تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 37

نام تاپيک: » عماد خراساني

  1. #21
    داره خودمونی میشه saman_bv's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2011
    محل سكونت
    (¯`’•´’`۩´ دانشجوي شمال `۩´’`•’´¯)
    پست ها
    25

    پيش فرض

    چند ای جان غم همصحبتی بی خردان
    ای نکو روی بیا و برهانم ز بدان
    به پریزاده خود کاش دگر بار رسم
    دست وی گیرم و بگریزم از این دیو و ددان


    هرچه غم هست به دنیا بدلم ریخته اند
    هرچه رنج است بجان منش آمیخته اند
    ای امید دل من زود بیا ور نه شبی
    بینی از هستی من گرد برانگیخته اند


    این چه افسانه پوچی است که پایانش نیست
    این چه دردی است که درماندم و درمانش نیست
    این ستم را ز چه رو نام نهادند حیات
    غم نان از چه خورد آنکه غم جانش نیست


    تا بکی شکوه از این شیوه بیجا دارم
    چند شرمندگی از این دل رسوا دارم
    یا خدایا برسان باده و معشوق عماد
    یا تو من شو که منت هر دو مهیا دارم


  2. 2 کاربر از saman_bv بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22

    پيش فرض

    انتـــظـار

    سه ساعت است نگارا در انتظار توام
    سه ساعتی که در آن عمر روزگار گذشت

    چه گویمت که چه بگذشت بر من و دل من
    همین بس است که گویم در انتظار گذشت

    سه ساعت است ولی گوئیا که در این باغ
    هزار بار خزان آمد و بهار گذشت

    اگر چه سخت گذشته است شکوه ای نکنم
    هزار شکر که در انتظار یار گذشت

  4. 2 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    داره خودمونی میشه saman_bv's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2011
    محل سكونت
    (¯`’•´’`۩´ دانشجوي شمال `۩´’`•’´¯)
    پست ها
    25

    پيش فرض

    شمع آرزو


    نیمی از شب عمرم طی نگشته شد خاموش
    شمع آرزوی من
    جرعه ای نپیموده، زد سپهر سنگ انداز
    سنگ بر سبوی من
    دست برده نابرده، خوان عمر را بگرفت
    لقمه در گلوی من
    هرچه می خورم باده، هر چه می کنم مستی
    بینم ای غم جانکاه، باز در دلم هستی
    این جوانی ما بود، تا چه زاید از پیری
    این بلندی ما بود، خاک بر سر پستی
    در میان حسرتها، راه گلشنی جستم
    گلشنی تماشائی
    رنگ عشق و هستی داشت، باغ لطف و مستی بود
    جلوه گاه زیبائی
    خیره ماندم و حیرت چنگ زد گریبانم
    زانهمه دلارائی
    تا دلم بخویش آمد، باغ شوره زاری بود
    زآنهمه نکوئیها کاش یادگاری بود
    آنچنان خزان بگرفت حسن وی که شک بردم
    اندرین چمن روزی جلوه بهاری بود
    ای خدای زیبائی! ای خدای زیبائی
    وه چه سنگدل بودی
    ای جهان بی معنی، ای جهان بی معنی
    جز غمم نیفزودی
    ای طبیعت نادان! ای طبیعت نادان
    جان من بفرسودی
    ای خدای بی انصاف پشت صبر بشکستی
    رشته مرا با خویش، خویشتن چو بگسستی،
    بلهوس چه می خواهی؟ از چو من پریشانی
    کودکی تو یا مستی؟ نیستی تو یا هستی؟
    دل بهانه می گیرد نازنین کجا رفتی؟
    سوختم ز تنهایی
    زین غمی که من دارم بی تو عاقبت کارم
    می کشد به رسوایی
    آفتاب عمر من، زود رخ بپوشیدی
    از عماد سودایی
    چون تو دیگری باید تا دل از غم آساید
    لیک مادر گیتی چون تو کی دگر زاید
    ای عروس احلامم، ای ونوس ناکامم
    می کنم عروسیها مرگ اگر ز ره آید
    شیشه ای دگر بگشا ای عماد سودائی
    لب ز گفتگو بربند
    چون چنار آتش زن خویش را که چرخ پست
    بیخ آرزو برکند
    بی امید و بی دلدار چاره چیست جز مستی
    شو بخودکشی خرسند
    ماهتاب زد برخیز باز باده در خود ریز
    چاک زن گریبانرا، مست در جنون آویز
    اشک ریز در ساغر، غم نگار در دفتر
    باز وصل و هجران را مست شو بهم آمیز
    باز مست و دیوانه سره بکوه و صحرا نه
    باز پاره کن زنجیر
    باز در بیابانی نیمشب درآی از پای
    بیقرار و از جان سیر
    باز در سکوت دشت دردناک و حزن انگیز
    این ترانه از سر گیر
    هرچه می خورم باده، هر چه می کنم مستی
    بینم ای غم جانکاه، باز در دلم هستی
    این جوانی ما بود، تا چه زاید از پیری
    این بلندی ما بود، خاک بر سر پستی

  6. 2 کاربر از saman_bv بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24

    پيش فرض

    یکشب به روی روز سحر دیده وا نکرد
    کز نور مهر تیر بچشمان ما نکرد

    دست فلک بنازم و تیر و کمان او
    بر قلب ما هر آنچه نشان زد خطا نکرد

    زان پیشتر که فکر جداییّ ما کند
    با هیچ نرگسی دل ما آشنا نکرد

    با ما چه کرد ایدل دیوانه روزگار
    با ما سپهر ایدل مجنون چها نکرد

    در هیچ گوشه از دو موافق خبر نشد
    کاین دیدهء حسود ز همشان جدا نکرد

    گردید نقل مجلس و ورد زبان خلق
    آن قصه ای که دل سخنش با صبا نکرد

    دنیای بی وفا بوفای تو رشک برد
    بیخود نبود گر بتو عمرت وفا نکرد

    دانست کاین حکایت پروانه است و شمع
    دل زینجهت بکشتن من دست و پا نکرد

    کور است چرخ ورنه چسان دید از عماد
    اینقدر سخت جانی و یک مرحبا نکرد

  8. 2 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    آخر فروم باز H.Operator's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    5,526

    پيش فرض

    دریای غم

    نه به دل شوری و شوقی نه به سر مانده هوایی
    تو هم ای مرگ مگر مرده ای ای داد، کجایی

    هر چه خواهم که سر خویش کنم گرم به کاری
    گل به چشمم گل آتش شود و باده بلایی

    مرگ از من چه بگیرد به جز از رنج و اسارت
    غم طوفان چه خورد مرغک بی برگ و نوایی

    هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم
    انعکاس غم ما هست گرش هست صدایی

    باده و مطرب و گل نیک بود لیک عزیزان
    بهر هجران که شنیده است به جزمرگ دوایی

    ماکه رفتیم به دریای غم و باده ولی نیست
    این همه جور سزای دل پرخون ز وفایی

    جمله چون است و چرا هر ورق از دفتر هستی
    باز گویند که ما را نرسد چون و چرایی

    هر چه کردم که بدانم چه سبب گشت غمش را
    نه من و نی دل و نی عقل رسیدیم به جایی

    بندگی گر چه نکرد است عمادت تو خدا باش
    که ستم نیست به نا کام خوش از کامروایی

  10. 2 کاربر از H.Operator بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #26

