رمان بی پناهم، پناهم ده
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
رمان بی پناهم، پناهم ده
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
داستان زیبای اشتباه
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
اعلان عشق در باكو ( رمان )
علیرضا ذیحق
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
داستان زیبای یه شرط بندی ساده
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
مان زیبای همسفر
تعداد صفحات:1735
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
بعد از"جاده پشت خانه" چه گذشت؟ دختری که هیچ وقت از درخت توت پایین نیامد ( داستان )
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
الهه ناز جلد اول ( رمان )
مریم اولیایی
روزها بي توجه بما مي گذرند . زمان بخاطر آدمها توقف نمي كند . چه بي رحم اند ثانيه ها! چه قسي القلب اند دقايق ! چه روز شومي بود آن روز كه برادرم علي ، خودش را بخاطر عشقش دار زد . آخر چرا؟ فائزه آنقدر برايش ارزش داشت كه چهار نفر به پايش بسوزند ؟ او كه رفت مادر هم به او پيوست . پدر ديوانه شد و گيسوهم آواره شديم .خدايا اين چه مصيبتي بود كه بر سرمان آمد ؟ مگر چه گناهي مرتكب شده بوديم؟ دخترك بي عاطفه با شوهرش خوش است و ما راهي دياري ناشناخته . معلوم نيست چه سرنوشتي در انتظار ماست . دو دختر زيبا ، تنها ، غريب و شبيه هم .کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
با اتوبوس راهي تهران هستيم . به صورت گيسو نگاه ميكنم كه كنارم روي صندلي نشسته ، سرش را به پشتي صندلي تكيه داده و چشمان بسته اش با آن مژگان بلند برگشته ، نشان از غمي بزرگ و سنگين دارد . انگار چشمانش را به روي دنيا بسته و نميخواهد بدبختيهاي حال و آينده را ببيند .مژگان بلند برگشته اش به ورق برگشته زندگي ما شبيه است .آري، ورق زندگي ما برگشت . حتما مثل من حسرت آن روزگار خوش و شيرين را ميخورد كه همه دور هم شاد بوديم و از زندگي لذت ميبرديم .آه!خدايا! چقدر گيسو به من شبيه است انگار خودم كنار خودم نشسته ام .فقط لباس وگل سرمون متفاوته .پروردگارا،تو كه تا اين حد قدرت داري كه دو قلوي يكسان مي آفريني ، پس چرا زندگي ما انسانها رو يكسان نكردي ؟ چرا كاري نكردي كه ما باز هم با خوشبختي زندگي كنيم ؟ راستي چرا همه يكسان نيستن ؟ مي دونم كه نميشد همه مثل هم باشن. اگر همه دكتر و مهندس مي شدن ديگه كي تاجر و معلم ميشد و كي خيابونا رو تميز ميكرد ، كي نانوا ميشد و كي قصاب، نه ، به كار تو نميشه ايراد گرفت .خدايا شكرت . خودم و خواهرم رو به تو سپردم مثل اينكه گيسو هم ميخواد چشماش رو باز كنه و واقعيتها رو بپذيره...
الهه ناز جلد دوم ( رمان )
مریم اولیایی
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
حریم عشق ( رمان )
رویا خسرو نجدی
او آمد ، امابا لباسي ديگر چهره اش در اولين لحظات نا آشنا مي نمود ، ولي لبخند زيبايش او را همان آشناي قبلي معرفي ميكرد . به محض ديدنش جلو رفتم بارها نزد خود اين صحنه را تجسم نموده و برخوردم را تمرين كرده بودم . با اينحال مطمئن هستم كه باز چهره ام مرا بي نهايت دستپاچه نشان مي داد و صدايم از شدت هيجان مي لرزيد . سلام كردم . نگاهش طور خاصي بود ، گويا برايش آشنا بودم ولي صدايش پر از ترديد بود .کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
- ... سلام
- اميدوارم حالتون خوب باشه و مصدوميتتون بهبود پيدا كرده باشه .
- آه ... شناختمتون
- بله من هفته قبل ... خاطرتون كه هست ، موقع باز كردن در ماشين بعلت عجله زياد متوجه شما نشدم و اين بي دقتي باعث شد در به پاي شما بخوره و صدمه ببينيد .
- صدمه ؟ شوخي مي كنيد ؟ ... من كه همون موقع هم عرض كردم چيز مهمي نيست .
- بله فرموديد، ولي من بازم نگران بودم
خنديد و گفت " نگراني شما بيهوده بوده ، همان طور كه مي بينيد من در سلامت كامل بسر مي برم "
برخورد با رهگذاران باعث شد بخاطر بياورم درست در وسط پياده رو ايستاده ايم . با چهره اي خجالت زده گفتم :"اگه اشكالي نداره بقيه صحبت رو توي ماشين ادامه بديم ، اينجا نمي شه صحبت كرد ، چون ظاهرا سد معبر كرديم .
- ولي من فكر نمي كنم مسير هامون يكي باشه
- خوب اشكالي نداره .
- ولي ...
- تمنا مي كنم تعارف نفرماييد
چند لحظه بعد او در اتومبيل من بود . حتي خودم هم نفهميدم چگونه اتفاق افتاد . از خوشحالي سر از پا نمي شناختم . بلافاصله حركت كردم . براي آن كه سر صحبت را باز كرده باشم و سكوت را بشكنم ، پخش ماشين را روشن كردم و گفتم : " صداي موسيقي كه شما رو اذيت نمي كنه ".
دو نیمه سیب ( رمان )
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)