تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 29 اولاول ... 2891011121314151622 ... آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 289

نام تاپيک: تاريخچه نمادها و نشانه ها ( خيلي جالبه )

  1. #111
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض شبدر

    [/IMG]

    شبدر(Shamrock, Trefoil, Cloverleaf)


    شبدر به عنوان نمادي باستاني قوم سلت، نمادي هميشه حاضر در ايرلند است و در فرهنگ مدرن امروز نيز نشانه اي از خوش شانسي به حساب مي آيد. در دنياي مسيحيت، شبدر بخشي از تزئينات مراسم مربوط به سنت پاتريک است.

    افسانه*اي در مسيحيت کاتوليک وجود دارد که مي گويد سنت پاتريک - مبلغ مسيحي قرن پنج و قديس حامي ايرلند - از سه برگ شبدر براي آموزش تثليث استفاده مي کرده است. قرن ها قبل از وي نيز کشيش*هاي اقوام گل و انگلستان باستان از همين روش براي توضيح نمادين مفهوم « سه در يک» استفاده مي*کرده اند، از جمله سه قلمرو زمين، آسمان و دريا؛ سه دوره زندگي آدمي و سه مرحله ماه.

    بنا به معتقدات سلتي، شبدر جادويي است عليه شرور و اين عقيده در فرهنگ مدرن نيز ظهور کرده است و بسياري افراد يافتن شبدر چهاربرگ را نشانه*اي از شانس و اقبال مساعد مي*دانند
    اینم یک مقدار توضیحات اضافه تر و کامل تر در مورد گیاه شبدر



    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ
    اولین اشاره ای که به گیاه شبدر در ادبیات انگلیس شده است به سال 1571 و در ایرلند به سال 1707 بر می گردد . و اولین نشانه استفاده از ان به عنوان سمبلی در جشنهای مقدس در 1681 پیدا شده است .
    شروع استفاده نمادین از شبدر مبهم است اما نشانه هایی که بر روی گورهای قدیمی ایرلندیها پیدا شده و سکه های مسین این کشور با علامت شبدر معروف به سکه های سنت پاتریک باعث شده که زادگاه سمبلیک این گیاه را ایرلند بدانیم .
    و نام این گیاه نیز از واژه ایلندی آن seamrog به معنای گیاه تابستانی گرفته شده است .
    و نکته جالب دیگه اینه که شبدر به طور رسمی سمبل ایرلند شناخته نمی شه و این عنوان به ساز چنگ تعلق داره اما به صورت خیلی گسترده و جهانی در ذهن مردم شبدر یادآور ایرلند گشته است و بارزترین نشانه همون خطوط هوایی ایرلند Aer Lingus است که از یک شبدر قلب مانند به عنوان سمبل خود استفاده می نماید .
    گیاه شبدر در طی گذشت سالیان به عنوان سمبلهای مختلفی استفاده شده و داستانها و افسانه های زیادی هم در مورد آن وجود دارد و مشهورترین این موارد همان چیزیست که قبلا هم به ان اشاره شد یعنی استفاده ای که سنت پاتریک در قرن 5 از شبدر برای یاد دادن مفاهیم ثلاثه می نمود و از همین رو شبدر برای کشیشان ایرلندی بسیار مقدس بوده است .
    و با گذر زمان شبدر به عنوان سمبلهای دیگری نیز مطرح گشت در قرن 19 به عنوان نمادی از طغیان و سرکشی شناخته می شد و استفاده از آن بر روی لباس ریسک جانی را به همراه داشت و شعار معروف the wearin' o' the green هم از همان زمان باب شده است . ( شبدر در سال 1770 در دوره Grattan's Parliament به عنوان یک سمبل توسط سربازان ایرلندی استفاده می شده است و به نوعی نماد سرکشی شناخته می شد و از همین رو در زمان ملکه ویکتوریا استفاده از شبدر بر روی لباسها ممنوع گردید . )
    و در هر صورت امروزه این گیاه به عنوان سمبلی برای کشور ایرلند شناخته می شود . و جالبه بدونید که عدد 3 در ایرلند یک عدد جادویی به حساب می یاد مثلا سمبل : پیرزن عجوزه ، مادر و دختر باکره یا عشق ، شجاعت و هوش .... . اعداد در سمبلهای قوم سلت نقش ویژه ای را ایفا می کنند و عدد3 مقدس ترین و جادویی ترین عدد این قوم بوده است زیرا نشان دهنده کلیت امور بوده است : حال ، گذشته و آینده یا اینجا ، عقب و جلو و در کل تمام چیزهای خوب در ایرلند به صورت 3 تایی ظاهر می شوند .
    همچنین می گویند این گیاه با داستان خروج مارها از ایرلند ارتباط دارد و هیچ ماری در نزدیکی این گیاه دیده نمی شود و برای درمان نیش مار یا عقرب از آن استفاده می کنند .
    خیلی جالبه بدونید که توی سایتهای خارجی اشاره شده شبدر در زمان باستان به عنوان نماد سه گانه مقدس ایرانیان شمرده می شده است البته من خودم اطلاع ندارم این نماد 3 گانه ما چه چیزی بوده است و زمانی که برگهای این گیاه به صورت قائم بایستد نشانی از شروع طوفان خواهد بود .

  2. #112
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض آمازون

    آمازون



    سایت آمازون هم که معرف حضور همه شما هست . لوگوی این سایت به صورت اسم سایت و یک فلش در زیر این اسم از حرف a تا حرف z . تا حالا دقت کردید مفهوم این فلش چیه ؟
    این فلش بیانگر نوعی تبسم نشان شده بر لبها پس از ورود به سایت بسیار بزگیست که در ان تمام چیزهای مورد نیاز از a تا z ( همه چیز ) وجود دارد .

  3. #113
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مفهوم نشانه به روايت بنيانگذاران نشانه شناسى (بخش اول)

    نشانه شناسى علمى است كه كمتر از يك سده پا به عرصه وجود نهاده است هرچند بايد آن را وامدار پيشينه و پشتوانه اى دانست كه بنا به اعتقاد تزوتان تودوروف بيش از ۲هزار سال «پيش از تاريخ» و دههاهزار سال «تاريخ» را دربرمى گيرد.از اين رو يونانيان قديم را مى توان نخستين رهروان نشانه شناسى دانست.از آن جمله افلاطون
    (۳۴۸-۴۲۸ ق.م) در كتاب كراتيلوس منشأ زبان را مورد تأمل قرار مى دهد و ارسطو(۳۲۲-۳۸۴ ق.م) در كتاب بوطيقا به تأمل در باب تفسير اسم مى پردازد.در دوره باستان نيز فلوطين (۲۰۴-۲۷۰ ق.م) با نگارش كتاب درباب زيبايى شاخص نمادگرايى در هنر محسوب شد؛ او معتقد بود هر اثر هنرى بايد يك «ايده» را ارائه دهد.به عنوان مثال «يك معمار» ايده اى را كه در ذهن دارد به خانه اى كه بيرون از ذهن دارد تبديل مى كند.به نظر او، اثر هنرى نشانه اى است كه به دنياى ايده ها اشاره دارد.
    در سده هاى ميانه نيز نمادگرايى تمثيلى مورد توجه قرار گرفت.مردم در اين عصر، علاقه مند بودند تا از موضوعات كتاب مقدس، كليساها را بنا نهند، از آن جمله مى توان به «بام بهشت»، «اورشليم بهشتى» يا «معبد سليمان» اشاره كرد.به عنوان مثال، ستونهاى يك كليسا، نمادى براى پيامبران يا قديسان بود (پنتى روتيو۱۳۸۰،؛ صص۱۲۱-۱۲۰).
    البته در اين ميان، نقش سنت آگوستين(۴۳۰-۳۵۴) و آموزه هاى او را نبايد از خاطر برد.وى برخلاف مفسران كلاسيك، نشانه را موضوع خاص بررسى فلسفى قلمداد كرد و با توضيح اين نكته كه چگونه كلمات در ارتباطى متقابل با «كلمات ذهنى» قرار مى گيرند، حوزه مطالعات نشانه شناختى را محدود كرد (پل و ليزايانس كابلى۱۳۸۰،؛ صص۹- ۸).
    در دوره رنسانس نيز نمادگرايى در جهت انطباق با بناى كليسا رشد كرد.عده اى بر اين عقيده بودند كه تناسبات و فرمهاى پيكره انسان مى تواند الگوى مناسبى براى كليساها باشد، چرا كه بنا به روايت كتاب مقدس، انسان به تصوير خدا خلق شده است. اما مطالعه آگاهانه نماد گرايى در هنر به سال ۱۹۰۹ باز مى گردد.سالى كه نسخه انگليسى كتاب درباب زيبايى اثر بندتو كروچه (۱۸۶۶-۱۹۵۲) منتشر شد.به عقيده وى، هنر زبان است و زيبايى شناسى، زبان شناسى هنر است. به اين اعتبار، چيزى كه هنر با زبانش آن را بيان مى كند فراتر از همه دريافتهاى غريزى بيان است (پنتى روتيو، ۱۳۸۰؛ صص۱۲۵).
    مطالعه هنر به مثابه زبان، بعدها به واسطه افكار سوسور امكان پذير شد.در واقع بايد سالهاى ۱۸۵۱-۱۹۱۳ را سر آغازى براى علم نشانه شناسى دانست، چرا كه فردينان دوسوسور كه دوره زبان شناسى عمومى را در خلال اين سالها در ژنو تدريس مى كرد، به نگرش تازه اى در باب زبان و نشانه شناسى دست يافت.
    دامنه مطالعاتى حوزه نشانه شناسى و جايگاه آن در ميان علوم
    حدود يكصد سال پيش در سال ،۱۹۱۰ فردينان دوسوسور در دوره زبان شناسى عمومى شكل گيرى علمى را پيش بينى مى كند و آن را semiologie يا «علم نشانه شناسى» مى نامد.و اين علم را اينچنين توصيف مى كند :
    « زبان دستگاهى است از نشانه ها كه بيانگر افكارند و از اين رو با خط، الفباى كر و لال ها، آيينهاى نمادين، شيوه هاى اداى ادب و احترام، علائم نظامى و ...قابل قياس است.هر چند فقط زبان مهمترين اين دستگاه ها است.به اين ترتيب مى توان دانشى را در نظر گرفت كه به بررسى نقش نشانه ها در زندگى جامعه مى پردازد؛ اين دانش بخشى از روان شناسى اجتماعى و در نتيجه بخشى از روان شناسى عمومى خواهد بود كه ما آن را «نشانه شناسى» semiologie)) مى ناميم (از واژه يونانى semeion «نشانه»).نشانه شناسى براى ما مشخص مى سازد كه نشانه ها از چه تشكيل شده اند و چه قوانينى بر آنها حاكم است.از آنجا كه اين دانش هنوز به وجود نيامده، نمى توان گفت كه چه خواهد بود، ولى چون حق وجود دارد، جايگاهش از پيش تعيين شده است.زبان شناسى تنها بخشى از اين دانش عمومى است.قوانينى را كه نشانه شناسى كشف خواهد كرد مى توان در زبان شناسى به كار برد و به اين ترتيب زبان شناسى در مجموعه رويدادهاى بشرى، به قلمرو كاملاً مشخصى تعلق خواهد داشت( فردينان دوسوسور۱۳۷۸،؛ صص۲۳- ۲۴).
    از تعريف فوق مى توان چند نكته مهم و قابل تأمل در خصوص تعيين حدود و چارچوب حوزه نشانه شناسى وجايگاه آن در ميان علوم بيرون كشيد و به نقش و جايگاه زبان در اين علم دست يافت ؛
    ۱- سوسور نشانه شناسى را بخشى از روان شناسى اجتماعى مى داند و مى نويسد: «روان شناسان ساخت و كار نشانه را نزد فرد بررسى مى كنند.»اما در ادامه به ديدگاه آنان اينچنين خرده مى گيرد كه؛ «ولى آنان از محدوده اجراى فردى پافراتر نمى گذارند، و به خود نشانه، كه ماهيتى اجتماعى دارد، نمى پردازند.» (فردينان دوسوسور۱۳۷۸،؛ ص ۳۳)
    ۲- سوسور نشانه شناسى را به مثابه دانشى پيش بينى مى كند كه به بررسى نقش نشانه ها در جامعه مى پردازد.لازم به ذكر است كه، سوسور نشانه شناسى را علم بررسى نظامهاى نشانه اى مى داند، نه بررسى نشانه هاى منفرد.و نظامهاى نشانه اى پديده اى اجتماعى اند.«نشانه بيرون از نظام نشانه اى بى معنى است و تلقى كاركردى بيرون از زندگى اجتماعى براى نظام نشانه اى به همان اندازه بى ربط است.»(فرزان سجودى ۱۳۸۲،؛ ص۲۵)
    ۳- زبان نظامى نشانه اى است و از اين لحاظ با ديگر نظامهاى نشانه اى قابل قياس است.«سوسور زبان را مهمترين نظام نشانه اى مى داند و آن را «الگوى جامع» نشانه شناسى توصيف مى كند.الگويى كه زمينه مطالعه ساير نظامهاى نشانه اى محسوب مى شود.» (جاناتان كالر۱۳۷۹،؛ ص۱۰۷).او بر اين نكته تأكيد مى كند كه «مسأله زبان براى من فراتر از تمامى مسائل نشانه شناختى است ...اگر كسى به دنبال ماهيت حقيقى نظام زبان است، بايد در قدم اول به مطالعه وجوه مشترك اين نظام و ديگر نظامهاى از اين دست بپردازد.»(فردينان دوسوسور۱۳۷۸،؛ ص ۱۷)
    اما اين راهنمايى سوسور را زبان شناسان ناديده گرفتند ودر حالى كه ديگر مفاهيم سوسورى را سرلوحه مطالعات نشانه شناختى خود قرار داده بودند ولى از مفهوم نشانه و زبان به مثابه نظامى از نشانه ها غافل شدند.هر چند در اين باره بسيار سخن گفتند اما كاربرد قطعى آن را در تحليل زبان جايز ندانستند و بر همين اساس است كه جاناتان كالر در كتاب فردينان دوسوسور مى نويسد: «پدر زبان شناسى جديد [فردينان دوسوسور] ممكن است از رفتار فرزندان خود ناراضى و مأيوس باشد.»(۱۳۷۹؛ ص ۲۵) هر چند از اواسط قرن بيستم به مرور نظريه پردازان و متفكران رشته هاى مختلف علوم انسانى به ديدگاه سوسور توجه جدى نشان دادند؛ و گرايش فكرى اى كه امروزه «ساختگرايى» ناميده مى شود نتيجه به كارگيرى منش فكرى زبان شناسى سوسورى (زبان شناسى ساختگرا) است كه در حوزه هاى مختلف علوم انسانى و اجتماعى همچون جامعه شناسى، مردم شناسى، روان شناسى، ادبيات و...راه يافته است.«آن هنگام كه آنان زبان شناسى را الگوى كار خود قرار دادند، به اين نتيجه رسيدند كه در واقع به بررسى نشانه شناختى اى پرداخته اند كه سالها پيش سوسور آن را مطرح كرده و اصولش را پيش پايشان گذاشته بود.»(جاناتان كالر۱۳۷۹،؛ ص۱۰۹)
    كالر به نقل از كلود لوى استروس، مردم شناس برجسته فرانسوى، مى نويسد: «مردم شناسى همچون زبان شناسى شاخه اى از دانش كلى ترى به نام نشانه شناسى است.همان طور كه زبان شناسى به بررسى نظامى بنيادى مى پردازد كه دركى صرفاً ناخودآگاه وجود دارد، در مردم شناسى نيز مى توان وجود نظام زيربنايى اى از روابط را مفروض دانست و سعى در كشف اين نكته داشت كه آيا معنى عناصر يا اشيا ناشى از تباينشان با عناصر و اشيا در نظامى از روابط نيست كه اعضاى يك فرهنگ به طور ناخودآگاه از آن باخبرند؟» (۱۳۷۹؛ ص۱۱۰)
    در واقع مردم شناسان و جامعه شناسان نيز همچون زبان شناسان به دنبال كشف قواعد حاكم بر آن نظام ضمنى و نهفته اى هستند كه ايجاد ارتباط و درك رفتار را ميان مردم يك جامعه ممكن مى سازد (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۴۹).
    كالر در اين باره مى افزايد؛ «واقعياتى كه آنان سعى در تبيين آنها دارند، واقعياتى درباره دانش ضمنى است، دانشى كه تعيين مى كند كدام رفتار مؤدبانه است و كدام غير مؤدبانه، كدام لباس براى موقعيتى مناسب است و براى موقعيتى ديگر نامناسب.آنجا كه دانش يا مهارتى وجود داشته باشد، نظامى نيز وجود دارد كه بايد توضيح داده شود.اين همان اصل اساسى است كه استنباط حاصل از زبان شناسى را به رشته هاى ديگر رهنمون مى شود.اگر معانى كه اعضاى يك فرهنگ به پديده ها نسبت مى دهند صرفاً تصادفى نباشند، پس بايد نظام نشانه شناختى اى از افتراق ها، مقولات و قواعد تركيب وجود داشته باشد كه مى توان به توصيف آن اميد داشت.»(جاناتان كالر۱۳۷۹،؛ ص۱۱۲)
    به اين اعتبار، «براى درك جايگاهى كه سوسور براى علم نشانه شناسى قائل بود، مى بايست مطالعه زبان به شيوه رايج كنار گذاشته مى شد، تا مطالعه ديگر پديده هاى اجتماعى و فرهنگى به مثابه «زبان ها»، يعنى همان نظامهاى نشانه اى، در كانون بررسى قرار گيرد.»( جاناتان كالر۱۳۷۹،؛ ص ۱۰۳)
    اما پيرس، نشانه شناسى را چگونه دانشى توصيف مى كند؟ «حدود صد سال پيش پيرس اصطلاح semiosis را به كار گرفت و آن را پژوهش نسبت ميان نشانه، مورد تأويلى و موضوع دانست.تقريباً در آخرين سال زندگى اش (۱۹۱۴) بود كه از اصطلاح semiotics يا نشانه شناسى استفاده كرد.پيش از او، اين واژه يونانى را جان لاك به سال ۱۹۶۰ در پايان مهمترين كار فلسفى خود يعنى رساله اى در پژوهش نيروى فهم آدمى به كار برده بود.نشانه شناسى آن سان كه پيرس در نوشته هاى پراكنده و نامه هايش به كار برد، دانش بررسى تمام پديده هاى فرهنگى است كه به نظامهاى نشانه شناختى تعلق داشته باشند و به گفته اكو اثبات اين نكته است كه «فرهنگ در بنيان خود ارتباط است».پيرس و چارلز ويليام موريس كه كوشيد كار او را در زمينه نشانه ها، به ويژه در گستره رفتارگرايى دنبال كند، بر اين باور بودند كه دامنه نشانه شناسى بسيار گسترده است، ارتباط به گونه كلى را در بر مى گيرد و هر چيزى كه دلالت بر چيز ديگر كند ، در قلمرو آن جاى خواهد داشت.»(بابك احمدى۱۳۸۳،؛ ص۷)
