PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 [14] 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

zooey
25-01-2009, 16:30
بادکنکی که دل کودکی‌ام
هوایش کرده بود
امروز ترکید


شهاب مقربین

zooey
25-01-2009, 17:23
انگار من بودم
كه به خاطر تو
ابتدای جهان را ديدم
و تو نبودی انگار من بودم
كه به خاطر تو
تمام قطارها را شمردم
كوپه به كوپه
و تو نبودی
انگار من بودم
كه قرن ها دوستت می‌داشتم
بيش از آن كه آدم
جغرافيای هوا را كشف كند
و تو نبودی
انگار من بودم
پشت درختان نزديك
كه استخوان‌هايم
ترك برمی‌داشت
و تو نبودی
انگار...
انگار من نبودم
و اين همه انگار بود
كه به شط شكی مدام می‌پيوست
و ... تو نبودی.


عادل بيابان‌گرد جوان

zooey
25-01-2009, 18:15
سرم را بر آستانه سنگ
می گذارم
و لبم را بر لب آب
و دست در دست باد
می روم
برای سوختن در جایی
که نمی دانم


بیژن جلالی

magmagf
26-01-2009, 00:06
دلت می گریزد

خودت می مانی

گاه برای بودن

تکه تکه باید شد…

magmagf
26-01-2009, 00:07
اين همه دروغ هر معده اي را سوراخ مي كند

بالا مي آورد

پينوكيو و دماغش را

و به اعماق اقيانوس مي گريزد

حالا از آن همه كدو بر ساحل

پيرمرد هيچ سهمي ندارد

و مگر مي توان با آن شكم گرسنه دعا كرد

پسري از اين هيزم بي معرفت سبز شود ؟!

magmagf
26-01-2009, 00:08
حلاج با کمی طناب خدا شد

من حتی به حوالی خانه اش نرسيدم

ديگر با اين طنابهای ارزان قيمت

روی چارپايه نمی روم

magmagf
26-01-2009, 00:10
خرس های قطبی در استخرها

روباه های قطبی در مرغ فروشی ها

پنگوئن ها در جوی ها

گلسنگ های قطبی در گلدان ها

و اين هم ماموت ها

در خيابان های مبهوت شهر

بی تو بايد عصر جديد یخبندان را جدی بگيريم !

fanoose_shab
26-01-2009, 02:04
باران که میشوی
من تشنه میشوم
برگونه های شب زده ام
یک غزل ببار...

fanoose_shab

fanoose_shab
26-01-2009, 02:06
چشمک میرند
ستاره روی بال اسمان
من
اوج میگیرم
روی خواب مهتاب
اسمان
زیباست

fanoose_shab

fanoose_shab
26-01-2009, 02:10
روی پرچین حظور
لای پربرگترین پیچک باغ
ان طرف
روبه افق
اسمان رنگ نفسهای توراداردوبس....

fanoose_shab

magmagf
26-01-2009, 08:07
هيچ مراسمي لازم نيست

به خصوص اين شمشير كه يادم مي آورد

غرض فقط حال گيري بود

نه هاراگيري

در اين همه خون چه فرق مي كند

fanoose_shab
27-01-2009, 02:11
پیچکی میپیچد
روی دستم وقلم
روی تبدارترین واژه شب
میچرخد...
اسمان با مهتاب
به زمین میخندد
پنجره بیدار است
اینطرف برصفحات کاغذ
غزلی میشکفدد...
fanoose_shab

magmagf
27-01-2009, 06:18
از وقت های تنهایی ام

چه بادبادک ها ساخته ام

رها در آسمان

با نخی به دست باد

magmagf
27-01-2009, 06:22
خبر به دورترين نقطه ی جهان برسد

نخواست او به من خسته ـ بی گمان ـ برسد

عذاب بيشتر از اين ؟ که پيش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به ديگران برسد

چه می کنی ؟ اگر او را که خواستی يک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آن که دوست ترش داشته ، به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترين نقطه ی جهان برسد

گلايه ای نکنی ، بغض خويش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوش شان برسد

خدا کند که ... نه ! نفرين نمی کنم که مباد

به آن که عاشق او بوده ام زيان برسد

خدا کند فقط اين عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد ...

magmagf
27-01-2009, 08:10
كاغذ كاهي

كه زير قفس

كركس

براي فضله‌اش گذاشته‌يي

جايِ شعر نيست

بايد بر ايران‌چك نوشت

كه خريدار دارد

اين بي‌اعتباراين روزها

magmagf
27-01-2009, 08:14
اي‌ كاش‌ مي‌دانستم‌

شبيه‌ كه‌ هستي‌؟

شبيه‌ موسي‌

كه‌ ميكل‌آنژ تراشيده‌ است‌؟

يا شبيه‌ محمد(ص‌)،

كه‌ خودت‌ تراشيده‌اي‌؟

اگر هراس‌ از فقيهان‌ نبود

تمثالت‌ را مي‌ساختم‌

شبيه‌ درخت‌

نه‌، شبيه‌ دريا

شبيه‌ كوه‌

نه‌، شبيه‌ باران‌

شبيه‌ پرنده‌

نه‌، شبيه‌ انسان‌.

ببين‌ چه‌ ساخته‌اي‌

تو كه‌ پيامبرانت‌ را فرستاده‌اي‌

تا از بت‌پرستي‌ نجاتم‌ دهند!

magmagf
27-01-2009, 08:15
سرخ و سیاه

چشمانت و لبانت

حریر بدن عریانت را به من بپیچ

ولبان داغت را بر پیشانی ام بکش

...

پولت را بگیر و برو

amir 69
27-01-2009, 12:41
بايد گذاشت و ...
و رفت

وگرنه
ميگيرند و
بيرونت مي كنند !

amir 69
27-01-2009, 12:43
به رابطه ي جديدي رسيده ام
عشق... در ...فاصله
برابر مقدار ثابتي است

فاصله كه به بينهايت ميرود
عشق محو ميشود!

amir 69
27-01-2009, 12:55
تمام حجم خيالم از تو لبريز است...
خيالم کوچک نيست...
تو بزرگی...

amir 69
27-01-2009, 12:58
از طعمِ استخوانِ دوست داشتنیِ جُمجُمه ام سخن ميگويم ،
كه تنها صدای تو ،
در حفره های خالی اش ،
تكرار ميشود ،وقتی بالای سَرِمان ،روی زمين ،
هيچكس نامِ كوچكمان را ديگر نميخواند ...

magmagf
27-01-2009, 12:59
به رابطه ي جديدي رسيده ام
عشق... در ...فاصله
برابر مقدار ثابتي است

فاصله كه به بينهايت ميرود
عشق محو ميشود!


البته سهميه امروز را گذاشتيم اما چون مفهوم شعرتان خطرناك بود و ظالمانه :31: گفتيم جواب شعرتان را بدهيم:5:


اي رسيده از غزل به بسترم!

با خيال تو به چشم خيس من.......

خواب..... نه!

هنوز خواب نيستم.

من كه همكلام وحشي ام به باورت هنوز......

حس آن لباس ساده ي پر از برهنگي

حس خيس چشمهاي...... واي نه!



گيسوي مرا تو شانه مي زني

با همان دو دست...... واي، نه نه !!

.......

بوسه مي دهي مرا ز فاصله

"فاصله هميشه سد عشق نيست"



آن شبي كه مرغك خيال من ،

پركشيد سوي بازوان تو

آن شبي كه شاپرك - از نگاه تو براي من ستاره چيد!-

آن شب......



خواب از نگاه من فرار كرد!


ن.صفا

wordist
27-01-2009, 18:22
به رابطه ي جديدي رسيده ام
عشق... در ...فاصله
برابر مقدار ثابتي است

فاصله كه به بينهايت ميرود
عشق محو ميشود!
هرچند اين حرفو خيلي قبول ندارم

ولي در قالب شعر زيبا گنجانده شده

مرسي

.::. RoNikA .::.
27-01-2009, 20:31
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

*TaBaSoM*
27-01-2009, 21:46
نزديك بيا
فاصله ات را
كم كن،
وانگاه
به سمت من
سرت را
خم كن،
مي بيني كه
چقدر من
يخ زده ام
با آتش بوسه ات
كمي گرمم كن

محمدحسین ابوترابی

magmagf
28-01-2009, 00:12
بوسیدن تو برای من

تلخ ترین بوسه جهان است

وقتی که

نیستی و قاب عکس یادگاری ات

با من حرف نمی زند…

magmagf
28-01-2009, 00:34
الان یکهو یادم افتاد

بیشتر از این وحشت دارم

که برگردی و...

من منتظرت نباشم



آرزو مختاريان

magmagf
28-01-2009, 00:45
چشم‌های زیبائی داشت

که پیرمردهای محلّه آرزو می‌کردند

کاش دیرتر به دنیا می‌آمدند

عینک نزن

دنیا ارزش دیدن ندارد

هیچ‌کس نمی‌داند

تاریخ چشم‌های‌ات با کدام جنایت شروع شد؟

چهار ساله بودی

برادران‌ات به تو تجاوز کردند

تو باید زنده به گور می‌شدی

پدر

میمون مقدّسی بود.







به طرزغریبی اعراب تو را دزدیدند

ومیخانه‌ها رونق گرفت .

دختری که میان دامن‌اش سنگ جمع می‌کرد

آخرین بار تو را در"اورشلیم" دیدند.







بعدها بازمانده‌ی پلک‌های‌ات در"لاسکو" کشف شد

"هیتلر" میان زن‌های یهودی به دنبال چشم‌های تو می‌گشت

که "پاریس" هوای بدی بود

پاریس هوای بدی.

گاهی برای زنده ماندن

باید لبخند زد

شعار داد

شعر گفت

و از مأموران اداره‌ی مهاجرت ترسید.

تو هم‌راه آوارگان "لهستانی" به ایران آمدی

وشاملو نوشت:

"پس پشت مردمکان‌ات

فریاد کدام زندانی‌ست

که آزادی را به لبان برآماسیده

گل سرخی پرتاپ می‌کند؟"





هزار سال بعد

هزار سال باید

در کاخ‌های کاه‌گلی کابل

چشم‌های‌ات را زیر"بُرقع" دفن می‌کردی



و این برای "بودا"...

خودکشی کرد.

کاش می‌دانستی

پیرمردهای محلهْ آرزو می‌کردند

زودتر به دنیا می‌آمدی.

magmagf
28-01-2009, 08:07
با بادها كه بسيارند

و ترديدها كه برجاست

هنوز

چشم‌هاي تو

يقيني دوست داشتني است.

magmagf
28-01-2009, 08:07
نفهميدي گوسفندان از چه ترسيدند

به جان گله اصلاً نفهميدي

گرگ به زبان چوپان سخن گفت

و چوپان به زبان گرگ

*TaBaSoM*
28-01-2009, 21:37
سه شنبه
چرا تلخ و بی حوصله؟
سه شنبه
چرا این همه فاصله؟
سه شنبه
چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
سه شنبه
خدا کوه را آفرید!

*TaBaSoM*
28-01-2009, 22:00
باران
چکه میکند روی بلندترین سکوت
ومن
اینجا
روی شیروانی خاطره ها
نگاهش میکنم

.::. RoNikA .::.
28-01-2009, 22:33
آنجا که خفته است،
تندیس بی امانت بیداری!
تابوت روز را...
اشباح بی شمار،
بر دوش می برند!
آهسته آفتابِ فلک را
در کوچه های ماتم و اشکابه ی حیات
بی هیچ حرمتی
تشییع می کنند!

magmagf
29-01-2009, 07:43
قیل و قال ابرها تمام شد

ناودان ولی هنوز

حرف برای گفتن داشت…

magmagf
29-01-2009, 07:44
بی سبب نیست که…

هر چه بیش قدم پیش می گذارم

از تو دور تر می شوم

تو لحظه ی تولد منی…

magmagf
29-01-2009, 07:48
در این جهان

چیزهای بسیاری هست

که زنگ می زنند

می پوسند،می میرند

و از یاد می روند

مثل عصا،و سریر پادشاهان.



در این جهان

چیزهای بسیاری هست

که هرگز نمی پوسند،نمی میرند

و از یاد نمی روند

مثل کلاه،عصا،وکفش های چارلی چاپلین.

magmagf
29-01-2009, 07:48
تخته سنگی می بینی از یک کوه خاموش

و با خود می گویی :

خلقتشان این چنین است !

اما اگر کمی مهر بورزی

خواهی دید که مردها

آتشفشان ایده های عاشقانه اند !!!

magmagf
29-01-2009, 07:49
فاتح قلب ها می شوی

و آن گاه که طبق محاسباتت

عاشق تر از شما بر زمين وجود ندارد...

به بهانه ی مهربانيت تو را رها خواهند کرد!

اين هم يکی از سياه چاله های تستی

در مبحث نامعادلات عاشقانه است !!!

wordist
29-01-2009, 08:45
باید که لهجه کهنم را عوض کنم
این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم

بردار شعر های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم

بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم

من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم

علی داوودی

amir 69
29-01-2009, 23:17
انگشتهایم را بافته ام

برای زمستان ِ بی شال ات

دست از فلسفه بافتن بردار

عشق ساده اتفاق می افتد

حتا در پیچیدگی استدلال هایت

شال ات را به گردن بیانداز

من چند سالی است که سرما نخورده ام!

amir 69
29-01-2009, 23:36
به خاطر تو
گاهی
از نردبام خیالی،
بالا می روم
گاهی هم
داستان تیمور را،
تکرار می کنم
همین که به خود می آیم
می بینم
دستم
به سقف همین خانه هم نمی رسد
نمی شود از من
ستاره نخواهی...؟

amir 69
30-01-2009, 00:01
تاس كه ريختم، جفت شش بود
من بردم،
اما تو زير قولت زدي!!

magmagf
30-01-2009, 00:47
تو را به دادگاه خواهند کشيد

شايد به حبس ابد محکوم شوی

جزئيات جنايتت معلوم نيست

اما

اثر انگشتت را

روی قلبی شکسته يافته اند!!!

magmagf
30-01-2009, 00:49
ساده با تو حرف می زنم

این پرنده ای که من کشیده ام

چرا نمی پرد؟

این ستاره

سرد و کاغذی است

این درخت

بی بهار مانده است

دانه های این انار طعم مرگ می دهد

من دلم گرفته…

هر چه می روم… نمی رسم

magmagf
30-01-2009, 00:49
... دارم

به جاي نقطه چين هر چه مي خواهي بگذار

درد، بغض، نياز

اما دوستت را نياور !

magmagf
30-01-2009, 00:50
هر که مي آيد

دو رکعت شکست

در من مي گزارد

شبيه مسجدي ميان راهي

ميزبان نمازهاي شکسته ام

magmagf
30-01-2009, 00:51
صبر کن

این هنوز اول کار شاعری ست

شعری خواهم نوشت

که شاعران تاریخ به آن غبطه خواهند خورد



هزار کلمه

جمله‌ی آن‌ها

تکرار نام تو

vahide
30-01-2009, 15:38
قرار دیدار ما وقت
دلتنگی نرسیده به گریه
بود، تو به دلتنگی نرسیدی
و من از گریه گذشتم


درودهایم تقدیم کسی باد
که کاستی‏هایم را می‏بیند
و باز هم دوستم دارد


اشتیاقی که به دیدار تو
دارد دل من، دل من داند
و من دانم و دل داند و من


ز حوض می‏روی اما بدان
که در دریا، فقط مساحت
زندان کمی بزرگ‏تر است


آنقدر تشنه‏ام که احساس می‏کنم
تنها در آغوش تو باران می‏بارد


کاش به زمانی برمی‏گشتم که
تمام غمم، شکستن نوک مدادم بود

.::. RoNikA .::.
30-01-2009, 17:52
دیشب که باران می آمد
من در کوچه های شبانه تلف شدم...
دیشب
شعر دست مرا گرفت و با خود برد
بیچاره مادر، بیچاره تو...
دیشب من تازه شدم
از کلمه ای
شاید تو، شاید عشق...
راستی...
دیشب شعر مرا خواندی؟

.::. RoNikA .::.
30-01-2009, 18:00
اتاقی آرام...
فنجان لب پریده ، پر از خالی شدن ها...
جزوه های نخوانده...
چند پک ِ درهم ِ خاکستری...
سهم من !
این روزها مغزم نمی کشد
و دلم ...
باران می خواهم
و شاید کمی دیوانگی !

amir 69
30-01-2009, 19:25
گفته بودم عشق بازی کودکانه نیست


گفتم که تاب تحملش را نداری


گفتم ...


گفتی شنیدن کی بود مانند دیدن


خواستم بگویم عشق دیدنی نیست


ولی دیر شده بود!


سوخته بودی ...

magmagf
31-01-2009, 00:21
پلک نزن محبوب من

دنیا مردد می ماند

میان شب وروز.

magmagf
31-01-2009, 00:22
فکر کن به وسعت غمگین نگاهم

وشماره کن موهای سپیدم را

برای عاشقی پیر شد ه ام

امابرای دوست داشتنت

هنوز جوان ترینم.

magmagf
31-01-2009, 00:22
پخته تر از آنی،

که به خيال خام من بيايی

magmagf
31-01-2009, 00:22
ابراهيم وار

به قربانگاه چشمهايت آوردم

غرورم را

magmagf
31-01-2009, 00:23
تمام بلوزم را

مي شکافم

که بادبادکم

تا شهر تو برسد..

amir 69
31-01-2009, 07:08
به یاد آر مرا
این خاطرات را
فقط گاه گاهی
که به عروسکهایت
خیره می شوی !

amir 69
31-01-2009, 07:16
فراموشی و عادت ،
چه پیچیده میکنند
این انسان را
که عادت می کند به همه چیز
به فراموشی...
و فراموش می کند همه چیز را
عادت ها را ...

amir 69
31-01-2009, 07:26
حق داشتند که عشق را
بگذارند تا در کتاب ها بماند
شاید عشق ...
توان زیستن در جایی را نداشته باشد!

Alireza_SA
31-01-2009, 11:23
خدایا کاشکی شاعر نبودم
اگر باید به گمنامی بمانم
خوشی هایم ز بس گشته زیادی
نشسته یکسره بر جان من غم

amir 69
31-01-2009, 15:20
قاعدتا باید جایی دستمان به هم می رسید
ولی چرا ...؟
مثل جهت های جغرافیایی!
گرد بودن زمین هم
به کارمان نمی آید
هر جا که باشی
شرق این سویت
و غرب سوی دیگر
تنها دلخوشیم به آفتاب
برای نامه هایمان!

magmagf
01-02-2009, 00:22
بریدن

بردن است

تو که بریده ای از من

بردن چه حالی دارد؟

magmagf
01-02-2009, 08:07
چه ساده جان می گيرد

آدمک برفی

ميان دستان کوچک و يخ زده ات

و چه به سادگی

آب می شود در آغوش مردانه ام/

برف تو

رود من...

magmagf
01-02-2009, 08:08
شنا کن به تنهایی

برواز کن به تنهایی

عشق را دفتری نیست

بزگترین عاشقان دنیا

خواندن نمی دانستند

magmagf
01-02-2009, 08:09
به سلطان احمد بگویید

ایا سوفیا مال من است

نمی هراسم و باز میگویم

به آتا بگویید

توپ کاپی هم از آن من است

همه استانبول مال من است

همه ترکیه مال من است

همه دنیا مال من است

زیرا که

لبانت بر لبان من است

magmagf
01-02-2009, 08:12
چون در ارتباط با دهه 60 بود و به افتخار همه بچه هاي متولد اين دهه كه كودكيشون توي اين زمان گذشته


گذشت

دهه‌ي شصت

خاك خورديم تا

خاك كرديم

همه

خودمان را

و بسته‌هاي مچاله‌ي سيگار

به‌يادگار

راديو از نام‌ها پر شد

بي‌نشان

زنبورك زشتي در قاب شيشه‌اي

هميشه مادرش را گم كرده بود.



دهه‌ي شصت بود

كه دبستان

پادگان شد

پادگان، قبرستان

جنگ بود

موشك باران



شصتِ خدا بر رويمان

كوچه عوض مي‌شد

حجله به خون داماد آذين!



دير شده بود

كودكان بزرگ نشده مي‌مردند

و بزرگ‌ها

در حسرت كودكي‌هاشان

يواشكي مي‌خنديدند.



دهه‌ي آخرِ زمان

آخرِ دهه‌ي شصت بود

اميد، بشارتي دور

كور بود.

MaaRyaaMi
01-02-2009, 11:37
چند بار
چقدر سقوط ؟
هر بار قدری از تو كم می‌شود
دیگر نمی‌شناسمت
این تویی كه حتی
برگ چنار را
كنار گذاشته‌ای ؟

.::. RoNikA .::.
01-02-2009, 16:10
خداوند
نان روزانه ی ما را خواهد داد
دعا می کنیم
راه های آسمان بسته نباشند
....

.::. RoNikA .::.
01-02-2009, 16:12
خواب مردگان پر از خاک است
و خواب خاک
پر از مرده
زندگی در بیداری است.

Parisa-007
01-02-2009, 22:46
قلبم را در مجراي كهنه اي
پنهان مي كنم
در اتاقي كه دريچه اش
نيست
از مهتابي به كوچه تاريك خم ميشوم
و به جاي همه نوميدان مي گريم
آه من
حرام
شده ام

Ar@m
01-02-2009, 22:58
من از زمانی که سقوط کرده ام
نام هر بلندایی را
گذاشته ام
دلتنگی

magmagf
02-02-2009, 06:14
کسی در خواهد زد

کسی در راه است

دارد می آید

و در خواهد زد

کسی در می زند

ولی بگویید

من دارم می روم…

magmagf
02-02-2009, 08:20
بعضي

پير كه مي‌شوند

عشق‌شان مي‌ميرد

بعضي

عشاق را در جواني مي‌كشند

magmagf
02-02-2009, 08:23
آزادم

مثل یک اسب با یالهای رها و رام نشدنی

میان چنگلهای کاج و برف

با دعا و دندان خرس

به دست رییس قبیله

متبرک شده ام من

با دود چپقهای صلح و دوستی .

از خواب یک سرخ پوست بیرون پریده ام

بگذاز آزادانه دوستت داشه باشم.

magmagf
02-02-2009, 08:24
هیکلی هستی و پر گوشت

مثل کلوچه ی زنجبیلی نرم

ترا در دهان میگذاشتم و تو از لبانم

میچکیدی

لطیف هستی مثل خمیرهایی که

همیشه مادرم در آشپزخانه ورز می داد

ساق پاهایت چون وردنه ی آشپزخانه

سفت و محکم

....

سینه هایت به گرمیه

تنورهای داغ نانوایی

شکمت چون آرزوهای من بزرگ

و من در فکر مانکن فرانسویی هستم

که دور از چشم تو

بوسیدمش



آنتوان موسونکوف

magmagf
02-02-2009, 08:25
چاقو را برمی دارم

رگ جهان می زنم

می دانم

خون پاشیده میشود

روی اما و اگرها

MaaRyaaMi
02-02-2009, 16:30
لحظه ای غفلت ...
دل می بـَـری .
نگاه می کنم
نه تو هستی
نه دل ....


م . محمدی مهر

MaaRyaaMi
02-02-2009, 16:43
تقاطع میرداماد ـ ولی عصر
کنار شیر آتش‌نشانی
زود رسیدم
سر قرار
به شیر چهار‌‌شانه و جدی نگاه کردم
ـ چند وقت است منتظری ؟
ـ ده سال
ترجیج می‌دهم
منتظر بمانم
جایی آتش نگیرد
به قرار ما
پنج دقیقه مانده
بروم یا بمانم ؟

سارا محمدی

Parisa-007
02-02-2009, 18:57
هنوز نمی دانم
چگونه از این لحظه ها گذشتی
و زمین را پیمودی
و به قلبم بخشیدی
بهار را...

هنوز نمی دانم
چگونه آرام عبور کردی از من
و رد پای روحت بر جسمم باقی ماند
و تو راه را...

انگار هوس چیدن سیبی
تو را کشاند
به خراشیدن قلبم
که سال ها
در انتهای انبار چوبی ذهن
حتی نداشت هوا را...


یا جستجوی لیوانی نور
تو را کشاند به تاریکی درون من
تا روشن سازی
اتاقک آبی قلبم را
صدا کن مرا...

mehrdad21
02-02-2009, 20:26
تلخ‌ترین خاطره‌ی فرهاد٬
شیرین است.

mehrdad21
02-02-2009, 20:31
بیهوده نگرد.
زیر این خاکستر٬
هیـــــــــــچ شعله‌ای پنهان نیست!
در گرمای ۴۰ درجه فقط می‌توان تب کرد٬
برای کسی که روزی هزار بار برایت می‌میرد

mehrdad21
02-02-2009, 20:32
فاصله

فاصله را تو یادم دادی٬
وقتی با لبخند
دور شدی از من!
عکّاس بهتر از ما فاصله را می‌فهمید٬
تو در عکس نیستی
فاصله یعنی تو!

zooey
02-02-2009, 20:35
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام


بیژن جلالی

zooey
02-02-2009, 20:38
به آسمان که چشم می دوزم
آسمان است
و در پشت آن چیزی را
نمی جویم
زیرا آسمان در آسمان
است
و من فقط چشم به آسمان
دوخته ام

بیژن جلالی

zooey
02-02-2009, 20:42
و بعد ... ناگهان باران باريد من خيس شدم
خيس
خيس
خيس
و کوچه‌ای که به انتها نرسيد ...

mehrdad21
02-02-2009, 20:42
چون دوستت می دارم
حتا آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم
پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد
من زرد می شوم
روسری زردت که از کوچه عبور می‌کند
عاشق می شوم
و تا کفش های رفتنت ‌جفت می شوند
غریب می‌مانم
و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو
من سبز می‌مانم...
که نیلوفرانه دوستت می دارم
نه ماننده‌ی مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث برده‌اند
با طعم غریزه نشخوار می کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم

amir 69
02-02-2009, 22:11
تمام حرفم این هست:

من عشق را به نام تو آغازکردم،


در هر کجای عشق که هستی ، آغاز کن مرا...

kimya87
02-02-2009, 22:19
اي كاش
هزار تيغ برهنه
بر اندوه تو مي نشست
تا بتوانم
بشارت روشني فردا را
بر فراز پلك هايت
نگاه كنم
اينك
صداي آن يار بي دريغ
گل مي كند در سبزترين سكوت
و گلهاي هرزه را
در بارش مداوم خويش
درو مي كند
جنگل
در انديشه هاي سبز تو
جاري ست

magmagf
03-02-2009, 00:02
رفتم بیاورمت رفتی

صبر از دستم رفت

رفتیم بمانیم رفتید

بی‌حوصله از کنارمان رفتند

دیگر برای آمدن کسی فال نمی‌گیرم

گیرم که آمدی

با رفتن من٬

ماندن تو صرف نمی‌کند!

magmagf
03-02-2009, 00:03
فرض اوّل: (تو رفته‌ای)
تو هم که نباشی
این شعر ادامه می‌یابد
و رنگ پیراهنت
بر این صندلی
مرا امید می‌بخشد.


فرض دوم: (تو برگشته‌ای)
پرده را کنار می‌زنی
پنجره را باز می‌کنی
مرا نمی‌بینی
مرا که روی این صندلی سنگ شده‌ام.


فرض سوم: (من نیستم)
حقیقت دارد
من هیچ‌وقت کنار تو نبوده‌ام
و این صندلی چوبی
مثل دروغی وسط این شعر افتاده است.

magmagf
03-02-2009, 00:03
فکر کردی من مرد جاده‌ام

و عاشقم شدی.

من مرد جاده نیستم٬

من گم شده بودم!

magmagf
03-02-2009, 00:03
ردیفی سپیدار با برگ‌های درخشان٬

جاده‌ای تا بی‌نهایت

و چکه‌ای مه‌تاب

برای‌ من بس است٬

حتا اگر تو هم نباشی.

magmagf
03-02-2009, 00:05
به هزار وعده ی تو،

من فقط

يک دل دادم

و تمام

...

jasmin
03-02-2009, 00:31
پای کدام چشمه

یک لاقبایِ شعرم جا ماند؟

حالا چطور صدا کنم تو را؟

...

تقصیر من نیست که چشمهایم نوک انگشتهایم اند

تقصیر ماه نیست

تقصیر تو بود که گفتی: تماشا کن!

MaaRyaaMi
03-02-2009, 09:50
تو آئینه را می زنی می شکنی
من دلگیر می شوم ...
تو در همین خرده آئینه ها تکرار می شوی !
من می خندم
می گویم :
" تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام می دهی ! "
می خندی ....
من عاشق خندیدنت می شوم
من اشتباه نمی کنم که آئینه را دست تو می سپارم
یا دل به تو می بندم ....

amir 69
03-02-2009, 14:42
ذره ذره خودی نشان می دهد
وقتی تو آن قدر کم پیدایی که
سنگینی روزگارم را
مورچه ها به کول می کشند و
من تماشایشان می کنم!

amir 69
03-02-2009, 16:13
حضور مبهمت
لکه ی سیاهیست
بر خاطرات سپیدم
یا شاید
تنها تو سپیدی
در سیاهی من ...
به هر حال
رنگمان بهم نمیخورد!

Eshghe_door
03-02-2009, 16:39
لباس هایم تنگ میشد
میبخشیدم...
دل تنگم را حالا
چه کسي مي خواهد ؟

kimya87
03-02-2009, 21:59
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد

magmagf
04-02-2009, 05:44
نه

دستفروش!

این همه چسب و باند

حریف زخم‌های دست من نمی‌شود

دستم را بفروش.

magmagf
04-02-2009, 05:44
به همخانه فکر می کرد

مردی که

خانه نداشت.

magmagf
04-02-2009, 05:45
از پشت کوه آمده بود

ونام زنانه‌اش

اصلاً ربطی به طعم سیب نداشت

مثل روز روشن بود امّا

شب را از بخت کسی دزدید

که نام مردانه‌اش

اصلاً ربطی به عاشقی نداشت

magmagf
04-02-2009, 05:46
شغل من نگاه نكردن به خونريزيست

شغل من اين است كه روزنامه نمي‌خوانم

شب‌ها

دود مي‌رقصد

در زيرسيگاري روي ميز

پرده مي‌آيد تا نيمه‌هاي اتاق

يعني باد پرده را تكان مي‌دهد

همين باد كه از دريا تا من آمده است

داشتم مي‌گفتم

شغل من

خاموش كردن راديوست

بستن تلويزيون

در تمام ساعات پخش خبر.

magmagf
04-02-2009, 05:46
کلبه ای جنگلی

ویلایی ساحلی

دوبلکسی آبی

یا آپارتمانی چهل و چند متری

چه فرق می کند

تنهایی ات را

کجا بگذرانی…

Parisa-007
04-02-2009, 16:29
مقصر نبودي
عاشقي ياد گرفتني نيست
هيچ مادري گريه را به كودكش ياد نمي دهد
عاشق كه بودي
دستِ كم
تَشَري كه با نگاهت مي زدي
دل آدم را پاره نمي كرد
مهم نيست
من كه براي معامله نيامده ام
اصل مهم اين است
كه هنوز تمام راه ها به تو ختم مي شوند
وتو در جيب هايت تكه هايي از بهشت را پنهان كرده اي
نوشتن
فقط بهانه اي است كه با تو باشم
اگر چه
اين واژه هاي نخ نما قابل تو را ندارند...

.::. RoNikA .::.
04-02-2009, 16:39
دلم تنگ است

دلم تنگ است

دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی ست

نمی دانم چرا در قلب من


پاییز طولانی ست...

.::. RoNikA .::.
04-02-2009, 16:40
همه چیز آماده ی رفتن است؛ جز دلم...

آن را که چشمانت پس بدهد

می بینی

سالهاست که رفته ام...

Parisa-007
04-02-2009, 17:13
هر شعر

گریز از یک گناه بود

هر فریاد

گریز از یک درد

و هر عشق

گریز از یک تنهایی عمیق

افسوس که تو

هیچ گریزگاهی نداشتی...!

Ali sepehri
04-02-2009, 23:35
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز

هر طرف مي سوزد اين آتش

پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود

من به هر سو مي دوم گريان

در لهيب آتش پر دود

وز ميان خنده هايم تلخ

و خروش گريه ام ناشاد

از دورن خسته ي سوزان

مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد


خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم

همچنان مي سوزد اين آتش

نقشهايي را كه من بستم به خون دل

بر سر و چشم در و ديوار

در شب رسواي بي ساحل

واي بر من ، سوزد و سوزد

غنچه هايي را كه پروردم به دشواري

در دهان گود گلدانها

روزهاي سخت بيماري

از فراز بامهاشان ، شاد

دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب

بر من آتش به جان ناظر

در پناه اين مشبك شب

من به هر سو مي دوم ، گ

گريان ازين بيداد

مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد





[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
05-02-2009, 07:35
ساکنان دریا

پس از مدتی

صدای امواج را نمی شنوند

چه تلخ است

قصه ی عادت…

magmagf
05-02-2009, 07:36
معشوقه من

در آلمان

یا اسپانیا به دنیا آمد

من در آذربایجان

غم آخرم باشد…



آیدین روشن

magmagf
05-02-2009, 07:39
اگر مرغ دریایی را کنار بگذاریم

بین خدا و دریا

هیچ کس نیست!

magmagf
05-02-2009, 07:41
تمام آن چيزی که اسمش تنهايی من بود ،

اين روزها در دستهای توست ،

تو مانده ای و دو تنهايی

...

magmagf
05-02-2009, 07:43
و اینک

تنها از ابری که از سیگارم

بلند می شود

امید باران دارم...

amir 69
05-02-2009, 13:21
ما ته نشین شده ایم
در خاطراتی اتفاق نیفتاده
دیگر هیچ حادثه ای
سیاه پوشنان نمیکند
ما سپیدها را هم
سیاه کرده ایم!!

Parisa-007
05-02-2009, 19:51
مي روم
نگو چه زود
مي روم
نگواحساس نداشت
مي روم
نگو حيف, جايش خاليست...
پر مي كند ديگري جايم را
مي روم در شبي كه صبحش را
جاي ديگر خواهم ديد
مي روم
نگو دوست داشتن بلد نبود
نگو احساسش را گم كرد
بگو در احساس ها گم شد
مي روم
حتي بغض نكن
مي روم
اشك هايت را براي ديدار بگذار
مي روم
تو اخرين ديدار را به ياد دار............
وبدان در قلبم جاوداني!

مي ترسم اين بار اخرين ديدار باشد
حتي اگر ايينه با ما يار باشد

Parisa-007
05-02-2009, 20:08
دستانت دیگر مرا گرم نمی کند
و نگاهت خالی ست . بی هیچ مفهومی ...

دود چشمانم را آزار می دهد
فقط بگذار بخوابم . بی هیچ رویایی...
و تمام نفس هایم را هدر دهم .
دیگر کسی نیازی به نگاه منتظر من ندارد ...

magmagf
06-02-2009, 00:07
نه تو آمدي

نه من از ياد بردم .

يلداي انتظار قصه نيست

شب هم نيست

اگر نه به سر مي آمد

...

magmagf
06-02-2009, 00:09
همه ی این راه ها که به تو نمی رسند

طنابی اند

حلقه ی

گردنم

magmagf
06-02-2009, 00:10
یادت ،

در دموکراسی خاطراتم

سلطنت می کند

magmagf
06-02-2009, 00:10
سبزی نمی‌خواهم
از تکان‌های مداوم دست‌های باد خسته‌ام

پاييز می‌خواهم و سقوط
يک ته کفش
خرد شدن
خش

magmagf
06-02-2009, 00:10
شاعران سايه پرندگانند

سرگردان بر زمين

پرندگان رويای شاعرانند

رها در آسمان

و تو هوای حايل زمين و آسمانی

از تو نفس می کشند

شاعران و پرندگان

MaaRyaaMi
06-02-2009, 12:28
بگذار یک روز دستهایت
مدل عکسهایم شود
تا یادم بماند
دستهایت هیچوقت دروغ نگفتند
و تنها دستهایت بود که مرا
عاشق کرد

magmagf
07-02-2009, 00:13
تیغم میزنی

خون در نمی آید .

پیشتر..

همه را دیده ، باریده است

magmagf
07-02-2009, 00:16
وحشی نبودم تا تو رامم کرده باشی

اهو نه..تا پابند دامم کرده باشی

من پخته بودم ، پخته بودم ، پخته بودم...

جز اينکه با يک عشوه خامم کرده باشی

من فکر اينجا را نمی کردم که روزی

توغرق نان و مست نامم کرده باشی

مديون قدری آب و مشتی دانه يکروز

مثل کبوترهای بامم کرده باشی

يادم نمی آيد جوابم داده باشی

يادم نمی آيد سلامم کرده باشی

با تو همين اندازه شيرين بود اگر بود ــ

زهری که با حرفی به کامم کرده باشی

ميسوزم و دود مرا می بلعی...آنوقت

له ميکنی وقتی تمامم کرده باشی

حالا چطوری من حلالت کرده باشم

وقتی تو اينطوری حرامم کرده باشی

magmagf
07-02-2009, 00:18
صدای زوزه ی گرگ ها از تنگه ی مارو می آید

میان صدای بره های غروب دلتنگ می شویم

خواهرم غمگین می شود

گربه پشت فانوس می رود:

و من این جور وقت ها اصلا ً گریه نمی کنم

فقط شعله های اجاق چشم هایم را می سوزاند

و تند تند مشق های عقب مانده ام را می نویسم.

magmagf
07-02-2009, 00:21
حراج می کند
دلم :
اشک و
خنده ،
شوق و
فریاد .
آتش به مال می زند
به عاشق بودنت
معتاد است ...

magmagf
07-02-2009, 00:22
و شعر

همه ی این سال ها

همان دستمال سفید بود

که جلوی دهانم می گرفتم

مبادا لخته های دلم

که بیرون می ریزد

آزارتان دهد

amir 69
07-02-2009, 10:21
دو راه
جدا شده اند
در جنگل خزان
و من متاسفم
نمی توانم در هر دو سفر کنم
پس می ایستم
و تا آنجا که می توانم به دوردست می نگرم...

MaaRyaaMi
07-02-2009, 12:36
کار ِ من از نیاز به محبتت گذشته
تو بیا بگذار دوستت داشته باشم
کار من از نیاز به دست هایت گذشته
تو بیا بگذار من سرت را روی سینه بگیرم
تو بیا نگذار .... نگذار
کارم از اینها هم بگذرد
من اگر دیوانه شوم
من اگر کارم از اینها هم بگذرد ....

مهدیه لطیفی

Parisa-007
07-02-2009, 20:50
روز واقعه

وماه جیغ می کشد.
خون خسوف
بر کاکل ابلیس می پاشد.
وزمین، سرشکسته می گرید
و طاعون برایش پیراهنی زرد می بافد
و مردان سر بریده
زنان بی گیسو را
در کوچه های جذام دنبال می کنند
و کودکان بی زبان
در میدان های باد می دوند
و جسد های خسته
با چشمانی از موریانه و هلاهل
بر دارهای خویش
مویه می کنند.
پروانه ای سپید، اما
دلباخته به کاکل رنگین کمانی
در کوچه های شبدر
از شاخه های شعله ور بالا می رود


محمود کویر

Parisa-007
07-02-2009, 20:52
"خطوط"
خط مي زنند صورتم را زمين و زمان.
من امٌا مسئله اي نبوده ام هيچگاه،
سوال نيستم هرگز براي هيچكس.
پاسخي كوتاه و مثبتم به جهان،
يك جوابِ ساده تر از آري؛
پلك بر هم نهادني سرخوش و مطمئن؛
تاييد اعتراف به مرگ : آفرينش !
من هر ثانيه پشتِ پلكهايي به دنيا ميآيم
پشتِ پلكهايي ميميرم
زير تيغِ زمين و زمان بر چهره ام، گندم ميكارم
بر داغهاي سينه ام، نان ميپزم
در دهانهاي گرسنه، نان ميشوم
امٌا آه حتٌي به ياد نمي آورم كشيده باشم هرگز؛
نه به وقت ميلادم
نه به وقت زيستنم
نه به وقت پختنم
نه به وقت جويده شدنم
نه به وقت مرگم.

زيستن را با الفبايي ديگرگونه مينويسم امٌا
خط ميخورم.

بگو !
بگو چه ميخواني از اين خطوط كه هر روز، پُر رنگ تر ميشوند بر چهره ام؟


علی صالحی بافقی

amir 69
07-02-2009, 20:58
حالا دیگر
از هر خیابان که میروم
باز هم به تو میرسم ..

magmagf
08-02-2009, 00:20
فردا اعدام می شوم

صبح نه

شب

همان موقع که تو آرام

در رختخوابت

خوابیده ای

میدان تیری در کار نیست

تکیه می دهم به دیوار زندگی ام

روی این صندلی

در همین اتاق

حضور یک آینه کافی ست

تا حماقتم را

بارها بر پیشانی ام

شلیک کند

جرمم؟

نمی دانم

وآن چیزی ست که عزیز من

هرگز

نخواهم دانست

چه کسی مرا خواهد کشت؟

هیچکس.

خالی ِ این دست ها،

بیداری،

و یاد تو.

magmagf
08-02-2009, 00:21
پدر بوئیدش

برادر بوئیدش

عمو بوئیدش

دائی بوئیدش

پسر همسایه و قصاب و قاضی دادگاه هم.

حالا، بوی تنش تمامی شهر را پر کرده ست:

خانه ها، دکانها، مسجدها، قبرستانها، و اداره های پلیس.

خانم ها و آقایان

دماغهایتان را لطفاً محکم تر ببندید

این جسد فاحشه ایست که دیشب گوشه ی همین خیابان سرد

بی صدا خفه شد.

magmagf
08-02-2009, 00:22
از یکی بود و یکی نبود

همسفر می شوم با تمام کلاغهای دنیا

و پرواز می کنیم در امتداد قصه ی روزها


می دانم

بودنمان به سر می رسد و

هیچ وقت به خانه نمی رسیم

magmagf
08-02-2009, 00:22
سکوت می کنم...

به احترام آن همه حرف

که توی دلم مرد!

magmagf
08-02-2009, 00:23
دلگیر نباش بانوی من!

این روزها هم جزی از خاطرات است،

روزهای که شاید بعدها دلت تنگ شود برایشان

دلگیر نباش بانوی من.

دل که داده باشی، دیگر باید تاب بیاوری همه ی نامهربانی ها

و برای دل دادن دلگیری معنای ندارد.

بانوی من!

دلگیرها را بسپار به مهرت و فراموش کن نامهربانی ها را

بانوی من تو مهربان باش با هر نامهربانی.

Consul 141
08-02-2009, 07:27
دلم تنگ است و غمگين است و روحم خسته و بيزار
دلم بيزار از اين سجاده‌بازي‌ها و از معني تهي ماندن از اين الله گفتن‌هاي بي‌حاصل ...
مسلمان نيست آنكو حق خود را مي‌دهد از كف
و آن خوكي كه حق ديگران را مي‌خورد، او هم مسلمان نيست

Consul 141
08-02-2009, 07:28
بالهايت را شكستند، اما پروازت را هرگز
دستانت را بستند، اما داستانت را هرگز
پاهايت را بريدند، اما راهــت را هرگز
لبانت را دوختند، اما پيامــت را هرگز

Consul 141
08-02-2009, 07:30
مستي و ديوانگي آسان ندادندي به كس
هستيش را سوختند و عقل بردند از كفش

جام مي از كف نهاد و پر كشيد از اين ديار
رفت آنجا كس نمي پرسد از او كو دين و عقل
بگذر از اين حال كاين هم بگذرد
برگشا بند قبا تا روح بتوان پر كشد
از ديار خوبرويان آه ماند و حسرتي
حافظا فرياد كو آن خوبرويان حرم
چشم بگشا و ببين آمد خزان عمر تو
هان نشسته برف و سرما و بر دل و بر قلب تو
رفت و با خود برد مهر از دل برون اما كجا ؟
مهر نه دل برد با خود بي خبر تا ناكجا

amir 69
08-02-2009, 14:17
علی رغم این تقویم
در آستان تو
چگونه ایمان بیاورم
به آغاز فصل سرد..؟؟

amir 69
08-02-2009, 14:18
خورشید میداند
چرا آفتابگردانها
کنار تو
او را به جا نمی آورند ..

magmagf
09-02-2009, 00:07
از اینکه به اتاقم بیای

و در را باز کنی

هراس ندارم

فقط قبل از آمدن تماس بگیر

شاید کمی پیر شده باشم…

magmagf
09-02-2009, 00:07
سرت را بالا بگیر ،

سینه سپر کن ،

صدایت را ته حلقت بینداز و

فریاد بزن : " من فراموشش کردم ! "

.... و بعد نوک بینی ات را بگیر و

تا ته بی نهایت برو !

پینوکیوی بیچاره !

magmagf
09-02-2009, 00:07
تو نیستی و پاییز
از چشمهای مرد عاشقی
شروع شده است که
تمام درختان را گریسته است
در سوگ رفتنت.

برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هام
کمی قدم بزن
تا ببینمت

دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...

magmagf
09-02-2009, 00:08
نوشدارو

لبان تو اگر باشد

سهراب ،

یکی دو تا نیست !!!

magmagf
09-02-2009, 00:09
می پرسند رو به راهی؟

آری!

اگر بدانم از کدام راه می آید!!

MaaRyaaMi
09-02-2009, 10:51
بر دریچه‌ای تاریک
گلدانی بودم
به هنگامی که هر پگاه و هر پسین
رویای برگ‌های سوخته‌ام
نوازش انگشتانِ تو بود
بر دریچه در آمدی
پاییز بود
من از دست‌هایت سبز شدم

magmagf
10-02-2009, 00:32
خانه خلوت است


کوچه خلوت است


شهر خلوت است


در جهان کسی نفس نمی کشد


من چرا در انتظار او نشسته ام؟…

magmagf
10-02-2009, 00:39
باور نمی کند

من

فقط

کمی

عاشق

نه

خیلی

بیشتر از کمی

عاشق

خنده هایش شده ام.

magmagf
10-02-2009, 00:42
خراب شود شهر خفته‌ي بخت من
كه بر سنگفرش آن
تو با ديگري نفس كشيده‌اي و
آب از آب تكان نخورده است
مگر ذوق شاعرانه اي

بيچاره چشمهاي من
كه
دود سيگار شدي
برف يك روز گرم
سنگ گيج كهكشاني دور
بر سر شاعري كه سالهاي سال
تو را به شعر نوشته است

از زمستان پريده اي
از آغوش من
شكوفه كرده‌اي دست در دست ديگري
و من هنوز پاييزم

عشق من
چه ساده قسمت ديگران شدي

magmagf
10-02-2009, 00:44
هر کسی

یا شب می میرد

یا روز

من شبانه روز !

magmagf
10-02-2009, 00:45
مانند گهواره

که سرگردان ِ تقديرش است

من نيز تقديرم سرگردانی است.

Parisa-007
10-02-2009, 10:33
حیف!!

اما،من و تو،دور از هم،

می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پردلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست...

از مسیر این بام،

این صحرا،این دریا

پر خواهم کشید...خواهم مرد

غمم،تو،

این غم شیرین را باخود خواهم برد...

Parisa-007
10-02-2009, 10:35
برگ ریزان خزان
بی رنگی خورشید
لرزش اندام رنجور درختان
روزهای سرد و کوتاه زمستان
باد بی پایان
مرا یاد آور غمهاست
غم دیروز غم امروز غم فردا
درون سینه ام از چار فصل عشق
جز پائیز فصلی نیست
درخت خشک و بی برگ دلم تنهاست
و تنها یاد تو در خاطرم
خورشید شادیهاست

iAR11
10-02-2009, 13:12
ملتهب در می گشایم
نوازش آفرینش می رسد
نرم نرمک بر گونه می وزد
از خود می روم و
از تنفس عشق
رویینه باز می گردم

iAR11
10-02-2009, 13:13
لمس کن
صدای من این جاست
ترانه ی آرام
روی نبض آبی دستت

iAR11
10-02-2009, 13:14
تکلیف های شبهای عید مرا
باد برده است
و خواب هایم را
ماهیان مرده اشغال کرده اند
چرا کسی نمی اید
و دور
دور خواب های آشفته ست ؟

iAR11
10-02-2009, 13:15
به هر که بگو
هر چه می خواهد صدایم کند
دست به گریبان که فرو کنم
اما از تو چه پنهان
لکنتم از شوق است و اندکی هراس
نکند این همه خوابی باشد و
دستم از نور و ستاره تهی برگردد ؟
به گمانم اما
اخگری که به دامنم افتاد
از جنس طور بود
اگر نه به استخوانم نمی گرفت
حالا بگو به هر که : هر چه می خواهد
صدایم کند

iAR11
10-02-2009, 13:16
منسوخ باد
بی تو
ننگ و عشق و ضیافت
رو به رویم بنشین
اگر نه بی تو
رو به روی کدام قبله ؟
چه نغمه ای ؟
از گلوی کدام بریده ؟
رو به رویم بنشین
اگر چه مرا جسارت نیست

zooey
10-02-2009, 19:51
زمان میگذرد
اما من ایستاده ام
و برای تو دست تکان میدهم

zooey
10-02-2009, 19:52
این روزها این گونه ام :
فرهاد واره ای که تیشه خود را –
گم کرده است.


نصرت رحمانی

zooey
10-02-2009, 20:14
یک شب رنگت می کنم
سبزت میکنم
بهت شاخ و برگ می دهم
بعد
در سایه ات آرام می گیرم


عباس معروفی

magmagf
11-02-2009, 00:04
می‌ترسم از عشق

از عشق می‌ترسم




این شعرهای عاشقانه که می‌نویسم

سوت زدنِ کودک است در تاریکی

magmagf
11-02-2009, 00:05
- باغ انار

در شعله‌های شهوت خود می سوخت.

پاییز ساده لوح گمان می کرد:

آن بازتاب رنگی اندیشه های اوست.

magmagf
11-02-2009, 00:05
مادر را خاک کردند

پدر روي قبر آب مي پاشيد

کودک با تعجب پرسيد:

مادر کي جوانه مي زند ؟!

magmagf
11-02-2009, 00:06
خورشید

نه طلوعی داشت

نه غروبی

آفتابگردانها اگر نمی چرخیدند!

magmagf
11-02-2009, 00:09
چه احتمال ضعيفي

مثل اين كه بگوييم امروز آفتاب از غرب طلوع مي كند

و تو از شرق



چه احتمال ضعيفي

كه تو اين صفحه را ورق بزني

و من را پيدا كني



هميشه احتمال دوست داشته شدن كمتر است

و احتمال مردن از عشق بيشتر

كسي اگر خلاف اين را ثابت كند

از فيثاغورث جايزه مي گيرد !

Parisa-007
11-02-2009, 11:52
با خیال دیگری می رفت
و من ساده چه عاشقانه
کاسه ای آب
پشت سرش
خالی کردم
...

magmagf
12-02-2009, 00:17
موسیقی غمگین ساعت دیواری

افسرده ام می کند

این وقت شب

گنجشک از کجا بیاورم؟

تا آوازش به زندگی برم گرداند؟

آه گراهام

کاش اختراع نکرده بودی

تلفنی را

که زنگ نمی خورد…

magmagf
12-02-2009, 00:19
هرگز نکوش

که عشق خود را باز گو کنی

تنها عشق ناگفته

پایدار تواند بود

چرا که نسیم ملایم

خاموش و ناپیدا

می وزد…

magmagf
12-02-2009, 00:20
من تلخ شده ام
قهوه فرانسه
بدون شير و شكر

فنجان را زمين بگذار
بيرون را نگاه كن

امشب باران مي بارد
و تو خيلي زود
لاي آن باراني بلند سياه
بين آدمها
طعم تلخ مرا
از ياد مي بري!

magmagf
12-02-2009, 00:20
سهم من از دنيا

نداشتن است

تنها قدم زدن

در پياده روهاي پاييز

و فکر کردن به کسي که نبوده

magmagf
12-02-2009, 00:21
حتي به مرگ هم

اميدي نيست

مي‌دانم

سنگ قبر من

از خودم، تنهاتر خواهد بود

Ar@m
12-02-2009, 19:13
مرا ياد فانوس هاي درياي مي اندازي
و من ميان طوفان افكارم
ميان امواج بي قرار
و صخره هاي صامت پرغرور
هميشه جايي براي روشنايي مبهم يك فانوس دريايي
گذاشته ام

Ghorbat22
12-02-2009, 19:19
اگر شهردار بودم ...
نمی دانم تو را مسئول ستاد بازیافت می کردم
یا می سپردم اخراجت کنند !
چگونه توانستی از تکه های شکسته ی قلبم قلک بسازی ؟!!

Ghorbat22
12-02-2009, 19:28
گفت:
این قدر نامم را تکرار نکن
نفسم را حبس کردم…!!

amir 69
12-02-2009, 23:31
آدم ها هر کدام
شبیه خودشان می میرند
من با آدم برفی موافقم

فرید قدمی

amir 69
12-02-2009, 23:34
زمین
زایمان اندوه زنی است
که خیال خدا را خوابید و خواب دید
آدمیان بسیار را

فرید قدمی

sise
12-02-2009, 23:52
سئوال می کند
- دوستم داری ؟
می اندیشم
به یک سئوال تکراری ...
پاسخ می شنود
سکوت ! ...
می اندیشد
به یک جواب تکراری ...

آغوش تو
به مانند گلدانی، مهربان
ساقه های مرا
میزبانی می کند
و نگاهت
ماهیِ نفس های مرا
ملتهب ...

ترس دارم !
از افتادن ها ...
از شکستن ها
از تنگ بلورین چشمانت
از همان گلدانی که
ساقه هایم را
میزبان است ...

از پاسخم به سئوالت
از عکس العملت به جوابم
می ترسم ...

در سکوت مطلق محو شده ام
و تو به ساقه هایم
آب می دهی ...

magmagf
13-02-2009, 00:03
به تو اندیشیدن سکوت من است

عزیزترین و طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت

magmagf
13-02-2009, 00:04
بگذریم عزیزم!
سلام مرا به روز های تعلل ات برسان!
روی خوش غرورت را ببوس
لج بازی های من هم بلند بلند سلام می رسانند
وعده دیدارمان باشد راس ساعت پشیمانی !!!
!
بی شک
او بی من خواهد زیست
من نیز بی او به یقین خواهم زیست
لیک در این میان
زندگی
این خود زندگی ست که لب چشمه عطشناک می ماند...

magmagf
13-02-2009, 00:04
چه بيهوده است

در پاييز

به بهار فکر کردن

و از دست دادن تماشاي کلاغ‌ها

که بر شاخه‌هاي لخت گردو

به خواب رفته‌اند

magmagf
13-02-2009, 00:05
در نيمکره‌ي جنوبي

درخت‌ها

به شکوفه نشسته‌اند

و من

قدم‌زنان در پاييز

به اين جغرافياي به‌هم‌ريخته

فکر مي‌کنم

magmagf
13-02-2009, 00:06
دوري مي تواند بوي تو را با خود ببرد

اما بودنت را نه !

دوري مي تواند صدايت را با خود ببرد

اما

تكرار نام تو را در حفره هاي مغزم

هرگز!

من مي توانم بي تو زندگي كنم

اما

نقاشي هاي بسياري مي ميرد

شعرهاي بسياري سروده نمي شود

و من

هر شب

پاهايم را به ديوار مي كوبم

تا دردشان كمتر شود

من مي توانم بي بوي تو

بي شنيدن صدايت

بي دستهايت زندگي كنم

اما...

من مي توانم اما

دشوار است

دشوار!

.::. RoNikA .::.
13-02-2009, 14:46
ساده می گویم

دلتنگت هستم

ولی

این غرور وفادار

همچنان جای تو را برایم پر کرده است !

.::. RoNikA .::.
13-02-2009, 14:48
شعرهايم را
به زبان رسمي سرزمين تو مي گويم
علامت سوال بزرگي مي شوي
بر نقشة جغرافياي جهان ،

كوپه كوپه سراغت را مي گيرم
از زنان مسافري كه شايد اين روزها
ميخكوب ديوار اتاقشان باشي
از پستچي هايي كه گمان مي كنند
زني عاشقشان شده است
و از رهگذراني كه از سر راهت كنار نمي روند

فردا
هيچ وقت با چمداني از قطار صبح پياده نخواهد شد
و امشب هنوز سهم كوچكي است
كه از شانه هاي پيرهنت دارم .

magmagf
14-02-2009, 00:10
دلتنگم

مثل درنایی خسته از کوچ

در آرزوی جایی برای همیشه ماندنم

دیگر سفر نمی خواهم

خانه ام کجاست؟…

magmagf
14-02-2009, 00:11
نگران نباش،

چمدانت هم مثل دلت

پیدا می شود.

نترس؛

این دنیا کوچکتر از آن است

که در آن چیزی گم شود.

همه روزی دوباره به هم می رسیم...

magmagf
14-02-2009, 00:12
از جنگ نمی دانم

از صلح نمی دانم

از جنگ و صلح ...

فقط میدانم

عده ای مردند

عده ای خوردند !

magmagf
14-02-2009, 00:12
...

انگشتهايم را نوازش كن

يك به يك

تا ده

انگشتهايم را .

بگذار انگشتهايت را نوازش كنم

يك به يك

تا ده

magmagf
14-02-2009, 00:20
روزهای نیامده‌ای هست

و نمی دانم

شاد باشم یا غمگین

magmagf
15-02-2009, 00:02
چقدر بی تو

از خواب بپرم

شیشه ی آب را سر بکشم

و چیزی از پنجره بپرسم؟

…………………………………

پلک می زنم

به سقف خیره می شوم

با نبودنت چه کنم؟…

magmagf
15-02-2009, 00:02
می خواهم

زمین را بغل بگیرم

با خودم ببرم وُ

در کهکشان دیگری بگذارم

اینجا ،

جاذبه اش

کم شده

magmagf
15-02-2009, 00:03
بی صبرانه در انتظارم تا

زمان سالخوردگی ام فرا برسد

شاید عشق پیری چیز دیگری باشد !!!

شاید ...

magmagf
15-02-2009, 00:04
گاهی باید از خانه گریخت
به کوچه
خیابان
پارک
و در خود فرو رفت

گاهی باید از خود گریخت
به جاده‌های مه‌آلود
خانه‌های موهوم
خیال او
که تو را از خود کرده‌است
که تو را بی خود کرده‌است

گاهی باید از او گریخت

به کجا

magmagf
15-02-2009, 00:04
تو اما تاس بريز روي خودت
......................و با جفتهايت بخواب

از چيزي هم نترس

حتي از مردي که با خيال تخت
.........................روي تو شرط مي بندد

توي مشتت
تاسها به احتمال زياد فکر مي کنند

به اينکه ميز قمار خوبي هستي
...........................و هيچ کس
...........................بازنده از پشت تو بلند نمي شود...

Ghorbat22
15-02-2009, 05:49
چشم های درخشان پر خواهش ات را می بویم
و دست هایت را
پرنده های پریده رنگ در پائیز
تو نیز می دانی
می دانی هراسی در عاشقانه هاست!
زیرا همیشه چیزی هست که بر وفق مراد نیست

(سیروس شاملو)

Ghorbat22
15-02-2009, 05:53
با یک گل بهار نمی‌شود
اما برای من
بی‌گل روی تو
بهار
هیچ رنگ و بویی ندارد !

Ghorbat22
15-02-2009, 05:54
آنقدر رسم وفا مرده
که می ترسم روزی اگر لیلی
زنده گردد
یادی ز مجنون نکند .

Ali sepehri
15-02-2009, 08:28
وقتي كه شانه هايم
در زير بار حادثه مي‌خواست بشكند
يك لحظه از خاطر پريشان من گذشت
" بر شانه هاي تو "
بر شانه‌هاي تو
مي‌شد اگر سري بگـذارم
و اين بغض درد را
از تنگـناي سينه برآرم به هاي هاي
آن جان پناه مهر
شايد كه مي‌توانست
از بار اين مصيبت سنگـين آسوده‌ام كند.

Ali sepehri
15-02-2009, 08:32
مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودي كه بهار
از همين پنجره مي‌آمد و
مهمان دل ما مي‌شد

مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودي كه همين پنجره بود
كه به ما مژده باز آمدن چلچله ها را مي‌داد

مادرم مي‌ترسيد...
مادرم مي‌ترسيد..
كه لحاف نيمه شب
از روي خواهر كوچك من پس برود

يا كه وقتي باران مي‌بارد
گوشه قالي ما تر بشود

هر زمستان سرما
روي پيشاني مادر
خطي از غم مي‌كاشت
پنجره شيشه نداشت.. .

Ali sepehri
15-02-2009, 08:35
بيا با هم بخوانيم
شكوه لحظه‌ها را
بيا با هم ببينيم
سكوت ياسها را
بيا باهم بخنديم
وفاي بي‌وفا را
بيا با هم بگرييم
شكست لاله‌ها را
بيا با هم بلرزيم
شروع بادها را
بيا با هم بسازيم
تمام سازها را
بيا با هم بغريم
تمام دردها را
بيا با هم هميشه
به هم عاشق بمانيم
بيا به حرمت عشق
من و تو ، ما بمانيم
چرا كه بي‌تو من هم
نگاهي سرد دارم
دلي پر درد دارم
بيا باهم بمانيم

Ali sepehri
15-02-2009, 08:45
نيمه‌شب بود و ... غمي تازه نفس
ره خوابم زد و... ماندم بيدار
ريخت از پرتو لرزنده شمع؛
سايه‌ي دسته گلي بر ديوار.

همه گل بود... ولي روح نداشت!
سايه‌اي مضطرب و لرزان بود...
چهره‌اي سرد و غم‌انگيز و... سياه
گوئيا مرده‌ي سرگردان بود.

شمع خاموش شد از تندي باد
اثر از سايه به ديوار نماند
كس نپرسيد: كجا رفت؟ كه بود؟
كه دمي چند در اينجا گذراند!

اين منم خسته در اين كلبه‌ي تنگ
جسم درمانده‌ام از روح جداست
من اگر سايه‌ي خويشم يا رب...
روح آواره‌ي من كيست؟ كجاست؟

.::. RoNikA .::.
15-02-2009, 20:38
زخم ظريف عقربه در من بود
وقتي كه دايره كامل شد
معماري بيابان
همراه با روايت عقربه تكرار شد
من با خيال و عقربه مخلوط بودم
و عقربه
بر روي يك بيابان
بيابان ديگري مي ساخت

.::. RoNikA .::.
15-02-2009, 20:45
احساس من
همچون اقیانوسی است
با افت و خیز بی امان امواجش
جان من بلدرچینی است با بالهای شکسته
او رنج می کشد
وقتی انبوه پرندگان را بر سینه ی آسمان در پرواز می بیند
او نمی تواند چون آنان باشد
اما او نیز
همچون پرندگان دیگر
از سکوت شب و طلوع سپیده
از پرتو آفتاب
و از زیبایی دره ها
لذت می برد ...

.::. RoNikA .::.
15-02-2009, 20:50
تمام گذشته ی من
چند نقطه شد
که نویسندگانش
در انتهای نوشته میگذارند...

magmagf
16-02-2009, 00:00
می خواستم غولی باشم

مگر فردا را

بر شانه های من

به تماشا بنشینید

حال

تنهایی من غولی ست

نشسته بر شانه هایم…

magmagf
16-02-2009, 00:02
با خود فکر می‌کنم

عاقبت این ماجرای ما

به کجا منتهی خواهد شد

ماجرای من و این وَهم

که مرزِ میان کابوس و رویاهایم را درهم ریخته‌است



مهی فراگرفته بیرون و درونم را

نه می‌گذارد که ببینم خود را

نه چشم‌اندازِ پیرامونم را



فرو خواهد نشست

می‌دانم

فرو خواهد نشست



با خود فکر می‌کنم

در خالیِ بی‌مرزِ بعد از آن

دیگر چه مانده برایم

که ببینم

magmagf
16-02-2009, 00:03
صبح علی‌الطلوع پیش از هزاره‌ی چندم
از غارهایمان بیرون زدیم
و راه افتادیم
ما هفت برادر بودیم.
و هفت خواهر
در هفت آبادی
پشت هفت کوه
که هفت دیو نگهبان داشت
در سپیده‌دمی اخرایی
منتظرمان بودند


ما هفت برادر بودیم
و باید تا صبح روز بعد
از هفت چشمه
در هفت گوشه‌ی دنیا
هفت مشت آب به صورت‌مان می‌زدیم
و هفت شاخه سوسن کمیاب
برای دخترها می‌چیدیم


آبادی‌ای در کار نبود
و استخوان‌های اسب‌ها و قاطرها
کنار سنگ‌های رودخانه‌های خشک
سوسو می‌زد
و ما باید کوله‌هامان را
خودمان به دوش می‌کشیدیم
از کنار جسدها
و از روی پل‌های شکسته
با احتیاط عبور می‌کردیم


عبور کردیم
و اکنون صبح است
صبح علی‌الطلوع هزاره‌ی چندم
و ما که هفت برادر هستیم
در هفت گوشه‌ی دنیا سرگردانیم:
بعضی از ما سوسن کمیاب را چیده‌ایم
اما دختری را که در انتظارمان باید باشد
پیدا نمی‌کنیم
و بعضی‌هامان هم
دختر موعودمان را پیدا کرده‌ایم
اما هنوز سوسن کمیاب را نچیده‌ایم
تا بتوانیم به خواستگاری‌شان برویم!



حافظ موسوسی

magmagf
16-02-2009, 00:04
ای اشتیاق به زیستن

مرا دریاب و به خانه ی او ببر

به حقارت این سبد پاره

نگاه نکن

موسائی حمل می کند.

magmagf
16-02-2009, 00:05
هیتلر بخند

بخند هیتلر

دختر بچه ای یهودی

ساکن آپارتمان شماره ی سه ی خیابان...

دارد با صلیب شکسته ات

فرفره بازی می کند

odi3
16-02-2009, 20:27
روز گاریست همه عرض ادب می خواهند
ولی افسوس که فحش را جهت رفع غضب می خوانند
روز گاریست که چرخ و فلک و زهره و ناهید نیز پاره ای گل در جهت مالش بر سر می خواهند
ما که خود نیز نفهمیدیم چرا این همه پول را بر سر قبر پدر می خواهند
این همه چشم ناظر و حاضر ولی افسوس همه سر در ته برف و بی خبر می خواهند
این چه دنیاییست که همه حرف مرا با قسم و آیه و برهان و دلیل می خواهند
مردان در پی پول و زنان نیز هم ،پس این دو چگونه خود را برای هم می خواهند
گویی که معانی عوض گردیدست که همه سادگی را بی عرضگی طرف می دانند
این چه رسمی است آخر ،که گرگ بودن را رسم جنگل سبز می دانند
در جنگل من طاووس کابوس رنگ نیست که آن گرگ شما را مظهر رنگ می دانند
در جنگل من بخور تا خورده نشی قانون نیست که همه درد دیگری را درد خود نیز می دانند
این همه شعر و غزل دردم دستُ افسوس که این شعرمسخره مرا نیز می خوانند
بلکا

b@ran
16-02-2009, 21:11
بی تو باران دروغ می بارد
خورشید به مهمانی همسایه نرفته
در پیراهن تو غروب کرده
ماه مهمان چشمان تو بود
من که باور نمیکنم
تو رفته باشی و
شب و روز
بیایند و بروند

b@ran
16-02-2009, 21:15
تو که گریه می کنی
جاده چکه میکند
و تمام راه ها لغزنده می شوند
راه بازگشتن نیست
در انتهای این راه
مردی با بیلش برایم
گور می کند

MaaRyaaMi
16-02-2009, 22:00
آوِِخ ٬هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟
غم را نمی شود که به رویم نیاورم

قانون روزگار چگونه است کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویند که بهترم


زنده یاد نجمه زارع

odi3
16-02-2009, 22:44
می کشندم که ز راه تو کنارم بزنند//چشم های تو کجایند که زارم بزنند

راه چشمان مرا بر تو گرفتند چه سود؟//بی تو یاغی تر از آنم که مهارم بزنند

زخمه عشق توام گر بنوازند به چنگ//شیون ساز توام گر به سه تارم بزنند

سر چشمان تو هرچند شلوغ است بگو//سرکی هم به دل بی کس و کارم بزنند

برسرمقبره ام عکس تو را خواهم کوفت//مردم اینگونه مگرسر به مزارم بزنند...

می کشندم که ز راه تو کنارم بزنند...

(مهدی عابدی)

odi3
16-02-2009, 23:04
در، گیر و دار گریه هایِِِ خیسِ یک زن

تصمیم رفتن – یک هزارو سیصدو....من

...من که پر از سیبم ، پر از حوای کهنه

نه - شاید از افسانه می آیم ( تهمتن !!)

خانم اجازه ، من وکیلم که شمارا

تا انتهای لحظه آبستن زن...؟

مردی دو باره در غزلهایش شکسته

در وزن تن تن تن تتن تن تن تتن تن

حالا زبانش دست و پا میزد بگوید

اما نمی شد زیر لب من من ممن من..!!؟

اینجا پر از بغض ، پر از بغض شکسته

اینجا کنار مردمان بی سر و تن

من از تو می گویم تو از یک درد کهنه

من از غرور آینه ، تو از شکستن




حالا خودش تصمیم می خواهد بگیرد..


تصمیم رفتن یک هزارو سیصد و... من...
(عمران میری)

odi3
16-02-2009, 23:08
شیرِ آبی که گریه می کردی

توی یک ظرفشویی ِ غمگین

روی بشقاب های بغض آلود

در سکوتی سیاه و سرسنگین



چند زانو نشسته ام روی ِ

این موزاییک های افسرده

مثل احساس تشنگی،خیسم!

مثل احساس زندگی،مرده!



چاقو از درد گوشه ای افتاد

دسته اش را بریده بود انگار

واقعا ً داشت خودکشی می کرد

جلوی چشم این همه دیوار



جلوی چشم های تاریکم

روشنی!پشت عینکی دودی

وسط چیزهای نامربوط

مثل قانون ِ نسبیت بودی



نسبت خیس ابر با،باران

رعد و برقی همیشه در پاییز

توی این خانه ی بهم خورده

نسبت چند صندلی با میز



پست می کرد نامه هایت را

که به یک شهر دور ناچارم

جوهر جمله هام می خشکید

وسط اشک های خودکارم



به کسی احمقانه چسبیدم

که مرا ناامید بوسیده

از گذشته به خواب می رفتم

ته این لوله های پوسیده↓



فکر کردم به فاضلابی که

جمع می شد میان خوشبختی

زور می زد جدا شود از خود

زور می زد جدا...به هر سختی



گیر کرده گلوی من در تو

[لوله کش های پیر می فهمند]

از دلت درمی آورندم باز

[لوله کش ها چقدر بی رحمند]



زندگی زایمان ِ یک زن بود

توی این ارتباط ِ بی سرپوش

گریه ی یک اجاق گاز ِ کور

وسط چند شعله ی خاموش!

(صدیقه حسینی)

amir 69
17-02-2009, 00:00
اینقد نا امیدانه نگاهم نکن
از آن بالا همه چیز عادلانست ..
خودت را بگذار جای من ..
این پایین ...
نه .. پاکیت به این لباس نمی آید ..
فقط
کاش دور درخت سیبت ..
دیوار می کشیدی!
این پایین هاحرف جواب نمیدهد ..!

magmagf
17-02-2009, 00:02
من دلم برای آن شب قشنگ

من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود

آن سیاهی و

سکوت

چشمک ستاره های دور

من دلم برای "او" گرفته است…

magmagf
17-02-2009, 00:05
تو
رنگ می‌دهي
به لباسي كه مي‌پوشي
بو مي‌دهي
به عطري كه مي‌زني
معنا مي‌دهي
به كلمه‌هاي بي‌‌ربطي
كه شعرهاي من مي‌شوند

magmagf
17-02-2009, 00:06
هی مسافر!

قبل از رفتن چمدان هایت را باز کن....

اینجا,در دلم.....

جای خیلی چیز ها خالی مانده.....

باید بازرسی شوی!!!

magmagf
17-02-2009, 00:07
بس است

تعارف نکنید!

زندگی در گلویم گیر کرده

و اصرار شما

برای سر کشیدن استکانهای ثانیه

بیهوده است

magmagf
17-02-2009, 00:09
مي ترسم

روي ماهت را

خواب ببينم

پتويم

پلنگ دارد !

Ali sepehri
17-02-2009, 08:46
در خلیج دل من یک خزر اشک جاریست
چه تفاوت دارد اهل گیلان باشم یا که هرمزگانی
از دل کردستان یا بلوچستانی
در صمیمیت یک واژه معلق هستم

Ali sepehri
17-02-2009, 08:47
اين روزها دچار کمی بی قراري ام
در متن روزهای بد سوگواري ام
هر روز چای تازه و يک استکان غزل
تکرار تلخ و خسته ی هر داغداري ام

Ali sepehri
17-02-2009, 08:48
آسمان گريه نمود وزمين سبز ازاين گريه زيبا شده است
باغ ساران هلو خيمه ساران شكوفه است كه برپا شده است
عيد نوروزبه يُمن قدم فصل بهار

Ali sepehri
17-02-2009, 08:49
برای من تمام خيابان ها به خط کشی های پدرم ختم میشود
وخودم را خلاصه کرده ام توی سیاهی
که تنم را
من شناسنامه ام را
به پدرم مدیونم

Ali sepehri
17-02-2009, 08:50
هر ترانه را با غم -
عاشقانه مي سازم بي تو بغض دريا هست -
در طنين آوازم يك بهانه هم كافي ست -
قايقي پر از احساس

Ghorbat22
17-02-2009, 16:44
ما به هم دروغ گفتیم !
نه تو از کوپه ی قطار دست تکان دادی
و نه من در ایستگاه منتظرت بودم
آخر قطاری که تو را آورد مرا هم با خود برد !

Ghorbat22
17-02-2009, 16:54
امتداد نگاهمان
دو خط موازیست
برای رسیدن
باید شکست
ای عزیز !

Ghorbat22
17-02-2009, 17:19
ما!
من و تو
دو برگ سوزنی کاجیم
که خشک می شویم و فرو میافتیم
اما از هم جدا نمی شویم هرگز...

Ali sepehri
18-02-2009, 08:23
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است............
....من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من ، دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانه های من بر لب
در مصاف جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه ...
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟

b@ran
18-02-2009, 14:25
راه باریکی که
پیچ می خورد
و به بن بست می رسد
در خودش راه می رود
به خودش می رسد

b@ran
18-02-2009, 14:27
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

mehrdad21
18-02-2009, 20:21
گیسوانت در باد
سرچشمه تمام رودهای زمین است.
و سبزی چشمهات
سیمای جنگلی است
که بازوان زمستان را
شرمنده می کند.

بی آن که خواسته باشی
پیامبری هستی
و معجزه ات تنها
تصویر کوچکی است در قاب پنجره ام.
تصویر دختری که هنوز
شیطنتش
قاصدکی کوچک را تا پیچ کوچه دنبال می کند
و گیسوانش در باد
سرچشمه تمام رودهای زمین است.

mehrdad21
18-02-2009, 20:26
باران باش
کسی به باران عادت نمی کند
هر بار که بیاید
خیس می شوی.

amir 69
18-02-2009, 22:44
همیشه
وقتِ رفتن که می شد،می گفتی:
تابه زودی...،خداحافظ
اما این بار
دست تکان دادی ازدور،گفتی:
تاهمیشه...،خداحافظ
و این،
اولین دروغ تو بود!

Ali sepehri
19-02-2009, 08:56
ای نگاهت لای لای سِحربار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه‌های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من

Ali sepehri
19-02-2009, 08:57
ای مرا باشور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی

Ali sepehri
19-02-2009, 08:59
ومن همچنان تنهایم واین تنهایی تاریک وتلخ را
هیچ کس درک نمی کند,هنوزهم من درپیچ وخم
نادانسته هایم پرسه می زنم,هنوزراه حلی برای این
دلتنگی مرگ آور پیدانکرده ام

Ali sepehri
19-02-2009, 09:09
کسی از سوی خدا می آید
که شبیه است به عشق
و بلند است چو مژگان افق
و عزیز است چو رویای شب تنهایی
کسی از سوی خدا می آید
که بوی شبنم دارد با درختان بهاری
و دل فاخته ها
و تمنای غریب لب خشک آشنایی دارد
کسی از سوی خدا می آید
که جای پایش پیداست
بر سر بسته نورانی عرش
نقش انگشتانش
نقشه هستی من و نفس به یقین بویش را
به درختان پریشان در باد
به دل دریاها خواهد داد

Ali sepehri
19-02-2009, 09:12
جاده یعنی آغاز
من به غربت جاده ایمان دارم و به تنهایی خویش
ای مسافر!
جاده را معنا کن! تو که امروز
کوله بار سفرت را بستی
جاده را پیمودی، سفری رویایی، مقصدت
آن ور مرز شقایق ها بود
جاده فرعی بود
جاده ای که می رفت تا فراسوی افق های خیال
تا ته خاطره ای دور و دراز
جاده یعنی هجرت!
عامل مرگ غریبانه شوق و فرار لبخند
و خداحافظ را باید از تیرگی جاده شنید. ای مسافر
به دنبال وداعت شعر من معنا شد
و خداحافظ را از دل تیرگی جاده شنیدم امروز
جاده یعنی:
عامل مرگ غریبانه شوق
و فرار لبخند
و خدا حافظ را
باید از تیرگی جاده شنید!

b@ran
19-02-2009, 15:44
نمی دانم اول عاشق کدامتان شدم
توفان یا تو ؟ عشق من!
اما به خاطر تو، ای توفان !
نه ، فقط به خاطر تو، ای عشق من !
می خواهم شیفته و دیوانه وار زندگی کنم
دستانم را به سوی معشوقه ام دراز کنم
پرچم را برای توفان بالا بکشم
بگذار با هم توفان کنیم، ای توفان !
اما قبل از ما، راه صاف و وسیع بود
آواز بخوان معشوق من
اگر عاشقت در توفان هلاک شد!

b@ran
19-02-2009, 15:45
زمان وجود دارد اما نه در قصر من
ساعت هایی که می گذرند
بی آنکه شمرده شوند
مردن، دوباره زنده شدن، دوباره مردن
و برای من هم گریزی نیست
قرن ها ، قصر مرا تصرف می کنند
نسیم زود گذری از تنهایی
دری از جنس فولاد
آحرهای سرد
فضای هولناکی از مرگی بی رحم
در فولادی
با چکش
می کوبم، می کوبم
و صدا ها کمتر و کمتر می شوند
صخره ها ،
دریا ،
آرام فرسوده می شود
روح ها هم دیگر این پایین پیدا نیستند
نمی دانم چه وقت سپیده دم آشکار می شود!
چه وقت ستارگان کورکورانه در فضا شنا می کنند
من کورم
در جستجوی پنجره
و قرن ها در هر قدمی می گذرند
در فاصله ای دور صدای زنگی هست
مرا فرا می خواند
روز می آید !
آنطور که آنها می گویند
و من متواضعانه روی زانوهایم نشسته ام
آیا دیوار فولادی هم پوسیده می شود؟

Ghorbat22
19-02-2009, 20:10
اینجا بی نهایت من است!
دنیا همیشه به کام زمین تلخ می شود
وقتی تمام ابهای جهان راکدند
و زمین بغض میکند
و ثانیه ها
روی جسد ماه راه میروند
انگاری وقتی نمانده است برای توقف زمین
باید دوباره رفت
و تا بی نهایت شب گریه را سرود!!

Ghorbat22
19-02-2009, 20:20
از تو به عشق رسیده ام

به سان مسافری

که ناگهان

به مقصد می رسد

Ghorbat22
19-02-2009, 20:26
وقتی تو نباشی دل من می گیرد
و زمان روی سکوتم
آرام می لغزد
چه سکوتی دارد
لحظه هایم
بی تو !