مشاهده نسخه کامل
: گفتگو درباره کتاب هایی که خوانده ایم
درضمن من با آثار مستور مخالفم اصلا حس خوبي بهشون ندارم هرچند داستان هاي قشنگ كم نداره
نظر هر کسی محترمه....حالا ببینیم دوستان چیرو انتخاب میکنن...منتظریم
آثار "نادر ابراهیمی" هم بد نیست در نظر داشته باشیم.
بد نیست که واسه راحتی اولیه کاریران فعال ادبیات یکی را که انتخاب خودشونه بگن.
منم با آثار مستور موافقم
ترجیحا عشق روی پیاده رو یا روی ماه خداوند را ببوس
اما خب دنیای سوفی رو هم دوست دارم هر چند که نمی دونم چگونه میشه راجع بهش صحبت کرد!
bleu2u4u
14-02-2009, 02:44
منم با مستورموافقم
مخصوصا روی ماه خداوند را ببوس و استخوان ... که واقعا کتابهای عالی ای هستند
خب طبق نظر اکثریت روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور انتخاب شد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این هم لینک دانلود برای دوستانی که کتاب را نخوانده اند
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] file%2F87615996%2Fac2fb822%2Frooye-mahe-khodavand-ra-beboos.html)
این کتاب را چون بچه ها توی تاپیک معرفی کتاب زیاد ازش حرف زدن تصمیم گرفتم بخونم و خیلی دوسش داشتم
قبل از اینکه اصلا وارد سبک یا موضوع نوشته بشم اسامی استفاده شده توی داستان منو گرفت اسمهایی که دلم می خواست همه رو توی متن داشت همشونو خیلی عجیب بود و همین باعث شد فکر کنم عجب کتاب قشنگ و جادویی هست
بعد از اون هم از خود داستان که بگذریم نوشته هاش برام واقعا جادویی بودن به خصوص این قسمت
وقتی طلوع کردی من ان بالا بودم پشت شیشه . محو تو . اخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست ! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام . تو ان پایین مثل یک حجم ابی می درخشیدی و من به هر چه رنگ ابی بود حسودی ام می شد ...........
و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام .
بغض گلومو می گرفت
خلاصه اینکه بنده به شخصه اون قدر درگیر نوشته های کتاب بودم که دیگه خود موضوع از دستم رفتم و اون موقع به این نتیجه رسیدم که اصلا مهم نیست خدا هست یا نیست مهم اینکه که زندگی خیلی قشنگه و باید سعی کنیم قشنگ نگهش داریم
وقتی طلوع کردی من ان بالا بودم پشت شیشه . محو تو . اخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست ! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام . تو ان پایین مثل یک حجم ابی می درخشیدی و من به هر چه رنگ ابی بود حسودی ام می شد ...........
و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام
درسته...این کتاب جاهای بسیار زیبایی داشت که شما یکیش رو گفتید.
یه چیزه جالبه دیگه ( شاید فقط برای من اتفاق افتاده ) : هر جا که انتظار داشتم نویسنده بگه " آیا خدایی وجود دارد؟ " ، نمیگفت و جاهایی که اصلا انتظارش را نداشتم به صورتی جالب ، غافلگیر میشدم.
این پاراگراف هم اوایل رمان گفته :
چند لحظه طول می کشد تا از پشت شیشه های عینکش چند سال به عقب برگردد و مرا لای آن نیمکتهای درب و داغان کلاس به خاطر آورد.خودش را در آغوشم رها میکند.از صدای آرام گریه اش که توی گوشم میپیچد تعجب میکنم و ارکیده ها را به کمرش فشار میدهم.می گویم : لوس نشو مرد گنده!
روی ماه خدا رو به زور هم شده ببوس
خوب من این کتاب رو چند روزی هست خوندم ....
و اصلا ازش خوشم نیومد ...
احتمالا به خاطر شخصیت هاست که متن داستان به من نمیچسبه ....
این کاراکتر ها اصلا اونایی نیستن که من دوسشون داشته باشم
در واقع از علی رضا ... از سایه ... از یونس بدم میاد ... و دقیقا از علی رضا متنفرم
گذشته از اون از متنی که بخواد خودش رو بی طرف نشون بده و در عین حال کاملا متظاهرانه جهت گیری کنه هم متنفرم
یه وقت هایی داستان به مقاله و رساله هایی روزنامه وار و دم دستی تبدیل میشد .... (هر چند در کل روایت آرام و روانی رو شاهد هستیم)
از پایان بندی سر هم بندی شده ی داستان هم خوشم نیومد
یاد فروغ به خیر ....
.............
در مورد علت خودکشی پارسا هم میتونید به فیلم " پی " ساخته ی دارن آرونوفسکی مراجعه کنید (که دقیقا داستانی مشابه داره ولی درزمان حیات اون ریاضیدان اتفاقات به وقوع می پیوندند ).... و از اون دست نوشته هاش مرجع بگیرید
و در انتها هم تمام سعیتون بکنید که به خواست نویسنده گردن بنهید و قبول کنید که هر کی به دنبال درک دنیا از طریق علم باشه باید خودش رو سر به نیست کنه .... و انسانها ی خوب هم همه مثل علیرضا مونگل هستند و به قول دوستی دیالوگ های گل درشت تحویل هم میدن ....
......
از حسنات کتاب هم سبک نوشتاری متوازن و استفاده ی بجا از کلماته که از نقات قوتش حساب میشه ....
موضوع داستان تکراریه. منتها با حس و حالت امروزی تر. "هدایت" در داستان کوتاهی این مسئله را که "بالاخره خدایی هست؟" را به شکلی غیر مستقیمتر در داستان کوتاهی بیان میکنه. منتها در اونجا حوادت داستان در چند صد سال آینده اتفاق می افته که بشر از نظر علمی پیشرفتهای خیلی زیادتری کرده. اما حل نشدن این مسئله بطور قطعی باعث میشه که شخص داستان خودشو بکشه.
سوال آیا "خدایی هست؟" (بهتر نبود نویسنده به جای "خداوندی" میگفت "خدایی"؟) را شاید هر کسی یکبار هم شده از خودش پرسیده باشه.
بدی این سوال اینه که خیلی سریع ولاجرم آدم به مباحث فلسفه ای پرت میشیه که اکثرا حال و حوصله اش را ندارن و ترجیح میدن به درون خودشون مراجعه کنن کما اینکه برای خیلیها فلسفه هم نمیتونه کار زیادی براشون بکنه. حالا این سوال وقتی بیشتر احتمال مطرح شدنش هست که احساس ناعدالتی پیش بیاد. وقتی این حس شدت میگیره لازمه که حتما خدایی و طبعا مباحث بعد از مرگ هم باشه که جبران کنه و ترازوی عدالت سر جاش برگرده.
اگه به یکی بی عدالتی میشه باید تو این دنیا از یه جای دیگه جبران بشه. تا اینجای کار میشه اگه خدا هم نباشه بر اساس قواعد اجتماعی جبران مافات را توجیه کرد. اما وقتی فرد شانسی تو این دنیا و زندگی نداره لاجرم باید به دنیای دیگه ای امید داشت و البته وجود خدایی عالم و دانا که همه چیز را به خوبی کنترل کنه. مسائلی مانند بیماریهای ناعلاج، بلاهای طبیعی و ... که نمیشه توجیه این دنیایی از نظر عدالت واسشون آورد بیشتر آدم را به این حس فرو میبره که "باید خدایی باشه" و اگه معتقد باشیم که حتما باید تو این دنیا جبران بشه دچار این شک خواهیم شد که "آیا خدایی هست؟"
نویسنده بیشتر حالت دوم را در نظر داره. مرتبا اتفاقاتی می افته که این سوال را پیش میاره. مرگ همسر دوستش مهران، بیماری پدر و مادرش، مرگ دوست علیرضا و ..
.
مرگ دکتر پارسا را میتوان اینطور نتیجه داد که به دلیل همین گرفتاری هست که "آیا خداوندی هست؟" و نشان دهد که این مشکل اساسی هنوز برای بعضی لاینحل مونده حتی با وجود داشتن علم بالای فیزیک و ریاضی که کاملا عقلی و منطقی هست. پارسا به جواب نمیرسه و خودکشی میکنه. البته نویسنده اینو نمیگه اما اگه کمی تامل کنیم به همین میرسیم. نویسنده خودش کم کم داره دکتر پارسا میشه.
کل داستان دور موضوع "آیا خداوندی هست" میچرخه و به نظر من جوابهای افراد خیلی عمیق نیستن بلکه نظرهای رایج و معمول درباره این سوال اساسی هست و خواننده را خیلی به فکر فرو نمیبره.
اصلا طرح موضوع خیلی چیز تازه و جدیدی نیست. و خواننده برای یافتن جواب منابع بهتری را میتونه پیدا کنه. کار رمان باز کردن دیدگاههای جدید و نو ونشان دادن تو در تو های کشف نشده آدمی هست نه به بحث کشیدن یک موضوع قدیمی و البته بیشتر فلسفی که "ایا خداوندی هست؟"
این داستان بیشتر مثل فیلمنامه ای میمونه که توش پر از صدای بارون و افق غمگینه که افرادش باید حتما تحصیلکرده و از قشر علمی بالا باشن (فوق لیسانس به بالا) و باید مرتبا در حال آشفتگی دیده بشن (یه نوع آشفتگی جذاب!) که "آیا خدایی هست؟".
راستش با اینهمه صحبتی که از این اثر شده بود احتمال داستان پرعمق تری را میدادم
بهترین صحنه داستان به نظرم اونجایی هست که نویسنده در حالی که اتفاقی داره قصه شب مخصوص بچه ها را گوش میکنه، مرتبا مسائل فکری خودش هم توی ذهنش شنیدن داستان را قطع میکنه. این یک در میونی خیلی جالب بود واسم.
امتیاز من: 6 از 10
خوندن اين كتاب و چند تاي ديگه مثل كافه پيانو باعث شد فكر كنم چي باعث ميشه كه يه كتاب نه چندان جالب توي ايران انقدر معروف بشه !!!!!!!!!!!!!!
نكته اي كه برام جالبه اينه كه اوايل كه كتاب به بازار اومده بود ، به هر كسي كه ميرسيدي ميگفت روي ماه خداوند را ببوس رو خوندي ... اگه نخوندي نصف عمرت بر فناست و خلاصه همه ازش به عنوان شاهكار حرف ميزدند ، بعد از يه مدت كم كم نقد هاي منفي شروع شد و تازه هر كسي نظر اصليش رو راجع به كتاب ( خوب يا بد ) مشخص كرد ..... و متاسفانه اين اتفاقيه كه براي اكثر كتاب هاي ايراني كه به چاپ بالا ميرسند اتفاق ميافته .....
خب فكر كنم به بيراهه رفتم ... قرار بود راجع به خود كتاب بحث كنيم :
به شخصه اصلا از اين كتاب خوشم نيومد ..... در واقع هيچ چيزي نداشت كه منو جذب كنه ...... نه شخصيت ها اوني بود كه انتظار داشتم ، نه خود داستان حرف جديدي داشت ، نه متن كتاب خيلي خاص بود ( البته نميتونم اين مورد را با قاطعيت بگم چون بيشتر دنبال خود داستان بودم و زياد روي جملات تكيه نكردم ) و بزرگترين اشكالي كه به نظر من داشت اين بود كه همه مسائلي رو كه توي كتاب مطرح ميكرد نيمه كاره رها ميكرد ...... وقتي كتاب رو ميخوندم سوالاي زيادي واسم پيش اومد كه در نهايت اكثرشون بي جواب موند ، تمام مدت منتظر بودم كه يه پاسخ خيلي قانع كننده و جالب براي سوال مطرح شده در تمام صفحات كتاب "آيا خدايي هست ؟ " داده بشه كه اين هم ناكام موند ........ به قول دوستمون يك پايان فوق العاده سرهمبندي شده .....
خوندن اين كتاب براي من مثل اين بود كه يه قسمت از يه سريال رو ديدم و حالا منتظرم كه هفته بعد ادامش رو ببينم ......
و البته حرف هاي ديگه اي هم داشتم كه چون بچه هاي ديگه دقيقا مطرح كردند فقط به تائيد اونا اكتفا ميكنم :
از متنی که بخواد خودش رو بی طرف نشون بده و در عین حال کاملا متظاهرانه جهت گیری کنه هم متنفرم
بدی این سوال اینه که خیلی سریع ولاجرم آدم به مباحث فلسفه ای پرت میشیه که اکثرا حال و حوصله اش را ندارن
کل داستان دور موضوع "آیا خداوندی هست" میچرخه و به نظر من جوابهای افراد خیلی عمیق نیستن بلکه نظرهای رایج و معمول درباره این سوال اساسی هست و خواننده را خیلی به فکر فرو نمیبره.
با اینهمه صحبتی که از این اثر شده بود احتمال داستان پرعمق تری را میدادم
و اميدوارم بچه هايي كه نظر مثبتي راجع به كتاب دارند ، دقيقا اعلام كنن چي باعث شد كه از كتاب خوششون بياد ؟؟؟؟؟ ( به هر حال اينم يه جور بازنگريه )
شاید مفهوم قشنگی رو می خواست بیان کنه اما اصلا نتونسته بود. دقیقا یک داستان نچسب
به جای اینکه خط فکری به خواننده اش بده به طرق مستقیم و غیرمستقیم سعی می کرد بگه اینی که من میگم خوبه و تو هم بگو چشم
نمی دونم قصد نویسنده چی بوده اما من همش احساس می کردم که باید در آخر کتاب بگم چشم، ما الان خدا را درک کردیم و روی ماهش را شدیدا بوسیدیم.
و من اصلا نمی تونستم با هیچ کدوم از شخصیت ها ارتباط برقرار کنم و به نظرم شدیدا غیرواقعی می اومدن.
آدمی مثل یونس که شدیدا مذهبی بوده و تا حدی که رفته فلسفه بخونه تا بتونه دین رو باهاش ثابت کنه (یا یک همچین چیزایی) یکهو با این شدت و حدت به وجود خدا شک می کنه!
یا علیرضایی که آدم حس می کرد پیامبری چیزیه! یا حداقل نقش ناجی تمام شخصیت ها رو بر عهده داشت. ناجی یونس، سایه، مهرداد، اون راننده تاکسیه، اون دوستش که مرد و ...
تنها شخصیت داستان که ازش خوشم اومد دکتر پارسا بود! یا حداقل برام باور پذیر بود.
و اون تکرار کلیشه ایه گاه به گاه یعنی واقعا خدایی هست؟ که دائما به ما گوش زد می کرد ما در این کتاب داریم به دنبال اثبات وجود یا عدم وجود خدا می گردیم. اما جالب اینجاست که همون طور که دوستان هم گفتند دقیقا همون حرف های همیشگی گفته میشه. اینکه همه چیز رو نمیشه با عقل درک کرد و باید ایمان داشت و خدا به ایمان ما نیاز نداره ما به اون نیاز داریم و چیزهایی از این دست.
برخی قسمت هاش رو دوست داشتم. اون بخش سخنرانی علیرضا در هنگام شام سه نفره ی دوستانه راجع به انتخاب خوبی و بدی ها. و دیگری نامه های دکتر پارسا.
من به دست هایت خیره شدم و همه معصومیت زندگی را در آنها دیدم و برخود لرزیدم. مثل دریا آبی بودند یا انگار تکه ای از آسمان بودند که روی زمین افتاده بودند. بعد من با قلم سبزی تمام حرمت آن دست های آبی را بوسیدم و فهمیدم که خدا هم آبی است...
سلام...
اینجا رو برای مطرح کردن سوالم پیدا کردم ... اگه درست باشه ...
میخواستم بدونم که کتاب نبرد بزرگ همون کتاب " آرماگدون " هست ؟
اسم نویسنده رو نمیدونم ولی داستان اینجور شروع میشه :
از سال 1980 این عادت در من پیدا شده .....
شخص به کمپ دشت مجدون میره و راهنماش یه سروان هست که تو جنگ جهانی دوم بوده ....
این کتاب به دکترین اتمام دنیا در سال2000 با ظهور نیروهای بدی و مسیح هست ...
کتاب چیزی حدود 60 صفحه هست ...
میخواستم بدونم کتاب همونه و درسته ؟ ( و نقد کتاب نباشه ...)
ممنون
و اون تکرار کلیشه ایه گاه به گاه یعنی واقعا خدایی هست؟ که دائما به ما گوش زد می کرد ما در این کتاب داریم به دنبال اثبات وجود یا عدم وجود خدا می گردیم. اما جالب اینجاست که همون طور که دوستان هم گفتند دقیقا همون حرف های همیشگی گفته میشه. اینکه همه چیز رو نمیشه با عقل درک کرد و باید ایمان داشت و خدا به ایمان ما نیاز نداره ما به اون نیاز داریم و چیزهایی از این دست
قبول دارم که زیاد گفته شد و حیف که زیاد گفته شد...اگه آقای مستور این جمله رو بایگانی میکرد و فقط و فقط یکجا از کتاب و اون هم در اوج داستان به عنوان آب سردی به روی خواننده به کار میبرد ، اون وقت این جمله هم میتونست زیبا باشه.
و به قول اون ضرب المثل فارسی که میگه حلوا چو یکبار خورند دیگر بس ( ببخشید درست یادم نیست:31:) ایشون انقدر خواست از شیرینی به خواننده بده که دل خواننده رو زد...ولی به نظر من ایشون از این جمله غیر منتظره استفاده میکرد و خودش میتونه مقداری از نمره ی منفی رو بکاهد.
در ضمن من از این کتاب به یک دلیل خوشم اومد و اون بازی با کلماته که خیلی جاها خوب ازشون استفاده شده :
و شک مثل آونگی دائم مرا به سوی ایمان و کفر میبرد
شک کردن مرحله ی خوبی در زندگیه اما ایستگاه خیلی بدیه
به تعداد آدمها فلسفه ی زندگی وجود داره
خداوند برای هر کس همون قدر وجود داره که او به خدا ایمان داره
اما انتقاد اصلی من به این کتاب این حرفا نیست...چیزی که از این کتاب من رو ناراحت کرد حالتی بود که انگار میخواست مذهب رو به کالبد خواننده تزریق کنه که من به این موضوع بیش از هرچیز حساسم.
اگر نویسنده به جای اینکه انقدر به تزریق مذهب اصرار کرده ، سعی میکرد خدا رو به شیوه ی عرفانی معرفی کنه همونطوری که بزرگان عرفان از خدا صحبت کردند ، خیلی بهتر بود.
این داستان منو یاد اون فیلم تو ماه رمضون انداخت که پوریا پورسرخ بازی کرده بود ( اسمش چی بود؟؟:31:) که اتفاقا انتقاد من هم از اون فیلم همینه.
علی ای حال ، کتاب جمله بندیهای زیبایی داشت.
:11:
جالبه که وقتی کتاب رو می خوندم و مخصوصا وقتی تموم شد ... مطمئن بودم این کتاب از همون اول نوشته شده تنها برای اینکه شعار های تکراری تحویل بده ... و مخصوصا رساله ای باشه برای اینکه ثابت کنه خدایی هست ...
که اگه نبود همه مثل پارسا خودکشی می کردند ... یا مثل یونس شرگشته می شدند
ولی بودنش باعث شده .. علی رضا انقد پیغمبر باشه ....
یا سایه تا این اندازه کمال گرا .... و سعادت مند ...
.............
سوالی که واسم پیش میاد اینکه چطور دوستانمون بعد از خوندن کتاب به این نتیجه رسیدن که اصلا مهم نیست خدایی هست یا نه
پوریا پورسرخ بازی کرده بود ( اسمش چی بود؟؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روز حسرت : دی
//////////////////////
ولی من شدیدا پیشنهاد میکنم " پی " (به کارگردانی دارن آرونوفسکی) رو ببینید ...
با همین دست مایه ساخته شده ... ولی تفاوت یک اثر برتر و یک کار سفارشی رو در مقایسه با این کتاب مشخص میکنه
جالبه که وقتی کتاب رو می خوندم و مخصوصا وقتی تموم شد ... مطمئن بودم این کتاب از همون اول نوشته شده تنها برای اینکه شعار های تکراری تحویل بده ... و مخصوصا رساله ای باشه برای اینکه ثابت کنه خدایی هست ...
که اگه نبود همه مثل پارسا خودکشی می کردند ... یا مثل یونس شرگشته می شدند
ولی بودنش باعث شده .. علی رضا انقد پیغمبر باشه ....
یا سایه تا این اندازه کمال گرا .... و سعادت مند ...
.............
سوالی که واسم پیش میاد اینکه چطور دوستانمون بعد از خوندن کتاب به این نتیجه رسیدن که اصلا مهم نیست خدایی هست یا نه
روز حسرت : دی
//////////////////////
ولی من شدیدا پیشنهاد میکنم " پی " (به کارگردانی دارن آرونوفسکی) رو ببینید ...
با همین دست مایه ساخته شده ... ولی تفاوت یک اثر برتر و یک کار سفارشی رو در مقایسه با این کتاب مشخص میکنه
منو می گی ؟:31:
من که شخصا دفاع خاصی از کتاب ندارم . خیلی خیلی کتاب رو دوست دارم اما همون طور که گفتم این به خاطر یک سری احساسات شخصیه مثلا اسامی انتخاب شده توسط نویسنده یا جملاتی که بهش فکر می کرردم و یک دفعه توی کتاب بود
و خوب زمانی که خوشحال باشی و یک دفعه همین چیزی هم بخونی به نظرت می یاد دنبال دلیل گشتن بی معنیه زندگی قشنگه باید ازش لذت برد
اما از همون اولم گفتم دلایل من واسه این کتاب شخصیه و به همنی دلایل شخصی هم حس خوبی بهش دارم و قادر به نقدش نیستم:46:
آدمی مثل یونس که شدیدا مذهبی بوده و تا حدی که رفته فلسفه بخونه تا بتونه دین رو باهاش ثابت کنه (یا یک همچین چیزایی) یکهو با این شدت و حدت به وجود خدا شک می کنه!
karin جان من حرفهای شما رو قبول دارم اما در مورد جمله ی بالا باید بگم که یک همچین چیزی ممکنه...من خودم شخصی رو میشناسم که یک همچین اتفاقی براش افتاد و پس از باورهای دینیش ، به دنیای دیگری رو آورد در حدی که دیگه بیخ و بن خیلی چیزا رو زد ( دستهام قدرت تایپ اون خیلی چیزا رو ندارن:41:)
اما بعد از مدتی دوباره به دین برگشت...ولی باچه حالی:41:
از یکی از بچه ها شنیدم که حتی یکبار داشته خودکشی میکرده ولی خدا رو شکر زنده مونده...الآن دیگه خبری ازش ندارم....
فقط همین...میخواستم بگم این مورد امکان پذیره.امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم.
karin جان من حرفهای شما رو قبول دارم اما در مورد جمله ی بالا باید بگم که یک همچین چیزی ممکنه...من خودم شخصی رو میشناسم که یک همچین اتفاقی براش افتاد و پس از باورهای دینیش ، به دنیای دیگری رو آورد در حدی که دیگه بیخ و بن خیلی چیزا رو زد ( دستهام قدرت تایپ اون خیلی چیزا رو ندارن:41:)
اما بعد از مدتی دوباره به دین برگشت...ولی باچه حالی:41:
از یکی از بچه ها شنیدم که حتی یکبار داشته خودکشی میکرده ولی خدا رو شکر زنده مونده...الآن دیگه خبری ازش ندارم....
فقط همین...میخواستم بگم این مورد امکان پذیره.امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم.
بله درسته
اتفاقا چند روز پیش داشتم به همون حرف خودم فکر می کردم و با خودم گفتم ممکنه باشه
ممکنه بشه
چرا نه؟
در هر حال ممنون
+
این دو هفته هم به پایان رسید
اگر دوستان جهت جمع بندی پایانی می خواهند از 10 نمره ای به کتاب دهند و یا پیشنهادی برای کتاب بعدی دارند شدیدا استقبال می کنیم :46:
مرسی:11:
خوب من به این کتاب 1 از 10 میدم ....
...........
و برای کتاب بعدی سمفونی مردگان رو پیشنهاد دارم ...
بهتر نیست یک در میون خارجی و ایرانی باشه؟
فکر کنم بد نباشه که اثری از مارکز باشه. گرچه من چیزی نخوندم از این نویسنده بزرگ.
"صد سال تنهایی"؟
پیشنهاد بجاییه عزیز ...
من این روزا محاکمه از فرانتس کافکا رو دارم میخونم ....
با اینکه هنوز تموم نشده ولی به نظر پیشنهاد بدی نمیاد ...
Rock Magic
03-03-2009, 21:53
سلام
به نظر من هم مارکز گزینه خوبیه ولی من خاطرات روسپیان سودا زده من ( دلبرکان غمگین من) رو پیشنهاد می کنم.....
بهتر نیست یک در میون خارجی و ایرانی باشه؟
فکر کنم بد نباشه که اثری از مارکز باشه. گرچه من چیزی نخوندم از این نویسنده بزرگ.
"صد سال تنهایی"؟
من هم با صد سال تنهایی موافقم ... هم جای بحث زیاد داره و هم فکر می کنم خیلی ها این کتاب رو خونده باشن ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من هم با مارکز شدیدا موافقم
و بیشتر با صد سال تنهایی چون فکر می کنم خیلی ها خونده باشند
البته باید برم یه دور کتاب رو دوره کنم با اون همه خوزه : دی
من هم با صد سال تنهایی موافقم ... هم جای بحث زیاد داره و هم فکر می کنم خیلی ها این کتاب رو خونده باشن ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من هم با مارکز شدیدا موافقم
و بیشتر با صد سال تنهایی چون فکر می کنم خیلی ها خونده باشند
البته باید برم یه دور کتاب رو دوره کنم با اون همه خوزه : دی
من نخوندمش:31: پس چرا پیشنهاد دادم؟ خب واسه اینکه بخونمش: دی
البته اگه انتخاب شد یکی لطف کنه و لینکش را بزاره و ...
خب پس طبق نظر اکثریت دوستان صد سال تنهایی را انتخاب شد برای بحث و گفتمان
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این هم لینک دانلود کتاب با فرمت DjVu:
ا
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
اگه با فرمت djvu مشكل دارين براي تبديل به pdf:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
با نرم افزار IrfanView يا Djview اين فرمت رو مي شه ديد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
كسي نميخواد چيزي بگه ؟؟؟؟؟؟؟؟
--------
بعد از خوندن كتاب اين سوال برام به وجود اومد كه چرا اين كتاب انقدر تحسين شد ؟؟؟؟؟؟؟؟ البته منظورم اين نيست كه كتاب بدي بود فقط به نظرم خيلي عادي بود .......و البته شايد هم همين عادي بودنش باعث شد كه به عنوان يه شاهكار شناخته بشه !!!! شايد هم چون وقتي كه اين كتاب رو خوندم سن كمي داشتم نتونستم زيباييش رو درك كنم ........ ولي يكي از بزرگ ترين فاكتورهايي كه باعث ميشه يه كتاب به نظر من جالب بياد رو نداشت : قدرت جذب مخاطب ...... ريتم كند كتاب به حدي بود كه مجبور شدم دو بار تاريخ بازگشت كتاب رو تمديد كنم .....
با اينحال بعد از گذشت سال ها همچنان اميدوارم كه يه نفر بتونه نكاتي رو كه باعث شده كتاب به نظرش جالب بياد رو برام توضيح بده شايد كه بتونم پي به زيبايي اين اثر بزرگ ببرم ........
Rock Magic
10-03-2009, 01:59
من علاقه ای به این کتاب ندارم و صحبتی هم در این مورد ندارم که بکنم ولی به نظره من قدرت جذب مخاطب این کتاب بسیار بالاس یا خداقل مارکز با این کتاب بین عوام شناخته شد...
صدسال تنهایی کتاب قشنگی بود..من هم وقت خوندن این کتاب سن مناسبش رو نداشتم اما الان بعد از چند سال که به این کتاب فکر می کنم به این نتیجه می رسم که کتاب خوبی بود و اینکه چه قدر اشتباه کردم که تو سن کم خوندمش.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کلا خیلی از شخصیت ها و وقایع کتاب جالب بودن و بعضا بدجوری آدم رو شگفت زده می کردن ....مثلا من آخر کتاب رو خیلی دوست دارم ....همین طور خوزه آرکادیو بوئندیا و اینکه می بندنش به درخت واینا....
قسمت های اون سرهنگه آئورلیانو بوئندیا هم جالب بود به خصوص من اون قسمتش رو دوست دارم که این سرهنگه چون کم کم تبدیل به یه افسانه می شه بعد از گذشت چند نسل وقتی نوه هاش (شایدم نتیجه هاش) در موردش از بقیه سوال می کنن همه وجودش رو انکار می کنن و می گن اصلا همچین کسی وجود نداشته .....
کلا من بهش امتیاز 8 می دم... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
A.h.m.a.d
10-03-2009, 14:47
سلام
پیشنهاد میکنم که حتما وقتی کتاب رو میخونین شجره نامه اعضای خانواده رمان رو هم پیش رو داشته باشید تا گیچ نشین و شاید منصرف از ادامه.
بخشی که در ترجمه کیومرث پارسای وجود نداره، ولی در ترجمه بهمن فرزانه و بیتا حکمی موجوده.
این انگلیسیش :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من علاقه ای به این کتاب ندارم و صحبتی هم در این مورد ندارم که بکنم ولی به نظره من قدرت جذب مخاطب این کتاب بسیار بالاس یا خداقل مارکز با این کتاب بین عوام شناخته شد...
بايد بگم تو ايران كاملا مشخصه دليل اين جذب مخاطبش چيه!
هرچند كتابي كه من دارم مال 40 سال پيشه و نسخه ي جديدي كه ازش ديدم تقريبا سه چهارم كتاب اصلي بود حالا چه حذفياتي داشته بماند
صحبت كردن راجع به كتابي كه انقدر نياز به مرور دقيق داره اونم بدون اطلاع قبلي!!!
از دستتون شاكيم!
من علاقه ای به این کتاب ندارم و صحبتی هم در این مورد ندارم که بکنم ولی به نظره من قدرت جذب مخاطب این کتاب بسیار بالاس یا خداقل مارکز با این کتاب بین عوام شناخته شد...
البته من فكر كنم منظورم رو بد بيان كردم ..... ديگه شب بود و ذهنم لغت ها رو پيدا نميكرد .......منظورم از اينكه گفتم قدرت جذب مخاطبش پايين بود اين بود كه وقتي كتاب رو ميگرفتي دستت بخوني اونطوري نبود كه همش منتظر باشي ادامش چي ميشه و به قول معروف نتوني كتاب رو بذاري زمين ...... ريتم كتاب خيلي كند بود و نقطه اوج و اين جور چيزا هم كم داشت ....... البته قسمت هاي قشنگش هم كم نبود ، اينو قبول دارم .......
Rock Magic
10-03-2009, 23:18
بايد بگم تو ايران كاملا مشخصه دليل اين جذب مخاطبش چيه!
هرچند كتابي كه من دارم مال 40 سال پيشه و نسخه ي جديدي كه ازش ديدم تقريبا سه چهارم كتاب اصلي بود حالا چه حذفياتي داشته بماند
صحبت كردن راجع به كتابي كه انقدر نياز به مرور دقيق داره اونم بدون اطلاع قبلي!!!
از دستتون شاكيم!
خوب تو ایران منظور من نبود.... منظورم از عوام در کل جهان بود...البته من کتاب رو هیچ وقت کامل نخوندم و اون بارهم نیمه کاره رها کردم علاقه ای ندارم به این نوع سورئال
:13:
و این که منظورتون با من بود که بدون اطلاع قبلی صحبت کردم راجع به کتاب؟:20:
اگه منظورتون با منه که بله من کتاب رو دارم ولی نیمه کاره رها کردم چون واقعا برای من کسل کننده بود و صحبتهایی رو هم که کردم براساس بعضی از مقالاتی که قبلا در بعضی از مجلات و روزنامه ها خوندم گفتم...البته فراموش نکنیم که برنده جایزه نوبل هم شده که به نظره من هیچ ملاک نیس برای ارزشگذاری بر روی این کتاب:11:
و همیشه عشق در زمان وبا و خاطرات روسپیان سودازده من رو خیلی خیلی بیشتر ترجیح میدم
خوب تو ایران منظور من نبود.... منظورم از عوام در کل جهان بود...البته من کتاب رو هیچ وقت کامل نخوندم و اون بارهم نیمه کاره رها کردم علاقه ای ندارم به این نوع سورئال
:13:
ولي شما بايد تا آخر بخونيش. حداقل فصل پايانيش شايد نظرتو نسبت به كتاب عوض كنه.
پايان اين كتاب يا بهتر بگم همه ي كتابهاي ماركز آدم رو حيرت زده مي كنه.
و این که منظورتون با من بود که بدون اطلاع قبلی صحبت کردم راجع به کتاب؟:20:
نه منظورم شما نبودي اصلا. منظورم اين بود كه كتابش سنگينه همينطوري نمي شه راجع بهش حرف زد بايد از قبل يه زماني رو مشخص مي كردن كه بشه يه مروري كرد كتابو
اگه منظورتون با منه که بله من کتاب رو دارم ولی نیمه کاره رها کردم چون واقعا برای من کسل کننده بود و صحبتهایی رو هم که کردم براساس بعضی از مقالاتی که قبلا در بعضی از مجلات و روزنامه ها خوندم گفتم...البته فراموش نکنیم که برنده جایزه نوبل هم شده که به نظره من هیچ ملاک نیس برای ارزشگذاری بر روی این کتاب:11:
و همیشه عشق در زمان وبا و خاطرات روسپیان سودازده من رو خیلی خیلی بیشتر ترجیح میدم
بايد بگم كه تمام كتابهاي ماركز از نظر من كسل كننده ان. اما موضوع اينه كه كتاباش كشش عجيبي دارن. هي مي خوني هي حس مي كني چه كار احمقانه اي داري مي كني كه اينو مي خوني ! ولي بعد كه به پايانش مي رسي مي گي عجب ... بايد دوباره بخونمش!!!
درضمن روسپيان سودازده اصلا كتاب جالبي نبود از ماركز بعيد بود واقعا
سلام
پیشنهاد میکنم که حتما وقتی کتاب رو میخونین شجره نامه اعضای خانواده رمان رو هم پیش رو داشته باشید تا گیچ نشین و شاید منصرف از ادامه.
بخشی که در ترجمه کیومرث پارسای وجود نداره، ولی در ترجمه بهمن فرزانه و بیتا حکمی موجوده.
این انگلیسیش :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]دقیقا
خیلی چیز خوبیه
البته اول این کتابی که من واسه دانلود گذاشتم هم داره:46:
بايد بگم تو ايران كاملا مشخصه دليل اين جذب مخاطبش چيه!
هرچند كتابي كه من دارم مال 40 سال پيشه و نسخه ي جديدي كه ازش ديدم تقريبا سه چهارم كتاب اصلي بود حالا چه حذفياتي داشته بماندعجب!!!
صحبت كردن راجع به كتابي كه انقدر نياز به مرور دقيق داره اونم بدون اطلاع قبلي!!!
از دستتون شاكيم! خب مرور کن دخترم چرا می زنی : دی
کلا قرار شد یک وقتی باشه حتا کسانی که نخونده اند کتاب رو بخونن
و تا زمانی هم که در مورد کتاب بحث و گفتمان بشه می گذاریم بماند:46:
بايد بگم كه تمام كتابهاي ماركز از نظر من كسل كننده ان. اما موضوع اينه كه كتاباش كشش عجيبي دارن. هي مي خوني هي حس مي كني چه كار احمقانه اي داري مي كني كه اينو مي خوني ! ولي بعد كه به پايانش مي رسي مي گي عجب ... بايد دوباره بخونمش!!!
درضمن روسپيان سودازده اصلا كتاب جالبي نبود از ماركز بعيد بود واقعا با این بخش شدیدا موافقم
به نظر من کتاب های مارکز سخت خوان اند
همین طوری نمیشه خوندشون
نمی دونم چرا؟ شاید به خاطر نثرش باشه و شیوه ی داستان گویی اش
من تقریبا اکثر کتاب هاش رو دارم و هیچ کدوم از این قاعده مستثنی نبودن - چه داستان های کوتاهش ، رمان هاش
سر همین صد سال تنهایی هر وقت کتاب رو می بستم بار دوم باید یه مقدار مرور می کردم ببینم کی به کیه الان کدوم خوزه است! یا داستان چی بود ییهو این طوری شد
اما وقتی که تموم شد تازه شدیدا ازش خوشم اومد و همیشه جزو کتاب های محبوبم بوده
---
سرگذشت یک سری آدم به هم مرتبط، که از جایی شروع میشن و در جایی هم تموم میشن! برایم بسیار جذاب بود. آدم هایی که در عین تفاوت شبیه هم اند.
شخصیت های شدیدا خاکستری داستان هم در میزان علاقه ام به کتاب نقش به سزایی داشت. اون هم در زمانی که هنوز دنبال آدم های خوب و بد و سیاه و سفید می گشتم.
به نظرم یکی از نمونه های کم نظیر رئالیسم جادویی به حساب میاد
خیلی دوست دارم بدونم هدف این همه اسم های شبیه هم چی بوده؟
فقط به خاطر نوع فرهنگ جامعه بوده یا دلیل خاصی پشت سرشه؟
چون هنوز مرور نکردم جزئی نمی تونم زیاد چیزی بگم - اما در راستای استارت و اینها!
halflife g
12-03-2009, 15:47
من کتاب صد سال تنهایی رو خیلی دوس دارم و جزو کتابایی هستش که من بهش 9 از 10 میدم .علتش هم اینه که
کتاب گذر زمان رو به زیبایی نشون میده و شخصیت ها هم بعضی هاشون خیلی جالب کار شدن مثه سرهنگ
در کل به نظرم این کتاب تو سبک (ریالیسم جادویی )غولی هستش واسه خودش
در کل من اکثر کارای مارکزو دوس دارم
خیلی دوست دارم بدونم هدف این همه اسم های شبیه هم چی بوده؟
فقط به خاطر نوع فرهنگ جامعه بوده یا دلیل خاصی پشت سرشه؟
چون هنوز مرور نکردم جزئی نمی تونم زیاد چیزی بگم - اما در راستای استارت و اینها!
من تو یکی از مصاحبه های مارکز(که مندوزا باهاش مصاحبه کرده بود) خوونده بودم که علت اینکارش این بوده که در فرهنگ خودش خیلی ازدواج فامیلی رخ میده و اسما هم عین کتاب زنجیر وار انتخاب میشن در نتیجه دلیلشو میشه همون بافت فرهنگی جامعه دونس.
سلام
به نظر من کتاب های مارکز سخت خوان اند
همین طوری نمیشه خوندشون
نمی دونم چرا؟ شاید به خاطر نثرش باشه و شیوه ی داستان گویی اش
من تقریبا اکثر کتاب هاش رو دارم و هیچ کدوم از این قاعده مستثنی نبودن - چه داستان های کوتاهش ، رمان هاش
من صد سال تنهایی رو پسندیدم اما نمی دونم چرا این کتاب من رو مشتاق نکرد که برم و اثر های دیگه مارکز رو بخونم بلکه بر عکس یه جورایی باعث شد که به این زودی ها سراغ کتاب هاش نرم.. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سر همین صد سال تنهایی هر وقت کتاب رو می بستم بار دوم باید یه مقدار مرور می کردم ببینم کی به کیه الان کدوم خوزه است! یا داستان چی بود ییهو این طوری شد
اما وقتی که تموم شد تازه شدیدا ازش خوشم اومد و همیشه جزو کتاب های محبوبم بوده
از این لحاظ واقعا کتاب گیج کننده ای بود...من وقت خوندن کتاب (البته وسطاش که تازه فهمیدم دارم همه ی شخصیت ها رو گم می کنم) سعی کردم یه شجره نامه براشون درست کنم اما از بس که آدم های مختلف می اومدن تو داستان و می مردن کم کم منصرف شدم.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پیشنهاد میکنم که حتما وقتی کتاب رو میخونین شجره نامه اعضای خانواده رمان رو هم پیش رو داشته باشید تا گیچ نشین و شاید منصرف از ادامه.
بخشی که در ترجمه کیومرث پارسای وجود نداره، ولی در ترجمه بهمن فرزانه و بیتا حکمی موجوده.
این انگلیسیش :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوستان این لینک برای من باز نمیشه ؟ ... یا کلا باز نمیشه ؟
halflife g
13-03-2009, 21:07
دوستان این لینک برای من باز نمیشه ؟ ... یا کلا باز نمیشه ؟
نه دوست عزیز واسه من هم باز نمیشه ولی اگه شجره نامه رو میخواهید به این لینک مراجعه کنین:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
halflife g
24-03-2009, 23:41
دوستان چرا این تاپیک خوابید؟؟؟یه کتاب دیگه معرفی کنین
منتظریم.
barani700
25-03-2009, 01:56
سلام به همه دوستان
من هم با دوست عزیز موافقم.نباید تایپیک به این خوبی بخوابه.
من یه کتاب توذهنم هست که دوست دارم اینجا مطرحش کنم.
دو قرن سکوت (سرگذشت حوادث و اوضاع تاریخی ایران در دو قرن اول اسلام) از دکتر زرین کوب
کسی هست که این کتاب رو خونده باشه؟
البته دوتا نکته رو متذکر بشم:
اول اینکه من صفحات قبل این تایپیک رو نگاه نکردم ، اگه تکراریه عذر میخوام.
دوم اینکه سنت شکنی کردم و برخلاف خیلی از دوستان رمان معرفی نکردم ،دوستان عفو بفرمایند.
