تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 5 از 5

نام تاپيک: داســـتان های کـــوتاه انگلــــیسی !

  1. #1
    کاربر فعال انجمن طراحی صفحات وب kian98's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    در لباس هایم
    پست ها
    1,845

    12 داســـتان های کـــوتاه انگلــــیسی !

    There once was a little boy who had a bad temper. His father gave him a bag of nails and told him that every time he lost his temper, he must hammer a

    nail into the back of the fence.

    The first day, the boy had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as he learned to control his anger, the number of nails hammered daily

    gradually dwindled down.

    He discovered it was easier to hold his temper than to drive those nails into the fence.

    Finally the day came when the boy didn’t lose his temper at all. He told his father about it and the father suggested that the boy now pull out one nail for

    each day that he was able to hold his temper. The days passed and the boy was finally able to tell his father that all the nails were gone.

    The father took his son by the hand and led him to the fence. He said, “You have done well, my son, but look at the holes in the fence. The fence will never

    be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one.

    You can put a knife in a man and draw it out. It won’t matter how many times you say I’m sorry the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one.”




    زمانی ،پسربچه ای بود که رفتار بدی داشت.پدرش به او کیفی پر از میخ داد و گفت هرگاه رفتار بدی انجام داد،باید میخی را به دیوار فروکند.

    روز اول پسربچه،37 میخ وارد دیوارکرد.در طول هفته های بعد،وقتی یادگرفت بر رفتارش کنترل کند،تعداد میخ هایی که به دیوار میکوبید به تدریج کمتر شد.


    او فهمید که کنترل رفتار، از کوبیدن میخ به دیوار آسانتر است.

    سرانجام روزی رسید که پسر رفتارش را به کلی کنترل کرد. این موضوع را به پدرش گفت و پدر پیشنهاد کرد اکنون هر روزی که رفتارش را کنترل کند، میخی را بیرون

    بکشد.روزها گذشت و پسرک سرانجام به پدرش گفت که تمام میخ ها را بیرون کشیده.پدر دست پسرش را گرفت و سمت دیوار برد.پدر گفت: تو خوب شده ای اما به این

    سوراخهای دیوار نگاه کن.دیوار شبیه اولش نیست.وقتی چیزی را با عصبانیت بیان می کنی،آنها سوراخی مثل این ایجاد می کنند. تو میتوانی فردی را چاقو بزنی و آنرا

    دربیاوری . مهم نیست که چقدر از این کار ،اظهار تاسف کنی.آن جراحت همچنان باقی می ماند.ایجاد یک زخم بیانی(رفتار بد)،به بدی یک زخم و جراحت فیزیکی است

  2. این کاربر از kian98 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #2
    کاربر فعال انجمن طراحی صفحات وب kian98's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    در لباس هایم
    پست ها
    1,845

    پيش فرض

    Jack worked in an office in a small town. One day his boss said to him, 'Jack, I want you to go to Manchester, to an office there, to see Mr Brown. Here's

    the address.'

    Jack went to Manchester by train. He left the station, and thought, 'The office isn’t far from the station. I'll find it easily.'

    But after an hour he was still looking for it, so he stopped and asked an old lady. She said, 'Go straight along this street, turn to the left at the end, and it's

    the second building on the right.' Jack went and found it.

    A few days later he went to the same city, but again he did not find the office, so he asked someone the way. It was the same old lady! She was very

    surprised and said, 'Are you still looking for that place?'

    جك در شهر كوچكي در يك اداره كار مي‌كرد. روزي رييسش به او گفت: جك، مي‌خواهم براي ديدن آقاي براون در يك اداره به منچستر بروي. اين هم آدرسش.
    جك با قطار به منچستر رفت. از ايستگاه خارج شد، و با خود گفت: آن اداره از ايستگاه دور نيست. به آساني آن را پيدا مي‌كنم.
    اما بعد از يك ساعت او هنوز به دنبال آن (اداره) مي‌گشت، بنابراين ايستاد و از يك خانم پير پرسيد. او (آن زن) گفت: اين خيابان را مستقيم مي‌روي، در آخر به سمت چپ مي‌روي، و آن (اداره) دومين ساختمان در سمت راست است. جك رفت و آن را پيدا كرد.
    چند روز بعد او به همان شهر رفت، اما دوباره آن اداره را پيدا نكرد، بنابراين مسير را از كسي پرسيد. او همان خانم پير بود! آن زن خيلي متعجب شد و گفت: آيا هنوز دنبال آن‌جا مي‌گردي؟

  4. 2 کاربر از kian98 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    کاربر فعال انجمن طراحی صفحات وب kian98's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    در لباس هایم
    پست ها
    1,845

    پيش فرض

    A woman had 3 girls.
    خانمی سه دختر داشت.
    One day she decides to test her sons-in-law.


    یک روز او تصمیم گرفت دامادهایش را تست کند.

    She invites the first one for a stroll by the lake shore ,purposely falls in and pretents to be drowing.


    او داماد اولش را به کنار دریاچه دعوت کرد و عمدا تو آب افتاد و وانمود به غرق شدن کرد.


    Without any hestination,the son-in-law jumps in and saves her.


    بدون هیچ تاخیری داماد تو آب پرید و مادرزنش را نجات داد.


    The next morning,he finds a brand new car in his driveway with this message on the windshield.


    صبح روز بعد او یک ماشین نو "براند "را در پارکینگش پیدا کرد با این پیام در شیشهءجلویی.


    Thank you !your mother-in-law who s you!


    متشکرم !از طرف مادر زنت کسی که تورا دوست دارد!


    A few days later,the lady does the same thing with the second son-in-law.


    بعد از چند روز خانم همین کار را با داماد دومش کرد.


    He jumps in the water and saves her also.


    او هم به آب پرید و مادرزنش را نجات داد.


    She offers him a new car with the same message on the windshield.


    او یک ماشین نو" براند "با این پیام بهش تقدیم کرد.


    Thank you! your mother-in-law who s you!


    متشکرم!مادرزنت کسی که تو را دوست دارد!


    Afew days later ,she does the same thing again with the third son-in-law.


    بعد از چند روز او همین کار را با داماد سومش کرد.


    While she is drowning,the son-in-law looks at her without moving an inch and thinks:


    زمانیکه او غرق می شد دامادش او را نگاه می کرد بدون اینکه حتی یک اینچ تکان بخورد و به این فکر می کرد که:


    Finally,it,s about time that this old witch dies!


    بالاخره وقتش ر سیده که این پیرزن عجوزه بمیرد!


    The next morning ,he receives a brand new car with this message .


    صبح روز بعد او یک ماشین نو" براند" با این پیام دریافت کرد.


    Thank you! Your father-in-law.


    متشکرم! پدر زنت!!

  6. 3 کاربر از kian98 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    کاربر فعال انجمن طراحی صفحات وب kian98's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    در لباس هایم
    پست ها
    1,845

    پيش فرض

    A blonde and a lawyer sit next to each other on a plane


    یک خانم بلوند و یک وکیل در هواپیما کنار هم نشسته بودند.


    The lawyer asks her to play a game.


    وکیل پیشنهاد یک بازی را بهش داد.


    If he asked her a question that she didn't know the answer to, she would have to pay him five dollars; And every time the blonde asked the lawyer a question that he didn't know the answer to, the lawyer had to pay the blonde 50 dollars.



    چنانچه وکیل از خانم سوالی بپرسد و او جواب را نداند، خانم باید 5 دلار به وکیل بپردازد و هر بار که خانم سوالی کند که وکیل نتواند جواب دهد، وکیل به او 50 دلار بپردازد.



    So the lawyer asked the blonde his first question, "What is the distance between the Earth and the nearest star?" Without a word the blonde pays the lawyer five dollars.



    سپس وکیل اولین سوال را پرسید:" فاصله ی زمین تا نزدیکترین ستاره چقدر است؟ " خانم بی تامل 5 دلار به وکیل پرداخت.



    The blonde then asks him, "What goes up a hill with four legs and down a hill with three?" The lawyer thinks about it, but finally gives up and pays the blonde 50 dollars


    سپس خانم از وکیل پرسید" آن چیست که با چهار پا از تپه بالا می رود و با سه پا به پایین باز می گردد؟" وکیل در این باره فکر کرد اما در انتها تسلیم شده و 50 دلار به خانم پرداخت.
    سپس از او پرسید که جواب چی بوده و خانم بی معطلی 5 دلار به او پرداخت کرد!!!!

  8. 4 کاربر از kian98 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5
    داره خودمونی میشه vahid03's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2011
    پست ها
    30

    پيش فرض

    مرسی لطفا ادامه بدید.

    Sent from my P024 using Tapatalk

  10. این کاربر از vahid03 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •