.
مث همیشه جملاتی که از من و دنیای من قابل تامل تر هستند به اشتراک گذاشته میشه
مرسی
.
مث همیشه جملاتی که از من و دنیای من قابل تامل تر هستند به اشتراک گذاشته میشه
مرسی
قبول دارم که میخوارگى هم فضیلت نیست و این حقیقتْ مسلمتر است. اما استیصال، آقا، استیصالِ مزمن و ریشهدار، دیگر جُرم است. فقیر که باشید، باز مىتوانید اصالتِ فطرىِ خودتان را حفظ کنید، اما مستأصل که باشید هیچ کارى از دستتان ساخته نیست. آدمِ مستأصل را حتى با چوب هم نمىرانند بلکه مثلِ آشغال با جارو از میانِ آدمهاىِ آبرومند مىروبند. حق هم دارند،
چون آدمى که درمانده شد، خودش اول از همه خودش را خوار و ذلیل مىکند
واقعاً که! مرا باش که دست به چه کارى مىخواهم بزنم و از چه چیزهایى مىترسم. خب دیگر... اختیارِ هر چیزى دستِ خود آدم است. حالا اگر گذاشت هر چیزى راحت از چنگش بلغزد... این دیگر از جبن و بزدلىِ خودِ او است، تمام شد و رفت ... این دیگر چون و چرا ندارد... فقط ماندهام که مردم از چه چیزى بیشتر وحشت دارند. من که مىگویم مردم بیشتر از هر چیز از این وحشت دارند که قدمِ تازه اى بردارند یا حرفِ تازه ای بزنند
به هر حال، من هم دیگر دارم زیادى حرف مىزنم و همین زیاد حرف زدن باعث مىشود دست به هیچ کارى نزنم. بعید هم نیست عکسِ قضیه درست باشد. یعنى چون کارى نمىکنم زیاد حرف نمىزنم. یک ماه است که ویرم گرفته هى با خودم حرف بزنم
تنها چیزى که برایش مانده همین خاطراتِ خوشِ گذشته است، باقىِ چیزها نابود شده و بر باد رفته. بله، بر باد رفته. چه خانمِ نترسِ مغرورِ سرسختى
#داستایفسکی. #جنایت_و_مکافات
انشاءالله اینطور است، انشاءالله آنطور نیست، و با این که آن روىِ سکه را هم مىدانند چیست، اصلا به روىِ مبارکِ خودشان نمىآورند، حتى فکرش هم مىترساندشان! ترجیح مىدهند بمیرند و حقیقت را قبول نکنند؛ تا بالاخره همان آدمى که خودشان به آسمان هفتم بردهاند، حماقتشان را به خودشان ثابت کند.
#جنایات_و_مکافات #داستایفسکی
درود
پوزش میطلبم
اما هدف از ساخت این تاپیک چیست؟
موضوع اش چیست؟
ممنون میشوم توضیح دهید
درودنوشته شده توسط CORTANA [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمیدونم چقدر با دنیای ادبیات آشنایی دارید این تاپیک در مورد کتاب جنایات و مکافات داستایفسکی هست ،کتاب و دارم مطالعه میکنم جملاتی که قابل تامل تر هستند و شیر میشه تو این تاپیک
پیشنهاد میکنم کتاب و بخوانید واقعا بسیار زیبا حالات روحی یک قاتل و بیان میکنه و کلا کتاب در مورد مرد جوانی هست که کاراکتر خوبی داره ،انسانی هست که به انسان ها کمک میکنه و خب از یک پیرزنی پول نزول میکنه و اتفاقا پیرزن یک انگل اجتماعی هم بوده ،تصمیم به قتل پیرزن میگیره و.... ادامه ماجرا رو نگم بهتره
شما چى فکر مىکنید؟ فکر مىکنید من آنها را به خاطرِ چرند گفتنشان ملامت مىکنم؟ ابدآ! اتفاقاً من دوست دارم مردم چرت و پرت بگویند. تنها امتیازِ انسان بر سایرِ موجودات همین است. با همین چرت و پرت گفتن است که آدم مآلا به حقیقتْ مىرسد. من انساناَم چون چرند مىگویم. تا امروز حتى یک حقیقت کشف نشده که قبلش صدها یا شاید هزار بار چرت و پرتِ محض نگفته باشند، و اتفاقاً این خیلى هم قابلِ تحسین است. منتها، ببینید، مشکلِ ما روسها این است که حتى چرت و پرت را هم نمىتوانیم به شیوهِ خودمان بگوییم. هر چرند و پرندى که دلت مىخواهد بگو، اما به راه و رسمِ خودت، آن وقت من حاضرم پایت را هم ببوسم. چون مزخرف گفتن به شیوهِ خود، هزار بار بهتر از منطقى حرف زدن به شیوهِ دیگران است.
نگاه کن، رازومیخین، چرا متوجه نیستى؟ من لطف و محبتِ تو را نمىخواهم. مىفهمم تو چرا اصرار دارى زورکى به یکى محبت کنى، آن هم به کسى که اصلا اهمیتى به این چیزها نمىدهد، یعنى اصلا نمىخواهد محبت از کسى قبول کند. اصلا کى از تو خواست خودت را به زحمت بیندازى و پیدایم کنى؟ شاید اصلا من دلم خواست کپه مرگم را بگذارم و بمیرم. مگر همین امروز صاف و پوستکنده بهت نگفتم تو دارى عذابم مىدهى، مگر نگفتم ...
همان دم بمیرد! آخ، فقط زندگى کردن، زندگى کردن، زندگى کردن! تحتِ هر شرایطى ... فقط زندگى کردن! چه حقیقتى است این، خدا، چه حقیقتى!» دمى بعد، اضافه کرد: «انسان چه موجودِ پستى است! اما آن که انسان را پست بداند، خودش پستتر است 》
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)