تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: نظرتون در مورد موضوع تاپیک

راي دهنده
10. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • عالی

    8 80.00%
  • متوسط

    1 10.00%
  • ضعیف

    1 10.00%
  • حس خاصی ندارم

    0 0%
صفحه 3 از 3 اولاول 123
نمايش نتايج 21 به 27 از 27

نام تاپيک: نامه هایی که هرگز فرستاده نخواهند شد...

  1. #21
    آخر فروم باز rosenegarin13's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    به نام خدا
     
    فرناز جان،
    این روزها که خاطرات گذشته ام را ورق می زنم جز تصویر تو چیز دیگری به ذهن ندارم. تو تمام خاطرات کودکی من را پشت چشمان سیاهت پنهان کرده ای. می خواهم بگویم دلم برایت تنگ شده است اما نه...دلم برای تو تنگ نشده...دلم برای آن فرناز شش ساله لک زده و برای آن وقت های خودم...حالا دیگر هم من بزرگ شده ام هم تو...حتی بزرگتر از آنکه بتوانیم برای به یاد آوردن خاطرات مشترکمان وقت بگذاریم...فرناز...دیدی چه زود بزرگ شدیم؟
    هنوز هم وقتی صحبت از حیوان خانگی میشود اردکت را به یاد می آورم! یادت هست؟ یک اردک طلایی که همیشه آرزوی داشتنش را داشتم. تنها چیزی که آن وقت ها باعث میشد به تو حسودی کنم همان اردک بود که آخر هم از پشت بام پرت شد پایین و مُرد! چه خرگوش های نازی داشتی. یادم است سر اینکه کداممان به خرگوشت کاهو بدهیم دعوایمان می شد!
    حس می کنم هنوز هم می توانم بچه باشم. هنوز هم می توانم به اندازه خاطراتم کوچک شوم و روی تابی که توی حیاط بابا برایمان بسته بود جا شوم. عاطفه را یادت هست؟ همان دختر مو طلایی...که همکلاس من بود و من خیلی دوستش داشتم. یادم هست که تو هم به عاطفه حسودیت می شد...فرناز...دلم برای حسودی ها و قهرهای بچگانه مان ضعف می رود. قهرهای ما خیلی طول می کشید نیم ساعت بود. الان مطمئنم اگر دعوایمان بشود و قهر کنیم ماه ها طول خواهد کشید. من نمی خواستم بزرگ شوم؛ اما شدم....خیلی چیزها در زندگیم اتفاق افتاد که نمی خواستم بیفتد. زندگی جزنه سال اولش برای من پر از حادثه بود. معنی جدایی را وقتی فهمیدم که تو و خانواده ات از پیش ما رفتید. یادت هست؟ آنقدر گریه کردیم که نزدیک بود عمو منصرف شود! ولی باز بعد از آن کیف می داد...یه هفته من خانه شما بودم یه هفته تو اینجا بودی...چه کارها که نمی کردیم! استانبولی که درست کردیم را یادت هست؟ هم من نمک ریخته بودم هم تو....انقدر شور شده بود که زن عمو نون و ماست خورد!
    وقتی یاد این خاطرات میفتم ناخودآگاه لبخندی بر لبانم می نشیند. نمی دانم تو هنوز به گذشته فکر می کنی یا نه...
    اسم فامیل تنها بازی ای بود که جفتمان دوست داشتیم...یادت هست هر چه اسم می گذاشتی یک "ی" بهش اضافه می کردی میشد فامیل! گاهی چقدر خنده دار از آب درمیومد! فرنازی...!
    دلم هوای آن روزها را کرده...به زودی خبرت می کنم که بیایی و یک هفته با هم بچگی کنیم...درست مثل همان روزهای رنگی...
     
    فرستنده: من
    گیرنده: فرناز؛ دخترعمو و دوست دوران بچگی

    این نامه فرستاده شد...این هم جوابش:
    خدا خفت نکنه دختر تا چند روز میخندیدم و گریه کردم هنوز دانشگاه نرفته صفت دیوونه اومد دنباله ی اسمم.
    هـــــــــی...
    منم دلم تنگ شده یادمه اسم فامیل که  بازی میکردیم اولش کلی قول و دست علی میدادیم که تقلب نکنیم آخرم از باباها میپرسیدیم و میزدیم تو سر و کله ی هم.
      اون بارم خوب یادم هست که از( د )مینوشتیم جفتمون سر میوه مونده بودیمو بابات گفت دست عمبو نه میدونستیم چیه نه چه جوری مینویسن من که هنوزم بلد نیستم بنویسم و نمیدونم چیه!!!!
    واقعا خیلی زود بزرگ شدیم و بدی های بزرگی رو چشیدیم.
    تاب بازی که میکردیم رودمونو پاره میکردیم تا پامونو بزنیم به سقف زیرزمین  بعدشم کلی دعوامون میکردن که به گند کشیدین سقفو!!!!!!!
    چقدر دور به نظر میرسه اون روزا تو لبخند میزنی من نیشم تا بنا گوش باز میشه.
      از وقتی سگا خریدم همش سگا بازی میکردیم ...اون خرگوشه.
    وای اون باری که از پله ها خوردم زمین تا خونه شما قل خوردم همه ی استخوانام غضروف شد!
     راستی تو استانبولی علاوه بر من و تو مامان منم واسه ته دیگ نمک ریخته بود

  2. 5 کاربر از rosenegarin13 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    داره خودمونی میشه rex123's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴
    پست ها
    191

    پيش فرض

    تقدیم میکنم به خرگوشکم که این همه سال مرا تحمل کرد!
    سلام
    امروز بشدت دلتنگت شدم.انگار مدتها بود دوری کسی را حس میکردم اما ...
    نمیدانم چطور شد توی جعبه نگاهم به نگاهت افتاد...
    بعد از این همه سال باز هم به من لبخند میزنی؟ انگار بعد از این همه سال هنوزم انتظار دیدنم را میکشیدی و میدانستی می آیم.
    چطور میتوانی لبخندت را نگه داری با این همه دوری و اذیتهای من!
    شاید بارها تو را درون فشار ماشین لباسشویی یا زیر عمل جراحی بردمت اما نه تنها لبخندت کم نشد، انگار امروز از هر روز دیگر به من بیشتر لبخند میزنی.
    امروزم را میخواهم تمام وقت با تو باشم گرچه به بزرگ بودنم و بازی با تو بخندند.شاید باشد جبران این همه انتظارت...
    گرچه با من سخن نگفتی ولی امروز از درون احساس بدی کردم.شاید بخاطر اینکه بشدت ساکت بودی و چیزیهایی رو به من نگفتی...
    امیدوارم این همه مدت تحمل دوریم را کردی،من هم توان جبرانش را با نگهداریت داشته باشم.
    شاید فردایی نچندان دور به فراموشی بروی اما بدان هیچ وقت قلبم را از شادی و محبتهایی که چندین و چند سال که هیچ کس برایم نکرد را انجام دادی فراموش نخواهم کرد. به امید روزی که قدرت را فرزندانم همچون من داشته باشند...
    مراقبت آن خنده هایت هم باش! عشقی که در درونم دوباره به جریان انداختی! میترسم دوباره هوس کنم درون ماشین لباسشویی بیاندازمت . نمیدانم... از طرفی دلم نمی آید دوباره اذییتت کنم و از طرفی دلم نمی آید آن غبار و کثیفی لباست را با لبخندت زیر دست و پاهاییت پنهان کنی...
    .
    .
    .
    در صورت احساس کردن دوباره تنهایی و به یادآوری بفراموشی نسپردنت دوبارت این نامه را بخوان...
    خدا لعنتت کنه آخه با منم که حرف نزدی بدونم چطور اخلاق و کلاسی داری دیگه نمیدونستم چطوری بنویسم که ناراحت نشی مردممممم از بس سعی کردم کتابی حرف بزنم
    مواظب خودت باش جیگرتوووو ...

  4. #23
    داره خودمونی میشه ارمیتا2's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2012
    محل سكونت
    اسمون
    پست ها
    117

    پيش فرض

    ///همیشه می نوشتم-همیشه حرفهای نگفته ام را بر روی برگ های کاغذ دفترم می نوشتم -همیشه به امید ان روز که شاید نامه های نوشته شده ام را برایت بفرستم می نوشتمشان-ولی افسوس که نتوانستم -کاش میتوانستم حتی یکی از انها را برایت بفرستم-کاش میدانستی که زندگیم بدون تو چقدر پوچ و بی معناست. کاش قبل از مردنت.... نمیدانم چرا بعد از ماهها برایت نامه مینویسم .شاید برای این می نویسم که همه بدانند نباید ثانیه های زندگیشان را از دست دهند.شاید تا چند ثانیه دیگر برای گفتن خیلی از حرفها دیر شده باشد .

  5. 3 کاربر از ارمیتا2 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #24
    کاربر فعال انجمن شعر و داستان نویسی Mr_100_dolari's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    محل سكونت
    ----Balance(3%)Spot----
    پست ها
    1,410

    پيش فرض

    ببین بشین سر جات فقط گوش کن چون اینجا فقط من حرف میزنم گرفتی ... خوبه
    ---------
    فرستنده : من امروز

    گیرنده : همه عو...های عالم که ... و نتونستیم که چیزی بگیم اونام فکر کردن خیلی زرنگن ... ولی اوضاع خیلی وقته عوض شده حالا از این به بعد و داشته باش و بشین و نگاه کن فقط همین نگاه کن نه کاره دیگه ای ... آفرین ... اینم بگم من این نبودما از من ناراحت نباش تو من و این کردی (خفم کردی / من و کشتی / ...

    متن : متنی در کار نیست تو ساکتی منم در ظاهر ساکتم تهش همه چی معلوم میشه موقعه ای که فهمیدی من کی هستم (شایدم نتونستم) میفهمی از تو ... ترم هستش اون موقعست که سعی میکنی کمتر واسه دیگران ... هه تهش خیلی حال میده ها (شاید) ... خیلی ... پس گوش کن که تهش ازم دل گیر نشی که اگرم شدی برام فرقی نداره :

    موضوع :
    نهفته شده در اعماق ذهن بیمار (برای همیشه)
    .
    .
    .
    .
    .


    خداییش سعی میکنم این نباشم البته اگر تا اون موقعه از اینی که هستم چیزی باقی مونده باشه ... آره شاید ... نمیدونم ...

    .
    .
    .
    .


    بی خیال دیگه حرفی نیست ... حرفی نمونده ...


    امضا : موقعه ای که روی واقعیم رو دیدی (شاید ...نمیدونم)

    تاریخ : خیلی وقته که شروع شده
    Last edited by Mr_100_dolari; 27-12-2012 at 23:32.

  7. 2 کاربر از Mr_100_dolari بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #25
    کاربر فعال انجمن شعر و داستان نویسی Mr_100_dolari's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    محل سكونت
    ----Balance(3%)Spot----
    پست ها
    1,410

    1 عزیز دلم که دوباره بیدارم کرد

    سلام خوبی ؟ چه خبرا؟ کم پیدا شدی دیگه به ما سر نمیزنی میدونم بابا خودم حواسم بهت نیست شرمنده دیگه خودت که بهتر اوضاع رو میدونی بی خیال حالا ...

    خواستم ازت تشکر کنم اول برای اینکه دوباره مثل همیشه هوام رو داری و اومدی سراغم و بعدم به خاطر حرفایی که بهم زدی

    فقط یه چیزی جون من خودت که بهتر من رو میشناسی اصلا حال و حوصله بازی کردن رو ندارم پس ببخشیدا دوباره بازی جدید نباشه دمت گرم

    ... به زندگی کردن نه زنده بودن ... یاد این شعر افتادم که میگه بس که زندگی نکردم دیگه ترسی از مردن ندارم چرا میخندی ؟ خوب مگه دروغه هان

    میشه حالا که اومدی دیگه نری میشه یه کم بیشتر بمونی ؟ (plz ) حداقل بیشتر پیشم بیا باشه
    آره من که آمادم پس بزن قدش و بعدشم بزن بریم

    خیلی موخامت

    فدا مدا


    امضا : بازی دیگه تمومه (امیدوارم)

    تاریخ : روز شروع مجدد زندگی (به زودی زود)

  9. این کاربر از Mr_100_dolari بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #26
    حـــــرفـه ای Йeda's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    221B
    پست ها
    1,692

    پيش فرض

    سلام
    من همیشه هر چی تو دلمه از هرکسی، عادت دارم به صورت شعر بنویسم، هیچوقت حرفامو نتونستم همیجوری به زبون بیارم

  11. 2 کاربر از Йeda بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #27
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    همینجا
    پست ها
    61

    پيش فرض


    يادش بخير آن موقع ها كه بچه تر بودم ماه به ماه با ذوق و شوق مي نشستم و براي يكي از بستگان يا دوستان نامه اي كتابت مي كردم.

    نامه هايي كه عمدتاً سرشار بودند از غلطهاي املايي با خطي كودكانه و خرچنگ قورباغه كه با شكلكهاي نقاشي شده با مداد رنگي 6 يا 12 رنگه، رنگ و لعابي مي گرفتند.

    نامه هايي كه بدون رعايت هيچ يك از قواعد دستور زبان فارسي و با صرف كمترين كلمات و جملات مي توانست نهايت احساسات كودكانه را منتقل كند.

    نامه هايي كه حس صميميت، نزديكي و با هم بودن را براي من تداعي مي كردند.

    اما امروزه همه چيز عوض شده، ديگر كسي حوصله خواندن نامه را ندارد (البته اگر كسي پيدا شود كه نامه اي بفرستد). ديگر پيامكهاي تلفني و پيغام رسان هاي اينترنتي به كسي مجال بروز حس نياز به نامه نگاري را نمي دهند.

    در بهترين حالت نامه الكترونيك ارسال مي شود آنهم مختصر شده و بدون هيچ حس و حالي. ديگر از شكلهاي نقاشي شده خبري نيست، خيلي فرستنده ذوق بخرج دهد يك شكلك خنده يا چشمك بگذارد تا مثلاً رنگ و رويي به متن نامه داده باشد


    خداييش حسابي دلم تنگ شده
    دلم تنگ شده براي گرفتن نامه، دلم تنگ شده براي آقاي پستچي با آن دوچرخه 28 چيني اش.
    دلم براي لحظه شيرين بازكردن در نامه تنگ شده، آن موقعي كه سعي مي كردم نه به محتويات پاكت آسيبي برسد و نه به تمبر چسبيده به آن.
    دلم تنگ شده براي دوباره و سه باره خواندن نامه ها.
    دلم تنگ شده براي جدا كردن تمبرها در ظرف آب، براي خشك كردن تمبراي خيس در آفتاب و براي صاف كردن تمبرها در لاي كتاب شاهنامه فردوسي.
    دلم تنگ شده براي اشكهاي كودكانه اي كه بخاطر كنده شدن تعدادي از دندانه هاي تمبر سرازير مي شدند
    دلم تنگ شده براي لبخند خوشحالي از هديه گرفتن تمبر، حتي مهر خورده و باطل شده اش.


    امروزه ديگر كسي بدنبال جدا كردن تمبرها از روي پاكت نيست، همه در جستجوي يك آواتار زيبا هستند.
    ديگر پستچي با دوچرخه اش نمي آيد و زنگ نمي زند ، سالي ماهي اگر با موتورسيكلتش بيايد و يك نامه خشك و بي روح اداري رو در صندوق پستي بيندازد و برود!


    امروزه ديگر كسي بخودش زحمت نمي دهد تا براي خبر و احوال كردن حتي يك نيم صفحه نامه نگاري كند.
    اصلاً ديگر كسي چشم انتظار نامه نيست.

    هنوز هم گاه گاهي سري به صندوقچه نامه هايم ميزنم و نامه هايي رو كه بوي كهنگي گرفته اند رو مي خونم تا دوباره حس تازه اي احساس كنم. هرچند تعدادي از فرستندگان آن نامه ها ديگر نيستند اما روحشان را در لابلاي سطور آن دست نوشته ها مي شود احساس كرد!

    از آخرين نامه اي كه نوشتم يا خواندم 10-12 سالي مي گذرد و من اكنون در حسرت آن روزها!!!

    شايد همه اين ها را چاره اي نباشد. بالاخره هرچي باشه پيشرفت هم هزينه هايي دارد. ولي آيا اين هزينه منصافانه است؟ آيا من زياده روي نكردم؟ شايد به اين شدت نياز به قرباني كردن نبود.
    آنچنان بوي حليم مدهوشم كرده بود كه با سر افتادم تو ديگ.

    اگرچه امروز به سرعت مي توانم با صندوق پستي الكترونيكي ، پيغام رسان اينترنتي و سيستم پيامك تلفن همراه كار كنم ولي ديگر نمي توانم حتي يك نامه 5-6 خطي بنويسم كه دست كم بتواند اندكي از احساساتم رو براي خواننده نمايان سازد. شايد امروز 40-50 تا پيامك يا 3-4 تا نامه الكترونيكي در روز دريافت يا ارسال كنم اما دريغ از قطره اي حس و حال و ذوق و شوق. بقول شاعر ديگرشراب هم ره به حال خرابم نمي برد

    چه بايد كرد؟ً مي خواهم مجدداً دست بكار شوم واميدوارم زياد دير نشده باشد، اميدوارم قرباني بيچاره هنوز اندك نفسي برايش مانده باشد و اميدوارم مرا براي همه آن غفلت ها ببخشد.



    پ.ن. : دوستانی که مثل من دلشون برای نامه نگاری تنگ شده میتونند اینجا دوباره نامه هایشون رو قرار بدن تا انشالله پستچی بیاد و به دست گیرنده مربوطه برسونه

  13. 4 کاربر از chevalier بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 3 از 3 اولاول 123

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •