ز آن می که حیات جاودانیست بخور
ســرمـایـه لـذت جـوانـی اسـت بـخـور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را
سـازنـده چـو آب زنـدگانی است بخور
ز آن می که حیات جاودانیست بخور
ســرمـایـه لـذت جـوانـی اسـت بـخـور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را
سـازنـده چـو آب زنـدگانی است بخور
ای کاش که بخت سازگاری کردی
بــا جــور زمـانـه یـار یـاری کـردی
از دست جوانیام چو بربود عنان
پـیـری چـو رکـاب پـایداری کردی
جـوانـی چـنـیـن گـفـت روزی به پیری // کــه چـون اسـت بـا پـیـریـت زنـدگـی
بـگـفت اندرین نامه حرفی است مبهم // کـه مـعـنـیـش جـز وقـت پـیـری ندانی
تــو، بــه کــز تـوانـائـی خـویـش گـوئـی // چــه مــیــپــرســی از دورهٔ نــاتــوانــی
جــوانــی نـکـودار، کـایـن مـرغ زیـبـا // نــمــانــد در ایــن خــانـهٔ اسـتـخـوانـی
مـتـاعی که من رایگان دادم از کف // تــو گــر مــیــتــوانــی، مـده رایـگـانـی
هـر آن سـرگـرانـی کـه من کردم اول // جـهـان کـرد از آن بـیـشـتـر، سرگرانی
چو سرمایهام سوخت، از کار ماندم // کــه بـازی اسـت، بـیمـایـه بـازارگـانـی
از آن بــرد گــنــج مــرا، دزد گــیــتـی // کــه در خــواب بـودم گـه پـاسـبـانـی
جوانی بگذرد ای دوست از پیری مشو غافل // بیا تا فرصتی داری خطای خویش جبران کن
Last edited by Gam3r; 17-06-2011 at 00:01.
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
...بـــادســـت غـــرور زنـــدگـــانــی بـــرقـــســـت لـــوامـــع جـــوانــی
دریـــاب دمـــی کــه مــیتــوانــی
بـشـتـاب کـه عـمـر در شـتـابست
...
تو نیز شاعری و شعری،شعری به تازگی ِ زایش،شعر ِ تولد یک کودک،شعر ِطراوت یک غـُـنچه.تو نیز شاعری و شعری،شعری ز ِ خردسالی و بُرنایی،شعری ز ِ روزگار ِ کــُهنسالی،بنگر مرا که خسته تر از خویشم،شعری به زردی ِ برگی خشک،در سردی غروب ِ شب ِ پاییز،فرسودگی ِ جان و تن از پیری،بر خسته طبع ِ من بـِنگر ای دوست،دیگر چو روزگار ِجوانی نیست،بنگر، گذشت ِ زمانه پدیدار است،بر دست ِ من که شعر ِ جوانی را،با ارزشی ز ِخاطره ِ زایش،با گردشی ز ِ مرحله ِ رویش،با خامُـشی ز ِ روز ِ کلا نسالی،فرسوده میسراید و میسوزد،با شُعله های ِ، شعر ِتو، شعر ِ ما.رضی 10/26/ 1385
جوانی
چگونه در این خانه ایام رفت
جواني نفهمیده آرام رفت
تبه کردم این عمر با یاد گل
نجستم گل و عمر من خام رفت
طمع کردجوانم به سودای عشق
جواني شد و دیده ناکام رفت
ننوشیدم این جرعه از جام تو
دلم در هوای می و جام رفت
به هر روز دل فکر آن لاله شد
به شوقش غمی بر دلم شام رفت
همه عمر من در پی نام خوش
نماند آن جواني و آن نام رفت
نمی دادم آن لحظه سرخ عشق
چه شد از دلم آن دلارام رفت
عجب رفت امید عمرت کنون
نگه کن که آفتابت از بام رفت
شاعر : ر.امید
پند جوانی
ای جوانان شماراپندی می دهم
راه نجات ازبندی می دهم
ای جوان اندکی اندیشه کن
بعدعشق وعاشقی راپیشه کن
عشق شعرنیست که بگویی بادهن
گاونرمی خواهدومردکهن
مابااینهمه ادعااینگونه پژمرده ایم
تنهاآبروی خویش رامابرده ایم
آری تابدآنجارسیدکارما
که رهاکردمارایارما
بعدآن ماشدیم مثل یه مرده
که هیچ بویی ازدنیانبرده
تمام آرزوهایمان بر باد رفته
خاطرمان نیز پیش دوستان از یاد رفته
همه را ما از خود رانده ایم
کنون تنهای تنهاییم
شاعر : علی ذبیحی صارم
Last edited by H.Operator; 24-07-2011 at 16:26.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)