تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 506 اولاول ... 23456789101656106 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 5059

نام تاپيک: تجربیاتی که داشتید و می تونه به بقیه توی زندگی کمک کنه اینجا بیان کنید(نقل قول ممنوع)

  1. #51
    R e b i r t h Kurosh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    همون جا ! :دی
    پست ها
    10,857

    پيش فرض

    به یک نتیجه رسیدم که هیچ چیز واسه موفق شدن توی زندگی به اندازه ی تجربه مهم نیست.البته تجربه ای که خودت بدست بیاری نه اینکه کسی بهت بگه
    اگه قرار بود با این عمر محدود، همه چیز رو خودمون تجربه کنیم، به هیچ جایی نمی رسیدیم و عمرمون تباه میشد ...
    یه مثال می زنم ... فکر کنید یه نفر می خواست هواپیما رو اختراع کنه! تا آخر عمرش کلی تحقیق و آزمایش می کرد، بعد وسط کار می افتاد می مرد! کل عمرش رو این تجربه از دست رفت!
    حالا اگه نفر بعدی که به این فکر می افته، نخواد از تجربیات نفر قبلی استفاده کنه، باز مجبوره عمرش رو بذاره تا تجربه رو خودش به دست بیاره !!
    آخرش که چی؟!

    استفاده از تجربه ی دیگران، تا وقتی که از دایره ی منطق خارج نشه، کاملاً لازمه ... اینکه هر کس ساز خودش رو بزنه و بخواد همه چیز رو شخصاً تجربه کنه، به عمر نوح و صبر ایوب و رویین تنی اسفندیار نیاز داره !!

  2. 6 کاربر از Kurosh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #52
    آخر فروم باز Mostafa NBA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,552

    پيش فرض

    نه شرمنده با اين يكي كامل موافق نيستم
    يه وقتا آره اما هميشه نه..... بزرگوار
    مثلا همينايي كه مطرح شده

    مثل اگه ميخواي موفق باشي حتما سه تا برنامه ريزي كن :
    كوتاه مدت
    ميان مدت
    بلند مدت

    مسلما براي هميشه جواب ميده

    من گفتم تجربه ! این مثالی که بالا نوشتید تجربه هستش ؟ برنامه ریزی یک اصل ثابت شده هست برای موفقیت.

    اگه قرار بود با این عمر محدود، همه چیز رو خودمون تجربه کنیم، به هیچ جایی نمی رسیدیم و عمرمون تباه میشد ...
    یه مثال می زنم ... فکر کنید یه نفر می خواست هواپیما رو اختراع کنه! تا آخر عمرش کلی تحقیق و آزمایش می کرد، بعد وسط کار می افتاد می مرد! کل عمرش رو این تجربه از دست رفت!
    حالا اگه نفر بعدی که به این فکر می افته، نخواد از تجربیات نفر قبلی استفاده کنه، باز مجبوره عمرش رو بذاره تا تجربه رو خودش به دست بیاره !!
    آخرش که چی؟!

    استفاده از تجربه ی دیگران، تا وقتی که از دایره ی منطق خارج نشه، کاملاً لازمه ... اینکه هر کس ساز خودش رو بزنه و بخواد همه چیز رو شخصاً تجربه کنه، به عمر نوح و صبر ایوب و رویین تنی اسفندیار نیاز داره !!
    بنده ارزش کسب تجربه از دیگران رو کم نکردم من گفتم اگر شما یک تجربه ای رو خودت بدست بیاری خیلی خیلی ارزشش بیشتر از اینه که بخوای همون تجربه رو از زبون کسه دیگه بشنوی ! بعضی از موضوعات رو میشه آدم خودش تجربه کنه اما بعضی ها رو نه.

  4. 2 کاربر از Mostafa NBA بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #53
    آخر فروم باز Aref_2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    1,984

    پيش فرض

    امروز یه تجربه کسب کردم اونم این بود که اصلا به این تایپیک اهمیت ندم !

  6. #54
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    امروز یه تجربه کسب کردم اونم این بود که اصلا به این تایپیک اهمیت ندم !
    به تجربت عمل کن ...
    اگر درست عمل کردی نتیجشو می بنی... اگر اشتباه عمل کردی باز هم نتیجش رو خودت می بینی ...

    اما اگر در زندگیتان اشتباهی کردید آن را به گردن هیچ چیز نیندازید ... خود شما زندگی خود را ساخته اید و باید بسازید .

  7. 9 کاربر از Mohammad Hosseyn بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #55
    ناظر انجمن آموزش عالی Alireza SM's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2010
    پست ها
    3,182

    پيش فرض

    ساعت 11:45 دقيقه شي عيد قربان سال 87 بود و توي آژانس دوستم نشسته بوديم و داشتيم گوشت ها رو بسته بندي ميكرديم براي فردا . يه هم در باز شد يه مردي كه با تاكسي اومده بود وارد شد در حالي كه لباس خونگي پوشده بود و گريه كنان گفت كه بچه 2 سالش فتق داره و همه چيزش رو فروخته تا خرج عملش رو بده الان دكترش زنگ زده گفته كه بچه چسبندگي روده هم داره و بايد 300 تومن ديگه بياري بدي وگرنه پسرت ميميره
    اون موقع 18 سالم بود زياد تجربه نداشتم بدون اينكه كوچكترين فكري كنم كه اون از كج ميدونست ما تو آژانس هستيم و پول همراهمون هست كه بهش بديم ، وقتيم كه داشت ميرفت ديدم كه پلاكش نمره اردبيل نيست اصلا اون تاكسيه ولي وقتي پول رو بهش ميدادم اون بچه معصوم تو ذهنم اومد كه بخاطر 300 تومن قراره ميره !
    تصميم گرفتم پول رو بدم و گفت فردا بيا بيامرستان فاطمي اردبيل پسرم اونجا بستريه منم كارمندم هرطور شده پولتو پس ميدم .
    منم فرداش با بابام رفتيم عيادت اون پسره . البته پسر بچه اي كه وجود نداشت بابام وقتي فهميد گفت اشكالي نداره . من ناراحت بودم خيلي . داشتم گريه ميكردم تقريبا تا چند روز اعصابم داغون بود البته نه به خاطر پول ! از اين ناراحت بودم كه از احساساتم سوء استفاده شده .

    خلاصه عيد امسال رفته بودم آستارا ماشين دوستم رو بزارم تو ويلا و برگردم . برگشتني مجبور بودم با سواري برگردم كه ماشين هاي سواري تو ورودي شهر ( سه راه ويرموني ) نگه ميدارن و من رفتم سوار بشم براي اردبيل كه يهو چشمم افتاد به اون مرده ! فكر كردم از راننده هاي اونجاست ولي ديدم كه نه داره با چندنفر شوخي خركي ميكنه و وايستادم نگاش كنم كه ببينم اگه رفيقاش خيلي زياد نيستن برم حسابش رو برسم . بلافاصله چندتا فحش به رفيقاش داد و رفت سور ماشينش ( زانتيا ) شد و رفت ! سريع يه سواري داخل شهر دربست كردم و گفتم برم تا فرمانداري ( نميتونستم بگم اون يارو رو تعقيب كن ) از شانس خوب من اونم داشت مسير رو درست ميرفت مركز شهر تا اينكه پيچيد طرف بازار . منم فرمانداري پياده شدم و تا بازار رو پياده رفتم كه پيداش كنم ( راه درازي نبود و يه زانتيا سفيد رو راحت ميشد پيدا كرد ) ماشينه رو پيدا كردم ديدم جلوي پاساژ پارچه فروشي پارك شده از مغازه داره پرسيدم اين رفيقم كه ماشينشو اينا پارك كرده كدوم مغازه رفت ؟ اونم گفت كه نيومده اينجا رفته قهوه خونه . قهوه خونه اونور خيابون بود منم رفتم از لوش رد بشم ديدم بله !!!! شازده داره قليون ميزنه

    عينك دوديمو زدم و گوشيمو گرفتم دستم كه مثلا دارم با كسي صحبت ميكنم و سرمو انداختم پايين رفتم داخل و نشستم چندتا صندلي پشت اينا . اسمش اكبر بود . داشت به صاحب كافه ميگفت كه هر كشوري رفته همه ايدز داشتن و خدا بركت بده به ايران

    قليون دوسب خواستم منم . آوردنش و ميخواستم آتيشش كنم و يخورده به حرفاش گوش بدم كه يادم افتاد چه سوء استفاده اي كرده اين كثافت از من !‌ گفتم به جهنم . 300 تومنمو خورده يكي دو ميليون هم ديه ميدم ولي بايد حالشو حسابي جا بيارم

