مشاهده نسخه کامل
: دکتر علي شريعتي
Pessimist
13-04-2011, 12:41
هنگامي دستم را دراز كردم كه دستي نبود
هنگامي لب به زمزمه گشودم كه مخاطبي نداشتم
و هنگامي تشنه آتش شدم كه در برابرم دريا بود و دريا بود و دريا...!
Pessimist
13-04-2011, 19:15
چهار زندان
انسان یعنی آزادی و آن تزی که میخواستم بگویم از اینجا شروع میشود
و آن اینست که اراده ی آزاد انتخاب کننده، اسیر چهار جبر است. زندانی چهار زندان است. و بنا براین انسان شدن و رسیدن به اراده ی آزاد خدا گونه که بتواند در طبیعت انتخاب کند هنگامی است که او بتواند از این چهار زندان خلاصی حاصل نماید و از این چهار جبر نجات یابد.
و آنچه که با عنوان نجات و رستگاری در مذاهب و فلسفه هابه دنبالش هستند همین است.
این چهار زندان کدام است؟
خوشبختانه در اینجا احتیاج به توضیح ندارد اصلا جبر یعنی چه؟یعنی نه من
هر حالتی هر اراده ای هر خواستی و گرایشی که در من هست اما انتخاب شده بوسیله من نیست زاییده یک جبر است پس جبر یعنی آنتی تز آن اراده خدایی. جنگ جبر و آزادی جنگ انسان است در طبیعت برای شدن خویش برای رفتن از یک پدیده ی مادی بسوی خدا. این چهار زندان علت هایی هستند که اراده ی من آزاد انتخاب کننده را خود می فشرند و محدود و مقید می سازند وبجای من انتخاب می کنند
عبارت اند از :1. جبر طبیعت 2. جبر تاریخ 3. جبر جامعه 4. جبر خویشتن.
علی شریعتی
Pessimist
14-04-2011, 12:52
---------- Post added at 01:52 PM ---------- Previous post was at 01:52 PM ----------
انسان عبارت است از یک « تردید » هر کسی یک « چه باید کرد ؟»است . حقیقت راستین انسان جز این هیچ نیست.
آری هر فرد عبارت است از یک تردید ، تردید میان آن دو نفری که در خویشتن خود دارد . انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است . مگر نه یک انسان یک عالم کوچک است؟ پس هم هند را در خود دارد هم آتن را.
-----------------------
گفتگوهای تنهایی
Pessimist
14-04-2011, 19:04
ای کاش فرهنگ ما چنین قرطی نمی شد و معلم را چنینی ضعیف و بی دست و پا نمی کردند
ای کاش میتوانستم شاگرد نفهم را ، نه ، شاگرد با استعداد را که میتواند بفهمد و نمی فهمد توی اتاق دفتر یقه اش را می گرفتم و وحشیانه می کوبیدمش به زمین و پایهایش را لخت میکردم و میبستم به فلک و با ترکه های نرم و باریک انار چنان می زدم و می زدم و میزدم و شلاق کش می کردم که خون از کف پا و انگشتان و ساق هایشان جستن کند و چوب فلک رنگین شود و خسته که شدم ، بیهوش که شد ، لحظه ای نفس زنان و عرق ریزان به دیوار تکیه کنم و با نگاه های عقده داری که هنوز تشنه ی زدن و کوبیدن و له کردن است چهره بی حرکت و رنگ پریده و لب های خشکیده و چشمهای نیمه باز و پر التماسش را ببینم که از آن محبت شگفتی می تراود و تنها نیروئی که پلک های سرخ و مرطوب و خسته آن را به روی من باز کرده نگرانی و رنج تلخی است که از آتش گرفتن و خشمگین شدن من می برد و در آن حال که او را در زیر شلاق های غضبناک خویش گرفته ام دردش درد رنجور دیدن من است و می داند برای چیست ….و سپس گربانش را چنگ زنم و به روی پاهایش برخیزانمش و موهای پریشانش را در قبضه های خشن و خشمگینم گیرم و چنان به دیوار بکوبم که به روی سینه ام باز گردد و با کشیده های بی امان چپ و راست ……………
و من خسته و له شده که دیگر نه توان زدن دارم و نه یارای نفس کشیدن بر سرش لححظه ای سر پا می ایستم
هر دو خاموش می مانیم و صدای پای لحظه ها را که از کنارمان می گذرد می شنویم تا یکی از لحظه ها که وارد می شود همچون میانجی یی که در این مواقع غالبا به شفاعت می آید ، یک راست خود را به او می رساند و موهایش که بر چهره اش سرازیر شده و می گیرد و عقب می کشد و سر او را بالا می گیرد و او ناگهان چشمش را که تاب باز ماندن بر روی مرا ندارد می بندد و همچنان می ماند و
و چشمهایش را به روی من باز می کند و در حالی که چشم در چشم من دوخته است طغیان اشک آن را پر می کند و خالی می کند و هق هق گریه امان نمی دهد و من دیگر تاب دیدن چشمی که در چشم من بگرید ندارم سرم را بر می گردنم نه از آن رو که از کار چشم هایم شرم می کنم ،
بلکه به خاطر آنکه به او فرصت دهم بگرید ،
به قدری که تشنه است اشک بریزد تا سبک شود راحت و آسوده شود ، روشن و آرام گردد و تیرگی و گرفتگی دلش شسته شود ..
و بعد من رویم را به روی او بر میگردانم و باز چشمها در هم جرقه می زنند در چشم او من تصویر خود را که بر روی پرده های اشک می لرزد می بینم و قلب او را که همچون ماهی قرمز کوچکی در عمق چشمه آبی زلال در تب و تاب است از عمق بی انتهای چشم های او به چشم می بینم و او نیز همچنان در من خیره و آرام می نگرد و آهسته حرف می زند و در فضای ساکت اطاق گوش به نجوای خاموش چشم های هم داده بودیم و در سیمای یکدیگر لحظه به لحظه می خواندیم و می دیدم که یکدیگر را می بخشیم و من که سیمای خون آلود و سر و صورت مجروح او را که گوشه اتاق دفترم در زیر ضربات وحشی ترین خشم هایم له شده بود و همچون فانوس بر روی خویش تا خورده بود می نگریستم و می دیدم که چشمانش در زیر نگاه من می گرید و لب هایش در زیر باران خاموش و نرم چشمهایش لبخند دارد و من که تاب دیدن گریه چشمی را که در چشم من می نگرد ندارم، دست هایش را در دست هایم می گیرم و به سوی میز کار دفترم می آورم و خود بر روی صندلیم از خستگی و پریشانی می افتم و او را کنارم بر روی صندلی دیگر می نشانم و او که در این حال آمادگی و رامش و آرامش خوش پذیری برای فهمیدن های تازه یافته است مرا که در سیمای آزرده و موهای آشفته و چشمان سرخ شده اش خیره می نگرم، امیدوارم میسازد که کلمات مرا دیگر بی هیچ مقاومتی خواهد شنید و
معنای بلند سخنانم را که وی بدان قالب های درشت و سفالینی داده بود در همان اوجش خواهد گرفت و لغزان ترین و گریزنده ترین احساس های مجرد و لطیف مرا نخواهد گذاشت که ناشناخته بماند و از دستش برود.
علی شریعتی_گفت گوهای تنهایی
Pessimist
15-04-2011, 05:38
مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.
Pessimist
17-04-2011, 12:46
گاهی اگر چه به رنج ، ناکامی و بدبختی منجر شود ، طلیعه راه و طلیعه روشنایی ، طلیعه نجات بشریت است ،… از جهلی که خوشبختی ، آرامش ، یقین و قاطعیت میآورد ، هیچ چیز ساخته نیست
---------- Post added at 01:46 PM ---------- Previous post was at 01:42 PM ----------
"... شاندل
این روح شگفتی که جز من، کمتر کسی او را خوب میشناسد.
هر شب با اندیشه دولاشاپل،
در انتظار سپیده دم بیدار میماند،
و قصهها حکایت میکرد،
و نغمهها مینواخت،
و ترانهها میسرود،
و آهنگها میساخت،
و خلوت تنهائیاش را از او پُر میکرد،
و سحرگاه، در رهگذرش،
بر او که میگذشت،
آن چنان مینمود که گویی با او سر و کاریش نیست..."
"گفتگوهای تنهائی"
Pessimist
17-04-2011, 12:54
انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی اینگونه تقسیم می شوند
1.آنهائی که وقتی هستند,هستند.وقتی که نیستند هم نیستند.حضور عمده آدمها مبتنی بر فیزیک است.تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند.بنا بر این اینان تنها هویت جسمی دارند
2.آنانی که وقتی هستند,نیستند.وقتی که نیستند هم نیستند.مردگانی متحرک در جهان.خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی وا گذاشته اند.بی شخصیتند و بی اعتبار.هرگز به چشم نمی آیند.مرده و زنده شان یکی است.
3.آنهائی که وقتی هستند,هستند.وقتی که نیستند هم هستند.آدم های معتبر و با شخصیت.کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تآثیر خود را می گذارند.کسانی که همواره در خاطر ما می مانند.دوستشان داریم و برایشان ارزش قائلیم.
4.آنهائی که وقتی هستند,نیستند.وقتی که نیستند,هستند.شگفت انگیز ترین آدمها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوهند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم.اما وقتی که از پیش ما می روند,نرم نرم وآهسته آهسته درک می کنیم و باز می شناسیم.می فهمیم که آنان چه بودند,چه می گفتند و چه می خواستند.ما همیشه عاشق این آدمها هستیم.هزار حرف داریم برایشان.اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم,گوئی قفل بر زبانمان می زنند,اختیار از ما سلب می شود.سکوت می کنیم و غرق در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند,یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم.شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
basketball
18-04-2011, 12:03
به نظرم بهتره دکتر شریعتی رو به عنوان یک هنرمند بشناسیم نه یک محقق و نویسنده!
Lady parisa
02-05-2011, 10:53
در دشمنی دورنگی نیست .
کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند .
Переклад не
02-05-2011, 11:57
به نظرم بهتره دکتر شریعتی رو به عنوان یک هنرمند بشناسیم نه یک محقق و نویسنده!
نامم را پدرم انتخاب کرد ، و نام خانوادگيم را يکي از اجدام ،
ديگر بس است ، راهم را خودم انتخاب خواهم کرد
( دکتر علي شريتي )
Lady parisa
02-05-2011, 12:00
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد
وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها مي كند پرهايش سفيد مي ماند، ولي قلبش سياه ميشود. دوست داشتن كسي كه لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است ( دكتر علي شريعتي)
خدایا به من زیستنی عطا بفرما که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشت حسرت نخورم
و مردنی که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
چگونه زیتن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را خودم خواهم آموخت
Lady parisa
31-05-2011, 13:25
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..
دکتر علی شریعتی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
"... یكی از همین "ناهین عن المنكر" دو آتیشه پیشم آمده بود كه : آقا، نمیدانید، آنجا، دم در، عدهی زیادی از نسوان جمع شدهاند و منتظر باز شدن در ورودی. بد وضعی بود.
من ناراحت شدم. گفتم : چطور؟... مگر خانومی بیحجاب آمده است؟
گفت : نه ..آ..قا....بیحجاب كه نه. اما یكی از آنها را دیدم كه در زیر چادرش دامنی پوشیده بود كه صحیح نبود.
گفتم : مؤمن! زیر چادر دامن كوتاه پوشیدن بیشتر منكر است، یا از توی یك جمع انبوه، دامن كوتاه را زیر چادر دید زدن؟!..."
مجموعه آثار ۷ / شیعه
aligol172
16-06-2011, 03:09
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر ظلم و جور به نام دين چشم بربست
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر فقر و فلاكت به نام آزاديخواهي چشم بربست
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر عقب ماندگي و جهل به نام هويت ملي چشم بربست
نميتوان پيرو شريعتي بود
و بر بي معنايي و تقليد به نام جهان مدرن چشم بربست
او ما را آزاد، آگاه، عدالت طلب و اصيل ميخواهد
و اين دعوتي است آرماني و به همين دليل به کار روزگار ما ميآيد.
دکتر سوسن شريعتي
part gah
24-06-2011, 11:18
اگر مأمور نبودم که با مــــــردم بیامیزم
و در میان خلق زندگــــــی کنم ، دو چشم را به این آسمــــــان می دوختم .
و چندان به نگـــــاه کردن ادامه می دادم ،
تا خـــداوند جـــانمـــــ را بستاند!
-----------------------------------------------------
چشم در چشم آسمان-دفتر های سبز-دکتر علی شریعتی
Pessimist
24-06-2011, 13:13
جملات قصار معلم شهید دکتر علی شریعتی:
1:دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
2:جامعه دو طبقه دارد: ۱:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند ۲:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد.
3:تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن
4: دو بیگانه هم درد از خویش بی درد یا نا هم درد با هم خویشاوندترند
5:آن ها که از در می آیند و می روند چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند حادثه ها را تنها کسانی در زندگی آدمی آفریده اند که از پنجره ها بیرون جسته اند و… یا به درون پریده اند.
6:وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی هرکجا که خواهی باش چه در نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است
7:چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال
پ.ن:جمله هفتم خیلی جمله قشنگیه:40:
mostafa 1981
24-06-2011, 22:02
آنان که رفتند
کاری حسینی کردند
آنان که هستند کاری زینبی کنند
وگرنه یزیدی اند.
فاطمه فاطمه است
اگـــر عـــشـــق نـــبـــود بـــه کـــدامـــیـــن بـــهـــانـــه اـــی مـــی خـــندیدیم و مـــی گـــریستـــیم ؟
کـــدامـــ لـــحـــظـــه هـــای نـــابــــــ را انـــدیـــشـــه مـــی کـــردیـــم ؟
چـــگـــونـــه عـــبـــور روزهـــایـــ تـــلـــخـــ را تـــابـــ مـــی آوردیـــم ؟
آریــــــــــــ ...
بـــی گـــمـــانـــ پـــیـــشـــتـــر از ایـــنـــهـــا مـــرده بـــودیـــمـــ اگـــر عـــشـــقـــ نـــبـــود !
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و
به زمان شناساند و زنده نگه داشت
part gah
26-06-2011, 10:42
در بیکرانه زندگیــــــــــ
دو چیز افسونم کرد :
آبـــــی آسمـــــان
که می بینم و میدانم نیست...
و
خــــــدایی
که نمی بینم و میدانم که هست...
mostafa 1981
26-06-2011, 15:32
دوست دارم در خیابان با کفشهایم راه بروم وبه خدا فکر کنم
تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم.
دکتر شریعتی
F l o w e r
27-06-2011, 17:51
مَجهول مآنــدَن,
رنج بزرگــ آدمي استـــــ.
يكــ روح ـهَر چـِ زيباتر استــــ ــ و هر چــِ دآراتر است ,
بــِ آشنا نيآزمنــد تر اسـتــ ..
قرآن! من شرمنده توام
قرآن! من شرمندهي توام اگر از تو آواز مرگي ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند ميشود همه از هم ميپرسند ” چه کس مرده است؟
...” چه غفلت بزرگي که مي پنداريم خدا ترا براي مردگان ما نازل کرده است.
...
قرآن! من شرمندهي توام اگر تو را از يک نسخه عملي به يک افسانه موزه نشين مبدل کردهام.
يکي ذوق ميکند که تو را بر روي برنج نوشته، يکي ذوق ميکند که تو را فرش کرده، يکي ذوق ميکند که تو را با طلا نوشته، يکي به خود ميبالد که تو را در کوچکترين قطع ممکن منتشر کرده و … آيا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازي کنيم؟
قرآن! من شرمندهي توام اگر حتي آنان که تو را مي خوانند و ترا مي شنوند، آن چنان به پايت مينشينند که خلايق به پاي موسيقيهاي روزمره مينشينند.
اگر چند آيه از تو را به يک نفس بخوانند مستمعين فرياد مي زنند ” احسنت …! ” گويي مسابقه نفس است … قرآن! من شرمندهي توام اگر به يک فستيوال مبدل شدهاي.
حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول، يک معرفت است يا يک رکورد گيري؟ اي کاش آنان که تو را حفظ کردهاند، حفظ کني، تا اين چنين تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسي که دلش رحلي است براي تو.
باشد که انديشه کنيم انشا الله
mostafa 1981
27-06-2011, 23:29
خدا همان است که ما می خواهیم کاش ما هم همانی بودیم که خدا می خواست.
F l o w e r
28-06-2011, 08:19
اگـر قــادر نیستی خــــود را بالا ببری هماننـــد سیبــــــ ـــ باش
تا بـا افتادنتـــ اندیشـــهای را بالا ببــری..
M0RTEZA_R
29-06-2011, 09:28
خدایا:
مگذار کـه :
ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه
دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .
که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .
که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی
مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .
که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند»
کتمان کنم .
خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و
تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .
مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و
به « تشیع آری » کافر گردان .:40:
زندگی کوچک تر از آن بود که مرا برنجاند، و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد :40:
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
دکتر شریعتی
aligol172
30-06-2011, 10:06
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند
ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر
مي تواند تنها يك همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چـــــــهار همسر هستي
براي ازدواجش در هر سني اجــــــــازه ولي لازم است
و تو هر زماني بخواهي به لطف قـــــــــانونگذار ميتواني ازدواج كني
در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو
او كتك مي خـــــــــــــورد و تو محــــــــــــاكمه نمي شوي
او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني
او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختـــــــــــر نباشد
او بي خوابي مي كشد و تو خواب حـــــوريان بهشتي را مي بيني
او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پـــــــــــدر
و هر روز او متولد ميشود، عاشق مي شود، مادر مي شود، پير مي شود و مي ميرد
و قرن هاست که او عشق مي کارد و کينه درو مي کند
چرا که در چين و شيارهاي صورت مردش به جــــــــــــــاي گذشت
زمان جواني بر باد رفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان مــــــــــــــــردش
گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هــاي منقطع قلب مرد
سينه اي را به ياد مي اورد که تهي از دل بوده
و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي کند...
و اينها همه کينه است که کاشته مي شود در قلب مالامال از درد
و اين رنـــــــــــــــــــج است...
دکتر علي شريعتي
F l o w e r
30-06-2011, 12:22
خوشبختی ما در سه جملــه استــــ / ..
تجربــه از دیروز ، استفــاده از امروز ، امیـــد به فردا
ولی ما با سه جملــه دیگر زندگی مــان را تبــاه می کنیم
حسرتــــ دیروز ،اتلافـــــ امروز ، ترس از فـــردا / ..
Ghorbat22
01-07-2011, 07:11
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از دیده به جای اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصّه که از قصّه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید
می رفت و دو چشم انتظارم بر راه
کان عمر که رفته ، باز چون می آید؟
با لاله که گفت حال ما را که چنین
دل سوخته و غرقه به خون می آید
کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع
کز صحبت تو ، بوی جنون می آید
« دکتر علی شریعتی »
F l o w e r
01-07-2011, 07:27
چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
.
سر آمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی
.
بنالم ز محنت همه روز تا شام
بگریم ز حسرت همه شام تا روز
.
تو گیی سپندم بر این آتش طور
بسوزم از این آتش آرزوسوز
.
بود کاندرین جمع نا آشنایان
پیامی رساند مرا آشنایی ؟
.
شنیدم سخن ها ز مهر و وفا ، لیک
ندیدم نشانی ز مهر و وفایی
.
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
.
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
کا از یاد یاران فراموش باشم
.
ندانم در آن چشم عابد فریبش
کمین کرده آن دشمن سیه کیست ؟
.
ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش
چنین دل شکاف و جگر سوز از چیست ؟
.
ندانم در آن زلفکان پریشان
دل بی قرار که آرام گیرد ؟
.
ندانم که از بخت بد ، آخر کار
لبان که از آن لبان کام گیرد ؟
miss leila
01-07-2011, 07:33
چو کس با زبان دلم آشنا نيست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو ياری مرا نيست همدرد ، بهتر
که از ياد ياران فراموش باشم
دکتر علی شریعتی
M0RTEZA_R
01-07-2011, 09:58
فقر ( دکتر علی شریعتی )
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است
F l o w e r
01-07-2011, 20:05
اگر دیوار نبــود نزدیکتر بودیــم, همــ ه وسعتـــ دنیا یک خانــ ه می شد / ..
و تمـــام محتوای سفره سهــم همــ ه بود
و هیچ کــس در پشت هیــچ ناکجایی پنهــان نمی شـد / ..
هركس گمشده اي دارد از دكتر شريعتي
هر کسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت
هر کسی دوتاست و خدا یکی بود و یکی چگونه می توانست باشد؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
و خدا کسی که احساسش کند نداشت
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبایی همواره تشنه دلب است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
و غرور در جستجوی غروری است که آن را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور
اما کسی نداشت
و خدا آفریدگار بود
و چگونه می توانست نیافریند
زمین را گسترد
و آسمان ها را بر کشید
کوهها برخواستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند و طوفان ها برخاست و صاعقه ها در گرفت و باران ها و بارانها و بارانها
گیاهان رو ییدند و درختان سر به هم دادند و مراتع سرسبز پدیدار گشت و جنگلهای خرم سر برداشتند، حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و ماهیانخرد سینه دریاها را پر کردند
و قرن ها گذشت و می گذشت و درختان گونه گون ، گل های رنگارنگ و جانوران
<< در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود و آن کلمه خدا بود>>!
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه تونستن بود؟
و خدا بود و با او عدم بود.
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرفهایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سربه ابتذال گفتن فرود نمی آورد
حرف های خوب و بزرگ و ماورایی همین هایند
و سرمایه هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
حرفهای بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند
اینان در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند و هر لحظه حریق های دهشتناک و سوزنده ای دردرون می افروزند.
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
درونش از آنها سرشار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
و خدا بود و عدم
جز خدا هیچ نبود
در نبودن نتوانستن بود ، با بودن نتوان بودن
و خدا تنها بود،
هر کسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت.
...
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند.
من چيستم؟
افسانه اي خموش درز اغوش صد فريب
گرد فريب خورده اي از عشوه ينسيم
خشمي كه خفته در پس هر درد خنده اي
رازي نهفته در دل شب هاي جنگلي
من چيستم؟
فرياد هاي خشم به زنجير بسته اي
بهت نگاه خاطره اميز يك جنون
زهري چكيده از بن دندان صد اميد
دشنام پست قحبه ي بد كار روزگار
من چيستم؟
بر جا ز كاروان سبك بار ارزو
خاكستري به راه
گم كرده مرغ در به دري راه اشيان
اندر شب سياه
من چيستم؟
يك لكه اي ز ننگ به دامان زندگي
و ز ننگ زندگاني الوده دامني
يك ضجه ي شكسته به حلقوم بي كسي
من چيستم؟
..................
..................
...................
من چيستم؟
لبخند پر ملامت پاييزي غروب
در جستجوي شب
يك شبنم فتاده به چنگ شب حيات
گمنام و بي نشان
در ارزوي سردادن افتاب مرگ
Ghorbat22
01-07-2011, 22:47
من با عشق آشنا شدم
و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟
هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم.
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!
« دکتر علی شریعتی »
( دفتر های سبز ، ص ۴۳ )
Nassim999
01-07-2011, 22:47
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی ،
دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگ بارم را
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
]عشق دروغ حقیقت!!![L]
وقتی که دیگر نبودمن به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار امدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
و چه سخت است
تنها متولد شدن.
مثل تنها زندگی کردن است.
مثل تنها مردن است.
{دکتر شریعتی}
Pessimist
01-07-2011, 22:48
شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .
تا هرچه دورتر بیفتم ،
تا هرچه دیرتر بیفتم ،
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همین
F l o w e r
02-07-2011, 09:05
خدایا تقدیــر مرا خیـــر بنویس /..
آنگونــ ه کـِ آنچــ ه را تــو دیــرمی خواهی مَن زود نخواهـم
و آنچــ ه را تو زود می خواهی من دیر نخواهـــم/ ..
با تو بی تو
با تو ؛ همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می دهند
با تو ؛ آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو ؛ کوهها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو ؛ زمین گاهواره ایست که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم ، که در پس این کوهها همسایه ماست دردست خویش دارد
با تو ؛ در یا با من مهربانی می کند
با تو ؛ سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو ؛ نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو ؛ من با بهار می رویم
با تو ؛ من در عطر یاسها پخش می شوم
با تو ؛ من در شیره هر نبات می جوشم
با تو ؛ من در هر شکوفه می شکوفم
با تو ؛ من در هر طلوع لبخند می زنم ، در هر تندر فریاد شوق می کشم ،در حلقوم مرغان عاشق می خوانم ، در غلغل چشمه ها می خندم ، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو ؛ من در روح طبیعت پنهانم
با تو ؛ من بودن را ، زندگی را ، شوق را ، عشق را ، زیبایی را ، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو ؛ من در خلوت این صحرا ، در غربت این سرزمین ، در سکوت این آسمان ، در تنهایی این بی کسی ،
غرقه فریاد و خروش و جمعیتم ؛ درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند
و
بوی باران
بوی پونه
بوی خاک
شاخه های شسته
باران خورده
پاک
همه خوش ترین یادگارهای من اند .
بی تو ؛ من رنگهای این سرزمین را بیگانه می بینم
بی تو ؛ رنگهای این سرزمین مرا می آزراند
بی تو ؛ آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو ؛ کوهها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو ؛ زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد
ابر کفن سفیدی است که بر گور خاکی من گسترده است
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو ؛ دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو پرندگان این سرزمین ، سایه های وحشت اند و بابیل بلایند
بی تو ؛ سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو ؛ نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می کند
بی تو ؛ من با بهار می میرم
بی تو ؛ من در عطر یاسها می گریم
بی تو ؛ من در شیره هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روز هایی را که هم چنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
بی تو ؛ من با هر برگ پاییزی می افتم
بی تو ؛ من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو ؛ من زندگی را ، شوق را ، بودن را ، عشق را ، زیبایی را ، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو ؛ من در خلوت این صحرا ، در غربت این سرزمین ، در سکوت این آسمان ، در تنهایی این بی کسی نگهبان سکوتم ، حاجب درگاه نومیدی ، راهب معبد خاموشی ،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده پامال زمستانم
درختان هر کدام خاطره رنجی ،شبح هر صخره ابلیسی ، دیوی ، غولی ، گنگ و پر کینه فروخفته کمین کرده مرا بر سر راه ، باران زمزمه گریه در دل من ،
بوی پونه ،
پیک و پیغامی نه برای دل من
بوی خاک
تکرار دعوتی برای خفتن من
شاخه ها غبار گرفته
باد خزانی خورده ، پوک
همه تلخ ترین یادگاران من اند
ویرایش شد / لطفا هر کدام از اشعار را در یک پست قرار دهید ، در صورت طولانی بودن از محتوای مخفی استفاده نمایید
mostafa 1981
04-07-2011, 09:09
روزگاری است که شیطان فریاد می زند:
آدم پیدا کنید،سجده خواهم کرد.
F l o w e r
04-07-2011, 12:20
دل هــــای بزرگـــــ ـــ ـ و احســـآس های بلنـــد، عشـق های زیبـــا و پُرشکــوه می آفریننــد ..
ღ♥ஜDAYANஜ♥ღ
05-07-2011, 11:18
پوپکم
پوپک شیرین سخنم
اینچنین فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر
اینهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو
غافل از دام هوس
در بر هر کس و ناکس منشین
پوپکم
پوپک شیرین سخنم
تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید
من از آن دارم بیم
کاین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند
اندرین دشت مخوف
که تو آزادیش ای پوپک من
می خوانی
زیر هر بوته گل
لب هر جویه آب
پشت هر کهنه فسونگر دیوار
که کمین کرده تو را زیر درختان کهن
پوپکم دامی هست
گرگ خونخواره بدکاره بد نامی هست
سالها پیش
دل من
که به عشق دل تو ایمان داشت
اندرین مزرع آفت زده شوم حیات
شاخ امیدی کاشت
چشم به راه تو بودم
که تو کی می آیی
بر سر شاخه سر سبز امید دل من
که تو کی می خوانی
پوپکم
یادت هست
در دل آن شب افسانه ای مهتابی
که بر آن شاخه پریدی
لحظه ای چند نشستی
نغمه ای چند سرودی
گفتم این دشت سیه
خوابگه غولان است
همه رنگ است و ریا
همه فسون است و فریب
صید هم چون تویی
ای پوپک خوش پروازم
مرغ خوش الحان خوش آوازم
بخدا آسان است
اینهمه برق که روشنگر این صحراست
پرتو مهری نیست
نور امیدی نیست
آتشین برق نگاهی ز کمینگاهیست
همه گرگ و همه دیو
در کمین تو زیبایی تو
پاکی و سادگی و رعنایی تو
مرو ای مرغک زیبا
که به هر رهگذری
همه دیوند کمین کرده نبینند تو را
دور از دست وفا
پنهان از دیده عشق نفریبند تو را
---------- Post added at 12:18 PM ---------- Previous post was at 12:16 PM ----------
اگر دیگر نگذاشتند زندگی را ببینم ،
گفته ام که نثرهایم را به چاپخانه بدهند تا چاپ کنند
اما شعرهایم را
که از دستبرد هر چشمی پنهان کرده ام،
بردارند و بی آن که بخوانند ،
همه را ببرند و در شکافته ی کوه ساکت تنهایی ام
صومعه ای هست کوچک و زیبا
و روحانی و مجهول ،
به آن جا بسپارند .
چه در همین صومعه است که من
از وحشت تنهایی در انبوه دیگران می گریختم
و به درون آن پناه می بردم.
همین جا بود که شب ها و روزهای سیاه و خفه و دردناک را به نیایش می گذراندم
در برابر سر در آن که به رنگ دعاست ،
گرم ترین و پرخلوص ترین سروهاهای عاشقانه ام را
خاموش زمزمه می کردم.
و نغمه ی مناجات من ،
از چشم های پر اسرار مناره ای باریک و بلند آن
در آستانه ی هر سحرگاه و در دل هر شامگاه
و در بهت غمگین و اندوهبار هر غروب
در آن کوهستان خلوت و ساکت و مغرور تنهایی من می پیچید.
و همواره انعکاس طنین آن در این دره ،
گرداگرد دیوارهای بلند و سنگی و عظیم کوهستان ، می گردد و می پیچد و می خواند.
حتی اگر برای همیشه خاموش شوم،
حتی دیگر نگذارند فردا برگردم ،
و باز آوای محزون تنهایی سنگین و رنج آلود روح تنهایم را
در زیر رواق بلند و زیبای صومعه ام زمزمه کنم ،
آری
حتی اگر فردا دیگر نگذاشتند که برگردم ،
حتی اگر دیگر نتوانستم آواز بخوانم ،
طنین آوای من که از درون صومعه بر می خاست ،
همواره در این کوهستان خواهد پیچید !
می توان...........
می توان تنها شد
می توان زار گریست
می توان دوست نداشت
و دل عاشق آدمها را زیر پا له کرد
می توان چشمی را
به هیاهوی جهان خیره گذاشت
می توان صدها بار علت غصه دل را فهمید
می توان .....
می توان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود
آخرش هم تنها می توان می توان تنها رفت...
با جهانی هم اندوه و غم و بدبختی.....
یادگاری ؟! همه جا تلخی و سردی و غرور
فاتحه؟! خوب شد رفت عجب آدم بد خلقی بود!!
ولی ای کودک زیبای دلم ، آن ور سکه تماشا دارد
هی ............ هی...................
کجا بودم؟
کجا رفتم؟
چه خبرهاست در این سو !
چه خبر هاست در این جا !
چه سفر هاست در این راه !
اما.............
اما چگونه می توان رفت ؟:40:
ای که هوای من شده ای
دم زدن در تو حیات من است
ای که در گذرگاه عمر ، تو را یافته ام
تو مرا می سازی و من تو را می سازم
تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم
تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم
تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم
من تو را بر صورت خویش می سازم
و از روح خویش در تو می دمم که همانند منی
تو خلیفه منی ، که امانت دار منی
اما افسوس،افسوس که تو در زمین نیستی
تو بر روی زمین نیستی
زمین از آن ما نیست
بر روی این خاک هر دو غریبیم
هر دو بی کسیم
هر دو اسیریم
moonfairy
08-07-2011, 11:11
گاهي دلم مي گيرد
از آدم هايي كه در پس نگاه سردشان با لبخندي گرم
فريبت ميدهند
دلم مي گيرد از خورشيدي كه گرم نمي كند
...و نوري كه تاريكي ميدهد
ازكلماتي كه چون شيريني افسانه ها فريبت مي دهند
دلم مي گيرد
از سردي
چندش آور دستي كه دستت را مي فشارد
و نگاهي كه به توست و هيچ وقت تو را نمي بيند
از دوستي كه برايت هديه
دوبال براي پريدن مي آورد
و بعد
پرواز
را با منفورترين كلمات دنيا معني مي كند
دلم مي گيرد از چشم اميد داشتنم به اين
همه هيچ
گاهي حتي
از خودم هم دلم ميگيرد
mostafa 1981
08-07-2011, 13:03
دنیا را بد ساختند.کسی که تو دوستش داری،دوستت ندارد.
وکسی که تو را دوست دارد،دوستش نداری.
و کسی که هم تو دوستش داری و هم او تو را دوست دارد،
به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسند.و این رنج است.
زندگی یعنی این
جامه عشق
جامه ای بافته بودم از عشق
خواستم تا به تواش هدیه کنم
لیک دیدم که در ان گوشه باغ
لاله ای پنهانی با نسیمی می گفت
جامه عشق برازنده هر قامت نیست
mostafa 1981
09-07-2011, 19:03
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست.
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.
mostafa 1981
09-07-2011, 19:52
چه رنجیست لذت ها را تنها بردن
وچه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای است
تنها خوشبخت بودن.
part gah
10-07-2011, 16:29
پاسخ رندانه علی شریعتی..............چرا دخترها با مینی ژوپ می آیند؟
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آخرین نیوز - وقتی سخنرانی بود همه میآمدند، نمیشد جلودارشان شد، با حجاب و بیحجاب، آنوقت مخالفین خرده میگرفتند كه: چرا عدهای دختر با مینیژوپ میآیند پای سخنرانیتان؟! دكتر هم جواب زیركانهای میداد: آخه اونا بد میان، شما چرا نگاه میكنین؟
هفتادوچهارمین عنوان از مجموعه «كتابدانشجویی» با عنوان «علی شریعتی» نگاهی به زندگی و مبارزات دكتر علی شریعتی از سوی انتشارات میراث اهل قلم منتشر شد.
این كتاب كه در شمارگان 2500نسخه منتشر شده است، در قالب داستانكهایی جذاب از زندگی و مبارزات دكتر شریعتی در كنار ذكر برگزیدهای سخنان و پندهای این چهره محبوب نسلهای مختلف كشور، در 96صفحه به زیور طبع آراسته شده است.
كتاب كه ضمیمهای از برخی سخنان بزرگان از جمله امام راحل(ره)، شهید بهشتی، رهبر انقلاب و شهید چمران در مورد دكتر شریعتی را نیز در خود جای داده، با سرودهای از مرحوم شریعتی برای امام خمینی(ره) به پایان می رسد.
بخشهایی از این كتاب
فحش بده تا آزادت كنم
صدای ضجّههایش را به وضوح میشنیدم، لابهلای بازجویی، اسم شریعتی هم از زبان دختر دانشجو شنیده میشد.
نزدیكهای غروب صدای در سلول خبر از ورود زندانی جدید میداد، از گفتگوی ماموران ساواك فهمیدم علی شریعتی است. هنوز صدای بازجویی دخترك از سلول روبهرویی به گوش میرسید:
ـ دكتر شریعتی تو رو به این روز انداخته، اگه به شریعتی فحش بدی آزادت میكنم.
این صدای زمخت شكنجهگر ساواك بود كه هر لحظه بلندتر میشد، دختر از حضور علی در چند سلول آن طرفتر بیخبر بود فقط فریاد میزد: من فحش بلد نیستم، بلد نیستم.
دكتر میلههای سلول را با یك دستش میفشرد و با دست دیگر به میلهها میكوفت، رنگ از رخسارش پریده بود، ناگهان خطاب به دختر فریاد كشید:
ـ شریعتی منم دخترم، به من فحش بده، به من فحش بده.
صدای خفه و نالههای پی در پی دخترك همه را بیتاب كرده بود، آتش سیگار شكنجهگر كه به صورت دختر مینشست فریادش را جانسوز و نالههای دكتر را شدیدتر میكرد و این وضع تا سپیدهدم ادامه داشت …
*
با مینیژوپ پای منبر
وقتی سخنرانی بود همه میآمدند، نمیشد جلودارشان شد، با حجاب و بیحجاب، آنوقت مخالفین خرده میگرفتند كه: چرا عدهای دختر با مینیژوپ میآیند پای سخنرانیتان؟!
دكتر هم جواب زیركانهای میداد:
ـ آخه اونا بد میان، شما چرا نگاه میكنین؟
آن روز هم یكی رو به دكتر ایستاد و گفت: «آقا، شما نمیخوای هیچكاری بكنی؟! یه عده نسوان جلوی در جمع شدن، با یك وضع بدی!»
دكتر پرسید: یعنی باز هم یكی بیحجاب آمده؟
ـ نه آقا! ولی زیر چادرش دامن پوشیده!
دكتر خندید و در حالی كه زیر چشمی نگاهش میكرد، گفت:
ـ مومن! زیر چادر دامن پوشیدن منكر است یا از توی جمعیت زیر چادر مردم رو دید زدن!؟
*
زنِ روز
با هم رفتیم اطراف سبزوار، گشتزنی توی یك دهِ كوچك. آنجا بود كه چشممان افتاد به پیرزن كشاورز. با مختصری آب و ملك و گوسفند، صبح تا شب آبیاری و وجین و چرای گوسفندها كارش بود. شوهرش مرده بود. زن، دست تنها، چندتا پسر و دختر را فرستاده بود سر زندگیشان.
اول علی سرصحبت را با پیرزن باز كرد و همه این حرفها را از زبانش كشید؛ بعد رو كرد به ما و با اشتیاق و سرخوشی گفت: «زنِ روز اینه، نه اون قرطیها و عروسكها و دختر و زنهای بیكاره كه به اسم زنِ روز،قالبمون میكنن!»
part gah
12-07-2011, 12:29
آدم ها همه در یک سطح نیستند و از هم فاصله دارند اما همه از یک جنس اند ؛ هر که در این حیات ، در زیر این آسمان از چیزی به شعف آید از بلاهت جانوری و گیاهی برخوردار است ؛ نمی دانم چرا در هر شعفی ، هر خنده قاه قاهی ، هر بشکنی ، هر احساس خوشی ای موجی از حماقت غلیظ منفور و زشت پدیدار است ، نمی دانم قیافه های خوش و فربه چرا در چشم من ، تا حد استفراق وقیح و قبیح و چندش آورند ؟
واقعا هم خدا یک جو شانس بدهد ، چه شانسی ؟ خریت ! اوه که چه نعمتی است ، چه سرمایه ای است خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظمی است و بس . این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش همه حرف است و فلسفه بافی .
چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد . چه تلخ است میوه درخت بینایی !!
خودخواهی های بزرگ با «آوازه» و«عشق» سیراب می شوند اما دردمندی ها و اضطراب های بزرگ در انبوه نام و ننگ در گرمای مهر و عشق همچنان بی نصیب می مانند .
---------------------------------------------------------------------------------
از کتاب کویر دکتر شریعتی
نیاز
وقتی که دیگر نبود ،
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،
من در انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد ،
من شروع کردم .
وقتی او تمام شد ،
من آغاز شدم .
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن …
کسی نمی داند که زبانم چیست ؟
که دردم چیست ؟
که عشقم چیست ؟
که دینم چیست ؟
که زندگیم چیست ؟
که جنونم چیست ؟
که فغانم چیست ؟
که سکوتم چیست ؟
ای دنیای ناشناخته ای که به تازگی به تو رسیده ام
تو را پیش از این ندیده ام
پیش از این ، دور از تو در اقلیم دیگری می زیسته ام.:40:
حرفهایی برای نگفتن
حرفهایی است برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرفهایی است برای نگفتن
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
حرفهای شگفت،زیبا و اهورایی همین هایند
و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بیقرار آتشند
وکلماتش هریک انفجاری را به بند کشیده اند
کلماتی که پاره های بودن آدم اند....
اینان همان در جست و جوی مخاطب خویشند
اگر یافتند ؛ یافته می شوند......
......و
در صمیم وجدان او آرام می گیرند
و اگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند
و اگر او را گم کردن روح را از درون به آتش می کشند
ودمادم
حریق های دهشتناک عذاب بر او میافروزند....
part gah
16-07-2011, 10:11
نه اینکه بی تو نخندم
نه
اما به نیامدن همیشه نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخسار خسته و خیسم
پاک می شوند!
amirtoty
16-07-2011, 18:33
فحش بده تا آزادت كنم
منبع این حرف؟
dashhosein38
18-07-2011, 12:18
دوستان علی شریعتی مگه دکتری داشت؟
اگه دکتری داشت تز دکتری شریعتی رو بگید؟ چه سالی گرفت از کدوم دانشگاه؟ تا استعلام کنیم از دانشگاه مربوطه؟
H.Operator
18-07-2011, 21:28
خدایا !
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم
اما آنچنان که تو دوست داری
چگونه زیستن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را من خود خواهم آموخت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
H.Operator
18-07-2011, 21:51
سه هم زبان
در زیر این آسمان می بینم که
عین القضاة در سمت راستم و ابوالعلا در سمت چپم ایستاده اند
و ما سه تن ، بی آن که با هم باشیم ،
با هم تنهاییم .
و زمان ، ما سه هم زبان را نیز
یک در حصار قرنی جدا
زندانی کرده است !
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
احساس
من اکنون احساس می کنم ،
بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم ،
تنها مانده ام .
و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.
و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.
و خود را می نگرم
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ ،
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است .
و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
که تو این جا چه می کنی ؟
امروز به خودم گفتم :
من احساس می کنم ،
که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.
همین و همین .
درخت های تشنه
ای ابر بهارین !
که ناگهان با اشک های نگون سار
بر روی این باغ خیمه زده ای و غرش می کنی ، برق می زنی
ای ابر بارانی ،
ای باران اردیبهشتی ، تو نمی فهمی!
درختان این باغ همه تشنه اند .
ما درخت های این باغ پژمرده ی پامال زمستان ها
همگی تشنه ایم .
تشنه بارانیم .
به جوی های خشکی که از پای ما می گذرند منگر .
این جوهای بزرگ ، آب ندارند.
آب دارند اما به ریشه ما نمی رسند.
به ریشه ما می رسند
اما آب هایی شوذ و تلخ و آلوده اند !
ما همه ی درخت های این باغ
در کنار این جوی های پر آب
همچنان تشنه ایم،
تشنه بارانیم ،
گرد و غبار سال ها را
از شاخ و برگ های پیر و پژمرده و خشک آلود ما بشوی !
ما را بنواز !
ما نیز همچنان درخت پنهانی
درون باغ می توانیم بشکفیم ،
از نو بشکفیم.
برگ های پیر سال های پیش را بریزیم و ناگهان
در زیر نوازش های تو ، به شکوفه بنشینیم .
ما نیز چشم به راه شکفتن های تازه ایم.
شور و شوق صد جوانه با من است ، با ما است .
ای پاره ابر مهربان که بر روی آن درخت می باری ،
دامنت را بگستران !
بر سراسر این باغ خیمه زن !
درختان باغ را همه در آغوش باران های نوازشگرت گیر !
H.Operator
18-07-2011, 22:36
دیشب ، امروز
چراغ های کوچه پرپر گشتند .
سپیده پنجره را شست .
نسیم سرد برخاست .
آه ، صبح شد .
شب رفت و دیشب شد.
فردا آمد و امروز شد .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پیک لبخندی
ای بام بلند آرزومندی
زی من بفرست پیک لبخندی
تو جان من به جان تو سوگند
خوردم ، که چو جان ، عزیز سوگندی
بنواز مرا به ناز پیمانی
بر بند مرا به بند پیوندی
اتوبیوگرافی !
در باغ « بی برگی » زادم
و در ثروت « فقر » غنی گشتم.
و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.
و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.
و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.
و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.
و از « دانش » ، طعامم دادند.
و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.
و از « مهر » نوازشم کردند.
و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.
و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.
و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم
حرف
حرف ها بر سر دلم عقده کرده است.
شش روز است نگذاشته اند حرف بزنم .
می خواهم گوشه ای بنشینم و کمی تنها باشم ،
حرف بزنم ، بنویسم ، بگویم .
انگشت هایم خمیازه می کشند .
باید بنویسم.
این حرف ها را نمی شود تحمل کرد ،
بیش تر از این در دل نگه داشت ،
ورم می کند و رنجم می دهد.
می روم.
کجا بروم ؟
H.Operator
19-07-2011, 01:15
مسافر
اکنون کارم سفر است ،
مسافری تنهایم
که در زیر کوله باری سنگین ، پشتم خم شده
و استخوان هایم به درد آمده است.
و می روم و راه طولانی لحظه ها
در پیش رویم تا افق کشیده شده است.
و از هر منزلی تا منزل دور دست دیگر ، لحظه ای است.
و این چنین من باید صدهزار ، میلیون ها لحظه را طی کنم.
تا برسم به یک روز......
Mohammad
19-07-2011, 01:23
یادآوری از قوانین :
6- به منظور جلوگیری از ارسال پست بصورت اسپم وار و بالابردن سطح کیفی انجمن بجای کمیت ، هر کاربر در زیر مجموعه ادبیات منظوم و تاپیک های حجیمی به مانند سخنان کوتاه از بزرگان جهان،داستان کوتاه،داستان های مینیمالیستی و ... تنها مجاز به ارسال یک پست در روز می باشد .
Pessimist
19-07-2011, 13:04
چه حقیرند مردمانی که
نه جرات دوست داشتن دارند ،
نه اراده دوست نداشتن،
نه لیاقت دوست داشته شدن
و نه متانت دوست داشته نشدن.
با این حال مدام ادعای عشق می کنند.
دکتر علی شریعتی
رقت بارترین منظره ای که مرگ را نیز میگریاند.التماس یک گرگ است!
ناله عاجزانه یک شیر!
نه……
گریستن یک مرد………!
mostafa 1981
19-07-2011, 16:17
دلی که از بی کسی غمگین است هر کسی را می تواند تحمل کند
هیچ کس بد نیست.
دلی که در بی اویی مانده است
برق هر نگاهی جانش را می خراشد.
دوستای گلم خواهش می کنم قوانین پست اول رو بخونید
قبل از اینکه پست جدید ارسال کنید یه سرچ کوچولو هم بکنید بد نیست :20:
(پ .ن : به خدا من جواز ساخت این تاپیک رو با هزار بدبختی از مدیر انجمن گرفتم :31: )
خواهشأ همکاری کنید که مثل تاپیک قبلی منتقل نشه ترش
ممنون :11:
ببخشید مجبور می شم هر چند وقت یک بار اسپم بدم الان توی همین صفحه دو تا پست تکراری هست :41:
atefeh8766
19-07-2011, 21:07
جهان برایم دیگر هیچ نداشت
جهان برایم دیگر هیچ نداشت
و من دلیر،مغرور و بی نیاز اما نه از دلیری و غرور و استغنا،
که از نداشتن، از نخواستن.
زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد
هستی تهی تر از آن که به دست آوردنی مرا زبون سازد
و من تهیدست تر از آن که از دست دادنی مرا بترساند
دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب هبوط در کویر
مرا کسی نساخت
مرا کسی نساخت خدا ساخت
نه آنچنان که کسی می ساخت
که من کسی نداشتم
کسم خدا بود ، کس بی کسان
او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست
نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر"م
من یک گل بی صاحب بودم
مر از روح خود در آن دمید
و بر روی خاک و در زیر آفتاب
تنها رهایم کرد
"مرا به خود واگذاشت "
M0RTEZA_R
20-07-2011, 15:45
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
نمی خواهد لباسی بدوزید و بر تن زن کنید ،
فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم می گیرد که چه لباسی برازنده اوست
دکتر شریعتی
---------- Post added at 05:30 PM ---------- Previous post was at 05:27 PM ----------
دوستان علی شریعتی مگه دکتری داشت؟
اگه دکتری داشت تز دکتری شریعتی رو بگید؟ چه سالی گرفت از کدوم دانشگاه؟ تا استعلام کنیم از دانشگاه مربوطه؟
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
خیلی از سران محترم کشورمون مدرک دانشگاهی ندارن
یک برگه کاغذ از فلان دانشگاه رو با سوابق و تحصیلات و معلومات یه نفر نمیشه سنجید دوست عزیز
+
خیلی زشته کسی رو که این همه طرفدار داره اینجوری صدا بزنیم حتی اگه دکتر نیست می تونیم یه آقا بذاریم اول اسمش
متأسفم :41:
علی شریعتی مگه دکتری
mostafa 1981
20-07-2011, 20:35
درد من حصار برکه نیست،درد زیستن با ماهیانی است
که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده.
dashhosein38
21-07-2011, 03:03
نمی خواهد لباسی بدوزید و بر تن زن کنید ،
فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم می گیرد که چه لباسی برازنده اوست
دکتر شریعتی
---------- Post added at 05:30 PM ---------- Previous post was at 05:27 PM ----------
خیلی از سران محترم کشورمون مدرک دانشگاهی ندارن
یک برگه کاغذ از فلان دانشگاه رو با سوابق و تحصیلات و معلومات یه نفر نمیشه سنجید دوست عزیز
+
خیلی زشته کسی رو که این همه طرفدار داره اینجوری صدا بزنیم حتی اگه دکتر نیست می تونیم یه آقا بذاریم اول اسمش
متأسفم :41:
برا شما گویا بت شده یه رفیقی هم دارم میگفت شریعتی انقدر نابغه بوده که خارجی ها بعد از مرگش مغزشو شکافتن دیدن دوتا مغز تو کلشه من هم هاج واج نگاهش کردم :31:
اخبار روزنامه رو نگاه کن خیلی وقت ها از اسم و فامیل استفاده میشه
بر ای بزرگانی که مرتبه علمی شون ازایشون خیلی بیشتر بر فرض مثال کسی نمیگه اقای ذکریا رازی اون تازه
دانشمند بود کلی هم خدمت به بشریت کرده یا البرت انیشتن و غیر که قابل مقایسه هم هستن از نظر نبوغ
مدرک دکتری دلیل ر بزرگی یا کوچکی کسی نیست ایشون زبان چرب و نرمی داشت با لغات خوب بازی میکرد
ولی حرفاش دروغ بود شما اگه رشته تاریخ خونده باشید متوجه منظور من می شید
ایشون محبوبیتی بین قشر محقق کشور نداره طرفدارانش عوام هستن محبوبیت دلیل بر درستی کسی نیست
در صحفه 2 مجموعه اثار شماره 33 شریعتی در باره خودش چنین می نویسد در سال 1343 به اخذ درجه دکتری در تاریخ و تمدن و دکترا در جامع شناسی
که دروغه گفته:18:
تو کتاب خانه دانشگاه سوربن نوشته رشته تحصیلیش hagiologi بوده
یعنی حاجی شناسی یا مقدس شناسی
aligol172
21-07-2011, 04:08
برا شما گویا بت شده یه رفیقی هم دارم میگفت شریعتی انقدر نابغه بوده که خارجی ها بعد از مرگش مغزشو شکافتن دیدن دوتا مغز تو کلشه من هم هاج واج نگاهش کردم :31:
اخبار روزنامه رو نگاه کن خیلی وقت ها از اسم و فامیل استفاده میشه
بر ای بزرگانی که مرتبه علمی شون ازایشون خیلی بیشتر بر فرض مثال کسی نمیگه اقای ذکریا رازی اون تازه
دانشمند بود کلی هم خدمت به بشریت کرده یا البرت انیشتن و غیر که قابل مقایسه هم هستن از نظر نبوغ
مدرک دکتری دلیل ر بزرگی یا کوچکی کسی نیست ایشون زبان چرب و نرمی داشت با لغات خوب بازی میکرد
ولی حرفاش دروغ بود شما اگه رشته تاریخ خونده باشید متوجه منظور من می شید
ایشون محبوبیتی بین قشر محقق کشور نداره طرفدارانش عوام هستن محبوبیت دلیل بر درستی کسی نیست
در صحفه 2 مجموعه اثار شماره 33 شریعتی در باره خودش چنین می نویسد در سال 1343 به اخذ درجه دکتری در تاریخ و تمدن و دکترا در جامع شناسی
که دروغه گفته:18:
تو کتاب خانه دانشگاه سوربن نوشته رشته تحصیلیش hagiologi بوده
یعنی حاجی شناسی یا مقدس شناسی
دوست عزیز اینجا تاپیک دکتر شریعتی هست
اگه از ایشون خوشت نمیاد بهتره به این تاپیک سر نزنی و اینجا اسپم ندی
این تاپیک مخصوص طرفدارانِ ایشون هست نه دشمنان
مـــــن گزارش زدم بقیه هم گزارش بزنن که پستِ توهینآمیز ایشون حذف بشه/:20:
dashhosein38
21-07-2011, 06:22
دوست عزیز اینجا تاپیک دکتر شریعتی هست
اگه از ایشون خوشت نمیاد بهتره به این تاپیک سر نزنی و اینجا اسپم ندی
این تاپیک مخصوص طرفدارانِ ایشون هست نه دشمنان
مـــــن گزارش زدم بقیه هم گزارش بزنن که پستِ توهینآمیز ایشون حذف بشه/:20:
من یه تایپیک زده بودم به اینجا گفتن منتقلش کنید بی احترامی هم نکردم
کدام حرفم توهین بود؟من دشمن شریعتی نیستم
شما اگه خواستی عکس گواهینامه ها تحصیلیشون اینجا اپلود کن ببین حرفم دروغ بوده یا درست
اگه کسی قوانین رو زیر پا گذاشته باشید اون شمایید تو این فروم دلایلش هم اگه لازم شد ذکر می کنم
برا شما گویا بت شده یه رفیقی هم دارم میگفت شریعتی انقدر نابغه بوده که خارجی ها بعد از مرگش مغزشو شکافتن دیدن دوتا مغز تو کلشه من هم هاج واج نگاهش کردم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اخبار روزنامه رو نگاه کن خیلی وقت ها از اسم و فامیل استفاده میشه
بر ای بزرگانی که مرتبه علمی شون ازایشون خیلی بیشتر بر فرض مثال کسی نمیگه اقای ذکریا رازی اون تازه
دانشمند بود کلی هم خدمت به بشریت کرده یا البرت انیشتن و غیر که قابل مقایسه هم هستن از نظر نبوغ
مدرک دکتری دلیل ر بزرگی یا کوچکی کسی نیست ایشون زبان چرب و نرمی داشت با لغات خوب بازی میکرد
ولی حرفاش دروغ بود شما اگه رشته تاریخ خونده باشید متوجه منظور من می شید
ایشون محبوبیتی بین قشر محقق کشور نداره طرفدارانش عوام هستن محبوبیت دلیل بر درستی کسی نیست
در صحفه 2 مجموعه اثار شماره 33 شریعتی در باره خودش چنین می نویسد در سال 1343 به اخذ درجه دکتری در تاریخ و تمدن و دکترا در جامع شناسی
که دروغه گفته[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو کتاب خانه دانشگاه سوربن نوشته رشته تحصیلیش hagiologi بوده
یعنی حاجی شناسی یا مقدس شناسیواقعأ متأسفم برای مردم کشورم به دو دلیل :
1 - هیچ احترامی برای نظر همدیگه قائل نیستن
2 - قدر نخبه ها و بزرگهای کشورشون رو نمی دونن
به خاطر اینه که روز به روز به جای پیشرفت داریم برمی گردیم به عقب
بله دوست عزیز کاملأ درسته مدرک دکتری از فلات دانشگاه هیچ ارزشی نداره
توی تاپیکی که زده بودی کامل توضیح دادم ولی متأسفانه حذف شده
وقتی اندیشه های یک شخص اونقدر والاست که بعد از چنذ سال عده کثیری به دنبال حرفهاش می گردند دیگه حرف از مدرک و دانشگاه زدن بی مورده
از ما مدرک می خوای برای اثبات درجه آقای شریعتی ؟؟؟
خودت مدرک رو کن برای حرفی که می زنی
تا کی قراره همه چی به تمسخر گرفته بشه ؟
بله اخبار روزنامه رو نگاه می کنم نکنه شما هم روزنامه نویسی ؟ یا اینکه اینجا رو به شکل مطبوعات می بینی ؟
دوست عزیز ما نمی خوایم از یه شخصیت بت بسازیم و به جای خدا پرستش کنیم
اگه طرفدارهای دکتر چند وقتیه که زیاد شدند به خاطر حرفهای با مفهومشونه و اگه یه عده قلیل از مخالفان سرسخت ایشون هستن
طوری که به خودشون اجازه هز توهینی رو می دن فقط به خاطر اینه خیلی از حرفهای ایشون باب میل بعضی ها نیست و منافعشون رو به خطر میندازه
شما اگه مشکلی با کسی داری حق توهین نداری با منطق و استدلال بیا حرفت رو ثابت کن و جواب ها رو بشنو :11:
===
....... در سال 34 ، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبیات انسانی در مشهد دکتر و چند نفر از دوستانشان برای ثبت نام در این دانشگاه اقدام کردند ولی بدلیل شاغل بودن و کمبود جا تقاضای آنان رد شد . دکتر و دوستانش همچنان به شرکت در این کلاسها بصورت آزاد ادامه دادند تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شرکت کنند
.
.
.
به هر حال دکتر سر موقع رساله اش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع کرد و مورد تأیید اساتید دانشگاه قرار گرفت بعد از مدتی به او اطلاع دده شد بورس دولتی شامل حال او شده است . پس بدلیل شناخت نسبی و توصیه اساتید به فرانسه برای ادامه تحصیل ممهاجرت کرد
__________________________________________________ ______________________________________
دکتر در آغاز تحصیلات در دانشگاه سربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد
وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت ولی در آنجا متوجه شد که فقط در ادامه رشته قبلیش می تواند دکترایش را بگیرد
..
.
.
دکتر در سال 1963 از رساله خود در دانشگاه دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارغ اتحصیل شد
__________________________________________________ _______________
امیدوارم کافی باشه
اگه نبود بگو تا موضوع رساله رو هم بگم و نظر شخصی خودم رو هم دخالت بدم
برا شما گویا بت شده یه رفیقی هم دارم میگفت شریعتی انقدر نابغه بوده که خارجی ها بعد از مرگش مغزشو شکافتن دیدن دوتا مغز تو کلشه من هم هاج واج نگاهش کردم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اخبار روزنامه رو نگاه کن خیلی وقت ها از اسم و فامیل استفاده میشه
بر ای بزرگانی که مرتبه علمی شون ازایشون خیلی بیشتر بر فرض مثال کسی نمیگه اقای ذکریا رازی اون تازه
دانشمند بود کلی هم خدمت به بشریت کرده یا البرت انیشتن و غیر که قابل مقایسه هم هستن از نظر نبوغ
مدرک دکتری دلیل ر بزرگی یا کوچکی کسی نیست ایشون زبان چرب و نرمی داشت با لغات خوب بازی میکرد
ولی حرفاش دروغ بود شما اگه رشته تاریخ خونده باشید متوجه منظور من می شید
ایشون محبوبیتی بین قشر محقق کشور نداره طرفدارانش عوام هستن محبوبیت دلیل بر درستی کسی نیست
در صحفه 2 مجموعه اثار شماره 33 شریعتی در باره خودش چنین می نویسد در سال 1343 به اخذ درجه دکتری در تاریخ و تمدن و دکترا در جامع شناسی
که دروغه گفته[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو کتاب خانه دانشگاه سوربن نوشته رشته تحصیلیش hagiologi بوده
یعنی حاجی شناسی یا مقدس شناسی
تأیید میشه. آقای علی شریعتی مزینانی من خودم جزو مریدانشم و دو دهه هست با آثار ایشون مأنوسم. دبیرستان هم توی مدرسه ای درس خوندم که معروف بود آقای شریعتی اونجا تدریس داشته و بعضی از شاگردان و ارادتمندان قدیمش همونجا دبیر ما بودن. اینقدر که بررسی کردم تنها مدرک تحصیلی شناخته شده از ایشون لیسانس ادبیات از دانشگاه فردوسیه. متأسفانه خیلی از ما ایرانی ها یه خصلت بد داریم وقتی از یکی خوشمون بیاد چندین برابر بالا میبریمش و دربارش همه جوره غلو میکنیم مثل اینهمه کلمات قصار و توصیفات کاملاً ساختگی که در این چند ساله اکثراً توی فضای وب ساخته و پرداخته شده و به کوروش نسبت داده شده که بیا و ببین. وقتی هم از یکی بدمون بیاد اونقدر توی سرش میزنیم و تحقیرش میکنیم تا اثری ازش باقی نمونه حکایت آقای شریعتی هم از نوع اوله. لفظ دکتر گفتن به ایشون متأسفانه بیشتر روی حساب احترام گذاشتنه نه اینکه واقعاً دکترا داشته باشن!!! حتی یکی از وابستگان ایشون هم داشتن مدرک دکترا و.... که به ایشون نسبت داده شده رو تأیید نکردن. ضمناً بد نیست بدونین در کشورهای غربی فقط به کسی که پزشکه میگن دکتر نه به کسی که مدرک PhD داره. نمیدونم چرا همه ی کارهای ما ایرونی ها باید وارونه باشه.....
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
دوست عزیز اینجا تاپیک دکتر شریعتی هست
اگه از ایشون خوشت نمیاد بهتره به این تاپیک سر نزنی و اینجا اسپم ندی
این تاپیک مخصوص طرفدارانِ ایشون هست نه دشمنان
مـــــن گزارش زدم بقیه هم گزارش بزنن که پستِ توهینآمیز ایشون حذف بشه/:20:
عزیزم ایشون که چیزی بدی نگفته شما اینجور عصبانی شدی!!! تاپیک دکتر شریعتیه و ایشونم درباره ی دکتر شریعتی صحبت کرد. حالا چرا اسم ایشون رو گذاشتی دشمن! و نظر ایشون رو هم برچسب اسپم و توهین زدی جای سوال داره از شما. قدری مراعات کن دوست گلم.
Mohammad
21-07-2011, 11:20
دوستان تعدادی از پست ها برای بررسی از حالت نمایش عمومی خارج شدن . از ارسال مجدد پست خودداری کنید ، ممنون .
=====
پست ها به همان صورت قبل برگردانده شدند ...
صحبت های دوستان به اندازه کافی جامع و کافی برای مشخص شدن موضوع سوال بود . چند نکته دیگه رو هم اضافه می کنم ...
اینجا مکانی برای بحث و تبادل نظر هست، می بایست به نظرات مخالف و موافق احترام گذاشت اما این آزاد بودن بحث و تبادل نظر دلیلی بر استفاده از هر ادبیاتی و گفتن هر مطلبی نیست . مطالب می بایست لحن مناسب و منطقی باشن . فراموش نکنیم ما در چه جایگاهی هستیم و در مورد چه کسانی صحبت می کنیم !!
توی تاپیکی که زده بودی کامل توضیح دادم ولی متأسفانه حذف شده
متن پست شما رو به پستتون اضافه کردم . :20:
H.Operator
21-07-2011, 16:27
جاویدان
همواره من و زندگی با هم خواهیم بود
و خواهیم ماند ،
جاویدان جاویدان ،
تا ابد !
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
H.Operator
22-07-2011, 15:26
احمق نیستم
پر بودم و سیر بودم و سیراب
و لذتم تنها این که …
آری کارم سخت است و دردم سخت
و از هرچه شیرینی و شادی و بازی است محروم
اما …
این بس که می فهمم !
خوب است …
احمق نیستم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
atefeh8766
22-07-2011, 19:32
کسانی که خود بسیارند
نیازی به هم وطن ندارند
کسانی که خود آزادند
از زندان به سطوح نمی آیند
آدم های اندکند
که به ازدحام محتاجند.
H.Operator
23-07-2011, 11:35
چه آتشی !
چه آتشی !
اگر آب اقیانوس های عالم را بر آن می ریختند ،
زبانه هایش آرام نمی گرفت.
خیلی پیش رفتم …
خیلی …
مرگ و قدرت ،
شانه به شانه ام می آمدند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرگـــ آرزوهــا ! ...
وقتــے نميتونـــے فريادـ بزنے نــــاله نكـــن!!
خاموش بــاش قرنــها نـــاليدن به كـــجا انجامــيد؟؟
تو محــــكومـ به زندگـے كردنے تـــا شاهد مرگـــــ آرزوهاے خودتــــ باشے !!! ..
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Rainy eye
23-07-2011, 15:32
سلام دوستان
خیلی با خودم کلنجار رفتم که همینجوری پست ندم ...:27:
فک می کردم درست میشه ولی متاسفانه نشد هیچ انگار داره بدتر میشه
این چندتا پست آخر اصلاً شعر نیستن،یعنی به جز چندتا پست بقیه اصلاً شعر نیستن
خودم چون شعرای دکتر شریعتی رو نخونده بودم تاپیک خیلی برام جالب بود، ولی بیشتر پستایی که داده میشه از کتابای دکتر شریعتیه و در اصل متن هستن!!! داره روند همون تاپیک دکتر شریعتی رو پیش میگیره و هیچ شعری تو این تاپیک دیگه گفته نمیشه!!!
بله دوست عزیز
حق با شماست
متوجه این موضوع شده بودم با مدیر انجمن صحبت شد قرار بر اینه که متنهایی که به شعر شبیه هست بمونن
دوستان هم لطف کنن خودشون یه مقداری رعایت کنند
حق با ایشونه میشه خیلی از این متن ها رو توی تاپیک دکتر شریعتی گذاشت
H.Operator
24-07-2011, 12:32
هند
ای دست پرورده نامدار دیرین من !
ای که عمر را همه دست در دست من بگذاشتی
و راه ها را همه پا به پای من آمدی ،
لحظه ای را به سخن این پیر راهت ،
پیر راه های پیشینت گوش فرا ده ،
به این پرسش که از عمق نهادت ،
از همه ذرات وجودت ،
از همه ذرات آفرینش ،
از همه نگاه ها ،
از همه کتاب ها ،
از همه یاران تاریخت ،
از همه همدردان و هم اندیشان دیرینت بلند است
پاسخ گوی !
چه می کنی ؟
چه می گویی ؟
هر بادامی که به طوطی اسیر در سرزمین ارامنه می دهی
او را برای هند دیوانه تر می کنی.
هند !
این اقلیم بزرگ پر افسون و پر افسانه ،
سرزمین خیال و شعر و تصوف ،
خاک پاکی که
زمینش ، هوایش ، آسمانش را همه از عشق سرشته اند
و خلقش همه بی تاب نجات اند و بی قرار سفر و گریز ،
و وصال به ساحل آرام و بی کرانه ی پر از روح
و سرشار از عطر سبک و نوازشگر نیروانا …
کشور سبز چشم های زمین ،
جنگل های انبوده و وحشی و پر اسراری که گام هیچ کسی
قلب پاک و چشم به راه آن را نیالوده است.
کشور پرستش ،
پرستش بت ، بودا ، شاه زاده ی بنارس ، سیدارتا … !
ای خیال پرداز بزرگ !
ای که بر بال شعر می نشینی
و در قلب مرغان زیبای کلمات
از خود و زندگی خود
و سرنوشت دشوار و سنگین خود
و از زیمن و دیوارها و کوه ها و فاصله هایش دور می شوی ،
هر شب ، اِسرایی و هر شب ، معراجی
تا کجا ؟
attractive_girl
24-07-2011, 12:35
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد ومن پیچ و تاب میخورم
و همه گمان می کنند که من میرقصم(شریعتی)
Rainy eye
25-07-2011, 13:30
فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟!؟!
هیچ!!
این در زندگی پیش از مرگ،به دنبال چشم چرانی و شکم چرانی است
وآن در زندگی پس از مرگ!
من و تو
و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم
و مرا صدفی که مرواریدم تویی
و خود را اندامی که روحت منم
و مرا سینه ای که دلم تویی
و خود را معبدی که راهبش منم
و مرا قلبی که عشقش تویی
و خود را شبی که مهتابش منم
و مرا قندی که شیرینی اش تویی
و خود را طفلی که پدرش منم
و مرا شمعی که پروانه اش تویی
و خود را انتظاری که موعودش منم
و مرا التهابی که آغوشش تویی
و خود را هراسی که پناهش منم
و مرا تنهایی که انیسش تویی
و ناگهان
سرت را تکان می دهی و می گویی
(( نه هیچ کدام !
هیچ کدام اینها نیست ،چیز دیگری است
یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است
و خدا آن را تازه آفریده است ))
حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود.
افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند وبزرگترین دردش رابی آبی نامیدند .
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزاد زیست
================================================== ====================
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم
حق با دوستمونه این جمله مربوط به دکتر شریعتی نیست / خیلی جاها اینو به اسم ایشون ثبت کردن ولی این جمله مربوط به سهراب سپهری هست
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اسلام بر خلاف مذاهب دیگری که توجیه کننده ی فقررا مناسبات زندگی اجتماعی میدانند، بزرگترین آموزش یافته ی مکتبش ابوذر میگوید: “وقتی فقر وارد خانه ای میشود، دین از درب دیگر خارج میشود” و یا پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) که بنیانگذار مکتبی است که همه ما مسلمانان به آن اعتقاد راسخ داریم چه شیوا و ساده بیان فرموده است: “من لا معاش له لا معاد له” کسی که زندگی مادی ندارد زندگی معنوی هم نخواهد داشت. چون؛ شکم خالی هیچ ندارد، جامعه ای که دچار کمبود اقتصادی و مادی است مسلماً کمبود های معنوی بسیاری خواهد داشت و آنچه را که در جامعه های فقیر، آنرا اخلاق و مذهب می نامند، متاسفانه معنویت در آن جایی ندارد.
میخواهم بگویم؛ فقرهمه جا سر میکشد …
فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …
فقر، حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند …
فقر ، چیزی را “نداشتن” است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …
فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند …
فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد …
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند …
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند …
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …
فقر ، همه جا سر میکشد …
فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …
reza-atom
10-08-2011, 13:40
دوستان تعدادی از پست ها برای بررسی از حالت نمایش عمومی خارج شدن . از ارسال مجدد پست خودداری کنید ، ممنون .
=====
پست ها به همان صورت قبل برگردانده شدند ...
صحبت های دوستان به اندازه کافی جامع و کافی برای مشخص شدن موضوع سوال بود . چند نکته دیگه رو هم اضافه می کنم ...
اینجا مکانی برای بحث و تبادل نظر هست، می بایست به نظرات مخالف و موافق احترام گذاشت اما این آزاد بودن بحث و تبادل نظر دلیلی بر استفاده از هر ادبیاتی و گفتن هر مطلبی نیست . مطالب می بایست لحن مناسب و منطقی باشن . فراموش نکنیم ما در چه جایگاهی هستیم و در مورد چه کسانی صحبت می کنیم !!
متن پست شما رو به پستتون اضافه کردم . :20:
آره آزاد باشین فقط اون مطالبی که شما دوست دارین رو باید گفت ، حقیقت و ... معنا نداره ! به این میگن آزادی بیان ! خب حداقل شما که میگی هر مطلبی رو نگین کلمه ی آزاد رو بکار نمی بردین !!!!!
dashhosein38
10-08-2011, 13:53
فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟!؟!
هیچ!!
این در زندگی پیش از مرگ،به دنبال چشم چرانی و شکم چرانی است
وآن در زندگی پس از مرگ!
کافر مثل استیون هاوکینگ راسل سارتر زکریا رازی نیچه وبقیه دانشمندان وفلاسفه بیچاره که یه عمری چشم چرانی و شکم چرانی کردن
---------- Post added at 02:53 PM ---------- Previous post was at 02:50 PM ----------
آره آزاد باشین فقط اون مطالبی که شما دوست دارین رو باید گفت ، حقیقت و ... معنا نداره ! به این میگن آزادی بیان ! خب حداقل شما که میگی هر مطلبی رو نگین کلمه ی آزاد رو بکار نمی بردین !!!!!
منظور از ازادی اینه که فقط ما ازاد باشیم هر چی خواسیم بگبم کسی هم ازاد نباشه مارو نقد کنه
reza-atom
10-08-2011, 13:57
کافر مثل استیون هاوکینگ راسل سارتر زکریا رازی نیچه وبقیه دانشمندان وفلاسفه بیچاره که یه عمری چشم چرانی و شکم چرانی کردن
---------- Post added at 02:53 PM ---------- Previous post was at 02:50 PM ----------
منظور از ازادی اینه که فقط ما ازاد باشیم هر چی خواسیم بگبم کسی هم ازاد نباشه مارو نقد کنه
به نکات ظریفی اشاره کردین !
آره آزاد باشین فقط اون مطالبی که شما دوست دارین رو باید گفت ، حقیقت و ... معنا نداره ! به این میگن آزادی بیان ! خب حداقل شما که میگی هر مطلبی رو نگین کلمه ی آزاد رو بکار نمی بردین !!!!!
منظور از ازادی اینه که فقط ما ازاد باشیم هر چی خواسیم بگبم کسی هم ازاد نباشه مارو نقد کنه
به نکات ظریفی اشاره کردین !
سه هفته قبل یه اقایی اومد و تاپیک رو پر از توهین و فحاشی کرد خودشم فکر کنم نیست و اخراج شده. حالا چی شده یهویی شما پیگیر مسأله شدین و مسیر تاپیک رو دارین عوض میکنین؟؟! نکنه آزادی در منطق و فرهنگ شما اینه اوشون چون همفکرتونه و اونجا جوابی نداشت ازاد باشه که بیاد توی یه بحث منطقی به همه فحش بده؟؟
Miss Artemis
10-08-2011, 16:23
هر مجموعه ای قوانین خاص خودش رو داره از جمله انجمن ما.
لازمه ی وارد شدن به هر مجموعه ای اینه که قوانینش رو بپذیریم و مطابق اون عمل کنیم.
موقت برای رسیدگی قفل شد.
Mohammad
11-08-2011, 10:32
آره آزاد باشین فقط اون مطالبی که شما دوست دارین رو باید گفت ، حقیقت و ... معنا نداره ! به این میگن آزادی بیان ! خب حداقل شما که میگی هر مطلبی رو نگین کلمه ی آزاد رو بکار نمی بردین !!!!!
دوست گرامی !
در پست هایی که دست نخورده (!) صفحه قبل هست من اعمال نظر شخصی نکردم که قرار باشه مطالب مد نظر من مونده باشه ! تا حقیقت و آزادی از دید شما چی باشه !!!
همین که نظرات موافق و مخالف بدون ویرایش در کنار هم هست به اندازه ی کافی آزادی رو معنا می کنه ! ضمن اینکه بهتر به مفهوم کلی متن توجه کنید نه تنها چند کلمه مد نظر رو برای بیان منظورتون که ربطی هم به این تاپیک نداره بولد کنید !
شما اگه دنبال آزادی دیگه ای هستید می تونید تویه محیط دیگه ای فعالیت کنید .
آزادی انسانی را تا آنجا حرمت نهیم که مخالف را و حتی دشمن فکری خویش را به خاطر تقدس آزادی ، تحمل
کنیم و تنها به خاطر اینکه می توانیم ، او را از آزادی تجلی اندیشه خویش و انتخاب خویش ، با زور باز نداریم و به نام
مقدس ترین اصول ،
مقدس ترین اصل را که آزادی رشد انسان از طریق تنوع اندیشه ها و تنوع انتخاب ها و آزادی خلق و
آزادی تفکر و تحقیق و انتخاب است ،
با روش های پلیسی و فاشیستی پایمال نکنیم .
زیرا هنگامی که « دیکتاتوری » غالب است ، احتمال اینکه عدالتی در جریان باشد ، باوری فریبنده و خطرناک است
و هنگامی که «سرمایه داری» حاکم است ، ایمان به دموکراسی و آزادی انسان یک ساده لوحی است
eman619rv
17-08-2011, 02:59
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم
خواهش میکنم خواهش میکنم در پست دادن ها کمی دقت کنین:11: این از گفته های سهراب سپهری هست
با تمام احترامی که برای دکتر شریعتی قائلم متاسفانه در ذکر صحیح متن ها دقت لازم نمیشه !
سپاس:11:
amirtoty
17-08-2011, 16:11
خواهش میکنم خواهش میکنم در پست دادن ها کمی دقت کنین:11: این از گفته های سهراب سپهری هست
با تمام احترامی که برای دکتر شریعتی قائلم متاسفانه در ذکر صحیح متن ها دقت لازم نمیشه !
سپاس:11:
از کجا میدونی سهراب؟؟؟ منم دیدم جایی که اخوان ثالث گفته این حرف!
از کجا میدونی سهراب؟؟؟ منم دیدم جایی که اخوان ثالث گفته این حرف!
شما اگه با اثار و افکار اقای شریعتی اشنا باشین حتی اگرم نباشین بازم مثل روز روشنه این حرف از یه ادم بشدت مذهبی مثل ایشون نیست. جای تأسفه توی اینترنت هر چیزی رو افراد مغرض و بیسواد به هر کسی منسوب کردن. از این دست دروغها اونقدر توی اینترنت هستش که خودش یه مثنوی 70 من کاغذ میشه.
amirtoty
17-08-2011, 20:24
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واقعا زیباست، حتماً بخونیدش، حتی اگه قبلاً م خوندیدش.
Mohammad
17-08-2011, 21:08
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واقعا زیباست، حتماً بخونیدش، حتی اگه قبلاً م خوندیدش.
این لینک مرتبط با دکتر شریعنی هست ؟ من که مطلب خاصی پیدا نکردم . لطف کنید اگه مطلبی هست تویه تاپیک قرار بدین .
نشان مرا بپرس
ای که تو را در گذر نسل ها و عمرها یافته ام
من نیز هرلحظه پیوندم را با زمین می گسلم
با آسمان آشنا شو
با ستارگان انس بگیر
با آنها معاشرت کن !
با ماه ، رفیق شو
با آسمان شبها خو بگیر
آن جا وطن ماست
سرزمین آزادی ماست
میعادگاه آزاد ماست
من در هر ستاره ، در جلوه هر مهتاب ،در عمق تیره هرشب
در هر طلوع ، در هر غروب
چشم براه آمدن توام
بیا ، هرشب بیا!!
از ستازه ها نشان مرا بپرس
از مهتاب سراغ مرا بگیر
از سکوت کهکشان ها
زمزمه مهر جوی مرا با خود بشنو
بیا ، هرشب بیا!!
