PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : آیا زندگی بیهوده است؟



alittlequestion11
11-09-2014, 14:05
سلام

"زندگی بشر حتما نوعی اشتباه است. اگر فقط به خاطر بیاوریم که انسان ترکیبی است از حوائج و نیازمندیهایی که مرتفع ساختنشان کاری است دشوار، و وقتی هم که ارضا می گردند، دست آخر آنچه برای انسان می ماند تنها کرختی و بی دردی است، حالتی که آنجا جز فرار از کسالت کار دیگری برای او باقی نمی ماند، اگر همه ی اینها را به یاد بیاوریم آنگاه تصدیق خواهیم کرد که زندگی بشر حتما نوعی اشتباه است."
آرتور شوپنهاور / در باب عبث بودن وجود


آیا شما با نقل قول بالا موافق هستید؟
آیا تمام زندگی، چیزی جز تلاش بیهوده نیست؟ تلاشی که اگر به نتیجه برسد، باز هم نتیجه اش بیهوده است؟
لطفا نظر خودتون رو بگید.

Demon King
11-09-2014, 15:00
زندگی اگر بیهوده بود اصلا نبود،
چرا باید اسم زندگی رو بیهوده گذاشت؟ وقتی بقای نسل از همین زندگی است، تلاش بیهوده؟ به هیچ وجه موافق نیستم، تلاش انسان در همه ی مراحل زندگی در جهت به کمال رسیدن خود است آنوقت چرا باید بیهوده باشد؟ زندگی بیهوده نیست، بیهوده میشود. ورنه شما به تمام موجودات روی این زمین نگاه کنید ازپرندگان و خزندگان گرفته، تا حشرات و ماهی ها و هر موجود دیگه ای کدوم یک از اونها بی فایده به وجود اومدن؟
پس زندگی هم اگر بی فایده بود اصلا نبود « به وجود نمی آمد». پس اگر بتونیم مفید زندگی کنیم، انسان وار زندگی کنیم، میبینم که چقدر برای دیگران هم مفید میشیم. اگه یکم چشمان خودمونو باز کنیم میبینیم امر بیهوده ای در جهان نیست بستگی داره که چه طور به اونها نگاه کنیم.

نظر کلی من اینکه زندگی خیلی باارزشه به شرطی که قدرش رو بدونیم و طوری زندگی کنیم که بعد از مرگ به نیکی از ما یاد شه و تنها یه جمله:

« آدمی را آدمیت لازم است»

اگر به جمله ی بالا عمل بشه زندگی همه ی ما متفاوت خواهد بود.

sarinaj
11-09-2014, 15:14
منم کاملابا Demon King موافقم وبه این جمله اعتقاد دارم:
««ما به دنیا آمده ایم که با زندگی قیمت پیدا کنیم نه اینکه به هرقیمتی زندگی کنیم»»

N I G H T P E A C E
11-09-2014, 16:10
بعضی چیزا رو سخته با عقل و منطق فهمید، باید با دل بری، دل می فهمه، جنس فهم دل چیز دیگس، سهراب از اوناست که معنی زندگی رو با دلش فهمید ...



شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ !!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد،

قدر این خاطره را ، دریابیم


پ. ن.
شوپنهاور دنیا رو تاریک میدید، محدود به همین نیازها و حوائج مادی و جسمانی، زندگی رو همین چند روز دنیا میدونست، حق داره بگه زندگی و وجود اشتباه و عبثه، مثه هدایت. معنی زندگی بستگی داره به اینکه چه دیدگاهی نسبت به دنیا داشته باشیم. این دید ماست که معنی زندگی مون رو تعیین میکنه.

alittlequestion11
11-09-2014, 17:11
خیلی از دوستان عزیزی که در بحث شرکت کرده اند متشکرم.


وقتی بقای نسل از همین زندگی است، تلاش بیهوده؟
البته اگر کلی تر به قضیه نگاه کنیم، این حرف درست است و کسانی که به بی خدایی و پوچی و ... هم اعتقاد دارند، حتی آنها هم منکر این نیستند که حاصل زندگی آدمها، بقای نسل هست.
ولی باز هم ممکن است بگویند که آخر همه اینها برای چی؟
و ضمنا به نظرم اصلا خوش آیند نیست که ما فقط ماشین های انتقال ژن هایمان باشم!


تلاش انسان در همه ی مراحل زندگی در جهت به کمال رسیدن خود است آنوقت چرا باید بیهوده باشد؟
موافق هستم. به عنوان مثال خود شوپنهاور هم بزرگترین لذت زندگی را لذت های فکری می داند.


زندگی هم اگر بی فایده بود اصلا نبود
زیاد معنی این جمله ی شما را درک نمی کنم. یعنی هر چیزی که هست لزوما خوب و مفید هست؟


گه یکم چشمان خودمونو باز کنیم میبینیم امر بیهوده ای در جهان نیست بستگی داره که چه طور به اونها نگاه کنیم.
خب، خیلی چیزها ممکن است یه سودی به حال همدیگه داشته باشند... ولی به نظرم ارتباط خیلی مستقیمی به این سوال که "آیا زندگی بیهوده هست" (زندگی ما آدمها مد نظر هست) نداره... چون به هر حال باز هم می توان پرسید با وجود همه ی اینها "آخر که چی" ؟


سهراب از اوناست که معنی زندگی رو با دلش فهمید ...
+
شوپنهاور دنیا رو تاریک میدید، محدود به همین نیازها و حوائج مادی و جسمانی،
البته شوپنهاور هم بارها تکرار کرده (حداقل در آثاری که من خوندم) که زندگی در لحظه ی حال و شاد بودن، خیلی خوب و ارزشمنده (همون چیزی که سهراب سپهری و عرفان می گه).
ولی اون نقل قولی که در پست اول نقل کردم، این را رد نمی کنه، بلکه می گه در نهایت همه ی اینها بیهوده هست.

Demon King
11-09-2014, 17:19
خیلی از دوستان عزیزی که در بحث شرکت کرده اند متشکرم.


البته اگر کلی تر به قضیه نگاه کنیم، این حرف درست است و کسانی که به بی خدایی و پوچی و ... هم اعتقاد دارند، حتی آنها هم منکر این نیستند که حاصل زندگی آدمها، بقای نسل هست.
ولی باز هم ممکن است بگویند که آخر همه اینها برای چی؟
و ضمنا به نظرم اصلا خوش آیند نیست که ما فقط ماشین های انتقال ژن هایمان باشم!


موافق هستم. به عنوان مثال خود شوپنهاور هم بزرگترین لذت زندگی را لذت های فکری می داند.


زیاد معنی این جمله ی شما را درک نمی کنم. یعنی هر چیزی که هست لزوما خوب و مفید هست؟


خب، خیلی چیزها ممکن است یه سودی به حال همدیگه داشته باشند... ولی به نظرم ارتباط خیلی مستقیمی به این سوال که "آیا زندگی بیهوده هست" (زندگی ما آدمها مد نظر هست) نداره... چون به هر حال باز هم می توان پرسید با وجود همه ی اینها "آخر که چی" ؟


البته شوپنهاور هم بارها تکرار کرده (حداقل در آثاری که من خوندم) که زندگی در لحظه ی حال و شاد بودن، خیلی خوب و ارزشمنده (همون چیزی که سهراب سپهری و عرفان می گه).
ولی اون نقل قولی که در پست اول نقل کردم، این را رد نمی کنه، بلکه می گه در نهایت همه ی اینها بیهوده هست.

اگه بخوایم پایان همه ی حرف ها بگیم آخرش که چی؟ برای همه چیز میشه این سوال رو پرسید:

من درس میخونم دکتر شم. دکترم شدم آخرش که چی؟

من میخوام انسان وار زندگی کنم، آخرش که چی؟

اینجور سوال ها به نظرم فقط جلوی پیشرفت انسان رو میگیره، همین.
چون دو نوع جواب وجود داره:

۱) جواب افرادی که به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارن.

۲) بی اعتقاد ها به زندگی پس از مرگ.

درضمن هرچیز تو این دنیا هست حتما مفیده که هست، مثلا مامیگیم فایده ی سوسک چیه؟ خوب اگه نبود آلودگی ها دوچندان میشدن.
یا هر موجود دیگه ای. هرچیزی که تو این دنیا هست حتما مفید هست بله.

A.M.D.D.E.V.I.L
11-09-2014, 17:25
جالبه ، تا حالا کسی نه پرسیده بیهوده یعنی چه و نه جوابی داده .
اول مشخص کنید منظورتون چی هست از کلمات "بیهوده" و "زندگی" بعد نظر مارو بطلبید
چیزی که از نظر من بیهوده هست برای یکی دیگه هدف زندگیش هست .
زندگی هم زنده بودن هست هم کار کردن طی این زنده بودن . معنی مورد نظر ما کدوم است؟
حقیقت اینه که اگه حتی علم همین الان بیاد بگه که هدف زندگی کشف شد و هدف از خلقت کائنات کشف شد و فلان هست .
که چی؟ به چه درد مون میخوره؟ مگر ما انسان ها بنابر آنچه که میدانیم درست است زندگی میکنیم؟
میدانیم که سیگار ضرر دارد اما میکشیم ، میدانیم نوشابه سرطان زاست اما می خوریم . میدانیم زیاد کتاب خواندن از صفحه ی لپتاپ مضر هست اما باز ادامه میدهیم . . .
حقیقت اینه که دانش از هدف زندگی یک توهم هست . پرسیدن اینکه هدف زندگی چیست یک خطای زبانی هست . درست مثل اینه که بپرسی 2+2 میشود آبی؟
خلق کردن این گونه سوالات بیشتر از اینکه بشر رو به سرزمین های کشف نشده ببره باعث شده جنگ و خونریزی و تصور های معیار های ثابت ایجاد بشه .

در مورد شعر سهراب سپهری و کلا شعر و هنر و فلسفه ، این ابزارالات تفکر هیچ وقت قرار نبود به سوالات جواب بدن ، وظیفه ی این ابزارالات پرسش کردن هست ، نشون بدن که افق پرسش سوالات تا کجا میتونه پیش بره ، حالا بعد علم وارد صحنه میشه و مشخص میکنه کدوم یک از این سوالات معقول هستند و کدوم ها اصلا نباید وقت صرفشون بشه.

فقط در سرزمین شعر و هنر و موسیقی میتوان پرسید که هدف از زندگی چیست ، پس جوابش را هم در دنیای هنر بطلبید . نه در دنیای حقایق علمی اثبات شده و قابل بررسی .

B.Russell
11-09-2014, 20:36
آیا زندگی بیهوده است؟


به نظر من این سئوال به خودی خود دچار ایرادهای فراوانی هست.
اگر ما بخواهیم زندگی رو تعریف کنیم به این چیزا میرسیم :

زندگی یعنی حیات، زندگی یعنی مرگ، زندگی یعنی خوش شانسی، زندگی یعنی بدشانسی، زندگی یعنی نتیجه تلاش رو دیدن، زندگی یعنی شکست های متعدد خوردن پس از تلاش، زندگی یعنی نظم، زندگی یعنی تصادف و ....

زندگی ترکیبی از چیزهای به ظاهر کاملا متناقض هست، اما اگر بیشتر تامل کنیم میبینم همین به ظاهر تناقضات هست که زندگی رو ساخته و باهوده و بیهوده بودن معنی نمیده.

(در فرهنگ فارسی هوده = راستی و بی هوده = بطلان)


فقط میتونم بگم زندگی یعنی همینی که هست و نیست !!!

alittlequestion11
11-09-2014, 20:37
سلام.


اول مشخص کنید منظورتون چی هست از کلمات "بیهوده" و "زندگی" بعد نظر مارو بطلبید
منظور من از "بیهوده" و "زندگی" معانی رایج آن بود؛ یعنی مثلا کاری "بیهوده" هست که انجام شدن یا نشدن اون اهمیت چندانی نداشته باشد. و "زندگی" همین گذر عمر انسان ها و چگونگی گذراندن اون و نتیجه ای که به جای می گذاره.




که چی؟ به چه درد مون میخوره؟
"کسی که چرایی برای زیستن داشته باشد، از پس هر چگونه ای بر می آید" / نیچه
به نظر من هر کسی ممکنه در مقطعی از زندگیش به طور جدی با این سوالات روبرو بشه (مثلا در مواجهه با سختی های بیش از حد تحملش)؛ این مساله رو ویکتور فرانکل به خوبی در کتاب «انسان در جستجوی معنی» نشون میده و صراحتا می گه که فقط کسانی می تونند سختی های جایی مثل اردوگاه اجباری رو تحمل کنند که "چرا" یی برای زندگی داشته باشند. پس به نظرم اینکه خیلی از مردم (و حتی کسانی که خیلی در زمینه ی علم و تکنولوژی و پیشرفت سازنده و موثر بودند) با این سوالات روبرو نشده اند و بدون اینکه جوابی برای این سوالات داشته باشند، زندگی شون کرده اند، دلیل نمیشه که پرسیدن این سوال بیهوده است.


مگر ما انسان ها بنابر آنچه که میدانیم درست است زندگی میکنیم؟
میدانیم که سیگار ضرر دارد اما میکشیم ، میدانیم نوشابه سرطان زاست اما می خوریم . میدانیم زیاد کتاب خواندن از صفحه ی لپتاپ مضر هست اما باز ادامه میدهیم . . .
باز هم به نظرم اینها دلیلی نمیشه که این سوال بیهوده باشه



خلق کردن این گونه سوالات بیشتر از اینکه بشر رو به سرزمین های کشف نشده ببره باعث شده جنگ و خونریزی و تصور های معیار های ثابت ایجاد بشه .
البته من فکر نمی کنم که تنها پرسیدن این سوال باعث جنگ و خونریزی بشه! شاید کسانی به خاطر تعصباتشون یا جهالتشون در جایی جنگ و خونریزی راه انداخته باشند و در کنار اون نظر خودشون رو در مورد این سوال هم گفته باشند، ولی باز هم چیز دیگری (مثل تعصب و اهداف دیگه ای) باعث جنگ و خونریزی شده نه صرفِ این سوال.


حالا بعد علم وارد صحنه میشه و مشخص میکنه کدوم یک از این سوالات معقول هستند و کدوم ها اصلا نباید وقت صرفشون بشه.

بنده شخصا علمی رو سراغ ندارم که جواب اینجور سوالها رو بتونه بده.اتفاقا جای اینجور سوالها که جواب قطعی (که مثلا توی آزمایشگاه بشه ثابش کرد) رو نداره، توی فلسفه هست. (همونطور که خیلی از علوم قبل از اینکه پایه های اثبات شده ای داشته باشند، در فلسفه مورد بحث بوده اند – و همانطور که در مباحث مثل "شعور" در حال حاضر از فلسفه هم کمک گرفته میشه)
و دقیقا به همین دلیل این سوال توی بخش فلسفه پرسیده میشه.

به اضافه ی اینکه چسبیدن بیش از اندازه به علوم و سرباز خوبی بودن در علم و تمدن و تکنولوژی و این چیزها باعث همین وضع سرگردانی انسان ها در عصر حاضر شده. (این وضع سرگردانی انسان ها را هم خودتون با چشم می توانید در اطرافیانتان ببینید و هم کسانی مثل اریک فروم آنرا به خوبی شرح داده اند)



فقط در سرزمین شعر و هنر و موسیقی میتوان پرسید که هدف از زندگی چیست ، پس جوابش را هم در دنیای هنر بطلبید . نه در دنیای حقایق علمی اثبات شده و قابل بررسی .

دوست عزیزم، مسلما جواب این سوال را قرار نیست به صورت علمی و با عدد و رقم باشه؛ دنیای هنر هم تا جایی که من می دونم به سوالات جواب نمیده! (اشعار کسانی مثل سپهری سرشار از مضامین عرفانی و فلسفی هست و سرایندگان آنها به خوبی می دانستند که دارند چه می گویند و این اشعار صرفا ابراز احساسات نیستند). بلکه اینجور سوالات را اتفاقا باید در دنیای فلسفه مطرح کرد. (حالا اگه به نظرتون کلا این جور سوالات فلسفی سراسر بیهوده هست و همه چیز را مطلقا باید در علوم شناخته شده ی امروزی جستجو کرد، حرف دیگه ای هست.)


ممنونم که در بحث شرکت کردید.

alittlequestion11
11-09-2014, 21:09
سلام


به نظر من این سئوال به خودی خود دچار ایرادهای فراوانی هست.
اجازه بدید من سوال رو اینطور بپرسم:
همان چیزی که ما در حال حاضر در وسط آن قرار داریم و همین چیزی که آنرا درک می کنیم (همینی که هست...)، آیا فقط تلاشی است که انجام دادن یا ندادن آن در جمع فرق چندانی ندارد؟ (یعنی طبق همون نقل قولی که گذاشتم، سراسر تلاش برای به دست آوردن یه چیزهایی هست و اگر تمام آنها را بدست بیاوریم با کسالت رویروی می شویم؟)
نظرتون راجع به اون نقل قول چیه؟ آیا باهاش موافقید؟

PLAΨMID
11-09-2014, 21:43
سلام.


مثلا کاری "بیهوده" هست که انجام شدن یا نشدن اون اهمیت چندانی نداشته باشد. و "زندگی" همین گذر عمر انسان ها و چگونگی گذراندن اون و نتیجه ای که به جای می گذاره.

سلام
مشکلی که در صحبت شما بوجود میاد اینه که خود عبارت " اهمیت داشتن" هم نسبی است . اهمیت از نظر چه کسی ؟ از نظر ما ؟ یا از نظر خالق ما ؟
مثلا شما ممکنه زندگی الکساندر فلمینگ رو مهم تلقی کنید چون آنتی بیوتیک رو کشف کرد و جون خیلی ها رو نجات داد ، اما اگه به این نتیجه رسیده باشید که زندگی بیهوده اس ، پس نجات جان آدمها بیهوده است ، پس کشف پنی سیلین بیهوده است ، پس زندگی الکساندر فلمینگ بیهوده است !!!!!
راستش من فکر میکنم سوالی که مطرح کردید سوالیه که سالها و سالها ذهن فیلسوفان و متفکران دنیا رو به خودش مشغول کرده و هر کسی هم ایده ای واسش مطرح کرده .
راستش من با این ذهن کوچیکم نمیتونم جواب مناسبی براش پیدا کنم ولی یه چیزی رو شما و من و همه آدمها قبول داریم : زندگی اگه لذت بخش و توام با شادی و عشق باشه ، من که خوشحال میشم از بوجود آمدنش . حداقل عمر محدودی که ما داریم ( و جاودانه هم نیستیم) ارزشش رو داره. فکر میکنم شما هم با من هم عقیده باشید .
پس اگه شرایط بالا برقرار باشه میشه گفت زندگی بیهوده نیست . . . .
اما اینکه چرا یه عده خوشحال و شاد و عاشق!! نیستند ، و اینکه چطور میشه زندگی شاد و با کیفیتی داشت (طوری که به بیهوده بودنش اصلا فکر نکنیم) بحث بسیار پیچیده و طولانی هستش .



همان چیزی که ما در حال حاضر در وسط آن قرار داریم و همین چیزی که آنرا درک می کنیم (همینی که هست...)، آیا فقط تلاشی است که انجام دادن یا ندادن آن در جمع فرق چندانی ندارد؟

البته که هیچ فرقی ندارد ( اینجا باز هم پارادوکس هست : از نظر چه کسی ؟) ببینید کره زمین 4 میلیارد سال پیش بوجود آمده و قبل از ما میلیون ها گونه زنده روی زمین زندگی کرده اند . حتی دایناسور ها هم 250 میلیون سال روی زمین زندگی میکردند در حالی که پیدایش انسان به حدود 10 هزار سال پیش بر میگرده . . . پس قبل از بودن ما مشکلی نبوده و بعد نابودی ما هم مشکلی به وجود نخواهد آمد !!( در سیستم آفرینش)
------------------------------------------------------------------------------
وای که مخم داغ کرد :n02:

Demon King
11-09-2014, 22:57
به نظر من به خیلی چیزا نباید فکر کرد، چون نه تنها به جوابی نمیرسیم ممکنه سر درگم هم بشیم.
خیلی از این سوالات فلسفی که از خودمون میپرسیم مثل همین سوال درباره ی فایده ی زندگی، فقط فکر مارو مشغول میکنه و جلوی پیشرفتمون رو میگیره،

جناب راسل حرف قشنگی زدن، زندگی همینه که هست، باید باهاش کنار بیای، یه جورایی مجبوری با شرایط کنار بیای، چون زندگی رو که دیگه نمیشه عوض کرد، ولی اگه سعی کنیم خودمون رو با این زندگی و این شرایط وقف بدیم و زیاد درباره اش تفکر نکنیم به نظرم راه بهتریه.

V E S T A
12-09-2014, 22:21
فَلسَفه مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، پیرامون موضوعاتی همچون هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خرد، ذهن و زبان است. تفاوت فلسفه با دیگر راه‌های پرداختن به چنین مسائلی، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلال‌های عقلانی و منطقی است.

در تعابیر غیرتخصصی به طور گسترده‌تر فلسفه به بنیادی ترین عقاید، مفاهیم و رویکردهای یک فرد یا گروه اشاره دارد.





خیلی از این سوالات فلسفی که از خودمون میپرسیم مثل همین سوال درباره ی فایده ی زندگی، فقط فکر مارو مشغول میکنه و جلوی پیشرفتمون رو میگیره،




خلاصه تعریف فلسفه رو میشه اینطور توضیح داد : فلسفه یک رویکرد سازمان یافته بر اساس عقل و منطق است و این رویکرد سازمان یافته به بنیادی ترین عقاید مفاهیم و رویکردهای یک فرد یا گروه اشاره داره

اما با این توضیح به نظر این رویکرد عقلانی و منطقی کاملا بیهوده ای هست که فقط فکر مارو به خودش مشغول میکنه و جلوی پیشرفت مارو میگیره (بماند که منظور از پیشرفت چه چیزیست که بدون مشغول شدن فکر حاصل میشه) سوالاتی که مطرح میشه و یه مقدار (حداقل برای من) به خاطر تناقضات ، عجیب و گیج کننده به نظر میاد :

فرض کنید در یک مفهوم فلسفی یک ابهام وجود داشته باشه که نتیجه اون تاثیر عمیقی هم بر زندگی فرد و اجتماع داشته باشه واین رفع ابهام هم مستلزم تفکر و تعقل باشه چطور با این استدلال "این سوالات فلسفی که از خودمون میپرسیم فقط فکر مارو مشغول میکنه و جلوی پیشرفتمون رو میگیره" این ابهام که تاثیر عمیق هم بر زندگی فرد داره میتونه حل و فصل بشه ؟ پس هر فرد در رفع ابهامات اساسی و بزرگ زندگی خودش چه سهمی میتونه داشته باشه ؟

نتیجه گیری که من درباره تعقل میتونم داشته باشم این موارد هست :

تعقل امری بیهوده است که فقط آرامش و پیشرفت رو از ما سلب میکند.

میتوان از تعقل به صورت گزینشی استفاده شود جایی که زیاد به صرفه نیست و مانع پیشرفت است فکر کردن حذف شود.

تعقل هزینه بالایی برای ما دارد بهتر هست در هزینه ها صرفه جویی شود و یا تنها مختص اهل یا گروهی باشد و ما فقط از محصول تفکر دیگران بهره مند بشیم.


خب با این حساب به چه دلیل من نوعی خودم رو ملزم به شرکت در در یک بحث فلسفی (که نیاز به مشغولیت های فکری بالایی داره که جلوی پیشرفت رو میگیره) باید بدونم ؟ می تونم برای رفع ابهامات هم از محصول تفکر دیگران استفاده کنم

به چه ضمانتی (با حذف فکر کردن و تعقل) من نوعی درباره یک مسئله با درجه اطمینان اظهار نظر می کنم؟ شنونده بر چه اساس با چه تضمین و با چه دلیلی، باید نظر من رو بپذیره ؟

Demon King
12-09-2014, 22:35
فَلسَفه مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، پیرامون موضوعاتی همچون هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خرد، ذهن و زبان است. تفاوت فلسفه با دیگر راه‌های پرداختن به چنین مسائلی، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلال‌های عقلانی و منطقی است.

در تعابیر غیرتخصصی به طور گسترده‌تر فلسفه به بنیادی ترین عقاید، مفاهیم و رویکردهای یک فرد یا گروه اشاره دارد.






خلاصه تعریف فلسفه رو میشه اینطور توضیح داد : فلسفه یک رویکرد سازمان یافته بر اساس عقل و منطق است و این رویکرد سازمان یافته به بنیادی ترین عقاید مفاهیم و رویکردهای یک فرد یا گروه اشاره داره

اما با این توضیح به نظر این رویکرد عقلانی و منطقی کاملا بیهوده ای هست که فقط فکر مارو به خودش مشغول میکنه و جلوی پیشرفت مارو میگیره (بماند که منظور از پیشرفت چه چیزیست که بدون مشغول شدن فکر حاصل میشه) سوالاتی که مطرح میشه و یه مقدار (حداقل برای من) به خاطر تناقضات ، عجیب و گیج کننده به نظر میاد :

فرض کنید در یک مفهوم فلسفی یک ابهام وجود داشته باشه که نتیجه اون تاثیر عمیقی هم بر زندگی فرد و اجتماع داشته باشه واین رفع ابهام هم مستلزم تفکر و تعقل باشه چطور با این استدلال "این سوالات فلسفی که از خودمون میپرسیم فقط فکر مارو مشغول میکنه و جلوی پیشرفتمون رو میگیره" این ابهام که تاثیر عمیق هم بر زندگی فرد داره میتونه حل و فصل بشه ؟ پس هر فرد در رفع ابهامات اساسی و بزرگ زندگی خودش چه سهمی میتونه داشته باشه ؟

نتیجه گیری که من درباره تعقل میتونم داشته باشم این موارد هست :

تعقل امری بیهوده است که فقط آرامش و پیشرفت رو از ما سلب میکند.

میتوان از تعقل به صورت گزینشی استفاده شود جایی که زیاد به صرفه نیست و مانع پیشرفت است فکر کردن حذف شود.

تعقل هزینه بالایی برای ما دارد بهتر هست در هزینه ها صرفه جویی شود و یا تنها مختص اهل یا گروهی باشد و ما فقط از محصول تفکر دیگران بهره مند بشیم.


خب با این حساب به چه دلیل من نوعی خودم رو ملزم به شرکت در در یک بحث فلسفی (که نیاز به مشغولیت های فکری بالایی داره که جلوی پیشرفت رو میگیره) باید بدونم ؟ می تونم برای رفع ابهامات هم از محصول تفکر دیگران استفاده کنم

به چه ضمانتی (با حذف فکر کردن و تعقل) من نوعی درباره یک مسئله با درجه اطمینان اظهار نظر می کنم؟ شنونده بر چه اساس با چه تضمین و با چه دلیلی، باید نظر من رو بپذیره ؟

من نه تفکر رو بد میدونم و نه سوالات فلسفی که توی ذهن آدم وجود داره، دوست عزیزمون یه جایی ازم پرسیدن آخرش که چی؟
من هم جواب دادم تفکر تا جایی کارسازه که انسان به یه نتیجه برسه، نه اینکه بدتر سردرگم و گیچ بشه. فلسفه یعنی منطق نه علم. ما وقتی یه بحث علمی میکنیم، گزینه ی درست و غلط مشخصه فقط کافیه یه مدرک علمی معتبر از یه فرد ارایه بشه اگه طرف مقابل نتونه از ادعای خودش دفاع کنه مشخصا تو بحث علمی شکست خورده.

اما فلسفه و منطق همه اش تفکره و از قانون خاصی پیروی نمیکنه. منطق من میگه ارزش زندگی اینه و منطق شما یه چیز دیگه ای میگه. نمیتونید مدرکی هم برای اثبات حرفتون بیارید، مثلا میخواید منظق خودتون رو به من ثابت کنید سخنی از یه بزرگ میارید، شاید من اصلا اون رو قبول نداشته باشم و اینطوره که نه حرفه من به کرسی میشینه و نه حرف شما.

در بحث های فلسفی مخصوصا بحث درباره ی ارزش زندگی اگه طرفین اعتقادات مختلف داشته باشن به پوچی میخورن، تا وقتی که همه ی ما پیرو یه فرد در فلسفه یا یه قانون نباشیم که برای آوردن دلیل و مدرک از اون استفاده کنیم، اینطور بحث ها نتیجه ای نداره.

و تفکر « بیش از حد » درباره ی اون فقط نتیجه اش پوچیه، همین.

New Ray
12-09-2014, 23:08
انسان سه راه دارد :
راه اول از انديشه مي‌گذرد ، اين والاترين راه است
راه دوم از تقليد مي‌گذرد ، اين آسان‌ترين راه است
و راه سوم از تجربه مي‌گذرد ، اين تلخ‌ترين راه است
«کنفوسیوس»

هر چند گاهی مجبوریم راههای دوم و سوم رو انتخاب کنیم اما بهترین راه اولی هست ... چه غلط باشه چه درست ، وقتی تفکر و انتخاب و نتیجه رو با اندیشه خودمون طی کنیم میتونیم بگیم این ما هستیم و نه دیگران !

MOHAMMAD_ASEMOONI
13-09-2014, 11:01
سلام .
تا حالا شده تویِ لحظه های خوش زندگی که دارین لذت مىبرین , بگین :

زندگی بیهوده هست . اصلاً چرا زندگی میکنیم ؟ زندگی به چه درد میخوره ؟


توی اون لحظه که رویِ بچه خوبتون رو که 20 گرفته میبوسین , شده که بگین زندگی بیهوده هست ؟
توی اون لحظه که دست عزیزترین عزیزتون رو گرفتین و یه جا نشستین و با هم گپ مىزنین و ميخندین و لذت مىبرین , شده که توی اون لحظه بگین زندگی بیهوده هست ؟

N I G H T P E A C E
13-09-2014, 11:30
بنظر میرسه منظور از بیهوده بودن بی هدف بودن هست، بیعنی اگر ما نتونیم برای رفتاری جوابی برای سوال "آخرش که چی؟" یا بقول انگلیسی ها "سو وات؟" پیدا کنیم، اون رو بیهوده میدونیم. گویا منظور شوپنهاور هم همین بوده، میگه بعد از اینکه به تمام نیازها و ارزوهامون رسیدیم چی؟ اونوقت دیگه چون نیاز و ارزویی نداریم نداریم کسالت، کرختی و افسردگی سراغمون میاد.
استدلالی که شوپنهاور میکنه زمانی درسته که ما پیش فرض هاش رو قبول کنیم، یعنی قبول کنیم که نیازهای ما محدود هستن، و برای قبول این ادعا باید قبول کنیم همه نیازهای ما از جنس نیازهای مادی هستن، چون محدودیت از ویژگی های ماده هست. باید قبول کنیم ژندگی انسان محدود به همین چند روز دنیا هست و بعد از اون نیست و نابود میشه. بایذ قبول کنیم موجودی فرا طبیعی بنام خدا که خالق انسانه وجود نداره و ...
اگر ما این مقدمات رو بپذیریم باید نتیجه رو هم بپذیریم. اما آیا این مسائل حل شدن و دیگه هیچ شک و شبهه در مورد پیش فرض های شوپنهاور نیست؟
از یک طرف میبینیم نیازهای ما محدود به همین نیازهای مادی نیستن که اونها محدود بدونیم، نیاز های بسیاری هستن که هیچ حد و مرزی ندارن و هیچ وقت اشباع نمیشن که بگیم حالا چون دیگه اشباع شد من به پوچی رسیدم. اگر کسی نیازها، آرزوها، و لذاذئش رو بر اساس نیازها و لذائذ معنوی تعریف کنه هیچ به پوچی نخواهد رسید، لذائذی که سهراب ازشون صحبت میکنه، لذائذی که جناب آسمونی چند مثال زدن.
بله اگر تمام ارزوها و لذت من رسیدن به خونه، فلان ماشین، فلان زن/مرد و ... باشه، وقتی بهشون رسیدم بعد از چند مدتی دلزده میشم
اما اگر آرزو و لذت من کسب محبت و احترام دیگران باشه، دیدن موفقیت فرزندم باشه، دفاع از ضعفا و ایستادن در مقابل زورگو باشه، دیدن چهره مادر یا پدر یا فرزندم باشه، کسب علم باشه و ... آیا امکان داره روزی این لذت تموم بشه و من به پوچی برسم
اگر زندگی پس از مرگ و اعتقاد به خدا رو هم وارد این معادله کنیم نتیجه به کلی عوض خواهد شد ....

Masoud-2014
14-09-2014, 16:08
زندگی پر از هدفه ----------> هدفهای کوچیک و بزرگ و مقطعی و با دوام و ....
پس بیهوده نیست

J@viD
14-09-2014, 20:30
جالبیه زنده بودن به اینه که تقریبا هرکاری دلت بخواد میتونی انجام بدی. من از شکل دادن به زندگی لذت میبرم یعنی وقتی میخوام چیزی داشته باشم یا جایی برم قبلش تصورش میکنم.بعد که اون لحظه رو ساختم ازش لذت میبرم. در ضمن بیهوده بودن به نظرم بعد از اینکه میرسی و میمونی اتفاق میفته.اگه همیشه در حال حرکت تویه مسیر باشی چیزا به نظرت معنی دار میاد.مسیر هم ته نداره همیشه یه چیز نو و جدید تو هر سن وسالی برای امتحان کردن هست. لذت بردن از مسیر همه چیزه.

Masoud-2014
15-09-2014, 09:21
درسته با حرکت و جنبش و خیز به جلو و هدف سازی و تلاش در رسیدن بهش دیگه زندگی بی هدف نیست ... آرمان سازی و تلاش بر استوارماندنش و ...

roya.rashidi
15-09-2014, 12:11
اره :n22:

فوقش ادم دنیارو داشته باشه که چی ؟؟