PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 2 [3] 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

sepide***
29-01-2008, 10:16
گر چه بودم مست از آرزوهای بی خیالم
ولی اکنون!
گشته ام بی خیال آرزوهایم...

magmagf
30-01-2008, 06:43
دیروز

تلفن در دست های خیس عرق کرده ام

پاهایم می لرزد

موبایل تو در جیبت روی ویبره

زیر دست هایت می لرزد...

امروز

مژه هایم خیس است

مانده ام

buzz,BUZZ

میان آدمک های خاموش

فردا...

مشترک مورد نظر

در شبکه

موجود نمی باشد..........

doyenboof
30-01-2008, 11:27
احساس شعر زیباست

ولی نه به زیبایی حس شاعر
بار دیگر دفتر شعرم را باز می کنم

خاطراتم را درونش جستجو می کنم
روزهایی که من آن

یار یکدیگر بودیم
رویایی داشتیم

رویایی پاک به پاکی

دعای قبل خواب کودکانه

Boof6260


تقدیم با احترام به دوست عزیزم مونا

magmagf
31-01-2008, 18:58
فهمیدم

و به دوهزار و سیصد و چهل هشت زبان

فریاد زدم

هر چه خودم را

کش بدهم

از تو دورتر میشوم

عشق را تحت هر تخت زنده به گور کنید

تحت هر شرایطی

من سانتی مانتال نمیشوم

فقط در صورتی که رژیم برگردد مینی ژوپ تن میکنم

قهوه میخورم

و به همه فاحشه های مودب قاه قاه میخندم

ان وقت سیگار روشن میکنم

و برای دوستان دهن لقم تعریف میکنم که چطور

هر چه خودم را کش دادم ازش دورتر دورتر دورتر ..


فرزانه مرادي

magmagf
01-02-2008, 04:01
در پایان هر حرفم
هر کلمه ام
بادام تلخی روییده
من با تلخی هایم می رویم و این
افتخاری نیست
.
.
.
.
بگذر و با دست خالی
بگو :
"باغ فلانی اصلا بادام نداشت"

magmagf
01-02-2008, 04:13
می گویند
کلاغی سیاه
با منقاری دراز و بال های چرک
سوژه ی مناسبی برای یک شعر نیست

چه کنم
همیشه عصرها
همین کلاغ
در شعرهای من
غار غار می کند

Ar@m
02-02-2008, 07:19
جای قدم های تو حیرت زده ام کرده است
هرجا که می روم
قبل از من تو از آنجا گذشته ای
هر کوره راهی
بزرگراهی
کوچه ای
حتی خیابان دو طرفه ای که در هر دو سویش
جای قدم های تو است!
و چهارراهها از هر چهار طرف
دنبال تو رفته اند!
عجیب نیست؟
این منم که دنبال تو می گردم آیا
یا تویی که همه جا را
به دنبال من گشته ای؟؟!

magmagf
02-02-2008, 07:52
جای قدم های تو حیرت زده ام کرده است
هرجا که می روم
قبل از من تو از آنجا گذشته ای
هر کوره راهی
بزرگراهی
کوچه ای
حتی خیابان دو طرفه ای که در هر دو سویش
جای قدم های تو است!
و چهارراهها از هر چهار طرف
دنبال تو رفته اند!
عجیب نیست؟
این منم که دنبال تو می گردم آیا
یا تویی که همه جا را
به دنبال من گشته ای؟؟!



خيلي خيلي زيبا بود

واقعا شعر قشنگي بود

ارام جان شاعرش خودتي ختنمي ؟

magmagf
02-02-2008, 15:36
اين صفحه راهم که ورق بزنی

پشتش سفيد نيست

همه ی حرفهای دنيا را

شاعران احمقی زده اند

که سياه می بينند

من شاعر نيستم

وهنوز

دفتر فيلی دبستانم

سفيد سفيد است


مهديه پيشقدم

magmagf
02-02-2008, 15:37
از صبح

در اين

راهرو

هی صدای کفش می آيد

که بالا می آيدو

پايين می رود

ودينگ دينگ زنگ هايی

که می خورد مدام



کاش

يکی از اين همه

توبودی

که م ی آ م د ی

دينگ گ گ گ

با شوق می گفتی:

سلام آقای توکلی



محمدتوکلی

magmagf
02-02-2008, 15:38
وقتی استعداد نقاشی ندارم

شعر می گويم

تصويرهايش را

از تابلوی روی ديوار می دزدم

حالا اينجا آنور دنياست

ومن باشاخه گلی در دست

نيم رخ زشت ترين زن دنيام


مهديه پيشقدم

magmagf
02-02-2008, 17:06
برفی سنگین نشست...
درختی زیبا شد
درختی شکست


شهاب مقربین

magmagf
03-02-2008, 07:45
آری می شود

می شود با خیال تو

تمام جاده های جهان را پیمود

تنها به من بگو

در کدام آبادی پنهان شده ای؟

به کسی نگو

من از جغرافیای جهان

فقط راه خانه ام را بلدم


امير آقايي

Ar@m
03-02-2008, 16:03
خيلي خيلي زيبا بود

واقعا شعر قشنگي بود

ارام جان شاعرش خودتي ختنمي ؟

مگ مگ جونم شرمنده می کنی! ممنون! :40:
آره از چرت و پرتهای خودمه!!!

magmagf
04-02-2008, 09:42
نیم‌نگاهی رد و بدل شد
روشن بود و ساده
سلام و احوال‌پرسی
به اندازه‌یِ شرطِ ادب

او شکلِ خوشبخت‌ها
تو هم نمونه‌ی کاملِ یک فلک‌زده
ساده و روشن بود

راهتان را کشیدید رفتید
بی‌امیدِ دیداری
حتا به اندازه‌ی شرطِ ادب

magmagf
04-02-2008, 10:45
قديم ها
او مرا می خواست
تو شيرين را
شيرين او را
من، تو را

حالا
شيرين تو را
من او را
او شیرین را
تو مرا !

magmagf
04-02-2008, 10:45
شعرهای شما چاپ شدند
شعرهایی که خواب دیده بودم
شعرهای شما اجازه‌ی چاپ گرفتند
آن‌ها خیال کردند آن سه نقطه‌ها
جای پای شیخ شهاب الدین سهروردی است
شعرهای من برگشت خوردند
گفتند شانه‌های شعرم
بوی عطر مردانه می‌دهند
گفتند "کودک تو" را حذف کنم
"تپش‌های تنم" را نیز
هر کتابی حالا چاپ ‌شود
من حدس می‌زنم
کسی
جایی
سه نقطه شده است

magmagf
04-02-2008, 10:46
پابرهنه راه نروید
اتفاق افتاده است
من هم بیرون بودم
گویا فرصت نکرده
از اشیا خانه قربانی بگیرد
خون اگر بریزد
گریبان‌گیر من است
جان عزیزانتان
پابرهنه راه نروید
این خانه شیشه خرده دارد.

bidastar
04-02-2008, 22:44
خانوم مگ مگ
شما چندین پست کوتاه رو میتونی توی یک پست بذاری !!!
اصولا" مدیران و همکارها با این جور پست دادن بخورد میکنن


_جالبه_______________________




در یک هنگامۀ عریان که صد نیش و کنایه پوشش من بود
ودرعصری که دریایش لجن،طاقش ز آهن بود

شبی دلمرده تر از مردهای بی کفن آواز میدام
وروح آرزویم را به صحن بیکسی پرواز میدام

سکوت خوابهایم می شکست با نعرۀ بیجان ساعتها
و پَرپَر می شد احساسم به بیماریِِِ عادتها

زمان را گََز میکردم پیاده با دو پای لنگ
و میلرزیدم از لمس فجیع شیشه با سنگ

به دوره خاطرها محو میگشتم ز بیکاری
و از لعن هزاران غم،خوشی کاذب و خواری

دوباره مست میچرخیدم از رقص نبایدها
ودل خون میشد از تکرار شومین سماجتها

میان این همه تاریکی و ظلمت کنار پنجره رفتم
وراز خویشتن با ترس و وحشت با خدا گفتم

یقینم بود این شب هم چو شبهای دگر یلداست
دوباره اشک میریزم و او کورست و نابیناست

که یک آن رعد شد،باران نیامد،گونه ام تر شد
کویر چشمهایم پُر گُل از بویی معطر شد

ندا آمد ز عرش غیب ،گو از من چه میخواهی
به سختی پاسخش دادم که دارم چشم در راهی

بدنبال کسی گردم که نیمی از من و تنهاست
میان اینهمه زشتی به چشم عاشقم زیباست

نشانش دادم تا دیدم نفهمیدم دگر دردا
زاین بیخود شدن باید بمانم تا ابد تنها

magmagf
05-02-2008, 06:36
خانوم مگ مگ
شما چندین پست کوتاه رو میتونی توی یک پست بذاری !!!
اصولا" مدیران و همکارها با این جور پست دادن بخورد میکنن


_جالبه_______________________




در یک هنگامۀ عریان که صد نیش و کنایه پوشش من بود
ودرعصری که دریایش لجن،طاقش ز آهن بود

شبی دلمرده تر از مردهای بی کفن آواز میدام
وروح آرزویم را به صحن بیکسی پرواز میدام

سکوت خوابهایم می شکست با نعرۀ بیجان ساعتها
و پَرپَر می شد احساسم به بیماریِِِ عادتها

زمان را گََز میکردم پیاده با دو پای لنگ
و میلرزیدم از لمس فجیع شیشه با سنگ

به دوره خاطرها محو میگشتم ز بیکاری
و از لعن هزاران غم،خوشی کاذب و خواری

دوباره مست میچرخیدم از رقص نبایدها
ودل خون میشد از تکرار شومین سماجتها

میان این همه تاریکی و ظلمت کنار پنجره رفتم
وراز خویشتن با ترس و وحشت با خدا گفتم

یقینم بود این شب هم چو شبهای دگر یلداست
دوباره اشک میریزم و او کورست و نابیناست

که یک آن رعد شد،باران نیامد،گونه ام تر شد
کویر چشمهایم پُر گُل از بویی معطر شد

ندا آمد ز عرش غیب ،گو از من چه میخواهی
به سختی پاسخش دادم که دارم چشم در راهی

بدنبال کسی گردم که نیمی از من و تنهاست
میان اینهمه زشتی به چشم عاشقم زیباست

نشانش دادم تا دیدم نفهمیدم دگر دردا
زاین بیخود شدن باید بمانم تا ابد تنها


1- اگر پست کوتاه منظورتون شعر کوتاهه:27: باید بدونید که نباید با هم توی یک پست قرار بدهید اصلاً!!!!!!!

2- طبق قوانین انجمن یک کاربر حق تذدکر به کاربر ای دیگه رو نداره فق مدیران و همکاران به بقیه می تونن تذکر بدهند پس لطفا در انجمن ادبیات فقط مطالب مفید بزنید و هر تذکری داشتید توی پی ام به من بدهید اگه مناسب بود من خودم با اون فرد مطرح می کنم :46:

magmagf
05-02-2008, 07:32
چندم آ بان

نم نم باران

نم

نمي گذاردم انگار

گم نشوم توي پيچ پيچ چادرت /سياه

نيست چشمت

كه مي خواهد عاشق شود حالا

همين حالا

لا اله الا الله را بوسيده اي

و فرش كرده اي چادرت زير نم نم باران

خيس بخورد

رد پا هام

گم شود توي سياهي

نفهمد پدرت

آلوده شدن دامنت

از دستهام

هات

هيهات

كه آلوده ات شده ام روي جاده هاي نم نم باران

چندم آبان


سيد محسن زند وي

magmagf
05-02-2008, 07:32
انگار كسي
درِ قوطيِ دنيا را گذاشته

آسمان پيدا نيست
تنها سياهيِ كلاغها
بر سپيديِ بالا سرمان
لكه هايي متحرك را مانند

قطعا كسي
درِ قوطي دنيا را گذاشته

گير افتاده ايم !


آرزو كمالي

magmagf
05-02-2008, 07:34
دختر كنار قالي , خود را به دار مي زد
در تار و پود كهنه , دل را هوار مي زد
گمگشته در زمستان , غمگين و سرد و تنها
بر آسمان قالي , رنگ بهار مي زد
پايان بي كسي را بر او دخيل مي بست
بر قلب سنگي راه , نقش سوار مي زد
از شوق يك ستاره , در كوچه هاي قالي
بخت سياه خود را با شب قمار مي زد
نقش مترسكي را در عشق يك پرنده
يا نقش دختري را در انتظار مي زد
ايمان دستهايش عصيان كفر مي شد
نقش خداي خود را بالاي دار مي زد
ديروز رفته بود و امروز مست و رسوا
در آستان فردا , حرف از فرار مي زد


آرش جواهري

Ar@m
05-02-2008, 08:10
دیگر شعری نخواهم گفت
نه اینکه فکر کنی فراموشت کرده ام
و یادم رفته فاصله ای را که بین من و توست
نه اینکه فکر کنی تسلیمم کرده اند
قصه غصه های تمام نشدنی
غم های ناگفتنی
نه
اما
بوی غمهای قدیمی
مثل بوی سقفی که نم گرفته است
یکروز سرانجامش آوار شدن است
دفن شدن است
و من ترک می کنمشان
تنهایشان می گذارم
فراموششان می کنم
و می گذارم که خیال تو
در درون من
همیشه تازه بماند
نه اینکه روی تکه ای کاغذ
بوی ماندگی بگیرد
می دانی که چقدر عاشق قصه های بی پایانم
عاشق ادامه ها
سه نقطه ها
و تا ابد!
دیگر شعری نخواهم گفت
و می دانم که اگر شعر نگویم
به اندازه تمام ناگفته هایم
به اندازه تمام راههایی
که به تو ختم می شوند
شاعر خواهم ماند!
شاعر خواهم ماند!

doyenboof
05-02-2008, 12:05
خانوم مگ مگ
شما چندین پست کوتاه رو میتونی توی یک پست بذاری !!!
اصولا" مدیران و همکارها با این جور پست دادن بخورد میکنن


_جالبه_______________________



دوست عزیز این جور مطالب رو شما با مدیران مطرح کنید این وظیفه شما نیست که به دیگر کاربران نذکر بدهید. ومدیران وظیفه برخورد دارند
در ضمن شعر یک مطلب علمی نیست که بشه همه آن رو توی یک پست قرار داد هر شعر بار معنای خود را دارد



لطفاٌ تذکر و هرچی مثل اون رو با پیغام خصوصی مطرح کنید

ممنون از همه

Boof

magmagf
05-02-2008, 17:55
دوست عزیز این جور مطالب رو شما با مدیران مطرح کنید این وظیفه شما نیست که به دیگر کاربران نذکر بدهید. ومدیران وظیفه برخورد دارند
در ضمن شعر یک مطلب علمی نیست که بشه همه آن رو توی یک پست قرار داد هر شعر بار معنای خود را دارد



لطفاٌ تذکر و هرچی مثل اون رو با پیغام خصوصی مطرح کنید

ممنون از همه

Boof



لطفا فقط در تاپیک اشعار مربوط به شعرای گم نام را قرار بدهید

و از تذکر به دیگر کاربران خود داری کنید

magmagf
07-02-2008, 11:23
هر وقت از خواب بیدار می شوی

دوباره در خوابی دیگری

می گردم دنبال خطی که واقعیت را جدا کند از خواب

کاش بیهوش شوم

و کسی بغلم کند

ببرد تا رختخوابم و پتو را تا روی سرم بکشد

تا صبح که بیدار می شوم

فکر کنم همه چیز خواب بوده است

magmagf
07-02-2008, 11:25
امروز

همه سکوت ام

می خواهی بشنوی ام

گوش هایت را بگیر



كتايون آموزگار

magmagf
07-02-2008, 11:26
ايست . .



اينجا بازرسي ست



ميگردم . .



مبادا . .



با خودت دل بياوري . .



عبور دل . .



ممنوع است . . .


نيوشا نوع خواه

magmagf
07-02-2008, 11:30
سلام ، علامت تعجب !

کیستی ؟ علامت سوال ؟

خوبی ؟ علامت گونه ی سرخت . . .

هر که هستی دوستت دارم

علامتی نمی خواهد بی بهانه

شاید هم تعجب بر گونه های سرخت .



علی خانی

magmagf
09-02-2008, 00:22
هرگز نخواستم که فقط نان بیاورم
من می روم برای تو باران بیاورم

تا بشکفد گل از گل تو ، سبزتر شوی
قدری بهار بعد زمستان بیاورم

تا ریشه ...ریشه... ریشه کنی استوارتر،
از قلب خود برای تو گلدان بیاورم

گلدان من به وسعت باغی ست بی حصار
باور نکن برای تو زندان بیاورم

باور نکن که نقطه شوم : بی خیال و شوم !
بر جمله شروع تو پایان بیاورم

با من بیا که رسم جهان را عوض کنیم
تا من از این حقیقت عریان بیاورم –

- تعریف تازه ای که غزل را غزل کند
سوگند می خورم که به قرآن! بیاورم

این عاشقانه است که هی ظالمانه بر
ابر لطیف روح تو سوهان بیاورم ؟!

چکش بیاورم من و سندان بیاوری ،
چکش بیاوری تو و سندان بیاورم ؟!

...

آیینه شو که شکل غزل را عوض کنم
جانی به این طبیعت بی جان بیاورم !

...

گیسوی توست عطر بهارانه های چای
یک استکان بریز که قندان بیاورم :

قندان ِ واژه های ِفراموش ِبی غزل !
بر لب سرود بوسه و عصیان بیاورم !

باور کن استواری هر عشق بوسه است !
دست مرا بگیر که برهان بیاورم !

حالا که چلستون غزل بیستون شده ،
ویرانه را دوباره به سامان بیاورم !

آه ای دلیل ! آتش ِلب را شکوفه کن !
تا باز هم به معجزه ایمان بیاورم !



سیامک بهرام پرور

magmagf
09-02-2008, 00:23
وقتی خدا بهشت معطر درست کرد

از برگ گل برای تو پیکر درست کرد

می شد که مهربان و پر از عشق و با وفا

اما تو را به شیوه ی دیگر درست کرد

یعنی برای عشوه ی خونریزت ای عزیز

او قصد خیر داشت که زیبایت آفرید

اما قشنگ بودن تو شر درست کرد

بالا بلند من تو کجایی و من کجا

ما را مگر نه اینکه برابر درست کرد

دانست تا ابد به تو هرگز نمی رسم

روز ازل دو چشم مرا تر درست کرد

با چند استخوانقفس سینه ی مرا

زندان بی دریچه و بی در درست کرد

تا خویش را همیشه بکوبد به سینه ام

قلب مرا شبیه کبوتر درست کرد

این شعر هم که مملو از اشک و آه شد

باید دوباره خط زد و از سر درست کرد


مهدی مردانی

magmagf
09-02-2008, 00:24
پای این ثانیه ها رودی جاریست

که تو را خواهد برد

تا غریبانه رویای خوش یک ماهی

خواهد افتاد به راه

و تو را خواهد برد



(علی خانی )

Ar@m
09-02-2008, 14:14
خداحافظی که می کنی
دو دقیقه نمی گذرد از رفتنت
که دلم تنگ می شود!
و فکر می کنم به فاصله هایی که کش می آیند
دورتر می شوند
و دلم می گیرد!
امروز که می روم
یادم نرفته بجای خداحافظی بگویم:
زود برمی گردم
و این "زود"
شاید برای روزها
ماهها
و سالها
طول بکشد اما
دیگر دو دقیقه گذشته از رفتنم
نه دلت تنگ می شود
نه فکر می کنی به فاصله هایی که کش می آیند و دورتر می شوند
و دلت از این محاسبه غریب
نخواهد گرفت!

bidastar
09-02-2008, 15:04
تو گمان میکنی که عشق و ایمان منی

من به ایمان ، به عشق و به گمان میخندم

بعد از این عشق به هر عشق جهـــــــــان میخندم

هر که آرد سخن عشق به میان میخندم

به هوس بازی این بی خبران میخندم

من از آن روزی که دلدارم رفت

به غم و شادیه عشق دگران میخندم

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

کارم از گریه گذشته به آن میخندم

bidastar
09-02-2008, 15:05
وقتی كه چشم حادثه بیدار می شود

هفت آسمان به دوش تو آوار می شود

خواب زنانه ایست به تعبیر گل مكوش

گل در زمین تشنه ی ما خار می شود

برخیز تا به چشم ببینی چه دردناك

آئینه پیش روی تو دیوار می شود

دیگر به انتظار كدامین رسالتی

وقتی عصای معجزه ها مار می شود

وحشت نشسته باز به هر برگ هر كتاب

تاریخ را ببین كه چه تكرار می شود

bidastar
09-02-2008, 15:06
باید بود

باید زیست

باید از رود به دریا زد و رفت

باید از موج گذشت

موج آشفته در این بحر طویل

باید رفت

باید رفت تا ساحل عشق

ساحلی انباشته از مهر و صفا

پاک تر از نور سفید

که در آن ساحل گرم

بتوان آسوده نشست

باید ماند

باید ماند در ساحل عشق

باید زیست در آن ساحل گرم

باید آن وقط که بر آشفت زمین

گرمی عشق سپر کرد ،بر آن حکم یقین

bidastar
09-02-2008, 15:09
کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی و اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود.

bidastar
09-02-2008, 15:10
دلم گرفته و هر سوی خانه‌ام ابریست
دلم گرفته و گریه دوای دردم نیست
حریف نی لبك و سوز دل نمی‌گردم
ولی درون دلم بذر صبر پروردم
خداست شاهد این حرف و عشق می‌داند
كه روز جمعه نگاهم به جاده می‌ماند
به آتشی كه دلم را همیشه سوزانده است
دوای درد عدالت كنار در مانده‌ست
دری است فاصله من و یك سبد رویا
دری است فاصله من و یوسف زهرا
دلم گرفته، دقایق هنوز در راهند
و عاشقان شقایق هنوز در راهند
دلم گرفته، كسی نیست، جاده بی‌رنگ است
دلم گرفته و این قلب ساده بی‌رنگ است
همیشه مانده‌ام اینجا، همیشه می‌مانم
عبور می‌كند آیا كسی؟ نمی‌دانم!
_______________

bidastar
09-02-2008, 15:13
کاش که میون تو وعشق این همه نقطه چین نبود

کاش عاشقت نمی شدم...

میشه عاشق نشد و از تو گذشت

مشه دشمن خدا شد و ستاره ها رو دید نزد

کاش که نمی شناختمت

میشه رو آسمون چنگ زدو خورشید رو خط خطی کرد

کاش عاشقت نمی شدم...

میشه عاشق نشد و از تو گذشت

میشه واسه پرنده ها دونه نریخت

میشه عشق و کشت و از تو نگفت

کاش که نمی شناختمت

کاش که میون تو وعشق این همه نقطه چین نبود

واسه این دل خسته

یه عشق نیمه کار نبود...

bidastar
09-02-2008, 15:14
زن و مرد
زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...
مرد یعنی غرور، زن یعنی شکست غرور ... مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید ...
مرد یعنی آری،زن یعنی گاهی...مرد یعنی حتما ، زن یعنی هرگز ...
مرد یعنی اصرار ، زن یعنی انکار ... مرد یعنی بودن ، زن یعنی فنا ...
مرد یعنی دیدن ، زن یعنی چشم فرو بستن ...
مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم...
مرد یعنی منطق ،زن یعنی احساس...
مرد یعنی حکومت ،زن یعنی اطاعت ...
مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت...
مرد یعنی رهایی،زن یعنی تسلیم ...
مرد یعنی شرافت،زن یعنی نجابت... مرد یعنی نهایت ،زن یعنی بدایت...
مرد یعنی خشونت ،زن یعنی لطافت... مرد یعنی غیرت ، زن یعنی عزت ...
مرد یعنی من،زن یعنی ما... مرد یعنی صلابت،زن یعنی قداست ..

مرد یعنی پیمودن ، زن یعنی صبوری...مرد یعنی اکنون،زن یعنی فردا...
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...مرد یعنی رهبر،زن یعنی راهبر ...
مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده... مرد یعنی خواستن ،زن یعنی کاستن .
مرد یعنی ربودن،زن یعنی کشش ...مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای...
مرد یعنی یک جرعه هوس،زن یعنی جام لبریز نفس...
مرد یعنی شوهر ،زن یعنی همسر ..
مرد یعنی سالار ، زن یعنی ره سپرده به دامان یار...

مرد یعنی نیمی از وجود ، زن یعنی نیمه دیگر ...
مرد یعنی پدر ، زن یعنی مادر ...
و اما با اینهمه معانی بی انتهای دشت آشنایی ،
مرد یعنی انسان یعنی دریای احساس یعنی دوست داشتن جاودانه
یعنی تکیه گاه وجود یعنی آرامترین خلقت ..
و زن یعنی آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار
و مرد یعنی واژه ی غیرت و مردانگی یعنی هستن ..شدن و گشتن
و زن یعنی مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه
یعنی امید بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربت
و همسفر راه پررمزو راز زندگی و در یک کلام مرد یعنی پدر برای آنکه در باغ
عشق و وفا و صفایش در دامانت خواهد بالید
و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم مرد ...
و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم عشـق ...

magmagf
09-02-2008, 18:11
بانو
همه گلدانهای خانه را
روی زمین کوچه چیده ام
به انتظار آمدنت
بی تفاوتم به روزنامه ها
که نوشته اند :
- اخم سنگینی
تمام جاده های مهربانی را بسته است .

علی خانی

magmagf
09-02-2008, 18:13
قصابها
مرا به صلح فرا می خوانند
و فواحش
به رختخواب نجابت
. . .
چه غربت دشواری . . . !



عباس باقری

magmagf
09-02-2008, 18:13
قطره از ابر جدا شد
و به دریا پیوست
ابر گفت :
چه سقوطی کرد
ماه در گوش چشمه
زمزمه کرد:
قطره ای دریا شد
چه صعودی کرد

winter+girl
09-02-2008, 19:23
اشک دزدیدن های کثیف
سهم من از آینه ها همین شده
تا که در میزنی باید که دزدیدشان
تنها که نمیتوانم
شاید دستهای آینه بزرگتر است


یه سوال شعر خودمون رو باید اینجا بذاریم یا اشعار بزرگان رو؟؟؟

Snow_Girl
09-02-2008, 19:43
گفتم آخه مگه مي شه تو به ياد من نباشي مگه مي شه كه بخواي تو بري و ازم جدا شي

Ar@m
10-02-2008, 10:03
اینجا آخر دنیاست
ارواح زخم خورده اینجا نفس می کشند
و کوله بار اندوهشان را
فریاد کنان پرت می کنند ته دره دنیا!
اینجا تو می توانی فراموش کنی تنهاییت را
و اینکه آن آغاز ، آن پیمودن ها
چه اندازه فرسوده ات کرده است!
می توانی نگاه کنی به آنسوی خط قرمز
وسیاهچاله ابدیت
تو را می کشد به سرزمینی خالی از اندوه
خالی از احساس
جایی که جمعی نیست تا تنهاییت را اثبات کند!
و شادی هرگز نبوده است
که وجود غم را معنی ببخشد!
و بودنت دلیل نبودنت نیست!
بودن و نبودن دیگر مسئله ای نیست!!
در آخر دنیا
یک قدم مانده به خط قرمز
دلت نمی خواهد که بایستی
و فکر کنی
احساس کنی
که چقدر خوشبختی؟؟؟

Ar@m
10-02-2008, 10:04
یه سوال شعر خودمون رو باید اینجا بذاریم یا اشعار بزرگان رو؟؟؟
شعرهای خودت یا شاعرانی که اونقدرها مشهور نیستن و یه جورایی گمنام هستن

magmagf
10-02-2008, 18:20
نام آنها را نمی خواهم بدانم

آنهایی که می گفتند می دانند

از همه چیز و همه کس

حتی می گفتند تو را هم می شناسند

بهتر از من ....

رویاهایم را به آنها سپردم

تا تحلیلش کنند ....

به آنهایی که می گفتند

می توانیم ....

همیشه می گفتند .....






چند وقتی است از رویاهایم خبری ندارم

نمی دانم آنهایی که نامشان را هم نمی خواهم بدانم

با رویاهایم چه کردند .

خلاصه ای از تو .... از زندگی ....

آنها خاطرات همه آدمها را برای تحلیل گرفتند .

هیچ کدلم را پس ندادند .

آنها که بودند ؟

همان هایی که همیشه می گفتند :

[ما] می دانیم

[ما] می توانیم


حالا دنیا مانده با یک مشت آدم بی خاطره ... بی رویا

و آنها از دورترین نقطه به خدا

هنوز میگویند

[ما] دانستیم

[ما] توانستیم

winter+girl
10-02-2008, 21:50
اینا شعرای امروزم هستن

نوشتن همیشه به دلیل نیست
گاه گاه هوای عشقت به سرم میزند اما انگار کودکم در این راه مادرم را گم کرده ام
اما نه دستانم خالی و تنهایم نای رفتنم نیست سر تا پایم را نافرمانیم گرفته
نای رفتنم نیست نه چون اختیاری به دست من است
احساسی نمانده تو حس تمامی و.... این من گمشده فقط تو رو میخوانم
خدای من نیازم به توست ، تویی که برتری نای رفتنم نیست دستانم را بگیر من کمک نمیخواهم..........

winter+girl
10-02-2008, 21:53
چه مصیبتی است اسیر قانون تو بودن
پای رفتن ندارم و نگاه تو منتظر بدرقه ست
خواب و خاطره یکی ست تا تو نباشی
تا پس میکشم میکِشی و تا میایم میگریزی
نه گریز را میخواهم نه این کشیدنت را
فقط راحتم بگذار......

winter+girl
10-02-2008, 21:57
تن خسته ام که طاقت نداشته باشد
مهم نیست زمین خشک است یا آسمان ابری
بی هوا مینشینم

winter+girl
10-02-2008, 21:59
کفن از حریر هم که باشد تو مردی
نه! چرا میگویم تو؟؟؟ چرا مردن؟؟؟
وقتی نیستی ضمیر هم نداری چه رسد به فعل
آن هم از نوع مردن

winter+girl
10-02-2008, 22:00
وقتی خستگی ات را نمیفهمند
چه دختر زمستان باشی چه آسمانی بی ستاره
باید باشی
خدا را چه دیدی؟
شاید زمستان هم شبی ستاره باران شد.

winter+girl
10-02-2008, 22:03
از من گم نام تر هم پییدا میشه؟؟؟ البته اگه بشه اسمم رو گذاشت شاعر ببخشید که این رو مینویسم خواستم بپرسم اشکالی نداره که تو این تاپیک چند تا پست پشت هم بدیم؟؟؟:11:

god_girl
11-02-2008, 07:38
ای که تقدیر تو را دور از من ساخت سلام

نامه ای دارم از فاصله ها

چند شب بود که من خواب تو را می دیدم

خواب دیدم که فراری هستی

می گریزی از شهر پاسبانان

همه جا عکس تورا می کوبند

در همه کوی و گذر قصه تبعید تو بود

مردم و تیر و تفنگ

اسبهای چایک

متهم:قاتل گلهای سفید جایزه یک گل رز

و تو می دانی من عاشق گلهای رزم

دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت

نگرانت شده ام بی جوابم مگذار

پشت پاکت بنویس متهم قاتل گلهای سفید

تو که می دانی من عاشق گلهای رزم

god_girl
11-02-2008, 07:38
هنوز چشمام رو کاملا باز نکردم . گوشی رو برمی دارم
:بله ، بفرمایید
:سلام
:آه ..سلام ..تویی
:آماده شدی ؟
:آره
:ببین ، من هنوزم می گم تو نیای بهتره .
حرفشو قطع می کنم ...
:نیم ساعت دیگه دم درم
....
.......
نیم ساعتی می شه برگشتم خونه .
کاش گوش می دادم .
کاش نمی رفتم .
روسریم خیسه .
یقه لباسم هم حتی خیسه
چقدر باریدم
سرم رو می گیرم بین دستام
تا جایی که می شه فشار می دم
رو تخت ولو می شم
پرم از درد
پرم از درد
پرم از درد ...
...
......
هما ...همای خوبم
چه خوب شد همه با هم رفتین
هومن ..امیر ...هما ...
صدامو می شنوین ؟
....
.......
اشک می ریزم
بی صدا اشک می ریزم
می دانم اما
آرام نمی شوم
هرگز آرام نمی شوم
...
......
هنوزم گیجم .
سردم است
می لرزم
وصدایی می شنوم
انگار باز هم صدای خداست
که از پشت تل های خاک
به زاری و خواری به گوش می رسد
و به آسمان می نگرم

god_girl
11-02-2008, 07:39
بوق ..بوق ...بوق
بردار دیگه
بوق ...بوق ............
بوق
بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــوق
به مونیتور گوشیم نگاه می کنم
No Answer
دوباره می گیرم
بوق ...بوق ...
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد
The mobile ….
کلافه می شوم
کلافه ام می کنی
دستم رو روی دکمه Power گوشی نگه می دارم
همین !

god_girl
11-02-2008, 07:40
زیبا شده ایی عروسکم
چقدر هم !
چشمانم بی هیچ بهانه ایی می خندند
چشمان تو نیز
و لبت
شاد ِ شاد ِ شاد
از با هم بودنی چنین نو
...
« پیر شدیم دختر »
« نه؟! »
در گوشت با قهقهه می گویم
صورتم را می بوسی
« پیر بودی ! »
تو کنون
بی هیچ دغدغه ایی در نگاهت
بی هیچ درنگی در کلامت
با لباسی که گویی برای گام نهادن بر عرش بر قامتت دوخته اند
خرامان خرامان
دست در دست پناهگاهی که امن می پنداریش
از روبرویم می گذری
و من
آرام و بی صدا
غرق می شوم در این همه سپیدی
...
زیبا شده ایی عروسکم
زیباتر از همه زیبایی ها
....
دست در دست ِ هم
دور ِ اتاق را
با صدای کف و موسیقی می چرخیم
من با صدای بلند می خندم
تو نیز

sise
11-02-2008, 12:43
تو بگو ...
برنعش کدامین مرده بگریم؟
بر نعش مرده نبودنت
یا بر نعش مرده خودم - از نبودنت - !!!
تو بگو ...
بر کدامین ابلیس سنگ زنم؟
به ابلیسِ رانده شده از درگاه خدا
یا به ابلیسِ وسوسه گرِ شومِ عشق
تو بگو ...
به درگاه کدامین خدا سجده برم؟
خدایی که تورا – بهار و زندگی را – ارزانیم داد
یا خدایی که نبودنت را – خزان و مرگ را - وا نهاد
تو بگو...
در پناه کدام آغوش آرام بگیرم ؟
آغوشت که همه ی بهانه من برای زیستن بود
یا آغوشِ مرگ که به هر بهانه مرا میخواند
و باز هم تو بگو
تنها تو بگو
به کدامین قطرات اشکم
از میان دریایی که در نبودنت ساخته ام سوگند یاد کنم ؟
که وایِ بر من حتی اگر لحظه ای از یاد ببرم
دورانِ عسلوارِ با تو بودن را و
تک تکِ ثانیه هایِ تلخِ بی تو بودن را
ای کاش باورت بود
ای کاش دانسته بودی
ای کاش بودی و میدیدی
و به من میگفتی .....
ای کاش نمرده بودی !
ای کاش نمرده بودیم ! ! !
ای کاش . . . . . .

Ar@m
12-02-2008, 07:41
رویای باغ مخفی
رویای باور نکردنی کودکی هایم بود
پشت دیواری پر از پیچک بایستی
جای کلید دفن شده را
در پنهان شده را
بیابی
در را باز کنی
داخل شوی
امروز من پشت تمام رویاهایم ایستاده ام
جرات نمی کنم آن در پنهان شده پشت پیچک ها را باز کنم
جرات نمی کنم
و نمی دانم کدام بهتر است؟
کودک باشی
و تنها فکر تو باز کردن درهای بسته باشد
یا بزرگ شوی
و فکر کنی آیا
زیبایی یک باغ مخفی
به این نیست که همیشه پشت تصورات بی انتهای تو
پنهان باشد؟؟

magmagf
12-02-2008, 21:32
عکس های خودم را نگاه می کنم

بعد فکر می کنم

دنیا

بدون من

شاید کاملتر می بود

الان کمی مهمل شده با وجود من

می دانم

ولی شما به رویم نیاورید

magmagf
12-02-2008, 21:33
چشمهایم خیس می شود

پلک هایم سنگین می شود

اشک هایم روی کاغذ شعرهایم می چکد

اینجا بی نهایت تاریک است

اینجا قهرمان شدن کار بیهوده ای است

اینجا عاشق شدن کار بیهوده ای است

خانوم های زیبا

سطل هایتان را بیاورید اینجا

اشک هایم را جمع کنید

بعدا به دردتان خواهد خورد کلی

...

*Necromancer
12-02-2008, 23:09
رویای باغ مخفی
رویای باور نکردنی کودکی هایم بود
پشت دیواری پر از پیچک بایستی
جای کلید دفن شده را
در پنهان شده را
بیابی
در را باز کنی
داخل شوی
امروز من پشت تمام رویاهایم ایستاده ام
جرات نمی کنم آن در پنهان شده پشت پیچک ها را باز کنم
جرات نمی کنم
و نمی دانم کدام بهتر است؟
کودک باشی
و تنها فکر تو باز کردن درهای بسته باشد
یا بزرگ شوی
و فکر کنی آیا
زیبایی یک باغ مخفی
به این نیست که همیشه پشت تصورات بی انتهای تو
پنهان باشد؟؟
این یکی واقعا" عالی بود

Ar@m
13-02-2008, 10:20
مرسی مرسی
معلومه سریال باغ مخفی رو نگاه می کردی!!!!

*Necromancer
13-02-2008, 11:39
دقیقا" از کجا فهمیدی!!!؟؟؟ همون که آخرش باغه یه زمین آسفالت بود...!!! چه دیدنی بود صورت بچه ها اون لحظه...

Ar@m
13-02-2008, 21:00
غرور خام من
محو شکوه رویایی گم شده در گذشته ات
حقیقت تلخ آینده را دیده است:
در پس هر اوج باشکوهی
فرود غم انگیزی هست
ولی من
اوجت را
فرودت را
غرور شکسته ات را
حسرت تکرار نشدن روزهای گذشته ات را
-پیری ات را-
چه دوست دارم!

magmagf
14-02-2008, 12:27
جاده

سکوت

ابر

اندیشه ی داستان های نانوشته

من که از تمام ارتفاع ها سقوط می کنم.



شب

مه

کابوس باد

درهای بسته ی رویا

و من که از تمام ارتفاع ها

سقوط

می کنم.

magmagf
14-02-2008, 12:28
بي قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه . . . بي تاب شدن عادت كم حوصله هاست



مثل عكس رخ مهتاب كه افتاده در آب

در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست



آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد

" بال " وقتي قفس پر زدن چلچله هاست



بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است

مثل شهري كه به روي گسل زلزله هاست



باز مي پرسمت از مسئله دوري و عشق

و سكوت تو جواب همه مسئله هاست



فاضل نظري

magmagf
14-02-2008, 12:34
اتوبوس

چشم در چشم های نا گفتنی اش

یک نفر گفت:

"آقا

جای خالی

بفرمایید"

چه غمگنانه است

وقتی در باران

به تو چتر تعارف می کنند



گروس عبدالملكيان

magmagf
14-02-2008, 12:35
باز می کنم گره ها را

با سر انگشتان صبر

دل بسته من

طاقت بیار


فريبا عرب نيا

magmagf
15-02-2008, 08:48
بهانه گیر شده تازگی کمی حوا
و باز هم هوس آنچه که نباید را...
نشسته بود لب تخت تحته الأنهار
که چرخ زد وسط رود سیب کولی‌وار
نگاه مردم یک شهر می‌دوید عقبش
که دست برد که چون جان بیاورد به لبش
همین که پلک زد از چشم او بهشت افتاد
به یک گناه رقم خورده داشت تن می‌داد
به یک نگاه گره خورده داشت دل می‌رفت
و داشت پای دل این‌بار توی گل می‌رفت

بهانه‌های هوسناک کار دستش داد
حریف اول ابلیس را شکستش داد
به تیغ وسوسه‌ای سرخ، حال سبزش را
به باد داد و به دامن خرید آتش را

به جوش آمده بودند آدمی و پری
که آبروی خدا را تو آخرش نبری!
که زود از خر شیطان پیاده شو حوا!
که دیر می‌شود، آدم بیا بشو حوا!‍
نخواست پای خودش را ولی عقب بکشد
و دل به رود ـ به دریا، چه فرق دارد! ـ زد

چه دوزخ و چه بهشت و چه این خراب‌آباد
مساوی‌اند در آیین "هرچه بادا باد"




«فرزانه علیزاده»

magmagf
15-02-2008, 08:57
از ابرهای یائسه باران بخواهید

يك قطره دين وجرعه اي ايمان بخواهيد



اي خودفروشان به ظاهر پاك طينت

ازدست هاي سرد خود پيمان بخواهيد



ديگربه روي سفره هامان نان نمانده

ازآن خداي پاك، مردم نان بخواهيد



در اين خزان ساكن دنياي بي دين

ايمان و دين و عدل را گريان بخواهيد



تابوت دين و عدل را بـر شانه بردند

از گوركن باگريه گورستان بخواهيد



با آن همه ظاهرفريبي هـا از اين پس

چون يوسف گم گشته هم كنعان بخواهيد



با اشك هاي خيس خود تا بي نهايت

مردم براي دينتان ايمان بخواهيد

magmagf
15-02-2008, 08:58
نوشته‌ام به دلِ شعرهای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز

هوا بد است، بِکِش شیشه‌ی حسادت را
که دور باشد از این‌جا هوای غیرمجاز

به کوچه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند زِ هم این دو تای غیرمجاز

دل است، من به تو تجویز می‌کنم ـ دیگر
مباد پُک بزنی بر دوای غیرمجاز

ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است
مرا ببر به همین سینمای غیرمجاز

تو ـ صحنه‌های رمانتیک و جمله‌های قشنگ
که حفظ کرده‌ای از فیلم‌های غیرمجاز

زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش
مباد دم بزنی از خدای غیرمجاز

Ar@m
15-02-2008, 16:33
من از کودکی هم دایره کشیدن بلد نبوده ام
حتی با پرگار
از به دور خود گشتن
و محبوس شدن
متنفرم

Ar@m
16-02-2008, 08:39
قصه های مرا
اگر در شبهای طولانی و تار
برای مسافران این گذر تعریف کنی
شب تیره تر می شود
فاصله ها طولانی تر
و گذشتن و رسیدن
سخت تر
قصه شکست مگر میتواند زیباتر از این باشد؟
قصه فاصله ها مگر می تواند
روشنتر از این باشد؟
هنوز نفهمیده ام ولی می گویند
فاصله مثل باد است
خاموش می کند شعله های ناپایدار عشقی را که مثل شمع باشد
و شعله های آتشین عشق های ماندنی را
وسعت می بخشد
من که دیرزمانیست خاموشم
و تو...
آتش گرفته ای!

magmagf
16-02-2008, 11:56
من از کودکی هم دایره کشیدن بلد نبوده ام
حتی با پرگار
از به دور خود گشتن
و محبوس شدن
متنفرم


واي ارام جان خيلي قشنگ بود

جدا استعداد خوبي داري
كتابي چيزي نمي خواي چاپ كني ؟

خيلي زيبا بود ممنون

Ar@m
16-02-2008, 14:32
مرسی مگ مگ جونم!:40:
بقول karin: ها چی می گه؟ کتاب؟ نه بابا اینا به درد کتاب نمی خورن که!
همینجا خوبه که تو ازشون تعریف کنی من کیف کنم!!! :31:

magmagf
16-02-2008, 21:36
بالا می آورم

تمام حسرتی را که گرگ ها

به هوای یوسف بودنم خوردند...



پیراهنی که نام کوچک مرا پس می زد

خونم را به گردن گرفته است !

دیگر تمام چاه های زمین را زوزه می کشم...



آ..ی برادر های نا تنی !...

گرگم

به هوایتان !!

•*´• pegah •´*•
16-02-2008, 21:39
دوباره موج غزل آرزوی دریا کرد
و تکه تکه ی رود عزم ترک صحرا کرد
میان قافیه ها و ردیف ها می گشت
که کوله بار سفر را دوباره پیدا کرد



تمام هوش و حواسش به شعر رفتن بود
ترانه ای که دلش را عجیب شیدا کرد
نشست و وسوسه سیب سرخ را خط زد
اگر چه آدم قلبش هوای حوا کرد



شبیه کودکیش سنگ خسته ای برداشت
وشیشه های شب تیره را تماشا کرد
شکسته بود دلش از تمام خاطره ها
نگاه تلخ و سیاهی به صبح فردا کرد



برای رفتن از این کوه و دشت و این صحرا
حصار خاکی تن را یکی یکی وا کرد
رسیده بود به دریا و روح آزادش-
-درون قلب زلال و عمیق ماواء کرد

magmagf
16-02-2008, 21:43
بهزیستی نوشته بود
شیر مادر

مهر مادر

جانشین ندارد

شیر مادر نخورده...

مهر مادر پرداخت شد

پدر یک گاو خرید

و من بزرگ شدم

اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت

جز معلم ریاضی ام

که همیشه می گفت:

"گوساله بتمرگ" . . . . .

magmagf
17-02-2008, 23:58
مي خوابم

و در ملحفه هاي سفيد غرق مي شوم

رايحه اي آبي مي شود و

لاي موهايم تاب مي خورد

مي لرزم .



كسي چه مي فهمد

جهان شلوغ تر از آن است

كه مردم

تولد عيسي ديگري را باور كنند !

دل تنگم
18-02-2008, 04:13
در خواب
خوشبختی
خصلت خوب لحظه های ماست.

به فکر و خيالت بگو بروند٬
ميخواهم بخوابم...

ميخواهم در خواب همان اتفاقی را بيابم
که در بيداری
بين ما گم شده است..!!

دل تنگم
18-02-2008, 04:15
خوابم برده‌ست؛
خسته بوده‌ام حتماً.

و خوش‌بخت؛
لای یکی از همین «من خوش‌بخت هستم»های زیرپوستی.
لای یکی از همین شب‌های عمیق خوش‌بختی،
...

وقتی که خواب بودم...
خوش‌بختی از رو دیوار، پر کشید تو کوچه...
خسته‌بوده‌ام حتماً...

wordist
19-02-2008, 08:18
بهزیستی نوشته بود
شیر مادر

مهر مادر

جانشین ندارد

شیر مادر نخورده...

مهر مادر پرداخت شد

پدر یک گاو خرید

و من بزرگ شدم

اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت

جز معلم ریاضی ام

که همیشه می گفت:

"گوساله بتمرگ" . . . . .
مرسي

بسيار عالي

دل تنگم
21-02-2008, 00:41
برایت
دلتنگی عصر پاییز را می فرستم
مثل کلاغ های دم غروب
هیچ جا نیستم

فقط گاهی

یکی از پرهایم می افتد

دل تنگم
21-02-2008, 00:45
خانه هنوز هست
اما آدم‌هایش مرده‌اند


یاشاید
( یا باید این‌طور می‌گفتم: )

خانه ویران شده‌است
اگرچه آدم‌ها هنوز هستند


نه
( این‌طور هم نشد )

خانه هنوز هست
آدم‌ها هم زنده‌اند
اما در این میانه
چیزی غایب است انگار


( نمی‌دانم )

god_girl
21-02-2008, 06:52
تو چسبيده اي به دلم، شعرم!
خيالم شده حرف چشم هاي تو...
حرف مي زني با دلم.
- مسافر كه نيستي شاعر؟
شرم مي كني نگاهت زمين مي افتد.
زود خاك پايت مي شوم نگاهت بريزد به تمام تنم...
به خيالم عاشقت كردم!

god_girl
21-02-2008, 06:55
عاشقم می دار‍ی،
چشم گذاشته ام...
"ده، بيست، سی..."
می خواهم زير چشمی نگاهت كنم؛ می دوی...
تمام دلم هراس می شود.
"پنجاه، شصت..."
به دست هايت كه برسم باز من چشم می گذارم و تو گريز می كنی از چشم های من...
"هشتاد، نود، صد....بيام؟"
تا كه چشم باز كنم به دلم رسيده ای...
تو برنده، من بازنده ی همه ی بازِی های‌ فريبانه ی تو...
***
كودكي هايمان را ميان همان كوچه ها كه گذاشتيم من را عروس تن باكرت می كنی؟
دست هايم را مي گيری تا به خدا برسانی ام؟
تا آن بالا ها با من می دوی؟
می خواهم در سرزندگی چشم هايت بميرم...
دلم را كجا برده ای مَرد؟!

magmagf
22-02-2008, 08:04
تا همیشه تو را طلبکارم از خدایی که عاشق من نیست

درک احساس از او نمی خواهم، هر چه باشد خدای ما زن نیست

خالق تو یکی شبیه خودت بی گمان مثل تو کمی مرد است

او اگر عشق را نمی فهمد این گناهش به گردن من نیست

من اگر دوزخی طلب دارم خرمن آتشت مهیا کن

باز این را بدان که من خاکم ،آتشت کارگر به این تن نیست

من فقط روح خالص عشقم تو که این واژه را نمی فهمی

پس بمان و خیال خام خودت که برایم بهشت مامن نیست

آدمی،یو سفی،نمی دانم!هر چه هستی برو خیالی نیست

من از آن آخرت نمی ترسم که برایم هنوز روشن نیست

تو که خطت همیشه قرمز بود من ولی سبز می شدم باتو

هر چه باشد تمام شد قصه بار دیگر مجال گفتن نیست

magmagf
22-02-2008, 08:05
پای بر خاک و دست بر خورشید

این چنین است جنگ من با من

به صراحت -به روشنی- به یقین

مانده ام همچنان به کسوت زن

حالم از هر چه یوسف است بهم

می خورد بهر حفظ پیرا هن

آن هم از ترس !نه به میل خودش

نه ز شرم و حیا ! نه وجداناْ

کم نباید بیاورد حتماْ

روبروی شهامت یک زن

بعد حوا فقط زلیخا بود

به جسارت گرفت بر گردن

آن گناهی که خورده است گره

گاه باسیب و گاه پیراهن...

magmagf
22-02-2008, 08:12
حالا که آمده ای

همین جا بنشین

و فقط از خدا بپرس

چه قدر با هم بودن خوب است



محمد رضا عبدالملکیان

Ar@m
22-02-2008, 16:06
تو را به یاد آوردن همیشه تلخ است
روزی که آمده ای
یاد آور روزی است که خواهی رفت
واضح ترین نکته هر شروعی
پایانی است که خواهد آمد
ریاضی
داستان بزرگترین حماقت بشری است
منطقی که از تخیلی هیجان انگیز نشات می گیرد:
نیم خط
آفریدن آغازی که به هیچ انتهایی
ختم نخواهد شد!

Ar@m
22-02-2008, 16:08
زود خاك پايت مي شوم نگاهت بريزد به تمام تنم...
به خيالم عاشقت كردم!
قشنگ بود مرسی!

winter+girl
23-02-2008, 13:35
بیا با هم بازی کنیم یه بازیه عجیب غریب
من پی تو باشم و تو، دنبال عطر خوب سیب
میخوام برم تموم بشم شاید دلت یه ذره شه
اگه که بعد من نری دنبال دختری نجیب

تو و یه دست منتظر من و یه لب پر از دعا
گناهمون فقط باشه شکستن ستاره ها
بیا به بازی بگیریم یه آسمون ستاره رو
اگه که میگذره خدا از اشتباه ما دو تا

قرار بازیـــــــمون اینه شبا بیای سراغ من
یه بازی تازه کنی با لـــــــب نیمه داغ من
منم تو عشق بازیمون یه قولایی بهت میدم
شبا در و باز بذارم راحـــــــــت بیای اتاق من

میخوام که بوســـــه هامو باز جا بذارم روی تنــــت
دل و به هر چی خوش کنم شده به دل شکستنت
نه عکساتو پاره کنم نه بازیـــــمون تموم بشه
قراره اشکــــــی نریزم حتی زمان رفتنـــــــــت

karin
23-02-2008, 16:51
مرسی مگ مگ جونم!:40:
بقول karin: ها چی می گه؟ کتاب؟ نه بابا اینا به درد کتاب نمی خورن که!
همینجا خوبه که تو ازشون تعریف کنی من کیف کنم!!! :31:

ها چی می گه؟:31:
والا من خودم از یکی دیگه گرفتم:31:
اما می بینم که این تیکه داره تو کل فروم فراگیر می شه
برم به صاحابش بگم:31:


واي ارام جان خيلي قشنگ بود

جدا استعداد خوبي داري
كتابي چيزي نمي خواي چاپ كني ؟

خيلي زيبا بود ممنون


منم بهش می گما
گوش نمی کنه
البته کاریش هم نمی شه کرد
این داستان یه جورایی به گورخرا ربط داره، مگه نه آرام جون؟!:31::31::31:

Ar@m
23-02-2008, 23:49
البته کاریش هم نمی شه کرد
این داستان یه جورایی به گورخرا ربط داره، مگه نه آرام جون؟!:31::31::31:

ها بدجـــــــــــــــــــــو رم ربط داره!!!! :31::31:

doyenboof
24-02-2008, 09:44
سوگند به عشق سوگند به پاکیت
که قلبم کوچک است
و جایی برای دو عشق نیست
سوگند به عشق پاکمان
که دل شکستن کار بس سخت است
سوگند به پاکی اشکانت
که در دل آتش سوزان به پا می کند
و جانم را ذره ذره خاکستر می کند
سوگند به آن بوسه اول
که تو بی من باید بمانی و راه را طی کنی
سوگند به خورشید که پاکیت را گواهی می دهد
سوگند به مرگ
که اگر نبود تا ابد در کنارت بودم


Boof

Ar@m
25-02-2008, 15:38
پشت این پنجره ها آسمانی است
که هرچقدر هم که ابری باشد
هرچقدر هم که بوی دود بدهد
و دلمان بگیرد از غروب های غمگینش
با یک پارچه بزرگ آبی رنگ
آویزان پشت پنجره
عوضش نمی کنیم
وسعتش را
دوست داریم

Ar@m
28-02-2008, 08:18
من
برخلاف دیگرانی که اول بدنیا می آیند
و بعد می میرند
مرده ام هنوز
فردا که رها شوم از زنجیرهای محکم دیروز
که بسته اند مرا به جریان رنگ جمع بودن
و رسوا نبودن!!!
به دنیا خواهم آمد
فردا شاید زیباترین آشنای هرروز من باشد
هنوز ندیدمش
ولی انتظارش را لحظه لحظه کشیده ام
و تابوت مردگی را
لولیده در تعفن و کهنگی
تنها به امید آمدنش
به دوش می کشم
فردا همان روز است که آن دیگران یک شکل
و یک فکر
به من بگویند:
عوض شده ای!
فردا همان روز است
که در این آینه غریب
که سالها عکس دیگران را نشانم می داد
غریبه ترین غریبه
گمشده ی سالهای دور
-خودم را-
خواهم دید!
درست نمی دانم آیا
من نیز مثل تمام آنها
که اولین نفس زندگیشان را حریصانه می بلعند
گریه می کنم آن لحظه
یا اینکه با تمام وجود
خواهم خندید؟

دل تنگم
29-02-2008, 02:22
خندید ولی کسی نفهمید
گریید ولی کسی نفهمید
پایش به هزار سنگ برخورد
لنگید ولی کسی نفهمید
در کوچه ی تار و تیره ی شب
ترسید ولی کسی نفهمید

تنها و غریب زیر باران
لرزید ولی کسی نفهمید
از درد به خود تمامی شب
پیچید ولی کسی نفهمید
در گوشه ی یک خرابه جان داد
پوسید ولی کسی نفهمید

دل تنگم
29-02-2008, 02:24
تنبل تر از آن کدو نبودیم شدیم
خیره سر و غرغرو نبودیم شدیم
سر بسته بگویمت ببین آخر کار
چوپان دروغگو نبودیم شدیم

دل تنگم
29-02-2008, 02:26
سوز می آید از آن پنجره ی سرد دلت
وای روزی نرسد من بشوم طرد دلت
آه چندین تن دیگر به تو می اندیشند
ایستاده اند همه گوشه ی پاگرد دلت
لایقت نیست کسی خوب خودم می دانم
هیچکس لایق آن نیست شود مرد دلت
اشک خشکید ولی بغض گلو را چه کنم
آه دیدی به سرم باز چه آورده دلت
راستی خواسته ای دارم اگر گوش کنی
می شود پاک کنم با مژه ام گرد دلت
یخ زدم سرد شدم پیش نگاه تو هنوز...
سوز می آید از آن پنجره ی سرد دلت

دل تنگم
29-02-2008, 03:10
آن روز که از کنارت می گذشتم


در نگاهت


جای خالی امروز را دیدم


و آنگاه که در تو در توی نگاهت


سر در گم به دنبال خود می گشتم


نامهرمی از گوشه نگاهت قدم هایم را می شمرد
و من باز در تو گم شدم

Ar@m
01-03-2008, 20:13
من به زبانی غریب دوستت دارم
که در زمین و آسمان فهمیدنی نیست
و دل به نیامدنت بسته ام
دل به ندیدنت
نشناختنت
و هرگز تو را برای تنهایی ام نخواسته ام
و اینگونه است که تا ابد
تو می توانی از سایه ها رهایم کنی
و من می توانم عاشقت بمانم!

Ar@m
02-03-2008, 17:37
داد می کشیدم
نمی شنید
به خیالم کر شده بود
به خیالش لال بودم
اکنون که سکوت کرده ام
من مشکلی ندارم با او
او مشکلی ندارد با من
به خیالم ارزش فریاد کشیدن ندارد
به خیالش آدم شده ام!

Ar@m
02-03-2008, 18:38
رنگها همه مرده اند از نگاه من
و هرچقدر هم که بروم
جاده همین است که هست!
نمی تواند غیر از این باشد
وباور کنی یانه
من دست کشیده ام از آرزو کردن
و قبول کرده ام
که تکرار قله ها
تنها در نمودار سینوس امکان پذیر است!
و قله ای که از آن گذشتم
هرچند به آن بلندی که می خواستم نبود
گذشت و رفت
از این لحظه به بعد هرچه بروم
تنها سراشیبی است

adoljan
02-03-2008, 21:37
حس شعر چه جوری سراغ آدم میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Ar@m
03-03-2008, 00:39
چه سوالای سختی می کنی!

دل تنگم
03-03-2008, 12:04
خیال

وقتی که خیال روییدن
از قفسه های سینه ات
به این شبح میرسد
دو چشم دریایی
به جای حدقه های خاموشت روشن میکنم
تا به سهم خلوتی از این سینه خیانت کنی
که هنوز هم نیمه های خالیم
به فکر شرابی کهنه خطور می کند
چه جنایت آهسته ای در چشم های تو موج می زند
...
از شانه های غرقم زده ای بالا
که تنها
خلاء ای مانده رو به غروب را در گرفته ای
پا رو به راه چند سیل خسته
تا دریا نوشته ای باران؟
که با انقلاب چشم های تو
تنی را به خیابان ریخته ام
که هر شب
از خاطره ی اندام تو عبور می کند

Ar@m
03-03-2008, 15:53
میان گم شده ها
هرچقدر هم که بگردم
گمشده ام پیدا نخواهد شد
عمر من حتی اگر تا ابد ادامه یابد
و تمام قفل های دنیا با کلیدهایشان
به رویم باز شوند
و کوره راهها
بجای سرگردان کردنم
مستقیم مرا به مقصد برسانند
و گرههای ناگشودنی
معجزه وار در برابرم
باز شوند
بازهم
بازهم
هرچقدر که بگردم
گمشده ام پیدا نخواهد شد
قانون تغییر ناپذیر طبیعت است این!
شب که باشد
هرچقدر هم اراده کنی
روز پیدایش نخواهد شد!

دل تنگم
03-03-2008, 19:33
آسمان تاریک

رسمی در تو صورت می گرفت
و در ادامه
لبخندی از چهره ات پوشید
نگاه می کردی
و من به قد چشم های تو دیده می شدم
هوس
با انگشتان سرسریش
روی اندام تو سر می کشید
زمان چرب و بی بو
در ضربانی ملتهب میان تو می لغزید
و وجدان
خیس و مردد
روی پیشانی ام لیز می خورد
ما در هم گره می خوردیم و
کلافی از دهانمان بالا می زد
دو کرم درهم پیچشی عجیب دارد!
و آرام آرام تا هر کجای هم
پیله می بستیم
چیزی تا حضور پروانه کم بود
شبی که از کناره هایش
دو بال بهم می چسبد و
هر کدام به سویی نوسان دارد
این جا
آسمان اجاره ای برای پرواز کمی آلوده است!
ما در پای تختمان روی هم سر می خوردیم و
از هم دود می شدیم
تهران شهر بدی است
همه چیز را می بلعد و افسانه پس می دهد!

LeBron
03-03-2008, 23:28
جای قدم های تو حیرت زده ام کرده است
هرجا که می روم
قبل از من تو از آنجا گذشته ای
هر کوره راهی
بزرگراهی
کوچه ای
حتی خیابان دو طرفه ای که در هر دو سویش
جای قدم های تو است!
و چهارراهها از هر چهار طرف
دنبال تو رفته اند!
عجیب نیست؟
این منم که دنبال تو می گردم آیا
یا تویی که همه جا را
به دنبال من گشته ای؟؟!
قشنگ بود
اجازه هست توی نوشته هام ازش استفاده کنم؟

leira
05-03-2008, 11:18
رنگها همه مرده اند از نگاه من
و هرچقدر هم که بروم
جاده همین است که هست!
نمی تواند غیر از این باشد
وباور کنی یانه
من دست کشیده ام از آرزو کردن
و قبول کرده ام
که تکرار قله ها
تنها در نمودار سینوس امکان پذیر است!
و قله ای که از آن گذشتم
هرچند به آن بلندی که می خواستم نبود
گذشت و رفت
از این لحظه به بعد هرچه بروم
تنها سراشیبی است

واقعا تمام شعراتون خیلی زیباست اینم خیلی زیبا بود
تبریک می گم به خاطر این حسی که دارید ./

Ar@m
05-03-2008, 17:17
این فقط تو نبوده ای که اشتباه کرده ای
و اگر منصفانه نگاه کنیم
گناه من از تو سنگین تر است
در تمام این سالها
تو نتوانستی مرا بفهمی
ولی من
نخواستم تو راببینم
نخواستم تو را بفهمم
در تمام این سالها
تو می خواستی و نمی توانستی
و من نمی خواستم اما
می توانستم
می توانستم

Ar@m
05-03-2008, 17:19
قشنگ بود
اجازه هست توی نوشته هام ازش استفاده کنم؟

جدی؟ البته که می شه!
تقدیم به شما!


واقعا تمام شعراتون خیلی زیباست اینم خیلی زیبا بود
تبریک می گم به خاطر این حسی که دارید ./

ممنون شما لطف داری!

Ar@m
05-03-2008, 23:04
ای رویاهای لعنتی!
سالهاست دست از سرم برنداشته اید
نه فراموش شده و نه به حقیقت پیوسته اید!
ای رویاهای لعنتی!
عاشقم کرده اید
دیوانه ام کرده اید
و من به نام شما
عصیان می کنم!
و با هرچه خلاف شما باشد
مخالفم!
به نام شما
ادامه می دهم این زندگی نکبت بار تمام نشدنی را
و هرچقدر که این شکنجه احمقانه
از آن بیهودگی و آسودگی
بهتر باشد
بازهم
برای یک زندانی
پا گذاشتن از انفرادی به حیاط خلوت زندان
توفیر چندانی
نخواهد کرد!

دل تنگم
06-03-2008, 12:44
با تو سر به سکوت و ستاره دوخته ام
و بالاتر از آنی که فکر می کنی پریده ام
تا هوای تو را سیر بخوابم و
عطر انزوای پرنده را
به گوش هفت رویای به تعویق افتاده بیاندازم
چشم در چشم تو
از خیال آسمان گذشته ام
به رنگ جنون سر به سوی تو داده ام
و از کنار هر کوچه
به انتظار و گریه خندیده ام
چه می شود گفت؟
با دلی که درویش و بی پروا
به نام تو زد
تا به رنگ سبز اصالتش
به شفاعت عابران زرد و خسته
از بی عبوری این سکون بی گذشت
قیام کند
روح بلند چنار در تو جاری است
و شهر به هم آغوشی خانه ات افتخار می کند
بگذار سیر بخوابمت
که رویت به هر چه نگاه می کنم زیباست
به شرم ناگهانی این بوسه خو کرده ام
و به هر چه در آن نقش بسته ای چون من سلام می کنم
سلام بر تو ای منجی هزار حس غریق در من شده آواز
سلام بر تو آغوش بلند اطمینان و خاطره
سلام بر بهانه ی راز آلود ملکوت و گریه
سلام! انسان کمیاب ایمان و اعتدال
هزار پاره ی بی دلیل عاشق
از کنار تو آرام به خودم که می آیم
می بینم
کسی پایش را از این جمعه جلوتر می گذارد
و به کوچه های بیدار تقویم سرک می کشد
به خاطراتی که هر از گاهی در آینه رنگ می شود
و انگشتی به سمت اشاره
برای دلش شکلک در می آورد
حالا
کمی می توانم بخندم
و خواب گونه های تو را ببوسم
بمان و به فتح جدیدی از
قله های در من شده پیر بریز و ببار
که قول می دهم
قرار باران ریز عاطفه را
در فصل های بعدی دست هایمان منتشر کنم!

totia kh
07-03-2008, 23:23
این فقط تو نبوده ای که اشتباه کرده ای
و اگر منصفانه نگاه کنیم
گناه من از تو سنگین تر است
در تمام این سالها
تو نتوانستی مرا بفهمی
ولی من
نخواستم تو راببینم
نخواستم تو را بفهمم
در تمام این سالها
تو می خواستی و نمی توانستی
و من نمی خواستم اما
می توانستم
می توانستم

شعر گفتن فقط حس نميخواد..بلكه يه نگاه ساده و پاك مي خواد....كه به نظر من شما همشو دارين...تبريك ميگم.

دل تنگم
08-03-2008, 02:10
پروازها در فضا خشكيد.
ديگر طنين ناقوس ها عطري ندارد

ديوارهاي سبز
چون حصاري روحم را احاطه كرده اند
خورشيد ديگر زيبا نيست
و من در آغوش تنهايي
سر به روياها سپرده ام.
مي بينم كه چگونه در سبزي او گمشدم
از ميان علفزارها مي گذشتم
با دلي آرام چون مرداب
و خوشحال چون بهار.

نسيم عشق بر گونه هايم مي گذشت
و اسب سفيد روياها
با من هم سفر بود.

پا به پاي هم
با پرهاي تشنه محبت
تا هفت آسمان عشق هم سفر شديم,
با اين آرزو كه شايد آسمان ديگري هم باشد,
و تلخي نبودنش
سنگي شد بر شيشه روياهايم
و باز هم با درد بيداري آميختم.

دل تنگم
08-03-2008, 02:11
احساسي است عجيب, ناگفتني
چون بارشي گرم در دل آفتاب

زبانم تهي است از كلمات .
جملات مرده اند.
دريايي از صحبتم
اما خورشيد تنهايي بخارم كرد

چيزي در بي نهايت وجودم سنگيني مي كند,
ميان شب و روزم دري بسته است.
سايه سياهي
روي زندگي ام خم شده
و در سياهي آن آينده را مي بينم.
از وهمش
تار و پودم از هم گسيخت.

احساسي است عجيب, لبريز از باورهاي دردناك,
چون بارشي گرم در دل آفتاب.

امروز از فردا رنگ مي گيرد
فرداهايي بي رنگ تر از امروز
و من با قلم تنهايي
فرداها را
بر پرده تاريك دلم نقش مي كنم
تا خود را در آنها باور كنم.
شايد فردايم را عطر رنگي باشد.

دل تنگم
08-03-2008, 02:17
به زمين مي گويم
از تنهاترين ياسي
كه در تنهاترين شب رويا
در قلب من مي روئيد

به زمين مي گويم
از سنگين تريت خوابي
كه در كامش لغزيد
و روياي زندگي آغاز شد

از وزش زمان كه بگذريم
آرزوهاي ماست
كه زندگي را
با دستاني پينه بسته به دوش دارد

به زمين مي گويم
كه نمي شنود و چون شب هاي من
در بي كران سكوت است

جويبار محبت خشكيد
و در كنارش
گل آرزويم پژمرد

نه پروازي, نه تابشي, نه وزشي
من بودم و نيستي
و مرگ متولد شد

به زمين مي گويم
از مرگ مسرورترين سرو زمين
كه از پژمردگي ياسش
درخت نيستي
مرگ را ميوه داد
و او نيز سرانجام با من گريست

Ar@m
08-03-2008, 10:40
شعر گفتن فقط حس نميخواد..بلكه يه نگاه ساده و پاك مي خواد....كه به نظر من شما همشو دارين...تبريك ميگم.

مرسی!
این نظر لطف شماست ولی فکر نمی کنم هیچکدومشو من داشته باشم! :31:

winter+girl
08-03-2008, 11:52
چمباتمه میزنم کنار تنهایی
و به زندگی کردنم فکر میکنم
به زندگیی که نکردم
به خدایی که نشناخته ام
سیاهی روشن می شود
نوری می تابد
ندایی می آید
وجودم می جوشد
زندگی ام آغاز می شود

winter+girl
08-03-2008, 12:00
سوز آهم اثر نمی بخشد
دفتری را چرا سیاه کنم
شمع بالین مرگ خود باشم
کاهش جان خود نگاه کنم
بس کنم این سیاهی کاری بس!
گرچه دل ناله میکند
((بس نیست))
برگ های سپید دفتر من
از شما رو سیاه تر کسی نیست

winter+girl
08-03-2008, 12:50
اي آسمان ! باور مكن ، كاين پيكره محزون منم
من نيستم ! من نيستم
رفت عمر من ، از دست من
اين عمر مست و پست من
يك عمر با بخت بدش بگريستم ، بگريستم
ليك عمر پاي اندرگلم
باري نپسريد از دلم
من چيستم ؟ من كيستم

winter+girl
08-03-2008, 12:55
زندگی رویا نیست ،
زندگی زیبایی است می توان بر درختی تهی از بار ،
زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان از میان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست

winter+girl
08-03-2008, 12:57
در انتظارت ای ترانه ی نا مفهوم ،
کفشهای غیرتم را در می آورم و
در کویر غرورم پا برهنه راه می روم
شاید تاولهای قلبم را باور کنی !

winter+girl
08-03-2008, 13:05
و با حود این چنین سودا میکنم

زمان زمان عشق است و پروا میکنم.

شاید ندانم که بر خودم چه ها رفته است.

ولی از این شادمانم که عشق بازی با معشوق میکنم.

صدایی از اعماق وجودم دم به دم زبابه میکشد.

شعر های خاطره را ورق زنان گریه میکنم.

....................از سروده های

شهرام ن

winter+girl
08-03-2008, 13:11
دلم مانند روز های بارانی است
هوای مه گرفته در درونم شیهه خواهد کرد
و من در امتداد حرف هایم
بسی از فعل امید
دور دورم
دور تر از دورم

winter+girl
08-03-2008, 13:12
دیشب از تشویش دل خوابم نبرد
بی قراری چشم بیمارم فشرد
همره دل تا سحر بردم به سر
دل مرا آنگه به دلدارش سپرد
شاعر: ابراهیم منتقبی

Ar@m
08-03-2008, 19:14
تا بوده همین بوده است
و حقیقت
بیش از آنچه فکرش را بکنند
دور از چشمان خسته و امیدوارشان
در پرده ابهام است
برخلاف تصوراتشان از مرگ
این زندگیست که ابدی است
و رویای فرداهایی روشنتر از امروز
به اندازه واقعیت یافتن قصه های هزارو یک شب
احمقانه به نظر می آید!
و من روزگاری بود که امیدهای ابلهانه شان را مسخره می کردم
روزگاری بود که فکر می کردم
آرامش خواب نمی ارزد به رنج بیداری
و چه ساده اشتباه می کردم!
پشت این مرزها، این خطوط قرمز بیجان
اگر از ترس عصیان بایستی
و پشت حصارهای تسلیم
امیدوارانه به تقدیر بنگری
بهتر است ازاینکه مثل من
رها کنی
و رها شوی!
فرداهای من همه مرده اند
و تازه فهمیده ام چه شجاعت عظیمی می خواهد:
تسلیم بودن!
و من باخته ام
پژمرده ام
گیاه هرزه منم میان مزرعه جمعیت آدمها
طرد شده و محکوم به مرگ ابدی
آرزو می کنم پس از من
امید دروغینشان هرگز آلوده به زهر حقایق نشود
آرزو می کنم
دیگران تا هست همین باشند:
پشت دیوارهای بلند ذهن های کوچکشان محصور
خیره خیره چشم خیال بدوزند به در ممنوعه ی بسته
و به راههای بی پایان پشت آن امید ببندند
نه اینکه مثل من
باز کنند در زنجیره شده و خیال انگیز ممنوعه را
حیرت زده از دیوارهای واقعیت آجری رنگ پشت آن
رها کنند هر چه روزگاری باور داشته اند
و پشت هزار در بسته رها شوند!

دل تنگم
09-03-2008, 01:17
سراپا سكوتم,
چون سكوت شبهاي زمستان سرد و سنگين.

دريايي از احساسم,
و سد سكوت سخت و بي تپش.

درخت روياهايم را
خزان هجرت سوزاند
و من تا خاكسترش گريستم.

مرا با خود كاري نبود
اين شاخه هايم بود كه آفت تنهايي به تن داشت.

ابر چشمانم را رمقي براي باريدن نبود,
وجودش فقط قطره اي بود
پر از ذرات درد.

وجودي شدم بي تپش چون سكوت و جام زهر را نوشيدم.
آمدم تا هم بستر خاك باشم
خاك هم از من گريخت.
خدايا با اين تنهايي چه كنم؟

دل تنگم
09-03-2008, 01:19
باز هم نفس ها در اطرافم خشكيد.
جاي پايي بر غبار چهره ام نبود مگر جاي پاي او.

خورشيد در ميان دروازه شب و روز همچنان مي رقصيد.
يادش سرمه اي شد بر ديدگانم
كه اشك پشيماني جز نور ديده چيزي با خود نمي شست.

بر خود وزيدم: كه اي صحراي محبت
از باران عشق مي گريزي؟
در خشكي نفس ها, مي انديشيم به نفس هاي خشك.
سنگ ريزه هاي زمان در گردباد تلخ حوادث ديگر نمي جنبيدند.
سنگ گذشته ام هميشه به آينه روشن حال
دست درازي مي كرد.
آينه هميشه حفره اي تاريك به سينه داشت.

شراره اي بودم از دل آتش عشق
كه سردي روزگار از جنبشم مي كاست
نقاب خوشبختي آرام آرام از سيماي روزگار فرو مي نشست
ديگر راهي نبود كه از آن بگريزم,
هر چه بود بي راهه بود
كه جز خطا انجامي نداشت.

پس با سكوت همنشين شدم كه آزاده ترين بود,
و با قلم همدل كه خوشبخت ترين بود,
و با كاغذ هم صحبت كه روشندل ترين.

دل تنگم
09-03-2008, 01:20
جوي هميشه جاري زمان
ديرگاهي است كه نمي خندد.
صداي شرشرش
ديگر گم شده
در سياهي بسترش.

ريزش ها
به آرامي در آغوش تيرگي جان ميدهند،
و ما با دستاني پر از ياس هاي سپيد
همچنان در ستيزيم.

چمنزارهاي قلبمان از گرماي حسرت به خشكي مي گرائيد
اما باران اميد هنوز زنده بود
و بر خشكي مي تاخت.

باغ چشمها ديگر زيبا نبود
خوار دشمني به دامن داشت.
ديگر باغبان زيبا نبود
وجودي بود سياه مايه
با دستارهايي تاريك و روشن به نشان ضديت
جامه هايي تيره
تهي از روح انسانيت.

در امتداد حصارها
هنوز شبدرهاي عشق
دور از نگاه ناپاك باغبان
ريشه در يكديگر داشتند,
اميدي بر آنها مي وزيد
كه باغبان رفتني است.

پس اي شبدرهاي زيبا, سبز بمانيد
كه طوفان آزادي در راه است
و با خود نمي برد مگر اين خوارها و اين باغبان.

magmagf
10-03-2008, 09:59
تو خدا باش و من...

فقط، يادت باشد

سكانس سيـب را

از اين تراژدي حذف كني!

شعرت را

رُك وُ پوستـ...

نه ،پوستش را نكَن !

خاصيتِ سيبِ سرخ ، توي پوستِ آن است.

magmagf
10-03-2008, 10:00
آن مرد آمد .

آن مرد در باران آمد .

با GLX مشكی و خانمی

كه مطمئنن ..... .

من داس را از چند صفحه بعد قرض ميگيرم

شاهرگم را ميزنم.

magmagf
10-03-2008, 10:02
مداد زرد هم سياه ميكشد

و تو انگار توی نقاشی ات

يك خورشيد داری كه آفتاب

پوستش را سياه كرده

magmagf
10-03-2008, 10:03
مثل تستهای كنكور

در يك گزينه خلاصه می شوی :

الف): نامرد

ب ): پَست

ج ):بی غيرت

د ): همه موارد x

magmagf
10-03-2008, 10:03
شعر بزرگترين اشتباه من



و من اشتباه بزرگ پدر.



...



مي خواهم سري بزنم به عصر جاهليت



شايد بشود گور خالي پيدا كرد

Ar@m
10-03-2008, 14:52
مثل تستهای كنكور

در يك گزينه خلاصه می شوی :

الف): نامرد

ب ): پَست

ج ):بی غيرت

د ): همه موارد x

این شعر بسیار جالب انگیزناک مال کیه؟

Mohamma:D
10-03-2008, 21:10
آن مرد آمد .

آن مرد در باران آمد .

با GLX مشكی و خانمی

كه مطمئنن ..... .

من داس را از چند صفحه بعد قرض ميگيرم

شاهرگم را ميزنم.

با سلام

خيلي قشنگ بود

ياد كتاب فارسي سال اول ابتدايي بخير !

مرسي

دل تنگم
11-03-2008, 00:12
روزگاري چه غريب
اول مهر به آن سال كبيس
دست تقدير مرا با خود برد
يادم آيد آن روز
راه طولاني بود
بس قشنگ و زيبا
آنقدر پيمودم
تا رسيدم گلپا
آري آري آنروز
من دلم خوش بين بود
من به گلپا رفتم
من به آن شهر كه زيبا بودش
بس مهيا رفتم
ياد آن روز به خير
در دلم شادي و در گوشه ديگر غم بود
و نمي دانستم
چهار سال عمر گرانمايه خويش
اندر اين شهر به بطالت گذرد
آه . افسوس ندانستم من
كه چقدر زود گذر است
عمر بي بركت ما
ياد ايامي كه
كوچه ري مي رفتيم
يا به مهماني دوست
آخر سال به ارگ
آه ... ! روزگاراني بود
وه چه زود خاطره شد
كوچه ري لطف و صفايي دارد
لب آب و لب رود
مي نشستيم پي زحمت دود
خاطراتي چه قشنگ
ذهن من رنگارنگ
شهر گلپا شهري است
بس قشنگ و زيبا
در زمستان سرد و
اوج تابستان گرم
مردمانش دلسوز
مهربان غم آموز

و كمي هم ... مرموز
آه ... افسوس گذشت
خاطراتي چه قشنگ
همه از اين دل تنگ
خاطرات شب شعر
يا كه آن راه خمين
يا كه آن جمعه تلخ
عهد ما عهد شكست
دستمان نيز تهي
تهي از دانه نمك
دلمان نيز شكست
آه ... افسوس گذشت
او خودش مي داند

كه چه با من كردست

خاطراتي شيرين

يا كه تلخ و ديرين

همگي رفت كه رفت

تا به آينده دور

آه ... افسوس گذشت

من به مژگان بنويسم امروز
و به آن جوهر اشك
وه دلم تنگ دل ياران است
و كنون در يادم
توي اين نامه نظم
يا تو خوانيش به نثر
بهر ياران همگي
عرض ارادت دارم

دل تنگم
11-03-2008, 00:16
از زندگی - از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام زماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دلخسته سوی خانه تن خسته میکشم
آوخ ... کزین حصاردل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوارخسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم وبی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

دل تنگم
11-03-2008, 00:22
در اوج خیال تو شبی سخت گذشت
بر من نه دمی که عمر پر درد گذشت

آیا تو به این قافله عمر مجالی دادی؟
اینگونه درین حسرت یک وصل گذشت

دل تنگم
11-03-2008, 00:24
حسرت دیدار تو در خاطرم جا مانده است
آن نگاه گاه گاهت وه چه زیبا مانده است

روزهای انتظارم را تو پایانی بیا
باز هم احساس من تنهای تنها مانده است

ای دو دست آشنا بر شانه های خسته ام
نغمه لالایی ات در اوج معنا مانده است

می روی از خاطرات سبز من اما کجا
طعم طبع واژه ات در بغض من جا مانده است

رفتی و چشمان من در رد پایت گم شدند
بی حضورت پیکرم بی خشم اینجا مانده است

منتظر می مانم اینجا تا بیایی خوب من
گرچه از عمرم همین امروز و فردا مانده است

magmagf
11-03-2008, 10:45
سلام

مرسي از توجه و لطفتون

متاسفانه شاعر هيچ كدومشون را نمي شناسم

nightmare
11-03-2008, 10:56
مستیم و این دیوانگی ٬ دل را بشد جانانگی

وانگه جمال خویشتن ٬ چون خاک شد افتادگی


وز آتش اندر این عطش ٬ خورشید شد تابندگی

آن ماه عریان نیز شد تابنده از این بندگی


نوریم و پر شور و شرر ٬ بیگانه از بیگانگی

دل را ببین دیوانه شد ٬ مسرور از دل دادگی


با من بیا ٬ با من بگو ٬ محکم تر از کوبندگی

طوفان سرکش را بشو ٬ موج نسیم زندگی


سر داده ساقی مِی بشو ٬ آکنده از جاودانگی

وانگه بیا پیمانه را ٬ لبریز کن از زندگی


خرسند و خندان رو ز یاد ٬ چون قاصدک در سوز باد

بی کینه و بی زار و ذل ٬ رو از بَر بالندگی


صد زجه از جان بر بزن ٬ گمگشته شو در بندگی

بر مال خود آتش بزن ٬ رو از بر آوارگی


زین ره خرامان میروی ٬ مستی و شادان میروی

از عرش تا فرش زمین ٬ مخلوق را جان میدهی


یا رب ٬ دلان گمشته اند ٬ رحمی نما بر حال ما

نوری بشو بر جان ما ٬ وز رحمت و بخشندگی ...


تا بعد ...

nightmare
11-03-2008, 10:59
نـــفــسی از بـر این آیــنــه هـا بـــر می تـافــت
مشک فشان باد صبا سرود هستی می خواند

دل من شد ز بر پیکر این آینه ها آواره
چـــشم تــو نور حقــیقـت بر دلی بیچاره

من و تو تابش نوری ز خلاء بر همه هستی بودیم
مثل آن لحظه ی زیبا ٬ به کناری ز سکوت آسودیم

وانگه آن قطره ی باران بر دل خاک کویر سیلان شد
ز بــر و روی زمیـــن آنـــچه کــــه بـــود پــایــان شــد

این چه غم بود ٬ چه جان بود ٬ که چنین دیوانه
شســت و بــخــشید به شادی ٬ ماتمی بیگانه

که دگر بار ســـرودش ز کـران ها دل مـا را مـی خــواند
همه هستی و وجودش ز محبت در گِلی جان می یافت

مـن و تو آن گِـل جـان دیــده و فــانــی شــدیــم
که در این خاک ٬ چو او خواست ٬ خدایی شدیم ...

winter+girl
11-03-2008, 12:54
روزت را سياه مي كنم
و راه مي روم اين بي مفهوم جاده ها را
هر چند پاهايم گير داده اند اما
گريه ام مي گيرد وقتي به ياد هيچ چيز نمي افتم
نبودنم را پرت مي كنم روبه رويت كه مثل سگ دنبالش له بزني
از بالاي مسطح ترين بي خيالي هايت خودم را پرت مي كنم بالا
فكرش را بكن
هر وقت خواستم از افتادنم پايين بيايم
بالهايم سبز مي شوند و رسوايم مي كنند
اينجا فقط يك نيش خند مي تواند بخندد
و پشت يك توهم حقيقتا هيچ چيز نيست
اينجا توهمات با هم دست به يكي كرده اند تا...
هر وقت كمم آوردي
بودنم را انكار كني
زياد فكر نكن به جايي نمي رسي
فوقش پشت بام و دوباره رسوايي
گفتند هيچ چيز گيرت نمي آيد
انگار روايت ها الهام مي شدند
اما كور خواندند من روايت ها را هم بازي دادم
خودم به ديگران الهام مي كنم و
سگ محلي ها يم را جمع مي كنم تا سر هم بريزم رويت
منتها اليه اين خل مزاجي ها يك پارچ آب سرد است
بيداري را زياد تجربه كردم .
اما خداييش هيچ وقت
تجربه ها مرا بيدار نكردند

winter+girl
11-03-2008, 12:56
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را به عمق ابي دريا مي دوخت
وشعرهاي قشنگي چون پرواز پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كسي كه خالي وجودم را از خود پر مي كرد
وپري دلم را با وجود خود خالي
دلم براي كسي تنگ است
كسي كه بي من ماند كسي كه با من نيست

winter+girl
11-03-2008, 12:57
ساعتها!!!

را بگذارید

بخوابند

.........!!!

بيهوده زيستن رابه شمردن

نيازي!!
نیست!!!!!!!!!

Ar@m
12-03-2008, 19:15
امروز
من و عروسک ها
بازی تازه ای داشته ایم:
در میان دستان من جان گرفتند
با لبهای بسته حرف زدند
خندیدند
گریه کردند
خواستند یا نخواستند نمی دانم ولی
داستان های خیالی مرا
روی صحنه اجرا کردند
چشمهای تیله ای بی حالتشان
در گذر تند شب و روز خیالی
باز می شد
بسته می شد
و این حلقه وهم انگیز
تکرار می شد!
تا من خسته شدم
و گذاشتم
تا دور از نیروی اراده دستانم
دوباره بمیرند!
مادرم می گوید
بچه شده ای؟
من؟
نه!
امروز من
خدا شده ام!

magmagf
13-03-2008, 07:46
خورشید پاره پاره می شود

در رویای خیس گل شمعدانی

و تکه ابری بی پروا

بال می زند

در بوسه های سرد فنجان .



مردی چمدان اش را

ته چشمان پنجره

باز می کند

می بندد

باز می کند

می بندد

چمدان اش را آهسته خواب می کند.

بعد در غروبی سنگین

آرزوهای خط خطی اش را

به آسمان سرخ

سنجاق می کند

magmagf
13-03-2008, 07:51
هرگز به دستش ساعت نمی بست


روزی از او پرسیدم


پس چگونه است سر ساعت به وعده می آیی؟


گفت:


ساعت را از خورشید می پرسم


پرسیدم:


روزهای بارانی چه طور؟


گفت:


روزهای بارانی


همه ساعت ها ساعت عشق است!


-راست می گفت


یادم آمد که روزهای بارانی


او همیشه خیس بود-

diana_1989
13-03-2008, 15:24
من تنهایم زیرا که عاشقم
میدانی ؟
نه سر به بالین دارم و نه ....
تنها یاد توست که روح مرا زنده نگه داشته...
میخواهم فریاد بلندی بکشم که آیا جایی برای آسودن من نیست ؟
صدای گام های کیست که در کوچه میاید
کسی مرا صدا میزند
وسوسه ای در جانم میخلد
نه من منتظر گام ها ی تو هستم
قطرات باران پنجره ی اتاقم را میکوبند
گویی رازی ابدی را از دامن هستی میچینند
محبوب من !
پس کی باز آیی به ساحت این خانه ی خموش
منتظرم تا باز آیی و غربت و غم پر کشد از در و دیوار اتاقم
و سیاهی برود از قلب من
شاید این باران بوسه ها ی توست
که تردید های مرا به یقین میرساند !
من
در عطر نسیم روح انگیز ، در لرزش دستان بید
به دنبال تو هستم
در هراس و التهابم
حتی دمی بی یاد تو سر نمیکنم
با عطر تو گل از شرم سر خم میکرد
آب می خشکید و ماه پنهان میگشت
اما اکنون ...
بی تو سیرم از دنیا
خسته ام ...
تنها این سرود بر لبانم نقش بسته است
" بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمیشود

diana_1989
13-03-2008, 15:25
دستهای گرم تو مرا با عشق آشنا کرد
دشت سینه ات
امن ترین جایی است که میتوانم
در آن بیاسایم
نقش ها زده ام رنگ به رنگ
میخواهم آن را بی دریغ به روح لطیف تو تقدیم کنم
به تو که مهربانترینی

diana_1989
13-03-2008, 15:25
هر گاه
به روزهاي خستگي
و نا آرامي هاي زندگي ام فكر ميكنم
و از زندگي تهي ميشوم
ناگهان نام تو را به ذهن مي آورم
و غرق در شكوه
غرق در خوشبختي و آرامش ميشوم
حتي اگر نباشي
با وجود نامت خوشبخت ترين انسان روي زمينم ....

diana_1989
13-03-2008, 15:26
تو برايم ترنه ميخواني و جاي در دل رسواي من دارد
گويي خوابم و ترانه ي تو؛ از جهان دلم خبر دارد
گاه ميپرسي اندوه اين نگاهت چيست؟
گو چه شد آن نگاه مست و افسونكار
من ز چشمت خوانم آن عشق و جنون
درد گنگي در وجود تو نهان
من پريشان و با دلي افسرده
چشم ميدوزم به آسمان دلت
بي صدا نالم كه عشق تو
درد تاريكيست بي سر انجام و سراب

diana_1989
13-03-2008, 15:26
در سفري غريب بود كه تو را شناختم
در بيكران اندوه با تو رهسپار شدم
زيرا كه تو خداي آرزوهايم بودي
با تو به فراسوي زندگي نگريستم
و تو بي هيچ ملالي
در اين عشق جنون آيا
با من ماندي
آن دستان مهربان تو
هرگز تهي نبود از عشق و محبت
عشق را از گرماي نگاهت خواندم
و در سايه ها
لبان تشنه ي من از جام عشقت سيراب شد
من و تو نشستيم و به آن دورها ...
جايي كه آب در بستر رودها جاري است
جايي كه اقاقي ها گل ميدهند
نگريستيم
بي خبر از اينكه ديدگاني نيز به ما خيره اند
آه اين سفر چه غريب بود و ...

diana_1989
13-03-2008, 15:27
عشق جز غم نيست
و هجران نفس عشق است
چشمان تو شبهاي تاريك مرا روشن كرده
. لبانت برايم طراوت هستي است
تو نيستي و من ديرگاهي است كه مرده ام
و اين سينه در فراق تو
پر التهاب گشته
من براي كوچ بي رحمانه ي تو ترانه ي سوگواري سر داده ام
من مرده ام و گويي هرگز نبوده ام

diana_1989
13-03-2008, 15:28
اكنون جز آروزي مرگ هيج نيس اندر دل من
روزها بي تو آغاز ميشوند
و مرگ از من دريغ گشته است
تا چند
بر اين انتظار تهي
شامگاهان را به صبح رسانم
همه ميدانند من به روز موعود دل بسته ام
و رسيدن به تو آرزوي من است ....

دل تنگم
13-03-2008, 19:07
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم

دل من محبوس است در زندانی که میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست

ای کاش نامه های عاشقانه ام را به همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم

نه نه!
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم

من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
و اگر حتی روزی وقت آزادی ام فرا رسید

به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند

دل تنگم
13-03-2008, 19:12
چقدر غربت این ثانیه ها برایم آشناست.به اندازه نیمی از عمرم.
باز هم فریاد.سیاهی.گریه..
...سکوت...
و باز هم روزهای یکی در میان.
من مال اینجا نیستم.خانه ام جای دگر است.
ای کاش می شد...هیچ...نمی شود...
سکوت.آرامش.لبخند...کسی آمد..
کسی آمد و تمام لالایی های خوانده و ناخوانده ام را برایم تکرار کرد.
چقدر دنبالش گشته بودم.خودش آمد..
او یکی بود یکی نبود من است...او خدای من است...
همه ذرات وجودم آنجاست.. آسمان را گویم.
همه از جنس هم اند.همه از جنس خدا.. نور.. شفا..
خانه ام اینجا است در همان جای قدیم.

دل تنگم
13-03-2008, 19:13
دستی از میان سیاهی ها مرا از اینجا برد
به جایی از جنس آبی آسمان
شاید الف.لام.میم زندگی من این است:
یافتن نور سبز میان دستان پیرزنی با چشمان بارانی.
احساسش کردم
انگار کسی قلبم را با چیزی از جنس نور گره زذه باشد.
صدایش کردم
غریبه آشنای سال های دیروز و امروزم می شناسمت.

دل تنگم
13-03-2008, 19:15
دیشب در میان تلاطم زیبای زندگی ام ستارگان را شمردم.

۱...۲...۳...تاکجا رفتم؟
نمی دانم.
اما به یاد دارم آنان دیگر نوری نداشتند.
آن روزها ستارگان آسمان زندگی ام مهتابی تر بودند.
کاش می شد با دستان کودکی ام آنان را بار دیگر رنگی می دیدم.
امروز شب را دیدم.
شبی تاریک و ظلمانی.
گشتم و گشتم.
ستارگانم را یافتم.
با دستان خود آنان را پرنورورنگین ومهتابی کردم.
امروز تو را می بینم در دل وسعت خویش.
و من با خود ابدیتی خواهم ساخت به وسعت تمام تمام ستارگان.
راستی چه کسی می داند دستان من تا کجای آسمان پیش رفتند؟
و من باز هم می شمارم.
۱...۲...۳...این بار را پله پله تا خدا پیش می روم.

magmagf
14-03-2008, 12:54
باشد! سکوت کن گل گندم! سکوت کن
از ترس قصه سازي مردم سکوت کن

باشد غرور من که برايت عزيز نيست
بي هيچ زحمتي به تبسّم سکوت کن

از ياد برده اي نکند آن گذشته را؟
کوي بهشت، آن در هشتم؛ سکوت کن

اينجا ميان اين مه سردي که حاکم است
ساعات و کوچه ها گم و من گم؛ سکوت کن

حوّا سقوط کرد و زمين نعره اي کشيد
امّا تو باز هم -گل گندم!- سکوت کن.!..




سياوش گودرزي

magmagf
14-03-2008, 12:59
به دوش هامان تنهایی


پاره سنگ بزرگی ست.


وحشت زده ترین درختی


که هیچ سایه ای برایش نیست


ما


حبس قسم های تقویمیم


اینجا که تاریخ هیچ لحظه ای تلنگر تو را نچشید


بگذار سرود فراموشی ام را


نخوانده برگردم.



وقتی باران


نمی تواند


با من ببارد


تو


جای ابرها را خالی گذاشته ای.





پردیس نصیری

magmagf
14-03-2008, 13:11
نامه ای پر از باران

برایت بنویسم

وقتی به هوای دیدنت

قلب ابرها هم

تند تند می تپد

یاد تو مثل چیزی

شبیه یک قطره باران

بر لبهای خشک و ترک خورده ام

لیز می خورد

magmagf
14-03-2008, 13:29
خانه های گچی لِی لِی روی موزاییک های ایوان

این خانه ها هم دلتنگ سنگ شده اند

سنگدل زیبای من!

خانه های دلم برایت تنگ شده اند...

magmagf
14-03-2008, 13:34
آمد تمام دارو ندار ِ مرا ربود


از من گرفت آنچه برایم قشنگ بود


آغاز انتشار ِ غزل بود در تنم


اما تمام آنچه که می خواستم نبود


پلکی شکست در گذر ِ شعر ِ خسته ام


در ازدحام اشک و شک ، این هاله کبود


مثل درخت در گذر ِ گلـّه های با د


مثل بهار در نفس بی قرار ِ رود


تقدیر بودو وسوسه ی باد و جبرئیل


لختی درنگ کرد و منم را زمن ربود


مثل غروب ، خنده زد و عاشقانه ریخت


حسی که با تمام خودش شعر می سرود


این حرف ها توهـــّم ِ یک روح ِ خسته است


از شاعری که گم شده در هاله های دود

دل تنگم
15-03-2008, 00:49
روبروم چشمای تو
مث اون ستاره كه تو آسمونه
داره چشمك می زنه


وسعت نگاه تو
مث آسمونی كه رنگين كمونه
اوج پرواز منه

اي تو تنها آشيونه ... واسه مرغ دل من
هوس كوچ شبونه ... واسه روح از دل تن
بی تو تنها می مونم...

بی تو تنها می مونم ... یه دم نرو امون بده
از کدوم ستاره ای ... راهو به من نشون بده...


همصدا با دل تو
اون صدای عاشقی كه هی می خونه
تپش قلب منه

نفس خسته تو
مث اون دم مسيحا يه بهونه
واسه پرواز منه

اي تو خواب عاشقونه ... تو شب خسته من
تو كه چشمات مهربونه ... با لب بسته من
بی تو تنها می مونم...

بی تو تنها می مونم ... یه دم نرو امون بده
از کدوم ستاره ای ... راهو به من نشون بده...

دل تنگم
15-03-2008, 00:52
اگه اسم من شکل خط تو باشه
بذار روی دیوار کوچه بپوسه
بذار نعش بارون سرد زمستون
همین آخرین یادگارم ببوسه

دلم مال من مال تو مال هرکس
اگه لحظه لحظه بسوزه بلرزه
بیا بشکن این معبد سوت و کورو
گمونم به این لحظه لحظه نیرزه

نه از من به تو میرسه کوره راهی
نه از سمت تو رو به من جاده ای هست
نذار گم بشیم پای این عشق مُرده
تو این کوچه های نفس گیر بن بست

من این لحظه ها رو به دنیا نمیدم
همین لحظه هایی که باید جداشیم
نگا کن ته راه بی مقصد اینجاست
دعا کن که تا بینهایت نباشیم...

دل تنگم
15-03-2008, 00:56
برای خاطر ساحل نه دريا
تب بارونو از چشمام جدا كن
كه طوفان، آخرين فانوس شب رو
شكسته، دل شكستن رو رها كن

من اينجا چشم براه تو مسافر
نشستم منتظر ، غمگين و عاشق
منم تنهاترين شبگرد دريا
سوار عرشه دلگير قايق

نبايد از شب تاريك چشمام
دل دلواپس ساحل بگيره
كه اينجا روزن نور و اميده
نبايد چشم لنگرگاه بميره

فقط تنهايی و فانوس و طوفان
هميشه سهم اين عاشق نبوده
برای خاطر تنهايی تو
ترانه رو ترانه می سروده

ميون ساحل و دريای وحشی
يه بندر اضطراب و انتظاره
يه عاشق رو به دريا پشت به ساحل
هميشه چشم براه و بيقراره...

دل تنگم
15-03-2008, 00:58
بخوان غمگين ترين آواز
كه شب ميل سحر دارد
زمين از فرط تنهايی
شب قرآن به سر دارد

پرنده ، آشيان خسته
شود مصلوب زنگاری
مسيحا پيكرش در خون
غريق بال و پر دارد

گياه غنچه خشكيده
دگر سيراب خواهد شد
نگاه آسمان امشب
به خونبارش كمر دارد

فلق در صبح تنهايی
كجا را خيمه می گيرد
پگاه آسمان شايد
هوای در به در دارد

خدا را ای شب از اينجا
مپيچان زلف و گيسو را
كه فردا سوزش خورشيد
چه فرقی خشك و تر دارد

نگارين آسمانت را
بباران ململ آبی
كه فردا مرغ پر بسته
غريبانه سفر دارد...

دل تنگم
15-03-2008, 01:01
يه غروب يه شب يه يلدا
يه نگاه سرد و خيره

يه نفر شبش بلنده
كيه دستاشو بگيره ؟!

منم اون نگاه شب خيز
كه به آسمون رسيدم

اگه از ستاره دورم
ولی چشم ماهو ديدم

تو هم اون گوله برفی
كه يه آن به من رسيدی

تو توهّم زمستون
دست عاشقم رو چيدی

منو از اوج شبونه
به سقوط برف بردی

شدم از ستاره ها گم
باز به كوچه ها سپردی

عكس من سياه تر از قاب
نقش گلدونای چينی

منم اون آدمك تو
اگه تو منو ببينی

حالا احساس من اينه
تو همون هستی كه بايد

اگه دستامو بسازی
اگه باشی اگه...شايد...

عكس من شكل يه عاشق
پشت شيشه های برفی

امّا نه تو داری ميری
شكل عشقای سه حرفی

ته اون كوچه بن بست
خط نوشتی روی ديوار

اگه ردپامو ديدی
قصه بود...خدا نگهدار...

magmagf
16-03-2008, 00:50
شب بود و آن شب يك نفر انگار در مي‌زد
ما گرم صحبت او ولي ناچار در مي‌زد



باران به خشم از ابرهاي سرد مي‌باريد
او خيس و خسته زير اين آوار در مي‌زد



ما گرچه ما بوديم اما ترس هم ترس است
آيا كه بود آن‌سو كه ناهنجار در مي‌زد؟



كم‌كم صداي مشت‌ها چون پتك مي‌پيچيد
يك‌لحظه پنداري در و ديوار در مي‌زد



ما هم‌چنان مبهوت در اندوه بي‌خوابي
او هم‌چنان بي‌وقفه با اصرار در مي‌زد
***
آن شب گذشت و صبح فردا ما فقط گفتيم:
ديشب شبي بود و كسي انگار در مي‌زد



«حسن قريبي»

magmagf
16-03-2008, 00:53
هی غزل می نويسم که شايد،با صدای تو معنا بگيرد

تا مگر با زبان من و تو،رونق عشق بالا بگيرد



هی غزل می نويسم که شايد ،تکه قلبی که در سينه مانده

در کنار دل مهربانت،با نفسهای تو پا بگيرد



هی غزل،هی غزل،هی غزل،هی... مينويسم،نوشتی،نوشتم

تا به يمن غزل سرنوشتم در سرشت تو ماوا بگيرد



من همانم که يک روز می گفت: هيچ کس در دلم جا ندارد

من همانم که دل را ورق زد،تا نگاهت در آن جا بگيرد



می نشينم کنار تو آنقدر تا نگاهت به چشمم بيفتد

تا که اين چشم،اين گوی لرزان،بهره ای از تماشا بگيرد



اين تماشا تمامی ندارد تاتمام تو را دف بگيرم

تا که تنبور در دستهايت نبض اين بيتها را بگيرد



تکه قلبی که در سينه ام بود اين طرف ها بهاری نمی ديد

پس تو از شهر باران رسيدی تا دلم بوی دريا بگيرد



نغمه مستشار

magmagf
16-03-2008, 00:55
نه نبايد قبول مي كردم،طاقتِ شانه هاي من اين است


روي تو ماه و قلبِ تو دريا...كوله بارم چقدر سنگين است


تو شبيه فرشته ها هستي با دو بالِ ظريفِ نامرئي


نرخ هر چه عسل شکسته شده بس که لبخندهات شیرین است!!


و كنارِ مني و ترسي نيست از خيابان و پچ پچِ مردم


كه مرا هي به هم نشان بدهند شاعري را كه گفته اند اينست


توي آئينتان مگر منع است از دو چشمِ تو شعر بنويسم


سوژه داغ من تو هستی تو اصلا این عاشق تو بی دین است


نه نباید قبول می کردم....شک نشسته به باورم وقتی


تو بلندی و پر زدن هایم ارتفاعش همیشه پایین است!!

magmagf
16-03-2008, 01:00
با باد رهگذر

اين راز را بگو

روزی اگر گذشت

يک شاخه گل بکارد

بر گيسوان سوخته ی دختران دشت

وقتی که می رسند

از تپه های دور

بر شانه های روشنشان کوزه های نور...

با ابرها بگو

دامن بگسترند

بر دشت بی بهار

اين خاک

در انتظار چک چک آواز چشمه است

اين خاک تشنه است.....

magmagf
16-03-2008, 10:57
تا شهاب باران را تماشا کنی ، پرده ها را کشیده ایی

ابروان پیوندی ات معماران را شگفت زده کرده

خرمن موهایت محصول کشاورزان را به باد داده

چشم هایت شاعران را به کوچه کشانده

شهر در وضعیت رنگ لبان توست !

*

هوا ابری ست و بی حوصله ،زیر لب ترانه خوانده ایی .

گوش ها پر از صدات شده

پای پنجره

تظاهرات شده .

magmagf
16-03-2008, 10:57
شب را به نوشتن از تو سحر مي‌کنم
و روز را به پاک کردن يک يک واژه‌ها.!..
چرا که چشمان تو
به دو قطب‌نما مي‌مانند!!!
.. که هماره سمت درياهاي جدايي را نشان مي‌دهند.!..

magmagf
16-03-2008, 11:04
تازگی ها نه نگاهت به ما می رسد نه نوازشت

از بس که لی لی

به لالایت گذاشته ام

بوی رفتن گرفته ای

هر چند

در کتاب ها ی روانشناسی خوانده ام

تو را همین جوری که هستی آفریده اند !

دل تنگم
18-03-2008, 02:06
نمی توانم فراموشت کنم
غمت اجازه ی فراموشی نمی دهد!

چه کنم با دلتنگیت؟
چه کنم با فراموشیت؟

به زندانِ دل
به ملاقاتِ نیا
دوست دارم تنها بمانم
تا ازادیم.

دل تنگم
18-03-2008, 02:07
دلم دیگر طاقت غم ندارد
دستانم تاب نوشتن ندارد


چه کنم با غم تنهایی
که دیگر دل توان غم ندارد

دل تنگم
18-03-2008, 02:10
باز فردا جو شبح از خانه بیرون میروم

باز هم گم میشوم در غربت پیراهنم
از تکاپو خسته همراه عصائی
بی رمق شب به منزل میبرم نقش تنم
شب نشسته همچو آواری بروی شانه ام
رنگ گیسوی تو دارد روز های روشنم
گر زمن ای بی نشان
روزی نشانی خواستی
هر کجا یک مرد یک دل تنگ را دیدی آن منم.....

دل تنگم
18-03-2008, 02:12
خوشبختي را
ديروز به حراج گذاشتند.

حيف...
من زاده ي امروزم.

خدايا!
جهنمت فرداست،
پس چرا امروز مي سوزم؟

دل تنگم
18-03-2008, 02:13
فردا که شب شود

حتما ستاره ها

چشمک زنند و باز

یاد دو چشم تو

اید به یاد من

اما کجا و کی

چشم ستاره ها

چون چشم ناز تو

جان می دهد به من ؟

دل تنگم
19-03-2008, 03:54
قلب ها تپيد
اشك ها چكيد

چه سنگ ها كه آب نشد
چه دلها كه از فشار هجرت نسوخت
و چه پيوندهاي گرم
كه محبت به هم ندوخت

چه لب ها كه نشكفت
تا بنالد، بگريد
از رقص بد سيماي فراق

چه لب ها كه نسوخت
از هرم خواهش

و باران آغاز كار شد
تا برويد گل اطمينان و باران آغاز كار شد
تا برويد گل اطمينان, گل خواهش, گل عشق
و سرانجام گل پيوند
و چه پيوند هاي گرم كه به هم ندوخت اين گلزار

آسمان ابري شد
بوي رعد پيچيد
اما بازهم گل شكفت

ديوها همچنان بودند
و تو نمي داني آنچه با گلزار شد
پيكار نا برابري بود
آتش افكار بود كه مي باريد
اما هنوز هم مي رقصيد گلزار
و همچنان قصه ديو و گل باقي است …

دل تنگم
19-03-2008, 03:55
خورشيد در افق روئيد
بوي نور وجودم را پر كرد
و مرداب چشمانم لرزيد.

چه تيرگي ها بر من گذشته بود.
چه بيداري ها ديدم
در دل تيرگي.
تار و پود وجودم
پر بود از بوي آن بيداري ها.

زميرم آلوده بود به تاريكي
دريغ از قطره اي نور

ريشه در رگهايم داشت
نيلوفر وجودم را
آويزگاهي نبود
مگر گلبرگ دستانش.
ريشه ام را بستري نبود
مگر باغ وجودش
تا مرا چنين آويزگاهي بود و بستري
روئيدم.

خورشيد وجودش
مرا فرا مي خواند
و من رودي شدم جاري
در بستر خورشيد
رود را پاياني نبود
مگر درياي گرم آغوشش.

دل تنگم
19-03-2008, 03:56
ستاره هاي چشم دريده


از پشت بام آسمان


مي نگرند با رنگهايي پريده.





هنوز بوي اميد مي طراويد


نسيم زمان مي وزيد


و از طاق آسمان


مي ريخت ستاره.





روح گريخته بود از وجودشان


و ماه مي گريست


هالي چه بي جان


در بي كران ها گام برمي داشت


خون به رگها نداشت


اما هنوز ايثار مي كرد.





پروين همچنان مي سوخت.


دب اكبر


پدري مي كرد اصغر را


و من آموختم


درس ايثار، درس گذشت را





چه زيبا رفتند


ياران خورشيد


و ماه همچنان مي سوخت


تا مرگ آسمان...

دل تنگم
19-03-2008, 03:57
ديرگاهي بود


كه شيشه سكوتم را


سنگ هيچ عاشقي


نشكسته بود.





تپش ها


همچنان تكنواز كنسرت بي پايان عمر بودند.





مرداب وجودم را


تنها ربوي اين امواج


به تكاپو واميداشت





تصوير وجودم بر ديوار سياه روزگار


همچنان تاريك بود





ناگهان وجودي بر من وزيد


تصوير تاريكم جان گرفت


و مرداب وجودم


بوي هم آغوشي





نسيم عشق ديگر نبود آن


طوفان بود


مرا تا مرز عاشقي با خود برد





مرز را شكستم


و تا بي كرانش وزيدم


خستگي را با من كاري نبود


فقط تشنه بودم.


هر جرعه عشق


قطره اي بود در صحراي وجودم


و اين من بودم و بي كران عشق…

magmagf
19-03-2008, 13:22
باران که باشد

تو هم که باشی

بی چتر

زیر چتر خدا

من کم می آیم !

حس می کنی ...؟

magmagf
19-03-2008, 13:46
دعا دعا می کنم پیدا شوی

عاقبت

دستانم در آسمان حل می شود

من هنوز هم خرافه نمی پرستم

من هنوز هم کافرم

اما

باور کن دعا

آخرین راه چاره بود

دست رد به سینه ام نزن

magmagf
19-03-2008, 13:48
خواب می بینم خدا هست

شنیده ام خواب زن چپ است

با چنین حالی

طبیعی ست که

آمادگی آمدنت را ندارم !

magmagf
20-03-2008, 03:09
شبانه که ره به هوای بستر من می گشايی

تو را و روياهايت را با هم قاب می کنم

تا شايد روزی که خواب از سرم می پرد

نقاشی ات کنم . . .

magmagf
20-03-2008, 03:13
کاش نبودم
یا کاش نمی آمدم
یا کاش نمی شد
یا کاش نمی کردم
یا کاش ، یا کاش
....
مجرمم یا ناشکر؟
و شاید هم کاش .... !

magmagf
20-03-2008, 03:23
وقتی که تو نیستی
با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟
انگار با نبودنت
نام رنگ می بازد
دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ...

magmagf
20-03-2008, 03:26
پرستوی کوچک پرنده نبود!

پرستوی کوچک دلش گرفته بود.

پرستوی کوچک باید پرواز میکرد.

پرستوی کوچک باید پرنده می شد.

قصه پرستوی کوچک باید تمام می شد.

Ar@m
20-03-2008, 10:01
برخلاف آنچه تصور می کنند
هیچ تغییری رخ نداده است
چشمهای من هنوز چیز دیگری می بینند
و تغییری در جهت باد احساس نکرده ام
نه!
هیچ چیز تازه ای نیست
ولی همه احساسش می کنند
و من احساسش نمی کنم!
چیز عجیبی نیست!
دلیلش را هم مدتهاست که دانسته ام:
"آری
تصوری که از دنیا داشتم تغییر کرده است
این تصور همه چیز است
و وقتی تغییر کند
دنیا نیز
عوض خواهد شد!"

دل تنگم
20-03-2008, 20:59
گفته بودي

دلتنگي هايم را

با قاصدک ها قسمت کنم

تا به گوش تو برسانند.

مي گفتي قاصدکها

گوش شنوا دارند

غم هايت را

در گوششان زمزمه کن

و به باد بسپار.

من اکنون

صاحب دشتي قاصدکم.

اما

مگر تو نمي دانستي

قاصدکهاي خيس از اشک

مي ميرند؟

magmagf
20-03-2008, 21:03
خسته از هياهوي خيابان

به پس كوچه‎هاي گيسوي تو مي‎گريزم

پس كو

پس كوچه‎هايي كه انگشتانم در آن مي‎دويد؟

مي‎آيم

و خستگي‎ام را دم در درمي‎آورم

مي‎آيم

تا ترا ـ نه!

ترانه را تكرار كنم

تا تو

مرا ـ نه!

مراسم ديدار را به ياد آوري

لبخندي بزن

خيلي وقت است كه شعر نديده‎ام

دل تنگم
20-03-2008, 21:06
مي كشم نقش دردي پنهان
به بي رنگي هوا
به سردي يخ
با قلب و چشماني تاريك و تهي

مي كشم نقش دردي پنهان
كز وجودش يادگار ماند
آن روزگار بي درمان

سايه هر نقش بود كه بر وجودم مي لغزيد
و شمع وجودم مي سوخت
تا كتيبه درد همچنان خوانا باشد
ديگر سنگي نبود
تا بوم نقاشي هاي من باشد,
و من كوه به كوه گشتم
اما چه بيهوده

چشمي نبود كه آنها را بنگرد
و دلي كه بوي آنها را حس كند,
آري, چه غريبانه دردي است.

دل تنگم
20-03-2008, 21:07
به زمين مي گويم
از تنهاترين ياسي
كه در تنهاترين شب رويا
در قلب من مي روئيد

به زمين مي گويم
از سنگين تريت خوابي
كه در كامش لغزيد
و روياي زندگي آغاز شد

از وزش زمان كه بگذريم
آرزوهاي ماست
كه زندگي را
با دستاني پينه بسته به دوش دارد

به زمين مي گويم
كه نمي شنود و چون شب هاي من
در بي كران سكوت است

جويبار محبت خشكيد
و در كنارش
گل آرزويم پژمرد

نه پروازي, نه تابشي, نه وزشي
من بودم و نيستي
و مرگ متولد شد

به زمين مي گويم
از مرگ مسرورترين سرو زمين
كه از پژمردگي ياسش
درخت نيستي
مرگ را ميوه داد
و او نيز سرانجام با من گريست

magmagf
20-03-2008, 21:14
نفسهام را می میرم


نفسهام را می میرانم


در تو


که اکسیژن خالصی


و


محض


بودنی از این گونه محض


که من در آن غسل می کنم


و چرک بودنم را


ذره


ذره


پاک می کنم


و دم به دم


دمهام


ذوب می شود


در مسیری از خاطره نگاه تو


که روزی چشمان مرا ذوب کرد


آنچنان که از گونه ام ستاره چید


« مائده آسمانی من ».

دل تنگم
21-03-2008, 01:43
فكر مي كنم,
فكر مي كنم
و فكر مي كنم.
به او فكر مي كنم,
به آنچه كه با او و درون اوست.
فکر مي كنم,
فكر مي كنم كه چرا اين چنين در افكارم لانه كرده,
فكر مي كنم كه چرا مجنونانه دوستش دارم.
در پس تمام اين افكار فقط يك چيز پنهان است,
ناجي من اوست.
او كه كوه سرد و يخ زده وجودم را
با گرماي حضورش
به سرزميني زيبا مبدل ساخت.
سرزميني كه در آن گل هاي رنگارنگ عشق
هر لحظه بيش از پيش روئيد,
تا جايي كه خارهاي نفرت و تنهايي
از عطر خوش آن ها آب شد.
حالا اين وجود اوست
كه آرام و زيبا
بر اندام بهشتي اين سرزمين مي بارد
تا هميشه تازه باشد
و پرتو گرمابخش حضورش
گونه هاي سرخ گلهاي عشق را
سرخ تر مي كند.
پس بر اين دل ببار
و بتاب
كه نياز اين سبزي و طراوت
تويي

دل تنگم
21-03-2008, 01:55
گاه كه تنها مي شوم
نمي دانم چرا
با خود مي انديشم
كه ازين پس
ديگر تنها نخواهم ماند.

bidastar
22-03-2008, 13:01
آن شب که تو رفتي برف مي باريد

ستاره خاموش بود و دفترشعرم تاريک

قلم از درد نگاهم لرزيد

برگ کاهي دفتر

اشک سردم را به آغوش کشيد

دلم فرياد مي خواهد

غم ورق ورق قافيه مي سازد

کوله بار احساسم

بر دوش غزل لانه مي سازد

بيچاره دلم

در انتظار آمدن ستاره ترانه مي سازد

شعرم خاکستر روياست

روياي ستاره که در آسمان بيگانه مي تازد

آسمان من تنهاست

و ديگر باران

بر سقف کپک زده تنهايي ام

آرام دانه نمي سازد.

يادم آيد روزي که به سردي امروز نبود

تو زمن خواستي:

عشق آواز کن

محبت ساز کن

زندگي بسراي

نقش عاشقي آغاز کن

و من

خواندم هجاي عاشقي در گام محبت

نقش زدم رنگ محبت در بوم زندگي

سرودم شور زندگي در فصل فصل خزان

تنهايم در ابتداي آغازي که انتهايي برآن نبود

تارهاي سازم

در خستگي هجرانت ازهم گسست

آبي تابلوي رازم

برجنون خاکستري احساس، چشم بست

قافيه شعر نيازم

در ويرانه روح ترک خورده، به انزوا نشست

صبوري! به فرياد دلم رس

آتش حسرت بر نابودي وجودم دل بست

دل تنگم
22-03-2008, 13:38
دوست دارم غم را با تو سر کنم


دفتری از اشک چشمت پر کنم

نام ان دفتر کنم دیوان عشق

عشق را عنوان ان دفتر کنم

دل تنگم
22-03-2008, 13:44
به آسمانی که برایم تنها زمینه ای تاریک و سیاه است مینگرم

سپس تاملی در زندگی که غوطه ور در مه تنفر است

و در آخر تو را خیال می کنم عزیزم که آیا به راستی عاشقت شده ام؟!

آری عاشق چشمانت که در آنها سایه های نیستی و هلاکت موج میزند

عاشق سخن های رمانتیک تو که شعله های تنفرم را در وجودم بر افروخته می کنند

عاشق لبانت که شهوت خفته ام را بیدار میکنند

آری من عاشقم

عاشق دیدن و ریختن خون بی ارزشت

عاشق از میان رفتنت در جلوی چشمان خسته ام

عاشق ناله هایت به خاطر دردهایی که در قلبت هک کرده ام

عاشق له کردن غرورت

عاشق اشک های التماست بروی زمین

واقعا که عشق چه زیباست.

من معنای عشق واقعی را دریافتم

عشقی تاریک و سیاه که در آسمان آن فقط کلاغ های کینه پر میزنند

دل تنگم
22-03-2008, 13:46
عجب بزمی به پا شد در دو عالم....به پا بزم عزا شد در دو عالم
دلم ذکر حسن با غم گرفته....برای مصطفی ماتم گرفته
خدایا زهر غم با او چها کرد....که خون جان و دل خیر النسا کرد
کدامین درد در قلب حسن بود...که در دوران عمرش گریه ها کرد
غم بی مهری همسر زیاد است...چه ظلمی بر امام مجتبی کرد
ولی بالاترین غم بین کوچه است...در و دیوار با زهرا جفا کرد
خدایا شد حسن مظلوم عالم...شهید کینه و مغموم عالم
کنم گریه شب و روز از برایش...تمام عالم امکان فدایش
خدایا این دلم کن جایگاهش...نما زایر مرا بر بارگاهش
به عشق مجتبی هر دم اسیرم...الهی بهر غمهایش بمیرم
بیا زهرا نظاره کن حسن را....که سوزانده ز داغش قلب من را
خدایا کاش زهرش خورده بودم...به جای دلبرم من مرده بودم
هزاران جان چه باشد بهر مولا...که بی ارزش بود در راه زهرا
بیا مهدی بیا دردم دوا کن....مرا بهر امام خود فدا کن

"علی غروبی"

دل تنگم
22-03-2008, 13:47
مهدیا ماه صفر هم شد تمام....دل شده عاشق به رویت والسلام
دل شده شیدای تو در این دو ماه....نیست بهر من به جز کوی تو راه
بعد از این هم تو رها دل را مکن....عاشقت را بی کس و تنها مکن
میهمان بودم بسی در کوی تو....دل شده عاشق به خلق و خوی تو
وه چه شیرین بودی ایام غمت...می گرفتم در وجودم ماتمت
عادتم دادی گدایی از درت....کرده احسان بر دل من مادرت
یاد این ایام شیرینی که رفت...لحظه ای با یار بودیم و برفت
لحظه های با تو بودن هم گذشت...حیف ان ایام ذکر و غم گذشت
درک من کم بود و دستم خالی است...حس دوری ات عجب بد حالی است
یک کلامی حرفی ای محبوب من....کن نصیحت عاقبت ای خوب من
میروم می بینی اقا از برت...میخری من را شبیه نوکرت
پای رفتن را ندارد این دلم...روشن است از نور مهرت محفلم
جز تو ای مولا ندارم دلبری...من غلامم تو ز دنیا بهتری
نیست من را جز تو اقا مشتری....هرچه باشم تو مرا هم میخری
بی تو ای محبوب من سخت است سخت....با تو بودن ماه من بخت است بخت
دل ندارد تاب این ختم کلام....با تو باشم هر کجا خیر الانام
صفحه ی دل روبه رویت باز شد....باز با تو عاشقی اغاز شد
"علی غروبی"

دل تنگم
22-03-2008, 13:49
یا علی حب تو تنها مایه ام
مهر تو شد بهترین سرمایه ام
یا علی عشق من و دینم تویی
در دو عالم مهر و ایینم تویی
یا علی سرّ درون جان من
با علی اسایش ارکان من
یا علی ای بهترین اسم زمان
لحظه ای مولا مرا از دل بخوان
یا علی نقش تو روی سینه ام
بهر کویت عاشقی دیرینه ام
عشق تو باشد برایم افتخار
دوستت دارم امیر ذوالفقار
خوانده ام قران اگر با یاد توست
در درون سینه ام فریاد توست
یا علی نامت مرام زندگی
با ولایت می نمایم بندگی
با تو شد معنای عشق عالمین
اول عشق دلم نام حسین
یا علی مرتضی دیوانه ام
من به دور خانه ات پروانه ام
ای که مستی از می ناب علی
دل نما بهر ولایش منجلی
یا علی زیباترین نام خداست
در دو دستش بهترین جام خداست
با علی باش و خدایی باش و شور
تا بلا گردد ز دامان تو دور
یا علی من را زکوی خود مران
همچو قنبر این غلامت را بخوان
می شود ایا صدایت بشنوم
نغمه های دلربایت بشنوم
زندگی با تو چه شیرین می شود
خوشه هایم با تو پروین می شود
"غروبی"

magmagf
24-03-2008, 00:11
تازگيها آفتاب از خود جوابش كرده است
همنشين سايه هاي اضطرابش كرده است



در دلِ يك صفحه هم حرفش نمي گنجد ،ولي
انتشارات دل مردم كتابش كرده است
.
حال و روزش پيش از اين،باور كنيدآباد بود
غير عادي بودن دنيا خرابش كرده است.



اختيار دل كه نيست اينبار هم ققنوس عشق
بي خيال شعله هاي التهابش كرده است
.
ماهي روحم به اقيانوس هم راضي نبود؛
طفلكي لالايي اين بركه خوابش كرده است
.
طفلكي يك لحظه غفلت كرد،
عاشق شد...
و بعــد
تازه فهميدم كسي آدم حسابش كرده است!!!

magmagf
24-03-2008, 00:18
برای من دست تکان می دهد

از پشت شیشه ماشین ، کودک

و من برای او

با دست بوسه ای می فرستم .

این صحنه را به خاطر بسپارید

چون ممکن است بعدها

در شعر شاعر دیگری

عین همین تصویر را

- با فعل ماضی و تغییر منظر راوی –

دوباره بخوانید .

حافظ موسوی



( البته نمی دونم اقای موسوی را باید گمنام حساب کرد یا نه اما شعرش خیلی خیلی قشنگه به نظرم)

magmagf
24-03-2008, 00:22
تو

سیگاری نیستی

که طول یک خیابان تاریک را روشن می کند

تو بوسه ای نیستی

که از لبهایت ...

برمی داری

مرا به کودکی های دورم می بری

به دوری های کودکی ام از تو

من

نیامده ام که از این خیابان بگذرم

و برای دلخوشی کسی

شاد باشم

گریه کنم

و یا گلی را به اتفاق اسم تو

دوست بدارم

من این خیابان را زیسته ام

گریسته ام

و در آن خواهم مرد

magmagf
24-03-2008, 00:23
دلتنگم

نه آنقدر که بوسه ای مرا آغاز کند

دلتنگم

آنقدر که با دل تنگم

به نقطه آخر این خط فکر می کنم

این خط که به هیچ کسی نمی رسد

دل تنگم
24-03-2008, 19:24
حیف فردا که تموم کوچه ها و باغ ها سبزن
یه عالم پرنده اینجا از غم و غصه بلرزن
چه قدر خوبه دوباره روزای اخر اسفند
روی هر لبی بشونیم دو سه تا غنچه ی لبخند
دوباره بهار میاد و بازم اون حرف همیشه
(( اگه دل خوشی نباشه هیچ کجا بهار نمیشه ))
روزای اخر اسفند همه جا صحبت عید
خوش به حال اون دلی که پیش گلها رو سفید
سر زمینمون اگر چه پر ادمای تنهاست
اما خونه ی قشنگ بهترین دلها ی دنیاست
خونه ی گل های نازی
که دست همو می گیرن
خونه ی شکوفه هایی که برای هم میمیرن
اینجا ادما اگر چه فکر لحظه های تازن
دلشون می خواد برای همه تازگی بسازن

دل تنگم
24-03-2008, 19:27
آرزوی من این است که دو روز طولانی
در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من این است یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من است که تو مثل سایه
سرپناه من باشی لحظه تر گریه
آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم تو برای من تنها
آرزوی من این است ............آرزوی من این است ............

دل تنگم
24-03-2008, 19:30
اخرهاي فصل پاييز يه درخت پير و تنها
تنها برگي روي شاخش مونده بود ميون برگ ها
يه شبي درخت به برگ گفت کاش بموني درکنارم
آخه من ميون برگها فقط تنها تو رو دارم
وقتي برگ درخت رو مي ديد داره ازغصه مي ميره
با خدا راز و نياز کرد اون رو از درخت نگيره
با دلي خرد و شکسته گفت نذار از اون جدا شم
اي خدا کاري بکن که تا بهارهمين جا باشم
برگ توخلوت شبونه از دلش با خدا مي گفت
غافل ازاينکه يه گوشه باد همه حرفاشو مي شنفت
باد اومد باخنده اي گفت آخه اين حرفها کدومه
با هجوم من رو شاخه عمرهر دوتون تمومه
يه دفعه باد خيلي خشمگين با يه قدرتي فراوون
سيلي زد به برگ و شاخه تا بگيره از درخت جون
ولي برگ مثل يه کوهي به درخت چسبيد و چسبيد
تا که باد رفت پيش بارون، بارون هم قصه رو فهميد
بارون گفت با رعد و برقم مي سوزونمش تا ريشه
تا که آثاري نمونه ديگه از درخت و بيشه
ولي بارونم مثل باد توي اين بازي شکست خورد!
به جايي رسيد که بارون آرزو مي کرد که ميمرد

برگ نيفتاد از رو شاخه آخه اين کارخدا بود
هرکي زندگيش رو باخته دلش از خدا جدا بود

دل تنگم
24-03-2008, 19:34
از استاد ديني پرسيدند عشق چيست؟
گفت:حرام است.
از استاد هندسه پرسيدند عشق چيست؟
گفت: نقطه اي که حول نقطه ي قلب جوان ميگردد.
از استاد تاريخ پرسيدن عشق چيست؟
گفت: سقوط سلسله ي قلب جوان.
از استاد زبان پرسيدند عشق چيست؟
گفت:همپاي love است .
از استاد ادبيات پرسيدند عشق چيست؟
گفت: محبت الهيات است .از استاد علوم پرسيدند عشق چيست؟
گفت: عشق تنها عنصري هست که بدون اکسيژن مي سوزد.
از استاد رياضي پرسيدند عشق چيست؟
گفت: عشق تنها عددي هست که پايان ندارد

دل تنگم
25-03-2008, 01:03
وقتی در تنهایی قدم میزنم... ،


خاطرات با تو بودن آرامشم را میگیرد... ؛


چه پریشان بخش است دلتنگ بودن....


دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده است


دلم برای دیدنت....


د یشب در خواب منتظر آمدنت بودم


اما به خوابم هم نیامدی


و در خواب هم انتظار رو حس کردم...

دل تنگم
25-03-2008, 01:14
یکی بود یکی نبود
زیر این سقف کبود
یه غریب آشنا
دلو جانمو ربود
اینجوری نگام نکن، گل یاس مهربون
اون غریبه خودتی همیشه باهام بمون

دل تنگم
25-03-2008, 01:15
گوش كن:
وزش بي رحم تنهايي را
در شهروجود پر افسوسم مي شنوي

من غريبانه
در اين ظلمت
صدا مي كنم تو را
نامت
پزواك من در اين تنهايي و تاريكي است

دست هايت را چون خاطره اي سوزان
در دستان عاشق من بگذار

تا شايد دمي
جسم فسرده ام
با د ستان گرمي بخش چون تو
ا‌رامش گمشده اش را باز جويد

منتظرت مي مانم
به اميد صدا و دستان گرمت

دل تنگم
25-03-2008, 01:17
مي خواهم برايت بهترین دوستی باشم كه تا کنون داشته ای

مي خواهم كه گوش جان به سخنانت بسپارم

حتی اگر در مشکلات خود غرق شده باشم

ان گونه كه هیچ كس تا کنون چنین نکرده

مي خواهم تا هر زمان كه مرا طلبيدي در کنارت باشم

نه اکنون ، بلکه هر زمان كه خودت مي خواهي

مي خواهم رفیق شفيقت باشم، مي خواهم تو را به اوج برسانم

خواه توانش را داشته باشم ، خواه از انجام ان نا توان باشم

مي خواهم به گونه ای با تو رفتار کنم كه گويي اوّلین روز تولد توست

نه ان روز خاص ، كه تمام روزهای سال

گاهی اوقات مي گذارم كه برنده شوي

در کنارت مي مانم

در ان زمان كه اهنگ نبرد كني در کشاکش مبارزه با زندگی

برايت دعا مي کنم

مي خواهم برايت بهترین دوستی باشم

كه تا کنون داشته ای

امروز ، فردا و فرداهاي دیگر

تا اخرین لحظه حياتم

مي پرسي چرا ؟!



زیرا تو نیز برايم بهترین دوستی هستي كه تا کنون داشته ام !

دل تنگم
25-03-2008, 01:19
تو کجایی؟
در ګستره بی مرز این جهان ...،تو کجایی...؟
من ،در دوست ترین جای جهان ایستاده ام....؛کنار تو..
تو کجایی..؟
در ګستره ناپاک این جهان ...تو کجایی؟
من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام...
بر سبزه شود این رود بزرګ،...
که می سراید،..برای تو.....

mehrdad21
25-03-2008, 01:53
رنگ ناب آفتاب بودي

به گاه رفتن

نه چنان که آمدي ،

باراني.

رنگين کمان شدي

در آغوش افق ،

که آغوش من

برايت تنگ بود

دل تنگم
25-03-2008, 02:06
اي عشق بي همتاي من اي نازنين دنياي من
اي ماهتاب زندگي روشنگر فرداي من

اي كاش مي ديدي چسان پر ميزند پروانه وار
بر گرد شمع عشق تو باز اين دل شيداي من

با آن نگاه آتشين با غنچه لبخند خود
بر باد داده جملگي رنج من و غمهاي من

روزم به پاي زلف تو تاريك ميگردد چو شب
روشن زنور چهره ات ميگردد اين شبهاي من

جان مي دهم در پاي او جورش به جان خواهم خريد
مجنون او خواهم شدن گر او شود ليلاي من

پس عهد بندم تا ابد در خانه قلب خودم
جايي نخواهد داشت جز آن دلبر زيباي من

دل تنگم
25-03-2008, 15:14
دیرزمانی ست
برایت هیچ ننوشته ام
دل تنگی خود رادرآینه ی یاد تو٫
خیره نمانده ام
شاید از لرزش دوباره ی این دل
واهمه داشته ام
راستی٫
میدانستی
هنوز می ترسم...
عهد بسته بودم سکوت را
از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم
دیر زمانی ست گونه هایم٫
نافرمانی می کنند٫
اشک ها را دعوت می کنند
زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم٫
به جای اشک رنج بردم
بگذار آن کس که ترا از دست داده است
در کنارگور دوستی از دست رفته
ناله های تلخ دلتنگی سر دهد
و اینجا من باز برایت می نویسم
راستی٫
میدانی
حقیقت اندیشه هایم چیست؟...
غم های زندگی من
درآغاز و پایان این جاده
همچون مستی سردرگمند
سستی و نا امیدیست
که مرا بر زمین میخکوب می کند
به نیستی و فنا می کشاند٫
توده ای استخوان خسته
و روحی هراسان
مجسمه سرد و مرمرین من!
شکسته های روح تو و من همزادنند
یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی
هم چون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش
چنگ می زند وبه راز و نیاز می نشیند
راستی٫
نمی خواهم هیچ چیز بدانم
نمی خواهم هیچ چیز بگویی
تنها برایت می نویسم...

دل تنگم
25-03-2008, 15:19
من بودم و غروبی سرخ
که نشان از تاريکی تلخی داشت
به ذهن فشار آوردم
تا تو را به خاطر آورم
ولی هر چه کردم به ذهن هم نيومدی
همان لحظه که خورشيد می رفت
به خاطرم امد که تو تمام هستی من بودی
اما نميدانستم به زيبا یی های دنيا
نبايد دل بست
به تويی که زيبايی محض بودی
آن روز غروب عشق من بود
و فهميدم که وعده گل رخان را وفايی نیست
شکوه هایم از تو را به فراموشی سپردم
و گفتم که او را ز خاطر بباید برد
خورشيد رفت و شب امد
هنوز روز را نديده ام
اگر هر غروب طلوعی دارد
ولی اين غروب را طلوعی نیست
ديگر من مانده ام و يک دنيا تاريکی
غروب عشق اگر غمگين بود
اما دوست داشتنی هم بود

دل تنگم
25-03-2008, 15:23
تهی شده ام
و نمی دانم باز کجا گمت کردم
می دانم که هستی
می دانم که تا همیشه هستی
می دانم که در همین لحظه هم
در کنارم نشسته ای
و خیره به نوشته هایم نوازشم می کنی
ولی کاش مثل آن روزها لمست می کردم
اتاقم عجیب کمت دارد
جایت آماده است
بیا و بمان برایم
منتظرم ...

دل تنگم
25-03-2008, 15:28
خورشید دامن طلایی اش را آرام آرام روی قله کوهها می کشد
به پایان روز راهی نمانده و غروب نزدیک است
به تو می اندیشم چرا فکر نکردم که به تو محتاجم
کدامین قانون تلخ به این زودی رد نگاهت را از چشمانم گرفت
چرا به این زودی ،
شاید دوباره ...
اما عزیز من
باید زودتر از این ها به فکر می افتادم
باید تو را از آن خویش می ساختم
می ترسم دوباره نگاهم غمگین شود
می ترسم باور کن از تنهایی می ترسم
بگو باید با که درد و دل کرد؟
گرچه وقتی که بودی
همیشه مهر سکوت بر لبانم میزدم
اما اکنون می بینم
که واژه ها روی سینه ام سنگینی می کند
می خواهم بدانی که وحشتی در دل دارم
کاش،
کسي مرا از این کابوس تلخ بیدار می کرد
کاش،
برای هم دلی پاپیش نمی گذاشتی
که اینگونه با رفتنت
سینه سپید دفتر را بخراشی...

semorena
25-03-2008, 18:29
با سلام
____________

یک روز میآیی، میدانم
یک روز برمیگردی، خوب میدانم
روزی که تنها آرزویم داشتن لحظه حال باشد
روزی که هر دوچشمم پر ز اشک گریه باشد
روزی که حتما زیباست
حتما بهاری
حتما دلنشین
آن روز ولی من نیستم، این را هم میدانم
آخر دگر صبرم لبریز است، میدانم
آن روز که برگشتی، بیادم هم که نباشی، روز زیبایی ست
روزی که تو باشی، حتی اگر من نباشم، روز زیبایی ست، خوب میدانم..

دل تنگم
25-03-2008, 19:34
من می‌روم عزیز ! فراموش کن مرا
چون دیگران تونیزفراموش کن مرا
ازمن هرآنچه خاطره داری توجمع کن
یکجا به آب ریز فراموش کن مرا
جارو بکش به صحن دل وهرچه ازمن است
بنمای ریز ریز فراموش کن مرا
بِکََّن به نوک چاقوی نفرت تو اسم من
ازپشت وروی میز فراموش کن مرا
در مرگ من بنوش شرابی وهی برقص
درحال جست وخیز فراموش کن مرا

_________________________________________

سلام... خوش آمدید

دل تنگم
25-03-2008, 19:35
روزعشق است و به قلبت ضربان راعشق است

توی رگ های تو خون و جریان راعشق است
لحظه‌ای برسر مهری تو و گاهی سر قهر
وسط این دوتناقض نوسان راعشق است
بین چشم تو ومن صحبت لذتبخشی
سیلان دارد و اینگونه زبان راعشق است
شادباشی شده حک مردمک چشمت را
چشم تاواکنم این شعرنهان راعشق است
بشکافنداگرسینه‌ی ما می‌بینند
آنچه پرکرده فضای دلمان راعشق است
گل سوری! بوزان عطرتنت را برمن
بوی احساس تو تاهست، جهان راعشق است
عشق ممنوع ! شده نصب سرراه دلم
می روم چون که جریمه شدگان راعشق است

دل تنگم
25-03-2008, 19:36
تاباد برهم می‌زند گیسوی پرچین تورا
مشکی ترین شب می‌وزاندعطرآیین تورا
دنبال ماهی نقره‌ای یلدا فراهم می‌شود
دل شب نشینی می‌کندیلدای مشکین تورا
درآرزوی روشنی یک شمع روشن می‌کنم
وقت دعایم می‌رساند عشق آمین تورا
برمن بتابان شعله را ای مشرقی شمس قشنگ
تاحس کند دشت دلم شب بوی نسرین تورا
دست خدا دراحسن التقویم نامت رانوشت
من دوست دارم زین سبب آیات والتین تورا
درهفت روز فاصله از روز توتا نوبهار
عطار خواهم شدیقین شهرپرآذین تورا
امروز دراحساس خودروح سمندرگونه ام
یک پاره آتش می‌کند درد شرارین تورا
درتاب زلفت نازنین بی تابی یسنا ببین
خورشید می‌تابد مگر سیمای سیمین تورا

semorena
25-03-2008, 19:49
آن روز که اولین شعاع نگاهت به من تاخت
آن روز که چشمم اولین جرقه اش رو شناخت
آن روز، روز زیبایی بود
تا به امروز، تا به فردا، هر روز زیباست
هر روزی که گذشته اش خاطره آن روز را دارد، زیباست
تو را نمیشناسم، فقط دیدمت
مرا نمیشناسی، فقط گذر کردی
اما روز مرا، یلدا کردی تا به امروز
تا به فردا، همیشه یلدای نگاهت باقی ست
فقط کاش، کاش کمی بیشتر بود
اینهمه شوق مرا، کاش فرصتی مناسب تر بود
کاش بشکرانه این عشق، آن نگاهت در لحظه جاری بود
کاش و تنها کاش، کاش اولین شعاع نگاهت، آخرین نبود..
______________
..متشکرم

magmagf
26-03-2008, 21:06
وقتي غزل به دادم نميرسد

سپيد ميشوم

و آنوقت حرفهاي تو

توي شعرهام سبز ميشوند

magmagf
26-03-2008, 21:10
حق با شماست قصه به پايان رسيده است
عابر به انتهای خيا بان رسيده است

عابر چقدر فاصله ها را گريسته است
وقتی که رد پا به اتوبان رسيده است

در روزنامه ها خبری تيتر می شود
يک ردپا شبانه به تهران رسيده است

يک رد پای خون زده از اول بهار
با روسری زرد به ابان رسيده است

انقدر سايه دور و برش را گرفته است
شايد به خط قرمز ايمان رسيده است

ايمان بياوريم به اغاز فصل سرد
باران.غزل.فروغ.زمستان رسيده است

از روبری پنجره ای محو می شوي
شاعر به انتهای خيابان رسيده است

magmagf
26-03-2008, 21:12
خيابان ظهر خلوت بود و او پر موج و طوفانی
قدم می‌زد خودش را غرق در افکار طولانی

ز روی راه سيبی گَنده را با پا به جوی انداخت
:چه بيهوده است اين دنيای مدفون در فراوانی

پُکی ديگر به سيگارش زد و چشمان خود را بست
:جهان تلخ است تلخِ تلخ پر آشوب و ظلمانی

جلوتر یک پل عابر از آن يک پله بالا بعد
نگاهی سوی بالا با دو چشم رو به ويرانی

:چه آرام و چه سرد است آسمان - اين مرگ دور از دست -
فقط يک لکه ابر آن گوشه مشغول پريشانی

اگر آن ابر را هم باد می‌شد با خودش...خنديد
:چه می‌گويی تو که حتی غم خود را نمی‌دانی؟

به روی پل رسيد و اندکی رفت و توقف کرد
نگاهی کرد از آن بالا به اشباح خيابانی

دو دستش را گرفت از نرده و غرق خيابان شد
ز اشکال مزخرف خسته چشمش پر ز حيراني

به سيگار آخرين پُک را زد و آن را به زير انداخت
سپس دستی کشيد آرام بر موها و پيشانی

به زير لب سرودی خواند و با او هم‌صدا خواندند
ميان سينه‌اش صدها هزاران روح زندانی

به روی نرده خم شد بعد چشمان خودش را بست
کسی از پشت سر او را صدا زد: آی افغانی

magmagf
26-03-2008, 21:15
یه شعله ی نیمه جون تو قلب خسته ی مرد

یه کافی شاپ ساکت با صندلی های زرد


تو اونطرف نشستی اون خسته وغمگینه

اون آرزوش اینه که کناره تو بشینه


چشماش بهت نمیگه نه جمله ای نه حرفی

میچرخه توی فنجون روزای سرد برفی


میپیچه چهره ی تو توو طعم تلخ قهوه

قاشق ساکت نشسته ...داره میچرخه قهوه


تو میتونی توو فنجون فال اونو بفهمی

از لرزشهای دستش حال اونو بفهمی


تو میتونی بخندی تو میتونی بخونی

تا قطره ها ی آخر ... توو فال اون بمونی


خیره میشه به دستت یه اعتراض دیگه

از فال توی فنجون چیزی بهت نمیگه


ازگلدون شکسته از لرزیدنهای دست

از صندلیهای زرد ... چیزی توو خاطرت هست ؟


صندلی که تکون خورد قهوه چکید رو دستش

میشد حرفاشو فهمید از حرفای تو دستش


آخر قصه پیداست از طعم تلخ قهوه

وقتی که تووی فنجون داره میچرخه قهوه ...


.....


از صندلیهای زرد ... چیزی توو خاطرت هست ؟

magmagf
26-03-2008, 21:15
سفر
هرچه بود تمام شد.

در هر ایستگاهی
یک نفر خود را جا گذاشت
به این جا که رسیدیم
وجود نداشتیم.

در ریل های روبه رو
کلاغ ها آشیان می کنند.



رسول یونان

دل تنگم
26-03-2008, 23:03
سال ها اشک دل از دیده روان بود چرا ؟
غم که در کنج قفس مونس جان بود چرا ؟
آن کبوتر که ندارد پرو بالی به قفس
دل سر گشته به صحرا چو روان بود چرا ؟

دل تنگم
26-03-2008, 23:11
بیا رید آن قدح را در بر دل
نمی دانم چه آمد بر سر دل
به سینه دست و پائی می زند او
که بازش او نکرد آخر در دل

دل تنگم
26-03-2008, 23:17
من از دریا و طوفانش نمی ترسم
من از باران و سیلابش نمی ترسم
چرا؟ عاشق شدم همچون که مجنون
من از کوه و در و دشت و بیابانش نمی ترسم

دل تنگم
26-03-2008, 23:26
دلم آخر که زهر نوشیده امشب
دَر ِ دل را ز غم پوشیده امشب

بیارید آن سیه جامه بَر ِ من
ز دل یک چشمه خون جوشیده امشب

دل تنگم
26-03-2008, 23:32
ساز این دل با سه تارم می زنم
من که با اشک دل و این چشم تارم می زنم
نغمه اش آتش بزد آخر نیستان را دگر
(غم تو خواهی از برت صد ها بارم می زنم )

دل تنگم
28-03-2008, 01:20
و چه آسان
رفیقان هم را دور می زنند
و چه آسان
پشته پا می زنند به سال ها رفاقت
و چه آسان
از سال ها رفاقت می گذرند به گوشه ی لبخندی
و چه آسان
از فراز برج رفاقت و اعتماد به قعرنامردی وپستی می فرستند رفیقان را
و چه آسان
سخن به میان می آورند از نامردی ها
و چه آسان
بالا می روند از اجساد رفاقت ها
و چه آسان
در هم می شکنند اعتماد رفاقت را
و چه آسان
به ورطه ی خزان و نابودی می کشانند بهار رفاقت را
و چه آسان
و ارزان می فروشند رفاقت چند ساله را
و چه آسان
حق به جانب نظاره می کنند به نامردی ها
و چه آسان
می گذرند از کنار رفاقت ها
و چه آسان
با لبخندی تلخ زیر پا می گذارند رفاقت را
و چه آسان
با خیال آسوده اشاره می کنند به نامردی ها
و چه آسان
در هم می شکنند غرور انسان را
و چه آسان
تحقیر می کنند رفیقان را
و چه آسان است
برای آنهادل بریدن از سال ها رفاقت
آری این است آن رفاقتی که ما به داشتنش می بالیم و دم از آن می زنیم
.
.


حرف آخر آن که یار ماندگار خداست

دل تنگم
28-03-2008, 02:17
سکوت نه از بي صداييست.
نفس هست و حرف هم ...
ناگفته ها و گفته شده ها.
شنيده ها و نشنيده ها.
سکوت از نبودن بغض نيست.
از بي دردي نيست.
سکوت از عادت نيست.
از روزمرگي و فراموش شدگي.
از خواب و رخوت و بي حوصلگي.
از دلتنگي.
سکوت از فريادهاي در گلو مانده است
و نعره هايي که هيچ وقت شنيده نشد.
همه چيز هست و گوشي نيست براي شنيدن.
جز سکوتي که گاه و بيگاه همدم فريادهايي است
که بي خبر و ناخواسته از روزهايي دور مي ايد.
از دلتنگي هايي که فراموش شده.
از خيانت هايي که به روزگار شده.
نه انگار...
باز هم حرفي نيست ...

دل تنگم
28-03-2008, 03:10
سلام ای شب معصوم


سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را

به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در کنار جویبار های تو، ارواح یید ها
ارواح مهربان تبر ها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکر ها و حرف ها و صداها می آیم
و این جهان به لانه ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای
مردمیست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند
!سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم؟