
ای مدعی نصیحت بیکار میکنی
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلحست از این طرف که تو پیکار میکنی
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی به دیوار میکنی
زنهار سعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد چو تو زنهار میکنی
هشدار زآنکه در پس این پرده ی نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
ببینند سایه ها که تو را هم شکسته ام...
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو ******** جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی ********** نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
حافظ
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش میکنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
ما باده زیر خرقه نه امروز میخوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید...
- Saman -
17-12-2014, 22:44
هر آن مريض كه پند طبيب نپذيرد *** سزاش تاب و تب روزگار بيماريست
پروين اعتصامی... از قصيده شمارهی 12
EhsanCPU
17-12-2014, 23:00
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
سعدی
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یا ربی؟
نخفتهست مظلوم از آهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
سعدی
بوستان سعدی
باب اول در عدل و تدبیر و رای / حکایت حجاج یوسف
حکایت کنند از یکی نیکمرد
که اکرام حجاج یوسف نکرد
به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز
که نطعش بینداز و خونش بریز
چو حجت نماند جفا جوی را
بپرخاش در هم کشد روی را
بخندید و بگریست مرد خدای
عجب داشت سنگین دل تیره رای
چو دیدش که خندید و دیگر گریست
بپرسید کاین خنده و گریه چیست؟
بگفتا همیگریم از روزگار
که طفلان بیچاره دارم چهار
همیخندم از لطف یزدان پاک
که مظلوم رفتم نه ظالم به خاک
پسر گفتش: ای نامور شهریار
یکی دست از این مرد صوفی بدار
که خلقی بدو روی دارند و پشت
نه رای است خلقی به یک بار کشت
بزرگی و عفو و کرم پیشه کن
ز خردان اطفالش اندیشه کن
شنیدم که نشنید و خونش بریخت
ز فرمان داور که داند گریخت؟
بزرگی در آن فکرت آن شب بخفت
به خواب اندرش دید و پرسید و گفت:
دمی بیش بر من سیاست نراند
عقوبت بر او تا قیامت بماند
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یا ربی؟
نخفتهست مظلوم از آهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
نه ابلیس بد کرد و نیکی ندید؟
بر پاک ناید ز تخم پلید
مزن بانگ بر شیرمردان درشت
چو با کودکان بر نیایی به مشت
یکی پند میگفت فرزند را
نگهدار پند خردمند را
مکن جور بر خردکان ای پسر
که یک روزت افتد بزرگی به سر
نمیترسی ای گرگ ناقص خرد
که روزی پلنگیت بر هم درد؟
به خردی درم زور سرپنجه بود
دل زیردستان ز من رنجه بود
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور با لاغران
ما را به تازيانه نـوازش نكن عزيز
كه سوز زخم كهنهي افسار و زين بس است
از این به بعد عزيز شما باش و شانههات
ما را براي گريه سر آستين بس است...
خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بینواییت
سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر
سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت
وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن
کاتش آن فرو کشد، گریهام از جداییت
سعدی
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت
سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت
پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود
چون پس پرده میرود اینهمه دلرباییت
گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن
تا شب رهروان شود، روز به روشناییت
خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو
عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بینواییت
سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر
سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت
وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن
کاتش آن فرو کشد، گریهام از جداییت
راه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردی
تا به خیال در بود، پیری و پارساییت
- Saman -
20-12-2014, 12:26
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ريخت چو اين قصه شنودم
شهريار
EhsanCPU
20-12-2014, 12:36
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
.سعدی.
یک نامه ام، بدون شروع و بدون نام
امروز هـم مطابق معمول ناتمام
خوش كرده ام كنارتو دل وا كنم كمی
همسایه ی همیشه ی ناآشنا؛سلام
ازحال و روز خودكه بگویم،حكایتی است
بی صفحه زندگانی بی روح و كم دوام....
ز ننگ من نگوید نام من کس
چو من مردی چه جای ننگ و نامم
چو بر جانم زدی شمشیر عشقت
تمامم کن که زنده ناتمامـم
مولوی - دیوان شمس
کجایی ساقیا درده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم
می اندرده تهی دستم چه داری
که از خون جگر پر گشت جامم
ز ننگ من نگوید نام من کس
چو من مردی چه جای ننگ و نامم
چو بر جانم زدی شمشیر عشقت
تمامم کن که زنده ناتمامم
گهم زاهد همیخوانند و گه رند
من مسکین ندانم تا کدامم
ز من چون شمع تا یک ذره باقی است
نخواهد بود جز آتش مقامم
مرا جز سوختن راه دگر نیست
بیا تا خوش بسوزم زانک خامم
ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما
ای ننگ بر او مرگ بر آغوش شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است
لعنت به تنی که در کنار تنش است
EhsanCPU
23-12-2014, 12:22
گفتم که چرا دشمنت افکند به مرگ ؟
گفتا که چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که وصيتي نداري ؟ خنديد !
يعني که همين بس است: لبخند به مرگ !
.قیصر امین پور.
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
حافظ
گم است وقت و تصاویر پیش رو مفقود
تمام خاطرهها هم همیشه عالی نیست
نپرس از من و حالـم، دروغ میشنوی:
"به غير دوری لبخند تو، ملالي نيست!"
کشت دروغ، بار حقیقت نمیدهد
این خشک رود، چشمهٔ حیوان نمیشود
پروین اعتصامی
از زهد خشک بر خیز در خیل اهل راز آی
حافظ بحق قرآن کز شید و زَرق باز آی
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است
مثل من باغچه ی خانه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
مولوی
پ.ن.:
و یکی از فراموشناشدنی و کلاسیک و نوستالژی ـهای موسیقیمان و با صدای حسامالدین سراج
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
...
خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا
باقی همه آن شما
و ...
اگه بخوام بنویسم همه رو باید بنویسم.
این قدر آئینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بـر جگرم نگذارید
چشمی آبی تـر از آئینه گرفتارم کرد
بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید
تو، همی اخلاص را خوانی جنون
چون توانی چاره کرد این درد، چون
از طبیبم گر چه میدادی نشان
من نمیبینم طبیبی در جهان
من چه دانم، کان طبیب اندر کجاست
میشناسم یک طبیب، آنهم خداست
پروین اعتصامی
- Saman -
25-12-2014, 10:59
كام چوپان را ز ناكامی چشيدن چاره نيست
بر زمستان صبر بايد طالب نوروز را
سعدی
زمـستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
پی نوشت : اینم به مناسبت آغاز زمستان و سرمای این روزها :دی
ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد
که مینویسم و در حال میشود مغسول
من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول
طریق عشق به گفتن نمیتوان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتـ.ش مجبول
سعدی
نگاهت دست نقاش طبیعت را چنان لرزاند
که حتی می شود رنگ خدا را دید در چشمت
جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید
چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت
دیوار سرایت را نقاش نمیباید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت
هر چند نمیسوزد بر من دل سنگینت
گویی دل من سنگیست در چاه زنخدانت
سعدی
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت
روز همه سر برکرد از کوه و شب ما را
سر برنکند خورشید الا ز گریبانت
جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید
چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت
دیوار سرایت را نقاش نمیباید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت
هر چند نمیسوزد بر من دل سنگینت
گویی دل من سنگیست در چاه زنخدانت
جان باختن آسانست اندر نظرت لیکن
این لاشه نمیبینم شایسته قربانت
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت
ای بادیه هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت
دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن
زان گه که درافتادم با قامت فتانت
شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز
سعدی که تو جان دارد بل دوستتر از جانت
بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیدست
این تشنه که میمیرد بر چشمه حیوانت
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیـــدی؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیـــدی؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟
از زیـــر امــــواج آســـمـان را تـــار دیدی؟
نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
از «آتـنــا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟
در پـشـت دیـوار ِحیاطـی شعـر خوانـدی؟
دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک
خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیـمـار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟؟
حقــــا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل تـو
او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؟؟
کاظم بهمنی
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
شهریار
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام
شرمنده جوانی از این زندگانی ام
از دست من و قافیه هایم گله مند است
ماهی که دچارش غزلم بند به بند است
مو فندقی چشم سیاهی که لبانش
مرموز ترین عامل بیماری قند است
گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیم آن مه بی مهر درآید
آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان
با دم عیسویم ایندم آخر به سر آید
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
به تماشای من از روزنه کلبه درآید
شهریار
!SaMiRa!
26-12-2014, 12:22
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
- Saman -
26-12-2014, 12:33
تو را من دوست ميدارم چو بلبل مر گلستان را
مرا دشمن چرا داری چو کودک مر دبستان را
چو کردم يک نظر در تو دلم شد مهربان بر تو
مسخر گشت بیلشکر ولايت چون تو سلطان را
سيف فرغانی
!SaMiRa!
26-12-2014, 12:53
چه خوش بیمهربانی هر دو سر بی
که یکسر مهربانی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریدهای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی
" باباطاهر "
باران ببار ،اما بدان اينجا صفا را می کشند
مجنون به صحرا می برند، حلاج ها را می کشند
اينجا تمام مردمان احساس غربت می کنند
باران غريبی کن فقط،چون آشنا را می کشند
EhsanCPU
27-12-2014, 13:30
آخر به شهر غربت و دور از وطن شدم
صدچاک جامه گشته و دور از وطن شدم
در ملک بودی اگر یک ذره عشق یار من
در فلک آتش افکندی آه آتش بار من
در تن زارم جگر صدچاک و دل صد پاره شد
بوالعجب گلها شکفت از عشق در گلزار من
چون کند پامالـ.م آن سرو از پی پابوس او
دل برون آید ز چاک سینهٔ افکار من
محتشم کاشانی
پامال = پایمال
نگار بانو
27-12-2014, 18:29
آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم / خاک می بوسم و عذر قدمش میخواهم
شدی تو بی خیال و من شدم هی بی قرار تو
تو هی برمن جفا کردی ، من احمق وفا کردم
ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل
برای آن که برگردی فقط نذر و دعا کردم
جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی
مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»
بیمهری اگر چه بیوفا هم
جور از تو نکو بود جفا هم
بیگانه و آشنا ندانی
بیگانه کشی و آشنا هم
پیش که برم شکایت تو
کز خلق نترسی از خدا هم
بس تجربه کردهام ندارد
آه سحری اثر دعا هم
در وصل چو هجر سوزدم جان
از درد به جانم از دوا هم
ای گل که ز هر گلی فزون است
در حسن، رخ تو در صفا هم
شد فصل بهار و بلبل و گل
در باغ به عشرتند با هم
با هم ستم است اگر نباشیم
چون بلبل و گل به باغ ما هم
جز هاتف بینوا در آن کوی
شاه آمد و شد کند، گدا هم
هاتف اصفهانی
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی
!SaMiRa!
29-12-2014, 18:43
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
" حافظ "
مرا بازیچـه خود ساخت چـون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نگار بانو
29-12-2014, 23:50
در ميان همگان گشتم و عاشــق نشدم
تو چه بودي كه تو را ديدم و ديوانه شدم
ای غم بگو از دستِ تو آخر کجا باید شدن
در گوشه ی میخانه هم مارا تو پیدا میکنی
فشردم بار ها زنگ در میخانه چشمت
که آیا بین عشاقت مرا جا می کنی یا نه
تو در قلب منی هرجا که هستی هر کجا باشی
ندانم کنج این ویرانه مأوا می کنی یا نه
!SaMiRa!
30-12-2014, 20:49
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
"شیخ بهایی "
- Saman -
30-12-2014, 21:00
يک لحظه ديدن رخ جانانم آرزوست
يکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
يکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
فخرالدین عراقی
حتی خدا نخواست ببیند در این جهان
کار دو عاشق اینهمه بالا گرفته است
یک لحظه چشم بستم و دیدم کسی برام
تصمیم گریه آور کبری گرفته است
حالا منم و میز و دو فنجان قهوه و...
مردی که روی صندلی ات جا گرفته است
!SaMiRa!
30-12-2014, 23:06
کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست
اول حبیب من به خدا بی وفا نبود
دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود
" شهریار "
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
EhsanCPU
30-12-2014, 23:53
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید
روی زمین سبز شد جیب درید آسمان
بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید
!SaMiRa!
02-01-2015, 09:41
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
dvb595959
02-01-2015, 10:05
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
بر چهره ی تو شرم نمایان شدنی نیست
هربی سرو پا یوسفِ کنعان شدنی نیست
دیریست که از دست ِ تو خورشیدِ وجــودم
قربانیِ ابری است که باران شدنی نیست
ویـران نشده خانه ام از سیل ِ غم ِ تو
کاشانه ی بردوش، که ویران شدنی نیست
خانه در مانده شد از ویرانی ابیات تو
وایِ من بگذر خدایا اتشی بی شعله ام
پس دلم منتظر کيست که من بی خبرم
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم
- Saman -
05-01-2015, 12:00
در زدم او گفت جانم کيستی؟
گفتمش تو عاشق من نيستی؟
گفت نه، اما ببينم تا به کی
پشت اين در منتظر میايستی؟
dvb595959
05-01-2015, 12:27
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
نگار بانو
07-01-2015, 00:58
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود/ابن سیرین را خبر کن خواب شیرین دیده ام
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی آخر تو شیدای کهای؟
!SaMiRa!
07-01-2015, 22:53
زندگي مجذور آينه است
زندگي گل به توان ابديت
زندگي ضرب زمين در ضربان دل ما
زندگي هندسه ساده و يكسان نفسهاست...
H.E.R.O.E.S
07-01-2015, 23:18
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
نگار بانو
08-01-2015, 01:19
صبا! به لطف بگو آن غزال رعنا را / که سر به کوه و بیابان، تو دادهای ما را
dvb595959
08-01-2015, 07:49
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفته بودم که خاطرَت را این مردِ تنهای ایل می خواهد
گفتی :" آخر چرا؟!" و پرسیدم : " عاشقی هم دلیل می خواهد؟!!"
قلبِ تـو ، جنس سنگ هم باشد، قبله ی آرزوی من آنجاست
فتحِ این کعبه ای که می بینم... آه ! اصحاب فیل می خواهد!!
!SaMiRa!
09-01-2015, 01:29
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
dvb595959
09-01-2015, 07:58
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
- Saman -
09-01-2015, 10:06
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ... به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
حافظ
dvb595959
09-01-2015, 11:38
نه قاضی ام نه مدرس نه محتسب نه فقیه
مرا چه کار که منع شرابخواره کنم؟
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن
به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
!SaMiRa!
09-01-2015, 13:59
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
در چین زلفش ای دل مسکین چگونه ای
کاشفته گفت باد صبا شرح حال تو
تا فراسوی زمان ، شور مرا بر باد داد
نام من در عاشقی ، سرلوحه ی آینده کرد
سوزها بود و نبودش با من مسکین قرار
تا که آمد ، خانه را با عِطر خود آکنده کرد
- Saman -
14-01-2015, 11:34
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو *** زانک من از لطف و کرم سوی تو آينده شدم
مولانا
شعر كامل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
dvb595959
15-01-2015, 07:33
مجمع خوبی و لطف است عذار چون مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش.
!SaMiRa!
15-01-2015, 13:38
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
dvb595959
15-01-2015, 20:07
روزی گذشت پادشه ای از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
navareh1
16-01-2015, 21:24
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا با دل غمزده ای سوخته بود
dvb595959
16-01-2015, 21:32
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا با دل غمزده ای سوخته بود
دوست عزیز قوانین صفحه نخست رو بخونید لطفا.
navareh1
16-01-2015, 21:37
چو ماه نورنظارکان بیچاره
زند بکوشه ابرو ودر نقاب رود
navareh1
16-01-2015, 21:40
متوجه شدم.
ممنون از تذکرتون
چو ماه نورنظارکان بیچاره
زند بکوشه ابرو ودر نقاب رود
"بام" رو فراموش کردید.
باید در شعرتون باشه.
:n06:
با همین قبلی ادامه بدیم:
روزی گذشت پادشه ای از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
- Saman -
16-01-2015, 22:39
قمری بی آشيانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
شهريار
dvb595959
17-01-2015, 06:55
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن.
navareh1
17-01-2015, 12:08
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن.
من که جز لیلی نمی بینم
تو مجنون ملامت می کنی
من که مجنونم
تو محنونم نمی بینی
dvb595959
17-01-2015, 17:39
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
navareh1
19-01-2015, 17:29
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط ادمیت نیست
مرغ تسبیح خوان ومن خاموش
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.