    پيش فرض

    نشانهــــ عشــــق

    مرا چو دست دهد صحبت شکر دهنی
    چه حاجت است بباغیّ و بوی نسترنی

    بسی بسیرو تماشای باغ میرفتم
    رخ تو داد فراغم زهر گل و چمنی

    بشست قصه یعقوب، اشک من که نماند
    امید وصل عزیزی، نسیم پیرهنی

    صفا نشانه عشق است ورنه هر خس و خار
    از این فسانه شنیده است همچو من سخنی

    ز گیسویت شکنی بر گذار باد سپار
    مگر رسیم بباغی، ز بوی یاسمنی

    سری ز شور چنان صبح حشر و نفخه صور
    دلی شکسته تر از گیسوی شکن شکنی

    منم که مطرب از احوال من شود نگران
    که گرمتر چو زند ننگرد نشان ز منی

    منم که ساقی و شاهد مرا گواهانند
    که خوشتر از چو منی نادر است در زمنی

    منم که شیخ به دیدار من یقین سازد
    که گه فرشته شناسد کسی ز اهرمنی

    دهان تنگ و لب لعل و صوت گرم، شگفت
    خدا، چگونه بهشت، آفریده در دهنی

    غرض گرفتن کام است ورنه سودش چیست
    درون جام شرابی، میان جامه تنی

    چو نیست دست بدان بزم جاودان، حالی
    بگیر ساغر گلگون ز دست گلبدنی

    عماد را سخنی نیست غیر از اینکه بجوی
    در این دو روزه بت تازه ای، می کهنی

  12. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #27

    پيش فرض


    شادی و غم و درد و مداوای منی تو

    عمر من و دین من و دنیای منی تو

    بیداری و خواب من و رؤیای منی تو

    سرمایه ی الهام غزل های منی تو

    روشنگر چشمان گهرزای منی تو

    القصه امید دل شیدای منی تو

  14. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #28
    داره خودمونی میشه टीડીમીડીજ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2011
    پست ها
    36

    پيش فرض

    رشته امید


    چون لاله مرا بی تو به کف جام مدام است
    هر چند که می بی رخ دلدار حرام است
    فرق من و آن زاهد مغرور ببینید
    من در پی جام می و او در پی نام است
    من زلف به کف دارم و او رشته ی تسبیح
    انصاف بده رشته ی امّید کدام است
    سیم است؟ حریر است؟ بلور است؟ تن تو
    آن بازوی عریان تو ای مه به چه نام است؟
    من بی تو خورم خون دل خویش، خوش آن کو
    یک دست به گیسو و دگر دست به جام است
    ز آن روز که از گردش گردون شدم آگاه
    تا نیم شبم گوشه ی میخانه مقام است
    یک روز به بام آمدی و دل چو کبوتر
    عمریست که بر بام تو در طوف مدام است
    ای سلسله مو مرغ گرفتار تو داند
    صد گلشن جاوید در این حلقه ی دام است
    حیف است ز فردوس کند یاد عمادا
    آن را که فلک هم ره و معشوق به کام است


  16. این کاربر از टीડીમીડીજ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #29
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    عاشقان! من سست پیمان نیستم
    ترک کردم گر که یار خویش را

    دوستان، یک لحظه از من بشنوید
    تا بگویم حال زار خویش را

    روزگاری بهر یاری بی وفا
    صرف کردم روزگار خویش را

    خوب چون در عاشقی کارم بساخت
    رفت و آخر کرد کار خویش را

    رفت و پیدا کرد یار دیگری
    برد از خاطر قرار خویش را

    من نکردم ترک زین سنگین دلی
    دلبر ناسازگار خویش را

    بلکه چون او دیگری را داشت دوست
    سخت دیدم کار و بار خویش را

    دیدم از این پس بباید در جهان
    دوست دارم یار یار خویش را

    چون نمی گنجید در یکدل دو مهر
    ترک کردم پس نگار خویش را
    Last edited by part gah; 04-09-2011 at 14:53.

  18. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #30
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست

    یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست


    دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟

    جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست


    فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه

    هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست


    سنجیده ایم ما، به جز از موی و روی یار

    حاصل ز رفت و آمد لیل و نهار نیست


    خندید صبح بر من و بر انتظار من

    زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست


    دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود

    اما چه سود زانکه به یک گل بهار نیست


    فرهاد یاد باد که چون داستان او

    شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست


    ناصح مکن حدیث که صبر اختیار کن

    ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست


    برخیز دلبرا که در آغوش هم شویم

    کان یار یار نیست که اندر کنار نیست


    امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است

    گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست


    بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار

    فکری به حال خویش کن این روزگار نیست


    بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش

    صیاد من بهار که فصل شکار نیست

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •