تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 1 از 1

نام تاپيک: نوشته های [ دری وریه ] یک عدد من بالغ

  1. #1
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Mar 2013
    پست ها
    4

    2 نوشته های [ دری وریه ] یک عدد من بالغ

    من خدا را در قمقمه آب يافته ام ،
    در عطر پيچ امين الدوله ،
    در خلوص برخي كتاب ها و حتي نزد بي دينان .
    اما تقريباً هيچ گاه وي را نزد آناني كه كارشان سخن گفتن از اوست ، نيافته ام .
    رستاخيز
    كريستين بوبن


    خودم شخصا خدا را توی خیلی جاها دیدم . وقتی یک فصل از کتاب رو کامل حذف میکنی و فردا سر امتحان میبینی که هیچ سوالی ازش نیومده . اون موقع هاست که خدا میزنه سرشونه هام میگه بیا حال کردی ؟
    یا مثلا وقتی میبینی تو دقیقه 90 همه چیز برعکس میشه ، خدا از گوشه تصویر سرشو میاره تو کادر و میگه اگه زودتر همه چیزا درست کرده بودم فکر میکردی همه کارا رو خودت کردی و اصلا بهم توجهی نداشتی .

    یا بعضی وقتها که آدم یه کاری را میخواد با تمام وجودش بکنه ولی هرکاری میکنه انجام نمیشه و بهش نمیرسه ، دقیقا میشه نیروی خدا رو ثابت کرد . به قول یکی :

    من با تمام وجود تو را میخواهم و تو هم با تمام من را میخواهی ولی چرا به هم نمیرسیم ؟
    ببین خدا چه نیروی بزرگی دارد .
    یا وقتی که یک امتحان را گند میزنید و خیلی ناراحتید ولی وقتی نتیجه امتحان میاد میبینید خیلی بهتر از اون چیزی هست که فکر میکردید . وقتی برگه امتحان را تحویل میدید و برگه ها بایگانی میشوند خود خدا شخصا وقتی کسی حواسش نیست میره برگه ها رو برمیداره و گزینه ها رو تغییر میده . خودم اینا با چشما خودم دیدم .
    حتی یک بار هم دیدم برگه ی کلید جواب ها را داشت تغییر میداد ( این کارش خیلی زشت بود )

    من خدا را جاهای خیلی زیادی دیدم ، جاهایی که حتی فکرشم نمیتونید بکنید ،
    یه روز که ساعت 8 امتحان داشتم و حواسم نبود ساعت را کوک کنم خدا اومد بالا سرم ساعت 7:45 صدام زد ولی وقتی بیدار شدم هرچی گشتم پیداش نکردم . بعد که سوار تاکسی شدم و دقیقا ساعت 8 به دانشگاه رسیدم تازه فهمیدم چرا پیداش نکرده بودم . چون تا صدام زده بود سریع رفته بود یه تاکسی پیدا کرده بود و بهش گفته بود سر ساعتی که من میرسم سر خیابون اون اونجا باشه ، از اون طرف هم رفته بود اداره کنترل ترافیک اصفهان و برنامه ریزی کرده بود که همه چراغ سبز ها سر چهارراها بهمون بخوره .
    یک دفعه هم که کسی خونه نبود و از گرسنگی داشتم می مردم رفتم سر یخچال و یک تیکه پیتزا پیدا کردم . اون روز فهمیدم خدا علاوه بر آدمای مومن ، خدای آدمهای گبر و گشاد هم هست .

  2. 2 کاربر از 1 عدد من بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •