مشاهده نسخه کامل
: ادبیات طنز
هرکی شعر طنز,باحال یامطلب جالبی داره این جا بزاره تا همه استفاده کنن
---------- Post added at 04:06 AM ---------- Previous post was at 04:03 AM ----------
مانتويي مي خواهم از جنس نخي!
دخترك :
مانتويي مي خواهم از جنس نخي
رنگ آن هم صورتي يا كه يخي .... !
فروشنده :
داشتيم رنگ يخي را ليك حال
صورتي مانده است خوش تركيب و وال !
دخترك :
كوته و چسبان و فيت و حالدار !
پشت آن هم آنچنان (!) و بالدار !
مانتويي با نيم متر قد و قوار
فاقد هر گونه چفت و بي نوار !
هم بپوشد كودك شش ساله را
هم به كار آيد عمو و خاله را !
فروشنده :
آنچنان(!) و با دوام و مد نشان
خارجي و با قوام(!) و كد نشان !
تنگ تنگ باري سراسر ريسه اي
ما مهيا كرده ايم هر كيسه اي !
آنچه مي خواهي فراهم كرده ايم
زخم را نا ديده مرهم كرده ايم !
خوش بپوشيد و سلامت خواهرم
خويش ننمايي ملامت خواهرم !
ما هدف تنها رضايت داشتيم
مشتري را مضطرب ! نگذاشتيم !
زندگي اين است دنيا ساختن
آخرت را با ريالي باختن .........
---------- Post added at 04:11 AM ---------- Previous post was at 04:06 AM ----------
مرد : آره،دیگه نمیتونم بیش از این منتظر بمونم.
زن: میخوای من از پیشت برم؟
مرد: نه،فکرش را هم نکن!
زن: منو دوست داری؟
مرد : البته!
زن : آیا تا به حال به من خیانت کرده ای؟
مرد : نه،چرا چنین سوالی میکنی؟
زن : منو مسافرت میبری؟
مرد : مرتب.
زن : آیا منو کتک میزنی؟
مرد: به هیچ وجه،من از این جور آدما نیستم.
زن : میتونم بهت اعتماد کنم.
پنج ماه پس از ازدواج
همین متن را این دفعه از پایین به بالا بخوانید
alidata2010
08-09-2010, 03:25
مزه شوهر
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
دختری با مادرش در رختخواب........درد دل میکرد با چشمی پر ز اب
گفت مادر حالم اصلآ خوب نیس......زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکي من بريزم بر سرم............روي دستت باد کردم مادرم
سن من از 26 افزون شده..............دل ميان سينه غرق خون شده
هيچکس مجنون اين ليلا نشد.........شوهري از بهر من پيدا نشد.....
غم ميان سينه شدانباشته..................بوي ترشي خانه را بر داشته
مادرش چون حرفه دختر را شنفت...خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا مي شود....غنچه ي عشقت شکوفا مي شود
غصه ها را از وجودت دور کن.............اين همه شوهر يکي را تور کن
گفت دختر,مادر محبوب من....................اي رفيق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستان بارها.......................من بدم مي آيد از اين کارها
در خيابان يا ميان کوچه ها..................سر به زير و باوقارم هر کجا....
کي نگاهي مي کنم بر يک پسر.......مغز يابو خورده ام يا مغز خر؟؟؟
غير از آن روزي که گشتم همسفر.........با سعيد و ياسر و ايضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سينما....................بگذريم از ما بقي ما جرا
يک سري هم صحبت صادق شدم....او خرم کرد آخرش عاشق شدم
يک دو ماهي يار من بود و پريد...........قلب من از عشق او خيري نديد
مصطفاي جان علي اصغر شله............يک زماني عاشق من شد بله
بعد جعفر يار من عباس بود..................البته وسواسي و حساس بود
بعد از آن وسواسي پر ادعا....................شد رفيقم خان داداش الميرا
بعد او هم عاشق ماني شدم...........بعد ماني عاشق هاني شدم....
بعد هاني عاشق نادر شدم.....................بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد ميان حرف او.................گفت ساکت شو دگر اي فتنه جو
گرچه من هم در زمان دختري...........روز و شب بودم به فکر شوهري
ليک جز آن که تو را باشد پدر.............دل نمي دادم به هر کس اينقدر
خاک عالم بر سرت خيلي بدي......................واقعا که پوز مادر را زدي
هر کجا هستم، باشم
به درک !
من که بايد بروم!
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمين،
مال خودت!
من نمي دانم نان خشکي
چه کم از مجري سيما دارد!
تيپ را بايد زد!
جور ديگر اما...
کار را بايد جست.
کار بايد خود پول.
کار بايد کم و راحت باشد!
فک و فاميل که هيچ...
با همه مردم شهر پي کار بايد رفت!
بهترين چيز اتاقي است که از دسته چک و پول پر است!
پول را مرکز شهر بايد جست!
سيد خندان يه نفر!
سوئيچم کو؟
چه کسی بود صدا زد زورو
پیامگیرهای تلفنی بعضی ها چه می گوید:به نقل از سایت ایرانیان انگلستان
مهدي كروبي: با سلام من مهدي پسر احمد هستم. وعدهي ديدار ما راهپيمايي بعدي ساعت ۱۰:۳۰ صبح ميدان هفت تير.
خاتمي: از اينكه مايل به گفتگو با بنده هستيد، اظهار مسرت و شادماني مينمايم. گفتگو حق هر شهروند بوده و به عقيدهي بنده تنها راهكار برون رفت از چالشهاي پيش رو در هزارهي سوم ميباشد. البته گفتگو بايد قانونمند باشد و در چارچوب روشهاي مدني و پذيرفته شده صورت بگيرد. خدانگهدار
محمود احمدينژاد: الهم عجل لوليك الفرج... مستشهدين بين يديه.
شما با احمدينژاد تماس گرفتهايد. ايشان در حال حاضر مشغول مديريت جهان هستند و براي كارهايي مثل پاسخگويي وقت ندارند. لازم به ذكر است ايشان به دليل سادهزيستي و مردمي بودن شديد از تلفن منشيدار استفاده نميكنند. سوال شما توسط يك گروه 300 نفره بررسي شده و روي يخچال منزل ايشان چسبانده ميشود، تا به روش مخصوص ايشان با سوال متقابل جواب داده شود. اگر هنوز مايل به طرح سوال خود هستيد، پس از شنيدن صداي شيپور آمادهباش پيام بگذاريد.
ضرغامي: با پيامگير رييس صدا و سيما تماس گرفتهايد. شما ميتوانيد سكوت كنيد، اما هرچه بگوييد ضبط و عليه شما از رسانه ملي پخش خواهد شد.
باقر قاليباف: "به لهجه مشهدی بخوانید"شما با پيامگير سردار دكتر خلبان قاليباف تماس گرفتِن. ايشون الان پرواز دِرَن، موبايلشان توي هواپيما خاموشه. تا پرواز بعدي هم به شهرداري برنمي گِردن. لطفا مجددا تماس نگيرِن. با تِشكر
حسين شريعتمداري: شما با روزنامه كيهان تماس گرفتهايد. ما ميدونيم كي هستي؟ چه كارهاي؟ به كجاها وابسته هستي؟ از كجا پول ميگيري؟ قبل از انقلاب با كي رفيق بودي؟ توي محافل خصوصي چه حرفهايي ميزني؟ پسرخاله پدربزرگت با رضاخان چه روابطي داشته و الان چي ميخواهي بگي؟ پس گوشي را بگذار.
هاشمي رفسنجاني: شما با پيامگير سردار سازندگي تماس گرفتهايد. ايشان در حال حاضر مشغول مذاكرات پشت پرده هستند. پشت پرده هم به تلفن جواب نميدهند.
فاطمه رجبي: اگر سبز لجني هستي شماره 1، اگر جلبك هستي شماره 2، اگر خاتمي هستي شماره 3، اگر موسوي هستي شماره 4، اگر كروبي هستي شماره 5 ... اگر ابراهيم نبوي هستي شماره 436 را فشار بده. زن و بچه هم دور و برتون نباشه تا جواب درست و حسابي بهتون بدم. اگر هم خودي يا جزء دوست و آشنا هستي، بيخود وقت من را نگير. قطع كن، بگذار به كارم برسم.
اسفنديار مشايي: شما با پيامگير رييس جمهور مشايي تماس گرفتهايد. لطفا 4 سال منتظر بمانيد
الهي قمشهاي: بنده الان منزل نيستم. به جان تا آسمان عشق رفتم. نيم ساعت ديگه بر ميگردم. البته شما كه صداي من را ميشنويد ممكن است فكر كنيد من هستم. ولي در واقع مساله همين است كه من هستم يا نيستم. شكسپير هم ميفرمايد «توبي اُر نات توبي». شما اگر به تمام پيامگيرهاي عالم، به تمام پيامگيرهايي كه توي اين يونيورس هست، گوش كنيد، مي بينيد همه يك چيز را گفتن؛ منتها با زبانهاي مختلف. يكي فارسي گفته، يكي تركي، گفته يكي هم همون پيام ارژينالي كه توي كارخانه روي تلفن ميگذارند را گذاشته و انگليسيه. منتها همه اينها به زبانهاي مختلف ميخوان بگن من اينجا نيستم. ميخوان بگن كه از چنبر برون جستم من امشب هرچند در ظاهر هستم، ولي در واقع نيستم. البته بعضيها هم كلك ميزنن و در ظاهر نيستن، ولي در واقع هستن. مثلا كسايي كه از دست طلبكار و اينا قايم ميشن كه باز بايد گفت به قول شكسپير «توبي اور نات توبي» اين جمله را بايد بارها تكرار كرد...
[نيم ساعت بعد] خب اينها را براچي داشتم ضبط ميكردم؟ هووووم خب به هرحال سخنراني امروز را در همينجا به پايان ميرسونيم. تا برنامه بعد!
يك خواننده لوس آنجلسي: تنكز فور كالينگ عزيزم. خيلي هپي شدم كه زنگ زدي بات آنفورچونيتلي الان بيزي هستم هاني، بعد از شنيدن خوشگلا بايد برقصن برام مسيج بزار، سي يو
شدم با چت اسیر و مبتلایش ...................... شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم..... تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد ............ ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش ..................... کمـــان ِابــروان ، قــد بلنــدش
بگفت چشمان من خیلی فریباست ............ ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من ................ اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم ....... به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم[ تمام آرزوهام ............................. که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم ...................ز فکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده .................. که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست .................... زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت .................هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار .................. گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود .................. زدم از خانه بیرون اندکی زوذ
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت .......... تو گویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا ............................. بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قـــد رعنـــا ....................... کمـــان ِابــرو و چشم فریبـــا
مسن تر بود او از مادر من ....................... بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم ................. از آن ماتم کدهمدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست..دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر ................. نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به شاعر ....................به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرید از آن درسی به عبرت .............. سرانجامی نـدارد قصّه ی چت
alidata2010
10-09-2010, 02:56
الهي تو بميري من نميرم....سر قبرت بيام پارتي بگيرم
الهي سرخک و اريون بگيري.... تب مالت و بلاي جون بگيري
الهي از سرت تا پات فلج شه.... کمرت بشکنه،دستت سقط شه
الهي حصبه و ام اس بگيري....سر راه بيمارستان بميري
الهي کوربشي چشمات نبينه.... بميري، گم بشي، حقت همينه
الهي آسم تايپ آ بگيري... هنوز که زنده اي پس کي ميميري؟
الهي شوهر ايدزي بگيري.... بفهمي که داري از ايدز ميميري
به در بردي از اينها جان به سالم.... الهي دردبي درمون بگيري:31:
اهل حمامم
پوستم مهتابيست
چشمهايم آبيست
پدرم دلاك است
سر طاسي دارد
لُنگ مياندازد
شامپو مصرف كرد
كلهاش هي كف كرد
و سپس مويش ريخت
و چه اندازه سرش براق است!
حرفهام دلاكيست
هدف من پاكيست
مينشيند لب سكو آرام
يك نفر با احساس
و تصور كرده، خوش پر و پاست!
كودكي را ديدم
ميدود در پي صابون و لگن
اي نهان در پسِ دَر
خشك آوردم، خشك!
مشتريهاي عزيز
لگن خاصرهتان سالم باد!
رخت ها را نكنيد
آبمان بند آمد
alidata2010
10-09-2010, 03:09
مش حسن با دو عدد گاو ز صحرا آمد
با زنش گفت به شادی که اوباما آمد!
پلوئی دم بکن و پوست بکن بادمجان
که به جانم هوس مرغ و مسما آمد
همسرش گفت که این سمت نیامد، دیدم!
به گمانم که در اطراف یو.اس.آ. آمد
تازه با رأی من و تو که نیامد سر کار
روی آرای همان مردم آنجا آمد
چه کند فرق برای من و تو، بیچاره؟
درد ما را مگر او بهر مداوا آمد
گاومان شیر فزونتر بدهد از فردا؟
بابت ذوق زیادی که اوباما آمد
یا که گاو نرمان هم پس از این شیر دهد؟
روی شوقی که طرف با هی و هورا آمد؟
کو برنجت که پلو خواستی از بهر ناهار؟
مرغ بریان مگر از عالم رؤیا آمد
آنچنان ذوقزده ای آمده ای، پنداری
که پسرخاله ات از قریۀ بالا آمد
رفع تبعیض نژادی خبری شیرین بود
که به صبحانۀ ما مثل مربا آمد
لیکن این مرد سیاهی که دلت را برده
نه سیاهی است که در قصه و انشا آمد
این سیاهیست که با پول سفیدان جهان
پی افزایش سرمایه به سودا آمد
«آن سیه چُرده که شیرینی عالم با اوست»*
فرصتش ده که ببینی پی یغما آمد
همچنان در به همان پاشنه خواهد چرخید
این یکی از پی نو کردن لولا آمد
چشم پر ماتم افغان و عراقی روشن
بوش تازه نفسی تازه به دنیا آمد
به طرفدار محمد مگرش رحم آید
اینکه با همرهی امت موسی آمد
نظر مشدی حسن چون ز اوباما برگشت
با دوتا گاو خودش جانب صحرا برگشت!
-----------------------------------------------------------
ندیدیم نون گندم
اما دزدیدیم از دست بچه ی مردم:31:
----------------------------------------------------------------------------------------
گفتم غم تو دارم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتا چشت درآيد! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتم که ماه من شو [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتا دلم نخواهد! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتم خوشا هوايي کزباد صبح خيزد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتا هواي گرميست! اَه اَه! عرق درآمد! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتم دل رحيمت کي عزم صلح دارد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتا برو به سويي، تا گلّ ني درآيد! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتم زمان عشرت ديدي که چون سرآمد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتا که اي واي ديرشد! داد مامان درآمد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو دنيايي شدي دين تو گم شد
بهاي نفت سنگين تو گم شد
شبي رفتي كنار پمپ بنزين
بميرم كارت بنزين تو گم شد
alidata2010
10-09-2010, 03:31
خري آمد به سوي مادر خويش
به گفت مادر چرا رنجم دهي بيش
برو امشب برايم خواستگاري
مگر تو بچه ات را دوست نداري
خر مادر بگفتا اي پسر جان
تو را من دوست دارم بيشتر از جان
ميان اين همه خرهاي خشکل
يکي را انتخاب کن نيست مشکل
خرک با شادماني جفتکي زد
کمي ارار نمود و چشمکي زد
بگفت مادر به قربان نگاهت
به قربان دو چشمان سياهت
خر همسايه را عاشق شدم من
به زيباي نباشد مثل او خر
اگر عاشق شدي مشکل نداري
رويم امشب برايت خواستگاري
خر مادر بگفت پالان به تن کن
بزرگان محل را تو خبر کن
همه خرها بريختند در طويله
همان طوري که رسم است در قبيله
همه خرها ارار نمودند
به شربت کام خود شيرين نمودند
خر محضر کتابش را گشايد
قباله اين دو را اين تور نمايد
تو اي دوشيزه خر خانم رضايي
به عقد داعم اين خر در ايي
صدايي از ميان جمع بر خاست
عروس رفته بچينه يونجه از باغ
چنان شورو شوقي بر ملا شد
خر داماد دو لنگش در هوا شد
توانا بود هر که دانا بود دم گربه ها رو به بالا بود
بنب آدم اعضاي يکديگرند که سر مال دنيا به هم مي پرند
.تو نيکي مي کن و در دجله انداز که پيکان در بيابان مي دهد گاز
چنين گفت رستم به اسفنديار که مي ري حموم،حوله ات را بيار
دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند کچلي را بگرفتند و سرش را شانه زدند
سعديا مرد نکونام نميرد هرگز مرده آن است که چوبش بزنند جُم نخورد
تو کز محنت ديگران بي غمي چرا لنگ کفش بر سرم مي زني
alidata2010
10-09-2010, 04:21
بنزین رود ز دستم صاحب دلان خدا را
بنزین دهیم اینک پنهان ، نه آشکارا
در این شب سیاهم گم گشته کارت بنزین
یا رب چه سان توان رفت تا بیت خاله سارا
در جایگاه بنزین گالن به دست زین پس
بنزین کنم گدایی تاوان این خطا را
ای مردمان که باشد سهمیه تان فراوان
بهر خدا نمایید با همچو من مدارا
در نیمه راه و بیراه ای بر اتول سواران
با یک دو لیتر بنزین یاری کنید ما را
بنزین انیس ما بود ، یار شفیق ما بود
دیگر به خواب ببینیم دیدار آشنا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بنزین مده تو ارزان لیکن ستارگان را
رندی ز عمه پرسید بنزین کجاست آزاد
گفتا به رند عمه اش در بلخ یا بخارا
گفتند داده دولت سهمیه ایی فراوان
مردان مجلس و آن رندان پارسا را
در کوی مجلس ای داد ما را گذر ندادند
یا رب چه سان توان داد تغییر این قضا را
دیدم به خواب خوش دوش یک هاتفی که میگفت
از روی پند و اندرز درویش بینوا را
بنزین صدتومن را مفروش کم ز پانصد
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
بنزین لیتری پانصد هر کو شنید گفتا
اینک سزای آن کو کفران کند خدا را
در این زمانه دیگر ماشین اثر ندارد
ماشین کنون برابر با خار و سنگ خارا
جانا دگر نمانده بنزین به باک چهره
ای یار مانده در راه معذور بدار ما را
Lady Negar
10-09-2010, 15:15
بی تو مهتاب شبی؟؟/
بی تو On line شبی باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم . دنبال ID ی تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از Case وجودم
شدم آن User ديوانه که بودم
وسط صفحه Room , Desktop ياد تو درخشيد
Ding صد پنجره پيچيد
شکلکی زرد بخنديد
يادم آمد که شبی با هم از آن Chat بگذشتيم
Room گشوديم و در آن PM دلخواسته گشتيم
لحظه ای بی خط و پيغام نشستيم
تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به يک Talk بد آهنگ
Windows و Hard و Mother Board
آريا دست برآورده به Keyboard
تو همه راز جهان ريخته در طرز سلامت
من بدنبال معنای کلامت
يادم آمد که به من گفتی از اين عشق حذر کن
لحظه ای چند بر اين Room نظر کن
Chat آئينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ی نگران است
باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کنی چندی از اين Log Out , Room کن
باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که Email ام به تمنای تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم
تو Delet کردی ولی من نرميدم نه گسستم
باز گفتم که تو يک Hacker و من User مستم
تا به دام تو درافتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا ---- بنمودی . نرميدم . نگسستم
……….
Room ی از پايه فرو ريخت
Hacker ی Ignor تلخی زد و بگريخت
Hard بر مهر تو خنديد
PC از عشق تو هنگيد
……….
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از User آزرده خبر هم
نکنی دگر از آن Room گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن Room گذشتم
M O B I N
11-09-2010, 12:37
این شعر طولانیه ولی خیلی هنریه چند وقت پیش شاعر این شعر این شعر رو پیش آقای خامنه ای خوند !
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
” ابوالفضل زرویی نصر آباد “
ای جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالاتتون
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن مثل قدیما دوستا
دل که نلرزه جز یه مشت گل نیست
دلی که توش غصه نباشه ، دل نیست
این در و اون در زدناش قشنگه
به سیم آخر زدناش قشنگه
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن دلم شکسته است
ای جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالاتتون
گردنتون پیش کسی خم نشه
از سر بنده سایتون کم نشه
راز و نیاز و بندگی تون درست
حساب کتاب زندگی تون درست
بنده می شم غلام در بست تون
پیش کسی دراز نشه دستتون
از لبتون خنده فراری نشه
خدا نکرده اشکی جاری نشه
باز یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن مثل قدیما دوستا
شاپرکا به نیش مجهز شدن
غریب گزا هم ، آشنا گز شدن
رفتیم و چرخی دور میدون زدیم
ماه که در اومد ، به بیابون زدیم
آخ که بیابون چه هوایی داره
شب تو بیابون چه صفایی داره
شب تو بیابون خدا بساط کن
اونجا بشین با خودت اختلاط کن
دل که نلرزه جز یه مشت گل نیست
دلی که توش غصه نباشه ، دل نیست
این در و اون در زدناش قشنگه
به سیم آخر زدناش قشنگه
دلم گرفته بود و غصه داشتم
منم براش سنگ تموم گذاشتم
نصفه شبی به کوه تکیه کردم
نشستم و تا صبح ، گریه کردم
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن دلم شکسته است
جیک جیک مستونم که بود برادر
فکر زمستونم نبود برادر
تا که میفته دندونای شیری
روی سرت میشینه برف پیری
کمیسیون مرگ میشه تشکیل
درو میشن بزرگترای فامیل
از جمع بچه ها بیرون باید رفت
مجلس ختم این و اون باید رفت
همکلاسی ها یکدفه پبر می شن
همبازی ها پیر و زمین گیر می شن
الک دو لک الاکلنگ و تیشه
تو ذهن آدما عتیقه می شه
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پباده تا امامزاده داوود
بی حرمتی با معرفت در افتاد
یه باره نسل لوطی ها ور افتاد
توی تنور خونه ها کلوچه
بوی پباز داغ میپیچه تو کوچه
سرزده آفتاب از روی پشت بوم
ما موندیم و یه قصه ناتموم
بازمون همون دوره بی سواتی
قربون اون حرفهای عشق و لاتی
قربون اون مخلصتم ، فداتم
قربون اون من خاک زیر پاتم
قربون اون حافظ روی طاقچه
قربون حسن یوسف تو باغچه
قربون مردمی که مردم بودن
اهل صفا ، اهل تبسم بودن
قربون اون دوره تر دماغی
قربون اون تصنیف کوچه باغی
قربون دوره ای که خوشبینی بود
تار سبیل ها چک تضمینی بود
بوی خوش کباب و نون سنگگ
اقاقیا و یاس و عطر پیچک
بوی گلاب و بوی دود اسفند
جمع قشنگ و اشک و شوق و لبخند
بوی خیار تازه ، توی ایوون
تو سفره ای پر از پنیر و ریحون
بوی سلام گرم مرد خونه
تو حوض خونه ، رقص هندوونه
بوی خوش کتاب های کاهی
تو امتحان کتبی و شفاهی
ای جماعت چطوره احوالتون
چی مونده از صفای پارسالتون
نگین فلانی از لطیفه خسته است
خدا گواهه من دلم شکسته است
حتی اگر فقیر و بی پول باشید
دلم می خواد که شاد و شنگول باشید
حرفهای گریه دار نمی پسندین ؟
می خواین یه جوک بگم کمی بخندین؟
خوشا به اون که تو محلش
هوای عاشقی زده به کلش
کسی که قلبش اتصالی داره
میدونه عاشقی چه حالی داره
رد و بدل که شد نگاه اول
بیرون میاد ز سینه آه اول
عاشق شدن شیدایی داره والا
خاطرخواهی رسوایی داره والا
وقتی طرف تو کوچه پیدا می شه
توی دلت یکباره غوغا می شه
آرزوهات خیلی دورن انگاری
توی دلت رخت می شورن انگاری
صدای قلبت اونقدر بلنده
که دلبرت میشنوه و میخنده
دین و مرام و اعتقادت میره
اون که می خواستی بگی یادت میره
می خوای بگی فدات بشم الهی
میگی که خیلی مونده تا سه راهی
کوزه ضربه دیده بی ترک نیست
حال طرف هم از تو بهترک نیست
می خواد بگه بیا به خواستگاریم
میگه که ما پلاک شصت و چاریم
حضور حضرت منیژه خاتون
چطوره حال بچه گربه هاتون
برای اون دهان و چشم و ابرو
همیشه بنده بوده ام دعاگو
خدا گواهه تا شما نیایین
از تو گلوم غذا نمیره پایین
شبا همش یاد شما می کنم
میرم به آسمون نیگا می کنم
کسی خبر نداره از قضایا
نه جی جی و نه مامی و نه پاپا
دلم می خواد که از سر محبت
به عشق من بدین جواب مثبت
بگین بله وگرنه دلگیر میشم
تو زندگی دچار تأخیر میشم
اگه جواب نه بیاد تو نامت
خلاصه قهر ، قهر تا قیامت
فدای اون که نه نمیگه میشم
عاشق یک دختر دیگه میشم
تو بی لیاقتی اگر بگی نه
عند حماقتی اگر بگی نه
ببین تو آینه که این چه ریخته؟
مثل تو صدتا توی کوچه ریخته
تو خوشگلی؟تو خانمی ؟ چه حرفا
حرف زیادنزن ، برو ، ای بابا !!
پرت و پلا نگو بشین عزیز مرد
این مدلی نمیشه عاشقی کرد
تو هر دلی یه عشق موندگاره
آدم که بیشتر از یه دل نداره
درسته ، دیگه توی شهر ما نیست. . .
دلم که مثل کاروانسرا نیست
بازم همون دلای بچگیمون
دلای با صفای بچیگیمون
یه چیز میگم ایشالله دلخور نشین
قربون اون دلای تک سرنشین
این روزا عمر عاشقی دو روزه
ایشالله پیر عاشقی بسوزه
بلا به دور از این دلای عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارق
گذاشته روی میز من یه پوشه
که اسم عشق های بنده توشه
زری ، پری ، سکینه ، زهره ، سارا
وجیهه و ملیحه و ثریا
نگین و نازی و شهین و نسرین
مهین و مهری و پرند و پروین
چهارده فرشته و سه اختر
دو لیلی و سه اشرف و دو آذر
سفید و سبزه ، گندمی و زاغی
بلوند و قهوه ای و پر کلاغی
هزار خانمند توی این لیست
با عده ای که اسمشون یادم نیست
گذشت دوره ای که ما یکی بود
خدا و عشق و آدما یکی بود
نامه مجنون به حضور لیلی
میرسه اینترنتی و ایمیلی
شیرین میره میشینه پیش فرهاد
روی چمن تو پارک جنت آباد
تو کوچه غوغا می کنند و دعوا
چهار تا یوسف سر یک زلیخا
نگاه عاشقانه بی فروغه
اگر میگم عاشقتم دروغه
تو کوچه های غربی صناعت
عشق و گرفتن از شما جماعت
کجا شد اون ظرافت و کرشمه
نگاه دزدکی کنار چشمه
کجا شد اون به شونه تکیه کردن
کنار جوب آب گریه کردن
دلای بی افاده یادش بخیر
دخترکای ساده یادش بخیر
من از رکود عشق در خروشم
اگر دروغ میگم بزن تو توی گوشم
تو قلب هیچکی عشق بی ریا نیست
حجب و حیا تو چشم آدما نیست
کشته دلبرند و ارتباطش
فقط برای برخی از نکاتش
پرنده پر ، کلاغه پر ، صفا پر
صذاقت از وجود آدما پر
ما توی صحبت رک و راستیم داداش
عشق اگه اینه ما نخواستیم داداش
اینا که من میگم همش شعاره
عشق و محبت شاخ و دم نداره
ناز و ادا همیشه بوده جونم
حجب و حیا همیشه بوده جونم
آدم و تو فکر و خیال گذاشتن
وقت قرار آدم و قال گذاشتن
وعده این که من زن تو میشم
وصله چاک پیرهن تو میشم
حرفهای داغ و پخته و تنوری
چه از طریق نامه یا حضوری
همیشه بوده توی عشق حاضر
همینه دیگه خوب به قول شاعر
با اون همه قد و بالاتو قربون
با اون همه قول و قرار و پیمون
که با من غمزده داشتی ، رفتی
تو کوچتون باز من و کاشتی رفتی
چقدر ، مونده بی حساب و کتاب
نامه لاکتابمون بی جواب
چقدر وعده های بی سرانجام
چقدر توی کوچه عرض اندام
چقدر حرفهای عاشقانه
چقدر آه و ناله شبانه
چقدر گریه های توی پستو
چقدر وصف خط و خال و ابرو
چقدر دزدکی سرک کشیدن
چقدر فحش و ناسزا شنیدن
چقدر خواب های خوب و شیرین
چقدر بعد خواب ناله – نفرین
خلاصه عشق و عاشقی همین هاست
اما تو تعریفش همیشه دعواست
اگر دلت تپید و لایق شدی
عزیز من بدون که عاشق شدی
شهر بدون مرد شهر درده
قربون شکل ماه هرچی مرده
قربون اون مردای دل شکسته
قربون اون دست های پینه بسته
مردای ده ، مردای کاه و گندم
مردای ده ، مردای خوان هشتم
مردای سوخته زیر هرم آفتاب
مردای ناب و کم نظیر و کم یاب
کیسه چپق ها به پر یالشون
لشکر بچه ها به دنبالشون
صبح سحر پا میشن از رختخواب
یکسره روپان تا غروب آفتاب
کلامشون دعا ، دعاشون روا
سلام و نون و عشقشون بی ریا
مردای نازدار مرد شهرن
با خودشون و این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه بی دلیل
مردای سر شکسته زن ذلیل
مردای دکترای حل جدول
مردای نق نقوی لوس و تنبل
لعنت و نفرین می کنن به جاده
اگر برن چارتا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافه کاری
توی رگاشون میکشه تنوره
تری گلیسیرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمه هاشون
همیشه تو همه سگرمه هاشون
به زیر دست ترشی و عبوسی
به منشی اداره چاپلوسی
برای جستن از مظان شک ها
دایره المعارف کلک ها
بچه به دنیا میارن با نذور
اغلبشون یدونه اون هم به زور
پشت هم از عاطفه دم می زنند
پشت سر اما واسه هم می زنند
اینجا فقط مهم مقام و پسته
مردای شهری کارشون درسته
مشتی حسن ، حال شما چطوره
احوال امسال شما چطوره
مشتی حسن کافر و دهری شدی
اومدی از دهات و شهری شدی
این چیه پاته ؟ آخه گیوه هات کوش
کی گفته دمپایی صندل بپوش
ای شده از قاطر خود منصرف
نمره پیکان تو تهران – الف
شد بدل از باغ و زمین سرکشی
شغل شریفت به مسافر کشی
یادته دستاتو حنا میذاشتی
شب که می شد درها رو وا می ذاشتی
تو دهتون سرقت و دزدی نبود
کار واسه همسایه مزدی نبود
مشتی حسن چای و سماورت کو ؟
سینی باقالی و گلپرت کو
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمیده عطر پیپت
مشدی حسن قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت
چقدر خوبه تو چله زمستون
سنبل طیب و کاسنی و سه پستون
کنج اتاق ، یه جای خلوت و دنج
شربت نعنا و بهار نارنج
عطر چلو ، که از خونه ، در می رفت
تا هفت تا کوچه اونطرف تر می رفت
شیطونه وقتی رخنه تو دل می کرد
بوی غذا روزه رو باطل می کرد
اون زمونا که نقل تربیت بود
آدم کشی یه جور معصیت بود
کسی کسی رو سرسری نمی کشت
به خاطر دری وری نمی کشت
معنی نداره توی عصر سی دی
بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی
پدر با ترس و لرز و با احتیاط
میکشه سیگارشو کنج حیات
مادره با خفت و خونه داری
می سازه اما دختره فراری
اگر دیدی دختره دست تکون داد
یه وقت بهت در باغ سبز نشون داد
بپا یه وقت دست و پاهات شل نشه
پنالتیش از صد قدمی گل نشه
فتنه و دعوا سر نونه مشدی
. . . دوره آخرالزمونه مشدی
مشدی حسن مرد سیاسی شدی
اهل اصول دیپلماسی شدی
با تقی و امیر و سام و خسرو
تو تاکسی و تو ایستگاه مترو
تو هر کجا آدم زنده ای است
یا محفل کسل کننده ای است
بد به حفاظت و حراست میگی
لم میدی و نقل سیاست میگی
سیاست داخله و خارجه
حکومت مدینه فاضله
نظم نوین و چالش رواندا
مخالفان دولت اوگاندا
روابط جدید مصر و سودان
کناره گیری امیر عمان
نرفته ای هنوز تا ورامین
کنایه می زنی به چین و ماچین
با چشم بسته تیر در می کنی
تو هر چی اظهار نظر می کنی
از مد و سایز کفش آلن دلون
تا به گشادی شکاف ازن
یه روز مشتت رو هوا می بری
برای لغو حکم آقاجری
یه روز می گی والا که این کافره
یالا زودتر بکشیدش ، زود بره
یه روز تو فکر جنگ با جهانی
یه روزی اهل بحث و گفتمانی
عینهو رنگ چشم آبجی عقدس
حزب و گروه تو نشد مشخص
ای جماعت چطوره احوالتون
عوض نشه احوال و افکارتون
خلاصه تو دنیای نا حسابی
این دنیای کثیف و قاتی پاتی
صدق و صفاتون نره از یادتون
گم نکنین رسوم و عاداتتون
یه چیز میگم باشه برات همین بس
عوض نشه عقایدت سخن بس
alidata2010
12-09-2010, 02:14
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست / با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است / لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید
بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ / معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه / با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها / پیش فامیل مقابل آبروداری کنید
میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است / پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید
گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی / دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید
موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان / پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر / هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید
در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب / کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید
گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه / چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید
ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک / دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید
لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست / از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید
البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای / پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید
حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری / با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید
کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟ / با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید
در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور / بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید
درد و دل یک دختر
دختری هستم به سن سی و سه..................فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان...............................دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس........................مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست......... پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
هست موجود و جهازم کامل است ..................پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گوئی هست و تنها شوی نیست....... برسرم گیسوو زلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف................................ بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله...............................گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود ........................ می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب.................... می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی......................... حتم دارم دردلش جا کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم............................تا به کی شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را ..................................خود مرتب میکنم این موی را
وقت آن است كه اي گل پسران ناز كنيم!
تاقچـه بالا بگذاريم و «نــــــه»اغاز كنيم!
مطلبي هست در اين باره عيان مي گويم
بشنويـــم و همــه را مُطلع از راز كنيــم
جمله كون و مكان در كف شانس من وتوست
از خوش حالي بال در اورده وپــرواز كنيــم
با چنين وضعي اگر طالب همسر گشتيم
نازها بهر وي از پشــت هم اغاز كنيـــم
هوش باشيم الا اي پسران دم بخـــت!!
موقع عقد، شروط خودمان ساز كنيـم
گر چه زيبا و قشنگ است نگارت چون «قو»
بهر رو كم كني او را به مثل«غــــاز»كنيــم
نهراسيـــم كه شايـــد نظر او برگــردد
يا مبادا كه دمي ترس زانبار كنيم
ان قدر هست كه هر يك گل خود برچينيم
قبل چيدن،همه را جمـــله ورانداز كنيــــم
«مريم»و«ياسمن»و«لاله»و گل هاي دگر
«سوسن»و«قاصدك» و ياد گل ناز كنيـم
رسم عاشق كشي افسانه شود در عالم
بهر معشوقه كشي ، خلق هم اواز كنيم
بارها جنس مونث دل تان بشكسته است
زين سپس خون به دل دلبر طناز كنيــم
در جهازيِه او پاترول و مزدا خواهيم
قصد يك باغچه و خانه دلبــــاز كنيــم
سيرت خوب كه شرط است در اين كار، عزيز!
اجتنــاب از صنــم خــانه بر انـــــداز كنيــــم
گل بچـينيم و مبادا كه سريعـــاً گوييـــــم
«بعله» را و همه رشتــه خود باز كنيــــم
اي پسر!عاشق هر عشوه ونازي نشـــــوي!
بايد از بهر رخش عشق پس انـداز كنيم
only4u-m
18-09-2010, 15:54
سپاس و ستايش دانشگاه آزاد را ، که ترکش موجب بي مدرکي است و به کلاس اندرش مزيد در به دري
، هر ترمي که آغاز مي شود موجب پرداخت زر است و چون به پايان رسد مايه ضرر ، پس در هر سال دو
ترم موجود و بر هر ترمي شهريه اي واجب.
از جيب و جان که بر آيد .................................................. .......... کز عهده خرجش به در آيد
:27:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تیم ملی زنان عربستان
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------- Post added at 01:09 AM ---------- Previous post was at 01:05 AM ----------
نامه پسر به پدر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ
خوب دقت كرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او
با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)
من شنیدم تازگی چت می كنی
با جوانی اهل تربت می كنی
نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی
عصرها اطراف میدان ونك
می پلاسی با جوانان ونك
موی صاف خود مجعد می كنی
با رپی ها رفت و آمد می كنی
بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)
خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟
چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده
دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟
ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟
قلب تو چون آینه شفاف بود
كی در آن یك ذرّه ( شین و كاف) بود
دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی
قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود
تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها كی می زدی از كاستی؟
زهرماری هم كه گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای
رو به مجنون كرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان
تو چه داری تا شوم من چاكرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟
خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر
ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف
آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه كه ول است
او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی
خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست
با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یك می شود ، حالا ببین
او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله
گرچه راحت هست از درك و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور
عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یك قرص قمر
عاشق بی پول می خواهم چكار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار
راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای
این همه اشعار می گویی كه چه؟
دربیابان راه می پویی كه چه؟
بازگرد امروز سوی كوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت
تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده
یا همین عذار شده شكل گوگوش
كرده از سرتا نوك پایش روتوش
با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق كاملاً آجر شده
ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه كه بوده شد تمام
پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نكن هرروزه گز
اكس پارتی كرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار
بیخیال من برو كشكت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب
گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین
بشكند این « دست شور بی نمك»
كرده ما را دختر قرتی اَنك
حال كه قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من
می روم من هم پی ( كیسی ) دگر
تا رود از كله ام عشقش به در
فكر كرده تحفه اش آورده است
یا كه قیس عامری یك برده است
آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام
خط بزن شعری كه در كردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)
زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟
اشتران زیر بار و دختــــــران زیر یار
هر دو می نالند این کجا و آن کجا!:31:
با عرض شرمندگی
عاشق زنهای پیرم
بر خلاف عاشقان من عاشق زنهای پیرم
عهد کردستم که غیر از پیرزن یاری نگیرم
شاعران دردام زلف خوشگلان افتند دائم
لیک من بر موی اسپید کهن سالان اسیرم
من مگر دیوانه ام گردم به گرد خوبرویان
کز ادا و غمزه و اطوارشان هر دم بمیرم
نوجوانان تازه کار و قیمت عاشق ندانند
قدر من دانند پیران و شوندی دستگیرم
بر وفای خوبرویان نیست هرگز اعتباری
کز غرور و کبر پندارند ناچیز و حقیرم
هیچ دیدستی که کس گیرد گلاب از غنچه ی گل؟
غنچه چون گل گشت آید خود گلابش چون عبیرم
از شراب نو حذر کن غیر از دردسر ندارد
من شراب کهنه نوشم خود نصیحت کرده پیرم
دلبر نو باوه هرشب سینما خواهد زچاکر
رستوران گر دیر گردد می کند خورد و خمیرم
کیف خواهد عطر خواهد چتر خواهد یار خوشگل
پیرزن با نان و دیزی سازد و کهنه حصیرم
کل کل شاعر زن ومرد
خانم ناهید نوری :
به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را / مساوی تر از سهم من آفرید
پاسخ از نادر جدیدی :
به نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسنالخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مهجبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایشات / نشسته مداوم تو را در کمین !
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زنده گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
جامی
پریروزا توی خیابون بودم
تو کوچه پس کوچه ها ویلون بودم
یهو چشم خورد به خر مش کرم
گفتم آقا خره سلام٬ نوکرم
ببینمت حال و حولت چطوره؟
کسب و کارت٬ وضع پولت چطوره؟
حاج خانومت شکر خدا که خوبن؟
کره خرا٬ تاج سرا که خوبن؟
بنده خدا دلش حسابی خون بود
گوشاش مث بربری آویزون بود
گف چی بگم خوشت بیاد پسر جون
سهمیه بندی شده ینجه هامون
هفته ی پیش از توی آخور من
کره خرا سهمیه مو دزدیدن
حالا باید جو بخوریم باد کنیم
جفتک و چارگوش٬ داد و فریاد کنیم
وضع جوونامون که خیلی خیته
خوب خوبشون کره خر حاجیته
اونم که هی ژل می ماله به یالش
شب می خوابه می ماله روی بالش
کره های نر که همه مفنگی
همه هروئینی٬ حشیشی٬ بنگی
تو کوچه ها همش به هم می پرن
آبروی هرچی خره می برن
بعضیاشون که دیگه خیلی خرن
عشق لاون٬ مخالف عرعرن
عرعر اگه یه خورده گوش خراشه
اصالت و خریتم باهاشه
کره های ماده که هردمبیلن
بعضیاشون حسابی مخ تعطیلن
دم به ساعت با خودشون ور میرن
تقی به توقی می خوره در می رن
پالون کوتاه تنشون می کنن
نره خرا رو چش چرون می کنن
آره عمو خرم خرای قدیم
نمونشون کره خر مش رحیم
همش سرش تو درس و تو کتاب بود
نه عشق لاتی بود و نه اهل دود
یه شعر باحال پیدا کردم از
میرزاده عشقی
وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود
چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود
این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
با خودم گفتم که کی داده...گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم وافور بود...
زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود
دعوایی بین حافظ و صائب و شهریار
به قول حضرت حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را
و صائب در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را
و شهریار در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را
و دوستی گوید:
هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونهاى؟ گفت: در بند بىخیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى
گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد
گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشههاى رنگى
گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
گفتم: بیا دو تایى لب تر کنیم پنهان
گفتا: نمىهراسى از چوب پاسبانان
گفتم: شراب نابى تو دست و پات دارى
گفتا: به جاش دارم وافور با نگارى
گفتم: بلند بوده موى تو آن زمان ها
گفتا: به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم به لحن لاتی: «حافظ ما رو گرفتى ؟»
گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتى
ریاضی دان عاشق !!!!
منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
اهل عرفانم من
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
برجکی ساخته ام در دل شهر
طبقاتش هفده
همه را پیش فروش بنمودم
پولهایم همه در بانک سوئیس
به امانت باقی است
اهل عرفانم من
سفره نان و پنیری پهن است
مُتلی ساخته ام در نوشهر
باغهایم پر گل
از صدور پسته
جیبهایم سرشار
اهل عرفانم من
دامهایم همه پروارو قشنگ
گاوها رنگ به رنگ
کشت و صنعت دارم
چند هکتار زمین
همه شالیزار است
دختران ِ زیبا
صبح تا شام در آن دشت وسیع
بوته های شالی، درزمین میکارند
اهل عرفانم من
همه در سیر و سفر
از ژاپن تا اتریش
تا فراسوی پکن
خانه کوچک خوبی دارم
دردل شهر پاریس
جایتان بس خالی است
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
طبع شعری دارم
شعرها گفته ام از عرفانم
همه زیبا و قشنگ
همچو آن ویلایم
که بنا ساخته ام در چالوس
یاکه مانند سگم پشمالو
که بود فِرز و زرنگ
الغرض لقمه نانی باقی است
مردی هستم قانع
اهل عرفانم من ،کارو بارم بد نیست
تابع بی چون وچرا
سراینده آقای علی سعادتفر دبیر ریاضی آموزش و پرورش بیرجند
تابع عشق تورا دامنه اش پیدا نیست
یك به یك هست ولی بهر دلم پوشا نیست
می هراسم كه چو معكوس نمایم آنرا
آشكاراشود آن رابطه كه پیدا نیست
راستی گر به تو بسیار شوم من نزدیك
عشق پاكت به كجا میل نماید جا نیست
گر تو خواهی كه در آغوش تو من جا گیرم
تابع ، فرد خودت زوج نما پروانیست
منحنی دلت از راس شكسته است چه باك
كه مماس دل من هست ولی آنجا نیست
رفع ابهام نمودم ز خم لبهایت
پس سخن ساده بگو وقت غم و حاشا نیست
هر چه من روی نمودار رخت گردیدم
باز یك نقطه بحرانی آن پیدا نیست
من بیچاره اسیر خم گیسوی توام
این چنین تابع بی چون و چرا هر جا نیست
چون سعادت سر و كارش به توابع افتاد
بیكران تر ز نگاهش به همه دنیا نیست.
باز هم خواب ریاضی دیده ام خواب خطهای وازی دیده ام خواب دیدم می خوانم ایگرگ زگوند خنجر دیفرانسیل هم گشته کند از سر هر جای گشتی میپرم دامن هر اتحادی می درم
دست و پای بازه ها را بسته ام از کمند منحنی ها رسته ام شیب هر خط را به تندی می دوم گوش هر ایگرگ و شئ را می جوم گاه در زندان قدر مطلقم گاه اسیر زلف حد و مشتقم
گاه خط ها را موازی می کنم با توانها نقطه ها بازی می کنم لشگری تمرین دارم بی شمار تیمی از فرمول دارم در کنار ناگهان دیدم توابع مرده اند پاره خط نقطه ها پژمرده اند کاروان جذر ها کوچیده است استخان کسرها پوسیده است
از لگ و بسط و نپر آثار نیست ردپایی از خط و بردار نیست هیچکس را زین مصیبت غم نبود صفر صفرم هم دگر مبهم نبود آری آری خواب افسون می کند عقده را از سینه بیرون می کند
مردم از این ایکس و ایگرگ داد داد روز های بی ریاضی یاد باد.
چطور بود؟این شعر طنز سروده ی یکی از دانش آموزان مدرسه ی دبیرستان آینده سازان مشهد (ناحیه 5)می باشد.
(درود بر تبیانی ها و آیند سازانی ها)
علی فرزانه
یا علی...
این شعر فقط طنز نیست
اهل تهرانم
روزگارم دودی
زدن ماسک ندارد سودی
سر و ته ناپیدا
در سرم هست سودا،
که سحر خواب بیدار،بروم بر سر کار
مترو داریم،..........تندتر از عمر ِ گران
و حراجی که در آن پُر غوغاست
زیر پای مردم، روی قانون ِغرور
لِه شود حرمتها، دور شوند عاشقها.
من مسلمانم
قبله ام آیینه
من وضو در پارتی
با جامی شراب می گیرم.
چشمم بر راه ِ ......آنچه مُد می پوشد
برق نیز گشته گرون
تا بخواهیم مو را، رو به بالا رانیم.
اهل تهرانم
یک برادر دارم
که به ذهنش پرواز
هست بر روی زمین هم ممکن.
او فضا را دیده،
یاری ِ گرد و قرص را مدیون است.
مادرم بی رحم است!
که پسر در اوج وُ
او در پی ِ ناله و نفرین کردن.
پدرم بی پول است
خانه ای دارد ، از بهر ِ رهن.
پیشه ای باید داشت
بدهد خرج ِ تیپ
گاه گاهی بدنی می سازم، می فروشم به اُتو
چیزها دیدم در روی زمین:
پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت.
من گدایی دیدم،
زیر پا سانتافه، رفت و آواز ِ نداری سر داد
و سپوری که به هشتصد دینار، شب دهد جولانها
من کتابی دیدم، دست ِ یک دانشجو
بعد ِ قاب ِ مدرک
بی کار، ندارد هشتاد درهم
دو قطار هم دیدم
که در این تکنولوژی......می زنند بر هم شاخ
و هواپیمایی،
که در آن اوج کُشد جان ِ فلانی ها را.
اهل طهرانم، اما........
شهر ناپیدا شد
توی دود و سرما.
سرما،..... به سردی ِ قلب ِ آدمها
و خدا هم دور شد
ما به خود وا ماندیم!
کار ِ ما شاید این است:
که از این شهر ِ به غفلت ، برویم
شاید جان ستانیم ز گسل
و به راهی برویم
که حقیقت را
جریان باشد.
قدرت عشق یا عشق قدرت ، مدرنیته یه سنت
تو محور شرارت، ژیان و عشق سرعت
مسکن رنج و درد، به صورت قرص و گرد
شام و ناهار نداریم، جاش می خوریم کیک زرد!
انتخابای تستی، ازدواجای قسطی
دوزار ته گنجه بود، فرستادیم فلسطین!
موفقیت تضمینی، موزیک زیرزمینی
دکتر قلب نمی خوایم، جراح فک و بینی
غیرت سیب زمینی، توسعه سبک چینی
دموکراسی دینی...
پیتزای قورمه سبزی!
بچه های پاپتی، چلوکباب ساعتی
قاچاق زن به دوبی، آااادمای غیرتی
خون با اسانس اچ آی وی، آنفلونزای مرغی
یکی از وبا می میره، یکی جنون گاوی
ذخیره های ارزی، تحرکات مرزی
هیچی دیگه نداریم، اعتبارات قرضی!
اقتصاد تزریقی ، مرخصی تشویقی
سینمای فلسفی، موسیقی تلفیقی
عاشقای قزوینی، توسعه سبک چینی
دموکراسی دینی...
پیتزای قورمه سبزی!
دیزی توی کافی شاپ، مدیتیشن به قصد رختخواب
نذری می دن افطاری، زرشک پلو با کچاب!
دنیاهای مجازی، دانشگاه های شهربازی
قهرمانای ملی، پروینن و حجازی!
داروهای تقلبی، معتادای تفننی
مد لباس ملی، صنایع تصننی
آموزش از راه دور، فروش سوال کنکور
نزول سود بانکی، یا انتخاب یا که زور
غیرت سیب زمینی، توسعه سبک چینی
دموکراسی دینی...
پیتزای قورمه سبزی!
ملت به خدا دلش دگر پژمرده
از بس که غم نان و نوا را خورده
بدتر ز غم نان و نوا یارو گفت
هشدار که لولو ممه ها را برده
هر گاه که لولو ممه ها را برده
یک گوشه نشسته ممه ها را خورده
از دوری این همه ممه ملت ما
دپرس شده واقعاً دلش افسرده
گویند که یارانه وجودش مرده
سوبسید سرانه مشت و تیپا خورده
اوضاع شده حسین قلی خانی باز
چون حضرت لولو ممه ها را برده
پیغام گیر فردوسی
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
پیغامت را خواهم داد جواب
چو فردا روز بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
می بنوشم سپس جوابت خواهم داد
پیغام گیر منوچهری
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم
پیغام گیر مولانا
هر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم
پیغام گیر بابا طاهر
تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قوربون صدایت
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت
پیغام گیر حافظ
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور
پیغام گیر سعدی
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر نیما
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
پیغام گیر فروغ
نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
پدر بزرگ شدم، دخترم پسر زائید
خجسته بادا گفتم، که این بباید گفت
زنـــــم کــه او هــم مــادر بزرگ شد نوه را
به بر گرفت و ببوسید و شاد گشت و شکفت
فـرا رسـیـد چو شب، گفتم ای خدا چه کنم
زنم « چه گفتی » پرسید و پاسخی نشنفت
پدر بزرگ شدن خود به خود ندارد عیب
چـگونه در بَر ِ مـادر بزرگ باید خفت ؟
مهدی اخوان ثالث
behnam6200
23-11-2010, 16:02
بایــــــــد برم ســـــــــــــربازی
به جــــــــــــــای این نِت بازی
إن شاالله قسمتت شــــــــــــــــه
بیــــــــــای تو گـــــــــودِ بازی
راستــــــی توی فامیلـــــــــــت
سربازی هست نزدیکـــــــت؟
ببینی یَـقـلــــــــــــوی چیست؟
بشنوی اســـــــم شب چیست ؟
من که میشم گروهــــــــــــبان
فـــــــدای این گــــــــروه جان
نمی دونم که میشــــــــــــــه ؟
مطلب بـــــــــــــدم به تبیان !
می دونی خنده دار چیســـت؟
موی با نمـــره چهار چیست؟
نگــــــــو که بی خیــــــــالش
سربازی مالِ مـــــــــا نیست
سربازی رو میگــــم چیست؟
بعدش بگـــــو حق با کیست؟
خدمت یعنی،بیای که آدم بشی
گر آدمی ،بیای که بهتـر بشی
خدمت یعنی که صبحـــــگاه
به صــف بشی تو جایـــگاه
خدمت یعنی همیشــــــــــــه
تخت تــو آنکارد میشــــــه
خدمت یعنــــــی همیشــــه
دشمن ، خسته می شـــــه
خدمت یعنی به خط شین
هــر ساعتی که کم شین
خدمت یعنی بی خواب شی
امشب تــو پست شب شـی
خدمت یعنی یه کـــــــوله
جــــــادار به قدِ ســــوله
خدمت یعنی خطوطـــی
که تــــو کلاه کشیــــدی
خدمت یعنی یه فرونــــد
پوتین ، مگــــــر ندیدی ؟
خدمت یعنــــــــی ارادت
به خـاکِ پاکِ پاکــــــــت
دل دختـرها نســـــوزه !
چون ندارن سعـــــادت !
خدمت یعنـــــــــی بخندی
در روی غـــــــــم ببندی
چــــون که غمــی نمونده
بَعد از غـــــــــذای مونده
خدمت یعنـــــی بفهمــــــی
وطــــــن چقـــــدر عزیزه
بوســـــه بزن به خاکـــت
چون همه جــاش عزیزه
خدمت یعنــــــی ریاضت
بـِکن تو پوســـــت پیازت
خدمت یعنــــــی رفاقـت
با بچــــــه هــای خاکت
خدمت یعنــی یه جوری
سر بـــــه سرت بـــذارن
یه وقت هایی بد جـوری
پـــــدرت رو در بیـــارن
بیت های ایـن شعر من
فکر میکنم زیـــــــاد شد
مثــل همین خدمتـــــــی
که باز میگن زیــــاد شد
خدمت یعنی یه شعــری
تو سایت تبیان بگــــــی
جـــاده دوستی ات هــم
بهــــــر تخلص بگـــــی
بیاین خـــــــدا وکیلــــی
یه قول بدین صمیمــــی
میــــرم و بر می گردم
بشین رفیق قدیمـــــــی
اگر بــــــــرم سربازی
شعــــــــــرم ادامه دارد
شــــــــک نکنید عزیزان
نهضت ادامـــــــه دارد !
behnam6200
23-11-2010, 16:03
وقت فراغت آمد و این جــــــــام حذفی پشت آن
شهر ما که اوت شد و، شهر شما هم پشت آن !
***
اولش پایتخت ایران ســـربلند بود و عزیز و یکه تاز
بعد آن شهر شما میزد جلو ،ز زیرکی از پشت آن !
***
گله از کارت کنــــــــم ، همشهری تبیانی ام ؟
نیم ساعت از وقت اینترنت نذاشتی پشت آن !
***
من دو فروند سیستمی دارم درین خانه ،ببین
مــی نشستم پشت این یکی ،برادر پشت آن !
***
هر چه آمـد پاسخش گفتم سریع ،بی دغدغه
هی می آمد یک سوال مشکلی در پشت آن !
***
خودکشی کردم که شهرم برترین ماند ولی
هی تمام شهرها آیند ، روند ، من پشت آن !
***
من کـــــــــه دیگر این عطا و آن لقا بخشیده ام
چون نمی دانم شوم شهر نخست یا پشت آن !
***
روی حرفم با تـو است ای شهر اول نازنین
یا تو شهر دومی ، یا سومی ، یا پشت آن !
***
خواهــــــــی بیارم من برایت خاوری یا وانتی ؟
تو شوی راننده و من، با جایزه ات در پشت آن !
***
جایزه های مختلف از جــــــــام حذفی می بری
لااقل از جاده دوستی، ازین اول برو تا پشت آن !
***
الغرض ،قصد و غرض از جــــــام ما ،اینست و بس
وقت تو نیک پر شود ،این شعر من هم پشت آن !
behnam6200
23-11-2010, 16:05
بالاخره میمیری
بالاخره میمیری ! بالاخره میمیری...
خب میبینم که حسابی به خودت میرسی
از خودت مراقبت میکنی
نیاز هایت را برآورده میکنی.
خوب گوش میدی یا می خونی، درباره رژیم غذایی،
تغذیه، خواب و سم زدایی از بدن،
همین طور خرید وسایلی که میگن
به درد ورزش میخوره.
و گیاهان دارویی برای تجدید قوا
وقتی که آسیب میبینی.
صابونهایی که تن را تمیز میکنن.
افشانه هایی که بوی بدن را از بین میبرند.
مایعاتی که اسید ها و حشره کش ها را خنثی میکنند
اضافه وزن مجاز برای افزایش قدرت و اندازه ی عضلات.
زدن آمپول ایمنی،
وخوردن قرص های نیروزا.
اما یادت باشه که بعد از خوردن همه اینها
بالاخره قصه به پایان میرسه ...
می تونی سیگار رو ترک کنی،
اما آخر میمیری.
دور مواد را خط بکشی،
اما آخر میمیری
خود را از خوردن غذاهای چرب و سرخ کرده منع کنی
و در سلامت کامل باشی،
اما باز می میری.
میگساری هم که نکنی،
باز هم میمیری.
دور کار های خلاف را خط بکشی
باز هم میمیری.
از خوردن قهوه صرف نظر کنی و کیفور نشی،
اما باز میمیری
آخرش میمیری!
میتونی نرمش کردن رو از سر بگیری،
اما وقتی موسیقی تموم بشه میمیری.
توی اتومبیلا کمر بند ایمنی را هم که ببندی،
باز هم میمیری.
میتونی ورزش کنی تا چربی ران هایت آب شود،
خوش تیپ تر و تو دل برو تر شوی،
اما باز میمیری.
حمام آفتاب هم که بگیری،
باز میمیری.
