ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : کنترل احساسات



ms368
03-07-2010, 22:35
سلام

بعضی مواقع تحقیر شدن توی مکان های عمومی مثه کلاس درس و مدرسه
یا اینکه کاری رو اشتباه ولی غیر عمد انجام دادن
یا توی مکان های عمومی مورد تمسخر قرار گرفتن ( مثل خوردن زمین )
به اشتباه حرفی رو میزنی که طرف مقابلت ناراحت میشه و چیزی از دهنش در میره ( فحش و دری وری )
حتی شوخی ها یی که دوستات برای شاد کردنت انجام میدن
همه اینها

من هیچ وقت نمیتونم احساساتمو کنترل کنم ، یعنی هر کار میکنم نمیشه

با کوچکترین فریاد ( چه به شوخی و یا جدی ) بغضم میگیره و بعضی از مواقع خود به خود گریه میکنم . یعنی دست خودم نیست اشکام خود به خود سرازیر میشن و خجالت میکشم که کسی متوجه این موضوع شه . و بعضی وقتا تا چند رو فکرمو مشغول میکنه .
یه جور حس غم بهم دست میده یعنی دردشو توی قلبم احساس میکنم
نفسم بند میاد و قلبم میخواد از کار بیوفته و نمیتونم به درستی جوابشو بدم .


دوست دارم طرفی رو که به صورتی میخواد آزارم بده رو جدی جدی بکشم

بیرحمانه ترین شکنجه ها رو توسط خودم توی ذهنم براش مجسم میکنم ، ولی هیچ وقت نتونستم انجامش بدم .

مشکل چیه ؟
چطور میتونم احساساتمو کنترل کنم ؟
فکر میکنید یک بیماری باشه ؟

Old_Chater
04-07-2010, 00:03
از كي تا حالا اينجوري شدين؟
بيشتر علايم شما شبيه افسردگي هست
آيا از فعاليت هاي كه قبلا بهتون لذت ميداد العان لذت ميبرين؟



بیرحمانه ترین شکنجه ها رو توسط خودم توی ذهنم براش مجسم میکنم

يه نوع افسردگي هست كه آدم خودش مشكلاتشو پيچيده تر ميكنه اميدوارم مال شما اينجوري نباشه بهتره سريعا به يه روانپزشك مراجعه كنين و هرگز سر خود دارو مصرف نكنين

nightmare
04-07-2010, 00:17
سلام

بعضی مواقع تحقیر شدن توی مکان های عمومی مثه کلاس درس و مدرسه
یا اینکه کاری رو اشتباه ولی غیر عمد انجام دادن
یا توی مکان های عمومی مورد تمسخر قرار گرفتن ( مثل خوردن زمین )
به اشتباه حرفی رو میزنی که طرف مقابلت ناراحت میشه و چیزی از دهنش در میره ( فحش و دری وری )
حتی شوخی ها یی که دوستات برای شاد کردنت انجام میدن
همه اینها

من هیچ وقت نمیتونم احساساتمو کنترل کنم ، یعنی هر کار میکنم نمیشه

با کوچکترین فریاد ( چه به شوخی و یا جدی ) بغضم میگیره و بعضی از مواقع خود به خود گریه میکنم . یعنی دست خودم نیست اشکام خود به خود سرازیر میشن و خجالت میکشم که کسی متوجه این موضوع شه . و بعضی وقتا تا چند رو فکرمو مشغول میکنه .
یه جور حس غم بهم دست میده یعنی دردشو توی قلبم احساس میکنم
نفسم بند میاد و قلبم میخواد از کار بیوفته و نمیتونم به درستی جوابشو بدم .


دوست دارم طرفی رو که به صورتی میخواد آزارم بده رو جدی جدی بکشم

بیرحمانه ترین شکنجه ها رو توسط خودم توی ذهنم براش مجسم میکنم ، ولی هیچ وقت نتونستم انجامش بدم .

مشکل چیه ؟
چطور میتونم احساساتمو کنترل کنم ؟
فکر میکنید یک بیماری باشه ؟


منم دقیقا مثل تو هستم .
از کودکی هم همینطوری بودم . هنوزم همینطوریم .

ولی دیگه ازش خجالت نمی کشم . توی اون حالت میتونی خارق العاده ترین کاری رو که دیگران فکرشم نمی کنن انجام بدی . بیشتر بهش دقت کن و روش کار کن .

جلوی بغضت رو نگیر . چون اون بغش از ترس یا حقارت نیست . با زار زدن فرق داره . تو کاملا نگاه میکنی و اشک میریزی . این برای دیگران واقعا فرق میکنه ... خودت اگه این حس رو داری دقیقا میدونی چی میگم ...

فقط با عصبانیت تخلیش نکن . بذار آروم بیاد و بره . خیلی آروم هضمش کن . آخرش بهش لبخند بزن . :10:

ms368
04-07-2010, 12:33
مرد باش بابا
گریه چیه !!!

متن منو کامل خوندی ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][ دست خودم نیست اشکام خود به خود سرازیر میشن ]


از كي تا حالا اينجوري شدين؟
بيشتر علايم شما شبيه افسردگي هست
آيا از فعاليت هاي كه قبلا بهتون لذت ميداد العان لذت ميبرين؟
افسردگی خفیف فک کنم دارم
یادم نمیاد ولی شاید از 10 سالگی اینجوری بوده
قبلا فیلم و بازی های روز خیلی برام جالب بودن و هر ماه کلی فیلم و بازی سفارش میدادم ولی الان روزانه 1 اپیزود سریالهام هم به زور میبینم
موسیقی هم تک و توکی رو دوست دارم
علاقه به وبگردی هم دیگه ندارم
حوصله دوستامو ندارم ، اگه بخوان برن جایی و منو ببرن میپیچونمشون ... .


بهتره سريعا به يه روانپزشك مراجعه كنين و هرگز سر خود دارو مصرف نكنين
من حدودا 5 یا 6 ساله زیر نظر یکی از بهترین روان پزشکها هستم ( دکتر شهین طوبایی ) ، توی نت سرچ کنید .
هر 3 ماه یک بار مراجعه میکنم ( بعضی مواقع دیرتر و بعضی وقتها هم زودتر )



یارو رو بگیر تا میخوره بزنش!
بزن که بلند نشه ...
من مشکلم این نیست رفیق
انتقام غذایی است كه بايد سرد سرو شود، یعنی باید صبر كنید تا وقتش برسد. از تارانتینو


فقط با عصبانیت تخلیش نکن . بذار آروم بیاد و بره . خیلی آروم هضمش کن . آخرش بهش لبخند بزن .
فقط مشکل اینه که توی اون لحظه اعتماد به نفسم صفر میشه

قله بلند
04-07-2010, 12:45
سلام. یه سوالی برام پیش اومده و اون اینه که آیا در سن 16 سالگی، بخشی از این موارد که ذکر می کنید طبیعی نیست؟ آیا با بالا رفتن سن بخشی از این حالات به صورت طبیعی از بین نخواهد رفت؟

Old_Chater
04-07-2010, 12:52
من حدودا 5 یا 6 ساله زیر نظر یکی از بهترین روان پزشکها هستم ( دکتر شهین طوبایی ) ، توی نت سرچ کنید .
هر 3 ماه یک بار مراجعه میکنم ( بعضی مواقع دیرتر و بعضی وقتها هم زودتر )


دارو براتون چي تجويز كرده خانوم دكتر؟

Old_Chater
04-07-2010, 12:58
مرد باش بابا
گریه چیه !!!



وقتي غلظت سرتونين در سيناپس مغزت پايين بياد ديگه كاري به مرد و نامرد نداره دنيا برات جهنم ميشه
بعضي وقتا نظر بعضي كاربرا رو ميخونم تازه ميفهمم طرفاي من چه كساني هستن

Scary Feelings
04-07-2010, 12:59
سلام..شما چند سالته؟
درس خون هستی؟
تو جامعه زیاد میری یا کم؟

ms368
04-07-2010, 13:07
دارو براتون چي تجويز كرده خانوم دكتر؟

فعلا پروپرانولول 20+10 و نورتریپتیلین 10
البته هیچ کدوم واسه احساساتم نیست
برای عصبی بودنم تجویز کرده و البته یه سری سوال ازم کرده و من جواب دادم
بعضی مواقع واسم قرصای جدید تجویز میکنه که خودم کنسلشون میکنم و میرم بهش میگم /


سلام..شما چند سالته؟


چند ماه دیگه میشه 17 سالم

درس خون هستی؟
کم و بیش


تو جامعه زیاد میری یا کم؟
حوصله جامعه رو ندارم ولی اون قدری میرم که صورتم فراموش نشه
فقط واسه خرید و بعضی مواقع تفریح
هفته ای 2 یا 3 بار بیرون میرم

Old_Chater
04-07-2010, 13:53
ا پروپرانولول 20+10 و نورتریپتیلین


اين داروها بي كه بهتون دادن بيشتر واسه درمان استرس و اظطراب هست با اين شرايطي كه شما دارين من فكر ميكنم داروهاي هم خانواده SSRI واستون مفيد هست البته من دارو تجويز نميكنم اما بهتره اين موضوع رو با روانشناستون در ميون بذارين

قله بلند
04-07-2010, 16:03
بعضي وقتا نظر بعضي كاربرا رو ميخونم تازه ميفهمم طرفاي من چه كساني هستن منظورتون چیه؟
اگه منطورتون من هستم باید بگم که مطالبی که ایشون بهش اشاره می کنن به نظر طبیعی می یاد چون خود من هم توی این سن و سال ها از این واکنش ها داشتم ولی با افزایش سن، قدرت منطق، کم کم جای احساس رو می گیره. پس چرا می گن، انسان در 40 سالگی عقلش کامل می شه؟ الانش هم شاید اینجوری باشم ولی نه به این شدت. یادمه دوستم می گفت اگه به من می گفتند "تو" از کوره در می رفتم ولی اینقدر در این مدتی که توی جامعه بودم(دوستم شاغله) از این ناملایمات رو دیدم که انگار عادت کردم و از کنارشون بی خیال می گذرم. مثلاً چند سال پیش اگه فلانی یه چیزی بهم می گفت می یومدم زار زار گریه می کردم که چرا اینجوری گفت؟!!!! یک ماه پیش یه سوالی کردم از منشی یه دکتر توی بیمارستان، رسماً بدون دلیل سرم داد زد ولی اصلاً خاطر مبارکم رو برای این فرد خط خطی نکردم چون اون فرد، شخصیتش رو اینجوری بروز داد. اگه این اتفاق چند سال پیش می افتاد مطمئن باشید حتماً گریه می کردم و غصه می خوردم.

eMer@lD
04-07-2010, 16:06
سلام این دوره ممکنه گذراه باشه و شما با کمی تحمل می توانید خیلی راحت برا اوضاع چیره بشوید

این متن رو میگذارم ، راهکارهای مناسبی رو پیش رو میگذاره.
شماره 10، 9 ،8 ،3رو اول بخون:)

<H2>مشکلات دوره نوجوانی



1- کشمکش بین استقلال و وابستگی:
با توجه به اینکه این دوره، حد فاصل دوران کودکی و بزرگسالی است، از دست دادن حمایت‌های بی‌قید و شرط والدین برای کسب احساس استقلال از یک طرف و لذت مورد حمایت و پشتیبانی آنها بودن و همانطور کودک ماندن و بدون زحمت و دردسر، همیشه مورد محبت قرار گرفتن از طرف دیگر، در نوجوان کشمکش درونی ایجاد می‌کند و جنگ روانی عمیقی در ذهن او به وجود می‌آورد.
بعضاً خانواده و مدرسه و جامعه نیز از او توقعات متناقض دارند، گاهی او را به چشم یک کودک نگاه کرده و برخوردی تحقیرآمیز دارند و گاهی هم توقعات از او بیش از حد توان اوست و به چشم بزرگسالان به او می‌نگرند که این خود به کشمکش‌های درونی نوجوان دامن زده و او را با مشکل روبرو می‌سازد.

2- طغیان علیه مراجع قدرت:
نوجوان برای کسب استقلال علیه همه ی مراجع قدرت من جمله والدین و کادر مدرسه طغیان می‌کند.
گاهی اوقات رفتارهایی علیه آنها از خود نشان می‌دهد، درگیری‌هایی ایجاد می‌نماید و به اعمالی دست می‌زند که روابط او را با آنها و سایر مراجع قدرت به شدت تیره می‌کند، مثلاً بگومگو می‌کند، بحث و مجادله ی طولانی انجام می‌دهد، بر خلاف خواسته ی والدین دیر به خانه می‌آید، از انجام تکالیف درسی خودداری می‌کند، سیگار می‌کشد و حتی ممکن است دست به اعمال بزهکارانه هم بزند.
این مورد در خانواده‌های با محدودیت زیاد و یا مدارسی که مقررات سخت و خشک را بدون نظرخواهی و مشورت با نوجوان اجرا می‌کنند از شدت بالاتری برخوردار است.

3- هویّت فردی :
یکی دیگر از مشکلات مهمی که نوجوان با آن روبرو می‌شود مساله ی تشکیل «هویت فردی» اوست. بدان معنی که سوال‌های متعددی درباره ی مفهوم زندگی، نقش او در این زندگی، مفهوم مرگ و زندگی پس از مرگ و بطور کلی سوال‌هایی نظیر، من کیستم؟ و به کجا می‌روم؟ ذهن او را به خود مشغول می‌نماید که باید به آنها پاسخ دهد.
احساس هویت شخصی در نوجوانان کم‌کم براساس همانند سازی‌های مختلف گذشته ی آنها تکوین می‌یابد. با ورود به دوره ی نوجوانی ارزش‌های گروه همسالان و همچنین ارزیابی‌های معلمان و سایر بزرگسالان نیز مطرح است و هر اندازه ارزش‌هایی که از طرف دوستان و همسالان ابراز می‌شود با ارزش‌های والدین و معلمان هم‌خوانی بیشتری داشته باشد به همان نسبت کار هویت‌یابی نوجوان آسان‌تر پیش می‌رود.
4-
نوجوان می‌‌خواهد این همه انرژی را که به وجود آمده و موجب هیجان او شده است را در جایی آزمایش نماید، اما در عین حال نگران عواقب آن است. او بیداری و رشد تمایلات جنسی را دارد ولی هدف ندارد و چون غریزه ی جنسی کاملاً زیرزمینی است، جهت‌یابی آن با کور مالی انجام می‌شود و در افراد محجوب و کمرو نوعی اضطراب و گیجی ایجاد می‌کند. در جوامعی که آموزش ارضاء صحیح غریزه ی جنسی و راه‌های کنترل آن برای نوجوان آموزش داده نمی‌شود، این مشکل مضاعف است و در این‌جاست که متاسفانه لغزش و سقوط در پرتگاه در کمین است.

5- عدم کنترل بر رفتار و هیجانات ناشی از تغییرات جسمی و روانی دوران بلوغ:
به دلیل رشد سریع جسمی و تغییرات مشهود در اندام‌های بدن نوجوان در دوران بلوغ بعضی از رفتارهای هیجانی و عدم کنترل او طبیعی است. مثلاً جلو آمدن سرنوجوان به دلیل احساس بلندتر شدن گردنش، بزرگ شدن بینی و یا عدم کنترل در دست‌هایش برای جابجایی خصوصاً اشیاء ظریف از طرفی و عدم آگاهی و آموزش صحیح او در مقابله با این مسایل از طرف دیگر او را از نظر روحی تحت تاثیر قرار داده به‌طوری که در خود احساس بی‌کفایتی و حقارت می‌نماید که همین امر موجبات اضطراب را در وی فراهم می‌آورد.

6- ترس از آینده:
با پیدایش نیازهای جدید در نوجوان و کشش به سوی ارضای نیازهای آنی و مقطعی، آینده را در ذهن نوجوان مبهم و دور از دسترس تصویر می‌نماید به طوری که حتی چگونگی تامین اقتصادی و تشکیل خانواده برای خود در آینده و ازدواج و تحصیلات عالی را قله‌هایی دور از دسترس می‌پندارد که دستیابی به آنها برای او بسیار دشوار و در بسیاری از موارد از محالات است که البته نقائص تربیتی و آموزشی در درون خانواده، مدرسه و جامعه و محرومیت‌های شدید مالی خانواده به شدت و عمق این مشکل نیز می‌افزاید.

7- دغدغه اقتصادی:
یکی از مهمترین مشکلات نوجوانی این است که فرد قبل از اینکه به بلوغ اقتصادی برسد به بلوغ جنسی رسیده است و از طرفی چون به دنبال استقلال و کسب هویت جدید برای خود نیز می‌باشد همیشه به فکر دستیابی زودتربه منافع اقتصادی است و در این ارتباط می‌بینیم نوجوانانی را که مدرسه و تحصیل را رها کرده و به دنبال شغل و کسب درآمد می‌باشند و این خصوصاً در جوامعی که ارزش‌های انسانی و معنوی جای خود را به ارزش‌های مادی داده و شخصیت افراد برحسب درآمد و پول آنها مورد ارزیابی قرار می‌گیرد بسیار مشهودتر است و در این ارتباط اوضاع و احوال‌اقتصادی- اجتماعی و بی‌ثباتی جامعه، جنگ، بیکاری، کمبود امکانات و فقر مالی خانواده از عوامل تشدید کننده ی مشکل محسوب می‌شوند.

8- تعارض بین خواسته‌های والدین و گروه همسالان:
در این دوران، نوجوان تحت تأثیر گروه همسالان می‌باشد و والدین را مرتبط به نسل گذشته می‌داند که نیازها و خواسته‌های عصر حاضر او را درک نمی‌کنند. لذا نوجوان خود را در این میان کاملاً گیج احساس می‌کند چون حاضر نیست که محبت والدین را هم از دست بدهد. در چنین مواقعی نوجوانان بعضاً همانند هنرپیشه‌ها نقش بازی می‌کنند تا از مقبولیت والدین و گروه همسالان، هر دو برخوردار شوند.

9- ترس و اضطراب:
ناتوانی در سازگاری با موقعیت‌های جدید موجب تشدید ترس و اضطراب در نوجوان می‌شود مانند: ترس از عدم موفقیت در امتحان یا مورد سرزنش قرار گرفتن در خانه و مدرسه، ترس از پذیرش مسئولیت و ارتباط با جنس مخالف یا مورد پذیرش دوستان واقع نشدن.

10- به هم ریختگی ارتباط با دیگران:
فشارهای روانی، عاطفی و اجتماعی در این دوران موجب می‌شود که نوجوان با خودش، با خانواده‌اش، با دوستانش و بطور کلی با همه رابطه‌اش بهم می‌خورد و احساس کوچک شمردن خود و حقارت می کند و حالت عصبی در او افزایش می‌یابد.
</H2>

قلیون و سیگار میتونه بهترین رفیقت باشه !
این یک توصیه از طرف من ...

سلام:20:
من پستتون رو گزارش دادم
تو جمعهای اینترنت درست نیست راحت وبدون در نظر گرفتن وضعیت موجود نظر داد
این دوستمون نوجوانند .

قله بلند
04-07-2010, 16:17
شدیداً با eMer@lD موافقم. توصیه به مواد مضر در هر حالی بد و خطرناک است.

ms368
04-07-2010, 16:36
قلیون و سیگار میتونه بهترین رفیقت باشه !
سلام

اگه هم بخوام نمیتونم این کارو کنم دوست عزیز
چون حتی دود سیگار اطرافیانم ( عمو ، دایی ) باعث تپش قلبم شده ( حتی دود اگزوز اتوبوس و ... ) و نرمی دریچه قلب هم دارم .
من این همه هزینه بابت دندان پزشکی و روان پزشکی و ..... متحمل میشم که بدن بدرد نخورمو سالم نگه دارم ( که البته خیلی هم موفق نبودم ) اونوقت شما ... .
میدونم که آخرش مرگه ولی زندگی رو بدون سلامتی خودم دوست ندارم


سلام این دوره ممکنه گذراه باشه و شما با کمی تحمل می توانید خیلی راحت برا اوضاع چیره بشوید
سلام

من تا چند هفته پیش نمیدونستم که توی کنترل کردن احساسم اینقدر ضعیفم ، خوب که فکرشو میکنم میبینم که زیاد توی اینجور موقعیت ها قرار نگرفتم که بتونم توی کنترل کردنشون حرفه ای بشم .

حدود 1 ماه دیگه باید برم مطب
میخوام تمام نقطه ضعف هامو زیر و رو کنم و ریششو بسوزونم ( شاید با دارو ، شاید با اراده )

از همه دوستان ممنونم .

قله بلند
04-07-2010, 17:01
میخوام تمام نقطه ضعف هامو زیر و رو کنم و ریششو بسوزونم ( شاید با دارو ، شاید با اراده )با اراده، بهتره. به نظر من:
1- هر کاری رو باید کم کم ادامه داد تا به موفقیت رسید. با عجله، شتاب و توقع زیاد از خود، نمی شه به نتیجه رسید.
2-ناامید نباید شد.
3-تلقین نباید کرد. سن و جنس هم تاثیر داره. مثلاً سن شما کم هست و نباید از خودتون توقع یه آدم مثلاً 30 ساله رو داشته باشید.
4-این خیلی خوبه که سلامتی رو دوست دارید و براش تلاش می کنید ولی در این راه نباید به اضطراب خودتون کمک کنید.

ما نمی دونیم چه هستیم و چه کارهایی می تونیم بکنیم، انیشتین از 10 درصد ظرفیت مغزش استفاده کرد و شد این. استفاده از 100 درصد مغز، دیگه چی می شه؟!!! اگه می دونستیم که چرا خدا انسان رو اشرف مخلوقات نامید و چرا خودش رو تحسین کرد بابت این آفرینش، شاید خیلی از این مشکلات پیش رو رو نداشتیم. واقعاً انسان چیه و کیه؟ آیا می شه به کنهش پی برد؟ من که از وجود خودم و شگفتی هاش در شگفتم.

H-will
04-07-2010, 17:13
سلام
اگه هم بخوام نمیتونم این کارو کنم دوست عزیز
چون حتی دود سیگار اطرافیانم ( عمو ، دایی ) باعث تپش قلبم شده ( حتی دود اگزوز اتوبوس و ... ) و نرمی دریچه قلب هم دارم .
من این همه هزینه بابت دندان پزشکی و روان پزشکی و ..... متحمل میشم که بدن بدرد نخورمو سالم نگه دارم ( که البته خیلی هم موفق نبودم ) اونوقت شما ... .
میدونم که آخرش مرگه ولی زندگی رو بدون سلامتی خودم دوست ندارم


سلام
من تا چند هفته پیش نمیدونستم که توی کنترل کردن احساسم اینقدر ضعیفم ، خوب که فکرشو میکنم میبینم که زیاد توی اینجور موقعیت ها قرار نگرفتم که بتونم توی کنترل کردنشون حرفه ای بشم .
حدود 1 ماه دیگه باید برم مطب
میخوام تمام نقطه ضعف هامو زیر و رو کنم و ریششو بسوزونم ( شاید با دارو ، شاید با اراده )
از همه دوستان ممنونم .
سلام آقا،
قسمت هایی که پر رنگ شده نشان میده که شما باید روی اعتماد به نفس خودتون، بیشتر کار کنید.
*چرا به درد نخور؟ هر کسی محدودیت هایی ذاتی داره. لطفا این را باور داشته باشید. با خودتون کلنجار نکنید.
* اونوقت شما ...: احساسی که باعث شده ادامه مطلب را ننویسید، لطفا به یاد بیارید و روی آن کار کنید. ببینید ربطی به مشکل شما و اعتماد به نفس داره. (با خواندن این پاراگراف چه احساسی داشتید؟ حس به فکر فرو رفتن، ضعف، عصبانیت، شادی و ...)
*درست هست که مرگ حس خاص خودش را داره + اینکه مرگ هم مثل تولد، پایان یک مرحله و شروع مرحله دیگر است. همگی می تونیم به خدا اطمینان داشته باشیم.
*آفرین که قدر سلامتی خود را می دونید.
در کل، به نظر می رسه شما بیشتر جنبه مثبت زندگی را می بینید.:11: :20:
کتاب "روانشناسی افسردگی" نوشته ديويد برنز DavidBurns به ترجمه مهدی قرچه داغی را کار کنید که شش ماه تا یک سال زمان می بره.
به هر حال در خدمتیم. موفق باشید

Old_Chater
04-07-2010, 21:18
انسان در 40 سالگی عقلش کامل می شه؟



كي اين حرفو زده؟ميشه منبع يا اسم فيلسوفش رو بگين؟

ms368
04-07-2010, 21:46
درست هست که مرگ حس خاص خودش را داره + اینکه مرگ هم مثل تولد، پایان یک مرحله و شروع مرحله دیگر است. همگی می تونیم به خدا اطمینان داشته باشیم

قاعدتا باید یه جور حس غم و دلتنگی رو شعله ور کنه


کتاب "روانشناسی افسردگی" نوشته ديويد برنز DavidBurns به ترجمه مهدی قرچه داغی را کار کنید که شش ماه تا یک سال زمان می بره.
اگه بتونم گیرش بیارم ، حتما .


من که از وجود خودم و شگفتی هاش در شگفتم.
Me Too


3-تلقین نباید کرد. سن و جنس هم تاثیر داره. مثلاً سن شما کم هست و نباید از خودتون توقع یه آدم مثلاً 30 ساله رو داشته باشید.
فقط برام جالبه چرا هم سن و سالام وقتی این اتفاقا براشون میوفته کاملا بی خیالن ولی من حتی اختیار کنترل کردنش هم تقریبا برام غیر ممکنه .

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Old_Chater
04-07-2010, 22:24
فقط برام جالبه چرا هم سن و سالام وقتی این اتفاقا براشون میوفته کاملا بی خیالن ولی من حتی اختیار کنترل کردنش هم تقریبا برام غیر ممکنه .


درسته تو يه خيابون وقتي يه ماشين با شدت بوق ميزنه افراد زيادي هستن كه اهميت نميدن و افرادي هم كه اعصابشون ضعيفه پرخاشگري ميكنن

mefmef
04-07-2010, 22:26
فقط برام جالبه چرا هم سن و سالام وقتی این اتفاقا براشون میوفته کاملا بی خیالن ولی من حتی اختیار کنترل کردنش هم تقریبا برام غیر ممکنه .

دوست عزیز هیچ وقت خودتو با هیچکس مقایسه نکن هر کدوم از ما بدلایل ژنتیکی و شرایط محیطی که توش رشد پیدا کردیم با هم متفاوتیم بنظر من شما باید اعتماد بنفستو افزایش بدی و از اول هم به این اعتقاد داشته باشی که می تونی به تنمایی از پس این مشکل بر بیایی یه سرچ کن با عنوان راه های افزایش اعتماد به نفس برای شروع به نظر من خوبه درباره افزایش اعتماد به نفس اطلاعات جمع کنی و بکار بگیری و بدان که روش های افزایش اعتماد بنفس در هر کسی متفاوته موفق باشی

Alyssa
04-07-2010, 22:38
صحبت کردن با اعضای خانواده مخصوصا پدر و مادرتون سهمی بسیاری در تغییر روند خواهد داشت ... صحبت با کسایی که حاضرند جونشون را برای بچه هاشون بدند ... صحبت کردن خیلی از چیز ها رو برای خودتون روشن می کنه ... درسته شاید اولش سخت باشه ولی مطمین باشید کسی به جز خداوند و بعد پدر و مادر بهترین رفقی های دوران زندگی تون خواهند بود .... فرصت رو از دست ندید...
امتحانش مجانیه ... چون اون ها تجربه دارن که شاید به دردتون بخوره ...

قله بلند
05-07-2010, 02:24
این درسته که "هیچ وقت خودتو با هیچکس مقایسه نکن هر کدوم از ما بدلایل ژنتیکی و شرایط محیطی که توش رشد پیدا کردیم با هم متفاوتیم"
مثلاً من نمی تونم جملاتی رو که دخترخالم در شرایط مشابه با من می گه رو توی ذهنم بسازم و بگم چون دقیقاً از نظر ژنتیکی و شرایط محیطی که در اون رشد کردیم با هم متفاوتیم ولی می شه اونها رو یاد گرفت و کسب کرد و این میسر نیست جز با زندگی اجتماعی.

یکی از دوستان به صحبت کردن با پدر و مادر و... اشاره کرد. بار اولی که احساس افسردگی کردم(رفتار یکی از استاتیدم در اون موثر بود) و حدوداً یک هفته ای طول کشید، من رو وادار کرد تا از دوستانم بخوام تا به من کمک کنن و با من حرف بزنن. بندگان خدا خیلی هم تلاش کردند و خیلی هم متعجب شده بودن که چرا آدم پرکار و شنگولی مثل من افسرده شده و از این جور درخواست ها می کنه. هر وقت باهام حرف می زدن، حالم خوب می شد ولی چند دقیقه بعد از اینکه تلفن رو قطع می کردم دوباره همونجوری می شدم. تا اینکه خودم یا علی گفتم و باز شروع به کار کردم. می دونید چرا؟ چون به یک هدف می اندیشیدم که باید بهش می رسیدم. جالبه بدونید که این هدف، بعد از دو ماه از اون افسردگی به یک هدف متعالی تر تبدیل شد که از حد نمره فراتر رفت و شد رضایت خواننده و نه نمره.
اتفاقاً بعضی وقت ها دوستان بهتر از پدر و مادر عمل می کنن چون شما رو می فهمن ولی پدر و مادر شما رو نمی فهمن. مثل همین قضیه که براتون گفتم.

افسردگی دوم به خاطر کار زیاد و مدام و عدم تشویق از سوی اساتید بود. واقعاً باید تشویق وجود داشته باشه وگرنه آدم می بُره. اگه دائم مثل یه تراکتور کار کنی و احساس کنی که تشویق نمی شی و انگار ازت می خوان که بیشتر کار کنی، افسرده می شی. من این رو در مورد خودم دیدم و چشیدم. واقعاً بده.

نمی دونم آخرین جشنوارده تولیدات رادیو و تلویزیونی رو دیدید یا نه؟ از ثریا قاسمی و آقایی که اسمش از ذهنم پرید به عنوان بازیگران ملی تقدیر شد. این بازیگر آقا پشت تریبون رفت و گفت: خیلی خسته بودم. با این تقدیر جانی دوباره به من دادید.
می بینید که تشویق چقدر مهمه و می تونه چه کارهایی بکنه.
امیدوارم مفید بوده باشه و از بحث خارج نشده باشم.[COLOR="Silver"]

---------- Post added at 03:24 AM ---------- Previous post was at 03:21 AM ----------

ms368
05-07-2010, 13:27
و بدان که روش های افزایش اعتماد بنفس در هر کسی متفاوته موفق باشی اینو قبول دارم
تست کردم .


درسته تو يه خيابون وقتي يه ماشين با شدت بوق ميزنه افراد زيادي هستن كه اهميت نميدن و افرادي هم كه اعصابشون ضعيفه پرخاشگري ميكنن اره درسته
یادم رفت بگم
بعضی مواقع توی دلم بدجوری فحش میدم به امثال این ادمها.


صحبت کردن با اعضای خانواده مخصوصا پدر و مادرتونالبته که گفتگو میکنم
ولی بعضی از حرفارو نمیشه به پدر و مادر زد و اون راحتی رو در مقایسه با دوستای نزدیکت نداره


افسردگی دوم به خاطر کار زیاد و مدام و عدم تشویق از سوی اساتید بود. واقعاً باید تشویق وجود داشته باشه وگرنه آدم می بُره. اگه دائم مثل یه تراکتور کار کنی و احساس کنی که تشویق نمی شی و انگار ازت می خوان که بیشتر کار کنی، افسرده می شی. من این رو در مورد خودم دیدم و چشیدم. واقعاً بده.درسته
مثلا وقتی میدونی میتونی با 12 نمره قبولی رو بگیری دیگه نیازی به درس خوندن زیاد برای نمره بیشتر نمیبینی .
منظورم مجبور کردن نیست
ممنون از توجهتون ، اطلاعات خیلی خوبی بدست آوردم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و فکر میکنم یکمم از بحث کنترل احساسات دور شدیم :دی

Alyssa
05-07-2010, 13:41
این اشتباه رو نکنید ...

البته که گفتگو میکنم
ولی بعضی از حرفارو نمیشه به پدر و مادر زد و اون راحتی رو در مقایسه با دوستای نزدیکت نداره

پدر و مادر تون بهترین کسی هستند که غم شما رو می خوردند .... هر حرفی بسته به نوعش با پدر و مادر می تونه خیلی کار ساز باشه ... این رو روش فکر کنید ...
دوستی ها گذرایه ولی پدر مادر ها نه ... اون همیشه غم فرزندانشون رو می خورند ... یکم بیشتر دقت کنید منظورم رو متوجه میشید ...
دوستی ها همانند یه اتصاله وقتی قطع بشه دیگه خبری نداری چه اتفاقی ممکنه بعدش بیفته .... بهترین رفیق های زندگی تنها پدر و مادر تون هستند ...
چون از وجود اون ها هستید ... پس نگفتن معنا نداره .... شما باید تصمیم رو بگیرید ولی خوب روش فکر کنید ...

قله بلند
05-07-2010, 23:42
سلام
توی یکی از پست هات نوشته بودی که از شما دوستان تشکر می کنم که راهنمایی می کنید ولی احساس می کنم که بحث داره از محیط اصلی خارج می شه. ولی یه سوال اینجا مطرح می شه و اون اینه که آیا تعادل نداشتن در احساسات یک بحث مستقله یا می تونه به جنبه های دیگه ای از بحث های مربوط به روانشناسی مربوط باشه؟ این مطلب رو من نمی دونم و باید از کارشناسان این زمینه پرسید. من فقط احساس کردم که باید این سوال رو بپرسم.
منظورم این بود که اگر راجع به افسردگی یا هراس از جمع صحبت می کنیم، می تونیم از اختلالات مربوط به عدم تعادل در احساس هم صحبت کنیم یا خیر؟ مثلاً می گوییم، فلان بیماری باعث بروز یا تشدید فلان بیماری است.

ms368
06-07-2010, 08:36
ولی یه سوال اینجا مطرح می شه و اون اینه که آیا تعادل نداشتن در احساسات یک بحث مستقله یا می تونه به جنبه های دیگه ای از بحث های مربوط به روانشناسی مربوط باشه؟
منظورم این بود که اگر راجع به افسردگی یا هراس از جمع صحبت می کنیم، می تونیم از اختلالات مربوط به عدم تعادل در احساس هم صحبت کنیم یا خیر؟


یه جورایی گیج کنندس
ممکنه این بحث ها به هم مربوط باشن
ولی به نظرتون عدم کنترل احساسات میتونه قرار نگرفتن در شرایطی که در پست1 اشاره کردم باشه ؟
اگه افسردگی درمان شه چه تضمینی وجود داره که فرد بتونه بعد از درمان احساساتشو کنترل کنه ؟


این مطلب رو من نمی دونم و باید از کارشناسان این زمینه پرسید
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]