تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 3 اولاول 123 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 21

نام تاپيک: يكی بود... يكی‌ نبود

  1. #11
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    من سر بر آنم كه به تو باشم---- در تمنای ديدن روی تو دارم


    ولی


    زين راه دراز...تن من رنجور...



    نتوانم، نتوانم.

  2. 7 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض


    امروز آموختم كه عشق بسيار قدرتمند است

    ...آن را مي تواند تو را به كمال برساند و آرمان هايت را تحقق ببخشد.

    ولي در طرف ديگر، آن مي تواند تو را بسي عذاب دهد و نابودت كند...


    و بدان كه عشق هيچ اصولي ندارد، با عقل و منطق به يك راه نمي آيد.


    در آخر است كه انتخاب با خود توست

  4. 7 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض


    تو چه دانی از قدرت بي همتای خداوند .

    كه رسم كند. تصوير آشفته شده زندگيت را .

    به صورت بسيار زيبا. حتی بهتر از آن چه كه بود .

    تو چه دانی ...

  6. 9 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    دوست تو زيباست ... ولي زيباتر از او ... دوستی تو با اوست

  8. 9 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #15
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    امروز فهميدم كه در زندگی برای دو چيز، درمان كاملی وجود ندارد



    اول بيماری های جسم مان

    و

    دوم زخم ها ی ر و ح مــان




    جسم يا روح، زمانی كه سالم باشند، يكی از هر دو می تواند ديگری رو به دوش بكشد...اما، امان از زمانی كه هر دو با هم ناخوش با شند

  10. 8 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #16
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    می خواهم بنويسم، ببينم، بشنوم، ببويم...اما. از كه بگويم؟ از چه بگويم.

    می خواهم از تو بنويسم، تو را ببينم، از تو بشنوم و تو را احساس كنم.

    آری...از تو سخن می گويم، تو ای خداوند بزرگ. تو ای خداوند منان.

  12. 5 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    روزی را به خاطر بياور كه به دنيايت آورده اند...

    آن روز بود كه تو چشمانت را باز كردی و غرق در خون بوده ای..فرياد سربر آوردی كه اين جا كجاست...شما ديگر كی هستيد...چرا مرا می شوييد...آن كيست كه ناف م، را مي برد...چگونه است كه من از داخل شكم يك انسان ديگر بيرون افتاده ام...

    اما ديگران صدايت را گريه ای بيش نمی شنيدند...فكر مي كردند كه تو مادرت را مي خوا هی...

    مادر كيست...بگو مرا، او كيست...

    زيباترين اثر از خلقت است او...مهر است...محبت است...مهربانی است...او، مادر است.

    تو به يادت نمی آيد...تو را پيش مادرت بردند...ناخود آگاه آرام گرفتی...بدون اين كه بدانی چه كاری مي كنی... به دنبال سينه های مادر بودی...دهان ت، را بر پستان مادرت گذاشتی...شيرش را نوشيدی و جان گرفتی...


    آری...

    تو در اين روز به دنيا آمده ای...به خاطر بياور اين روز را كه خدايت تو را بخشيد و به تو جان دوباره داد..زنده ات كرد و به تو زندگی داد...

    پس شكرت را به جای بياور...بگو سپاس يزدان را كه از او منت بی پايان است ...





    ســا مــا ن - آ ذ ر 1392
    Last edited by - Saman -; 30-11-2013 at 01:01.

  14. 4 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #18
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    من ســا مــا ن هستم...

    در اين دنيا به پيروی از تنها سه چيز بيشتر از ساير چيز ها اهميت می دهم...




    اول خدا

    .

    دوم كتاب آسمانی خدا يعنی قرآن

    .

    سوم رسول خدا يعنی حضرت محمد





    ای مردمان...بدانيد كه شما نيز اگر پيرو اين سه مكتب باشيد...در هر حال و هر مكان پيروز و پاينده هستيد.


    باز نيز می گويم كه من سا ما ن هستم...

  16. 4 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    ...غريبا كه تنهایی درد بی درمانی است...





    مثل خوره به جانت می افتد اين تنها يی، درد را به جانت می اندازد...سكوت آن تمامی فرياد ها را خفه می كند، می روی كنج و به در و ديوار خيره می شوی...سوی نگاهت نا معلوم است...كسی صدايت را نمی شنود، كسی نيست كه اشك را از چشمانت پاك كند...كسی نيست كه سر بر او بگذاری...نه كسی در كنار تو نيست...آن چنان در خلوت خود فرو می روی گويی سالهاست اين طور بوده‌ای...منزوی می شوی و ازلت را بر می گزينی...از آدم ها دوری می كنی و بيشتر و بيشتر در تنهایی خودت غرق می شوی...و به اين واقعيت پی می بری كه تو تنها هستی...تنهای تنها در اين دنيا...ولی بايد اين را بدانی كه تو تنها نيستی و فردی را داری كه در تمامی اين اوقات همراه توست و او كسی نيست جز خداوند بزرگ و بلند مرتبه...
    Last edited by - Saman -; 14-12-2013 at 13:57.

  18. 5 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #20
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    من، اين يكی بود، خوب هم شد... اما، "اون" يكی نبود، خوب نشد!


    گفتم، اسم اين دفتر رو عوض كنم... مثل تعريف‌ی، كه اول قصه‌ها می‌گن... می‌گن يكی‌ بود، يكی نبود... بعد شروع می‌شه، معلوم هم نيست چی‌ می‌شه... خدا می‌دونه و اون يكی‌ها... بعد من و شما.

    چه خوب بود، چه ساده، زيبا بود.... آدم دل‌ش، می‌رفت از اون اول واسه قصه...

    .. آره! زير گنبد كبود هم بود، اما گنبد، چرا كبود، باز هم... خدا می‌دونه و اون يكی‌ها... بعد هم، من و شما!


    اين قصه هم... چه‌قدر قشنگ، با شور (يا بی‌نمك!) می‌شد... با دل-و-جون گوش می‌داديم... خودمون رو جای اون "يكی" می‌ذاشتيم... ذوق می‌كرديم، نبات تو دل‌مون آب می‌شد.


    اما، آخرش چی‌ می‌شد... الان بهتون می‌گم...

    .. اين می‌شد كه... بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود، قصه ی ما راست بود...

    .. بيچاره اين كلاغه هم آخر به خونه‌اش نمی‌رسيد كه نمی‌رسيد!


    قصه ما هم به سر می‌رسيد.


    آره... !!!

  20. 2 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •