PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : تفکرات حبس شده من



ms368
25-08-2014, 21:24
چند روزیه متوجه شدم حالت روحیم زیادی وخیم شده
نمیتونم به خوبی تمرکز کنم و فکرای سرم در هم ریختس٬ جوری که این چند شب اونقدری فکر و خیال پردازی تو سرم رژه میرفت که حالم بد میشد .
خیلی فکر میکنم٬ همین الان که دارم تایپ میکنم کلی فکر تو سرم میسازم٬ فکر به شخص مورد نظرم٬ فکر به آیندم٬ فکر به کارم٬ به تحصیلاتم٬
سرم درد میگیره
دلم میخواد همه حرفامو روی یه نفر خالی کنم
اما از اون طرف وقتی با اون کسی که همیشه دوست داشتم صحبت کنم روبرو میشم٬ به معنای واقعی لال میشم
پیشونیم داغ میشه
یه شخصیت تو ذهن خودم میسازم٬ کلی روش مانور میدم٬ تغییرش میدم٬ واسش صورت میسازم٬ یه داستان بلند واسش میسازم٬ دل میبندم بهش٬ خسته میشم ازش٬ زندگیشو میگیرم٬ زندش میکنم٬ فراموشش میکنم٬ دلتنگش میشم٬ دوباره برش میگردونم
همش فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر ..........

حسابی سردرگم میشم
خسته میشم

نمیدونم رفتن دوباره پیش روانپزشکم کار درستیه یا نه
دیگه نمیخوام مشکل جدید با قرصای جدید واسه خودم درست کنم
میخوام خودم مشکل خودمو حل کنم٬ بدون قرص و مسخره بازی
میخوام ذهنمو از این چرندیاتی که روی هم انبار شده خالی کنم٬ مشکل من بیشتر فکرامه که روی هم انبار میشن و راه خروجی ندارن که بریزن بیرون
تمرکز برام سخت شده٬ هزاران هزار حرف نگفته دارم اما نمیتونم حتی یکی از اونارو آزاد کنم
فکرا مثه مور و ملخ روانه ذهنم میشن و همونجا اسیر میشن
کلافه شدم

laxer
26-08-2014, 12:09
روانشناس بالینی چاره مشکل شماست.

Reza Azimy_RW
26-08-2014, 13:01
100 دصد تا زوده پیگیرش باش . اصلا فکر کن سرطان داری . باور کن اگه به افسردگی شدید منجر شه از هر چیزی بدتره . مثلا یه زمانی بود من واقعا از ته دل آرزو میکردم از گردن به پایین فلج باشم ولی دچار بیماری افسردگی نباشم . واقعا خیلی خیلی وحشتناکه به هیچ وجه نمیتونی الان درک کنی که چقدر زجر آوره . به نظر من اگه دکترا درک میکردن چقدر بیماری افسردگی وحشتناکه تمام توانشونو میزاشتن واسه برطرف کردنش.اصلا کلمات از بیان شدت رنجی که میکشی ناتوانه . جهنم به معنای واقعی کلمه
همه حرفاتم خالی کن اصلا فکر عواقبش نباش نزار چیزی تو دلت بمونه
بهترین راه هم برای خالی کردن فکر تو لحظه زندگی کردنه . نه یک ثانیه بعد نه یک ثانیه قبل توی همین لحظه . اگه توانایی لذت بردن از زندگی رو هم داشته باشی که بهتر از لحظه لذت ببر
خلاصه به هیچ وجه اجازه نده به افسردگی منجر شه
موفق باشی

hosein2400
26-08-2014, 18:40
با سلام
به نظر من باید به یه روانپزشک مراجعه کنید و نسبت به این موضوع مقاومت نشون ندید بهتره
مسافرت با دوستان هم بد نیست
مشکل روحی کم از مشکل جسمی نداره دوست عزیز من

SAEED 120
26-08-2014, 19:01
دوستان منم همین مشکل رو دارم.

مثلا فکرمیکنم مردم ایران می خوان همش اذیت کنن آدم رو میخوان اعصاب آدم رو خراب کنن..مثلا تو اخبار میگه امسال 300 هزار دعوا تو تهران شده..من اعصابم خراب میشه نمیرم بیورن ا زخونه..یا مثلا تو فکرم با همه دعوا میکنم..بعد میبرنم زندان بعد اعدام هم میشم..

واسه همین نمیرم بیورن که دعوا نشه ا زاعدام شدن میترسم...بعضی موقعها دوست دارم یه دستبند باشه دستمو یهویی ببندم میترسم به کسی آسیب بزنم..

وقتی مهمون میاد خونمون به شدت اولاش تپش قلب کف دستام خیس استرس شدید دهنم خشک..اصلا یه وضعی. بعد مثلا سلام میکنم بعد جوا بمیده بعد تو چهرش نگاه میکنم فکر میکنم الان میگه این چه آدم بدرد نخوریه..

اخبار گوش دادن روانم رو خراب میکنه..مثلا میگه مردم گرانفروشی میکنن بعد من فکر میکنم همه میخوان سر آدم رو کلاه بزارن..هی فکرا روی هم جمع میشه هر روز هم مرور میشه هی استرسم بیشتر میشه...الان انگار بیرون ا زخونه بمب اتم زدن..30 روزه نرفتم بیرون..

اصلا اعصابشو ندارم...اینقدر فکرمیکنم سرم میسوزه بعضی وقتها. در کل خوب حالم..نمیدونم چمه حقیقتش ..خیلی بده آدم افکارش بهش فشار بیاره..

روانپریش
26-08-2014, 23:06
دوستان منم همین مشکل رو دارم.

مثلا فکرمیکنم مردم ایران می خوان همش اذیت کنن آدم رو میخوان اعصاب آدم رو خراب کنن..مثلا تو اخبار میگه امسال 300 هزار دعوا تو تهران شده..من اعصابم خراب میشه نمیرم بیورن ا زخونه..یا مثلا تو فکرم با همه دعوا میکنم..بعد میبرنم زندان بعد اعدام هم میشم..

واسه همین نمیرم بیورن که دعوا نشه ا زاعدام شدن میترسم...بعضی موقعها دوست دارم یه دستبند باشه دستمو یهویی ببندم میترسم به کسی آسیب بزنم..

وقتی مهمون میاد خونمون به شدت اولاش تپش قلب کف دستام خیس استرس شدید دهنم خشک..اصلا یه وضعی. بعد مثلا سلام میکنم بعد جوا بمیده بعد تو چهرش نگاه میکنم فکر میکنم الان میگه این چه آدم بدرد نخوریه..

اخبار گوش دادن روانم رو خراب میکنه..مثلا میگه مردم گرانفروشی میکنن بعد من فکر میکنم همه میخوان سر آدم رو کلاه بزارن..هی فکرا روی هم جمع میشه هر روز هم مرور میشه هی استرسم بیشتر میشه...الان انگار بیرون ا زخونه بمب اتم زدن..30 روزه نرفتم بیرون..

اصلا اعصابشو ندارم...اینقدر فکرمیکنم سرم میسوزه بعضی وقتها. در کل خوب حالم..نمیدونم چمه حقیقتش ..خیلی بده آدم افکارش بهش فشار بیاره..
منم همیشه حس میکنم همه میخوان ازم سواستفاده کنن حتی اعضای خانوادم و شوهرم :n03:
موقع حرف زدن با دیگران حس میکنم دارن بهم تیکه میندازن:n03:

Reza Azimy_RW
27-08-2014, 00:36
اخبار گوش دادن روانم رو خراب میکنه..مثلا میگه مردم گرانفروشی میکنن بعد من فکر میکنم همه میخوان سر آدم رو کلاه بزارن..هی فکرا روی هم جمع میشه هر روز هم مرور میشه هی استرسم بیشتر میشه...الان انگار بیرون ا زخونه بمب اتم زدن..30 روزه نرفتم بیرون..
به نظر من کمبود اعتماد به نفس داری شما مهم نیست کی چی دربارت فکر میکنه کسی رو آدم حساب نکن (:دی منظورم غرور نیست) و هر چی هستی ( یا فکر میکنی هستی ) رو قبول کن بگو من همینم که هستم. کاری هم که دوست داری فکر میکنی درسته رو انجام بده عواقبشم بپذیر به کسی ربطی نداره
پیشنهاد میکنم حتما" کتابای اوشو رو بخون (خصوصا رهایی از گذشته) تاثیری میزاره که اصلا فکرشو هم نمیتونی بکنی . باورت نمیشه یه کتاب چقدر میتونه روت تاثیر بزاره .
در کل تاثیرشو میبینی کم کم اوضات بهتر میشه :n06:

Atghia
27-08-2014, 00:52
چند روزیه متوجه شدم حالت روحیم زیادی وخیم شده
نمیتونم به خوبی تمرکز کنم و فکرای سرم در هم ریختس٬ جوری که این چند شب اونقدری فکر و خیال پردازی تو سرم رژه میرفت که حالم بد میشد .
خیلی فکر میکنم٬ همین الان که دارم تایپ میکنم کلی فکر تو سرم میسازم٬ فکر به شخص مورد نظرم٬ فکر به آیندم٬ فکر به کارم٬ به تحصیلاتم٬
سرم درد میگیره
دلم میخواد همه حرفامو روی یه نفر خالی کنم
اما از اون طرف وقتی با اون کسی که همیشه دوست داشتم صحبت کنم روبرو میشم٬ به معنای واقعی لال میشم
پیشونیم داغ میشه
یه شخصیت تو ذهن خودم میسازم٬ کلی روش مانور میدم٬ تغییرش میدم٬ واسش صورت میسازم٬ یه داستان بلند واسش میسازم٬ دل میبندم بهش٬ خسته میشم ازش٬ زندگیشو میگیرم٬ زندش میکنم٬ فراموشش میکنم٬ دلتنگش میشم٬ دوباره برش میگردونم
همش فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر فکر ..........

حسابی سردرگم میشم
خسته میشم

نمیدونم رفتن دوباره پیش روانپزشکم کار درستیه یا نه
دیگه نمیخوام مشکل جدید با قرصای جدید واسه خودم درست کنم
میخوام خودم مشکل خودمو حل کنم٬ بدون قرص و مسخره بازی
میخوام ذهنمو از این چرندیاتی که روی هم انبار شده خالی کنم٬ مشکل من بیشتر فکرامه که روی هم انبار میشن و راه خروجی ندارن که بریزن بیرون
تمرکز برام سخت شده٬ هزاران هزار حرف نگفته دارم اما نمیتونم حتی یکی از اونارو آزاد کنم
فکرا مثه مور و ملخ روانه ذهنم میشن و همونجا اسیر میشن
کلافه شدم
علاوه بر اقدامات درمانی(دارویی) که نیازه تحت نظر پزشک پیگیر باشید
من پیشنهاد میکنم افکارتون رو بنویسید! هرچی به ذهنتون رسید حتی اگر پراکنده هستش یادداشت کنید و بعد
از ساده ترین ها شروع کنید میبینید که خیلی هم پیچیده نیست که یک فکری به حالش کنید!
بعد اولویت بندی کنید یعنی با یه خودکار دیگه شماره بدید به دغدغه هاتون!
بعد هم تک تک براشون وقت بگذارید
اینجوری اگرچه که مشکلات حل نمیشن اما فکر شما نظم پیدا میکنه و قطعا ارامشتون بیشتر میشه

برای اینکه خیلی افکار مزاحم (رویاپردازی هایی که شبیه فیلم میمونن) سراغتون نیاد سعی کنید تنها نباشید! وقتتون رو با دوستان یا خانواده بگذرونید . نیازی نیست درددل کنید همینکه در جمع باشید افکار مذکور کمتر وقت شما رو خواهند گرفت

موفق باشید:n17:

ms368
27-08-2014, 20:21
علاوه بر اقدامات درمانی(دارویی) که نیازه تحت نظر پزشک پیگیر باشید
من پیشنهاد میکنم افکارتون رو بنویسید! هرچی به ...



ممنون از شما :n17:
افکارمو گاهی اوقات توی وبلاگ یا فیسبوک یا توی یه دفترچه قدیمی به صورت متن های ادبی که خودمو خلق میکنم مینویسم٬ اما با کلی سانسور و ... .

تنها نیستم
سر کار دوستانی دارم که هوامو دارن
یه دوست صمیمی هم دارم که اکثر روزها با هم میریم بیرون و تا دیر وقت بیرون میمونیم٬
وقتی بیرونم خیلی حالم خوبه و فکر و ذهنم خالی میشه٬ اما روز بعد دوباره شروع میشه و فکرام مثه یه ویروس تکثیر میشه توی ذهنم

از جنس مخالف هم دوست داشتم که رابطمو به تازگی قطع کردم٬ چون فکر میکردم به مسخره ترین شکل ممکن داره ادامه پیدا میکنه٬ چون فکر میکردم حرفایی که بینمون رد و بدل میشن یه مشت مضخرف و دری وری هستن :25:

قرار شده با یکی از رفقا فردا بعد از ظهر بریم مطب همون دکتری که سالها پیش زیر نظرش بودم
امیدوارم اگه بخواد واسم دارو تجویز کنه٬ دوباره مثه سری قبل مجبور نشه بعد از هر ماه داروهامو هی تغییر بده
پزشکی که زیر نظرش بودم به عقیده خیلی‌ها یکی از بهترین روانشناساس٬ اما به جز گوش دادن و دارو تجویز کردن هیچ کار دیگه ای بلد نیست٬ و اصلا بلد نیست حس خوبی به بیمارش منتقل کنه :n15:

laxer
27-08-2014, 21:36
دوستان منم همین مشکل رو دارم.

مثلا فکرمیکنم مردم ایران می خوان همش اذیت کنن آدم رو میخوان اعصاب آدم رو خراب کنن..مثلا تو اخبار میگه امسال 300 هزار دعوا تو تهران شده..من اعصابم خراب میشه نمیرم بیورن ا زخونه..یا مثلا تو فکرم با همه دعوا میکنم..بعد میبرنم زندان بعد اعدام هم میشم..

واسه همین نمیرم بیورن که دعوا نشه ا زاعدام شدن میترسم...بعضی موقعها دوست دارم یه دستبند باشه دستمو یهویی ببندم میترسم به کسی آسیب بزنم..

وقتی مهمون میاد خونمون به شدت اولاش تپش قلب کف دستام خیس استرس شدید دهنم خشک..اصلا یه وضعی. بعد مثلا سلام میکنم بعد جوا بمیده بعد تو چهرش نگاه میکنم فکر میکنم الان میگه این چه آدم بدرد نخوریه..

اخبار گوش دادن روانم رو خراب میکنه..مثلا میگه مردم گرانفروشی میکنن بعد من فکر میکنم همه میخوان سر آدم رو کلاه بزارن..هی فکرا روی هم جمع میشه هر روز هم مرور میشه هی استرسم بیشتر میشه...الان انگار بیرون ا زخونه بمب اتم زدن..30 روزه نرفتم بیرون..

اصلا اعصابشو ندارم...اینقدر فکرمیکنم سرم میسوزه بعضی وقتها. در کل خوب حالم..نمیدونم چمه حقیقتش ..خیلی بده آدم افکارش بهش فشار بیاره..

منم همیشه حس میکنم همه میخوان ازم سواستفاده کنن حتی اعضای خانوادم و شوهرم :n03:
موقع حرف زدن با دیگران حس میکنم دارن بهم تیکه میندازن
شخصیت پارانوئیدی!
پیشنهاد من مراجعه به روانپزشک و اقدامات درمانی ضد سایکوز و پارانوئید برای یک دوره طولانی.




بدون دلیل کافی ظن می‌برد که دیگران از او سوء استفاده می‌کنند یا فریبش می‌دهند.
بدون دلیل کافی وفاداری و قابل اعتماد بودن دوستان و بستگان خود را مورد سؤال قرار می‌دهد.
در اعتماد به دیگران تردید دارد، چون می‌ترسد از اطلاعات او بر علیه خودش استفاده شود.
در اتفاقات و اشارات خوشایند ، معانی تهدید کننده و تحقیرآمیز می‌بیند.
مدام کینه می‌ورزد، یعنی تحقیر ، اهانت و بی اعتنایی را نمی‌بخشد.
ادعا می‌کند رفتار و شخصیتش مورد حمله دیگران است ، ولی درستی این ادعا مورد تردید دیگران است.
نسبت به شریک جنسی یا همسر خود سوء ظن مکرر و بدون پایه دارد.

روانپریش
27-08-2014, 22:40
شخصیت پارانوئیدی!
پیشنهاد من مراجعه به روانپزشک و اقدامات درمانی ضد سایکوز و پارانوئید برای یک دوره طولانی.

این درسته که داروهای ضد سایکوز به شدت خواب اورن و شخص در طول زمان مصرف اکثر زمان رو در خواب هست؟

laxer
27-08-2014, 23:07
این درسته که داروهای ضد سایکوز به شدت خواب اورن و شخص در طول زمان مصرف اکثر زمان رو در خواب هست؟
بسنه به درمان و دارو ممکنه خواب آور باشن مثلا" هالوپریدول تا مدت ها از مصرف دارو ممکنه بسیار خواب آور باشه ولی بعد از چند هفته کم کم دیگه این عارضش از بین میره.
بسیاری از دارو های ضد سایکوز هم داریم که خیلی کمتر خواب آورن و بندرت باعث رنجش بیمار میشن.

معمولا" روانپزشک همیشه مزایا و عوارض یک دارو رو میسنجه و فقط زمانی دارو رو تجویز میکنه که مزایای دارو بر معایبش برتری داشته باشه.