علل انقراض سلجوقيان در ايران
1- ملحدان اسماعيلي: آنها با ترور افراد کليدي حکومت سلجوقيان مانند خواجه نظامالملک و فرزندانش پايههاي حکومت سلجوقيان را سست کردند.
2- قدرتطلبي دوباره عباسيان: بعد از آنکه سلجوقيان خلافت عباسي را از خطر انقراض نجات دادند. خلفاي عباسي روز بروز بر قدرت سياسي و نظامي خود افزودند و در آخر دوران سلجوقي خواهان برچيده شدن حکومت آنها شدند.
3- فرمانروايان سلجوقي: امراي ترک و اتابکان در ولايات گوناگون مانند شام و روم و فارس و خوارزم قدرت خود را تحکيم بخشيده و در پارهاي از موارد مانهاي موروثي تشکيل دادند.
4- ضعف قدرت واقعي سلاطين سلجوقي بعد از سلطان سنجر به علت اختلافات شديد افراد دودمان آنها براي سلطان شدن و جنگهاي داخلي آنها با همديگر و وابستگي نظامي آنها به امراي ترک.
ايران در دوران سلاجقه بزرگ درخشانترين عصر تاريخ خود را گذراند در اين عصر از هر حيث چه علمي چه اقتصادي و آباداني و امنيت عمومي غير از عصر اول اسلامي هيچ عصري را نميتوان با عصر مذکور مقايسه کرد نه در تاريخ ايران و به جرأت ميتوان گفت حتي در تاريخ تمامي جهان اينجانب که تاريخ عمومي تمام جهان را از روي منابع معتبر بينالمللي مانند تاريخ بزرگ جهان کارل گرينبرگ و تاريخ تمدن ويل دورانت و تاريخ عمومي آلبرمانه و... را مطالعه کردهام نظير آندوران را نديدهام. اغتشاشات و ناآرامي و خشونتهاي که در آن عصر بوده همگي از طرف بتپرستان و ملحدان اسماعيلي صورت گرفته است و شاهد مدعاي ما در اين مورد اخير کتاب النقص عبدالجليل قزويني شيعه مذهب ميباشد که در قرن 6 ه. ق ميزيست. وي در صفحات 148 تا 149 کتاب مذکور مينويسد: صلح سلطان سنجر با ملاحده به آنها جرأت داد که مردم را در تنگنا قرار دهند. آنها با بستن راه بر کاروانهاي حج در سال 553 هـ چهار صد و هشتاد و چند تن از حاجيان را شهيد کردند.
کينه صباحيان به مسلمانان در بسياري از تواريخ مانند تاريخ گزيده است آمده است از جمله : در شهر اصفهان مردي پير نابينا که او را علوي مدني ميگفتند در آخر کوچهاي تاريک و بنبست خانهاي داشت. شب هنگام بر در آن کوچه ميايستاد و دعا ميکرد تا کسي وي را به خانهاش رساند. مردم تقريباً الي الله او را بخانهاش ميبردند. جمعي از آن خانه فرد ياريگر را گرفته و با شکنجه ميکشتند. جماعتي بسيار با اين فريب کشته شدند. مردم نزديکانشان را از دست ميدادند و ديگر آنها را پيدا نميکردند و اين عمل وحشت بزرگي را در اصفهان بوجود آورده بود. از قضا زني از آن خانه چيري خواست، نالهاي شنيد تصور رنجوري در آن خانه کرد. قوم خانه از بيم آنکه احوال ايشان ظاهر گردد، قصد کردند که آن زن را گرفته و بکشند. ولي زن از دست آنها در رفت و جريان را به مردم گفت. مردم هم که در اين جست و جوي بودند روي بدان خانه نهادند. علوي مدني و زنش و بعضي از آن ملاحده را گرفتند ولي بعضي از ملحدين موفق به فرار ميشوند. در آن خانه سردابها و چاهها يافتند، پر از مردم کشته شده و آويخته شده و يا به چهار ميخ کشيده شده، القصه مردم اصفهان آن ملحدين را کشتند و هر که خويش خود را بشناخت ببرد و بگور کرد.