سلام جوانمرد. درسته شما. شمایی که این پست رو میخونی. سلام
: سراسر این پست خطر لو رفتن داستان کتاب رو به همراه دارد. قسمتهای آبی بخشی است از کتاب.
سخنی از مترجم ...................................... 11
گتسبی بزرگ ........................................ 205
پارهای توضیحات ...................................... 227
دربارهی اسکات فیتزجرالد و ""گتسبی بزرگ" ...... 231
و 100 رمان بزرگ قرن بیستم ....................... 279
تصویر جلد کتاب برگرفته شده از پوستر نسخهی فیلم در سال 1974 است
گتسبی بزرگ The Great Gatsby کتابی است با هفت شخصیت اصلی
نیک کاراوی، تام بیوکنن و همسرش دیزی، جوردن بیکر، جرج ویلسن و همسرش مرتل و درنهایت جی گتسبی یا همون جیمز گتس James Gatz
اجازه بدین همانند ناباکف رمان رو در پاراگرافی خلاصه کنم:
روزی روزگاری در امریکا شخصی بود بنام جی گتسبی. یک روز هر آنچه میبایست به عشق گذشتهاش و در مقابل همسر او بگوید گفت تا او را از آن خود کند. تصادفی رخ میدهد که یک سویش اتومبیل گتسبی است در حالیکه عشق گذشتهاش رانندگی میکند، معشوقهی پنهانی همسر آن زن کشته میشود و همسر آن معشوقه با نشانیهای همسر آن زن، گتسبی را میکشد و خودکشی میکند، آنهم درحالیکه گتسبی بیگناه بود و آن دو نیز بیخبر بودند.
(خداییش فهمیدین چی نوشتم؟!!) D:
نیک کارهوی Nick Carraway راوی داستان که از غرب برای کار در زمینهی سهام و به زعم خودش برای همیشه در 1922 به شرق آمده و در وست اگ West Egg ساکن شده و از قضا همسایهی کسی است که همواره در خانه مجللش جشنهای بزرگی برگزار میشود.
اما بعد از کشته شدن صاحب آن خانه است که میگوید:
نوشته شده توسط
نیک
پس از مرگ گتسبی شرق برای من به همین صورت پراشباح درآمده بود، و آنقدر از ظاهر طبیعی خارج که دیگر چشمان من قدرت تصحیح آنرا نداشت. پس وقتی دود آبی رنگ برگهای خشک در هوا پیچیده بود و باد رختهای شسته را روی بند منجمد میکرد تصمیم گرتم به شهر خود برگردم.
ص 221
اما برگردیم به ابتدای کتاب:
نیک شبی به خانه تام بیوکنن دوست دوران دانشگاهش می ره . تام ساکن منطقهی East Egg محلهی اعیان نشین لانگ آیلنده و به همراه همسرش دیزی Daisy که خویشاوندی با نیک داره زندگی میکنه و اونجاست که نیک با جوردن بیکر دوست دیزی و قهرمان گلف که به تنهایی با عمهاش زندگی میکنه آشنا شده و متوجه میشه که تام معشوقهای دارد که اتفاقا همسرش به این قضیه پی برده.
در فصل اول کتاب وقتی نیک شبانگاه از خانه تام به منزل خود برمیگرده اولین برخورد و توصیفش از گتسبی رو بیان میکنه:
نوشته شده توسط
نیک
به دولتسرای خود در وستاگ که رسیدم، اتومبیل را زیر سایهبانش زدم و خود روی غلطکی که یک گوشهی چمن در حیاط افتاده بود مدتی نشستم. باد فرو نشسته بود و شبی پرآوا و روشن برجای نهاده بود که در آن پَرپَرِ بال پرندگان از درختان به گوش میرسید و صدای مداوم ارگمانندی که از نفیری بود که دَمهای خاک با تمام نیروی خود در تن قورباغهها میدمیدند. سیاه سایهی گربهای در نور مهتاب لرزید و چون سربرگرداندم آن را تماشا کنم، دیدم تنها نیستم – پانزده متر دور از من سیاهی آدمی از سایهی قصر همسایه خارج شده بود و دست در جیب ایستاده به فلفل سیمین ستارگان مینگریست. در حرکات پرتفنن او و در قرارگرفتن قرص و محکم پاهای او بر چمن حالتی بود که میگفت این آدم خود گتسبی است که بیرون آمده است ببیند سهم او از آسمان محلی خودمان چقدر است.
تصمیم گرفتم صدایش کنم. میس بیکر نامش را سر میز شام برده بود و این خود برای معرفی کافی بود ولی صدا نکردم، چون ناگهان حرکتی کرد که نشان میداد از تنها بودنش کاملا راضی است – دستهایش را به نحو غریبی به طرف پهنهی تاریک آب دراز کرد، و هر چند که از او دور بودم میتوانم قسم بخورم که میلرزید. بیاختیار به طرف دریا نگریستم ولی جز یک تک چراغ سبز ریز و دور که ممکن بود چراغ انتهای لنگرگاهی باشد چیزی ندیدم. وقتی دوباره به طرف گتسبی برگشتم ناپدید شده بود و من باز در ظلمت بیقرار شب تنها بودم.
ص 41 و 42
آیا میدانید آن چراغ سبز چه بود و گتسبی به کجا مینگریست و چه حسی داشت؟
معشوقهی تام - مرتل - همسر مردی است بنام جرج ویلسن که اتفاقا تام همواره به گاراژ و محل کار این شخص رفت و آمد میکنه و قراره ماشینی به او بفروشه.
اما ویلسن از ماجرای میان این دو کاملا بیخبره.
گتسبی در سرای مجللش همواره جشنهای بزرگی برپا میکنه و هر کسی که دوست داشت میتونست به این جشنها بیاد.
همواره حرفها و شایعههای بسیاری در مورد گتسبی گفته میشد از خانوادهاش، ثروتش و حتی اینکه او کسی را کشته است و ...
اما هیچکس نمیداند چرا این جشنها برگزار میشود و چرا همه آزادند به این جشنها بیایند.
چیزی که روزی گتسبی به نیک میگه و علت رو متوجه میشویم
شب فردایِ شبی که تصادف رخ میده، داستان زندگی خودش رو و اینکه در چه خانوادهای بوده و چگونه این ثروت را بدست آورده است.
و یا گفتگوهای تلفنی گتسبی که بدنبال جایی در یک جای دورافتاده میگرده و بعدها متوجه میشیم که این گفتگوها برای چیست
گتسبی با کمک میس بیکر از نیک میخواهند که دیزی را برای چای به خانهاش دعوت کند تا جی بصورت اتفاقی وارد خانه نیک شده و اینگونه گستبی بتواند دیزی را تنها ببیند
یک شب دیزی به همراه تام به جشنی دیگر که گتسبی آنرا تدارک دیده بود میروند و بعد از آن است که دیگر شاهد برگزاری جشنی از سوی گتسبی نیستیم.
و داستان وقتی به مرحلهی جدیدی میرسه که دیزی، جی و نیک رو به خانهشان دعوت میکنه و در انتها همگی تصمیم میگیرن در آن گرما مسافرتی داشته باشند به نیویورک
و اولین کشمکش اصلی میان تام و گتسبی جایی رخ میده که تام به کنایه میگه اگر بنزین ماشینش تمام بشه میتونه جلوی دواخونهای توقف کنه. چون این روزها تو دواخونه هر چیزی پیدا میشه.
قرار بر این میشه که تام و نیک به همراه جوردن با ماشین گتسبی بروند و گتسبی به همراه دیزی و به اصرار خود دیزی با ماشین تام.
و در هتلی است که همه چیز آشکارا گفته میشه و این دیزی است که میان تام و جیای مانده که تام مشخص میکنه شغل اصلی گتسبی چیست
با طعنه و بیاعتنایی ، تام دیزی رو مجبور میکنه تا با ماشین گتسبی و به همراه او به خانه برگردد و خودش، نیک و جردن هم با اتومبیل خود تام
تا اینکه در جاده در حالیکه دیزی در حال رانندگیه با مرتل که پس از مشاجرهای با جرج به خیابان دویده و یا قصد صحبت با رانندهی به خیال اون تام داره، برخورد میکنه و توقف نکرده و میروند.
تام و نیک و جردن که به محل میرسند متوجه قضیه شده و تام تصوری جز این نداره که گتسبی مرتل رو زیر گرفته و سپس فرار کرده.
جرج که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته صبح زود به خانهی تام میره و تام هم مجبور میشه بگه که ماشین زرد رنگی که در رفتن به نیویورک او سوارش بوده در برگشت دست صاحبش یعنی گتسبی بوده.
همزمان نیک از ماجرا توسط گتسبی مطلع شده و پیشنهاد میکنه گتسبی چند وقتی از اونجا بره.
اما گتسبی قبول نمیکنه و حتی میگه حاضره برای اینکه اتفاقی برای دیزی نیفته خودش مسئولیت رو برعهده بگیره.
تا اینکه همان روز جرج، گتسبی رو در حالیکه در استخر خانهاش بود کشته و خودکشی میکند
پس از این اتفاقه که این مساله تموم میشه و در حد اینکه ویلسن مردی بود که از شدت اندوه دیوانه شده بود تنزل پیدا میکنه و پرونده بسته میشه. درحالیکه تنها نیک و دیزی هستند که میدانند موضوع چیه.
همان روز تام و دیزی به مسافرت میروند و جز پدر گتسبی که به آنجا میآید و یک نفر دیگه، هیچ کس حاضر نمیشه به مراسم تدفین جی گتسبی بیاد.
و تمام این مسائل باعث این میشه که نیک قید ماندن در شرق رو زده و به زادگاه خودش غرب میانه برگرده
اما چه صحنهای است جایی که این همه انسان که همواره در جشنهای برگزار شده توسط گتسبی شرکت میکردند، هیچکدام حاضر نشدند در مراسم تشییع جنازه او شرکت کنند.
چه درس بزرگی به انسان میدهد این پایان.
و قلم استادانهی فیتزجرالد در نگارش صحنهی تشییع جنازهی جی گتسبی (والبته توضیح جملهی آخر هم جالبه):
در حدود ساعت پنج بود که سه اتومبیل کاروان ما به گورستان رسید و زیر باران ریز پُرپشت، کنار در بزرگ آن توقف کرد - اول جنازهکش موتوری بود و به نحو وحشتناکی سیاه و خیس، بعد آقای گتس و کشیش و من در سواری بزرگ، و اندکی عقبتر چهار پنج مستخدم و پستچی وستاگ سوار در استیشن گتسبی و همه تا روی پوست تر. وقتی داشتیم از مدخل گورستان میگذشتیم صدای توقف اتومبیلی را شنیدم و بعد صدای پاهای آبفشان کسی روی زمین خیس از پشت سر ما. به عقب برگشتم. مرد چشمجغدی بود که سه ماه زودتر او را یک شب محو تماشای کتابهای کتابخانهی گتسبی یافته بودم.
از آن شب به بعد دیگر او را ندیده بودم. نه میدانستم چگونه از وقت تشییع جنازه مطلع شده بود و نه حتی اسمش را بلد بودم. باران روی عینک کلفتش میریخت و وقتی آن را برداشت و پاک کرد و دوباره بر چشم نهاد برزنتی را که برای حفاظت روی گور گتسبی کشیده بودند داشتند برمیداشتند.
یک لحظه سعی کردم به گتسبی فکر کنم ولی در آن زمان دیگر دورتر از فکر رفته بود و فقط یادم آمد - و بی هیچ انزجاری - که دیزی پیامی یا گلی نفرستاده بود. و صدای کسی را، ضعیف و دور، شنیدم که گفت: "رحمت خدا بر مردگانی باد که بر ایشان باران میبارد." ، و بعد مرد چشمجغدی به صدای تهورآمیزی گفت: "من به این میگم آمین."
تکتک و با قدمهای سریع از زیر باران بهطرف اتومبیلها رفتیم. کنار در آهنی مرد چشمجغدی با من صحبت کرد. گفت:
"خودمو نتونستم برسونم خونه."
"هیشکی نتونس."
از جا پرید: "بگو دیگه! خدای من، صدتا صدتا میومدن خونهش."
عینکش را برداشت و دوباره از تو و بیرون پاک کرد. گفت:
"مادر سگ بدبخت." *
*: the poor son-of-a-bitch ، جملهای که بعدا دوروتی پارکر روز تشییع جنازهی فیتسجرالد بر زبان آورد.
ص 219
متن از لحاظ ادبی و نوشتاری بسیار زیبا نوشته شده
مثلا صحنهی توقف ماشین گتسبی که تام رانندگی میکرد به همراه نیک و جردن و برای زدن بنزین در محل کار و زندگی ویلسن و نگاه مرتل به ماشین و تصوری که با خود داره.
یا چند صفحهی آخر کتاب و ...
در مورد ترجمه: به نظرم با اینکه همانگونه که در مقدمه توسط مترجم توضیح داده شده و ....
بد نیست در بیان برخی کلمات و ... تجدید نظری بشه و امروزیتر ترجمه بشه
گرچه متن به نظر میاد متن سنگینی باشه و ترجمه بالطبع سنگینتر
و دست مترجم هم از این دنیا کوتاه
با اینحال متن کتاب متن زیبایی است چه آنچه که نویسنده نوشته و چه ترجمهی قابل قبول مترجمی باسابقه و قدیمی
به عنوان مثال در فصل 7 کتاب بود که میخوانیم:
دیزی با سماجت پرسید: "کی حاضره بره نیویورک؟" چشمان گتسبی به طرف او چرخید. دیزی گفت: "چقدر شما خنک بهنظر میاین."
نگاهشان به هم تلاقی کرد و به هم خیره ماندند، انگار در فضا تنها بودند. دیزی به زور چشم از گتسبی برگرفت و به میز نگاه کرد، باز هم گفت: "شما همیشه خنک به نظر میآین."
دیزی به گتسبی گفته بود که او را دوست دارد و این را حالا تاک یوکنن به چشم خود دید. مبهوت شد، دهانش اندکی باز ماند، به گتسبی نگریست و بعد دوباره به دیزی، چنان که گویی یکی از آشنایان قدیم خود را بازشناخته باشد.
ص 154
وقتی به متن اصلی نگاه میکنیم:
."Who wants to go to town?" demanded Daisy insistently. Gatsby’s eyes floated toward her. "Ah," she cried, "you look so cool"
.Their eyes met, and they stared together at each other, alone in space. With an effort she glanced down at the table
."You always look so cool," she repeated
She had told him that she loved him, and Tom Buchanan saw. He was astounded. His mouth opened a little, and he looked at Gatsby, and then back at Daisy as if he had just recognized her as some one he knew a long time ago
آیا شما cool رو خنک ترجمه میکنید؟! یا من اشتباه میکنم؟
"ببین جوانمرد. اصلا عقیدهی شما دربارهی من چیه؟"
ص 91
"جماعت گندی هستن. شما ارزشتون به تنهایی به اندازهی همهی اونا با همه."
ص 195
لینکها و پستهای مرتبط:
چند بخش زیبا از کتاب: پست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
،
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پاراگراف اول از کتاب:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موسیقیای در کتاب:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اثری هنری در کتاب:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پست مکمل این پست در انجمن هنر هفتم:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بخوانید:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و ... .