    از دهه ۱۹۵۰ به اين سو نشانه شناسى همچون روش پژوهش بويژه در دو قلمرو «شناخت دلالتها» و «ادراك ساز و كار ارتباط ها» به كار رفته است (بابك احمدى۱۳۸۳،؛ ص۶).مفهومى كه اينگونه از نشانه شناسى ارائه مى شود، در برگيرنده دانش بسيار گسترده اى است، به طورى كه مى توان گفت تقريباً تمام حوزه علوم انسانى و علوم اجتماعى را فرا مى گيرد.يا بنا بر توصيف اكو؛ نشانه شناسى علمى است كه با كل فرهنگ انسانى سرو كار دارد.اما بسيارى از منتقدان بر چنين «ديدگاه سلطه طلبانه اى» از نشانه شناسى شديداً معترض هستند و معتقدند كه «يكى از وظايف نشانه شناسان اين است كه نشانه هاى مختلف را از هم متمايز كرده و شيوه هاى متفاوت مطالعه آنها را تدوين كنند.چرا كه در حوزه هاى متفاوتى چون موسيقى، معمارى، ادبيات، تبليغات، تلويزيون، سينما، راديو، آداب و رسوم، مد، آشپزى و ...پديده هاى دلالتگر يك جور نيستند و اگر هم پديده ها و رفتارها همه نشانه باشند، نشانه هايى از يك نوع نيستند.»(فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۵۰)
    شايد به همين دليل بود كه برخلاف پيرس، سوسور براى نشانه شناسى محدوديت قائل بود، و كارايى نشانه شناسى را تنها در زمينه «نظامهاى قراردادى ارتباط» مى دانست.يعنى آن دسته از علامتها كه بنا به قراردادى، به معنايى خاص دلالت مى كنند، نشانه دانسته مى شوند.همچون مثال واكنش غريزى و طبيعى انسانى كه به گمان پيرس در حكم نشانه بود، از نظر سوسور تنها زمانى نشانه خواهد بود كه به معنايى قراردادى بازگردد.به اين اعتبار، براى سوسور نشانه شناسى در بنيان خود مقوله اى انسانى بود، و «نشانه شناسى جانورى» آنجا معنا داشت كه انسان بر اساس قراردادهايى به بررسى آن بپردازد (پى ير گيرو۱۳۸۰،؛ ص۸) .
    كالر در زمينه قلمروى نشانه شناسى و مشخص كردن محدوده آن نظريه قابل تأملى دارد.او با توجه به طبقه بندى سه گانه پيرس از نشانه ها، مبنى بر نماد، شمايل و نمايه، سعى مى كند موضوع اصلى نشانه شناسى را تعيين و تعريف كند.اما پيش از هر چيز او ترجيح مى دهد كه به جاى «نشانه هاى نمادين» پيرسى از عنوان «نشانه هاى واقعى» استفاده كند؛ چرا كه واژه «نماد» را براى اين منظور گمراه كننده مى داند.بنا به تعريف او؛ «نشانه واقعى همان نشانه اى است كه رابطه ميان دال و مدلولش قراردادى يا دلبخواهى است.»(۱۳۷۹؛ ص۱۱۵).
    كالر صراحتاً مى نويسد: «موضوع اصلى نشانه شناسى مطالعه نشانه هاى واقعى است و آن دو نشانه ديگر ويژه و ثانوى هستند ...اگر چه نشانه شناسى بايد نشانه هاى شمايلى را تعريف و مشخص سازد، ولى مطالعه شمايل ها در كانون بررسيهاى نشانه شناختى قرار نمى گيرد.»(۱۳۷۹؛ ص،۱۱۳ تأكيد از نگارنده است).
    اما در مورد نشانه هاى نمايه اى كالر بر اين باور است كه «اگر بخواهيم اين دسته از نشانه ها را در حوزه نشانه شناسى بررسى كنيم، احتمالاً كل دانش بشرى را دربر خواهد گرفت، چرا كه همه علومى كه به دنبال اثبات رابطه علت و معلولى در ميان پديده ها هستند، به نوعى به مطالعه نشانه هاى نمايه اى مى پردازند، پس به اين اعتبار به حوزه نشانه شناسى تعلق دارند.»(۱۳۷۹؛ ص۱۱۴).اما بى شك در نظر گرفتن چنين دامنه گسترده اى براى نشانه شناسى، به نوعى انكار چنين دانشى است.همان طور كه در مباحث پيشين ذكر شد؛ گاهى نشانه هاى شمايلى و نمايه اى كاركرد قراردادى (نمادين) پيدا مى كنند، كه با توجه به بحث فوق و ديدگاه كالر، در چنين وضعيتى به حوزه مطالعاتى نشانه شناختى تعلق خواهند داشت.(در ادامه مقاله تعريفى جامع از نشانه و انواع آن ارائه خواهد شد.)
    نسبت نشانه شناسى با زبان شناسى
    در ديدگاه سوسور زبان شناسى بخشى از «علم همگانى نشانه شناسى» است، اما بخشى بسيار مهم.سوسور بر اهميت روشهاى زبان شناسى در مباحث نشانه شناسى تأكيدى ويژه دارد.او پس از توصيف منش اختيارى نشانه هاى زبانى تأكيد مى كند كه زبان به اين دليل كه نظامى متشكل از نشانه هاى اختيارى است مهمترين نظام از انواع نظامهاى نشانه شناسى و الگو و نمونه اصلى محسوب مى شود.اين حكم سوسور پايه اصلى پژوهش هاى رولان بارت در مورد نسبت زبان و نشانه هاى ديگر شد كه سرانجام نه فقط زبان شناسى را همچون الگوى اصلى مطرح كرد، بلكه حكم داد كه نشانه شناسى بخشى از زبان شناسى است و نه بر عكس.بارت در كتاب عناصر نشانه شناسى از اين حكم خود اينچنين دفاع مى كند: «نشانه شناسى در برخورد با پديدارهايى كه غير زبان شناختى هستند، دير يا زود ناگزير مى شود كه زبان را در نظر گيرد، نه همچون يك الگو، بلكه به مثابه محتواى بحث خود.اين زبانها [ى جديد] زبان شناختى نيستند، زبانهايى درجه دومند كه واحد آنها نه واج ها و تكواژها بلكه قطعه هايى وسيعتر از سخن هستند، قطعه هايى كه به موضوعها يا دوره ها مرتبط مى شوند كه معناى آنها فراتر از زبان مى رود، اما هرگز از آن مستقل نمى شود. بنابراين تقدير نشانه شناسى حل شدن در زبان شناسى است ...در واقع بايد حكم سوسور را واژگون كرد: زبان شناسى پاره اى از علم همگانى نشانه ها نيست، حتى بخش ممتاز و اصلى آن هم نيست، بلكه نشانه شناسى بخشى از زبان شناسى است.»(۱۳۷۰؛ ص،۴۳ تأكيدها از نگارنده است)
    حكم بارت سرچشمه پيشرفتهاى مهمى در زمينه نشانه شناسى شد، به ويژه هنگامى كه بحث در حدّ نشانه شناسى متون ادبى پيش رفت، يعنى متونى كه زبان ماده اصلى آنهاست.در مبحث نشانه هاى ديدارى مى توان مواردى در اثبات كارآيى حكم بارت يافت كه در اين نكته كلى خلاصه مى شوند: ضرورت استفاده از قاعده هاى زبان شناسى همانند تمايز زبان‎/ گفتار، تمايز محورهاى همنشينى‎/ جانشينى، تمايز روشهاى بررسى همزمانى‎/ درزمانى است.اما از آنجا كه نشانه هاى ديدارى رابطه ويژه ميان دال و مدلول به شمار مى آيند، بسيارى از قاعده هاى زبان شناسى در مورد اين نشانه ها كارآيى ندارند(بابك احمدى۱۳۸۳،؛ صص۱۴- ۱۵).اين نكته موجب شده كه نشانه شناسان سه نظريه متفاوت پيرامون اين بحث ارائه كنند، كه احمدى در كتاب از نشانه هاى تصويرى تا متن(۱۳۸۳؛ ص ۱۵) اين سه را اين گونه توصيف مى كند:
    ۱- زبان شناسى الگوى اصلى و «مادر» نشانه شناسى است، نشانه شناسى مفاهيم و قاعده هايى را در گستره ارتباطهاى غيرزبانى به كارمى گيرد كه در زبان شناسى مورد استفاده بوده اند.آگاهى به زبان طبيعى در حكم ضمانتى است براى آگاهى از كاركرد هر شكل ديگر ارتباط.
    ۲- نشانه شناسى قاعده اى اصلى و بنيادين را در بر مى گيرد كه اصول زبان شناسى يكى از انواع و اجزاء اين «فرا- قاعده ها» يند.افق زبان شناسى با نشانه شناسى تعيين مى شود، و دانستن قاعده هاى زبان طبيعى به معناى آگاهى از تمامى قاعده هاى نشانه شناختى نيست.
    ۳- زبان شناسى و نشانه شناسى دو علم كاملاً متفاوت هستند؛ اين دو از يكديگر مستقل هستند و حداقل نسبتها را مى توان در ميان روشها و مفاهيم و احكام آنها يافت.
    به زعم نگارنده اين سطور، در اين بين مى توان ديدگاه دوم را معقولتر دانست، و به اين اعتبار، اين مقاله نيز منطبق با همين رويكرد تنظيم شده است با تأكيد بر اين كه در ميان انواع نشانه ها، نشانه هاى زبان شناختى اهميت استثنايى و ويژه اى دارند.
    نشانه شناسى به مثابه روش يا نظريه ؟
    علم نشانه شناسى مدرن از آغاز تا كنون به اين پرسش كه آيا نشانه شناسى «نظريه اى كلى» است يا «روش بررسى» پاسخ دقيقى نداده است.اگر آن را نظريه بدانيم نخست بايد مشخص كنيم كه آيا «نظريه اى علمى» است يا نه ؟ اگر بپذيريم كه نظريه اى علمى است، آنگاه بايد به استقلال نشانه شناسيهاى فراوان و متفاوت باور آوريم، و موضوع هر يك را گستره اى خاص بدانيم.اما اگر به روش بررسى بودن نشانه شناسى اعتقاد داشته باشيم، در اين صورت بايد بتوانيم مدلى نشانه شناختى ارائه كنيم كه در بررسى هر موضوعى به كار آيد.اما تا كنون الگو يا مدلى نشانه شناختى ارائه نشده كه بر اساس آن بتوان «روش بررسى نشانه شناختى» را مطرح كرد.اما به نظر مى رسد تكامل نشانه شناسى در دهه هاى اخير، بيشتر به سود دلايل كسانى بوده است كه نشانه شناسى را «نظريه اى كلى» مى دانند.اما قطعاً موارد ناهمخوان با اين حكم نيز وجود دارد (بابك احمدى۱۳۸۳،؛ صص۱۲-۱۳).
    رولان بارت در مواردى نشانه شناسى را علم مى داند، و به اين اعتبار از «نظريه نشانه شناسى» ياد مى كند.او همچون سوسور براى «علم پژوهش زندگى نشانه ها در جامعه» اهميت زيادى قائل است.وى در يكى از سخنرانى هايش در كالژ دو فرانس - كه با نام درس منتشر شد- اعلام كرد كه «به گمانش علم نشانه ها به كار نقد اجتماعى مى آيد»، و ژان پل سارتر و برتولت برشت را همچون سوسور در اين نقادى از چهره هاى اصلى مى شناخت.در واقع، بارت مدعى بود كه در آغاز كارش نشانه شناسى را همچون «روشى» در نظر گرفته است (رولان بارت۱۳۷۰،؛ صص ۳۲-۳۳).
    بيشتر نشانه شناسان از اين نكته آغاز كرده اند كه نشانه شناسى نظريه اى كلى در شناخت شناسى است، اما در ادامه بررسيهاى خود از آن همچون «روش بررسى» ياد كرده اند.كريستين متز در مقدمه كتاب ژنويو ژاكينو با نام تصوير و آموزش تأكيد كرده است كه «نشانه شناسى گونه اى روش و ابزار مناسب براى پژوهش است» و در ادامه افزود كه اين نكته بسيار مهمى است كه اكثر نظريه پردازان معمولاً آن را از ياد مى برند.

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  4. #114
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض Eighty-20





    Eighty-20 :

    Eighty-20 (هشتاد - بيست) يک شرکت مشاور کوچک هست که مدلسازي مالي در سطح بالا رو، به خوبي کار برخي پايگاههاي اطلاعاتي قوي انجام ميده. همه کار آنها خيلي وابسته به مقدار هست و بر پايه قدرت برخي الگوريتم هاي مهم تکيه داره، و آرم شرکت براي رساندن اين مفهوم در نظر گرفته شده.
    ممکنه مردم اول فکر کنن 20% مربع ها سياه شدن، ولي بعد از شمردن معلوم ميشه که اشتباهه. رمزش تو اينه که خونه هاي سياه رو 1 و خونه هاي سفيد رو 0 در نظر بگيريم. اونوقت خط بالايي خونده ميشه 1010000 و خط پاييني خونده ميشه 0010100 که 80 و 20 رو در مبناي دو نشون ميدن.

  5. #115
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مفهوم نشانه به روايت بنيانگذاران نشانه شناسى (بخش دوم )

    فردينان دوسوسور، زبانشناس سوئيسى و چارلزساندرس پيرس، فيلسوف آمريكايى، كه تقريباً هم عصر بودند، بنيانگذاران علم نشانه شناسى محسوب مى شوند. هر چند كه پس از آنان، مباحث نشانه شناسى تحولات گسترده اى پيدا كرد اما مبانى فكرى آنان و الگويى كه از مفهوم «نشانه» ارائه داده بودند، كماكان ارزش و اعتبار خود را حفظ كرد و مبنايى براى تحولات بعدى قرار گرفت
    مفهوم نشانه از ديدگاه سوسور
    الگوى سوسور از نشانه، الگويى «دو وجهى» است. در الگوى سوسورى هر نشانه تشكيل شده از:
    * «دال» (signifiant )؛ تصوير صوتى
    * «مدلول»(signifie) ؛ مفهومى كه دال به آن دلالت مى كند.
    از ديد سوسور، نشانه زبانى نه يك شىء را به يك نام، بلكه يك مفهوم را به يك تصور صوتى پيوند مى دهد و نشانه كليتى است ناشى از پيوند ميان دال و مدلول كه رابطه بين دال و مدلول را اصطلاحاً «دلالت» (signification) مى نامد.
    سوسور متذكر مى شود كه اين دو وجه نشانه، وابستگى متقابل به يكديگر دارند و هيچكدام مقدم بر ديگرى نيستند. دال بدون مدلول، يا به عبارتى دالى كه به هيچ مفهومى دلالت نكند، صدايى گنگ بيش نيست و مدلولى كه هيچ دالى (صورتى) براى دلالت بر آن وجود نداشته باشد، قابل دريافت و شناخت نيست. در واقع، محال است كه نشانه از لفظ بدون معنى و يا معنى بدون لفظ تشكيل شده باشد. سوسور تأكيد مى كند كه دال و مدلول (يا صدا و انديشه) همچون دو روى يك كاغذ از هم جدايى ناپذير هستند. اين دو وجه نشانه به واسطه يك «پيوند متدايى» ارتباط تنگاتنگ ذهنى دارند؛ «هر يك، آن ديگرى را راه مى اندازد.»
    به باور سوسور، دال و مدلول جنبه روانشناختى دارند و هيچ يك بعد مادى ندارند، هر دو از نوع «صورت» هستند و نه جوهر و به نظامى انتزاعى و اجتماعى تعلق دارند كه سوسور آن را «لانگ»(langue) مى نامد.
    نشانه زبانى رابطه بين يك شىء و يك نام نيست، بلكه رابطه اى است بين يك مفهوم و يك الگوى صوتى. الگوى صوتى به واقع از نوع صوت نيست؛ چرا كه صوت مادى (فيزيكى) است در حالى كه الگوى صوتى، پنداشت(impression) روانشناختى شنونده از صوت است آنگونه كه از طريق حواس دريافت مى كند. الگوى صوتى را تنها از آن جهت مى توان «مادى» تلقى كرد كه بازنمود دريافتهاى حسى ما هستند. بدين ترتيب، الگوى صوتى را مى توان از«مفهوم»، بازشناخت. مفهوم نسبت به الگوى صوتى از نوع انتزاعى تر است (فردينان دوسوسور۱۳۷۸،؛ ص ۶۶).
    در الگويى كه سوسور از نشانه ارائه مى دهد، «مصداق» جايى ندارد. به بيانى ديگر، در ديدگاه سوسور، ارجاع به اشياى موجود در جهان خارج در نظام زبان و فرايند دلالت جايگاهى ندارد. و در اين الگو مدلول برابر با مصداقى مادى در جهان خارج نيست، بلكه مفهومى ذهنى است. در چنين نظام زبانى اى، نشانه ها به مفاهيم دلالت مى كنند و نه به چيزها، و زمانى كه درباره چيزها صحبت مى كنيم، در سطح مقوله هاى مفهومى آن «چيزها» با هم ارتباط برقرار مى كنيم. بنابراين، در ديدگاه سوسور نشانه به طور كلى «غير مادى» است و اين نكته اى است كه بايد به آن توجه داشت.
    تا به اينجا به ساختار نشانه از ديدگاه سوسور اشاره شد، و حال به جايگاه نشانه در كليت نظام زبان از ديد سوسور مى پردازيم. به عقيده سوسور، نشانه ها فقط به مثابه واحدهاى يك نظام صورى، كلى و انتزاعى معنا پيدا مى كنند. برداشت او از معنا كاملاً ساختارى و مبتنى بر رابطه است: اولويت به روابط نشانه ها در درون يك نظام داده مى شود تا به چيزهاى جهان خارج (معناى نشانه ها ناشى از رابطه نظام يافته آنها با يكديگر است تا ويژگيهاى ذاتى نشانه ها يا هر گونه ارجاع به چيزهاى مادى در جهان خارج). سوسور نشانه ها را بر اساس نوعى ماهيت «جوهرى» يا ذاتى تعريف نمى كند. به عقيده او نشانه ها در اصل به يكديگر ارجاع مى دهند. در درون نظام زبان «همه چيز وابسته به روابط است.» هيچ نشانه اى قائم به خود معنا نمى يابد، بلكه ارزش آن ناشى از رابطه آن با نشانه هاى ديگر است. هم دال و هم مدلول مفاهيمى تقابلى و مبتنى بر جايگاه و رابطه شان با ديگر اجزاى نظام هستند. فردريك جيمسون در اين باره مى گويد: «اين واژه يا جمله منفرد نيست كه شىء يا رويدادى در جهان خارج را «بازمى تاباند» و يا «جايگزين» آن مى شود، بلكه اين كل نظام نشانه ها، كل دامنه لانگ است كه به موازات واقعيت جريان دارد؛ به عبارت ديگر اين كليت نظام يافته زبان است كه با هر ساختار جهان خارج قابل قياس است، و درك ما، از اين كليت يا گشتالت به كليت ديگرى در جريان است و مبتنى بر تناظرى يك به يك نيست.» (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۲۵ )
    سوسور به مفهومى به نام «ارزش» نشانه اشاره مى كند. ارزش هر نشانه به روابط آن نشانه با ديگر نشانه هاى درون نظام وابسته است. سوسور براى نشان دادن مفهوم ارزش، بازى شطرنج را مثال مى زند. او مى گويد كه ارزش هر مهره در شطرنج وابسته به جايگاهى است كه آن مهره در شطرنج (و در روى صفحه شطرنج) در تقابل با مهره هاى ديگر دارد و جنس و شكل مهره ها بر ارزشى كه هر مهره در نظام انتزاعى بازى شطرنج دارد، تأثير نمى گذارد. نشانه چيزى بيش از مجموع اجزاى آن است. در عين آن كه فرايند دلالت به وضوح به رابطه بين دو جزء نشانه وابسته است، ارزش نشانه را رابطه بين نشانه با ديگر نشانه هاى درون نظام (كه يك كليت است) تعيين مى كند. به بيانى ديگر، از طرفى ما رابطه درونى نشانه را داريم و از سويى ديگرشاهد رابطه بيرونى نشانه با نشانه هاى ديگر نظام هستيم.
    سوسور مى نويسد: «مفهوم ارزش . . . نشان مى دهد كه اشتباه بزرگى است اگر نشانه را صرفاً تركيب صدايى بخصوص با مفهومى بخصوص بدانيم. اگر نشانه را حاصل اين تركيب بدانيم آن را منفرد تلقى كرده ايم و از نظامى كه به آن تعلق دارد جدايش كرده ايم؛ يعنى به عبارتى پذيرفته ايم كه مى توان از نشانه هاى منفرد شروع كرد و نظام را با كنار هم قرار دادن آن نشانه ها ساخت. در حالى كه برعكس، نظام به مثابه كل همگن و واحد، نقطه آغاز است، و از آنجاست كه مى توان از طريق روندى تحليلى اجزا و عناصر سازنده اش را شناخت» ( فردينان دوسوسور، ۱۳۷۸؛ ص۱۱۲). به اين اعتبار مى توان گفت كه سوسور بين آنچه كه در درون نشانه اتفاق مى افتد يعنى دلالت دال به مدلول، و مفهوم ارزش (كه به رابطه نشانه ها با يكديگر در درون نظام مربوط مى شود) تمايز قائل مى شود.
    سوسور بر افتراق بين نشانه ها تأكيد دارد. برداشت سوسور از معنى (كه حاصل شبكه روابط درون نظام است) جنبه افتراقى دارد. از ديد او زبان نظامى از تمايزها و تقابلهاى نقش مند است. جان استروك در توصيف اهميت نظام تقابلى نشانه ها مى نويسد؛«زبان يك واژه ناممكن است چرا كه همين يك واژه براى همه چيز به كار خواهد رفت و هيچ چيزى را متمايز نخواهد كرد؛ پس دست كم يك واژه ديگر لازم است تا امكان تمايز و در نتيجه تعريف به وجود آيد.»(به نقل از فرزان سجودى۱۳۸۰،؛ ص۴۴)
    هويت نسبى نشانه ها در ارتباط با يكديگر در درون نظام، اصل اساسى نظريه ساختگرايى است و با توجه به اينكه در تحليلهاى ساختگرايانه تأكيدبر روابط ساختارى است اصل بر تقابلهاى دوتايى گذاشته مى شود (مثل مرگ‎/ زندگى، روبنا‎/ زيربنا، طبيعت‎/ فرهنگ). سوسور در اين باره مى نويسد: «مفاهيم . . . به گونه اى اثباتى و ايجابى و به موجب محتوياتشان تعريف نمى شوند، بلكه به گونه اى سلبى و از طريق تقابل با ديگر اجزاء همان نظام ارزش مى يابند. آنچه مشخص كننده هر نشانه است، به بيان دقيق، بودن آن چيزى است كه نشانه هاى ديگر نيستند.»(فردينان دوسوسور۱۳۷۸،؛ ص۱۱۵)
    مفهوم نشانه از ديدگاه پيرس
    چارلزساندرس پيرس، منطق دان و فيلسوف پراگماتيست آمريكايى، تقريباً همزمان با سوسور، الگوى متفاوتى از نشانه تدوين كرد. او در مقابل الگوى دو وجهى سوسور از نشانه الگوى سه وجهى اى را ارائه كرد؛
    * نمود(representamen) : صورتى كه نشانه به خود مى گيرد(و الزاماً مادى نيست).
    * تفسير(interpretant) : نه تفسيرگر، بلكه معنايى كه از نشانه حاصل مى شود.
    * موضوع (object) : كه نشانه به آن ارجاع مى دهد.
    پيرس تعامل بين نمود، ابژه و تفسير را «نشانگى» مى نامد (كه مى توان آن را كليت فرايند معنى سازى ناميد). وى مى نويسد: «نشانه . . . [در شكل نمود] چيزى است كه از جهتى يا بر حسب ظرفيت خود به جاى چيز ديگرى مى نشيند. كسى را مخاطب قرار مى دهد، يعنى، در ذهن آن شخص نشانه اى برابر يا شايد نشانه اى بسط يافته تر به وجود مى آورد. آن نشانه اى را كه نمود در ذهن مخاطب مى آفريند، تفسير نخست ناميده ام. نشانه به جاى چيزى قرار مى گيرد، كه همان موضوع يا ابژه نشانه است. نشانه از همه جهات به جاى موضوع يا ابژه نمى نشيند، بلكه در ارجاع به نوعى انديشه (ايده) كه من گاهى زمينه نمود ناميده ام، جانشين ابژه مى شود.»(چارلزساندرس پيرس۱۳۸۰،؛ ص ۵۷)
    در چارچوب الگوى پيرسى از نشانه، چراغ قرمز راهنمايى و رانندگى در حكم نموداست، و توقف خودروها ابژه (موضوع) آن محسوب مى شود و تفسير آن اين است كه چراغ قرمز بر سر چهارراه به اين معناست كه خودروها بايد متوقف شوند.
    حال اگر بخواهيم در مقام مقايسه اين دو الگو(يعنى نشانه از ديدگاه سوسور و نشانه از ديدگاه پيرس) برآييم، بايد گفت كه در الگوى پيرس، نمود كمابيش شبيه دال سوسورى است و تفسير نيز بى شباهت به مدلول سوسورى نيست. هر چند تفسير كيفيتى دارد كمى متفاوت با مدلول: تفسير پيرسى خود نشانه اى است در ذهن تفسيرگر (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص،۳۱ تأكيدها از نگارنده است). در واقع ما با چرخه اى از تفسير مواجه هستيم كه اين تفسيرهاى پياپى و (بالقوه) نامحدود را اكو «نشانگى نامحدود» مى نامد كه بعدها اين مفهوم، به صورت افراطى تر در تفكر پساساختارگرايى بسط داده شد.
    اما وجه تمايز الگوى سوسورى نشانه با الگوى پيرس در عنصر مصداق است. همانطور كه پيشتر اشاره شد، مصداق در الگوى سوسور جايگاهى ندارد، در حالى كه پيرس ابژه (كه چيزى شبيه مصداق است) را در الگوى خود لحاظ مى كند.
    بعدها بسيارى از نظريه پردازان از اين ديدگاه پيرس تأثير پذيرفتند والگوهاى متفاوتى را با توجه به آن ارائه كردند. از جمله آگدن و ريچاردز كه نظريه خود را تحت عنوان «مثلث معنايى» مطرح كردند، به نظر مى رسد تنها واژگان پيرس را تغيير داده اند. به اين اعتبار، نه در سه گانه پيرس ونه در مثلث معنايى آگدن و ريچاردز، تفسيرگر جايى ندارد. در حالى كه بسيارى از نظريه پردازان ارتباطات و رسانه ها كه بر نقش فعال تفسيرگر تأكيد دارند و برابرى «معنا» و «محتوا» را نمى پذيرند، مثلث معنايى را پيشنهاد مى كنند كه در آن تفسيرگر يا كاربر نشانه، به جاى تصور ذهنى يا «تفسير» مى نشيند و بدين ترتيب فرايند «نشانگى» را ( كه مفهومى پيرسى است) برجسته مى كنند. به عقيده اين گروه از تئوريسين ها، معناى يك نشانه، را محتواى درون آن نمى سازد بلكه از تفسير آن نشانه است كه معنايش حاصل مى شود. پس، چه در الگوى دو وجهى نشانه و چه در الگوى سه وجهى، هيچگاه نمى توان تفسيرگر يا كاربر نشانه ها را از نشانه ها و ارجاعات نشانه ها جدا كرد و ناديده گرفت. سخن گفتن درباره يكى از اين مؤلفه ها، بى ترديد پاى آن دو مورد ديگر را به ميان مى كشد. به عقيده پل تيبو، حتى در الگوى دو وجهى سوسور نيز تفسيرگر حضورى ضمنى دارد (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۲).
    نظريه پردازان ديدگاه هاى متفاوتى براى تقسيم بندى نشانه دارند. از جمله سوزان لانگر كه ۵۹۰۴۹ نشانه را از هم متمايز مى كند و در يك تقسيم بندى كلى تر اين تعداد را به ۶۶ نوع فرومى كاهد. بديهى است كه پيچيدگى و گستردگى اين نوع تقسيم بنديها عملاً طبقه بندى نشانه را بى ثمر و بدون كاربرد مى كند. اما در مقابل اين طبقه بندى ها، پيرس طبقه بندى سه گانه اى را ارائه مى كند كه هنوز هم در مطالعات نشانه شناختى به آن استناد مى شود. پيرس خود اين طبقه بندى را بنيادى ترين تقسيم بندى نشانه ها مى داند. هاوكس در اين باره مى گويد: «طبقه بندى پيرس بيشتر «منش هاى متفاوت رابطه» بين نشانه و موضوع (ابژه) يا دال و مدلول را از هم متمايز مى كند، وكمتر طبقه بندى انواع نشانه است.»(فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۳)
    پيرس مى نويسد: «سه نوع نشانه وجود دارد؛ نخست مشابهات يا شمايل ها؛ كه تصوراتى از چيزهايى را كه مى نمايند صرفاً از طريق تقليد تصويرى آنها به دست مى دهند. دوم شاخصها يا نمايه ها؛ كه از طريق ارتباط فيزيكى با چيزها، به آنها دلالت مى كنند. سوم، نمادها يا نشانه هاى عام كه از طريق كاربرد با معناهايشان پيوند يافته اند كه بيشتر واژه ها از اين نوعند.»(چارلزساندرس پيرس۱۳۸۰،؛ ص۷۷)
    حال به تفصيل به هر يك از اين تقسيم بنديها مى پردازيم، و در ادامه به وجوه اشتراك و افتراق بين ديدگاه هاى سوسور و پيرس اشاره مى كنيم. (لازم به ذكر است كه براى يكدست شدن نوشتار از اصطلاحات سوسورى دال و مدلول استفاده مى كنيم، ولى خود پيرس در طبقه بندى نشانه ها از رابطه بين نشانه و ابژه سخن مى گويد)
    ۱. نماد: در نمادها دال مشابه مدلول نيست بلكه بر اساس رابطه اى دلبخواهى يا كاملاً قراردادى به مدلول دلالت مى كند، و اين رابطه را بايد آموخت. چراغهاى راهنمايى و رانندگى، علائم مورس، پرچم ملى و زبان در معناى عام آن و همچنين زبانهاى خاص، حروف الفبا، واژه ها، عبارات، جمله ها و نشانه هاى سجاوندى از جمله نشانه هاى نمادين هستند.
    ۲. شمايل : در نشانه هاى شمايلى رابطه بين دال و مدلول مبتنى بر تشابه است، يعنى دال از برخى جهات (مثل شكل ظاهر، صدا، احساس و يا بو) مشابه مدلول است. عكس، كاريكاتور، ماكت، نام آواها، استعاره ها، كاربرد صداهاى «واقعى» در «موسيقى»، جلوه هاى صوتى در نمايشهاى راديويى را مى توان از جمله نشانه هاى شمايلى دانست.
    ۳. نمايه : در نشانه هاى نمايه اى دال دلبخواهى نيست بلكه مستقيماً به طريقى فيزيكى (يا عِلّى) به مدلول وابسته است. اين رابطه را مى توان مشاهده يا استنتاج كرد. فيلم، عكس، نماى ويدئويى يا تلويزيونى، صداى ضبط شده روى نوار، ابزارهاى اندازه گيرى (مانند ساعت، قطب نما، بادسنج و دماسنج)، علائم پزشكى (همچون درد، تب، خارش و ضربان قلب) نشانه هاى طبيعى (مثل دود، رعد و برق، پژواك صدا، جاى پا، طعم ها، بوهاى غير تركيبى) و«شاخصها» در زبان (مانند ضماير شخصى و قيدهاى مكان و زمان) از جمله نشانه هاى نمايه اى محسوب مى شوند.
    در اين سه نوع نشانه، ميزان قراردادى بودن رابطه بين دال و مدلول به ترتيب كاهش مى يابد. نشانه هاى نمادين از جمله زبان بسيار قراردادى اند؛ نشانه هاى شمايلى (تصويرى) تا حدى قراردادى اند؛ و نشانه هاى نمايه اى «توجه را بر اساس اجبارى كور به ابژه هايشان معطوف مى كنند». به اين اعتبار مى توان گفت كه «دالهاى نمايه اى و شمايلى بيشتر در قيد مدلول هايشان هستند در حالى كه در نشانه هاى نمادين كه بيشتر قراردادى اند، اين مدلولها هستند كه به واسطه دالها تعريف مى شوند.»(فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۴)
    سوسور واژه «انگيختگى» و« قيد» را براى توصيف ميزان تأثير مدلول در تعيين دال به كار مى گيرد. از نظر او هر چه دالى بيشتر در قيد مدلول باشد، نشانه «انگيخته تر» است، و هر چه نشانه انگيختگى كمترى داشته باشد،براى به كارگيرى و دريافت آن نشانه يادگيرى يك قرارداد توافقى ضرورت بيشترى دارد. بر اين اساس مى توان نتيجه گرفت كه نشانه هاى شمايلى بسيار انگيخته اند و در مقابل نشانه هاى نمادين غير انگيخته و «دلبخواهى» هستند. البته قابل ذكر است كه اين ميزان انگيختگى در مورد نشانه ها يك طيف و پيوستار را تشكيل مى دهد و داراى يك نظام دو قطبى انگيخته يا غيرانگيخته نيستند. به همين دليل است كه حتى انگيخته ترين نشانه ها هم تا حدى قراردادى هستند. اكثر نشانه شناسان هم، بر نقش قرارداد در مورد نشانه ها تأكيد كرده اند و معتقدند كه حتى فيلم و عكس هم مبتنى بر قراردادهايى است كه بايد يادبگيريم تا بتوانيم خوانشى صحيح از اين نظامهاى نشانه اى داشته باشيم، كه وجه اجتماعى نشانه شناسى در همين قراردادها است.
    سوسور و پيرس واژه «نماد» را به دو معناى متفاوت به كار مى گيرند. بر اساس رويكرد پيرسى، زبان يك نظام نشانه اى نمادين است. سجودى در كتاب نشانه شناسى كاربردى خود به نقل از كتاب مجموعه آثار Collected Writings پيرس مى نويسد؛«نماد نشانه اى است كه به موجب يك قانون بر ابژه خود دلالت مى كند»(ص ۳۵) نمادها بر مبناى «يك قاعده» يا «يك ارتباط هميشگى (مبتنى بر عادت)» تفسير مى شوند. نماد به موجب ايده حيوان نمادساز، به ابژه اش مربوط مى شود و بدون آن هيچ ارتباطى بين نماد و ابژه اش وجود ندارد. نماد صرفاً از آن جهت نشانه است كه به مثابه يك نشانه دريافت و به كاربرده مى شود. اگر تفسيرى در كار نبود نماد ويژگى نشانه اى خود را از دست مى داد. نماد يك نشانه قراردادى است، يا نشانه اى كه به عادت (اكتسابى يا فطرى) وابسته است. همه واژه ها، جمله ها، كتابها و ديگرنشانه هاى قراردادى، نماد هستند.
    اما سوسور براى نشانه هاى زبانى واژه «نماد» را به كار نمى برد؛ چرا كه از نظر او اين واژه در اصطلاح عاميانه براى نمونه هايى چون « ترازو نماد عدالت است» به كار مى رود. به عقيده سوسور نشانه هاى نمادين هرگز به طور كامل دلبخواهى نيستند و دست كم نشانى از ارتباط طبيعى را با خود دارند، كه سوسور اين ارتباط طبيعى بين دال و مدلول را «پيوند عقلانى» مى نامد.
    پيرس در خصوص كيفيت قراردادى بودن نمادها بر اين باور است كه نمادها عمدتاً قراردادى يا دلبخواهى هستند، نماد فارغ از هر نوع تشابه يا قياس با ابژه اش و همچنين فارغ از هر نوع ارتباط واقعى با آن، صرفاً به دليل آنكه در حكم يك نشانه تفسير مى شود، به نقش خود عمل مى كند و در اين مورد اينگونه مثال مى آورد كه واژه «مرد» متشكل از سه حرف «م، ر، د» هيچ شباهتى به يك مرد ندارد و صداى اين حروف نيز به هيچ وجه تداعى گر جنس مذكر نيست.
    حال مجدداً به مفهوم «شمايل» بازمى گرديم و نظرات پيرس و ديگر نشانه شناسان را در اين باره بررسى مى كنيم. همانطور كه پيشتر آورده شد، پيرس معتقد است كه نشانه شمايلى اساساً بر اساس مشابهت، ابژه اش را نمايندگى مى كند. نشانه زمانى شمايلى است كه مشابه ابژه اش باشد و به مثابه نشانه اى براى آن به كار رود. او اين منش كاركرد نشانه را «تشابه» مى نامد. شمايل (بر خلاف نمايه) هيچ ارتباط پويايى با مصداقش ندارد، ولى داراى كيفيت هايى «مشابه» كيفيت هاى مصداقش است و احساسات مشابهى را در ذهن برمى انگيزد. برهمين اساس پيرس معتقد است كه يك عكس نشانه اى شمايلى است (هر چقدر هم كه روش آن قراردادى باشد). اما فيلسوف و نظريه پردازى چون سوزان لانگرعقيده ديگرى دارد، او مى نويسد: «عكس اساساً نماد است، و نه رونوشت آن چه به تصوير مى كشد.» ( فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۷).
    غالب نشانه شناسان معتقدند كه نشانه شمايلى ناب وجود ندارد و هميشه عنصر قرارداد اجتماعى تا حدى دخيل است. در تأييد اين ادعا مى توان به نظر پيرس درباره عكس و نقاشى اشاره كرد كه مى گويد: «اگر چه هر تصوير مادى (مانند نقاشى) ممكن است مانند آن چه مى نمايد باشد، اما به لحاظ منش بازنمود بسيار قراردادى است». او مى افزايد: پرتره شخصى كه او را هرگز نديده ايم متقاعد كننده است. از آنجا كه صرفاً بر مبناى آن چه ديده مى شود ايده اى از آن شخص در ذهن ما شكل مى گيرد، اين تصوير يك نشانه شمايلى است. اما، در واقع، اين تصوير يك نشانه شمايلى ناب نيست، زيرا من بيننده بسيار تحت تأثير اين واقعيت هستم كه مى دانم اين پرتره اثرى است، معلولى است، كه به سبب شكل ظاهرى اصل، توسط هنرمند پديد آمده است (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۸).
    سجودى به نقل از گاى كوك در اين باره مى نويسد: «براى آن كه نشانه اى حقيقتاً شمايلى باشد، بايد براى كسى كه هرگز قبلاً آن را نديده است كاملاً شفاف باشد و به نظر نامحتمل مى رسد كه آن طور كه معمولاً منظور مى شود، چنين شفافيتى وجود داشته باشد. ما زمانى متوجه شباهت مى شويم كه از قبل معنى را مى دانيم.» (۱۳۸۲؛ ص۳۹) براى مثال علامت خطر در گردش به چپ (نمونه اى از علائم راهنمايى و رانندگى) براى كسى كه قبلاً اين علامت را نديده است چندان محتمل به نظر نمى رسد كه از آن تصوير جاده اى كه به چپ مى پيچد را دريابد. هر چند بعد از اطلاع از معنى نشانه، مى تواند بگويد كه اين نشانه شمايلى است و تصوير جاده اى را كه به چپ مى پيچد را نشان مى دهد. بنابراين چنين علائمى هم نمادين هستند و هم شمايلى. نمادين اند چون عامل قرارداد و يادگيرى اين قرارداد در آنها وجود دارد، و از آن رو شمايلى هستند كه ايده اين نوع علائم از شباهتى تصويرى گرفته شده است.
    جان لاينز در مورد نشانه هاى شمايلى به نكته قابل تأملى اشاره مى كند. او مى نويسد: «شمايلى بودن نشانه وابسته به كيفيت رسانه اى است كه در آن متجلى مى شود.» و براى مثال به نام آواى cukoo در زبان انگليسى اشاره مى كند و مى گويد كه اين واژه تنها در گفتار (رسانه آوايى) جنبه شمايلى دارد نه در نوشتار(رسانه ديدارى) (J. Lyons,1977, p. ۱۰۳)
    پس بر اساس نقطه نظرات ارائه شده از سوى نشانه شناسان، مى توان اينچنين نتيجه گرفت كه نشانه هاى شمايلى و نمايه اى بيش از نمادها، «نشانه هايى طبيعى» هستند چرا كه بين دال و مدلول آنها رابطه اى مبتنى بر عادت و قرارداد حاكم است.
    اما در توضيح و تبيين نشانه هاى نمايه اى؛ پيرس اينچنين مى نويسد كه؛ نمايه ها بر اساس شباهت يا قياس پذيرى تعريف نمى شوند. رابطه آنها با مدلول هايشان مبتنى بر شباهت نيست. اما ممكن است كه «رابطه فيزيكى مستقيمى» با مدلول هايشان داشته باشند. به لحاظ روانشناختى، كنش نمايه ها به تداعى مبتنى بر مجاورت وابسته است و نه به تداعى ناشى از تشابه يا هر نوع عمليات ذهنى. نشانه هاى نمايه اى (بر خلاف شمايلها كه مى تواند ابژه آنها خيالى و غير واقعى باشد) بدون ابهام و صراحتاً بر چيزى موجود دلالت مى كنند. در واقع نمايه چيزى را مى نماياند؛ مثل ساعت كه زمان را نشان مى دهد.
    همانطور كه در بالا اشاره شد كه نمى توان مرز قاطع و مشخصى بين نشانه هاى نمادين و شمايلها كشيد؛ چرا كه خوانش هر شمايلى تا حدى وابسته به قراردادهاى حاكم بر آن است، در مورد نمايه ها هم اين مسأله وجود دارد كه نمى توان حد و حدود نشانه هاى نمايه اى را از آن دو ديگر به طور قاطع مشخص كرد.
    بنابراين مى بينيم كه پيرس بعد از ارائه طبقه بندى سه گانه خود از انواع نشانه، براى اين كه اين امر موجب سطحى نگرى در مطالعات نشانه شناختى نشود، تأكيد مى كند كه اين سه مقوله از نشانه ها الزاماً مقوله هايى قطعى و قطبى نيستند و در نوعى رابطه پيوستارى با يكديگر قرار دارند. بر همين اساس است كه ياكوبسن معتقد به نمادهاى شمايلى، شمايلهاى نمادين و شمايلهاى نمايه اى است. هاوكس نيز متأثر از ياكوبسن معتقد است كه اين سه حالت نشانه در يك ساختار سلسله مراتبى در كنار يكديگر وجود دارند كه بافت سلطه يكى بر آن دو ديگر را تعيين مى كند. در اين زمينه كنت گريسون بر اين باور است كه وقتى از يك شمايل، نماد يا نمايه حرف مى زنيم، به كيفيت عينى (ابژكتيو) خود نشانه رجوع نمى كنيم بلكه تجربه مخاطب از نشانه نوع آن را مشخص مى كند. چندلر هم در تأييد اين موضوع مى آورد: «نوع كاربرد يك نشانه است كه تعيين مى كند كه نشانه اى شمايلى، نمادين يا نمايه اى است . . . دالى ممكن است كه در بافتى در منش شمايلى به كار رود و در بافتى ديگر در منش نمادين. بنابراين، نشانه ها را نمى توان بدون توجه به بافت كاربردشان طبقه بندى كرد. به عنوان مثال، عكس يك زن ممكن است در بافتى معرف مقوله گسترده «زنان» باشد و يا ممكن است به طور خاص، زن مشخصى را نشان دهد.» (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۴۰)
    مفهوم نشانه از ديدگاه باختين
    ميخائيل باختين، فيلسوف و نظريه پرداز ادبى روس، با نشان دادن واكنشى شديد عليه زبان شناسى «عين گرايانه»ى سوسور از يك طرف و اتخاذ موضعى انتقادى در مقابل راه حلهاى «ذهنگرايانه» از سوى ديگر، در سال ۱۹۲۹ بررسى تازه اى را كه خود فتح بابى نوين بود، ارائه كرد. او توجه خود را از نظام انتظاعى «لانگ» به گفته هاى ملموس افراد در شرايط اجتماعى مشخص معطوف كرد.
    به عقيده باختين، زبان بايد ذاتاً پديده اى «گفت و شنودى» در نظر گرفته شود و صرفاً بر حسب جهتگيرى ناگزير آن به سوى ديگرى درك شود. نشانه بايد بخش فعالى از گفتار تلقى شود (نه واحدى ثابت) كه معنى آن در نتيجه آهنگها، ارزيابى ها و دلالتهاى اجتماعى بازنمايانده مى شود.
    از آنجا كه «اجتماع زبانى» در واقع جامعه اى ناهمگون است كه تضاد و منافع بسيارى را در خود جاى مى دهد، نشانه از ديدگاه باختين كانون مبارزه و تناقض محسوب مى شود و نه عنصرى خنثى در ساختارى مشخص. بنابراين، صرفاً دانستن معنى نشانه كافى نيست بلكه بايد ببينيم چگونه گروههاى اجتماعى، طبقات، افراد و حتى گفت و شنودها كوشيده اند بار معنايى مطلوب خود را به آن بدهند.
    در مجموع، باختين زبان را عرصه مجادله ايدئولوژيك مى داند نه نظامى يكپارچه. درحقيقت، نشانه ها خود محيط مادى ايدئولوژى هستند. زيرا بدون آنها هيچ ارزش و انديشه اى نمى تواند وجود داشته باشد. به عبارت ديگر، زبان بيشتر نوعى ابزار مادى توليد است تا نظامى مجرد كه از رهگذر آن پيكره مادى نشانه در فرايندى از كشمكش و گفت وگو به معنا تأويل شود (ترى ايگلتون۱۳۶۸،؛ صص۱۶۱-۱۶۲).
    مفهوم نشانه از ديدگاه اكو
    به باور امبرتو اكو، ما واقعيتى به نام نشانه نداريم بلكه هر آن چه كه هست فقط «نقش نشانه اى» است. اكو در توضيح و تبيين نقش نشانه اى مى نويسد: «نقش نشانه اى زمانى تحقق مى يابد كه «بيانى» به «محتوايى» مرتبط شود و اين دو، «نقشگرهاى» (عوامل نقشى) اين ارتباط به شمار مى روند. نقش نشانه اى زمانى حاصل مى شود كه محتوا و بيان (نقشگرها) به رابطه همبسته دوسويه دست يابند اولى به بيان دومى و دومى به محتواى اولى بدل شود؛ همين نقشگر مى تواند با نقشگر ديگرى رابطه همبسته دوسويه بر قرار كند و به اين ترتيب نقش نشانه اى تازه اى بيافريند. به اين اعتبار مى توان گفت كه نشانه ها نتيجه مشروط قوانين رمزگردانى هستند كه همبستگى هاى گذرا و ناپايدار بين عناصر را موجب مى شوند و هر يك از اين عناصر مى توانند در رابطه همبسته ديگرى وارد شوند تا نشانه اى تازه شكل گيرد.»(۱۹۷۹؛ ص۳۶) به اين ترتيب اكو، نشانه در مفهوم كلاسيك آن را نفى مى كند و عنصرگذرا و پوياتر «نقش نشانه اى» را جايگزين آن مى كند. اين نظريه اكو همسويى او را با ديدگاه يلمسلو نشان مى دهد چرا كه او نيز معتقد به نقش نشانه اى است. يلمسلو در اين زمينه مى نويسد: «بهتر است واژه نشانه را به مثابه نامى براى واحدى به كار بريم كه خود حاوى صورت محتوايى و صورت بيانى است و به موجب نوعى به هم پيوستگى كه ما آن را نقش نشانه اى مى ناميم، تحقق يافته است.»(فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ص۴۴)
    تقسيم بندى ديگرى كه اكو در حوزه نشانه شناسى ارائه مى كند؛ تمايز بين «دلالت» و «ارتباط» است. به باور او نشانه شناسى ارتباط و نشانه شناسى دلالت، هر چند كه متفاوتند اما مانعة الجمع نيستند: «مى توان نشانه شناسى دلالت را مستقل از نشانه شناسى ارتباط بنا نهاد (هر چند كه مطلوب نيست)، اما بنا نهادن نشان شناسى ارتباط بدون نشانه شناسى دلالت امكان ندارد» (امبرتو اكو، ۱۹۷۹؛ ص۹)
    پى نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  6. #116
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مفهوم نشانه به روايت بنيانگذاران نشانه شناسى (بخش دوم )

    فردينان دوسوسور، زبانشناس سوئيسى و چارلزساندرس پيرس، فيلسوف آمريكايى، كه تقريباً هم عصر بودند، بنيانگذاران علم نشانه شناسى محسوب مى شوند. هر چند كه پس از آنان، مباحث نشانه شناسى تحولات گسترده اى پيدا كرد اما مبانى فكرى آنان و الگويى كه از مفهوم «نشانه» ارائه داده بودند، كماكان ارزش و اعتبار خود را حفظ كرد و مبنايى براى تحولات بعدى قرار گرفت
    مفهوم نشانه از ديدگاه سوسور
    الگوى سوسور از نشانه، الگويى «دو وجهى» است. در الگوى سوسورى هر نشانه تشكيل شده از:
    * «دال» (signifiant )؛ تصوير صوتى
    * «مدلول»(signifie) ؛ مفهومى كه دال به آن دلالت مى كند.
    از ديد سوسور، نشانه زبانى نه يك شىء را به يك نام، بلكه يك مفهوم را به يك تصور صوتى پيوند مى دهد و نشانه كليتى است ناشى از پيوند ميان دال و مدلول كه رابطه بين دال و مدلول را اصطلاحاً «دلالت» (signification) مى نامد.
    سوسور متذكر مى شود كه اين دو وجه نشانه، وابستگى متقابل به يكديگر دارند و هيچكدام مقدم بر ديگرى نيستند. دال بدون مدلول، يا به عبارتى دالى كه به هيچ مفهومى دلالت نكند، صدايى گنگ بيش نيست و مدلولى كه هيچ دالى (صورتى) براى دلالت بر آن وجود نداشته باشد، قابل دريافت و شناخت نيست. در واقع، محال است كه نشانه از لفظ بدون معنى و يا معنى بدون لفظ تشكيل شده باشد. سوسور تأكيد مى كند كه دال و مدلول (يا صدا و انديشه) همچون دو روى يك كاغذ از هم جدايى ناپذير هستند. اين دو وجه نشانه به واسطه يك «پيوند متدايى» ارتباط تنگاتنگ ذهنى دارند؛ «هر يك، آن ديگرى را راه مى اندازد.»
    به باور سوسور، دال و مدلول جنبه روانشناختى دارند و هيچ يك بعد مادى ندارند، هر دو از نوع «صورت» هستند و نه جوهر و به نظامى انتزاعى و اجتماعى تعلق دارند كه سوسور آن را «لانگ»(langue) مى نامد.
    نشانه زبانى رابطه بين يك شىء و يك نام نيست، بلكه رابطه اى است بين يك مفهوم و يك الگوى صوتى. الگوى صوتى به واقع از نوع صوت نيست؛ چرا كه صوت مادى (فيزيكى) است در حالى كه الگوى صوتى، پنداشت(impression) روانشناختى شنونده از صوت است آنگونه كه از طريق حواس دريافت مى كند. الگوى صوتى را تنها از آن جهت مى توان «مادى» تلقى كرد كه بازنمود دريافتهاى حسى ما هستند. بدين ترتيب، الگوى صوتى را مى توان از«مفهوم»، بازشناخت. مفهوم نسبت به الگوى صوتى از نوع انتزاعى تر است (فردينان دوسوسور۱۳۷۸،؛ ص ۶۶).
    در الگويى كه سوسور از نشانه ارائه مى دهد، «مصداق» جايى ندارد. به بيانى ديگر، در ديدگاه سوسور، ارجاع به اشياى موجود در جهان خارج در نظام زبان و فرايند دلالت جايگاهى ندارد. و در اين الگو مدلول برابر با مصداقى مادى در جهان خارج نيست، بلكه مفهومى ذهنى است. در چنين نظام زبانى اى، نشانه ها به مفاهيم دلالت مى كنند و نه به چيزها، و زمانى كه درباره چيزها صحبت مى كنيم، در سطح مقوله هاى مفهومى آن «چيزها» با هم ارتباط برقرار مى كنيم. بنابراين، در ديدگاه سوسور نشانه به طور كلى «غير مادى» است و اين نكته اى است كه بايد به آن توجه داشت.
    تا به اينجا به ساختار نشانه از ديدگاه سوسور اشاره شد، و حال به جايگاه نشانه در كليت نظام زبان از ديد سوسور مى پردازيم. به عقيده سوسور، نشانه ها فقط به مثابه واحدهاى يك نظام صورى، كلى و انتزاعى معنا پيدا مى كنند. برداشت او از معنا كاملاً ساختارى و مبتنى بر رابطه است: اولويت به روابط نشانه ها در درون يك نظام داده مى شود تا به چيزهاى جهان خارج (معناى نشانه ها ناشى از رابطه نظام يافته آنها با يكديگر است تا ويژگيهاى ذاتى نشانه ها يا هر گونه ارجاع به چيزهاى مادى در جهان خارج). سوسور نشانه ها را بر اساس نوعى ماهيت «جوهرى» يا ذاتى تعريف نمى كند. به عقيده او نشانه ها در اصل به يكديگر ارجاع مى دهند. در درون نظام زبان «همه چيز وابسته به روابط است.» هيچ نشانه اى قائم به خود معنا نمى يابد، بلكه ارزش آن ناشى از رابطه آن با نشانه هاى ديگر است. هم دال و هم مدلول مفاهيمى تقابلى و مبتنى بر جايگاه و رابطه شان با ديگر اجزاى نظام هستند. فردريك جيمسون در اين باره مى گويد: «اين واژه يا جمله منفرد نيست كه شىء يا رويدادى در جهان خارج را «بازمى تاباند» و يا «جايگزين» آن مى شود، بلكه اين كل نظام نشانه ها، كل دامنه لانگ است كه به موازات واقعيت جريان دارد؛ به عبارت ديگر اين كليت نظام يافته زبان است كه با هر ساختار جهان خارج قابل قياس است، و درك ما، از اين كليت يا گشتالت به كليت ديگرى در جريان است و مبتنى بر تناظرى يك به يك نيست.» (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۲۵ )
    سوسور به مفهومى به نام «ارزش» نشانه اشاره مى كند. ارزش هر نشانه به روابط آن نشانه با ديگر نشانه هاى درون نظام وابسته است. سوسور براى نشان دادن مفهوم ارزش، بازى شطرنج را مثال مى زند. او مى گويد كه ارزش هر مهره در شطرنج وابسته به جايگاهى است كه آن مهره در شطرنج (و در روى صفحه شطرنج) در تقابل با مهره هاى ديگر دارد و جنس و شكل مهره ها بر ارزشى كه هر مهره در نظام انتزاعى بازى شطرنج دارد، تأثير نمى گذارد. نشانه چيزى بيش از مجموع اجزاى آن است. در عين آن كه فرايند دلالت به وضوح به رابطه بين دو جزء نشانه وابسته است، ارزش نشانه را رابطه بين نشانه با ديگر نشانه هاى درون نظام (كه يك كليت است) تعيين مى كند. به بيانى ديگر، از طرفى ما رابطه درونى نشانه را داريم و از سويى ديگرشاهد رابطه بيرونى نشانه با نشانه هاى ديگر نظام هستيم.
    سوسور مى نويسد: «مفهوم ارزش . . . نشان مى دهد كه اشتباه بزرگى است اگر نشانه را صرفاً تركيب صدايى بخصوص با مفهومى بخصوص بدانيم. اگر نشانه را حاصل اين تركيب بدانيم آن را منفرد تلقى كرده ايم و از نظامى كه به آن تعلق دارد جدايش كرده ايم؛ يعنى به عبارتى پذيرفته ايم كه مى توان از نشانه هاى منفرد شروع كرد و نظام را با كنار هم قرار دادن آن نشانه ها ساخت. در حالى كه برعكس، نظام به مثابه كل همگن و واحد، نقطه آغاز است، و از آنجاست كه مى توان از طريق روندى تحليلى اجزا و عناصر سازنده اش را شناخت» ( فردينان دوسوسور، ۱۳۷۸؛ ص۱۱۲). به اين اعتبار مى توان گفت كه سوسور بين آنچه كه در درون نشانه اتفاق مى افتد يعنى دلالت دال به مدلول، و مفهوم ارزش (كه به رابطه نشانه ها با يكديگر در درون نظام مربوط مى شود) تمايز قائل مى شود.
    سوسور بر افتراق بين نشانه ها تأكيد دارد. برداشت سوسور از معنى (كه حاصل شبكه روابط درون نظام است) جنبه افتراقى دارد. از ديد او زبان نظامى از تمايزها و تقابلهاى نقش مند است. جان استروك در توصيف اهميت نظام تقابلى نشانه ها مى نويسد؛«زبان يك واژه ناممكن است چرا كه همين يك واژه براى همه چيز به كار خواهد رفت و هيچ چيزى را متمايز نخواهد كرد؛ پس دست كم يك واژه ديگر لازم است تا امكان تمايز و در نتيجه تعريف به وجود آيد.»(به نقل از فرزان سجودى۱۳۸۰،؛ ص۴۴)
    هويت نسبى نشانه ها در ارتباط با يكديگر در درون نظام، اصل اساسى نظريه ساختگرايى است و با توجه به اينكه در تحليلهاى ساختگرايانه تأكيدبر روابط ساختارى است اصل بر تقابلهاى دوتايى گذاشته مى شود (مثل مرگ‎/ زندگى، روبنا‎/ زيربنا، طبيعت‎/ فرهنگ). سوسور در اين باره مى نويسد: «مفاهيم . . . به گونه اى اثباتى و ايجابى و به موجب محتوياتشان تعريف نمى شوند، بلكه به گونه اى سلبى و از طريق تقابل با ديگر اجزاء همان نظام ارزش مى يابند. آنچه مشخص كننده هر نشانه است، به بيان دقيق، بودن آن چيزى است كه نشانه هاى ديگر نيستند.»(فردينان دوسوسور۱۳۷۸،؛ ص۱۱۵)
    مفهوم نشانه از ديدگاه پيرس
    چارلزساندرس پيرس، منطق دان و فيلسوف پراگماتيست آمريكايى، تقريباً همزمان با سوسور، الگوى متفاوتى از نشانه تدوين كرد. او در مقابل الگوى دو وجهى سوسور از نشانه الگوى سه وجهى اى را ارائه كرد؛
    * نمود(representamen) : صورتى كه نشانه به خود مى گيرد(و الزاماً مادى نيست).
    * تفسير(interpretant) : نه تفسيرگر، بلكه معنايى كه از نشانه حاصل مى شود.
    * موضوع (object) : كه نشانه به آن ارجاع مى دهد.
    پيرس تعامل بين نمود، ابژه و تفسير را «نشانگى» مى نامد (كه مى توان آن را كليت فرايند معنى سازى ناميد). وى مى نويسد: «نشانه . . . [در شكل نمود] چيزى است كه از جهتى يا بر حسب ظرفيت خود به جاى چيز ديگرى مى نشيند. كسى را مخاطب قرار مى دهد، يعنى، در ذهن آن شخص نشانه اى برابر يا شايد نشانه اى بسط يافته تر به وجود مى آورد. آن نشانه اى را كه نمود در ذهن مخاطب مى آفريند، تفسير نخست ناميده ام. نشانه به جاى چيزى قرار مى گيرد، كه همان موضوع يا ابژه نشانه است. نشانه از همه جهات به جاى موضوع يا ابژه نمى نشيند، بلكه در ارجاع به نوعى انديشه (ايده) كه من گاهى زمينه نمود ناميده ام، جانشين ابژه مى شود.»(چارلزساندرس پيرس۱۳۸۰،؛ ص ۵۷)
    در چارچوب الگوى پيرسى از نشانه، چراغ قرمز راهنمايى و رانندگى در حكم نموداست، و توقف خودروها ابژه (موضوع) آن محسوب مى شود و تفسير آن اين است كه چراغ قرمز بر سر چهارراه به اين معناست كه خودروها بايد متوقف شوند.
    حال اگر بخواهيم در مقام مقايسه اين دو الگو(يعنى نشانه از ديدگاه سوسور و نشانه از ديدگاه پيرس) برآييم، بايد گفت كه در الگوى پيرس، نمود كمابيش شبيه دال سوسورى است و تفسير نيز بى شباهت به مدلول سوسورى نيست. هر چند تفسير كيفيتى دارد كمى متفاوت با مدلول: تفسير پيرسى خود نشانه اى است در ذهن تفسيرگر (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص،۳۱ تأكيدها از نگارنده است). در واقع ما با چرخه اى از تفسير مواجه هستيم كه اين تفسيرهاى پياپى و (بالقوه) نامحدود را اكو «نشانگى نامحدود» مى نامد كه بعدها اين مفهوم، به صورت افراطى تر در تفكر پساساختارگرايى بسط داده شد.
    اما وجه تمايز الگوى سوسورى نشانه با الگوى پيرس در عنصر مصداق است. همانطور كه پيشتر اشاره شد، مصداق در الگوى سوسور جايگاهى ندارد، در حالى كه پيرس ابژه (كه چيزى شبيه مصداق است) را در الگوى خود لحاظ مى كند.
    بعدها بسيارى از نظريه پردازان از اين ديدگاه پيرس تأثير پذيرفتند والگوهاى متفاوتى را با توجه به آن ارائه كردند. از جمله آگدن و ريچاردز كه نظريه خود را تحت عنوان «مثلث معنايى» مطرح كردند، به نظر مى رسد تنها واژگان پيرس را تغيير داده اند. به اين اعتبار، نه در سه گانه پيرس ونه در مثلث معنايى آگدن و ريچاردز، تفسيرگر جايى ندارد. در حالى كه بسيارى از نظريه پردازان ارتباطات و رسانه ها كه بر نقش فعال تفسيرگر تأكيد دارند و برابرى «معنا» و «محتوا» را نمى پذيرند، مثلث معنايى را پيشنهاد مى كنند كه در آن تفسيرگر يا كاربر نشانه، به جاى تصور ذهنى يا «تفسير» مى نشيند و بدين ترتيب فرايند «نشانگى» را ( كه مفهومى پيرسى است) برجسته مى كنند. به عقيده اين گروه از تئوريسين ها، معناى يك نشانه، را محتواى درون آن نمى سازد بلكه از تفسير آن نشانه است كه معنايش حاصل مى شود. پس، چه در الگوى دو وجهى نشانه و چه در الگوى سه وجهى، هيچگاه نمى توان تفسيرگر يا كاربر نشانه ها را از نشانه ها و ارجاعات نشانه ها جدا كرد و ناديده گرفت. سخن گفتن درباره يكى از اين مؤلفه ها، بى ترديد پاى آن دو مورد ديگر را به ميان مى كشد. به عقيده پل تيبو، حتى در الگوى دو وجهى سوسور نيز تفسيرگر حضورى ضمنى دارد (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۲).
    نظريه پردازان ديدگاه هاى متفاوتى براى تقسيم بندى نشانه دارند. از جمله سوزان لانگر كه ۵۹۰۴۹ نشانه را از هم متمايز مى كند و در يك تقسيم بندى كلى تر اين تعداد را به ۶۶ نوع فرومى كاهد. بديهى است كه پيچيدگى و گستردگى اين نوع تقسيم بنديها عملاً طبقه بندى نشانه را بى ثمر و بدون كاربرد مى كند. اما در مقابل اين طبقه بندى ها، پيرس طبقه بندى سه گانه اى را ارائه مى كند كه هنوز هم در مطالعات نشانه شناختى به آن استناد مى شود. پيرس خود اين طبقه بندى را بنيادى ترين تقسيم بندى نشانه ها مى داند. هاوكس در اين باره مى گويد: «طبقه بندى پيرس بيشتر «منش هاى متفاوت رابطه» بين نشانه و موضوع (ابژه) يا دال و مدلول را از هم متمايز مى كند، وكمتر طبقه بندى انواع نشانه است.»(فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۳)
    پيرس مى نويسد: «سه نوع نشانه وجود دارد؛ نخست مشابهات يا شمايل ها؛ كه تصوراتى از چيزهايى را كه مى نمايند صرفاً از طريق تقليد تصويرى آنها به دست مى دهند. دوم شاخصها يا نمايه ها؛ كه از طريق ارتباط فيزيكى با چيزها، به آنها دلالت مى كنند. سوم، نمادها يا نشانه هاى عام كه از طريق كاربرد با معناهايشان پيوند يافته اند كه بيشتر واژه ها از اين نوعند.»(چارلزساندرس پيرس۱۳۸۰،؛ ص۷۷)
    حال به تفصيل به هر يك از اين تقسيم بنديها مى پردازيم، و در ادامه به وجوه اشتراك و افتراق بين ديدگاه هاى سوسور و پيرس اشاره مى كنيم. (لازم به ذكر است كه براى يكدست شدن نوشتار از اصطلاحات سوسورى دال و مدلول استفاده مى كنيم، ولى خود پيرس در طبقه بندى نشانه ها از رابطه بين نشانه و ابژه سخن مى گويد)
    ۱. نماد: در نمادها دال مشابه مدلول نيست بلكه بر اساس رابطه اى دلبخواهى يا كاملاً قراردادى به مدلول دلالت مى كند، و اين رابطه را بايد آموخت. چراغهاى راهنمايى و رانندگى، علائم مورس، پرچم ملى و زبان در معناى عام آن و همچنين زبانهاى خاص، حروف الفبا، واژه ها، عبارات، جمله ها و نشانه هاى سجاوندى از جمله نشانه هاى نمادين هستند.
    ۲. شمايل : در نشانه هاى شمايلى رابطه بين دال و مدلول مبتنى بر تشابه است، يعنى دال از برخى جهات (مثل شكل ظاهر، صدا، احساس و يا بو) مشابه مدلول است. عكس، كاريكاتور، ماكت، نام آواها، استعاره ها، كاربرد صداهاى «واقعى» در «موسيقى»، جلوه هاى صوتى در نمايشهاى راديويى را مى توان از جمله نشانه هاى شمايلى دانست.
    ۳. نمايه : در نشانه هاى نمايه اى دال دلبخواهى نيست بلكه مستقيماً به طريقى فيزيكى (يا عِلّى) به مدلول وابسته است. اين رابطه را مى توان مشاهده يا استنتاج كرد. فيلم، عكس، نماى ويدئويى يا تلويزيونى، صداى ضبط شده روى نوار، ابزارهاى اندازه گيرى (مانند ساعت، قطب نما، بادسنج و دماسنج)، علائم پزشكى (همچون درد، تب، خارش و ضربان قلب) نشانه هاى طبيعى (مثل دود، رعد و برق، پژواك صدا، جاى پا، طعم ها، بوهاى غير تركيبى) و«شاخصها» در زبان (مانند ضماير شخصى و قيدهاى مكان و زمان) از جمله نشانه هاى نمايه اى محسوب مى شوند.
    در اين سه نوع نشانه، ميزان قراردادى بودن رابطه بين دال و مدلول به ترتيب كاهش مى يابد. نشانه هاى نمادين از جمله زبان بسيار قراردادى اند؛ نشانه هاى شمايلى (تصويرى) تا حدى قراردادى اند؛ و نشانه هاى نمايه اى «توجه را بر اساس اجبارى كور به ابژه هايشان معطوف مى كنند». به اين اعتبار مى توان گفت كه «دالهاى نمايه اى و شمايلى بيشتر در قيد مدلول هايشان هستند در حالى كه در نشانه هاى نمادين كه بيشتر قراردادى اند، اين مدلولها هستند كه به واسطه دالها تعريف مى شوند.»(فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۴)
    سوسور واژه «انگيختگى» و« قيد» را براى توصيف ميزان تأثير مدلول در تعيين دال به كار مى گيرد. از نظر او هر چه دالى بيشتر در قيد مدلول باشد، نشانه «انگيخته تر» است، و هر چه نشانه انگيختگى كمترى داشته باشد،براى به كارگيرى و دريافت آن نشانه يادگيرى يك قرارداد توافقى ضرورت بيشترى دارد. بر اين اساس مى توان نتيجه گرفت كه نشانه هاى شمايلى بسيار انگيخته اند و در مقابل نشانه هاى نمادين غير انگيخته و «دلبخواهى» هستند. البته قابل ذكر است كه اين ميزان انگيختگى در مورد نشانه ها يك طيف و پيوستار را تشكيل مى دهد و داراى يك نظام دو قطبى انگيخته يا غيرانگيخته نيستند. به همين دليل است كه حتى انگيخته ترين نشانه ها هم تا حدى قراردادى هستند. اكثر نشانه شناسان هم، بر نقش قرارداد در مورد نشانه ها تأكيد كرده اند و معتقدند كه حتى فيلم و عكس هم مبتنى بر قراردادهايى است كه بايد يادبگيريم تا بتوانيم خوانشى صحيح از اين نظامهاى نشانه اى داشته باشيم، كه وجه اجتماعى نشانه شناسى در همين قراردادها است.
    سوسور و پيرس واژه «نماد» را به دو معناى متفاوت به كار مى گيرند. بر اساس رويكرد پيرسى، زبان يك نظام نشانه اى نمادين است. سجودى در كتاب نشانه شناسى كاربردى خود به نقل از كتاب مجموعه آثار Collected Writings پيرس مى نويسد؛«نماد نشانه اى است كه به موجب يك قانون بر ابژه خود دلالت مى كند»(ص ۳۵) نمادها بر مبناى «يك قاعده» يا «يك ارتباط هميشگى (مبتنى بر عادت)» تفسير مى شوند. نماد به موجب ايده حيوان نمادساز، به ابژه اش مربوط مى شود و بدون آن هيچ ارتباطى بين نماد و ابژه اش وجود ندارد. نماد صرفاً از آن جهت نشانه است كه به مثابه يك نشانه دريافت و به كاربرده مى شود. اگر تفسيرى در كار نبود نماد ويژگى نشانه اى خود را از دست مى داد. نماد يك نشانه قراردادى است، يا نشانه اى كه به عادت (اكتسابى يا فطرى) وابسته است. همه واژه ها، جمله ها، كتابها و ديگرنشانه هاى قراردادى، نماد هستند.
    اما سوسور براى نشانه هاى زبانى واژه «نماد» را به كار نمى برد؛ چرا كه از نظر او اين واژه در اصطلاح عاميانه براى نمونه هايى چون « ترازو نماد عدالت است» به كار مى رود. به عقيده سوسور نشانه هاى نمادين هرگز به طور كامل دلبخواهى نيستند و دست كم نشانى از ارتباط طبيعى را با خود دارند، كه سوسور اين ارتباط طبيعى بين دال و مدلول را «پيوند عقلانى» مى نامد.
    پيرس در خصوص كيفيت قراردادى بودن نمادها بر اين باور است كه نمادها عمدتاً قراردادى يا دلبخواهى هستند، نماد فارغ از هر نوع تشابه يا قياس با ابژه اش و همچنين فارغ از هر نوع ارتباط واقعى با آن، صرفاً به دليل آنكه در حكم يك نشانه تفسير مى شود، به نقش خود عمل مى كند و در اين مورد اينگونه مثال مى آورد كه واژه «مرد» متشكل از سه حرف «م، ر، د» هيچ شباهتى به يك مرد ندارد و صداى اين حروف نيز به هيچ وجه تداعى گر جنس مذكر نيست.
    حال مجدداً به مفهوم «شمايل» بازمى گرديم و نظرات پيرس و ديگر نشانه شناسان را در اين باره بررسى مى كنيم. همانطور كه پيشتر آورده شد، پيرس معتقد است كه نشانه شمايلى اساساً بر اساس مشابهت، ابژه اش را نمايندگى مى كند. نشانه زمانى شمايلى است كه مشابه ابژه اش باشد و به مثابه نشانه اى براى آن به كار رود. او اين منش كاركرد نشانه را «تشابه» مى نامد. شمايل (بر خلاف نمايه) هيچ ارتباط پويايى با مصداقش ندارد، ولى داراى كيفيت هايى «مشابه» كيفيت هاى مصداقش است و احساسات مشابهى را در ذهن برمى انگيزد. برهمين اساس پيرس معتقد است كه يك عكس نشانه اى شمايلى است (هر چقدر هم كه روش آن قراردادى باشد). اما فيلسوف و نظريه پردازى چون سوزان لانگرعقيده ديگرى دارد، او مى نويسد: «عكس اساساً نماد است، و نه رونوشت آن چه به تصوير مى كشد.» ( فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۷).
    غالب نشانه شناسان معتقدند كه نشانه شمايلى ناب وجود ندارد و هميشه عنصر قرارداد اجتماعى تا حدى دخيل است. در تأييد اين ادعا مى توان به نظر پيرس درباره عكس و نقاشى اشاره كرد كه مى گويد: «اگر چه هر تصوير مادى (مانند نقاشى) ممكن است مانند آن چه مى نمايد باشد، اما به لحاظ منش بازنمود بسيار قراردادى است». او مى افزايد: پرتره شخصى كه او را هرگز نديده ايم متقاعد كننده است. از آنجا كه صرفاً بر مبناى آن چه ديده مى شود ايده اى از آن شخص در ذهن ما شكل مى گيرد، اين تصوير يك نشانه شمايلى است. اما، در واقع، اين تصوير يك نشانه شمايلى ناب نيست، زيرا من بيننده بسيار تحت تأثير اين واقعيت هستم كه مى دانم اين پرتره اثرى است، معلولى است، كه به سبب شكل ظاهرى اصل، توسط هنرمند پديد آمده است (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۳۸).
    سجودى به نقل از گاى كوك در اين باره مى نويسد: «براى آن كه نشانه اى حقيقتاً شمايلى باشد، بايد براى كسى كه هرگز قبلاً آن را نديده است كاملاً شفاف باشد و به نظر نامحتمل مى رسد كه آن طور كه معمولاً منظور مى شود، چنين شفافيتى وجود داشته باشد. ما زمانى متوجه شباهت مى شويم كه از قبل معنى را مى دانيم.» (۱۳۸۲؛ ص۳۹) براى مثال علامت خطر در گردش به چپ (نمونه اى از علائم راهنمايى و رانندگى) براى كسى كه قبلاً اين علامت را نديده است چندان محتمل به نظر نمى رسد كه از آن تصوير جاده اى كه به چپ مى پيچد را دريابد. هر چند بعد از اطلاع از معنى نشانه، مى تواند بگويد كه اين نشانه شمايلى است و تصوير جاده اى را كه به چپ مى پيچد را نشان مى دهد. بنابراين چنين علائمى هم نمادين هستند و هم شمايلى. نمادين اند چون عامل قرارداد و يادگيرى اين قرارداد در آنها وجود دارد، و از آن رو شمايلى هستند كه ايده اين نوع علائم از شباهتى تصويرى گرفته شده است.
    جان لاينز در مورد نشانه هاى شمايلى به نكته قابل تأملى اشاره مى كند. او مى نويسد: «شمايلى بودن نشانه وابسته به كيفيت رسانه اى است كه در آن متجلى مى شود.» و براى مثال به نام آواى cukoo در زبان انگليسى اشاره مى كند و مى گويد كه اين واژه تنها در گفتار (رسانه آوايى) جنبه شمايلى دارد نه در نوشتار(رسانه ديدارى) (J. Lyons,1977, p. ۱۰۳)
    پس بر اساس نقطه نظرات ارائه شده از سوى نشانه شناسان، مى توان اينچنين نتيجه گرفت كه نشانه هاى شمايلى و نمايه اى بيش از نمادها، «نشانه هايى طبيعى» هستند چرا كه بين دال و مدلول آنها رابطه اى مبتنى بر عادت و قرارداد حاكم است.
    اما در توضيح و تبيين نشانه هاى نمايه اى؛ پيرس اينچنين مى نويسد كه؛ نمايه ها بر اساس شباهت يا قياس پذيرى تعريف نمى شوند. رابطه آنها با مدلول هايشان مبتنى بر شباهت نيست. اما ممكن است كه «رابطه فيزيكى مستقيمى» با مدلول هايشان داشته باشند. به لحاظ روانشناختى، كنش نمايه ها به تداعى مبتنى بر مجاورت وابسته است و نه به تداعى ناشى از تشابه يا هر نوع عمليات ذهنى. نشانه هاى نمايه اى (بر خلاف شمايلها كه مى تواند ابژه آنها خيالى و غير واقعى باشد) بدون ابهام و صراحتاً بر چيزى موجود دلالت مى كنند. در واقع نمايه چيزى را مى نماياند؛ مثل ساعت كه زمان را نشان مى دهد.
    همانطور كه در بالا اشاره شد كه نمى توان مرز قاطع و مشخصى بين نشانه هاى نمادين و شمايلها كشيد؛ چرا كه خوانش هر شمايلى تا حدى وابسته به قراردادهاى حاكم بر آن است، در مورد نمايه ها هم اين مسأله وجود دارد كه نمى توان حد و حدود نشانه هاى نمايه اى را از آن دو ديگر به طور قاطع مشخص كرد.
    بنابراين مى بينيم كه پيرس بعد از ارائه طبقه بندى سه گانه خود از انواع نشانه، براى اين كه اين امر موجب سطحى نگرى در مطالعات نشانه شناختى نشود، تأكيد مى كند كه اين سه مقوله از نشانه ها الزاماً مقوله هايى قطعى و قطبى نيستند و در نوعى رابطه پيوستارى با يكديگر قرار دارند. بر همين اساس است كه ياكوبسن معتقد به نمادهاى شمايلى، شمايلهاى نمادين و شمايلهاى نمايه اى است. هاوكس نيز متأثر از ياكوبسن معتقد است كه اين سه حالت نشانه در يك ساختار سلسله مراتبى در كنار يكديگر وجود دارند كه بافت سلطه يكى بر آن دو ديگر را تعيين مى كند. در اين زمينه كنت گريسون بر اين باور است كه وقتى از يك شمايل، نماد يا نمايه حرف مى زنيم، به كيفيت عينى (ابژكتيو) خود نشانه رجوع نمى كنيم بلكه تجربه مخاطب از نشانه نوع آن را مشخص مى كند. چندلر هم در تأييد اين موضوع مى آورد: «نوع كاربرد يك نشانه است كه تعيين مى كند كه نشانه اى شمايلى، نمادين يا نمايه اى است . . . دالى ممكن است كه در بافتى در منش شمايلى به كار رود و در بافتى ديگر در منش نمادين. بنابراين، نشانه ها را نمى توان بدون توجه به بافت كاربردشان طبقه بندى كرد. به عنوان مثال، عكس يك زن ممكن است در بافتى معرف مقوله گسترده «زنان» باشد و يا ممكن است به طور خاص، زن مشخصى را نشان دهد.» (فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ ص۴۰)
    مفهوم نشانه از ديدگاه باختين
    ميخائيل باختين، فيلسوف و نظريه پرداز ادبى روس، با نشان دادن واكنشى شديد عليه زبان شناسى «عين گرايانه»ى سوسور از يك طرف و اتخاذ موضعى انتقادى در مقابل راه حلهاى «ذهنگرايانه» از سوى ديگر، در سال ۱۹۲۹ بررسى تازه اى را كه خود فتح بابى نوين بود، ارائه كرد. او توجه خود را از نظام انتظاعى «لانگ» به گفته هاى ملموس افراد در شرايط اجتماعى مشخص معطوف كرد.
    به عقيده باختين، زبان بايد ذاتاً پديده اى «گفت و شنودى» در نظر گرفته شود و صرفاً بر حسب جهتگيرى ناگزير آن به سوى ديگرى درك شود. نشانه بايد بخش فعالى از گفتار تلقى شود (نه واحدى ثابت) كه معنى آن در نتيجه آهنگها، ارزيابى ها و دلالتهاى اجتماعى بازنمايانده مى شود.
    از آنجا كه «اجتماع زبانى» در واقع جامعه اى ناهمگون است كه تضاد و منافع بسيارى را در خود جاى مى دهد، نشانه از ديدگاه باختين كانون مبارزه و تناقض محسوب مى شود و نه عنصرى خنثى در ساختارى مشخص. بنابراين، صرفاً دانستن معنى نشانه كافى نيست بلكه بايد ببينيم چگونه گروههاى اجتماعى، طبقات، افراد و حتى گفت و شنودها كوشيده اند بار معنايى مطلوب خود را به آن بدهند.
    در مجموع، باختين زبان را عرصه مجادله ايدئولوژيك مى داند نه نظامى يكپارچه. درحقيقت، نشانه ها خود محيط مادى ايدئولوژى هستند. زيرا بدون آنها هيچ ارزش و انديشه اى نمى تواند وجود داشته باشد. به عبارت ديگر، زبان بيشتر نوعى ابزار مادى توليد است تا نظامى مجرد كه از رهگذر آن پيكره مادى نشانه در فرايندى از كشمكش و گفت وگو به معنا تأويل شود (ترى ايگلتون۱۳۶۸،؛ صص۱۶۱-۱۶۲).
    مفهوم نشانه از ديدگاه اكو
    به باور امبرتو اكو، ما واقعيتى به نام نشانه نداريم بلكه هر آن چه كه هست فقط «نقش نشانه اى» است. اكو در توضيح و تبيين نقش نشانه اى مى نويسد: «نقش نشانه اى زمانى تحقق مى يابد كه «بيانى» به «محتوايى» مرتبط شود و اين دو، «نقشگرهاى» (عوامل نقشى) اين ارتباط به شمار مى روند. نقش نشانه اى زمانى حاصل مى شود كه محتوا و بيان (نقشگرها) به رابطه همبسته دوسويه دست يابند اولى به بيان دومى و دومى به محتواى اولى بدل شود؛ همين نقشگر مى تواند با نقشگر ديگرى رابطه همبسته دوسويه بر قرار كند و به اين ترتيب نقش نشانه اى تازه اى بيافريند. به اين اعتبار مى توان گفت كه نشانه ها نتيجه مشروط قوانين رمزگردانى هستند كه همبستگى هاى گذرا و ناپايدار بين عناصر را موجب مى شوند و هر يك از اين عناصر مى توانند در رابطه همبسته ديگرى وارد شوند تا نشانه اى تازه شكل گيرد.»(۱۹۷۹؛ ص۳۶) به اين ترتيب اكو، نشانه در مفهوم كلاسيك آن را نفى مى كند و عنصرگذرا و پوياتر «نقش نشانه اى» را جايگزين آن مى كند. اين نظريه اكو همسويى او را با ديدگاه يلمسلو نشان مى دهد چرا كه او نيز معتقد به نقش نشانه اى است. يلمسلو در اين زمينه مى نويسد: «بهتر است واژه نشانه را به مثابه نامى براى واحدى به كار بريم كه خود حاوى صورت محتوايى و صورت بيانى است و به موجب نوعى به هم پيوستگى كه ما آن را نقش نشانه اى مى ناميم، تحقق يافته است.»(فرزان سجودى۱۳۸۲،؛ص۴۴)
    تقسيم بندى ديگرى كه اكو در حوزه نشانه شناسى ارائه مى كند؛ تمايز بين «دلالت» و «ارتباط» است. به باور او نشانه شناسى ارتباط و نشانه شناسى دلالت، هر چند كه متفاوتند اما مانعة الجمع نيستند: «مى توان نشانه شناسى دلالت را مستقل از نشانه شناسى ارتباط بنا نهاد (هر چند كه مطلوب نيست)، اما بنا نهادن نشان شناسى ارتباط بدون نشانه شناسى دلالت امكان ندارد» (امبرتو اكو، ۱۹۷۹؛ ص۹)
    پى نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  7. #117
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مرد ویترووین




    مرد ویترو وین

    "از ریشه های موهایش تا زیر چانه اش یک دهم بلندی مرد است، از زیر چانه اش تا بالای سرش یک هشتم قد اوست، از بالاس سینه اش تا ریشه های موهایش یک هفتم قد اوست."
    - از یادداشت های لئوناردو در حدود سال 1942

    اگرچه این تصویر توسط لئوناردو داوینچی هنرمند معروف دوران رنسانس کشیده شده ولی در واقع به نام معمار رومی که آن را ابداع کرد یعنی ویتروویوس نام گذاری شده است.
    تصویر مرد ویترووین همان طور که مشاهده می کنید نشان دهنده یک مرد برهنه است که دستها و پاهای او در دو حالت مختلف ترسیم شده است به علاوه یک دایره و یک مربع محاط بر این انسان . و گفته می شود که این طرح نشان دهنده یک انسان کاملاً متناسب است .
    این تصویر نمادی از ترکیب علم و هنر در عهد رنسانس و نشانی از علاقه داوینچی به رعایت تناسب در طراحی است و هم چنین نشان دهنده تلاش شدید او برای ارتباط دادن انسان و طبعیت و وجود .
    ویتروویوس یکی از طرفداران هندسه مقدس فیثاغورثی بود و پرستشگاه هایی را بر اساس قسمت های مختلف بدن انسان طراحی کرد چرا که معتقد بود در این صورت آنها کامل و بی عیب خواهند بود. این کمال – طبق نوشته های ویتروویوس – ناشی از این واقعیت بود که دست ها و پاهای گسترده شده یک انسان بی عیب و نقص و متناسب، هم درون یک دایره قرار می گیرند و هم درون یک مربع.
    بر اساس عقاید فیثاغورثی، دایره بیانگر جهان روحانی و غیر مادی است و مربع نماد ماده و هستی. بنابراین بدن انسان نماد پیوند کامل روح و ماده است که در تناسب قسمت های مختلف او منعکس شده است.
    داوینچی یکی از ده ها هنرمندی است که تلاش کرد تا مرد کامل ویترو ویوس را رسم کند و نیز تنها کسی است که موفق به این کار شد و به نظر می رسد طرح او دقیق ترین نمایش از بدن انسان است.



    مرد ویترووین اثر لئوناردو داوینچی، یکی از معروفترین نقاشی ها در جهان . این نقاشی در حال حاضر در آکادمی Gallerie dell در شهر ونیز در ایتالیا قرار دارد .



    یکی از اولین تلاش ها برای ترسیم مرد کاملا متناسب، اثر سزار سزاریانو


    قابل ذکر است که افراد زیاد دیگری نیز سعی در کشیدن این انسان کامل کرده اند و حتی در دنیای جدید امروز نیز در بسیاری از لوگوها یا ارمها اثری از مرد ویتروون دیده می شود . ( اگه شد سعی می کنیم راجع به اون لوگوها هم یک توضیحی بدیم )


    ( اگه به موضوع علاقه داشته باشید مطالب زیادی می تویند راجع بهش پیدا کنید )

  8. #118
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض بازی Cluenatic



    اين آرم براي يک بازي معمايي به نام Cluenatic ساخته شده. اين بازي چهار گوي رو که بايد آزاد بشن، گير مياندازه. آرم، حروف C، L، U و E رو بصورت يک مارپيچ چيده و از دور هم شبيه يک کليد هست.

  9. #119
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض NeXT





    NeXT

    علت پرداختنمون به لوگوی این کمپانی طراح معروف لوگوست کسی که کارهای قبلی او را در مورد لوگوی اپل و ای بی ام و یو پی اس و ... مورد بحث و بررسی قرار دادیم . و شاید جالب باشه براتون که کارهاش را با هم مقایسه کنید

    NeXT یک کمپانی کامپیوتری است که در Redwood City قرار دارد و دارای 2 قسمت مهم به نامهای NeXTcube و NeXTstation. می باشد . کمپانی NeXT در سال 1985 توسط Steve Jobs ( پس از جداییش از اپل ) بنیان گذاری شد . داستان شرکت و شکل گیریش طولانیه و جالب اما بحث ما در مورد لوگوی شرکت است . Jobs برای طراحی لوگو به Paul Rand مراجعه نمود و برای این طرح قیمت 100,000 دلار را پرداخت . و طراحی لوگو در سال 1986 صورت گرفت . Paul Rand پس از طراحی این لوگو یک دفترچه 100 صفحه ای در مورد خصوصیات و ویژگی های این لوگو تنظیم نمود !!!

  10. #120
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نماد مارپیچ



    نماد مارپیچ

    نماد مارپیچ احتمالا قدیمی ترین نماد از نماد های مذهبی یا روحانی انسان است.
    این نماد بر روی تخته سنگ های بسیار قدیمی با قدمت چندهزار سال و در تمامی قاره ها یافت شده است.
    با وجود آنکه این نماد بیشتر بر روی مقبره ها یافت شده ولی شاید بتوان معنای روحانی (یا مذهبی) آن را حدس زد. به نظر می رسد این نماد بایست رابطه ای با خورشید داشته باشد چرا که خورشید در هر سه ماه یک شکل مارپیچی در طول سفرش در آسمان می سازد.
    همچنین می تواند نمادی از سفر به جهانی دیگر، روح و جاودانگی باشد


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •