سلام بر دوستان اهل ادب
این تاپیک رو زدم تا بلکه هممون بتونیم برای کسایی که تا حالا دلمون خواسته نامه بنویسیم و نتونستیم،نامه بنویسیم.
مهم این نیست به کی یا چی نامه مینویسید.فقط بنویسید...تو نامه آدم خیلی چیزا دلش میخواد بگه.همه ی اونا رو بگید و خجالت هم نکشید چون کسی ازتون بازخواست نمیکنه
به پدرتون،مادرتون،عشقتون،حتی به میز دوران مدرستون...به هر کسی دلتون میخواد بنویسید...سعی کنید خییییلی طولانی نباشه که همه حوصله کنن بخوننش
امیدوارم تاپیک خوبی باشه و خوشتون بیاد و کمی هم کمک کنه که ما خیلی از حرفامونو بگیم و کمک به نوشتنمون کنه
اگر دوست نداشتید فقط فحش ندید که من دلم نازکه
یه چیز دیگه ایی هم هست که اینجا فقط نوشته های خودتون رو بذارید...کپی برداری نکنید
مهم این نیست چه طور مینویسید،مهم اینه که حرفی میخواهید بزنید رو بگید و ما متوجه شیم
در ضمن هر کسی میتونه چندین نامه با مضمون های و گیرنده های متفاوت بنویسه
---------- Post added at 02:50 PM ---------- Previous post was at 02:46 PM ----------
اولین نامه رو خودم میفرستم که به دستتون بیاد منظورم
برای خودم اسم مستعار نیلی رو گذاشتم
سلام نیلی.نیلی کوچکم دلم برایت تنگ شده است.سالهاست که قصد این را داشتم نامه ای برایت بنویسم اما نشد.نتوانستم.از رویت خجالت میکشیدم.یادت می آید که سالها پیش برایم نقشه می کشیدی؟مرا به تصویر می کشیدی؟بهترین ها را برایم آرزو می کردی؟اما دیدی چه شدم؟آنی نشدم که تو می خواستی.سالهاست سعی میکنم اما مشکل این بود که تو بسیار بلند پرواز بودی و من اکنون نا امید.
دلم برایت آنقدر کوچک و کوچک شده است که میترسم روزی آن را از دست دهم.یادت می آید که چه روز ها با یاد من سر کردی؟همیشه با من صحبت می کردی هرچند که من کنارت نبودم و سالها از تو دورتر بودم.چقدر و چند سال نقش من را تمرین کردی.مهندس شدی.پزشک شدی.پرستار شدی.همه و همه کس شدی جز آنی که من هستم اکنون.شغل من تنهاییست.کاش میتوانستم همان سالها به تو بگویم تا برای آن آماده شوی تا شاید کمتر عذاب بکشی از تنهایی.حیف که از کف رفتی و من هیچ راهی برای کمک به تو و بر گرداندنت ندارم جز این نامه.
دلم برای آن کیف قشنگت تنگ شده است.یادم می آید آنقدر کوچک و ظریف بودی که کوچک ترین کیف ها هم از زانوهایم پایین تر می آمد.همیشه به آن خنده ها و شادی هایت حسادت میکنم.حسادت میکنم چون همه دوستت داشتند.چون شاد بودی و شیرین و شاید فکر میکنی که من هم شاد هستم اما باز هم اشتباه کردی.
دلم برای آن خط خطی هایی که همیشه بر روی دیوار خانه تان می کشیدی تنگ شده است.برای دادهای مادرت که میگفت:"نکن بچه.همه دیوار ها رو داغون کردی.حالا من چطوری تمیزش کنم ذلیل شده؟"
دلم برای ذره ذره لحظه هایی که با تو داشتم تنگ شده است.بزرگ ترها به من گوشزد میکنند که قدر زمانم را داشته باشم و من به تو.مراقب کودکی ات باش.نمی گویم که مراقب باش که زمین نخوری چون میدانم خواهی خورد.مراقب باش که اگر روزی زمین خوردی،سریع بلند شوی و سرافراز به راهت ادامه دهی و به مسیر درست.مراقب باش نا امید نشوی.مراقب پدر و مادرت باش که از تو نرنجند که بعد ها این رنجش، قلبت را تکه و پاره خواهد کرد.مراقب همه ی نقاشی هایت باش.آن خورشید های زرد خوش رنگت را همیشه خندان نگه دار.به گل های باغ نقاشی هایت همیشه آب بده و نگذار که پر پر شوند و دستت را همیشه در نقاشی هایت در دست پدر و مادرت گذار.و مهم تر از همه اینکه شاد باش.این همان چیزی است که من سالهاست پی اش هستم.
این نامه را برایت فرستادم تا شاید به حرف هایم گوش دهی و همه چیز را عوض کنی.تا شاید فردا که من از خواب بیدار شدم لبخند بر لبانم باشد.
دوستت دارم و خواهم داشت و فراموشت نخواهم کرد
امضا:آینده ی تنهای تو.. نیلی
برسد به دست کودکی هایم در 15 سال پیش