من الان مشغول به خواندن یک کتاب بودم و در قسمتی از اون کتاب راجع به یک فرد که مشکلات بسیاری از قبیل لکنت زبان و قیافه زشت و... داشت اما در حال معاشرت با دوستانش بود نوشته شده بود و یک سری مسائلی پیش میاد و بین اون و دوستاش اختلاف میافته و رابطش تقریبا با همه اونا قطع میشه ناگهان با خودم مقایسه کردم که سالهاست هیچ رفیق یا دوستی ندارم در حالیکه به جز بی پولی مشکل ظاهری دیگری ندارم که برام محدودکننده اجتماعی محسوب بشه و البته از این جهت که تنهام ناراحتی ندارم و اصولا از رفاقت خوشم نمیاد و بیشتر تنهایی رو ترجیح میدم به پول خیلی علاقه مندم و گمان میکنم اگر در زندگی پول داشته باشم به هیچ چیز دیگه نیاز ندارم و با اون پول به هرچی بخوام میرسم و این در حالیست که پول هم ندارم و در یک خانواده فقیر به دنیا آمده ام ماشین و خانه و این چیزا هیچی نداریم و مستاجریم البته قبلا در دوره هایی خانه داشتیم ماشین هم داشتیم و هر کدام در زمان های جداگانه ای فروخته شده با پدر و مادر و برادر زیر یک سقف زندگی میکنم و پدر و مادر بعلت تنگدستی و فقر اصرار بر زن نگرفتن هر دو فرزندشون دارند در حالیکه همین چندسال پیش من که داداش بزرگه هستم اعلام آمادگی و تمایل کردم و اون زمان مهمترین انگیزه ام از ازدواج فقط این بود که برم سراغ زن و زندگی خودم و چون دیگه واقعا از پدر و مادرم خسته شده بودم و زندگی با اونها ضرر محض بود در اون زمان آخرین ترم دوره کارشناسی خودمو میگذروندم و وضع درسام و اون کیفیتی که در مقایسه با دانشجوهای دیگه داشتم واقعا بد نبود و کم کم داشتم برا خودم کسی میشدم حتی بعد دانشگاه خریت کردم و سربازی هم رفتم درحالیکه هیچ فایده ای برایم نداشت و بنیه جوانیم رو هم خشکوند تلاش های زیادی هم برای پول در آوردن در کنار درس خوندن کرده بودم اما خب به موفقیتی در این زمینه نرسیده بودم و فقط در حد (هشتم گرو نهمه) پولهایی در آورده بودم و اون پولها غالبا (خرج آفتابه لحیم) می شد به هر حال برای من زن نگرفتند و خیلی هم باهام بد حرف زدند سرم داد زدند سرکوبم کردند و داغونم کردند اصلا حالیشون نمیشد که من به زن نیاز دارم پدرم به شدت سرم داد می زد و مادرم با حرفهای بسیار زشت منو مسخره میکرد و پیش فامیلاش میگفت این توان جنسی نداره و سرد مزاجه حتی یکبار از کسی شنیدم که گفته بود این همجنسگراست!! در حالیکه تمامی اون جملات مزخرف محض بود و من اتفاقا تماما مرد بودم و از نظر جنسی هم خیلی و شدید در وضعیت پرنیازی بودم. حدود 30 سال سن دارم و سفید شدن موهام شروع شده و تا بحال حتی رابطه جنسی هم نداشتم در سالهای نه چندان دور البته چندبار شاید حدودا 5 بار با 5 زن مختلف که همه شون تن فروش بودند این امکانو داشتم که این مساله رو انجام بدم اما بعلت اونکه به شدت زشت و بد هیکل بودند این کارو انجام ندادم چون از نظرم خودارضایی نسبت به چنین رابطه ای ارجحیت دارد در ضمن از اوایل بلوغ تا حدود 23 سال کنترل شده و در حد مورد نیاز خودارضایی داشتم اما بعد از اون سن افسارگسیخته و گاهی دفعات زیاد در هفته گاهی هم بعلت مضیقه هایی چون بیماری مدتی اون عملو انجام نمیدادم و خب از اون طرف داستان چندین مورد هم بودند که خیلی من دلم میخواسته باهاشون رابطه صرفا جنسی داشته باشم و صحبتشو هم کردم اما اونا بله رو ندادند در ضمن علاقه ای به داشتن دوست دختر هم ندارم و فقط از مقوله جنسی به قضیه نگاه میکنم یعنی اگر نیاز جنسیم مرتفع بشه دیگه از یک دختر با هم بودن و بیرون رفتن و کادو دادن یا گرفتن و اس ام اس و صحبت کردن و این چیزا نمی خوام شاید به درجه حیوانیت رسیده ام و خصوصیات انسانیم از بین رفته و واسه همین سطح تمایلاتم اینقدر تنزل پیدا کرده در ضمن الان دیگه به زن داشتن و ازدواج هم علاقه ای ندارم. سالها پیش و حتی پیشتر از اون زمانیکه از پدرومادرم درخواست زن گرفتن کنم وقتی خیلی جوونتر بودم عاشق یک دختر شدم واقعا عاشقش بودم و تا حد مرگ میپرستیدمش اما او ازم جدا شد و قلبمو شکست حدود 4 سال هم زمان برد تا کمی خودمو جمع و جور کردم!! حدودا 3 تا رابطه نصفه و نیمه دیگه هم بعد اون و در زمانهای مختلفی داشتم که هر 3 شون در حد چند روز یا چند هفته بودند و فقط در حد صحبت بوده نه معاشقه ای و نه رابطه جنسی که خب این ممکنه از نظرتون مسخره هم باشه که اینو اسمشو رابطه بزارم اما خب چون واسه به دست اوردنشون یا همون مخ زدنشون زحمت کشیده بودم و بهر حال مدتی هرچند کوتاه در زندگی من حضور داشتند بنابراین لازمه که گفته بشه به هیچکدام از آن 3 دختر هم کوچکترین علاقه ای نداشتم و در حقیقت تنها دختری که واقعا میخواستمش همون عشق اول بود و بس با رفتن او دیگر چیزی تحت عنوان عشق و عاشقی و علاقه به یک دختر دیگر جز او برای من شدنی نبود یعنی واقعت با اونکه دخترای زیادی رو هم زیر نظر میگرفتم ولی به هیچکدومشون علاقه پیدا نمیکردم و در حقیقت هربار اونا رو با عشق خودم مقایسه میکردم و بیشتر عاشق معشوقه خودم میشدم!' در مورد مساله رفاقت و دوستی که در ابتدا صحبت شد باید این توضیحو بدم که ما خانه های زیادی عوض کردیم مدام همسایه و بچه محل برای من عوض میشد در دبیرستان 3 بار مدرسه که کلاسم عوض شد سال پایانی تحصیلات متوسطه غیر حضوری بودم در دانشگاه هم به کلاسهای ورودی های مختلفی رفتم بنابراین اینکه رفیقی نداشته باشم اصولا چیز عجیبی نیست چون هیچوقت در جای ثابتی و بطور طولانی با افرادی نبودم البته گفتم مشکلم اصلا مساله تنهایی نیست و باور کنید به آدمها هیچ علاقه ای ندارم و واقعا تنهایی برام جذابه کتاب میخونم فیلم و سریال نگاه میکنم گیم بازی میکنم پیاده روی و گشت و گزار اگه بشه میرم ورزش میکنم و کلا سعی میکنم کار مفید کنم حتی سعی میکنم با آدمهای خانه هم مسالمت آمیز زندگی کنم اما خب دعوامون هم زیاد میشه و روزی نیست که سر و صدا و دلخوری پیش نیاد بین فامیل به شدت بی آبرو و بدنام هستم و این راستش ناراحتم میکنه با علم به اینکه نظر دیگران اهمیتی نداره اما خب وضعیتش از حد گذشته. مساله ام اصلا تنها بودن نیست مساله اصلیم همونه که آدمهای اصلی زندگیم شدند همون آدمهایی که ازشون خاطره خوبی ندارم و مسبب بدبختی هام میدونمشون یعنی در یک دنیای بسته گیر افتادم ما بین افرادی که فقط دلم میخواد بین اونا نباشم اون افراد هم در درجه اول والدین و در درجات بعدی فامیل و اصولا هر کسی که بعلت زندگی با والدین با اونها ارتباط میکنم مثلا همسایه میشه. بی پولی هم که خب خیلی دست و بال آدمو میبنده مثلا به هیچ عنوان امکان شروع زندگی مستقل چه مجردی و چه متاهلی ندارم و هیچ روزنه امیدی از آینده هم در چشم انداز نمیبینم همه ش به این فکر میکنم که آخرش هم هیچی نمیشه و محکوم به ادامه زندگی با همین آدمها هستم که نتیجه ای جز نابودی من نداره. خودم رو دچار مشکلات و بیماری های روانتنی میدونم که این موضوع رو هم از دکتر هلاکویی در مباحث ترس اضطراب و وحشت دریافتم. از نظر کار اصولا بیکارم و فعالیت اجتماعی ندارم اما گاه و بیگاه توانایی پول درآوردنی هرچند ناچیز که گاهی در حد بازی با پول خرد باشه رو دارم معمولا هم اون پولها در مسیر کمک مالی به خانواده خرج میشه و بخش کمتر اون هم خرج خرید مایحتاج خودم میشه که واقعا خیلی کم خرج میکنم از قبیل لباس و... ولی خب تا خانواده به یک سد برخورد کنند مثلا همین کرونا ناچارا باید بدون هیچ منتی کمکشون کنم و انگار امکان پیشرفت هم ندارم چون تا یک پولی جور میکنم ناچارا و سریعا خرج میشه در حالتیکه اگر مستقل بودم شاید امکانهای بهتری برای پیشرفت و رشد داشتم. بحث در اینجا هم مشاوره و این چیزا نیست دیگه خودم از نظر روانشناسی به آگاهی هایی رسیده ام و نظرهایی دارم لطفا دروغای خوشگل تحویل من ندین همون حقیقت زشت برا من جذابیت بیشتری نسبت به دروغی که آدمو احمق فرض میکنه داره اون چیزیکه منظور منه اگر خودتونو بزارید جای من این زندگی که حالا من فقط قسمتهای کوتاهیشو هم گفتم آیا اصلا ارزش ادامه دادن داره؟ کی اگر به جای من بود خودکشی نمی کرد؟؟ والا الان کرونا برا من چیز بدی نیست شاید منو بکشه و راحتم کنه از این ناامیدی و سیاهی محض تنها حسرتم از دنیا هم فیلمهای ندیده و کتابهای نخونده است یعنی اصولا دنیا برام جذابیت واقعی نداره. البته میدونم الان اوضاع خیلی خرابه و شاید 60 درصد کل کشور حال و روزشون همینطور باشه! ولی باید چه کرد؟ چرا زندگی به این حال و روز افتاده و جهان چنین جای آزاردهنده ای شده؟ نمیدونم چی شد یه هو اینجا رو واسه نوشتن اینها انتخاب کردم امیدوارم تایید بشه و بقیه هم نظرشونو بنویسند واقعا شرمنده اگر با گفتن این حرفها ناراحتتون کردم