[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تابستان اوز
حیات دور از اوز دشـوار بـاشـد گلی که در اوز نیست خار باشد
بهارش را که نیست لازم به گفتن از آن خهر و حکار و دل شکفتن
******
به تابـستـان کـه گرما رو نـمـایـد ره ســـــر پــلـه را در پیش بـایــد
بزن جــارو بــپـاش آبی بر آن کم هــوا را پـر کن از بوی خوش نم
******
اگر بر خاک لحاف از دستت افتاد بــدان حتـما گلیمت برده است باد
بـا آن دسـت قـشـنگ و مـهربانـت بــیـاور کــوزه را با کــوزه دانت
******
تـو قـبل از که شـوی آماده خواب کــمـی از کــوزه بشـنـو قـلقل آب
هــوای پــشــت بـام شب پر سـتاره بــه آدم مـیــدهـد عـمـــر دوبــــــار
******
اوز زیـبـاتـراز هر سرزمـیـن است بهشـت دنـیـوی گویـنـد هـمین است