فاطمه بیرانوند
03-04-2009, 20:20
سلام
لطفن اگه میخاین در مورد اثری صحبت کنین سعی کنید احساسات شخصی یا برداشت سطحی نباشه!
پیشنهاد میکنم فقط به دلیل اینکه اثری به نظر شخصیه شما کسل کننده اومده یا با طبع هنریه شما سازگار نبوده قضاوت نکنید!چراکه گاهی میبینید کتابی رو دست میگیرید ولی در اون زمان شرایط روحی شما با اون سازگار نیست چه بسا مدتی بعد همون کتاب رو بخونید و نظرتون عوض شده باشه!من این رمان رو نخوندم با ابنکه مدتها در کتاب خونه من بود چون اون موقع مشکلات فکری داشتم و حوصله خوندن رمانی به ابن سنگینی و بار اجتماعی قوی رو نداشتم!اصولا مارکز نویسنده ای است که خط به خط اثرش پیام داره!
فاطمه بیرانوند
03-04-2009, 20:21
لطفن اگه کسی رمان هزارتوهای بورخس رو خونده به بحث بذاره در ضمن متن کتاب رو آدرس بدین ممنون میشم
در باره رمان دميان اثر هسه صحبت كنيم
mehrdad21
10-04-2009, 09:48
چرا این تاپیک این قدر سوت و کوره؟
قبل از اینکه بخواهیم در مورد این شاهکار صحبت کنیم
یه نگاهی به این دو تا پست بیندازید تا کمی با خود مارکز آشنا بشویم.
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
mehrdad21
10-04-2009, 17:13
راهنمای مارکز خوانی
این راهنمای کوچکی است درباره آثار و ترجمه آثار بزرگ مرد ادبیات قرن بیستم گابریل گارسیا مارکز
1-"صد سال تنهایی" : این مشهورترین رمان گابوی پیر است.در سال 1967 برای اولین بار به زبان اسپانیولی منتشر شد و از عوامل اصلی نوبل گرفتن مارکز شد.صدسال تنهایی که حاصل 15 ماه تلاش شبانه روزی و بی وقفه مارکز است آوازه اش در تمام دنیا پیچید و او را در دنیا به همه شناساند.رمان درباره 6 نسل از خانواده ای است که در شهر خیالی ماکاندو با سرنوشتشان درگیر هستند.با این که عنوان از صد سال صحبت می کند اما کسی دقیق نمی داند رمان دقیقا درباره چه بازه ای از زمان هست.این رمان نماد سبکی است که به عنوان
رئالیسم جادویی می شناسیم.
درباره ترجمه های این اثر به زبان فارسی باید بگم هیچ کدام از نسخه های موجود در بازار کامل نیست .تنها ترجمه معتبر و کامل این اثر را انتشارات امیر کبیر سال ها یش چاپ کرده است . افست "صد سال تنهایی" را می توانید از دست فروشان روبروی دانشگاه تهران در خیابان انقلاب به قیمت 5الی 7 هزار تومان تهیه کنید.
2-عشق سالهای وبا :این اثر هم از مشهورترین آثار مارکز است و چند ترجمه از آن در بازار موجود در چند سال اخیر هم فیلمی از این اثر تهیه شد که شکست تجاری و هنری سختی خورد. این اثر چند سال پیش پس از سالها انتظار توسط "بهمن فرزانه" با عنوان "عشق در زمان وبا" توسط انتشارات ققنوس چاپ شد قبل از آن دو ترجمه بسیار بد از این اثر در بازار وجود داشت.
3-گزارش یک مرگ از پیش اعلام شده :مانند بسیاری از قصه های استاد متوسط است و توسط خانم لیلی گلستان و چند مترجم گمنام دیگر به فارسی برگردانده شده است.
4-پاییز پدر سالار: این اثر مهم مارکز در کارنامه ادبی اش تا کنون حداقل 4 بار به فارسی ترجمه شده که بهترین ترجمه آن را باید از دست دوم فروشی ها پیدا کنید. ترجمه حسین مهری انتشارات امیر کبیر سال 1359
5-توفان برگ :از آثار متوسط استاد که حداقل دو بار به فارسی ترجمه شده است.
6-سفر خوش آقای رییس جمهور : مجموعه داستان کوتاه خواندنی از مارکز است که توسط احمد گلشیری ترجمه شده و ترجمه خوبی هم دارد.
7-عشق و دیگر شیاطین: ترجمه های متعددی از این در بازار هست ولی شما فقط سراغ ترجمه احمد گلشیری بروید.
آخرین کتاب هم " زنده ام که روایت کنم" هست که با 2 ترجمه در حال حاضر در بازار موجود است شما سراغ ترجمه کاوه میرعباسی از نشر نی بروید. البته کتاب خاطره "دلبرکان غمگین من" هم از او چاپ شد که به محاق توقیف رفت.
فعلا.
Rock Magic
10-04-2009, 19:59
داشتم پستای قبلی رو نگاه میکردم نمیدونم چراا گفتم مارکز سورئاله ، ا؟!
گفتم همینجا بگم که رئالیسم جادویی نه سورئال که ویرایشش نکنم!
mehrdad21
10-04-2009, 20:53
داستان
صد سال تنهایی تاریخ شهری خیالی و ایزوله و بدون ارتباط با جهان بیرون به نام ماکاندو و خانواده ای به نام بوئندیاست که آن را کشف می کند.برای سالهای متمادی شهر هیچ ارتباط خارجی با نقاط دیگر ندارد و هر از گاهی از طریق کولی هایی که به شهر می آیند از اتفاقات و اختراعات و کشفیات مطلع می شوند مثلا قضیه یخ و تلسکوپ در داستان که توسط کولی ها به اهالی ماکاندو شناسانده می شود.
"سال ها سال بعد هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود،بعد از ظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود"
"many years later, as he faced the firing squad, colonel aureliano buendía was to remember that
distant afternoon when his father took him to discover ice."
یکی از مشخصات کتاب و رمان خوب شروع تکان دهنده است مثلا مسخ کافکا را همیشه به خاطر شروع کوبنده و هراس آورش ستایش کرده اند صد سال تنهایی هم با این شروع بی نظیر و تصویر فوق العاده ای که کم از تصاویر سینمایی ندارد شروع می شود .
صد سال تنهایی و تجربه خواندنش هرگز از یادتان نخواهد رفت چون این رمان با تمام آثاری که تاکنون خوانده اید متفاوت است در "صد سال تنهایی" با داستان سر راستی طرف نیستیم شاهد اسامی مشابه زیادی هستیم تا جایی که نیاز به شجره نامه بسیار احساس می شود تا شخصیت ها را گم نکنیم در صد سال تنهایی دنبال قهرمان نگردید چرا که خانواده و شهر ماکاندو قهرمانان این رمان هستند.با تمام این تفاسیر با خواندن کتاب وارد رویای شیرینی می شوید که محال است فراموش کنید در ماکاندو اتفاقاتی می افتد که تا کنون نظیرش را ندیده اید بعضی وقت ها اتفاقات تراژیک، گاهی اوقات کمیک و در اغلب اوقات باورنکردنی هستند.
رمان صد سال تنهایی یک رمان چند لایه است و راه را بر تفاسیر مختلف می گشاید بسیاری از منتقدین از استعاری بودن رمان و خانواده بوئندیا می گویند آنها اتفاقات رمان و استقلال کلمبیا از اسپانیا در قرن 19 را بی ربط نمی دانند.
رمان صد سال تنهایی تقریبا یک ساختار خطی دارد اما هرچقدربیشتر در آن تامل می کنیم مانند فیلمهای لینچ متوجه یک ساختار دایره ای در این اثر می شویم که باعث تکرار وقایع و افراد و .. می شود. در این کتاب با دو اسم خیلی سرکار داریم یکی آئورلیانو بوئندیا . دیگری آرکادیو بوئندیا.آئورلیانو ها همگی شخصیتهایی سالم و تنها دارند اما آرکادیو ها برعکس شخصیتهایی انرژیک،شجاع و البته سرنوشتی تراژیک دارند.
شخصیتهای رمان دو بعدی هستند و از این ترفند برای مقاصد خاص تماتیک استفاده شده است.
شخصیتهای مذکر داستان پر از شور و هیجان برای انجام کارهای جدیدو پر از شور و شهوت هستند.آنها با این حال افرادی هستند که دست به خشونت می زنند گاها عصبانیت در آنها دیده می شود و اغلب آنها در تنهایی تراژیکی به سر می برند.
شخصیتهای زن اگر رمدیوس خوشگله را در نظر نگیریم علیرغم مردان که در دنیایی خیالی سیر می کنند بسیار واقعگرا هستند.هر دو (مذکر و مونث) نمی توانند ماکاندو را با جهان بیرونش ارتباط دهند آنها اسیر خود هستند.داستان پر از سمبل و موتیف و تم است . اگر کسی از دوستان می خواهد درباره ی سمبل ها بنویسد خوشحال می شوم که متنش رو دراین تاپیک قرار بدهد. چند تا از سمبل ها را فقط نام می برم: ماهی های طلایی کوچولو،راه آهن،دایره المعارف انگلیسی
بقیه چرا تو بحث شرکت نمی کنند؟
صد سال زیبایی
مارکز دنیایی خلق کرده که پیش هر چیز دنیایی یگانه است و شما ناظران دنیای او هستید ...
خواننده برای قدم زدن در کوچه های ماکاندو ابتدا باید به سختی وارد آن شهر شود ، کاری که به هیچ عنوان ساده نیست و اینچنین است که در غالب موارد ، خواننده از نقش مناظره گر خود فراتر نمیرود ...
ولی با پیش رفتن داستان حتی همین نقش هم برای او سخت تر و سخت تر می شود ... البته که اسم های مشابه در رمان یکی از دلایل آن است ولی علل دیگری نیز بر سختی پیگیری هوشیارانه داستان تاثیر گذار هستند
از این علل میتوان به :
داستان های فرعی
کاراکترهای فراوان
حذف شخصیت برای چندین صفحه و بازگرداندن او بعد از مدتی
و حوادث خرق عادت اشاره کرد
رئالیسم جادویی مارکز یا آنگونه که من دوست دارم از آن نام ببرم " جادوی رئالیسم " شما را تا انتها به دنبال خود می کشد ، بسان سحر و جادویی که کولی ها برایتان به ارمغان آورده اند و شما را مسخ اثری جاودانه کرده اند ...
و اینگونه است که خواندن " صد سال تنهایی " بیش از آنکه فرح بخش باشد خاطره انگیز است
بسیارانی را میتوان باز شناخت که از خواندن این بزرگ اثر تاریخ ادبیات جهان خاطره ای مانگار در ذهنشان نقش بر بسته است و این جادوی مارکز است
در انتها گفتنی است : دنیای زیبای " صد سال تنهایی " به خوانندگانی هوشیار و زیرک احتیاج دارد ، همانگونه که برای دست انداختن به گنج مارکز باید قدرت یافتن و درک آن را داشته باشید
mehrdad21
11-04-2009, 22:36
یکی از نمادهای دلچسبی که مارکز در صد سال تنهایی از آن بهره گرفته همین خط راه آهن است. راه آهن نماد رسیدن مدرنیته به شهر ماکاندو است.این اتفاق باعث رونق کار کارخانه موز می شودو نقش عمده ای در قتل عام 3000 نفر از کارگران این کارخانه دارد.خط آهن علاوه براین نماد زمانی است که ماکاندو رابطه ای نزدیک با دنیای بیرونی پیدا می کند.بعد از بسته شدن و پایان یافتن کار کارخانه موز،راه آهن نیاز به تعمیر اساسی پیدا می کند و پس از آن هیچ قطاری دیگر در شهر و ایستگاهش توقف نمی کند.ظهور قطار و خط آهن در ماکاندو نقطه عطفی در این شهر محسوب می شود.قبل از ورود راه آهن ماکاندو در حال بزرگتر شدن و پیشرفت کردن است اما بعد از ظهور خط راه آهن به یکباره ماکاندو به سرعت به سمت تجزیه شدن و بازگشت به ایزوله شدن می رود.
mehrdad21
12-04-2009, 22:59
یکی دیگر از نمادهای بسیار واضح در صد سال تنهایی ماهی کوچولوهای طلایی هستند که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آن ها را می سازد این ماهی ها در طول زمان معنای متفاوتی را برای خواننده القا می کنند.
در ابتدا این ماهی های طلایی نمایانگر سرشت هنرمندانه آئورلیانو بوئندیا و دیگر بوئندیا ها ست.خیلی زود آنها نقش درخشانی در تاثیر آئورلیانو بوئندیا بر محیط پیرامونش ایفا می کنند.برای مثال 17 پسر او هر کدام یکی از این ماهی ها را دریافت می کنند و در این جا این نمادی است از این که آئورلیانو بوئندیا می خواهد از طریق پسرهای خود بر جهان تاثیر بگذارد.در یک زمان دیگر از این ماهی ها به عنوان رمزی برای اثبات وفاداری پیغام رسان های آزدای خواهان استفاده می شود.پس از سالهای زیاد که از این ماجرا می گذارد این ماهی ها به اشیایی کلکسیونی تبدیل می شود فقط نمایانگر اثر باستانی و یادگار یک رهبر می شوند.وقتی آئورلیانو بوئندیا متوجه می شود که این ماهی های کوچولو دیگر حالت سمبلیک ندارند و نشان دهنده ی یک ایده آل و یک هدف غلط هستند او از ساختن این ماهی ها دست می کشد و شروع می کند به آب کردن این ماهی های کوچولوی طلایی.
mehrdad21
17-04-2009, 13:27
صد سال تنهایی(نکات مهم)
نام:صد سال تنهایی
تاریخ انتشار:1967
سبک:رئالیسم جادیی
زبان:اسپانیولی
راوی:دانای کل و ناشناس
زاویه دید: سوم شخص
زمان:اوایل قرن 19 تا اواسط قرن 20
مکان وقوع:ماکاندو شهری خیالی در کلمبیا
مهمترین عناصر:جدال بین زندگی سنتی و مدرن؛سنت و مدرنیته
قهرمان:خانواده بوئندیاها
اتفاق مهم پرده اول :جنگ داخلی در ماکاندو، کاشت موز
نقطه اوج:اعتصاب کارگران کارخانه موز و قتل عام آنها در کنار ایستگاه قطار
نگاه بزرگان به صد سال تنهایی:
نویسنده نامی مکزیکی کارلوس فوئنتس (خالق شاهکاری به نام "آئورا")وقتی مارکز سه فصل ابتدایی "صد سال تنهایی" را برای او فرستاد تا آنها را نگاهی بیندازد شگفت زده شد.وقتی رمان منتشر شد به سرعت کل دنیا را تحت تاثیر قرار داد و به بسیاری از زبانها ترجمه شد.چاپ نخست کتاب در عرض یک هفته تمام شد.در مارس 1970 پابلو نرودا شاعر نامی شیلی در مقاله ای در مجله تایم صد سال تنهایی را "بزرگترین اثر اسپانیولی زبان پس از رمان پرآوازه دن کیشوت (سروانتس) نامید"
منتقدان بسیاری به تعریف از سبک و ساختار رمان پرداختند اما کم کم منتقدانی نیز پیدا شدند که ایراداتی را به کتاب وارد می دانستند. یکی از مهمترین ایرادات این بود که مارکز خواننده را بمباران اطلاعاتی کرده و فرصت نفس کشیدن را به خواننده نداده و بسیاری از این اطلاعات ضروری نبوده . منظور آنها قسمت جنگهای داخلی بود که آن را بسیار طولانی می دانستند.بسیاری از منتقدین به مرور معناهای فرامتنی از کتاب برداشت کردند و به نقد اثر پرداختند تقریبا همگی اعتقاد داشتند ماکاندو صد سال تنهایی همان آمریکای لاتین است.
بسیاری از منقدین ادبی به مقایسه خانواده بوئندیا با خانواده های مشهور در رمان های دیگر کردند ابتدا خانواده بوئندیا را با خانواده کارامازوف در شاهکار داستایوسکی مقایسه کردند و بعد آن را با خانواده سارتوریس ویلیام فاکنر ربط دادند.
کسی نمی خواد تو بحث شرکت کنه
پس برا چی گفتید صد سال تنهایی ؟
آيا سمبل ها اون قدر كه بايد مشتركند كه در بحث از يه كتاب مورد توجه قرار بگيرن؟ آيا مي شه نوشته رو از خواننده جدا كرد؟ شايد وقتي من يه كتاب رو مي خونم اين سمبل ها رو ببينم اما توي هر كتابي كه مي خونم تجربه اي هست فقط براي من كه وقتي با چنين برخورد آكادميكي مواجه مي شه مي خشكه...
اگه همچين ديدي دارم بهتره خودمو يه جايي گم و گور كنم... اشكال از تو نيست... تا قبل از خوندن اين پستا ( راستي واقعا مرسي [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) مي خواستم از شخصيتا بگم... ولي اونارم حتما تيپيك مي گيرن... داستانم كه مشخص كردن رئاليسم جادوييه... اون قدر كامل گفتي (گفتن ) كه كم آوردم!
برخورد های آکادمیک راهی برای رسیدن به خلاقیت یا درک بهتری از پدیده ای هستند که درک کاملش میتونه دشوار باشه
با این حال خوندن نظر یه علاقه مند همیشه میتونه جذاب تر باشه ....
همونجوری که یه مولف بعد از تالیفش میمیره ... یه منتقد از بعد از نقدش تموم میشه ....
به هر حال اگه نظرت رو میدادی خوشحال میشدیم
mehrdad21
20-04-2009, 17:47
نمي دونم چرا بقيه شركت نمي كنند ولي وقتي من فاكتايي مثل نقطه اوج رو روي رمان مورد علاقم ديدم عقب كشيدم...
آيا سمبل ها اون قدر كه بايد مشتركند كه در بحث از يه كتاب مورد توجه قرار بگيرن؟ آيا مي شه نوشته رو از خواننده جدا كرد؟ شايد وقتي من يه كتاب رو مي خونم اين سمبل ها رو ببينم اما توي هر كتابي كه مي خونم تجربه اي هست فقط براي من كه وقتي با چنين برخورد آكادميكي مواجه مي شه مي خشكه...
اگه همچين ديدي دارم بهتره خودمو يه جايي گم و گور كنم... اشكال از تو نيست... تا قبل از خوندن اين پستا ( راستي واقعا مرسي :20:) مي خواستم از شخصيتا بگم... ولي اونارم حتما تيپيك مي گيرن... داستانم كه مشخص كردن رئاليسم جادوييه... اون قدر كامل گفتي (گفتن ) كه كم آوردم!
اینها برخورد آکادمیک نیست
اینها نظر منه
نظر من هم یک نظره و نمی دونم شما چرا طاقت نظر و سلیقه ی دیگری رو نداری؟
شما به جای اینکه نظرتو بدی داری از من انتقاد می کنی.
من پستامو پاک کنم شما رضایت می دی ما رو از نظراتت مستفیض کنی. این کتاب حدود 1.5 ماهه در بحثه و من 2 هفته است درموردش دارم می نویسم. قبلش چرا نظرتو ندادی شما ؟
توی این تاپیک قراره در مورد کتاب های مختلف بحث کنیم ، اطلاعاتمون را به اشتراک بذاریم و با نکات و زاویه های دید جدید اشنا بشیم و تاپیک راهنمایی برای روند کتاب خونیمون باشه
اما مهم تر از همه اینها اینکه اگر هم تا به حال فرصتشو نداشتیم الان به خودمون این فرصت را بدیم که ظرفیت های وجودیمون را بالا ببریم و یاد بگیریم به عنوان یک موجود اجتماعی و دارای قوه تشخیص یکی از ضروری ترین نکاتی که باید رعایت کنیم احترام به عقاید دیگرانه . می شه کامل با یک نفر مخالف باشید ولی باید یاد بگیریم جواب یک عقیده مخالف با عقیده ما توهین و ... نیست . اگه من نوعی بخوام به هر کس که یک جور دیگه فکر می کنه توهین کنم که سنگ روی سنگ بند نمی شه
در محدوده این تاپیک من و همکارها هم اخرین کاری که می کنیم حذف پستهای توهین امیز و دادن تذکر به دلیل توهین هست اما صد در صد اینجا جای خوبیه که قدرت تحمل و هماهنگی اجتماعی خودمون را بالا ببریم تا توی زندگی واقعیمون با تذکرات جدی تر رو به رو نشیم
مرسی از همه دوستانی که توی بحث به صورت اگاه و با هدف مفید شرکت می کنند و وقت و اطلاعاتشون را باسایرین قسمت می کنند
من به شخصه این کتاب را نخوندم که توی بحثتون شرکت کنم اما از مطالب همه دوستان استفاده کردم از همه شون ممنونم
halflife g
21-04-2009, 20:06
توی این تاپیک قراره در مورد کتاب های مختلف بحث کنیم ، اطلاعاتمون را به اشتراک بذاریم و با نکات و زاویه های دید جدید اشنا بشیم و تاپیک راهنمایی برای روند کتاب خونیمون باشه
اما مهم تر از همه اینها اینکه اگر هم تا به حال فرصتشو نداشتیم الان به خودمون این فرصت را بدیم که ظرفیت های وجودیمون را بالا ببریم و یاد بگیریم به عنوان یک موجود اجتماعی و دارای قوه تشخیص یکی از ضروری ترین نکاتی که باید رعایت کنیم احترام به عقاید دیگرانه . می شه کامل با یک نفر مخالف باشید ولی باید یاد بگیریم جواب یک عقیده مخالف با عقیده ما توهین و ... نیست . اگه من نوعی بخوام به هر کس که یک جور دیگه فکر می کنه توهین کنم که سنگ روی سنگ بند نمی شه
در محدوده این تاپیک من و همکارها هم اخرین کاری که می کنیم حذف پستهای توهین امیز و دادن تذکر به دلیل توهین هست اما صد در صد اینجا جای خوبیه که قدرت تحمل و هماهنگی اجتماعی خودمون را بالا ببریم تا توی زندگی واقعیمون با تذکرات جدی تر رو به رو نشیم
مرسی از همه دوستانی که توی بحث به صورت اگاه و با هدف مفید شرکت می کنند و وقت و اطلاعاتشون را باسایرین قسمت می کنند
من به شخصه این کتاب را نخوندم که توی بحثتون شرکت کنم اما از مطالب همه دوستان استفاده کردم از همه شون ممنونم
افرین این حرفایی رو که گفتین جامعه ما خیلی بهش نیاز داره
خوب دوستان کتاب بعدی کدومه؟؟؟؟؟
mehrdad21
22-04-2009, 16:12
مصاحبه ای خواندنی با گابریل گارسیا مارکز
آن روز پدر، بچه اش را برای کشف یخ می برد
روزی که به قصد نوشتن صد سال تنهایی پشت ماشین تحریر نشستی.با چه نیتی شروع کردی؟
با نیت باز کردن دریچه ای به جانب تمام تجربه هایی که به گونه های مختلف در دوران کودکی بر من تاثیر گذاشته بودند.
تو همیشه از منتقدان با تمسخر یاد می کنی.چرا در مقابل آن ها این قدر سخت هستی؟
آنها مثل کشیش ها پر طمطراقند،ملتفت نیستند که رمانی مثل "صد سال تنهایی" را نباید خیلی جدی بگیرند.محرک این کتاب چند اشاره است. اشاره هایی که فقط دوستان نزدیکم آنها را ملتفت می شوند.منتقدان به خودشان بسیار زحمت داده اند تا معماهای کتاب را حل کنند و حتی این اشتباه را مرتکب شدند که مزخرفات بسیاری سر هم کنند.
اما این مانع نمی شود که کتاب، بسیار بیش از رهایی شاعرانه از خاطرات کودکی ات باشد.مگر یکبار نگفتی که داستان بوئندیاها می تواند برگردانی از داستان آمریکای لاتینی ها باشد؟
بله، فکر می کنم گفته ام.داستان آمریکای لاتین هم مثل رمان من، مقداری کوشش بی حد و فجایعی است که از پیش به فراموشی محکوم هستند.بین ما، طاعون فراموشی به خوبی یافت می شود. وقتی زمان بگذرد،دیگر نخواهد پذیرفت که قتل عام کارگران شرکت موز حقیقت داشته و دیگر هیچ کس از سرهنگ"آئورلیانو بوئندیا" یادی نخواهد کرد.
و جنگ های توام با شکست می تواند بیانگر ناکامی های سیاسی باشد.اگر احیانا سرهنگ بوئندیا برنده می شد. چه می شد؟
کاملا به "پاییز پدرسالار" شبیه می شد.هنگام نوشتن کتاب، گاهی وسوسه می شدم که او را صاحب قدرت کنم، که البته اگر چنین می شد، به جای صد سال تنهایی ، "پاییز پدر سالار" نوشته می شد.
وقتی که هجده سال داشتی.سعی کردی این داستان را بنویسی.تا کجا این طرح را پیش بردی؟آیا از همان ابتدا داستانی بود که یک دوره صد ساله را شامل می شد؟
هرگز موفق نشدم یک ترکیب مستمر بسازم. فقط تکه های مجزا بودند که بعضی از آنها در روزنامه هایی که در آنها کار می کردم،چاپ می شدند.هرگز در بند تعداد سالها نبودم.حتی کاملا مطمئن نیستم که داستان "صد سال تنهایی" واقعا صد سال طول می کشد.
چرا در آن زمان از نوشتن این رمان دست کشیدی؟
چون در آن زمان نه تجربه داشتم، نه اعتماد به نفس و نه حداقل تکنیک برای نوشتن رمانی از این دست.
اما چرخش داستان در ذهنت ادامه داشت....
برای حدود پانزده سال موفق شدم لحن مورد نظرم را برای این داستان پیدا کنم . به عقیده خودم روزی که با همسرم و بچه هایم به "آکاپولکو" می رفتم، آن را کشف کردم.من باید داستان را از جایی شروع کنم که پدر، بچه را برای کشف یخ می برد.
یک داستان بسیار ساده...
داستان بسیار ساده ای که با سحر و جادو با تمام بی آلایشی و با روش مادربزرگم که قبلا برایت گفتم به زندگی روزمره وارد می شود.
درست است که راهت را از سفری که در پیش داشتی،کج کردی و در بازگشت داستان را نوشتی؟
درست است. هرگز به آکاپولکو نرسیدم.
ادامه دارد
خوب دوستان کتاب بعدی کدومه؟؟؟؟؟تا آخر این هفته هم صد سال تنهایی باشه که از شنبه کتاب رو عوض کنیم
البته اگر دوستان کماکان مایل به ادامه ی بحث و گفتمان ها باشند
کتاب های پیشنهادی تون رو هم بفرمایید
ممنون :11:
mehrdad21
22-04-2009, 22:42
مصاحبه با مارکز (قسمت آخر)
مرسدس(همسر مارکز) چه کرد؟
تو نمی توانی تصور کنی که او چه خل بازی هایی را تحمل کرده.بدون مرسدس موفق نمی شدم کتاب را بنویسم.او موقعیت را به دست گرفت.چند ماه پیش از چاپ کتاب، یک ماشین خریده بودم.آن را گرو گذاشتم و با این حساب که حداقل برای شش ماه زندگیمان کافیست، پول را به مرسدس دادم.نوشتن کتاب یک سال و نیم طول کشید.وقتی پول تمام شد، او چیزی به من نگفت.نمی دانم چطور موفق شد از قصاب و نانوا و ... نسیه بگیر و صاحب خانه را مجاب کند که 9 ماه اجاره را نپردازیم.
در کتاب، دیوانگی ها، اختراع، کیمیاگری، جنگ و ... مال مردها و خوبی مال زن هاست.آیا نسبت به این دو جنس، این طور فکر می کنی؟
معتقدم که زن ها دنیا را در دست هایشان دارند، تا نیفتد و تکه تکه نشود.حال آنکه مردها سعی دارند تاریخ را پیش ببرند.در نتیجه می شود از خود پرسید که کار کدام یک،از جنبه عقیدتی کمتر حائز اهمیت است.
مشکل ترین لحظه کتاب برایت کدام بود؟
ابتدای کار، روزی که با گذراندن مشکلات فراوان، اولین جمله را تمام کردم، خوب به یاد دارم.بعد از آن با وحشت از خود پرسیدم که حالا تا چه حد قادرم باقی قضایا را به آن بچسبانم.در واقع تا لحظه کشف کشتی حامل طلا و نقره در میان جنگل، باور نمی کردم که کتاب می تواند به جایی برسد! اما از آن جا به بعد به هذیان تبدیل شد و بسیار هم مفرح بود.
روزی که کتاب را تمام کردی، به یاد داری؟ چه ساعتی بود؟ چه حسی داشتی؟
هیجده ماه تمام، آن را هر روز از نه صبح تا سه بعد از ظهر می نوشتم. آن روز با اطمینان می دانستم که آخرین روز کار است ، اما کتاب در ساعت یازده صبح، ناگهان به پایان طبیعی خودش رسید. همسرم در خانه نبود با تلفن هم نتوانستم کسی را پیدا کنم تا بگویم کار را تمام کرده ام.آشفتگی ام را آن چنان به یاد دارم که انگار همین دیروز بود.نمی دانستم با این همه وقت باقیمانده چه کنم و سعی کردم برای زنده ماندن تا سه بعد از ظهر، چیزی اختراع کنم.
arash66_2m
24-04-2009, 10:39
سلام.
من هم این کتاب رو از کتابخانه دانشگاه پیدا کردم از دیروز دارم می خونم به نظرم باید کتاب جالبی باشه الان نمیشه نظر داد هنوز 5 فصل از 20 فصلش رو خوندم و ترجمه کیومرث پارسای هستش ( خوبه یا نه زیادی چرته ؟ )
باید بخونم که ببینم چی میشه ... :31:
هنوز به بحت در مورد این کتاب ادامه بدین تا تموم کنیم.:27::46:
اینه :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
halflife g
24-04-2009, 13:24
سلام.
من هم این کتاب رو از کتابخانه دانشگاه پیدا کردم از دیروز دارم می خونم به نظرم باید کتاب جالبی باشه الان نمیشه نظر داد هنوز 5 فصل از 20 فصلش رو خوندم و ترجمه کیومرث پارسای هستش ( خوبه یا نه زیادی چرته ؟ )
باید بخونم که ببینم چی میشه ... :31:
هنوز به بحت در مورد این کتاب ادامه بدین تا تموم کنیم.:27::46:
اینه :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یکی از بهترین کتابایی هستش که من تو عمرم خووندم
کلا من عاشق سبک و نوشتار مارکز هستم و بقیه کتاباشم تقریبا همین نوع نوشتاری رو دارن
بعد از حدود یک ماه کتاب موضوع رو عوض می کنیم
اگر پیشنهاد و انتقادی در مورد این تاپیک هست به همراه کتاب/کتاب های احتمالی برای موضوع آینده بفرمایید خرسند می شویم
ممنون :11:
خوب تا کتاب بعدی معرفی بشه ...
یه دوستی پ.خ داده بودن و میخواستن فرق رئالیسم و رئالیسم جادویی رو بدونن .... و خجالت و ....
در تعریف آمده است : رئالیسم (Realism) اصطلاحى است انعطافپذیر، چندپهلو، چندگونه که به صفات معین (اما نهچندان روشن و صریح) بسیار مختلفى اطلاق مىشود. در فلسفه، دو مفهوم اساسى از آن درک مىشود:
نخست مطابقت یعنى شناخت جهان خارج به اتکاى پژوهش و تحقیقات علمى و دوم همسازى یعنى شناخت جهان خارج به اتکاى درک شهودى و بصیرت.
در ادبیات، رئالیسم اصولاً یعنى ترسیم و تصویر موثق و معتبر زندگى. از این منظر بهقول لوین "گرایش ارادى هنر به واقعیت تقریبى"وجود دارد. بنابراین حتى آثار "غیرواقعى" و "غیرواقعگرایانه"، خیالى، وهمآلود و رؤیایى همچون "کاندید" از ولتر، "جنگ دنیاها" نوشته ولز و برخى آثار لوسین، رابله و رى برادبورى، تخیلاتى عالىاند که ریشه در واقعیت دارند.
بهطور کلى اگر در داستان مورد بررسى، چیزهایى مثل شخصیت، حادثه یا زمینه (Setting)، به نمونههایى در زندگى معمولى شبیه باشد، داستان، رئالیستى است. نوع ساده اینها، که گاه ژرفساخت ناتورآلیستى دارند، در نوشتههاى بالزاک، استاندال، فلوبر(فرانسه) دیکنز (انگلستان) و ویلیام دینهاولز(آمریکا) و تولستوى، گوگول، گورکى (روسیه) دیده مىشود. در آثار رئالیستى این نویسندگان، "واقعیت محورى" در نفس رخدادها جاى دارد نه در تخیل نویسنده. استاندال تا آنجا پیش مىرود که مىگوید ادبیات آینهاى است که روى کالسکه در حال حرکت مستقر است تا چیزها را آنطور که هستند بهنمایش بگذارد.
با این حال، غالب اوقات اصطلاح "رئالیسم" دلالت بر این دارد که هنرمند مىکوشد گستره نمایانترى از زندگى اجتماعى در اثرش عرضه کند؛ خصوصاً اینکه او مىکوشد این گستره "زندگى پست" را نیز در برگیرد و شامل آن تجربیاتى شود که از نظر هنرمندان دیگر، بىارزش قلمداد مىشوند. از این جملهاند: "ژوزف اندروز" نوشته هنرى فیلدینگ و مُل فلاندرز نوشته دانیل دفو.
البته ممکن است نویسنده با خلق شخصیتها، حوادث و زمینهها از "واقعیت" موجود منحرف شود، که در آنصورت ما را وامىدارد که بهطور انتقادى و جدىتر به جهان واقعى بیندیشیم: نمونهاش "میدلمارچ" از جورج الیوت یا "کوه جادو" از توماس مان.
حتى مىتوان از عناصر "فراواقعى" جهت جستجوى امر واقعى استفاده کرد؛ مثلاً جزئیات وهمناک در سفرهاى گالیور . اما تراز بالاتر در این مقوله به رئالیسم روانشناختى مربوط مىشود که ضمن وفادارى به حقیقت با تشریح کارکرد درونى ذهن، تحلیل اندیشه و احساس، نمایش سرشت شخصیت و منش است (که مرحله نهایىاش شیوه جریان سیال ذهن است) سر و کار دارد.
رئالیسم روانشناختى با ژرفکاوى در عرصههاى ضمیر آگاه و ناخودآگاه، به وجوه دیگرى دست مىیابد که گاه گونهاى انحطاط است. رمان روانشناختى (مثلاً آثار داستایوفسکى) با دیدى تحلیلگرانه و روانکاوانه به واقعیت (شخصیتها) مىنگرند. کنراد، پروست، هنرى جیمز و حتى رمان جریان سیال ذهن متأثر از این نوع رمان رئالیسم اند.
رئالیسم جادویی
اصطلاح رئالیسم جادوئى (Magic Realism) اولین بار بهوسیله فرانس رو (Franz Roh) هنرشناس آلمانى در سال 1925 بهکار رفت و بعدها، خصوصاً در 1949 آلخو کارپانتیه آنرا بهصورت جدى در ادبیات مطرح کرد.
در این نوع آثار، الگوهاى واقعگرایى با عناصرى از رؤیا، سحر، وهم و خیال درهم مىآمیزند و ترکیبى پدید مىآید که به هیچیک از عناصر اولیه سازندهاش شباهت ندارد و خصلت مستقل و هویتى جداگانه دارد. پیوند واقعیت و وهم چنان است که رخدادهاى خیالى کاملاً واقعى و طبیعى جلوه مىکند؛ طورى که خواننده ماجراهاى غیرواقعى را مىپذیرد. داستان رئالیسم جادویى در شکل خیال و وهم روایت مىشود، اما ویژگىهاى داستانهاى تخیلى را ندارد. بهعبارت دیگر آنقدر از واقعیت فاصله نمىگیرد که منکر آن در تمام عرصهها و در تمام مدت زمان داستان باشد. از همینجا مىتوان دریافت که عناصر سحر، جادو، رؤیا و خیال، بسیار کمتر از عنصر واقعیت است؛ یعنى بار "تخیلى - وهمى" بودن داستان کمتر از بار رئالیستى آن است. از سوى دیگر، نزدیکى نسبى این شیوه با مکتب سوررئالیسم، موجب شده که حوادث و واقعیتهاى روزمره انسان معمولى در جریان داستان، بزرگنمایى شود و بعضى بخشها، با عناصر فراواقعى و ماوراءطبیعى شکل گیرد. بنابراین توصیف صریح اشیاء و پدیدههاى شگفتانگیز و غیرعادى، جزو ارکان کار درمىآید.
در رئالیسم جادویى، عقل درهم شکسته مىشود و رخدادها برمبناى عقل و منطق به وقوع نمىپیوندند. در این آثار خرافات، امور تخیلى یا اسطورهاى، خواب و رؤیا، امور پوچ و غیرمعقول (Absurd) و نیز لحن و زبان دست به دست مىدهند تا موضوع از سیطره عقل و منطق خارج شود.
A.h.m.a.d
28-04-2009, 18:40
یکی دو سال پیش بود که صد سال تنهایی رو خوندم ( دوبار ) و مشاهده کردم که مهرداد هم بدجوری تو کف این کتابه.
( یادمه یه بار نوشته بود تو پروفش دی که اگه یه روز به آخر عمرش مونده باشه میخواد بشینه صد سال تنهایی رو بخونه. درسته مهرداد ؟ )
از اون موقع بود که ماجرای ایجاد تاپیکی مخصوص این رمان رو در نظر داشت و ... ولی نشد که ایجادش کنه ...
منم که الان خیلی وقته که خوندمش الان یه چیزایی فقط تو ذهنم مونده ( کل داستان و ... ) جزئیات زیاد یادم نمونده.
البته با دیدن سریع پستها یه چیزایی داره یادم میاد. دی
حیف که وقت بحث درباره این کتاب تموم شده. وگرنه کلی مطلب داشتم بنویسم.
( خدا رو شکر که تموم شد. چون همونطور که گفتم یادم رفته و وقتش هم نیست که فعلنا دوباره بخونمش [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
درکل پیشنهادم برای اونایی که نخوندن اینه حتما وقتی برای خوندن این کتاب اختصاص بدن.
میگم چطوره درباره چند کتاب شعر اکبر اکسیر که شعرهایی متفاوت و جالب داره و کل کتاباش حجم زیادی هم نداره بحث شه.
تا اونایی که مثل من نخوندیم یا بریم بخزیم بخونیم یا اینکه اینجا با توضیحات بر و بچز بیشتر با فضای این شعرها آشنا بشیم.
( یادمه یه بار نوشته بود تو پروفش دی که اگه یه روز به آخر عمرش مونده باشه میخواد بشینه صد سال تنهایی رو بخونه. درسته مهرداد ؟ )
درسته 2000 دفه هم اینو به من گفته ....
هر چند احتمالا آخرش میشینه غرامت مضاعف میبینه ... یا رنگهای ورتیگو رو میشماره ... : دی
////////////////////
میگم چطوره درباره چند کتاب شعر اکبر اکسیر که شعرهایی متفاوت و جالب داره و کل کتاباش حجم زیادی هم نداره بحث شه.
تا اونایی که مثل من نخوندیم یا بریم بخزیم بخونیم یا اینکه اینجا با توضیحات بر و بچز بیشتر با فضای این شعرها آشنا بشیم.
پسته ی لال سکوت دندان شکن است رو تو تاپیک کتاب ها معرفی کرده بودم ....
اینم جالبه ... ولی چقدر جای صحبت داشته باشه ... نمیدونم
A.h.m.a.d
29-04-2009, 09:59
درسته 2000 دفه هم اینو به من گفته ....
هر چند احتمالا آخرش میشینه غرامت مضاعف میبینه ... یا رنگهای ورتیگو رو میشماره ... : دی
////////////////////
پسته ی لال سکوت دندان شکن است رو تو تاپیک کتاب ها معرفی کرده بودم ....
اینم جالبه ... ولی چقدر جای صحبت داشته باشه ... نمیدونم
درباره این کتاب هم جایی دربارش خوندم و مثل اینکه 5 کتاب هست که از اکبر اکسیر چاپ شده
سه تاش اینان انگاری دی :
پسته لال سکوت دندان شکن است ( همین که معرفی کردی و رفتم دیدم تو تاپیک که نوشته بودی.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
بفرمایید بنشینید صندلی عزیز
زنبورهای عسل دیابت گرفته اند
نوع عنوان کتابها هم جالبه
اینکه چقدر جای صحبت داره برمیگرده به نوع شعرها و اون انتقادهای تند و طنزگونه و ... که میشه تو شعرها یا بخشی از اونا دید
یادمه یکی از شعرها درباره تخت جمشید بود و یا این شعری که مینویسم. ببین چی میگه .
وقتی این شعر رو میخونی نمیدونی باید بخندی یا گریه کنی.
مطلب بزرگی رو بیان میکنه. یجوری آدم رو شوکه میکنه.
مثل روزنامه ها، اول همه را سرکار میگذارند
بعد آگهی استخدام میزنند
بچه های وظیفه ، یا شاعر شده اند یا خواننده!
خدا را شکر در خانه ما ، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر میکند، یکی احکام میخواند
یکی به سرعت پیر میشود
و آن یکی مدام نق میزند
مرده شور ریختت رو ببرند
چرا از خرمشهر سالم برگشتی؟!
آخرین خط رو خوندین چه حالی بهتون دست داد ؟
.........
پ.ن. :
پست قبلیم ویرایش شده.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] حالا مهرداد خواسته که ویرایش بشه یا اینکه همکار یا مدیری اینکار رو کرده نمیدونم.
بهتر بود یک ویرایش توسط ... آخر پستم نوشته میشد تا میدونستم که دقیقا کی اینکار رو کرده. البته یه حدسایی زدم .
بعد میرفتم میگرفتم گوشش رو میکردم تیکهی بزرگش[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درباره این کتاب هم جایی دربارش خوندم و مثل اینکه 5 کتاب هست که از اکبر اکسیر چاپ شده
سه تاش اینان انگاری دی :
پسته لال سکوت دندان شکن است ( همین که معرفی کردی و رفتم دیدم تو تاپیک که نوشته بودی.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
بفرمایید بنشینید صندلی عزیز
زنبورهای عسل دیابت گرفته اند
نوع عنوان کتابها هم جالبه
اینکه چقدر جای صحبت داره برمیگرده به نوع شعرها و اون انتقادهای تند و طنزگونه و ... که میشه تو شعرها یا بخشی از اونا دید
یادمه یکی از شعرها درباره تخت جمشید بود و یا این شعری که مینویسم. ببین چی میگه .
وقتی این شعر رو میخونی نمیدونی باید بخندی یا گریه کنی.
مطلب بزرگی رو بیان میکنه. یجوری آدم رو شوکه میکنه.
مثل روزنامه ها، اول همه را سرکار میگذارند
بعد آگهی استخدام میزنند
بچه های وظیفه ، یا شاعر شده اند یا خواننده!
خدا را شکر در خانه ما ، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر میکند، یکی احکام میخواند
یکی به سرعت پیر میشود
و آن یکی مدام نق میزند
مرده شور ریختت رو ببرند
چرا از خرمشهر سالم برگشتی؟!
آخرین خط رو خوندین چه حالی بهتون دست داد ؟
.........
پ.ن. :
پست قبلیم ویرایش شده.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] حالا مهرداد خواسته که ویرایش بشه یا اینکه همکار یا مدیری اینکار رو کرده نمیدونم.
بهتر بود یک ویرایش توسط ... آخر پستم نوشته میشد تا میدونستم که دقیقا کی اینکار رو کرده. البته یه حدسایی زدم .
بعد میرفتم میگرفتم گوشش رو میکردم تیکهی بزرگش[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پست را من ویرایش کردم کسی هم درخواست نداده بود . :31:
علتش هم این بود که اون جمله یک موضوع شخصی راجع به من بود که خوشم نمی یومد در موردش بحث بشه
halflife g
06-05-2009, 22:18
خوب دوستان من میگم بیاییم درباره یه کتاب ایرانی صحبت کنیم تا هم تنوعی باشه و هم این تایپک از حالت جمود خارج بشه.
کتاب یک عاشقانه ارام چطوره؟؟؟؟ اگه کتاب دیگه ای هم به نظرتون میاد بگین
همه ي نامها ژوزه ساراماگو پيشنهاد منه
اينم فقط واسه اينكه تاپيك بياد بالا
halflife g
15-05-2009, 17:50
همه ي نامها ژوزه ساراماگو پيشنهاد منه
اينم فقط واسه اينكه تاپيك بياد بالا
خیلی هم خوبه اگه شما موافقید همینو انتخاب کنیم
منم میرم میخوونم میام نظرمو هم میگم
من هیچکدومش رو نخوندم اما طبق نظرات و دیده ها با جفتش موافقم
هر کدوم انتخاب شد میرم می خونم
نه مثل اينكه اين تاپيك بدجوري دچار اسلوموشن شده
دوسال طول مي كشه توش نظر بدن بعد دو سالم طول مي كشه نظره تاييد بشه :دي
من كه موافقم halflife g و karin هم كه راي مثبت دادن اون بالا بزنين همه نامها بعدشم برين كتابشو بگيرين بخونين تو اينترنت كه يافت نشد
halflife g
16-05-2009, 21:48
اخرش یه کتاب انتخاب شد
همه نامها من حتما میخوونمش و میام نظرمو میگم
دوسال طول مي كشه توش نظر بدن بعد دو سالم طول مي كشه نظره تاييد بشه :دي
الان اکثرا در دوران مقدس امتحانات به سر میبرن خوب .....
مردم میترسن بگن فلان کتاب بعد تایید بشه بعد نرسن حداقل خودشون در مورد کتاب محبوبشون مطلب بنویسن ...( خودم رو میگم : دی)
الان اکثرا در دوران مقدس امتحانات به سر میبرن خوب .....
تا بوده اين امتحانا بوده ديگه تازه شب امتحان كه فعاليت هاي اينترنتي بيشتر مي چسبه!
مردم میترسن بگن فلان کتاب بعد تایید بشه بعد نرسن حداقل خودشون در مورد کتاب محبوبشون مطلب بنویسن ...( خودم رو میگم : دی)
اينم حرفيه
الان karin مياد ميبينه بريديم دوختيم اوكي كرديم ذوق مرگ ميشه كلا :27:
الان اکثرا در دوران مقدس امتحانات به سر میبرن خوب .....
مردم میترسن بگن فلان کتاب بعد تایید بشه بعد نرسن حداقل خودشون در مورد کتاب محبوبشون مطلب بنویسن ...( خودم رو میگم : دی)
یه لحظه بهم برخورد. چون فکر کردم منو میگی : دی
یه لحظه بهم برخورد. چون فکر کردم منو میگی : دی
نه خب من خودم رو گفتم ...: دی
خیلی دوست داشتم سمفونی مردگان بحث بشه ... ولی بمونه برا بعد امتحانا خیلی بهتره ....
مثل اینکه این روزا از همه شجاع ترمون کارینه ...
من كه موافقم halflife g و karin هم كه راي مثبت دادن اون بالا بزنين همه نامها بعدشم برين كتابشو بگيرين بخونين تو اينترنت كه يافت نشدبه سلامتی و میمنت
حالا بذار ما هم بگردیم شاید یافت شد ( نه که من خدای سرچم : دی : دی)
الان karin مياد ميبينه بريديم دوختيم اوكي كرديم ذوق مرگ ميشه كلا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]کاملا دقیقا : دی
مثل اینکه این روزا از همه شجاع ترمون کارینه ... شما هم اگر مثل من در طول ترم درس می خوندید الان می تونستید به مطالعات غیر درسی نیز بپردازید (اسمایلی توهمات یک دانشجوی خوشحال : دی)
---
جدای از شوخی مرسی که بالاخره یک کتابی انتخاب شد
فعلا عنوان تاپیک رو تغییر میدیم تا ببینیم چقدر طول میکشه که دوستان به بررسی و بحث و گفتمان راجع به کتاب بپردازند (من جمله خودم : دی)
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ممنون و موفق باشید :11:
سلام...ما هم اومدیم...بهتر نبود که یه کتابی انتخاب کنیم که رو اینترنت بشه پیداش کرد ؟؟
حالا یکی که بیرون پیداش کرده اطلاع بده که چه انتشاراتی و ... که راحتتر پیداش کنیم...
و اینکه تو این امتحانا کتاب خوندن به نظرم خیلی بیشتر حال میده...ما یک هفتس امتحانامون شروع شده من تا حالا دو تا رمان خوندم :20:
سلام...ما هم اومدیم...بهتر نبود که یه کتابی انتخاب کنیم که رو اینترنت بشه پیداش کرد ؟؟
آره که بهتره ولی خب نمی شه که همه ی کتابا توی اینترنت باشن که. اگه کتابش الان دم دستم بود خودم تایپش می کردم می ذاشتم تو نت!
حالا یکی که بیرون پیداش کرده اطلاع بده که چه انتشاراتی و ... که راحتتر پیداش کنیم...
انتشاراتش یادم نمیاد مترجمش عباس پژمان بودش
خب من نقد خودمو می ذارم اما دوست داشتم اول یه دور دیگه کتاب رو بخونم که جزئیاتش یادم بیاد اما فعلا کتابش دستم نیست
آقا ژوزه مردي 53 ساله است كه در اداره ثبت احوال كار مي كنه. سرگرمي كوچيكش اينه كه از در فرعي خونه اش شبها به اداره بره و اطلاعات آدمهاي مشهور رو جمع آوري كنه. مثل يه كلكسيون يا همچين چيزي. و بعد يك شب اطلاعاتي از يك زن بدست مياره و بدون اينكه بدونه چرا، سرنوشت اون زن و پيدا كردنش براش همه چيز مي شه تا اونجا كه تمام زندگيش رو تحت تاثير قرار مي ده...
اولين چيزي كه توي اين كتاب جلب توجه مي كنه همنام بودن شخص نويسنده با شخصيت اصلي ماجراست. نويسنده ها براي خلق شخصيت ها خيلي وقتها از خودشون و اطرافيانشون مايه مي ذارن ولي همنام كردن شخصيت ديگه بنظرم كاملا بيانگر اينه كه ساراماگو يه جورايي داره داستان خودش رو به تصوير مي كشه.
من علاقه اي ندارم براي اين كتاب به تمثيل ها و نمادهايي اشاره كنم كه به كمدي الهي دانته يا اون افسانه يوناني مشهور (اسمش يادم رفته!) و غيره مربوط مي دونن
چيزي كه براي من مهمه اينه كه يه نفر يه روز يه چيزي رو مي بينه كه تا قبل از اون وابستگي خاصي بهش نداشته اما اجازه مي ده تمام زندگيش تحت تاثير اون قرار بگيره. نمي شه گفت ژوزه از همون اول عاشق اون زن مي شه اين نمي تونه عشق باشه كه اونو انقدر دنبال خودش بطرف زن مي كشه. اگه اين اسمش عشق باشه داستان به فضاحت كشيده مي شه! نمي دونم شايد چون عشق كوره و با هركسي مي تونه اينكارو بكنه و اونوقت كاري كه ژوزه كرده ديگه چندان عالي و جالب جلوه نمي كنه!
اما اين حس يا هرچيز ديگه كه باعث مي شه يه نفر اونم توي همچين سني كه توي زندگيش و كارش به پختگي رسيده يهو دست از همه چيز بكشه و واسه يه چيز تلاش كنه چيه؟ شايد سن ژوزه سنيه كه آدم بالاخره بعد از دست پيدا كردن به همه ي آرزوهاي عامي كه مثل بقيه داره مثل شغل و جايگاه اجتماعي و غيره يهو آرزوي داشتن يه هدف ارزشمند رو مي كنه. يه چيزي كه باهاش بتونه موجوديت خودش رو ثابت كنه. يه چيزي كه اصلا بهش موجوديت بده!
شايدم فقط اين كارو كرده كه از روزمرگي اي كه گرفتارش بوده خلاص شه و يه قسمت جديد از وجود خودش رو تجربه كنه. اينكه بتونه ريسك كنه و اون كسي نباشه كه هميشه بوده و هميشه ازش توقع داشتن كه باشه.
چند بار اين جمله رو خوندم كه مي گن نصف اين كتاب رو ميشه حذف كرد درحاليكه كل داستان صدمه اي نمي بينه اما بنظرم خيلي هم صدمه مي بينه. هرچند شايد بشه فكر كرد ساراماگو اين كتاب رو بيشتر از اوني كه لازم بوده كش داده اما تجريه اش دقيقا مثل فتح كردن يه قله است. هرچي بيشتر طول بكشه بهش برسي يا رنج بيشتري براش ببيني رسيدن به آخرش براش ارزشمندتره.
وقتي به اندازه ي ژوزه درگير داستان بشي به اندازه اونم داستان برات تاثيرگذار مي شه.
از اولشم مي دونستم آخر داستان اون زن نمي تونه پيدا بشه يا زنده باشه. اون زن بايد يه جورايي دست نيافتني باشه. شايد چون ديگه هدفي مثل بقيه ي هدفهايي كه ژوزه در تمام زندگيش داشته نيست. هدفيه كه بخاطرش متحول شده و خيلي چيزا رو در معرض خطر قرار داده. هدفي كه بخاطرش زندگيش از اين رو به اون رو شده. خودش تغيير كرده. اين هدف نمي تونه آخرش به يه زن دست يافتني تبديل بشه چون بازم اسمش مي شه عشق و داستان آبكي live happily ever after !
گاهي فكر مي كنم ژوزه از سر تنهايي و روزمرگي دست به يه اكتشاف تازه توي زندگيش زده و اون زن رو بهانه كرده اما مگه بده؟ اگه يه روز منم دچار همچين زندگي اي بشم شايد منتظر يه جرقه ي اينطوري باشم. فوقش به سرانجام برسه يا نه چه اهميتي داره؟ فكر مي كنم از اينكه بتونم به خودم فرصت كشف يه زندگي جديد رو بدم به خودم افتخار كنم!
همه ي ما توي يه سري قالب تعريف شده ايم. مثلا مي گيم فلاني اين كارو خوب بلده يا همچين اخلاقي داره. همه ي ما توي موقعيت هاي خاص مي تونيم اطرافيانمون رو پيش بيني كنيم. اصلشم لابد همينه. ولي اگه يكي اين وسط بخواد يه چيزي رو توي خودش تغيير بده هميشه سركوب مي شه هميشه احتياج به يه بهانه براي تغيير كردن داره.
ما دقيقا اسير عادتهاي خودمونيم. خيلي وقتها اصلا يادمون ميره دليل اين عادت كردنهامون چيه چون دقيقا برامون عادت شده.
فكر كن اگه يه روز سنت برسه به 50 - 60 و بعد يهو بفهمي دوست داري يه جور ديگه باشي چه دليلي براي عوض شدنت مي خواي پيدا كني؟ زندگي پر از اين عادت كردنهاست. اونم وقتي آدما انقدر احتياج به تغيير دارن ولي مي ذارن همه چيز همونطور باشه كه هميشه بوده. از سر عادت يا تنبلي يا ترس از تغيير يا منتظر يه بهانه بودن! يه ذره مسخره است اما واقعيت اينه آدما براي تغيير كردن به دليل احتياج دارن هم خودشون هم اطرافيانشون. حتي اگه اون دليل يه عكس گمنام باشه كه از وسط يه پرونده توي يه بايگاني به زمين افتاده باشه.
ژوزه يا از سر تنهايي و بخاطر جاي خالي عشق توي زندگيش يا از سر روزمرگي دنبال يه ماجراجويي ميره كه به سرانجام نمي رسه (من دوست دارم بگم ميرسه). ولي من دوست داشتم زندگي پس از اين ژوزه اي رو كه اين راهو به آخر رسونده ببينم. يقينا كلي شگفت زده مي شدم.
شايد يكي اين كتابو بخونه و به اين نتيجه برسه كه كاري كه ژوزه كرده كار همچين شاقي هم نيست. اما توي سن و سال ما تغيير كردن كه كار سختي نيست! من هركار بخوام بكنم مي كنم كسي هم اعتراض كنه مي گم دلم خواسته! اما وقتي توي زندگيت فقط مسئله خودت نباشه و مسئوليت هم داشته باشي تغيير كردن واقعا سخت مي شه. مخاطب هاي واقعي اين كتاب هم سن و سالهاي خود ساراماگو هستن نه ما. بنظرم حالا زوده ما اهميت كار ژوزه توي اين كتاب رو درك كنيم! ما هنوز اسير نشديم عادتهامون هم مسخره و قابل تغييرن اما دلم مي خواد خودم رو توي اون سن ببينم و بعد بيام نظرم رو راجع به كار ژوزه بگم. در هر حال آدم بايد هم واقع بين باشه هم آينده نگر! :دي
اين كتاب معجزه نكرده. وقتي ازش دور مي شي مي توني داستانش رو فراموش كني ولي وقتي مي شيني و دوباره از اول تا آخر مي خونيش بنظرت يكي از بهترين كتاباي دنيا مي رسه.
"همه نامها" كتاب لحظه هاست!
سلام دوستان کسی هست اینجا که سفر به شرق هرمان هسه رو خونده باشه؟
خب، من جرئت به خرج میدم تاپیک رو بالا میارم. :دي
دوستانی که اعلام آمادگی میکنن یه کتاب هم معرفی کنند، ترجیحا کم حجم باشه، که با حوصلهمان سازگار باشد.
روال هم همان روال قدیمی؛ نقل و قول از پست اول:
شما کتاب یا کتابهایی را خوانده اید و دوست دارید درباره آن با کسی گفتگو کنید.
دوست دارید که مثلا رفتارهای یه کاراکتر آن را بررسی کنید
دوست دارید احساس خود را نسبت به اتفاقات و شخصیتها بیان کنید
دوست دارید تجربه شخصی خود را نسبت با آن رمان بیان کنید و ...
ها پشنهاد خوبی بید.
این چند روز بیکاری رو میشه با هاش گذروند.
من فعلا افتادم تو خط ایرانی اونم از نوع معاصرتر ترهاش!
من این چندتا رو خوندم خوشم اومد:
شب ممکن
بهار 63
پرسه زیر درختان تاغ
مونالیزای منتشر
بقیه هم بیان کتاب دلخواهشون رو معرفی کنن.
خوابتون نبره باز! دی:
من دارم خداوند الموت حسن صباح رو میخونم کتاب خیلی جالبیه اگه صلاح بدونید درمودش بحث کنیم
jetfire72
18-07-2012, 15:52
سلام دوستان
کسی این کتابو خونده؟
میشه به منم توضیح بدید چی شد؟ اصلا نفهمیدم. یا اگه فهمیدم خیلی بی مزه بود
این کتاب رو به تنهایی ندیدم
ولی این عنوانی که نوشتین " شهر شیشهای " اولین بخش از سهگانهی کتاب " سهگانهی نیویورک" استرـه که اگه این کتاب رو کامل بخونین ارتباط میون اونها دستتون میاد
البته خودم خیلی وقت پیش این کتاب رو خوندم و دقیقا یادم نیست که ارتباط چگونه بود
jetfire72
21-07-2012, 09:53
سلام
تازه کتاب شهر شیشه ای رو خوندم. با توجه به این که متنش یه مقدار سنگین و فلسفی بود ممکنه برای خیلی ها سوال هایی پیش اومده باشه
کسی هست این رمانو خونده باشه؟ خودم چندتا سوال ازش داشتم
صحبت هایی شد با یک سری از دوستان که این تاپیک رو مجددا راه بیاندازیم.
طبق روال گذشته یک کتاب انتخاب میشه و یک هفته زمان برای مطالعه و هفته ی بعدش برای بحث و نقد و گفت گو در نظر گرفته میشه.
اگر کتابی مدنظرتون هست به من پیغام بدید تا تو لیست قرار بدیم
--
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کتابی که برای شروع در نظر گرفته شده " دیوانه بازی (دیوانه وار)، ترجمه پرویز شهدی، نشر چشمه " هست.
فایل پی دی افش رو آپلود کردم برای دوستانی که شاید زمان نداشته باشند فعلا کتاب رو بخرن (اگه پیدا بشه البته)
طبق روال قبل یک هفته زمان برای مطالعه در نظر گرفته شده و از شنبه ی آینده بحث و گفت و گو رو خواهیم داشت.
مدیران محترم لطفا عنوان رو به "گفتگو درباره کتاب هایی که خوانده ایم. این هفته : دیوانه بازی" تغییر بدن. ممنون.
دانلود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
همين كتاب ديوانه وار خوبه حمايتت ميكنيم :دي
هم بخاطر كتاب و هم تاپيك الان نوستالژيك خونم زده بالا :27:
بچه هاي كتاب خون بيان اعلام آمادگي كنن. هرچي بيشتر باشيم نقد بهتر و جالبتر ميشه
من دارم خداوند الموت حسن صباح رو میخونم کتاب خیلی جالبیه اگه صلاح بدونید درمودش بحث کنیم
اتفاقا منم تازه این کتاب رو دانلود کردم خیلی مایلم در موردش بحث کنیم
aluminum
08-01-2013, 22:52
دوستان من به علت کمبود وقت و البته حوصله بجای خوندن کتاب بیشتر علاقه دارم که فایل صوتی کتاب رو گوش کنم
و به واسطه ساخته شدن فیلم آناکارنینا سراغ فایل صوتی این کتاب رفتم که ترجمه محمد علی شیرازی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) بود
ولی امروز به واسطه کنجکاوی و دانلود نسخه پی دی اف کتاب با ترجمه دیگری که توسط منوچهر بیگدلی خمسه بود مواجه شدم و با مقایسه ای که بین دو نسخه کردم احساس میکنم نسخه اولی خیلی کوتاه شده و تقریبا اسم شخصیتها تا حدودی با هم متفاوته.جالب اینجاست که اسم شخصیتهای نسخه دوم با اسم شخصیتهای فیلم همخوانی بیشتری داره.
حالا سوالم اینه که به نظرتون ارزش داره ادامه فایل رو گوش بدم و یا اینکه بیخیال فایل صوتی بشم تا در زمان و شرایط مناسب بتونم کتاب رو بخونم و چیزی از دست ندم؟
The Ghost Writer
01-04-2013, 15:23
فرانی و زویی
برام ناامیدکننده بود! من با سلینجر از طریق یه مجله آشنا شدم و با تعریف هایی که از شنیدم واقعا شیفته اش شدم. با معروفترین اثرش "ناطوردشت" شروع کردم و بسیار لذت بخش بود برام. بهمین خاطر دنبال کارهای دیگش رفتم و چندتا کتاباشو باهم خریدم.
اما داستان های خانواده سیمور اصلا برام جالب بود. اینطور بنظرم اومد شخصیت های هولدن؛ بادی، سیمور و زویی همشون یه کاراکترن در بدن های مختلف! از اونجایی که خود سلینجر آدم تنهایی بود خیلی علاقه داشته برادرها(دوست های) مجازی زیادی برای خودش بسازه که از قضا همیشه باهوش ترین شونم مدت هاست مرده!!!
همینطور صحبت های زویی و فرانی درباره مسیح ارضاکننده نبود چون اصلا اعتقادی به مسیحیت-یهودیت ندارم. اینطوری شد که رغبت رفتن به سراغ کتاب های دیگه رو نداشتم. جنگل وارونه، شانزدهم هب ورث و یادداشت های یک سرباز و... .
هنوزم از "ناطوردشت" خاطره بسیار خوبی تو ذهنم هست ولی یاد گرفتم اثر یه نویسنده الزاما نشون دهنده کیفیت کارهای دیگش نیست.
Reza Azimy_RW
24-05-2013, 09:56
اوشو
به همه دوستان پیشنهاد میکنم کتاباشو بخونید خصوصا رهایی از گذشته
کلا تو زندگیم 4 تا کتاب متفرقه هم نخونده بودم اونم برمیگشت به دوران نوجوونی
اوشو واقعا یک شاهکاره مسیر زندگیتونو عوض میکنه . من یه آدمه کلا نا امید ( در حده مرگ : دی ) بودم که کلا دیدمو عوض کرد
کسی که حرفاشو بفهمه متوجه میشه که اصلا اونی که فکر میکرده نیست و خودشو نمیشناخته و چقدر احمق بوده :دی
اگه فکر میکنی هیچ روزنه امیدی نیست
اگه فکر میکنی کتاب چیز چرتیه و اصلا نمیتونه تاثیری روت بزاره چون خودت همه چیز رو میدونی و روشن فکری !
اگه در حده مرگ نا امیدی و از اطفاقات گذشته یا فکر به آینده یا ... رنج میبری
یه بار زور بزن این کتابو بخون از همون لحظه اول تاثیرشو حس میکنی و این که چقدر با واقعیت درگیره
[ ویرایش ]
موفق باشین :n12:
ویرایش :
شاید فکر کنی اصلا به گذشتت اهمیتی نمیدی و درگیرش نیستی ولی بعد از خوندن این کتاب متوجه میشی تو اسیر و برده گذشتتی
gipsy2009
31-05-2013, 20:39
اتفاقا منم تازه این کتاب رو دانلود کردم خیلی مایلم در موردش بحث کنیم
نسبتا جالبه ولی تا اونجا که من میدونم مطالبش بی پایه و اساسه
gipsy2009
01-06-2013, 13:20
دوستان سلام
امروز گندش دراومد که تاریخ فلسفه غرب از برتراند راسل با ترجمه نجف دریابندی(که الان نایابه) تو زرد از اب دراومد!!!!:n04:
ظاهرا بدون این که اشاره ای به سانسور در قسمتی از کتاب بشه بخش تاریخ فلسفه قرون وسطی حذف داشته
حساب کنید کتاب به این مهمی سانسور بشه بدون حتی یه اشاره به اون,ادم واقعا از این همه وقتی که گذاشته و بجای خوندن زبان اصلی
سراغ ترجمه رفته پشیمون میشه!واقعا این چه وضعشه که کتاب مرجع سانسور داره؟
malkemid
06-06-2013, 13:11
دوستان من به علت کمبود وقت و البته حوصله بجای خوندن کتاب بیشتر علاقه دارم که فایل صوتی کتاب رو گوش کنم
و به واسطه ساخته شدن فیلم آناکارنینا سراغ فایل صوتی این کتاب رفتم که ترجمه محمد علی شیرازی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) بود
ولی امروز به واسطه کنجکاوی و دانلود نسخه پی دی اف کتاب با ترجمه دیگری که توسط منوچهر بیگدلی خمسه بود مواجه شدم و با مقایسه ای که بین دو نسخه کردم احساس میکنم نسخه اولی خیلی کوتاه شده و تقریبا اسم شخصیتها تا حدودی با هم متفاوته.جالب اینجاست که اسم شخصیتهای نسخه دوم با اسم شخصیتهای فیلم همخوانی بیشتری داره.
حالا سوالم اینه که به نظرتون ارزش داره ادامه فایل رو گوش بدم و یا اینکه بیخیال فایل صوتی بشم تا در زمان و شرایط مناسب بتونم کتاب رو بخونم و چیزی از دست ندم؟
من میگم همونو گوش بده! اینطور که گفتی وقت نمی کنی بخونی می ترسم همینقدر هم از دست بره :n06:
فرانی و زویی
برام ناامیدکننده بود! من با سلینجر از طریق یه مجله آشنا شدم و با تعریف هایی که از شنیدم واقعا شیفته اش شدم. با معروفترین اثرش "ناطوردشت" شروع کردم و بسیار لذت بخش بود برام. بهمین خاطر دنبال کارهای دیگش رفتم و چندتا کتاباشو باهم خریدم.
اما داستان های خانواده سیمور اصلا برام جالب بود. اینطور بنظرم اومد شخصیت های هولدن؛ بادی، سیمور و زویی همشون یه کاراکترن در بدن های مختلف! از اونجایی که خود سلینجر آدم تنهایی بود خیلی علاقه داشته برادرها(دوست های) مجازی زیادی برای خودش بسازه که از قضا همیشه باهوش ترین شونم مدت هاست مرده!!!
همینطور صحبت های زویی و فرانی درباره مسیح ارضاکننده نبود چون اصلا اعتقادی به مسیحیت-یهودیت ندارم. اینطوری شد که رغبت رفتن به سراغ کتاب های دیگه رو نداشتم. جنگل وارونه، شانزدهم هب ورث و یادداشت های یک سرباز و... .
هنوزم از "ناطوردشت" خاطره بسیار خوبی تو ذهنم هست ولی یاد گرفتم اثر یه نویسنده الزاما نشون دهنده کیفیت کارهای دیگش نیست.
دقیقا این اتفاق برای من ( و شاید خیلی های دیگه) افتاد. بعد از ناطور دشت چند تا از کارای دیگشو گرفتم و میشه گفت کارای دیگش یه کپی نا امید کننده از ناطور دشت بودن.
نسبتا جالبه ولی تا اونجا که من میدونم مطالبش بی پایه و اساسه
مرحوم منصوری هرچی خودش حال می کرد راست و خیالی، به متونش اضافه می کرد. خیلی ها حتی تردید دارن نویسنده ای که کتابشو ترجمه کرده هم واقعی باشه. به عنوان یه داستان باید خوندش نه یه کتاب تاریخی قابل استناد.
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.