ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشکل با بیماری روانی پدر



ami2new
21-07-2013, 19:06
سلام دوستان یه مشکلی هست که واقعا دیگه توانایی کنار اومدن باهاش رو ندارم
من پدرم بیماری روانی داره به حدی که دیگه ذله شدیم
هروز خدا کارش شک کردنه اینکه یه نفر میاد تو خونه دزدی میکنه تو غذا چیز میز میریزه،یکی میاد پلو و خورشتو میخوره،یه بار میگه جن میاد لباسامو وسایلمو جا به جا میکنه نمیدونم دزد میاد از تو جیبم پول بر میداره و...
یه وقتایی حتی به تهمت ناروا میزنه به مادرم
سنشم 60 سالشه همیشه هم تو خونست و در حال کشیک دادنو از پنجره و چشمی در نگاه کردنو با کلید و قفل ور رفتنه
الان چند ساله که این مشکل هست و ما سعی کردیم کنار بیایم و مادر بنده خدام سعی کرد آرامش روانی بهش بده نشد که نشد ما توی این10-12 سال نزدیک 7-8 تا خونه عوض کردیم همه جا هم همینطور بوده
حتی پنجره و بالکن رو هم جوش داده بود باز نشن ولی بازم میگفت یکی میاد تو خونه
اینقدر ما اذیت شدیم که دیگه میتونم به جرئت بگم دوست داشتنم نسبت به پدرم خیلی کم رنگ شده مدت ها میشه اصلا موقع صحبت کردن ناخودآگاه نمیتون بهش نگاه کنم
درحالی که من پدرم رو خیلی دوست داشتم یادمه هر با میومد خونه از توی خونه صدای پاشو وقتی تو پله ها بالا میومد میشناختمو قبل اینکه بخواد در رو بزنه در رو براش باز میکردم ولی حالا...
دیگه میخوام بهش بگم منو مادرم میخوایم بریم یه جا دیگه زندگی کنیم یا با ما باش و درمان شو یا ما از اینجا میریم مادر بنده خدام خودش بیماری سرطان داره منم خودم سربازم و تنها بچه دیگه خسته شدم
دوستان اگه کسی میتونه راهنمایی کنه من تو این وضعیت چیکار کنم یا راهنمایی بکنه یا تجربه مشابه داشته ممنون میشم دریغ نکنه مرسی

cool11
21-07-2013, 20:58
سلام

در طول این سال ها واکنش اقوام و دوستان ، به خصوص اقوام مادتون ، به کارهای پدرتون چی بود؟
آیا تا به حال در مورد پدرتون با مشاور ، روانشناس ، روانپزشک یا متخصص اعصاب و روان صحبت کردید ؟
طی این سال ها پدرتون از خونه برای چه کارهایی بیرون می رفته؟
نشونه ای در پدرتون دال بر اینکه خودش هم از این وضعیت ناراحت باشه در این سال ها دیدید؟

Stream
21-07-2013, 21:03
دوست عزیز پدر شما نیاز به کمک حرفه ای داره و با این وسواس و رفتار پارانویدی که داره واقعا برای اطرافیان دشوار هست. اگه ایشون حاضر هستند برن پیش روانپزشک که چه بهتر وگرنه شما و مادرتون قبل از گرفتن هر تصمیمی برید و با یک روانشناس صحبت کنید تا دقیق تر مشکل پدرتون رو بشناسه و بعد با آگاهی بتونید تصمیم لازم رو بگیرید.

ami2new
22-07-2013, 18:23
سلام

در طول این سال ها واکنش اقوام و دوستان ، به خصوص اقوام مادتون ، به کارهای پدرتون چی بود؟
آیا تا به حال در مورد پدرتون با مشاور ، روانشناس ، روانپزشک یا متخصص اعصاب و روان صحبت کردید ؟
طی این سال ها پدرتون از خونه برای چه کارهایی بیرون می رفته؟
نشونه ای در پدرتون دال بر اینکه خودش هم از این وضعیت ناراحت باشه در این سال ها دیدید؟

1.مادرم همیشه سعی میکرد بهش بگه همچین چیزی نیست و وجود نداره افکارتو از این مسائل آزاد کن ولی هیچی به هیچی. بستگان هم میگفتن از این مساول دست برداربه خانوادت فکر کن ولی ...
2. 1-2 بار مادرم با روانپزشک صحب کرد اونم یک قطره داد که توی مایعات بریزیم بهش بدیم ولی میگفت تا خود بیمار نیاد نمیشه کاری کرد و ممکنه همین قطره هم عوارض بیاره که همینطور هم بود یهو بعد مصرف این نفس تنگی میگرفت. یک بارم با کمک داییم و به بدبختی بردیمش روانپزشک حتی بعد از صحبت با روانپزشک هم قبول نمیکرد و قرص نمیخورد ولی ما میرختیم توی غذا این قرصا هم باعث خواب آلودگیش میشد یعنی زیاد میخوابید و کمتر بیداربود ولی همین قرصا هم باعث سردرش میشد و بعد از یه ما قطعش کردیم
3.متاسفانه شغل نداشته که بخاد به خاطر شغلش بره بیرون بیشتر توی خونه بوده حتی شاید شده نزدیک یک هفته تمام توی خونه بوده و خارج نشده
4.من خودم چون ارتباط چندانی با پدرم ندارم دقیق نمیتونم بگم ولی مادرم میگفت بعضی وقتی بخصوص نیمه شب ها شده از این حالت شکش و از این ترس داشتنش ناراحت باشه و مادرم بهش دلگرمی میداد که چیزی نیست

cool11
22-07-2013, 19:49
1.مادرم همیشه سعی میکرد بهش بگه همچین چیزی نیست و وجود نداره افکارتو از این مسائل آزاد کن ولی هیچی به هیچی. بستگان هم میگفتن از این مساول دست برداربه خانوادت فکر کن ولی ...
2. 1-2 بار مادرم با روانپزشک صحب کرد اونم یک قطره داد که توی مایعات بریزیم بهش بدیم ولی میگفت تا خود بیمار نیاد نمیشه کاری کرد و ممکنه همین قطره هم عوارض بیاره که همینطور هم بود یهو بعد مصرف این نفس تنگی میگرفت. یک بارم با کمک داییم و به بدبختی بردیمش روانپزشک حتی بعد از صحبت با روانپزشک هم قبول نمیکرد و قرص نمیخورد ولی ما میرختیم توی غذا این قرصا هم باعث خواب آلودگیش میشد یعنی زیاد میخوابید و کمتر بیداربود ولی همین قرصا هم باعث سردرش میشد و بعد از یه ما قطعش کردیم
3.متاسفانه شغل نداشته که بخاد به خاطر شغلش بره بیرون بیشتر توی خونه بوده حتی شاید شده نزدیک یک هفته تمام توی خونه بوده و خارج نشده
4.من خودم چون ارتباط چندانی با پدرم ندارم دقیق نمیتونم بگم ولی مادرم میگفت بعضی وقتی بخصوص نیمه شب ها شده از این حالت شکش و از این ترس داشتنش ناراحت باشه و مادرم بهش دلگرمی میداد که چیزی نیست


سلام

اول از همه سعی کنید به بهانه های مختلف کاری کنید که تو خونه نمونه ، همین توی خونه موندن حالش رو بدتر می کنه

اصلا هم تهدیدش نکنید که ترکت می کنیم چون واکنش منفی به دنبال داره ، حتی ممکنه ترکش کنید و مادرتون طاقت نیاره و دوباره برگردید که همین موضوع پدرتون رو جری تر می کنه

اگه بعد از چند روز بیرون رفتن تغییری نکرد با یه متخصص اعصاب و روان یا روانپزشک صحبت کنید و یه جوری بستری اش کنید

بعید میدونم اگه با دکتر همکاری هم بکنن با این خونه نشینی ایشون بهبود چندانی حاصل بشه

<^SIleNT^>
23-07-2013, 01:20
اون قطره رو باید با دوز کم به بیمار داد و بعد به مرور زیادش کرد، مطمئنید که اوردوز نکردید؟
اون دارو ها هم باید خواب رو زیاد کنه، اگه حتی روزی 14 ساعت هم بخوابن باز هم جای نگرانی نیست. چیزی که نگران کننده ست قطع کردن ناگهانی داروست که اصلا کار درستی نیست.
پدرتون این اواخر فراموشی پیدا نکردن؟ چند وقته این حالت رو دارن؟

ziba12
23-07-2013, 03:31
سلام


هر چی باشه پدرتون هست و بدرفتاری و ... نداشته باشین باهاش یه عمری شما رو بزرگ کرده :n12:

یکی از اطرفیان ماه هم دقیقا همین رفتارو داشت . سن که میره به بالا افراد دچار زوال مغزی میشن . این که گفتم دقیقا حرکات پدر شما رو هم انجام میداد.

ما بردیمش دکتر اعصاب و روان . دکتر گفت که باید هیچ وقت تنها نزارینش توی خونش . ببرینش پارک و ... ک روحیش تغییر کنه . یه سری قرص هایی گرون قیمت داد که هر وقت میخوره تا یک هفته حالش بهتر میشد .

شما هم همین کار رو کنید .

امیدوارم حالشون خوب بشه .:n12::n17: