PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر سنگریزه



mellat.info
01-03-2013, 21:11
روزي به جاي لعل و گهر ، سنگريزه اي
بردم به زرگري ، که بر انگشتري نهد

بنشاندش به حلقه ي زرين عقيق وار
آن سان که داغ بر دل هر مشتري نهد

زرگر ، زمن ستانده و بر او خيره بنگريست
وانگه بخنده گفت که اين سنگريزه چيست ؟

گفتم ببخشم زرگر ظاهر پرست را :
آري هر آنچه نيست فراوان گرانبهاست

وين سنگريزه اي که فرا چنگ من بود
خوارش مبين که لعل گرانسنگ من بود

روزي به کوهپايه ، من و سرو ناز من
بوديم رهسپار به خم کوچه باغ ها

اين سو روان به شادي و آن سو دوان به شوق
لبريز کرده از مي عشرت ، اياغ ها

ناگاه چون پري زدگان ، آن پري فتاد
وز درد پا ، ز پويه و بازيگري فتاد

آسيمه سر ، دويدم و در بر گرفتمش
کز دست رفت طاقتم از درد پاي او

بر پاي نازنين ، چو نکو بنگريستم
آگه شدم ، ز حادثه ي جان گزاي او

در يافتم که پنجه ي آن ماه ، رنجه است
وز سنگريزه اي ، بُت من در شکنجه است

من خم شدم به چاره گري ، در برابرش
وان هم نهاد بر کف من پاي نرم خويش

شستم به اشک ، پاي وي و چاره ساختم
آن داغ را ببوسه ي لب هاي گرم خويش

وين گوهري که در نظرت سنگ ساده است
بر پاي آن پري ، چور هي بوسه داده است .


. ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

F l o w e r
01-03-2013, 22:20
سلام

2-4 فقط اشعار و متن هایی در انجمن قرار میگیرد که دارای نام نویسنده و شاعر حقیقی با بیوگرافی مشخص باشند، سایر محتویات ادبی بدون داشتن فاکتور های در نظر گرفته شده را فقط در گروهها، پروفایل ها و امضا دنبال کنید.