    قليونو برداشتم رفتم پيشش نشستم گفتم بچت چطوره ؟ فكر كرد دارم شوخي ميكنم ولي منو شناخت و فهميد كه شناختمش ! برداشت منو ماچ كرد هر دو طرف صورتمو به قهوه چيه گفت يه قرآن بيار دستمو بزارم روش قسم بخورم كه اين پسر چه مرديه ! جون بچه منو نجات داده . منم كه ميدونستم اين از اون دزداي هفت خطه و نه زن و بچه دار بودن بهش ميخوره و نه آدم بودن برداشتم شيشه قليون رو بردم تو پياده رو محكم پرتش كردم رو شيشه ماشينش البته شيشش نشكست
    گفت چته مومن ؟ چيكار كردي ؟ همه جمعيت هم داشتن منو نگاه ميكردن يه عده هم ريختن تو قهوه خونه . خواست بياد يقمو بگيره كه از پشت موهاش گرفتمش و محكم سرشو اوردم پايين و با زانوم كوبيدم تو دماغش . خواستم كه بكشمش بيرون بندازمش تو جوب ولي گرفتنم مردم . با يكي ديگه هم كه امده بود داخل بهم فحش داده بود دعوا كردم و اونم يه كتك حسابي خورد شاگرد قهوه چيه هم زنگ تفريح بود اون وسط بهم فحش داد و يه ميني آبچاگي زدم بهش انصافن خيلي بهش چسبيد
    خلاصه اون بي غيرتاي عوضي هم ريختن سرم ازشون كتك خوردم . عينك اورجينالم رفت پي كارش و شلوار جين خوشگلم كه از نمايندگي هوگو تو دبي خريده بودم پاره شد ولي خداييش همشون رو زدم و هميشه هم به اين دعوام افتخار ميكنم تو زندگيم
    زنگ زده بودن 110 و اومدن منو بازداشت كردن با چند نفر . وقتي داشتن ميبردنم تو ماشين يه پيرزنه بود كه تو راه فكر كردم داره منو ميتكونه ولي فهميدم كه داره منو كتك ميزنه مثلا بهش گفتم چيه نه نه جان ؟ نفرينم كرد گفت شيرمو حلالت نميكنم ايشالا كه فردا زنگ بزنن بگن بيا پول طنابو بده جنازه بچتو بگير پليسه بهم گفت مادرته ؟ گفتم مادرم كه هست ولي نميشناسمش به پيرزنه فهموندن كه اون يكي پسر توئه اين يكي ديگست
    شاگرد قهوه چي كه رو ديدم كه نميدونم از دماغش بود يا از دهنش ولي بدجوري داشت خون ميومد ازش
    خلاصه شوهر عمم كه اون موقع فرماندار آستارا بود اومد و سفارشمو كرد و فرداش آزادم كردن ظاهرا طرف رو هم راضي كرده بود كه از شكايتش بگذره به يكي از شاكيام + شاگرد قهوه چي ديه دادم بعدا . بابام هم هنوز از اين ماجرا بويي نبرده

    نتيجه اخلاقي : همينجوري براي هركسي دلتون نسوزه و منطقي باشين تا از احساسات انسان دوستانتون سوء استفاده نكنن .
    Last edited by Alireza SM; 15-11-2010 at 21:36.


  9. #56
    آخر فروم باز s_paliz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    1,293

    پيش فرض

    ساعت 11:45 دقيقه شي عيد قربان سال 87 بود و توي آژانس دوستم نشسته بوديم و داشتيم گوشت ها رو بسته بندي ميكرديم براي فردا . يه هم در باز شد يه مردي كه با تاكسي اومده بود وارد شد در حالي كه لباس خونگي پوشده بود و گريه كنان گفت كه بچه 2 سالش فتق داره و همه چيزش رو فروخته تا خرج عملش رو بده الان دكترش زنگ زده گفته كه بچه چسبندگي روده هم داره و بايد 300 تومن ديگه بياري بدي وگرنه پسرت ميميره
    اون موقع 18 سالم بود زياد تجربه نداشتم بدون اينكه كوچكترين فكري كنم كه اون از كج ميدونست ما تو آژانس هستيم و پول همراهمون هست كه بهش بديم ، وقتيم كه داشت ميرفت ديدم كه پلاكش نمره اردبيل نيست اصلا اون تاكسيه ولي وقتي پول رو بهش ميدادم اون بچه معصوم تو ذهنم اومد كه بخاطر 300 تومن قراره ميره !
    تصميم گرفتم پول رو بدم و گفت فردا بيا بيامرستان فاطمي اردبيل پسرم اونجا بستريه منم كارمندم هرطور شده پولتو پس ميدم .
    منم فرداش با بابام رفتيم عيادت اون پسره . البته پسر بچه اي كه وجود نداشت بابام وقتي فهميد گفت اشكالي نداره . من ناراحت بودم خيلي . داشتم گريه ميكردم تقريبا تا چند روز اعصابم داغون بود البته نه به خاطر پول ! از اين ناراحت بودم كه از احساساتم سوء استفاده شده .

    خلاصه عيد امسال رفته بودم آستارا ماشين دوستم رو بزارم تو ويلا و برگردم . برگشتني مجبور بودم با سواري برگردم كه ماشين هاي سواري تو ورودي شهر ( سه راه ويرموني ) نگه ميدارن و من رفتم سوار بشم براي اردبيل كه يهو چشمم افتاد به اون مرده ! فكر كردم از راننده هاي اونجاست ولي ديدم كه نه داره با چندنفر شوخي خركي ميكنه و وايستادم نگاش كنم كه ببينم اگه رفيقاش خيلي زياد نيستن برم حسابش رو برسم . بلافاصله چندتا فحش به رفيقاش داد و رفت سور ماشينش ( زانتيا ) شد و رفت ! سريع يه سواري داخل شهر دربست كردم و گفتم برم تا فرمانداري ( نميتونستم بگم اون يارو رو تعقيب كن ) از شانس خوب من اونم داشت مسير رو درست ميرفت مركز شهر تا اينكه پيچيد طرف بازار . منم فرمانداري پياده شدم و تا بازار رو پياده رفتم كه پيداش كنم ( راه درازي نبود و يه زانتيا سفيد رو راحت ميشد پيدا كرد ) ماشينه رو پيدا كردم ديدم جلوي پاساژ پارچه فروشي پارك شده از مغازه داره پرسيدم اين رفيقم كه ماشينشو اينا پارك كرده كدوم مغازه رفت ؟ اونم گفت كه نيومده اينجا رفته قهوه خونه . قهوه خونه اونور خيابون بود منم رفتم از لوش رد بشم ديدم بله !!!! شازده داره قليون ميزنه

    عينك دوديمو زدم و گوشيمو گرفتم دستم كه مثلا دارم با كسي صحبت ميكنم و سرمو انداختم پايين رفتم داخل و نشستم چندتا صندلي پشت اينا . اسمش اكبر بود . داشت به صاحب كافه ميگفت كه هر كشوري رفته همه ايدز داشتن و خدا بركت بده به ايران

    قليون دوسب خواستم منم . آوردنش و ميخواستم آتيشش كنم و يخورده به حرفاش گوش بدم كه يادم افتاد چه سوء استفاده اي كرده اين كثافت از من !‌ گفتم به جهنم . 300 تومنمو خورده يكي دو ميليون هم ديه ميدم ولي بايد حالشو حسابي جا بيارم

    قليونو برداشتم رفتم پيشش نشستم گفتم بچت چطوره ؟ فكر كرد دارم شوخي ميكنم ولي منو شناخت و فهميد كه شناختمش ! برداشت منو ماچ كرد هر دو طرف صورتمو به قهوه چيه گفت يه قرآن بيار دستمو بزارم روش قسم بخورم كه اين پسر چه مرديه ! جون بچه منو نجات داده . منم كه ميدونستم اين از اون دزداي هفت خطه و نه زن و بچه دار بودن بهش ميخوره و نه آدم بودن برداشتم شيشه قليون رو بردم تو پياده رو محكم پرتش كردم رو شيشه ماشينش البته شيشش نشكست
    گفت چته مومن ؟ چيكار كردي ؟ همه جمعيت هم داشتن منو نگاه ميكردن يه عده هم ريختن تو قهوه خونه . خواست بياد يقمو بگيره كه از پشت موهاش گرفتمش و محكم سرشو اوردم پايين و با زانوم كوبيدم تو دماغش . خواستم كه بكشمش بيرون بندازمش تو جوب ولي گرفتنم مردم . با يكي ديگه هم كه امده بود داخل بهم فحش داده بود دعوا كردم و اونم يه كتك حسابي خورد شاگرد قهوه چيه هم زنگ تفريح بود اون وسط بهم فحش داد و يه ميني آبچاگي زدم بهش انصافن خيلي بهش چسبيد
    خلاصه اون بي غيرتاي عوضي هم ريختن سرم ازشون كتك خوردم . عينك اورجينالم رفت پي كارش و شلوار جين خوشگلم كه از نمايندگي هوگو تو دبي خريده بودم پاره شد ولي خداييش همشون رو زدم و هميشه هم به اين دعوام افتخار ميكنم تو زندگيم
    زنگ زده بودن 110 و اومدن منو بازداشت كردن با چند نفر . وقتي داشتن ميبردنم تو ماشين يه پيرزنه بود كه تو راه فكر كردم داره منو ميتكونه ولي فهميدم كه داره منو كتك ميزنه مثلا بهش گفتم چيه نه نه جان ؟ نفرينم كرد گفت شيرمو حلالت نميكنم ايشالا كه فردا زنگ بزنن بگن بيا پول طنابو بده جنازه بچتو بگير پليسه بهم گفت مادرته ؟ گفتم مادرم كه هست ولي نميشناسمش به پيرزنه فهموندن كه اون يكي پسر توئه اين يكي ديگست
    شاگرد قهوه چي كه رو ديدم كه نميدونم از دماغش بود يا از دهنش ولي بدجوري داشت خون ميومد ازش
    خلاصه شوهر عمم كه اون موقع فرماندار آستارا بود اومد و سفارشمو كرد و فرداش آزادم كردن ظاهرا طرف رو هم راضي كرده بود كه از شكايتش بگذره به يكي از شاكيام + شاگرد قهوه چي ديه دادم بعدا . بابام هم هنوز از اين ماجرا بويي نبرده

    نتيجه اخلاقي : همينجوري براي هركسي دلتون نسوزه و منطقي باشين تا از احساسات انسان دوستانتون سوء استفاده نكنن .
    بابا ایول....

    داستان کوتاهی بود واسه خودش

    منم نوجوون بودم همینجوری بودم... سرم کلا رفت بدجور...

    بعدها یه سری ساعت ۳ بعد از نصف شب رفته بودم دکتر.. دم در دکتر یه مرد جوون با یک زن و یک بچه دم در درمانگاه وایساده بودن... اومدن جلو گفتن که ما غریبه ایم و ۱۰ تومن بده ما بریم شهر خومون...

    منم که گوشی دستم بود.. یه خورده ابراز همدردی کردم و گذاشتم رفتم.. پشتم هم نگاه نکردم

    کلا به آدمی که اینطوری میگه پول بدید ما بدبختیم فلانیم... به هیچ وجه اعتماد نکنید.. یا طرف معتاده یا دزد و لاغیر..

  10. 9 کاربر از s_paliz بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #57
    پروفشنال moh72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    اردبیل
    پست ها
    742

    پيش فرض

    اقا داستانت خیلی باحال و اکشن بود
    یه تجربه که البته مال خودم نیست مال یکی از نزدیکانه:هیچوقت قبل از اینکه که کسی از شما کاری رو نخواسته انجامش ندین چون هم ارزش کارتون پایین میاد هم اگه زیاد از این کارا بکنین طرف فک میکنه وظیفتون رو دارید انجام میدید

  12. 14 کاربر از moh72 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #58
    پروفشنال samadsam's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    937

    پيش فرض

    پیشرفتت رو در دید دیگران کوچیک بشمار . تا چاهی پیش پات نباشه

    به شانس اعتقاد نداشته باش (از یه در می گیره از 100 تا میده)

    تجربه من

  14. 3 کاربر از samadsam بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #59
    کـاربـر بـاسـابـقـه D o l f i n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    NET
    پست ها
    3,094

    پيش فرض

    منو چند تا تجربه
    1 هیچ وقت زود در مورد چیزی یا کسی قضاوت نکنید
    2 ارزش کاری رو که برای کسی انجام میدید رو بدونید یا به عبارتی ارزش کارتون رو پایین نیارید حتی واسه اقوام و نزدیکان
    3 مواظب باشید حتی به نزدیک ترین دوستتون همه اسرارتون رو نگید (زیاد سفارش شده ولی اغلب گوش نمیدن)
    فعلا همین

  16. 12 کاربر از D o l f i n بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #60
    آخر فروم باز بی باک بی بال's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    جهنم
    پست ها
    2,654

    پيش فرض

    همیشه وقتی به طرف عقب میری پشت سرت بپا یه دفع دید رقت توی زیر زمین دست شکست

  18. 2 کاربر از بی باک بی بال بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •