✽✽ مـشــاعـــره ✽✽

[V E S T A]

ما مـــرد زُهـــد و تـوبــه و طـامـات نیستــیم

بـا مـا به جـام بـــاده صـافــی خــطاب کـــن

"عزلیات حافظ"

[raha bash]

آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه و پشمينه بينداز و برو

[New Ray]

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

[مُعین]

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

[!SaMiRa!]

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد

[مُعین]

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد ...**... که تا زخال تو خاکم شود عبیر آمیز ...

[GOLDFINCH]

ز عطــر حور بهشتـ آن نفسـ برآید بوی که خاک میکده ما عبیــر جیب کند (حافظ)





باتشکر *1987*

[New Ray]

هر دم باد سحر از تو خبر به من آرد
عطر سوسن و گل زاد چمن به من آرد

[.:PAR3A:.]

در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان


​هوشنگ ابتهاج (سایه)

[GOLDFINCH]

فلک چو جلوه‌کنان بنگرد سمند تو را
کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد




باسپاس، *1987*