میتونی اون بالا توی آسمون،
پی بشقاب پرنده بگردی
شاید اونا تو رو تا مریخ هم ببرن،
اما اون جا هم بالاخره میمیری.
بالخره میمیری، در نهایت میمیری.
آخر یه وقتی میمیری.
با کفش های ریبوک و نایک و آدیداس
میتونی تا آسمون ها بری،
اما اونجا هم بالاخره میمیری.
دارو های نیرو بخش هم که بخوری
باز هم می میری.
روده ات را هم که سالم نگه داری،
بالاخره میمیری.
میتونی خودت رو منجمد کنی
ودر زمان معلق بمونی،
اما همین که یخت رو باز کنن، میمیری!
میتونی ازدواج کنی،
اما باز هم میمیری.
به نقطه اوج هم که برسی،
بالاخره میمیری.
میتونی خودت را از شر فشار های روحی خلاص کنی
استراحت کنی،
آزمایش ایدز ، و تست ورزش بدهی،
به غرب ،اونجا که هوا آفتابی است
و از رطوبت خبری نیست نقل مکان کنی
و تا صد سال زندگی کنی
اما بالاخره میمیری.
سرانجام در آخر کار میمیری.
خواه نا خواه، در نهایت، میمیری.
پس بهتره حالا که زنده هستی از زندگی لذت ببری
قبل از اینکه غزل خدا حافظی رو بخونی،
چون بالاخره ، در آخرش میمیری .......!
behnam6200
23-11-2010, 16:07
کنون رزم ویروس و رستم شنو
دگر ها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یکی دیسک داد
بگفتا به رستم که ای نیک زاد
در این دیسک باشد یکی فایل ناب
که بگرفتم از سایت افراسیاب
برو سیر میکن بدین دیسک هان
که هم نون هم آب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانه اش
شتابان به دیدار رایانه اش
چو آمد به نزد mini tower اش
بزد ضربه بر دکمه پاورش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت
مران دیسک را در drive اش گذاشت
نکرد هیچ صبرو نداد هیچ لفت
یکی list از root دیسکت گرفت
در آن دیسک دیدش یکی فایل بود
بزد enter آن رو اجرا نمود
کزان یک demo گشت زان پس عیان
به فیلم به موزیک و شرح بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد هنگ
که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
چو رستم دگر باره resetart نمود
همی کرد هنگ و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد
ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود
بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش
وز آن دیسک و برنامه خوشگلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش
یکی bootable دیسک آورد پیش
یکی اندر آن دیسک بود
برآورد و آن را اجرا نمود
همی گشت toolkit هارد اندرش
چو کودک که گردد پی مادرش
به ناگه یکی رمز ویروس یافت
پی حذف امضای ایشان شتافت
چو ویروس را نیک بشناختش
مر از boot sector بر انداختش
یکی ضربه ضد بر سرش tool kit
که هر بایت آن گشت هشتاد bit
چنین گفت تهمینه با شوهرش
که این بار بگذشت از پل خرش
و گر باره اما جهالت مکن
ز رایانه اصلا تو صحبت مکن
قسم خورد رستم به پروردگار
نگیرد دگر دیسک از اسفندیار
behnam6200
23-11-2010, 16:20
ای خدا Hard دلم Format مکن
Field من را خالی از برکت مکن
Option غم را خدایا On مکن
File اشکم را خدایا Run مکن
Delete کن شاخه های غصه را
سردی و افسردگی را ، هر سه را
Jumper شادی بیا تا Set کنیم
سیستم اندوه را Reset کنیم
نام تو Password درهای بهشت
آدرس Email سایت سرنوشت
تا نیفتد Bug در اندیشه مان
تا که ویروسی نگردد ریشه مان
ای خدا از بهر ما ایمن فرست
بهر دل های پرآتش Fan فرست
ای خدا حرف دلم با کی زنم
Help می خواهم که F1 می زنم
کفشهایم کو؟!...
دم در چیزی نیست.
لنگه کفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاکفشی !
مادرم شاید دیشب
کفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن
هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
که به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش عادت داشت... !
نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود...
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شکند »
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود »
دوستان ! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید
که کجا باید رفت،
که کجا باید خندید.
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این کله صبح
پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان
نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم
... اما نه !
کفشهایم نیست !
کفشهایم... کو ؟!
کیومرث صابری(گل آقا)
Snow_Girl
07-12-2010, 15:50
این عضو حیاتی
اگه مثل کلنگه
مثل لوله تفنگه
با خوشگلیت میجنگه
طبیعیه، قشنگه
نگو که این یه درده
دماغ عمل نکرده
اگر که مثل فیله
و یا از این قبیله
روی نوکش زیگیله
غصه نخور، اصیله
هی نرو پشت پرده
دماغ عمل نکرده
یکی میگه درازه
خیلی ولنگ و وازه
یکی میگه ترازه
غصه نخور که نازه
ببین خدا چه کرده
دماغ عمل نکرده
دماغ نگو جواهر
سوژهی شعر شاعر
طویل فیالمظاهر
پدیدهی معاصر
آهای تخم دو زرده
دماغ عمل نکرده
با اون دماغ همیشه
عکس تو پشت شیشه
تو سینما چی میشه
شکستن کلیشه
کاشکی بری رو پرده
دماغ عمل نکرده
کم باباتو کچل کن
یا خودتو مچل کن
کی بت میگه عمل کن
قصیده رو غزل کن
میشی له و لورده
دماغ عمل نکرده
چهقد دماغ دماغ شد
قافیهمون چلاق شد
هی، یکی- چل کلاغ شد
تصنیف کوچه باغ شد
بره که برنگرده
دماغ عمل نکرده!
Snow_Girl
07-12-2010, 18:19
این روزا عمر عاشقی دوروزه
ایشالا پیر عاشقی بسوزه
بلا به دور از این دلای عاشق
كه جمعه عاشقند و شنبه فارغ!
گذاشته روی میز من ، یه پوشه
كه اسم عشقهای بنده توشه
زری، پری،سكینه، زهره، سارا
وجیهه و ملیحه و ثریا
نگین و نازی و شهین و نسرین
مهین و مهری و پرند و پروین
چهارده فرشته و سه اختر
دولیلی و سه اشرف و دو آذر
سفید و سبزه ، گندمی و زاغی
بلوند و قهوهای و پركلاغی ...
هزار خانمند توی این لیست
با عدهای كه اسمشون یادم نیست!
گذشت دورهای كه ما یكی بود
خدا و عشق آدما یكی بود
نامه مجنون به حضور لیلی
میرسه اینترنتی و ایمیلی!
شیرین میره میشینه پیش فرهاد
روی چمن تو پارك بهجت آباد
زلفای رودابه دیگه بلند نیست
پله كه هس ، نیازی به كمند نیست
تو كوچه ، غوغا میكنند و دعوا
چهار تا یوسف سر یك زلیخا!
نگاه عاشقانه بیفروغه
اگر میگن: «عاشقتم» دروغه
تو كوچههای غربی صناعت
عشقو گرفتن از شما جماعت
كجا شد اون ظرافت و كرشمه
نگاه دزدكی كنار چشمه؟
كجا شد اون به شونه تكیه كردن
كنار جوب آب ، گریه كردن
دلای بیافاده یادش به خیر
دختركای ساده یادش به خیر
من از ركود عشق در خروشم
اگر دروغ میگم ، بزن تو گوشم
تو قلب هیشكی عشقبیریا نیست
حجب و حیا تو چشم آدما نیست
كشته دلبرند و ارتباطش
فقط برای برخی از نكاتش!
پرنده پر ، كلاغه پر ، صفا پر
صداقت از وجود آدما ، پر
دلا! قسم بخور ، اگر كه مردی
كه دیگه گرد عاشقی نگردی
ما توی صحبت رک و راستیم داداش
عشق اگه اینه ، ما نخواستیم داداش
Alireza_SA
07-12-2010, 18:45
مدیر
با التماس مــن به مدیران شروع شد
یک صبح زود با بله قربان شروع شد
من کارمند جزء و دلم جای دیگری
تا که امیدهای فراوان شروع شد
تا خم شود به رسم ادب در برابرم
با التفات بنده به دربان شروع شد
تا بنده را جناب مهندس کند خطاب
از پول چای و جیب نگهبان شروع شد
اظهار چاکری به رئیس بزرگمان
با یاری معاون ایشان شروع شد
در روبروی من افق روشنی نبود
تا که سفارشات عموجان شروع شد
میدان که بازتر شد و رویم زیاد گشت
روکم کنی ز داعیه داران شروع شد
آخر شدم مدیر و ز جشن معارفه
از بهر خلق خدمت شایان شروع شد!
تا نطــــقمان ز نوع مدیریتی شود
آموزشی مفید برامان شروع شد
استادی انتخاب شد و درسهای من
از فصل «ژستهای سخنران» شروع شد
با رهنمود عالی استاد بعد از آن
هر نطق بنده با لب خندان شروع شد
ده بیست آیه حفظ شد و اندکی حدیث
یک دوره ی فشرده ی عرفان شروع شد
تنها نه در اداره که سیر تحولات
در جای جای عالم امکان شروع شد
نظم امور با جلساتم قوام یافت
با شیوه ی حسینقلی خان شروع شد
نان و پنیر رفت و ریاضت تمام گشت
ماءالشعیر و مرغ و فسنجان شروع شد
از هضم رابعه گذراندیم رانت را
چون سفره جمع شد نخ دندان شروع شد
چندی گذشت و سیر سفرهای خارجی
با دعوت سفیر لهستان شروع شد
یکسال رفت و دلزده گشتم ز پست خویش
فاز جدید بنده پس از آن شروع شد
با التماس من به وزیران شروع شد
دور جدید از خط پایان شروع شد...
سعید سلیمان پور ارومی
Snow_Girl
08-12-2010, 12:28
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
در پی یک دو ریالی همه جا رفتم و گشتم
دم به دم یکسره فریاد زدم آیا هست
یک دو ریالی خدمت حضرت عالی؟
ولی هر لحظه جوابی نشنیدم
خسته ی خسته لب جوی آبی بنشستم
عابری آمد و انداخت دو سکه کف دستم
و من از کرده ایشان نرمیدم نگسستم
نرم و آهسته توی باجه خزیدم
ولی از گوشی آن هیچ صدایی نشنیدم
یادم افتاد که دیریست که این باجه خراب است
همچو آینه دق مایه و اسباب عذاب است
Alireza_SA
08-12-2010, 16:07
ممنونم از شما بابت انتخاب این شعر قشنگ:40:
بگفتم سرگذشتم را به "شاعر"
به شعر آورد او هم آنچه بشنید
اگه دقت کنید قافیه ی این بیت دست کاری شده
به جای کلمه "شاعر" باید "جاوید" بشینه یعنی جناب استاد محمد جاوید که عنوان شاعر انجمن پی سی ورد رو هم دارند!!!
چه خوبه کپی رایت رو رعایت کنیم مخصوصا در مورد پی سی وردی های عزیز...
اینم تاپیک ایشون که گنجینه ای از اشعار طنز هستش ...
سروده های محمد جاوید :
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
Alireza_SA
29-12-2010, 00:52
ای خُرّم از خَرام خَـــــرت لالــــــه زار حسن!
کمتر بتـــــــــــــــاز چونکه درآمد دمار حسن!
هرکس ز بهـــــــــــر دیدن روی تو ایستـــــــاد
بنشست و کرد فاتحه ای را نثــــــار حسن!
چشمـــــــــــــــان تو به پیش دماغ رشید تو
همچون دو چاله اند کنــــــــــار منار حسن
از گیسوی دم اسبی تــــــــــو رم نمـــود خــر
از دل کشید عرعر و شد بیقـــــــــرار حسن!
از خطّ استوای لبت گرم شد سخـــــــــــن
کان بر رخت کشیده شده چون مدار حسن!!
هنگــــــــــــام صحبت آب دهان می فشانیم
به به از "آبیـــــــــاری تحت فشـــــار" حسن!!
ای شرق وغرب صورت تـــــو حسن بی بدیل
ای بینی دراز تـــــو نصف النّهـــــــــار حسن!!
یا نه...غلط فتـــــاد ؛ دمـــــــــــــــاغ مبارکت -
شمعیست روی گور ِ...(ببخشین!)...مزار حسن!
در آغل جمـــــــال تو خــــــــــــر غلت می زنم
ای زلف همچو شبـــــدر تو یونجـه زار حسن!
از جوشهای صورت خود اینقـــــــدر مجــــوش
چون جوش کرده بر رخ تــو جوشکـــــار حسن!
عینک زدی به چشم و در آمد به جلـــــــوه ای
با چار چشم صورت تو ،چشم و چــار حسن!!
چشم عدس مثــــال تــــــــــو از دیس صورتت
انگار گم شــده است در این گیر و دار حســن!
(شاعـــــــــــــر! نگویم اینکه ردیفت به روز کن
یک" خوشگلی" بیــــــــــــــار اقلا کنار حسن!!)
گل را تریپ خوشگلیت خــــــــــوار می کند
گل کرده از تـــــــو در دل او "خار خار" حسن
ای بوالفضول! بس کـــن و بر حسن کم بپیچ
با شعـــــــــر خویش کم نکن از اعتبار حسن
کن اقتدا به صورت ماهت(!) کــــه آن شکیل
عمری نداشت جان تو کاری به کار حسن!!...
سعید سلیمانپور ارومی (بوالفضول الشعرا)
روزی به رهی دخترکی بود خفن
چون کبک ِ خرامان قدمی روی چمن
صد جور مکمل به رخش مالیده
از عزت ِ نفس ، سر به سما ساییده
یک مانتو به تن داشت چه گویم از آن
از چهار طرف کوته و تنگ و چسبان
بر روی سرش روسری ای بود ، عجب
طولش به گمانم نرسد نیم وجب !
شلوارک برمودایی هم بر پا داشت
آنجا که نباید بشود ، پیدا داشت
آهسته به او گفتمش ای یار عزیز
ای دختر ِ خوب و پاک و محجوب و تمیز
این چیست به تن کرده ای و نیست لباس
آراستگی یه چیز و مد چیز ِ جداس
با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف
"اصلاح نموده ام ز الگو ، مصرف"
گر نیت صرفه جویی داری ای زن
اصلا نکن این لباس را هم بر تن
نامه اي به خدا
شبی از فرط بیکاری نشستم
قولنج هر دو دستم را شکستم
به دست چپ سپردم پارکر را
به دست راست سیگار مضر را
نوشتم نامه ای با سوز بالا
برای حضرت باری تعالی
به جای آدرس در پشت نامه
نوشتم مطلعی از یک چکامه:
«ای نامه که می روی به سویش
از جانب من ببوس رویش »
به روی نامه هم مرقوم کردم:
«خودت تنها بخون دورت بگردم
جواب نامه روبا یک اشاره
بفرما تا پری پستچی بیاره»
جناب باد آمد نامه را برد
به دست حضرت جبرییل بسپرد
از اینجا تا به آخر متن نامه
کتابت می شود با نوک خامه:
سلام آقا !خدا حالت چطوره؟
اساساً اصل احوالت چطوره؟
ملک مستخدما کیفور هستن
همه با هم رفیق و جور هستن؟
واسرافیل و میکا ئیل خوبن
زبونم لال عزرائیل خوبن؟
درخت سیب ممنوعه ات براهه
هنوز نزدیک اون رفتن گناهه؟
برا این بنده ی از هر جا رونده
از اون حوری وغلمون چیزیمونده؟
از اون ساندیس و انگور بهشتی
برا ما سهم ناچیزی گذاشتی؟
خلاصه قسمت ما رو نگهدار
همین حا لا به مسئولینش بسپار!
اگه جویای احوالات مایی
خودت واقف تری چون که خدایی
ملالی هست غیر از دوری تو!
بیا پایین و از نزدیک بشنو:
دلم از دست زنها خون خونه
شبیه ارگ بم کن فیکونه
از اون روزی که آدم سیب خور شد
تو فن دلبری زن پرفسور شد
از اون روزی که مردای قلندر
بلا نسبت شدن با خنده ای خر
تموم اختیار عا لم افتاد
به دست قاتلای قیس و فرهاد
برای دفع این اسبا ب خواری
وبایی، حصبه ای ،چیزی نداری؟
واما نوبت حرف حسابه
خدا جون گوش کن وا... ثوابه
جوونا کلّهم بیکار هستند
شبیه مرغ بوتیمار هستند
به محض اینکه خونه میشه خالی
مهّیا می کنن تریاک عالی
دو تا پک می زنن کیفور میشن
غلام حقّه ی وافور میشن
نمی بینی که استعداد دارن
به این خوبی جوونا گرم کارن
برای اینکه اینها خوب باشن
همین جوری همه محجوب باشن
نرن دنبا ل دیش ماهواره
نشن خام زنای ماهپاره
نیفتن پشت معشوق مجازی
نرن دنبا ل قرص اکستازی
نرن دانشکده دُم در بیارن
سر از پاریس و از رم در بیارن
بگو طوفان بره از شهر کابل
بیاره تخم خشخاشو به زابل
به دولت هم بگو مابین مرداش
بکاره یک وزیر کشت خشخاش
از این راهه که انواع مشاغل
می گردن در به در دنبا ل شاغل!
گمونم فرصتی باقی نمونده
یه عا لم نامه هم داری نخونده
سرت رو درد آوردم ببخشید
نفهمیدم غلط کردم ببخشید
مدد کن تا نباشم روسیاهت
ا لهی دست حق پشت و پناهت
جواب نامه
رسید از غیب بعد از پنج شش ماه
جواب نامه ی آقام الله
پری پستچی که آمد نامه را برد
جوابش را دو روز پیش آورد
به دست کاتب درگاه معبود
به روی نامه بیتی حک شده بود
«ز دیوان برید حق تعا لا
به سردمدار بیکاران دنیا»
به سرعت نامه را مفتوح کردم
در آن یک لحظه عمر نوح کردم
پس از خواند ن وجودم زیر و روشد
دل صد پاره ام فوراً رفو شد
برای ا لتیام زخمهاتان
برای افتتاح اخمهاتان
شما هم تا به آخر گوش باشید
کلامش را همه آغوش باشید:
سلام آقای شاعر ! کیف حالک؟
دماغت چاق و طبعت باد نازک!
نمی دانی کلام ما به تازی است
به نزد ما زبان پارس بازی است؟
مگر تا حال قرآن را نخواندی
که با خط مجوسان قصّه راندی؟
تو با حال ملک مستخدمانم
چه کاری داشتی ؟قُل تا بدانم
همه مشغول فعل رفت و روبند
اگر ریگی به کفشت نیست خوبند
به میکا ئیل قلنا فی دفاتر
زند یک ضربدر بر نامت شاعر!
چرا گستاخ و بی پروا نوشتی
تو با این نامه جنّت را بهشتی
به اسرافیل هم گفتم که با صور
نوازد در جوابت سخت ناجور!
واما حال عزرائیل جانم
پری نازنین و مهربانم
دو هفته مرخصی دادم به ایشان
رود نزدیک نزدیکان و خویشان
فشار کار بم خردش نموده
به قول کانت ابزوردش نموده
از این رونحن دلداریش دادیم
به او گفتیم: از فعل تو شادیم
به او گفتیم :تجدید قوا کن
برو در ساحل کوثر صفا کن
برو چادر بزن در دشت مینو
بپز با آتش ققنوس تیهو
مراقب باش جان حوریان را
نگیری طبق عادت نا خودآگا!
واینک حا ل عزرائیل عالیست
کنون در مرز کنگو یا سومالیست
درخت سیب ممنوعه براه است
در این مورد سر تو بی کلاه است
زنان را سیب سیار آفریدم
از این اجنا س بسیار آ فریدم
چشیدی بارها سیب زنخ را
چنانچه تشنه کامی آب یخ را
چو بیش از حد شرعی تشنه بودی
بدین علت تو ممنوع الورودی!
اگر فرضاً به جنّت پا نهادی
به مأموران برزخ رشوه دادی
رها کن حس غلمان دوستی را
تمایل های زیر پوستی را
گمان کردی که ایران است اینجا
بیا !حوری فراوان است اینجا
نه سیبی هست نه حوری نه غلمان
نصیبی نیست امثال تو را زان
که سیری ناپذیر است اشتهایت
نمرده هست اینجا رد پایت
دلت خون نیست از دست پری ها
دلت خون است از این روسری ها
زنان را مثل حوا می پسندی
بدون روسری ها می پسندی
تو آدم باش حوا کم نداریم
پریسا و فریبا کم نداریم
شما مردان همه از یک قماشید
به عشق خوبرویان آش و لاشید!
نباید دل به هر بادی بلرزد
به عشق جسم آبادی بلرزد
زن ار زلزال بم می آفریند
برای مرد غم می آفریند
شما هم دوری از هیزی نما یید
پی دل را بتون ریزی نمایید
در آخر از جوانا ن گفته بودی
ز بیکاری فراوان گفته بودی
کتابت کردی از تریاک عالی
که مصرف می شود در خانه خالی
سخنها گفتی از خشخاش کابل
که باید منتقل گردد به زابل
نوشتی طرح تو تنها کلید است
برای دفع بیکاری مفید است
من از طرح تو استقبال کردم
از این طرح قشنگت حال کردم
از آنجایی که تا قبل از قیامت
در اینجا سخت بیکارند امّت
به دوزخ قیرچی ها ،قیف چی ها
به جنّت لنگ داران ،لیف چی ها
دو گونی تخم خشخاش آفریدم
از آن عالی ترین هاش آفریدم
فرستادم که در خاک جهنم
و در خاک بهشت با صفا هم
کنند این بذرها را کشت فوراً
دهند این دانه ها را آب ایضاً
***
از اینجا نامه شکّم را برانگيخت
شرنگ شک به کام جان من ریخت
به خود گفتم نویسنده خدا نیست
در این نامه سخنها غیر عادیست
پس از تحقیق فهمیدم که ابلیس
نوشته نامه را با مکر و تلبیس
خریده پستچی آقا خدا را
سپس تعویض کرده نامه ها را
پری بال و پرت آتیش بگیره
تموم صورتت رو ریش بگیره!
دلم خون شد دلت دریای خون شه
بره یارت رفیق این و اون شه!
نشستم تا ابد توی خماری
پری نانجیب زهر ماری!
ا لهی تلفناً ،فکساً، ایمیلًا
کپی نامَتو بفرست لطفاً!
بیا تا ما بگردیم یار و غمخوار
بیا تا دور یکدیگر بچرخیم
تو نقطه باش و من مانند پرگار!
نوشتم یادگاری روی جامیز
به روز هیجدهم از فصل پاییز
بیا تا دست یکدیگر بگیریم
که صابون رفاقت ها شده لیز!
نوشتم یادگاری روی وایت برد
چرا شیشه ی چشمم را کنی خرد
بیا تا دوست یکدیگر بمانیم
برای مهربانی می شود مُرد!
نوشتم یادگاری در کتابت
بِکَن آن را بزن توی اتاقت
بیا تا دستمال تو بگردم
مرتب پاک کن با من دماغت!
نوشتم یادگاری توی دفتر
تلسکوپت منم، تویی چو اختر
بیا ای کشک ساییده ی اعلا
اگر من بد کنم مکن تو بدتر
اهل دانشگاهم
رشته ام الافيست
جيبهايم خالي ست
پدري دارم
حسرتش يک شب خواب!
دوستاني همه از دم ناباب
و خدايي که مرا کرده جواب.
اهل دانشگاهم
قبلهام استاد است
جانمازم نمره!
خوب ميفهمم
سهم آينده من بيکاريست
من نميدانم که چرا ميگويند
مرد تاجر خوب است
و مهندس بيکار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نيست!
(چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
) بايد از آدم دانا ترسيد!
بايد از قيمت دانش ناليد!
وبه آنها فهماند
که من اينجا
فهم را فهميدم
من به گور پدر علم و هنر خنديدم
داری بنزین بزنی با کارت کی ؟
شنیدم بنزین شده 700 به تازگی !
بنزینتو تقسیم نکنی با یکی !
میگی که رو کارت بنزینت حساسی !
روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی !
اونقده اونو میخوای که اگه لیتری 100 بنزین بدم بهت منو نشناسی
actros 1843
05-03-2011, 21:32
عشق يعني علاقه
نه كفگير و ملاقه
دوست دارم يه عالمه
اندازه ي يه قابلمه
من عاشق تو هستم
تو قابلمه نشستم
يه لنگه كفش تو دستم
منتظرت نشستم
Sahar Girl
10-03-2011, 07:03
هیچ اندیشیده ای که کدامین اندیشه ات به تو تعلق دارد ؟
همه منشاء دیگری دارند ، عاریه ای اند .
یا دیگران این اندیشه ها را در تو انباشته اند
و یا خود احمقانه آن را در خود انبار کرده ای
اما هیچ کدام از آن تو نیستند .
Sahar Girl
10-03-2011, 07:03
در این بازار ِ نامردی،
به دنبال چه می گردی؟
نمی یابی نشان هرگز،
تو از عشق و جوانمردی
برو بگذر از این بازار،
از این مستی و طنّازی
اگر چون کوه هم باشی،
در این دنیا تو می بازی
H.Operator
16-03-2011, 01:21
فقط خنده
چون که با خنده شود عمرجنابعالی زیاد// پس بیا لوطی گری بر ریش این دنیا بخند
گر جفا دیدی زیاد امّا وفاداری کمی// بر جفاکاران دنیا از همین حالا بخند
گر که دیدی یک نفر مالت به یغما می برد//کُن حلالش مال یغما بُرده، بی پروا بخند
گر چکت برگشت خورده بی خیالش شو داداش// پاره کن در بانک چک را وکمی آن جا بخند
گر که هشت زندگی تو گرو بر نُه بُوَد// هشت و نُه را ول کن حتّی بر ده و صدها بخند
گرعیالاتت همیشه بر سرت نق می زنند// پنبه را در گوش کن جانا و بر آنها بخند
شاعر : محمد جاوید
Lady parisa
16-03-2011, 12:01
بعضی عشق ها مثله قصه نوحه
( از ترس طوفان ميان سراغت).
بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهيمه
(بايد همه چيزتو براش قربانی کنی).
بعضی عشق ها مثله قصه مسيحه
(آخرش به صليب کشیده میشی).
اما بيشتر عشق ها مثله قضيه موساست
يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره
actros 1843
17-03-2011, 23:34
دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست
در جهان نیز همان باب دل ماست که نیست
محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست
ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست
گوشه خانه شبی فاطمه در دل می گفت:
هوسم شوهر دارا و تواناست که نیست
در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت:
خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست
فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیار است
مغز آگاه و دل و دیده بیناست که نیست
actros 1843
18-03-2011, 23:19
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر که رود خویش به گوری بتپاند
آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پولش خرک خویش براند
آن کس که نداند و نداند که نداند
بر پست ریاست ابدالدهر بماند
actros 1843
19-03-2011, 17:58
خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند
دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند
که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند
چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند
هر آن کس را که دیدی هست دلشاد
بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد
بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی
پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد
غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم
به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم
درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم
به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم
actros 1843
19-03-2011, 19:39
اتل متل یه مورچه / قدم می زد تو کوچه
اومد یه کفش ولگرد / پای اونو لگد کرد
مورچه پا شکسته / راه نمی ره نشسته
با برگی پاشو بسته / نمی تونه کار کنه
دونه هارو بار کنه / تو لونه انبار کنه
مورچه جونم تو ماهی / عیب نداره سیاهی / خوب بشه پات الهی
خوشا آنکس که اصلا زن ندارد
بلای خانگی بر تن ندارد
هزاران زن فدای موی یک مرد
فدای گوشه ابروی یک مرد
نمی دانم چرا بر جنس ماده
خدا مهر و وفا اصلا نداده !
Lady parisa
27-03-2011, 09:18
گله میکرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه مان ایمیلی
حیف از آن رابطه ی انسانی
که چنین شد که خودت میدانی
عشق وقتی بشود داتکامی
حاصلش نیست بجز ناکامی
نازنین خورده مگر گرگ ترا
برده یا دات نت و دات ارگ ترا
بهرت ایمیل زدم پیشترک
جای سابجکت نوشتم به درک
به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین است
به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آنهم به جهنم به درک
آنقدر دلخور از این ایمیلم
که به این رابطه هم بی میلم
مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای OK کنسل کن
OFF کن کامپیوتر را جانم
یار من باش و ببین من ON ام
اگرت حرفی و پیغامی هست
روی کاغذ بنویسش با دست
نامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد
خسته از font و ز format شده ام
دلخور از گِردِلی @ (ات) شده ام …
کرد ریپلای به لیلی، مجنون
که دلم هست از این سابجکت خون
باشه فردا تلفن خواهم کرد
هرچه گفتی که بکن خواهم کرد
زودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی
نامه ای پست نمودم بهرت
به امیدی که سرآید قهرت
Lady parisa
27-03-2011, 09:26
تو عصر موشک و فضا، الاغ سواری عالیه
کنار بنز و زانتیا، دیدن گاری عالیه
بعد سیگار و پیپ و اکس، چپق کشیدن بهتره
ماهواره ها برن کنار، ستاره چیدن بهتره
بسکه فراوونه کلاغ، قناری قارقار می کنه
از هرچی آوازه خوشه، آدمو بیزار می کنه
سینما و تاتر چیه، سیا بازی قشنگ تره
رو حس و حال آدما، لی لی کنون نمی پره
اصغر آقا اَسی شده، موهاشو های لایت می کنه
زیر ابرو شو بر می داره، تیپ شو ری رایت می کنه
تو این قاراشمیش شدید، صغرا خانم ولنسیاس
عجب زمونه ای شده، دنیا رو باش دس کیاس
پیتزا و استیک ولش، سیخ جیگر نصیب ماس
آبگوش خوراک اعیوناس، اشکنه راس جیب ماس
از رپ و راک و پاپ نگو، ابرام غزل خونو می خوام
شبای صاف و ماه نو، صفای ایوونو می خوام
پپسی کولا ارزونی تون، قرتی بازی دیگه بسه
کاهو سکنجبین می خوام، آب قناتم هوسه
قدیم ندیما یادته؟ گرگان هوای خوبی داشت
شیرونیای حلبی، سقفای تیر چوبی داشت
آپارتمانای عجیب، با برج و بارو مد شده
مدرنه آب حوض کشی، باز دَسه جارو مد شده
عطرای پاریسی چیه، گلاب قمصر بیارین
تو جیبای بی برکت، یه مُش گل یاس بذارین
اینترنت و فکس و موبایل، تلویزیون و رادیو...
رد پای تمدنو، همینجوری بگیر برو...
شلوغ پلوغه سرمون، جا واسه دل نمی مونه
قدر من و تو رو حاجی، هیشکی دیگه نمی دونه
به جای ایمیل جون من، نامه ی دَسی بنویس
شیک بازی رو کنار بذار، اونی که هَسی بنویس
دنیا مثه راز بقاس، از صلح و آشتی بنویس
از روزگار خوبی که، اونوقتا داشتی بنویس
خانمی با همسرش گفت این چنین:
کای وجودت مایه ی فخر زمین!
ای که هستی همسری بس ایده آل!
خواهشی دارم ... مکُن قال و مقال!
هفت سین تازه ای خواهم ز تو
غیر خرج عید و غیر از رختِ نو
"سین" یک، سیّاره ای، نامش پراید
تا برانم مثل برق و مثل باد
"سین" دوم، سینه ریزی پُر نگین
تا پَرَد هوش از سر عمّه شهین!
"سین" سوم، یک سفر سوی فرنگ
دیدن نادیده های رنگ رنگ
"سین" چارم، ساعتی شیک و قشنگ
تا که گویم هست سوغات فرنگ!
"سین" پنجم، سمع دستورات من!
تا ببالم من به خود، در انجمن!
آنگه، آن بانو، کمی اندیشه کرد
رندی و دوز و کلَک را پیشه کرد!
گفت با ناز و کرشمه، آن عیال!
من دو "سین" کم دارم، ای نیکو خصال!
گفت شویش: من کنون یاری کنم
با عیال خویش، همکاری کنم!
"سین" ششم، سنگ قبری بهر من!
تا ز من عبرت بگیرد مرد و زن!
"سین" هفتم، سوره ی الحمد خوان...
بعد مرگم، بَهر شوی بی زبان!
Lady parisa
05-04-2011, 10:42
ترک من مکن ، نکن تو ترکم ای دوست /
گر بریزه پیش من ، ز پیش من بوس
ور بگیری یار دیگری تو فردا /
میکنم حواله تو را فحش ناموس !
raha bash
09-04-2011, 14:36
آن ها می خورند،
که فقط گرسنه نمانند !
می خوابند،
که فقط خسته نشوند !
می خندند ،
که فقط گریه نکنند !
... آدم بزرگ ها را میگویم.
گذاشته روي ميز من يه پوشه
که اسم عشقهاي بنده توشه
زري پري سکينه زهره سارا
وجيحه و مليحه و ثريا
نگين و نازي و شهين و نسرين
مهين و مهري و پرندو پروين
چهارده فرشته و سه اختر
دو ليلي وسه اشرف و دو آذر
سفيد و سبزه گندمي و ذاغي
بولند و قهوه اي و پر کلاغي
هزار خانمند توي اين ليست
با عده اي که اسمشون يادم نيست
raha bash
11-04-2011, 12:18
درحرف هایش جای شک بود ونگفتم
عشقش پراز دوز و کلک بود و نگفتم
شعرش پر از قند است اما حرفهایش
بر زخم های من نمک بود و نگفتم
می گفت تنها بوده و لای کتابش
دیدم که عکس دخترک بود و نگفتم
دیشب پر از حرف نگفته بودم وای
پشت خطوط مشترک بود و نگفتم
Pessimist
11-04-2011, 18:44
در وصف زن ذليلان!
الهــــي به مــــــردان در خانه ات
به آن زن ذليلان فـــــرزانــــــه ات!
به آنانکه با امـــــر "روحي فداک"
نشينند وسبـــــــــــــزي نمايند پاک!
به آنانکه از بيـــــــخ وبن زي ذيند
شب وروز با امــــــر زن مي زيند!
به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند
ز اخلاق نيکـــــــــوش دم مي زنند!
به آن شيــــــــــــر مردان با پيشبند
که در ظـــرف شستن به تاب وتبند!
به آنانکه در بچّــــــــــه داري تکند
يلان عوض کــــــــــــردن پوشکند!
به آنانکه بي امــــــــــــر واذن عيال
نيايد در از جيبشان يک ريــــــــال!
به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگويند: مـــام (!)
به آنانکه دارند بــــا افتخـــــــــــــار
نشان ايزو...نه!"زي ذي نه هزار"!
به آنانکه دامـــــــن رفــو مي کنند
ز بعد رفــــــــويش اُتـــو مي کنند!
به آنانکه درگيــــر ســــوزن نخند
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!
به آن قرمــــــــه سبزي پزان قدر
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)
الهـــــــــي! به آه دل زن ذليــــــل
به آن اشک چشمان "ممّد سبيل"(!)
به تنهاي مردان که از لنگـــه کفش
چو جيــــــــغ عيالاتشان شد بنفش!
:که مارا بر اين عهـــد کن استوار
از اين زن ذليلي مکن برکنـــــــار!
به زي ذي جماعت نما لطف خاص
نفرما از اين يوغ مــــــارا خلاص!
به اشعارش نگه کردن چه سخته ......خیالش ازدوعالم تحت تحته
هراندازه که توپش قلقلی بود...........یقین دارم که حالش فلفلی بود
زبس باpc اش الفت گرفته.............گمانش توپه اش درصفحه (مانیتور)رفته
بابا. ازحال واحوالت خبرده..............به یک بیتی درین تاپیک نظرده
زبیکاری گمانم خسته هستی.......زاشعارقشنگت .دل شکستی
بیآرآن توپه راتا درنوردی...............که گویم باتو.تاپیک راچه کردی!!!
عجب تاب وتوانی داره درویش.......کزین اشعاردایم گشته دل ریش
Pessimist
12-04-2011, 05:53
عشق یعنی ناز و اخم یک عروس
تا کند خود را برایت لوس ِ لوس
عشق یعنی ساکت و خاموش باش
او دهد فرمان سراپا گوش باش
عشق یعنی سکه های بی شمار
یک هزار و سیصد و شصت و چهار
عشق یعنی قربون ماشینتم
عاشق ودرماندۀ کابینتم
عشق یعنی خانه ای بالای شهر
گر نداری تا قیامت قهر قهر!!
عشق یعنی جشن در تالار وباغ
رقص نور و مطرب و آهنگ داغ
عشق یعنی ده رقم لیست غذا
تاشکم هایی در آید ازعزا
عشق یعنی که جهازش خوشگلی است
باقی حرفاش تماماً رو دلی است
عشق یعنی شیر بهاء .. بگذار نگم
چون که سکته می زنی جون ننم
عشق یعنی قربون پول بابات
گرچه او میگه که می میرم برات
چون که خواهی جفت گردی با کسی
گر نگیری سفت ، فوراً مرخصی
جون من خود را کمی باهوش کن
گفتۀ اینجانب را حتماً گوش کن
گربه ای را کُن از اول اختیار
بر در ِ حجله بکن بالای دار!
زهر چشمی، هارت و پورتی ، ها ببم
کیسه گردد ماست هایش بد رقم
چون از اول گر نهی دیوار کج
تا اواخر می شود رفتار کج...
Lady parisa
12-04-2011, 11:23
يه روزي آقاي کلاغ ، به قول بعضيا زاغ
رو دوچرخه پا ميزد ، رد شدش از دم باغ
پاي يک درخت رسيد ، صداي خوبي شنيد
نگاهي کرد به بالا ، صاحب صدا رو ديد
يه قناري بود قشنگ ، بال و پر ، پر آب و رنگ
وقتي جيک جيکو ميکرد ، آب ميکردش دل سنگ
قلب زاغ تکوني خورد ، قناري عقلشو برد
توي فکر قناري ، تا دو روز غذا نخورد
روز سوم کلاغه ،رفتش پيش قناري
گفتش عزيزم سلام ، اومدم خواستگاري!
نگاهي کرد قناري ، بالا و پايين، راست و چپ
پوزخندي زد به کلاغ ، گفتش که عجب! عجب
منقار من قلمي ، منقار تو بيست وجب
واسه جي زنت بشم؟ مغز من نکرده تب
کلاغه دلش شيکست ، ولي ديد يه راهي هست
براي سفر به شهر ، بار و بنديلش رو بست
يه مدت از کلاغه ، هيچ کجا خبر نبود
وقتي برگشت به خونه ، از نوکش اثر نبود
داده بود عمل کنن ، منقار درازشو
فکر کرد اين بار مرخره ، قناريه نازشو
باز کلاغ دلش شيکست ، نگاه کرد به سر و دست
آره خب، سياه بودش! اينجوري بوده و هست
دوباره يه فکري کرد ، رنگ مو تهيه کرد
خودشو از سر تا پا ، رفت و کردش زرد زرد
رفتش و گفت: قناري! اومدم خواستگاري
شدم عينهو خودت ، بگو که دوسم داري
اخماي قناريه ، دوباره رفتش تو هم!
کلهمو نگاه بکن ، گيسوهام پر پيچ و خم
موهاي روي سرت ، واي که هست خيلي کم
فردا روزي تاس ميشي! زندگيمون ميشه غم
کلاغ رفتش خونه نگاه کرد به آيينه
نکنه خدا جونم ! سرنوشت من اينه؟!
ولي نا اميد نشد ، رفت تو فکر کلاگيس
گذاشت اونو رو سرش ، تفي کرد با دو تا ليس
کلاه گيسه چسبيدش ، خيلي محکم و تميز
روي کلهي کلاغ ، نميخورد حتي ليز
نگاه که خوب ميکنم ، ميبينم گردنتو
يه جورايي درازه ، نميشم من زن تو
کلاغه رفتشو من ، نميدونم چي جوري
وقتي اومدش ولي ، گردنش بود اينجوري
خجالت نميکشي؟ واسه گوشتاي شيکم!؟
دوست دارم شوهر من ، باشه پيمناست دست کم!
ديگه از فردا کلاغ ، حسابي رفت تو رژيم
ميکردش بدنسازي ، بارفيکس و دمبل و سيم
بعدش هم ميرفت تو پارک ، ميدوييد راهاي دور
آره اين کلاغ ما ،خيلي خيلي بود صبور
واسه ريختن عرق ، ميکردش طناببازي
ولي از روند کار ، نبودش خيلي راضي
پا شدي رفتش به شهر ، دنبال دکتر خوب
دو هفته بستري شد ، که بشه يه تيکه چوب
قرصاي جور و واجور ، رژيماي رنگارنگ
تمرينهاي ورزشي ، لباساي کيپ تنگ
آخرش اومد رو فرم ، هيکل و وزن کلاغ
با هزار تا آرزو ، اومدش به سمت باغ
وقتي از دور ميومد ، شنيدش صداي ساز
تنبک و تنبور و دف ، شادي و رقص و آواز
دل زاغه هري ريخت ! نکنه قناريه؟
شايدم عروسي بازاي شکاريه!!
ديدش اي واي قناري ، پوشيده رخت عروس
يعني دامادش کيه؟ طاووسه يا که خروس؟
هي کي هست لابد تو تيپ ، حرف اولو ميزنه!
توي هيکل و صورت ، صد برابر منه
کلاغه رفتشو ديد ، شوهر قناري رو
شوکه شد ، نميدونست، چيز اصل کاري رو!
ميدونين مشکل کار ، از همون اول چي بود؟
کلاغه دوچرخه داشت ،صاحب bmw نبود
Pessimist
12-04-2011, 11:26
آبی یا قرمز
شنیدم در زمان خسرو پرویز
گرفتند آدمی را توی تبریز
به جرم نقض قانون اساسی
و بعض گفتمان های سیاسی
ولی آن مرد دور اندیش، از پیش
قراری را نهاده با زن خویش
که از زندان اگر آمد زمانی
به نام من پیامی یا نشانی
اگر خودکار آبی بود متنش
بدان باشد درست و بی غل و غش
اگر با رنگ قرمز بود خودکار
بدان باشد تمام از روی اجبار
تمامش از فشار بازجویی ست
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست
گذشت و روزی آمد نامه از مرد
گرفت آن نامه را بانوی پر درد
گشود و دید با هالو مآبی
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو
ملالی نیست غیر از دوری تو
من این جا راحتم، کیفور کیفور
بساط عیش و عشرت جور وا جور
در این جا سینما و باشگاه است
غذا، آجیل، میوه رو به راه است
کتک با چوب یا شلاق و باطوم
تماما شایعاتی هست موهوم
هر آن کس گوید این جا چوب دار است
بدان این هم دروغی شاخدار است
در این جا استرس جایی ندارد
درفش و داغ معنایی ندارد
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم
چو گردو داخل یک پوست هستیم
در این جا بازجو اصلا نداریم
شکنجه ، اعتراف، عمرا نداریم
به جای آن اتاق فکر داریم
روش های بدیع و بکر داریم
عزیزم، حال من خوب است این جا
گذشت عمر، مطلوب است این جا
کسی را هیچ کاری با کسی نیست
نشانی از غم و دلواپسی نیست
همه چیزش تمامن بیست این جا
فقط خود کار قرمز نیست این جا
Lady parisa
12-04-2011, 11:32
عشق از زبان مشاغل مختلف
(طنز عشقی)
راننده :
دیگه دارم کم کم ریپ میزنم مثل ماشینهای تصادفی شدم اگه همینطوری پیش بره باید برم زیر دست اراقچی …قلبمم به روغن سوزی افتاده پدر عشق بسوزه !
معلم ریاضی :
نمیدنم چرا جواب تمام مسائلم بی نهایت میشه یا بی جواب میمونه هرچی تفریق میکنم جمع میشه هرچی جمع میکنم کم میشه از ضرب که مپرس آه !
مهندس کامپیوتر :
ای آنکه مرا دی سی کرده ای و در وجودم ویروس بلاستر 2003 فرستاده ای کی دوباره من را ری پیر خواهی کرد ؟ به فریاد گرافیکم برس!
دکتر :
چند سالی است که به زخم مریضانم مرحم میگذارم و از چنگال مرگ رهایشان میکنم ! کو طبیبی که به زخمم مرحم گذارد و دلم را آزاد گرداند !
ساغی :
می میدهم و غم کسان میگیرم از لطف تو می کجا غمین میبینم حالا که شدم عاشق ودل در بند است می را ز شفا بیچاره ترین میبینم!
عینک فروش :
اگر روزی بگویم عاشقم بر من نخندید که شغلم عاشقی دارد …فراوان بسازم بهر هر چشمی من عینک ،گرفتارم کند چشمی چه آسان!
raha bash
13-04-2011, 09:40
ای که در کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که HIV ی مثبت دارد!
روزی به رهی دخترکی بود خفن
چون کبک ِ خرامان قدمی روی چمن
صد جور مکمل به رخش مالیده
از عزت ِ نفس ، سر به سما ساییده
یک مانتو به تن داشت چه گویم از آن
از چهار طرف کوته و تنگ و چسبان
بر روی سرش روسری ای بود ، عجب
طولش به گمانم نرسد نیم وجب !
شلوارک برمودایی هم بر پا داشت
آنجا که نباید بشود ، پیدا داشت
آهسته به او گفتمش ای یار عزیز
ای دختر ِ خوب و پاک و محجوب و تمیز
این چیست به تن کرده ای و نیست لباس
آراستگی یه چیز و مد چیز ِ جداس
با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف
"اصلاح نموده ام ز الگو ، مصرف"
گر نیت صرفه جویی داری ای زن
اصلا نکن این لباس را هم بر تن
Pessimist
13-04-2011, 12:36
مرگ همسر
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر !!
بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند
کـــــــــج نیندیشید !! فکــر همســـــــر دیگر نیَند !
از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند !!
raha bash
13-04-2011, 14:10
میدونی
من از راه درازی میام!
خستمه!
می خوام یه جایی با هم بشینیم!
یه جایی که بتونیم همدیگه روخوب ببینیم!
آخراین چهارراه یه پارکه
یه پارک واسه آدمهای خوشبخت!
آدم هایی که ریلکس می جون
تا کمی ریلکس بشن!
(ریلکس،آدامسی برای تمام فصل ها!)
raha bash
13-04-2011, 14:21
یک مارادونا کافیست
تا هیجان به کوچه های ما شوت شود!
من تو را نمی دیدم و به راه خود می رفتم.
تو مرا دیدی و برایم دست تکان دادی
من ایستادم.
تو سلانه سلانه پیش آمدی و سلام مرا پاسخ گفتی.
ای کسی که دیدار تو، پنج هزار تومن جریمه برای من خرج برداشت پس اقلا گواهینامه ام را پس بده.:31:
Pessimist
13-04-2011, 19:19
محکمه الهی
یه شب که من حسابی خسته بودم
همينجوری چشـــــــــامو بسته بودم
سياهی چشام يه لحــظه سر خورد
يه دفعه مثل مردههـــــــا خوابم برد
تــو خواب دیدم محشر کــبری شده
محکـمــة الهــــی بــر پــــا شـــده
خـــدا نشستـه مــردم از مــرد و زن
ردیف ردیف مقــابلش واستــــــــادن
چرتکه گذاشتــه و حساب می کنـه
به بندههاش عتاب خطاب می کنـه
میگه چـرا این همــه لج می کنیـد
راهتــونو بـیخـودی کج مـی کنیـد
آیــــــــه فرستـادم کــه آدم بشیـــد
بــا دلخوشـی کنــار هـم جـم بشید
دلای غــم گرفتــه رو شــــاد کنیــد
بـا فکــرتـون دنیــــا رو آبــــــاد کنیـد
عقــل دادم بـریـــد تــدبـّــــر کـنیــد
نـه اینکه جای عقلو کـــــاه پر کنیـد
مــن بهتون چقد مــــاشالاّ گفتــم
نیـــــــافریـده بــاریکــــــلاّ گفتـــم
من که هـواتونو همیشـه داشتـــم
حتی یه لحظه گشنهتون نذاشتـم
امــــا شمـا بازی نکـــرده باختیـــد
نشستید و خـدای جعلی ساختیـد
هر کـدوم از شما خودش خدا شد
از مــــا و آیــههای مـا جـدا شـــد
یه جو زمین و این همه شلوغــی؟
این همه دیــن و مذهب دروغــی؟
حقیقتـاً شماهـــا خیـلی پستـیـن
خر نبـاشیـن گــاوو نمـی پرستین
از تـوی جـم یکی بـُلن شد ایستاد
بُـلن بـُلن هــی صلـ ــوات فرستـاد
از اون قیافه های حق به جانب
هم از خودي شاكي هم از اجانب
گف چرا هیشکی روسری سرش نیست
پس چرا هیشکی پیش همسرش نیست
چــرا زنـا ایـــن جـــوری بد لبــاسن
مــردای غیـــــرتــی کجــا پلاسـن؟
خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن
اینجا کـــه فرقی نـدارن مــــرد و زن
یــارو کِنِف شــد ولــی از رو نــرفت
حرف خــدا از تو گوشاش تو نـرفـت
چشاش مـی چرخه نمیدونم چشه
آهان میخواد یواشکی جــیم بشــه
دید یـــه کمی سرش شلوغـــه خـدا
یواش یواش شـد از جماعت جــــــدا
بــا شکمـی شبیـــه بشکـــــة نفت
یهو ســرش رو پایین انـداخت و رفت
قــراولا چـــن تــــــا بهش ایس دادن
یــارو وا نستاد تـــا جلوش واستـادن
فوری در آورد واسهشون چک کشید
گف ببرید وصــول کنیـد خوش بشیـد
دلــــم بـــــرای حــوریـا لـــــــک زده
دیـر بــرســم یکــی دیگــه تـک زده
اگــــر نرم حوریــــه دلگیر میشــــه
تو رو خــــدا بذار برم دیر میشـــــه
قراول حضــرت حــق دمش گــــرم
بـا رشـوهی خیلی کلـون نشد نـرم
گــوشای یــارو رو گرف تو دستـش
کشون کشون بردو یه جایـی بستش
رشوه ی حاجـی رو ضمیمــه کــردن
تـوی جهنـم اونــــــــو بیمــه کـــردن
حاجیــه داش بـُلن بُـلن غر مـــی زد
داش روی اعصـابـــــا تلنگر مــــی زد
خدا بهش گف دیگه بس کـن حاجـی
یه خورده هم حبس نفس کن حاجی
ایـن همـــــــــه آدم رو معــطّل نکـن
بگیـر بشین این قــــده کل کل نکــن
یـــه عالــــمه نامــه داریـم نخــونده
تــــــازه ، هنوز کُرات دیگــــه مـونده
نامــهی تـو پر از کـــارای زشتـــــه
کی به تو گفتـه جات توی بهشتــــه؟
بهش جـــــای آدمـــــای بـاحالـــــه
ولت کنـــــم بری بهش؟ محالـــــه
یادتـــــه کـه چقد ریا می کـــــردی
بندههــای مـارو سیـا مـــی کردی
تا یـــه نفر دور و بـرت مـیدیــدی
چقد ولا الضّــــا لّینـومـی کشیـدی
این همه که روضه و نوحـه خونـدی
یه لقمه نون دست کسی رسونـدی؟
خیال می کردی ما حواسمــون نیس
نظم و نظام هستی کشکی کشکیش؟
هر کـــــاری کـردی بچــههـا نوشتن
می خوای برو خـودت ببین تـــو زونکن
خلاصـــه، وقتی یـارو فهمید اینـــه
بـــــازم دُرُس نمـی تونس بشینــــه
کاسهی صبرش یه دفـه سر میرف
تـــا فرصـتی گیر میآورد در میرف
قیـامتـه اینجـــا عجـب جـــــــــاییــه
جــون شمــــا خیلـی تمـاشـــاییــه
از یــــه طرف کلــی کشیش آوردن
کشون کشون همــه رو پیش آوردن
گفتـم اینـــــارو که قطــــــــار کردن
بیچـــــارهها مگـــه چیکــار کــردن؟
مــــــــــأ موره گف میگم بهت مــن الان
مفسد فی الارض کــه میگن همین هان
گفت: اینـــــا بهش فروشی کـردن
بـــی پـدرا خــــــدارو جوشی کــردن
بنـــــام دین حسابی خــوردن اینها
کـــفر خـــــــدارو در آوردن اینهــــا
بد جــوری ژاندارکو اینـــا چزونـدن
زنــده تـوی آتیش اونـــو سوزوندن
روی زمین خـــدایی پیشــه کــردن
خون گالیلـــه رو تو شیشــه کــردن
اگــــه بهش بگی کُلاتــو صاف کن
بهت میگـــه بشین و اعتـراف کــن
همیشـــه در حــال نظاره بــــودن
شما بگـــــو اینا چیکــــاره بـودن؟
خیام اومد یه بطری ام تــو دستش
رفت و یه گوشــه یی گرف نشستش
حــــاجی بُـلن شد با صـدای محکم
گف : ایـن آقـــا بـاید بــره جهنـــم
خدا بهش گف تـــو دخـا لت نکــن
بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن
بگــــو چرا بـــه خون این هلاکـــی
این کـــه نه مدعی داره نـــه شاکـی
نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هیاهـو
نــــه عربده کشیده و نـــه چاقــــو
نـــه مال این نــــه مال اونـو برده
فقط عـــرق خــــریده رفتـــه خورده
آدم خوبیـه هـــــــواشو داشتــــم
اینجا خــــودم براش شراب گذاشتـم
یهــــو شنیــــدم ایس خبردار دادن
نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن
حضرت اسرافیل از اونــــور اومد
رف روی چـــار پایــه و چــن تا صـــور زد
دیــــدم دارن تخت روون میــــارن
فرشتـــه هــــا رو دوششــون میـــارن
مونده بودم کــه این کیـــه خدایــــــــا
تـــو محشـر این کــارا چیـــــه خدایـــا
فِک می کنید داخل اون تخ کی بــــــــود
الان میگم، یـه لحظه، اسمش چی بـود؟
همون كه كاراش عالي بود
اون که تو دنیــــــــا مثل توپ صدا کـرد
همون کــــه این لامپــارو اختـرا کــــرد
همونکه کاراش عالی بــود اون دیگه
بگید بــابــا، تومــــاس ادیسون دیگـه
خــدا بهش گف دیگـــه پایین نیـــــــا
یـــــه راس بـــــرو بهش پیش انبیـــا
وقتو تلف نکن تــوماس زود بـــــــرو
بــه هـر وسیلــهای اگـــــر بود بــــرو
از روی پل نری یــــه وخ مـی افتــی
مـیگــم هــــوایی ببرنـــد و مفتــــی
باز حاجــی ساکت نتونس بشینــــه
گفت کـــه: مفهــــوم عدالت اینـــه؟
توماس ادیسون کــه مسلمون نبــــــود
ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود
نــه روضه رفته بود نــه پـــــــــــای منبر
نــه شمـر می دونس چیـه نـه خـنجــر
یــه رکعتام نماز شب نخــونــــــــــده
با سیم میماش شب روبه صُب رسونده
حرفــای یارو کــه بـــه اینجــــــا رسید
خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد
حضرت حق خــودش رو جابجـــــــا کرد
یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد
از اون نگـاههـای عـــــاقل انـــــدر ـــــ
(سفیه) شــــو بـاید بیــارم ایـن ور
با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بـــود
خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود
شمـــا عجب کلّـــه خــــرایی هستید
بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد
شمر اگه بـــــــود آدولف هیتلــرم بود
خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بــــود
حیفه کــــه آدم خودشو پیر کنــــــه
و ســـوزنش فقط یـــه جـا گیر کنــه
میگیـد تومـاس من مسلمـون نبـــود
اهل نمــاز و دیـن و ایمــــون نبــــود
اولاً از کجـــــا میگیــد ایـن حرفــــو؟
در بیــــارید کـلّــة زیــــر بـــرفــــــو
اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختــــه
دلیلشم این چیزایــی کــه ساختـه
درسـتـــه گفتـهام عبـــادت کنیــد
نگفتــــــهام به خلـق خدمت کنیـد؟
تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده
دنیـــارو هم کلـّـــی قشنگ کــــرده
من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم
اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد
نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد
تو دنیـا هیچـکی بـی چـراغ نبـــوده
یا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبـــــــوده
خــدا بـرای حاجــی آتش افــــروخت
دروغ چرا يه کم براش دلم ســـوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ســــاخته
اما بـــه اینجا کـــــه رسیده باختــــه
یکی میاد یــــه هالهایی بــاهاشـــه
چقـــد بهش میـــاد فرشتـــه باشــه
اومد رسید و دست گذاش رو دوشم
دهـــانشـــــو آوُرد کنــــار گـوشــــم
گف:تو که کلّهات پرِقورمه سبزیست
وقتی نمی فهمی، بپرسی بد نیست
اونکـــه نشستـه یک مقــام والاست
متــرجمـــه، رفیق حق تعالـــی ست
خـودِ خــــدا نیست، نمـاینده شـــــه
مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه
خــــدای لم یلد کــــه دیدنــی نیس
صـداش با این گوشـا شنیدنی نیس
شمـــــــا زمینیـــا همــش همینیـــد
اونــــورِ میـــزی رو خـــدا مـیبینیـد
همینجوری می خواس بلن شه نم نم
گف: کـــه پاشو، بـاید بــری جهنــــم
وقتـی دیـدم منم گــــرفتار شــــدم
داد کشیــدم یــــه دفعـه بیدار شدم!!!
- خلیل جوادی -
Pessimist
13-04-2011, 21:55
نیستی تا كه ببینی سهراب.
..آب ها گل شده است
مرد بدهیبتی آمد لب رود
.آب گل كرد وگذشت
.دیدن صورت زیبا جرم است!!!!!
در فرودست دیگر سیره و كفتر نیست.
در همه آبادی كوزه ها پر ز شراب خون است
دیگر این آب روان نیست به دشت
دست درویش امروز
نان خشكیده ندارد حتی
كه كند خیس به آب
نيستي تا كه ببيني سهراب
مردم بالاشهر
چه جهاني دارند
زندگي شان آسان
دردشان بي دردي
من نديدم آنجا
لكن از خلق شنيدم بسيا
ر كه هواي آنجا پاك و ناآلوده است
خبر از دود و دم ماشين نيست
مردمش هر شب سير .
.كس نفهمد آنجا معني بي ناني
خانه ها همچون كاخ
.هر حياطش يك باغ
بي گمان بالاشهر
زندگي شيرين است
مردمش مي دانند كه فروشي نيست اعضاي بدن
((بي گمان آنجا آبي آبي است))
گشنه اي مي ميرد هيچ كس را غم نيست
مردم بالاشهر پول را مي فهمند
نيستي تا كه ببيني سهراب
سعيد ساجدي
Pessimist
14-04-2011, 12:48
قايقی که تازه ساختيم و جنسش از چوبه
بی خود نگو که خوب نيست ،خيلی هم خوبه
کناره ها و پشتش که معرکه اس
خير سرم فقط تهش رويادمون رفته به نظرم...
--شل سيلور استاين--
مرا ان شب مچل کردی و رفتی
رقیبم را بغل کردی و رفتی
مرا اهل دوا و چای پر رنگ
مرا اهل غزل کردی و رفتی
حضورت اعتبار بازیم بود
چکم را بی محل کردی و رفتی
حواسم حین بازی مان کجا رفت
اتل کردم متل کردی و رفتی
تو هر چه با من بیچاره کردی
شب ماه عسل کردی و رفتی
من عادت کرده بودم به دماغت
دماغت را عمل کردی و رفتی
Pessimist
14-04-2011, 19:01
معلم از خشم داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان
ولی آخر كلاسی ها...
لواشك بین خود تقسیم میكردند
و آن یكی در گوشه دیگر
جوانان را ورق میزد
با خطی خوانا بر روی تخته ای كز ظلمتی تاریك غمگین بود
تساوی را چنین نوشت : یك با یك برابر است
از میان جمع شاگردان یكی برخاست
همیشه یك نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سر داد :
تساوی اشتباه فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به یك سو خیره شد
و معلم مات بر جا ماند
و او پرسید : اگر یك فردِ انسان واحد یك بود
آیا باز یك با یك برابر بود ؟
سكوت مدهوشی بود و سوالی سخت
معلم فریاد زد : آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت :
اگر یك فردِ انسان واحد یك بود
آنكه زر و زور به دامن داشت بالا بود
و آنكه قلبی پاك و دستی فاقد زر داشت پایین بود
اگر یك فردِ انسان واحد یك بود
این تساوی زیرو رو میشد
حال میپرسیم : یك اگر با یك برابر بود
نان و مال مفتخواران از كجا آماده میگردید ؟
یا چه كس دیوار چین ها را بنا میكرد ؟
یك اگر با یك برابر بود
پس آنكه پشتش زیر بار فقر خم میشد
با كه زیر ضربت شلاق له میشد
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه خود بنویسید
كه یك با یك برابر نیست
Pessimist
14-04-2011, 21:06
عجب رسمیه رسم زمونه
خونه مون عیدا پر مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز
گوشه ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه
می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟
Pessimist
15-04-2011, 05:41
من ،سال موش و کرگدن جان!
نو بهار آمد، هوا هم تازه شد
عاشقی هایم چه بی اندازه شد
نوبهار آمد به کوه و دشت و باغ
وه چه زیبا می زند چه چه الاغ!
دور هر گل بلبلی با روسری
باز می رقصد به سبک بندری !
دست هر کس توی دست یار خود
هرکه سرگرم است با دلدار خود!
عطر گل پیچیده در دشت و دمن
من ولی تنها به دور از کرگدن!
البته تنهای تنها نیستم
بیکس بیکس در اینجا نیستم !
یک کمی آنسوترک یک موش ناز
با سبیل خوشگل و دمبی دراز!
بر پنیری می زند گهگاه گاز
نیش خود را می کند بر بنده باز !
گویدم با لهجه ی مخصوص خود
با همان تکیه کلام لوس خود !
«آی پاشو از سرجات، آی یره!
آی هستم با تو، او گوشات کره؟!»
«تو مخی بختت حسابی وا بره؟
پاشو و سبزه بزن محکم گره!»
«تا بری ماه دیگه ماه عسل!
شایدم سال دیگه بچه بغل!»
کرگدن جان، ای نگارین یار من
ای تو تنها همدم و دلدار من!
ای تو زیباتر ز هرچه یانگوم!
هیکل تو محشر از سر تا دم است!
ای جنیفرلوپز زیبای من!
ای که همچون دخر شایسته ای !
کاش در این سال نو، این سال موش
آید آن قلب تو هم اندر خروش!
Pessimist
15-04-2011, 12:24
صدای سنگ پا
اهل حمامم من
پوستم مهتابی است
پدرم دلاک است
سرطاسی دارد
لنگ می اندازد
*
پدرم شامپو مصرف کرد
کله اش هی کف کرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است
*
حرفه ام دلاکی است
هدف من پاکی است
می نشیند لب سکو آرام
یک نفر با احساس
و تصور کرده خوش پرو پاس
*
کودکی را دیدم
می دود در پی صابون و لگن
ای نهان در پس در
خشک آوردم خشک
*
مشتری های عزیز
لگن خاصره ها تان سالم
رخت ها را نکنید
آبمان بند امد
مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد موجی است هی در حال دو
جان بر آرد تا برآرد انتظار
Pessimist
15-04-2011, 18:41
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگاهم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.
استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.
در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.
اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،
آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.
من به یک نمره ناقابل10خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا ، نقلیه ، دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!
و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم
Pessimist
16-04-2011, 05:41
کیسه میکنم چه روان کیسه میکنم
من در حمام دارالامان کیسه میکنم
نی فکرجاه وچوکی ونی منصب ومقام
آسوده از متاع جهان کیسه میکنم
از تار تار کیسه من چرک میچکد
آزاده ام ز چرک زمان کیسه میکنم
آدم کجاست؟ جان برادر ز بخت شور
شد سالها که پشت خران کیسه میکنم
از زور دست و پنجه خود جیره میخورم
بی کنفرانس و نطق و بیان کیسه میکنم
از کیسه مالی، کیسه من پر زمفلسیست
تف میکنم به مال جهان کیسه میکنم
شبها که میروم، لب گلخن به خواب ناز
درخواب، دست و پای زنان کیسه میکنم
من کیسه مال نامی و مشهور کابلم
بی خطکش و طرح و پلان کیسه میکنم
---------- Post added at 06:40 AM ---------- Previous post was at 06:36 AM ----------
مناظره فولاد و بتن
یاد دارم که شبی در دل دال *** بین فولاد و بتن گشت جدال
هر دو از خستگی و کار زیاد *** بر فلک برده دو صد ناله و داد
بتنش گفت به صد خشم و خروش *** ای تو زنازکی همچون دم موش
با چنین هیکل نازک که تراست *** طاقت و تاب فشاریت کجاست
جمله نیروی فشاری به من است *** زان مرا مانده و افسرده تن است
گفت فولاد که ای یار عزیز *** این چنین سخت تو با من مستیز
من و تو راحت و آسوده بدیم *** هریکی در طرفی توده بدیم
روزی آمد بر ما صاحب کار *** با من و با تو چنین کرد قرار
که بیاییم و به هم در سازیم *** کار او زود به راه اندازیم
او به ما وعده خوبیها داد *** وعده لطف و نکوییها داد
گفت جای تو به بالا سازم *** بهرت از چوب متکا سازم
گرچه اول بنهاد او دو سه بند *** لیک برداشت پس از روزی چند
زان سپس ما بفتادیم به کار *** من فتادم به کشش تو به فشار
بین کنون از چه در این حال شدیم *** راست بشنو زمن، اغفال شدیم
---------- Post added at 06:41 AM ---------- Previous post was at 06:40 AM ----------
الا اى دختر شیک
بلند بالا و باریک
تو مرغی من خروسم!
تو آردک من سبوسم
تو دینار من فلوسم
بشو امشب عروسم
که لبهاتو ببوسم!
تو بیلی من کلنگم
تو آهو من پلنگم
تو مستی من ملنگم
بیا امشب به جنگم
که من تیمور لنگم!
Pessimist
16-04-2011, 12:31
عید است ولی شکم چرانی نکنید!
با شکم خویش تبانی نکنید
از خوردنی آنچه را تعرف کردند
در شکم خویش بایگانی نکنید
Pessimist
16-04-2011, 20:58
اجاره نشین
دوش صاحبخانه در کوچه گریبانم گرفت
گفتمش ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت : پس افتاده چندین ماه اجاره خانه ات
گفتم : آهی در بساط آدم بیکار نیست
گفت : می بینم که تو شلوار نو کردی به پا
گفتمش : تقدیم ، ما را حاجت شلوار نیست
گفت : اثاث خانه ی خود را بزن چوب حراج
گفتم : این دیگ و سه پایه لایق سمسار نیست
گفت : فرش زیر پایت را گروگان می برم
گفتمش : پوسیده جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت : می ریزم اثاثت را برون ، گفتم : عجب
جنگل این شهر را قانون مگر در کار نیست ؟
گفت : حکم تخلیه دارم ز قاضی ، گفتمش :
قاضیان را هیچ بیم از ایزد جبار نیست ؟
گفت : رو جای دگر ، ملک دگر ، شهر دگر
گفتمش : سرگشته را جایی در این پرگار نیست
گفت : برخیز و برو در کوه و صحرای خدا
از چه رو در شهر ماندی گر تو را دینار نیست ؟
گفتم : از آن رو که می گفتند هجده سال پیش
جمله را خانه دهیم و غصه ای در کار نیست .
سید محمدرضا عالی پیام ، دی ماه 75
Pessimist
17-04-2011, 12:36
مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه
حاجی رجب از مکه چو برگشت به میهن
آورد دو صد گونه ره آورد به خانه
اشیای گرانقیمت و اجناس نفیسی
کز حسن و ظرافت همه را بود نشانه
از رادیو و ساعت و یخچال و فریزر
تا اودکلن و هوله و آیینه و شانه
از پرده ی ابریشم و رو تختی مخمل
تا جامه ی مردانه و ملبوس زنانه
در جعبه ی محکم همه را بسته و چیده
تا لطمه نبیند ز آفات زمانه
دیدم که بر آن جعبه نوشته است ظریفی :
مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه !
Pessimist
17-04-2011, 16:30
آن قصر كه جمشید در او جام گرفت// از بهر خریدنش همش وام گرفت
چون قسط نداد بانک مسکن با زور// آن قصر زجمشید سرانجام گرفت
Pessimist
17-04-2011, 22:47
پدر از ژاندارم می ترسید
من از سپاهی دانش
و دهاتی رکیک ترین فحش بود
یک روز پیژامه راه راه پدر را باد برد
رادیو دنیا را دهکده کوچکی اعلام کرد
با پرچمی راه راه
و همه با کمال افتخار دهاتی شدند!
اکبر اکسیر
Pessimist
18-04-2011, 11:49
پدرم مرا به مدرسه برد
تا درس بخوانم و آدم شوم
معلم ها
آنقدر گوشم را کشیدند
تا خرگوش شدم!
Pessimist
18-04-2011, 12:19
برد رستم و جومونگ(خیلی باحاله)
کنون رزم جومونگ و رستم شنو،
دگرها شنیدستی این هم شنو
به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان این سرزمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس دراین جهان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم ، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنگ
چنان بر تنت کوبم این نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبکی
مگر تو ندانی که من کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
بعد از رجز خوانی رستم، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مادر بی گناه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گرفتند اوضاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
شق يعني کره خر هاي بهشت
عشق يعني آخر اين سرنوشت
عشق يعني بچه ي بي دست و پا
عشق يعني کودني در جاده ها
عشق يعني بچه جان عاشق نشو
عشق يعني فيلم (.....) فيلم شو(اينجا سانسور شد:31:
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری
از عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری
اگر روزی بری و یاری بگیری
الهی تب کنی فرداش بمیری
الهی سرخک و اریون بگیری
تب مالت و فشار خون بگیری
اگر بردی ز اینها جان سالم
الهی درد بی درمون بگیری:31:
Pessimist
18-04-2011, 21:14
کله ها خالیست خالی آدم دانا کجاست
تا رهاند مملکت را از تبایی ها کجاست (تکرار)
حامی آزادی ما شاه امان الله چه شد!
همچو او مردی ضرورت این زمان اما کجاست؟
یکى «قلیان» بشد نزد سماور
بگفتا اى همیشه یار و یارو
بگو با من چرا خالق چنین کرد
بود پایم در آب و نار بر سر؟
به محفل ها سرم آتش گذارند
بگیرندم چنان محبوب در بر
ز سوز سر، ز نافم دود خیزد
امان از ظلم این چرخ بداختر
«سماور« گفتش اى قلیان مظلوم
♠♦♥♣
عدالتخانه را هرگز مزن در
در این کاخ به ظاهر خوب و زیب
نمى یابى نشان از عدل یکسر
مرا پا اندر آتش مى گذارند
براى لذت از چاى معطر
بود تقدیر، هر کس را به دنى
به نوعى سوز و سختى، اى هماور
نگاهى کن به «انبر» بین چگونه
گدازد پنجه اش را سرخ اخگر
و آیا آن منقل بیچاره اى که
وجودش پر شود ز آتش، سراسر
چو پاى «زور» باشد، در زمانه
به جز محنت نبینى چیز دیگر
تحمل کن که راه چاره این است
صبورى پیشه فرما، اى ستم بر :31:
اهل تهرانم
پيشهام شوفريست
گاهگاهي ميروم جايي
سوي دوري دور دور
آنجايي كه شهر پيداست
پيكاني دارم بهتر از هر ماشين
رفته بودم سر خط
دو سه تايي مسافر بزنم
روزگارم بد نيست
و حقوقم سر ماه
راست در جيب صاحبخانه است
بچهام بيتاب است
و شبي در خواب ديد
كه من بنزي دارم مشكي
الگانس
ناگهان از خواب پريد
با نگاهي نگران
گفت به من
پشت صد بار گذشتن تاكسيها
خواهم مرد
پدري دارم بهتر از مادر من
پدرم شوفر بود
آن زمان گاري بود
و باغي پر عطر يونجه
پشت تهران شهري است
كه زميني دارم
كه ندارد آبي
به سراغ من اگر ميآييد
نرم و آهسته كلاچ برداريد
كه مبادا ماشين تنهايي من
خطكي بردارد.
الهي تو بميري من بمونم
سرقبرت بيام روضه بخونم
الهي سرخک و عريون بگيري
تب مالت و فشار خون بگيري
اگر بردي از اينها جان سالم
الهي درد بي درمون بگيري
اي دوست اي دوست
به جهنم که مرا دوست نداري
از بهر تو هرگز نکنم گريه وزاري
اگر روزي بجز من يار بگيري
الهي تب کني فرداش بميري
الهي تب کني فرداش بميري
Pessimist
19-04-2011, 12:18
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
Pessimist
19-04-2011, 21:37
عمر خبیث
از عمر خبیث باستانی
یک سال گذشت، ناگهانی
مانند عبور باد، سرخوش
از خشتک زرد زعفرانی
با سه صد و شصت و پنج روزش
هر روز هزار خردوانی
رفت است و نرفت بعد یک سال
آن غایله های آب و نانی
او خوش که دوباره برنگردد
ما مانده و ژست سخت جانی
او لحظه و لمحه و اشاره
ما از پی نقش جاودانی
این بار هزار متر گشته
این لست طویل ناجوانی
کاش از همه گونه بُعد و ابعاد
گم بود یکی و آن، زمانی
با عمر نمی توان سخن گفت
حتی به زبان ترجمانی
ای عمر چه می شدی که هر بار
تمدید تو بود رایگانی
غربال تو بیخت این و آن را
برکند نشان و بی نشانی
تا سال دگر چه؟ چیز؟! ما نیز
گوییم: فلان ِبدگمانی
دسامبر 2010، هامبورگ، کاکه تیغون
Lady parisa
20-04-2011, 11:54
راديات عشق من ازبهر تو، آمد به جوش
گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
"ادبیات پشت کامیونی"
Lady parisa
20-04-2011, 15:06
مجادله در ادبیات بر سر یک خال
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
فاطمه دریایی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
مــشـتيا بــده جــامــي زان شــراب فـــالـوده
تــا كــه قــوت مــن آيــد زيــــن هــواي آلـــوده
لاستيك جر خورده ديدم و بــــه "دل گــفـتــم"
اين جگــر زليخــار است شــادي از دلــم رفتم
بـــي وفـــا ژيــــان مــن مي كنـد به كــار مــن
تـــرمــز بــــلا مـــوقــــع واي حـــــال زار مــــن
پــــــول و آبـــــــرو دادم ليك هي همي خندم
هان چه چـاره اي دارم دل براين ژيـان بنــدم؟
خـــانـــه ام شــد آوارم لـيك مـانده در راهــم.
مثل خر بـــلا نـــسبــت اندرين گــل و كاهـــم!
مــا ژيـــان ســـواران را " جز بلا نمي شــايد"
هر چــه داشـــتم دادم كاين ژيان بـــه كار آيد.
Lady parisa
23-04-2011, 15:22
شعر نیست اما مطلب طنزه. امیدوارم پستم پاک نشه
چطوري ميفهمي که الان در سال 2011 هستي؟
* *
1[B[SIZE="3"][B]]- یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن*
* *
2-واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه میز بغل دستی تو نشسته*
* *
3- رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر
برسه*
* *
4-ماشینت رو جلوی در خونه پارک میکنی بعدش با موبایلت زنگ میزنی خونه که
بیان کمک چیزایی رو که خریدی ببرن داخل*
* *
5-هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم داره*
* *
6- وقتی خونه رو بدون موبایلت ترک میکنی،استرس همه وجودت رو میگیره و با سرعت
برميگردی که موبايلت رو برداری،*
*بدون توجه به اینکه 20-30 سال از عمرت رو بدون موبایل گذروندی*
* *
8-صبحها قبل از خوردن صبحونه اولین کاری که میکنی سر زدن به اینترنت و چک
کردن ایمیله*
* *
9-الان در حالیکه این ایمیل رو میخونی،سرت رو تکون میدی و لبخند میزنی*
* *
10-اینقدر سرگرم خوندن این ایمیل بودی که حتی متوجه نشدی این لیست شماره 7
نداره*
* *
11-الان دوباره برگشتی بالا که چک کنی شماره 7 رو داشته یا نه*
* *
12-و من مطمئنم که اگه دوباره برگردی بالاحتماً شماره 7 رو پیداش
میکنی،بخاطر اینکه خوب بهش توجه نکردی*
* *
13- دوباره برمیگردی بالا ولی شماره 7 رو پیدا نمیکنی،خوب من شوخی کردم ولی
نشون میده که تو به خودت هم اعتماد نداری*
*و هرچی بقیه میگن باور میکنی*
* *
*دقیقا مثل یه رفیقی که من داشتم.
*انرژیک باشید و شاد
پریسا
* *
سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم
---------- Post added at 08:01 PM ---------- Previous post was at 08:01 PM ----------
بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!
---------- Post added at 08:02 PM ---------- Previous post was at 08:01 PM ----------
نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
خري آمد به پيش مادر خويش
كه اي مادر چرا رنجم دهي بيش
اگر تو بچه ات را دوست داري
برو امشب برايش خواستگاري
بگفتا مادرش پالونه بر كن
خران ريش سفيد را هم خبر كن
خلاصه مجلس جشني به پا شد
خرك داماد و خر دختر عروس شد
بياوردند يك خر محضر پير
كه چون وقت عقد بگشاده چون شير
بگفتا اي عروس آيا رضايي
به عقد اين خر زرد طلايي؟
بگفتند يك خر لنگان و تك رو
عروس رفته بچينه يونجه و جو
براي سومين بار كه سوال شد
عروس گفتا بلي جريان تمام شد
براي شادي آن تازه كاران
همه عر عر بكردند شاد وخندان
هر که اين هــــــردو ندارد بــرود رو به زوال
روزگاری شده که علم و هنــــــر يعنی کشک
در عوض بی هنری ، خيره سري، حسن و کمال
مال مردم خـــوری و حـــقــــه و مـــــکـــر و زد و بند
مــوجــد مـــال و منـــال اســـت و ســپــس جـاه و جلال
گـــر پـــس مــــعــرکــــه خـــواهـــی کـــه نـــمــاــد کــلهت
هـــــان مــــــرو در پــــــی عـــــز و شــــــرف و پـــــــول حـــلال
چـــــون کـــــه بــــا پـــــول حــــــلالــــت نــــرســــد خـــرج بـه برج
چـــــون کــــه وجــــدان و شــــــرف نـــيـــــز ، بــــــــود وزر وبــــــــال:31:
در مدرسه از نشاطمان كم كردند
از فرصت ارتباطمان كم كردند
هرگاه به هم عشق تعارف كرديم
از نمره ي انظباتمان كم كردند:38:
اگر ديدي جواني بر درختي تكيه كرده .... محلش نده برو پي كارت :31:
اتل متل توتوله - این پسره سوسوله
موهاش همیشه سیخه - نگاش همیشه میخه
چت میکنه همیشه - بی مخ زدن؟نمیشه
پول از خودش نداره - باباش رو قال میذاره
دی اند جیشو میپوشه - میشینه بعد یه گوشه
زنگ میزنه به دافش - میبنده هی به نافش
که من دوست میدارم - تاج سرم میذارم
صورت رو کردی میک آپ - بیا بریم کافی شاپ
تو کافی شاپ،می خنده - همش خالی میبنده
بهم میگن خدایی! - چقدر بابا بلائی!
همه رو من حریفم - میذارم توی کیفم
هزارتا داف فدامن - منتظر یه نامن
ولی تویی نگارم - برات برنامه دارم
اگه مشکل نداری - میام به خواستگاری :31:
دوستانی هم چون من مشروط[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
في البداهه بود ؟ :27:
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!!
" مشروط الشعرا "
گلي گم كرده ام در باغ هستي ....... خودتو لوس نكن اون گل تو نيستي :31:
یکی بود یکی نبود / زیر گنبد کبود / دلکم با غصه هاش نشسته بود / دل من عادت بچه ها رو داشت / تو سینه اش یه عالمه صفا رو داشت / طفلکی مشکلش این بود که فقط / جای آب نبات چوبی لباتو خواست / عشقش این بود که به جای عروسک / شبا توی بغلش تو رو می داشت / فکر می کرد اگه به تو می رسید / دیگه طفلی گنج هفت دریا رو داشت / حیوونی چه سختیایی رو نکشید / می خواست حالیت کنه که عاشقه / چشم تو صداقتش رو نمی دید / توی این دنیای پر مکر و ریا... / حرف راستو باید از بچه شنید / با یه اخمت یهو گریش می گرفت / سیل اشک جمع می شد توی چشاش / با یه لبخند قشنگت / میشکفت گل از گلش / سرخ می شد روی لپای تپلش / نرسید دلک بازی گوش من به دلبرش / نرسید تا قصه ش افسانه شه / تو دل هزار هزار آدمک قصه به لب / بمونه واسه همیشه ... / زیر گنبد کبود / یکی بود یکی نبود
زي ذي ها :31:
الهي به مردان در خانه ات
به آن زن ذليلان فرزانه ات
به آنانکه با امر "روحي فداک"
نشينند و سبزي نمايند پاک
به آنانکه از بيخ و بن زي ذيند
شب و روز با امر زن مي زيند
به آن شير مردان با پيشبند
که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنانکه در بچه داري نکند
يلان عوض کردن پوشکند
به آنانکه بي امر و اذن عيال
نيايد در از جيبشان يا ريال
به آنانکه درگير سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند
به آن قرمه سبزي پزان قدر
به آن مادران به ظاهر پدر
به زي ذي جماعت نما لطف خاص
نفرما از اين يوغ ما را خلاص :27:
M O B I N
30-04-2011, 22:55
این شعر طنر و نوعی نقد بر یک شعر دیگه هست
این شعر رو پیش آقای خامنه ای خونده ... شعر زیبایی است ...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر شب کنار مقبره را میروم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
باید که شیوه سخنم را عوض کنم
شدشد،نشد دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
از ترس انجمن که در آن شعر خواندهام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانه یک دوست سر زدم
باید که شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
باید که قیچی چمنم را عوض کنم
پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه کهنم را عوض کنم
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیراهنم را عوض کنم
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمام آنچه منم را عوض کنم
دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست
وقتی که شیوه کهنم را عوض کنم
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه وطنم را عوض کنم
وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند
باید چراغ مه شکنم را عوض کنم
عمری به راه نوبت ماشین نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم
تا شاید اتفاق نیافتد از این به بعد
روزی هزار بار تنم را عوض کنم
با من برادرای زنم خوب نیستند
باید که برادرای زنم را عوض کنم {:دي }
دارد قطار عمر کجا میبرد مرا
یارب عنایتی،ترنم را عوض کنم
ورنه زحول مرگ زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم
ناصر فیض
Lady parisa
01-05-2011, 10:10
نه شاهزاده ی یونانی ام نه شاخه زیتونی بر دست دارم
و نه مملکتی که پیشکش کنم
تنها میدانم آآآآآآه ای خدای من !!...
دوستت دارم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
شنیدم که رستم فلان کاره بود ! (جنگجو)
فلان جای ایشان کمی پاره بود ! (آرنج)
دو دستش همیشه فلان جاش بود ! (کمر)
فلان چیز او تا نک پاش بود ! (شمشیر)
چو راه فلانش همی تنگ شد ! (حوصله)
فلان با فلانش سر جنگ شد ! (عقل و احساس)
چو رستم فلانش همی راست شد ! (عزم و اراده)
فلان کردنش خوردن ماست شد ! (جنگ)
:5:
عشق يعني گر چه تنهايي هنوز
عشق يعني کودکم اينجا نگوز
عشق يعني تابیدن در یک اتاق
عشق يعني دختري با يک الاغ
عشق يعني مثل مرغي در قفس
عشق يعني ديدن فيلم ملس
عشق يعني راه رفتن روي آب
عشق يعني راست کردن توي خواب
عشق يعني فرق بين عشق و عقل
عشق يعني ورماليدن روي طبل
عشق يعني تک زدن در کوچه ها
عشق يعني پرسه در بيراهه ها
عشق يعني گفتن هر ناسزا
عشق يعني کفتران بچه زا
دیشب برای دیدنت قلبم کپک زده
تا پشت کوچه شما امروز تک زده
دیوار خانه ات بلند ، دستم نمی رسد
در زیر سایه های شب هر بار جک زده
حرفت حسابی است ومن میدانمت چرا
اما برای خواندنت تصویر لک زده.....
یادم نمی رود تورادیدار اولت
جای نوازشت مرا دستت کتک زده
گفتم برای تو شبی ای عشق اولم
خود را تکاندی وسپس گفتی که فک زده
حالم خراب شد کمی مایل به ابریم
در آسمان خالیم نام تو حک زده
رفتم سراغ خانه ات با حال دیشبم
دیدم که خانه نیستی قلبم ترک زده:31:
خواهرم در کوچه آرایش مکن / از جوانان سلب آسایش مکن
گیسوان از روسری بیرون مریز / بر مسیر دیدگان افسون مریز
خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاش می گویم عروسک نیستی
خواهرم ، این لباس تنگ چیست؟ / پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
خواهرم اینقدر طنازی نکن! / با امور شرع لجبازی نکن
:31: خواهران با شما هستم
dariushko
12-05-2011, 14:07
قلم چرخید و فرمان را گرفتند
ورق برگشت و ایران را ...گرفتند
به تیتر «شاه رفت ِ» اطلاعات
توجه کرده، کیهان را گرفتند
چپ و مذهب گره خوردند و شیخان
شبانه جای شاهان را گرفتند
همه ازحجرهها بیرون خزیدند
به سرعت سقف و ایوان را گرفتند
گرفتند و گرفتن کارشان شد
هرآنچه خواستند آن را گرفتند
به هر انگیزه و با هر بهانه
مسلمان، نامسلمان را گرفتند
به جرم بدحجابی، بد لباسی
زنان را نیز، مردان را گرفتند
سراغ سفره ها، نفتی نیامد
ولیکن در عوض نان راگرفتند
یکی نان خواست بردندش به زندان
از آن بیچاره دندان را گرفتند
یکی آفتابه دزدی گشت افشاء
به دست آفتابه داشت آن را گرفتند
یکی خان بود از حیث چپاول
دوتا مستخدم خان را گرفتند
فلان ملا مخالف داشت بسیار
مخالفهای ایشان را گرفتند
بده مژده به دزدان خزانه
که شاکیهای آنان را گرفتند
چو شد در آستان قدس دزدی
گداهای خراسان را گرفتند
به جرم اختلاس شرکت نفت
برادرهای دربان را گرفتند
نمیخواهند چون خر را بگیرند
محبت کرده پالان را گرفتند
غذا را آشپز چون شور میکرد
سر سفره نمکدان را گرفتند
چو آمد سقف مهمانخانه پائین
به حکم شرع مهمان را گرفتند
به قم از روی توضیحالمسائل
همه اغلاط قرآن را گرفتند
به جرم ارتداد از دین اسلام
دوباره شیخ صنعان را گرفتند
به این گله دوتا گرگ خودی زد
خدائی شد که چوپان را گرفتند
به ما درد و مرض دادند بسیار
دلیلش اینکه درمان راگرفتند
همه اینها جهنم، این خلایق
ز مردم دین و ایمان را گرفتند
شعری زیبا از سیمین بهبهانی
Lady parisa
14-05-2011, 09:42
کسی با ما سر یاری ندارد
دلی سودای دلداری ندارد
شنیدم لیلی و مجنون ولیکن
دل من قصد علافی ندارد
ميازار موري كه دانه كش است .... بترس از عمو يش كه چاقو كش است ! :31:
Unique 2626
16-05-2011, 21:03
در کوچه های عشق دنبال تو می گشتم . . .
حقیقت ، شب بود ترسیدم و برگشتم . . .
Lady parisa
17-05-2011, 12:30
شنیدم خورده ای سرما جدیداً
و حتی می کنی سرفه شدیداً
اگر حالت مساعد گشته امروز
دعایت کرده ام بی شک عمیقاً
vorojak_au
18-05-2011, 09:28
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حیف پستهایی که پای چشمات پاک شد
پست من کم بود با تو کمتر شد
برو تو آینه ببین از خودت چی ساختی
بگو به چه قیمتی پستمامو پاک کردی
M O B I N
18-05-2011, 15:58
می تراود چراغ ای دی اس ال
می درخشد وی پی ان
غم این نت خفته
خواب در چشم خونینم (از بیداری) میشکند
نازک آرای
فایل رپیدشر 200 مگی
که به جانش کشتم
افسوس که با این نت ایران می شکند
شاعر : خودم به تقلید از یک شعر نیما .
دریای غم ساحــــل ندارد
اگر دارد به تو ربطی ندارد
اهل ايرانم
فوتبالم بد نيست
لنگه كفشي دارم
خرده تكنيكي ، سر سوزن شوتي
پاسهايم همه اوت ، هد هايم همه گاچ
شوتهايم همه در دار و درخت آويزان
:31:
...
بقيشو هنوز نسرودم :27:
تو مو می بینی و من ریـــزش مو
تو ابرو می بینی و من تاتوی ابرو [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](37).gif
mohsen_gh1991
20-05-2011, 12:16
قد یارم بلنده شیرینه مث قنده
قد یارم بلنده شیرینه مث قنده
ماشین سرخ عروسی دسته گل رو زمین
آی دور عروس بگردم سر انگشتش نگین
میبریمش میبرم تا کنار حیدری
هممون دستا حنایی میشکنیم انگشتری
درو وا کن درو واکن
میشکنیم دروازه را
شا چراغ روشن بکن
ما میاریم عروس را
مادر دوماد نبینه الهی دستت بلا
پیرهن دومادو دوختی زدی دکمه طلا
کاسه چینی رو تاقچه بانگ بلبل میزنه
شازده دوماد توی هجله بوسه بر گل میزنه
آخ قد یارم بلنده شیرینه مث قنده
قد یارم بلنده شیرینه مث قنده
اوردیمش اوردیم دست دوماد سپردیم
اوردیمش اوردیم دست دوماد سپردیم
اوردیمش اوردیم
حلیمه جونم سلام دردت تو جونم سلام
حلیمه عمرم سلام اهای حلیمه سلام
حلیمه سینه مرمری حلیمه گوشواره زری
خوشگل و ناز بندری حلیمه چادر سری
حلیمه قدش بلنده
حلیمه گیسو کمنده
صواب کن در به روی ما وا کن
یه بوسه از لبونت نثار کن
صواب کن در به روی ما وا کن
یه بوسه از لبونت نثار کن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
_________________________________________
dariushko
20-05-2011, 13:28
آدمت نیستم آن.گونه که حوا باشی
عاشقت هم نشدم، هرچه که زیبا باشی
چقدر حرف تو را شب همه شب گوش کنم؟
بچه.ات نیستم آنقدر که بابا باشی
لیلیا! وقتی مجنون به تو عاشق شده بود
فکر می.کرد که اینقدر هیولا باشی؟
فکر می.کرد که با آنهمه آوازه حسن
صاحب این.همه پهنا و درازا باشی؟
اینهمه شهد و شکر کز سخنت می.ریزد
حدس باید بزند بچه بالا باشی
مرغ باغ ملکوتی، برو و حرف نزن
حیف باشد که چنین بسته دنیا باشی
حیف باشد که در این تیمچه سود و زیان
تابع قاعده عرضه-تقاضا باشی
من به همراه تو می.آیم تا قله قاف
چه بسا آنطرفش هم، تو اگر پا باشی
باباطاهر ! تو هم ؟ :31:
شب تار است و گرگان میزنند میش
دو زلفانت حمایل کن بده پیش
از آن کنج لبت بوسی به ما ده
بگو راه خدا دادم به درویش :31:
mohsen_gh1991
23-05-2011, 11:27
اتل متل صلوات
گاو حسن زده قاط
هم دست داره هم آستین
شیرشو بردن فلسطین
بگیر زن مسلمان
از حزب الله لبنان
اسمشو بزار حکیمه
که چادرش زخیمه
ميازار موري كه دانه كش است .... بترس از عمو يش كه چاقو كش است ! :31:
ميازار موري كه دانه كش است .... که جدش در آمریکا هفت تیر کش است :31::31::27:
dariushko
26-05-2011, 01:54
روزی تو را ز مستی تشبیه به ماه کردم!
لامپ ۶۰ هم نبودی من اشتباه کردم!
Mehran-King
26-05-2011, 10:52
خسیس
آنكه خِسّت به ذات او چيره ست ** چــشمـهايش به دست تو خيـره سـت
قــطــره اي آب پيش اودريـاست ** دوريـــالي بــه نــــزد او لــيــره سـت
نــان جــومــي خــورد به ياد پلو ** فــضــله ي مـوش پيش او زيـره ست
شــام او آه ،نــاهــار او حـسرت ** آب بــيــنـــي زبـــهـــر او شـيـره سـت
گــر ريـــالي ز او شـــود مـفـقود ** روز و شـب پيش چــشم او تيـره سـت
ســفـــره ي او زنـان بُـوَد خــالي ** ذره اي گــوشتــش بـه صد گـيره سـت
گر كه سالي خورَد دو فنجان چاي ** بــهــر يــك حــبــه قــنــد دريـوزه سـت
مــا كــه سي روز روزه مي گيريـم ** هــمــه ي ســال و مــاه او روزه ســت
اونــدارد بـــه خـــانـــه یــخـچــالی ** جــای یــخــچــال آبــش از کــوزه ست
نــپـــَرَد گـــِرد خــانـه اش گنجشك ** چون بـَري خـانه اش ز ِنان ريزه سـت
واي بــر ســـارقــي زنـــد جـيـبـش ** چــون كـه جيبـش ز پول دوشيزه ست
بــردلــش مُــهــر كــاهــلي خورده ** دلـش از مــهــر و عـشــق پـاكيزه ست
گــربـــدانـــد طــنــاب مــجاني ست ** گــــردن او بــــــه دار آويــــزه ســـــت
طــنــز ‹‹جـاويد›› گـر كه خواند او ** نـــيـــك دانــــم بـــه قـلب او نـيـزه ست
اهل عرفانم من
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
برجکی ساخته ام در دل شهر
طبقاتش هفده
همه را پیش فروش بنمودم
پولهایم همه در بانک سوئیس
به امانت باقی است
اهل عرفانم من
سفره نان و پنیری پهن است
مُتلی ساخته ام در نوشهر
باغهایم پر گل
از صدور پسته
جیبهایم سرشار
اهل عرفانم من
دامهایم همه پروارو قشنگ
گاوها رنگ به رنگ
کشت و صنعت دارم
چند هکتار زمین
همه شالیزار است
دختران ِ زیبا
صبح تا شام در آن دشت وسیع
بوته های شالی، درزمین میکارند
اهل عرفانم من
همه در سیر و سفر
از ژاپن تا اتریش
تا فراسوی پکن
خانه کوچک خوبی دارم
دردل شهر پاریس
جایتان بس خالی است
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
طبع شعری دارم
شعرها گفته ام از عرفانم
همه زیبا و قشنگ
همچو آن ویلایم
که بنا ساخته ام در چالوس
یاکه مانند سگم پشمالو
که بود فِرز و زرنگ
الغرض لقمه نانی باقی است
مردی هستم قانع
اهل عرفانم من ،کارو بارم بد نیست
روي صندلي پارك نوشته بود : :21:
از بس ز لب شيرينت بوسه گرفتم
از شيريني آن مرض قند گرفتم !
Unique 2626
26-05-2011, 19:31
هر وقت پلک میزنی من یه نفس میکشم . . .
پس به کسی خیره نشو که خفه میشم . . .
Mehran-King
27-05-2011, 07:18
ای صاحب میز غَرّه از بهر چه ای// قبل تو به دیگری سواری داده
امروز پذیرای تو باشد لیکن// فردا چو شود تو را فراری داده
هر روز کند به یک نفر عشوه گری// عاقل بُوَد آنکه دل به او نسپارد
این لعبت دلفریب با عشوه و ناز// اندر دل تو تخم هوس می کارد
نا اهل تراز میز نباشد به جهان// پیمان شکن است و بی وفا و نامرد
دلبسته ی عشق او شوی ، خواهی باخت// حیثیّت خویش را در این بازی نَرد
آنکس که به پشت میزت اِستاده بُوَد// ارباب رجوع بی زبان می باشد
ترتیب بده به کارهایش اینک// چون غمزده و بس نگران می باشد
دوری کن از این شعار تکراری و پوچ :// امروز برو تو صبح دیگر باز آ
منما تو دریغ نیکی و احسانت // اندر ره او مَنِه تو سنگی بی جا
نیکی چوکنی نام تو در این عالم// «جاوید» بُوَد چو اختری تابنده
بِه* آنکه تو نام را به نان نفروشی// نان می گذر نام بُوَد پاینده
Mehran-King
28-05-2011, 13:23
روزگاری همه غمگین بودند// که چرا دیپلمه ها بیکارند؟
مگر این بسته زبانها چه کنند// که زآنها همگی بیزارند
لیک امروز بسی خوش بختیم// که دگر دیپلمه دارد کاری
شده مشغول به شکر ایزد// می برد بار به منزل باری*
پاکبانان همه دیپلم دارند// دکه داران ِ خیابان هم نیز
مرد سیگار فروش و شاطر// چوبداران ِبیابان هم نیز
حال دیگر غم ما دیپلمه نیست// بهر آنان نفشانیم سِرشک
غم ما دانش و دانشگاه است// که شده مرکز تولید پزشک
مرکز چاپ لیسانس و دکتر// آرشیتکت، فوق لیسانس و اکتور
یا که دها رده ی تحصیلی// که از آنها بگرفتم فاکتور
سال وهرسال بباید گفتن// خیرمقدم به هزاران بیکار
نیست دستی که کند یاری اشان // یا نماید تنشان را تیمار
نیست شغلی که شوند مشغولش // تاکه جبران بشود سختی اشان
من ندانم که چه کس می باید // بکند فکر به بدبختی اشان
ترس « جاوید» بُوَد زان روزی// که شود دکترما نامه رسان
یا شود فوق لیسانس ِعمران // پاکبان گذروکوچه امان
Unique 2626
30-05-2011, 22:01
روی فرش دلم جوهری از عشق تو ریخت . . . اومدم پاکش کنم عشق تو بیشتر شد . . .
خلاصه ری . . به فرش . . . !
Mehran-King
31-05-2011, 08:27
مــرغ رویــاهـــای مــن یــکــبــار دیـگـر پرکشید رفـت و هـر جائی دلش می خواست آنجا سرکشید
بــال را گســتــرد و سـیــر مـــاوراء آغــاز کــرد جــــای جـــای کــشـور پـهــنــاورم پـــرواز کـــرد
دیــد از آن مـاوراء اوضـاع جـور است و درست نــرخــهــا ارزان ، بـهای مرغ و ماهی گشته مفت
کـــارمـــنـــدان راحــت و آمــوزگــاران در رفــاه قــشــر دانــشـجــو و دانــشــگاهــیـان با فَرّ و جاه
نی خـبــر از اعــتــیــاد و نـی زسرقت نی ز جرم مــردمـــان هــستـنـد فـارغ از غم و بر روی فورم
گــشتـه زنـــدانــهــــا چـــنـــان خــالــی ز خــیــل مجرمین پاسبانها بهر صید مجرم هستند در کمین
کـار از بهـر جـوانـان حــی و حـاضــر بــا وفـور نـی کــه با پارتی و پول و یا که باهر ضرب و زور
گــر جــوانـی خــواست گـیـرد از برای خود زنی مـی دهــنــد زن را بـــه او بــا هــدیــه و مـِهر کمی
مــسکـن و خــانــه شــده آمــاده از بـهــر هــمه مــردم بــی مــسکـن و خــانــه بــدوش خـیـلـی کمه
گشتــه آب و بــرق مــجــانــی تـلـفـن گشته مفت کــرده اجــرا هــروکـیــل و هـر وزیـری هـرچه گفت
قـلب مـردم مـهـربـان و خــالی از رنــگ و ریــا مــهـــربـــانــی هـــا شــده پــر رونــق و برق و جلا
چــون پــریـدم صـبحـدم از خـواب بـا بانگ اذان کــردم از نــاراحــتــی صــد داد و فــریـــاد و فــغـان
هرچه دیدم خواب بود و همچو کف بر روی آب جـــــلـــــوه زیــبـــای دریـــا در بــیـــابـــان ســـراب
کاشکی تعبـیـر می شــد خـواب و رویا های من تـــا شـــود جـــاویـــد نـــامـــم در دل هــر مرد و زن
Pessimist
31-05-2011, 12:29
مال مردم !!
آخرین کار یکی از خدایگان طنز ایران زمین؛ استاد رحیم رسولی
بد بود از روز نخستین مال مردم
می داد بوی نفت و بنزین مال مردم!
نصفش که می شد خرج عیش و نصف دیگر
خرج عطینای سلاطین مال مردم
کف گیر می شد هر چه نزدیک ته دیگ
می شد همان اندازه شیرین مال مردم
شد اندک اندک جزء باورهای دینی
حتی مقدس تر شد از دین مال مردم
دیگر کسی از ترس نزدیکش نمی شد
شد بدتر از میدان قزوین مال مردم
بابام هرگز مال مردم را نمی خورد
می گفت دارد حکم توهین مال مردم
تا اینکه روزی صحبت "یارانه ها" شد
گفتند شد یک عمر تضمین مال مردم
"یارانه را پول امام عصر خواندند"
یعنی که شد از غیب تامین مال مردم!
ما نیز مثل دیگران ناچار خوردیم
دیدیم بد هم نیست همچین مال مردم!
هم طاقت و ظرفیت ما بیشتر شد
هم خون ما را کرد رنگین مال مردم
یا رب تو هم دنیای خود را کن هدفمند
تا مچ شود با عصر ماشین مال مردم
یعنی که کاری کن خدایا تا دوباره
قسمت شود طبق موازین مال مردم
چون در حقیقت مالک هستی تو هستی
بالای تو مال تو... پایین مال مردم!
سیب و بهشت ارزانی حوا و آدم
زخم زبان و لعن و نفرین مال مردم
هر چیز با زیر و سکون از آن غیر وــ
با ضمه و تشدید و تنوین مال مردم
شیخ و اجنه مال از ما بهترانت
گوش دراز و ذکر یاسین مال مردم
اموال مردم مال لبنان و فلسطین
میدان لبنان و فلسطین مال مردم
جمهوری اسلامی ما مال آنها
جمهوری اسلامی چین مال مردم
چون بحث آب و خاک شد پس آب سنگین
مال شما و خواب سنگین مال مردم
پروردگارا روز از نو روزی از نو...
این مال من، این مال تو، این مال مردم
Mehran-King
31-05-2011, 13:06
خانه ای دارم به متراژ مفید شصت وسه
لشکری کور وکچل دارم به سن مدرسه
پرتو وپروانه و پرویز و پوران و پری
پارسا و پونه و پدرام هم بود آخری
یک عدد دفترچه دارم بابت تقسیط وام
چون عقب افتاده اقساطم شده وضعم درام
مانده ارثی هم زبابایم ، ثقیل و پر بها
یک طلبکار قــَدر در بم یکی در آستارا
سی چهل سالی نماز و روزه هم دارد قضا
باید البته کنم بنده به جای او ادا
یک دومتری هم زمین دارم دو نبش و با کلاس
در دیار مردگان كه يك كمي باشد قناس
خودروام البته چون ماشین مشتی ممدلی ست
فاقد بوق و کلاچ و دنده ، حتی صندلی ست
دیسک و صفحه گر گران باشد ندارم هیچ غم
چون که دارد دیسک فابریکی ستون مهره ام
بی نیاز از میخم و خوشحال هستم چون که من
میخچه ای دارم به پا از شدت سگدوزدن
بی خیال کوپن روغن ویا قند وشکر
چون که قند و چربی ام بالاست ، درحد خطر
لوزه تین ام باد کرده مثل توپ فوتبال
خيك من آماس کرده از بزرگی طحال
معدن سنگی خدا داده زلطفش شاکرم
کلیه ام از این جهت مشغول کرده خاطرم
سنگ استخراج می گردد از آن سالی دوبار
بار اول در خزان و بار دوم در بهار
جای مروارید غلطان ،آب مروارید ِ چشم
برده از من در چنین اوضاع جالب دید ِ چشم
بیت الامراض است القصّه تن وامانده ام
تاکنون هم زورکی این طفلکی را رانده ام
الغرض این بود ارث وملک و دارایی من
نیست چیزی دیگری جز این کُت و این پیرهن
گفت بیخ گوش من « جاوید» با صوتی حزین
صورت دارایی خود را نکن فاش این چنین
چون که می بندند بر ناف تو محکم مالیات
یک عوارض هم سر هر سال می آید (برات)
ضمناً از فردا لزوماًنصب کن یک دزدگیر
روی این اموال و تا آژیر زد دزدش بگیر
Pessimist
31-05-2011, 19:52
کله پاچه فروشی تهران!
طنز جدی سعید سلیمان پور
در زمین و زمان آلوده ،خسته از جسم و جان آلوده
باز هم ناله می کنم هر روز : آه از این آسمان آلوده!
چند سالیست طنز من جداً مشکلات تنفسی دارد
در هوا پرسه می زند از بس باز وهم و گمان آلوده!
باز هم سرب داغ نامرئی، شده شلیک توی شش هایم
طبع شعرم به من دهد هشدار: دم نزن با دهان آلوده!
جِرم بسته است بال پروازم در هوا موج می زند دائم
بسکه ذهن و خیال بیهوده بسکه روح و روان آلوده!
کله پاچه فروشی تهران کله تا پاچه عاری از بهداشت
آی انسان از این دکان سهمت چشم و مغز و زبان آلوده
در کلان شهرها چه خرد شدیم بیل دادیم و بیلبرد شدیم
در قرنطینه ی مدرنیته مانده خرد و کلان آلوده
دوش دیدم که پاکبازی رند رفته توی...- گلاب بر روتان!-
جای پاکی نمانده در این شهر به جز از این مکان آلوده
بی خیال هزار و یکشب شو شهرزادا برو بگیر بخواب
شهر زاییده زیر بار بلا ول کن این داستان آلوده
سوی میخانه رفته خواب آلود خرقه تردامن و شراب آلود
پاک آلوده گشته تا برهد روحم از این جهان آلوده...
Unique 2626
31-05-2011, 20:39
در پلک های چشمانت لانه کرده ام . . .
یه وقت به کسی چشمک نزنی که خونه خراب میشم . . . !
Pessimist
01-06-2011, 05:14
آخرین پیک است این، ساغر نمی گوید دروغ
مادرش آمد ، صدای در نمی گوید دروغ
از شروع مدرسه بابا همینطور آب داد!
دسته گل هایی که شد پرپر نمی گوید دروغ
من نبودم بود او، من آمدم بابا نبود
بچه یعنی تخم جن!! مادر نمی گوید دروغ
بود اخراجت صحیح، آدم خطایت محرز است
هر چه باشد حضرت داور نمی گوید دروغ
خواب دیدم رفته ام مکه عنایت شد به من
بر سرم این فضله کفتر نمی گوید دروغ!
من نمی گویم خدا مرده است.. نیچه راست گفت..
مطمئن هستم ولی کافر نمی گوید دروغ
حال ما این روزها بد نیست اما می شود..
آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ
گر میسر نیست حرف بد زدن از روبرو
می توان از پشت زد، خنجر نمی گوید دروغ
می توان زیر فشار عده ای خر همچنان
سبز ماند و سبز شد، شبدر نمی گوید دروغ
یا که عمری در کثافت غلت زد با اینهمه
حس خوبی داشت نیلوفر نمی گوید دروغ
تا ابد نتوان دهان خانه ها را گل گرفت
زیر سقف، این درز شرم آور نمی گوید دروغ
کار هر خر نیست شاخ انداختن، نه! واقعا ــ
کار هر خر نیست! گاو نر نمی گوید دورغ
هیچ چیزی در جهان مانند مردن راست نیست
بعد مرگش آدمی دیگر نمی گوید دروغ
بی گمان هر کس که باشد کارش از این ور درست
هیچ وقت اینقدر از آن ور نمی گوید دروغ!!
کی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟
حافظ! آدم بر سر منبر نمی گوید دروغ!
ما مسلمانیم و ایرانی، هزاران بار شکر!
یک نفر حتی در این کشور نمی گوید دروغ!
راست فرمودند الشعرو لسان الصادقین
هیچکس از شاعران بهتر نمی گوید دروغ
Mehran-King
01-06-2011, 11:24
پــسر گــفــت :بــابــا بــرام زن بگیر // دلــم گـشـتــه در بــنــد زلـفـی اسـیر
پــدر گــفـــت:فـــرزنـــد دلــبــنـد باب // دوبـاره بــرایم چـه دیـــدی به خـواب
پــســر گـــفـــت:دلـــــداده او شــــدم // اسـیـر دو چــشــم و دو ابــرو شــــدم
پـدر گـفتش:ایـن عاشـقیّت عزا است // بـرایـم غم و غصه همچون غـذا اسـت
پـسرگـفـت:عــزای تـو شـــادی مــن؟ // غــم و غــصه ات عــشــقــبـازی مـن؟
پـدر گـفـت:مگر مـغـز در کلّه نیست؟ // شب و روز از غصه بَهرم یکی اســت
مـن هـمـچـون خـر لنگ در کار خود // بــمـانـدم،کــمـر خــم شــد از بار خـود
بـود هـشـت من رهن نُه(9) ای پسر // شــدم از غــم مـُفــلسی خِــنـگ و خــر
تــو دیـگــر مـَنـه قــوز بــالای قــوز// کــمــی هــم بـه بـدبخـتی ام چشــم دوز
مـن اکــنــون زخــرج شـکـمـهـایتان// زکــفـــش و لـــبـــاس و زتـنــبــانـتــان
بــمـانــدم چــو مــرغــی اسـیر قفس// بــرایـــم نــمــانـــده دگــر یــک نــفــس
پـسر گـفــت: تــاحـل شـود مشکلات // شـوم مــن در ایــن جنگ شطرنج مـات
شــود مــوی مـن همچو دندان سپید // زســر هـرچـه عشق است خواهد پـریـد
چــه خــوبست سازی کنون اخته ام // دگــر مـــن از ایـــن زنـــدگـی خـستـه ام
جــوانــانِ چـون مـن شما هم کنون // بــیــاییــد از فــکــر هـــمــسـر بــــرون
کنید اخته خود را چو من بـی درنگ // دهــیــد بــر زنـان ایـنـک اعـلان جــنگ
بــسازیــد از اخــتــه گـان انـجــمــن // دهــیــد آدرســش را بــه هـر مـرد و زن
فــوروم اخــتــگان دات اَخ دات کـام // ایــمـیــل، اَخـــتـه @ اخـتـگان دات کــام
زنبـــور درشت بی مروت را گوی
گر عســــــل نمی دهی نیش مزن!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Pessimist
02-06-2011, 19:02
بر اساس گزارش رسمی...!
یک شعر بسیار زیبا از استاد اسماعیل امینی
بر اساس گزارش رسمی ؛ زندگی خوب و شاد و آرام است
نهراسید گوسفند عزیز! گرگ هم مثل بره ها رام است
بر اساس گزارش رسمی ؛ بهترین سال ، سال جاری بود
پر تحرک ، پر از نشاط و شتاب ، مثل خرکیف و خرسواری بود
بر اساس گزارش رسمی ؛ روزنامه زیاد و آزاد است
شاید از آزادی زیادی ، چند تا روزنامه مازاد است
شاید احساس می شود گاهی پرخوری می کنند مطبوعات
رو به روی لباس شخصی ها ، قلدری می کنند مطبوعات
بر اساس گزارش رسمی ؛ دشمنان بی شعور و نادانند
بیست و سی را چرا نمی بینند؟ ایرنا را چرا نمی خوانند؟
تا ببینند کارها خوب است ، تا بخوانند وضع مطلوب است
ملت آزاد و راضی و خندان ، دولت از هر لحاظ محبوب است
بر اساس گزارش رسمی ؛ هیچ کس ، هیچ وقت ، هیچ نگفت
نه صدای گلوله ای برخاست ، نه کسی روی خاک در خون خفت
بر اساس گزارش رسمی ؛ عده ای ناگهان یهو مُردند!
عده ای نیز ناگهان خود را بی خودی پشت میله ها بردند!
بر اساس گزارش رسمی ؛ گم شده خط فقر در ایران
شایعات است فقر و بیکاری ، شایعاتی که عده ای نادان
بی جهت پخش می کنند آنرا تا بگویند زندگی سخت است
ما که تکذیب می کنیم از بیخ! هرکه تکذیب کرد خوشبخت است
بر اساس گزارش رسمی ؛ مُرد بیکاری ، تورم مُرد
چند موجود زنده را اما ، موشک ما به آسمانها برد
بر اساس گزارش رسمی ؛ علم و آزادی و رفاه اینجاست
غیر ما ، در تمام کشورها ، از فساد و گرسنگی غوغاست
در اروپا به ویژه آمریکا ، مردم از فقر لخت و عریانند!
بی خبر از ستاد یارانه ، چیزی از خوشه ها نمی دانند
بر اساس گزارش رسمی ؛ غرب در حال سرنگون شدن است
دولت مقتدر ، فقط ماییم ، دولت ما چراغ این چمن است
بر اساس گزارش رسمی ؛ گاو پروار مش حسن خوب است
علف و کسب و کار ، پربار است ، جنس چینی زیاد و مرغوب است
بر اساس گزارش رسمی ؛ چین و روسیه اهل اسلامند
در میان تمام کشورها ، این دو از هر لحاظ خوشنامند
بر اساس گزارش رسمی ؛ چاوز از بیخ و بن مسلمان است
سندش را نشان نداده ولی ، سندش هست گرچه پنهان است
بر اساس گزارش رسمی ؛ همه خوشحال و خنده رو هستند
عده ای ناگزیر می خندند ، عده ای ناگزیر سرمستند
خنده دار است روزگار آری ، خنده دار است حال و روز همه
مشت سنگین روزگار مگر ، بزند ناگهان به پوز همه
سر به راه و مطیع و جان سختیم ، بر اساس گزارش رسمی
زندگی می کنیم و خوشبختیم ، بر اساس گزارش رسمی !!!
دختر که رسید به بیست
باید به حالــش گریست
:37::38:
Pessimist
04-06-2011, 20:02
مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است!
چکیده ای از کارهای مشترک ناصر فیض و مرحوم حافظ!!
- به آب روشن مي عارفي طهارت كرد
و رفته رفته به اين كار زشت عادت كرد!
- برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر
ليلي آمد دم در،گفت:بيا برق آمد!
- آمد از پرده به مجلس عرقش پاك كنيد
تا نگويند حريفان كه چرا خيس آمد!
- سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد
بي خبر بود كه ما مشترك كيهانيم!!
- مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
گفت:دنياشده از مشكل پر،اين هم روش!
- ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم
اما نه فرت و فرت!كه يكبار ديده ايم!
- اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به دستش مي دهم كاري كه بار آخرش باشد!
- پيرهن چاك و غزلخوان و صراحي در دست
آنقدر عربده زد آبروي ما را برد!
- وفا مجوي ز دشمن كه پرتوي ندهد
چراغ موشي دشمن كنار ليزر دوست!!
- چه خوش صيد دلم كردي بنازم چشم مستت را
ولي از روي پايم خواهشاً بردار دستت را!
- من بيچاره هم از اهل سلامت بودم
بس كه رفتم به چكاپ اين همه بيمار شدم
- سحرم دولت بيدار به بالين آمد
گفت بر خيز كه معشوق تو از چين آمد!
- غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
اگر چه له شود اما شكايتي نكند!
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
رند باید چیز دیگر را نگهداری کند!
به هر که می نگری کرده اقتدا به یزید
مگر نسیم مروت در این هوا نوزید!؟
تو را که حسن خداداده است و حجله ی بخت
چرا به مهریه کردی شرایطت را سخت ؟!
چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش
مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است!
سایر اعضای خود را امتحان کردی،کنون
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید!
در خانه ات اگر که به جز رخت پاره نیست
جانا گناه طالع و بخت ستاره نیست!
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز!!!
تا به دامن ننشیند ز نسیمت گردی
دائما دل نگرانم نکند برگردی!
حاصل کار گه کون و مکان این همه نیست!
ظاهرا حاجت تفسیر و بیان این همه نیست!
تو نیکی می کن و در دجـله انداز
که شوفر در خیابان می دهد گــاز
Pessimist
05-06-2011, 11:42
چینی ...!
شعری از محمدرضا عالی پیام
دل گرو بستم به یار چین و ماچین
گوش چینى، گونه چینى، سینه چینى، چانه چینى
تا گرفتم جام مى از نرگس چشمان مستش
چشم چینى، مست چینى، نرگس مستانه چینى
خرقه رهن خمره در سوداى پیمانه نمودم
خرقه چینى، خمره چینى، باده و پیمانه چینى
همچو شانه گم شدم در پیچ و تاب چین زلفش
چین که چینى، زلف چینى، تاب چینى، شانه چینى
شمع و گل با بلبل و پروانه جمعند و غزلخوان
گل که چینى، شمع چینى، بلبل و پروانه چینى
زاهدا باشد قبول درگه حق تا که باشد
مهر با سجاده چینى، سبحه ى صد دانه چینى
شیخ اگر چه گفت استقلال و نه شرقى نه غربى
لیک نعلین و قبا و شال روى شانه چینى
رفت اعرابى به ترکستان و ما چین جاى کعبه
قبله چینى، پرده چینى، سنگ هاى خانه چینى
نه فقط اسباب لوکس زندگى مانند ضبط و
فرش و فاکس و گاز و میز و پنکه و رایانه چینى
بلکه شورت و مایو چینى، لنگ چینى، لیف چینى
نوره و سدر و حنا ، کافور مرده خانه چینى
گر چه در صنعت ربودیم از اروپا گوى سبقت
پیچ چینى، مهره چینى، تسمه و دندانه چینى
پیک چینى، کاسه ى ماست و خیار و بطر چینى
نشئه چینى، مست چینى، نعره ى مستانه چینى
منقل و تریاک چینى، انبر و وافور چینى
من خلاصه مى کنم، هر چیز عشقولانه چینى
آن چه مى باشد زنانه لیک نتوانم بگویم
یا چه فرقى مى کند؟ نوع دگر مردانه چینى
اى خدا ترسم بهشتت نیز باشد چینى از دم
جوى شیر و شهد چینى، حورى فتانه چینى!!
پس اگر این است هالو، در جهنم نیز باشد
قیر چینى، قیف چینى، نیم سوز به این کلفتى و به این درازى با مار و عقرب و گرز آتشین و تازیانه چینى...!!
materlink
05-06-2011, 13:33
نوشته های بهتر از این هم می تونی بذاری
Pessimist
05-06-2011, 19:46
حمایت می کنیم..!
رحیم رسولی
نشنو از نی بشنو از ما چون حکایت می کنیم
نشنوی از ما دهانت را عنایت می کنیم
فکر کردی ما به این تازه کفایت می کنیم
بشنوی از نی به نیزارت سرایت می کنیم
یعنی آن نی را به آنجایت هدایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
صحبت از دوران حال و یا زمان شاه نیست
بحث گرگ و گله و گوساله و روباه نیست
حرف ما این است فعلن در طویله کاه نیست
« ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست »
ما که در هر حال احساس رضایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
اول از ملای ده قدری سواد آموختیم
آیت الکرسی و حرز و اِن یکاد آموختیم
بعد هم رفتیم حوزه اجتهاد آموختیم
ناگهان دیدیم انصافن زیاد آموختیم
تا نریزد علممان بیرون رعایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
تا کنون هر چه به ما گفتند ما گفتیم چشم
ابتدا گفتند از هر در درآ گفتیم چشم
بعد گفتند از در پشتی بیا گفتیم چشم
عاقبت گفتند آی یابو کجا ؟! گفتیم چشم
پیروی همواره از خط ولایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
ای خروس بی محل تا چندت آخر ادعاست
هی نگو آنچه به جا ماند زما تنها صداست
« صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست »
قدقد بیخود نکن اول ببین تخمت کجاست
ما سخن در باب غیرت از کنایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
آدمی در کیش ما جز کشک و دوغ و ماست نیست
بهتر از ما هرکسی گوید که در دنیاست نیست
هر کسی با ماست هست و هر کسی بر ماست نیست
صادق و مادق ندارد هر که با ما راست نیست
ما سگ ولگرد او را هم هدایت می کنیم !!
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
کعبه و مسجد کجا ، دیر و کلیسا و کنشت
طینت ما را خدا از تربتی دیگر سرشت
میروند اهل جهان جمله جهنم ما بهشت
چون بهشتش را خدا تنها به نام ما نوشت
ما حدیث از خود در آورده روایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
حالیا عمراً کسی هر کار می خواهد کند
با دوتا کرنر بخواهد حال ما را بد کند
با خطای غیر شرعی راه ما را سد کند
توپ خود را راحت از دروازه ما رد کند
گل زند هر کس به ما از او شکایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمینتن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یکدانه را هم من ندارم
آژانس ملکی امشب گفت با من:
مجرد بهر تو مسکن ندارم
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره
آخر زن ندارم!
خداوندا تو ستارالعیوبی
و بر این نکته سوءظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو میدانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا عیب بزرگیاست
من عیب دیگری اصلا ندارم!
خودم میدانم این "اصلا" غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
تو عیبم را بپوش و هدیهای ده
خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قد یک ارزن ندارم!
Pessimist
06-06-2011, 12:46
ما که قصد برادری داریم!
از سعید بیابانکی
شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم
از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم
با " نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم
وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم
می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم
برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم !
گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم
خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم
ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم
چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟
ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم
این طرف روزنامه های زیاد
آن طرف دادگستری داریم
جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم !
چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم
به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم ؟
حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم
اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم
خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم
تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم
هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم !
از قدیم وندیم گفتن:
خیطی مزه داره
بشقاب کــــره داره
هر کس نخوره مغز نداره
:38:
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گـفـتـم سـخن تو، گفت حافظ گفتا
شـادی هـمـه لـطـیفه گویان صلوات
Pessimist
12-06-2011, 13:30
آنکس که به دست وام دارد
در بورس دو صد سهام دارد
اوقات فراغتش زیاد است
ده دیش به پشت بام دارد
همواره سری درون سایتِ
سه نقطه و دات کام دارد!
بر دیدن فیلمهای سیما
البته هم التزام دارد
گه محو جوانی زلیخاست
گه کف به لب از قطام دارد!
ویلای فراخ! در لواسان
که مرغ و خروس و دام دارد
کابینت mdf ندارد
اما سند بنام دارد
آنجا همه روزه با نگارَش
دیم دارم دارادام دارام دارد
ده مدرک دکترا و ارشد
از کالج داش غلام! دارد
از بسکه لیاقتش زیاد است
چندین پُست و مقام دارد
حاجت به بیان نباشد البت
کاین پست علَیالدوام دارد
خسته شده بسکه رفته عُمره
عزم سفر سیام دارد
خود از اثرات اسکناس است
گر حرمت و احترام دارد
نه لنگی عواید حلال است
نه وحشتی از حرام دارد
این شخص شخیص اگرچه طشتی
افتاده ز روی بام دارد
با این همه باز اعتباری
در قاطبه نظام دارد
از خیل خواص بودنش را
از صدقه سر عوام دارد
از لطف خدا به اهل فقر است
این ملک اگر قوام دارد
خوانند? خوب حال کردی
شعرم چقدَر پیام دار
Lady parisa
15-06-2011, 14:31
ای نسیم سحر آرامگه یار كجاست؟
مدرك دیپلمم اینجاست ولی كار كجاست؟
هر كجایی كه من مدرك خود را بردم
پاسخ این بود كه یك پارتی پولدار كجاست؟
روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند
از برای چو تویی همسر و غمخوار كجاست؟
پدر دختره تا دید مرا با فریاد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دینار كجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داری بچه؟
پست و عنوان و یا حجره و انبار كجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن
بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
یك عدد بنز مدل 98 دو در
تا كند فیس در آن در بر اغیار كجاست؟
اعتیاد ار كه نداری و سلامت هستی
برگی پاكی ژن ار دكتر و بهیار كجاست؟
هر چه فریاد زدم حرف مرا كس نشنید
كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
نیست چون بهر جوان عیب اكنون حمٌالم
توی میدان بكنم باربری، بار كجاست؟
مدرك دیپلم خود را بفروشم به دو پول
ایهالناس بگویید خریدار كجاست؟
Lady parisa
19-06-2011, 08:08
نگران نباش عشق من
یارانه ام را به حسابم ریخته اند
ومن دیگر آنقدر ثروتمند شده ام
که می توانم تورا تا هر کجا که بخواهی برسانم.
راستی ...
هنوز هم اهل پیاده روی هستی ؟!!
Lady parisa
20-06-2011, 15:05
حــافظـا!
مـی دانم هـزار نـفر را پیچـانـده ای ...!
امــا ایـن بـار حـواست ایـنجــا بــاشد
بـه نـام فـرامـوش کـردنـش
"یـوسـف ِ گـم گشتـه بـاز آیـد بـه کنعـان "
همیـن
.
.
.
.
.
تـو مرا " اُسگـُل " نـکرده بـودی کـه کـردی !!!!!
Lady parisa
21-06-2011, 12:48
حوایت می شدم
.
.
.
اگر سیب سرخی داشتی
.
.
.
.
حیف! که آدم نیستی!!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Lady parisa
22-06-2011, 08:54
خدایــــــــــــــــــــا !
مطمئنی که با بــــــــــــــــــــــرگ برنده من!
دلمه درست نکرده ای!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید/ شوهر خوب مگر گیر کسی می آید !!
( خواهر حافظ )
Unique 2626
22-06-2011, 16:43
بهترين لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم . . . !!
بنام خداوند مرد آفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدايي که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نيازي به لاک ، همچنين
رژ و ريمل و خط چشم و کرم / تو زيباييام را طبيعي ببين
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز ، همين !
sara_girl
28-06-2011, 01:37
دخترک مي ترسد
دست او مي لرزد
با دو چشم هيزي
پاي او مي لغزد
ترم اول دختر
چادرش در باد است
ترم آخر با باد
موي او مي رقصد
چه شده دختر کبريت فروش
سردي دست تو اين شب ها کوش؟
اخم بابا و رکوع مادر
به دو کبريت خودت را بفروش
دختر و سفره عقد، تاج شاهانه به سر مي ذارد
يار هيزش رفته، پرده از راز دگر بردارد
پدر و استغفار، مادر و سجاده!
دخترک مي گويد:يار با اسب سپيد، عاقبت مي آيد!
بنشين تا آيد!
بنشين تا آيد!
دختر قصه ي ما
''رفته از کاج بلندي بالا
جوجه بردارد از لانه نور''
پسر قصه ي ما
نردبام دختري ديگر شد...
Lady parisa
29-06-2011, 13:13
طنزش یه کم تلخه!
مي داني ...
پزشکان که هيچ
حتي مامورين بازيافت هم از اين
قلب شکسته
قطع اميدکرده اند !!!
sara_girl
01-07-2011, 22:22
آدما یه روح پاکن تو کتاب سبز دینی
معنی زندگی مونده بین صفحه های شیمی
آدما معنی مایعن! شکل دنیا رو می گیرن
توی این فشار بی رحم زیر دست غم می میرن
دنیا دنبال یه چیزه مثل فرمول چگالی
هیشکی از تو نمی پرسه: غریبه تو در چه حالی؟!
مثه جاده های بی رحم که فقط راه درازه
قصه ی دردای مردم قصه ی اسید و بازه
آدما بارای هم نام، عاشق دوری و دوری
دردای هم نمی بینن دل میدن به عشق کوری
آدما یه روز تو دنیا می رسن به یک تفاهم
مثه فرمولای شیمی! مثه مبحث تعادل
شعری از ترانه خداوردی
sara_girl
02-07-2011, 23:02
مادرشوهر و عروس!
--...عروس خانم!
راستشو بگو ببینم،
دیشب تو تنها بودی؟
به نظرم، سپیده دم، غژ غژ در شنیدم!
-- وا، وا!
خاک به سرم، چه حرفا!
یقین که باد وزیده،
به لای در خزیده.
-- پس با کی پچ پچت بود؟
پچ پچ و مچ مچت بود؟
-- آه، یقین که گربهها بودن،
رو پشت بوم ولو بودن.
-- خوب زن ِ ورپریده،
این یکی رو کی دیده:
یه زن تو رختخواب باشه،
چهار تا پا داشته باشه؟
-- آه، شاید که نوشیده بودی
یکی رو دو تا دیده بودی!
وقتی که من میخوابم
کفشامو در میارم
پا رختخواب میذارم.
شاید اونارو دیده بودی!
-- گواه من مهتابه،
خدا خودش گواهه:
رو نازبالش دو سر بود
دو تا ژولیده سر بود.
-- وجدان من که پاکه،
از این حرفا چه باکه؟
آخه شاید کلاه گیسم بود،
بالا سرم، پیشم بود.
--آخه، ای دروغگوی ابلیس!
کی دیده که کلاهگیس
یه ذرع سیبیل داشته باشه،
دو دسته بیل داشته باشه!
سپس همه با هم تکرار کردند:
--آخه، ای دروغگوی ابلیس!
کی دیده که کلاهگیس
یه ذرع سیبیل داشته باشه،
دو دسته بیل داشته باشه!
لیلی و مجنون های زمونه ما ,
روزی صدبار به هم میگن ؛
بای واسه همیشه !
H.Operator
24-07-2011, 12:40
سه گانه سوز
باسوزِ غم و غرض و قبوض آمده ایم
گفتند که شب بیا ! به روز آمده ایم
امروز دوگانه سوز بودن عادی ست
امّا من و دل سه گانه سوز آمده ایم!!
شاعر : مرتضی اسدالهی(صابر)
Lady parisa
27-07-2011, 14:56
پسری هستم به سن سی و سه * فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان * دارم از خود خانه و جا و مکان
مردم و خواهم ز بهر خود عروس * من بدون مرغ کی باشم خروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست * پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
من نخواهم به خدا از هیچ کسی * پول نقد زانتیا دارم بسی
هرچه گوئی هست و تنها روی نیست * چونکه بر سر اندکی هم موی نیست
ترسم از بی همسری گردم تلف * بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله *گیر میکرد دختری توی تله
می زدم بر پای او من روی خود * می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب * می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی * حتم دارم دردلش جا کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم *تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن دختری * خود مرتب میکنم زلف سری
درنا امیدی بسی امید است...............................تلویزی ن ما سیاهوسفید است
Lady parisa
01-08-2011, 14:51
مايه رنج و سختي است و عذاب / بچه ديرخواب زودنخواب!
خواب اصلاً نمي زند به سرش / تا نخوابند مادر و پدرش
من به اجبار كار و هنجارم / غالباً تا به صبح، بيدارم
شب كه شد، بي خيال دير و كنشت / مي شود بي عذاب، خواند و نوشت
نه روم در پي وصول كوپن / نه كسي مي زند به من تلفن
الغرض، شب كه وقت كار من است / پسر بنده هم كنار من است
هرچه گويم به التماس و عقاب / كه پسرجان، برو بگير بخواب
مي كند بر و بر به بنده نگاه / بچه، جن است و خواب، بسم الله!
بارها حقه در جواب زدم / الكي خويش را به خواب زدم
ابتدا اره بر عصب سابيد / بعدش آمد كنار من خوابيد
صبر كردم كه مست خواب شود / نكند حقه ام خراب شود
بعدش آرام و نرم و پاورچين / نم نم از تخت، آمدم پايين
تا بيايم از آن محل، بيرون / بچه فرياد مي زند: «آخ جون!»
توي اين سالها نشد يك شب / بنويسم بدون او مطلب
شيطنت گرچه در اساسش هست / زير چشمي به من حواسش هست
راست گفت آن حكيم دانشمند / كه بدين شيوه، بچه ها شده اند
باعث حفظ صلح و امنيت / مانع ازدياد جمعيت!
ابوالفضل زرويي نصرآباد
Lady parisa
03-08-2011, 12:03
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
قلیان تو از همه پر دودتر
کاش که همسایه ما می شدی
پایه قلیان کش ما می شدی
ای به فدای بافور و قلیان تو
مانده ام در حسرت دیدار تو
چو ذالی گفت به فرزند خویش...................................اگر گربه دیدی بگو پیش پیش
Lady parisa
07-08-2011, 11:03
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سحرگاهان به قصد روزه داری // شدم بیدار از خواب و خماری
برایم سفره ای الوان گشودند // به آن هر لحظه چیزی را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته // سُس و استیک با نان برشته
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم // کمی از این کمی از آن چشیدم
پس از آن ماست را کردم سرازیر // درون معده ام با اندکی سیر
وختم حمله ام با یک دو آروغ // بشد اعلام بعداز خوردن دوغ
سپس یک چای دبش قند پهلو // به من دادند با یک دانه لیمو
خلاصه روزه را آغاز کردم // برای اهل خانه ناز کردم
برای اینکه یابم صبر و طاقت // نمودم صبح تا شب استراحت
دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا // کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا
به افطاری برایم شد فراهم // زدم تو رگ کمی از زولبیا هم
وسی روزی به این منوال طی شد // نفهمیدم که کی آمد و کی شد
به زحمت صبح خود را شام کردم // به خود سازی ولی اقدام کردم
به شعبان من به وزن شصت بودم // به ماه روزه ده کیلو فزودم
اگرچه رد شدم در این عبادت // به خود سازی ولیکن کردم عادت
خدایا ای خدای مهر و ناهید // بده توش و توانی را به« جاوید»
که گیرد سالیان سال روزه // اگرچه او شود از دم رفوزه
:27:
مناظره منبر و دار
منبر از پشت شيشه ي مسجد
چشمش اُفتاد و ديد چوبه ي دار
عصبي گشت و غيضي و غضبي
بانگ بر زد كه اي خيانت كار
تو هم از اهل بيت ما بودي
سخت وحشي شدي و وحشت بار
نرده ي كعبه حرمتش كم بود؟
كه شدي دار شحنه، شرم بدار
ما سرو كارمان به صلح و صلاح
تو به جرم و جنايتت سر و كار
دار، بعد از سلام و عرض ادب
وز گناه نكرده استغفار
گفت ما نيز خادم شرعيم
صورت اخيار گير، يا اشرار
تو قلم مي زني و ما شمشير
غلظت از ما قضاوت از سركار
تا نه فتوي دهند منبر و ميز
دار كي مي شود سر و سر دار
هر كجا پند و بند درماندند
نوبت دار مي رسد ناچار
منبري را كه گير و دارش نيست
همه از دور و بر كنند فرار
باز منبر فرو نمي آمد
همچنان بر خر ستيزه سوار
عاقبت دار هم ز جا در رفت
رو به در تا كه بشنود ديوار
گفت اگر منبر تو منبر بود
كار مردم نمي كشيد به دار
استاد شهریار
Lady parisa
20-08-2011, 14:41
بابا کــــــه دیر می کنه مامان جـــــون مهربون-
می زنــــــــــه با ملاقه توی ســـــــــر بابا جون
این بابای مهربــــــــون هرچـــی بگی می ارزه
مامان که جیغ می زنه اون به خودش می لرزه
غذاهای بابا جـــــــون یا بی نمک یا شـــــوره
شب که مامان می خوابه اون ظرفا رو می شوره!
بهش میگن همکاراش: فلانی ِ زخــــــم و زیل!
اما مامان جون میگه: مهربــــــــــون زن ذلیل!
وقتی که آب می خوره از بسکه خیلی نــــــازه
از مامان مهربــــــــون زود می گیـــــره اجازه!!
لباسامون پاره شه زود اونـــــــا رو می دوزه
یا یهــــو داد می زنه : حالا غذام می سوزه!
مامان بهش میگه:هوی!! من میگم امّـــــا :بابا
تولیدات بـابـاجــــــــون: ماست و کیک و مربّا!
گرچه مامان جـــــــون من از همــــه خیلی سره
بابام یه چیز دیگــــه س یک مامـــــــان بهتره!!
Atefeh.N
21-08-2011, 18:24
در كنار حریم یك اتوبان
توی تهران دو كاج روئیدند
مردم البته از گرفتاری
كاجها را به كُل نمیدیدند
روزی از روزهای پاییزی
كم تعریض آمد از بالا
راه افتاد شخص پیمانكار
شب كه بودند خلق در لالا!
یكی از كاجها به ایشان گفت:
لطف خود را به بنده شامل كن
چند تا سَرو آنطرف تر هست
ما دو را جون مادرت ول كن!
گفت با طعنه مجری پروژه
كاج بی ریشه از تو بیزارم
از منابعْ طبیعی استان
بنده شخصا مجوزم دارم
سرو چون این شنید گفت: این كاج
به سبیل باباش خندیدهست
بنده فامیل حاجیام، ضمنا
ریشه هایم پر از مونوكسید است!
مجری طرح دید اینطوری
كار تعریض جاده ممكن نیست
گشت عازم مهندس ناظر
تا ببیند كه عیب كار از چیست
شهریاران شبانه با سرعت
راه تكرار بر خطر بستند
سرو و كاج و چنار را یكجا
با لودِر تكه تكه بشكستند
sara_girl
29-08-2011, 00:09
زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من رمیده
زگفتارش نگو رحمت به حنظل**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
زبس سنگین و چاق است هیکل او //اگر باران زند در شُل تپیده
مرتب چشم او دنبال چيزي است**چه پررّويي بوُد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**ازاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش،سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او رَوم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
زبس ولخرج باشد تحفۀ هند//به زیر قرض ها پشتم خمیده
چو گفتم حال زارم را به ‹‹جاويد››**بگفت همچون زني هرگز نديده
به شعرآورد حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده
part gah
04-09-2011, 14:09
از فراقت غصه دارم بربری!
روز و شب جان می سپارم بربری!
مونس من بودی و غمخوار من
در شب تاریک و تارم بربری!
این هدفمندی تو را از من گرفت
ای همه دار و ندارم بربری!
آرزو دارم درختی می شدی
هی نهالت را بکارم بربری!!
دلخوری از من ولی دلخور نشو
چون که من پولی ندارم بربری!
کاش پایین تر بیاید قیمتت
هم چنان در انتظارم بربری!
من تو را می خواهمت نفرین اگر
در لواشی پا گذارم بربری!!
در صفت گاهی دلم غش می رود
از بس آنجا بیقرارم بربری!
تا که دستت را به دستم می دهی
دوست دارم پر در آرم بربری!
در کلاسم لحظه ای گشنم که شد
دفتر و آموزگارم بربری!
مادرم هی می پزد هی می برد
بی تو من میلی ندارم بربری!!
آن شبی دیزی برایم پخته بود
کاش بودی در کنارم بربری!!!
Lady parisa
19-09-2011, 10:27
حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه
نه سیما جون ،نه رعنا جون
نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود
تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !
باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم
به دخترا دل می بازی ؟!
نه نمی دم نه نمی دم
گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها
گلیه چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی
گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین
یه کمی به من سواری می دی ؟!
نه که نمی دم
چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم
اما تو چی ؟
نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه
در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه
پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری ،از اون بالا
نگاه می کرد توو کوچه را
داد زد وگفت : اوی ! بی حیا
برو خونه تون تورا بخدا
دختر ریزه میزه
حسابی فرز وتیزه
اما تو چی ؟
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی ؟
من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ؟
نه جانم
چرا نمی ای ؟
واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب
اما تو چی ؟
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
حسنی یهو مثه جت
رسید به یک کافی نت
ان شد ورفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم!
هیشکی نگفت کی هستی ؟
چی کاره ای چی هستی ؟
تو دنیای مجازی
علافی کرد وبازی
خوشحال وشادمونه
رفت ورسید به خونه
باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام
چاهارتا شرعن بگیرم ؟
اره می خوام اره میخوام
حسنی اومد موهاشو
یه خورده ابروهاشو
درست وراست وریس کرد
رفت و توو کوچه فیس کرد
یه زن گرفت وشاد شد
زی ذی شد و دوماد شد
ELHAM3000
19-09-2011, 13:02
وقتی ریاضی دان عاشق میشه
منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
ELHAM3000
20-09-2011, 10:07
ای خدای windows دل را باز کن!
یک print از رحمتت آغاز کن!
option غم را خدایا on مکن!
فایل اشکم را خدایا run مکن!
نام تو password درهای بهشت!
آدرس e mile سایت سرنوشت!
ای خدا حرف دلم باکی زنم!
help می خواهم که F1 میزنم!
refresh این دل به الطاف توست!
save انعامش در این ماه نوست!
با clear کردن ذهن از گناه!
ما به تو می آوریم عذر و پناه!
ELHAM3000
23-09-2011, 18:51
--------------------------- زن می فرماید ----------------------------
همسرم می گفت بد جوری هراسانم همش
در پی آ یینه بین و فال و فنجانم همش
حال و روزم از لحاظ روحی اصلا خوب نیست
هیچ می پرسی چرا در پای قلیانم همش؟
صبح، بی بی گل برایم یک خبر آورده بود
ازهمین رو با تاسف ، کلّه جنبانم همش
عاقبت تصویب شد قانون تجدید فراش
دارم احساس بدی، غمگین و نالانم همش
مثل سیر و سرکه می جوشد دلم ، دلواپسم
چونکه با اسم هوو می لرزد این جانم همش
همسر خوبی نبودم ، می پذیرم کاملا
خاطرت آسوده باشد فکر جبرانم همش
مُرد دیگر آن زن خود خواه لوس بی ادب
بعد از این یک خانم خوش خلق و مامانم همش
بوده ام ولخرج تا امروز اما بعد از این
در پی کفش و لباس و کیف ارزانم همش
هرچه می خواهی برایت می پزم عالی جناب
قرمه سبزی یافسنجان ؟تحت فرمانم همش
جای کافی شاپ و استخر و سونا و سینما
بیشتر پیش شما در خانه می مانم همش
جیغ هایم ، نعره هایم ،اخم هایم را ببخش
یک مریضی بود و فعلا تحت درمانم همش
نیستی آش دهن سوزی ولی با این همه
بی شما حس می کنم در سطر پایانم همش
---------------------- مرد می فرماید ---------------------
گفتم ای یارم، نگارم، همسرم اصلا نترس
کاسبی ها راکد و در اوج بحرانم همش
بنده فکر پاس چک هامم نه تجدید فراش
هیچ می پرسی چرا سر در گریبانم همش
ازدواج این روزها آن هم مجدد، ساده نیست
تازه از آن بار اول هم پشیمانم همش
Slim_shady
25-09-2011, 21:28
سالغ دا من ن یاد الع اخوی من گدنن سرا جرما یخوع
گور من اولم سن یاد سن من جان مندع کسم سنع بی قربان
بقیش ممیزی داره نمی تونم بگم
کسی از کریمی شعر نداره
Lady parisa
09-10-2011, 13:50
رفتـــم بــه کنـــار دلــبرم با شــادی
گفتـا کـه چـه خوب یاد من افتــادی
گفتـم صـنما تــو عشق را استـادی
گفتا پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو یاد من میدادی
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ و درد زهـــر مــاری
part gah
24-10-2011, 14:18
"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت":31:
دانشگاه آزاد است!
همان جا که سخاوت اولین حرف الفبا هست!
و نرخ علم آموزی به نرخ خون بابا هست!
نفس ها نرم! سرها گرم!
حیا خواب و در دیزی ما باز است!
کبوتر… بی کبوتر
باز با باز است!
مدیر من جوانمرد من ای فردین تر از فردین
بیا پهلوی من بنشین!
اتاق درس ما بس ناجوانمردانه تنگ است... آی!
"دمت گرم وسرت خوش باد!"
سلامم را تو پاسخ گوی و درب بسته بخت مرا بگشای!
منم من خواهر مردم!
منم من دختری مبهوت و سردرگم!
منم آواره از کرمان و رشت و بهبهان و قم!
نه خر پولم نه خر زورم!
همان معمور(!) معذورم!
بیا گز کن زبانم را نترس از نیش زنبورم!
مدیرا ساقی جیبت تمام هیکلش از قرض می ترسد
و تا هفتاد و هف پشتش ز اسم درس می لرزد!
مدیر مالی! ای آقا
سراغت آمدم تا وام بستانم
که شاید مدرک ریم دام دارام دام دام
بستانم!
چه می گویی چک و سفته…؟!
فریبت می دهد
اینها که می بینی
لباس دختر دخترعموی مادر همسایه مان حاجی قلی خان است!
و این سرخی دستم یادگاری از یخ حوض "زمستان" است!
"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت"
هوا دلگیر، شکم ها سیر، دل ها شیر
پدرها پیر!
و جمعی همچنان با قیمت فردای کشک آلود خود درگیر!
صدایی گر شنیدی می رسد از دور
یقیناً وز وز باد است!
دانشگاه آزاد است!
-------------------------------------------------
پ ن : تقدیم با عشخخخخخخخخخ به همه بر و بچ دانشگاه آزاد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Lady parisa
29-10-2011, 10:17
حافظ:
تـنـم از واسـطـه دوری دلبــر بـگداخـت.
جـانم از آتــش مـهـر رخ جـانـانـه بسوخت
فروغ :
ای شب از رویای تو رنگین شده. سینه از عطر توام سنگین شده
سهراب:
دوست را زیر باران باید برد. عشق را زیر باران باید جست
...ترانه امروزی:
دوست دختر من نازه، قلبش پر احساسه، عاشقش شدم تازه
بچه ژیگولای امروزی:
دوستت دارم کثافت! لعنت به اون قیافت
:27:
........................
............
.....
..
.
بی باک بی بال
05-11-2011, 13:51
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن![
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد. سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!
«ما که اطفال این دبستانیم»
از کتاب و قلم گریزانیم
غالباً تخس و لوس و بی ادبیم
موی ژولیده و پریشانیم
اول ترم فکر شیطنتیم
آخر ترم درس می خوانیم
موقع امتحان پایان ترم
بس که درمانده و پشیمانیم،
خیره بر برگه بغل دستی
لاجرم مثل فکس می مانیم!
بی هدف می رویم دانشگاه
ارزش علم را نمی دانیم
بعد طی مدارج عالی
لنگ شغلی شریف می مانیم
عوض حرفه ای درآمد زا
در مسنجر تمام شب ON ایم!
سالها لنگ مدرکی هستیم
تا که اقوام را بچزانیم
خانه از پای بست ویران است
بس که در بند نقش ایوانیم
/ نسیم عرب امیری
با تشکر مهران...
HoseinKing
25-10-2013, 21:17
بوی شوم امتحان آید همی, یار صفر مهربان آید همی
ما ز تعلیم وتعلم خسته ایم،دل به امید تقلب بسته ایم
مابرای کسب مدرک آمدیم،نی برای درک مطلب آمدیم !
شیره را از حبهی انگور سرقت میکنند
شهد را از لانهی زنبور سرقت میکنند
دست مالیدم به خود، چیزی سر جایش نبود
سارقان بیپدر بدجور سرقت میکنند
احتیاجی نیست از دیوار و در بالا روند
سارقان با "کنترل از دور" سرقت میکنند
عدهای راحت میان مبل خود لم میدهند
از طریق عدهای مزدور سرقت میکنند
روز روشن، زندهها را از میان کوچهها
مرده را هم نیمهشب از گور سرقت میکنند
برق را از سیمها و آب را از لولهها
دود را از حقهی وافور سرقت میکنند
میبرندت سوی خلوت ، میکنندت پشت و رو
با زبان خوش نشد با زور سرقت میکنند
جای اینکه سکهای در کاسهی کوری نهند
کاسه را هم از گدای کور سرقت میکنند
نیست چون تفریح و شادی توی این شهر بزرگ
عدهای تنها به این منظور سرقت میکنند
خواستم دنبال مأموری روم ، دیدم ولی
سارقان در پوشش مأمور سرقت میکنند ...
عمران صلاحی
Demon King
23-01-2014, 11:11
افسوس :
افسوس كه عمر جاودان رفت از كف
سرمايه ي شادي جهان رفت از كف
دردا كه جواني ام چه بيهوده گذشت
دردادن قسط و صف نان رفت از كف !
رنجنامه ی یک پشت کنکوری
مثل چندین کار تحمیلی گذشت
آنچه در دوران تحصیلی گذشت
دوستانم درس میخواندن و من
فکر میکردم به یک کار خفن
دوستانم حرف سنگین میزدند
دم به دم برپا و بنشین میزدند
عاقبت از بس که هی برپاشدند
نور چشمان معلم ها شدند
درعلوم تجربی وارد شدند
عشق گاز و مایع و جامد شدند
در زبان فارسی دانا شدند
جزو نزدیکان مولانا شدند
شک ندارم عین سعدی میشوند
حافظ و عطار بعدی میشوند
من ولی اکسیر بر مس میزدم
جای درس و مشق، هی «PES» میزدم
بی خیال شیمی و جغرافیا
بود کارم پانتومیم و مافیا
هر که چون من بی خیالی میکند
سیم هایش اتصالی میکند
هی نخواندم درس و چشمم کور شد
سد راهم عاقبت «کنکـــور» شد:دي
-از زبانِ طنزپردازِ اینجا شب نیست
«منتشر شده در شمارهی مهر 91،
نشریهی رشد جوان»
در يک دزديِ بانک ، دزد فرياد کشيد:
همه شما که در بانک هستيد، حرکت احمقانه نکنيد، زيرا پول مال دولت است ولي زندگي به شما تعلق دارد!!
همه در بانک به آرامي روي زمين دراز کشيدند.
اين «شيوه تغيير تفکر» نام دارد، تغيير شيوه معمولي فکر کردن.
هنگامي که دزدان بانک به خانه رسيدند، جواني که (مدرک ليسانس مديريت بازرگاني داشت) به دزد پيرتر (که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگ تر، بيا تا بشماريم چقدر بدست آورده ايم»
دزد پيرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستي، شمردن اين همه پول زمان بسيار زيادي خواهد برد. امشب تلويزيون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزديده ايم»
اين را ميگويند: «تجربه» اين روزها، تجربه مهم تر از علم و يا ورق کاغذهايي است که به رخ کشيده مي شود.
پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند، مدير بانک به رئيس خودش گفت، فوري به پليس خبر بدهيد. اما رئيس اش پاسخ داد:
«تأمل کن! بگذار ما خودمان هم 10 ميليون از بانک براي خودمان برداريم و به آن 70 ميليون که از بانک ناپديد کرده بوديم بيفزاييم»
اين را ميگويند «با موج شنا کردن» پرده پوشي و آمار سازي به وضعيت غيرقابل باوري به نفع خودت.
رييس کل مي گويد: «بسيار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدي بشود»
اين را ميگويند «کشتن کسالت»
شادي و هيجانِ شخصي از انجام وظيفه مهم تر مي شود.
روز بعد، تلويزيون اعلام مي کند 100 ميليون يوآن از بانک دزديده شده است.
دزدها پول ها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند 20 ميليون بيشتر بدست آورند.
دزدان بسيار عصباني و شاکي بودند: «ما زندگي و جان خود را گذاشتيم و تنها 20 ميليون گيرمان آمد. اما روساي بانک 80 ميليون را در يک بشکن بدست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده و صاحب منصب باشد تا اينکه دزد بشود.»
اين را ميگويند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»
رييس بانک با خوشحالي مي خنديد زيرا او نه تنها ضرر خودش در سهام را بلکه سود ساليان کارش را يکجا در اين دزدي بانک پوشش داده بود.
اين را ميگويند؛ «موقعيت شناسي» جسارت را به خطر ترجيح دادن
من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.
من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.
من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند.
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند.
من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.
من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
من«مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.
من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.
من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.
من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
من«مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.
من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم. نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
من«بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.
من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.
نويسنده: يلدا (فائزه نياوند)
پ.ن: قسمت هايی از متن بنا بر نياز برداشته شده است...
منبع:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
هر کاری که می کنم قبل از انجام بایستی خودم موافقت کرده باشد والا آن کار شدنی نیست وانجام نمی شود کارهایی که از روی عادت می کنم ویا بی اختیار انجام می دهم تماماٌ تحت سلطه و نظر خودم انجام می شود اینکه فکر کنم کاری بدون اداره کردن خودم انجام شده باطل است اگر اداره خودم بر اعمالم نبود اصلاٌ فعلی واقع شدنی نبود.
تمام اعمال و افعال قبلاٌ باید در ذهن شکل بگیرد و پس از شکل گرفتن در ذهن به واقعیت می پیوندد ویا در همان ذهن بایگانی می شود.
انچه در ذهن شکل می گیرد مانند طرحی است که باید برای اجرا به تصویب برسد تا قابلیت اجرا بییابد وشخص تصویب کننده خودم است که مهر((اجراشود))یا ((بایگانی)) روی طرح ذهنی می زند.
وقتی که می خواهم حرفی بزنم می گویم بگویم یا نگویم از خودم سوال میکنم و خودم می گوید که بگو یا نگو. اگر بگوید بگو ومن تخطی کنم ونگویم آنچنان مجازات می کند که گاهی تا آخر عمر مورد سرزنش خودم قرار می گیرم که چرا نگفته ام و از هر وسیله ای برای مجازات خودم استفاده می کنم.
گاهی برای اینکه از مصوبه خودم فرار کنم به خودم دروغ گفته ام به عبارتی صادقانه رفتار نکرده ام و اگر این دروغ گویی یا عدم صداقت با خودم بسیار دقیق بوده موفق شده ام که آن کار را انجام بدهم والا خودم که بسیار من را می شناسد جلوی آن عمل را گرفته .البته گاهی اوقات هم خودم شیطنتی داشته و می خواسته که آن عمل بشود بدون اینکه به پای او نوشته شود آن عمل را ندید می گرفت تا اجرا شود ولی به عبارتی در این موارد نیز می توان گفت که مصوبه خودم صادر شده بود.
نويسنده: مجيد سليمانی
منبع:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
وقتي كه لبم به بوسه اي قانع شد
در راه اراده ي خودش قاطع شد
قانون اساسي دلم گفت ببوس
شوراي نگهبان دلت مانع شد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بر سر برهان نظم افتاده در شهر اختلاف
دكمه هايت را عزيزم نامرتب بسته اي؟
احسان پرسا
B.Russell
30-04-2014, 19:37
نوشته های طنز درباب افزایش جمعیت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آیدین سیار در مجله سیمرغ نسبت به عکس بیلبورد تبلیغاتی طرح افزایش جمعیت در نوشته اول تاپیک مینویسد:
در این خانواده پرجمعیت یک دانه مادر چرا نیست!؟
حالا مگر یک مادر چقدر جا اشغال میکرد؟ آیا این خانواده از اول مادر نداشت؟ آخه چطوری؟ پس این پدر مودب داخل تصویر این همه بچه را از کجا آورده؟ کاشته؟ داشته؟ قلمه زده؟ توی فتوشاپ درست کرده؟
سوال دیگری که مطرح میشود این است که این خانواده 6 نفری روی دوچرخه (بدون احتساب مادر) چطوری با یک هندوانه سیر میشوند؟ قانع اند؟ کم مصرفند؟ گازسوزند؟ همدیگر را میخورند؟ واقعا چگونه است!؟
طراحان عزیز و ایده دهندگان محترم و سیاستگذاران عزیزتر از جان!
شما گویا غم نان ندارید. بچه را که نمیشود گذاشت توی مایکروفر خودش بزرگ بشود، بعد که آماده شد تزویجش بکنی برود پی کارش. آن هم بچههای این دوره زمانه که با آی پد و پی ام اسی (!) هم راضی نمیشوند چه برسد به بادکنک و هندوانه! عزیز دلم! میگویی با یک گل بهار نمیشه. لابد از دید تو باید گلهای بیشتری زد.
ولی جیبت که خالی باشد با 10 تا گل هم بهار نمیشود. شما این فقر را فعلا ریشهکن کن! من برایت هتتریک میکنم. اصلا میشوم آقای گل این فصل لالیگا. دمت گرم. با تشکر.
یا این که نه. واقعا مادری وجود دارد ولی بنده خدا هیچ وقت نمیتواند در تفریح و گشت و گذار خانواده حضور داشته باشد، چون اکثر اوقات در بیمارستان مشغول زایمان است!
B.Russell
30-04-2014, 20:03
صولت مرتضوی، شهردار مشهد گفت:
به کارکنان زن شهرداری که فرزند پنجم به دنیا بیاورند 5 میلیون تومان پاداش پرداخت میشود و مرخصی زایمانشان را به دو برابر افزایش می دهیم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محسن حدادی در خبر انلاین نسبت به این موضوع چندین سکانس را در نظر گرفته و می نویسد :
سکانس اداری:
آقای رئیس آمدم مساعده یک میلیون تومانی بگیرم. اینم سندش: سونوگرافیه. بچه اوله. قول میدم تا آخر برج پنجمی رو هم برسونم. شما با مساعده موافقت کنید، باقیش حله! من با همسرم صحبت کردم!
در مطب دکتر :
خانم : آقای دکتر مشکل ما چیز دیگه ایه. اگر میشه کاری کنید که بچه پنجم ما اول به دنیا بیاد، بچه های قبلی، بعدش!
آقا : آقای دکتر، خواهش میکنم. همسرم راست میگه. ما رو پول این بچه حساب کردیم.
در دادگاه:
قاضی : حالا مشکل شما چیه خانوم؟ وام گرفتن همسرتون؟
خانم : نخیر آقای قاضی، این نامرد، پنهونی زن گرفته و سریع 5 تا بچه هم به دنیا اوردن. (رو به مرد): خاک بر سر بی لیاقتت کنن که به خاطر 5 تومن وام کوفتی، زندگی مونو به گند کشیدی...
برنامه در شهر:
گزارشگر : چی شده خانوم؟
خانم : بد بخت شدم. بیچاره شدم. شهردار برکنار شده. این بچه های قد و نیم قد رو نگاه کنین. یه بچه هم تو راه داریم، شهردارم که برکنار شده...من این بچه ها رو چه کنم؟ مسئولین چرا پاسخگو نیستند؟
sasha3sh
15-05-2014, 22:45
اصولا بنده از اشعار طنز آمیز می ترسم
ولیکن باز می گویم که از پرهیز می ترسم
چو شعر طنز می خوانم شما یک بند می خندی
ولیکن بنده پشت میکروفون یک ریز می ترسم
سیاست چون وتو دارد سیاست را وتو کردم
که از لبخند این مردان ِ صاحب میز می ترسم
تفاوت هم ندارد « این وری » یا « آن وری » ، کلا
ز نوباوه ، حیاتی ، میبدی ، شب خیز می ترسم
سیاست را رها کن تا برایت نکته ای گویم
جوانی عاشق برقم که از پیریز می ترسم
من از لیلی گریزانم و از شیرین هراسانم
من از افسانه و رویا و مهرانگیز می ترسم
و از نسرین ، سمانه ، آسیه ، سیمین ، سحر ، سیما
و از چشمان سارا ( خواهر پرویز! ) می ترسم
نمی دانم چه ترسی دارم از افسون دلبرها
که از یک شال و مانتو روی رخت آویز می ترسم
بگویم یا نگویم راز بعدی را ( نخندی ها ! )
از این آدامسهای کوچکِ لاویز می ترسم
چنان ترسیده ام از معنی ِ پرواز ِ کرکسها
مگس آهسته در گوشم بگوید « ویز » می ترسم
شگفتا آنقدر تشویش دارم از دل و بی بی
که توی سبزی ِ خوردن هم از گشنیز می ترسم
« اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا »
دگر از هرکه باشد بچه ی تبریز می ترسم !
« شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین »
ندارد وحشتی اما از آنجا نیز می ترسم
شبیه بچه ای ترسو از ابرو و لب و گیسو
و از هرچی که مامان گفته باشد « جیز!» می ترسم
چنان می ترسم و می لرزم و قلبم تپش دارد
که گویی دارم از صدام یا چنگیز می ترسم
چه صورتها که پنهانند پشت لایه ای رنگین
از ایوروشه ، لانکوم ، نیوا ، ساویز می ترسم
چرا اینقدر چربی تو چرا ژل می زنی اصلا
نمی دانی من از جاهای خیلی لیز می ترسم ؟!
تو یک موجود وحشتزا ولی من شاعری رعنا
من از برخورد بین خاور و ماتیز می ترسم !
برایت گفتم اینها را به من گفتی برو دکتر
از آن دارو که دکتر می کند تجویز می ترسم
تو ایرادی نداری ای عسل کابوس ِ رویایی
من از چشمان مست و ابروان تیز می ترسم
شاعری تو! کتاب هم داری
تازه اشعارِ ناب هم داری!
توی اشعار، آب هم داری!
هوسِ انقلاب هم داری!
گرچه این کارها ضروری نیست!
شعر را زیر و روش هم کردی!
پاره کردی، رفوش هم کردی!
چاپ کردی، اتوش هم کردی!
فکر کن که فروش هم کردی!!
نه! فروش کتاب زوری نیست
چایها را نخورده چاییدی!
شعرها را دوباره چاپیدی!
چند شب توی غرفه خوابیدی
روز و شب توی خواب میدیدی
راه شاعر شدن چه جوری نیست!!
توی «نیماژ» و «فصل پنجم» بود!
شاعری بود در خودش گم بود!
شعر او توی حلقِ مردم بود!
چاپ هفتم نبود، هشتم بود!
چاپهای کتاب صوری نیست!
طنز بلبل نه از ره کینهست
کینه کارِ جناب بوزینهست!
دل من صاف، مثل آیینهست
دیدنی نیست چون که در سینهست!
هدف از شعر، بیشعوری نیست!
«روح الله احمدی»
«بلبل»
sasha3sh
23-05-2014, 17:11
از فراقش قلب بشقابم شکست
قاشق و چنگال من در غم نشست
دید او فیش حقوقم را مگر؟
کاین چنین از پیش من بگرفت پر
مرغکم رفتی تو از پیشم چرا
کردی از پیش خودت کیشم چرا
من به تو خیلی ارادت داشتم
حشر و نشری با کبابت داشتم
خاطراتت مانده در کنج اجاق
سوخت قلب دیگ تفلون از فراق
ران و بال و سینه ات یادش بخیر
قلب چون آیینه ات یادش بخیر
با سس قرمز چه زیبا می شدی
خوب و دلچسب و دلارا می شدی
ای فدای ژامبون رنگین تو
سوپ های داغ و آن ته چین تو
ناز کم کن پیش ماها هم بیا
لطف کن ،یک شام، اینجا هم بیا
دستمان از گوشت دور است ای نگار
پس تو دیگر اشکمان را در نیار
زندگی بی تو جهنم می شود
سکته ،اسبابش فراهم می شود
ای فدای قُد قُدایت باز گرد
این دل و جانم فدایت باز گرد
بی تو باور کن که مردن بهتر است
از جهان تشریف بردن بهتر است
از خر شیطان بیا پایین عزیز
عشوه کم کن ،زهر در جامم مریز
تازگی از دیگران دل می بری
هرکه بامش بیش ،با او می پری
در نبودِ هیکل زیبای تو
دلخوشم با سنگدان و پای تو
پس چه شد آن بال های خوشگلت
لک زده است این دل برای شنسلت
ذهن یخچالم پُر است از یاد تو
بازگرد ای خوشگل تو دلبرو
تخم خود را لا اقل از ما نگیر
تا که با خاگینه اش گردیم سیر
تو شیرینی منم فرهاد استاد ..... مثه قندی منم قناد استاد
به نزدت آمدم دانش بجویم ..... نگیر انقد به من ایراد استاد
به من چه اختلاف آن دو خازن؟ ..... الهی که بشن دلشاد استاد
برای نمره به هرجا دویدم ..... شدم عین خود سنباد استاد
فدایت نمره که ارث پدر نیست ..... کمک کن واحدم افتاد استاد
اگر درس تورا از بر نکردم ..... نده منفی بکن ارشاد استاد
همین جا میکنم تهدید جدی ..... یه کاری کن نشم معتاد استاد
قلم در دست تو مانند شمشیر ..... همین فرق تو با جلاد استاد
غم درس تورا ازبس که خوردم ..... گرفتم زردی و غمباد استاد
چرا اشکم اثر برتو ندارد ..... کشیدی دور دل فولاد استاد
به من خورده نگیر آنجا که دیدی ..... دو چرخ خودروات کم باد استاد
تو آهویی برای خانواده ..... به ما که می رسی صیاد استاد
اگر دیدی کسی گوشش به تو نیست ..... همه خوابن نزن فریاد استاد!
مرا یک آنتراک مهمان نکردی ..... دلم سرگرمی هم میخواد استاد
دوچشمم کج شده چپ می نویسم ..... تقلب را بکن آزاد استاد
رفیقم راضی و من هم که راضی ..... مزاحمت نکن ایجاد استاد
شکنجه می کنی با هر سوالت ..... نداری تو خودت اولاد استاد؟
اگر شاگرد خوبی هم نبودم ..... تو خوبی کن به من مرداد استاد
ببین ای مهربان با من چه کردی ..... شده ورد زبان استاد استاد
به من گفتی برو بیرون فتادی ..... عجب حرف بدی مای گاد ! استاد :n02:
NET DOCTOR
26-10-2014, 18:40
نترسید این مورددار نیست!
پیش خود مقامات اجرا شده!
امیدوارم کسی قبلا نگذاشته باشه
هم درد دنیاست و هم آخرت
سعید طلایی
فکرم همه جا هست ولی پیش خدا نیست
سجاده ی زر دوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ای دوست کجا نیست
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد! ابداً قصد ریا نیست!
از کمیت کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یک ذره فقط کند تر از سرعت نور است
هر رکعت من حائز عنوان جهانیست...
این سجده سهو است و یا رکعت آخر؟
چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست!
بی دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب مانده جدا نیست
هر سکه که دادند دو تا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکیست ربا نیست
از بس که پی نیم وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست صفا نیست
گویند که گنجی ست به هر سجده، بیایید!
من رفتم و پیدا نشد ای دوست، نیا! نیست...
به به! چه نمازیست همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست...
«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»
موقـع بحث هوو لیک هیاهـــــو می کرد!
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید
نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!
وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم
زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد
طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم-
معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد
بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب
داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!
آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد
باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد
فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود
زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد
دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز
خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد
گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش
آب می زد بــــــــــه ته جیبم و جارو می کرد
هر زنی غیر خودش عنتــــر و اکبیری بود
شخص «جینا...» را تشبیه به «...لولو» می کرد!
مثل آن کارتـــــون از لطف مداد جـــــــادو
بوالعجب شعبده ای بــا چش و ابرو می کرد
دکتر تغذیه ای داشت که ماهی صد چوق
می گرفت از مــــن و تقدیم به یارو می کرد
صد گرم چونکه بر آن اسکلت افزون می شد
عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد
عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را
خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد
حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد
کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد
نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود
هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد
بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم
لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد
کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم
که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد
گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت
شب ها بر ِ تـلـویـزیـون تا صبــح بنشست و فـیـلـم دیدن آموخت
برچهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت
بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت
هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت
دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازار همـــــواره طلا خریدن آموخت
با دایــــــی و عمّه های جعــــلی پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت
با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند از قوم شــــوهر، بریدن آموخت
آســــــوده نشست و با اس ام اس جک های جدید، چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و روز از پیک، مدد رسیــــدن آموخت
پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت
بابــــــام چــــو آمد از سر کـــار بیماری و قد خمیـــــدن آموخت
انصافا خارجيا چطوري ميخوان فارسي ياد بگيرن؟!:n36::n09:
ها = بـلـه
ها؟ = چـی؟
ها! = تـعـجب
ها = چه میگی؟
ها = تـایید حرف
ها = بـرو خودتی
ها = خوشمون اومد
ها = چیه نگاه میکنی؟
ها ها ها = خوشـحالی
+
معانی مختلف مُردن در ایران :
می میرم برات : عاشقتم
بمیرم برات : خیلی دلم برات می سوزه
برو بمیر : دیگه نمی خوام ببینمت
می مُردی ؟ : چرا کاررا انجام ندادی؟
مُرده بودی : چرا نگفتی !
نمُردیم و ... : بالاخره اتفاق افتاد
مُردیم تا ... : صبرمان تمام شد
من بمیرم ؟؟؟ : راست می گویی ؟
مُردم : خسته شدم
مُردی ؟؟؟ : چرا جواب نمی دهی ؟
مُرده : بی حال و وا رفته
مُردنی : نحیف و لاغر
نفس باد صبا آفت جان خواهد شد
عید می آید و اجناس گران خواهد شد
قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس
باز سرویس گرِ فک و دهان خواهد شد
همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد
و سرا پای وجودم نگران خواهد شد
می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما
عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد
می رسد مرحله ی سخت و نفس گیر خرید
*نوبت گند ترین کار جهان خواهد شد
کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت
بر سر جیب بغل، فاتحه خوان باید شد
هانیه نعره بر آرد که ندارم مانتو
کامران از پی او تیز دوان خواهد شد
که پدر کفش و کت و پیرهنی می خواهم
بعد از او نسترنم مرثیه خوان خواهد شد
سام هم لنگهی جوراب به پا میگوید
شستم از پنجه اش امسال عیان خواهد شد
قیمت پسته به قلب من ِآسیبپذیر
باز هم وای که آسیبرسان خواهد شد
زیر بازارچه با قیمت ماهی یا گوشت
آسمان دور سرم پُر دَوَران خواهد شد
مغز گردو شده مانند طلا مثقالی
مغزم از قیمت آن سوت کشان خواهد شد
کمرم گشت که در خانه تکانی سرویس
حالیا نوبت این فک و دهان خواهد شد
*با این قسمتش خیلی موافقم :n27:
- Saman -
04-04-2015, 10:01
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
این اتولی که من میگم، فورد قدیم لاریه
رفتن توی این اتول، باعث شرمساریه
نه بابِ کورس شهریه، نه قابل سواریه
بار کشیده بسکی از، قزوین و رشت و انزلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
ماشین مشدی ممدلی، صندلیاش فنر داره
بلیتفروش مشدی و، شوفُر بی هنر داره
بهر مسافرینِ خود، زحمت و دردسر داره
رفتن با اتول بود، باعث کوری و شلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
مسافر از بوی اتول، تا میشینه کسل میشه
از متلک شنیدن و، بورشدن خجل میشه
بسکی فشار به او میاد، دچار دردِ دل میشه
پاره شود لباس اگر، گیر کند به صندلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
این اتولی که از قفس، تنگتر و کوچیکتره
جای چهل مسافر، گنده و چاق و لاغره
شوفره بس که ناشیه، اتول همیشه پنچره
راه نرفته درمیره، لاستیکِ چرخِ اوّلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
این اتولِ شکسته از، سیستم قدیمیه
تایر اون قراضه و، پیستون اون لحیمیه
شوفره دائماً پیِ، لودهگری و لیمیه
سربالایی نمیکشه، مگر با خیلی معطلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
بس که ماشالا محکمه، راه نرفته پنچره
از حلبی شکستهها، ساخته مبل و صندلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بیمعطلی
توضيح: شعر بالا متن ترانه "ماشین مشدی ممدلی" سروده "غلامرضا روحانی " و خوانده شده توسط " جواد بدیعزاده" میباشد!
- Saman -
08-04-2015, 16:30
ابراهيم نام ديوانههای در بغداد بود. روزی وزير خليفه او را به دعوت برده بود. ابراهيم خود را در آن خانه انداخت. خلاف از قرص جو به دست ابراهيم بيفتاده بخورد. زمانی بگذشت. گفتند ياقوتی سه مثقالين گم شده است. مردم را برهنه كردند نيافتند. ابراهيم و جمعی ديگر را در خانه كردند. گفتند شما به حلق فرو برده باشيد. سه روز در اين خانه میبايد بود تا از شما جدا شود. روز سوم خليفه از زير آن خانه میگذشت ابراهيم بانگ زد كه ای خليفه من در اين خانه قرص جوی خوردم، سه روز است محبوسم كردهاند كه ياقوتی سه مثقالين بردی. تو كه آن همه نعمتهای الوان خوردی و به زبان بردی با تو چهها كنند.
عبيد زاكانی
- Saman -
17-04-2015, 17:57
حكايت كردهاند در ايام زمستان روزی ميرزا مشخصخان توتآبادی به صحرا همی شد تا حال و هوايی بخوردندی.
هوا سرد بودندی و از سرما سنگ تركيدندی. ناگهان اسبی بديدندی كه از دهانش همی بخار بيرون آمدندی.
حيرت كردندی و انگشت به حيرت به دهان همی گرفتندی. گفتا: «جلالخالق! اسب بخار كه میگويند همين است؟!»
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بيت:
در حاشيهی باغ، بسی نقش و نگار است
ماشين بابام هزار و يك اسب بخار است
هر كس كه ببيندش بگويد:
خوش آنكه بر اين اسب، سوار است
خواجه وايرلس مجانی
برگرفته از نشريه "دوچرخه" شماره 784 ويژهی نوجوانان روزنامه همشهری... عكس: ماشين دودی از ويكی پديا
تلفن
دیشب شخص ناشناسی تلفن زد و گفت: "منزل فلانی؟"
گفتم: "خودم هستم، بفرمایید."
گفت: "من شماره تلفن شما را به سختی پیدا کردم. اول تلفن زدم به آقای باباچاهی، از ایشان تلفن آقای لنگرودی را گرفتم. بعدا تلفن زدم به آقای لنگرودی و از ایشان شماره تلفن آقای صالحی را گرفتم، بعدا تلفن زدم به آقای صالحی و از ایشان تلفن جنابعالی را خواستم. ایشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. من به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلانی دو سه سال است که از این جا رفته. پرسیدم شماره ی جدید آقای فلانی را دارید؟ گفتند نه، نداریم شما می توانید از مرکز 118 سوال کنید. تلفن زدم به 118 و شماره تلفن شما را از آنجا گرفتم."
گفتم: "متاسفم که این همه توی زحمت افتاده اید. واقعاً شرمندهام. حالا امرتان را بفرمایید."
گفت: "میخواستم از شما تلفن آقای احمدرضا احمدی را بگیرم."
عمران صلاحی
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.