گفتی که من را مثل آدم دوست داری.پس شاد باشم سیب را هم دوست داری.گفتی نمی خواهی ببارم عشق٬ اما٬شعر غریبی را که گفتم دوست داری.گفتی شراب ناب و تنهایی و حافظ ٬بر گونه های عشق٬ شبنم دوست داری.با این همه٬ تکلیف را روشن کن امشب.با من بگو آیا مرا هم دوست داری؟سر را به زیر انداختی٬ فکرت کجا رفت؟نه! نشنوم این را که: مبهم دوستم داری!شعرم شرابم شبنمم حالا غریبی.آشفته را این گونه درهم دوست داری؟لب میزنی یا حرف؟ اما نه...صدا بود.آهسته می گفتی٬ شنیدم٬ دوستم داری!