مشاهده نسخه کامل
: شعر گمنام
با یک غمی دوستت دارم
و عکست را فقط نگاه نمی کنم...
صدایت را فقط گوش نمی کنم...
زندگینامه ات را فقط نمی خوانم...
... می بلعم!
اینه را می شکند
تا مبادا از او دیدار شود
می خندد
تا مبادا چروک غصه هایش پدیدار شود
نگاههایش را کتمان می کند
تا مبادا...
مبادا...
به درد دلتنگی دچار شود
گاهی سکوت بیانگر تمام دردها میشود
چرا فکر کردم مرا
با سخن گفتن بیش مهرت میشود؟
دیگر هرگز لب از لبم باز نمی شود...
MaaRyaaMi
03-01-2009, 13:33
باد با خود همه را در هوا
معلق و بی وزن نگه می دارد
هيچ ارزش گريستن ندارد...
بغض هايم را برای ديرترها
نگه می دارم...
چه عمری گذشت
تا باورمان شد
آنچه که باد برد، ما بودیم!
قدسی قاضی نور
دوست من
پنجره را كه بستي
نديدي دستهايم لاي در مانده است.
…و من هنوز درد ميكشم
Ghorbat22
03-01-2009, 20:35
جاذبه ی زمین جذاب تر از آن است
که بگذارد
انسان آسمانی شود..
Ghorbat22
03-01-2009, 20:49
شعر و دلتنگی پایان ندارد
همیشه سرخط میماند ;
نقطه
هر موقع از روز که باشد مهم نیست
باید به تمام ایستگاه های جهان بشتابم
وحین سوار شدن بر قطارهای فرسوده
چمدانی کوچک را جا بگذارم
ان گاه قطار دود کند برود
برود دود کند
و با تاخیری بی خاطره به شهری برسد
که ایستگاه خلوت اش
پر از چمدان های جا مانده است
شاید هزاره ای دیگر
مسافری بی حرف
در قطاری که گیج میرود
شعری می خواند
"هر موقع از روز که باشد مهم نیست"
و چمدان جا مانده را
به یاد اورده بلرزد
دردناک است . . .
تو سکوت می کنی و
من صدایت را تجسم می کنم !
درگیرم
در گیر ِ خودم
که گیر ِ تو مانده !
تا به حال
کسی به تو گفته است:
چه خوب است که زنده هستی
در آن سوی شهر ؟
کسی به تو گفته است؟
دوست من!
میخواهم نه بسرایم و
نه بسرائیم
فقط زندگی کن و باش
و بگذار ترانه در دل من بجوشد
بگذار فکر کنم همهی آدمهائیکه
در پیاده رو با برگها میروند
تویی
تا طوفانی که به من میپیچید
باشد که تو باشی.
از اين آسمان
يک ابرش، سهم من است
گفتهام برای تو ببارد
تا تمام شوم.
در پایان
همه با هم برابرند
مو رنگ دیگری نمیشناسد
به جز سپیدی
همیشه دری باز می شود
حالا به هر کجا
به ناگهان میآید
عشق را میگویم
بسان بهمنی غلتان
و صاعقهای رخشان
میآید
با هزاران لهجه
تا هم آواز قناری شود
و در آینهای به وسعت ملکوت
سیمای ازلی خود را بنگرد
کدام راه است
که پای خسته را نشناسد
کدام کوچه
خالی از خاطره است
و کدام دل
هرگز نتپیده به شوق دیدار
بیا
تا برایت بگویم
از سختی انتظار
که چگونه
در دیدههای بارانی
رنگ هذیان به خود میگیرد
کدام ستاره
گواه آغاز تو بود
که جراحت بال پرستو
در اعتماد دستهایت
التیام مییافت
و درخت
ترس تبر را از یاد می برد
چه خوب بودی ای نازنین
وقتی کنار دلتـنـگیام مینشستی
چونان کبوتری بر شاخههای خالی پاییز
و تمام نیاز مرا به عشق
با صلابتی شاعرانه
عاشقانه
آواز می دادی
آه ...
چه خوب بودی ای نازنین
سه تار آویخته بر دیوار
بیقرار نغمههای نانواخته است
تا همصـدای باد باشد
آنگاه که
زمزمههای حریم عاشقی را
با خود
به هر سو میبرد
Ghorbat22
04-01-2009, 12:34
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را
مین گذاری کرده اند !
خاطرات سالهای تلخ را
لابلای دفتر مجوی
به پیشانی ما نگاه کن!
MaaRyaaMi
04-01-2009, 17:19
نمیدانم
چند شهر
چند آبادی
و چند نمیدانم از من دوری.
پس چشمهایم را در نامهای میگذارم
و به سویت پست میکنم،
شاید ببینمت....
MaaRyaaMi
04-01-2009, 20:02
بگويم اگر
چشم راستم فدای تو
لابد می گویی
چشم چپم را برای خودم نگه داشته ام
با یک چشم هم
می گذرد زندگی
بگویم اگر
تاب می آورم هزاران عذاب را در راه تو
لابد می گویی
در راه عشق
عذاب چیست؟اضطراب چیست؟
من قلبم را به تو داده ام
بی انصاف
دل که دو تا نیست
یکی است.
MaaRyaaMi
04-01-2009, 20:03
آمده اي
و من اين بار
پنجره ام را نبسته ام
مي خواهم رد شدنت را ببينم
مضطربم و نگران ...
اگر مي دانستم ...
مي دانستم ...كه تا آخر دنيا با مني
به جنگ ابر ها ميرفتم
شايد كه ببارند ...شايد كه بماني ...
MaaRyaaMi
04-01-2009, 20:16
گفتي فراموش كردن كار ساده یست
تو ، فراموش كن
من
ساده ها را بلد نيستم ....
MaaRyaaMi
04-01-2009, 22:15
دنیای کوچکی داشتم که در چشم های تو جا می شد
کودکی های شاد من ؛
سبز ، آبی ، قهوه ای
و در رنگین کمان ...
دو گوشواره آویزان از دستانم
که آویخته بود بر دهان تو .
دنیای کوچکی داشتم که تو گاه گاه از آن عبور می کردی
در کافه ی نیمه راهی
با یک فنجان چای دم نکشیده
و مرا
در طعم مکرر شیر و شکر
حل می کردی.
دنیای کوچکی داشتم
وقتی با چمدانی از چنار
از اندوه تنم گذشتی .
و از پشت صندلی
قله دماوند پیدا بود .
شیدا محمدی
شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچکترین واژه است
... تو كه رفتی!
ماه هم راهش را گرفت و رفت
و مسیری از مورچگان
که قیشدههای دیروز را میبرند
خط سرنوشت ما
یک تقاطع بیشتر نداشت
ما بودیم و خودخواهی
و ادامه ی راه...!
با تو پرنده شدن
چه آسان است
در عشق تو تنها بودم
چون جوانی که دیده به عشق می گشاید
و از جوانی خود سرمست بودم
و سراپای ترا غرق بوسه می ساختم
این داستان گذشته ای ست
که هرگز فراموش نمی کنم…
از تو تنها تار مویی بر بالشم
می دانم آه من نیز خواهد او را برد
این است که باز…بی قرار در آرامشم…
زندگی عمودی است
مرگ افقی
ما فقط نود درجه را تجربه می کنیم
چیزی کم بود
مثل بغض من
در بارانی که اين پاييز هم نمی بارید.
چیزی کم بود
مثل شعری که به تو نمی رسید
یا مربع رنگینی که در من
جا مانده بود.
Ghorbat22
05-01-2009, 05:41
در امتداد فصلی بی بهار ایستاده ایم من و درخت
نگران
می رقصد شاخه های عریان درخت
در مسیر باد
و من
می لرزم
با هر نوازش غم وقتی در چشمان خزان تو
میبینم
ریزش برگ برگ آرزوهایم را
بر سنگفرش خاطرهء دیروز
که زیر گامهای عادت له میشوند.
Ghorbat22
05-01-2009, 06:26
آنقدر سپید بودی که احساس کردم ماه شده ای
کاش همچون آسمان آبی بودی
آنگاه تا آخر عمر سر به هوایت می شدم
وقتی من و تو را به خاک بسپارند ،
هردو
سرد و بی حس
و چهره هایمان پوشیده در نقاب خاک ؛
چه کنیم ...!؟
تو بی من ، من بی تو ...
من نمی توانم تاب بیاورم
که تو قبل از من بمیری
و نمی توانم اشک های تورا
به خاطر مرگ خویش مجسم کنم ...
ما چه تنهاییم ...!!!
چه می توان کرد تا یک تن شویم !؟
تو با من و من با تو ...
از حرکت می ایستم
غرق می شوم در سکوتی سرد ،
و لحظه های غریب خود را
بی تو به دست روزگار می سپارم
وقت تمام شد ...
من به نهایت عشق تو رسیده ام !
ماه را
به تهمت تاریکی میالای
تو در شب ِ خود
فرو مانده ای.
محمود تقوی تکیار
...و بعد
تنهاييام را
توي چمدان جا ميدهم
نشانيات را
روي آن مينويسم
و همراه با چند اسكناس
به گوركن ميسپارم.
ایمان عابدین
دیگر!
آدمی را دوست نمیدارم
میخواهم درخت باشم
پرندگان را
بیشتر دوست دارم
ناهيد سرشگی
MaaRyaaMi
05-01-2009, 18:43
فرشته ای بودم
که چشمهای معصوم شیشه ایم را
خودم شکستم
و بالهای نرم و سپیدم را
خودم قیچی کردم
می خواستم با چشمها و پاهای آدمها
خوشبختی را ، درد را
گناه را
مزه کنم ...
MaaRyaaMi
05-01-2009, 18:54
كاش وقتي بيصدا رفتي
سايهات را هم تا ميكردي
و درجيبهايت ميگذاشتي
تا دائم بي وزني اش روي سايهام نيفتد،
شانه هايم ديگر طاقت بي وزني ات را ندارد....
Ghorbat22
05-01-2009, 20:03
می دونم تنهات می ذارم چه کنم دست خودم نیست
این دل بی معرفت هم دیگه دنبال دلت نیــــست
نمی خوام دروغ بگم چون هنوزم دوست داره
هنوزم تو حسرت نگــــــــاه تو بی قـــــراره
چه کنم دست خودم نیـست آسمون تیره شده
می گه تو بهار نداری فصل تو پایـــیز شده
فکر نکن ساده بودش جدا شدن از دل تو
خدا خواست و من بی لیـاقت از عشق تو
"خودم"
پاگیر شدهام
پاگیر مذهبی تازه
که حرمت آفتاب را لکهدار! نه
و عصمت عشق را
بی هیچ کدورتی
در رنجش عصر پنجشنبهها
میبخشد به اولین سلام
خداحافظي ات
پيام كوتاهي بود
كه نيمه شب رسيد
و بعد
شب
آنقدر بلند شد
كه هرگز از نيمه نگذشت.
راهی ندارد
جز
سقوط
برگ پاییزی
وقتی می داند
درخت
عشق برگ تازه ای را در دل دارد.
برای حوصله ام
ظرف بزرگتری بیاورید
سر رفته و
هیچ نمی ایستد از رفتن
همهی دار دنیا
طنابی بود
که عاشق چهارپایه ای شکسته شد
و انتقام شکست
از ما گرفت
بگذارید عاشقان
خانه شان را روی ماه بسازند و
با ستاره ها همسایه شوند
از ما بی ستاره ها که چیزی کم نمی شود
چه قدربرای رسیدن مرگ
میانبر سا خته ایم!
قرار بود
از رحمی اجاره ای
سالم به دنیا بیایم
اجارهی ماه آخر
عقب افتاد
عقب مانده به دنیا آمدم.
سوزن سوزن
تزریق می شوی
به سوراخ های روحم
با کِش خاطره
ترک تو
چه قدر دشوار بود
و نمی دانستم.
مي خواهم نگاهت كنم
اماَ
ديرم مي شود
بگذار هر چه نمی خواهیم بگویند
بگذار هر چه نمی خواهند بگوئیم
باران که ببارد
"کاری از چتر ها ساخته نیست"
....
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم....!!
Ghorbat22
06-01-2009, 15:05
حق تو این نبود که دلت رو بشـــــکنم
بعد این وعده وعید تو رو به خدا بسپارم
حق تو عاطفه بود,بهترین هــای جهان
جون دادن به راه تو و آب شدن تا به تمام
می دونم عاشقمی هرچی که گفتی قبوله
گوش های من دیگه جز غم هیچی رو نمیشنوه
توی این لحظه ی آخر دست و پام و گم می کنم
مثل اون روزهای اول که شدیم عاشق هم
با تمام دلخوشی ها خطبه ی وداع می گــــم
تو رو باز می بوسم و به خوبترین کس می سپارم
"خودم"
من پرت شدم
از نگاه
از پنجره
از پناه كوچك چلچلهها
و از دیوار
که ارتفاع غریبش
به آسمان بیخدا میرسد
من پرت شدم
و کسی گویا نیست
تا مغز سرنگونم را
از سنگفرش پیادهرو جمع کند
گامهای زمان
از پیشانی سقوط میگذرد
من پرت شدم...
پونه ندایی
فکر میکنی
برای فریب دادن شب
چقدر باید مهربانی کرد؟
در جیب هایم
چیزی نیست
در دفترم
چیزی نیست
دست هایم را باز می کنم:
چیزی نیست
دل را هم که بدهکار توام
شعر کلام نیست
واژه نیست
ما خود را فریب می دهیم
آن که شعر را زندگی می کند
شاعر است
چه بنویسد، چه ننویسد
برای بدست آوردنت نمی جنگم !
به تکّدی قلبت هم نمی آیم !
دوستت دارم ،
فارغ از داشتنت ...
آدمهايی که دوستت دارند
چند نفرند؟
-اندک-
به شمارهی انگشتهای دست
چندتا دوستت دارند؟
-من تا صد بلدم
و همهی آنها
بيشتر از پنجاه نمیدانند.
فخری برزنده
از ابتدای آن روز
که شامگاهش
باران بر گونههای تو باريد
من گم شدهام.
حسن صانعی
شب را دوست دارم
چرا که در تاریکی
چهره ها مشخص نیست
و هر لحظه
این امید
در درونم ریشه می زند
که آمده ای
ولی من ندیده ام…
شب لالایی اش را گفت
اما به خواب نرفتم
هنوز
در جایی
بیداری
با کسی…
از مدادم
3 سانت مانده
از شب
3 ساعت
و برای از تو نوشتن
مجال اندکی باقی است
جاذبه ی چشمانت
مرا به خود جذب می کند
تو آهن ربایی؟
یا دل ربا ؟؟؟
فرزندان آدم
با دختران کِه ازدواج کردند ؟؟؟!!!
ما حلال زاده ایم؟؟؟
Ghorbat22
08-01-2009, 12:35
هيچگاه ويتريني نداشتهام
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم
از اين روست که تمام خيابانهاي شهر
عشق مرا ميشناسند
Ghorbat22
08-01-2009, 16:50
رد گام هایت را که می گیرم
از تو دور تر می شوم !
گویی کفش هایت را بر عکس پوشیده ای ...
يک نيمکت کنار خيابان، دو تا سکوت...
اين زندگي کشيده به اين جا چرا ؟سکوت
من رانگاه کن به تو هم فکر ميکنم
پس فکر ميکند به خودش بي صداسکوت
اين ماجراي تلخ خيابان و عشق هاست
يک روز سرد توي خيابان دو تاسکوت
هر يک شبيه آن يکي آبي ، بنفش، سرخ
ـ هرچند بود منشاء اين رنگ هاسکوت ـ
در هم قدم زدند و به هم فکر! فکر! فکر!
آخر رقم زدند سر آغازرا : سکوت!
يک ماه بعد : هردو به هم خو گرفته اند
چون کودکي به مادر و چون کوه ؛ با سکوت
شش ماه بعد روي پل عابريبلند
من دوست دارمت! مثلا تا کجا؟ سکوت
در روز هاي بعد يکي فکر ميکند:
عشق اشتباه بوده و گر نه چراسکوت؟
يکسال بعد: ما به هم اصلا نمي خوريم
يک نيمکت کنار خيابان دو تاسکوت
دفتر خاطرات به چه کارم می آید؟
وقتی که شب ها
به این امید می خوابم
که فردا
امروز یادم نباشد
روزی که خورشید
از غرب طلوع کند
گل رز
بوی شقایق دهد
و زمین
از تسلط خدا خارج شود!
از تو دل خواهم کند . . .
کسی نمی گوید
اکبر و اصغر (دب اکبر و دب اصغر)
شبها
کنار ماه و مهتاب و ستاره
چه می کنند؟
و ابرها
چگونه بارور می شوند؟
و باران
این زنا زاده
فرزند کیست؟
به راستی که تنها خورشید
باکره است . . .
نشانی ات را
از زاهدترین دزد پرسیدم
خانه ای نشانم داد
متروک!
نبودی و من
به روی در نوشتم:
" ای بی بدیل
چه بی دلیل
از من گذشتی! "
راست می گفتی
برای من
از گل و نور و شور سخن گفتن
خیلی زود است
چرا که هنوز
نگاه های ممتد یک دختر
مرا به ابتذال می کشد . . .
ترانه ای که تو می خواندی
مرثیه می شود
حالا که من می خوانمش...
نمی خواستی ما را در زمستان ببینی
ازین رو در بهار مُردی...
مُردی و چار فصل زندگی ما
از مرگ تو گذشت...
بر سقف آرزو هایم
اندکی رنگ پاشیده ام
خوش رنگ ترینشان از آنِ تو...
من نیز در کنار تو
رنگ می گیرم
به من میگویی
گذشته را
نشخوار نکن!
چه کنم؟
هضم نمی شود!
دیروز
عاشق کسی شدم که نگاهش لهجه داشت
امروز
پی بردم که فرهاد
کار بزرگی نکرده است!
نه
اینها کاغذی نیستند
که بادشان ببرد
پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار
روی باد بگذار
رویاهای مناند
که باد را بههم ریختهاند
درخت می شوم
تو پاییزی
کشتی می شوم
تو بینهایت طوفان ها
تفنگت را بردار
و حرفت را راحت بزن!
گروس عبدالملکیان
زمين به ما كه ميرسد
وارونه ميچرخد
فرداي كوچكمان
با سيل ميرود
و آوازهاي آبيِ زمين
ميماند براي روز مبادا
زمين به ما كه ميرسد
نه ميزند
نه ميرقصد
كنارِ گازهاي شعلهور گوشه ميگيرد
به انتظارِ بَلَمي كه نميآيد.
گراناز موسوی
دري هستم
كه ميتوانست به آسمان باز شود
اگر لولايش به زمين
چفت نبود.
ليلا فرجامي
از سکوتم گذشتم...
برای تو.
خوش باش
که از هر چیز برایم عزیز تری...
حتی از سکوتم!
میمیرم
میکشی
میمانی
میروم
دستهایت به خون من،
قشنگ
لبهایم به جام تو،
حرام
میستیزم
میزنی
میبندی
میگریزم
دشنه در دیس
قصد جان
مرگ یک روح سرکش
شاعر میشوم،
قاتل!!
rosenegarin13
10-01-2009, 14:50
یاران همه رفتند تنهایی چه سود؟
آن همه مهر و محبت ها چه بود؟
من دگر با غم خود تنهایم
دلبری غم و کم لطفی یاران را چه سود؟
گرچه میدانم
یاد من گاهی گداری میکنند
غم دوری
اشک و زاری از برای من چه سود؟
خودم گفتم در غم فراق.......
باید لبخند زد
باید لبخند زد
فردا
یقینا
حتما
و مطمئنا بدتر خواهد بود
لبخند را از جيبم در مي آورم
روي لبهايم مي چسبانم
كليد را توي در مي چرخانم
آب هم از آب تكان نمي خورد !
من خوشحالم
خانه را دوست دارم
جورابهاي پشمي مي بافم
نقاشي مي كشم
اعترافات ژان ژاك روسو مي خوانم
خسته مي شوم
مي خوابم !
حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
"شب
سکوت
کویر"
فقط صدای این هق هق را
کم کنید
سراسر کوه را برف پوشانده است
و پرندگان بی دانه اند
پنجره را باز کن
منتظر باش
پرنده یی هست که به خانه ما پناه آورد
و سور امشب مان
مهیا گردد…
شمس لنگرودی
آدم بازنشسته، نويسنده مي شود
نويسنده بازنشسته، منتقد
منتقد بازنشسته، فيلسوف
فيلسوف بازنشسته، ديوانه
ديوانه بازنشسته، شاعر
(نه نه ببخشيد، شاعر، شاعر به دنيا مي آيد)
ديوانه بازنشسته، آدم مي شود!
چقدر مسافت ها زيادند...
در اين شهر،
که سرمايش
تا توي خانه ها هم مي رود.
و آدم را
از هر چه
_ پرسه زدن است _
بيزار ميکند.
...
ديگر حتي حوصله راه رفتن را هم
ندارم
در خيابان.
يک سيگار!
فقط يک نفر بيايد
يک سيگار برايم روشن کند.لطفا...
همهی اين خانهها را
عمودی باشند
یا افقی
میپيمايم
تنها
برای يک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد ...
عطا صادقی
بی سلولهايم
نمیتوانم
عاشق باشم
اما میتوانم
چون بهتی طولانی
از کنار تو بگذرم
از لبهی هزاران نفس
که به نيستی میروند
ندا آبکاری
گلوگاهت
وامدار پیکر من
رشته رشته
پاره پاره
در دست تو
طنابی پوسیدهام
کتایون آموزگار
تو میروی
و من پشت سرت مه میپاشم
بگذار جادهها مهآلود باشند
گرگها در مه
خوب سفر میکنند
خوب شکار میکنند...
دنيا، بيشهاي ست
و در اين بيشه
هر درختي كه قد ميكشد
جلوي آفتاب را ميگيرد.
خداوندا!
با احترام و عرض آداب:
ما مردم ساده دلی هستیم.
برای یک بار هم که شده است
بیا و ما را
از این سر درگمی مزمن
رهایی بخشا!
مجید ضرغامی
تقدیم به ویروس های نازنین
که محیط حافظه را
از نامه هایت پاک کردند.
مجید ضرغامی
دوست!
به عاقبت دنیا مشکوکم.
آدم ها وعده می کنند و می شکنند
داستان پسر نوح را
خودِ شما نوشته اید.
مجید ضرغامی
گم راه می شویم
عاشق می شویم و... تنها
میان این همه تن ها – می شویم
عشق را تو آفریدی
شک را تو ،
حتی ... شعر را
که دین و ایمان است.
مجید ضرغامی
کفشها بسیار مهمند
من از کفش آدمها می فهمم
که هر کس از کجا آمد ه است
با چه کسی حرف زده است
به چه کسی نگاه کرده است
یقه ها بسیار مهمند
من از یقه پیراهن هامی فهمم
که هر کس چقدر بغض کرده است
چقدر خودش را پنهان نگاه داشته است
و چقدر با کفش هایش بیگانه است.
می خواهم
در آغوشم بگیری
تا امروز
نتواند
ازمیان ما بگذرد.
بارانی آمده
رفته
وشهر خالی پشت ماه پخش می شود
گوش به فرمان تو نیستم
به فرمان هیچکس
دست شعری کوتاه را گرفته ام
و از سکوت نسل ها بالا می روم .
سیم خاردارجهیزیه مادرم بود
درمرز جاده ای که به ماه تلخ می رسید
من بی مهربا تو می خوابم
عاشق تر اما
برمی خیزم
اینجا روسپیان پاپتی
برای جفتی کفش و یک دست چینی گلدار
مصدق را تا انتهای ولی عصر می روند
...
ذرات هوا پر از کودکان مریض است
بسترمان از پنجره لو می رود
آسمان را ببند .
shady_er
12-01-2009, 11:31
باورش سخت است
براي دل كوچكم...
چه بي تفاوت
وچه بي رحمانه اولين و آخرين!
روزها ميگذرد...
سالها نيز خواهد گذشت
ميدانم،از پس غم دوريت
بر نمي آيم
مي آيم روزي،
پشت ديوار حاشا لانه خواهم كرد
خواهمت ديد!
شاد خواهم شد
پرواز خواهم كرد در اوج
كسي چه مي داند
شايد همسايه شويم
آن روزها
از بالاي برج حاشا
چه تماشايي بود چشمان گريانم
10.22
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید
ناهيد سرشگی
MaaRyaaMi
12-01-2009, 12:38
یک ربع مانده به انتظار
یک چشم خالی
دو دست ملتمس
ثانیه های بزرگ
جای خالی
قاب عکس تو
آنقدر گریه کردم
که ثانیه هایم
اشک شد
نیامدی
بدرود ای
انتظار زرد...
::.خودم.::
توفانی بود
آمد و رفت
دلِ دریا خالی شد
چند ماهی مرده
یک بطری
بی نقشهی گنجی
سارا محمدی
زنگ میزنی
یا من هستم
که هیچ
اگر نبودم این نامه را بگیر
بیا در خانهی ما
در بزن
یا من هستم
که هیچ
یا من نیستم
که زنم دری را که میزنی باز میکند
یا از درز دری که میزنی یا از طرز در زدنت
میبیند تویی و میگوید
که یا خودم رفتهام
که هیچ
یا مرا بردهاند
که هیچ
رضا مهرعلیان
MaaRyaaMi
12-01-2009, 12:43
عشق این است که مردم
ما را
با هم اشتباه بگیرند !
وقتی
تلفن با تو کار دارد
من پاسخ بگویم .
و اگر دوستان
به شام دعوتم کنند
تو بروی .
نزار قبانی
MaaRyaaMi
12-01-2009, 13:17
در این بازی
همیشه برنده
منم
در دو دست تو
همیشه گل بوده
هر دو دست من
پوچ...
سینا بهمنش
میگویم: سلام
کسی جوابم نمیدهد
پس خدانگهدار میگویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دستهایش تکان بخورد
کدام گوشه ی قلبم را
به تو بدهم
تا دلت را خط نیاندازد
که تمام دلم
خط خطی ست…
MaaRyaaMi
13-01-2009, 10:51
نیت می کنم وصدایت می کنم
با جواب ِ تو فال می گیرم
اگر گفتی "بله"
روز خوبی خواهم داشت
اگر گفتی "جانم"
تمام خوبی ها را برای تو می سازم.
فردا نه رنگ تو را دارد
نه هوای
هـای های چوپانی
گلهاش زار ميزند برای گرگ...
فردا مثل من است
گوشهیی نشسته
از ترس گرگ،
راست ميگویم.
دير شده نازنين
پرستوها رفتهاند
و ديگر
براي هيچ كس دلتنگ نميشوم
دلتنگي نيست
تنگدليست
اين كه غربال ميكند
همهمان را اينروزها
مثل کيوسک زرد تلفن
آرزو دارم
سر چهارراه بايستم
نه اينجا
ته کوچهای بنبست.
کامليا هاشمی
پرده را کنار میزنم
رنگش پريده
میداند
من مثل او عادت نمیکنم
که در شهر من
پرده با پنجره
پنجره با ديوار
ديوار با هيچ
فرقی نمیکند
سارا محمدی
مرگ اگر آید از این در گویم
برو و از در دیگر بازآ
سر برون آر زهر روزن و در
تا بینم ز همه سوی ترا
اینکه می خندد در این شب تار
اینکه آن دور ستادست بپا
سایه ی مرگ جهان ست و من است
اینکه می خواند پیوسته مرا
من تورا دوست تر از جان دارم
ایکه می خندی از دور به من
مرده ام من، تو که يی، پیشتر آی
روی بنماي در این گور به من
من ترا دوست تر از جان دارم
باز، باز آی و مرا در بر گیر
مثل این است که .... شاید ..... افسوس
تو زمن سیری و من از جان سیر
از شب نهراسید که شب آرام است
در شب دل هر طالب خلوت رام است
در صبح به جز نور کدامین لطف است
در روز که بر نوع بشر چون دام است
گر در شب تاریک یکی سرقت کرد
در روز دو صد دزد به هر یک بام است
گر روز به دنبال گهر می کردی
رو مسلک نو گیر که فکرت خام است
چه زیرکانه
به ابتذال می کشی
عشق را
می گفت به وقت کندو
پروانه سوخته
به زنبور عسل…
کمد رویاهایم
بید گذاشته
خیال هایم را جمع می کنم
لای تک تک شان
نفتالین می گذارم
کاش تو
بید نزده باشی
از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند.
آغاز همیشه یکسان است
پایان همیشه معنا میکند
راه را
بیراه را
قدسی قاضی نور
حلقه های بیچاره
شما هم دراین دایره افتاده اید
و مرکزی که به سویش می دوید
مرتب دورمی شود؟
چرا مرا متهم می کنید ؟
وقتی این نقطه را گذاشتم
در تصورم
این همه دایره سرگردان نمی گنجید .
راه را که می بندی
از بیراهه می آیند ، پاهای دیگرم
کنارت می دود من
تو راه می روی و بیراهت منم
پرت افتاده ام نزدیک تو
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
آنها را میگذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوریات را معنا کنم...
نبودنهایم را
با خاطراتی سر کن
که یادم را بر باد دهد...
این تنهایی
دیگر به " ما " نمرسد !!
اي راه بي بازگشت
من از تو بازخواهم گشت
مرور مي كنم
دوراهي هاي تو را
پشت نامعلوم پيچ هاي تو را
سايه هاي تو را
چاهها و چاله هاي تو را
كار من از حسرت گذشته است
ذهنم از هرچه نامش آرزوست
دست شسته است
كودكي هستم
روانه از سر تپه ی سقوط
با بادبادك شكسته اي در دست
خسته و درمانده از ذلت شكست
ذهنش اما از تصور اوج
-اين تخيل كودكانه-
سرمست!
چرا نمی فهمند
من آن جایی ام
مرغ باغ ملکوت نیستم
آن جایی ام که تو هستی
اگر چه آن قدر دور شدی
که صدایم را نمی شنوی…
مثل گالیور
که کوچک شده بود
می ترسم فلرتشیا
که قدم پیش بگذارم
بگویی بمان
و ناگهان بزرگ شوم
من
يكي
بيشتر دوست دارم تا وقتي زنده ام بناي يادبوم را بسازند
طرحش را هم ريخته ام
يك خرج ديناميت آ
-آتش
و انفجار
من از هر چه مرگ است بيزارم
من عشقم زندگي است
و این نهایت شعر است
دوستت دارم
عبارتی که هیچ شاعری
توی گیومه
محدودش نمی کند…
نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام
می توانی بسوزی شان .
حرف هایم را بی دلیل گفته ام
می توانی فراموششان کنی .
ولی عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام
نمی توانی دوستم نداشته باشی !!!
تازگی داشتم
به تو
به کهنگی رسیدم
در تو
اما
نه تازه
نه کهنه
بودم
در خود
مظاهرشهامت
فاصله ما چند نت ساده بیشتر نبود
ما به هم می رسیدیم
دقیق تر اگر گوش می دادیم...
شاید اگر سکوت می کردیم
فقط با دستانمان حرف می زدیم
زنگ نمی زد این آهنگ
شاید به اینجا نمی رسیدیم
که امروز با یک آهنگ
تو می رقصی
من گریه می کنم...
شروین معتمدی
Ghorbat22
15-01-2009, 11:46
دفترم بوی پیراهن یوسف را می دهد
من رفتم تا برای همیشه گم شوم !
وقتی که گوشه ای از قلبت
نوشته بودی :
اینجا کسی عاشق نمی شود ...
خیره به انتهای کوچه چشم دوختم
سر قرار
سایهی درخت بود
و گنجشکی بیقراری میکرد
شهاب مقربین
هزار سطر نوشتم و خط زدم
بیگمان اینها را هم خط خواهم زد
بی فایده ست
حتا به کلمات نمیتوان اعتماد کرد
کلماتی که دوستشان میداری
خسته شدم
خودتان خط بزنید
شهاب مقربین
Ghorbat22
15-01-2009, 12:05
«هتل کاسادلمار»
یک فنجان قهوه ی تلخ
به طعم این غروب
عکس من می افتد در نگاهت
ــ چه قهوه ای ماتی !
دریا بالا می آید از سینه هایم
و جزر و مد حرف های تو
شورابه های دلم را می آشوبد
موهایم سفیدک زده یا ؟
موهایت (هایلایت) سفید شده !
در ترک صورتم ــ خنده ای می شکند
من پیر سال و ماه نیم ـــ یار بی وفاست
دریا می شورد و
شعرهایت را آب.....
شیدا محمدی
Ghorbat22
15-01-2009, 12:15
با هیچ خونی کنار نمی آید
RH بی تابی که در رگهایم می دود
جوابی ندارد
آزمایشی که به خونت تزریق می شود
دوست دارم که کوتاه بیایم ولی
خون من از طایفه ای است
با گرایش " o " منفی!
مهرنوش قربانعلی
تمام عاشقانه هاي جهان به نام ما خواهد شد ...
اگر.........!!
تمناي نگاهت تکرار نام کوچک من باشد...!!!
جای خالیت را هیچ چیز نمی تواند پر کند
نه این کلمات
نه این خاطرات
نه ...
آنقدر در این تنهایی غلتیده ام
که دیگر ...
حتی بودن تو هم!
برای این شکاف کافی نیست ...
این راهی که میروی،
به من نمی رساندت!
نمیفهمم پا فشاریت در رفتن را
مگر نمی بینی اشک هایم را ...
که در در امتداد گام هایت جان میسپارند ؟!
آهسته تر برو
بگذار بشویند تو را
رد پایت را
یادت را ...
MaaRyaaMi
15-01-2009, 13:48
تو را به برف می سپارم
خودم را به کلیدی که گم شده بود
آدم روزهای برفی
تکه های گاهی سرد
خطوط روبه رو
"تو پاکش کردی"
با دستکش های سوراخمان نفس می کشیم
به همسایه مان سلام می کنیم
دستمان را می گذاریم روی چشم های ریز مردی که بد می خندید
" تو خاکش کردی"
زیر سرم می جوشید
آنفولانزایم خوب نمی شد
بیماران عزیز!
سردرد بهانه ی خوبی برای مردن نیست
جیغ در نیمه های شبی که برف رفته بود
برق باریده بود
قرار می گذاریم
چهار راهی غمگین
میدان گاهی بزرگ
کافه ای متروک
تو چترت را می آوری
من تنهایی ام را
تو بارانی پوشیده ای
من جوراب های شیشه ای
"چشم های ریز مردی که بد می خندید"
کوچه ها پر از تب بود و بالاپوشم کم
سی و هشت دمای مطلوبم بود
سردرد بهانه ی خوبی برای رفتن
تو را به برف می سپارم
فرزانه قوامی
Ghorbat22
15-01-2009, 17:39
من از تو سبز می شوم و تو از من !
به هم که گره بخوریـــــم بختمان باز می شود و
خوشبختی قسمتمان ...
مرا ببین که چه خوش خیال
هنوز هم
در بافه های نا منظم باد
به جستجوی طرح بازیگوش حضور تو ام
سرزنشم نکن
هزار سال دیگر هم
خوش خیال خواهم ماند...
خستگی کوچت که در رفت
بنشین و غرق شو
در لذت چمنزاری لمیده در آفتاب
با دکمه های باز
و به بره هایت بیاموز
در را به روی هر ابراهیمی که از کوه سرازیر می شود
باز نکنند
حتی اگر کاردش کند باشد
بیا به احترام
برادران لومیر
امشب را صامت زندگی کن
قصه را
با یک پیمانه چای شهرزادی که دم می کنی
پیش ببر
در مقابل
من هم ادای دینی می کنم به براتیگان
با شلیک به لامپی
که برای برهنگی مان
از حدقه درآمده
از این به بعد معیار زیبایی
بر مدار تو می چرخد
رنسانس تو
کمر تاریخ را شکست
زنان قبل از تو
زنان بعد ازتو
دیدی زیبایی حتا در لفظ
بین هیچ کدامشان نبود
استواری ام بیهوده نیست
قاف…مانده از عشق
هنوز…
Ghorbat22
16-01-2009, 05:15
هر وقت از تو خواستم دستم را بگیری بگیر
نه هر وقت که فرصت کردی !
شاید آن وقت من فرصتی نکنم
تا دستت را بگیرم ...
Ghorbat22
16-01-2009, 05:20
ساعت ها کند می دوند
زمانی که قرار است
دقیقه ای رسد
که تنها برای ثانیه ای تو را ببینم!
Ghorbat22
16-01-2009, 05:44
عشق پــر
وفا پـــر
آزادی پـــر
دل ها پــر پـــر
کلاغ پر دیگر بازی کودکانه نیـــست!
.::. RoNikA .::.
16-01-2009, 15:37
نه این رویاها
نه این پرندگان
ونه این قطار
مرا به تو نخواهد رساند
تو سال ها دور شده ای با روباهی که در چشم هایت حیله می کرد
حالا می فهمم
این همه سال بیهوده چشم به راهت دوخته بودم
دود شده ای تو،
دود
چون سیگاری در دستان یک کارگر ساده !
سعید امکانی
.::. RoNikA .::.
16-01-2009, 15:39
موج ها
ابرهاي در حركتند
و دريا
نيمي از آسمان افتاده بر خاك
اين را
تمام پرندگاني كه در دوردست ها
پر بازمي كنند
ميدانند
.::. RoNikA .::.
16-01-2009, 15:41
دريا
همان درياي هميشگي
وباد
ديوانه اي كه خودش را
به پنجره مي كوبد
هيچ چيزي تغيير نكرده
تنها شعر
شكل نبودن تورا گرفته است
و زندگي
طعم تلخ بادامي
كه در دهان انداخته ام
یاسین نمک چیان
در رؤیا گولم می زنی
در واقعیت به من می خندی
من
دانسته به این خواری تن می دهم
بیماری کدام یک از ما
مهلک تر است؟…
باران می بارد
آهوان بدون چتر
در دشتها پرواز می کنند
شقایق ها آواز سر می دهند
........
برای من اما باران
تنها شرشر مضحکی است
که از چشمان دلقکی می بارد.
دیگر نبار باران!
هیچ کس برای شکر گزاری به تپه ها نخواهد رفت.
ولنتین؟
مرخصی ندارم
به خاطر تو از سربازی فرار نمی کنم
هدیه ام را که شیشه ای از شراب هفت ساله باشد
در قمقمه ی جا مانده ام بریز
با کمی شکلات برایم پست کن
برای از یاد بردن فرمانده ام
که عجیب شکل تو دستور می دهد
نیاز می شود
زنان زیبا را به خاطر چهره های شان دوست می دارم
زنان زشت را به خاطر خلق نیکو ی شان
تو اگر زشت باشی چشمانم را می بندم
اگر زیبا دلم را
مادیان خسته بر لبه ی
راه میرود
با اجاق و صاحب و سیاه چادری
بر پشتش
او نذر کرده است
اگر چمنزاری حتا کوچک
در برابر چشمانش سبز شود
یک نعلش را برای خوشبختی دو انسان
جا بگذارد
افسانه ها را رها کن
" دوری و دوستی " کدام است؟
فاصله ها یند
که عشق را می بلعند
تو اگر نباشی ...
شیرین دیگری جایت را پر میکند!
به همین سادگی ...
MaaRyaaMi
17-01-2009, 22:00
اهل کدام نیم کره ای ؟
که فاصله ها گر چه نزدیک اما عجیب دور اند ...!
فرسنگها هم که راه بروم ،
حوالی این کره هم که بچرخم ،
باز کره ی مریخی چشمانت موطن من است ...
اهل کدام نمیکره ای که آسمان بالای سرت ،
گهگاهی جایش را به تو می دهد و تو سایه بالای سرم میشوی...!
MaaRyaaMi
17-01-2009, 22:26
موهای بلندم را هیچ دوست ندارم
وقتی طنابِ دارم می شوند
بی نوازشِ دست های تو
من رازی ندارم
قلب من کتابی ست گشوده
خواندن آن برای تو دشوار نیست
محبوبم
زندگی من
از روزی آغاز می شود
که دل به تو سپردم…
نزار قبانی
نه برای تنهایی ام
زمین و زمان را فحش می دهم
نه برای رفتنت
اشک خونین می ریزم
و نه
مردن بهتر از
نبودنت است
فقط
نگاه محزون آینه
آزارم می دهد…
چرا فرار؟
چرا چتر؟
تنها آدم های آهنی
در باران زنگ می زنند…
هراسان
در ایستگاه به انتظار ایستاده ام
می ترسم
بعد از این همه سال
چگونه با تو روبرو شوم
اما
قطاری که از دور می آید
بدون هیچ توقفی
به راه خود
ادامه می دهد
بیهوده تلاش می کنم
نام تورا از کنار نامم پاک کنم
بدون تو قدم بردارم
سینما بروم
وبا همسایگان راحت حرف بزنم
امپراطوری تو پیشانی مرا داغ کرده است
MaaRyaaMi
18-01-2009, 12:34
پائيز رمان نويس بيهودهای است
هميشه يكی دو فصل از رمانش را مینويسد
انگار نيمهشبی به سرش میزند و
به دور میاندازد
و برگ برگش را پاره میكند و
به باد میسپرد
به اين دشت نگاه كن تو!
ببين
خيال ريخته و
برگ واژهی لرزان و
پاره برگ حسرت و
پاراگراف سايه و
دست واژهی سرمازده
فروريخته
به اين دشت نگاه كن تو!
دلم چه تنگ می شود این روزها، برای تو
میان این همه ، یکی نمی شـود به جای تو
نبودنت ببین چه زار می کشد من خسته را
جانی دگر نماده است، آن هم شود فدای تو
دل رمیده ام دگر خانه ی کسی نمی شود
دلی که این بار می شود فقط سرای تو
شب های تاریـک من سحـر می شود مگر ؟
چرا می شود گاهی، ولی فقط با هوای تو!!
روزها می گذرند از پـــی هم بـــدون تـــــو
سهم من از عشق فقط می شود جفای تو
...؟!
صبح آمده است
تو رفته یی
عشق آمده است
تو نیست
چه می شود کرد
رنگ دیوار به پرده ها نمی خورد
رنگ قالی به هیچ کدام.
دیر می رسیم
زود می رویم
سالها چه پر شتاب
به یاد می آیند
چه دیر از یاد می روند
رفته اند؟...
فریبا عرب نیا
دیر آمدی موسا
دوره ی اعجاز ها گذشته است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
که کمی بخندیم
شمس لنگرودی
.::. RoNikA .::.
18-01-2009, 21:05
قرارمان
فردا
پای همین شعر
که قرار است
ادامه اش
آواز کشتگان باشد
یا
نیمه ی دیگر تو
که پشت همین دیوار
جا مانده است
نگران نباش
این بال های بریده
پایان خوشی
خواهد داشت
کریم رجب زاده
.::. RoNikA .::.
18-01-2009, 21:17
شاعر
پای دیواری که به آسمان می رسید
نشسته بود و شعر می گفت
او خسته ترین سرباز جبهه
اما بهترین شاعر دنیا بود
همه او را دوست می داشتند
و مرشدش را؛
او گمنام ترین نقاش دهکده
اما بی باک ترین جنگ جوی دنیا بود
همه او را دوست می داشتند
و مرشدش را؛
او قدیمی ترین اسیر اردوگاه
اما آزاده ترین مرد دنیا بود
همه او را دوست می داشتند
و مرشدش را...
واهه آرمن
.::. RoNikA .::.
18-01-2009, 21:18
قلمرو حکمرانی اش هر لحظه تنگ تر می شد
به تنگی یک شهر
یک خانه
یک اتاق
و کفش هایش...
خود را سوزاند
بر خاکستر پیکرش تف انداخت
سپس
انگشتش را
به ملاط سیاه آغشته کرد
و بر سنگ قبرش نوشت:
هیچ کس!
واهه آرمن
صبح که برمی خیزیم
همسران خواب آلودمان را می بوسیم
در اتاقی که حباب های قلب از آن بالا می رود
از کادر بیرون می آییم
لباس های مان را می پوشیم
با صدای بستن در
پلکها باز می شود
و هر دو یک جمله را تکرار می کنیم
بادمجان بم آفت ندارد
ای کاش
من
کلاغی بودم
بر فراز تیر برقی
خاموش
در حاشیه جاده های کویر
ُُُُ
اینجا
هیچ گمشده ای
به مقصد نمی رسد
غرق در ابدیتی سیال
ماهی قرمزی
به دنیا می آورم
به جای کودکت
تا شنا کند
به آن سوی مرزهای
مشروط زندگی
.
ابهام های عاشقانه
در سخن هایت نهفته است
سعی می کنم
لغتنامه ای شوم
پر از معانی عاشقانه
برای هر حرف بی دلیل
در جهنم تو جستجو می کنم
آنچه را که حوا
هرگز در بهشت خود نیافت
براي من که فرقي نميکند
نگاهي دور فنجان برقصاني
يا دستي با شانه هايم آ شنا
اما
حالا که آمده اي
اينقدر به ساعتت نگاه نکن !
نسیمی از نگاه های آشنا بر نمی آید...
کمرنگ شده ام برایت...
می دانم...
رنگ ها همه روزی بی رنگ خواهند گشت...
.::. RoNikA .::.
19-01-2009, 21:31
گودالی ست
دوزخی خود ساخته
و همه
روزی در آن می افتیم.
اما
صف طویل این آدمیان
که یکدیگر را هل می دهند
محفل بی رحمانه ای شده است،
بی نان
بی شراب
بی خدا
.::. RoNikA .::.
19-01-2009, 22:12
نمی داندبه قربان گاه می رود
گوسفندی
که از پی کودکان می رود
که عقب نماند
شمس لنگرودی
حواسم هست
که دلتنگی را
گاهی نباید گفت...
ببخش
برای دوستت دارم
راه دیگری بلد نیستم ...!!
مثل یك حلزون
از زندگیم بالا آمدی
به تو عادت كردم
اما تو همانطور ابله وكند
به راهت ادامه دادی
حالا نمیدانم
از كجا بالا می روی
اما رد پای كثیفت را
هیچ شوینده ای پاک نمی كند
شاعر نباش
پرنده باش
که گاهی
به پنجره اش سری بزنی
برای دیدن
عشقبازی عشقی
که از تو گریخت
دستی می نویسد
دستی می فروشد
دستی می خرد
آنچه ماندگار است
نانوشته ، غیر قابل فروش
بی مجوز پخش
در قلبت رخنه می کند
دیگر نمی رود
تو در گذشته برمی خیزی
و من در آینده
می نشینم
که نبینی
سست شدم
بدون تو
که روزی
در گذشته ها بر خواستی
به سوی آینده ای
بدون من
.
MaaRyaaMi
20-01-2009, 12:13
تنهایی
ذره ذره خودی نشان می دهد
وقتی تو آن قدر کم پیدایی که
سنگینی روزگارم را مورچه ها به کول می کشند و
من تماشایشان می کنم
مهدیه لطیفی
MaaRyaaMi
20-01-2009, 12:17
شب بخیر
بچه های عزیز !
شب بخیر
که خیلی دیر است !
به هواپیماها در هوای بهاری نگاه کنید
که چه زیبا برق می زنند
به بمب افکن ها ، تانک ها نگاه کنید
هیچ بچه ی آمریکایی شانس شما را ندارد
آنها همه ی این چیزها را
فقط بر پرده ی سینما می بینند ،
بخوابید بچه ها !
و به یاد داشته باشید
جای شما در بهشت است
اما
چیزی بخورید و بنوشید
که صف محشر طولانی است و گرسنه تان خواهد شد .
بخواید بچه ها !
اما
یادتان نرود صورتتان را بشویید
فرشتگان
انتظار بچه های تمیز را می کشند
و هیچ در فکر دلتنگی مادر نباشید
آنها مرگ را ترجیح می دهند و زود نزد شما می آیند.
ما هم قول می دهیم
پای محسمه ی آزادی
گورهای ظریفی برای شما بسازیم
تا رهگذران و توریست ها
دسته گــُلی بر آن بگذارند و
با رضایت خاطر بخندند !
شمس لنگرودی
MaaRyaaMi
20-01-2009, 20:56
باور کن آنقدر دلم غصه دارد که جایی برای تو نمانده
اگر می خواهی بروی برو
اینجا قلبی برای تو نمی تپد
اینجا دل کسی نگرانت نیست
حتی چشمی در راهت به انتظار نیست
روز ها می گذرند
هر روز مثل روز قبل
صبح چشم باز می کنم
هوا سرد و مرطوب
نفسم می سوزد
از نفس کشیدن خسته می شوم
این دنیا مرده است
بوی گندیدگی می دهد
تاریخ همان است
هیچ اتفاق تازه ای نمی افتد
اشک هایم خشک شده اند
به بدبخت بودن عادت کرده ام
کسی نیست جامی شراب دستم دهد؟
دارم زیر بار نگاهت خورد می شوم
آسمان در چشمان تو آبی است
سیاه باش
می توانی دنیای تاریکم را احساس کنی
نمی دانی تنهایی چقدر زیباست
وقتی همیشه شب باشد
تنها لب پنجره بنشینی
و به احترام سیاهی
فقط سکوت کنی
آنوقت می توانی مرا در دنیای تاریکی پیدا کنی
تو یاد گرفته ای که عاشق نباشی
هیچ گاه عاشق نباشی
.::. RoNikA .::.
20-01-2009, 21:23
صندلی در جاده منتظر است
آفتاب می آيد و می رود
باران می آيد و می رود
برف می آيد و می رود
اما تو
نه از جاده می آيی
نه از قلب من می روی
.::. RoNikA .::.
20-01-2009, 21:24
تا نگاه يک اشاره راه بود
و من در آستانه شکستم
درها که بسته شد
چهار انگشتم در جيغ لولاها گم شد
برای انتظار کشیدن
به دنیا آمده ایم
همیشه یک چشممان
در انتهای کوچه
خشک شده است
و یک چشممان را
به در نیمه باز
دار زده ایم
او سرزده خواهد آمد
با گلی در دست
اما ما انتظار کس دیگری را داريم
برای به دست آوردن
یک عمر
برای از دست دادن
یک لحظه
من عمرم را
در یک لحظه به دست آورده ام
با دیدن تو
دیگر هیچ پرنده یی
روی دست هایم نخواهد نشست
صدای ضربه ی تبر
وحشتناک تر از خودش
امشب چه بی رحم شده ای
نگاهت را از پاهایم بردار
زمین
از آن شما که می خندید
و فرشتگانی که به شما می خندند
از من چیزی نخواهید
دلقکی که شما را می خنداند
من نیستم
زیبایی را
از پیامبران
به ارث برده ای
همان طور مقدس
مهربانی را از گل سرخ
-که بی دریغ زیباست-
ای دختر زیبا و دوست داشتنی!
قصه یی دیگر باش
این قصه
فراتر از رویاهای ماست
قصه یی باش در اندازه ی ما
ما آدم هستیم
با تمام پستی هایش
بدون تو
كلمات ديگر تاب در كنار هم بودن را ندارند
من چگونه آنها را مجبور كنم
تا در كنار هم قرار گيرند و شعري بسازند
آنها هم بي قرار تو اند
Ghorbat22
21-01-2009, 11:55
آنقدر آرزوهایــــم را
به گور برده ام نازنین
که دیگر جایی
برای جسدم نیست !
Ghorbat22
21-01-2009, 14:15
خانه که نیستم
کلید را همان دم در زیر
گلدان همیشگی مان گذاشتم !
تا رویایت اگر آمد
پشت در نماند ...
از ظرافت انگشتهاي تو مي بارد
باران،
وقتِ خيمه شب بازي ابرها ...
عجيب نيست كه يادت
از خودت
با معرفت تر است
تو رفتي
اما او هنوز
در گوشه تنهاي ام مرا غافلگير مي كند
چه بیهوده
در این همه فاصله
نقطه های اشتراک را می جستیم
دو راهی اول ...
می توانست بهتر باشد!
چه زود دستمان رو میشود
وقتی که تظاهر می کنیم!
شاید تنها اشتراکمان
همان نشستن در یک کوپه بود!
سکوت که میکنم ...
میگویی خداحافظ
سکوت هایم را تفسیر نکن!
اگر می توانستی
که کارمان به اینجا نمیک...!
خداحافظ!
.::. RoNikA .::.
21-01-2009, 15:34
برگ را
از درخت
پیراهن آبی ام را
از بند رخت
جدا کرد
آخرین باد پاییزی
.::. RoNikA .::.
21-01-2009, 15:38
آه
سایهٔ عزیز
میدانی
در روزهای ابری چقدر تنها میشوم.
MaaRyaaMi
21-01-2009, 17:23
مینشینم کنار میزتان
و آنقدر شیطنت میکنم
که صدای همه چیز در بیاید
صدای جاقلمی و قلمها
صدای خودنویس توی دستتان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا
...
آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم در آمده
عباس معروفی
MaaRyaaMi
21-01-2009, 17:49
شده روشن قدم برداری
بی سوت زدن
بی واهمه
راه را بشناسی در شبی تاريک؟
میخواهم
اندامت را
به حافظهی دستانم بسپارم.
عباس معروفی
.::. RoNikA .::.
21-01-2009, 20:27
آهای کودک خوشحال
این گونه زندگی بس سخت و طاقت فرساست
و کودک بی توجه به نصیحتم
هم چنان
سرسره را برعکس بالا می رود
سحر سخایی
غبار بود یا مه
چه فرق می کند
تو
گم شدی
مدتها بود كه ميخواستم بنويسم
فرق بين دريا و پرنده را فهميدهام
دريا در اعماق تاريك خود همواره چيزي براي پنهان كردن دارد
اما پرنده بر فراز روشن آسمان همواره چيزي براي كشف مييابد
حال كه تو دريا بودن را انتخاب كردهاي
من عكس پنهان كردههايت را بايد در آسمان ببينم
می خواستم به دریا رو کنم
ساحل مرا در خود نشاند
آن هم پشت به ژرفای تو
چه فرقی می کند که دریا باشی یا آدم
توفان از سر هر دو می گذرد
روزی سر از تابوت بر می دارم
و برای شما که مهربان نبودید
دستی تکان می دهم
سفر که گریه ندارد.
پس از انتظاری طولانی
باران نبارید
در آستانه ی مهمان خانه
یک دیگر را ملاقات کردند
به تلخی لبخند زدند
و دور شدند از هم
هر کدام
با جسد دیگری بر دوش
Ghorbat22
22-01-2009, 12:23
می گویی باغ دلم بزرگ است
تنها گلی چون تو را در آن کاشته ام
ولی اکنون
من تنها گلی در آن باغ بوده ام
که خشکیده است !
مراقب گل های دیگر باش .
"خودم"
Ghorbat22
22-01-2009, 12:25
در زندگی با دروغ هایت فریبم دادی
یادم باشد بگویم
در کتاب فارسی به جای داستان چوپان دروغگو
نقل داستان ما کنند !
"خودم"
.::. RoNikA .::.
22-01-2009, 13:50
کودکی ام را
پی خدا فرستادم،
با توپی در دست
خندان برگشت!
زندگی ام را
پی خدا فرستادم،
بر دوش زمان
حیران برگشت!
وجدانم را
پی خدا فرستادم،
دست در دست من
گریان برگشت.
سونا خواجه سری
.::. RoNikA .::.
22-01-2009, 13:51
کودکی هستم چند ده ساله
که پا به پای باد می دوم،
اما
چرا فرفره ام نمی چرخد؟
سونا خواجه سری
.::. RoNikA .::.
22-01-2009, 14:18
از فردا که می گویی
بهانه می گیرم
بهانه ی راه دور و کیف و کفش و خانه.
سرت را بر می گردانی
طوفانی می شود دیروز
من میان هیاهو گم می شوم.
شیدا محمدی
چه غم ناک است
صدای عقربه های ساعت
در صندوقی کهنه
که کلید قفلش را
مادربزرگ در جیب گذاشت
و با خود برد
ايستگاه آخر دردهاي جهان
بوي خوش تمام گيلاس هاي دوقلو
عطر زنانه ي ليمو
و مرگي
كه دوست دارم آن جا به سراغم بيايد
جائي،
حوالي آغوش مادرم
دلم مي خواست با تو بگريم
از تو گريستم.
دلم مي خواست با تو بگويم
از تو گفتم.
دلم مي خواست تو را بخواهم
از تو خواستم.
دلم مي خواست با تو بميرم
از تو مردم.
فالگیری پیر تو را در فنجانم یافته بود
گفت:
اولین برف که ببارد او می رود و دیگر از او خبری نخواهی یافت
اما...
برف که آمد رد پاهایت روی دلم جان گرفت
و تو ماندی
نه فقط برای این زمستان
برای زنده ماندنم در همه ی زمستان ها
آن هم بی تو
میخواستم فیزیکدان شوم
بوسههای تو مرا شاعر کرد.
پیش از آن
دو دستگاه بیسیم ساخته بودم
میدانستم که امواج صدایت
با چه سرعتی حرکت میکنند
چطور در گوشی من تکثیر میشوند
و نسخههای صدایت را در چه فاصلهای میتوان شنید.
قرار بود قاعدهای کشف کنم
که انرژیهای پراکندهی تو را از فضا گرد بیاورم
از آنها جسم تو را بیافرینم
با لبخند، با اشک.
درآغوشت
ضریب اصطکاک پوست بر پوست، سیال در سیال را
اندازه میگرفتم،
ضریب جاذبهی زمین را
و مکان دقیق سقوط را در حرکت دورانی.
نمیدانستم فرکانس بوسههای تو را چگونه حساب کنم
کدام سرعت را بر فاصلهی میانمان تقسیم کنم.
در آغوش تو
هر بار با سرعت نور به میان ستارگان پرتاب میشدم
و هر بار جوانتر میشدی.
حالا
با همهی دانش فیزیکم
تنها میتوانم جرم سیاهچالهای را اندازه بگیرم
که هر جسم زندهای را
به انرژیهای سکوت
تبدیل میکند.
Ghorbat22
23-01-2009, 02:20
من که چیز زیادی نخواسته ام
تنها آسمان را خواسته ام
و گاهی تو را
که اگر ماه نباشد
روشنایی شب هایم شوی !
.::. RoNikA .::.
23-01-2009, 11:39
خیابان های خیس
کوبش باران بر خاطرات…
تو
در کنارم
دستهامان
در تلاش کلام آخر
دستم می لرزد
چشم می گشایم
دستت نیست.
.::. RoNikA .::.
23-01-2009, 11:40
سنگی که در دست توست
شبیه سنگ نیست
اما قلبم را می شکند
چیزی که در قلب توست
شبیه خط فاصله ای است بین من و تو
طنابی از دستت به قلبم آویزان می کنی
که هیچ وقت نیفتی
ناگهان دستت شبیه قلب من می شود
و سنگ از دستت می افتد
همین یک چتر مانده است
در این ته مانده ی شب بارانی
دیگر
هیچ کس
تنهایی نمناکش را به دوش نمی کشد
مادرم خياط است
او همه چيز می دوزد
انگشتان اش را هم به روزگار دوخته است
و شانه هايش را به بار آن.
آفتاب بر صندلی نشست
اما شب می رسد
از جا بلنداش خواهد کرد
اعتبار ما بيش تر از آفتاب نيست
ما را هم از صندلی بلند خواهد کرد
شبی که از روی برنامه ی جهان می رسد
از هر طرف که سر بجنبانی
آوازهای نیمه تمام کسی است
که دنیا را
بیراهه آمده است
تنها
قرچ قروچ صدای درد می آید
از شکسته شکسته ی این دل
جهان
افتادن از خواب هایی هول آور است
و زندگی
زلزله ای که گاه گاهی می آید
اما نمی رود .
تمام پرندگان شهر
از راز ما خبر دارند
از روي سيم هاي تلفن
جم نميخورند.
گوشي را كه بر مي داري
سيم ها گرم مي شوند،
صداي تو كه مي پيچد
به خط مي شوند،
همديگر را مي بوسند.
MaaRyaaMi
24-01-2009, 12:36
زمستان همیشه
با طرح لبخند تو
گرم می گذرد!
جهان
آنقدرها ها هم که فکر می کنی
پیچیده نیست.
بگذار فیلسوف ها
آنقدر فلسفه ببافند
تا نخ نما شوند!
زندگی...
آنقدر بی معناست
که به معنای آن فکر نکنیم
- بهتر است...
حالا سخت نگیر و کمی بخند
که دارد برف می بارد!
MaaRyaaMi
24-01-2009, 12:42
نگاهت
این روزها
طعمِ گسِ خرمالوهایِ
تابستانِ اولین سلام را می دهد!
دلچسب نیست
طعم میو ه ی چشمانت
- وقتی هنوز -
دستانت
آفتابِ مردادماهِ
همان تابستان است!
برای پیدا کردن مقصر
کمی دیر شده است
...شاید تقصیر تو نبود
گنجشگهایند
که ساده می میرند
در بازی با سنگها ...!
چاره ای نیست به باریدن برف
آدم برفی باید شد...
بیهوده تلاش میکنی
این صخره
پژواکی هم نمیدهد
به دنبال چشمه نگرد ...
از حرف ها خسته شده ام
کوهی به من بده
و فرصتی برای فرهاد شدن ...
*TaBaSoM*
24-01-2009, 21:32
به من می گویند:
همه ی رنگ ها را در دست داری
چرا فقط سیاه را در نقاشی هایت به کار می بری ؟
شاید این تنها رنگیست که سپیدی او را خوب جلوه می دهد !!
شاعر : خودم
*TaBaSoM*
24-01-2009, 21:39
قرار گذاشتیم همیشه در کنار هم باشیم
پس چرا در کشتی ات
من را قرار ندادی تا
از طوفان سهمگین زندگی در امان باشم پیامبر من ؟؟
شاعر : خودم
جنین خاطراتم
ذره ذره
فضای رحم را سنگین می کند
آبستن کدام حادثه شده ام؟…
جادو گران
در گوی های شیشه ای
شکارچیان
در جنگل ها
قمار بازان
در تاس ها
بیهوده دنبال تو می گردند
تو در قلب منی
تو در قلب منی
تو در قلب منی
دست هایم
به موهای تو چسبیده اند
یا موهایت را به من ببخش
یا دست ها را از من بگیر
یا عاشق شو
اگر لاک پشت بودم
چه قدر خوش بخت می شدم
می توانستم
به آرامی از تو دور شوم
به آرامی
هیچ تجربه ای برای یک آفتابگردان
تلخ تر از هرزگی آفتاب نیست !
خسته ام از روزهایی که
به دنبال خورشیدی که نبود
در سر به هوایی گذشت ...
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.