مشاهده نسخه کامل
: شعر گمنام
barani700
07-06-2009, 00:39
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام...
NASIM BAHAR
07-06-2009, 12:31
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی....
rosenegarin13
07-06-2009, 15:53
می ترسم از هر چه بی تو بودن است
بی یاد تو به یاد بودن است
می ترسم از خنده های روی لبم
کان بی لطف تو شاد بودن است
از خودم بود
rosenegarin13
07-06-2009, 15:59
همیشه بودم و یک بار......فقط یکبار نبودم
راستی چقدر بی وفا بودی
که چنین زود.....
به نبودم عادت کردی
از خودم بود
rosenegarin13
07-06-2009, 16:03
دلم را شکستی چه ساده
آمدی سخت و رفتی ز قلبم چه ساده
شعر ناتمامم را برایت خواندم
تو گفتی: عشق این است ....چه سخت و چه ساده....
از خودم بود
به دل جنگل تاریک پناه می برم
از چراغانی
شهر بی دل…
این بارانی که می بینی
باران نیست که
کابوسی ست،
بس خیس
بس که تکرار میشود این صحنه ی صامتِ بارانیِ رفتنت
تا پلک هام گرم می شود
به هیچ کس نگفته ام
که برای همیشه ترکم کرده ای
هنوز در جمع با حرارت از تو حرف می زنم
مثل قدیم روزنامه های صبحم براه است
امادیگر نه مجوز کتا ب ها
نه لغو مجوزها
هیچ چیز توجهم را جلب نمی کند
آغشته ی سیاست شده ام
دربدر نامزدی که
اعتبار رفته را به گذرنامه ام بازگرداند
...
که نیست
معجونی ست مردافکن
آفتاب خرداد و دوری تو
که زمین گیرم می کند در این خیابان بهارستان
در سایه ی مجسمه ی مدرس می نشینم
و به کشوری فکر میکنم
که تو در شناوری پرچمش عکس گرفته ای
برق چشمانت
مرا گرفت
نگاه تو رساناست!
سر به هوا نبودم
پیش از آنكه
ماه
تو را به ياد من آورد
rosenegarin13
08-06-2009, 00:09
دوست دارم بنویسم از عشق
بنویسم که همین عقل...
زانو زده است در ره عشق
بنویسم چه رموزی است در این...
سه حرف جادویی ...عشق...
بنویسم که می توان بالا رفت...
تا خدا رفت ز عشق.......
آری ....بنویسم هرچه هست..
از عشق است...عشق....
ازخودم بود
rosenegarin13
08-06-2009, 00:14
دوست دارم باشم....
تا ببینی هستم....
تا ببینی کز عشق....
من سراپا مستم....
تا ببینی که دلم با دل توست.........
که تمامم با توست.....
که ببینی هر چه بودم...هستم...خواهم بود.....
همه از عشق توست....
rosenegarin13
08-06-2009, 13:29
هیچکس حال مرا جزتو نمی داند دوست
هیچکس در نیمه شب تاریک ذهن....
حالی از خسته دلی چون من نمی پرسد دوست
گرچه خاموشم ولی....
در دلم غوغایی است....
هیچکس جز تو نداند....
راز این غمخانه ی تاریک .... دوست
از خودم بود
rosenegarin13
09-06-2009, 01:25
من سراپا احساس
تو سراپا انکار
چه کنی با دل من
تو خودت میدانی؟
از خودم بود
dourtarin
09-06-2009, 20:15
ای آشنا
از من مرنج
سالیان سال است از دست رفته ام
آمدی و فکر ماندنت
نشست در دلم
می روم ، غروب خودم چه بود دیگر؟
از: دورترین
dourtarin
09-06-2009, 20:19
گذشت زمان با فریب شعرها رنگ می گرفت
و باور کودک را گول می زند که هنوز در هوا
احساس جاریست
چه تلخ بود حس غروب و افول
از: دورترین
rosenegarin13
10-06-2009, 00:19
او همانی است که من می خواهم....
صادق و ساده دل است....
او مرا می فهمد...
خوب می داند که دلم با دل اوست...
شعرهای زیادی گفتم...خواهم گفت...از خود او...
که دلم را برده ...یا نه.....من دلم را دادم....او دزد نیست....
من همانی بودم
که به شعر عاشقانه می خندیدم......
تو چه کردی با من؟
که هم اکنون....از ته عشق سخن می گویم.....
از خودم بود
MaaRyaaMi
10-06-2009, 10:36
جهان در عین پیوستگی به طور جذبهآوری گسسته است
مثل اقیانوسها که قد کشیدهاند بین ما
اگر چه فاصلهمان به درنگ لرزش پلکی است
در تیغش آفتاب
بیگانگی در عین یگانهبودن
نشانهها گم نمیشوند
چشمهایت را به تاریکی عادت بده
با تو هیچ
و تمام میشوم با تو من
MaaRyaaMi
10-06-2009, 10:55
همیشه تو حکم می کنی،
سه دایره سیاه:
یکی برای چشم تو،
دیگری برای چشم تو،
و دیگری برای پیشانی من.
می دانم که دستم را نخوانده ای، اما
بوی خاک باران خورده که می رسد،
تو هی خشت می زنی بی خیال
و دست من خالی است.
پس از آن همه چهره که بازی گرفتیم شان
فقط بی بی مانده
مات و غمزده،
یاد آور خاطرات تلخ شکست.
باز دو دل می شوم
دلم را بازی می کنم
سیاهی چشم تو و پیشانی من،
دلم را می بـُـرد
و من می بازم
تو میدوی
و من به دنبالت
خنده هایت حواسم را پرت میکند
میترسم ناگهان گمت کنم
دستانت را به من بده
NASIM BAHAR
13-06-2009, 10:21
مطمئن باش ، برو ...
ضربه ات كاری بود ، دل من سخت شكست ...
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و عشقی پاك ، كه پر از یاد تو بود ...
و به این قلب یتیم
كه خیالم می گفت تا ابد مال تو بود ...
تو برو تا راحت تر
تكه های دل خود را آرام سر هم بند زنم
NASIM BAHAR
13-06-2009, 10:25
اگه از ياد تو رفتم... اگه از ياد تو رفتم اگه رفتي تو زدستم اگه ياد ديگروني ...من هنوز عاشقت هستم با وجود اينكه گفتي ...ديگه قهري تا قيامت با تموم سادگي هام/ گفتم اما.... به سلامت شايد اين خوابه كه ديدم ...هر چه حرف از تو شنيدم قلب ناباور من گفت من به عشقم....نرسيدم! پيش از اين نگفته بودي ... غير من كسي رو داري توي گريه توي شادي ….سر رو شونه هاش بذاري تو رو مي بخشم و هرگز ديگه يادت نمي افتم.... برو زيباي عزيزم ... تو گروني ... من چه مفتم..........
NASIM BAHAR
13-06-2009, 10:28
ما دو تن مغرور
هر دو از هم دور
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازش بار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تو من بی تاب بی تابم
من به دیدار تو می آیم....
NASIM BAHAR
13-06-2009, 10:31
من که گفتم اين بهار افسردني است / من که گفتم اين پرستو مردني است
من که گفتم اي دل بي بند و بار / عشق يعني رنج ، يعني انتظار
آه عجب کاري به دستم داد دل / هم شکست و هم شکستم داد دل . . .
NASIM BAHAR
13-06-2009, 10:32
يک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من بهار بود ، حيف / باد پائيزي بهارم را گرفت
اعتباري داشتم در پيش عشق / با نگاهي ، اعتبارم را گرفت
عشق يا چيزي شبيه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .
می گویی تنها نرو ، مراقب باش
از این جاده هایی
که تو را می برند بی من
می ترسم .
و کاش یک بار حتی
می فهمیدی که این صورت مساله های زمینی
به خدا از سواد من فراتر است .
" امیـــــــــر آقایی "
ز پشت شیشه های کوچک رنگی
که پیدا می کردم گاهی
جهان
چه رنگها که نداشت
حالا هم
از پشت هر شیشه ای
که نگاه می کنم
چه رنگ ها که ندارد !
" مهدی مظفری "
واژه ها از دستم ليز مي خورند
مثل اين رهگذران
كه از هم مي گريزند.
- صبر كن!
اين شعر بي تو كامل نمي شود!
دلم میخواهد ماهی باشم ،
گاه گاهی که
آب می گذرد از سرم ..
dourtarin
19-06-2009, 19:07
برای تو
اگه من اونی هستم که می خوای منو ببخش
اگه من خیلی غریبم باهات منو ببخش
اگه نگات گم می شه تو شهر چشام منو ببخش
اگه سردم اگه سنگم منو ببخش
اگه بین غریبه ها غریبه ترم منو ببخش
اگه واست حرفی ندارم منو ببخش
اگه رفتم کردمت فراموش منو ببخش
اگه موندی و شدی خاموش منو ببخش
اگه جایی برای سلام نمونده منو ببخش
اگه شوقی تو چشام نمونده منو ببخش
اگه دلت واسم غریبه ست منو ببخش
اگه از تو خیلی دورم منو ببخش
منو ببخش، منو ببخش
کهکشان وسعت دیرینه اش را
دیری ست از دست داده
حالا ها آن قدر کوچک شده که
همه اش یکجا می چپد توی
چشم های نیمه تمام کسی
مهدیه لطیفی
اگر می دانستم
کیست که می خواهد
و کیست که نمی خواهد
درباره خواستن و نخواستن خود
روشن تر می شدم
بیژن جلالی
مي دانستم كه توجيه اش آسان نيست
اين قاعده خلافِ جريان بود
و ما از ابهامات آن بي خبر بوديم
يك اتفاقٍِِ نادر
كه به قانون هاي طبيعي توجيه نمي شود
و ما در كتِ آن سال هاست كه مانده ايم .
رزا جمالي
barani700
20-06-2009, 22:16
برای گفتن
دهانم را می بندم
چشم بسته راه میروم
تا شاید حرفی
گفته باشم
تا شاید چیزی
دیده باشم
barani700
20-06-2009, 22:37
می خواهم در پوست حیوانات
بخزم
و دنیا را از چشم آنها
بنگرم
شاید معنایی را بیابم
به وسعت اندوه خود.
barani700
20-06-2009, 22:38
بلقیس آبگینه را
آب پنداشت
و خواست به درون آب رود
ولی آب ها
به آبگینه بازش
دادند!!!
barani700
20-06-2009, 22:41
اين كه نباشيم
شكل ديگري از بودن است
barani700
20-06-2009, 22:50
آمد...
چشم دلم گشود.
رفت...
و داغ بر دل تنهاییام گذاشت.
حالا من
در میان دریای یادها
چه تلخ شیرینم.
اگر این درد
دمی
نفسی
بیخیال این جان به لب رسیده شود
شاید بهاری ، بهشتی ، چیزی هم در کار باشد!
مهدیه لطیفی
راه افتاده ام کو به کو، سو به سو
سراغ خدا را
از درختان و مردمان و
کتاب ها میگیرم
که سراغ تو را
از خدا بگیرم
مهدیه لطیفی
برای اینکه صبحمان را
به شب برسانیم
باید انچه را که نه سر دارد
و نه ته توجیه کنیم
و به خود بگوییم که چیستیم
و چرا هستیم
و چرا همه چیز هست
بیژن جلالی
ما ، آدم هاي متوسطي هستيم ..
قدمان با ميانگين جامعه ، مو نمي زند ؛
و عمرمان سر همان ميانگين
سر مي آيد ..
نه چاقيم نه لاغر ،
نه نابغه ايم ، نه كودن ؛
نه پول دار ، نه فقير ؛
شب ها نه زود مي خوابيم ، نه دير ؛
و صبح ها بيست دقيقه دير به سر كار مي رسيم ،
درست برابر با نرخ متوسط تاخير ..
زمين كه بخوريم ، بلند مي شويم ؛
اما داخل چاه كه بيفتيم ،
غرور متوسطمان چشم به راه طناب مي ماند ..
ما چيز هايي را كه داريم ، از دست نمي دهيم ؛
و بی خیال چیزهایی می شویم که نداریم ..
طرف ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند
من با تو تنها نیستم
هیچکس با هیچکس تنها نیست
شب از ستاره ها تنها تر است
طرف ما شب نیست چخماخها کنار فتیله بی طاقتند
خشم کوچه در مشت توست
بر لبان تو شعر روشن صیغل میخورد
من تو را دوست میدارم
و شب از ظلمت خود وحشت میکند
vahid_civil
21-06-2009, 11:30
آبهای رودخانه عشق او
آرام آرام از دیواره سنگی قلب من گذشت
روزنه ها را باید بست.
سنگها را بیشتر باید کرد
i am not poet
Consul 141
21-06-2009, 15:23
لبت را بر لبم بگذار
که با یک بوسهات
این پازل سرگشته را
تکمیل خواهی کرد.
هی چاقوی کند کهنسال! زیر باران این همه پر
رد گلوی چند پرنده را
پنهان خواهی کرد؟...به آشپزخانه ات برگرد
هنوز چیزهای بسیاری هست
به تساوی تقسیم نکرده اند
ایستگاه آخر است
پیاده شو
می خواهم بزنم کنار بخوابم
همین جا وسط جاده
باقی راه را با دیگر همسفری
از جنس خودت طی کن
بی رویا
من نه نفس دارم برای ادامه
نه بنزین
نه پا
مهدیه لطیفی
باید اعتراف کنم من نیز گاهی به آسمان نگاه کرده ام؛
دزدانه، در چشم ستارگان؛
نه به تمامی شان؛
تنها به آنهایی که شبیه ترند به چشمان تو…
لحظاتی هست
استخوانهای اشیاء میپوسد
و فرسودگی از در و دیوار میبارد
لحظاتی هست
نه آواز گنجشک حمل
نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب
قانعت نمیکند
زندگی قانعت نمیکند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری
الیاس علوی
MaaRyaaMi
23-06-2009, 19:25
گنجشك ميشوي كه كمي شيطنت كني
آماده اي لباس عروسي تنت كني
امشب تمام گريه غزل هاي كهنه را
بايد فداي لحظه ي گل چيدنت كني
بايد رديف دست كسي را به غير من
امشب وبال قافيه ي گردنت كني
ديگر به چشم خيس تو خوابي نمانده است
اين چشمه واقعي ست سرابي نمانده است
بايد تمام خاطره ها را هدر كني
بايد حدود فاصله را بيشتر كني
من شاخه ميشوم و تو گنجشك قصه ام
وقتش رسيده از دل اين شاخه پر كني
من ميروم لباس عروسي تنت كني
وقتش رسيده پر بزني … شيطنت كني
کجاي اينجنگل شب پنهون ميشي خورشيدکم
پشتِ کدوم سَد سکوت پر ميکشيچکاوکم
چرا بمن شک ميکني منکه منم براي تو
لبريزم ازعشق تو و سرشارم ازهوايتو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هقهقمو
winter+girl
23-06-2009, 19:55
اگر کودکیم را
خشونت زمان نمی سایید
احساس می کردم لطافت زندگیم را
و جداییی نمی انداخت بین من و ماه
من و باران من و تمنای روح در کشمکش زندگی
و چقدر جسمم خسته است ازدرخواست نفس
وبه چه سان باید روح و جسمم التیام پیدا کند
در این مخروبه ی غم
چقدر خسته ام
بیراهه ای در آفتاب
barani700
23-06-2009, 23:53
دوباره آفتاب خواهد دمید
دوباره آبها جاری خواهد شد
و باد زمزمه ی مرغکان عاشق را ،
به شهر خواهد آورد.
دوباره دست نسیم
شکوفه ها را پرپر خواهد کرد
و روی شاخه ی گردوی پیر، میوه کال
به انتظار گرما خواهد نشست.
دوباره گرما خواهد رسید
و روی پیشخوان دکانها، انبوه میوه ها
عبور تابستان را
به عابران خواب آلود
پیام خواهد داد.
دوباره
شب
روز
هفته
ماه
بهار
تابستان
دوباره باد و باران
برگ ریز
یخبندان.
دوباره آفتاب خواهد دمید
دوباره....
barani700
23-06-2009, 23:56
در دلم حس عجیبی دارم
میبرد من را
تا بلندای خیال
میکشاند به یکی وسعت دشت
مینشاند
به لب چشمه ای از شبنم و نور
میکند سیرابم
و سپس
میبرد دامن کُهسار رفیع
در دل جنگل سبز
مینشینم به تماشای ستیغی از کوه
که از آن
آبشاری زطراوت جاریست
مینشیند به سر و جان و تنم
قطراتی از آب
بوسه باران طراوت شدهام
میهمان طرب و روح سخاوت شدهام
پرتوی از خورشید
تن من میشوید
و در اطرافم
ابر ذرّاتی از آب
نور را میشکند
و هوا جامهی رنگین شده است
پلک زیبای خیال
وه چه سنگین شده است!
این فضاهای خالی را با چه باید پر کنیم؟
فضاهایی که موج گرسنگی در آن میغرد؟
آیا میتوانیم به دنبال تشویق دیگران
به دریای چهره ها بپیوندیم و مانند دیگران شویم؟
آیا باید گیتار تازه ای بخریم؟
یا اتوموبیل قوی تری برانیم؟
آیا باید قادر باشیم تا پاسی از شب کار کنیم؟
یا خود را وارد هر جدالی کنیم؟
چراغها را روشن بگذاریم؟ بمب بیافکنیم؟
به یک تور شرق برویم؟ به بیماریهای مهلک دچار شویم؟
استخوانها را دفن کنیم؟ به خانه ها شبیخون بزنیم؟
یا با تلفن گل بفرستیم؟
کسی را به مشروب مهمان کنیم؟ او را به یک جای خلوت ببریم؟
گوشت نخوریم؟ به ندرت بخوابیم؟
به انسانها قلاده بزنیم؟
سگ تربیت کنیم و موشها را به جان هم بیاندازیم؟
پستو را از اسکناس پر کنیم؟
گنجها را دفن کنیم و تعطیلات خود را ذخیره کنیم؟
و هرگز، پشت به دیوار ندهیم تا استراحتی کنیم.
چقدر انعطاف پذير
که من حتي با خم يك كوچه هم
خم مي شوم
راهها
اين راههاي مشخص معلوم
...
به بيراهه رفتن هم
افتخاري دارد
barani700
24-06-2009, 23:04
گيرم که در باورتان به «خاک» نشستيم
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است!
با «ريشه» چه می کنيد؟
گيرم که بر سر اين بام
بنشسته در کمين پرنده ای
پرواز را «علامت ممنوع» می زنيد؛
با «جوجه های نشسته در آشيانه» چه می کنيد؟
گيرم که می زنيد،
گيرم که می بُريد،
گيرم که می کُشيد،
با «رويش ناگزير جوانه» چه می کنيد؟...
barani700
24-06-2009, 23:48
شک مکن به کسی که
می گوید :
« می هراسم »
بیم از آن کس داشته باش
که می گوید :
-به هیچ چیز هیچ شکی نیست .
من هيچوقت به كسي خون ندادم
تنهايي سخت است....
کاش عشقمان دوطرفه بود
حالا که یک طرفه است
بر من خرده نگیر
راه برگشتی ندارم
باید تا ته خط بروم
پل های پشت سر
و دل های عزیزان مان را شکستیم
تا به اینجا رسیدیم
قرار ما میدان عدالت بود
از مسیر آزادی
شما در مسیر غنائم پیاده شدید
من به این عشق مشکوکم
لطفا پرچمی را که به شما دادم
به من باز گردانید...
مردم
آسوده باشید
شهر در محاصره ی هموطنان است
اشغالگران غریبه نیستند
هر چند رد باتوم های شان آشنا نباشد...
ساره دستاران
دخترم سنت شان بود
زنده به گورت کنند
تو کشته شدی
ملتی زنده به گور می شود
ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارد
او که پول مرگ ترا گرفته
شام حلال می خورد؟...
شمس لنگرودي
انسان همواره زود به دنیا می آید
و زندگی لحظه ای ست که طول می کشد
و زندگی گلدانی ست
که همیشه از گل خالی می ماند
خوشبختی کوچه ای ست
که مدام
باران سنگ در آن می بارد
عشق چیزی نیست
که بتوان با آن زندگی کرد
و زندگی چیزی نیست
که بتوان
بی عشق گذراند...
گاهی از تار
گاهی از پود
حالا
تمام شدم...
Rainy eye
27-06-2009, 11:56
چگونه ای؟
شاد شاد
گرچه ناخوشم ولی،
با خودم خوشم
باورت نمی شود؟
مرا به نام کوچکم صدا بزن
تا که کوه پاسخت دهد...
Rainy eye
27-06-2009, 11:58
شیشه ها همیشه
بی گناه می شکنند!
سنگ اما،
لطیف تر از ترنم جویبار است
اگر از دست نازنین تو باشد
وقلب از من...
بگذار در این میانه
شیشه ای بی گناه هم شکسته شود...
Rainy eye
27-06-2009, 12:05
آسمان بانو...
آه...
آسمان بانو
ریزش کوه کلمات نزدیک است
و از هجوم بادهای نامساعد
قلم به لکنت افتاده است
دیگر ، شور شعر هم نجاتم نمی دهد
سال هاست که رد پای فدک
بر شانه های رودهای جهان ، سنگینی میکند
اینجا ، در چند قدمی احساس خدا
به وسعت گلبرگهای یاس
شکوه داغمنت را به استعاره میگیرم
و هجده بار، روی منحنی نجیب دستانت بال میزنم
حالا سیب در چشمان تو آغاز می شود...
قابیل
هنوز هم
هابیل می کشد
آدم نمی شویم…
عشق چیست؟
تو چه می دانی
تو که عاشق نبودی
اما تا آخر عمرت گریه کن
زیرا اگر همه ی زیبایی ها هم در تو باشد
عشق در من است…
خداوندا
تشریف بیاورید
روی زمین
همین جا داوری کنید
به دستور شما
اینجا جهنم ساخته اند…
نبخشیدن مهم نبود
می شد همدیگر را نبخشیم اما
همدیگر را به هم ببخشیم
خسته بودیم از هم؟
می شد دو تایی یک گوشه بنشینیم و
خستگی راه آمده را در کنیم
چرا این ها را نفهمیدیم؟!
برای ما
و تن
آرزوی بزرگی نبوده است
که او نتواند برآورده کند
جایی که تو بنوانی
گیسوانت را پریشان کنی
من زبانم را
البته که نظر او از ما به خود ما نزدیک تر است
رهایم کن
میان ابرها رهایم کن
کسی نشسته است
میان چشمهایم
دعای باران میخواند ..
امیر رضا آهویی
sepideh_bisetare
29-06-2009, 13:32
دستم را کشیدم رو تک تک لحظه های آشنایی
این بود مرامی که از آن دم می زدی؟
دستم ، اشکها ، گونه ها همدمم شدن بعد تو
جون دادم و نوشتم بی تو ، بدون تو هرگز
ندیده نوشتمو ، پاره کردی و رفتی
چراااااااااااااااااا؟
دوباره دست کشیدم
مرثیه ای سرودم برای لحظه های آشنای آشنایی
sepideh_bisetare
29-06-2009, 13:35
دستم رو بگیر
نه برای اینکه محتاج تو ام
نگاهم کن
نه برای اینکه عاشق چشمانت هستم
صدایم کن
نه برای اینکه صدایت زیباترین صدای دنیاست
حرف بزن
نه برای اینکه بگویی هنوز هم مرا میخواهی
برای اینکه ........ بگویی چرا بی من رفتی؟
کودکی ،
چیزی مثل بادبادک رها شده از نخ بود ،
آنقدر بالا رفت
تا گم شد !
امیر آقایی
دستمالم کو ؟
می خواهم آسمان را پاک کنم !
احمد رضا احمدی
امروز ،
آرام ترین
لحظه ی دلگیر کننده ی
ناب ِ دنیاست !
مهدیه لطیفی
همگی میخندیدیم
به بینوایی که
دختر شاه پریان را میخواست
حق عاشقی را هم
برای خود مصادره کرده ایم
از تو نشان گرفتم
و تو
خود را نشان دادی
رهآورد زمانه ما چه بود؟
خانهها را از کنار هم برداشتند
و بر روی هم فاصله طبقاتی ساختند
و قول دادند آن را کاهش دهند
رهآورد زمانه ما چه بود؟
گلهای سرخ خشک شده را
به یاد روزهای نبودنت
روی میز گذاشته ام
روبرویم
خشک
شکننده
ولی تیغ هایش
همچنان برنده
درست مثل خیال تو
و نبودنت
دعا دعا می کنم پیدا شوی
عاقبت
دستانم در آسمان حل می شود
من هنوز هم خرافه نمی پرستم
من هنوز هم کافرم
اما
باور کن دعا
آخرین راه چاره بود
دست رد به سینه ام نزن
من بی تکیه گاهم
یک عالمه هم عشق منجمد دارم!
با تو اما
نه من گریه می کنم
نه تو کمی شانه می شوی برایم
هیچ می دانی
من به آغوش بی چشمداشت تو
به چشم افسانه می نگرم؟!!
تو شعرهايت را پنهان ميكني
من نقاشي هايم را
غافل از اينكه
تو نقاشي ها را شعر ميكني
من شعرها را نقاشي
كاش باور كنيم
دل پنهان نمي شود
حتي اگر ما بخواهيم
باران میبارد
ماندهام
به تو فكر كنم
يا به تركهاي سقف؟
M O B I N
01-07-2009, 14:46
(طنز - بی/با معنی )
خاستم بویت کنم دیدم خواستنم غلط است
خاستن را باید تغییر داد
فرق این و آن یک واو است
واو را پس گذارم یا پیش
آری نه پیش است نه و پس ، در وسط
یکی مرا می خواند
در را گشودم
نامه به من داد ، آن را گشودم
دیدم نوشته با خط زرین
بذله نگو ای طفل درویش
درویشی راه ورسم دارم
تو به زیبایی ،، من به او(بیت بعد معلوم میشه) مینگرم !!!
جهان گرد پول میچرخد
درویشی(درویش بودن ) گرد مو
---------------------------------------------
(شهر عرفانی )
dourtarin
01-07-2009, 23:28
باد مي آيد
موهايت
روي پيشاني افشان مي شود
نگاهت رنگ مي گيرد
مهربان مي شوي
و من در نگاه تو
گيج مي شوم
انگشتانم گم مي شود
لابه لاي موهايت
و شانه مي زند
يك طرفه
باد مي آيد و
تو گرماي انگشتانم را
مي خواهي
و گم مي شوي بين
نوازشهاي دست من و باد
من تمام هستي ام را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم كشتم
من بهار عشق را ديدم ولي باور نكردم يك كلام در جزوه هايم هيچ ننوشتم
من ز مقصدها پي مقصودها ي پوچ افتادم
تا تمام خوب ها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبرم و قرارم رفت بهارم رفت عشقم مرد يارم رفت
MaaRyaaMi
02-07-2009, 22:04
از هیچ
پرت میشوم اینجا
و دانهات را باد
از هیچ کجای بالادست
رها میکند روی دامن امنم
تو ریشه میزنی در من
سبز میشوی
و روی کتفهای تو لانه میسازم
برای روز مبادا
برای گریههای طولانی
برای لحظههای کوتاهی
که با تو قهر خواهم کرد
و بعد از آشتی
زمین دوباره همان گلولهی آبیست
که رها مانده در بلندی اعماق
چقدر زیر پایمان خالیست
و آسمان
چقدر خالیتر
MaaRyaaMi
02-07-2009, 22:05
قلبم را آنقدر کوچک میکنم
که فقط جای تو باشد٬
و آن اندازه بزرگ
که تو را لبریز کند...
Ghorbat22
05-07-2009, 19:23
جزییات چشم هایت
کلیات زندگی من است
Ghorbat22
05-07-2009, 19:28
تنها جاذبه ی نگاه تو بود
که مرا به شعر می انداخت
.
.
بی تو
حرفی نیست !
چشمکی بزن
عشوه ای بیا
ما که مفت به تماشایت ننشسته ایم !
لا اقل
به اندازهءقیمتی که پرداخته ایم ، قِری بده !
آقا ... آقا
این زندگی امشب چه مرگش است ؟
ما که بیکار نیستیم.
اصلا"
پول ما را بدهید برویم
کاش از صبح
دلخوش دو ساعت زندگی نبودیم !
" امیر آقایی "
از شناسنامه تا امروز
یک نام و یک فامیلی و چند برگِ دیگر
تا مُهری آبی رنگ
مرا به خاک بسپارد.
اما انگار صفحهء نام تو
- که باید روزی نوشته می شد -
با نقل و با عطر و گلاب
در تاریخ جا مانده است.
شناسنامه ام یادبودِ نبودِ توست
در تولدِ پی در پیِ روزها..
" امیر آقایی "
چترهای ما
عطر باران های بسیاری را در خود پنهان کرده اند ...
اما همواره حسرت رگباری را به دل دارند
که در پیراهن های نازک تابستانی
غافلگیرمان می کنند !
" عباس صفاری "
khatoon_naz
07-07-2009, 07:48
دریا عمیق است
تنهایی عمیق تر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم..
khatoon_naz
07-07-2009, 07:49
متمرکز می شوم
آنچه باید رو به رویم باشد
از پشت
به سرم می کوبد...
khatoon_naz
07-07-2009, 07:50
قناعت می کنم در شادی
قناعت می کنم در کامیابی
قناعت می کنم در بیان حقیقت
قناعت می کنم به سکوت
غرق می شوم در صبوری
غرق می شوم در نخواستن
غرق می شوم
در نگفتن دوستت دارم
چه مرتاض گناهکاری...
khatoon_naz
07-07-2009, 07:50
باران می خواهم
بی هیچ تحمل
هوا می خواهم
بی هیچ کتمان
در این هوای بارانی
تو را می خواهم
بی هیچ تحمل کتمان
***
چه بغض بسته ای ست تمنا
در این زمین کویری ترک خورده
چه جان خسته ای ست در من
در این بی کرانۀ ابری .
khatoon_naz
07-07-2009, 07:51
مسلّم است
اتّفاق،
ما را به هم می رساند و
دور می کند.
***
آویخته ایم سالها
چون دانه ای بی جنبش
از شاخه های تردید
***
مسلّم است
روزی
ما،شما،ایشان
با دستی سخت یا لطیف
کنده خواهیم شد
چه با دلخواه
چه در دهان بادی ژنده
***
با اینکه مسلّم است،
دلتنگ می شویم
و در شیارهای زمین
شعر می کاریم .
rosenegarin13
07-07-2009, 14:04
همیشه
منتظربهانه ای بودم
تا بگویم دوستت دارم
جمله ام
میان واژگان سرد تو پرپر میشود
بی آنکه شنیده شود
با این همه هنوز هم
به همین گفتن
به همین نشنیدن
زنده ام
پس
دوستت دارم
از خودم
alireza fatemi
07-07-2009, 15:16
غم فردای قیامت مخور ای باده پرست
بخور ارچه که تویی بی می مست
آنان که نفورشند بهشت و حورشان بر تو
خود از این همه نعمت ندارند یکی در دست
خودم
ببین پیرزن
مردهایی كه عاشقات بودهاند
بالاخره یكروز در قلبات چاقوكشی میكنند
به بالا نگاه نكنید
شما كه نمیدانید
او در جوانی چهقدر زیبا بوده
شما كه نمیدانید
چرا در قلب او قرار میگذاریم
اما به شما میگویم
فقط میخواستیم بترسانیم
و گرنه
نه قلبی در كار است
نه در ما عشقی
و آن پیر زن سالها پیش خودكشی كرده
تجلی نگاهم را
نمی دانم عابران به چه تعبیر می کنند.
چه اهمیت دارد ؟
تمام غرور سفر به نرسیدن است.
برای رسیدن
به تو
تمام شعرها را خواندم
همه عاشقانه ها را
اما اینبار
راه خانهات را
در صفحات اقتصادی روزنامه پیدا خواهم کرد...
نامه ای در جیبم
وگلی در مشتم پنهان است
غصه ای دارم با نی لبکی . . .
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم . . .
عشق ٫ جایش تنگ است
سایه ام روی دیوار ....
شبیه خودم نیست !
شبیه دلی است که
به ترانه ای میمیرد
و به بوسه ای زنده می شود !
Ghorbat22
08-07-2009, 10:44
انگار چروک های پیشانیم
ترک های آسفالت خیابان را
برایت تداعی می کند !
راحت روی اعصابم پیاده روی کن
راحت راحت !!!
Ghorbat22
08-07-2009, 10:53
نشسته بودم در دل آتش
به خیال گلستانی که وعده کرده بودی
.
.
خاکسترم را ببین!
یادم رفته بود
من از نسل ابراهیم نیستم !
Ghorbat22
08-07-2009, 11:04
کشاورزی خوشبختم
با کشتزاری کوچک و اربابی سر زنده
زمینت را لمس می کنم
بوسه هایم را می کارم و
برداشت می کنم ...
mahdistar
08-07-2009, 11:31
بیاا این چشم من بنویس ابر اما بخوان باران
که می خواند نگاه من برای چشمتان باران
بیا این چشم من رویاوخوابش هم برای تو
به رویت می تراود از دویار مهربان باران
پرنده میشود گاهی نگاهت می رودتاابر
وبعدش...می شودهرلحظه ی من آسمانباران
بهارگمشده درمن!توای زرتشت بی آتش!
اگر خواهد شقایق زاردستت هرزمان باران-
ترانه می شود بغض گلوگیر دلم آنگاه
شبیه ابر می بارم ولی خنده کنان باران
به ایات نگاه تو مسلمان می شوم زیرا
درآن طرحی ست از دریا - خدا - رنگین کمان - باران
غار غار
این کلاغ
سالها است
خانهاش را گم کرده است
و راوی
هنوز مردد
مثل تو
که این قصه را
چهگونه تمام
mahdistar
08-07-2009, 13:39
کاش رویا هایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی ، مهر و صفا قانون انسان بودن است
کاش قانونهایمان " یک دم " رعایت می شدند
اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند
گاهی از غم می شود ویران دلم ،ای کاشکی
بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدند
roz_kareN
09-07-2009, 01:19
شب سردیست و من افسرده
تیرگی هست و چراغی مرده
راه دوریست و پایی خسته
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
<H1 style="MARGIN: 12pt 0in 3pt; TEXT-ALIGN: center" align=center>هردم این بانگ بر آرم از دل
</H1>وای این شب چقدر تاریک است
خنده ا ی کو که به دل انگیزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
<H1 style="MARGIN: 12pt 0in 3pt; TEXT-ALIGN: center" align=center>قطره ای کو که به دریا ریزم؟
</H1>مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
سهراب
مرحمتی کن ..
عشقت را از سرم بر گیر !
سایه اش ..
سیاهترم میکند ..
عاشقت باشم میميرم
يا عاشقت نباشم؟
نمیدانم کجا میبری مرا
همراهت میآيم
تا آخر راه
و هيچ نمیپرسم از تو
هرگز.
عاشقم باشی میميرم
يا عاشقم نباشی؟
اين که عاشقی نيست
اين که شاعری نيست
واژهها تهی شدهاند
بانوی من!
به حساب من نگذار
و نگذار بی تو تباه شوم!
با تو عاشقی کنم
يا زندگی؟
در بوی نارنجی پيرهنت
تاب میخورم
بیتاب میشوم
و دنبال دستهات میگردم
در جيبهام
میترسم گمت کرده باشم در خيابان
به پشت سر وا میگردم
و از تنهايی خودم وحشت میکنم.
بی تو زندگی کنم
يا بميرم؟
نمیدانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را میگذارم
آخر خط من.
باشد؟
بی تو زندگی کنم
يا بگردم؟
همين که باشی
همين که نگاهت کنم
مست میشوم
خودم را میآويزم به شانهی تو.
با تو بمیرم
یا بخندم؟
امشب اسبت را میدزدم
رام میشوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت .
با تو
اول کجاست؟
با تو
آخر کجاست؟
از نداشتنت میترسم
از دلتنگيت
از تباهی خودم
همهاش میترسم
وقتی نيستی تباه شوم.
بی تو
اول و آخر کجاست؟
واژه ها را نفرین میکنم
و آه می کشم
در آیینهی مهآلود
پر از تو میشوم
بی چتر.
من
بی تو
يعنی چی؟
غمگين که باشی
فرو میريزم
مثل اشک.
نه مثل ديوار شهر
که هر کس چيزی بر آن
به يادگار نوشته است.
تو بيشتر منی
يا من تو؟
در آغوشت
ورد میخوانم زير لب
و خدا را صدا میزنم.
آنقدر صدا میزنم که بگويی:
جان دلم!
"عباس معروفی"
------------------
raha680.blogfa
barani700
10-07-2009, 14:44
ملواني شوريده
خلباني سر به هوا
شاعري عاشق
قصابي دل رحم
كارگري ساده
...
آدم هاي زيادي در من هستند
كه عاشق هيچ كدامشان نيستي
barani700
10-07-2009, 14:45
اسب دفتر نقاشي ام را هي مي كنم
مي خواهم
آن دختر زيبا را بدزدم
دعا كن همان جا بماند
پاي همان درخت
كنار همان چشمه
با دو آهوي وحشي در كنارش
barani700
10-07-2009, 14:46
اينجا همه چيز معمولي است
نه زير پايم موج بر مي دارد
نه با نهنگي چشم در چشم مي شوم
بادبان افراشته ام در شن
هر از گاه
دريايي از دور نمايان مي شود
نزديك كه مي شوم
شن ها دستم مي اندازند
گير افتاده ام در جزيره اي
كه دورش را كوير گرفته
دلم براي عروس هاي دريايي تنگ شده است
من
ملواني عاشقم
كه سر به بيابان گذاشته ام.
barani700
10-07-2009, 14:48
چه بی پروا
روی سیم های لخت فشارقوی
عشق بازی می کنند
گنجشک ها
barani700
10-07-2009, 14:50
شب، التهاب، عشق، غزل، نقطه چین
نامه، جواب، عشق، غزل، نقطه چین
سیگار، گریه، خاطره، آب، قرص
آتش، عذاب، عشق، غزل، نقطه چین
باران ،حیاط، کوچه، خیابان، سکوت
روز، اضطراب، عشق، غزل، نقطه چین
بد خوب زشت مرگ خدا زندگی
پایان سراب عشق غزل نقطه چین
ساحل، غروب، خسته، خیانت، دروغ
شاعر، طناب ،عشق، غزل، ...
............
barani700
10-07-2009, 14:51
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفن کمی آغوش برایم بفرست
barani700
10-07-2009, 14:53
یک حادثه یک درنگ اندک در هم
جاری شدن دو رود کوچک در هم
جز عشق مگر چه می تواند باشد
پیچیدن ساقه ی دو پیچک در هم
dourtarin
10-07-2009, 22:34
تو نه در مثلث عشق جا می شوی
نه در دايره ی تاريخ
نه در چهارضلعی هيچ پنجره ای
تو روز به روزبزرگ تر از هر هندسه ای می شوی
بر عکس من که به حسابم نمی آوری ، خودت اصلا حساب نمی شوی
Ghorbat22
11-07-2009, 12:01
ما دو ریل راه آهنیم
موازی تا ابد
حتی افق دیدگاهمان
آنقدر متفاوت است
که آنجا هم به هم نخواهد رسید !
barani700
11-07-2009, 15:03
دير کردم
چاي سرد شد
.
.
.
تو بگو
پس اين داغ دل
از کجاست؟
barani700
11-07-2009, 15:26
بساط قهوه را بچين
هرچه باشد توآخرين ته نشين اين فنجاني
كه مي تواني بخار مرا ببيني
ببيني كه باد دركدام سمت اتاق مراادامه مي دهد و
آيينه هارا در سنگ دستهايم مي پيچد
كه خود را لاي تمام پيراهن ها گم كند
خانه كه از گفت و گوي ما نفس راحتي بكشد
هر چيزي جاي مناسبش قرارمي گيرد
اسب ها به قاب ها برمي گردند
برگ ها به درخت ها مي چسبند
شيشه ها درپنجره ها مي نيشيند
ومن مصراعي مي شوم روي نيش خود نويسم
كه مركب ندارد
barani700
11-07-2009, 15:41
تمام ماه و سالم را گرفته
همه فکر وخیالم را گرفته
نمی دانم بسازم یا بسوزم
غم عشق تو حالم را گرفته
rosenegarin13
12-07-2009, 10:10
تو زمان را نیز چون من
به بازی گرفتی
بی تو
یک روز
می شود
یک سال
از خودم
می دویم
فریاد می زنیم
می ایستیم
فرار می کنیم
می خندیم
اشک می ریزیم
و مرگ
هر بار یکی از ما را
یار می کشد...
من دوباره متولد شده ام
و این بار آن قدر دیوانه ترم
که خوابگرد شده ام
و در دوره ای که کسی چه می داند شعر چیست
و قرار است همه چیز علمی بررسی شود
هیچ علمی
سر از دیوانگی ام در نمی آورد
من اما خوب می دانم
قضیه از این قرار است
که عاشق مرده ام
آه ای زمین
شکایت از تو پیش که برم
تو هیچ گاه
زیر پای من
استوار نبودی...
مصیبتی است
وقتی تو در تمامی تن پیر می شوی
جهان با تو پیر می شود
و دل، تنها دل...
همچنان جوان می ماند...
لاک پشتم
تنهایی به دوش
می بینی؟
خدا هم اجازه ی هم خانه شدن
با تو را نمی دهد...
راه نمیروم که
میدوم
خسته نمیشوم که
این راه
خاکستری هم باشد
در مقصدش
تو ایستادهای
بلندبالای من!
فقط بگو
کجای زمین
میرسم به تو.
نترسانم
از عشق
درخت سوخته
سبز می گريد!
معصومه ضيايي
صدای تو با باد نمی خواند
امشب از غروب همه ی جمعه ها غم انگیز تر است
دیگر خواب تو در شب کوچه ها قدم نمی زند
امشب سکوت پنجره ها را دست تو بر هم نمی زند
ذهن من از عبور آرام تو لبالب شده است
دیگر دلم
برای کسی جز خودم تنگ نمی شود
مهدیه لطیفی
از گذر روزها
از خيابان تنگ و دراز فاصله
از هیاهوی قارقارک های بی حوصله
از تو
از خودم
_ عبور می کنم_
تنها برای آن که
اکنون را نبینم....
پونه ندایی
dourtarin
15-07-2009, 15:26
بايد دويد از براي رسيدن ، عقب نيفتادن و فراموش نشدن،
حتي اگر پاهايمان ، در آمد و شد هاي ديروز، رفتن راتوبه كرده باشد
بايد ماند، آن هم سبز ، حتي اگر رويايش يك قصه باشد
dourtarin
15-07-2009, 15:30
نمی خواهم برگردی
این را به همه گفته ام
حتی به تو
به خودم
اما نمی دانم
چرا هنوز
برای آمدنت فال می گیرم!!
چرا هنوز
پشت هزاران ترانه خاموش به انتظارت نشسته ام
تا ترا آرزو کنم!!
اما هنوز نمی خواهم برگردی
می دانی که دروغ نمی گویم
اگر هنوز ترا آرزو می کنم
برای بی آرزو نبودن است !!
و شاید هم
آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم!!
اما هنوز هم نمی خواهم برگردی ....
rosenegarin13
15-07-2009, 17:09
من چه دارم اکنون
جز دلی پر از درد
و دو چشم اشکبار؟
دل او سخت تر از سنگ
دل من عاشق و تنگ
من نمیدانستم
دل او با من نیست
من نمی دانستم
که در این قله دلتنگی ها
تنها هستم و پژواک همین فریاد پردردم
همراه من است
من از او هیچ نمیخواهم ولی....
این عدالت نیست
این بی وفایی ها..جواب عشق پاکم نیست
از خودم
rosenegarin13
15-07-2009, 18:08
عشق ما
چون جاده ای یک طرفه
عشق فقط
از سمت من به تو
و تو چون افسری سخت گیر
نمیگذاری ماشین ها
تک و توک هم که شده
خلاف بیایند
از خودم
خدای را مسجدِ من کجاست ای ناخدایِ من؟در کدامين جزيرهیِ آن آبگيرِ ايمن است که راهاشاز هفت دريایِ بیزنهار میگذرد؟
از تنگابی پيچاپيچ گذشتيم با نخستين شامِ سفر،که مزرعِ سبزِ آبگينه بود.
خیالت تخت
خیالت تخت را
رها نمیکند / میکشد
انتظارت را در کِش و قوسِ صبحگاه
با فشردنِ گلوی بالشی
که تاب نیاورد وزنِ فکرهایت را.
جیغ میزند با جیرجیرهایی
که درد ِ همبستریات را
نپذیرفت لااقل
قابِ عکسی شود از
شبهای با هم بودنمان که نه
یادگاری از تبی برای بیدار ماندنِ مادرانی
که هیچ وقت نمیمانند.
خوابیدند و در خوابهاشان
دیدند که ندیدند بزرگ شدیم .
وقت آن است که
بازیهای کالِمان برسد
به چیدنِ عشقبازی
و هر طعمِ دیگری که چشیدند و
هستهاش آرزوی باروَری را
نمیخواهد بکارد در بکارتِ متعارفشان.
تعارف چرا ؟
بگذارید به زایش برسم
نطفهی شعری از خیالِ تختِ خالی را
که نه در مادری بسته شده
نه از معشوقی بریده.
میآیند از دور و نزدیک
گردِ تو جمع میشوند
هر یک به نیتی
گرهی میبندند و بازمیگردند
به این زیارتگاهِ غریب
نیتنکرده آمده بودم من
حاجتی نداشتم
اما آن جماعتِ ُسست در خواب هم ندیدند
چیزی که پیدا کردم
گوشهی چشمی
گوشهی چشمی
گوشهنشینم کرد
بس که نشستم
رفتن از یادم رفت
تقسیم کنید
آن چه را که ندارید و دارند میبرند
تا مجبور شوید
تاریخ مرگتان را پنج روز زودتر به دیوارها بچسبانید
به بزرگی خدا، من بهدنبال چه هستم؟
گنجینه، یا باغ آدم کوچولوها؟
یا آنجا که احدی بر آن پا نگذاشته،
روح مطلق خانه،
آنجا که زمان جای پاهایمان
و کلاف بلند صداهایمان را ذخیره کرده است؟
شهر پر از دستمال کاغذی است
و دستمالها
از وزیدن باد-ها سرشارند
با بعضی عرقم را پاک میکنم که جبین نیست
با بعضی
دستم را
که پیوسته آلوده است
هرگز دچار اضطراب نمیشود
اما شهر
از این همه عابران بیخیال
که اینچنین
با رها کردن دستمالهایشان
تزئینش کردهاند
عبور باید کرد
و من این تنهایی را دوست میدارم
میخواهم که خودم باشم
هیچ کس حتی نگاهم نکند
و نپرسد، علی بک خرت به چند؟
چرا که نه خری دارم
و نه سررشتهای از چند و چون.
این سرزمین خوبیهایی دارد
یکی این که
تو خودت هستی
تنها
تنها
تنها.
rosenegarin13
15-07-2009, 20:29
دوست دارم زمان روي حضورت بايستد
تا براي آخرين بار هم که شده
عاشقانه عشقم را نگاه کنم
ازخودم
dourtarin
15-07-2009, 23:58
دلت خواهد به چنگت تار باشم
خراب و خوار و بی مقدار باشم
خیالی نیست ای سنگین دل
اما دمی در خاطرت بگذار باشم
rosenegarin13
16-07-2009, 11:31
کاش می فهمیدی
بی تو من تنهایم
من سراپا دردم
من سراپاآهم
کاش می فهمیدی
که دلم در حسرت دیدار دوباره
میماند
تو نباشی دیگر
جز گریه ندارم چاره
از خودم
rosenegarin13
16-07-2009, 11:39
من از یاد خاطره ها می گریم و او حتی
یادش نمیاید
چند بار به گفتم
دوستت دارم را
آدم ها چقدر فرق دارند
بعضی دلی از شیشه
بعضی از سنگ دارند
از خودم
rosenegarin13
17-07-2009, 21:17
در فراقت هرگز نخواهم من گريست
گرچه مي دانم جز تو
کسي همدم اين قلب تنهايم نيست
تو کسي هستي که
عشق ورزيدن را
باوفا بودن را
به من آموخته اي
و من اکنون بي هوا مي گويم
دل من با هيچکس
جز تو نازنينم نيست
از خودم
rosenegarin13
18-07-2009, 09:08
کاش میدانستی
که تمام قلبم مسحور نگاه نافذ چشمانت
کاش میدانستی
دستهایم در تمنا و خواهش دستانت
کاش میدانستی
دل من کویر خشکی ست در آرزوی بارانت
از خودم
rosenegarin13
18-07-2009, 21:46
جز گریه کسی همدم من نیست
از خودم پرسیدم:دنیا چیست؟
جایی که کسی یار کسی نیست
از منم تنهاتر...از منم پر غم تر
کسی هست اینجا؟
به گمانم
نه
کسی نیست.
از خودم
دیگر به دست های تو هم اعتمادی ندارم
به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی ندارم
آنقدر که فکر می کنم
هر که ایستاده است
لابد پایی برای دویدن ندارد
یا آنکه می دود
پاهایش را
حتما از پای جوخه ی اعدام دزدیده است...
و تو انگار کن
که هرگز نبوده ای
و من هرگز به نبودن تو
بودن را
چنین حقیر نینگاشته ام...
شلیک نکنید آقایان
گلوله دهان را می بندد
هزار در دیگر باز می کند..
وصله می زنم
تکه پاره های دوستی را
و می دانم این پیرهن
دیگر بر تنم
برازنده نیست...
مشرق نگاهت که غروب می کند
شرق به غرب می شود چشم هام،
به دنبالت؛
به دنبالش
سرگیجه می گیرد نگاهم،
دلم،
آرزوهام
rosenegarin13
19-07-2009, 11:59
من در آغوش زمان گم شده ام
از خودم بیخودم حالا
همه گویند که عاشق شده ام
من نمی دانم
عشق چیست...
عاشق کیست...
قلب من از غصه غم انگیزتر است
همه گویند دلتنگ شده ام
من فقط می دانم
که شادم با او
که دلم هر لحظه
چون پرنده ای
می پرد بی پروا
تا ببیند او را
آری انگار
که عاشق شده ام
از خودم
rosenegarin13
19-07-2009, 12:09
بی تو من از تپش ثانیه ها می گویم
با تو از شادی و عشق
بی تو می روم تا مرگ...تا جنون ...تا رفتن
با تو تا اوج هوا
از خودم
rosenegarin13
20-07-2009, 11:31
و هم اکنون نيست ديگر غمي اندر دل من
چند وقتي ست که شادي شده هم محفل من
همه اميدم...همه دلخوشي ام را از عشق من دارم و بس
گر عشق نباشد پيشم دوست دارم که بميرم من
ازخودم
dourtarin
25-07-2009, 22:50
منتظرم ؛
تو حال و هوایی بیا که
پشیمونی ممکن نباشه !
اورهان ولی کانیک
dourtarin
25-07-2009, 22:51
چه ها که نکردیم محض خاطر این وطن
بعضی هامون مردیم
بعضی هامون نطق کردیم
اورهان ولی کانیک
نمي دانم...
نه دلم گرفته است
نه خسته ام
نه بيقرار
و تنهاييم را دوست دارم
با يك فنجان چاي سرد
كنار پنجره ي ستاره ها
در آرزوي سياهچالي كه در دوردست فضا
لكه هاي پاشيده ي نور را
بيصدا
مي بلعد
MaaRyaaMi
27-07-2009, 14:37
کفشهایت چه خوشبختند در پا به پای تو مثل چشمهایم هستی و ُ نمی بینم ات تو می چسبی مثل بوی پیپ برای دیگران به اجبار زندگی ست دوستت دارم ها حالا تو هی بگو ” تویی زندگی م “ از تو نه شعری می خواهم وُ نه نگاهی گاهی فقط یک لبخند یک لبخند... برایم بخند!
doyenboof
29-07-2009, 09:04
از وفا عشق دیگر حرفی نزن
از زشتی روزگار حرف نزن
من تو روزگار را زشت کردیم
از تلخی گویم شاید شیرینی گذاشت را حس کنیم
از مهربانی برایم بگو از عشق ها پاک برایم بگو
برایم از خدایم بگو
Boof6260
گاهی که گم می شوم بین اینهمه آدم ,
یادم می رود هویتم
یادم می رود آدم بودنم
بماند بقیه چیزهایش
بیچاره تو
که مانده ای دودل
که من
یا فلانی
یا فلانی دیگر و .... هزاران نقطه
تازه اخرش ,
من گم می شوم
و تو یکنفر دیگر را ,
عوضی جای من پیدا می کنی
و بعد من , یکنفر دیگر را جای تو
و بعد از طی مسیر ها و مسیرها
و روزها و سالها
و عوض کردن های پی در پی
باز
هم را که می یابیم
تازه می فهمیم که
آنطور که باید , همدیگر را دوست نداریم
و باید ,
از هم جدا شویم
و بعد تو بین اینهمه آدم ؟؟!! میگردی دنبال یک آدم ؟؟!!
و من بین اینهمه حوا ؟؟!! دنبال یک هوا !!
مسخره اس نه ؟
گوشم را می گیرم
و چشمم را
و آرام می روم یک گوشه
یواشکی زمزمه می کنم :
- کاشکی من آدم بودم ,
تو هم
حوا
هیشکی بین ما نبود ,
به جز
خدا
...
majid.khaledi
30-07-2009, 15:24
باتو بوده ام همیشه وهمه جا-با تو نفس کشیده ام-با چشمان تو دیده ام-مرا از تو گریزی نیست چنانکه جسم را از روح-درخت را از افتاب-تو دلیل بودن من بوده و هستی و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام-دلیل بودن من تو هستی-پاسخ من به اغاز و پایان زندگی این است -همیشه با تو
تسليم نشو
تسليم اين اميد شرم آور
اين خيابان هاي روشن رو به بهشت
اين قصه هاي شيرين فرداهاي روشن
و تنديس شاهزادگان سراپا فريب...
در قلب تاريك من اميد زنده تري نهفته است
در قلب تاريك من
نگريستن
حتي به روزنه اي ضعيف
به نوري سو سو زنان در دوردست
هزاران بار
از جهاني سراپا آفتابي
روشنتر و
درخشان تر است!
خندیدی ...
روزی به آن حرفم .
امروز می خندی به نادانی آن روزت ...
البته فرقی نمیکند ..
تو در هر حال آدم خندانی هستی !
روزهای اندکی پشت سر گذاشته ام
یکی از روزها
آنچه که نباید از دست دادم.
روزهای بسیاری پیش رو دارم
بی واهمه ره سپار می شوم
چرا که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم
چرا که یکی از روزها
از دست داده ام آنچه که نباید ...
" پژمان الماسی نیا "
مادرم میگفت
دوستانت را ببین
همه به جایی رسیده اند
نمیدانست
منتظر نشسته ام
تا به تو برسم
اگر بی راهه نروم
حرفی برای گفتن نخواهم داشت ..
در آن مقصد چه خواهم داشت جز گریه و زاری
برای بی راهه ای که نرفتم
و خاطره ی تلخ ِ یکنواختی راهی که پیمودم ؟!
و سرانجام مرگ ..
من خود این بی راهه را انتخاب کرده ام
و از آن هیچ نمی ترسم
هیچ ..
به تضادها چشم دوختن،
جز سر درد عايدي نخواهد داشت
كودكيمان را باختيم،
كافي است
بو كنيدُ نترسيد از تعفن مردارهاي پوسيده
و نترسيد از كركس ها و كفتارها
آنها نانُ گل سرخُ باران را درك مي كنند
و در خاطرشان حتما كبوتري پريده،يا نشسته است..
و سرانجام
از قصه هاي شكارچيان
چيزي نمي ماند
جز يك مرغابي مرده بر پيشخوان
رنج آور است
اما چيز مهمي نيست
بگذارهرچه دوست دارند
تعريف كنند
خوب يا بد
داستان ها بايد ساخته شوند
اما فراموش نكن
تو بايد
مثل انسان زندگي كني..
بیا خیال کنیم
آدم های این دنیا،
سربازان خسته ی جنگی ناکام هستند،
که با زره هایی وصله دوز از نفرت
به خون خواهی آرزوهای مرده ی خویش
اطراف تو را
احاطه کرده اند.
.
.
.
.
حالا
چاره ای برای رهایی بیاندیش،
که مرز میان خیال و زندگی
به هیچ میل می کند!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از سر پنجره ی باز دلم...
تا به ایوان دو چشمان قشنگت.....
یک غروب فاصله است....یک خیابان...
تو چرا دست نمی جنبانی؟....
تو چرا چشم نمی اندازی...
نکندشیشه شفاف دلم تار شده است؟...
نکند قاب دلم تنگ شده است؟....
تو بیا
تا که امید نگاهت نرود از یادم...
تا که تنها نشوند چشم هایم...
"خودم"
اگر من و او در مسافر خانه ای قدیمی و کهن
همدیگر را می دیدیم،
می نشستیم و به چند پیمانه
لبی تر می کردیم!
اما آراسته چون سربازی پیاده،
و چهره در چهره هم خیره،
به او شلیک کردم، همان گونه که او به من،
و در جا کشتمش..
.
.
.
آری؛ جنگ چیز عجیب و غریبی ست!
تو کسی را به گلوله میزنی
که اگر در کافه ای میدیدی اش، مهمانش می کردی،
و یا به نیم سکه ای کمکش.
تاماس هاردی / ترجمه :مینا جلالی فراهانی
البته این شعر کامل نیست ..
اشتباه نكن
گور این عشق
هزار سال پیش كنده شده بود!
من و تو همه ی این سالها،
چه خنده آور
سرگرم بزك كردن جنازه اش بودیم..
نمی توانم به سویت گام بردارم
حتا در رویاهایم،
چرا که در سینه ام
آسمان ها تیره اند
و ذهنم ابرآلود است
dourtarin
06-08-2009, 18:47
“دوست داشتم!" گفتی: کوچیکی برای دوست داشتن. رفتم که بزرگ بشم. انقدر بزرگ شدم که یادم رفت دوست داشتم. "
چندیست تا رو پود ترا حس نمیکنم
حتی نبود و بود ترا حس نمیکنم
حس میکنم که جسم تو اینجاست،مدتیست
من در دلم وجود ترا حس نمیکنم
آرام مینشینی و پرواز میکنی
بر شانه ام فرود ترا حس نمیکنم
بی اضطراب و ترس رهایم کن و برو
من بعد از این نبود ترا حس نمیکنم
من حس نمیکنم که در این روزها کسی
از ذهن من ربود ترا ... حس نمیکنم
دیر آمدی به دستم و دیر عاشقم شدی
اما چقدر زود ترا...
((م.يغما))
زيباي اساطيري
يك حادثه با من باش زيباي اساطيري
تو زنده به اعجازي بي معجزه مي ميري
تا عطر تنت باقيست من معجزه مي مانم
بعد از تو چه خواهد كرد تقدير نمي دانم
آغوش تو تكراريست تكرار خيال من
تنديس غرورت را در بستر من بشكن
تقدير تو رفتن نيست تو سهم مني انگار
يك وسوسه عاشق شو يك بار فقط يك بار
مي ماني و مي دانم پا بسته تقديري
يك حادثه با من باش زيباي اساطيري
نيلوفر لاري پور
رابطه ته کشید،
بی آنکه به مقصدی رسیده باشیم.
دور زدن ممنوع بود
تو دور زدی
من جریمه شدم!
دلتنگم
و این درد کمی نیست
که پشت هیچ خط تلفنی
صدای تو نیست
دلتنگم
و این درد کمی نیست
که رو برمیگردانم و
جاي تو خالي است
خون نه
در رگ هام... دریاست
من سال هاست
صدای ناخدایی خسته را
می شنوم
که کمک می خواهد...
صبح شده
ولی ابرها همچنان دیروزی هستند
و همچنان غروب است
صبح شده و روزی دیگر است
ولی هیچ کس نمی داند
و فقط من می دانم
که دیروز است
و هنگام غروب است
و شامگاه آخر است...
هیچ کس
کسی را که می خواهد
پیدا نمی کند
ما انسان ها
یا دیر به هم می رسیم
یا آنقدر زود
که نمی فهمیم...
mehrdad21
11-08-2009, 12:55
نه به دوزخ
نه به بهشت
فقط به بدهی هایش می اندیشد
مرد فقیر
در آستانه مرگ.
mehrdad21
11-08-2009, 12:58
ادای پرنده ها را در آوردیم
پر کشیدیم
به آنسوی مرزها
وقتی برگشتیم
ما را به قفس انداختند
نتوانستیم
ثابت کنیم که ما پرنده نیستیم
mehrdad21
11-08-2009, 13:19
مثل مسافران دیر وقت دریا
که در انتظار یک کشتی اضطراری اند
به دوردست ها
خیره شده اند
کارگران در میدان های کار
MaaRyaaMi
11-08-2009, 19:19
دوست داشته ام که دیده شوم ،
دوست داشتم فنجا نهای چای را که بر می دارند،
من ته فنجا نها مثل تفا له ای جمع شوم
یا اینکه رختهای خیس طنا بی را بپوشم،
و به آ فتا ب نگاه کنم
دوست داشتم اکسیژن هو را با سیگا رم بیا میزم
و پکی به آن بزنم،
بگویم چه هوای پا کی
دوست داشتم که دستم را در گردنم بیا ویزم
و از آن آ ویزان شوم
دوست داشتم که در ختان را زیر نا خنها یم بکارم
نا خنهایم با برگ درختان تزئیین شوند زیبا شوند
دوست داشتم که خودم را بغل کنم
به آ یینه که پشت می کنم خودم را ببینم،
بچرخم روی ماه
و روی سیا ره ها نقا شی متحر ک بکشم
دوست داشتم روی فرشم چمن بکا رم
وسط خیا بان به ما شینی برخورد کنم ،
و خودم غلت دهم
دوست داشتم که دیده شوم،
حتی به صورت جسدی روی خط عابر پیاده
آزاده دواچی
خدايا بازهم پا درمياني كن
ميان شمع و پروانه...
كه يا عشق از دل پروانه پرگيرد
ويا بادي رسد بر شمع ديوانه...
خدايا مهرباني كن...كمي پا در مياني كن...
mehrdad21
12-08-2009, 13:58
هوا ابریست
بر افق
سیاهی پاشیده اند
کاش این برف
از زمین به آسمان می بارید!
تولدها زيبايند
ولي آن يك زيباترست
كه متولد آن بداند براي چه زاده شده است
...
من با تو زاده شدم ...
چه بسیار
که در یک قدمی
همه چیز خراب می شود
و تحقق آرزویی
یک سراب...
همه اول باهم زندگي مي كنند
بعد با خاطرات هم
من از همان اول
با خاطراتت
زيسته ام
mehrdad21
13-08-2009, 10:09
زمان
کند می گذرد بی تو
روغن کاری می خواهد این چرخ قدیمی
mehrdad21
13-08-2009, 10:10
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی سفید آرزوها
که رفت و غرق شد
سپاسگزارم ازتو
اما
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
می خواهم بگویم
نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
من با کنایه حرف می زنم!
mehrdad21
13-08-2009, 10:14
وقتی می خواهی بروی
آسمان، صاف است
راه ها ، هموار
ترن ها مدام سوت می کشند
همین طور
کشتی ها
اما وقتی می خواهی بیایی
دریاها، طوفانی می شوند
آسمان ها، ابری
و راههای زمینی را نیز
برف می بندد.
دوست دارم بیایی
اما نیا! دنیا به هم می ریزد.
اشك هايم جاريست...
تا بريزد بر خاك...
كاش مي دانستي
بوي نم وسوسه ي بارش چشمان من است...
بوي نم مي خواهم...
""خودم""
ميروم شايد كمي حال شما بهتر شود
ميگذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه ميترسي برو ديوانگيهاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود
ميروم ديگر نميخواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملالآور شود
""ناشناس""
Ali sepehri
14-08-2009, 13:50
از ما چنان كه باید و شاید
كاری نرفته است
اینك كه پای رفتنمان نیست
بی تاب و بی توان
یعنی كه تاب نیست،
توان نیست
هنگام برگذشتنمان نزدیك
دیگر زمان ماندنمان نیست
تنها
چشم امید ما به شما مانده ست
ای سروهای سبز جوان
ای جنگل بزرگ جوانان سروقد
گفتیم با بطالت پدر از بیم
بیعت نمی كنیم و
نكردیم
اما بر جمع ما چه رفت
كه مفتون شدیم و راه
راندیم بر تباه
دیدیم
اینجا نه رستگاری
كه هول زار تباهی بود
پایان سر به راهی
آری، دریغ، عقربه ی ساعت زمان
راهی به بازگشت ندارد
اینك رسیده ساعت ما،
تنها
چشم امید ما به شما مانده ست
ای سروهای سبز جوان
ای جنگل بزرگ جوانان
تا استوارتر به بر آئید
و همصدا بسرائید:
« ما سروهای سبز جوانیم
در چار فصل سال
سرسبز و سرفراز می مانیم»
چشم امید ما به شما مانده ست
گر ابرهای تیره سفر كردند
و نور روشن فردا را دیدید
از ما به مهربانی یاد آرید
از ما كه در تمام شب عمر
در جستجوی نور سحر پرسه می زدیم
در خاطر آرزوی ما را
بسپارید
از ما به مهربانی
یاد آرید ! ...
Ali sepehri
14-08-2009, 13:53
خانمانـسوز بود آتـش آهـی گاهـی
نالهای میشکند پشت سپاهی گاهی
گر مقـدّر بشود سـلک سـلاطین پویـد
سالک بی خـبر خفـته براهــی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود
به عزیزی رسد افتـاده به چاهی گاهی
هستیام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـش افروز شود برق نگـاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیـست اگر مونس یار است رقـیب
بنشیند بر ِ گل، هرزه گیـاهی گاهی
چشـم گریـان مرا دیدی و لبخـند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنـاهی گاهی
اشک در چشـم، فریبـندهترت میـبینـم
در دل موج ببـین صورت ماهی گاهی
زرد رویـی نبـود عیـب، مرانم از کوی
جلـوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی
دارم امیّـد که با گریه دلـت نرم کنـم
بهرطوفانزده، سنگی است پناهی گاهی
Rainy eye
14-08-2009, 19:21
بدون آنکه حرفی بزنم عشق را،
این درد گنگ را به تمام زبان های دنیا با تو می گویم
و بی آنکه لب از لب واکنم عاشق را ،
خود را با واژه ها تعریف می کنم...
درخت هرچه پربارتر ، زخم های تبر بر تنش گویا تر
و عاشق هر چه تنها تر، بی سایه تر
Rainy eye
14-08-2009, 19:23
پنهان می شوم
در گندمزار چشمانت
چه زود فصل درو می رسد
من پنهان میشوم
و تو
در لابه لای خرده اسم ها
گم شده ای...
Rainy eye
14-08-2009, 19:30
شب است
تو نیستی و من می ترسم
در انتظار توام
لعنت بر هر صدایی که صدای پای تو نباشد.
صدات کردم نیومدی
گذاشتی منو تو تنهایی
ای بی وفا رسمش نبود
چشمامو گریون بزاری
عاشقتم عاشقتم ،عاشق چشم های بارونیتم
ببار بارون ببار بارون دستمالمو خیس میکنم
بهم گفتی عاشقتم ، دوست دارم ، سر زیر پاهات می زارم
کو اون همه دلتنگی هات ، کو اون همه دوست داشتنات
همش قد یه جمله بود ، آخر جمله یه کلمه بود
عروسک
(مسعود خرمی )
barani700
16-08-2009, 09:54
شمعدان شیشهای
با منگوله هایش،
تاقچه غبارگرفته
با اسبی زنگزده كه بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله چشمهای میشیرنگ.
اینك كبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشقبازی میكنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دست یابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدانهای شیشهای
پراكنده شدهای.
و آسمان
نه میبارد
و نه نمیبارد.
خالی ست
اتاق کوچک من.
من،
تکیه داده ام سرم را
به کتابی که
نمی توانم بخوانمش
شاید ،
کسی که
به انگشت سبابه در می زند
خدای خستهء مهربان باشد !
" شبنم آذر "
نگاه كن به قلب من
كه تا ابد به نام توست
تو رفته اي ولي هنوز
تمام خانه مال توست
هنوز با خيال تو
تمام شهر روشن است
تو رفته اي و من هنوز
دلم به با تو بودن است
..
.
""خودم""
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
(قيصر امين پور)
rosenegarin13
19-08-2009, 14:07
بیا که هم اکنون دل من کرده هوایت
بیا که زیباترین آواست صدایت
بیا که شک نکند دلم به وفایت
بیا که غم انگیزترین ها را سروده ام برایت
"خودم"
M O B I N
19-08-2009, 16:02
تا کی در این کنج خراب بنشینم
آنجا که هیچ مرغی پر نمیزند
آنجا که دم بیرون نمی آید
آنجا که حرف ها ، حرف نمی زنند
آنجا که اشک از ظلم نمیریزد
آنجا که گرگ ها ظاهر میش دارند
آنجا که با گل دار میزنند یاران را
آنجا که با حرف فریبند مردم را
آنجا عادل قاتل است
آنجا عدل و قتل جناس دارد
جناسی از نوع تام دارد
من دم نمیزنم چون مسلمانم
سخن گویان از کافرانند
آری باید شکیبا بود اجل خود عادل است !!!
" اگه شعر قبولش کنین .... خ . و .د. م"
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
همان يک لحظه اول که اول ظلم را ميديدم
از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي
به روي خلق خود ويرانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد
عجب صبري خدا دارد
معين کرمانشاهي
بی شک شناسنامه خود را می سوزانی
فردا که نام واقعی تو
عنوان شعر تازه من باشد ...
به باد بسپار آن خاطرات را!
بیهوده اشک نریز بر این گور
که صاحب این گور را تعلقی به تو نیست..
خوشبینانه تر که بنگری
شاید" فراموشت کرده ام"
که دیگر نمی جویمت ...
Consul 141
20-08-2009, 12:12
نگاه کردن
و ندیدن
رسم همیشگی ی روزگار ماست.
باور کن !!
Consul 141
20-08-2009, 12:13
میخواهم در کنار تو بر برگهای بوسه بنویسم:
آبیترین آبیِ دنیا،
همین آسمانِ خاکستریِ خانهی من است!
يك نگاه بر ابر كردم ابر باريدن گرفت
يك نگاه بر يار كردم يار ناليدن گرفت
تكيه بر دبوار كردم خاك بر فرقم نشست
خاك بر فرقش نشيند آنكه يار از من گرفت
"""ناشناس"""
P30 Love
21-08-2009, 14:25
انقدر میگردم ، نیستی
در اسمان و زمین
فکر می کنم تا کجا بیابمت
خسته می شوم و نا امید ...
نزدیکتر از آنی که بیابمت!!!
گذري به دلنشينان به خدا ضرر ندارد
تو چرا نمي نشيني دل ما خطر ندارد
من اگر نمي نويسم پس از اين خيال خود را
چه كنم دگر كلامم به شما اثر ندارد
بنشين چه بي قراري تو مگر چه مي شنيدي
همه اش دل است و دل هم كلكي به سر ندارد
قطرات پاك باران به سر گناه كاران
بچكد به صد هزاران چه كند ثمر ندارد
"""امير دانش زاده"""
rosenegarin13
21-08-2009, 17:26
عشق من پا برجاست
اگر حتی
من نباشم اینجا
حسم از بٌعد فراتر رفته
حس من تا قلبت
تا جسم لطیف گل سرخ
تا فراسوی گمانم رفته
از یاد نبر عشقم را
اگر حتی
من نباشم اینجا
در دنیا...
"خودم"
این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد..
رسول یونان
وقتی کلید را
در جیب هایم پیدا نمی کنم
نگرانِ هیچ چیز نیستم
وقتی پلیس
دست بر سینه ام می گذارد
یا وقتی که پشت میله ها نشسته ام
نگرانِ هیچ چیز نیستم
مثل رودخانه ای خشک
که از سد عبور می کند
و هیچکس نمی داند
که می رود یا باز می گردد
" گروس عبدالملکیان "
من هنوزم در خونه رو نبستم... روم حساب كن
من هنوزم دم دستم
من همونم...هنوز مثل هميشه ام
صاف و شفاف و زلالم.... مثل شيشم
اگه بازم منو خواستي كه ببيني
من همونجام...پشت لبخند قديمي
جاي پاي روي پله ي اتاقم
باورم كن...من همين گوشه كنارم...
...
..
.
""ناشناس""
The Ball Of Fire
22-08-2009, 17:59
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
The Ball Of Fire
22-08-2009, 18:01
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
The Ball Of Fire
22-08-2009, 18:13
تو را برمي گزينم براي همراهي
و گم مي كنم خود را در آغوشت.
اما مرا در دستانت همچون تندبادي سركش و بي رحم شكل ده
ويرانگر و دگرگون كننده طبيعت
نه براي نفرت ورزيدن از تو
كه فقط و فقط براي هميشه دوست داشتنت
من لبریزم ..
لبریز از حرفهایی که هرگز نخواهم گفت و
حس هایی که همیشه مرا دچار است .
حالتی عجیب در من
که حاصلش به شدت سکوت است و خاموشی ؛
و نگاهی خیره
که مرا با خود
به دور دست های تاریخ ِ خود می برد .
دوست دارم تمام شب را رانندگی کنم
تنها ،
تا سپیده ،
و با آهنگی که مرتب در گوشم می خواند
هم صدا شوم ..
فکر میکنی
برای فریبدادن شب
چقدر باید مهربانی کرد؟
""ناهيد سرشگی ""
رهگذارن ميگذرند
بي تفاوت...... بي خيال
كه چگونه شب برفي سپري شد
براي شاپركي تنها
اسم شاعرش يادم نيست:20:
كارين جون خوشحالم كه هنوزم اينجايي:11:
فرق پرواز یک بادبادک
با پلاستیک بر باد رفته:
اهتزاز من و تو.
The Ball Of Fire
24-08-2009, 01:10
فاصله را تو يادم دادي
وقتي با لبخند
دور شدي از من
عکاس بهتر از ما فاصله را مي فهميد
تو در عکس نيستي
فاصله يعني تو...
The Ball Of Fire
24-08-2009, 01:27
در خواب هم رهایم نمیکنی
بی خبر می آیی
صدایم میکنی
تا چشم باز میکنم
نیستی
MaaRyaaMi
24-08-2009, 10:53
شمارهات را میگیرم
ده بار
صد بار
هزار بار
از تو فاصله گرفتهام
هر بار
که میشنوم
در دسترس نیستی
زندهتر میشوی
وجودت پخش میشود در کهکشانها
و من
مچاله
و مچالهتر میشوم
سارامحمدی
عادت نکرده ام هنوز ...
خیال می کنم
روزی باز می گردی
آرام از پشت سر می آیی،
مرا که به انتهای خیابان خیره شده ام
دوباره به نام کوچک صدا می زنی و
عمر تنهایی ام به پایان می رسد...
در این شهر خیابانی هست
که عصرهای پنج شنبه
دلم نمی خواهد
به
انتها
برسد
چه ساده گمان داشتی همیشه این جا
کنار این تلفن حضور دارم
فرسودگی مرا در نمی یابد
مرگ مرا به جا نمی آورد
و تو
می توانی پرسیدن حال و هوایم را
تا هر زمان به تعویق بیاندازی ...
« برگهای سبز »
مردگان را،
صدا میزنيم-
جوابمان را میدهند.
زندگان را
صدا میزنيم-
پاسخی شنيده نمیشود.
روی برگهای خشک
که قدم میزنيم
صدا میکنند
برگهای سبز
صدايی ندارند...
""ناشناس""
tanhatarin_ashegh
25-08-2009, 15:27
معرفت آن نیست که خود را باختن
معرفت آن است که خود را یافتن
در چراغ معرفت آمیختن
یا که خود باختن یا یافتن
مسعود .خ
tanhatarin_ashegh
25-08-2009, 15:29
زهر عشق باید خورد تا بدانی قند چیست
ای دریغا قند خوردن کار هر آدم بود
مسعود.خ
rosenegarin13
25-08-2009, 15:30
من به اندازه تک تک لحظاتت
زنده ام چندی ست با خاطراتت
کاش بودم یکی از اشکهایت
میدویدم بر گونه هایت
tanhatarin_ashegh
25-08-2009, 15:31
در برزن و کوی تو عاشق روی تو هستم چه کنم عاشق کوی تو هستم چه کنم
این همه ناز و تنعم چه بود عاشق ناز تو هستم چه کنم
چقدر ثانیه ها نامردند ، گفته بودند كه برمی گردند
بر نگشتند و پس از رفتنشان ، بی جهت عقربه ها می گردند
آه این ثانیه های بی رحم چه بلایی به سرم آوردند
نه به چشمم افقی بخشیدند ، نه زبغضم گرهی وا كردند
ز چه رو سبز بنامم به دروغ ، لحظه هایی كه یكایك زردند
لحظه ها همهمه هایی موهوم ، لحظه ها ، فاصله هایی سردند
بگذارید از پیشم بروند . لحظه هایی كه همه بی دردند
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.