در خلوت هر مهتاب تنهایم
در سایه هرشب چشم براهت گشوده ام
در پس هر ستاره پنهانم
در پس پرده هر ابر در کمینم
بر سر راه کهکشان ایستاده ام
بر ساحل هر افق منتظرم
بیا ، خورشید که رفت
بیا ، شب را تنها ممان
تاریکی را بی من ممان
من آنجا بر تو بیمناکم که با شب تنها نمانی
دیو شب بی رحم است ، گرسنه است ، وحشی است
خطرناک است
وحشتناک است
پرنده معصوم و کوچک من !
آفتاب که رفت پرواز کن
از روی خاک برخیز
این خرابه غم زده را ترک کن
شما اگه با اثار و افکار اقای شریعتی اشنا باشین حتی اگرم نباشین بازم مثل روز روشنه این حرف از یه ادم بشدت مذهبی مثل ایشون نیست. جای تأسفه توی اینترنت هر چیزی رو افراد مغرض و بیسواد به هر کسی منسوب کردن. از این دست دروغها اونقدر توی اینترنت هستش که خودش یه مثنوی 70 من کاغذ میشه.
درسته قبول دارم که اینترنت خیلی افتضاح شده و نمیشه اعتماد کرد
ولی من مطالبمو از نت کپی نمی کنم
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم
این جمله چه منافاتی با مذهبی بودن داره ؟؟ عمق معنی این جمله رو درک کردید ؟؟
این لینک مرتبط با دکتر شریعنی هست ؟ من که مطلب خاصی پیدا نکردم . لطف کنید اگه مطلبی هست تویه تاپیک قرار بدین . لینکش اینه :
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
لینکی که دوستمون گذاشته بودن مشکل داشت :11:
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند.
eman619rv
19-08-2011, 16:47
از کجا میدونی سهراب؟؟؟ منم دیدم جایی که اخوان ثالث گفته این حرف!
شما یه بار کتاب هنوز در سفرم سهراب رو بخون بعد متوجه میشین که خیلی هم سخت نیست که منبع چیزی رو دونست:27:
من چیستم ؟
افسانه ای خموش در آغاز صد فریب
گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم
خشمی که خفته در پس هر درد (زهر)خنده ای
رازی نهفته در دل شبهای جنگلی
من چیستم؟
فریادهای خشم به زنجیر بسته ای
بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون
زهری چکیده از بن دندان صد امید
دشنام پست ( زشت) قحبه بدکار روزگار
من چیستم؟
بر جا زکاروان سبک بار آرزو
خاکستری به راه
گم کرده مرغ در به دری راه آشیان
اندر شب سیاه
من چیستم؟
یک لکه ای زننگ (تک لکه ای زه تنگ) به دامان زندگی
و ز ننگ زندگانی آلوده دامنی
یک ضجه شکسته به حلقوم بی کسی
راز نگفته ای و سرود نخوانده ای
من چیستم؟
من چیستم؟
لبخند پرملامت پاییزی غروب
در جست و جوی شب
یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات
گمنام و بی نشان
در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ
///////////////////////////////////////
متأسفانه باز هم مثل همیشه توی صحت شعر ها و حرفهای دکتر شریعتی تردید هست
دوست خوبمون a@s فرمودند که این شعر رو درهفته نامه باورکه برای اولین باراین شعرو منتشرکرده اینجوری خوندند
قسمتهایی از اون شعر رو که تفاوت داشت با رنگ قرمز مشخص می کنم
و ممنونم از توجه ایشون :11:
////////////////////////////////////////
part gah
27-08-2011, 17:57
عده ای مثل قرص جوشانند؛ در لیوان آب كه بیاندازیشان طوری غلیان كرده و كف می كنند كه سر می روند اما كافی است كمی صبر كنی بعد می بینی كه از نصف لیوان هم كمترند.
part gah
28-08-2011, 08:11
انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت: بی نهایت لجن بی نهایت فرشته!
فرار،
بدان جا فرار...
من احساس میکنم که پرندگان مستند،
دیروزاینجابودم، امروز اینجایم
پس کی به دنبال او خواهی رفت؟
خوب بودن
کلمه هیجان آوری تیست ، خوبی در فارسی ، شکوه و عظمت خارق العاده ای ندارد
با متوسط بودن و بی بو و بی خاصیت بودن هم صف است
خوب بودن در نظر ما یعنی بد نبودن !!
و این معنی مبتذلی ست !
amirtoty
04-10-2011, 20:45
روشن فکر، رسالتش رهبری کردن سیاسی جامعه نیست. رسالت روشن فکر، خودآگاهی دادن به متن جامعه است.
M-I-L-A-D
05-10-2011, 17:13
هنگامي دستم را دراز كردم كه دستي نبود
هنگامي لب به زمزمه گشودم كه مخاطبي نداشتم
و هنگامي تشنه آتش شدم كه در برابرم دريا بود و دريا بود و دريا...!
legend.seeker
05-10-2011, 19:00
دکتر علی شریعتی شیعه یک حزب تمام ص 151 و 167
مردم باید زمام خود را به دست ولی بدهند وگرنه به گمراهی افتاده اند... امامت، منصبی است الهی و نه شورایی و انتخابی... امامت یک حق ذاتی است ناشی از ماهیت خود امام نه ناشی از عامل خارجی انتخاب...
---------- Post added at 09:00 PM ---------- Previous post was at 08:58 PM ----------
دکترعلی شریعتی اسلامشناسی، ج 1، ص 86
قبول و ارزش همه عقاید و اعمال دینی، منوط به اصل ولایت است
مهراوه من
ماه در اوج آسمان می رود
و ما در گوشه ای از شب
همچنان به گفت و گوی دست ها
گوش فرا داده ایم و ساکتیم
و در چشم های هم یکدیگر را می خوانیم
و در چشم های هم یکدیگر را می بخشیم
و من همه دنیا را در چشمهای او می بینم
و او همه دنیا را در چشمهای من می بیند
و ما در چشم های هم ساکتیم
و در چشم های هم می شنویم
و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم
همدیگر را می بینیم
و چشم در چشم هم
و گوش به زمزمه لطیف و مهربان دست ها خاموشیم
و ماه در اوج آسمان می رود
صبر کن زین گروه پست نهاد
ای زن باوفا دمار کشم
یا در آغوش مرگ خواهم خفت
یا تو را تنگ در کنار کشم
تا بگویند که ملتم «فلان»
اول از خصم انتقام گرفت
خون دشمن به کام ریخت ، سپس
مست گشت و ز دوست کام گرفت
تا که این کاخهای ظلم و ستم
این چنین استوار و پا برجاست
سخن عاشقی و سرمستی
از من و تو نگار من بی جاست
مهراوه من !
من از گفتار زشتی که بر زبان رفته است بیمی ندارم
من از کردار بدی که از من سرزند نمی هراسم
من پس از هر خطا همچون پس از هر صواب
و پس از هر نفرین همچون پس از هر آفرین
و پس از هر سرزنش همچون پس از هر نیایش
جانم از آرامش و سکوت سرشار است
دلم از امید و نوازش لبریز است
که بدی های من هرگز از مهر تو افزون نتواند شد
ای خوب ترین خوب من !
ای تمیس ؛ مهراوه خوب من !
در دل سیاه شب
هر ستاره ای که سر می زند از اوست
چشمک هر ستاره ای
نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام می دهد
که در زمین تنها نیستی
که مرا عروب نیست
مرا با تو جدایی نیست
مرا بی تو زندگانی نیست
مرا بی تو سرنوشتی نیست
سرگذشتی نیست
هرستاره مرا مژده ای ست که او هست و که اوست
که او خورشید بی غروب من است
که او وصال بی فراق من است
که او حضور بی غیبت من است
او در دم هر نفس من است
در کوبه ی هر نبض من است
طعام هر طعامم اوست
شهد هر شرابم اوست
عطر هر یاسی نجوای اوست
وزش هر نسیمی نوازش اوست
قطره ی هر شبنمی اشک اوست
عاشقی رنگ سمند او
آسمان و پرتوی از سر در اوست
مخمل ابر گل پیکر است
ساقه ی صبح بروبالایش
نغمه ی وحی خدا آوایش
آرزو طرحی از اندامش
مژده نقشی از پیغامش
زندگی رایحه پیرهنش
جان من تشنه نوش دهنش
ویرایش شد / لطفا هر کدام از اشعار را در یک پست قرار دهید و در صورت طولانی بودن از محتوای مخفی استفاده نمایید
Hadi King
19-10-2011, 13:33
دوستت دارم ها را نگه میـداری برای روز مبادا ،
دلم تنگ شده ها را ، عاشقتم ها را …
ایـن جمله ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی !
باید آدمـش پیدا شود !
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده ، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای
و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی توانی با خودت بِکشی اش …
شروع میکنی به خرج کردنشان !
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا به پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظره های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی !
یک چقدر زیبایی یک با من میمانی ؟
بعد میبینی آدم ها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی … به مخ زدن به اعتماد آدم ها !
سو استفاده کردن به پیری و معـرکه گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه شان لبریز شود آن وقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن ...
وقتی میـدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقــتر ، ما سرخوشـ تر ، هر چه او دل نازکـ تر ، ما بی رحـم تر.
تقصیر از ما نیسـت ؛
تمامـیِ قصه هایِ عاشقانـه ، اینگونه به گوشمان خوانده شدهانـد
دکتـر علـی شریعتـی
"... ای آزادی!
من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم..."
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۱۱۸
part gah
06-11-2011, 19:43
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود
دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
.
.
-------------------------------------------------------------------------------------
منبع :
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
part gah
26-06-2012, 10:43
سخت است حرفت را نفهمند،
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،
حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند.
راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد
دکتر شریعتی / پدر مادر ما متهمیم / صفحه 84
اگر انتظار مسیحی , امام قائمی , موعودی در دل نباشد . ماندن برای چیست ؟
دکتر علی شریعتی / گفتگوهای تنهائی / صفحه 1099
بزرگترین منکرها همین است که ما دایره ی امر به معروف و نهی از منکر را در چهارچوب مسائل فرعی و فردی محصور کنیم و به پدیده های ثابتی منحصر !
دکتر علی شریعتی / کتاب شیعه / صفحه 77
شریعتی :
آنگاه که گرسنگی بیداد می کند از مائده های روحی سخن گفتن خیانت است.
Demon King
29-11-2013, 12:43
دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد ، در عزایش گوسفندها سربریدند
"دکتر علی شریعتی"
بانو . ./
24-12-2013, 19:09
.
نه در جایت بمان!
نه در حالت بمان!
همواره روحی مهاجر باش
به سوی مبداء، به سوی مقصد، به سوی آنجا که می توانی انسان باشی !
به سوی آنجا که می توانی جهاد کنی !
به سوی آنجا که می توانی از آنچه که هستی و هستند. . .
فاصله بگیری!
+
روزی از روزها ، شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .تا هرچه دورتر بیفتم ،تا هرچه دیرتر بیفتم ،هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،افتاده باشم و جان داده باشم ،
همین
این متن بعد از + در سرچی که کردم دیدم در اواسط تاپیک موجود هست اما به دلیل زیبایی متن خواستم یک تکراری بشه
.
Demon King
24-12-2013, 20:40
عشق گاه جا به جامیشود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن...
از جای خویش ،از کنار دوست خویش بر نمیخیزد، سرد نمیشود که داغ نیست و نمیسوزاند
که سوزاننده نیست !
(دکتر علی شریعتی )
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.