ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن ---------------به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
یه روز دلم ..گرفته بود ، از این روزای بارونی ...
ازون هواها ...که خودت ، حال و هواشو میدونی
اگه بشه با واژه ها...حالم و تعریف بکنم
تو هم من و ... شعر من و با همه حست بخونی .....
"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" """""""""""""""
بازم با "ی " بیا ...
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید------------دود آهیش در آئینه ادراک انداز
حالا ز بدین لطفا
دوستان لطفا سعی کنین شعر بذارین، نه ترانه
زرد ها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست...
تا گرفتم خلوتي تاريك روشن تر شدم
قطره اي بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هيچ گل چون من در اين گلزار بيطاقت نبود
خواب ديدم چون نسيم صبح را، پرپر شدم
خشكسالي ديده اي در اين چمن چون من نبود
ابر را ديدم چون در آهنگ باران، تر شدم
مست از خواب برانگيختمش
دست در زلف كج آويختمش
جام آن بوسه كه مي سوخت مرا
تا لب آوردمش و ريختمش
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
مست بگذشت و نظر بر من مسكين انداخت
گفت كي چشم و چراغ همه شيرين سخنان
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
ياران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تيره فروريختند سرد
که گفتي
ديگر
زمين
هميشه
شبي بي ستاره ماند...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)