PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 [21] 22 23 24 25 26

Parisa-007
24-11-2009, 12:29
ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است

Parisa-007
24-11-2009, 12:36
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

Parisa-007
24-11-2009, 12:39
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند

Parisa-007
24-11-2009, 12:41
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود

amir 69
25-11-2009, 13:06
قطار آن قدر دیر رسید
که همه رفتند
حتی من !

خوب که فکر می کنم
انتظار باز آمدنت را
در ایستگاه جا گذاشتم.

" پژمان الماسی نیا "

amir 69
25-11-2009, 14:24
من ابراهیم زمان خویشتنم؛
و تو، اسماعیلم.
سال‌هاست خواب می‌بینم؛
سال‌هاست در راه قربانگاهم؛
با خنجری در دست؛
که می‌دانم این بار می‌برّد …

رضا احسان‌پور

semorena
25-11-2009, 15:01
زندگی اگر آن لبخند شیرین کودک همسایه،
اگر شوق رسیدن به خانه ی آن عابر،
و اگر گرمای آن دو دست عاشقانه بر شانه ی هم، نباشد؛
نمی خواهمش.
مال تو

Payan
26-11-2009, 00:32
تو در اوج زیبایی
و من از شب حرف میزنم
بین من و تو آنقدر کوه کاشته اند
که اگر فرهاد هم باشم
در پیری به تو میرسم
و من از شب حرف میزنم

mehrdad21
27-11-2009, 01:35
نمی دانستی از تاریکی می ترسم
همیشه سیاه می پوشیدی
داشتم به تاریکی عادت می کردم
سپید پوشیدی و رفتی

Ar@m
27-11-2009, 21:35
گفته اند كه شازده كوچولو در سياره ي كوچك دور افتاده اش
يك گل سرخ داشت
سه كوه آتش فشان
و چند درخت بائوباب
يادشان رفت اصلي ترين دارايي اش را نام ببرند
صندلي اش كه روزي 44 بار نشسته بر آن
غروب غم انگيز خورشيد را تماشا ميكرد

semorena
30-11-2009, 13:26
رفته بودم بگویم همچو فرهاد
حتی بیشتر از مجنون
عاشقانه در بند طره ی پرپیچ و خمش گرفتار شدم

فرهاد رو نمی شناخت
مجنون رو هم مجنون میپنداشت!
فقط Leonardo DiCaprio

نرسیده، بازگشتم..

Ar@m
30-11-2009, 23:19
طبيعت چيز مهمي است
هيچ سگي لازم ندارد كه روي پيشاني اش بنويسند:
"نزديك نشويد
گاز ميگيرم!"

semorena
01-12-2009, 20:15
سالهاست با خاطره ی آن شب بارانی زندگی میکنم
بی آنکه بدانم
آن دو قطره ی روی گونه هایت
باران بود؟
یا اشک چشم هات؟

mehrdad21
04-12-2009, 13:13
زمستان را برایم جا گذاشتی
تا به جای دست هایت
شال دور گردنم بیندازد
حالا تا بهار دست هایت
چشم هایم را می دوزم
به دکمه های پیراهنت
و به جای آن دروغ ها
دماغم
هویج تر می شود.

mehrdad21
04-12-2009, 13:16
باران از چشمت افتاد
باد شکل تنت
پاییز را پشت در گذاشت
کفش های رفتنت
جفت سفر بود.

mehrdad21
06-12-2009, 12:25
پیش از تو
به درخت سیبی دل بسته بودم
که هرگز قدم نمی رسید
در آغوش بگیرمش
سال ها کنار این چشمه تشنگی کشیدم
سیبی که از درخت
در چشمه افتاد
مرا عاشق تو کرد

sevmak
08-12-2009, 10:45
دستم را
آزاد بگذارید
تا آسمان را پاک کنم...

sevmak
08-12-2009, 10:48
دور دست
امیدی نمی آموخت . . .

amir 69
10-12-2009, 01:22
ناديده مگير مرا
که « من »...
ادامه ی ناگزیر « بي تويي »است
و « شب »
بهانه های بی وقفه رفتن
در طلوعی كه در آستانه
ترديد كرده است..

حامد مختاری

sevmak
10-12-2009, 16:20
تو...
ايستگاه...
قطار و دود...
من ميخكوب بر زمينم
و روزهاست ريلها هنوز زير اشكهايم دنبال تو مي دوند
و به تونمي رسند هنوز...

rosenegarin13
10-12-2009, 23:00
روزی خواهی آمد
چند روزی ست که زنده ام به این امید
بی شک آن لحظه که خواهی آمد
از تک تک واژه های نابت
مرهمی میسازم
مرهمی برای قلب زخم خورده ام
مرهمی برای زخمی که تا عمق وجود من نشست
و منِ ساده با همین امید
با همین شعرهایم
روزها را در انتظار،پس میزنم

"خودم"

omid.k
11-12-2009, 23:49
در لحظه ی خاکستر "
رفتارم از آتش بود
وقتی که می دیدم ابری قفس ام را می گریید
زندان ام در صدای آتش می بارید
وقتی که رفتار بلند آب
با حاشیه های سرنگون می آمد
پُر می شدم از خیال های مصنوع

انگار که گردبادها و نور
بر روی جهان ناشکفته ی مرگ
بی شکل شود
در سینه ی آسمانی از باد و صداهای بلور

در لحظه ی خاکستر
ابری قفس جهانی ام را می گرید
وقتی که رفتار بلند آب
شکل قفس است
وقتی که مرگ، شکل آزادی است
" در لحظه ی خاکستر


گمنام که اصلا
از یداالله رویایی

omid.k
11-12-2009, 23:55
قصه‌ی تلخی است
اينکه من؛
تاوان ِ اشتباه ِ مردی هستم،
که دوست‌اش می‌دارم...

فاطمه حق وردیان

fanoose_shab
12-12-2009, 00:05
نوای بارش چشمان بیقرارم را
نسیم با تب مهتاب همنوا میکرد

وروی ساعت دلتنگی نگاهم شب
تمام ثانیه هارا زغصه وا میکرد

fanoos

mard__tanha
13-12-2009, 09:08
و این درد کمی نیست
که پشت هیچ خط تلفنی
صدای تو نیست

دلتنگم
و این درد کمی نیست
که رو برمی‌گردانم و
جاي تو خالي است

mard__tanha
13-12-2009, 09:09
دستانم بوی گل ميداد
مرا گرفتند
به جرم چيدن گل
به کوير تبعيدم کردند
و يک نفر نگفت
شايد
گلی کاشته باشد

semorena
14-12-2009, 23:31
وقتی که رفتی، خاطره های سرشار از لبخندت رو جاگذاشتی
شکایت کنم یا تشکر؟!
چرا که میدانم
روزی همین خاطره ها مرا از خودکشی بازخواهد داشت

sevmak
17-12-2009, 12:37
به جان خریدم
تمام ِدلتنگی های ِجاخوش کرده در احساس ِنامتعارفم
نسبت به تو را
با جیب خالی...
حتی حراج هم نبود...

Rainy eye
18-12-2009, 18:23
گلبرگهای نیلوفر
به هوای گل اقاقی نفس میکشند...
و من ...!!!
به هوای آمدنت
در کوچه پس کوچه های غریبی گام میزنم
شاید...
تو هم در آنجا به تماشا نشسته باشی

Rainy eye
18-12-2009, 18:27
شب که میرسد
کتاب دلم را ورق می زنم
و روزهای بی تو بودن را
شماره می کنم
ای کاش مثل قاصدک
عاشق بودی
و احوال دلم را
می پرسیدی!!!

Rainy eye
18-12-2009, 18:45
این روزها
حال وهوای شهر
جور دیگری ست
خنده ام می گیرد ،
حالا دیگر
کلاغ های سیاه شهر
زودتر از کبوتران سفید
به خانه بخت می روند

semorena
18-12-2009, 23:24
لحظه هایی که دلم پرازشوق
پر از هیجان و پر از خواستن بود
مدهوش تر از آن بودم که تو را
- ای عادت قشنگ همیشگی -
ببینم

"برای برادرم"

sevmak
21-12-2009, 18:21
چندین من را
در انتحاری آرام و طولانی
کشتم .
چنین خویش را آفریدنی
آسان نیست.
در شگفتم
مرا نمی فهمند
بی درد کلماتی
که نبشتم...

sevmak
21-12-2009, 19:21
امشب که بگذرد
...
نمی دانم می شود چند روز
ولی نمی گذرد...

omid.k
22-12-2009, 13:33
فانوس های شهر را خاموش کن
شهر را فراموش کن
خودت را کنارتابوت پوسیده ام بگذار
بگذاربازوانم آشکارشود

بابک شاکر

omid.k
22-12-2009, 13:40
بالا مي روي آنقدر



که از

زندگي

مي افتي

.

.

.

ديگر، نه بالي مي زني

نه جيکت در مي آيد

فکر مي کني اگر صبح...

فکر مي کني اگر ديشب...



همينطور دو دل بمان











يکي را به آسمان ببند

و ديگري را نگه دار

تا تفنگها بي هدف زندگي نکنند...


علی اسداللهی

amir 69
22-12-2009, 22:48
این وقتِ سال
قاصدک ها کمی دیر می آیند
نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر
تا تشنگی سالیان دست هایم
به شعرهایم سرایت نکند
امروز اولین روز از بقیهء زندگی من است
به خانه که رسیدی ...
این صفحه را دوباره بخوان
بگذار همه بدانند
درد ، رفتن تو نیست
درد ، ماندن من است ...

" سیروس جمالی "

semorena
25-12-2009, 00:27
قطره ی دریای نگاهت منم
آنکه از شوق وصالت قالب تهی می کند منم

زیر این باران سیل آسای غم
آنکه قصد دریا می کند آن منم

دل من را اگر شوق وصالت نبود
هرگز از آن ابر سپید دور نبود

چیست این حکایت دلدادگی های دیرین؟
وین داستان عجیب غم های شیرین؟

که گه غمت باران شود ببارد بر من بی محابا
کند غرقه ام در این دریای تمنا

و گه خورشید تابستان شود بتابد بر وجودم
بخارم کند تا به آسمان ها برد این قطره ی وجودم

ای سراپایت هم دریا و هم خورشید
این منم قطره ی اشکی که لرزید و غلتید

Payan
25-12-2009, 11:36
هوا بارانی است و فصل پاییز
گلوی آسمان از بغض لبریز
به سجده آمده ابری که انگار
شد ه از داغ تابستانه سر ریز
هوای مدرسه بوی الفبا
صدای زنگ اول محکم و تیز
جزای خنده های بی مجوز
و شادیها و تفریحات ناچیز
برای نوجوانی ها ی ما بود
فرود خشم و تهمت های یکریز
رسیده اول مهر و درونم
پر است از لحظه های خاطرانگیز
کلاس درس خالی مانده از تو
من و گلهای پزمرده سرمیز
هوا پاییزی و بارانی ام من
درون خشم خود زندانی ام من
چه فردای خوشی را خواب دیدیم
تمام نقشه ها بر آب دیدیم
چه دورانی چه رویای عبوری
چه جستن ها به دنبال ظهوری
من و تو نسل بی پرواز بودیم
اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی که با تیغ سر انگشت
به پیش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزو ها را فنا کرد
دو دست دوستیمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سر کشیدی
به ناگه از کنارم پر کشیدی
به دانه دانه اشک مادرانه
به آن اندیشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند
به سوز سینه های مانده در بند
دلم صد پاره شد بر خاک افتاد
به قلیم از غمت صد چاک افتاد
بگو ـ بگو آنچا که رفتی شاد هستی
در آن سوی حیاط آزاد هستی
هوای نوجوانی خاطرت هست
هنوزم عشق میهن در سرت هست
بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست
تبر تقدیر سرو و سبزه ای نیست
کسی دزد شعورت نیست آنجا
تجاوز به غرورت نیست آنجا
خبر از گورهای بی نشان هست
صدای زجه های مادران هست
بخوا ن همدرد من هم نسل و همراه
بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاییز
گلوی آسمان از بغض لبریز
من و میزی که خالی مانده از تو
و گلهایی که پزمرده سر میز


هیلا صدیقی

amir 69
27-12-2009, 16:14
از ابتدا اولين اسم
آدم بود
از آغاز بر سر الف کلاه گذاشتند.

+

گوسفندانی بودیم
خرمان کردند
گرگ شدیم.

سینا به‌منش

amir 69
27-12-2009, 16:28
ژنرال‌ها علیه ژنرال‌ها کودتا می‌کنند
سرتیپ‌ها و سرلشکرها علیه خودشان
شما
علیه یک سرباز کودتا کرده‌اید
که هیچ ستاره‌ای روی شانه‌اش
یا توی آسمان نداشته
و ندارد
او مسلح نبود. نیست
و جز یک دست لباس و یک جفت کفش
تنها یک دل داشت
که شما ازش گرفته
و سرش کلاه گذاشته‌اید.

شهرام رفیع‌زاده

Nassim999
30-12-2009, 21:51
بدون آنکه حرفی بزنم عشق را،

این درد گنگ را به تمام زبان های دنیا با تو می گویم

و بی آنکه لب از لب وا کنم عاشق را،

خود را با واژه ها تعریف می کنم...



درخت هر چه پربارتر، زخم های تبر بر تنش گویاتر



و عاشق هر چه تنهاتر، بی سایه تر

Nassim999
30-12-2009, 21:52
کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد،
کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد،
کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد،
کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد...

Nassim999
30-12-2009, 21:54
تو مرا فریاد کن ای هم نفس ...
این منم آواره ی فریاد تو ...
این فضا با بوی تو آغشته است ...
آسمانم پر شده از یاد تو ...

Ghorbat22
31-12-2009, 11:44
"من" و "تو"

همیشه من و تو

تا ابد

من و تو

"ما"

خیالیست

که در خواب های ما می پیچد

Ghorbat22
31-12-2009, 11:45
قصه ها چه کوتاه می شوند

وقتی که هر روز با "آمــــــد "شروع می شود

و هر شب با" رفت" تمام می شود

چه فعل ساده ایست "آمد"

و چه شعر حزینی "رفت"

iAR11
01-01-2010, 17:21
وقتی سر انگشتانت حرف می‌زنند

و لب‌ها غرق در بوسه‌های مکرراند ...

یک آن شک می‌کنی

که شاید این عشق باشد ...

شاید

iAR11
01-01-2010, 17:23
دوست داشتم تو را به اندازه دوست داشتنم

در آغوش بگیرم ...

اما، ....

چقدر فاصله دارم از تو

آنقدر که فقط لبخندهای تو را می‌بینم

و تو مرا هیچ ....

iAR11
01-01-2010, 17:33
کسی من را در آغوش می‌کشد

و می‌بوسد .....

از آشنایی تا آغوش او

چند دقیقه طی نشد ؟!

...

farryad
01-01-2010, 18:53
باد بوی همه خاطره ها را آورد
حال این شاعر بی حوصله را جا آورد

و صدای تو در آن خاطره ها می پیچد:
بچه ها جمله بسازید همه با "آورد"

من نوشتم که غم واژه نان را دیشب
جسد بی رمق و خسته ی بابا آورد

شب سردی ست و من توی خودم می لرزم
باد با خود همه ی خاطره ها را آورد

یک نفر جیغ زد و نیمه شب هشتم تیر
شعر را مثل خودم، مرده به دنیا آورد

مریم آریان قره باغ

..........

گاهی
قطره
بزرگتر از دریاست
این را
یک دست خالی سخاوتمند می گفت
تعجب مکن
مگر ندیدی؟
جهان روی بال پرنده خواب می رود!

کریم رحب زاده

.........

آقا
هی آقا
آورده ام شناسنامه ام را
به صفحه ی آخرش
یکی دو برگ اضافه کنید
در این روزهایی که این همه می میریم
احتیاط
شرط واجب عقل است!

امیر آقایی


چندتا دیگه هم بود ولی دیگه خیلی طولانی میشد! : دی

karin
01-01-2010, 21:40
شده ای بَک گِراند ِ تمام ِ ذهنم .
به هرچه فکر می کنم تو هم حضور داری .
امروز نُهمین ماهگرد ِ سال ِ دوم است .
دومین نیستی ِ تو ...


sara-k.blogfa

omid.k
02-01-2010, 01:36
بلند شید ، بایستید ، بایستید برای حقتون/
بلند شید ، بایستید ، بایستید برای حقتون/
بلند شید ، بایستید ، بایستید برای حقتون/
بلند شید ، بایستید ، مبارزه رو نبازید/
واعظ(مسیحی) ، نگفت به من/
بهشت زیر زمینه !/
من می دونم شما نمی دونین/
که زندگی چقدر با ارزشه ./
با اینکه همه درخشش طلا رو نداره ؟!/
داستان الف هرگز اینو نگفته/
حالا شما نور رو می بینید !/
بایستید برای حقتون/
بیشتر مردم فکر می کنن/
خدای بزرگ از آسمونا میاد/
همه چیز رو می گیره/
و همه رو خوشبخت می کنه/
اما اگه شما فکر می کنین زندگی باارزشه/
بهتره شما به خودتون بنگرین روی زمین/
و حالا نور رو می بینین/
بایستید برای حقتون/
ما بیماریم و خسته از بازی ایسم ها و اسکیسم ها/
بمیرین و برین بهشت با اسم مسیح ، پروردگارا /
ما می دونیم هنگامی که می فهمیم : /
خدای قادر یک انسان زنده است/
شما می تونید بعضی وقتا بعضی ها را احمق بدونید /
اما نمی تونید همه رو برای همیشه احمق فرض کنید/
حالا می تونین نور رو ببینین (می خواین چی کار کنین ؟)/
ما برای گرفتن حقوقمون می ایستیم/
بلند شید ، بایستید ، بایستید برای حقتون/
بلند شید ، بایستید ، بایستید برای حقتون/
بلند شید ، بایستید ، بایستید برای حقتون/ بلند شید ، بایستید ، مبارزه رو نبازید.

.......................

باب مارلی

farryad
06-01-2010, 17:44
ابراهيم
ما پيامبران بي‌كتاب و نان و نامه‌ايم
كه صبح‌ها از شانه‌‌ي گرسنه‌‌ي شب برمي‌خيزيم
چين ‌هاي پيشانيمان را اتو مي‌كشيم
و به اسماعيل خوشبخت همسايه لبخند مي‌زنيم
آري
گاهي بهتر است دروغ بگوييم!

الياس علوي

...........

کلماتم را کنار آمدنت مي گذارم
و آينه اي روبه روي قدم هايت
تا جهان حرف به حرف
از آن برويد.
مي خواهم شاعري باشم
که کلماتش در تو محدود مي شود.

آسيه حاج جعفري

...........

يکي بود ... يکي نبود
پايان قصه همين جاست !
ما و اين گنبد کبود
دروغ‌هاي مصلحت آميزيم...
يک راست بيش نيست
_ آن راست فتنه انگيز! _

محمد مهدي سيار

sevmak
06-01-2010, 18:32
وقتی سر انگشتانت حرف می‌زنند

و لب‌ها غرق در بوسه‌های مکرراند ...

یک آن شک می‌کنی

که شاید این عشق باشد ...

شاید



سلام دوست گرامی
من فکر میکنم این کاملترش باشد:

وقتی نگاهی تو را مسخ می کند
و تمامت را می گیرد
جز فکر کاشتن بوسه ای بر لب
و به دست آوردن دلی که دلت را تسخیر کرده
چیزی در خودت نمی بینی،
حسرت نوازش چهره ای که بر تو لبخند می زند
تو را به مرز دیوانگی می کشاند...
وقتی سر انگشتانت حرف می زنند
و لب ها غرق در بوسه های مکررند...
یک آن شک می کنی
که شاید این عشق باشد...
شاید...

Ghorbat22
06-01-2010, 20:58
تنها نشسته ای
و چای می نوشی
و سیگار می کشی

هیچ کس تو را به یاد نمی آورد

این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و تو
حتی
آرزوی یکی نبودی !

"فخری برزنده"

Rainy eye
06-01-2010, 23:37
دیدیم نمی شود در زمین عاشق شد ،
به آسمان پرواز کردیم
وقتی برگشتیم مارا در قفس انداختند!!!!
نتوانستیم ثابت کنیم
پرنده نیستیم
ما تنها عاشق شده بودیم!!!!

vorojax
07-01-2010, 00:10
سلام دوستان

زندگی ایثار برای دوستان است
زندگی شوق دیدار یاران است
زندگی دمی زشت است دمی زیبا
دل ما خوش به مرام آنان است
(حامد حاج حیدری)

omid.k
09-01-2010, 16:19
مثلِ مرده‌های زمین که مرگ می‌کنند با هم
زندگی می‌کنیم با هم
و نصفِ این دنیا همیشه لنگری‌ست که به خواب انداخته

سهند آقایی

omid.k
09-01-2010, 16:20
از ابتدا هم من پسر پدرم بودم
و او پدر ِپسری بود که دختر ،چهار زانو کنار ِپدر می نشست و پدر می گفت : پسرم!
جنگ 30 و چند روزه تمام شده ست وما بُردیم و این پرچم ماست که در هوا برافراشته شده است!
و پسر گفت پدر یعنی آن ناو را ما زدیم؟
و پدر گفت پسر یعنی آن ناو را ما زدیم؟

زنیب حسن پور

amir 69
10-01-2010, 19:59
اتاق دور سر تمام جهان می چرخد
بایست
جهان را گرد کرده ای از این همه چرخیدن مدام
دایره ها را مربع
دایره ها را مثلث
یا هر شکلی به جز گردیِ پاهایی که تو یاد گرفته ای
سر به سرم نذار با این همه دایره های بی دلیل

آزاده سهرابی

amir 69
10-01-2010, 20:50
امروز هوا بدجوری سیاه است
فردا باران می خواهد
دیروز هم که گرفته بود
این اسمان و
من و
هرچه شعر
شما که مال این هوایید
چتر هایتان را باز کنید
و برای بارانی که زیر فردا می خواهد
چند تا از این کلمه ها بخرید

ازاده سهرابی

mehrdad21
15-01-2010, 00:08
به تو زنگ نخواهم زد
و گوشی
همچون دستی شکسته
بر گردن تلفن خواهد ماند.

mehrdad21
15-01-2010, 00:09
روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده
در قوطی خویش
هرکاری می خواهی، بکن
آن ها
دوباره روشن نمی شود
و روزی
سیاهی آن ها
دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را
باید از همان آغاز
بیهوده نمی سوزاندی.

mehrdad21
15-01-2010, 09:05
ماریا!
می ترسم نام تو را فراموش کنم
مثل شاعری که می ترسد
کلماتی را فراموش کند
که نیمه شب ها
به رنج، زاده است
و شکوه خدایان را دارند.
تن تو را گرامی می دارم
مثل جنگجویی که
در جنگ
پای خود را از دست داده
اما آن را نگه می دارد
پایی که برای دیگران
هیچ ارزشی ندارد

mard__tanha
16-01-2010, 09:02
بازگشته ام به پايتخت
به وطن آرزوهايم
براي هر آرزو كبريتي روشن را فوت مي كنم
و مي دانم شاه عباس و كاشي هاي فيروزه اي شهرت
هرگز تو را به من بازپس نخواهند داد

leira
16-01-2010, 12:48
گر كسی مرا خواست ،
بگویید رفته باران‌ها را
تماشا كند
...
و اگر اصرار كرد
بگویید برای دیدن توفان‌ها
رفته است
...
و اگر باز هم سماجت كرد ،
بگویید رفته است تا دیگر
باز نگردد.
.......

aminxa
20-01-2010, 00:59
موازی همین روزها
به خیابان می روم
به همه ی چراغ ها
و آن قدر روشن میمانم
که برای اثباتم نیازی به تاریکی نباشد
فکر میکنم
روشنایی ام را برای تو کنار بگذارم
کلماتم را از گردنت بیاویزم
و پیش از این که روزها مرا تمام کنند
خوشبخت باشم

amir 69
21-01-2010, 15:08
رفتن سوغات غریبی ست
و دستها
که در هوا معلق می مانند
غریب تر !

یادم باشد
در این سفر
هر کجا چشم می بندم
تو را به یاد بیاورم !

" امیر آقایی "

mehrdad21
21-01-2010, 15:09
روزی
پیشانی پدربزرگ را بوسیدیم
نخست مادربزرگ
بعد من

و روزی پیشانی مادر بزرگ را
نخست مادر
بعد من

سرانجام پیشانی مادر را بوسیدیم
نخست مرگ
بعد من.

amir 69
21-01-2010, 15:09
هنوز
به زندگی عادت نکرده است،
و رنج می برد
از ایستادنش روی زمین
که سیاره را سنگین تر می کند.

می خواهد بخار شود
بادکنکی شود
گره خورده با نخی
به انگشت کودکی.

هنوز
به زندگی عادت نکرده است
وقتی شروع می کند به دویدن
بی آنکه از جغرافی
چیزی بداند،
تمام زمین را
دور می زند.
آنچنان تنگ
مرگ را در آغوش می فشارد
که گویی نخستین معشوقش را !

هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و هر صبح
نگاه که می کند به من
گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است !

" شبنم آذر "

mehrdad21
21-01-2010, 19:07
وقتی شعر می نویسم
انگار
روشنی می دزدم
از یک ظلمت بزرگ

farryad
22-01-2010, 20:48
تنها مار می داند
پوست که می اندازیم
از همیشه کهنه تریم!

آریاپور
...........

شعر ناگهان به سراع آدمی می آید
وقتی نشسته ای
و از گرانی نان و ارزانی انسان سخن می گویی
وقتی که پشت پنجره، پاییز
در تالار درختان ایستاده است
و سروهای خم شده با دهان گمشده در باران آه می کشند
شعر ناگهان به سراغ آدمی می آید
چشمانت را ببند
حالی
باز کن
چه آدمیانی که برای ابد دیگر دیده نمی گشایند!
و شعر ناگهان
کنار اتاقت
بر پنجره های ظریفش ایستاده است.

شمس لنگرودی

البته گمنام نیست

sevmak
25-01-2010, 19:23
تعمير كرده اي
نگاهت را
لبريز از الماس های درد
که بر شيشه خاطرم
خط می زند
وچشمانت بهانه ايست
که در کوچه انتظار تو
پياده بروم...

MaaRyaaMi
26-01-2010, 16:53
بیش از اندازه دوستت داشته ام
و اکنون بیش از اندازه غمگینم …
آپولینر

farryad
26-01-2010, 19:04
همیشه سر بزیر و ساده بودی دختر باران
شبیه من تو هم افتاده بودی دختر باران

شلال گیسوانت را به دست باد میدادی
گمانم روستایی زاده بودی دختر باران

شبیه من که مغلوب نگاه آبی ات گشتم
تو هم آیا به من دل داه بودی دختر باران؟

برایم مو به مو و خط به خط می گفتی از هرچیز
تو از اوج جنون افتاده بودی دختر باران

نخواهی رفت از یادم تو آن لهجه ی شرقی
سوار سر بزیر جاده بودی دختر باران

اسماعیل سلیمانی
..............

اگر عميق‌تر نفس بکشي
مرا به درون خويش مي‌بري
و اگر نفست را باز دهي
به ابرها مي‌سپاري‌ام


آنقدر سبکم
که با قاصدکي به آسمان مي شوم
و با قطره باراني بر بام تو برمي گردم


الياس علوي

Ar@m
30-01-2010, 21:27
برايم ترانه اي بخوان
همانگونه كه گنجشك ها روي شاخه هاي سپيدار پير ميخوانند
كه بهاري هست هنوز
و حتي پاييزي
زمستاني...
بعد از اين
تا سالها
و سالها

@mehdi@
30-01-2010, 22:00
چشمک بزن در آینه شاید غزل شود
دستی که خوب وا شده باید بغل شود!
در آینه ببوس خودت را به جای من
تا روی آینه پر لک عسل شود
من چای تلخ هندی ام آرام نوش کن
باشد که قند ، روی زبان تو حل شود!
در آینه به قلب خودت قول داده ای
باشد که دست های تو مرد عمل شود!
واریز کن تمام خودت را به پلک من
نگذ ار این نگاه، چک بی محل شود!


حدیث غلامی

Diosa!
03-02-2010, 14:07
از بامداد تا به شامگاه
در پی نقش های پر پر و از کار افتاده می گردم

چرا که
زبان مرا
تو نمی دانی!

Diosa

aminxa
07-02-2010, 23:39
ناپدید در غبارها،در یادها،در ذهن گنگ مردم کور و بی خاطره...
به دنبال کدام کورسو بال بال می زنی،بیخیال آدمها و قبرهای تنگ و تاریکشان...!
به آینه هم پشت کن ،در خودت هزاربارهزار بار بشکن و نگذار آینه ترک بردارد.
ترک ترک خودت را میان تصویر قاب شده روی دیوار ببین و لبخند بزن..
خودت را هزار بار در آغوش کلماتم رها کن
چه زیبا هر روز ،غمگین تر میشوی ...



برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

ghooty
08-02-2010, 20:52
از باغ مي برند چراغاني ات كنند
تا كاج جشن هاي زمستاني ات كنند
پوشانده اند صبح تو را ابر هاي تار
تنها به اين بهانه كه با راني ات كنند
يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند كه زنداني ات كنند
اي گل گمان مكن به شب جشن مي روي
شايد به خاك مرده اي ارزاني ات كنند
يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست
از نقطه اي بترس كه شيطاني ات كنند
آب طلب نكرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه اي ست كه قرباني ات كنند

فاضل نظري

Ar@m
09-02-2010, 21:11
خاموش شو پرنده
پرنده ي خرفت
اينجا زمين است
كه از پشت آفتاب
طلوع ميكند

aminxa
11-02-2010, 09:20
قلم..
دست بردار از سر این برکه ی در حال تبخیر
از التهاب بی پایان
از زخمهای بی انتها
از خلوتهای خون و خونابه!

mehrdad21
11-02-2010, 13:50
بی خیال عشق !
می خواهم
لای موهای طلایی ات بمیرم

mehrdad21
12-02-2010, 10:10
وقتی شاعری می میرد
اول از همه
خدا خبردار می شود.

شاهزاده خانوم
12-02-2010, 17:57
آزاد شو از بند خویش٬زنجیر را باور نکن

اکنون زمان زندگی ست٬تاخیر را باور نکن

حرف از هیاهو کم بزن از آشتی ها دم بزن

از دشمنی پرهیز کن٬شمشیر را باور نکن

خود را ضعیف و کم ندان٬تنها در این عالم ندان

تو شاهکار خلقی٬تحقیر را باور نکن

برروی بوم زندگی هرچیز میخواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن

تصویر اگر زیبا نبود٬نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره رسم کن٬تصویر را باور نکن

خالق تورا شاد آفرید٬آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو٬زنجیر را باور نکن

شاهزاده خانوم
12-02-2010, 18:05
و ناگهـــــــــــــــان روزي
در همين نزديكي به پايان خواهم رسيد
آه ...! اي روزهاي رفته
چه اندازه من پرم
از اندوه فرداهاي نامعلوم

Diosa!
13-02-2010, 19:14
خوب من
هرگز به قصد تاراج غرور من
خیز برندار

چرا که بی آن
بسان ناخدایی بی کشتی می شوم

Diosa

karin
17-02-2010, 12:02
نه آدمم، نه گنجشک
اتفاقی کوچکم
هربار می‌افتم
دو تکه می‌شوم
نیمی را باد می‌برد
نیمی را مردی که نمی‌شناسم ..


گراناز موسوی

aminxa
17-02-2010, 18:46
تنها مي نويسم بيا
بيا و لحظه اي كنار فانوس نفس هاي من آرام بگير
نگاه كن
ساعت از سكوت ترانه هم گذشته است
اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتي پيش
اين انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب هاي تو مي سپردم

amir 69
17-02-2010, 20:39
فعلاً تا این برنج کهنه ی هندی قد بکشد
از کهنه ترین شرابمان که چهار ساله است وُ
یادگار قرن ماضی
دو گیلاس لب به لب
بگذار کنار دستمان
شراب خوب هر جرعه اش
برای از یاد بردن یک قرن کافی است
جرعه جرعه
آنقدر می توانیم عقب برویم
که بعد از شام
سر از نخلستان های مهتابیِِ بین النهرین در آوریم
و حوالی نیمه شب
از بدویتی برهنه و بی مرز!


عباس صفاری

---------- Post added at 08:39 PM ---------- Previous post was at 08:36 PM ----------


روزی که به مردی برخوردی
که یاخته های تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند - مثل من -
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی
و موهایت را شانه کنی


آن روز می گویم: تردید نکن
با او برو
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است مال شعر باشی


نزار قبانی

mehrdad21
18-02-2010, 13:58
من یک جور زندگی می خواستم
تو یک جور
نتونستیم کیک مشترکی داشته باشیم
خودمان را خوردیم.

payam
18-02-2010, 15:29
از باغ ميبرند چراغاني ات كنند

تا كاج جشن هاي زمستاني ات كنند

پر كرده اند صبح را ابرهاي تار

تنها به ايــن بــهانه كه بـاراني ات كنند

يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند

ايـن بـار ميــبرند كـه قــربانـي ات كــنند

يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست

از نقطه اي بترس كه شيطاني ات كنند

اي گل گمان مكن به شب جشن ميروي

شـايد به خـاك مرده اي ارزانـي ات كنند

آب طلب نكرده هميشه مردانيست

شايد بهانه اي است كه قرباني ات كنند...

farryad
18-02-2010, 18:49
مادر
لالايي هايش را
من
كودكي ام را
در تو جا گذاشته ايم
ای گهواره ی سالهاي چوبي!

وحيد کياني

..................


بلند شد
موهايش را مرتب كرد
در را باز كرد

باد بود

برگشت
آشفته مو


شهاب مقربین

amir 69
18-02-2010, 21:28
من اينجا ،
دلم سخت
معجزه می خواهد و
تو انگار،
معـجزه‌هايت را
گذاشتـ‌ه‌اي براي روز مـبادا

shabedeath.blogfa

Ar@m
22-02-2010, 00:31
صبح بلند ميشود
تا شب فرمانروا شود
آسمان به زمين مي آيد
و زمين به آسمانها ميرسد
و من اين قدرت را پيدا ميكنم
كه خدايت شوم
دوباره بسازمت
هزار باره بسازمت
بي فرشتگان
بي بهشت
از گناه
از غرور
از عشق
و ديگر هيچ!

Ghorbat22
25-02-2010, 11:19
حال و روز تو را
دلتنگی های سال به سال تو را
و تردید های تو را
که ضرب در عشق کنیم
وبه توان دلواپسی برسانیم
تازه می شود من

"مهدیه لطیفی"

Ghorbat22
25-02-2010, 11:45
امروز روز خوبی بود
هیچ صفری اضافه نشد
به هزار غمی که داشتیم

"سینا به منش "

salazarsnape
03-03-2010, 21:05
خودم را نمیبینم
یا تو آینه نیستی
یا من وجود ندارم!

amir 69
04-03-2010, 00:36
ما همه پیر می شویم
مثل فنجان چای و دیوار اتاق
ولی من تند تر نفس می کشم

و تند تر پیر می شوم.


بیژن جلالی

» درمورد بالایی ؛ جالب نیست.

salazarsnape
05-03-2010, 11:52
باز دو دل می شوم
دلم را بازی می کنم
سیاهی چشم تو و پیشانی من،
دلم را می بـُـرد
و من می بازم

---------- Post added at 01:52 PM ---------- Previous post was at 01:52 PM ----------

درشكه اي ميخواهم سياه
كه ياد تورا با خود ببرد
يا نه
نه
ياد تو بماند
مرا با خود ببرد

amir 69
05-03-2010, 21:30
چند شعر از سجاد گودرزی ؛

از من ته کشیده
خرمنِ دودی می ماند و
داس زخمی
از تو اِ...
جسمی تراش خورده و
روحی فراموش کار

که ساعت ها بنشیند جلوی آینه
کمربند انتحاری اش را ببندد
بزند به خیابان
یکی را خاموش کند و
برگردد

#

با این گره دریایی
که در ابروی تاتو کرده ات انداخته ای
نمی دانم مایل ها ازتو دورم
یا به تو نزدیک

که ته چهره ی غرق در ریشم
باید سینه سپر کند
یا رنگ ببازد
مثل جزیره ای نامسکون

این فضای مه آلود حاکم بر کشتی را بشکن
با هوایی که پر است از
لنزهایی با حساسیت بالا
با بادی در غبغب بادبانها

مثل گالیور که کوچک شده بود
می ترسم فی لیرتی شیا
از آنکه قدم پیش بگذارم
بگویی بمان
و ناگهان بزرگ شوم

#

باد را به پرچم سنجاق کرده‌اند
موج را به دریا
تو را به هر که خواسته‌ای
مرا به خاک سیاه

amir 69
10-03-2010, 02:12
همه مان چوپانیم
چوپان ِ دروغ های عاشقانه
دروغ های وقیحی که گرگِ واقعی شان
شرم دارد برای امدن؛ برای بیدار کردنمان..
و ما همچنان یک دیگر را می خوریم !

untouchable.blogfa

amir 69
10-03-2010, 17:54
مرگ
با من
کاری ندارد!
امروز صبح که رفته بودم
یک عدد نان
برای پنیرم بگیرم،
او را دیدم
زنبیل به دست
در صف چند تایی ها
منتظر
نانوای محله بود!
مرگ
با روزنامه فروش تنهای محله هم
کاری ندارد،
فقط یک بار
به او
گفته بود:
روزنامه ای در راه است
که
مهم ترین خبرش این است:
مرگ
با آدم تنها کاری ندارد،
وقتی
تنهایی،
آدم
را
روزی هزار بار
می کشد،
مرگ
با ما
با من
با
تو
کاری
ندارد...
مهدیار پیرزاده

Ghorbat22
12-03-2010, 19:57
همین روزها
شعری می نویسم
که مثل یک روز برفی
ردپایت
در سطرهایش پیدا شود
آنوقت اگر قار قار کلاغ ها
آرامشمان را به هم نزند
شانه به شانه ی هم
در برف ها قدم می زنیم

"مرتضی محمودی"

Ghorbat22
12-03-2010, 20:20
آب خیلی هم مایه ی حیات نیست!
پشت سر تو که ریخته می شود مایه ی مرگ است
مرگ من !
که عمریست رفته ای
و نشانی ات را هم کسانی نمی داند
خودت هم که نم پس نمی دهی
چه برسد به آب

Ghorbat22
12-03-2010, 20:30
لب هایم خشکیده اند
از بی بوسگی
وقتی که لبخند می زنم
لب هایم
خون گریه می کنند

amir 69
12-03-2010, 22:35
ماییم و هفت سینی که
امسال شش سین دارد
چرا که سبزی حضور تو
در خانه نیست..

میلاد تهرانی

***Spring***
13-03-2010, 23:04
سلام ...

تقویم کهنه رو باید ببندی
بازم باید دروغکی بخندی
بهار داره پا میزاره تو خونه
حنجره‌ی قلب ما کی میخونه ؟ ...










.

leira
14-03-2010, 11:45
درخت ها و دختر ها

شبیه هم اند.


هر دو آشیانه اند.

و گنجشک ها

پاییز که رسید


خانه هاشان را



به کلاغ ها


پیشکش می کنند!

-------------
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

wordist
14-03-2010, 15:36
شاعر که باشي

بودنش را در آغوش ميکشي

و نبودنش را مي سرائي ...

گمنام که باشي

بودنت را اگر گاهي حس کند ،

نبودنت را از ياد خواهد برد ...


به سان شاعري گمنامم

amir 69
14-03-2010, 18:06
جز تو
- آغوش تو-
هیچ خورشیدی،
از پس ِ این زمستان بر نمی آید.

amir 69
16-03-2010, 02:09
لبت،
لبه‌ی پرتگاه،
آن‌جا که باید بگیرم..
یا
پرت شوم.

عذرخواهی از شاعر که یادم نیامدش!

amir 69
16-03-2010, 13:51
بی قرار و مضطرب
از اسفندِ کوچه خواهم پیچید
به خانه ات خواهم رسید
زنگ خواهم زد
و تو در را خواهی گشود.

ما بقی ِ داستان به عهدهء تو !

حالا یا مرا می پذیری
یا نه.

مهم آمدنم بود
که آمدم !

امیر آقایی

a_mosave
18-03-2010, 16:13
کودک درونم را خواهم یافت

و همچون مادری دلسوز،

قصه ای برایش خواهم گفت
تا بخوابد!
" پسرم،
زندگی هر چیزی که باشد...
بچه بازی نیست!!! "

Ar@m
01-04-2010, 23:47
قصه ها
آرزوها
زندگي ها
با گشودن قفل هاي بسته به سرانجام ميرسند
چه كسي باورش ميشود كه من
پشت بزرگترين در بسته
به سرانجام رسيده ام؟

ruya
03-04-2010, 21:58
در خیابانهای پر پیچ و خم خستگی و هیاهو
چه غریبانه می رانم
چه نا آشنا شده ام با تمامی زوایای شهر قدیمم
در چشمم رنگها همه سربی
در گوشم صداها همه غریب
تنها تو بودی که رنگها را برایم تعبیر عاشقانه می کردی
امروز چقدر از تو دورم
چقدر از رنگهای سبز درخشان درخت
از آبی آبهای شمال
و از هرچه رنگ آزادیست دورم و دلتنگ
کاش مرا از این همه سرب و خاکستر رهایی بود
کاش صدای شاد گنجشک ها یکبار دیگر
در آستانه بهار
در کوچه های باریک و پر درخت
طنین انداز می شد
کاش شعر قیصر دوباره از میان کتاب کهنه
جان می گرفت
کاش پرستو دوباره به شهر کوچ می کرد

***Spring***
03-04-2010, 22:38
سلام ...




تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم‌نفسی




تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند




قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن موقع که افتاد و شکست




********************
********************




تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم‌نفسی




تا که رفتیم همه یار شدند
خفته‌ایم و همه بیدار شدند





قدر آیینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که آیینه شکست










.

attractive_girl
04-04-2010, 14:21
نگاهم كرد، پنداشتم دوستم دارد


نگاهم كرد ، دل به او بستم

نگاهم كرد و بعدها فهميدم


كه فقط نگـــــاهم كرد .............

***Spring***
05-04-2010, 11:40
سلام ...



بود آیا که در میکده​ها بگشایند
گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایند

اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند

در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند








.

Erfan64
05-04-2010, 18:08
شانه هایت را کم دارم
نه برای گریستن
برای هم آغوشی در شبای بارانی . . .

Erfan64
05-04-2010, 18:37
حس میکنم از تو دور میشوم
وقتی نگویم "دوستت دارم"

Ghorbat22
06-04-2010, 18:30
باران بهانه بود
كه تو زير چتر من
تا انتهاي كوچه بيايي
و دوستي
مثل گلي شكوفه كند
بر لبانمان



- جواد محقق -

Ghorbat22
06-04-2010, 18:35
جاده ازهوش رفت
من از تو !
کوه هم که باشم به تو نمی رسم
آدم که هیچ...
سیل برای برگشتنت بود
که بردت!
...
حالا فاصله یعنی تکرار نبودنها
فکر نکن عادت میکنم
هر شب نبودنت را
در سلولهایم خط می کشم
تا بیایی و بدانی
دل یکپا دارد...!

Ghorbat22
06-04-2010, 18:49
کفش هایم را گم کرده ام
دیشب که به خواب تو آمدم
تا بگویم دوستت دارم
باید همان اطراف باشد
کنار تختخواب تو
آنجا بود که از پایم بیرونشان آوردم
و کنار تو خوابیدم
سرم را نزدیکتر آوردم
و در گوشت نجوا کردم هنوز دوستت دارم

شاید وقتی خواب بوده ام
تو کفش هایم را پوشیده ای
و به خواب او رفته ای
تا بگویی هنوز دوستش داری !

attractive_girl
06-04-2010, 23:27
آدم

به جرم خوردن سيب با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم


حوا خودش بهـــــــشت است......

***Spring***
07-04-2010, 11:18
حوا خودش بهـــــــشت است......


سلام ...


زیباتر از اون :


حوا خودِ بهـــــــشت است......


باز هم زیباتر :


حوا بهتر و زیباتر از بهـــــــشت است......


یعنی :



عشق ، قشنگ‌ترو خوشگل‌تر و زیباتر از خودِ بهـــــــشت است......











.

leira
07-04-2010, 12:16
در آپارتمان ما
بهار،
با سبزه‌های کوچک چند روزه به خانه می‌آید
و چند روز بعد
با سطل‌های زباله
از خانه می‌رود ...

amir 69
07-04-2010, 15:49
نه
قبول نیست
این که فقط رفتن نیست
قتل است
عمد ِ عمد ِ عمد !
از پس رفتنت
جان می بازیم؛
من و...

untouchable.blogfa

MaaHta
10-04-2010, 13:35
مرهم
دست‌های تو هستند
نه این پماد‌های بی خاصیت

MaaHta
10-04-2010, 13:36
این همه راه که آمدم
کمتر بود
از این یک قدم
که به تو مانده است
من مسافت را
با تپش قلبم محاسبه می کنم

MaaHta
10-04-2010, 13:37
خالی
خودم خالی
سطل آشغال اتاق خالی
زیر سیگاری اتاق خالی
با هیچ پیمانه ای پر نمی شوم

MaaHta
10-04-2010, 13:38
می خواستی ستاره من باشی
برای بلند پروازی
آسمان اینجا
خیلی کوتاه است !!!

karin
10-04-2010, 20:51
نگذر.
از حرفهای زنجیری این دیوانه
که خیابانهای شهر
به پاهایش عادت کرده.
تو را امروز
آنقدر قدم می زنم
تا کفشهایم دهان باز کنند
و از تو بگویند. .


رضا صالحی

Ali_Moradi
11-04-2010, 16:23
نه آن سنگی
که به سويم پرتاب شد
نه آن شلاقی
که بر پشتم فرود آمد
مرا دردی افزود
ولی؛
اين نگاه تماشاگران حادثه بود
که پيش از اصابت برتن
زخمم می زدند.

- کریمه ویدا -

aminxa
11-04-2010, 21:24
رای بازی تکرار نقشی تازه می خواهم
چرا این بازی پر درد اجباری هزاران زیر وبم دارد؟
چرا بگذشتن از این وادی فانی هزاران فوت وفن دارد!!!
ادب آداب دارد را چرا بیهوده بنویسم؟
چرا احساس یعنی ضعف انسانها؟
چرا شان و مقام و احترام و عشق هم وابسته پول است؟
چرا ظاهر پرستان اعتبار خلق را اینگونه می سنجند؟
اگر این آزمون زیست این سان بی سر انجام است
نمی بایست پنهان شد !!!
نباید راوی افسانه ای چون سر بداران شد؟
که جان بازیچه آن تک سواران است ؟
و باور میکنی ایمان مجنون را ؟
و فردائی که من مردم که میفهمد ؟
که همچون پیروان شرقی بودا
به قربانگاه خواهم رفت و از این راه دیگرگون
قراری با ندا دارم
تضادی نا خود آگاهانه دارم با عبث مردم
و با ایمان تو خالی
و حتی بی سبب یاران
گرفتاران و حتی ملت بی دین و با ایمان
و باید تا رهایی رفت
که بودن ناخوشایند است
خداوندا تمامش کن
که میدانی
نمی مانم
و خون بر خاک خواهم داد
و لعنت بر من ار پایان کارم غیر فرجام ندا باشد

Rainy eye
15-04-2010, 17:41
روز مبادا

گریه هایت را
پنهان کن
برای روز مبادا
میان این همه سکوت
گریه هم
غنیمت است!

***Spring***
16-04-2010, 00:02
سلام ...




نگو سرده داره خورشید در میاد
نگو تاریکه شب غم سر میاد

نگو از تنها شدن دلم گرفته
تنها نیستی اون بالا خدا نشسته

نگو ابره که تو آسمون می‌تازه
آسمونه رو به قبله بازه بازه

تو میگی فردا ندارم
کسی فردا رو ندیده

من میگم فردا پر از
روشنیه نور امیده

دل صاف مثل شیشه
تو میگی پیدا نمیشه

من میگم زنده به عشقه
دل صاف مثل شیشه









.

amir 69
17-04-2010, 18:49
بگذر از من.
سایه‌ام
از خودم
دوست‌داشتنی‌تر است

dateinmarsh.blogspot

vorojax
17-04-2010, 23:36
تصورش را نمی کردم
حتی فکرش را هم نمی کردم
ولی زلالی را
ولی زیبایی را
ولی عشق را
حضور تو
و اینک مدیونتم دریا دریا

sepideh42224
22-04-2010, 17:25
یک روز می‌بوسمت!

فوقش خدا مرا می‌برد جهنم!

فوقش می‌شوم ابلیس!

آن وقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده، جهنمی می‌شوی!

جهنم که آمدی، من آن جا پیدایت می‌کنم و از لج خدا هر روز می‌بوسمت!

وای خدا! چه صفایی پیدا می‌کند جهنم ...!

***

یک روز می‌بوسمت!

پنهان کردن هم ندارد. مثل خنده‌های تو نیست که مخفی‌شان می‌کنی،

یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود،

مثل نجابت چشمهای تو است، وقتی که توی سیاهی چشم‌های من عریان می‌شوند.

عریانی‌اش پوشاندنی نیست، پنهان نمی‌شود ... .

***

یک روز می‌بوسمت!

یکی از همین روزهایی که می‌خندانمت،

یکی از همین خنده‌های تو را ناتمام می‌کنم: می‌بوسمت!

و بعد، تو احتمالا سرخ می‌شوی، و من هم که پیش تو همیشه سرخم ... .

***

یک روز می‌بوسمت!

یک روز که باران می‌بارد، یک روز که چترمان دو نفره شده،

یک روز که همه جا حسابی خیس است،

یک روز که گونه‌هایت از سرما سرخ سرخ، آرام‌تر از هر چه تصورش را کنی،

آهسته، می‌بوسمت ... .

***

یک روز می‌بوسمت!

هر چه پیش آید خوش آید!

حوصله‌ی حساب و کتاب کردن هم ندارم!

دلم ترسیده، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی.

آخر، عشق چهار حرفی کلاس اول من، حالا آن قدر دوست داشتنی شده که برای خیلی‌ها چهار حرف که

سهل است، هزار هزار حرف باشد.

به قول شاعر: عشق کلاس اول، تنها چهار حرف است، اما کلاس آخر، عشق هزار حرف است ... .

***

یک روز می‌بوسمت!

می‌خندم و می‌بوسمت!

گریه می‌کنم و می‌بوسمت!

یک روز می‌آید که از آن روز به بعد، من هر روز می‌بوسمت !

لب‌هایم را می‌گذارم روی گونه‌هایت،

و بعد هر چه بادا باد: می‌بوسمت ! تو احتمالا سرخ می‌شوی،

و من هم که پیش تو همیشه سرخم ...

Rainy eye
22-04-2010, 18:11
شبیه ابرهای پاییز میشوی
وقتی که جمع میشوی
کبود میشوی،
و نمی باری
نمی باری
نمی باری...

Ghorbat22
28-04-2010, 18:58
جزر و مدهای زیادی آمده اند و رفته اند

موج در موج ...
اما نمیدانم چرا
هنوز هم
بر تن ِ خیس ِ ساحل
نام ِ تو را می بینم ...؟

Ghorbat22
28-04-2010, 19:08
هر صبح
از میان جنگلِ کاج،
تلخْ می‌گذرم
بدون فاتحه‌ای بر گوورِ خاطرات.
*
گاهی عشق هم،
آن‌روویِ سگَ‌ش را نشان می‌دهد!

sepideh42224
30-04-2010, 21:54
سادگي

هميشه سبز مي‌خشكد

هميشه ساده مي‌بازد

هميشه لشكر اندوه

به قلب ساده مي‌تازد



من آن سبزم كه رستن را

تو آخر بردي از يادم

چه ساده هستي خود را

به باد سادگي دادم



به پاس سادگي در عشق

درون خود شكستم زود

دريغا سهم من از عشق

قفس با حجم كوچك بود



درونم ملتهب از عشق

برونم چهره‌اي دم‌سرد

ولي از عشق باختن را

غرور من مرمت كرد



به‌غير از «دوستت دارم»

به لب حرفي نشد جاري

ولي غافل كه تو خنجر

درون آستين داري



طلوع اولين ديدار

غروب شام آخر بود

سرانجام تو و عشقت

حديث پشت و خنجر بود

sepideh42224
01-05-2010, 23:09
((((من كيستم ؟؟؟؟
من وقتي مثل ايگوانا عوض ميشوم و خودم را پيدا نميكنم...
مثل روح يك مرده سرگردان خودم را مقابل آينه اتاقم ميبينم...
در اتاقم را ميبندم و اطمينان حاصل ميكنم كسي اين حوالي نباشد و پي نبرد ازيك رنگ جديد بيرون آمدم!!!
باز مقابل آينه ام...
نگاه كه ميكنم خودم را نمي بينم حتي وقتي خيلي دقت ميكنم و بارها و بارها سعي ميكنم ، تلقين ميكنم ، خيلي هم كه خوشبينانه فكر ميكنم باز نميتوانم، افسوس...
باز دست به دامن آينه ميشوم گرفته ميپرسم ....
مرا شناختي ؟؟؟
مثل هميشه خاموش و سرد در قاب...
دستم را به صورتم ميكشم...
پيشانيم را نوازش ميكنم چون وقتي اخم هاي بانمك ميكنم ياريم ميكند))...افسوس...
لبهايم را در آينه مي بوسم ميخواهم براي يك بار هم كه شده طعمش را خودم هم حس كنم اگر شد !!!بيگانه ها ميگويند شيرينتر از طعم عسل است وقتي از جام بوسه ام سيرابشان ميكنم...صد افسوس...
گونه هايم را با مهرباني تسلي ميدهم وقتي به خاطرم مي آيد كه در هواي سرد التماسم ميكنند بپوشانمشان اما افسوس توضيح نميدهم برايش ،بي توجهي ميكنم شايد ديگر نهيب نزد ...
مژگان بلندم كه هر روز صبح زود عزا ميگيرند و به جانم غر ميزنند كه تحمل بار سنگين ريمل را ندارند و من مجبورم براي تسلي خاطرش شانه هايم را مثال بزنم....
لعنت به چشمهايم كه هميشه از ديدنش طفره ميروم چون حتي وقتي زير بار هزار رنگ سايه و خط چشم و ريمل و صد كوفت ديگر لهش كنم باز با طعنه حقيقت وجود بي وجودم را فرياد ميزند....
من وقتي ميخواهم زنده بمانم و زندگي نكبتم را ادامه دهم هزار هزار رنگ عوض ميكنم...
هميشه گم شدن بهتر از خفه شدن بوده است ...
من هر روز صبح كه چشمانم را به روي يك صبح جديد باز ميكنم تا شب كه پلكهاي خسته ام را به روي دنيا ميبندم هزار بار مثل يك مار افعي پوست مي اندازم و رنگ عوض ميكنم...
من هر روز صبح پا در مسيري ميگذارم كه آمدنش درنرسيدنش است...
زندگي است ديگر بايد بگذاري بگذرد ....
من گاهي ميشوم يك نجيب زادهء اصيل و استخوان دار آنوقت يكي از آن رنگهاي تيره را به وجودم مي پاشم و اينقدر سنگين ميشوم كه در طول روز هزار بار زمين ميخورم و ميشكنم اما باز شروع ميكنم به تظاهر،هر چه كه باشد عقل مردم به چشمشان است .... افسوس ....
اما...
جالب است من گاهي بدون سيري شرم وحيا را فرو ميدهم و يك ماه بعد چنان با شدت در دستشويي خانه مان بدون اينكه اهل خانه بفهمند آبرو را عق ميزنم كه تمام اسيد معده ام روحم را ميسوزاند چون من وقتي استخوان هايم آخر ماه زيربار فشار خورد ميشود وقيح ميشم و تن ميفروشم به تن فروشي و در يك صدم ثانيه چنان سبك ميشوم كه يك نسيم هرزه بلندم ميكند و ميبردم جايي كه يك لكاته خود فروش به تمام معنا بتواند غريضه حيواني هوس را به ياد هر بيننده اي بياندازد تا آخر ماه از پس احتياجات خلاص شوم شايد....
من شبها كه بي اختيار پلكهايم فرو ميافتد غوطه ور ميشوم در بي وزني مطلق و يادم ميرود بايد براي گونه هايم توضيح دهم كه اگر كسي زيباييشان را نبيند برايم تره هم خورد نميكند از ذهنم ميپرد كه لبهايم را دلداري دهم شايد روزي بوسه بخشيدن را فراموش كند و چشمهايم ديگر شاهد هرزگيهاي وقت احتياج نباشد ...افسوس ....صد افسوس كه هنوز هم نفهميدم من كيستم ؟؟؟؟)))))
حقيقت هميشه تلخ و گزنده بوده تا وقتي يادم هست ...
به خصوص حقيقت محض!!!

miss_ava7
02-05-2010, 18:18
می ترسم

از روزهایی که خواهند آمد
کابوس های من تمامی ندارند
و هیچ چیز مثل رفتن آرامم نمی کند.

sepideh42224
02-05-2010, 22:59
تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
بالهایم در کشکش شهدها خسته شوند
و عسلهایم
صبحانه کسانی باشند،
که هرگز ندیدمشان!
تنها آرزوی ساده ام این بود،
که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی
و بعد از قرائت بارانها،
زیر لب بگویی:
«-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!»
همین جمله،
برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
کافی بود!
هنوز هم جای قدمهای تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم!

افسوس همیشه خودمونیم که بلا میاریم سر خودمون!!!

MJNeghabi
04-05-2010, 19:06
مگه ناگن دو تا دوســـت از دو تا کاکا بهتـــــره؛
دوست که سهله، دو تا کاکا سر پول سر ابُره!

به زبون بندری بخونید!

توضیح:
"ناگن: نمی گویند - کاکا: برادر - ابُره: می بُرد"

miss_ava7
05-05-2010, 21:30
چشم های من و تو ،

بیش تر از لبهایمان با یکدیگر سخن می گویند

می دانم ،

دلمان برای این روزها بسیار تنگ خواهد شد...

sepideh42224
05-05-2010, 21:52
شنبه ها میگویی دوستم داری
یکشنبه ها تهمت می زنی.
دوشنبه ها قهر میکنی
سه شنبه ها فکر می کنی
چهارشنبه ها می فهمی
پنجشنبه ها می بخشمت
جمعه ها فراموش میکنم
...
این برنامه هر هفته کلاس عشق ماست!!!
زندگی شیرینی لحظه هایمان را خورد!
و ما همچنان بحث میکردیم
که نیمه خالی لیوان چای را ببینیم
یا نیمه پر ان را!؟!
تنهایی ادم را حشره شناس میکند!
...
حتی نایاب ترین عنکبوت های دنیاهم
در اتاق من تارتنیده اند!!!
مادرم نمی گذارد در ماشین لباس شویی
مایع ظرفشویی بریزم!
جوراب هایم را فردا...
در ماشین ظرف شویی خواهم شست!!!
(شاید هم ظرف ها را با جورابهایم!!!)

ان قدر دل اتم پر بود
که با شکافتنش دنیایی لرزید!
دل من نیز پر بود وقتی شکست
ولی سکوتی کرد...
که به دنیا می ارزید!!!

sepideh42224
06-05-2010, 23:28
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...
چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...
شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟



همین جا از تموم شما که دلتون پاکه میخوام واسم دعا کنین نیازمند دعاهاتون هستم واقعاً نیازمند هستم پای جوونیم و سلامتیم وسطه و محتاج دعاهای دلای پاکتونم

amir 69
09-05-2010, 17:23
... من از بلندای همین قله ی درماندگی
بیهودگی این زندگی را فریاد می زنم.

آقایان!
من به چرخیدنِ عبث مان اعتراض دارم.
کسی حواسش نیست ؟
ما از آخر دنیا هم گذشته ایم
و آنقدر دور شده ایم
که کسی یادش نمی آید باید پیاده می شدیم..

MJNeghabi
10-05-2010, 07:04
آبروی ده ِ ما را بردند؛

نان ِ ماشینی!

sepideh42224
10-05-2010, 23:24
قفل دلم هنوز پا بر جا بود...اما...
آهسته ضربه هاي عجيبي به حلقه دلم خورد...
گفتم:
كه بود دست به در زد ؟؟؟؟
ببين چه برد؟؟؟
فرياد زد:خموش!در ديگ خود بجوش!!!
هرگز كسي نبود و نبوده است پشت در...
تا چند بي خبر؟؟؟
در اين تصوري كه كسي پشت اين در است...

MJNeghabi
12-05-2010, 06:40
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشــی من ســهل و آســان می رسد


من که می دانم که تا سرگرم بزم و مســتی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحـم و شــــتابان می رسد


من که می دانم به دنیا اعتباری نیست، نیست
بین مرگ و آدمی قــول و قــراری نیست، نیست


من که می دانـــــــم اجــــــــل ناخوانده و بیدادگر
سر زده می آید و راه فـــــــــراری نیست، نیست


پس چرا عاشق نباشم!؟

sepideh42224
12-05-2010, 22:10
این شروع فاصله نیست....درک را نمی شود در لحظه اندازه گیری کرد
عجیب است..نه؟؟
بگذار ..بگذرد
اسان نیست اما در پایان باران می بارد
چه بخواهی ..چه نخواهی...زیر باران خیس خواهی شد
همیشه گذشتن بخشی از زندگیست
حادثه در تو خلاصه نمی شود...حادثه در بی نهایت دنیا خلاصه می شود
بگذار بگذرد تا این فرصت را داشته باشی ...نبودم را بنویسی

.
.
.
.
اگر نوشتنی باشد...کلمه ها می نویسند
اگر شنیدنی باشد ....گوش ها می شنوند
و
اگر دیدنی باشد ....چشم ها می بینند
پس بگذار ..بگذرد

wordist
13-05-2010, 09:04
شعري كه شاعرش تو باشي

قطعا قشنگترين شعر تاريخ خواهد شد

و من

حرف حرف آنرا

با تمام اشعار سهراب هم معاوضه نخواهم كرد

حتي اگر تنها زمزمه اش

جدايي باشد

dourtarin
13-05-2010, 14:24
در بوي پيرهنت
تاب مي‌خورم
بي‌تاب مي‌شوم
وبه دنبال دست‌هايت مي‌گردم
در جيب‌هايم..
مي‌ترسم گمت کرده باشم در خيابان
به پشت سر وا مي‌گردم
و از تنهايي خودم وحشت مي‌کنم.
بي تو زندگي کنم
يا بميرم؟
نمي‌دانم تا کي دوستم داري
هرجا که باشد.....باشد.
هرجا تمام شد
اسمش را مي‌گذارم
آخر خط من.
باشد؟

barani700
16-05-2010, 22:58
می‌نویسم: پر
پری
پرواز

می‌نویسم: روز
لحظه‌ی آغاز

می‌نویسم :آفتاب
آواز

می‌نویسم: تو !
پرده در پرده شکوه و راز.

amir 69
20-05-2010, 22:54
برخیز نوح!
پس ِ این انتظارهای هزار ساله هم باید
تنهایی کشتی ات را
بگیری و بروی پی خدایت..

MJNeghabi
23-05-2010, 12:10
در من منتشر می شود عشق تو
چون انتشار شراب؛
در آب!

Payan
24-05-2010, 18:38
رضایت میدهم...
با اینکه میدانم تو دلم را ربوده ای

Parisa-007
29-05-2010, 18:54
و باز هم تکرار داستان همیشگی ...
با خیال دیگری می رفت
و من ساده
چه عاشقانه
به نقطه ای که از نظرم ناپدید شد
خیره شده ام
...

"خودم"

Parisa-007
30-05-2010, 10:44
دیدی چه بی صدا ،

دل پر آرزوی من

از دست کودکی که ندانست قدر آن

افتاد بر زمین؟!

دیدی دلم شکست؟!!

Consul 141
30-05-2010, 15:44
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی



---------- Post added at 04:44 PM ---------- Previous post was at 04:42 PM ----------

چقدر دوست داشتم سرت داد میزدم و بیدارت می کردم
که با من شب زنده دار بمانی


مثل قدیمها...

Parisa-007
31-05-2010, 12:52
گاهی شعر سراغم را میگیرد
گاهی هوای تو
تفاوتی نمیکند
هر دو ختم میشوید
به دلتنگی من..

NaKhoda BiBaK
31-05-2010, 12:54
صد بار به دور الله بگشتی ، دیدی ثمرش را ... ؟؟؟
آیین نیاکان تو چه بدی داشت ؟ که یک بار نگشتی ...

Parisa-007
31-05-2010, 12:58
دعا کردیم که بمانی
بیائی کنار پنجره
باران ببارد ...
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد...

NaKhoda BiBaK
31-05-2010, 13:11
Oh My God ...

نمیدانم این جمله را اولین بار از آن فا/حشه در فیلم ... شنیدم یا از مادربزرگ ، سر سجاده ... ؟؟؟

---------- Post added at 02:11 PM ---------- Previous post was at 02:09 PM ----------

... 44
... 45
... 46
......

همه دلخوشی اش در پس همین ثانیه های قرمز خلاصه می شود !
درست همانجا که ما فکر میکنیم ، وقتمان دارد تلف می شود ...

... این پسرک گل فروش سر چهار راه

amir 69
01-06-2010, 00:10
حرفی اگر هست
بهتر كه چشمی بگويد و چشمی پذيرا شود،
غمی اگر هست
بهتر كه دستی بازگويد و دستی به غم‌گساری نشيند.
هرگز كلام اين چنين ناتوان نبوده است...

کمال رجا

attractive_girl
01-06-2010, 13:59
من با دستهایم می گویم

تو با دستهایت بشنو....

دیگر اعتباری به زبان نیست....!!!



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

---------- Post added at 02:59 PM ---------- Previous post was at 02:55 PM ----------

************************************************** *************

من به استراحت نیاز دارم

به یک استراحت ابدی ...

بدون شادمانه ها...

بدون این من غمناک...

بی بهشت ... بی خدا حتی..

بدون ادراک....

درود بر خاک

دورد بر خاک

درود برخاک

Rainy eye
03-06-2010, 12:37
لبخند کالی میشود
روی سیب لب هایت
بغضی که نه بیرون میریزی
نه فرو میخوری اش!!!

mehrdad21
03-06-2010, 15:17
برای نشان دادن درخت
چقدر واژه لازم است؟

mehrdad21
03-06-2010, 18:31
نامت
از ساق هایم شروع می شود
از دلم عبور می کند
و دهانم را به آتش می کشد

چطور می تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند.

Ghorbat22
03-06-2010, 21:22
یک,دو,سه...
بس نیست
این همه چین و چروک
که ریخته اند روی هم
مثـــــــــل امواج

Parisa-007
03-06-2010, 23:30
ما را به بند کشيده اند
زنداني مان کرده اند
مرا در اين درون
و تو را در آن بيرون
اما چيزي نيست اين
ناگوار هنگامي ست که برخي
دانسته يا ندانسته
زندان را در درون خود مي پرورانند

Consul 141
05-06-2010, 04:57
مترسک میدانست تا او زنده است ،


کلاغها از گرسنگی خواهند مرد!


فردا.....


مترسک خود را کشته بود..!


او تازه کلاغ ها را فهمیده بود!

b@ran
07-06-2010, 16:34
زندگی ام
کافه ای شده بود
لبریز از:
باورهای دم نکشیده
ذهن های جوش اورده
و قلب هایی زنگ زده
با کافه چی هایی که
در لباس فرشته ها
شیطانی میکردند!
با اینهمه تنها
به دوستی فکر میکنم
که هیچ وقت نفهمید
به خاطر او کافه می رفتم.

فاضل ترکمن

b@ran
07-06-2010, 16:44
چهار فصل
کامل نیست
هوای تو
هوای دیگریست

حسام الدین مقامی کیا

mehrdad21
07-06-2010, 20:01
نمی دانم دوباره از من
چه گناهی سر زده است
که به این اخم ملیح
محکومم کرده ای

اختیار دست هایم در خواب
باور کن دست خودم نیست.

Rainy eye
10-06-2010, 15:32
من بی تو

خندیدی و گفتی((خداحافظ))!!
رفتی و مرا با گیجی ام رها کردی
و نماندی ذره ای حتی
به انتظار جواب خنده ات...
می دانستی که منه بی تو
حتی نمی تواند
لب هایش را کج کند
نه به تو
که به عشق...!!

Parisa-007
10-06-2010, 19:09
عشق را با تو تجربه کردم
امید به زندگی را در تو آموختم
محبت را در قلب تو یافتم
ای شاپرک شب های تنهاییم
با هر تپش از قلبم می گویم دوستت دارم
چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست

"خودم"

Eshghe_door
11-06-2010, 11:29
انگشتم را نخ بسته ام
تا به ياد آورم
فراموشت كرده ام

omid.k
11-06-2010, 15:05
نوبت من تمام شد
نوبت تو به انتها نزدیکتر است
زمان ما را خط میزند
ما برچه خط کشیده ایم ؟

Parisa-007
13-06-2010, 15:41
برای تو بوده است
سکوت من
در سالیان دراز
و اینک برای تو ست
که می گویم
از سکوت گذشته ام

smagoli
15-06-2010, 12:14
آدم کجا ز میوه ی ممنوعه خورده بود؟



ابلیس با خدا به توافق رسیده بود

---------- Post added at 02:12 PM ---------- Previous post was at 02:11 PM ----------

گاهی دلم برای چوپان دروغگو می سوزد
بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت
انگشت نما شد
ولی ما هنوز صادق ترینیم!!!

---------- Post added at 02:14 PM ---------- Previous post was at 02:12 PM ----------

چهار دیوار بین منست و آن چیزی که من گمان می کنم “شما”ست

این “شما” معنی نمی دهد

چهار دیوار بین منست و آن چیزی که من گمان می کنم “تو” یی

این “تو” معنی نمی دهد

چهار دیوار بین منست و آب

آب آنسوی دیوارهای من جاریست

آب با نور می رقصد با نسیم می رقصد با باد حتی

با پاروی پاروزن های رهگذر حتی

با من نمی رقصد.. تا آغوش وا می کنم غرق می شوم

چهار دیوار بین منست و تو و این شما معنی نمی دهد

چهار دیوار بین منست و من که می خواهم ترا در خود فرو کشم

همیشه می خواهم ترا در خود فرو کشم

smagoli
15-06-2010, 20:26
گل سرخي به او دادم . گل زردي به من داد...!!!

براي يك لحظه ي ناتمام قلبم از طپش افتاد ... !!!

با تعجب پرسيدم :

مگر از من متنفري ... ؟؟؟

گفت :

نه ؛ باور كن ... نه !!!

ولي چون تو را واقعا دوست دارم نمي خواهم پس از آنكه

از لبانم كام گرفتي براي پيدا كردن گل زرد ؛ زحمتي به

خود هموار كني

mehrdad21
16-06-2010, 02:23
کو کو

کو کو

کو


همه چیز را با خود بردی

جز صدای این پرنده

yuseph
16-06-2010, 17:05
خدایا تو اونی نیستی که همه میگن،...خب میدونم.
خدایا تواونجایی نیستی که همه میگن...خب میدونم.
اما میدونم خدایی...خب ولی چرا نمیدونم.
خدایی که خداست،چرا پس اینجاست....خب میدونم.
خدایی که بی همتاست.......خب میدونم.
اما میدونم نیستی تو خدا ...خب ولی چرا نمیدونم.
خیلی ها مگن خدایی .....خب ولی چرا نمیدونم.
حالا هستی خدا یا نیستی .....خب من نمیدونم.
چه کنم خدا...عادت کردم .صدات..کنم......ولی هنوز نمیدونم.
هستی...چرا.....نیستی...چرا خدامن نمیدونم.
خدایی؟...پس من هم بندم....ولی خب نمیدونم.
اگه خدایی...من کیستم؟.....اینو خب میدونم....بنده نیستم.
نیستم اون چیزی که خلق کردی.....اینو خب میدونم.
.
.
.
.
.
اشکالی نداره نشنوی من کیستم....
میگویم ومیگویم ومیگویم...توکیستی!!!

smagoli
17-06-2010, 12:50
هيچ كس اشكي براي ما نريخت

هر كه با ما بود از ما مي گريخت

چند روزي هست حالم ديدنيست

حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل مي زنم

گاه بر حافظ تفاءل مي زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت

يك غزل آمد كه حالم را گرفت:

ما زياران چشم ياري داشتيم

خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم

smagoli
17-06-2010, 23:33
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست


وانچه در مسجدم امروز گمست آنجا بود

smagoli
18-06-2010, 21:59
اگر به مرگ من

امید بسته ای،
تا نهایت نشاندنت به خاک؛
زندگانی ام
دراز باد!

بر چهار سوی باغ آرزوی من؛
هر چه در،
دریچه،
باز باد!

بیرق امید و شادمانی ام،
با نسیم درک زندگی
در اهتزاز باد!

گر فنای من امید توست،
تا نهایت نشاندنت به خاک،
زندگانی ام دراز باد!

نوامبر 1982

مینا اسدی
از دفتر شعر "از میان گمشده ها

attractive_girl
20-06-2010, 17:00
ورق می زنم

سفید

سفید



دفتر سکوتم دارد کامل می شود...

r*a*m*i*n
22-06-2010, 21:08
خداحافظی که می کنی
دو دقیقه نمی گذرد از رفتنت
که دلم تنگ می شود!
و فکر می کنم به فاصله هایی که کش می آیند
دورتر می شوند
و دلم می گیرد!
امروز که می روم
یادم نرفته بجای خداحافظی بگویم:
زود برمی گردم
و این "زود"
شاید برای روزها
ماهها
و سالها
طول بکشد اما
دیگر دو دقیقه گذشته از رفتنم
نه دلت تنگ می شود
نه فکر می کنی به فاصله هایی که کش می آیند و دورتر می شوند
و دلت از این محاسبه غریب
نخواهد گرفت!




سلام شما محشرید

سبز باشید

smagoli
22-06-2010, 21:24
بيراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و مي کشيد

زين بعد همه عمرم را

بيراهه خواهم رفت

mehrdad21
22-06-2010, 21:44
اگر سی سال پیش پرسیده بودی

از هر آستینم برایت

چند تعریف آماده و کامل

که مو لای درزش نرود

بیرون می‌کشیدم


در این سن و سال اما

فقط می‌توانم دستت را

که هنوز بوی سیب می‌دهد بگیرم

و بازگردانمت به صبح آفرینش


از پروردگار بخواهم

به جای خاک و گِل

و دنده ی گمشده‌ی من

این‌بار قلم‌مو به دست بگیرد

و تو را به شکل آب بکشد

رها از زندان پوست

و داربست استخوان‌هایت

و مرا

به شکل یک ماهی خونگرم

که بی‌تو بودنش مصادف

با هلاکت بی برو برگرد.

smagoli
23-06-2010, 13:54
زندگي دفتري از خاطرهاست

يك نفر در دل شب

يك نفر در دل خاك

يك نفر همدم خوشبختي هاست

يك نفر همسفر سختي ها

چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد

ما همه همسفريم

mehrdad21
24-06-2010, 22:55
درون سینه‌ام،

تصویرِ خندانت را

بی‌رحمانه

به آتش کشیدند.



آن طرف‌تر

سمتِ چپِ سینه‌ام

کمی‌ بالاتر،

انقلابی برپاست.



وای

آتشِ دلت؛

‌سوزاند

تمام خاطراتم را.


اشک‌ها حتی نمی‌بارند؛

نکند چشم‌هایم نیز

پیشِ دلت

جا مانده باشد؟!

mehrdad21
26-06-2010, 15:59
لبخند همه‌مان کمی مشکوک است مونالیزا!‌

همه‌مان بار داریم

و نمی‌دانیم

در دل‌مان چیست

همه آویزانیم

و چشم به راه خریدارانیم

لبخند همه‌مان کمی مشکوک است

چه کنیم، خالق‌مان
داوینچی نبود.

mehrdad21
28-06-2010, 13:50
آب می شوی برف
وقتی بشنوی
چه به روز من آوردی

Consul 141
28-06-2010, 19:48
می‌خواهم نگاهت کنم
اما
دیرم می‌شود

amir 69
30-06-2010, 21:58
تو چرا باورت نمی شود ؟
لحاف و رو انداز بهانه ای برای خواب نیستند،
این ماییم که بهانه ایم
برایِ ندیدنِ بیداری !

امیر آقایی

yuseph
30-06-2010, 23:43
من تنهایم ...
اماچراشلوغه دوروبرم؟
من بیکسم...
اماچرا آدم هایی هستن کنارم؟
من خستم...
اما چرا دلم آرام نیست...
میگوید برو....
به کجا؟
نمی داند...فقط برو....
نمی توانم برم...
اما قلبم...
اه.......

sepideh42224
01-07-2010, 14:06
[ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سويم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نيم، او مرده و من سايه اويم

من او نيم، آخر دل من سرد و سياه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا، با همه کس، در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت

من او نيم، اين ديده من گنگ و خموش است

در ديده او آن همه گفتار، نهان بود

وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تيرگی شامگهان بود

من او نيم آری، لب من اين لب بی رنگ

ديري ست که با خنده يی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده ميخفت

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو ميخواهيش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چون ديد و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ويم، گور ويم، بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم


او مرده و در سينه من، اين دل بی مهر

Ghorbat22
02-07-2010, 18:52
عقربه ها پیمان شکن نیستند
زمــــــــان
جدایی می اندازد بینشان !

amir 69
02-07-2010, 22:32
پرده را می کشم،
چراغ را اما می گذارم روشن بماند.
خودم هم تکیه می زنم
به عصای از دو جا شکسته ی یادگاری پدربزرگ
فقط تصمیم نیامدن ت که قطعی شد
نامه ای به موریانه ها بنویس!
عابران اینجا،
بی حوصله تر از آن اند
که تصویر یک آدم منتظر را هر شب پشت یک پنجره ببینند!

Ghorbat22
04-07-2010, 17:18
در بازگشت از زیارت " تنهایی "
خنده سوغات بیاور
من هم پیش پایت
" سکوت " را
سر می برم

"علیرضا کیانی "

b@ran
04-07-2010, 17:22
دیشب
باد چنان آمد
که ماه را با خود برد

خورشید
از صبح کلافه بود
هی فکر می کرد
چیزی را جایی جا گذاشته

نصف دنیا را دنبال آیینه اش گشت

دم غروب
رفت و
لب دریا نشست

و هی از خودش می پرسید:
باد
ابرها را می آورد یا می برد؟


سینا به منش

---------- Post added at 06:22 PM ---------- Previous post was at 06:19 PM ----------

جایت خالی
می خواستیم بخندیم

جای لبخند
بر لب خالی بود

Ghorbat22
04-07-2010, 17:24
سی و سه تا پل روی زمین
همین قدر در آب
چه فایده !
وقتی این همه پل
کسی را به کسی نمی رساند ...

"فرشته پیر علی "

Consul 141
05-07-2010, 00:26
فکر می‌کند از دماغِ فیل افتاده
شعرِ عاشقانه‌ای
که امشب نمی‌آید!

Consul 141
05-07-2010, 00:39
با صدایت بیدار می ‌شدم هر صبح
وقتی پشت پنجره ‌امْ
یاکریم بودی.

حالا همه‌ اش خواب می‌مانم!

attractive_girl
05-07-2010, 12:49
سكــــوت چه زيباســــــــــت

  وقتي تمام حرف ها از توصيف تـــــــــــــــــــو عاجزند....

amir 69
06-07-2010, 20:23
سرگیجه ام را به تو نمی گویم
هیچکاک نیستی که مرا فیلم کنی.
تنهایی ام پای خودم،
همینقدر که بدانی خسته ام کافی ست!
قبل تر ها گفته بودم:
" این روزها مرا تاب نمی آورند؛
من این روزهای بی حوصله را.."

Feryal777
09-07-2010, 20:05
نه عاشقی بلد بودم
نه اسارت
تا به خود آمدم،
اسیر عشق بودم...

Ghorbat22
12-07-2010, 19:26
تو را نه عاشقانه
و نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه
در آغوش میکشم
عدل مگر نه آنست که هر چیزی
در جای خویش قرار بگیرد؟

Ghorbat22
12-07-2010, 19:37
نمی دانم این روزها
تو دیر به دیر یادم می کنی
یا من
زود به زود
دلتنگت می شوم ...

Feryal777
18-07-2010, 11:51
امروز که تو با منی،
دنیا رنگ دیگری است
فردا اما نیستی
و من می گریم
به خاطر فردا!

amir 69
18-07-2010, 13:39
دروازه ی خیابان ها
پر از
تناقض رفت است
بی آمد !

فریماه فرهت نیا

Ghorbat22
18-07-2010, 18:46
من از اینکه شعر هایم بی تو
چگونه آغاز شود
از اینکه غزل هایم در پایان چگونه به خواب می رود
از اینکه دوبیتی زندگیم
بدون تو تک بیت بماند
می ترســــــــم ...

mobiler
19-07-2010, 09:07
صادقانه مینویسم عشق را ... در هیاهو، در جهان
میتوان یافت حتی ...
هر لحظه لبخند را ... در غم، در روزمرگی
میتوان یافت حتی ...
دل جهان است و جهان دلیست مشترک ...
همرمان با خاطره ها، جنگ ها، رنگ ها، هویت و تاریخ ها ...
میتوان یکسان بود ... نه من از تو برتر نه تو از من
میتوان زیست در این دنیا تا ...
عشقی می تپد در قلبی... لبخندی جاریست بر لبی... گریه ای جاریست بر نوزادی...
آری میتوان زیست هنوز ... تا خدایی هست و جهان پر از آگاهیست
نه من اکنون بد میشوم نه تو ...
نه من از درد می نالم نه تو ...
نه در این لحظه و نه تا ابد
من به چنگ سیاهی می افتم نه تو ...
--------------------------------------------------------------------------
شعر از خودمه.

amir 69
19-07-2010, 09:21
در رفتن تو
ما سیاه پوشیدیم
اما دنیا تغییر نکرد،
مثل قصه های مادربزرگ.
فقط بعد از تو
ما کلاغانی هستیم که به خانه شان نمی رسند..

untouchable.blogfa

Ghorbat22
20-07-2010, 18:47
این قلم شاید در دست من باشد

ولی در اختیار من نیست

و تو چقدر مغروری نازنین

که فقط از خودت می نویسی

Ghorbat22
20-07-2010, 19:02
باران باشد

تو باشی

یک خیابان بی انتها باشد

به دنیا می گویم :

خداحافظ !

amir 69
20-07-2010, 19:10
هر آنچه بکاری

درو خواهی کرد
جز باد
که طوفان به بار می‌آورد،

و ما مسافران تازه‌ی این کویریم
طوفانی درو می‌کنیم
که نکاشته بودیم.

aminxa
20-07-2010, 23:49
پرستیدن خدا شرک است.
وقتی تو هستی

amir 69
21-07-2010, 12:48
دیروز
در حوالی یک معبد
بودا را دیدم که خسته از تناسخ و نیروانا
طوری که راهبان نبینند
زیبایی شگفت آیشواریا را
می گریست
و خواستن
هنوز
مادر رنج های جهان است.

عبدالحمید ضیایی

Ghorbat22
21-07-2010, 18:20
از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم
در حیاط خلوت ِ شانه هات ...
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ ِ لبت !
و راهی م کن
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی :
" ایستگاه ِ اول ِ قلب ِ تو "

Ghorbat22
21-07-2010, 18:31
پاهای من به رفتن عادت نداشت
وقتی " دوست داشتن " های تو
روزه ی سکوتِ ثانیه ها را می شکست
آن زمان که
افطاری م
یک استکان نگاهِ گرم بود
و شیرینیِ بوسه های پی در پی !
حالا ...
بعد از اذان دلتنگی هام
از سردیِ لبخند های اجباری
یخ می زنم ؛
و در جاده ی نداشتن تو
آهسته آهسته
کافر می شوم !

Ghorbat22
22-07-2010, 11:16
سرم درد می كند
تلفن را بر می دارم،
زنگ ميزنم به تو...

كه مُسكنی بی عوارض تر
و آرام بخش تر از صدای تو
پيدا نمی شود
برای درد ِ من

Feryal777
23-07-2010, 19:39
سخت نیست
آسان میتوان هجی کرد
تنهایی را...
این منم
بی تو!

@mehdi@
24-07-2010, 13:13
تو لمس تیزی و من ، نرم و منحنی بودم
چقدر کوچک و گرم و شکستنی بودم
تو خانواده ی من بودی و ولم کردی
در اوج بوسه ی تو ، با تو ناتنی بودم
چقدر شُره شدم دور خوبی ِ دهنت
که طعم خالص یک لیس بستنی بودم!
درست بود هدفگیریی ِ خیالی ِ تو
همان زنی که در آیینه بشکنی بودم!
چقدر پیش تو زن بوده ام تمام و کمال
چقدر پیش خودم آدم آهنی بودم!


حدیث غلامی

leira
02-08-2010, 19:56
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…
----------
نجمه زارع

karin
04-08-2010, 22:56
معلق شدم در هوا
می دانستم روزی مرتاض می شوم
ممنونم چوبه دار



الياس صادق زاده

Rainy eye
05-08-2010, 13:40
رفتنت را خواب دیدم
حالا
آمدنت را
به خواب هم نمی بینم...!!!

karin
06-08-2010, 03:27
اولین حادثه
دیدنت بود
دومی
دوست داشتنت
بعد از آن حادثه ای رخ نداد.




پژمان الماسی نیا

karin
06-08-2010, 09:56
ما
سه نفربوديم
يكي
جامانده از قطاري
با مقصدي چنان معلوم
كه در نيمه هاي راه گم شد !
او
كنار بوي آغوشت
توي قطار
به خواب رفت
و
من
مدت هاست
سكويي
براي درددل وهم آلود
مسافران جامانده



شوان کاوه

leira
07-08-2010, 16:34
دویدنِ بی‌پایانِ یکی نقطه بر قوسِ دایره.
تا کی؟

باز باید بیدار شوم، بشنوم، ببینم، باور کنم.
باز باید برای ادامه‌ی بی‌دلیلِ دانایی
تمرینِ استعاره کنم.

همه برای رسیدن به همین دایره
از پیِ دایره می‌دوند.

هی نقطه‌ی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بی‌دلیل!
تا کی؟

میز کارم غبار گرفته است
رَخت‌های روی هم ریخته را نَشُسته‌ام
رویاهای بی‌موردِ آب و ماه و ستاره به جایی نمی‌رسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز ...!

من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،
آیا کسی لیوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟
----------------------------------------
سید علی صالحی

amir 69
13-08-2010, 20:30
برای انتظار کشیدن
به دنیا آمده ایم
همیشه یک چشممان
در انتهای کوچه
خشک شده است
و یک چشممان را
به در نیمه باز
دار زده ایم
او سرزده خواهد آمد
با گلی در دست
اما ما انتظار کس دیگری را داريم..

رسول علی پور

sepideh42224
16-08-2010, 00:43
تو مرگ پاکترین عاشقان خود دیدی
چگونه خندیدی
بمان
بمان
تو و خلوتگه تبهکاران
تورا به خامی اگر خوش خیالی خوابی هست
به خیل خواب خود ای خوبروی من خوش باش!
مرا هنوز در اندیشه آفتاب هست...

@mehdi@
16-08-2010, 22:51
با توام ، با تو كه دستت

دست دنيا ساز رنجه

با توام با تو كه بغضت

معني آواز رنجه

اگه يخ باد ستمگر

پي قتل عام برگه

اگه اين باغ برهنه

باغ تاراج تگرگه

اگه بي پناهي گل

رنگ بي پناهي ماست

دستتو بذار تو دستم
وقت پيوند درختاست

رو تن سخت درختا

بنويس و دوباره بنويس

كه شكست يك شقايق

مرگ باغ ، مرگ باهار نيست

amir 69
18-08-2010, 02:11
.. و ما
شبيه بادبادکی که
نخ‌اش
بی‌هوا کنده‌شده‌باشد
دقيقاً خودمانيم..

محمد رمضانی فرخانی

گرافيكار
18-08-2010, 15:01
من هم ميخواستم بدونم شاعر اين بيت كيه

آنقدر خوب و عزيزي كه به هنگام وداع
حيفم آيد كه تو را دست خدا بسپارم

@mehdi@
23-08-2010, 00:11
بهار ، بیش از آنکه حادثه یی در طبیعت باشد ، حادثه یی ست در قلب آدمی .



و پیش از آنکه در طبیعت محسوس باشد ، در حسی انسانی وقوع می یابد .



این ، در بهاران گل نیست که باز می شود ، گره های روح انسان است . . . .







( یک عاشقانه ی آرام – نادر ابراهیمی )

Ghorbat22
23-08-2010, 17:23
از من مپرس که چه اندازه دلتنگم !

دلی که

تو در آن جای بگیری

هیــــــچ گاه تنگ نخواهد شد

Ghorbat22
23-08-2010, 17:35
یکی زیر

یکی رو

می بافی تار وجوت را

به پود تنم ...

Ghorbat22
25-08-2010, 17:20
آرامم می کرد
بوسه بر لبانت
سیگار
هرگز برایم
جای خالی لبهایت را
پر نکرد . . .



" هادی هادی کامران "

Ghorbat22
25-08-2010, 17:36
اتفاق

جایی است میان من و تو.

.

.

افسوس!

هنوز نیفتاده است....!

Ghorbat22
25-08-2010, 17:47
از آن روز
که مرغت یک پا داشت
تا امروز
که هیچ مرغی نمی خواند
آمار رویت دایناسورها هم
بالاتر از تو بوده!
خلاصه بگویم
جهان رو به انقراض رفت
کفش هایت را که پوشیدی....

Ghorbat22
25-08-2010, 17:57
شاعر هم
واژه کم می اورد
در برابر
نگـــــــاه تو

||-|_O7(/(/
25-08-2010, 21:28
و سکوت می کنیم

تو می توانی ولی من هرگز و خودت می دانی

اصلا بیا

یک قانون به جغرافیای عشق اضافه کنیم

دو رودخانه هیچگاه به هم نمی رسند مگر آنکه به دریا بریزند

اما این دلیل نمی شود

که کارون و زنده رود هم به هم نرسند