تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 3 اولاول 123 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 29

نام تاپيک: ₪₪₪ مقالات حقوقی ₪₪₪

  1. #11
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    صلاحیت اداره ثبت در رسیدگی به افراز املاک

    به خاطر دارم در دوران دانشجویی یکی از اساتید معروف ـ که هم اکنون نیز در قید حیات می باشند ـ وارد کلاس شده و با خطی بزرگ در روی تخته مرقوم فرمودند پرونده افراز را به عنوان وکیل خواهان در اداره ثبت نمی پذیریم و از همه دانشجویان خواستند تا این جمله را در جزوه خود یادداشت نمایند. از آنروز تا اواخر سال گذشته ـ که مقاله ای رادر شماره ۴۵ نشریه محترم کانون وکلای اصفهان تحت عنوان لزوم ایجاد وحدت رویه در باب افراز به چاپ رساندم – چهارده سالی می گذرد و اکنون علت پند استاد را درک می نمایم . در مقاله منتشره نگارنده در حد امکان در خصوص لزوم تقدیم دادخواست و قطعی بودن دستور افراز و برداشت های متفاوت محاکم از این موضوع سخن به میان آورد . اما ظاهرا موضوع تهافت رویه به دادگاهها ختم نشده و متاسفانه ادارات ثبت نیزدر این خصوص رویه های متفاوتی دارند .

    این سلیقه ای عمل کردن از یک نقشه بردار به یک نقشه برداردیگر و از یک نماینده ثبت به نماینده دیگر موجب گردیده به رغم روح ساده و گویای قانون ، موضوع افراز در ادارات ثبت تبدیل به یکی از زمانبرترین و طولانی ترین پرونده ها گردد و این در حالی است که هر روزه با گسترش روز افزون آپارتمان نشینی و قلت مساحت منازل از یک طرف و خرید مشاعی املاک به جهت توان مالی کم مردم ، احتمال افزایش درخواست های افراز را پیش رو خواهد داشت که می بایست با تجدید مقررات و نگاهی نو به آن راه را برای متقاضیان افراز تسهیل نماییم. در این مقاله ما بر آنیم تا در خصوص صلاحیت اداره ثبت در خصوص رسیدگی به افراز و امکاناتی که اداره ثبت در برابر موانع احتمالی میتواند از آن بهره جوید ، بحث و بررسی اجمالی نماییم .

    لازم به یاد آوری است که تا سال ۱۳۵۷ افراز املاک در صلاحیت دادگاههای عمومی (حقوقی دو) قرارداشت در سال۱۳۵۷ به سبب اینکه رسیدگی به امر افراز در دادگاهها تابع تشریفاتی طولانی بود و این امر سبب طولانی شدن مراحل افرازگشته ونهایتا شرکای مشاعی را در وضعیت نامطلوب اشاعه باقی می گذارد قانون افرازو فروش املاک مشاع در مورخ ۲۲/ ۸/ ۵۷ به تصویب رسیده و آئین نامه اجرائی آن نیز در بیستم اردیبهشت ماه سال پنجاه هشت به تصویب وزارت دادگستری رسید . طبق ماده یک این قانون افراز املاکی که جریان ثبتی آن به پایان رسیده (۱) اعم از اینکه در دفتر املاک ثبت شده و یا نشده باشد ،به عهده واحد ثبتی محول محل وقوع ملک محول گردید (۲) اما به سبب رعایت حقوق اقشار خاص و برخی مقررات موجود به طور کامل این صلاحیت از محاکم سلب نگردیده و در سه مورد محاکم مجاز به انجام افراز می باشند :

    ▪ اول اینکه با توجه به اینکه تصمیم مسئول واحد ثبتی یک تصمیم اداری است به شرکاء مشاعی این حق داده شده تا ظرف مهلت قانونی بتوانند در دادگاه عمومی به تصمیم واحد ثبتی اعتراض نمایند .

    ▪ دوم موردی که جریان ثبتی ملکی به پایان نرسیده است .

    ▪ سوم زمانی که بین شرکای مشاعی محجوری وجود داشته باشد که در خصوص مورد اخیر به استناد رای وحدت رویه شماره۲۹/۵۹-۱۵/۱/۱۳۶۰ و ماده ۳۱۳ از قانون امور حسبی دادگاه اقدام به تقسیم خواهد نمود . البته موارد دیگری نیز وجود دارد که دادگاهها در مقام افراز اقدام می کنند مانند : پرونده های تقسیم ترکه به شرطی که در میان اموال متوفی مال منقولی وجود داشته باشد .صرف نظر از موارد فوق الذکر در خصوص املاک اصل بر صلاحیت اداره ثبت محل وقوع ملک می باشد .

    حال که دیدیم در امر افراز اصل بر صلاحیت ادارات ثبت است باید منظور و نظر مقنن را در خصوص صلاحیت تعریف نماییم. صلاحیت در لغت به معنی شایستگی معنی شده است . در ترمینولوژی حقوقی در ذیل تعریف صلاحیت آمده است : عبارت است از اختیار قانونی یک مامور رسمی برای انجام پاره ای از امور مانند صلاحیت دادگاهها و صلاحیت مامور دولت در تنظیم سند رسمی . به عبارتی دیگر می توان چنین گفت که صلاحیت همانا امکانی است برای انجام دادن عملی و یا نهی از آن . در مقررات موضوعه و عرف حقوقی منظور از صلاحیت امکان رسیدگی ، اظهار نظر در خصوص یک مسئله می باشد . فلذا منظور از صلاحیت یک دادگاه امکان رسیدگی و صدور حکم نسبت به یک موضوع می باشد . فلذا از آنجا که مقنن کاری عبث انجام نمی دهد سلب هر گونه مجوز لازم و یا اختیار لازم از مرجع صلاحیت دار در راستای رسیدگی به مسئله بر خلاف نظر مقنن خواهد بود . درنتیجه بنابر قاعده معروف ـاذن در شی اذن در لوازم آن می باشدـ مرجع صلاحیت دار برای انجام ماموریت خود حق توسل به کلیه اقدامات قانونی لازم را در چهارچوب قانونی خواهد داشت . موید مطلب قسمت اخیر ماده یک قانون افراز و فروش املاک مشاع بوده که مقرر می دارد اداره ثبت با رعایت کلیه قوانین و مقررات ملک مورد تقاضا را افراز می نماید .

    فلذا از مجموع این ماده و کلیت قانون چنین استنباط می گردد که اداره ثبت با کلیه اختیارات لازم مکلف است به درخواست های افراز رسیدگی و تصمیم خود را اعلام نماید و تنها در یک مورد استثنا حق دارد از رسیدگی به افرازخودداری نموده وآن همانا موضوع تبصره ذیل ماده یک بوده که مقرر می دارد درمواردی که برای ملک سند معارض صادره شده تا زمان رفع تعارض اقدام به افراز نخواهد شد .

    برای انجام عملیات افراز بنا بر روش معمول بدوا متقاضیان با مراجعه به قسمتی از اداره مربوطه با خرید برگه هایی شبیه به دادخواست ، درخواست خود را به رئیس اداره تقدیم می نمایند (۳) رئیس اداره ثبت پس از وصول درخواست متقاضی افراز ، ضمن دستور بر ثبت تقاضا ، بر اساس مقررات قانون افراز و فروش املاک مشاع موضوع را به نماینده اداره ثبت ارجاع و نماینده مربوطه به بررسی پایان یافتن جریان ثبتی و اخذ گواهی های لازم از دفتر بایگانی ، املاک و بازداشتی پرداخته وسپس موضوع را به رئیس واحد ثبتی گزارش می نماید. پس از قرائت گزارش نماینده ثبت و اطمینان از پایان یافتن جریان ثبتی و عدم وجود سند مالکیت معارض ، رئیس واحد ثبتی موضوع را به نقشه بردار ( مهندس) اداره ثبت ارجاع و نامبرده طبق ماده ۳ آئین نامه اجرایی کلیه شرکا را جهت انجام افراز دعوت می نماید .

    قبل از طرح سئوالات و پاسخ بدانها نکاتی را خاطر نشان می سازد . اکثریت قریب به اتفاق کسانی که جهت افراز املاک به ادارات ثبت مراجعه می نمایند کسانی هستند که با شرکای خود دارای اختلاف می باشند و احتمالا راههای مسالمت آمیز را رفته و نتیجه ای حاصل ننموده اند . بنابراین عموما یا دارای سند مالکیت نیستند چرا که این اسناد غالبا وراثتی بوده و در ید یکی از وراث قرارداشته و یا اسناد متحد بوده که معمولا در ید یکی از شرکا می باشد . از طرفی شریک دیگرکه مخالف افراز و یا فروش بوده به طور عرف از هرگونه کارشکنی درراستای جلوگیری از امر افراز و یا فروش دریغ نخواهد ورزید . فلذا با عنایت به روح قانون و سبب ایجاد صلاحیت از مراجع قضائی به اداره ثبت که همانا سرعت بخشیدن به افراز بوده می بایست با مسائل ذیل برخورد وسئوالات را پاسخ داد . سئوالات طرح شده همگی ناشی از رویه های مختلف ادارات ثبت بوده که ذیلا بدان اشاره می گردد .

    ۱) آیا لزومی دارد متقاضی افراز در هنگام درخواست افراز دارای سند مالکیت رسمی بوده و آنرا ارائه نماید؟

    ۲) به فرض مثال در شهری مانند تهران با توجه به ضوابط شهرسازی ، افراز املاک دارای حد نصابی مشخص بوده و خارج از حد مذکور قابل افراز نمی باشد . بر اسا س این ضوابط و ملاک ها ، اکثریت قریب به اتفاق آپارتمانها به جهت قلت مساحت و وضعیت استقرار قابل افراز نبوده و اراضی نیز با توجه به قرار گرفتن در مناطق مختلف غیر قابل افراز می باشند . مثلا در منطقه یک و سه و چهار تهران املاک زیر چهار هزار متر قابل افراز نمی باشند ، آیا تعیین وقت برای رسیدگی به افراز مثلا یک آپارتمان هفتاد متری که داری چهار شریک مشاعی است لزومی دارد یا خیر ؟

    ۳) آیا دعوت از شرکاء مشاعی ضروری است و اگر پاسخ مثبت است تشریفات این دعوت و ابلاغ اوراق تابع چه مقرراتی خواهد بود ؟

    ۴) اگر متصرف ملک که ممکن است خوانده افراز و یا شخص ثالثی باشد ، مانع ورود مامورین اداره ثبت به داخل ملک گردد تکلیف چیست ؟ آیا اداره ثبت باید تا رفع مانع عملیات افرازی را متوقف نماید و یا میتواند با درخواست از مامورین نیروی انتظامی وارد محدوده ملک گردیده و عملیات افرازی را انجام دهد ؟

    ۵) آیا ادارات ثبت درصورت اتخاذ تصمیم مبنی بر عدم امکان افراز مکلفند تصمیم را به شرکا ابلاغ نمایند ؟

    در خصوص سئوال اول باید گفت با توجه به اینکه ماموریت اصلی نماینده ثبت رسیدگی به جریان ثبتی ملک بوده و نهایتا گزارش خود را با اخذ گواهی های لازم از سه دفتر بایگانی ، املاک و بازداشتی ارائه می نماید به نظر میرسدلزومی به ارائه سند مالکیت نباشد . النهایه درمواردی که ملک وراثتی است می توان خواهان را ملزم به ارائه رونوشت حصر وراثت نمود . فلذا به نظر میرسد رویه ای که در ادارات ثبت در خصوص لزوم ارائه سند مالکیت وجود دارد با روح قانون هماهنگی نداشته و ادارت ثبت مجوزی ندارند تا عملیات افرازی را موکول به اخذ سند مالکیت و جری تشریفات مربوطه نمایند .

    در خصوص سئوال دوم یعنی لزوم بازدید از ملک به نظر می رسد نفس این بازدید مخصوصا در خصوص اراضی و مستغلات به جهت انطباق اسناد با وضعیت موجود ضروری باشد . هر چند این مسئئله در قانون مورد اشاره قرار نگرفته و در ماده سه آئین نامه اجرائی لحاظ گردیده است .اما در مورد آپارتمانها به نظر می رسد با توجه به وجود پایان کار لزومی بربازدید نباشد . البته اطلاق قانون در حال حاضر مانع بوده که می طالبد با توجه به اینکه نقشه های آپارتمانها در ادارات ثبت موجود بوده مقررات در خصوص آپارتمانها تغییراتی داشته باشد .

    در پاسخ به سئوال سوم بدوا لازم است اشاره ای به مقررات موجود داشته باشیم . در قانون افراز و فروش املاک مشاع اشاره ای به لزوم تعیین وقت و دعوت از شرکای مشاعی نگردیده است . اما در ماده سه از آئین نامه قانون مقررگردیده است :

    (پس از تایید اینکه جریان ثبتی ملک خاتمه یافته و ملک دارای سند مالکیت معارض نمی باشد .سئول واحد ثبتی به نقشه بردار ماموریت می دهد که با دعوت و حضور متقاضی و سایر شرکاء و نماینده ثبت محل را معاینه و با توجه به سوابق ثبتی و تصرفات و رعایت حقوق آنان نقشه ملک مورد افراز را ترسیم و به امضاء نماینده ثبت و کلیه شرکاء می رساند)

    در پاسخ به سئوال سوم با توجه به نص آئین نامه کمی دچار تردید می گردیم . چرا که در ماده ششم از آئین نامه اجرائی به جهت اهمییتی که تصمیم واحد ثبتی در خصوص افرازو یا عدم افراز یک ملک داشتهلزوم ابلاغ آنرا به شرکاء مورد تاکید ودر تبصره ذیل طریقه ابلاغ را مطابق با مقررات ابلاغ در آئین نامه اسنادرسمی لازم احصا نموده است . فلذا از آنجا که مفاد یک تبصره به اصل ماده باز می گردد به نظر می رسد دعوت از شرکاء تابع مقررات فوق نبوده و یک دعوت عادی باشد . هر چند ادارات ثبت در خصوص تشریفات دعوت نیز به ماده مذکور استناد و دعوت از شرکا نیزتوسط مامورین ابلاغ صورت گرفته و الحق نیز چاره جز این نمی باشد . اما به نظر می رسد اگر مقنن آئین نامه چنین قصدی داشت ، می بایست در ماده ای جداگانه مقرر می داشت کلیه تشریفات ابلاغ و دعوت در این قانون تابع مقررات اسناد رسمی لازم الاجرا باشد . فلذا به نظر می رسد این سمت از آئین نامه نیز اصلاحات لازم را می طلبد . ضمن اینکه نظراتی در خصوص لزوم ابلاغ واقعی به شرکاء غایب نیز وجود دارد که با توسل به آنها افراز ساده یک آپارتمان کوچکـ که از همان بدو مشخص است که منجر به صدور نظریه عدم امکان افراز خواهد شدـ ماهها در اداره ثبت به طول خواهد انجامید .

    در خصوص سئوال چهارم نگارنده با روش های متعددی در ادارات ثبت برخورد نموده است . به عنوان مثال در یک مورد انجام عملیات افرازی و عدم مجوز شریک متصرف جهت ورودبه ملک ، رئیس اداره ثبت…. در ذیل گزارش نقشه بردار چنین مرقوم داشتند که تارفع مانع انجام عملیات افراز مقدور نیست و خواهان افراز را به طرح شکایت در دادگستری جهت رفع مانع ارشاد نمودند . در همان اداره و در پرونده دیگر به اصرار بنده با نامه ای به رئیس مجتمع قضائی منطقه نوشته و از ایشان به عنوان دادستان وقت (۴) درخواست نیروی کمکی نمودند و رئیس مجتمع قضائی نیز طی نامه ای خطاب به کلانتری منطقه از ایشان خواستند تا در موعد انجام عملیات افراز با رعایت مقررات به ملک وارد و مامورین اداره ثبت را یاری نمایند .

    در این خصوص به نظر میرسد با توجه به کلیات اشاره شده از جمله به دلالت قسمت اخیر ماده یک قانون که مقرر می دارد واحد ثبتی با رعایت کلیه قوانین و مقررات ملک مورد تقاضا را افراز می نماید اقدام دوم اداره ثبت به جهت اینکه اداره ثبت دارای صلاحیت کامل جهت رسیدگی به امر افراز بوده هم با مقررات منطبق بوده و هم با عدالت و انصاف نزدیکتر است . فلذا متوقف نمودن امر افراز و ارشاد افراد به طرح دعوی رفع تصرف و یا خلع ید فاقد وجهه قانونی است . چرا که اصولا متقاضیان افراز کسانی هستند که با شرکای مشاعی خود داری اختلاف بوده و به دلائل گوناگون قصد دارند از وضعیت اشاعه رهایی یابند . این موضوع حتی در مورد اشخاص ثالث که متصرف ملک بوده و مدعی حقی باشند نیز تسری داشته و النهایه مدعی حق می تواند پس از ورود مامورین اداره و انجام بازدید ، با مراجعه به دادگستری اقامه دعوی نماید . اما مامورین اداره ثبت نیز نمی توانند به صرف عدم امکان ورود درخواست متقاضی را متوقف و وی را مجبور به طرح دعوی در دادگستری نمایند .

    در پاسخ به سئوال پنجم باید گفت به صراحت و اطلاق ماده ۶ آئین نامه اجرائی مبنی بر لزوم ابلاغ تصمیمات واحد ثبتی به کلیه شرکاء مشاعی شکی نیست که ادارات ثبت درکلیه موارد ملزم به ابلاغ تصمیمات خود به کلیه شرکاء مشاعی می باشند اعم از اینکه نتیجه منجر به افرازو یا عدم امکان افرازپلاک گردیده باشد . توضیحا اینکه اداره حقوقی قوه قضائیه در ۴۷۶۰/۷ مورخ ۱۹/۱۰/۸۷ نظری مخالف بر این نظر اعلام نموده است ( ۵ ) در این نظریه بر پایه توسل به قید در صورتیکه ملک قابل افرازباشد آمده در مواردی که ملک قابل افراز نیست لزومی به ابلاغ تصمیم واحد ثبتی به سایر شرکاء وجود ندارد و این در حالی است که قید فوق به ضمیمه نمودن فتوکپی نقشه افرازی بازمی گردد ونه کلیت ماده . فلذا مقنن چنین مقرر نموده تصمیم واحد ثبتی باید به کلیه شرکاء به ضمیمه صورت مجلس ابلاغ و در صورتیکه ملک قابل افرازباشد یک رونوشت نیز از نقشه افرازی ضمیمه تصمیم گردیده و به کلیه شرکا ابلاغ گردد .

    در پایان ذکر این مطلب را لازم به ضروری می دانم که با توجه تغییر الگوی مسکن و روند رو به رشد درخواست های افرازو همچنین جلوگیری از سلیقه ای عمل نمودن واحد های ثبتی، لزوم بازنگری دقییق و صریح در مقررات قانونی وآئین نامه اجرائی قانون به جهت ایجاد رویه واحد ضروری می باشد.

    محمد رضا سماواتی پور
    وکیل دادگستری – تهران
    پی‌نوشت‌ها:
    ۱) منظور از پایان یافتن جریان ثبتی این است که آگهی های نوبتی منتشر و مهلت اعتراض به آنها منقضی شده باشد . به عبارتی انجام عمل تحدید حدود و پایان یافتن مهلت اعتراض .
    ۲) ماده یک قانون افراز و فروش املاک مشاع۲۲/۸/۵۷
    ۳) این اقدام که در اولین مرحله در اداره ثبت صورت می پذیرد هرچند در ظاهر فاقد مشکل می نماید اما کاملا بر خلاف قانون می باشد . چرا که
    ـ اولاً: درلفظ قانون از کلمه درخواست استفاده شده و تقدیم دادخواست که از اوراق متحد شکل و بهادار بوده فقط در مراجع قضائی معتبر بوده و برخلاف مقررات می باشد .
    ـ ثانیا: هزینه این برگه که علی الظاهر ۵۰۰ ریال و معادل قیمت کپی آن می باشد برخلاف مقررات قانون نحوه وصول درآمد های دولت بوده و فاقد محمل قانونی است .
    ۴) طبق مقررات قانون دادگاههای عام مصوب سال ۷۳
    ۵) جهت مشاده نقد این نظریه ر.ک . به مجله شماره ۲۰۴-۲۰۵ کانون وکلای مرکز- آقای فیروز فقیه نصیری

    محمد رضا سماواتی پور
    وکیل دادگستری – تهران

  2. #12
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    تعدد زوجات در حقوق ایران

    جوامع بشری در گذر زمان دچار دگرگونی شده، ضمن فراز و نشیبهای بسیار راه تکامل میپیمایند. حقوق هم به تناسب آن متحول شده و در هر عصری متناسب با شرایط و اوضاع و احوال آن عصر چهره جدیدی به خود میگیرد. حقوق زنان نیز که بازتابی از سنتها، نگرشها و اوضاع و احوال حاکم بر هر جامعه است، همواره در تحول و دگرگونی بوده است.



    اما قاعده کلی در تحول حقوق زنان این بوده است که تغییرات این حوزه از حقوق، حالتی مثبت و روندی رو به جلو داشته است.

    مساله تامین حقوق زنان و اصلاح یا وضع قوانین در این خصوص از مدتها پیش در کشورهای دیگر مطرح بوده است چرا که بسیاری از مقررات و قوانین قبلی حاکم بر جامعه مبتنی بر تفکر مردسالارانه یا ضعیف بودن زن و در حاشیه گذاردن وی تدوین یافته است.

    پیشرفت جوامع و بهبود وضعیت اقتصادی، بالا رفتن سطح رفاه خانوادهها، رشد فرهنگی و نیز افزایش سطح آگاهی و بیداری زنان و به تبع آن حرکتها و جنبشهای زنان از عوامل مهمی بوده که سبب گشته است حقوق زن و مرد روی به تعادل نهد. در این میان نقش سازمانها و نهادهای بینالمللی را نباید نادیده انگاشت.

    اکنون حقوق زنان پیوندی سخت و ناگسستنی با حقوق بشر یافته است و تبعیض میان حقوق زن و مرد و بیتوجهی به حقوق زنان میتواند عنوان مخالف و ناقض حقوق بشر به یک کشور دهد و حیثیت و اعتبار بینالمللی آن را خدشهدار سازد.

    جنبش زنان و حرکتهای اصلاحطلبانه در جهت تغییر قوانین و مقررات حقوقی در کشورهای مختلف به دوگونه تجلی یافت: این گامها در کشورهای غربی از جهت زمانی زودتر شروع شد و با قدرت بیشتری تداوم یافت .

    در کشورهای دیگر حرکتهای نوگرایانه دیرتر شروع شد و با التهاب و فشار کمتری جریان پیدا کرد و به دلیل مقاومت و قدرت طرفداران وضع موجود و نیز احترام زیاد سنن و آداب نزد تودهها، تحولات به کندی صورت گرفت. با این حال کمتر کشوری را مییابیم که حقوق زنان در کوره زمان دستخوش تحول نشده و اصلاحات و اقدامات مثبتی در جهت حمایت از حقوق زنان صورت نگرفته باشد.
    در کشورهای اسلامی نیز اقدامات زیادی را در خصوص تغییر موقعیت حقوقی زنان شاهدیم. در این میان بعضی از کشورها به دلیل اینکه شرع را مانع اصلاحات میدیدند، آن را کنار گذاشته و انجام اصلاحات موردنظر را سرلوحه کار خود ساختند.

    بعضی دیگر راه میانهای را در پیش گرفتند و چنان کردهاند که هم حقوق زنان تا حد ممکن تامین شود و هم ادعای مخالفت با شرع را از اصلاحات صورت گرفته دور سازند.

    اینان در این راه گاه فتوای مرسوم و معتبری را که سالها حاکم بوده است رها و به گزینش رای مناسب با مقتضیات زمان پرداختند گاه نیز تفسیر جدیدی از متون دینی ارائه دادند، در این مقاله موضوع بحث مادر حقوق خصوصی و (تعدد زوجات) محدود به حقوق مدنی خواهد بود.

    در روزگاران گذشته به جوامعی برمیخوریم که عنوان <انسان> بر زن اطلاق نمیکردند و او را شیء قابل تملکی میدانستند که فقط برای آسایش و راحتی مرد آفریده شده است. هرچند در لابهلای صفحات تاریخ، استثنائا به زمانها و جوامعی میرسیم که زن اندکی قدر و منزلت یافته و عنوان انسانی خود را به دست آورده، اما در هر حال قاعده و اصل کلی این بود که همیشه به زن به عنوان موجودی پست و پایینتر از مرد نگریسته شده است.

    وضعیت اسفبار حقوق زنان در تمام جوامع باستانی وجود داشته و مختص غرب یا شرق نیست. به عنوان مثال ،در یونان زن شخصیت حقوقی نداشته و شوهر میتوانسته زن خود را به هر که بخواهد قرض دهد. در کتاب مدلهای دموکراسی میخوانیم که <دموکراسی باستان دموکراسی پدرسالارانه بود، زنان هیچگونه حقوق سیاسی نداشتند و حقوق مدنی آنها نیز شدیدا محدود بود.

    در روم قدیم نیز که به همراه یونان منشا تمدن اروپایی را تشکیل میدهد منزلت زن از قاعده کلی استثنا نبوده است.

    تمام افراد خانواده اعم از پسر و دختر مادر طوری تحت اطاعت پدر قرار گرفته بودند که تعیین کلیه مقدرات حتی مرگ و زندگی آنها به دست پدر بوده، پدر میتوانسته تصمیم بگیرد که فرزند جدیدالولاده باید بمیرد...

    همچنین پدر حق داشته به حیات هریک از اعضای خانواده مخصوصا زن خود خاتمه دهد یا در جای دیگری میخوانیم که دختران و زنان در حقوق روم قدیم مطلقا دارای شخصیت حقوقی نیستند.

    در ایران باستان نیز حقوق و مقام زن چنین بوده است؛ مثلا امپراتوری ساسانی بنا بر قوانین متداول از قدیم، زن شخصیت حقوقی نداشت؛ یعنی شخص فرض نمیشد، بلکه چیزی که میتوانست از آن کسی و حق کسی شناخته شود به شمار میرفت. به طور خلاصه زن دارای حقوقی نبود و از هر لحاظ تحت سرپرستی و قیومیت رئیس خانوار که تکخدای (کدخدای) نامیده میشد قرار داشت. چنین وضعیتی برای زنان در تمدنهای باستانی دیگر همچون بابل، آشور، هند، چین و غیره نیز حاکم بوده است که نابرابری و تفاوت بسیار زیاد حقوق و قدرت زن و مرد را در دنیای قدیم به نمایش میگذارد.

    ● تعدد زوجات
    تعدد زوجات ریشه تاریخی بسیار قدیمی دارد و از دورانهای بسیار گذشته وجود داشته است. ویل دورانت از نویسندگانی است که محیط طبیعی و اقتضائات زندگی آن روز را علت تعدد زوجات دانسته و بارها نظر خود را تکرار کرده است و وی در کتاب تاریخ تمدن مینویسد <عللی که سبب پیدایش عادت تعدد زوجات در اجتماعات ابتدایی گشته فراوان است.

    به واسطه اشتغال مردان به جنگ و شکار، زندگی مرد بیشتر در معرض خطر بوده و به همین جهت مردان بیشتر از زنان تلف میشدند. بیشک تعدد زوجات در اجتماعات ابتدایی امر مناسبی بوده، زیرا عدد زنان بر مردان فزونی داشته است> و رواج تعدد زوجات میان پارسها را چنین توجیه میکند که در یک اجتماع که اساس آن بر سپاهیگری و نیروی نظامی قرار دارد، احتیاج به آن هست که هرچه ممکن است تعداد فرزندان زیادتر شود.به هر حال چند زنی از مدتها قبل از ظهور اسلام رایج بوده است و این رسم در میان اعراب نیز سنت دیرینه بوده است.

    قانون مدنی مصوب ۱۳۱۳ به پیروی از فقه امامیه تعدد زوجات را مجاز دانسته بود. هر چند که در هیچ مادهای بدین مطلب تصریح نشده بود اما از چندین ماده میتوان دریافت که ازدواج مجدد مرد قانونی است و مرد میتواند زنان متعدد بگیرد.

    در ماده ۹۰۰ قانون مدنی آمده است <فرض دو وارث ربعترکه است ۱ - ... ۲- زوجه یا زوجهها در صورت فوت شوهر بدون اولاد> واژه زوجهها در این ماده بیانگر قانونی بودن جمع چند زن میباشد.این واژه درماده ۹۴۲ ق.م تکرار شده است. در این ماده صراحتا اصطلاح تعدد زوجات به کار رفته است: <در صورت تعدد زوجات، ربع یا ثمن ترکه که تعلق به زوجه دارد بین همه آنها بالسویه تقسیم میشود.

    ماده ۱۰۳۴ ق.م نیز مقرر میدارد <هر زنی را که خالی از موانع نکاح باشد میتوان خواستگاری نمود.> در این ماده و مواد دیگر قانون مدنی اشارهای به منع ازدواج مرد نشده است و مرد میتواند از هر زنی که از موانع نکاح خالی باشد، خواستگاری نماید.

    ماده ۱۰۴۸ ق.م نیز تایید دیگری بر قانونیبودن چند زنی است: <جمع بین دو خواهر ممنوع است اگر چه به عقد منقطع باشد> مفهوم مخالف این ماده این است که جمع بین دو زن که نسبت خواهری بین آنها نباشد، ممنوع نیست.
    سرانجام ماده ۱۰۴۹ ق.م مقرر میدارد <هیچ کس نمیتواند <دختر برادر زن یا دختر خواهرزن خود را بگیرد، مگر با اجازه زن خود.

    موارد فوق حاکی از قانونی بودن تعدد زوجات و عدم منع آن در قانون است. هر چند در قانون مدنی و قوانین دیگر، حدود اختیار مرد در تعدد زوجات معین نشده بود اما با تبعیت از قرآن کریم و فقهای امامیه عرف و عادت جامعه ما این حدود را منحصر به زن میکرد و مرد را مجاز نمیدانست که بیش از چهار زن به عقد دائم در اختیار خود بگیرد.

    ● تعدد زوجات در قانون حمایت خانواده سال ۱۳۴۶
    تا سال ۱۳۴۶ نظام تعدد زوجات در حقوق ایران بیهیچ قیدی کاملا مجاز بود. مرد میتوانست تا چهار زن به نکاح دائم به عقد خود درآورد بیآنکه مرجعی درخصوص قدرت اجرای عدالت که قرآن کریم بدان تصریح کرده بود تحقیق نماید.
    نخستین تحول قانونی در این خصوص توسط قانون حمایت خانواده سال ۱۳۴۶ ایجاد شد. تا این زمان مرد در گرفتن زنان متعدد اختیار تام داشت و هموبود که خود داشتن یا نداشتن قدرت اجرای عدالت را احراز میکرد و در واقع بیهیچ تحقیقی، به صرف اراده میتوانست تجدید فراش نماید.

    سوءاستفاده برخی مردان از این آزادی قانونگذار را به واکنش واداشت و سبب شد که قانونگذار بیآنکه تعدد زوجات را ممنوع سازد آن را تحت نظارت مرجع قضایی قرار دهد و تحقیق درباره قدرت اجرای عدالت را به دادگاه واگذار نماید.
    در ماده ۱۴ این قانون آمده بود: <هرگاه مرد بخواهد با داشتن زن، زن دیگری اختیار نماید باید از دادگاه تحصیل اجازه بنماید.

    دادگاه وقتی اجازه اختیار همسر تازه خواهد داد که با انجام اقدامات ضروری و در صورت امکان تحقیق از زن فعلی، توانایی مالی مرد و قدرت او را به اجرای عدالت احراز کرده باشد.

    هرگاه مرد بدون تحصیل اجازه از دادگاه مبادرت به ازدواج نماید به مجازات مقرر در ماده ۵ قانون ازدواج مصوب ۱۳۱۰ - ۱۳۱۶ محکوم خواهد شد.

    لازم به ذکر است که مجازات موضوع ماده ۵ قانون ازدواج نیز ۶ ماه تا یک سال حبس میباشد.در دادن اجازه دادگاه، رضایت زن اول شرط نبود و دادگاه در صورت لزوم میتوانست بدون رضایت زن اول نیز اجازه دهد که مرد دوبار ازدواج نماید.هر چند در عمل دادگاهها به ندرت از اختیار خود در صدور اجازه استفاده میکردند. هرگاه ازدواج دوم مرد بدون رضایت همسر اول صورت گرفته بود او از این حق برخوردار بود که از دادگاه تقاضای صدور گواهی عدم امکان سازش برای طلاق نماید، این بود که زوج بدون رضایت زوجه همسر دیگری اختیار کرده باشد.

    بدین گونه، قانون حمایت خانواده سال ۴۶ ، از دیدگاه حقوق زنان گامی مثبت و ارزنده تلقی میگردید که تا حدی از اختیار مطلق مردان در تعدد زوجات کاست و مقام قضایی را برای اولین بار ناظر بر این امر قرار داد.

    ● قانون حمایت خانواده سال ۱۳۵۳
    دومین قانون حمایت خانواده، تغییرات اساسیتری درباره تعدد زوجات در بر داشت. برخلاف قانون پیشین که دخالت دادگاه را محدود به احراز توانایی مالی و قدرت اجرای عدالت نموده بود، قانون اخیر این امر را کافی ندانسته و مواردی را که مرد میتواند با داشتن زن، همسر دیگری اختیار نماید صریحا مشخص و محصور گردانیده است. نگارش قانون به گونه ای است که تصور میرود اجازه دادگاه فقط درباره زن دوم است و عقد کردن زن سوم و چهارم به هیچ وجه قانونی نمیباشد. به موجب ماده ۱۶ این قانون <مرد نمیتواند با داشتن زن همسر دوم اختیار کند مگر در موارد زیر:
    ۱) رضایت همسر اول
    ۲) عدم قدرت همسر اول به ایفای وظایف زناشویی
    ۳) عدم تمکین زن از شوهر
    ۴) ابتلای زن به جنون یا امراض صعبالعلاج موضوع بندهای ۵ و ۶ ماده ۸ ق حمایت خانواده
    ۵) محکومیت زن وفق بند ۸ ماده ۸ ق.ح.خ
    ۶) ابتلاء زن به هر گونه اعتیاد مضر برابر بند ۹ ماده ۸
    ۷) ترک زندگی خانوادگی از طرف زن
    ۸) عقیم بودن زن
    ۹) غایب یا مفقودالاثر شدن زن برابر بند ۴ ماده ۸

    رضایت همسر اول جزو یکی از مواردی است که مرد با وجود آن میتواند همسر جدید اختیار نماید. مطابق ماده ۱۷ قانون جدید حمایت خانواده برخلاف قبل، حتی اگر زن اول، خود رضایت داده باشد که شوهرش همسر دیگری اختیار نماید، میتواند از دادگاه تقاضای صدور گواهی عدم امکان سازش برای طلاق نماید.

    ● تعدد زوجات در وضعیت کنونی
    سرنوشت قانون حمایت خانواده درباره تعدد زوجات به طور دقیق مشخص نیست. در حالیکه هیچ متن قانونی آن را نسخ نکرده است اما دادگاهها از اجرای کامل مفاد آن خودداری می ورزند.

    البته مشکلات و موانع اقتصادی و عوامل دیگر سبب شده که در جامعه تعدد زوجات روز به روز در حال کاهش باشد عرف جامعه ما نیز دیگر اکنون به سختی آن را میپذیرد.

    با این حال چون تعدد زوجات عملا ضمانت اجرای کیفری ندارد و مردی را که ازدواج مجدد نماید نکاحش از نظر مدنی صحیح است و مجازات کیفری هم متوجه وی نمیگردد ممکن است باب سوءاستفاده مردان سست ایمان باز شود، دخالت قانونگذار با رعایت تمام جوانب قضیه لازم به نظر میرسد.

    ● محدودیت تعدد زوجات به موجب شروط ضمن عقد
    در عقدنامههای جدید نکاح، براساس تصمیمات شورای عالی قضایی (مصوبات مورخ ۱۹/۷/۶۱ و ۲۸/۶/۶۲ ) شروطی به چاپ رسیده است که در امضا و پذیرش آنها به زوجینی که عقد نکاح را منعقد مینمایند پیشنهاد شده است.
    در این شرط بیشتر حقوق زنان لحاظ گشته است و شاید اندیشه گنجاندن این شروط آن بوده است که آنچه به علت غیرشرعی بودن نمیتوانست شکل قانون به خود بگیرد در قالب شرط ضمن عقد صورت شرعی بگیرد.

    در عقدنامههای نکاح آمده است <ضمن عقد نکاح یاعقد خارج لازم زوج به زوجه وکالت بلاعزل با حق توکیل غیر داد که در موارد مشروحه زیر با رجوع به دادگاه و اخذ مجوز از دادگاه پس از انتخاب نوع طلاق خود را مطلقه نماید و نیز به زوجه وکالت بلاعزل با حق توکیل غیر داد تا در صورت بذل از طرف او قبول نماید.

    یکی از مواردی که زن میتواند حسب مورد تقاضای صدور اجازه طلاق نماید این است کهزوج همسر دیگری بدون رضایت زوجه اختیار کند یا به تشخیص دادگاه نسبت به همسران خود اجرای عدالت ننماید.

    بنابراین هرگاه این شرط به هنگام عقد ازدواج به امضای زوجین رسیده باشد زوج باید در اختیار نمودن همسر دوم رضایت زن اول خود را بدست آورد وگرنه او میتواند با مراجعه به دادگاه خود را مطلقه نماید و چون وکالت داده شده به وی، شامل وکالت در انتخاب نوع و همچنین وکالت در قبول بذل از طرف شوهر میباشد، زن میتواند طلاق خلع را بگزیند و زوج را از حق رجوع در زمان عده محروم نماید. شرط مذکور عام است و در تمام مواردی که زوج بدون رضایت زوجه، زن دیگری اختیار میکند، زوجه حق طلاق پیدا می کند.

    ● نگاهی به تعدد زوجات و محرومیتهای ایجاد شده در آن در حقوق کشورهای اسلامی
    تعدد زوجات در کشورهای اسلامی مدتها، آزاد و بدون قید و شرط بوده است و مرد هرگاه میخواسته، میتوانسته است زنان متعددی را به عقد خود درآورد. نخستین بار در دوره عثمانی بود که به سال ۱۹۱۷ تعدد زوجات تا حدی محدود شد. در این کشور بدون اینکه تعدد زوجات را ممنوع سازند بدین بسنده کردند که زن میتواند قانونا در قرارداد ازدواج خود شرط کند که چنانچه شوهرش همسر دیگری اختیار کند وی بتواند درخواست طلاق قضایی بنماید.پس از آن دیگر کشورهای اسلامی محدودیتهایی بر ازدواج دوباره مرد مقرر گردید اکنون تعدادی از این کشورها مقرر کردهاند که مرد تنها با اجازه دادگاه میتواند، قرارداد ازدواج مجدد منعقد نماید.

    در سوریه تنها <معیار مالی> پذیرفته شده است و مقرر شده که هرگاه بر دادگاه ثابت شود که مرد قادر به تامین مخارج دو همسر نیست میتواند از صدور اجازه برای ازدواج مجدد خودداری نماید.

    در عراق نه تنها باید شوهر صلاحیت مالی برای اداره بیش از یک زن را داشته باشد بایستی شوهر در ازدواج دوم منفعتی مشروع داشته باشد که منظور از این منفعت عمدتا ابتلای زن اول به نازایی یا بیماری است. گذشته از این اگر خوف از عدم اجرای عدالت وجود داشته باشد، تعداد زوجات مجاز نخواهد بود و احراز این امر با قاضی است.

    در مراکش ابتدا مقرر شد که زن حق دارد که هنگام ازدواج با شوهر خود شرط کند که در صورت ازدواج دوباره مرد وی حق طلاق داشته باشد.

    پس از آن در قانون حکم عامی گنجاندند که هرگاه بیمهرگونه بیعدالتی میان همسران برود، تعدد زوجات مجاز نخواهد بود و مقرر کردند که حتی جایی هم که زن اول هیچ شرطی راجع به این موضوع نکرده باشد، باز میتواند در صورتی که شوهرش زن دیگری اختیار کند به دادگاه مراجعه کند و هرگونه جبران زیان ناشی از این اقدام را خواستار شود. همچنین ازدواج دوم بدون اطلاع زن دوم، از زن داشتن شوهر منعقد نخواهد شد.

    در تونس تعدد زوجات به کلی ممنوع گشته است. اگر کسی در این کشور اقدام به ازدواج مجدد نماید علاوه بربطلان نکاح به حبس و جریمه یا یکی از این دو محکوم خواهد شد. مستند شرعی این ممنوعیت به نظر قانونگذار تونس آیه ۱۲۹ از سوره نساء است که به تصویری که از بیان آیه به عمل آمده میگویند اجرای عدالت بین زنان متعدد از دید شارع غیرممکن است و به همین دلیل ازدواج مجدد یا تعدد زوجات ممنوع و غیرشرعی گردیده است.

    ● تعدد زوجات در حقوق فرانسه
    یکی از موانع ازدواج در حقوق فرانسه که مبتنی بر اخلاق و نظم عمومی است، وجود عقد ازدواجی است که پیش از ازدواج دوم منحل نشده باشد. این اصل معروف به <تک همسری> است که از ماده ۱۴۷ قانون مدنی به وضوح برمیآید.

    این ماده مقرر میدارد <نمیتوان پیش از انحلال ازدواج اول، عقد دومی را منعقد نمود> اصل تک همسری عامتر از ممنوعیت تعدد زوجات است و ممنوعیت چند شوهری را هم در برمیگیرد.

    برخی از اساتید حقوق مدنی فرانسه از اصل فوق، یعنی از ممنوعیت نکاح قبل از انحلال عقد نخستین و به گونه دقیقتر ممنوعیت چند شوهری و چند زنی (تعدد زوجات) به عنوان یکی از پایههای تمدن اروپایی و یا به عنوان یکی از ارکان و مبانی جامعهغربی یاد کردهاند که ممنوع میسازد یک شوهر همزمان دو یا چند زن در اختیار داشته یا یک زن همزمان در عقددو یا چند مرد باشد.
    قانون برای اینکه این ممنوعیت را تضمین نماید و چند زنی و چند شوهری را از میان ببرد تمهیداتی را اندیشیده است. از سوی دیگر قانون، چند زنی با چند شوهری را جرم تلقی کرده و کسانی را که بدون انحلال ازدواج اول به انعقاد عقد دیگری مبادرت میورزند مجازات میکند. مجازات مرتکبین یک سال حبس و جریمه میباشد که علاوه بر زوجین مامور ثبت احوال هم که با آگاهی از وجود ازدواج اول اقدام به عقد مینماید مشمول چنین مجازاتی خواهد شد. این تدابیر سبب گشته که چند زنی یا چند شوهری در فرانسه بسیار کم اتفاق افتد.

  3. #13
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    حق دفاع در تحقیقات مقدماتى

    افراد با زندگى در اجتماع قسمت عمده حقوق و آزادى هاى خويش را از دست داده و توافق مى كنند با خوددارى از اعمال قدرت شخصى، حكومتى ايجاد شود تا در سايه نيروى عظيم آن، نظم و عدالت را در تمامى امور تجلى كند. بر همين اساس و به منظور جلوگيرى از تعرض و تجاوز قدرت خودساخته به آزادى هاى فردى، ضابطه اى به نام قانون پيش بينى مى شود. قانون و به طور اخص قانون اساسى تعيين كننده حقوقى است كه افراد براى خود حفظ كرده و در اعطاى قدرت به دولت آنها را استثنا كرده اند. از آن جمله است حق انتخاب وكيل و برخوردارى از توان و تخصص حقوقدانان در محاكم. تاكنون اقدامات گوناگونى در جهت محدود كردن اين حق انجام شده است. در مقطعى از زمان، به رغم وجود نص قانونى تصميم حاكم محكمه مانع حضور وكيل مى شد و در حال حاضر نيز قانون عادى حق مزبور را محدود، مقيد و مشروط كرده است. هنگامى كه شخصى متهم به ارتكاب جرمى مى شود، قوه حاكم با برخوردارى از امكانات قضايى و انتظامى و بهره مندى از افراد متخصص درصدد اثبات جرم و اعمال مجازات برمى آيد. حتى در فرض صحت ادعا و مجرم بودن شخص، عدالت ايجاب مى كند دو طرف دعوى از حقوق و امكانات مساوى برخوردار باشند.

    هم چنانكه دستگاه قضايى جهت اثبات جرم از پشتوانه عظيم دادستان، داديار، بازپرس و نيروهاى انتظامى بهره مى برد، متهم نيز بايد بتواند حقوقدانى متخصص و مستقل را در كنار خود داشته باشد تا با آگاهى از حقوق دفاعى بى هيچ گونه واهمه اى از قدرت مقابل، به رعايت قانون در دادرسى و حفظ حقوق خود دلگرم شود. در كشور ما حضور وكيل در مرحله تحقيقات مقدماتى تا قبل از اصلاحات سال ۱۳۳۵ در قانون آئين دادرسى كيفرى امكان نداشت. با اصلاحات صورت گرفته و در جهت تامين حقوق متهم، وكيل مدافع حق حضور در تحقيقات مقدماتى را پيدا كرد.

    پس از انقلاب و پيش بينى حق انتخاب وكيل براى طرفين دعوى در همه دادگاه ها، اميد آن بود جوانه تازه شكفته با كمك قوانين عادى و رويه قضايى به شاخه اى زيبا و پربار بر درخت تنومند دستگاه قضايى تبديل شود.اما با تفسير لغوى اصل ۳۵ قانون اساسى حضور وكيل صرفاً ناظر به دادگاه اعلام و تحقيقات مقدماتى از اصل مذكور خارج شد. با تشكيل دادگاه هاى عام و انجام تمامى اقدامات ضرورى از بدو تا ختم دادرسى به وسيله حاكم دادگاه نيز توجهى به اصل و حتى تفسير صورت گرفته نشد. در سال ۱۳۷۸ كه قانون آئين دادرسى كيفرى تصويب شد.

    توقع آن بود متناسب با جوامع پيشرفته امروزى، شهروندان از حقوقى مترقى تر از قبل برخوردار شوند، اما نه تنها اقدامى در اين زمينه انجام نشد بلكه با قيودى كه در تبصره ماده ۱۲۸ آورده شد حقوق متهم و حضور وكيل در مرحله تحقيقات مقدماتى بيش از پيش محدود شد. «در مواردى كه موضوع جنبه محرمانه دارد يا حضور غيرمتهم به تشخيص قاضى موجب فساد گردد و در جرايم عليه امنيت كشور حضور وكيل با اجازه دادگاه خواهد بود.»در حالى كه وكيل نيز همانند قاضى و بازپرس يا داديار پس از احراز شرايط و صلاحيت و ياد كردن سوگند موفق به كسب پروانه وكالت مى شود و در اين راه علاوه بر مسئوليت هاى مدنى و كيفرى، سخت ترين و منظم ترين مجازات هاى انتظامى نيز بروظايف شغلى آنها حاكم است تا جايى كه افشاى اسرار موكل مجازات انتظامى درجه ۵ (ممنوعيت از ۳ ماه تا ۳ سال) را در پى دارد، حال چگونه است كه چنين فردى «غير» محسوب و حضورش در جرايم محرمانه- كه اساساً تعريفى از اين گونه جرايم در قانون نداريم- ممنوع مى شود و يا در حالتى دور از ذهن تر، حضورش «موجب فساد گردد»؟!

    در عصرى كه قاضى و وكيل به دو بال فرشته عدالت تعبير مى شوند تعجب آور است كه چگونه وجود يك بال عدالت گسترى، موجب فساد است!حضور وكيل در مرحله تحقيقات مقدماتى تاكيد و تاييدى است بر رعايت قانون و حقوق متهم. مگر آنكه علت عدم دخالت و يا محدوديت حضور وكيل در تحقيقات مقدماتى را كشف جرم و دلايل عليه متهم دانست.

    در حالى كه اين خود امرى است مغاير با قانون اساسى و قانون آيين دادرسى كيفرى؛ مطابق اصل ۳۲ قانون اساسى در صورت بازداشت افراد، موضوع اتهام بايد با ذكر دلايل بلافاصله كتباً به متهم ابلاغ و تفهيم شود. ماده ۱۲۴ قانون آيين دادرسى كيفرى با تاكيد بر ضرورت وجود دلايل براى احضار افراد عنوان مى دارد قاضى نبايد كسى را احضار يا جلب كند مگر اينكه دلايل كافى براى احضار يا جلب موجود باشد.

    ماده ۱۲۹ همين قانون نيز قاضى را مكلف مى داند كه در اولين قدم، موضوع اتهام و دلايل آن را به صورت صريح به متهم تفهيم كند. بنابراين مشخص است كه قانونگذار كشف و جمع آورى دلايل را، قبل از احضار و انتساب جرم به شخص مى داند و هيچ گاه از اصول و مواد قانونى چنين استنباط نمى شود كه مقنن اجازه دهد فردى را احضار و با تحقيق از وى امر كسب دليل انجام شود. بلكه وظيفه كشف جرم و ارائه ادله حسب مورد و به تناسب قابل گذشت يا غير قابل گذشت بودن جرم به عهده شاكى يا مدعى العموم است نه وظيفه متهم.امروزه كثرت قوانين كيفرى و وسعت دامنه شمول آنها به اندازه اى است كه مى توان گفت شمار افرادى كه به صورت اتفاقى و بدون سوءنيت و نقشه قبلى و افكار مجرمانه درگير مسائل كيفرى مى شوند بيش از مجرمين به عادت و بزه كاران حرفه اى است.

    بنابراين ديگر نمى توان به آن شدت و حدت گذشته تصويرى از متهم در ذهن تجسم نمود كه گويى «فردى را به قتل رسانده و يا سرقتى را انجام داده است». بلكه عوامل متعدد و افراد را در جايگاه متهم مى نشاند. هرچند از منظر حقوق، حتى فرد قاتل و يا سارق نيز داراى حقوقى هستند كه مى بايست رعايت شود. كثرت مجرمين اتفاقى و فاقد سوءنيت رعايت حقوق افراد را بيش از پيش نزد دادسراها و محاكم و ديگر مجريان قانون موجب مى شود.اميد است تا اصلاح قانون و تصويب ماده اى درخور و شأن دستگاه قضايى و وكلا و خصوصاً حقوق اشخاص، رويه قضايى به كمك شتافته و نقيصه مذكور برطرف شود.

    حميدرضا سلمانيان
    وکیل پایه یک دادگستری

    Lawtoday

  4. #14
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    چگونگي به اجرا گذاشتن چك در مراجع ثبتي


    مقدمه :
    قانونگذار در وضع و تصويب مقررات جزائي راجع به صدور چك تنها به بيان انواع چكهاي صادره از سوي اشخاص يا بانكها بسنده نموده و در قوانين مختلف مربوط به صدور چك كه بعد از تصويب قانون تجارت در سالهاي 1331 – 1337 – 1344 و 1355 و اصلاحيه قانون اخير در سال 1372 وضع گرديده تعريف جامعي از چك ارائه نداده است. لذا ناگزير هستيم كه براي دستيابي به تعريف چك به قانون تجارت مراجعه و از آن بعنوان قانون مادر استفاده نمائيم .

    « تعريف چك »

    در ماده 310 قانون تجارت از چك بعنوان نوشته اي ياد شده كه به موجب آن صادر كننده چك وجوهي را كه نزد بانك محال عليه (بانكي كه بايد وجه را بپردازد) دارد . كلاً يا بعضاً مسترد يا به ديگري واگذار مي نمايد و در ماده 311 همان قانون مرقوم است كه درچك بايد محل و تاريخ صدور قيد شده و به امضاء صادر كننده برسد و پرداخت چك نبايد وعده داشته باشد و ماده 313 قانون تجارت اشعار داشته كه وجه چك بايد به محض ارائه كارسازي شود و نيز به موجب مواد ديگري ازاين قانون قيد گرديده كه صدور چك ذاتاً عمل تجاري محسوب نمي گردد.

    اگر چك بايستي در همان مكاني كه صادر شده تأديه گردد ،‌دارنده چك ظرف مدت15 روز از تاريخ صدور بايد وجه آنرا مطالبه كند و اگر از يك نقطه به نقطه ديگر صادر شده باشد بايد ظرف مدت 45 روز مطالبه گردد و چنانچه در مواعد مذكوره وجه آنرا مطالبه نكند دعوي دارنده عليه ظهرنويسي مسموع نخواهد بود.

    چك در عرف بازار

    درحال حاضر در بازار و عرف معاملات و داد و ستد از چك بعنوان وعده دار يا مشروط يا تضميني و يا بدون تاريخ و سفيد امضاء استفاده مي شود و ما در واقع از تعريف واقعي چك دور شده ايم و بلحاظ ارزان بودن اوراق چك (در قياس باسفته و برات) از سند مزبور سوء استفاده مي گردد و به همين جهت است كه گفته مي شود مي بايستي از تعريف قانون چك پيروي نمود و در وضع و تصويب مقررات قانوني آتي به چكهاي موضوع ماده 13 قانون صدور چك اصلاحيه سال 1372 اعتبار كيفري داده نشود.

    رأي شماره 536 – 12/7/69 هيأت عمومي ديوان عالي كشور كه با تبعيت از مواد 310 الي 315 قانون تجارت ، مبني بر مهلت مراجعه به بانك صادر گرديده و گواهي هاي عدم پرداخت صادره در مهلت هاي 15 روز و45 روزه را به منزله داخواست براي مراجعه به ظهرنويس تلقي كرده درحقيقت تبعيت از همين تعريف است كه چك مي بايستي بصورت نقدي صادر شده و وسيله پرداخت باشد.

    ( بعد از بيان مقدمه فوق نحوه وصول چك از طريق اجراي ثبت را مورد بررسي قرار ميدهيم : )

    طبق قانون صدور چك ، چك هاي صادر در عهده بانكها در حكم اسناد لازم الاجراء مي باشد لذا دارنده چك در صورت مراجعه به بانك و عدم دريافت تمام يا قسمتي از وجه آن بعلت نبودن محل و يا به هر علت ديگري كه منتهي به برگشت چك وعدم پرداخت گردد مي تواند طبق قوانين و آئين نامه هاي مربوط با اجراي اسناد رسمي (كه ذيلاً اين قوانين و آئين نامه بررسي خواهد شد.) وجه آنرا از صادر كننده وصول نمايد .

    براي صدور اجرائيه دارنده چك بايد عين چك و گواهينامه مذكور در قانون كه همان گواهي عدم پرداخت مي باشد را به اجراي ثبت اسناد محل تسليم نمايد. اجراي ثبت در صورتي دستور اجراء صادر مي كند كه مطابقت امضاي چك با نمونه امضاي صادر كننده در بانك از طرف بانك گواهي شده باشد [1] (مستفاد از ماده 1 قانون صدور چك)

    بنابراين براي به اجراء گذاشتن چك در مراجع ثبتي بايد مراحلي از نظر قانون چك و نيز قانون ثبتي رعايت گردد كه ذيلاً به آنها اشاره مي شود:

    طبق ماده يك قانون چك ، دارنده چك بايد در مرحله نخست به بانك محال عليه (يعني بانكي كه بايد وجه را بپردازد) مراجعه در صورت عدم دريافت وجه قدم در مرحله دوم نهد يعني :

    هرگاه وجه چك بعلتي از علل قانوني پرداخت نگردد بانك مكلف است در برگ مخصوص كه مشخصات چك و هويت و نشاني كامل صادر كننده در آن ذكر شده است با ذكر علت يا علل عدم پرداخت وجه ، آنرا امضاء و مهر نموده و به دارنده چك تسليم نمايد ، پس در مرحله دوم دارنده چك بايد گواهي عدم پرداخت وجه چك را از بانك بگيرد . همانگونه كه فوقاً اشاره شد در اينجا دارنده 2 اقدام مي تواند انجام دهد 1 – وصول وجه چك از طريق مراجعه به دادگستري 2 – وصول وجه چك از طريق اجراي ثبت اسناد كه ما فقط شق دوم يعني مراجعه به اجراي ثبت را بررسي مي كنيم : [2]

    مطابق ماده يك آئين نامه اجراي مفاد اسناد رسمي لازم الاجراء و طرز رسيدگي به شكايت از عمليات اجرائي درخواست اجراء مفاد اسناد رسمي ، از مراجع ذيل به عمل مي آيد :

    ماده 1 – درخواست اجراء مفاد اسناد رسمي از مراجع ذيل بعمل مي آيد :

    الف ) در مورد اسناد رسمي لازم الاجراء نسبت به ديون و اموال منقول و املاك ثبت شده و نيز املاك مورد وثيقه و اجاره اعم از اينكه ملك مورد وثيقه و اجاره ثبت شده يا نشده باشد از «دفترخانه اي كه سند را ثبت كرده است» در مورد ساير اسناد راجع به املاكي كه ثبت در دفتر املاك نشده است براي اجرائ مفاد سند ذينفع بايد به دادگاه صالحه مراجعه كند.

    ب) در مورد وجه يا مال موضوع قبوض اقساطي از ثبت محل ، و در اين مورد بايد رونوشت يا فتوكپي گواهي شده قبوض اقساطي و سند پيوست درخواست نامه به ثبت محل داده شود و عين قبوض اقساطي و سند نيز ارائه گردد. در تهران درخواست نامه اجراي قبوض اقساطي به اجراء داده مي شود و …

    بنابراين طبق بند ب ، براي وصول وجه چك از ثبت محل درخواست صدور اجرائيه مي شود . در صورتي كه بدهكار ظرف مدت مقرر در سند بدهي خود را نپردازد بستانكار (دارنده چك) مي تواند وصول طلب خود را توسط دفترخانه تنظيم كننده سند درخواست كند.

    دفترخانه بنا به تقاضاي بستانكار اجرائيه براي وصول طلب و اجور و خسارت ديركرد صادر خواهد كرد. وبه اداره ثبت ارسال خواهد داشت . بدهكار از تاريخ ابلاغ اجرائيه 8 ماه مهلت خواهد داشت كه نسبت به پرداخت بدهي خود اقدام كند.

    بدهكار مي تواند ظرف 6 ماه از تاريخ ابلاغ اجرائيه درخواست نمايدكه ملك از طريق حراج بفروش برسد در اين صورت اجراي ثبت محل پس از انقضاي مدت6 ماه به حراج ملك اقدام خواهد كرد.

    در مورد اموال منقول اعم از اينكه اجرائيه نسبت به تمام يا باقيمانده طلب صادر شده باشد بدهكار ظرف مدت 4 ماه از تاريخ ابلاغ اجرائيه نسبت به پرداخت بدهي خود اقدام ننمايد مال مورد معامله بوسيله اجراي ثبت بحراج گذاشته مي شود و از اين طريق وصول وجه آنرا ميسر مي كند.

    در پايان لازم مي دانيم يادآوري كنيم كه اين طريق نسبت به مراجعه به دادگستري داراي معايبي به شرح ذيل است :

    اجرا ثبت در صورتي دستور اجرا صادر مي كند كه مطابقت امضاء چك با نمونه امضاء صادر كننده در بانك گواهي شده باشد ، تشخيص مطابقت يا عدم مطابقت امضاء از مسائل فني قضائي است و تفويض آن به متصديان بانك با اصول كلي حقوقي موافق نيست و چه بسا موجب تضييع حق دارنده چك مي شود. [3]

    ديگر اينكه متقاضي اجرائيه بايد قبل از صدور اجرائيه 10% مبلغ مورد درخواست را در صندوق اجراء توديع نمايد و اگر صادر كننده مالي غير از يك باب خانه و يك دستگاه اتومبيل و يك شماره تلفن داشته باشد قابل بازداشت مي باشد زيرا برابر بخشنامه هائي كه در سال 59 و 60 از طرف شوراي عالي قضائي صادر گرديد اموال سه گانه فوق از مستثنيات دين شناخته شده و قابل توقيف و بازداشت نمي باشد و افراد كمي در جامعه هستند كه غير از

    اموال مذكور اموال قابل توجه ديگري دارا هستند بنابراين صدور اجرائيه در چنين مواقعي عملاً بي نتيجه
    مي ماند در صورتي كه در طريق تعقيب كيفري شاكي با همان هزينه مختصر طرح شكايت خود مي تواند تقاضاي تأمين اموال صادر كننده را نموده و در توقيف اموال مفاد بخش نامه هاي فوق الذكر شوراي عالي قضايي قابل اجرا نبوده و اموال بلامعارض صادر كننده هر قدر كه باشد مورد توقيف قرار مي گيرد . [4] لذا مي توان گفت با توجه به معايبي كه فوقاً ذكر شده شق نخست يعني مراجعه به دادگستري مفيدتر باشد.

    سؤال و جواب

    سؤال 1 – با توجه به ماده 20 قانون صدور چك شرايط لازم اوليه و اساسي براي صدور اجرائيه از طريق اجراي ثبت بر عليه صادر كننده چك بلامحل كدامند؟

    ج – از نظر ماده مذكور دو شرط لازمست :

    1 – چك برعهده يكي از بانكهاي مجاز كشور صادر شده باشد.

    2 – بانك محال عليه مطابقت امضاي صادر كننده تا چك بلامحل با نمونه امضاي موجود وي در بانك را تصديق كرده باشد.

    سؤال 2 – كسي كه چكي را از صادر كننده اي دريافت مي كند آيا مي تواند تشخيص دهد كه امضاي صادر كننده با نمونه امضاي بانكي وي مطابقت دارد يا خير؟

    ج – به طور معمول خير ، لذا اين قضيه بستگي به حسن نيت صادر كننده در مقابل دارنده دارد.

    سؤال 3 – مراجعه به اجراي ثبت براي صدور اجرائيه بر عليه صادر كننده چك بلامحل چه امتيازي را براي دارنده آن در بردارد؟

    ج – دارنده چك مذكور از مراجعه به دادگاه و طي مراحل دادرسي و صدور اجرائيه بعد از قطعيت حكم معاف
    مي شود.

    سؤال 4 – در مورد چك بلامحل ، آيا نتيجه صدور اجرائيه از طريق اجراي ثبت با طرح دعواي حقوقي در دادگاه يكسان است؟ به عبارت ديگر آيا از صدور اجرائيه از طريق اجراي ثبت همان نتايجي حاصل مي شود كه از صدور اجرائيه از طريق دادگاه پس از صدور حكم قطعي عايد متقاضي مي شود؟

    ج – جواب به اين سؤال منفي است زيرا :

    اولاً – اجرائيه ثبتي فقط بر عليه صادر كننده چك بلامحل قابل صدور است مگر در مورد ماده 19 ق.ص.چ 72 كه استثنائاً صدور اجرائيه به نحو تضامن بر عليه صادر كننده و صاحب حسابي كه صادر كننده به وكالت و يا به نمايندگي از طرف او چك بلامحل صادر كرده است امكان پذير است. لذا صدور اجرائيه از طريق اجراي ثبت برعليه ظهرنويس و ضامن چك ميسر نيست و حال آنكه در مورد دعواي حقوقي در دادگاه طرح دعوي برعليه كليه مسؤولين پرداخت چك ، و در صورت صدور حكم بر محكوميت آنها ، امكان صدور اجرائيه برعليه محكوم عليهم – بنابر اصل مسؤوليت تضامني در اسناد تجارتي (مواد 314 و 249 ق.ت) – وجود دارد.

    ثانياً – حوزه عمل در مورد اجراي مفاد اجرائيه ثبتي با حوزه عمل در مورد اجراي مفاد اجرائيه صادره از طرف دادگاه متفاوت است به طوري كه حوزه عمل اجرائيه دادگاه ، به نسبت اجرائيه ثبتي وسيع تر است. مقايسه قانون اجراي احكام مصوب 1356 با آئين نامه اجراي ثبت ، خصوصاً مقايسه آن با ماده 69 اصلاحي آئين نامه اجراي ثبت مصوب 16/9/1370 ، تفاوت را آشكار مي سازد.

    سؤال 5 – اجراي ثبت كدام محل صالح براي صدور اجرائيه راجع به چك بلامحل مي باشد؟

    ج – متقاضي صدور اجرائيه ثبتي بايد با در دست داشتن مدارك لازم به اداره ثبتي كه بانك محال عليه در آنجا قرار دارد مراجعه كند.


    برگرفته از بروشورهاي معاونت آموزش قوه قضائيه

  5. #15
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    نگاهي به مراجع رسيدگي به اختلافات مالياتي



    اعمال قدرت مالياتي يكي از نشانه‌هاي بارز حاكميت دولت به شمار مي‌رود و با قدرتي كه قانون در اختيار دستگاه مالياتي قرار مي‌دهد، در طي مراحل تشخيص و وصول، داراي اختيارات گسترده و منحصر به فردي است كه با توسل به اين وسايل و ابزار قانوني بتوانند به موقع و به سهولت ماليات را وصول نمايند و در عين حال، حقوق مؤديان مالياتي را نيز رعايت كنند.
    تشخيص ماليات بايد بر اساس ماخذ صحيح و متكي به دلايل و اطلاعات كافي باشد (ماده 237 ق. م. م) ولي در برخي موارد مؤديان مدعي به عدم رعايت قوانين و مقررات و تشخيص ماليات به صورت خودسرانه مي‌باشند. در اين صورت، قانون جهت رعايت حال مؤديان و ايجاد اعتماد آنان امكان اعتراض به تشخيص دستگاه مالياتي را فراهم نموده است.
    امكان اعتراض به عملكرد دستگاه مالياتي از ابتدايي‌ترين حقوق مؤديان مي‌باشد. لذا علاوه بر اينكه به ميزان ماليات يا امكان تعديل و رعايت مقررات قانوني امكان اعتراض به ماليات وجود دارد، تخلفات انتظامي ماموران مالياتي نيز قابل تعقيب است.

    الف – مراجع اداري
    مؤدي ظرف سي روز پس از ابلاغ برگ تشخيص1 مي‌تواند به مندرجات برگ تشخيص اعتراض نمايد. در ابتدا جهت كوتاه نمودن مسير رسيدگي، اعتراض به صورت اداري مورد رسيدگي قرار مي‌گيرد. رد در اين مرحله به معناي منتفي دانستن برگ تشخيص ماليات مي‌باشد. لذا برگ تشخيص صادر و ماليات مؤدي منتفي مي‌گردد. در مهلت مقرر معمولا برگ تشخيص جديد صادر نمي‌نمايند بلكه برگ قطعي2 ماليات را صادر مي‌نمايند و يا اگر اسناد و مدارك را موثر در تعديل درآمد تشخيص دهد آن را تعديل مي‌نمايد.

    تعديل در اين مرحله به معناي كسر نمودن ماخذ ماليات نسبت به صدور برگ تشخيص صادره مي‌باشد. لذا در هر دو مورد در صورتي كه موجبات رضايت مؤدي فراهم گردد ظهر برگ تشخيص به امضاي مؤدي و و مسئول مربوطه برسد اختلاف موجود بين مؤدي و دستگاه مالياتي حل و فصل گرديده و پرونده مختومه مي‌گردد و مؤدي موظف به پرداخت ماليات متعلق خواهد بود. در غير اين صورت، پرونده جهت رسيدگي به هيئت حل اختلاف مالياتي ارجاع مي‌گردد.


    ب – هيئت حل اختلاف مالياتي بدوي
    رسيدگي‌هاي خارج از دستگاه قضايي كه امروزه در اكثر قوانين مرسوم و پديد آمده است به نظر تدوين‌كنندگان آن تسريع در رسيدگي و جلوگيري از اطاله دادرسي است و از سوي ديگر اين هيئت‌ها يا كميسيون‌ها به صورت تخصصي به موضوع رسيدگي مي‌نمايند. نكته حائز اهميت اينكه جنبه استقلال و بي‌طرفي هيئت عموما مورد ترديد واقع مي‌گردد و به دفعات آراي اين هيئت‌ها در مراجع بالاتر مورد نقض قرار گرفته است. عموما نمايندگان امور مالياتي خود را مدافع حقوق دستگاه مالياتي مي‌دانند، در حالي كه چنين برداشت و تفسيري از قانون برنمي‌آيد.
    هر هيئت حل اختلاف مالياتي از سه نفر تشكيل خواهد شد:
    1- يك نفر نماينده سازمان امور مالياتي كشور
    2- يك نفر قاضي اعم از شاغل يا بازنشسته
    3- يك نفر نماينده تشكل‌ها يا مجامع حرفه‌اي
    اعضاي هيئت‌ها داراي استقلال راي و با حفظ بي‌طرفي كامل بايستي به موضوع رسيدگي نمايند و رسميت جلسه با حضور سه نفر اعضا مي‌باشد ليكن در راي‌گيري اكثريت مناط اعتبار است.
    سازمان امور مالياتي، اداره امور هيئت‌هاي حل اختلاف را بر عهده خواهد داشت و حق‌الزحمه اعضا از بودجه سازمان تامين خواهد شد.
    مؤدي مالياتي و دستگاه مالياتي مي‌توانند نماينده‌اي را جهت حضور در جلسه اعزام دارند. ليكن عدم حضور آنان مانع از رسيدگي هيئت نخواهد شد و با توجه به اصلاح ماده 247 ق.م.م مصوب 1388 آراي هيئت حل اختلاف بدوي غيرقطعي و قابل اعتراض در هيئت حل اختلاف تجديدنظر مي‌باشد.


    ج- هيئت حل اختلاف تجديدنظر
    در اصلاحات قانون ماليات‌هاي مستقيم در سال 1380 ماده 247 از مواد قانون ماليات‌ها حذف گرديد و در واقع رسيدگي هيئت‌هاي حل اختلاف به صورت يك مرحله‌اي درآمد و اعتراض به آراي هيئت حل اختلاف فقط قابل رسيدگي در شوراي عالي مالياتي بود. ليكن به موجب قانون الحاق يك ماده به عنوان ماده 247 به قانون ماليات‌هاي مستقيم در تاريخ 20/2/1388 به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيد. به موجب اين ماده در صورتي كه آراي هيئت حل اختلاف بدوي ظرف بيست روز پس از ابلاغ (طبق ماده 203) مورد اعتراض كتبي مؤدي يا ماموران مالياتي قرار گيرد، قابل رسيدگي در هيئت حل اختلاف تجديدنظر خواهد بود.

    هيئت حل اختلاف تجديدنظر از سه نفر مندرج در ماده 244 تشكيل خواهد شد و با حضور سه نفر جلسه رسميت دارد. طبيعي است كه اعضاي هيئت تجديدنظر نسبت به موضوع مطروحه نبايستي قبلا اظهارنظر داشته يا راي داده باشند.

    نظر به اينكه رسيدگي‌هاي مقرر در شوراي عالي مالياتي يا ديوان عدالت اداري بسيار بطئي و طولاني است، قانون‌گذار پيش‌بيني نموده است كه بسياري از اختلافات مالياتي در همان مراحل اوليه حل و فصل گردد. اين راه‌حل، هم براي دستگاه مالياتي سودمند است و هم مؤديان مالياتي؛ زيرا دستگاه مالياتي هرچه سريع‌تر به وصول ماليات مي‌پردازد و وضعيت مؤدي نيز روشن و شفاف مي‌گردد.
    - ترتيب رسيدگي
    رسيدگي در هيئت‌ها اصولا به صورت حضوري است و مؤدي يا نماينده وي و نيز نماينده اداره امور مالياتي مي‌توانند در جلسه رسيدگي حاضر شوند. وقت جلسه بايستي به آنان ابلاغ گردد و تاريخ ابلاغ و روز جلسه نبايد كمتر از ده روز باشد. ليكن عدم حضور آنان مانع از رسيدگي هيئت نخواهد بود.


    د – شوراي عالي مالياتي
    شوراي عالي مالياتي به عنوان مرجع عالي كه داراي وظايف مهمي مي‌باشد، تلقي مي‌گردد و در برخي موارد به عنوان بازوي مشورتي رئيس كل سازمان امور مالياتي يا وزير امور اقتصادي و دارايي به شمار مي‌آيد. شوراي عالي مالياتي مركب از 25 نفر عضو كه از بين اشخاص صاحب‌نظر، مطلع و مجرب در امور حقوقي، اقتصادي، مالي، حسابداري و حسابرسي كه حداقل داراي مدرك تحصيلي كارشناسي باشند به پيشنهاد رئيس كل سازمان امور مالياتي و حكم وزير امور اقتصادي و دارايي منصوب مي‌گردند. دوره عضويت اعضا سه سال مي‌باشد و در اين مدت قابل تغيير نيستند.
    وظايف و اختيارات شوراي عالي مالياتي به شرح زير مي‌باشد:
    1- تهيه آيين‌نامه‌ها و بخشنامه‌هاي مربوط به اجراي قانون ماليات‌هاي مستقيم.
    با توجه به اينكه سازمان امور مالياتي كشور به موجب بند «الف» ماده 59 قانون برنامه سوم توسعه ايجاد گرديده است، يك موسسه دولتي محسوب مي‌گردد كه زير نظر وزير امور اقتصادي و دارايي مي‌باشد. لذا رئيس سازمان مستقلا حق صدور هيچ‌گونه بخشنامه يا آيين‌نامه‌اي را ندارد و اين اختيار نيز به رئيس سازمان امور مالياتي كشور اعطا نگرديده است. خصوصا موضوع صدور بخشنامه‌هاي مالياتي مبتلابه عموم آحاد جامعه است كه در موارد متعددي به علت عدم رعايت مقررات اين بند ابطال گرديده است.
    2- پيشنهاد و اعلام نظر در مورد شيوه اجراي قوانين و مقررات مالياتي.
    3- اظهارنظر در مورد موضوعات و مسائل مالياتي كه وزير امور اقتصادي و دارايي يا رئيس سازمان ارجاع مي‌نمايند.
    4- رسيدگي به آراي قطعي هيئت‌هاي حل اختلاف مالياتي.
    در اين مورد شوراي عالي مالياتي داراي هشت شعبه مي‌باشد و هر شعبه مركب از سه عضو خواهد بود. رسيدگي در شوراي عالي مالياتي به صورت شكلي مي‌باشد و در صورت نقض راي هيئت حل اختلاف به هيئت ديگري ارجاع خواهد شد كه هيئت مذكور مكلف است طبق نظريه شورا عمل نمايد.

    - آراي وحدت رويه شوراي عالي مالياتي
    هرگاه در شعب شوراي عالي مالياتي نسبت به موارد مختلف رويه‌هاي مختلف اتخاذ شده باشد حسب ارجاع وزير امور اقتصادي و دارايي يا رئيس كل سازمان امور مالياتي كشور يا رئيس شوراي عالي مالياتي هيئت عمومي شوراي عالي مالياتي با حضور رئيس شورا و روساي شعب تشكيل خواهد شد و موضوع مورد اختلاف را بررسي كرده و نسبت به آن اتخاذ نظر و اقدام به صدور راي مي‌نمايند. راي هيئت عمومي كه با دو سوم اعضا اتخاذ مي‌گردد براي شعب شورا و هيئت‌هاي حل اختلاف در موارد مشابه لازم‌الاتباع است.

    هـ - هيئت مقرر در ماده 251 ق.م.م مكرر
    اين مرجع رسيدگي به عنوان يكي از طرق شكايت فوق‌العاده رسيدگي به شكايات از ماليات‌هاي قطعي مي‌باشد كه به علت انقضاي مهلت‌هاي اعتراض قابل طرح در مرجع ديگري نيست. همچنين در مورد ماليات‌هاي غيرمستقيم نيز اين جاري است. دستور رسيدگي در اين مرجع كه با وزير امور اقتصادي و دارايي مي‌باشد به هيئتي مركب از سه نفر به انتخاب وزير ارجاع مي‌گردد. راي اكثريت قطعي و لازم‌الاجرا مي‌باشد. طبيعي است كه آراي اين هيئت سه نفري نيز قابل شكايت در ديوان عدالت اداري مي‌باشد.

    و – ديوان عدالت اداري
    ديوان عدالت اداري به عنوان مرجع قضايي بر عملكرد دستگاه‌هاي اجرايي و هيئت‌ها و كميسيون‌ها نظارت دارد و اين نظارت از طريق رسيدگي قضايي صورت مي‌گيرد. لذا اين نظارت به سه طريق مي‌باشد:
    1- رسيدگي به شكايات و تظلمات و اعتراضات اشخاص حقيقي يا حقوقي از آيين‌نامه‌ها و ساير نظامات و مقررات دولتي و شهرداري‌ها از حيث مخالفت مدلول آنها با قانون و يا عدم صلاحيت مرجع مربوط يا تجاوز و سوءاستفاده از اختيارات كه از جمله صلاحيت‌هاي هيئت عمومي ديوان عدالت اداري است. (بند يك ماده 11 قانون) اجراي مفاد اين بند از طريق ابطال مصوبات يا بخشنامه‌ها صورت مي‌گيرد.
    2- رسيدگي به اعتراضات و شكايات از آرا و تصميمات كميسيون‌هاي مالياتي (بند 2 ماده 11) اين بند از طريق رسيدگي به اعتراضات و شكايات نسبت به آراي كميسيون‌هاي حل اختلاف يا شوراي عالي مالياتي يا كميسيون مقرر در ماده 251 مكرر صورت مي‌گيرد و ديوان صلاحيت رسيدگي به آن را دارد.
    3- در صورت انقضاي مهلت‌هاي اعتراض به نظر مي‌رسد طبق بند 2 ماده 11 قانون ديوان عدالت اداري، ديوان عدالت اداري، صلاحيت رسيدگي به برگ قطعي ماليات را نيز دارد. زيرا صدور برگ قطعي ماليات از جمله تصميمات و اقدامات واحد دولتي است كه مستقيما قابل طرح در ديوان عدالت اداري مي‌باشد.

    پيشنهاد:
    مراجع مختلف حل اختلاف مالياتي كه در جهت تسريع رسيدگي و اجراي عدالت مالياتي مي‌باشند، مي‌توان بيان داشت كه افزايش توان نيروهاي دستگاه مالياتي و آموزش مستمر آنها باعث جلوگيري از اين همه اطاله دادرسي خواهد شد و اين چنين عدالت مالياتي كه منظر نظر قانون‌گذار است، بهتر قابل اجرا مي‌باشد.

    پي‌نوشت:
    1- هرچند قانون ماليات‌ها به تعريف برگ تشخيص نپرداخته است ولي مي‌توان اين چنين تعريف نمود «برگه‌اي كه ماخذ ماليات‌ها و ميزان تعلق ماليات در آن درج گرديده است كه پس از ابلاغ امكان اعتراض به آن وجود دارد.»
    2- برگ قطعي «برگه‌اي كه پس از طي مراحل قانوني اعتراض يا انقضاي مهلت‌هاي آن صادر كه مأخذ ماليات و ماليات متعلق در آن درج و امكان رسيدگي از طريق مراحل عادي اعتراض نمي‌باشد.»

    * ماهنامه كانون، شماره 102، اسفندماه 1388

  6. #16
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض

    جواز برداشت بانك از حساب ضامن و متعهد به منظور وصول مطالبات


    موارد بسياري پيش آمده است كه اشخاص حقيقي و حقوقي در خصوص برداشت از حسابهايشان توسط بانك كه به عنوان طلبكار تسهيلات پرداختي اقدام مي‌نمايد اعتراض داشته و حتي موضوع را به مراجع قضايي كشانده و اين اقدام بانك را خارج از حدود اختيارات دانسته و مدعي شده‌اند كه بانك بدينوسيله مرتكب خيانت در امانت نيز گرديده است. باتوجه به‌اين ادعا در اين نوشته كوتاه به بررسي مختصر موضوع مي‌پردازيم تا دلايلي را كه بانك به استناد آن جهت وصول مطالبات خود از حسابهاي وام گيرنده و ضامن وي برداشت مي‌كند تشريح كنيم.

    دلايل بانك درخصوص برداشت از حساب را به دو دسته تقسيم مي‌شود:

    1 - دلايل قراردادي

    2 - دلايل قانوني‌



    دلايل قراردادي‌

    هنگامي كه وام گيرنده و ضامن وي به بانك مراجعه مي‌نمايد تا تسهيلاتي را در قالب عقود اسلامي دريافت كنند قراردادي را امضاء مي‌نمايند كه هرگاه به مفاد آن توجه شود خود مشتمل بر تعدادي قراردادهاي ديگر است. عمده دلايل قراردادي عبارتند از:‌

    1‌ - ماده 6 شرايط عمومي افتتاح حساب جاري

    2 - وكالت مندرج در قرارداد اعطاي تسهيلات‌



    ماده 6 شرايط عمومي افتتاح حساب جاري:

    در قراردادهاي بانكي ماده‌اي وجود دارد كه برابر آن وام‌گيرنده يا ضامن او شرايط عمومي افتتاح حساب جاري در بانك را تقبل مي‌نمايد و اين امر به موجب عقد خارج لازمي ضمن قرارداد اعطاي تسهيلات (عقود اسلامي) واقع مي‌گردد.‌

    در واقع مقررات و شرايط عمومي افتتاح حساب جاري طبق ماده مذكور در قرارداد جزء لاينفك قرارداد اعطاي تسهيلات مي‌باشد و امضاء كننده با امضاي قرارداد اين شرايط را مي‌پذيرد.

    ماده 6 شرايط عمومي افتتاح حساب جاري‌بيان مي كند: بانك براي وصول هر نوع طلب و خسارت ناشي از معاملات خود حق دارد از هر نوع اعتبار و اسناد و اوراق بهادار اعم از ارزي و ريالي موجوديهاي ارزي و ريالي و هر نوع سپرده و غيره و هر قسم مال و طلب مشتري همچنين شخصي يا اشخاص تحت ولايت او نزد خود تحت هر عنوان كه باشد بدون هيچگونه تشريفاتي راسا تهاترو برداشت نموده و بنابر نظر و تشخيص خود بابت هر نوع طلب خود از مشتري كه بخواهد محسوب دارد و در صورت عدم تكافو، بقيه طلب خود را از او مطالبه و دريافت دارد و مشتري حق هر گونه اعتراض‌ و گفتگويي را تحت هر عنوان كه باشد از خود اسقاط مي‌نمايد.‌

    قراردادهاي بانكي از جهت تنوع پذيرش شرايط عمومي افتتاح حساب جاري براي امضاء‌كنندگان به چهار دسته تقسيم مي‌شوند:‌

    الف - قراردادهايي كه صرفا ميان بانك و گيرنده تسهيلات امضاء مي‌شود و شخص ثالث تحت هيچ عنوان در آن حضور ندارد.

    مانند قرارداد مضاربه بازرگاني داخلي يا مشاركت مدني بازرگاني داخلي و قرض‌الحسنه اعطاي، در اينگونه قراردادها كه صرفا ميان بانك و مشتري بعنوان وام گيرنده امضاء مي‌شود، مشتري شرايط عمومي افتتاح حساب جاري را در قرارداد ضمن عقد خارج لازم مي‌پذيرد. در واقع مشتري مي‌پذيرد كه هر گاه بدهكاري وي به بانك معوق گردد.

    بانك برابر بند 6 شرايط عمومي افتتاح حساب جاري نسبت به وصول طلب خود راسا اقدام نمايد.

    بديهي است توافقي كه بدينوسيله ميان بانك و مشتري حاصل مي‌شود جنبه قراردادي داشته و در صورت اختلاف به هيچ وجه نافي صلاحيت ذاتي محاكم قضايي به منظور دستيابي بانك به مطالبات خود نمي‌باشد (اصل 159 قانون اساسي و ماده 10 قانون آيين دادرسي در امور مدني).

    ب - قراردادهايي كه ميان بانك و گيرنده تسهيلات و شخصي ثالثي به عنوان ضامن امضاء مي‌شود.

    از قراردادهاي مذكور كه به قراردادهاي با تعهد ثالث معروف هستند مي‌توان به عنوان مثال از قرارداد مشاركت مدني وارداتي يا قرارداد مضاربه بازرگاني داخلي بيش از يك دوره نام برد.‌

    در اين نوع قراردادها رابطه‌اي بين بانك و شخص وام‌گيرنده و شخص ثالث برقرار مي‌شود كه در آن بانك مضمون له، وام گيرنده مضمون عنه و شخص ثالث ضامن ناميده مي‌شوند. به بيان ديگر، عقد ضمان ميان بانك و شخص ثالث منعقد مي‌شود زيرا شخص ثالث بعنوان ضامن همان كاري را مي‌كند كه ماده 684 قانون مدني آن را عقد ضمان مي‌نامد. ماده :684 عقد ضمان عبارت است از اينكه شخصي مالي را كه برنامه ديگري است به عهده بگيرد. در اينكه قرارداد امضا شده ميان بانك و شخص ثالث عقد ضمان است و نيازي به تشريفات خاصي ندارد مناقشه‌اي نيست و به همين دليل به اين موضوع نمي‌‌پردازيم.

    آنچه مورد بحث است اين است كه شخص ثالث امضاء كننده قرارداد بعنوان ضامن با قبول شرايط عمومي حساب جاري طي قرارداد اعطائي تسهيلات مي‌پذيرد كه بانك از موجودي حسابهاي وي جهت وصول مطالبات خود برداشت نمايد. به بيان ديگر بانك و ضامن با امضا قرارداد اعطاي تسهيلاتي كه دربرگيرنده بند 6 شرايط عمومي افتتاح حساب جاري است موجبات اجراي ضمانت ضامن را فراهم مي‌نمايند و اين توافق و قرارداد هيچگونه مباينتي با مقررات قانوني ندارد.

    ج - قراردادهايي كه ميان بانك و وام گيرنده و راهن منعقد مي‌شود.

    در اينگونه قراردادها بانك مجاز نيست حساب راهن جهت وصول مطالبات خود برداشت نمايد زيرا راهن در قراردادهايي كه امضا مي‌كند قبول شرايط عمومي حساب جاري را امضا نكرده و صرفا به عنوان راهن در قرارداد حضور يافته است. چنانچه بانك بخواهد به مطالبات خود دست يابد مي‌تواند از طريق اقدامات اجرايي نسبت به تملك مرهونه اقدام نمايد و يا از حساب گيرنده تسهيلات با استناد به قبول شرايط عمومي حساب جاري توسط وي اقدام نمايد.

    د - قراردادهايي كه ميان بانك و وام گيرنده و وثيقه‌گذار منعقد مي‌شود.

    در اينگونه قراردادها نيز موقعيت وثيقه‌گذار از جهت قبول شرايط عمومي حساب جاري مشابه موقعيت راهن مي‌باشد و بانك جهت وصول مطالبات خود نمي‌تواند به استناد شرايط عمومي حسابجاري از موجودي حساب وثيقه گذار برداشت كند، زيرا وثيقه گذار چنين قراردادي را با بانك امضاء نكرده است، اما از طرف ديگر بانك مجاز مي‌باشد كه از سپرده‌اي كه وثيقه‌گذار به عنوان وثيقه در اختيار بانك قرار داده است برداشت كند كه ارتباطي به شرايط عمومي حساب جاري ندارد.



    - وكالت مندرج در قراردادهاي بانكي:

    در كليه قراردادهاي بانك كه در آن ضامن يا وام گيرنده شرايط عمومي حساب جاري از جمله بند 6 آن را پذيرفته‌اند بانك به عنوان وكيل بلاعزل از طرف ضامن يا وام ‌گيرنده اختيار دارد كه راسا از حسابهاي آنها جهت وصول مطالبات خود برداشت نمايد. براي نمونه در قرارداد مشاركت مدني وارداتي در قبال تعهد ثالث در ماده 21 چنين آمده است: شريك و متعهد / متعهدين ضمن عقد خارج لازم شرايط عمومي حساب سپرده قرض‌الحسنه جاري بانك را كه جزء لاينفك اين قرارداد است قبول و امضا نمودند و ضمن عقد مزبور بانك ملي ايران را وكيل بلاعزل خود نمودند و به بانك حق و اختيار دادند كه بانك مطالبات خود ناشي از اين قرارداد را از موجودي حسابها و سپرده‌هاي متعلق به شريك و متعهد / متعهدين نزد هر يك از شعب و واحدهاي بانك ملي ايران و ساير بانكهاي كشور تامين و برداشت نمايد.

    در اين ماده كه خود عقد خارج لازم مي‌باشد عقد ديگري به عنوان وكالت بلاعزل منعقد و ضميمه عقد لازم گرديده است. عقد لازمي كه در اين ماده به آن اشاره مي‌شود همان عقدي نيست كه تحت عنوان آن تسهيلات بانكي پرداخت مي‌شود؛ بلكه عقدي است كه خارج از عقد مذكور بوده و شرط بلاعزل بودن وكالت در آن نيز قيد گرديده است. وكالت منعقده نيز منافاتي با مقررات قانوني نداشته و ناشي از سلطه موكل بر اموال و دارايي خود كه بخشي از آن وجوه در حسابهاي بانكي است مي‌باشد.‌

    توضيح: در بعضي از قراردادهاي بانكي، وام‌گيرنده و يا ضامن وي وكالتي را كه به بانك جهت برداشت از حساب‌هاي خودشان مي‌دهند ضمن عقد خارج لازم اعطاء كرده‌اند، و در برخي ضمن عقد بيع و در برخي ديگر ضمن عقد رهن و در بعضي نيز ضمن صلح مندرج در قرارداد. علت اين امر آن است كه وكالت مزبور، براي آنكه آثار و ويژگي‌هاي عقد لازم را بيابد بايد ضمن عقد خارج لازمي يا ضمن عقد لازم منعقد شود كه در قراردادهايي كه ماهيت آن جايز است بايد وكالت مزبور ضمن عقد خارج لازم داده شود؛ مانند قراردادهاي مشاركت بدون وثيقه غير منقول (بدون مرهونه) يا قرارداد جعاله. در برخي ديگر از قراردادها نيز لزومي به انعقاد عقد خارج لازم نيست و بانك تحت عنوان عقدي كه تسهيلات بانكي بوسيله آن پرداخت مي‌شود مي‌تواند وكيل بلاعزل وام‌گيرنده و ضامن وي در برداشت از حساب باشد مانند وكالت مندرج در فروش اقساطي يا قراردادهاي متضمن رهن غيرمنقول. در اينگونه قراردادها وكالت بانك به علت ضميمه شدن به قرارداد لازم، ويژگي‌هاي آن را در خصوص لازم بودن خواهد يافت و وام‌گيرنده و ضامن حق عزل بانك به عنوان وكيل را از خود سلب مي‌نمايند.‌

    بنابراين با توجه به اينكه در قرارداد اعطاي تسهيلات بانك، وكيل گيرنده وام يا ضامن وي در برداشت از موجودي حساب‌هاي آنها است، در حدود اختيارات داده شده مجاز به برداشت از حساب مي‌باشد. حدود اختياراتي نيز كه در قرارداد اعطائي تسهيلات مشخص گرديده بدين شرح است:‌


    اولا: بانك فقط مجاز به وصول مطالبات خود ناشي از اعطاي تسهيلات از اين طريق مي‌باشد و به غير از وصول مطالبات خود حق برداشت از موجودي را ندارد. مثلا بانك حق ندارد به منظور وصول ماليات يا مطالبات ارگان‌هاي دولتي و اشخاص از موجودي حساب امضا كنندگان قرارداد تسهيلات برداشت نمايد، مگر با وصول دستور صريح قضايي، همچنين بانك نمي‌تواند مطالبات ناشي از مثلا معامله ملكي يا اجاره بها را به استناد قراردادهاي تسهيلات و شرايط عمومي حسابجاري از حساب مشتري برداشت نمايد.‌

    چنانچه بانك بخواهد خارج از قراردادي كه منعقد نموده جهت وصول مطالبات ديگر خود از همان اشخاص اقدام نمايند. مي‌بايست با استفاده از ضوابط موجود در قانون آيين‌دادرسي مدني (مواد 108 تا 120) نسبت به تامين خواسته از وجوه موجود در حساب‌هاي بانكي بدهكار و ضامن وي اقدام نمايد. بنابراين اختيارات بانك در خصوص برداشت از حساب ضامن يا وام گيرنده نامحدود نبوده و قيودي كه ذكر شد اقدامات بانك را در اين زمينه تا حدودي مقيد مي‌نمايد.‌



    دلايل قانوني‌

    1‌- ماده 10 قانون مدني.‌

    2‌- مواد 15 قانون عمليات بانكداري بدون ربا و ماده 92 قانون ثبت اسناد.‌

    - ماده 10 قانون مدني: قراردادهاي خصوصي نسبت به كساني كه آن را منعقد نموده‌اند در صورتي كه مخالف صريح قانون نباشد نافذ است.

    ماده 219 قانون مدني نيز بيان مي‌كند: عقودي كه طبق قانون واقع شده باشد بين متعاملين يا قائم مقام آنها لازم الاتباع است مگر اينكه به رضاي طرفين اقاله يا به علت قانوني فسخ شود.‌

    در ماده 219 از عقود به طور كلي نام برده شده است و عقود معين و نامعين هر دو مشمول مقررات ماده 219 قانون مدني مي‌باشند. از طرف ديگر ماده 10 قانون مدني تمامي عقود نامعين را در خود جمع نموده است. اگرچه كلمه قرارداد را براي منظور خود به كار مي‌برد، مع‌الوصف با توجه به رابطه عموم و خصوص مطلق ميان عقد و قرارداد، جاي شبهه‌اي باقي نمي‌گذارد كه قراردادها اعم از عقود هستند و به همين اساس است كه ماده 10 قانون مدني دايره شمول وسيعي را به خود اختصاص داده است. مواد 10 و 219 قانون مدني بستر قانوني توافقات به عمل آمده در قراردادهاي بانكي هستند؛ توافقاتي كه براساس آن وام‌گيرنده و ضامن وي شرايط عمومي حساب جاري را پذيرفته و به بانك وكالت داده‌اند كه جهت وصول مطالبات خود از موجودي حساب‌هاي آنها برداشت نمايد. اين توافقات در واقع قراردادهايي هستند كه ماده 10 قانون مدني آنها را نافذ دانسته است و ماده 219 قانون مدني نيز طرفين را به اجراي آن ملزم مي‌كند.‌



    ماده 92 قانون ثبت اسناد:‌

    ماده 92 قانون ثبت در باب پنجم (اجراي مفاد اسناد رسمي) بيان مي‌كند: مدلول كليه اسناد رسمي راجع به ديون و ساير اموال منقول بدون احتياج حكمي از محاكم لازم اجرا است مگر در مورد تسليم عين منقولي كه شخص ثالثي متصرف و مدعي مالكيت آن باشد.‌

    در ماده 92 كه هدف از آن حمايت قانوني و اجرايي از اسناد رسمي است تصريح گرديده كه اسنادي كه رسمي باشند و موضوع آن ديون باشد از آنجا كه خلاف مفاد اسناد رسمي ادعايي پذيرفته نمي‌شود، نيازي به مراجعه به محاكم قضايي نيست. (ماده 70 قانون ثبت)‌

    ماده 92 ناظر بر ماده 15 اصلاحي قانون عمليات بانكي بدون ربا و الحاق دو تبصره به آن مي‌باشد كه برابر آن كليه قراردادهايي كه در اجراي اين قانون مبادله مي‌گردد به موجب قراردادي كه بين طرفين منعقد مي‌شود در حكم اسناد رسمي بوده و در صورتي كه در مفاد آن طرفين اختلافي نداشته باشند لازم‌الاجرا بوده و تابع آيين‌نامه اجرايي اسناد رسمي است.

    بنابراين براي آنكه بانك قراردادهاي اعطا تسهيلات را جامه عمل بپوشد و متعهدين آن را اعم از وام‌گيرنده و ضامن موظف به اجراي قرارداد نمايد نيازي نيست كه بدوا به محاكم قضايي مراجعه نموده و نسبت به اخذ دستور قضايي مبني بر انسداد يا برداشت از حساب آنها اقدام نمايد. زيرا از يك طرف قراردادهاي منعقد شده با وام گيرنده و ضامن برابر ماده 15 قانون عمليات بانكداري بدون ربا در حكم اسناد رسمي بوده و از طرف ديگر برابر ماده 92 قانون ثبت مدلول كليه اسناد رسمي راجع به ديون و ساير اموال منقول بدون احتياج حكمي از محاكم عدليه لازم‌الاجرا مي‌باشد كه قراردادهاي بانك دلالت بر برداشت از حساب بدهكار و ضامن داشته و آن نيز به موجب قبول شرايط عمومي حساب جاري ضمن عقد خارج لازم يا ضمن عقدي كه قرارداد متضمن آن است، پذيرفته شده است.

    هيات عمومي ديوان عالي كشور نيز طي راي وحدت رويه شماره 12 مورخه 16/3/1360 اشاره دارد: نظر به اينكه مرجع تظلمات عمومي دادگستري است فلذا به جز آنچه كه در قانون مستثني شده، انواع مختلف دعاوي از جمله دعاوي مربوط به اسناد رسمي و قبوض اقساطي لازم‌الاجرا در دادگاه‌هاي دادگستري قابل استماع و رسيدگي است و حكم ماده 92 قانون ثبت اسناد و املاك مبني بر اينكه مدلول كليه اسناد رسمي راجع به ديون و ساير اموال منقول بدون احتياج حكمي از محاكم دادگستري لازم‌الاجرا است منافات و مغايرتي با حق اختيار اقامه دعوي در دادگاه‌هاي دادگستري ندارد و لازم‌الاجرا بودن اسناد مزبور مزيتي است كه در قانون براي چنين اسنادي در نظر گرفته شده است تا صاحبان حق بتوانند از هر طريق كه مصلحت و مقتضي بدانند براي احقاق حق خود اقدام نمايند.‌

    بنابراين با توجه به راي مذكور، بانك در انتخاب طريق قضايي و طرح دعوي عليه وام گيرنده يا ضامن او و برداشت از حساب به استناد قرارداد رسمي لازم‌الاجرا و مواد 15 قانون عمليات بانكداري بدون ربا و ماده 92 قانون ثبت مختار مي‌باشد و همچنانكه قبلا اشاره شد اين اختيار بانك در قراردادهايي كه شخص ثالث راهن و يا وثيقه‌گذار سپرده است محدود گرديده است.‌


    نتيجه:‌

    1- به دلايل قراردادي و قانوني، بانك مجاز به برداشت از حساب بدهكار خود يا ضامن است، زيرا طبق قرارداد اعطاي تسهيلات وام‌گيرنده و ضامن شرايط عمومي حساب جاري از جمله بند 6 آن را پذيرفته و از طرف ديگر به بانك وكالت داده‌اند كه از حساب آنها برداشت كند.‌

    2‌- قانون عمليات بانكداري بدون ربا در ماده 15 قراردادهاي بانكي را جزو اسناد رسمي لازم‌الاجرا (حكما) قرار داده است و به همين دليل مي‌توان به استناد به ماده 92 قانون ثبت از طرح دعوي عليه بدهكار يا ضامن وي در محاكم قضايي خودداري نمود، در عوض بانك راسا از حساب آنها برداشت نمايد.‌

    3‌- طرح شكايت كيفري نيز عليه كاركنان بانك به اتهام خيانت در امانت در صورت برداشت از حساب به دليل آنكه 1- سونيت خاص و عام در انجام جرم خيانت در امانت وجود ندارد. 2- در قراردادهاي منعقده بانك مجاز به برداشت از حساب مي‌باشد.

    4- بدهكاري گيرنده تسهيلات و تشخيص آن نيز به عهده بانك گذاشته شده است وجاهت نداشته و اساسا اقدام بانك جنبه كيفري ندارد.‌

    5‌- بانك در طرح دعوي حقوقي به منظور وصول مطالبات خود يا برداشت از حساب وام گيرنده يا ضامن وي مختار است.‌


    منبع:lawtoday.ir

  7. #17
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    پيش فرض نحوه انتخاب ، پذيرش و صدور پروانه وكالت دادگستري در ایران

    نحوه انتخاب ، پذيرش و صدور پروانه وكالت دادگستري در ایران


    قدمه روال عادي صدور پروانه وكالت دادگستري ، براي فارغ التحصيلان دانشگاهي رشته هاي حقوقي ، به صورت شركت در امتحانات ساليانه و طي مراحل گزينش اداري و سپس صدورپروانه كارآموزي وكالت و بعد از طي دوره كارآموزي و قبولي در امتحانات اختبار ، پروانه وكالت پايه يك دادگستري اعطاء ميگردد.

    لكن حسب مقررات موجود ، ممكن است اشخاصي كه داراي سابقه كاري حقوقي يا قضائي هستند ، از طي دوره كارآموزي يا تمامي مقدمات مذكور معاف باشند و مستقيما پروانه پايه يك وكالت دادگستري براي ايشان صادر گردد . بنابر اين طرق كلي پذيرش و اعطاء پروانه وكالت به يكي از سه جهت ذيل ممكن است :

    الف : آزمون ورودي ( متقاضيان عادي ، دارندگان مدرك كارشناسي حقوق )
    ب : مشمولان بند « د » ماده ۸ لايحه استقلال كانون ( كارشناسان حقوقي بازنشسته اداري )
    ج : مشمولان تبصره يك ماده ۸ لايحه استقلال كانون ( دارندگان پايه قضائي )

    الف : آزمون ورودي
    در حال حاضر ، با تصويب قانون كيفيت اخذ پروانه وكالت دادگستري مصوب ۱۳۷۶ كانونهاي وكلاي دادگستري ( فعلا يازدهگانه ) هر سال بطور مشترك و همزمان اقدام به برگزاري آزمون ورودي متقاضيان پروانه كارآموزي وكالت مي نمايند .

    سوالات ، در سطح منابع درسي دوره كارشناسي حقوق و بر اساس متون قانوني معتبر ، بصورت تستي و چهار جوابي ميباشد .

    مواد امتحاني و ضرايب آن :
    آئين دادرسي مدني با ضريب ۳
    حقوق مدني با ضريب ۳
    آئين دادرسي كيفري با ضريب ۲
    حقوق تجارت با ضريب ۲
    حقوق جزاي عمومي و اختصاصي با ضريب ۲
    اصول استنباط با ضريب ۱

    آزمون ورودي توسط سازمان سنجش آموزش كشور و با همكاري كانونهاي وكلاي دادگستري ، در آخرين جمعه مهرماه هرسال برگزار مي شود .

    نمونه كامل سوالات آزمون ورودي وكالت ، معمولا در كتابفروشي هاي حقوقي ، به صورت سالانه و يا دورههاي چند ساله ، قابل تهيه ميباشد .

    ثبت نام از كليه متقاضيان ، در مردادماه هرسال ، از طريق آگهي منتشره درروزنامه اطلاعات ، بعمل مي آيد . متقاضيان بايد در مهلت معين شده ، بعد از تكميل فرم منتشره و پيوست كردن كپي مدارك مورد نياز به همراه عكس ، درخواست شركت در آزمون را تكميل و ارسال نمايند .

    تعداد و ميزان كارآموز پذيرفته شده براي هر كانون ، به هنگام ثبت نام اعلام مي شود .

    اين تعداد به موجب تبصره ماده يك قانون كيفيت اخذپروانه وكالت مصوب ۱۳۷۶ ، برعهده كميسيوني متشكل از رئيس كل دادگستري استان ، رئيس شعبه اول دادگاه انقلاب و رئيس كانون وكلاي دادگستري مربوط ميباشد .

    شرايط متقاضيان براي ثبت نام :
    ۱ - دارابودن دانشنامه معتبر ليسانس حقوق قضائي يا بالاتر حقوق ( از دانشكده هاي حقوق داخل ياخارج كشور كه مورد تائيد وزارت علوم ، تحقيقات و فنآوري باشد ) يافقه و مباني حقوق اسلامي يا معادل آن از دروس حوزوي ودانشگاهي با تائيد مرجع صالح .

    ۲ - سن دادوطلبان در زمان صدور پروانه كارآموزي نبايد در استان تهران بيشتراز ۴۰سال وساير استانها بيشتراز ۵۰ سال باشد .

    ۳ - براي اشخاصي پروانه كارآموزي وكالت صادرمي شودكه داراي شرايط مندرج درقانون كيفيت اخذپروانه وكالت مصوب ۱۳۷۶ ونيزساير مقررات باشند .

    مدت كارآموزي :
    مدت كارآموزي هجده ماه تمام مي باشد ، مدت كارآموزي اعضاي هيات علمي دانشكده هاي حقوق و مشمولين بند « د » ماده ۸ لايحه استقلال كانون نصف مدت ساير كارآموزان خواهد بود .

    آئين نامه تكاليف و وظايف دوره كارآموزي در سايت اطلاع رساني « قسمت كارآموزي و اختبار » ، قابل دست يابي ميباشد .

    اختبار :
    پس از اتمام دوره دوره كارآموزي و انجام تكاليف مربوط به آن ، اختبار بصورت كتبي و شفاهي از موارد درسي زيربعمل مي آيد :

    حقوق مدني - آئين دارسي مدني - آئين دادرسي كيفري حقوق تجارت – حقوق جزاي عمومي واختصاصي – حـقوق ثبت و امور حسبي .

    نمونه كامل سوالات اختبار سالهاي ۱۳۸۳ تا ۱۳۷۳ در سايت اطلاع رساني « قسمت كارآموزي و اختبار » ، قابل دست يابي ميباشد .

    كارآموزان پس از موفقيت در اختبار كتبي و شفاهي ، پروانه پايه يك وكالت اخذ مي كنند .

    ب : مشمولان بند « د » ماده ۸ لايحه استقلال كانون ( كارشناسان حقوقي بازنشسته اداري )

    شرايط :
    ۱ - دارا بودن ليسانس حقوق قضائي يا گواهي پايان تحصيلات سطوح عاليه از حوزه علميه قم با حداقل ۵ سال .

    ۲ – پنج سال سابقه كار متوالي يا ۱۰ سال متناوب در سمت هاي حقوقي در دستگاههاي دولتي و وابسته به دولت ونهادها ونيروهاي مسلح ( مقدم بر ليسانس ) .

    ۳ – داشتن سي سال سابقه خدمت .

    ۴ – بازنشستگي بعد از سال ۱۳۷۳ .

    مدت كارآموزي مشمولين بند د ماده ۸ مذكور ، نصف مدت ساير كارآموزان ( ۹ماه ) ميباشد . تكاليف و وظايف كارآموزي اين افراد همانند ساير كار آموزان ميباشد .

    پس ازپايان دوره كارآموزي وانجام تكاليف مربوط به آن اختبار ، با ساير كارآموزان بعمل مي آيد .

    ج : مشمولان تبصره يك ماده۸ لايحه استقلال كانون . ( دارندگان پايه قضائي )
    ۱ ) اشخاصي كه حداقل داراي دو سال سابقه و خدمت قضائي باشند به شرط :

    ۱ – دارا بودن دانشنامه ليسانس .
    ۲ – دو سال سابقه خدمت قضائي .

    اين متقاضيان از انجام تكاليف دوره كارآموزي معاف هستند ودر اولين اختباربا ساير كاآموزان شركت خواهند كرد و پس از شركت و قبولي در اختبار پروانه پايه يك وكالت براي آنان صادر خواهدشد .

    ۲ ) متقاضيان صدور پروانه پايه يك وكالت ۱ - ۲ ) ماده ۸ لايحه استقلال كانون وكلاي دادگستري شرايط متقاضيان پروانه پايه يك وكالت دادگستري را به شرح زير بيان كرده است :

    الف : كساني كه داراي ۱۰سال متوالي يا ۱۵ سال متناوب سابقه خدمت قضائي بوده و حداقل ۵ سال رياست يا عضويت دادگاه داشته باشند وسلب صلاحيت قضائي از آنها از طرف دادگاه عالي انتظامي قضات نشده باشد .

    ب : كساني كه داراي دانشنامه ليسانس بوده و۵ سال سابقه خدمات قضائي داشته و سلب صلاحيت قضائي از طرف دادگاه عالي انتظامي از آنها نشده باشد .

    ج : نمايندگان مجلس شوراي اسلامي با گذراندن يك دوره كامل نمايندگي كه داراي ليسانس قضائي يا گواهي پايان تحصيلات سطوح عاليه از حوزه علميه قم و۵ سال سابقه كار قضائي در محاكم باشند .

    ۲ –۲ ) قانون اجازه وكالت دادگستري به افسران قضائي ليسانسيه حقوق بازنشسته نيروهاي مسلح كه مقرر مي دارد :

    افسران نيروهاي مسلح كه واجد شرايط زير باشند پس از بازنشستگي با رعايت مقررات ماده ۱۰ قانون استقلال كانون وكلامصوب اسفند۱۳۳۳ مي توانند بدون طي كارآموزي به كار وكالت بپردازند وكانون وكلاي دادگستري به اين قبيل افراد پروانه وكالت درجه يك اعطا خواهد كرد .

    الف : دارا بودن حداقل دانشنامه ليسانس در رشته حقوق .
    ب : دارابودن حداقل ۵سال سابقه خدمت متوالي ويا ۸ سال خدمت متناوب در مشاغل سازماني قضائي زير :
    ۱ – رئيس وعضو دادكاه عالي انتظامي و دادستان و داديار .
    ۲ – دادستان ارتش و معاون او .
    ۳ – رئيس و عضو دادگاه نظامي .
    ۴ – دادستان ، داديار ، بازپرس ، ومعاون بازپرس ومعاون بازپرس نظامي .

    منبع:حقوق ایران

  8. #18
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    11

    وضعيت و حقوق قانوني برنامه هاي نرم افزاري در فرانسه



    قسمت اول:1-2- حقوق مالكيت هاي انحصاري و حق كپي رايت (حق تكثير) 1-1-2- منابع قانوني حق كپي رايت و تكثير برنامه هاي نرم افزاري



    قانون گذاران فرانسه به طور رسمي برنامه هاي نرم افزاري را طبق قانون سوم ژوئيه 1985 جزء قانون كپي رايت ارائه و مطرح كرده اند. اين مصوبه اصلاح و تجديد نظري بوده است بر قانون كپي رايت مورخ يازدهم مارس 1957.


    قسمت سوم قانون 1957 به شرح زير اصلاح گرديده است:
    طبق اين قانون و مطابق مقرراتي كه در عنوان پنج مورخ سوم ژوئيه 1985 بيان شده است، برنامه ي نرم افزاري بايد به عنوان اثري هنري در نظر گرفته شود.


    2-1-2- تعريف قانوني برنامه ي نرم افزاري دولت فـرانـسـه در تاريخ 22 دسامبر1981، به عنوان دستور و حكمي دولتي، تعريفي قانوني از برنامه هاي نرم افزاري در ارتباط با استفاده كردن از زبان فرانسوي، تهيه و ارائه كرده است.


    برنامه هاي نرم افزاري به شرح زير تعريف شده اند:
    برنامه هاي نرم افزاري استاندارديك سري از برنامه هاي كامل و مستند است كه به منظور عرضه كردن به تعداد نامحدودي كاربر، براي هدف و كاربردي واحد و يكسان، توسعه يافته است.


    برنامه ي نرم افزاري يك سري از برنامه ها، فرآيندها، قوانين و در حد امكان مدارك و مستندات ، در خصوص كاركرد و فرآيندهاي اطلاعاتي.
    طبق قانون فرانسه، براي اينكه برنامه ي نرم افزاري بين ساير موارد، مورد بررسي قرار گيرد بايد حتماً اسناد مربوط به آن نيز مد نظر قرار گرفته شوند تا يكپارچگي و تطبيق اين برنامه با كاركردهاي توصيف شده در آن سند، تحت نظارت و كنترل واقع شوند.


    اگرچه احكام ودستورالعمل هاي حمايت از برنامه هاي نرم افزاري كـشورهـاي اروپــايـي، مـورخ 14 مه 1991 تنها مربوط به برنامه هاست، اما برخي از نويسندگان اصطلاح برنامه را در تضاد با برنامه ي نرم افزاري مـد نظر قرار داده اند. اين روش به اين مفهوم است كه برنامه و مستندات وابسته به آن، اگر چه مربوط به يك محصول واحد هستند، اما ممكن است به دو طريق قانوني كنترل و اداره شوند.


    3-1-2- مؤلف قانوني برنامه ي نرم افزاري 1-3-1-2- حق كپي رايت طبق بخش اول قانون كپي رايت مورخ يازدهم مارس 1957، كپي رايت، داراي قانون شخص حقيقي و يا حقوقي است (فرد طبيعي يا شركت ومؤسسه) كه برنامه ي نرم افزاري را ايجاد كرده است. كپي رايت به شرح زير است: مؤلف اثري هنري به واسطه ي عملي خلاقانه، مالك حقي انحصاري و اختصاصي معنوي بوده كه مي تواند در مقابل اشخاص ثالث بدان استناد جويد.
    مؤلف يك برنامه ي نرم افزاري، ذينفع قانون حقوق اختصاصي آن اثر بوده كه به دو بخش تقسيم مي گردد:
    حق معنوي كه از وجود خود مؤلف نشأت مي گيرد و جاودانه و غير قابل انتقال است.
    حق مادي (مالكيت) كه نشان دهنده ي ارزش مالي آن اثر است از طريق اعطاي امتياز منتقل مي شود.
    ( بخش اول مصوبه 6و31 مورخ 11 مارس 1957)




    2-3-1-2- طبقه بندي هاي مختلف قانوني آثار (هنري و ادبي) برنامه هاي نرم افزاري مي توانند توسط يك شخص حقيقي يا حقوقي (يك فرد يا شركت و مؤسسه) خلق و ايجاد شوند كه آن ها مي توانند تنها دارنده ي حق چاپ و نشر آن اثر باشند. همچنين يك برنامه ي نرم افزاري مي تواند توسط چند نفر كه حقوق مشترك دارند ايجاد گردد؛ البته بسته به نوع دخالت گروهي و متشرك شان بر روي آن اثر.


    چنين برنامه هاي نرم افزاري ايجاد شده به وسيله ي چند نفر با عناوين زير خوانده مي شود:
    آثار مشترك ، آثار مركب، آثار جمعي.
    آثار مشترك زماني كه افردي براي ايجاد يك برنامه ي نرم افزاري هم دست و هم يار مي شوند، خواه قسمتي از آن كه توسط يك نفر ساخته شده با قسمت هاي ايجاد شده توسط ديگران قابل تفكيك باشد يا نباشد، برنامه ي نرم افزاري خود به خود به عنوان مالكيت مشترك مؤلفان در مي آيد.


    بنابراين مالكان مشترك بايد از حقوقشان استفاده كنند. به خصوص حقوق خريد و فروش، پخش يا انتقال برنامه ي نرم افزاري، كه بايد حتماً با رضايت و اتفاق آراي مالكان باشد.


    چنانچه بخشي توسط يكي از اعضا ايجاد شود و با قسمت هاي ساخته شده توسط ديگران تفاوت ذاتي و طبيعي داشته باشد، هر كدام از مؤلفان مي توانند به طور جداگانه از بخش اختصاصي خود استفاده كرده و بهره مند گردند، اما هميشه بايد به حقوق مالكانه ي ساير مؤلفان اثر مشترك احترام گذاشته و آن را اعمال كنند.
    ( بخش 10 مصوبه مورخ 10 مارس 1957)


    آثار مركب آثار مركب آثار موجودي هستند ( در دسترس) كه اثر جديدي درون آن ها ايجاد و داخل مي گردد و مالك برنامه ي اصلي نسبت بدان شريك تلقي نمي گردد. در اين رويداد مؤلف اثر جديد، از حقوق مالكانه و اختصاصي اثر مركب برخوردار است مشروط بر اينكه كار و عمل وي، حقوق مؤلف اثر مقدماتي و اصلي را نقض نكند.
    (بخش 9 و12 قانون 11 مارچ 1957)


    درجات و تقسيم بندي هاي آثار جمعي آثار جمعي، تحت مديريت و نام اشخاص يا شركتي ايجاد مي گردند كه مسئول بازآفريني، چاپ و نشر و بازاريابي است. اشتراك جدايي ناپذير اشخاص متفاوت براي خلق يك اثر نتواسته تعريف معيني پيدا كند.
    به هيچ كدام از اشخاص مؤلف هيچ حق اختصاصي صريحي اعطا نگرديده است.
    مالكيت يك برنامه ي نرم افزاري و حق و نشر چاپ آن، منحصراً به اشخاصي تعلق دارد كه پيدايش و ايجاد، بازتوليد و بازاريابي آن را كنترل و اداره كرده اند.
    ( بخش 9و13 قانون 11 مارچ 1957)


    ايجاد و آفرينش توسط مستخدم بخش 45 قانون 3 ژوئيه 1985 مقرر مي دارد كه برنامه هاي نرم افزاري ايجاد شده توسط يك يا چند كارگر در طي دوران استخدام آن ها متعلق به كارفرما است. اين موضوع مي تواند اصلاح شود با اين قاعده كه توافقنامه ي ويژه ا ي برخلاف اين مصوبه بين كارگر و كارفرما منعقد گردد تحت اين عنوان كه كارفرما مي تواند با انتقال تمام يا قسمتي از حقوق مالكانه اش در ارتباط با برنامه هاي نرم افزاري به كارگر، موافقت كند.




    مشاركت و همكاري ميان چند شركت مشاركت و همكاري هاي ميان چند شركت به منظور ايجاد يك اثر، به عنوان يك تقسيم بندي قانوني و مشخصي كه بتواند در مقابل و ضديت با قانون حق ثبت وامتياز قرار گيرد، شناخته نشده است. (بخش 42 مصوبات حق ثبت و امتياز 2 ژانويه 1968 . اصلاح شده 13 جولاي 1978)
    اشتراك و همكاري بين چند شركت آن گونه كه در مصوبه ي كپي رايت فرانسه (1957) معني ومفهوم پيدا كرده، مشمول قوانين آثار مشترك نيست . بنابراين تنها قوانيني كه حاكم بر مالكيت هاي مشترك هستند مي توانند به كار گرفته شوند، اما بر خلاف قوانين حقوقي مالكيت مشترك كه براي ساختمان ها و متحدثاث شناخته شده و حق استفاده از ساختمان را متناسب با اندازه ي مالكيت در داخل ساختمان معين كرده، مالكيت مشترك يك برنامه ي نرم افزاري دلالت دارد بر حق استفاده ي 100 % از برنامه توسط هر كدام و يا تمامي مالكان مشترك. صرف نظر از آسيب زدن يا محروم كردن مالكان مشترك از هر گونه حقي بر روي كالا.


    مالكيت مشترك در بخش 815 قانون مدني معين گرديده است. اين قوانين حقوقي و مشروع مي توانند به واسطه ي قراردادها سامان دهي و اصلاح گردند؛ همانند پيمانكاري ها، واگذاري حقوق، سرمايه گذاري و فعاليت مشترك و
    4-1-2- انواع مختلف حقوق مالكانه 1-4-1-2- حق معنوي

    مؤلف يك برنامه ي نرم افزاري مالك حق معنوي آن اثر است . هر گونه افشاي غير مجاز، افشا و فاش كردن يك برنامه ي نرم افزاري و يا هر نوع تعرضي بر علامت تجاري يا برروي عرضه و ارائه ي برنامه ي نرم افزاري به عنوان تجاوز نسبت به حق معنوي مؤلف، ممنوع اعلام شده است.
    شايان ذكر است كه برخي از مؤلفان اين مسئله را مورد بررسي قرار داده اند كه حق معنوي مؤلف برنامه ي نرم افزاري به حق ذكر نام محدود گرديده و از حقوق معنوي ديگر، محروم هستند. (قانون 3 جولاي 1985 ، بخش 46).


    2-4-1-2- حق مادي مؤلف يك اثر هنري داراي سه نوع حق مادي است: حق باز توليد اثر (بخش 28 قانون كپي رايت 1957 ) حق نمايش و نشان دادن اثر ( پخش و توزيع) (بخش 27) و حق بهره برداري از حقوق مؤلف.


    حق مادي به مؤلف اين اجازه را مي دهد كه اثرش را از طريق خريد و فروش ، اعطاي امتياز يا توزيع و پخش برنامه ي نرم افزاري با عوض مادي، مورد بهره برداري قرار دهد. همچنين حق مادي تمام حقوق ديگر يك برنامه نرم افزاري را تحت پوشش قرار مي دهد. مانند حقوق تغيير و توسعه، تنظيم و سازگاري، ترجمه، تبديل و تغيير شكل، به روز كردن و يا ادغام يك برنامه ي نرم افزاري با برنامه هاي نرم افزاري ديگر.
    طبق بخش 31 قانون يازدهم مارس 1957 ، هريك از حقوق مادي كلاً يا جزئاً قابل انتقال هستند.


    امتياز بهره برداري كاربرها مالكان برنامه ي نرم افزاري مي توانند امتياز كاربري را به آخرين كاربر واستفاده كننده اعطاء كنند.
    در واقع از آنجايي كه برنامه ي نرم افزاري اثري هنري است كه تحت مالكيت هاي معنوي قرار دارد، به مفهوم قانوني نمي تواند فروخته شود. در واقع با فروش كالا مالكيت قانوني از فروشنده به خريدار منتقل مي گردد كه بر پايه و مبناي انحصاري استوار است. در حاليكه در اعطاي امتياز فقط برخي حقوق از امتياز دهنده به امتياز گيرنده منتقل مي شوند؛ همچون حق استفاده از كالا كه معمولاً بر پايه و اساس غير انحصاري استوار است. طبق بخش 47 قانون سوم ژوئيه 1985، استفاده از يك برنامه ي نرم افزاري بايد با اذن صريح و آشكار مؤلف و يا دارنده ي امتياز آن اثر همراه باشد.


    فروش، در بر گيرنده ي پرداخت بها و ارزش كالاي مورد نظر است در حاليكه اعطاي امتياز، دربرگيرنده ي پرداخت حق الزحمه آن اثر است؛ خواه يكي باشد يا متعدد. حقوق اعطا شده ي تحت امتياز بايد دقيقاً معين و مشخص شده و به منظور جلوگيري از نقض حقوق مالك اثر، يا عدم اجراي توافق باشند.


    توزيع وپخش برنامه ي نرم افزاري يك برنامه ي نرم افزاري مي تواند به طور مستقيم توسط مالك برنامه و يا از طريق شبكه ي پخش و توزيع، خريد و فروش شود. پخش و توزيع و فروش يك برنامه ي نرم افزاري از طريق شبكه ي توزيع و پخش بايد در برگيرنده ي مفهوم و شرح آن برنامه باشد كه توسط مالك آن نوع از شبكه ي پخش، سامان دهي گردد.



    جنبه هاي قانوني پخش، داراي اهميت به سزايي هستند و نبايد به پيش نويس و امضاي توافقنامه ي آن توسط پخش كننده بي توجهي كرد. علي الخصوص توافقنامه ي پخش و توزيع بايد معرف حقوق اعطا شده به پخش كننده در مورد نحوه ي عملكرد و اجراي فعاليت هاي پخش باشد، اما بايد در بردارنده ي حقوق انحصاري و اختصاصي اعطا شده توسط مالك برنامه ي نرم افزاري نيز باشد؛ منجمله حق اعطاي امتياز به ديگران و يا انتصاب و استخدام توزيع كنندگان فرعي كه اجازه ي اعطاي امتياز به ديگران را دارند. همچنين شبكه ي پخش و توزيع هم در سطح قوانين فرانسوي و هم در قوانين جامعه ي اروپايي، مورد توجه قانون رقابت نيز قرار گرفته است. (رجوع شود به عهدنامه ي رم به خصوص بندهاي 1/85 .3/85و86).


    بازتوليد برنامه ي نرم افزاري توافقنامه هاي باز توليد منحصر به قوانين فرانسوي هستند و در قانون كپي رايت يازدهم مارس 1957 بيان گرديده اند. بخش 48 قانون كپي رايت توافقنامه باز توليد را به شرح زير تعريف كرده است:
    قرارداد باز توليد قراردادي است كه تحت آن مؤلف يك اثر هنري و يا نماينده ي قانوني او، حق داشتن يا نشر كپي هاي يك اثر را در تيراژ و نسخه ي بالا دارد و همچنين مي تواند حق انتشار و توزيع آن اثر چاپ شده را، تحت شرايط خاص به شخص خاصي، منتقل و واگذار كند.


    شرايط خاص مربوط به توافقنامه ي بازتوليد و تعاريفي كه طبق بخش هاي قانون مطرح شده است بايد در متن توافقنامه مشخص و معلوم گردند.


    حق سازگار كردن يك برنامه ي نرم افزاري طبق بخش 46 قانون سوم ژوئيه 1985 مؤلف يك اثر نمي تواند در حيطه و محدوده ي حق واگذاري يك برنامه از سازگار كردن آن برنامه، امتناع و خودداري كند. اين بخش خيلي واضح و روشن نيست، به خصوص با قيد عبارت «به روز كردن» كه بخش 40 قانون يازدهم مارس 1957 را از اين قضيه مستثني كرده است.


    در حقوق كپي رايت سازگار كردن يك اثر عبارت است از يك اثر جديد و اصيل كه با اصل و پايه ي آن اثر متفاوت است، اما در حقوق كامپيوتر اين گونه به نظر مي رسد كه سازگاركردن به مفهوم هر نوع تغيير و تحول در برنامه ي نرم افزاري است. مانند تغيير و تبديل كردن آن به تجهيزات جديد و مدرن و يا نسخه اي جديد از كاركرد برنامه ي نرم افزاري. طبق بخش 46 حقوقي كه خود به خود به سازگاركردن ( برنامه ي نرم افزاري) تعلق مي گيرند محدود به حق واگذاري آن هاست. بر عكس موارد پخش وتوزيع، در توافقنامه هاي اعطاي امتياز يا نگهداري، طرفين بايد حق سازگار كردن برنامه ي نرم افزاري را صريحاً قيد كنند. ( اگر چنين حقي به توزيع كننده، دارنده ي امتياز و يا به طرفي كه وظيفه ي نگهداري از برنامه را به عهده دارد، اعطا گردد.)


    واگذاري حق چاپ و نشر ذينفع و دارنده ي حقوق مالكانه ي يك برنامه ي نرم افزاري مي تواند تمام يا بخشي از حقوقش را (به استثناء حقوق معنوي) به اشخاص ثالت اعطا و واگذار كند. (طبق بخش 31 قانون سوم مارچ 11975).


    حقوق منتقل شده، بايد شرايط انتقال، هدف و محدوده ي انتقال و حدودي كه در آ ن انتقال قابل اجرا و اعمال است، دقيق و صريح باشد و بايد صراحتاً و بدون هيچ ابهامي آثاري كه موضوع انتقال هستند بيان شوند در غير اين صورت هر گونه توافقنامه ي واگذاري كه حداقل يكي از عناصر و موارد ذكر شده را در برنداشته باشد از طرف دادگاه باطل و بلا اثر محسوب مي شود و در نتيجه غير قابل اعمال و واگذاري خواهد بود؛
    در اين ميان قصد و رضاي طرفين، اعتبار و اهميتي ندارد. دادگاه هاي فرانسه اين مقررات را با شيوه اي دقيق اعمال مي كنند.
    انتقال كلي آثار نامعلوم آينده ممنوع بوده و به موجب مقررات بخش 33 قانون كپي رايت 1957 غير قابل اجرا است.


    منبع:سایت حقوقدان

  9. #19
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    11

    اتانازي: مرگ شفقت‌مدار

    چکیده:

    نظرات مختلف درباره اتانازي ضرورتا وابسته به نظرات مختلف در زمينه اخلاق است. مباحث پيرامون اتانازي، مباحثي درباره «ارزش‌»ها است. برخي اعتقاد دارند كه حيات، حد اعلاي خوبي است و ديگر خوبي‌ها با وجود حيات و زندگي معنا مي‌يابند. بدون زندگي و حيات، هيچ ارزشي يا خوبي‌اي وجود ندارد (يعني نمي‌تواند وجود داشته باشد) و حيات شرط لازم براي تحقق ديگر ارزش‌هاست.
    واژگان كليدي: اتانازي، قتل از روي ترحم، مرگ راحت، مرگ خوب، مرگ شفقت‌مدار



    ■ مقدمه
    مباحث در رابطه با «اتانازي»، عمدتاً بحث درباره اين است كه چه چيزي اخلاقي است؟ سئوالاتي بنياني در اين رابطه مطرح شده است؛ مثلاً آيا حقي براي ارتكاب خودكشي وجود دارد؟ آيا اخلاقي هست كه ديگري براي خودكشي به ديگري كمك كند؟ آيا حقي وجود دارد كه براساس خواسته كسي يا اعضاي خانواده اش ايجاد مرگ را در او تسهيل كنيم؟ آيا اخلاقي است [كه] براي نجات جان كسي، [به] زندگي فرد ديگري كه اميدي به زنده ماندنش نيست خاتمه دهيم؟ تمام مباحث پيرامون «اتانازي» درصدد پاسخگويي به سئوالاتي اينچنيني هستند. «اتانازي» بحث بسيار مهمي در اخلاق پزشكي است چون تمام حوزه ‌هاي اجتماعي و فرهنگي را دربرمي گيرد.در اين نوشتار سعي شده است به نحو اجمال معنا و مفهوم اتانازي وخاستگاه آن براي خواننده تبيين و انواع آن تشريح شود. همچنين ديدگاه‌هاي مختلف در قبال آن، در پرتو آموزه‌هاي شرع انور اسلام بيان گردد. در آخرين بخش به بررسي اين شيوه در تعامل با اخلاق هنجاري ـ حرفه اي در دنياي پزشكي، پرداخته شده و در پايان مقاله نتيجه گيري شده كه چالش اصلي در مورد بود يا نبود اتانازي متوجه اصل احترام براي خودمختاري بيمار از يك سو و آموزه‌هاي مذهبي از سوي ديگر مي‌باشد و پيشنهاد‌هايي به عنوان شروط عالي ممتازه جهت شروع به انجام اتانازي در صورت قانونمند شدن آن ارائه گرديده است.

    ■ گفتار اول ـ تعريف
    اتانازي از واژگان يوناني «Eu» به معناي راحت، خوب و كامبخش و واژه «Thanasia» به معناي «مرگ» مشتق شده است. واژه Thanasia خود از «Thanatos» كه الهه مرگ در يونان بوده است، گرفته شده است، به صورت تحت اللفظي «مرگ خوب يا راحت» معنا مي‌دهد. اين واژه براي اولين بار توسط فرانسيس بيكن كه مرگ بدون رنج را تبليغ مي‌كرد وارد فرهنگ پزشكي شد. شوراي حقوقي و قضايي پزشكي آمريكا، اتانازي را اينگونه تعريف مي‌كند: «اتانازي، عمل ايجاد مرگ با روشي نسبتاً سريع و بدون درد به دلايل ترحم انگيز در فردي [است] كه از بيماري لاعلاجي رنج مي‌كشد.» البته اتانازي واژه اي كلي است كه از جنبه‌هاي حقوقي به انواع مختلفي تقسيم مي‌شود. (مانند اتانازي فعال، غيرفعال، داوطلبانه، غيرداوطلبانه و اجباري).

    ■ گفتار دوم ـ انواع اتانازي
    1) «اتانازي فعال داوطلبانه »، تزريق عامدانه دارو يا اقدامات ديگر است كه منجر به مرگ بيمار شود. اين عمل براساس تقاضاي صريح بيمار و با رضايت كاملاً آگاهانه او انجام مي‌شود. نكته مهم در اين حالت اين است كه قصد و تمايل پزشك و بيمار هر دو در جهت خاتمه دادن به زندگي بيمار است. در اتانازي فعال داوطلبانه، دو شرط، بسيار مهم است ۱- تصميم خود بيمار ۲- درد و رنج غيرقابل تحمل و نبودن اميد به بهبودي.

    2) «اتانازي فعال غيرداوطلبانه »، تزريق عامدانه دارو يا اقدامات ديگري است كه منجر به مرگ بيمار شود اما در اين حالت بيمار صلاحيت تصميم گيري (اهليت يا صلاحيت قانوني) را ندارد و از لحاظ رواني قادر به درخواست صريح براي اين عمل نيست. مثلاً بيمار در حالت كما است. البته، مرگ مغزي و زندگي نباتي [تنها] مواردي نيستند كه بيمار قادر به تصميم گيري نيست. در اين نوع اتانازي، معمولاً پزشك يا تيم پزشكي، كميته اخلاق پزشكي و يا خانواده بيمار و يا قاضي تصميم مي‌گيرند.

    3) «اتانازي فعال اجباري »، تزريق عامدانه دارو يا اقدامات ديگري است كه باعث مرگ بيمار شود. در اين حالت بيمار صلاحيت تصميم گيري را دارا است و هيچگونه درخواست صريح براي اين عمل نداشته است. اين حالت را جميع اخلاقيون، مجاز نمي‌دانند و قتل محسوب مي‌شود.

    4) «اتانازي غيرفعال »، عدم شروع درمان يا قطع درمان ‌هايي است كه براي حفظ حيات بيمار لازمند. البته اين نوع اتانازي مي‌تواند داوطلبانه (يعني براساس درخواست بيمار) يا غيرداوطلبانه (يعني بيمار صلاحيت تصميم گيري را نداشته باشد) باشد. اين نوع اتانازي معمولاً به صورت مستقيم، مانند تجويز دارو يا هر اقدام ديگري، نيست.

    در «اتانازي غيرفعال داوطلبانه» بيمار درمان خود را رد مي‌كند تا در مرگش تسريع ايجاد شود. به عبارت ديگر بيمار از همان ابتدا از پذيرش درمان سر باز مي‌زند.

    «اتانازي غيرفعال غيرداوطلبانه»، معمولاً در مورد بيماراني به كار گرفته مي‌شود كه شرايط بسيار وخيمي دارند و پزشكان هم مطمئن اند كه درمان امكان پذير نيست يا درمان را قطع مي‌كنند و بيمار را از مواد غذايي يا دارو محروم مي‌كنند و يا اگر مثلاً بيمار در سير بيماري اش، دچار عفونتي شود درماني براي عفونت او آغاز نمي‌شود.

    در اين حالت، يعني قطع درمان به واسطه ترك فعل، پزشك، بيمار را به حال خود وامي‌گذارد و از اقداماتي كه براي زنده نگه داشتن او لازم است، خودداري مي‌كند. لذا مرتكب ترك فعلي گرديده است، كه به واسطه آن از بيمار سلب حيات شده است با توجه به ماده 206 و بندهاي سه گانه آن در مي‌يابيم كه در سه بند اين ماده فعل مثبت به عنوان ركن مادي قتل عمد معرفي گرديده است نه ترك فعل، پس در اين حالت نمي‌توان عمل پزشك را منطبق با ماده 206 قانون مجازات اسلامي دانست. البته خودداري از مراقبت و مداواي بيمار توسط پزشك و پرستار به قصد سلب حيات، [به دليل آنكه] جزء وظايف آن[ها] مي‌باشد مي‌تواند آنها را در معرض اتهام قتل عمدي قرار دهد. اما استناد آراي دادگاه‌ها به حكم قانون، اصل تفسير مضيق قوانين كيفري، تفسير به نفع متهم و نيز تأكيدماده 206 بر فعل مثبت مادي، مانع از شناختن ترك فعل به عنوان ركن مادي قتل عمد مي‌شود.

    البته مي‌توان عمل پزشك را منطبق با بند 2ماده واحد قانون مجازات خودداري از كمك به مصدومين و رفع مخاطرات جاني دانست كه مقرر مي‌دارد: «هرگاه كساني كه حسب وظيفه يا قانون، مكلف هستند به اشخاص آسيب ديده يا اشخاصي كه در معرض خطر جاني قرار دارند كمك نمايند، از اقدام لازم و كمك به آنها خودداري كنند به حبس تعزيري از شش ماه تا سه سال محكوم خواهند شد». و در نهايت طبق ماده 612 قانون مجازات اسلامي:« هر كس مرتكب قتل عمد شود وشاكي نداشته و يا شاكي داشته ولي از قصاص گذشت كرده باشد ويا به هر علت قصاص نشود در صورتي كه اقدام وي موجب اخلال در نظم و صيانت و امنيت جامعه ويا بيم تجري مرتكب يا ديگران شود دادگاه مرتكب را به حبس از سه تا ده سال محكوم مي‌نمايد. »

    5) «اتانازي غيرمستقيم »: در اين حالت ضددردهاي مخدر يا داروهاي ديگر براي تسكين درد بيمار تجويز مي‌شود اما پيامد عَرَضي آن قطع سيستم تنفسي بيمار است (داروهاي ضددرد مخدر اگر با دوز بالا تجويز شوند مركز تنفسي را مهار مي‌كنند) كه منجر به مرگ بيمار مي‌شود. اين نوع اتانازي با قصد عامدانه انجام نمي‌شود اما پيامد عرضي آن مرگ بيمار است.

    6) «خودكشي با همكاري پزشك »: در اين حالت پزشك داروهاي مرگ آور را براي بيمار فراهم مي‌كند، با اين توضيح كه مي‌داند قصد بيمار در استفاده از آنها خودكشي است.
    با توجه به تعريف‌هاي فوق مي‌توان گفت نكته مهم در افتراق «اتانازي فعال داوطلبانه» از «خودكشي با همكاري پزشك» در رفتار پزشك است، كه در حالت اول پزشك مستقيماً اقدام به خاتمه زندگي بيمار مي‌كند. اما آنچه «اتانازي فعال داوطلبانه» را از نوع «غيرفعال» يا «غيرمستقيم» افتراق مي‌دهد، نيت پزشك است. در حالت اول نيت پزشك خاتمه دادن زندگي بيمار است اما در دو مورد بعدي نيت پزشك كاهش درد بيمار يا قطع درمان‌هاي پزشكي مزاحم يا بيهوده است. دليل عمده براي افتراق اين اصطلاحات از يكديگر، چالش‌هاي اخلاقي و حقوقي است. برخي استدلال كرده اند كه نوع «غيرفعال» و «غيرمستقيم» از لحاظ اخلاقي و حقوقي در برخي وضعيت‌ها مجاز است. در حال حاضر علاوه بر ايالت اورگون كه اتانازي قانوني مي‌باشد در اكثر ايالت‌هاي آمريكا اجماع براي اخلاقي و قانوني كردن نوع «غيرفعال» اتانازي روبه فزوني است. اما در مورد «اتانازي فعال داوطلبانه و غيرداوطلبانه» و «خودكشي همراه با پزشك»

    جدل‌ها و اختلاف نظرهاي بسياري وجود دارد. اخيراً برخي استدلال مي‌كنند كه تمايز ميان «فعال و غيرفعال» اتانازي، غيرمعتبر است و همان دلايلي كه براي توجيه اتانازي غيرفعال از لحاظ اخلاقي آورده مي‌شود مي‌تواند براي نوع فعال نيز آورده شود. چون معمولاً «اتانازي» در بحث‌هاي عمومي و در ميان عرف جامعه به همان نوع «فعال داوطلبانه» ارجاع مي‌شود. استناد نوع «غيرفعال» و «غيرمستقيم» به اتانازي خودبه خود بار اخلاقي بسياري به وجود مي‌آورد.

    ■ گفتار سوم ـ ديدگاه‌هاي مختلف در مورد اتانازي
    اتانازي، عمل ايجاد مرگ در فردي صاحب صلاحيت به لحاظ حقوقي و پزشكي براساس درخواست آگاهانه او است. بنابراين اگر بيماري، درخواستي صريح، آزادانه و آگاهانه براي اتانازي داشته باشد و البته از بيماري لاعلاجي كه با هيچ درماني قابل بهبودي نيست، رنج مي‌برد؛ پزشك «بايستي» بر مبناي اصل احترام براي خودمختاري بيمار (كه از اصول چهارگانه اخلاق پزشكي است) عمل اتانازي را انجام دهد . بر طبق اين ديدگاه ديگر قضاوت پزشك در اين زمينه جايگاهي ندارد. موافقان اصل خودمختاري بيمار، استدلال مي‌كنند كه هيچ كس نمي‌خواهد به خاطر هيچ بميرد و اتانازي قطعاً بر مبناي دلايلي درخواست مي‌شود. اما درستي يا نادرستي اين دلايل بي معني است. اما اين استدلال غيرمعتبري است، چرا كه فردي كه درخواست اتانازي مي‌كند (بنا به هر دليلي) قطعاً فكر مي‌كند كه عمل او درست است و اگر اعتقادي به درستي كارش نداشته باشد، قيد اول يعني «صاحب صلاحيت بودن»، زير سئوال مي‌رود. بنابراين درخواست بيمار مبتني بر اين باور است كه مرگ نفعي (يا هر ملاك اخلاقي ديگري) براي او دارد و به اين دليل قابل توجيه است.

    درخواست بيمار وقتي ملاكي براي مجاز بودن اتانازي است كه او باور به درستي درخواستش داشته باشد. اما دلايل بيمار براي درستي عملش چيست؟ بيمار ممكن است بگويد اتانازي درست است، چون من آن را تائيد مي‌كنم. در اين حالت گزاره «اتانازي درست است» و اين گزاره كه «بيمار آن را تائيد مي‌كند» معادل يكديگرند. در واقع در اينجا بيمار چيزي درباره ماهيت خود عمل نمي‌گويد و تنها نگرش خود را بيان مي‌كند، يعني نگرش تائيدي. اگر درستي اتانازي مبتني بر تائيد بيمار باشد، پس اگر يك روز بيمار آن را تائيد كند و روز ديگر تائيد نكند، بنابراين يك روز درست است و روز ديگر درست نيست. در واقع ممكن است تائيد بيمار بر خطا باشد. اين گزاره كه «اتانازي درست است چون بيمار آن را تائيد مي‌كند» با اين گزاره كه «بيمار اتانازي را تائيد مي‌كند، چون درست است» بسيار متفاوت است.

    در واقع نگرش تائيدي بيمار پيامدي از باور به درستي اين عمل است. بيمار ممكن است بگويد «اتانازي درست است، چون رنج غيرقابل تحمل مرا پايان مي‌دهد يا فلان و بهمان نتيجه را دارد.» يعني ديدگاهي «فايده گرايانه» داشته باشد. در اين حالت درستي از طريق برخي ويژگي‌هاي خود عمل تعريف مي‌شود. يعني تعريف درستي با استفاده از جملات ديگري است. اما صدق هر نظريه خاصي صرفاً با تعريف واژگان آن به دست نمي‌آيد. در واقع تعريف درست هر چه باشد، كاري نخواهد كرد كه اين واژه را به وجهي تعريف كند تا مستوجب صدق نظريه خاصي درباره چيزي باشد كه درست است. ممكن است بيمار بگويد «اتانازي درست است »، پرسش اينجاست كه بيمار چگونه مي‌داند كه گزاره «اتانازي درست است» صادق است؟ ممكن است بگويد از راه شهود به اين نتيجه رسيده ام، اما صحت يا عدم صحت چنين شهودي هرگز نمي‌تواند اثبات شود. در ضمن پزشك هم بر مبناي شهودش مي‌تواند بگويد كه «اتانازي نادرست است.» يعني چنين روشي راه را براي انواع شهودهاي متعارض باز مي‌كند. بيمار ممكن است بگويد كه دلايل خوبي براي پذيرش اتانازي دارد (مثلاً همين بيماري لاعلاجش كه البته خود اين مسئله نيز به لحاظ معرفت شناسي پزشكي محل ترديد است). اما چگونه مي‌توانيم بدانيم كه دلايل بيمار دلايل خوبي براي باور به درستي اتانازي است. در حقيقت وقتي مي‌توانيم بدانيم كه دلايل بيمار دلايل خوبي هستند كه از پيش بدانيم «اتانازي درست است» چه معنايي مي‌دهد.

    برخي استدلال كرده اند كه اتانازي توجه جامعه نسبت به زندگي را از بين مي‌برد، رايج شدن اتانازي در عمل پزشكي حساسيت جامعه نسبت به مرگ را كاهش مي‌دهد و در نتيجه زندگي امر ارزشمندي به حساب نمي‌آيد. اين حالت باعث از بين رفتن انسانيت و به وجود آمدن تنوعي از بيماري‌هاي اجتماعي مي‌شود. در جامعه اي كه حيات، غير ارزشمند به حساب آيد؛ آنگاه افراد ابايي از كشتن افراد ديگر و ارتكاب جنايت ندارند. [لذا] كيفيت زندگي سست و جامعه به عنوان يك كل خراب مي‌شود.

    مخالفين اتانازي معتقدند هرگاه اتانازي قانوني شود، پتانسيلي براي سوءاستفاده در دستان مراقبين سلامتي خواهد بود. اولين قدم براي انجام اتانازي در جامعه اي كه قانوني شده است، باعث مي‌شود قدم‌هاي بعدي آسانتر برداشته شود. به اين استدلال، «شيب لغزنده » گفته مي‌شود. يكي از صريح ترين مخالفين اتانازي، «يال كاميسار » پروفسور حقوق دانشگاه ميشيگان، حمله سه جانبه اي را بر عليه اتانازي صورتبندي كرده است كه شامل:
    ۱- خطر سوء استفاده از اتانازي توسط مراقبين سلامتي
    ۲- شيب لغزنده و
    ۳- خطر اشتباه و لغزش است.
    موافقين نظريه «شيب لغزنده» استدلال مي‌كنند هنگامي كه كيفيت زندگي كاهش يافته باشد جامعه پايان دادن به حيات را مي‌تواند بپذيرد و هيچ روش عقلاني براي محدود كردن اتانازي و جلوگيري از سوء استفاده آن وجود ندارد. براساس نظريه شيب لغزنده، اتانازي به مانند لبه نازك يك گُوِه است كه وقتي جابيفتد عميقاً در جامعه پيش رانده مي‌شود. «كاميسار» نتيجه مي‌گيرد قانوني كردن اتانازي ارادي ناچاراً منجر به قانوني شدن اتانازي اجباري مي‌شود چون تمايز عقلاني بين كساني كه مي‌خواهند بميرند (چرا كه خودشان را سربار جامعه مي‌دانند) و كساني كه مي‌خواهند بكشند (چون اين افراد را سرباري براي جامعه مي‌دانند) غيرممكن است.

    اكثر كساني كه از استدلال شيب لغزنده استفاده كرده اند تجربه آلمان نازي را مثال تجربي اين فرآيند در عمل ذكر كرده اند. آنها استدلال مي‌كنند سياست عمومي كشتن، از يك قدم اوليه محدود آغاز مي‌شود؛ يعني اتخاذ برنامه اتانازي دقيقاً تعريف شده و خلاص شدن از شر كساني كه زندگي‌هاي بي ارزشي دارند سريعاً به «هولوكاست » منجر مي‌شود.

    موافقين اتانازي تلاش مي‌كنند تا استدلال «شيب لغزنده» را به صور مختلف رد كنند. آنها معتقدند مكانيسم‌هاي رايجي كه توسط دادگاه‌ها به كار گرفته شده است از «اتانازي اجباري» جلوگيري مي‌كند. در صورت قانوني شدن اتانازي غيرفعال ، شيب، تماماً لغزنده نيست چون هيچ برنامه كشتن وسيعي وجود ندارد. برخي ديگر برخود مفهوم «شيب لغزنده» حمله كرده اند و استدلال مي‌كنند، اين استدلال (شيب لغزنده) كه نوعي از عمل درنهايت منجر به برقراري نوع ديگري از عمل مي‌شود، برهان مجاب كننده اي نيست و براي آن كه مقدمه، صادق باشد بايستي نشان دهد كه فشار اوليه براي برداشتن قدم‌هاي بعدي آنقدر قوي است كه قدم‌هاي بعدي رخ دهد. استدلال «خطر سوء استفاده» كه توسط كاميسار و برخي ديگر ارائه شده است بر اين ادعاست كه اتانازي و خودكشي با همكاري پزشك نهايتاً منجر به قتل (شنيع) مي‌شود.

    در واقع كساني ممكن است با راهنمايي فرد براي انجام خودكشي به دنبال منافع شخصي باشند و اگر اتانازي يا خودكشي با همكاري پزشك قانوني و در حوزه عمل پزشكي اجرا شود ممكن است پزشكان نسبت به انجام اين عمل حساسيت خود را از دست بدهند و در مواردي كه مي‌توان از اتانازي دوري كرد، با اين حال اتانازي را انجام دهند. از طرف ديگر اين احساس كه پزشكان، مجوز كشتن را داشته باشند، باعث مي‌شود كه مردم و دست اندركاران امر بهداشت و درمان به پزشكان اعتماد نكنند؛ چون مسئوليت آنها براي حفظ حيات، بدل به اهداكنندگان مرگ شده است. در اين حالت بين هيچ نوع اتانازي تمايزي مطرح نيست؛ چون پزشك نمي‌تواند اجازه دهد بيمار بميرد و بايد تا آخرين لحظات براي حفظ حيات او تلاش كند، حتي اگر اميدي به زنده ماندن بيمار نباشد. اما موافقين اتانازي استدلال مي‌كنند كه ريسك سوء استفاده اگر چه قطعاً وجود دارد اما واقعاً تهديدي براي انجام اتانازي نيست چرا كه اولاً تنظيم قوانين دقيق برعليه اتانازي فعال و خودكشي با همكاري پزشك از اين حالت پيشگيري مي‌كند و ثانياً وجود مجموعه مشخصي از اصول راهنما براي انجام اتانازي در موقعيت‌هاي خاص از ايجاد ابهام جلوگيري خواهد كرد. به طور كلي مي‌توان گفت اعتراضات نسبت به اتانازي فعال و ارادي در ۵ مورد صورت‌بندي مي‌شود:
    ۱- استدلال مي‌شود در حال حاضر راه‌هاي پيشگيري از دردهاي كشنده وجود دارد و با فراهم آوردن مراقبت‌هاي بهتر مي‌توان جلوي درد را گرفت، بنابراين اتانازي ضرورتي نمي‌يابد. اما چنين استدلالي مجاب كننده نيست: [چرا كه] گرچه درمان‌هاي تسكيني و مراقبت‌هاي بيمارستاني، پيشرفت‌هاي مهمي در مراقبت از افراد در حال مرگ داشته است ولي باز هم مشكلاتي باقي است. براي اين كه بهترين درمان تسكيني براي هر فرد دريافت شود نياز به كوشش‌ها و خطا‌هايي است كه عواقب دردناكي براي بيمار دارند و مهم‌تر از آن عوارض جانبي چنين درمان ‌هايي مانند تهوع، ناتواني در كنترل ادرار، از دست دادن هوشياري به علت خواب آلودگي‌هاي نيمه دائمي و نظاير آن است. هم چنين افرادي وجود دارند كه نمي‌خواهند از درمان‌هاي تسكيني و مراقبت‌هاي بيمارستاني بهره بگيرند و برخي ديگر از داوطلبين اتانازي گلايه كمتري از درد دارند و مشكل اصلي آنها وابستگي به ديگران و يا وابستگي به دستگاه‌هاي تنفس مصنوعي است.

    2- استدلال مي‌شود ما هيچ گاه شواهد كافي براي توجيه اين باور نداريم كه تقاضاي بيمار مبتلا به بيماري لاعلاج براي مردن، تقاضايي درست، ثابت و واقعاً مختارانه است.

    3- برخي براي انجام اتانازي به «آموزه اثردوگانه » متوسل شده اند اما مطابق با تفسير اين آموزه، انجام اعمالي مجاز است كه عواقب بد آن از پيش مشخص باشد به اين شرط كه: الف - اين نتيجه بد به عنوان يك اثر جانبي يا غيرمستقيم عمل اصلي منظور شده باشد، ب - عملي كه قصد اصلي بر آن واقع شده به لحاظ اخلاقي خوب و يا حداقل خنثي باشد، ج - اثر خوب، به واسطه راه بدي حاصل نشود؛ يعني [از] وسيله‌اي بد براي رسيدن به [اثر] خوبي استفاده نشود، د- نتايج بد، نبايستي چنان جدي باشند كه بر اثرات خوب فائق شوند. اما اتانازي اين شرايط را برآورده نمي‌كند. جالب است كه موافقين اتانازي نيز از همين آموزه، نتيجه‌اي خلاف رأي مخالفين اتانازي مي‌گيرند.

    ۴- استدلال مي‌شود تمايز ميان اتانازي ارادي، اجباري و غيرارادي در نحوه عمل است ولي در اصل كار تفاوتي بين اين دو وجود ندارد.

    5- اگر اتانازي ارادي و فعال را بپذيريم راه را براي ديگر انواع اتانازي و خودكشي فراهم آورده ايم.

    ■ گفتار چهارم ـ جايگاه قتل از روي ترحم در شرع انور:
    بحث را با يك سوال آغاز مي‌كنيم؛ شخصي از بيماري لاعلاجي رنج مي‏برد و مرگش هم نزديك نيست و ادراك و حركت و نطق اختياري نيز دارد يعني داراي حيات مستقر است ولي از شدت رنج‏از پزشك و يا فرد ديگري مي‏خواهد كه با تزريق يك ماده سمي كشنده سريعاً به حيات وي پايان دهد تا از سختي و رنج بيماري ر‌هايي يابد. آيا درخواست او مي‏تواند مجوز قتل باشد؟ و آيا رضايت مقتول، جرم‏بودن اين قتل را از بين مي‏برد؟ همان گونه كه از خود سؤال پيداست جواب را بايد از دو جهت حكم تكليفي و حكم وضعي پيگيري كرد.

    1- حكم تكليفي: منظور از حكم تكليفي، جواز و عدم جواز است، يعني آيا چنين قتلي جايز است و يا جايز نيست؟ آنچه از كلمات فقيهان فهميده مي‏شود اين است كه اين فعل چون به حيات يك انسان پايان مي‏دهد به هردليلي كه باشد حرام است و مشمول عمومات و اطلاقات حرمت قتل نفس مي‏شود و مخصصي براي خروج از آنها (عمومات و اطلاقات) وجود ندارد، و صرف اذن مقتول نمي‏تواند سبب تقييد اطلاقات و تخصيص عمومات مذكور شود. علاوه بر اين كه قصاص و ديه هر دو از «حق الناس‏» مي‏باشند كه مي‏توان آنها را اسقاط كرد اما حرمت، يك حكم است و حكم قابل اسقاط نيست.

    2- حكم وضعي: منظور از حكم وضعي، حق قصاص و ديه است؛ يعني آيا با اذن مقتول، قصاص و پرداخت ديه از قاتل ساقط مي‏شود يا خير؟

    در پاسخ بايد گفت: خود اين مسئله كمتر مطرح شده است، ولي مسئله مشابهي در منابع فقهي وجود دارد كه از نظر ملاك با اين مسئله فرقي ندارد، از اين رو مي‏توانند در حكم يك مسئله باشند.

    مسئله مطرح شده اين است كه اگر كسي به ديگري بگويد: «مرا بكش و الّا تو را مي‏كشم‏» آيا جايز است او را بكشد يا خير؟ و اگر كشت آيا قصاص مي‏شود يا خير؟

    گويا فقيهان از نظر حكم تكليفي يك نظردارند و مي‏گويند: جايز نيست اگرچه بر اين كار اكراه شده باشد، زيرا اكراه، حرمت قتل را از بين نمي‏برد . اما از لحاظ حكم وضعي يعني ثبوت حق قصاص يا ديه براي اولياي مقتول دو نظريه وجود دارد:

    نظريه اول: سقوط حق قصاص و ديه،
    برخي از فقيهان معتقدند چون مقتول به قتل خودش اذن داده، لذا حق قصاص و ديه را با اين اذن اسقاط نموده است و وارث نمي‏تواند خواستار قصاص يا ديه شود .
    لازم به ياد آوري است كه بحث از ثبوت يا عدم ثبوت ديه بعد از احراز عدم ثبوت حق قصاص است. يعني آيا وارثي كه حق قصاص ندارد، حق مطالبه ديه دارد يا خير؟

    شهيد ثاني مي‏گويد: اگر به ثبوت قصاص معتقد نباشيم، در ثبوت ديه دو نظريه وجود دارد مبتني بر اين كه: آيا بعد از مرگ مقتول، ديه بدون واسطه براي ورثه ثابت مي‏شود، يا ابتدا در آخرين لحظه از حيات مقتول به خودش منتقل‏مي‏شود و سپس به ورثه تعلق مي‏گيرد؟ بنابر نظريه اول، پرداخت ديه بر قاتل واجب مي‏شود و اذن مقتول در قتل نمي‏تواند ديه را ساقط كرده، و بنابر نظريه دوم، پرداخت ديه بر قاتل واجب نمي‏گردد، چون فرد مستحق، يعني مقتول آن را ساقط نموده است. مؤيد نظريه دوم اين است كه وصيت‌هاي چنين شخصي در مورد ديه تنفيذ مي‏شود، و بدهي‏هاي او از آن پرداخت مي‏گردد و اگر مستقيما به ملك ورثه منتقل‏مي‏شد اين گونه تصرفات جايز نبود....

    به هر حال آنچه مهم است، دليلي است كه محقق حلي براي سقوط حق قصاص يا ديه ذكر كرده و آن اين است كه مقتول با اذن خود، حق قصاص يا ديه را اسقاط كرده است، بنابراين وارث نمي‏تواند آن را مطالبه‏كند. اما عدم سقوط گناه حرمت براي اين است كه گناه حكم است نه حق، و حكم به خلاف حق قابل اسقاط نيست.

    نظريه دوم: عدم سقوط حق قصاص يا ديه
    برخي ديگر از فقيهان براين باورند كه اذن به قتل، حق قصاص را ساقط نمي‏كند، و بهترين دليلي كه براي اين نظريه آورده شده اين است كه انسان براي از بين بردن خود تسلّط ندارد تا بتواند با اذن خودش به اتلاف، ضمان را ساقط كند، آن گونه كه اذن به اتلاف اموال، ضمان را در آنها ساقط مي‏كند .

    نتيجه آنكه اكراه هيچ گونه تاثيري در جرم بودن قتل و ثبوت قصاص بنابر قول مشهور ندارد. پس بين مكره بودن قاتل يا مختار بودن آن‏فرقي وجود ندارد، بنابر اين چه بگويد: «مرا بكش‏» و چه بگويد: «مرا بكش و الا تو را مي‏كشم‏»، در هر دو صورت از نظر مشهور، حكم يكي است؛ يعني هر قولي را كه در مسئله اكراه انتخاب كنيم در صورت‏عدم اكراه هم خواهد آمد. حتي بدون در نظر گرفتن اين جهت، دليلي كه محقق حلي ذكر نموده يعني مقتول با اذن خود حق قصاص را ساقط كرده است شامل حالت اختيار هم مي‏شود.

    بنابراين مي‏توان در حكم وضعي مسئله مورد بحث - اذن مريض به قتل خويش - دو نظريه ذكر كرد: سقوط حق قصاص يا ديه و عدم سقوط حق قصاص يا ديه. اما از نظر حكم تكليفي همان گونه كه گذشت همه فقيهان بر حرمت آن اتفاق نظر دارند.

    به‌علاوه آنچه از كلمات برخي فقيهان كه متعرض بعضي فرض‏هاي وجوب نجات نفس محترم شده‏اند برمي‏آيد اين است كه اگر سبب پيدايش عارضه موجب هلاكت، اعم از بيماري، آتش سوزي، غرق شدن، مجروح‏شدن و يا عامل ديگري باشد، و كسي كه بر نجات دادن او قدرت داشته از اين كار امتناع كند و در نتيجه آن شخص بميرد، امتناع كننده فقط مرتكب حرام شده ولي ضمان كه قصاص يا ديه باشد بر عهده‏او نيست. لذا نتيجه گرفته مي‌شود كه اگر پزشكي بيماري را معالجه نكند و در نتيجه بيمار بميرد، پزشك ضامن نخواهد بود؛ يعني وارث متوفي حق قصاص يا ديه ندارد گرچه پزشك با اين كار مرتكب گناه بزرگي شده است، چون واجب‏مهمي را ترك كرده است. شايد سؤال شود كه اگر پزشك از روي ترحم اين كار را انجام بدهد، يعني معالجه را ترك كند مثلاً سرم يا اكسيژن را وصل نكند تا مريض زودتر بميرد و از رنج بيماري خلاص شود آيا باز هم گناه‏كرده است؟ در جواب بايستي گفت كه تا كنون دليلي بر جواز اين كار به واسطه عنوان ترحم يافت نشده است. در خاتمه اين مبحث لازم است اشاره كنيم كه در اسلام سعي شده است اشخاص مبتلا به بيماري‏هاي صعب العلاج و يا به طور كلي كساني كه مريض مي‏شوند از نظر روحي و رواني تقويت شوند تا قدرت‏تحمل آنها بيشتر شود و كمتر احساس درد و رنج كنند، از اين رو بايد قبل از تجربه راه‏هاي ديگر به اين شيوه نيز توجه كرد .

    ■ گفتار پنجم ـ اتانازي و اخلاق هنجاري
    مباحث پيرامون اتانازي، مباحثي درباره «ارزش»‌ها است. برخي اعتقاد دارند كه حيات، حد اعلاي خوبي است و ديگر خوبي‌ها با وجود حيات و زندگي معنا مي‌يابند. بدون زندگي و حيات، هيچ ارزشي يا خوبي اي وجود ندارد (يعني نمي‌تواند وجود داشته باشد) و حيات شرط لازم براي تحقق ديگر ارزش‌ها است. موافقين اتانازي ارزشي مافوق ديگر ارزش‌ها براي حيات قائل نيستند؛ بلكه معتقدند كه حقوق فردي ارزش برتر است و برخي ديگر از آنها كيفيت حيات را مهم‌تر از خود حيات مي‌دانند و منطق آنها اين است كه اگر چه زندگي خود به گونه اي واضح يك ارزش مهم است اما ممكن است زمان ‌هايي به وجود آيد كه زندگي ارزش زيستن و بودن نداشته باشد. افرادي كه حقوق فردي و كيفيت زندگي را ارزش برين مي‌دانند، در حالت ‌هايي كه قدرت و توان آنها كاهش مي‌يابد نظام ارزشي خود را در معرض تهديد مي‌بينند؛ چون در يك نظام ارزشي، فرد رديفي از ارزش‌ها را براساس اهميت آنها طبقه بندي مي‌كند. حال اگر اين نظام ارزشي به خطر افتد فرد ممكن است زندگي خود را خاتمه دهد، چون ديگر ارزش زيستن طولاني و يك زندگي خوب وجود ندارد. يكي از مهم‌ترين دلايلي كه بحث درباره اتانازي اينقدر مورد اعتراض قرار گرفته به اين علت است كه نظام ارزشي انسان را به چالش مي‌خواند.

    يكي از را ه‌هاي ارزيابي ارزش‌ها براي آن كه دريابيم آنها واقعاً ارزشي اخلاقي دارند استفاده از نظريه‌هاي مختلف در اخلاق هنجاري است. با ارزيابي يك مشكل يا يك رويه خاص از طريق عينك اخلاق هنجاري مي‌توانيم تعيين كنيم كه نظام‌هاي ارزشي ما نياز به تغيير دارند يا نه؟ در بررسي هر كدام از نظريه‌هاي اخلاق هنجاري بايد حتماً چهار سطح فرد، خانواده، پزشك و جامعه را در نظر گرفت. در سطح فردي شخص بايد تصميم بگيرد كه مي‌خواهد به زندگي اش خاتمه دهد يا نه؟

    مثلاً از منظر «خودگرايي اخلاقي» اگر شخص براساس منفعت و نفع خود به نتيجه برسد كه بميرد، اين اخلاقي است. از طرف ديگر فرد ممكن است به اين نتيجه برسد كه مي‌خواهد زنده بماند و استدلال كند كه تمام تكنولوژي پزشكي بايد به كار گرفته شود تا زندگي اش را حفظ كنند.

    اعضاي خانواده نيز يك وضعيت دشوار اخلاقي را پيش رو دارند و اين دشواري بيشتر مربوط به مواردي است كه فرد لاعلاج فاقد صلاحيت لازم براي تصميم گيري درباره مرگ خودش است. مثلاً از ديدگاه «سودگرايي اخلاقي» خانواده ممكن است متمايل باشد بيمارشان زنده بماند به اين دليل كه از بين بردن ارزش زندگي به حال جامعه مضر است و در هر حالي امكان نجات بيمار وجود دارد و اين به هرحال خير جمعي را در پي دارد. ولي از طرف ديگر ممكن است خانواده تمايل به مردن بيمارشان داشته باشند به علت اين كه مراقبت‌هاي پزشكي بيهوده هزينه زيادي بر دوش جامعه وارد مي‌كند در نتيجه مرگ او بيشترين خير جمعي را دارد.

    پزشك نيز در يك چالش اخلاقي قرار دارد، نگاه جهاني به پزشكان اين است كه آنها وظيفه دارند به هر قيمتي زندگي بيمار را حفظ كنند. در مقابل اين نگاه جهاني، آموزه «خودمختاري » و حق بيمار قرار دارد. بر طبق اين آموزه پزشكان در قبال اميال و آرزوهاي بيمارانشان مسئول هستند. براساس اصل «خودمختاري»، توجيه اتانازي تنها بر مبناي اصل احترام براي تصميم بيمار است و ارتباطي با اين موضوع كه اتانازي به سود بيمار است يا نيست، ندارد. بر طبق اين ديدگاه وقتي بيمار مختارانه تصميم به مرگ مي‌گيرد پزشك بايد از داوري درباره «كيفيت زندگي » بيمار خود امتناع كند. يعني پزشك بايد به درخواست منطقي و حتي غيرمنطقي بيمار براي انجام اتانازي رضايت دهد. اما پزشك از سوي ديگر متعهد است كه عملي بر خلاف سود و منفعت بيمار انجام ندهد. يعني پزشك بايد تصميم بگيرد كه اين عمل به سود و منفعت بيمار هست يا نيست، كه اين مسئله هم وابسته به ملاحظاتي درباره كيفيت زندگي بيمار است. اما در اينجا بحثي معرفت شناسانه پيش مي‌آيد كه آيا پزشك اين امكان را دارد تا كيفيت زندگي بيمار را ارزيابي كند؟ استوار است؟ درستي اين ملاك‌ها را چگونه مي‌توان تعيين كرد؟ آناليز نظريه‌هاي اخلاق هنجاري، جوابي روشن پيش روي ما نمي‌گشايد؛ چون هيچ اجماعي از خوبي وجود ندارد و چون در چهار سطح بايد بررسي شوند تناقضات بسياري حاصل مي‌شود ولي آنچه واضح است بيشتر استدلال‌هاي اخلاقي عليه يا له اتانازي، برگرفته از همين نظريه‌هاي اخلاقي است، ولي هيچكدام نمي‌توانند نشان دهند كدام ساز و كار، براي گرفتن تصميم در قبول يا رد اتانازي بهترين است. البته اكثر جوامع، اتانازي فعال و ارادي را رد كرده‌اند (به جز چند كشور مانند هلند و اخيراً بلژيك كه آن هم شرايط خاص خودش را دارد ) و بحث بيشتر بر انواع ديگر اتانازي يعني نوع غيرفعال و غيرارادي آن است.

    ■ نتيجه
    به طور كلي مردم دلايل متفاوتي براي خودكشي و خاتمه دادن به زندگي و ارتكاب خودكشي دارند.
    برخي دچار افسردگي شديد در يك دوره طولاني هستند. اين عده خودكشي را مناسب ترين راه براي غلبه بر مشكلات زودگذرشان مي‌دانند. نظر عمومي اين است كه بهترين راه حل براي درمان بيماران مبتلا به افسردگي استفاده از مشاوره يا دارو است و اين بيماران پس از درمان مي‌توانند از زندگي اي كه مي‌خواستند با خودكشي، خود را از آن محروم سازند لذت ببرند.
    برخي دچار دردهاي مزمن و حاد هستند و به علت فقر و تهي‌دستي از عهده تهيه داروها بر نمي‌آيند و برخي به پزشكان و سواد و دانش آنها اعتقاد ندارند، يا عقايد خاصي دارند به هر حال نظري وجود دارد كه خودكشي در اين روش راه حل ترجيح داده شده نيست. برخي دچار اختلال حواس شده اند و بيماري آثار نامطلوب بر روي كيفيت زندگي آنها ايجاد مي‌كند، بيماران مبتلا به بيماري‌هايي چون M.S.، ايدز و آلزايمر و... احساس مي‌كنند كه اين بيماري باعث از دست رفتن استقلال آنها خواهد شد و همواره بايد تحت مراقبت قرار گيرند. برخي نيز تصور مي‌كنند كه ارزش‌هاي شخصيتي و مقام اجتماعي خود را از دست خواهند داد و به خوبي مي‌دانند كه در آينده نزديكي خواهند مرد و تمايل دارند كه كنترل كاملي بر اين مراحل داشته باشند. بسياري از بيماران كه توانايي اين كار را ندارند نيازمند كمك پزشكان هستند.

    البته از ديدگاه اسلام، از آنجايي كه ما خودمان را خلق نكرده ايم، اختياري هم نسبت به وجودمان نداريم و موظف به مراقبت از آن هستيم و خداوند تنها مالك و گيرنده زندگي است. اين استدلال، كه كشتن انسان، براي ر‌هايي او، از درد و رنج كشنده است، از نظر اسلام قابل قبول نيست. در اسلام شكيبايي و تحمل قوياً مورد توجه قرار گرفته است و بسياري از گروههاي مذهبي اعتقاد دارند كه رنج و درد انسان مي‌تواند فرصت خوبي براي خداشناسي و تزكيه نفس باشد.

    حقيقتاً قضاوتِ درست اخلاقي در مورد اتانازي داوطلبانه بسيار سخت است. شايد اينكه در برخي كشورها اين عمل قانوني باشد، به لحاظ اخلاقي محل ترديد است. چون اين عمل فردي نيست (يعني پزشك عمل ايجاد مرگ را انجام مي‌دهد) و در نتيجه نظرات طرف مقابل هم مهم است كه در اينجا چالش اصلي متوجه اصل احترام براي خودمختاري بيمار است.

    در ايران، به دليل نوع نگاه فقاهتي قانون‌گذار و هيأت حاكمه به كليه گرايشات و از جمله مباحث مربوط به اخلاق پزشكي از يك سو و همچنين بافت مذهبي لايه‌هاي مياني اجتماع و اعتقادات غير قابل استدلال در مورد مقوله مرگ و زندگي از سوي ديگر ، طرح موضوع جنجال برانگيزي مانند مرگ خوب و راحت يا قتل از روي ترحم ـ كه حتي در خود اروپا بالاخص جناحِ واتيكان هنوز با آن كنار نيامده‌اند ـ از سوي جامعه اقليت دانشگاهي، زماني چيزي بيش از يك مزاح علمي تلقي نمي‌شد اما اظهارات اخير مقام محترم رهبري بدين مضمون كه: «برخي مسايل كه در فقه.... وجود دارد سخن آخر نيست بلكه ممكن است با تحقيق يك فقيه ماهر و مسلط به مباني و مِتُدِ فقاهت، نكات جديدي استنباط شود... » نويد يك رويكرد و حركت نوين از جانب معتقدان به فقه پويا به مسايل مستحدثه و مبتلابه جامعه را داده است.

    ■ پيشنهادات
    با توجه به موارد مطروحه در اين نوشتار به‌نظرمي رسد پروژه قانونمند نمودن اتانازي يا قتل شفقت مدار در ايران از مرحله اينكه «آيا بايد انجامش دهيم» تا مرحله اينكه«چه كسی بايد آن را انجام دهد» فرآيند طولاني‌اي را در پيش رو خواهد داشت.اما در هرحال اگر زماني بستر طرح قانونمند نمودن موضوع اتانازي در كشور فراهم شد مستلزم كار كارشناسي و دقيق علمي است چراكه هميشه تشريفات، پروسه و آيين نامه اجرايي اينچنين مواردي از ماهيت و جواز خود عمل، مهم‌تر بوده است. در پايان اين نوشتار پيشنهادات ذيل به عنوان شروط عالي و ممتازه جهت شروع به انجام اتانازي، مطرح ميگردد:
    ـ پزشك بايد يقين حاصل كند كه بيمار به طور ارادي درخواست اتانازي مي‌كند و خود همه چيز را در نظر گرفته است بيمار بايد آزاد باشد و بتواند هر سؤالي را كه مي‌خواهد از پزشك بپرسد.
    ◄بيمار، بايد بر درخواست خود اصرار و تداوم داشته باشد.
    ◄بيمار درمان‌ناپذير و رنج و درد ناشي از بيماري مي‌بايست غيرقابل تحمل باشد.
    ◄بيمار از وضعيت و دور نماي زندگي خود آگاه باشد.
    ◄بيمار حداقل بايد با يك پزشك ديگر هم مشورت كند.
    ◄بيمار بايد از نظر فكري و رواني و قواي دماغي در وضعيت سالم و طبيعي قرار داشته باشد.
    ◄بيمار بايد رضايت كتبي و درخواست صريح خود را براي اتانازي اعلام نمايد.
    ◄بيمار بايد در تقاضاي اتانازي پيش قدم شود و پزشك نيز از سوي اطرافيان تحت فشار قرار گرفته باشد.
    ■ منابع فارسي
    1ـ اميني، عليرضا و آيتي، محمد رضا(1385)، تحرير الروضه في شرح اللمعه، ج 2، انتشارات سمت، چاپ نهم،536 صفحه
    2- انصاري، محمدعلي(1384)، قتل از روي ترحم،مجله فقه اهل بيت اسلامي،شماره 43،
    3- حجتي، سيد مهدي،(1379)، تحليل حقوقي اتانازي ( مرگ شيرين) ، مجله حقوق دادگستري،
    4- راستين، سيما،(2006) قتل عام در پوشش مرگ ملايم و بي درد، وب سايت نيلگون، تاريخ مراجعه(مي 2007)

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    5- رفيعي‌منش، احسان،(1381)،اتانازي يا مرگ از روي ترحم،، مجله نويد احسان، سال 3، شماره 9، صفحات 28-26
    6 ـ غمامي سيدمحمد مهدي، (1385)، اتانازيا، با مطالعه تطبيقي در فقه و حقوق جزاي ايران ـ اصلاح و تربيت (ماهنامه اجتماعي، فرهنگي، آموزشي) سال چهارم شماره 49 (پياپي 134)،
    7 ـ همو،(1385 )،بررسي وضعيت حقوقي اتانازيا در كشورهاي مختلف، ماهنامه حقوقي دادرسي شماره 51
    8-گزارشي از «اتانازيا» مرگ خود خواسته در چند كشور جهان،(۱۳۸۰)، روزنامه ايران، شماره ۱۹۵۵، سال هفتم،
    9 ـ مرتقي قاسمي، معصومه،(1380) بررسي ديدگاههاي پرستاران در ارتباط با مرگ و يوتنازي و احكام مربوط به آن در شهر زنجان در سال 1379-1380
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    (تاريخ مراجعه:1385)
    10 ـ مرگ خوب؟ (1383)در آمدي بر نقد اصل «خود مختاري »و«اتانازي»، خردنامه (ويژه نامه روزنامه همشهري آنلاين)شماره ۲۳،(تاريخ مراجعه: 1385)

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


    11 – همتي مقدم، احمد رضا،(1384) مرگ داوطلبانه، روزنامه شرق، سال سوم، شماره 646
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    (تاريخ مراجعه: 1386)

    ■ منابع خارجي

    1- The ethics of uthanasia(2002), Advocates Perpectives; in Bioethics. V.76. N.2. April
    2- Voluntary Euthanasia, The Stanford University Encyclopedia of Philosophy ,First published Thu Apr 18, 1996; substantive revision Mon Feb 19, 2007,
    3- Euthanasia and Assisted Suicide: Seven Reasons Why They Should Not Be Legalized, authored by Luke Gormally (Linacre Centre for Healthcare Ethics)
    4- Oregon's Death with Dignity Act (Oregon Department of Human Services)
    5- Voluntary Euthanasia Society of the Netherlands
    6- Euthanasia and End-of-Life Decisions (Ethics Updates, L. Hinman, University of San Diego

    وب سايتهاي مرتبط:

    7- [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    8- [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    9- [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    10- [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    11- [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    12- [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  10. #20
    آخر فروم باز france's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    P30World.Com
    پست ها
    1,779

    11

    مطبوعات و قوه قضائيه


    گستردگي و پيچيدگي روابط اجتماعي و نياز متقابل انسانها به ارتباط با يكديگر و گسترش علوم و فن‌آوري‌هاي نوين سبب گرديده تا نياز جوامع بشري به اطلاعات مطروحه در مطبوعات، روز به روز بيشتر و جزء لاينفك زندگي ماشيني گردد؛ به نحوي كه ضعف مطبوعات در امر اطلاع‌رساني اعم از فرهنگي، اقتصادي، سياسي، اجتماعي، آموزشي، مذهبي و غيره، عواقب زيان‌باري براي جوامعي كه بدان بي‌توجه هستند در پي خواهد داشت. چرا كه مطبوعات صـداي رساي قواي سه‌گانه اعم از مقننه، مجريه و قضائيه مي‌باشند. مثلأ ارتباط مطبوعات با قوه قضائيه سابقه‌اي طولاني داشته و دارد؛ چرا كه هر وقت صفحات روزنامه‌اي را باز مي‌كنيد، آگهي انحصار وراثت و يا آگهي جلب به دادرسي غيابي و يا متن يك رآي غيابي و يا آگهي موت فرضي و... را در روزنامه‌ها ملاحظه مي‌نمائيد و گاهي بعضي از آنها را از روي حس كنجكاوي مطالعه مي‌كنيد. آيا تا به حال به اين موضوع فكر كرده‌ايد كه چرا چنين مسائلي در روزنامه‌ها درج مي‌گردد. بديهي است كه بعضي از اقدامات قضايي تا زماني كه در مطبوعات درج نگردد، از نظر قانونگذار فاقد ضمانت اجرايي است و به عبارت ديگر، تكميل كننده عمل قضايي مراجع قضايي، اعم از دادسرا و دادگاه‌ها انتشار موضوع در مطبوعات كثيرالانتشار كشوري و محلي مي‌باشد. مقصود از ذكر اين مختصر اين است كه بيان شود، مطبوعات ارتباط كـاري تنگاتنگ و ديرينه با قوه قضائيه داشته و دارند و به عبارت ساده‌تر، يكي از كـارآمدترين ابـزار كار تشكيلات قضايي كه مي‌تواند نقـش‌هاي مؤثر و مـفيد ديگري در سطح وسيع و در راستاي وظايف تعريف شده براي قوه قضائيه در قانون اساسي داشته باشد، مطبوعات است.


    رسالت مطبوعات در قوانين

    در ماده دوم قانون مطبوعات قيد گرديده است «رسالتي كه مطبوعات در نظام جمهوري اسلامي بر عهده دارد، عبارت است از الف: روشن ساختن افكار عمومي و بالا بردن سطح معلومات و دانش مردم در يك يا چند زمينه مورد اشاره در ماده يك؛ ب: پيشبرد اهدافي كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي بيان شده است…؛ تبصره: هر يك از مطبوعات بايد حداقل در تحقق يكي از موارد فوق‌الذكر سهيم و با موارد ديگر به هيچ وجه در تضاد نبوده و در مسير جمهوري اسلامي باشد.» بنابراين رسالتي كه مطبوعات در قبال نظام جمهوري اسلامي و مردم بر عهده دارند، بسيار سنگين و مهم مي‌باشد.حتي در قوانين كيفري و حقوقي و اجراي احكام مدني و امور حسبيه و غيره… تكاليف و وظايفي براي مطبوعات در نظر گرفته شده كه نشان دهنده جايگاه واقعي مطبوعات در امور قضايي نيز بعنوان يك اصل مي‌باشد. در اينكه بعضي از روزنامه‌ها جهت اطلاع‌رساني مردم، عموماً و اطلاع شخص مخاطب، خصوصاً اقـدام به انتشارآگهي‌هاي صادره از سوي مراجع قضايي مي‌نمايند، بايد به اين نكته اشاره كرد كه اين امر، تكليفي است كه در قانون و بوسيله قوه قانون‌گذاري براي آنها معين شده تا اجراي عدالت و احقاق حق، خدشه‌دارنگردد. هرچند در اين مختصر قصد شرح واژه‌هاي اخيرالذكر را نداشته و ندارم، بعنوان مثال در ماده 115 قانون ا.د.كيفري قيد گرديده«هرگاه در امر جزايي ابلاغ احضاريه به واسطه معلوم نبودن محل اقامت ممكن نشود و به طريق ديگري هم ابلاغ احضاريه ممكن نگردد با تعيين وقت رسيدگي، متهم يـك نوبت به وسيله يكي از روزنامه‌هاي كثيرالانتشار يا محلي احضـار و در صورت عدم حضور، قاضي رسيدگي و با لحاظ مواد 217و 218 اين قانون اظهار عقيده مي‌نمايد. تاريخ نشر آگهي تا روز دادرسي كمتر از يكـماه نبايد باشد.» و يا در ماده 180 ق.آ.د.كيفري اشاره گرديده «در مواردي كه به متهم دسترسي نبوده و يا به علت شناخته نشدن در محل اقامت، احضار و جلبش مقدور نباشد، وقت رسيدگي با ذكر نوع اتهام (در صورت مصلحت و عدم وجود منع شرعي) در يكي از روزنامه‌هاي كثيرالانتشار يا محلي براي يك نوبت درج مي‌شود. تاريخ انتشار آگهي تا روز محاكمه نبايد كمتر از يكماه باشد. در صورت عدم حضور متهم در وقت مقرر و يا عدم ارسال لايحه دفاعيه و يا عدم معرفي وكيل، دادگاه در حقوق‌الناس و حقوق عمومي به صورت غيابي اقدام به رسيدگي نموده و رأي مقتضي صادر مي‌نمايد. رأي صادره پس از ابلاغ، ظرف ده روز قابل واخواهي در همان دادگاه مي‌باشد. در حقوق الله، رسيدگي غيابي جايز نيست، دادگاه در صورت ظن قوي بر وقوع جرم تا دستيابي به متهم، پرونده را مفتوح ميگذارد».و يا در ماده 73 ق.آ.د.مدني قيد گرديده « در صورتي كه خواهان نتواند نشاني خوانده را معين نمايد يا در مورد ماده قبل پس از اخطار رفع نقص از تعيين نشاني اعلام ناتواني كند، بنا به در خواست خواهان و دستور دادگاه مفاد دادخواست يك نوبت در يكي از روزنامه‌هاي كثيرالانتشار به هزينه خواهان آگهي خواهد شد. تاريخ انتشار آگهي تا جلسه رسيدگي نبايد كمتر از يكماه باشد». بنابراين اصل اين است كه در رسيدگي‌هاي غيابي و غيره از سوي مراجع قضايي، شخص مخاطب بايد از طريق مطبوعات دعوت به دادرسي گردد، در غير اين صورت اقدامات انجام گرفته شده از سوي مراجع قضايي، جايگاه قانوني نخواهد داشت. اما با كمي دقت و تدبر در جوامع بشري ملاحظه مي‌گردد كه مطالعه مطبوعات، از طرف مردم صرفنظر از نياز آنها به اطلاعات روزانه، يك فرهنگ مثبت گرديده و مطبوعات مي‌توانند در تمام زمينه‌ها با تعامل در امر اطلاع‌رساني درست و به موقع و هماهنگ با ساير قواي سه‌گانه اثرات مثبتي در خوانندگان خود ايجاد نمايد.



    جايگاه مطبوعات در انتظام جامعه

    افراد بايد مطابق قانون اجازه داشته باشند از طريق مطبوعات و ساير رسانه‌هاي جمعي كه چشمان تيزبين و كنكاش‌گر جوامع بشري هستند، در معرض افكار، انديشه‌ها و تحليل‌هاي مختلف قرار گرفته و از بهترين آنها به قضاوت خودشان تبعيت نمايند. بيان افكـار و عقايد از مجراهاي قانوني عمومي از جمله مطبوعات، نه تنها باعث رشد مردمي بالغ و متفكر و خلا‏‎ّق در سطح اجتماع مي‌گردد، بلكه تنها ضامن حفظ حقوق مردم و تنها وسيله‌اي است كه دولتـمردان را با واقعيات جامعه آشنا ميك‌ند. با بالا رفتن سطح مشاركت و آگاهي‌هاي عمومي، نه تنها مردم از حالت انفعال محض خارج شده‌اند و با تشكيل سازمان‌ها و نهادهاي مستقل، بخش‌هاي مهمي از انتظام جامعه را دردست گرفته‌اند، بلكه بالا بودن سطح تفاهم و گفتگو ميان دولتمردان و مردم و محدود شدن حوزه عمليات دولت، به خاطر مشاركت و نظارت عـمومي نه تنها ضعف و ناتواني دولت محسوب نمي‌شود بلكه مهمترين عامـل انتظام مـلي به حساب مي‌آيد. در اين حالت است كه افراد خود را جزيي از حكومت محسوب خواهند كرد و سرنوشت نظام را سرنوشت فردي خود تلقي مي‌كنند. مطبوعات مي‌توانند آگاهي‌هاي مردم را نسبت به ارزش‌هاي اصيل جامعه، نهادها، ساختارها، سياست‌ها، و عملكرد آنها در عرصه جامعه افزايش داده و به مصداق امر به معروف و نهي از منكر، در صورت مشاهده لغزشي در رفتارها و يا سهوي در عملكردها بدون پرده پوشي و در راستاي تكليف شرعي، مسائل را بيان كنند و اميد آنرا داشته باشند كه مسائل مطروحه به نحو مطمئني و بدون هيچ كم و كاستي از طريق مطبوعات، با رعايت امانت‌داري، به مخاطب مورد نظر اعلام خواهد گرديد. البته به شرطي مي‌توان از تمامي پتانسيل‌هاي موجود استفاده نمود كه مطبوعات فراجناحي عمل نموده و منافع جناح سياسي خاصي را بر منافع ملي ارجح ندانند.


    مطبوعات و نياز جامعه

    همانگونه كه قانون‌گذار در بندهاي الف و ب ماده 2 قانون مطبوعات تكليف كرده است، روشن ساختن افكار عمومي و بالابردن سطح معلومات و دانش مردم در زمينه‌هاي گوناگون خبري، انتقادي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، كشاورزي، فرهنگي، ديني، علمي، فني، نظامي، هنري، ورزشي و نظاير اينها و پيشبرد اهدافي كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي بيان شده، از وظايف قانوني مطبوعات مي‌باشد. بركسي پوشيده نيست كه مطبوعات در امر آموزش و اطلاع رساني همگاني در تمام زمينه‌ها نقش و سهم بسزايي دارد و نيازهاي اشخاص را در اجتماع با وجود اختلاف سليقه‌هاي فراوان در بين مردم برآورده مي‌نمايد. ولي بايد بررسي كرد موارد آموزشي و اطلاع رساني مطبوعات بيشتر در چه زمينه‌هايي مي‌تواند باشد و يا اينكه انتظارات مردم از مطبوعات در چه زمينه‌هايي است، آيا مطبوعات توانايي ايفاي نقشهاي گسترده‌تري، مانند پيشگيري از وقوع جرم در جامعه را دارد؟ اگر پاسخ مثبت است به چه نحوي؟ چه ارگان‌هايي بايد با مطبوعات در جهت كاهش جرم همكاري كنند؟ يا مثلأ امكان ايجاد اشتغال بوسيله مطبوعات ميسر است يا خير؟



    اصل يكصد و پنجاه و ششم قانون اساسي

    قانون حاكميت خود را مرهون اراده عمومي است. همه بايد آنرا محترم شمارند، چون اراده خودشان است. بر اين مبنا، قـانون در صورتي محترم است كه به طـور صريح يا ضمني، مورد قبول همگان قرار گيرد. انسان تا بر مفهومي آگاهي نيابد درباره آن نمي‌تواند داوري كند. زيرا مرحله تصديق با تدبر درباره سود و زيان كارها انجام مي‌شود و به حكم عقل تنها پس از مرحله ادراك امكان‌پذير است. پس براي اينكه رضاي اشخاص را نسبت به قانون بتوان فرض كرد، بايد حداقل قانون به اطلاع آنان رسيده باشد. گذشته از اين، اشخاص به اعتماد قوانين موجود روابط خود را با ديگران تنظيم مي‌كنند و حقوقي به دست مي‌آورند. بي‌توجهي به اين حقوق مكتسبه مشكلات عديده‌اي را براي مردم به بار مي‌آورد. بنابراين هرگونه پرده‌پوشي و تصميم‌گيري دور از چشم مردم، مي‌تواند منجر به از بين رفتن بخشي از منافع مردم و يا حداقل توليد رانت شود. مردم بايد از مصوبات مجـلس شوراي اسلامي، هيـأت دولت و شوراهاي اسلامي و حتي از مذاكرات آنها در جلسات مطلع باشند تا بتوانند در مورد آن اظهار نظركنند. اگر مردم از قوانين و مصوبات هيأت دولت و يا حتي شوراها اطلاع داشته باشند، مي‌توانند روابط خود را در جامعه بر مبناي اصول صحيح و قانوني و منطبق با اوضاع و احوال روز پايه‌ريزي كنند كه بالطبع داراي فوائد فراواني مي‌باشد. به عبارت ديگر اين حق مردم مي‌باشد كه از اظهارات افرادي كه سرنوشتشان را به دست آنها سپرده‌اند مطلع باشند. پيشگيري از وقوع جرم در اصل يكصد و پنجاه و ششم قانون اساسي، بند پنجم، تحت عنوان اقدام مناسب براي پيشگيري از وقوع جرم و اصلاح مجرمين، بر عهده قوه قضائيه نهاده شده است، ولي راهكار اجرايي، چه در قانون اساسي و چه در قوانين عادي براي آن لحاظ نگرديده است. بنابراين مي‌طلبد تا زمانيكه قوه قضائيه بتواند از طريق مجلس شوراي اسلامي با ارائه لوايح قانوني نسبت به ارائه راهكارهاي اجرايي جهت اين مهم در قانون اساسي اقدام نمايد، از حداقل امكانات موجود در سطح كشور استفاده نمايد. يكي از امكانات موجود و بالفعل كه قوه قضائيه مي‌تواند از آن در جهت اجرايي شدن اصل فوق‌الذكر گام بردارد، روزنامه‌ها مي‌باشند؛ چراكه به سادگي در دسترس مردم قرار مي‌گيرد و ضعيف‌ترين اقشار جامعه از نظر مادي نيز توانايي خريد روزنامه را دارند. ولي بايد ديد قوه قضائيه به چه صورتي مي‌تواند از توانائي‌هاي مطبوعات در راستاي خدمت‌رساني بيشتر و بهتر و كاهش جرائم، استفاده بهينه نمايد و يا اينكه مطبوعات به چه صورتي در اين زمينه مي‌توانند به جامعه اداي دين نمايند.

    به عبارت ديگر آيا امكان پيشگيري از جرم با همكاري مطبوعات، امكان‌پذير مي‌باشد يا خير؛ در صورت مثبت بودن پاسخ به چه صورت؟ و در صورت منفي بودن پاسخ چرا؟ هر چند كه اعتقاد راسخ اساتيد فن در اين خصوص بر اين پايه است كه عملي‌ترين و آسانترين راه پيشگيري از وقوع جرم، كاهش و تقليل موقعيت‌ها و امكاناتي است كه مجرم براي ارتكاب اعمال مجرمانه خود نياز دارد، ولي سؤال اين است كه به چه صورتي مي‌توان موقعيت‌هاي ارتكاب جرم را كاهش داد؟ آيا فقط قوه قضائيه به تنهايي قادر به انجام اين مهم مي‌باشد يا خير؟ و غيره. پاسخ ساده و منطقي اين سؤال اين است كه خير، به تنهايي نمي‌تواند، پس به ناچار به اين نتيجه مي‌رسيم كه پيشگيري از وقوع جرم يك امر فراقوه‌اي مي‌باشد كه نيازمند استمداد جستن از جامعه‌شناسان جنايي مي‌باشد، اما اين اعتقاد راسخ را نيز دارم كه بايد از حداقل امكانات موجود در سطح محلي و ملي جهت عينيت بخشيدن به بند پنجم از اصل يكصد و پنجاه و ششم قانون اساسي بهره‌برداري كرد و لازمه چنين امري استفاده ابزاري از مطبوعات، با برنامه‌ريزي و تعامل از سوي قوه قضائيه و ساير قوا مي‌باشد. مضافأ اينكه در قانون مطبوعات در فصل دوم تحت عنوان رسالت مطبوعات، در بند «ب» پيشبرد اهدافي كه در قانون اساسي بيان شده، نيز جزء رسالت ذاتي مطبوعات مي‌باشد.


    ا- اطلاع‌رساني قوانين جديد التصويب:

    در ماده 2 قانون مدني ذكر گرديده «قوانين پانزده روز پس از انتشار، در سراسر كشور لازم الاجراست؛ مگر آنكه در خود قانون، ترتيب خاصي براي موقع اجرا مقرر شده باشد.» و در ماده سه قانون مدني قيد گرديده «انتشار قوانين بايد در روزنامه رسمي به عمل آيد» نكته‌ايي كه در اين مواد قانون مدني ظاهرأ به چشم مي‌خورد اين است كه تكليف انتشار قوانين به عهده روزنامه رسمي محول گرديده است. اما آيا همه مردم كشور به روزنامه رسمي دسترسي سهل و آسان دارند؟ آيا روزنامه رسمي در كليه نقاط كشور به نحوي توزيع مي‌گردد كه همه مردم به آن دسترسي داشته باشند و از قوانين جديدالتصويب مطلع گردند؟ فقط افرادي به دنبال روزنامه رسمي كشور هستند كه به نوعي ارتباط كاري با مسائل حقوقي دارند؛ از جمله قضات و وكلا و نمايندگان حقوقي شركتها و ادارات بطوركلي و دانشجويان علم حقوق و اساتيد اين علم. ولي افراد ديگري كه در سطح جامعه زندگي مي‌كنند تا زماني كه نيازي به اين مسائل نداشته باشند به دنبال قوانين نمي‌روند. مثلأ در نقطه‌اي دور افتاده از كشور، چگونه انتظار داريم كه يك فرد از قوانين جديد اطلاع داشته باشد، حال آنكه همان فرد را شايد به خاطر مسائل مستحدثه با توسل به قوانين جديدالتصويب مجازات كنيم و يا چگونه انتظار داريم كه همان فرد بتواند با استناد به همين قوانين از حق خود دفاع كند. نتيجه منطقي اين عدم اطلاع از قانون، تعارضي است كه ميان واقعيت و حقوق بوجود مي‌آيد و اين تعارض مي‌تواند خود را به دو صورت نمايان كند. الف: حقوق، واقعيت موجود مانند عرف‌هايي كه ميان عشاير وجود دارد را به رسميت نمي‌شناسد كه در اين صورت بحث برسر «بودن» و «نبودن» است و هرگاه يكي از طرفين به دادگاه مراجعه كند، محكمه بر اساس حقوق مدون حكم صادر مي‌كند كه اين مبحث خارج از بحث موضوعي ما است. حالت ديگر اين تعارض ب: حقوق، واقعيت را به رسميت مي‌شناسد و آنرا تأييد مي‌كند، ولي به علل پيچيدگي‌هاي حقوقي يا اجتماعي يا عدم اطلاع از قوانين يا ... امكان آنكه هميشه ميان طرفين دعوا، آنچنان حكم شود كه واقعيت و حقوق بر يكديگر منطبق شوند، وجود ندارد.

    براي مثال، دو اصل حقوقي و مهم «قبح عقاب بلابيان» و «جهل به قانون رافع مسئوليت نيست» هميشه با يكديگر دركشاكش و چالش بوده‌اند. اصل اول بر اين پايه استوار است كه همه جرايم بايد براي مخاطبان آن بيان شده باشد تا در صورت ارتكاب جرم، مجازات مجرم قبيح نباشد، ولي اصل دوم بيان مي‌كند كه عدم اطلاع از قانون، از جمله جرايم، رافع مسئوليت نيست، در نتيجه، مانع از اعمال مجازات نمي‌شود. اين تعارض هميشه به نفع اصل اخير (جهل به قانون رافع مسئوليت نيست) حل شده است، ولي براي بلاموضوع كردن اين مشكل بايد به نحو لازم، هر مجازات و عقابي براي همه بيان شود. ولي تا چه حدي در اين زمينه موفق بوده‌ايم .بنابراين يكي از ساده‌ترين و كم‌هزينه‌ترين راه‌هاي تقليل موقعيت‌هاي امكان انجام جرم، اطلاع‌رساني قوانين به نحوي كه كليه مردم از آن اطلاع داشته باشند، به وسيله مطبوعات كثيرالانتشار محلي و كشوري مي‌باشد و اين استدلال كه قوانين فقط بايد در روزنامه رسمي به عمل آيد، منطبق با روح قوانين و فلسفه اطلاع مردم از قوانين و تنظيم روابط خود بر مبناي قانون نمي‌باشد .


    2- آموزش عمومي قوانين:

    شايد اين ايراد مطرح شود كه صرف اطلاع رساني قوانين كمكي به مردم نخواهد كرد، زيرا استنباط از قوانين يك امر فني و پيچيده مي‌باشد كه از عهده كسي جز متخصصين اين امر بر نمي‌آيد. هرچند اين ايراد منطقي مي‌باشد ولي راهكاري كه براي آن مي‌توان ارائه نمود، آموزش همگاني است. آن‌هم به نحوي كه عموم مردم بتوانند از آن آموزش‌ها استفاده نمايند؛ زيرا تمام قضات اذعان دارند، پرونده‌هايي كه طرفين آنها ازحداقل مسائل قانوني اطلاع دارند هم زودتر به نتيجه مي‌رسد و هم اينكه تبعات بعدي مانند اعتراض به احكام و مراجعه به دادگاه‌هاي تجديدنظر كمتر رخ مي‌دهد؛ علي الخصوص آموزش قوانين شكلي كه بسياري از تجديد اوقات پرونده‌ها و يا اعتراضات بعدي كه منجر به ارسال پرونده‌ها به دادگاه‌هاي تجديدنظر مي‌گردد، به خاطر عدم اطلاع از اين قوانين مي‌باشد. هر چند كه ساده‌ترين راه مراجعه به وكلاء در اين خصوص است، ولي بايد پذيرفت كه با وجود تلاش‌هاي قوه قضائيه جهت دسترسي سريع و آسان و كم هزينه مردم به وكلاي دادگستري، علي الخصوص وكلاي مواد 187 قانون برنامه توسعه سوم كافي و وافي به مقصود نبوده است و در جهت انجام اين خواسته و در راستاي فرمايش مقام معظم رهبري كه در متن حكم انتصاب حضرت آيه الله هاشمي شاهرودي مبني بر اينكه «.... كوتاه كردن فرايند دادرسي، گسترش كمي و كيفي محاكم دادگستري،... آشنا كردن مردم به حقوق و مقررات و جرائم و مجازات‌هاي قضايي، روزآمدكردن پرونده‌هاي در حال رسيدگي و استفاده از فن‌آوري نو براي آن، از جمله اولويت‌هاي نخستين است»، نيز به آن تأكيد داشته‌اند. مي‌توان از اساتيد فن علم حقوق و يا قضات با سابقه درخواست نمود كه مسائل قانوني را به زباني ساده، جهت استفاده عموم مردم توضيح دهند و از طريق مطبوعات در اختيار عموم مردم قرار دهند.آقاي دكتر اسدالله امامي در مجموعه كتابهاي منتشر شده به زبان ساده تحت عنوان «آيا مي‌دانيد»

    عنوان نموده اند «.. بعلاوه افراد جامعه براي اينكه بتوانند مشكلات زندگي را از پيش پاي خود بردارند ناگزيرند تا حدودي به مسائل اجتماعي آگاهي داشته باشند و حقوق و تكاليف خود را بشناسند و اعمال و رفتار و طرز تفكر خود را با آن تطبيق دهند و همچنين بايد از وظايف ديگران و سازمان‌هايي كه عهده‌دار انجام خدمات عمومي هستند مطلع گردند… عدم آگاهي از مقررات موجود نيز باعث مي‌شود كه اختلافات و دعاوي گوناگوني بوجود آيد و درنتيجه وقت سازمان‌هاي دولتي و مردم كه بايد در جهت بهبود وضع جامعه مصرف شود، بيهوده تلف گردد و دولت و افراد جامعه را دچار زيان فراوان گرداند. حال آنكه آگاهي به مسائل اجتماعي به طور مسلم سطح دعاوي و اختلافات مالي را كاهش مي‌دهد و در ايجاد پيوستگي و همبستگي مردم نقش مؤثري خواهد داشت.» پس اساتيد علم حقوق نيز به اين مطلب اذعان دارند كه مردم بايد با قوانين آشنايي لازم را داشته باشند تا بتوانند روابط خود را در سطح جامعه بر مبناي قوانين پايه‌ريزي نمايند.


    3- آموزش موارد مبتلي به و فراوان در جامعه:

    اگر آموزش عمومي وقت‌گير و يا هزينه‌بر مي‌باشد (هرچند كه اعتقاد دارم هزينه‌هاي جاريي كه در خصوص مبارزه با جرايم از سوي دولت و به تبع آن از بيت‌المال پرداخت مي‌گردد بسيار بيشتر از هزينه‌هاي آموزشي است) حداقل مي‌توان نسبت به آموزش مواردي‌كه مبتلي به فراوان در جامعه دارد و سبب افزايش كار محاكم قضايي مي‌گردد تحت عنوان هشدارهاي قضايي براي مردم اقدام نمود و با آمـوزش‌هايي در اين زمينه، از امكان فراهم آمدن موقعيت‌هاي ارتكاب جرم به لحاظ عدم آگاهي به قوانين جلوگيري نمود. مثلأ در مورد چك و يا در مورد تصادفات ناشي از جرايم رانندگي و يا در مورد ارتباط كار و كارگر و يا سلف‌خري محصولات كشاورزي و يا خريد و فروش و اجاره املاك و مستغلات و غيره. اگر اين آموزش‌ها از طريق مطبوعات در اختيار عموم قرارگيرد، باعث مي‌شود كه مردم جهت برقـراري ارتـباط با همنوعان خويش دقت لازم را مبذول فرمايند تا سرانجام كارشان به اختلاف نينجامد و وقتشان كه بايد صرف انجام فعاليت‌هاي روزمره شود، بي‌جهت سپري نگردد. در اين زمينه آمـوزش موردي اگر از طريق قضات محاكم قضايي كه به صورت تخصصي كار مي‌كنند باشد، مثمرثمرتر خواهد بود.



    4- انتشار مذاكرات و تصميمات هيأت دولت در موارد غير محرمانه

    زماني كه منابع انساني به مشاغل خود منصوب مي‌شوند بايد براي انجام گرفتن وظايف و مسئوليت‌هاي خويش تصميم‌گيري كنند، تصميم گيري صحيح، معقول، منطقي، و عادلانه همواره با استفاده از دانش، مهارت و رفتارهاي شغلي و رعايت اخلاقيات ميسر است. جهت رشد و تعالي انسان، استفاده بهينه از امكانات، عدم تبعيض، پاسخگويي به نـيازها و انتظارات جامعه، ايجاد رقابت سالم، تبليغات درست، روابط عمومي مؤثر، احساس مسئوليت اجتماعي در قبال حيثيت مردم و بيت المال بايد هميشه ملحوظ نظر باشد و هرگونه بـرنامه‌ريزي و تصميم گيري بايد به گونه‌اي باشد كه بالاترين منافـع را براي بيشترين مردم داشته باشد. آيين نامه‌ها و تصميم‌هاي هيأت دولت نيز مانند قوانين در روزنامه رسمي منتشر مي‌شود ولي همان موردي كه در خصوص عدم توزيع روزنامه رسمي در خصوص قوانين ذكركرديم، شامل تصميمات هيأت دولت نيز مـي‌گردد با اين تفاوت كه هيأت دولت در يك مقطع زماني خاصي، تصميمي را اتخاذ مي‌نمايد كه سبب بروز مشكلاتي براي افرادي مي‌گردد كه سعي در انطباق عملكرد روزانه خود با تدابير دولت را داشته‌اند. مثال بارز و روشن در اين خصوص، بحث صادرات و واردات است كه به نظر مي‌رسد اگر از يك سياست مدون و لايتغيري حتي براي مدت زمان محدودي پيروي كند، اختلافات مردم با يكديگر و يا حتي اختلافات مردم با ارگان‌هاي دولتي به حداقل خود كاهش يابد. حال اگر مشروح مذاكرات اعضاء هيأت دولت كه هنوز منجر به تصميم گيري خاصي نگرديده به نحو مطمئني به اطلاع عموم مردم برسد، باعث مي‌شود تا مردم در تصميم گيري‌هاي خود عجله نكنند و يا با دقت و تدبر در سرانجام كار گام بردارند. اگر تصميم‌گيري‌ها به نقد و بررسي گذاشته شود، نقاط ضعف و قوت آن مورد شناسائي قرار مي‌گيرد و از افكار نقادانه مردم و بسياري از نخبگان ناشناس جهت بهبود و رفع نواقص تصميمات احتمالي مي‌توان بهره‌برداري كرد. به عبارت ساده‌تر با اطلاع مردم از مصوبات و مذاكرات هيأت دولت از طريق مطبوعات در بعضي از موارد مي‌توان از توليد رانت كه باعث از بين رفتن بخشي از منافع مردم مي‌گردد، جلوگيري كرد؛ چرا كه امر به معروف و نهي از منكر سبب ارتقاء و اعتلاي مملكت اسلامي بوده و هست و حتي مسئولين نيز از اين امر مستثني نيستند. نكته ديگر اينكه تصميمات هيأت دولت در چارچوب قوانين مصوب مي‌باشد و وقتي مشروح مذاكرات مجلس شوراي اسلامي از طريق روزنامه رسمي و راديو و تلوزيون منتشر مي‌شود، انتشار مذاكرات و مصوبات هيأت دولت به طريق اولي، باعث جلب اعتماد بيشتر و حمايت از تصميمات آنها بوسيله مردم خواهد بود و با چنين بينشي اصل عدالت و انصاف در خصوص اطلاع ساير مردم غير مركز نشين، از تصميمات دولت بوسيله مطبوعات جاري و متجلي خواهد گرديد.



    5- مطبوعات، پل ارتباطي مردم و مسئولين قضايي

    با توجه به احياء دادسراها درسال 1381 و تجديد حيات دادستان در قانون اصلاح قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب به نظر مي‌رسد كه مطبوعات مي‌توانند نقش ارزنده‌اي در راستاي حفاظت از حقوق عمومي براي دادستان شهرستان داشته باشند. چرا كه كمتر روزنامه‌اي را ملاحظه مي‌نماييد كه مشكلات و درد دل مردم را در عناوين مختلف در روزنامه خود به چاپ نرسانند. اگر به مضمون اين اخبار دقت شود، مشاهده مي‌گردد كه دخالت دادستان و يا پيگيري مشارُاليه از طريق دواير دولتي و اجرايي مي‌تواند از بروز بعضي از جرايم جلوگيري نمايد. مثلاً اهالي منطقه‌اي پر ترافيك به خاطر عبور و مرور خود و فرزندانشان از خيابان تقاضاي پل هوايي مي‌نمايند و يا اهالي منطقه‌اي اعلام مي‌نمايند كه لوله آب شكستگي دارد و از مسئولين مربوطه تقاضاي تعمير آنرا به خاطر جلوگيري از هدر رفتن آب دارند و يا مثلاً اعلام مي‌نمايند كه در فلان مسير علائم راهنمايي و رانندگي به خاطر حفاري فلان اداره وجود ندارد و غيره. در بندهاي «الف»و «ج» موضوع ماده 1 قانون اصلاح قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب كه در خصوص اصلاح ماده3 قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب مي‌باشد، تأكيد گرديده «دادسرا كه عهده‌دار كشف جرم، تعقيب متهم به جرم، اقامه دعوي از جنبه حق اللهي و حفظ حقوق عمومي و حدود اسلامي اجراي حكم و همچنين رسيدگي به امور حسبيه وفق ضوابط قانوني است به رياست دادستان مي‌باشد و.... » و يا « مقامات و اشخاص رسمي در مواردي كه بايد امر جزايي را تعقيب نمود، موظفند مراتب را فوراً به دادستان اطلاع دهند» با پذيرش اين مطلب كه دادستان‌ها از بين انسان‌هاي با ايمان و جسور و خوشنام و شجاع انتخاب مي‌گردند با يك برنامه‌ريزي درست و دقيق مي‌توانند از اين اطلاعاتي كه بوسيله مطبوعات در روزنامه‌ها درج مي‌گردد كمال بهره‌برداري را جهت اطلاع از اوضاع و احوال حوزه قضايي خود و برنامه‌ريزي دقيق و جامع به منظور پيشگيري از وقوع جرم بنمايند نه اينكه منتظر اعلام جرم كتبي از سوي ضابطين به معناي خاص كلمه باشند. به هر حال در اين خصوص به نظر بنده دادستان مي‌تواند با تعامل و هماهنگي با مطبوعات از چشمان هميشه بيدار آنها در راستاي هرچه بهتر وظايف نظارتي خود و ارتباط با مردم و حفظ حقوق عمومي به شرط صحت اخبار واصله استفاده نمايد.



    6- نقش مطبوعات در كارآفريني

    يكي ديگر از دغدغه‌هاي اكثر مردم علي‌الخصوص جوانان، فقر و مشكل بيكـاري است كه قصد ريشه‌يابي و علل آن از حوصله و توانايي اين مختصر خارج است و نياز به انجام كار كارشناسي دقيق و منسجم و اصولي دارد، ولي همانطور كه مي‌دانيد بيكاري يكي از عوامل اصلي بزهكاري در جوامع بشري به حساب مي‌آيد. فقر و بيكاري درصد بسياري از جرايم را به خود اختصاص داده‌اند، نتيجه چنين فرايندي آخـرالامر، به محاكم قضايي ختم مي‌گردد. هرچند اين مطلب مورد اذعان همه مسئولين مملكت، علي الخصوص مسئولين قضايي مي‌باشد، ولي بحث ايجاد كار و به عبارتي اشتغال‌زايي از وظايف ذاتي قوه قضائيه نمي‌باشد. اما اگر مسئولين اين قوه تعامل لازم را با مطبوعات داشته باشند مي‌توانند مطبوعات را در اين زمينه يار و ياور باشند كه در صورت به نتيجه رسيدن و موفقيت مطبوعات در اين زمينه يقيناً بار عظيمي از پرونده‌هاي قضايي كه ريشه‌اي جز فقر و بيكاري ندارد از روي دوش قوه قضائيه برداشته خواهد شد. مثلاً وقتي بحث گردشگري پيش مي‌آيد خيلي از افكارها به اين سمت و سو مي‌رود كه با ورود اجانب به كشور اسلامي ما، امكان زير سؤال رفتن ارزشها و تأثيرپذيري از فرهنگ بيگانه افزايش مي‌يابد، ولي به اين نكته مهم توجه نمي‌كنند كه چرا ما بايد وحشت اين را داشته باشيم كه تحت تأثير فرهنگ بيگانه قرار گيريم؟ آيا اين توانايي را نداريم كه با فرهنگ و اخلاق اسلامي ديگران را تحت تأثير بگذاريم و چهره واقعي مردم ايران زمين را به بازديد كنندگان از ايران اسلامي نشان بدهيم. با توجه به فرمايش مقام معظم رهبري تبليغات و تهاجم فرهنگي دشمن از مدتها قبل آغاز شده است و اين ما هستيم كه نبايد فقط حالت تدافعي بگيريم، چرا جوانان ما بر اخلاق و فرهنگ و بينش جوانان دنيا تاثيرگذار نباشند؟ آيا همين جوانان در طول هشت سال دفاع مقدس، باعث سرافرازي كشورمان نگرديدند؟ پس به جوانان اين مرز و بوم مانند گذشته افتخار كنيد، مانند افتخار به دانشمنداني چون ابوعلي سينا و زكرياي رازي و ابوريحان بيروني و موسي خوارزمي و خواجه نصيرالدين طوسي و محمود حسابي و مصطفي چمران و..كه متعلق به ما ايرانيان و باعث افتخار ايرانند، هدف از ذكر اين مختصر اين است كه با افزايش توان گردشگري در جمهوري اسلامي مي‌توان اولاً: از درآمد سرشار ايرانگردي در جهت اشتغال‌زايي بهره‌برداري كرد، چرا كه حضور هر گردشگر خارجي باعث بوجود آمدن شش شغل مرتبط خواهد بود؛ ثانياً: درآمد حاصله از حضور هر گردشگر معادل صدور حداقل پنجاه بشكه نفت به خارج از كشور مي‌باشد، ثالثاً: با حضور گردشگران خارجي و برنامه‌ريزي منظم و منسجم بوسيله متخصصان علوم اجتماعي و مذهبي، مي‌توان تأثيرات مطلوبي بر روي روحيات آنها برجاي گذاشت (و چه بسيارند افرادي كه با برخورد مناسب و سنجيده يك مسلمان، به دين اسلام روي آورده‌اند) به نحوي كه پس از بازگشت به كشورشان مُبلغ مثبتي براي كشورمان باشند. رابعاً: حضور آنها باعث رونق بخشيدن به صنايع داخلي، علي‌الخصوص صنايع دستي مي‌شود. وقتي معاون رييس جمهور در امور گردشگري اظهار مي‌دارد: ايران از جاذبه‌هاي گردشگري بسيار بالايي برخوردار است كه اگر فردي ازسن 20 تا 70 سالگي، يعني پنجاه سال تمام تصميم بگيرد هر فصلي يك سفر يك هفته‌اي برود، در طول پنجاه سال، 200 سفر يك‌هفته‌اي امكان‌پذيرخواهد بود كه در طول اين مدت موفق نمي‌شود همه ايران را ببيند؛ در حالي كه هر سفر براي او جديد است. وقتي كه كشورمان مزيتهاي برجسته‌اي دارد چرا نسبت به عمومي كردن مسأله و جلب مشاركت‌هاي مردمي از طريق مطبوعات، اقدام بايسته‌اي نبايد صورت بگيرد، مثلأ منطقه‌اي را به تفصيل از قبيل جاذبه‌ها و امكانات و غيره تشريح نمايند. نتيجه اينكه به خاطر اشتغال‌زايي و جذب افراد بيكار، بار عظيمي از روي دوش قوه قضائيه كه مرتبط با اينگونه پرونده‌هاست برداشته خواهد شد. شايد سؤال شود كمك قوه قضائيه به مطبوعات در اين راستا چه مي‌تواند باشد؟ تهيه لوايح قانوني موردنياز در خصوص جهانگردان و انتشار و آموزش آنها از طريق مطبوعات و انجام بحث‌هاي حقوقي ويژه، راجع به صنعت ايرانگردي و جهانگردي.

    ● نويسنده: احمد - حيدري

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •