تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 4 از 4

نام تاپيک: ◄◄◄ اقتباس ادبی ( ادبیات و سینما )

  1. #1
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    12 ◄◄◄ اقتباس ادبی ( ادبیات و سینما )

    سلام

    هستند فیلم‌های بسیاری که با دیدنشان وارد دنیای دیگری شده‌ایم. دنیایی پر از اتفاق‌ها، نقل‌قول‌ها، صحنه‌ها ... و برداشت‌هایی که ما را با آرزوها و آرمان‌هایمان پیوند داده‌اند.
    می‌گویند هر انسانی برای خودش ستاره‌ای دارد و به نظرم این در مورد فیلم هم تا حدودی صادق است.
    فیلم‌(هایی) که شخص با دیدنشان آن را همانگونه که گفتم کاملا متناسب با دنیای خود دیده و گویا آن فیلم برای دنیای رویایی او ساخته شده است.

    حال فرض کنید قبل از دیدن یک فیلم که معتقدم انسان را در پرواز خیال و ساختن شخصیت و مکان و زمان و ... محدود می‌کنه، اثر ادبی آن فیلم خوانده بشه.
    کتاب یا رمانی که می‌تواند همان نقش ذکر شده در بالا رو داشته باشه، اما با این تفاوت که تمامی جزئیات رو به ذهن خواننده سپرده و اجازه میده خود شخص دنیایی با تمام جزئیات دوست‌داشتتنی برای خود بسازه.

    و باز هم فرض کنید شما رمانی رو خونده و چون اون رو با همون دلایل بالا کتاب (ستاره‌ی) خودتون می‌دونین، متوجه شوید که اثری سینمایی از اون کتاب ساخته شده، و با اشتیاق تمام به دیدن آن اثر بروید.
    فکر می‌کنید ممکنه چه حالت‌هایی پیش بیاد:
    - یا با دیدن اون فیلم و مقایسه‌ی اثر، شخصیت‌ها، لکیشن‌ها، دیالوگ‌ها و ... و با ذکر این نکته بسیار مهم که این اثر اثری است کاملا وفادار به رمان و بسیار خوش ساخت، شما رو تا حد جنون دچار احساسات شدید کنه.
    - یا ممکنه شما از دیدتان اثری ضعیف رو ببینین و زیاد با آنچه که شما برای خود ساخته‌اید هماهنگ نباشد. یا با تبسمی فیلم رو دیده یا با آهی که نشان از نارضایتی است، تماشای اون رو به پایان برسانید.
    - یا ممکنه در بدترین وضع ممکن شما با فاجعه‌بار ترین حالتی که میشه بوجود بیاد روبرو بشین و اون‌هم تحریف اثر ادبی است. گنجاندن شخصیت‌هایی که اصلا در رمان وجود ندارند، اضافه کردن برداشت‌هایی خودسرانه و ... . اینجاست که انسان رو مجبور می‌کنه هر چی از دهنش درمیاد نثار اون فیلم و کسانی کنه که اون رو ساختن.
    - یا اصلا ممکنه اثری رو ببینین که بسیار بهتر از اثر ادبی باشه.
    و ...


    اقتباس ادبی، تاپیکی است دوگانه. یکی اینجا در انجمن ادبیات و دیگری در انجمن هنر هفتم
    و هدف هم کاملا مشخص:
    خواندن کتاب (رمان) ـی و سپس دیدن اثر سینمایی آن و آنگاه نوشتن دو پست زیبا در این دو تاپیک

    پس :

    1- بسیار مهم: اگر قصد داریم کتابی رو خوانده و فیلم اون رو ببینیم این دو تاپیک برای همین ایجاد شده.
    بنابراین اگر تنها کتابی رو خوانده و می‌خواهیم معرفی کنیم تاپیک آن: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    و اگر تنها فیلمی رو دیده و می‌خواهیم معرفی کنیم تاپیک آن اینجاست: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    2- هدف خواندن دیدن و در یک کلام خوردن اونهاست تا به طور کامل در مورد آنها پست‌هایی ماندگار نوشته شوند
    پس پست‌هایی که نوشته می‌شود می‌تواند داستان کتاب یا فیلم رو لو دهد
    بنابراین یا اون قسمت‌ها رو داخل اسپیلر SP گذاشته یا در ابتدا با گذاشتن آیکنی مثل و نوشتن مثلا اینکه نوشته‌های با رنگ ... با خطر لو رفتن داستان همراهند یا نوشتن اینکه کل پست می‌تواند این خصوصیت رو داشته باشد و ... دیگران رو در جریان بذاریم.

    3- از گذاشتن تصویر(های) مناسب با نوشته و ... غافل نشوید. بسیار به پست شما ارزش می‌دهد

    4- لینک پست مکملی که نوشته‌اید در پست گذاشته شود

    5- و کلا هر آنچه که فکر می‌کنید پست‌هایتان رو می‌تواند کامل کند

    ممنون



    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  2. 7 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2

  4. 2 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض مسیر سبز The Green Mile

    The Green Mile
    مسیر سبز


    : قسمتهای سفید به علت خطر لو رفتن داستانه. و سبز بخشی از کتاب


    تک‌تک ما آدم‌ها مرگی را بدهکاریم،
    هیچ استثنایی وجود ندارد. من از این موضوع آگاهم.
    اما، خداوندا، گاهی اوقات مسیر سبز بسیار بسیار طولانی است.



    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    استیون کینگ
    ماندانا قهرمانلو
    انتشارات افراز
    چاپ دوم 1388
    624 صفحه
    10800 تومان


    • دیباچه ... 9
      زندگی‌نامه‌ی نویسنده ... 9
      آشنایی با نویسنده ... 16
    • بخش اول: دو دختر مرده ... 21
    • بخش دوم: موش بر روی مسیر ... 107
    • بخش سوم: دستان کافی ... 189
    • بخش چهارم: مرگ فجیع ادوارد دلاکروا ... 287
    • بخش پنجم: سفر شبانه ... 385
    • بخش ششم: کافی بر روی مسیر ... 491




    نامه‌ی چهار صفحه‌ای‌ام را به پایان بردم. در آن زمان فکر می‌کردم که طولانی‌ترین نوشته‌ی زندگی‌ام باشد، و اکنون این کتاب را ببینید که هنوز پایان‌اش قابل رؤیت نیست.

    آقای پل اج‌کام Paul Edgecombe در سرای سالمندان سروهای جورجیا و در سن صد و چهار سالگی ««« در حال نوشتن خاطرات روزهایی از سال هزار و نهصد و سی و دو (سال جان کافی) است زمانی که سرزندان‌بان بند E ـی زندان ایالتی واقع در کوهستان سرد بود.

    بند E جایی است شامل شش سلول بصورت سه سلول روبروی یکدیگر و به اندازه‌ی دو برابر سلول‌های چهار بند دیگر و با فاصله‌ای مناسب نسبت به هم تا هنگام عبور زندان‌بانان و ... دست زندانی‌ها به آنها نرسد.

    چون بند E آخرین مرحله از زندگی‌ی آن انسانهاست. انسانهایی که چند روزی مهمان بند E هستند و در انتها بر روی "جرقه‌ای پیر" یا "برقی بزرگ" Old Sparky لقبی که به صندلی الکتریکی داده بودند، می‌نشستند و با طی مرحله‌ای مشخص حکم اعدام آنها انجام می‌شد.

    کل دالان پهن مرکزی بند E ، از بالا تا پایین کف‌پوشِ لینولیوم Linoleum بود، و به رنگ سبز ماتِ لیمویی کم رنگ. آن‌چه که در دیگر زندان‌ها "مسیرنهایی" نامیده می‌شد، در کوهستان سرد به "مسیر سبز" معروف بود.

    داستان زندانی‌ها و زندان‌بان‌ها و اتفاقاتی که در رابطه با آنها و زندگیشان می‌گذرد.

    داستان وقتی جدی میشه که پای یک فرانسوی محکوم به اعدام به نام دلاکروا و قبل از آن موشی به بند E باز میشه. موشی با رفتار منحصر به فرد خود که در ابتدا توسط بروتال (یکی از زندان‌بان‌های دائمی بند E و یکی از دوستان نزدیک پل ) "ویلی کشتی بخار" نامیده شد و بعد از آمدن دل فرانسوی و بودن همیشگی این موش با او توسط دل ، نام "آقای جینگلز" رو به خود گرفت
    .

    و وقتی به اوج خودش میرسه که جان کافیِ John Coffey سیاه پوست با اون هیکل تنومند به دلیل اتهام آزار و اذیت و قتل دو دختر دوقلوی کوچک راهی بند E می‌شه.

    جانی که هنگام معرفی خودش به این نکته تاکید میکنه نام فامیلش همچون نوشیدنی است اما آنگونه نوشته نمی‌شود و دقایق زیادی در حال گریه کردنه.
    کسی که از جای جای زخمهای بدنش مشخصه در زندگی مورد بی‌مهری و بی‌رحمی‌های فراوانی قرار گرفته

    جان دارای قدرتی است که می‌تواند شفابخش بیماران و ... باشه.«««
    با همین نیروست که
    مشکل عفونت ادراری پل ، آقای جینگلز له شده توسط پرسی لعنتی و در نهایت مل همسر هل مورس رییس زندان که دچار تومور مغزی است رو شفا داده و به زندگی برمی‌گردانه.«««

    استیفن کینگ نویسنده‌‌ای که به نوشتن کتابهای ژانر وحشت معروفه گرچه او بیشتر ماوراءالطبیعه می‌نویسد و از آن‌جایی که مقوله‌ی فراطبیعی هراس‌آور است باعث میشه به اون لقب ترسناک‌نویس دهند. (مقدمه‌ی کتاب)

    و ممنون خانم ماندانا قهرمانلو بخاطر ترجمه‌ی زیبای این کتاب

    کتاب با چه جمله‌ی زیبایی و از زبان پل تمام میشه. جمله‌ای که تا کتاب رو نخونید به کمال اون رو درک نخواهید کرد:

    تک‌تک ما آدم‌ها مرگی را بدهکاریم، هیچ استثنایی وجود ندارد. من از این موضوع آگاهم. اما، خداوندا، گاهی اوقات مسیر سبز بسیار بسیار طولانی است.

    یکی دو ماهی بود که این فکر این تاپیک‌ها به ذهنم رسیده بود و برای اولین پست این کتاب و فیلم رو درنظر گرفته بودم
    داشتم کتاب رو می‌خوندم که ناگهان تصویر بازیگر نقش جان کافی رو دیدم که نوشته شده بود از دنیا رفته
    جان کافی‌ای که قرار بود بر روی مسیر سبز گام برداره و ...
    واقعا جا خوردم
    همزمانی بدی بود.

    (به همین خاطر تصمیم گرفتم به‌جای هر چه بیشتر معطل کردن، این پست‌(ها) رو به پایان برسانم.
    گاهی اوقات بهتر است، کار را علی‌رغم دشواری‌اش ادامه داد، به اعتراضات و شکایات ذهنی و جسمی نیز نباید وقعی گذاشت. گاهی اوقات ادامه دادن، یگانه راه تکمیل و به انجام رساندن کار است.)

    بشدت حالم گرفته شد و هنوز هم ناراحتم.

    من نتوانستم، به آن‌ها کمک کنم، رییس. هیچ کاری نتوانستم برای‌شان انجام دهم. سعی کردم، آن‌ها را برگردانم، اما دیگر خیلی دیر شده بود.

    به یاد سادگی بی آلایشی قدرتش سرنوشتش و جمله‌های معروفش افتادم:

    من به‌راستی خیلی خسته‌ام ...


    ............................
    الان که فیلم رو دیدم و دوباره نگاهی به کتاب میندازم و مروری سریع به اون دارم، می‌بینم که چه اثری این فیلم رو تصاویری که از محیط و اشخاص داشتم گذاشته. اصلا یادم نمیاد قبل از تماشای فیلم چه تصویرهایی رو در ذهنم خلق کرده بودم. خیلی‌ها یا تصویرهای فیلم، جایگزین شدن

    جالبه. دقیق که میشم می‌بینم در فیلم هیچ اشاره‌ای به بسته‌ی غذایی همراه جان هنگام دستگیری و رابطه‌‌ی اون با کفش پل که باعث میشه پل دلیلی بر بی‌گناهی کافی پیدا کنه، نیست.

    ضمنا اگه می‌خواین پی به سرانجام زندگی تک تک شخصیت‌های اثر ببرین، می‌بایست به کتاب مراجعه کنید.


    .............
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    +
    چند بخش زیبا از کتاب: پست [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] - [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] - [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] - [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    +
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    +
    جاده‌ی شماره‌ی پنج / مجله‌ی داستان همشهری / شماره‌ی 10 / بهمن 90 ، توصیه میشه.(شرح تصادف و برخورد شدید یک ماشین با آقای کینگ و به قلم خودش)
    ضميمه هاي کوچک ضميمه هاي کوچک TheGreenMile.jpg  

  6. 10 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض گتسبی بزرگ - اسکات فیتزجرالد / ترجمه‌ی کریم امامی

    سلام جوانمرد. درسته شما. شمایی که این پست رو می‌خونی. سلام




    آنگاه کلاه طلایی بر سر بگذار، اگر برمی‌انگیزدش؛
    اگر توان بالا جستنت هست،
    به خاطرش نیز به جست و خیز درآی،
    تا بدانجا که فریاد برآورد: "عاشق، ای عاشق بالاجهنده‌ی کلاه طلایی، مرا تو باید!"

    تامس پارک دنویلیه
    Thomas Parke d'Inviliers




    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    ترجمه‌ی: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


    : سراسر این پست خطر لو رفتن داستان کتاب رو به همراه دارد. قسمتهای آبی بخشی است از کتاب.

    سخنی از مترجم ...................................... 11
    گتسبی بزرگ ........................................ 205
    پاره‌ای توضیحات ...................................... 227
    درباره‌ی اسکات فیتزجرالد و ""گتسبی بزرگ" ...... 231
    و 100 رمان بزرگ قرن بیستم ....................... 279


    تصویر جلد کتاب برگرفته شده از پوستر نسخه‌ی فیلم در سال 1974 است

    گتسبی بزرگ The Great Gatsby کتابی است با هفت شخصیت اصلی

    نیک کاراوی، تام بیوکنن و همسرش دی‌زی، جوردن بیکر، جرج ویلسن و همسرش مرتل و درنهایت جی گتسبی یا همون جیمز گتس James Gatz

    اجازه بدین همانند ناباکف رمان رو در پاراگرافی خلاصه کنم:

    روزی روزگاری در امریکا شخصی بود بنام جی گتسبی. یک روز هر آنچه می‌بایست به عشق گذشته‌اش و در مقابل همسر او بگوید گفت تا او را از آن خود کند. تصادفی رخ می‌دهد که یک سویش اتومبیل گتسبی است در حالیکه عشق گذشته‌اش رانندگی می‌کند، معشوقه‌ی پنهانی همسر آن زن کشته می‌شود و همسر آن معشوقه با نشانی‌های همسر آن زن، گتسبی را می‌کشد و خودکشی می‌کند، آنهم درحالیکه گتسبی بی‌گناه بود و آن دو نیز بی‌خبر بودند.
    (خداییش فهمیدین چی نوشتم؟!!) D:



    نیک کاره‌وی Nick Carraway راوی داستان که از غرب برای کار در زمینه‌ی سهام و به زعم خودش برای همیشه در 1922 به شرق آمده و در وست اگ West Egg ساکن شده و از قضا همسایه‌ی کسی است که همواره در خانه مجللش جشن‌های بزرگی برگزار می‌شود.

    اما بعد از کشته شدن صاحب آن خانه است که می‌گوید:

    نقل قول نوشته شده توسط نیک
    پس از مرگ گتسبی شرق برای من به همین صورت پراشباح درآمده بود، و آن‌قدر از ظاهر طبیعی خارج که دیگر چشمان من قدرت تصحیح آن‌را نداشت. پس وقتی دود آبی رنگ برگ‌های خشک در هوا پیچیده بود و باد رخت‌های شسته را روی بند منجمد می‌کرد تصمیم گرتم به شهر خود برگردم.

    ص 221
    اما برگردیم به ابتدای کتاب:

    نیک شبی به خانه تام بیوکنن دوست دوران دانشگاهش می ره . تام ساکن منطقه‌ی East Egg محله‌ی اعیان نشین لانگ آیلنده و به همراه همسرش دی‌زی Daisy که خویشاوندی با نیک داره زندگی می‌کنه و اونجاست که نیک با جوردن بیکر دوست دی‌زی و قهرمان گلف که به تنهایی با عمه‌اش زندگی می‌کنه آشنا شده و متوجه می‌شه که تام معشوقه‌ای دارد که اتفاقا همسرش به این قضیه پی برده.

    در فصل اول کتاب وقتی نیک شبانگاه از خانه تام به منزل خود برمیگرده اولین برخورد و توصیفش از گتسبی رو بیان میکنه:

    نقل قول نوشته شده توسط نیک
    به دولت‌سرای خود در وست‌اگ که رسیدم، اتومبیل را زیر سایه‌بانش زدم و خود روی غلطکی که یک گوشه‌ی چمن در حیاط افتاده بود مدتی نشستم. باد فرو نشسته بود و شبی پرآوا و روشن برجای نهاده بود که در آن پَرپَرِ بال پرندگان از درختان به گوش می‌رسید و صدای مداوم ارگ‌مانندی که از نفیری بود که دَم‌های خاک با تمام نیروی خود در تن قورباغه‌ها می‌دمیدند. سیاه سایه‌ی گربه‌ای در نور مهتاب لرزید و چون سربرگرداندم آن را تماشا کنم، دیدم تنها نیستم – پانزده متر دور از من سیاهی آدمی از سایه‌ی قصر همسایه خارج شده بود و دست در جیب ایستاده به فلفل سیمین ستارگان می‌نگریست. در حرکات پرتفنن او و در قرارگرفتن قرص و محکم پاهای او بر چمن حالتی بود که می‌گفت این آدم خود گتسبی است که بیرون آمده است ببیند سهم او از آسمان محلی خودمان چقدر است.
    تصمیم گرفتم صدایش کنم. میس بیکر نامش را سر میز شام برده بود و این خود برای معرفی کافی بود ولی صدا نکردم، چون ناگهان حرکتی کرد که نشان می‌داد از تنها بودنش کاملا راضی است – دست‌هایش را به نحو غریبی به طرف پهنه‌ی تاریک آب دراز کرد، و هر چند که از او دور بودم می‌توانم قسم بخورم که می‌لرزید. بی‌اختیار به طرف دریا نگریستم ولی جز یک تک چراغ سبز ریز و دور که ممکن بود چراغ انتهای لنگرگاهی باشد چیزی ندیدم. وقتی دوباره به طرف گتسبی برگشتم ناپدید شده بود و من باز در ظلمت بی‌قرار شب تنها بودم.


    ص 41 و 42
    آیا می‌دانید آن چراغ سبز چه بود و گتسبی به کجا می‌نگریست و چه حسی داشت؟


    معشوقه‌ی تام - مرتل - همسر مردی است بنام جرج ویلسن که اتفاقا تام همواره به گاراژ و محل کار این شخص رفت و آمد می‌کنه و قراره ماشینی به او بفروشه.
    اما ویلسن از ماجرای میان این دو کاملا بی‌خبره.

    گتسبی در سرای مجللش همواره جشن‌های بزرگی برپا می‌کنه و هر کسی که دوست داشت می‌تونست به این جشنها بیاد.
    همواره حرفها و شایعه‌های بسیاری در مورد گتسبی گفته می‌شد از خانواده‌اش، ثروتش و حتی اینکه او کسی را کشته است و ...
    اما هیچ‌کس نمی‌داند چرا این جشنها برگزار می‌شود و چرا همه آزادند به این جشن‌ها بیایند.
    چیزی که روزی گتسبی به نیک میگه و علت رو متوجه می‌شویم
    شب فردایِ شبی که تصادف رخ میده، داستان زندگی خودش رو و اینکه در چه خانواده‌ای بوده و چگونه این ثروت را بدست آورده است.

    و یا گفتگوهای تلفنی گتسبی که بدنبال جایی در یک جای دورافتاده میگرده و بعدها متوجه میشیم که این گفتگوها برای چیست
    گتسبی با کمک میس بیکر از نیک می‌خواهند که دی‌زی را برای چای به خانه‌اش دعوت کند تا جی بصورت اتفاقی وارد خانه نیک شده و اینگونه گستبی بتواند دی‌زی را تنها ببیند
    یک شب دی‌زی به همراه تام به جشنی دیگر که گتسبی آنرا تدارک دیده بود می‌روند و بعد از آن است که دیگر شاهد برگزاری جشنی از سوی گتسبی نیستیم.

    و داستان وقتی به مرحله‌ی جدیدی میرسه که دی‌زی، جی و نیک رو به خانه‌شان دعوت میکنه و در انتها همگی تصمیم می‌گیرن در آن گرما مسافرتی داشته باشند به نیویورک
    و اولین کشمکش اصلی میان تام و گتسبی جایی رخ میده که تام به کنایه میگه اگر بنزین ماشینش تمام بشه میتونه جلوی دواخونه‌ای توقف کنه. چون این روزها تو دواخونه هر چیزی پیدا میشه.

    قرار بر این میشه که تام و نیک به همراه جوردن با ماشین گتسبی بروند و گتسبی به همراه دی‌زی و به اصرار خود دی‌زی با ماشین تام.
    و در هتلی است که همه چیز آشکارا گفته میشه و این دی‌زی است که میان تام و جی‌ای مانده که تام مشخص می‌کنه شغل اصلی گتسبی چیست
    با طعنه‌‌ و بی‌اعتنایی ، تام دی‌زی رو مجبور میکنه تا با ماشین گتسبی و به همراه او به خانه برگردد و خودش، نیک و جردن هم با اتومبیل خود تام

    تا اینکه در جاده در حالیکه دی‌زی در حال رانندگیه با مرتل که پس از مشاجره‌ای با جرج به خیابان دویده و یا قصد صحبت با راننده‌ی به خیال اون تام داره، برخورد می‌کنه و توقف نکرده و می‌روند.
    تام و نیک و جردن که به محل می‌رسند متوجه قضیه شده و تام تصوری جز این نداره که گتسبی مرتل رو زیر گرفته و سپس فرار کرده.
    جرج که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته صبح زود به خانه‌ی تام میره و تام هم مجبور میشه بگه که ماشین زرد رنگی که در رفتن به نیویورک او سوارش بوده در برگشت دست صاحبش یعنی گتسبی بوده.
    همزمان نیک از ماجرا توسط گتسبی مطلع شده و پیشنهاد می‌کنه گتسبی چند وقتی از اونجا بره.
    اما گتسبی قبول نمی‌کنه و حتی می‌گه حاضره برای اینکه اتفاقی برای دی‌زی نیفته خودش مسئولیت رو برعهده بگیره.
    تا اینکه همان روز جرج، گتسبی رو در حالیکه در استخر خانه‌اش بود کشته و خودکشی می‌کند
    پس از این اتفاقه که این مساله تموم میشه و در حد اینکه ویلسن مردی بود که از شدت اندوه دیوانه شده بود تنزل پیدا میکنه و پرونده بسته میشه. درحالیکه تنها نیک و دی‌زی هستند که می‌دانند موضوع چیه.
    همان روز تام و دی‌زی به مسافرت می‌روند و جز پدر گتسبی که به آنجا می‌آید و یک نفر دیگه، هیچ کس حاضر نمیشه به مراسم تدفین جی گتسبی بیاد.
    و تمام این مسائل باعث این میشه که نیک قید ماندن در شرق رو زده و به زادگاه خودش غرب میانه برگرده


    اما چه صحنه‌ای است جایی که این همه انسان که همواره در جشن‌های برگزار شده توسط گتسبی شرکت می‌کردند، هیچ‌کدام حاضر نشدند در مراسم تشییع جنازه او شرکت کنند.
    چه درس بزرگی به انسان می‌دهد این پایان.

    و قلم استادانه‌ی فیتزجرالد در نگارش صحنه‌ی تشییع جنازه‌ی جی گتسبی (والبته توضیح جمله‌ی آخر هم جالبه):

    در حدود ساعت پنج بود که سه اتومبیل کاروان ما به گورستان رسید و زیر باران ریز پُرپشت، کنار در بزرگ آن توقف کرد - اول جنازه‌کش موتوری بود و به نحو وحشتناکی سیاه و خیس، بعد آقای گتس و کشیش و من در سواری بزرگ، و اندکی عقب‌تر چهار پنج مستخدم و پستچی وست‌اگ سوار در استیشن گتسبی و همه تا روی پوست تر. وقتی داشتیم از مدخل گورستان می‌گذشتیم صدای توقف اتومبیلی را شنیدم و بعد صدای پاهای آب‌فشان کسی روی زمین خیس از پشت سر ما. به عقب برگشتم. مرد چشم‌جغدی بود که سه ماه زودتر او را یک شب محو تماشای کتاب‌های کتابخانه‌ی گتسبی یافته بودم.
    از آن شب به بعد دیگر او را ندیده بودم. نه می‌دانستم چگونه از وقت تشییع جنازه مطلع شده بود و نه حتی اسمش را بلد بودم. باران روی عینک کلفتش می‌ریخت و وقتی آن را برداشت و پاک کرد و دوباره بر چشم نهاد برزنتی را که برای حفاظت روی گور گتسبی کشیده بودند داشتند بر‌‌می‌داشتند.
    یک لحظه سعی کردم به گتسبی فکر کنم ولی در آن زمان دیگر دورتر از فکر رفته بود و فقط یادم آمد - و بی هیچ انزجاری - که دی‌زی پیامی یا گلی نفرستاده بود. و صدای کسی را، ضعیف و دور، شنیدم که گفت: "رحمت خدا بر مردگانی باد که بر ایشان باران می‌بارد." ، و بعد مرد چشم‌جغدی به صدای تهورآمیزی گفت: "من به این می‌گم آمین."
    تک‌تک و با قدم‌های سریع از زیر باران به‌طرف اتومبیل‌ها رفتیم. کنار در آهنی مرد چشم‌جغدی با من صحبت کرد. گفت:
    "خودمو نتونستم برسونم خونه."
    "هیشکی نتونس."
    از جا پرید: "بگو دیگه! خدای من، صدتا صدتا میومدن خونه‌ش."
    عینکش را برداشت و دوباره از تو و بیرون پاک کرد. گفت:
    "مادر سگ بدبخت." *

    *: the poor son-of-a-bitch ، جمله‌ای که بعدا دوروتی پارکر روز تشییع جنازه‌ی فیتس‌جرالد بر زبان آورد.


    ص 219


    متن از لحاظ ادبی و نوشتاری بسیار زیبا نوشته شده
    مثلا صحنه‌ی توقف ماشین گتسبی که تام رانندگی میکرد به همراه نیک و جردن و برای زدن بنزین در محل کار و زندگی ویلسن و نگاه مرتل به ماشین و تصوری که با خود داره.
    یا چند صفحه‌ی آخر کتاب و ...


    در مورد ترجمه: به نظرم با اینکه همانگونه که در مقدمه توسط مترجم توضیح داده شده و ....
    بد نیست در بیان برخی کلمات و ... تجدید نظری بشه و امروزی‌تر ترجمه بشه
    گرچه متن به نظر میاد متن سنگینی باشه و ترجمه بالطبع سنگینتر
    و دست مترجم هم از این دنیا کوتاه
    با اینحال متن کتاب متن زیبایی است چه آنچه که نویسنده نوشته و چه ترجمه‌ی قابل قبول مترجمی باسابقه و قدیمی



    به عنوان مثال در فصل 7 کتاب بود که میخوانیم:

    دی‌زی با سماجت پرسید: "کی حاضره بره نیویورک؟" چشمان گتسبی به طرف او چرخید. دی‌زی گفت: "چقدر شما خنک به‌نظر میاین."
    نگاهشان به هم تلاقی کرد و به هم خیره ماندند، انگار در فضا تنها بودند. دی‌زی به زور چشم از گتسبی برگرفت و به میز نگاه کرد، باز هم گفت: "شما همیشه خنک به نظر میآین."
    دی‌زی به گتسبی گفته بود که او را دوست دارد و این را حالا تاک یوکنن به چشم خود دید. مبهوت شد، دهانش اندکی باز ماند، به گتسبی نگریست و بعد دوباره به دی‌زی، چنان که گویی یکی از آشنایان قدیم خود را بازشناخته باشد.

    ص 154

    وقتی به متن اصلی نگاه می‌کنیم:

    ."Who wants to go to town?" demanded Daisy insistently. Gatsby’s eyes floated toward her. "Ah," she cried, "you look so cool"
    .Their eyes met, and they stared together at each other, alone in space. With an effort she glanced down at the table
    ."You always look so cool," she repeated
    She had told him that she loved him, and Tom Buchanan saw. He was astounded. His mouth opened a little, and he looked at Gatsby, and then back at Daisy as if he had just recognized her as some one he knew a long time ago

    آیا شما cool رو خنک ترجمه می‌کنید؟! یا من اشتباه می‌کنم؟




    "ببین جوانمرد. اصلا عقیده‌ی شما درباره‌ی من چیه؟"
    ص 91

    "جماعت گندی هستن. شما ارزشتون به تنهایی به اندازه‌ی همه‌ی اونا با همه."
    ص 195


    لینک‌ها و پستهای مرتبط:
    چند بخش زیبا از کتاب: پست [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    پاراگراف اول از کتاب: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    موسیقی‌ای در کتاب: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    اثری هنری در کتاب: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    پست مکمل این پست در انجمن هنر هفتم: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



    بخوانید:

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



    و

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    و ... .
    Last edited by Ahmad; 18-12-2012 at 23:42.

  8. 2 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •