کجاها ساکت باشیم
در موارد زیر، آب دستتان است زمین بگذارید و لب از لب نجنبانید! جاهای دیگر ساکت نیستید، نباشید؛ اینجاها اگر حرف بزنید، آبرویتان بدجوری میرود و ضررهایی میکنید که به این زودیها و آسانیها جبرانشدنی نیست. پیشنهاد ما این است که تمرین سکوت را از همین جاها که اصلاً و به هیچ وجه نباید حرف بزنید شروع کنید، تا وقتهای دیگر بتوانید جلوی زبانتان را بگیرید.
1. وقتهایی که میخواهی چیزی را بگویی که دربارهاش چیزی نمیدانی.
2. وقتهایی که میخواهی چیزی را بگویی که اگر کسی به خودت بگوید، بهت برمیخورد.
3. وقتهایی که میخواهی چیزی را بگویی که برایت فایدهای ندارد.
4. وقتهایی که میخواهی زبان به شر بچرخانی.
5. وقتهایی که میخواهی دربارهی چیزی حرف بزنی که به تو مربوط نیست.
6. وقتهایی که میخواهی کسی را دست بیاندازی.
7. وقتهایی که میخواهی حرفهای صدمنیهغاز و وقتتلفکن بزنی.
8. وقتهایی که میخواهی حرفی بزنی که جاش الان نیست.
9. وقتهایی که میخواهی حرفی بزنی که برای خدا نیست.
کجاها ساکت نباشیم
تا میشنوید چیزی فایده دارد، آن را سفت نگیرید و ولکنش نباشید! درست است که سکوت خیلی فایدهها دارد، اما بعضی وقتها هیچ فایدهای ندارد اگر شکسته نشود. سکوتی پرفایده و خاصیت است که به جا و وقتش شکسته شود و صرفاً یک بالاپوش نباشد که طرف بپوشد و خیال کند با آن خیلی باوقار و خردمند جلوه میکند!
در این پنجره لیستی است که وقتهای شکستن سکوت را به شما گوشزد میکند. بخوانید و عمل کنید، ولی دقت هم بکنید که به این بهانهها تبدیل به آدم پرحرفی نشوید!
1. وقتهایی که باید کسی را هدایت کنید. اگر یک نفر از شما آدرسی را پرسید که دقیقاً میدانستید کجاست، سکوتتان را بشکنید و تا بندهی خدا گم و گور نشده، بهش راه را نشان بدهید. اگر کسی از شما آدرسی را نپرسید، اما شما به وضوح دیدید که طرف دارد راهی صد در صد اشتباه را میرود و هر چه بیشتر ادامه بدهد بیشتر در خطر میافتد، باز سکوتتان را بشکنید و تا بندهی خدا ناکار نشده، نجاتش دهید. سکوت فایده دارد؛ اما فایدهاش کجا به پای حرف زدنی میرسد که با آن کسی از چاه به راه میآید و علامتسؤالهای بالای سرش، یکی یکی محو میشود. دلیل اینکه خدا پیامبرها را هم با کلام مبعوث کرده، همین است. وگرنه آنها عقلشان خیلی بیشتر از ما کار میکرد که سکوت کنند و مستفیض شوند از فوائد ساکت بودن.
2. وقتهایی که میخواهید حرف بهدردخوری بزنید. هر حرفی بهدردخور نیست. حتی خیلی وقتها نصیحتی که میخواهیم کسی را بکنیم هم، حرف بهدردخوری توش نیست و پر است از شعار و حرفهای کلی. اگر غربال کردید و واقعاً دیدید حرفی بهدردخور در خورجین دارید، معطل نکنید و دهان شریف را باز کنید! مثلاً همین «وقتهایی که میخواهید حرف بهدردخوری بزنید، ساکت نباشید»، خودش یک حرف بهدردخور است که حالا که زدیم، امید است از تعداد پرحرفان جهان کم شود!
3. وقتهایی که میخواهید ذکر خدا بگویید. آدم ساکت، از خیلی گناهها دور است. سکوت خودش عبادت است. آدم عاقل ــ بیهیچ دلیل موجهی ــ عبادتش را تعطیل نمیکند؛ مگر آنکه بخواهد آن را به عبادتی دیگر وصل کند.
4. وقتهایی که باید سؤالی بپرسید. ساکت بودن فایده و فضیلتی ندارد وقتی چیزی را نمیدانید اما براحتی میتوانید آن را سؤال کنید و از جهل و ندانمکاری بیرون بیایید. سکوتِ محصلی که درس معلمش را نفهمیده، دلیل انضباط او نیست؛ به او خواهند گفت حواست سر کلاس کجا بوده و مگر خواب بودی که دست بلند نکردهای و نپرسیدهای.
5. وقتهایی که باید جواب سؤالی را بدهید. هیچ چیز همتای یاد دادن و یاد گرفتن نیست. وقتی چیزی را ندانی در حالی که دور و برت زیادند کسانی که بدانند، یا چیزی را بدانی در حالی که دور و برت فراوان هستند کسانی که ندانند، هیچ دلیلی برای نیاموختن و نیاموزاندن موجه نیست. حتی اگر بستر، بستر مرگ باشد یا در میدان جنگ باشی یا اصولاً آدم ساکتی باشی!
6. وقتهایی که روح شلوغ و ناآرامی دارید. آدمیزاد، گاهی وقتها، نزدیک است که دلش بترکد. گاهی چنان حجم مشکل یا غم یا شادی بالاست که از ظرف وجود آدم سرریز میکند و انسان طاقتش را ندارد. این جور وقتها، بهترین کار حرف زدن با کسی است که بهش اعتماد داری و باحوصله پای حرفهات مینشیند. بعد از این صحبت است که به وضوح میبینی سبکتر شدهای و دلت وزن کم کرده است. این جور وقتها، ساکت بودن به دق کردن آدم منجر میشود!
7. وقتهایی که میبینی تازهواردی تو آمده و احساس غریبی میکند. به حرف بگیرید آدمی را که برای اولین بار وارد جایی شده و کسی را آنجا نمیشناسد. کمی بروید آنطرفتر و جا باز کنید کنارتان بنشیند و بهانهای برای حرف زدن پیدا کنید تا جو برای بندهخدا شکسته شود و غریبیاش نکند. اینها کارهای خوبی است؛ از ساکت نشستن و بر و بر مردم را نگاه کردن و حتی سلامی بهشان نکردن، خیلی بهتر است.
چهارراهی که به سکوت میرسد!
چهار راهحل برای کسانی که مشکلشان پرحرفی است
برای ساکت بودن و بجا و بموقع حرف زدن، هنوز هیچ قرص یا آمپولی اختراع نشده. شاید روزی اختراع شد! در آن صورت، روز زیبایی برای پرحرفها خواهد دمید! صف میکشند مقابل کلینیکها و داروخانهها تا با یک تزریق وریدی یا چند بسته قرص جوشانِ سکوت، تعداد کلماتِ کمتر و کمتری به زبان بیاورند و ساکت یک گوشه بگیرند بنشینند!
تا آن روز، البته پرحرفها میتوانند 5روز بخوانند! 5روز چهار راهحل تضمینشده برای عادت به سکوت و کمحرفی پیشنهاد میکند که براستی مجرب است. سالها و سدههاست که ساکتان جهان از همین چهار راه به سکوت رسیدهاند.
این چهار راه را در همین پنجره میتوانند بخوانید؛ بدون آنکه توی صف بایستید یا مجبور باشید درد یک تزریق وریدی را تحمل کنید!
1. دربارهی چیزی که میخواهی بگویی، قبلش فکر کن. آدمهای ساکت، آدمهایی هستند که برای هر حرفی، اول خوب سبک سنگینش میکنند، بعد میزنندش. آنها عادت کردهاند قبل از باز کردن دهانشان، حرفی را که تا پشت دندانهایشان آمده، توش چراغقوه بیاندازند ببینند چیزی دارد که به گفتنش بیارزد یا نه. معلوم است که این آدمها در مقایسه با کسانی که همینجور دهان مبارک را باز میکنند و حرف میزنند و حرف میزنند، چیزهای بیشتری را میبینند و میفهمند. اگر نه، اینها هم ناخالصیهای مضرّ کلامشان را نمیدیدند و به اندازهی آنها دهانشان را باز میکردند. سکوت، این مجال را به آنها میدهد که آسوده و عمیق و ازسرفرصت فکر کنند. به آدمهای دور و برت نگاه کن! به فامیلها و دوستان و همسایهها. غالباً هر چه کمحرفترند، بیشتر میفهمند و عقل و شعور کاملتری دارند. آنها قطعاً با ما همعقیدهاند که کلاغ داستان «زاغکی قالب پنیری دید»، اگر کمی ــ فقط کمی ــ فکر میکرد، هیچ وقت دهانش را باز نمیکرد و تا آخر عمر حسرت به دل آن تکه پنیر لیقوان نبود که روباه ربود!
2. آمار حرف زدنت را داشته باش. با حساب و کتاب حرف بزن! دقیقاً مثل پولی که با حساب و کتاب خرج میکنی و خوب حواست هست حیف و میلش نکنی و هر جایی دست به جیب نبری، حساب و کتاب حرفهات را هم داشته باش. تصور کن: اگر مثل حساب بانکیات که رقم مشخصی دارد و بیشتر از آن نمیتوانی چک بکشی، تعداد کلماتی هم که روزانه میتوانستی بزنی مشخص بود؛ آن وقت چقدر سنجیدهتر حرف میزدی و سعی میکردی کلماتت را ذخیره کنی برای مواقعی که جا و وقت حرف زدن است.
3. کم حرف بزن تا کمتر جواب پس بدهی. تو اگر حساب حرفهات را نداری، کسی هست که دارد! او همهی حرفهات را مینویسد! جهان، جهانِ یلهای نیست که تو حرفی بزنی و دلی بشکند یا وقت عدهای تلف شود یا کسی راه اشتباه برود و بعد، کسی به کسی نباشد تا حساب ازت بکشد که چرا گفتی.
4. حرف زدن را هم یک جور «کار» بدان. همهی ما برخوردهایم با کسانی که توی اتوبوس یا تاکسی، تا به مقصد برسند... توجه کنید: «تا به مقصد برسند»، شروع کردهاند به حرف زدن و تحلیلهای سیاسی اجتماعی کردن و از در و بیدر گفتن. میدانید علتش چیست؟ علتش همان بیکار بودن و وقتِ بیزبانی است که «تا به مقصد برسند» دارند. حالا اگر یک نفر به همین آقایان یا خانمها بگوید که لطفاً همین جا پیاده شوید و بروید آن طرف خیابان و دوباره تاکسی یا اتوبوس سوار شوید و برگردید همان جایی که بودید و دوباره از آنجا تاکسی یا اتوبوس سوار شوید و بیایید همین جایی که الان هستید و به مسیرتان ادامه دهید، نگاه عاقل اندر سفیهی بهتان میکنند و میگویند: «برای چی همچین کار بیخودی بکنیم؟!» همهی ما اگر حرف زدن را هم «کار»ی بدانیم برای خودش، همان طور که کار بیخود و بیدلیل نمیکنیم، حرفِ بیخود و بیدلیل هم نمیزنیم.