PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : بهمن زدوار



Ezel
08-07-2013, 23:54
" بهمن زدوار مربی فوتبال است اما روزی دو پاکت سیگار مونتانا میکشد " ! :دی

کتاب شعر طنز امروز ایران - فصل بهمن زدوار - نوشته ی ابراهیم نبوی

بهمن زدوار متولد بهمن ماه 1335 در تهرانه ؛ لقب و یا تخلص خاصی نداره ولی شیدا محمدی ازش بعنوان " غزل باره ی شعر امروز " یاد کرده /

هیچ کتابی ازش منتشر نشده به دلایلی که خودش و خودم میدونیم : دی ؛ اما خب برای خودش وبلاگی داره در اینترنت که اشعارش رو اونجا قرار میده و البته در آینده مطمئنا اشعارش رو برای چاپ آماده خواهد کرد .


بهمن زدوار یکی از نزدیکترین دوستان حسین منزوی عزیز بود ؛ این دو نفر سه سال با هم همخونه بودن و در نهایت این بهمن زدوار بود که پیکر منزوی فقید رو تا از تهران تا زنجان با آمبولانس همراهی کرد تا به عنوان آخرین همراهی ، پیکر منزوی فقید رو به خاک بسپرن ؛ و به نقل از خودش : " چه شبی بود ... "

معروف ترین شعر بهمن زدوار شعر زیر هست :

یاد آن روز که بر صفحه شطرنج دلم ***** تـکـیـه بـر پیل غـمت رو بـه خـرابـات شــدم

حالیا غمزده ی کنج سیه خانه منم ***** شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم

که البته خیلی ها فقط مصرع اول بیت اول و مصرع دوم بیت دوم رو به صورت یک غلط مصطلح به کار میبرند .:n15:

من شخصا غزل هاش رو خیلی دوست دارم اما اخیرا خیلی غزل کار نمیکنه و مدتهاست خودشو در سپید غرق کرده که البته در سپید هم حرفهای زیادی برای گفتن داره .

در ادامه ی تاپیک هم به مرور اشعارشون رو قرار میدم و سعی میکنم یکی در میان غزل و سپید بزارم و البته بعضا قصیده و قطعه /

Atghia
13-07-2013, 18:31
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید

Atghia
13-07-2013, 19:18
از شانه هایت



از شانه هایت آبشاری جاری خواهم ساخت
امروز حتما باران می بارد
اگر از آسمان نبارد
از چشمان من می بارد
بارانی ترین بارانی ات را بپوش

Йeda
17-07-2013, 00:34
از لحظه ی جدایی


از لحظه جدایی دیگر سخن نمی گفت
فهمیده بودم اما چیزی به من نمی گفت


گفتم که می توانیم با هم دوباره باشیم
لبخند بی جوابش از ما شدن نمی گفت


آتش به جان آتش افتاده بود اینجا
اما سیاوش عشق از سوختن نمی گفت


آرام گریه می کرد یعقوب پیر کنعان
می مرد قطره قطره، از پیرهن نمی گفت


بازار برده داران، مصری پر از زلیخاست
اما نگاه یوسف از خواستن نمی گفت


سردار سر به داران، هنگام سنگباران
حتی به روی شبلی پیمان شکن نمی گفت


دل بود روی دوشم تابوت آرزوها
در خاک می شد اما هیچ از کفن نمی گفت


بر صفحه ی نگاهش تصویر مرده ی عشق
تکرار رفتنی که از آمدن نمی گفت

raha bash
17-07-2013, 14:08
خوب پیرم کردی

بر چهارراه امید و انتظار

و سادگی های خودم
خوب پیرم کردی

Ezel
27-07-2013, 11:27
چهار خال !

حاکم تویی ...

از خشت اول ، دل :n12: حکم کرده بودی ...

سیاهبرگهایت را بریدم ...

حکم لازم !

دلهایت را بریز ...

Ezel
27-07-2013, 11:44
همنفس با سنگ ساحل ماجراها دیده ام
موج در موج خروش خشم دریا دیده ام


با من از هرجا که می دانی و می خواهی بگو
گرگ باران خورده ام پایین و بالا دیده ام


یک به یک در هر شب این خانه های بیشمار

از تو هرجایی که رفتم داستان ها دیده ام


با من از تنهایی کولی سرگردان مگو
انتهای دشت ها را بی تو تنها دیده ام


از کدامین سوی این آبی روشن آمدی

گنگ خواب آلوده ام یا این که رویا دیده ام ؟


صبر کن با پای زخمی با هم اینجا سرکنیم
یک قمار دیگری امشب مهیا دیده ام

raha bash
30-07-2013, 18:55
می خواهم فقط دوستت داشته باشم

بدون آنکه تو را ببینم
و اگر دیدم بهتر است با هم حرفی نزنیم
حتی یک سلام
من با تو می خوابم
بیدار می شوم
فکر می کنم

قدم می زنم
بستنی می خورم
شعر می نویسم
و قهرمان همه ی داستان هایی می شوی که تا به حال خوانده ام
حس قشنگی دارم
شفاف، سبک و یگانه
ازین که بی صدا دوستت دارم
لطفا خلوت قشنگ مرا به هم نزنید
آهنگ ملایمی در من جاری ست
که تنهایی مرا زیباتر می کند
سلامی از شما نمی خواهم
حالم خیلی خوب است
اگر به آرامی از کنارم عبور کنید





اردیبهشت85

raha bash
30-07-2013, 19:00
ارکستر چشمهایت
آهنگ مرا ببوس را می نوازند
و نوار قلب من
E.K.G

را به رقص می آورد


خرداد83

raha bash
30-07-2013, 19:01
انگشتانم را بشکنید

دستهایم را ببرید
پاهایم را قطعه قطعه کنید
زبانم بسوزانید
اما کوچک ترین ضربه ای به قلبم وارد نیاورید
می ترسم به او لطمه ای بخورد



اسفند84

Йeda
21-08-2013, 18:30
خوش باوران ساده ی زودآشناییم
آری برادر ساده تر از ساده، ماییم


داغ جنـــون لاله های خشـک صحرا
خون شقایق های سرخ قصه هاییم


دیگر مـزن تیری، کمان از دوش بردار
زخمی شـکار خسته ی افتاده پاییم


افتادگان را وحشت از تیری دگر نیست
وقـتی به خــون تیــر اول مبتــلاییم


عمری است در رویای خواب سبز دریا
کشتی طوفان دیده ی بی ناخداییم


با آنکه لیلاج دو نقش انداز عشقیم
اما همیـشـه در صـف بازنده هاییم


تو نقــطه دور زمـانی و ولـی مـا
زنـدانی زنجـیر پای لحـظه هاییم


وقتی که گفتی شعر یعنی یاوه گویی
من تازه فهمیــدم کجایی، ما کجاییم


حالا ببین این آخر عمری چگونه
بازیــچه بازی دست بچه هاییم



اردیبهشت 75

HoseinKing
24-08-2013, 19:45
برای مات کردن یک مهره دو مهره لازم است، یکی کیش می دهد
دیگری، یک سرباز مرده هم که باشدخانه ای را باز سیاه می کند
حالا تمام صفحه را هم که پر از وزیر بکنی مهم نیست
شاه با شاه می جنگد

مهره های دیگر خود به خود حذف خواهند شد
بهمن زدوار

Ezel
14-09-2013, 21:47
از سفره ی هفت سینی که دیده بودی ...


ســـیــب در هوای متعفن عشق گندید ...

ســتــاره های پلاستیکی سرنگون و اسباب بازی بچه ها شدند...

ســمــاق را به جای پستانک ها مکیدیم و فکر کردیم عشق می ورزیم...

ســـبــزه ها بدون گره زرد شدند و به جای سیزده مرا از خانه بدر کردند...

ســکــه ها سکته کردند و از سکه افتادند...

ســـیــر حتی بوی گند دروغ را هم از بین نبرد ...

و تنها سکوت مقابل آیینه برای همیشه باقی ماند ...

شاهزاده خانوم
09-10-2013, 08:50
به جنازه ام لگد نزنید


من شلیک کردم
اما او ما را کشت



.