تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 212 اولاول 1234567891555105 ... آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 2117

نام تاپيک: داستان های كوتاه

  1. #41
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,675

    پيش فرض

    راز زنـدگـی
    در افسانه ها آمده روزی که خـداوند جهـان را آفرید فرشـتگان مقرب را
    به بارگاه خـود فرا خـواند و از آنهـا خواست تا برای پنهـان کـردن راز زنـدگی
    پیشنهاد بدهنـد .
    یکی از فرشتگان به پروردگار گفت : خداوندا آن را در زیرزمین مدفون کن .
    فرشته دیگـری گفت : آن را در زیر دریاها قرار بـده .
    وسـومی گفت : راز زنـدگی را در کوهـها قرار بده .
    ولی خـداوند فرمود : اگرمن بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط
    تعـداد کمی از بنـدگانم قادر خواهند بود آن را بیـابنـد ؛ در حالی که من
    می خواهم راز زنـدگی در دسترس همه بنـدگانم باشـد .
    در این هنگام یکی از فرشتگان گفت : فهـمیدم کجا ؛ ای خدای مهربان
    راز زندگی را در قلب بنـدگانت قرار بده زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد
    که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند .

  2. این کاربر از saye بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #42
    اگه نباشه جاش خالی می مونه safety's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    HSE office
    پست ها
    238

    پيش فرض

    مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمد و گفت: من تو را نجات مي دهم براي اينكه تو روزي كاري نيك انجام داده اي. فكر كن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟
    او فكر كرد و به يادش آمد كه روزي در راهي كه ميرفت عنكبوتي را ديد اما براي آنكه او را له نكند راهش را كج كرد و از سمت ديگري عبور كرد.
    فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنكبوتي پايين آمد و فرشته گفت تار عنكبوت را بگير و بالا برو تا به بهشت بروي. مرد تار عنكبوت را گرفت در همين هنگام جهنميان ديگر هم كه فرصتي براي نجات خود يافتند به سمت تار عنكبوت دست دراز كردند تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنكبوت پاره شود و خود بيفتد كه ناگهان تار عنكبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد. فرشته با ناراحتي گفت: تو تنها راه نجاتي را كه داشتي با فكر كردن به خود و فراموش كردن ديگران از دست دادي.ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد...!
    (با تشكر از همكارم)

  4. 2 کاربر از safety بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #43
    اگه نباشه جاش خالی می مونه safety's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    HSE office
    پست ها
    238

    پيش فرض

    روز قسمت بود.خدا هستي را قسمت ميکرد.خدا گفت: چيزي از من بخواهيد هر چه باشد شما را خواهم داد. سهمتان را از هستي طلب کنيد، زيرا خدا بخشنده است. و هر که آمد چيزي خواست. يکي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي دويدن. يکي جثه اي بزرگ خواست و آن يکي چشماني تيز. يکي دريا را انتخاب کرد و يکي آسمان را. در اين ميان کرمي کوچک جلو آمد و به خدا گفت: خدايا من چيز زيادي از اين هستي نميخواهم. نه چشماني تيز و نه جثه اي بزرگ نه بال و نه پايي و نه آسمان و نه دريا... تنها کمي از خودت. تنها کمي از خودت به من بده و خدا کمي نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد.خدا گفت: آن که نوري با خود دارد بزرگ است.حتي اگر به قدر ذره اي باشد. تو حالا همان خورشيدي که گاهي زير برگ کوچکي پنهان مي شوي و رو به ديگران گفت: کاش مي دانستيد که اين کرم کوچک بهترين را خواست. " زيرا که از خدا جز خدا نبايد خواست

  6. 2 کاربر از safety بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #44
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Alipacino's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    خونه مون
    پست ها
    315

    پيش فرض

    دنی ساتن هشت ساله این نامه را برای معلم کلاسهای یکشنبه سال سومش که از آنها خواسته بود خدا را توصیف کنند نوشته بود:

