مشاهده نسخه کامل
: بحث آزاد ادبیاتی
با سلام
در این تاپیک قراره هرگونه سوال و مطلبی که میتونه پایه و اساس بحثی ادبی باشه، نوشته بشه.
پستهایی که طی آنها مطلبی به بحث و گفتگوی همگانی، اختصاص پیدا خواهد کرد.
دقت بشه اینجا محلی برای مثلا درخواست راهنمایی برای خرید یک کتاب، دانستن معنی یک شعر و ... که میتوان در یک یا دو پست به
پاسخ دست یافت نیست.
پس:
اگر قصد مطرح کردن موضوعی را داشتید، دقت کنید زمان کافی از مطرح شدن موضوع قبلی گذشته باشد.
و اگر دیدید بحثی تمام شده و موضوعی جدید در حال انجامه، برای پاسخ به بحثی در گذشته، حتما سوال یا موضوع مطرح شده در پست
اصلی رو نقل قول کامل کنید.
و اینکه محتوای پست کاملا در ارتباط با موضوع باشد.
با تشکر
تیم مدیریتی انجمن ادبیات
sepid12ir
29-11-2013, 11:47
سلام..
دوستان ازتون ممنون میشم، نظرتونرا در مورد سهراب سپهری و همینطور شعر منتخبتون از این شاعر بنویسید، سپاسگزارم :n16:
- Saman -
29-11-2013, 14:12
در براي جواب شما دوست عزيز بايد بگم كه من هم سهراب سپهري رو دوست دارم...اشعار ايشون بسيار زيبا و آرامش بخش هست و شعري رو هم به تنهايي نمي تونم انتخاب كنم...بيشتر شعرها زيبا هستند...اما من شعر "تا شقايق هست زندگي بايد كرد" رو بيشتر دوست دارم.
Miss Artemis
30-11-2013, 19:53
سبک و زبان سهراب برام بسیار ملموس و قابل درکه ، برای همین خیلی وقت ها سراغش میرم.
نمی تونم فقط یک شعر رو به عنوان منتخب انتخاب کنم. اما یکی از منتخب هام شعر مسافر هست.
بخشی از شعر مسافر :
...
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص کسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
....
دم غروب میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادرک مرگ جاری بود
و بوی باغچه را ‚ باد روی فرش فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد
و مثل بادبزن ‚ ذهن ‚ سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را
مسافر از اتوبوس
پیاده شد
چه آسمان تمیزی
و امتداد خیابان غربت او را برد
غروب بود
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی کنار چمن
نشسته بود
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی
و اسب ‚ یادت هست
سپید بود
و مثل واژه پکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و بعد تونل ها
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص کسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمنکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود
و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
اتاق خلوت پکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست
هنوز در سفرم
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟
شراب باید خورد
و در جوانی روی یک سایه راه باید رفت
همین
کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف میرسم به یک هدهد ؟
و گوش کن که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را به هم میزد
چه چیز در همه ی راه زیر گوش تو می خواند ؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
چه چیز پلک ترا می فشرد
چه وزن گرم دل انگیزی ؟
سفر دراز نبود
عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد
و در مصاحبه باد و شیروانی ها
اشاره ها به سر آغاز هوش برمی گشت
در آن دقیقه که از ارتفاع تابستان
به جاجرود خروشان نگاه می کردی
چه اتفاق افتاد
که خواب سبز ترا سار ها درو کردند ؟
و فصل ‚ فصل درو بود
و با نشستن یک سار روی شاخه یک سرو
کتاب فصل ورق خورد
و سطر اول این بود
حیات غفلت رنگین یک دقیقه حوا ست
نگاه می کردی
میان گاو و چمن ‚ ذهن باد در جریان بود
به یادگاری شاتوت روی پوست فصل
نگاه می کردی
حضور سبز قبایی میان شبدرها
خراش صورت احساس را مرمت کرد
ببین همیشه خراشی است روی صورت احساس
همیشه چیزی انگار هوشیاری خواب
به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت
و روی شانه ما دست می گذارد
و ما حرارت انگشتهای روشن او را
بسان سم گوارایی
کنار حادثه سر می کشیم
ونیز یادت هست
و روی ترعه آرام؟
در آن مجادله زنگدار آب و زمین
که وقت از پس منشور دیده می شد
تکان قایق ذهن ترا تکانی داد
غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست
همیشه با نفس تازه را باید رفت
و فوت باید کرد
که پک پک شود صورت طلایی مرگ
کجاست سنگ رنوس؟
من از مجاورت یک درخت می ایم
که روی پوست آن دست های ساده غربت
اثر گذاشته بود
به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
شراب را بدهید
شتاب باید کرد
من از سیاحت در یک حماسه می ایم
و مثل آب
تمام قصه سهراب و نوشدارو را
روانم
سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خک افتادم
و بار دیگر در زیر آسمان مزامیر
در آن سفر که لب رودخانه بابل
به هوش آمدم
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم صدای گریه می آمد
و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند
و درمسیر سفر راهبان پک مسیحی
به سمت پرده خاموش ارمیای نبی
اشاره می کردند
و من بلند بلند
کتاب جامعه می خواندم
و چند زارع لبنانی
که زیر سدر کهن سالی
نشسته بودند
مرکبات درختان خویش رادر ذهن شماره می کردند
کنار راه سفر کودکان کور عراقی
به خط لوح حمورابی
نگاه می کردند
و در مسیر سفر روزنامه های جهان را مرور می کردم
سفر پر از سیلان بود
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سیاه
و بوی روغن می داد
و روی خک سفر شیشه های خالی مشروب
شیارهای غریزه و سایه های مجال
کنار هم بودند
میان راه سفر از سرای مسلولین
صدای سرفه می آمد
زنان فاحشه در آسمان آبی شهر
شیار روشن جت ها را
نگاه می کردند
و کودکان پی پر پرچه ها روان بودند
سپورهای خیابان سرود می خواندند
و شاعران بزرگ
به برگ های مهاجر نماز می بردند
و راه دور سفر از میان آدم و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگی میرفت
به غربت تریک جوی آب می پیوست
به برق سکت یک فلس
به آشنایی یک لحن
به بیکرانی یک رنگ
سفر مرا به زمین های استوایی برد
و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
من از مصاحبت آفتاب می ایم
کجاست سایه ؟
ولی هنوز قدم ‚ گیج انشعاب بهار است
و بوی چیدن از دست باد می اید
و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج
به حال بیهوشی است
در این کشکش رنگین کسی چه می داند
که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است
هنوز جنگل ابعاد بی شمار خودش را
نمی شناسد
هنوز برگ
سوار حرف اول باد است
هنوز انسان چیزی به آب می گوید
و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است
و در مدار درخت
طنین بال کبوتر حضور مبهم رفتار آدمی زاد است
صدای همهمه می اید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم
و رودهای جهان رمز پک محو شدن را
به من می آموزند
فقط به من
و من مفسر گنجشک های دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
برای گوش بی آذین دختران بنارس
کنار جاده سرنات شرح داده ام
به دوش من بگذار ای سرود صبح ودا ها
تمام وزن طراوت را
که من
دچار گرمی گفتارم
و ای تمام درختان زیت خک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید
به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف طور می اید
و ازحرارت تکلیم درتب و تاب است
ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاهپرک های انتشار حواس
سپید خواهد کرد
برای این غم موزون چه شعر ها که سرودند
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست
هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها
بلند می شود از خلوت مزارع ینجه
هنوز تاجر یزدی ‚ کنار جاده ادویه
به بوی امتعه هند می رود از هوش
و در کرانه هامون هنوز می شنوی
بدی تمام زمین را فرا گرفت
هزار سال گذشت
صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد
و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد
و نیمه راه سفر روی ساحل جمنا
نشسته بودم
و عکس تاج محل را در آب
نگاه می کردم
دوام مرمری لحظه های کسیری
و پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ
ببین ‚ دوبال بزرگ
به سمت حاشیه روح آب در سفرند
جرقه های عجیبی است در مجاورت دست
بیا و ظلمت ادرک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
حیات ‚ ضربه آرامی است
به تخته سنگ مگار
و در مسیر سفر مرغهای باغ نشاط
غبار تجربه را از نگاه من شستند
به من سلامت یک سرو را نشان دادند
و من عبادت احساس را
به پاس روشنی حال
کنار تال نشستم و گرم زمزمه کردم
عبور باید کرد
و هم نورد افق های دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد
من از کنار تغزل عبور می کردم
و موسم برکت بود
و زیرپای من ارقام شن لگد می شد
زنی شنید
کنار پنجره آمد نگاه کرد به فصل
در ابتدای خودش بود
ودست بدوی او شبنم دقایق را
به نرمی از تن احساس مرگ برمیچید
من ایستادم
و آفتاب تغزل بلند بود
و من مواظب تبخیر خواب ها بودم
و ضربه های گیاهی عجیب رابه تن ذهن
شماره می کردم
خیال می کردیم
بدون حاشیه هستیم
خیال می کردیم
میان متن اساطیری تشنج ریباس
شناوریم
و چند ثانیه غفلت حضور هستی ماست
در ابتدای خطیر گیاه ها بودیم
که چشم زنی به من افتاد
صدای پای تو آمد خیال کردم باد
عبور می کند از روی پرده های قدیمی
صدای پای ترا در حوالی اشیا
شنیده بودم
کجاست جشن خطوط ؟
نگاه کن به تموج ‚ به انتشار تن من
من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ ؟
و امتداد مرا تا مساحت تر لیوان
پر از سطوح عطش کن
کجا حیات به اندازه شکستن یک ظرف
دقیق خواهد شد
و راز رشد پنیرک را
حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد ؟
و در ترکم زیبای دست ها یک روز
صدای چیدن یک خوشه رابه گوش شنیدیم
و در کدام زمین بود
که روی هیچ نشستیم
و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم ؟
جرقه های محال از وجود برمی خاست
کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد
و ناپدیدتر از راه یک پرنده به مرگ ؟
و در مکالمه جسم ها ‚ مسیر سپیدار
چه قدر روشن بود
کدام راه مرا می برد به باغ فواصل ؟
عبور باید کرد
صدای باد می اید عبور باید کرد
و من مسافرم ای بادهای همواره
مرابه وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا به هم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور هیچ ملایم را
به من نشان بدهید
بانو . ./
01-12-2013, 19:12
.
سهراب سپهری
( 1 )شاعری که تصویر پرداز خیلی خوبی هست /
( 2 )عارفی که خوب عرفان شرق رو توی شعرهاش تجلی میکنه به نظر من سهراب بیشتر از اینکه شاعر عارف باشه عارف شاعر هست /
(3 ) شاعری که دوران کودکیش و باغی که توی روستا داشتند به خوبی تاثیرش در اشعارش تجلی پیدا کرده ( اشارات زیادش به روستا در اشعار ) /
( 4 )شاعری که به نظر من میشه اون رو مولوی معاصر دونست /
( 5 )شاعری که دنبال مسایل روز ( مثل شاملو ) نیست در اشعارش و بیشتر دنبال سادگی و یکرنگی هست /
(6 )شاعری که در اشعارش به دنبال یک مدینه فاضله هست ( پشت دریا شهریست . . ) /
(7 )شاعری نقاش از خانواده ای هنرمند
کلا نگاهش و اشاره مستقیم اش به نور برای من جالبه در اکثر شعرهایی که من توی هشت کتاب خوندم به نور اشاره های جالبی شده . حقیقت
ماجرا شاعر محبوب من نیست اما نگاه و نگرش خاصش رو دوست دارم .
.
بام را بر افکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست
بشتاب درها را بشکن وهم را دو
نیمه کن که منم هسته این بار سیاه
اندوه مرا بچین که رسیده است
دیری است که خویش را
رنجانده ایم و روشن آشتی بسته است
مرا بدان سو بر به صخره برتر من رسان که جدا مانده ام
به سرچشمه ناب هایم بردی نگین
آرامش گم کردم و گریه سر دادم
فرسوده راهم چادری کو میان
شعله و باد دور از همهمه خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود که آبشخور جاندار من است
و مبادا غم فروریزد که بلند آسمانه ریبای من است
صدا بزن تا هستی بپا خیزد گل
رنگ بازد پرنده هوای فراموشی کند
ترا دیدم از تنگنای زمان جستم
ترا دیدم شور عدم در من گرفت
و بیندیش که سودایی مرگم کنار تو زنبق سیرابم
دوست من هستی ترس انگیز است
به صخره من ریز مرا در خود بسای
که پوشیده از خزه نامم
بروی که تری تو چهره خواب اندود مرا خوش است
غوغای چشم و ستاره فرو نشست
بمان تا شنوده آسمان ها شویم
بدرآ بی خدایی مرا بیاگن محراب بی آغازم شو
نزدیک آی تا من سراسر "من "شوم
.
سلام
یکی از دلایل علاقه ی من به اشعـار "سهـراب" به خاطـر متفاوت بودن و ســادگی بیان ـش هست...
و سهـراب سپـهری با روحِ لطیفی که داره باعث میشـه خیلی راحت با اشعارش ارتباط برقرار کنم...
خیلی از اشعـارش رو دوست دارم و خیلی شده که ازش الهام گرفته باشـم
و یکی از اشعـاری که یه تاثـیر خاصـی در مـن ایجاد می کنه:
خانه دوستــ كجاستـــ؟
در فلــق بود كه پرســيد ســوار...
آسمــان مكثــي كرد
رهگذر شاخه نــــوري كه به لب داشت،
به تاريكي شبـها بخشــيد و به انگشتـــ
نشان داد سپيـــداري و گفتـــ:
نرسيده به درختـــ
كوچــه باغي ـست كــه از خوابـــ خـ ـدا
سبـــزتــــر استــ...
و در آن عشــق، به اندازه پــرهاي صداقت آبــي ـست...
مي روي تا تــه آن كوچه كه از پشتــــ بلـــوغ سر به در مي آرد
پس به سمتـــ گــل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گــل
پاي فـــواره جاويــد اساطيــر زمين مي ماني
و تــو را ترسي شفافـــ فــرا مي گيرد
كودكــي مي بيني
رفته از كــــاج بلنـــدي بالا
جوجــه بر مي دارد از لانــه نــــــور
و از او مي پرسي
خانه دوستــ كجاستـــ؟
و
-------- --------- -------- -------
به ســراغ من اگر می آییــد
پشتــ هیچستانمـ...
....
به سراغ منــ اگر می آیید نرمــ و آهسته بیاییـــد
مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی منـــ...
....
------- ------- ------- --------
و چقـدر این بخش از این شعـر رو دوست دارم... .
سلام به همه
بیان ساده و زیبایی داره سهراب سپهری در اشعارش
اما شخصا علاقه چندان زیادی به اشعارش ندارم!
و بهترین که نه اما با خوندن یکی از اشعارش خیلی حس خوبی بهم دست نداد ...حتی بفکر رفتم شاید معنی نهفته خاصی داشته باشه اما بنظر معنا واضح بود!
چتر ها را باید بست .
زیر باران باید رفت.
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت .
عشق را زیر باران باید جست .
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت .
حرف زد ، نیلوفر کاشت .
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است...
سهراب سپهری
sepid12ir
02-12-2013, 00:33
از همگی بی نهایت سپاسگزارم و همچنان منتظر نظرات بیشتر از دوستان هستم :n16:
معمولا همهی انسانها هم جنبهی مثبتی در زندگی دارند و هم منفی
آثارشون، دیدگاههاشون و شرایطی که در آن زندگی میکنند
هم طرفدارانی رو به سوی خودش جذب کرده و هم مخالفانی
یکی از آن انسانها میتونه سهراب سپهری باشه
شاید زمینهی سوالی که سپیده داشتی برگرده به همین نظرهای گوناگونی که وجود داره.
میتونین این دیدگاههای مثبت و منفی و پاسخ خود سپهری رو در ایسنا بخوانید:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
شرایط اون موقع جامعه و ...
و به عنوان کسی که از سهراب حمایت کرده، میشه مطالبی رو در وبلاگ شمس لنگرودی خوند:
شاعری که انکار شد
گفت وگو از مهیار زاهد
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
و یا:
سهراب سپهري در كنار حافظ و سعدي است
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
به شخصه خودم و مطمئنن خیلی از ما با شعرهای سپهری آشنا هستیم و البته بیشتر از آثار ترسیمیاش.
اما اینکه بخوام به شعر خاصی که واقعا دوست دارم و ... نمیتونم چیز خاصی رو نام ببرم. (چون شعرهایش رو به جز آنها که معروفند نخواندهام و به نمیتونم قضاوتی داشته باشم)
اما هر چه هست در گلستانهی شهرام ناظری برایم فراموش ناشدنی است.
آدم اینجا تنهاست ...
sima.vafa
08-12-2013, 10:50
سلام دوستان
ممنون میشم اگه درباره ایجاد سبک شعر جدید برام توضیح بدید
M O B I N
30-12-2013, 22:47
خب سهراب نقاش ِشاعر بود
شعر رو وقتی میخوای بگی باید قلموی احساست رو آغشته به کلمات رو روی بوم کاغذی شعرت بکشی
شعر سهراب بین شعر های معاصر و نو مثل اکسپرسیونیسم تو نقاشیه
دود ميخيزد ز خلوتگاه من
كس خبر كي يابد از ويرانهام ؟
با درون سوخته دارم سخن
كي به پايان ميرسد افسانهام ؟
...
...
...
Ali_Best
04-01-2014, 23:40
دوستان سلام
پیرو صحبتی که با یکی از ناظرین محترم داشتم این پست رو اینجا درج میکنم
حقیقت مطلب...
برای یه بنده خدایی قراره یه تحقیق در مورد چالش های موجود در حوزه فارسی و ادبیات جمع و جور کنم
بنده در این خصوص میشه گفت اطلاعاتم خیلی پایینه و اصلا نمیتونم نظری بدم
از اونجایی که شما در این خصوص فعال هستید، گفتم راهنمایی بفرمایید یه سرنخی چیزی بهم بدید تا بتونم روی این موضوع کار کنم
البته موضوع این قدرا هم جدی نیست. قراره یه پروژه مکمل واسه درس فارسیش باشه! شاید در حد 20 برگ اینا هم کفایت کنه واسش
و نه اینکه حتما چالش باشه... منظور یه چیز جدیده که کلیشه ای نباشه!
از اونجایی هم که وقت زیادی خودم ندارم تا روی این موضوع بذارم خواهشا اطلاعاتی که میدید طوری باشه که پیدا کردنش راحت باشه
پروژه مهمی هم برای طرف نیست که بخوایم بگیم باید برم سراغ این کتاب و اون کتاب و...
یه چیز در حد تاحدودی دهن پر کن باشه.
اگه خودتون هم مقاله ای چیزی از جایی دارید و یا اینکه سایت خوبی میشناسید که مناسبه ممنون میشم بهم معرفی کنید
که حداقل خودم یکی دو موضوع کنارش بذارم و بشه یه کار نسبتا خوب
(البته عذرخواهی میکنم چون، طبیعتا در یه مکان تخصصی چنین درخواست و راهنمایی شاید درخور نباشه)
تشکر
سلام دوست عزیز
چون میگین مکمل هست، بایددر درجه اول مورد استقبال قرار بگیره و همچنین منحصر به فرد باشه.
موضوعاتی که به ذهن من میرسند:
1- ادب پارسی یا ادب فارسی؟!
2- نقش شاعران/نویسندگان، در ورود واژه های بیگانه در زبان پارسی!
3- جایگاه ادبیات در میان مردم/رابطه ی من با ادبیات چگونه است؟
( فکر میکنم موضوع جالبی بشه که هر کسی میتونه حتی بخشی از مقاله/
تحقیق رو به نظرات خودش یا شاعران دیگه اختصاص بده )
4- جایگاه شاعر/نویسنده از نظر شما!
5- ارتباط مردم با شعرا/نویسندگان!
6- شاعر واقعی چه کسی ست؟
( که برای مثال درین باره مینویسید که آیا کسی که کتاب شعری بنام خود داره رو میشه شاعر نامید؟
یا شاعر باید با چه هدفی شعر بگه!)
7- حالا همین مورد قبلی میتونه در مورد نویسنده هم صدق کنه.
8- درست نویسی و درست گویی
این مواردی رو که بولد کردم منابع براشون راحتتر پیدا میشه ،
و این منبع # ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) رو هم نگاهی بندازید فکر میکنم بخشی از تحقیقتون رو راه بندازه.
_این ها موضوعات چالش هایی بود که جایی دیدم یا به نظر خودم رسیده.
و اگر فکر میکنید ممکنه یکی از این موضوعات کافی نباشه، میتونید برای مثال "نقش شاعران/نویسندگان در ورود واژه های بیگانه" رو
موضوع اصلی قرار بدین و برای مثال "جایگاه شاعر/نویسنده" رو هم در کنار تحقیق اصلی.
موفق باشید.:»:»
خوب ظاهرا مقصر خودم باید کامل توضیح میدادم
با توجه به اینکه زمان زیادی از بحث در مورد سهراب گذشته ..
در مورد فروغ کمی بحث کنیم ..در مورد عقاید / اشعار / زندگی و و و.../
.
mahpesar
18-02-2014, 18:17
سلام دوستان
ممنون میشم اگه درباره ایجاد سبک شعر جدید برام توضیح بدید
با اینکه سوالتون کمی کلی(و یک مدت از تاریخ سوال میگذره) اگه منظورتون شعر نو بیشتر از نیما یوشیج شروع شده
اطلاعات بیشتر درباره پدر شعر نو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] D8%AC) ( خودم بعضی شعراش رو خیلی دوس دارم مثل: داروگ):n01:
خوب ظاهرا مقصر خودم باید کامل توضیح میدادم
با توجه به اینکه زمان زیادی از بحث در مورد سهراب گذشته ..
در مورد فروغ کمی بحث کنیم ..در مورد عقاید / اشعار / زندگی و و و.../
.
من شخصا خیلی زیاد اشعار فروغ رو دوست دارم
بیان زیبایی در توصیفاتش داره به گونه ای که کاملا میتونی هنگام خوندن تصور ذهنی در موردش داشته باشی
منتهی بخاطر شرایط زندگی شخصی که داشت بنظرم ادم بینهایت غمگین و تاریکی بوده بطوری که در تمامی اشعارش رد پایی از ناامیدی و حسرت و ... دیده میشه
اصولا دسته ای از نویسندگان و شعرا هستند که به نوعی درگیری های فکری و عاطفیشون باعث شده که آثار جالبی از خودشون داشته باشن
شاید جاش نباشه اما صادق هدایت نمونه بارزش هست کسی که اثار جاودان و بدون تکراری داره اما میشه از اثارش اون حس افسردگی و بیمارگونه بودن رو درک کرد (نظر شخصیمه)
....
alireza99.99
07-03-2014, 12:48
دوستان معنی و مفهوم بیتهای این شعر مولانا چی هست؟
برقص آ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ
چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی
گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران
آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ
ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته
رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ
در دست جام باده آمد بتم پیاده
گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ
پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد
یوسف ز چاه آمد ای بیهنر به رقص آ
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد
هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ
کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی
کای بیخبر فنا شو ای باخبر به رقص آ
طاووس ما درآید وان رنگها برآید
با مرغ جان سراید بیبال و پر به رقص آ
کور و کران عالم دید از مسیح مرهم
گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ
مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ
سلام
دوستان بهتر است برای مطرح کردن هر گونه سوالی که میتونه جنبههای مختلفی نیز داشته باشه،در صورت موجود نبودن تاپیک مناسبش در انجمن ادبیات، تاپیکی جدا با عنوانی مشخص و واضح که هدف ار تاپیک رو مشخص میکنه، ایجاد بشه.
ممنون از همگی
:n16:
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.