در این تاپیک میتونید مفصلا در مورد مسایلی که در تنهایی بشون فکر میکنید بنویسید، افکاری که بدلایلی ذهنتون رو درگیر کردن ...
در این تاپیک میتونید مفصلا در مورد مسایلی که در تنهایی بشون فکر میکنید بنویسید، افکاری که بدلایلی ذهنتون رو درگیر کردن ...
Last edited by AMHSIN; 24-07-2016 at 13:27.
در تنهایی به این فکر میکنم انسانها چقدر احمق هستند.برای رسیدن به چیزهای بی ارزش پا روی انسانیت و فهم و وجدان خودشون میذارند.بی ارزش از این نظر که در این فاصله کوتاه عمر بشر خیلی چیزهای مهمتر هست که میتونه تاثیر مثبت بذاره روی وجود انسان و انسانها بجای توجه به اونها بدنبال چیزهایی هستند که اتفاقن اونها باعث زجر بیشترش هم میشن.جوامع مترقی معمولن این هدف گذاری رو درست انجام میدن.برای رسیدن به شادی و نشاط و سلامت قوانین جامعه رو درست وضع میکنند و درست اجرا میکنند.و بدتر از اون در بیشتر جوامع انسانی تحمیل این نوع زندگی ملال آوره.
تو خبرها خوندم ناسا اعلام کرده افراد زیادی و برخی ایرانیها برای سفر بدون بازگشت به مریخ ثبت نام کردند! و کامنت های ایرانی ها رو میخوندم که میگفتند چقدر خریت سفر بی بازگشت و این حرفها! که نشون از همین روحیه است.
ولی توجه نمیکنند اگر از زمین خودمون فاصله بگیریم و بعنوان یک آدم فضایی نگاه کنیم به این سیاره همه ما در سفر بی بازگشت در زمین هستیم! جالبه
Last edited by pooya777; 26-07-2016 at 22:57.
خواب، زبان، ناخودآگاه
من معمولا خوابامو بیاد نمیارم، از خواب که پا میشم انگار هیچ خوابی ندیدم، بعضی خوابا رو اما نمیدونم چرا خوب بیاد میارم، شاید دلیلش اینه که فورا بعد از اون خواب بیدار میشم، شایدم دلیلش اینه که خیلی واضحن، نمیدونم. چن شب پیش یکی از این خوابا رو دیدم، خواب دیدم یه چیزی مثه سفینه فضایی ها، خیلی خیلی بزرگ و عظیم الچثه، تو آسمون ظاهر شد، همه مردم داشتن با تعجب نگاه میکردن که یکدفعه اون سفینه به یکی از آپارتمان ها بلند نزدیکش حمله کرد و با چرخوندن خودش با یه چیز بازو مانند که انگار دمش بود ضربه شدیدی به قسمت بالای اون آپارتمان زد و اون قسمتو فرستاد هوا و آوارش ریخت رو مردم و ...
بعد از اینکه از خواب بیدار شدم اولین چیزی که فکرمو درگیر کرد این بود که ذهن من چطور تونسته چنین صحنه رو بسازه، همه چیز این قد واقعی، قوانین فیزیک همگی دقیقا رعایت شده بودن، نحوه جرخش اون سفینه با توجه به اندازش، لحظه برخورد دمش با آپارتمان، جدا شدن و پخش شدن آوار، ریختنشون رو زمین، همه چیز واقعی بود، انگار داشتی یه فیلم هالیودی میدیدی، هنوز اون صحنه ها یادمن، آخه ذهن من چطور میتونه چنین صحنه ای رو خلق کنه؟ من که این اطلاعات رو بصورت هوشیار ندارم، یعنی اگر بخوام انیمیشن این صحنه رو بسازم مطمین هستم نمیتونم چنین چیزی بسازم، حتی اگه برم صحنه های واقعی بسیار زیادی رو ببینم تا بم ایده بدن و نیروهای مختلف موجود رو محاسبه کنم باز هم نمیتونم چنین چیزی بسازم! یا شایدم بشه اما بعد از صد بار ساختن و ویرایش و آزمایش و خطا، پس ذهن من چطور تونسته تو خواب چنین چیزی رو خلق کنه، چیزی که در بیداری نمیتونه، و چرا در بیداری نمیتونه؟ چه چیزی در عالم خواب وجود داره که چنین قدرتی به ذهن من میده؟ من واقعی من کدومه؟ اونی که در بیداریه یا اونی که در خوابه؟ آیا بیداری و هوشیاری نوعی محدودیته...؟
داشتم به این سوالات فکر میکردم که یادم امد به یادگیری زبان تو بچگی، تا سن سه چار سالگی که بچه زبان رو کامل یاد میگیره، سنی که نوعی زندگی ناخودآگاهه، مثه چیزی که در خواب تجربه میکنیم، زندگی که در اون حافظه هوشیار ما هنوز کاملا شکل نگرفته، و باز همون قدرت عجیب! بچه بدون اینکه کسی گرامر و دستور رو براش توضیح بده به بهترین شکل اون رو یاد میگره! طوری که کمتر کسی میتونه بعد از سه چار سالگی یاد بگیره، چه چیزی داره در ذهن بچه به زبان شکل میده؟ چه چیزی داره بدون اینکه بچه هیچ فکری بکنه قواعد رو از جملاتی که بچه میشنوه استخراج میکنه؟ این قدرت ناخودآگاه چه مشکلی با هوشیاری داره که بعد از بزرگ شدن بچه و هوشیار شدنش دیگه از بین میره و دیگه باید قواعد زبانو آموزش داد ...
چرا هوشیاری سدی هست در برابر قدرتی که انسان داره؟ عالم ناخودآگاه چه عالمی هست؟ شاید نوعی میدان هست که همه بش متصل هستیم، نوعی میدان آگاهی که متصل به واقعیت هست، میدانی که هوشیاری نمیذاره باش ارتباط برقرار کنیم، شایدم نیست، هو نوز... ؟!
Last edited by AMHSIN; 25-07-2016 at 01:07.
خودکشی (1)
از دلایل فرعی که بگذریم، دلیل اصلی و عمده خودکشی معمولا پایان دادن به نوعی رنج و عذاب غیر قابل تحمل هست. ظاهرا مساله هیچ پیچیدگی نداره، اما وقتی بیشتر فکر میکنی انگار اینقدرها هم ساده نیست
"نیاز" مادر تمام فعالیت های آگاهانه انسان هست، اساسا انسان تا وقتی نیازی نداشته باشه حرکتی نمیکنه، اگر تشنه و گشنه نباشه بسمت آب و غذا نمیره، اگر خسته نباشه سمت خواب نمیره و ... خود نیاز بنظر میرسه یک دلیل بیشتر نداره: احساس نوعی خلا، نداشتن، نبودن ... خود این احساس خلا هم ظاهرا ناشی از مقایسه و تضاد هست، مقایسه وضع حاضر با اونچه باید باشه و نیست ... نتیجه برطرف کردن نیاز هم رسیدن به تعادل و آرامش هست، آرامشی که معمولا همراه با لذته
خودکشی یک حرکت آگاهانه هست، پس باید ناشی از نوعی نیاز باشه، نیازی که ناشی از مقایسه وضع حاضر با وضع ایده آله، نیازی که اگر برطرف بشه نتیجه اش رهایی از درد و آرامش خواهد بود ... بنابراین ظاهرا هدف نهایی فرد، رهایی از رنج و رسیدن به آرامش هست ... اینجاست که مساله پیچیده میشه، خود متناقض میشه! به کلمات دقت کنید، "رهایی"، "رسیدن" ... اینها مفاهیمی هستن که نیاز به دو طرف دارن، دو طرف باید وجود داشته باشه تا معنا پیدا کنن، رهایی الف از ب، رسیدن الف به ب ... طرف الف همون نفس و آگاهی فرد تصمیم گیرنده و مقایسه کننده هست، قسمت ب درد (وضع حاضر) یا آرامش و لذت (وضع ایده آل) هست ... بنابراین ... فرد خود کش! یا نمیدونه داره چکار میکند یا ناآگاهانه در عمق وجودش به نوعی زندگی پس از مرگ اعتقاد داره ... چرا که در غیر این صورت خودکشی معنایی نخواهد داشت، یک عمل بیهوده خواهد بود ... چون فرد خودش رو میکشه تا از دردش رها شه یا به آرامش برسه!!! اما چنین چیزی چطور ممکنه؟! مگه رهایی یا رسیدن نیاز به وجود دو طرف نداره؟ برای کسی که نابود شده و دیگر وجود نخواهد داشت رهایی یا رسیدن چطور معنا پیدا میکنه ...!
Last edited by AMHSIN; 31-07-2016 at 01:50.
اینقدرها هم پیچیده نیست و اینطوری نیست که هر وقت کسی اقدام به خودکشی میکنه یا علاقه ای به خودکشی داره در اصل باور به جهان و دنیا و زندگی دیگه ای داره .نوشته شده توسط AMHSIN [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خیلی وقت ها طرف میخواد که تمومش کنه و از دنیا خلاص بشه . خیلی ها هم هستن که زیر فشار زندگی کم میارن و میبُرن و از اونجایی که دیگه توانش رو ندارن برای کم کردن یا خلاصی از اون غم یا فشار یا .... اقدام به خودکشی میکنه .
یک سری ها هم هستن که دیگه دلیلی برای زنده موندن نمی بینن و به سمت خودکشی میرن و تمومش میکنن . اون مواردی که بهش اشاره کردین بیشتر آسمون ریسمون بافتن و بازی با کلمات هست [نظر شخصی]
ممکنه همینطور باشه که شما میگید، من تاکیدی بر این ندارم که این تفکرات صحیح هستن، بیشتر حدیث نفسه. در اینکه کلمات در این تفکرات نقش پررنگی دارن با شما موافق هستمنوشته شده توسط B3HZ@D [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تاکید من بر این نیست که فرد خودکش حتما اعتقاد به زندگی پس از مرگ داره، چون بسیاری آگاهانه چنین اعتقادی ندارن، منتها بنظر حتی این افراد، اکثرن، در ناخودآگاه شون اعتقاد به نوعی زندگی بعد از مرگ دارن
در مورد مواردی که مطرح کردین باز اگه دقت کنید میبینید فرد هدفش اینه که خودش رو راحت کنه، حتی اون کسی که دیگه دلیلی برای زندگی نمی بینه و همه چیز براش پوچ هست، چون اگر این "خود" مهم نبود فرد دست بخودکشی نمی زد، بله ظاهرا ممکنه فرد در کمال خونسردی خودش رو بکشه، با اعتقاد کامل به اینکه بعد از مرگ هیچ خواهد شد، اما آیا واقعا میدونه داره چیکار میکنه؟ وقتی فرد هیچ تجربه از نیستی و نابودی نداره چطور میتونه با اطینان خودش رو تسلیمش کنه؟ شاید تصوری که فرد از نیستی داره نوعی هستی هست بدون درد ها و رنجهاش، نوعی هستی که در اون همه دردهاش فراموشش میشن، مثه خواب، شاید فرد این چنین تصوری رو با نیستی و نابودی واقعی اشتباه گرفته که خلاصی و راحتی رو در اون میبینه
ما تجربه از نیستی داریم، قبل از اینکه به دنیا بیایم در عمل نیستی بودیم برای نزدیک 14 میلیارد سال و باور اون افراد اینه که بعد از مرگ هم مشابه همون خواهد بود، که باور عجیب و غیرمنطقی ای نیست.نوشته شده توسط AMHSIN [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درسته اما اون نیستی رو یادمون نیست، چون حافظه ازش نداریم، نمیدونیم چطور بوده ... اساسا چنین چیزی هم ممکن نیست، یعنی امکان نداره ما نیستی مطلق رو تجربه کنیم و ازش خاطره داشته باشیم چون نیستی از جنس نیستی و عدم هست، در حالی که ما فقط میتونیم چیزای که از جنس هستی هستن رو تجربه کنیمنوشته شده توسط Stream [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
انسان زمانی میتونه واقعا دو چیز رو مقایسه کنه که از هر دو یک تصور دقیق داشته باشه، در غیر این صورت مقایسه صحیح نخواهد، کسی که میخواد خودکشی کنه ظاهر وضع حاضرش رو با نیستی اش مقایسه میکنه و دومی رو ترجیح میده، اما همونطور که گفته شد چنین مقایسه صحیح نیست، چون فرد اساسا تجربه از نیستی نداره که بخواد تصورش کنه و بعد این تصور رو با زندگی الانش مقایسه کنه ... بنظر میرسه فرد در این مواقع نه خود نیستی که نزدیک ترین حالت به نیستی رو تصور میکنه، یعنی حالتی که هست اما در فراموشی تقریبا کامل بسر میبره و برای مدتی از شر آگاهیش راحته، لحظه که فقط هست، بدون اینکه شخصیتش ساختار منسجم هوشیارش رو داشته باشه
شخصی که خودکشی می کنه وضع خودش رو با نیستی مقایسه می کنه و اولی رو تحت هیچ شرایطی ترجیح نمی ده. این متفاوت هست با اینکه دومی رو آگاهانه ترجیح بده. و حرفتون صحیحه که فرد احتمالا فکر می کنه برای مدتی (یا همیشه) این خودآگاهیی ای که به شکل اول شخص تجربه اش می کنه خاموش میشه، یا تصور می کنه هرچیزی که بعد از این هست دیگه بدتر از این نیست. فرضا شخصی که به تناسخ معتقد هست فکر می کنه استارت دوباره بهتره. فردی که فکر می کنه بهشت و جهنمی در کار هست احتمالا فکر می کنه زندگی فعلیش از جهنم بدتر است. اینکه فرد در ذهنش چه می گذره بیشتر از هر چیزی وابسته به شرایط روانی و سایر باورهای مذهبی و فرهنگی فرد هست تا هر چیز دیگه ای.نوشته شده توسط AMHSIN [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خودکشی (2)
انسان رفتارهای زیادی بروز میده که فکر میکنه دلیلشون رو میدونه، اما وقتی این اعمال عمیق بررسی میشن معلوم میشه که دلیلشون چیز دیگری بوده، ... در این مورد نظریات فروید جالبن، از نظر فروید دلیل غالب رفتار انسان میل جنسی هست، حتی رفتارهایی که خود فرد در اونها آگاهانه هیچ میل جنسی رو احساس نمیکنه... در بعضی مکاتب اخلاقی دلیل تمام رفتارهای انسان کسب سود و دفع ضرر هست، حتی رفتارهایی که در اونها فرد آگاهانه انتظار هیچ سودی رو نداره، مثه رفتارهای ایثارگرایانه ...
اینکه ایا دلیل رفتار انسان واقعا اینها هستن یا نه اینجا اهمیتی نداره، اونچه اهمیت داره اینه که شکی نیست در اینکه انسان گاه رفتارهای بروز میده که برخلاف تصورش دلیل واقعیشون رو نمیدونه، شاید این نوعی مکانیزم دفاعی باشه که در مواقع خاص بکار می افته و فرد رو فریب میده تا هرطور شده به هدفی که داره برسه ...
در مورد خودکشی هم شاید چنین چیزی صدق کنه، یعنی فرد ظاهرا هدفش نابودی مطلق خودش هست، اما دلیل اصلی چیز دیگری باشه، راحت شدن از این زندگی، فرار از خود، خالی شدن از این زندگی و شروع زندگی دوباره بدون اون چیزهایی که باعث شدن فرد به اینجا برسه و ...
در داستان زنده به گور، هدایت به بهترین شکل حالات روحی یه بیمار روانی بشدت افسره و بدبین که قصد خودکشی داره رو به تصویر کشیده، در قسمتی از داستان هدایت چیزی می نویسه که جای تامل داره:
چرا شخصیت داستان (احتمالا خود هدایت) براش مهمه بعد از مرگ در موردش چه فکری میکنن؟ چرا میخواد وقتی جسدش رو روی تخت می بینن لباسش شیک باشه و بوی خوش بده؟ آیا کسی که در اعماق وجودش ایمان داره که بعد از مرگ نیست و نابود خواهد شد و دیگه هیچ درکی نخواهد داشت چنین نگرانی داره؟ از این نگرانی نمیشه نتیجه گرفت که شخصیت داستان ناخودآگاه اعتقاد داره که بعد از مرگ هم هست، می بینه، می شنوه، درک میکنه و ...؟
Last edited by AMHSIN; 31-07-2016 at 14:55.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)