    یکی از کار های مهم خدا ساختن آدمها است. او آنها را می سازد تابه جای آنهایی که میمیرند بگذارد تا به اندازه کافی آدم باشد تا از پس کارهای روی زمین بر بیایند. او آدم بزرگ نمی سازد, فقط بچه می سازد. فکر کنم چون بچه ها کوچکترند و ساختنشان آسانتر است. و اینطوری او مجبور نیست وقت با ارزشش را تلف کند تا به آنها راه رفتن و حرف زدن یاد بدهد. و می تواند این کار را به عهده پدر و مادرها بگذارد. و فکر کنم تا حالا که خوب جواب داده.
    دومین کار مهم خدا گوش دادن به دعاهاست. و این یکی خیلی کار زیادی میبره چون بعضی از مردم مثل کشیش ها غیر از وقت خواب هم دعا می کنند. حتی پدربزرگ و مادربزرگ هر وقت که غذا میخورند هم دعا می کنند, البته غیر از عصرانه ها. خدا اصلا وقت ندارد که به رادیو گوش دهد یا تلویزیون تماشا کند. چون خدا همه چیز را می شنود باید خیلی صدا توی گوشش باشد مگر اینکه یه فکری برای کم کردن صداشون کرده باشه.
    خدا همه چیز را می شنود و می بیند و همه جا هست, که باعث میشه خیلی مشغول باشه. پس شما نباید برید و وقتش رو با خواستن چیزهایی که اصلا مهم نیستند بگیرید, یا برید سراغ پدرو مادر ها ازشون چیزهایی بخواید که گفتن نمی تونید داشته باشید. چون به هر حال این کارها هیچوقت جواب نمی ده.
    دنی ساتن, کیسای سن مایکل, مریلند
    ----------------------------
    ترجمه از کتاب "سوپ جوجه برای روح"

  8. این کاربر از Alipacino بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #45
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,675

    پيش فرض

    سلام
    ـــــــــــــــ
    فردا روز جشن بود. زنی بسيار فقير که سه فرزند داشت وشوهری فلج . به فرزندانش قول داده بود که برای آنها خوراکی های بسياری تهيه کند.
    او شب هنگام بر بالای سر شوهر بيمارش مدتی با خدای خود نجوا کرد وانچه می گفت روی کاغذ می نوشت .
    فردا که روز جشن بود از خانه بيرون رفت و وارد فروشگاهی شد. او به صاحب فروشگاه گفت که :« شرح حال من وزندگی من اينگونه است و الان پول ندارم اما اگر آنچه می خواهم به من بدهی برايت دعا ميکنم.»صاحب فروشگاه که هيچ گونه اعتقادی نداشت، با تمسخر گفت :« خواسته ات را روی کاغذی بنويس تا هم وزنش به تو چيزی بدهم»
    زن آنچه شب قبل روی کاغذ نوشته بود به مرد داد و مرد آنرا در يک کفه ترازو گذاشت و يک کيسه برنج در کفه ديگر .اما کفه پايين نيامد. دوباره مرد خوراکی ديگر وباز هم کفه پايين نيامد.
    مرد به زن گفت :چون قول داده ام هر چه ميخواهی از فروشگاه من برای خانواده ات ببر.
    و زن فقط آنچه لازم داشت ، برداشت ورفت.
    وقتی که زن از فروشگاه بيرون رفت؛ مرد کاغذ را برداشت وروی آن را خواند ،اينطور نوشته بود«پروردگارا توتنهاپناه من هستی،خدايا از توميخواهم که فردا من را پيش خانواده ام سر افراز کنی، الهی ميدانم آنچه را که ميخواهم فردا به من خواهی داد حتی بيشتر از آن و من تنها به اندازه نيازمان خواهم آورد.»
    مرد پس از خواندن قلبش دگرگون شدو از عابدان عاشق گرديد.
    ...

  10. این کاربر از saye بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #46
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Alipacino's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    خونه مون
    پست ها
    315

    پيش فرض

    اسرار بهشت و جهنم
    راهب پیر کنار جاده نشسته بود. با چشمان بسته, پا های جمع کرده و دستان تا شده نشسته بود. در تفکری عمیق فرو رفته بود.
    ناگهان آرامش او با صدای بلند و خشن یک سامورایی شکسته شد. "پیر مرد! به من در باره بهشت و جهنم بگو!"
    در ابتدا, راهب هیچ حرکتی نکرد, انگار که چیزی نشنیده است. اما به تدریج چشمانش را باز کرد, لبخندی هر چند کوچک در گوشه لبانش ظاهر شد, در حالی که سامورایی را دید که بی صبرانه کنارش ایستاده بود و هر لحظه بیشتر و بیشتر بی تاب می شد.
    راهب بالاخره گفت: "تو می خواهی درباره بهشت و جهنم بدانی؟ تو که اینطور نامرتبی. تو که دستها و پاهایت پوشیده از گرد و خاک است. تو که موهایت شانه نکرده است, نَفَست خطاست, شمشیرت زنگ زده و فرسوده است. تو که زشتی و مادرت این لباسهای مسخره را به تنت پوشانده. تو از من درباره بهشت و جهنم می پرسی؟"
    سامورایی ناسزایی به راهب گفت. شمشیرش را کشید و به بالای سرش برد. صورتش سرخ شد, و رگ های گردنش بیرون زد هنگامی می خواست سر راهب را با شمشیر از بدن جدا کند.
    "این جهنم است." ناگهان راهب این را گفت. درست هنگامی که شمشیر سامورایی شروع به پایین آمدن کرد.
    در آن لحظه کوتاه, سامورایی از احساس تعجبی سرشار شد و از احساس شفقت و عشق به راهبی که جان خودش را به خطر انداخته بود تا به او این درس را بدهد. شمشیرش را آرام پایین آورد و چشمانش پر از اشک شد.
    راهب گفت: "و این بهشت است."
    Last edited by Alipacino; 06-02-2006 at 07:09.

  12. این کاربر از Alipacino بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #47
    اگه نباشه جاش خالی می مونه safety's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    HSE office
    پست ها
    238

    پيش فرض

    انضباط در صومعه بران والد بشكل مخوفي سخت بود. قانون سكوت برادران را مجبور مي كرد كه به مدت 10 سال صحبت نكنند و بعد از انتظار براي اين مدت، آنها فقط حق داشتند دو كلمه بگويند و نه بيشتر.
    به همين منوال برادر هانس به ملاقات راهب بزرگ رفت.
    راهب بزرگ گفت: بگو برادر. من گوش مي كنم.
    راهب پاسخ داد: تختخواب .... بد.
    رئيسش گفت: مي دانم.
    10 سال بعد، برادر هانس دوباره راهب بزرگ را ملاقات كرد.
    راهب بزرگ پرسيد: و تو چه دو لغتي مي خواهي به من بگوئي؟
    برادر هانس گفت: غذا .... بد.
    راهب بزرگ با افسوس گفت: مي دانم.
    10 سال گذشت و برادر هانس دوباره در برابر راهب بزرگ زانو زد و گفت: من .... مي روم.
    رئيس بزرگ فرياد زد: خوب اين مرا متعجب نمي كند. تنها چيزي كه تو در تمام اين مدت انجام دادي اين بود كه شكايت كني.
    همانند او اغلب ما در حال غرولند كردن هستيم در حالي كه تنها چيزي كه بايد انجام دهيم اين است كه آنرا رها كرده و فوايدي را كه دنيا پيشكش مي كند بدست آوريم.
    "اگر شما از خدا بخاطر تمام لذتهايي كه به شما داده است تشكر كنيد، زماني براي شكوه كردن نخواهيد داشت."

  14. این کاربر از safety بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #48
    داره خودمونی میشه Suse's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Toronto
    پست ها
    117

    پيش فرض

    من يه قسمتهايشا به صورت PDF در آوردم . اگر دوست داشتين ( مورد پسند قرار گرفت ) بهم بگين تا بقيش را هم تبديل كنم در ضمن واقعا ً تاپيك آموزنده و جالبيه . از همتون ممنونم .

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    اميدوارم خوشتون بياد.

  16. این کاربر از Suse بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #49
    Banned Kolubive's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Dangerzoneِ
    پست ها
    779

    پيش فرض

    من هشتمین آن هفت نفرم

    سگ اصحاب کهف از غار بیرون آمد تا تجربه شگفتش را با مردمان در میان بگذارد.می خواست بگوید چگونه سگی می تواند مردم شود

    اما او نمی دانست که مردمان به سگان گوش نمی دهند،حتی اگر به زبان آدمیان صحبت کنند.سگ اصحاب کهف زبان به سخن باز کرد

    اما پیش از آن که چیزی بگوید؛سنگش زدند،چوبش زدند و رنجور و زخمی اش کردند.

    سگ اصحاب کهف گریست وگفت:من هشتمین آن هفت نفرم.با من این گونه نکنید...

    آیا کتاب خدا را نخوانده اید...؟

    آیا نمی دانید که چگونه پروردگار از من به نیکی یاد می کند؟ هزار سال پیش از این خوی سگی ام را کشتم و پلیدی ام را شستم

    .امروزاز غار بیرون آمدم که بگویم چگونه سگی می تواند به آدمی بدل شود...،اما دیدم آدمی چگونه بدل به دیو و ددشده است

    دست هایی از خشم و خشونت دارید،می درید و می کشید،دندان تیز کرده و جهان را پاره پاره می کنید این سگ که این همه از آن نفرت دارید نام من است،اما خوی شماست!

    سگ اصحاب کهف گفت:آمده ام که از تغییر برایتان بگویم و از تبدیل و ماجرای رشد و فراتر رفتن؛اما می بینم که شما از تبدیل تنها فرو تر رفتن را بلدید و سقوط و مسخ را

    چرا اجازه نمی دهید که کسی پلیدی اش را پاک و نجاستش را تطهیر کند؟چرا نیاموخته اید که به دیگری گوش دهید؟شاید این دیگری سگ باشد؛اما حقیقت را گاهی از زبان سگان نیز می توان شنید

    سگ اصحاب کهف به غارش بازگشت و پیش خدا گریست و از خدا خواست تا او را دوباره به خواب برد

  18. این کاربر از Kolubive بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #50
    داره خودمونی میشه kian2's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    زیر یه سقف
    پست ها
    164

    12

    تحمل...
    سکوت سنگین خانه با صدای چرخش کلید در قفل , در هم شکسته شد . زن کلافه از گرمای طاقت فرسای خیابان وارد خانه شد.خانه آرامش عجیبی داشت .هنوز هم تمام وسایل از شب گذشته در وسط اتاق خود نمایی می کردند.
    ساک خرید برایش از همیشه سنگین تر به نظر می رسید .وقتی به داخل آن نگاه کرد جز خرده نا نهای خشک شده چیزی نیافت.
    از جلوی آینه گذشت.اما ناگهان نیروی او را مجبور به برگشتن کرد.روبروی آینه ایستاد.این بار نیز بجز چهره غمگین و چروکیده اش , نوشته تکراری همیشگی را دید.
    متنی که با ماژیک روی آینه نوشته شده بود , خیلی برایش غریب نبود.آنقدر تکرار شده بود که زن چشما نش را بست و متن را خواند.
    همسرعزیزم امشب زود ترمی آیم مننتظرم باش .
    می دونی که چقدر دوست دارم؟
    و شاخه گلی که با چسب به کنار آینه چسبانده شده بود.
    زن به نوشته و تصویر بی روح خود در آینه نگاه کرد و به آن همه معصومیت لبخند تلخی زد.اشک چون باران بهاری از چشمان بی فروغش سرازیر شد.نگاهی به خود کرد.دستش را به طرف صورتش برد جای سیلی دیشب هنوز هم صورتش را می سوزاند.
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    منتظر نظرتون هستم
    ممنون
    کیان

  20. این کاربر از kian2 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •