به نام خداوند تبارک و تعالی.
در امروز گشتم به جستجوی فردا
فردا را نیافتم جز به درمان دردها
خسته بودم.نمی دانستم باید چه کار کنم.همه چیز خراب شد.راه بازگشت مسدود شده بود .ساکت بودم.سکوتی که هرگز قصد رهایی نداشت.شروع کردم به نوشتن.تنها راهی بود که هنوز آرامش می بخشید.
"فریاد می کنم در آب و حبابها بر خنده ی ماه می گریند.ثانیه در گذر است ای فاتح.بر چه می خندی؟
باورا که تنها ماندم.در مه.در کور سوی امید.دیدم آنچه را که ندیدند.دلم گرفت از ساقر مستی.دلم گرفت از آن مه نیم سوخته.ساختم و در وسعت دامنه سوختم.کجاییم؟
سرودم و هیچ نخواندند.پس کجایند این مدعیان وفا.نیستند و هستند.ادعای پوچ را می گویند و قهقهه سر می دهند.بازیگرند یا ملعبه؟خواندم و هیچ نشنیدند.حالم خراب است.ابرها بالای سر می بارند و آسمان.چه غریبانه می گریم.در کنج خلوت دیواری فرتوط."
قلم در دستم می لرزید.واقعا حال بدی داشتم.همه خیره نگاه می کردند.از پشت کوه اشک به چهره های مبهمشان می نگریستم.هیچ و باز هم هیچ.به یکباره برخاستم.نگاهها با من حرکت می کردند.کاغذها را پرتاب کردم و به آرامی رفتم.همه چیز نابود شد.رفتم و ماندند.چه میهمانی بزرگی.انگارخواب بودند و من بیدار.ساعت نیم شکسته ی مچی را در دست می فشردم.خیس شده بود.با قدمهایی سنگین پاها را بر زمین می کشاندم.قصد جدایی نداشتند.اما موسم رجعت فرا رسیده بود.صدای متصدی قطار نیز گویی غم داشت.سوار شدم.به پنجره تکیه زدم.راهرو هنوز شلوغ بود و همهمه دیوانه کننده.خنده های مستانه ی دخترها و پچ پچهای پسرها.کم کم بازهم همان یار قدیمی در کنارم آرام گرفت.بازهم سکوت وتنهایی.غریب بودم.همیشه این طوق را بر گردن می کشاندم.
-سلام.خانوم برید تو کوپتون می خوام عصرونه رو براتون بیارم.
-ممنون.میل ندارم.کجا می تونم یه فنجون نسکافه تهیه کنم؟
-برید رستوران.کوپه ی آخر.به چیزی احتیاج ندارید؟
-نه.ممنون.
-خانوم حالتون خوبه؟دستتون خون ریزی داره.بذارید کمکتون کنم.
-به من دست نزن.حالم خوبه.برو پی کارت.
-ببخشید.
می دانستم هنوز هم با نگاههایش کنترل می کند.همه چیز را.مو به مو.آرام قدم برداشتم.کوپه ای بعد از کوپه ای.درها را باز و بسته می کردم.هنوز هم خونریزی بند نیامده بود.درد داشت.اما مهم نیست.
ادامه دادم.شاید قسمتی از شیشه در دستم به یادگار مانده.با دقت دستم را وارسی کردم.انقدر سرخ بود که چیزی را متوجه نشدم.به راه رفتن ادامه دادم.چقدر تشنه ی خوابم.رسیدم .طولانی بود.شاید یک سال گذشت.شاید هم بیشتر.
-یه لیوان نسکافه لطفا.