گاهی یکدیگر را می کشیم! و وقتی متوجه می شویم، که تفنگی در دستانمان و پیکری خون آلود روبرویمان...
گاهی یکدیگر را می کشیم! و وقتی متوجه می شویم، که تفنگی در دستانمان و پیکری خون آلود روبرویمان...
مجذور مترسک ها را بر نصف کلاغ ها تقسیم کردم.
کمتر از 1 بود.
این روزها کلاغ ها هم بی شعور شده اند...
لطفا خفه شو! با تشکر.
این روزها سعی می کنم مودب باشم...
بچه که بودم، مادرم می گفت با غریبه ها حرف نزن.
نمی دانم با تو که غریبی می کنی چه کنم...
مامان بریم دَدَ؟
مامان دفتر نقاشی م تموم شده.
اول شدم مامان.
مامان برای سحری حتما بیدارم کنی ها.
کجای این کوتاهه؟ من چقدر بدبختم. اون از دوستام، این از من.
چرا این جوری حرف زدی جلوشون؟ آبروم رو بردی. اه.
هی کجا بودی، زود بیا خونه، درس بخون... ولم کن جون هر کی دوست داری.
دوستش دارم.
مادر جون، الیا اومده دیدنت.
هی می گم هر روز شیر بخور و هی نمی خوری. چرا اصلا به فکر خودت نیستی؟
فردا باید بریم آزمایشگاه؛ نوبت داری.
این حرف ها چیه؟ باید توی عروسی الیا برقصی برامون.
امروز عصر نمی تونم بیام پیشت معصومه جان. باید برم بهشت رضا...
به من گفتی که با نمک هستم و اصلا به این فکر نکردی که ممکن است بروم و گم بشوم تا زخم هایت بیش از این نسوزد...
تو را گدایی می کنم و باکم هم نیست که به هم نشانم بدهند و بگویند عجب ذلیل شده است مردک...
انقدر جست و جو نکن، تکه ای از روحت برایم کافی است...
سلام. من اين شعري رو كه مي گيد تا حالا نشنيدم.
اميدوارم منظور آقا محمد هم من نباشم. من تا حالا هرچي اين جا نوشتم از خودم بوده...
تقصیر من نیست، اگر دلباخته ات شده ام.
اصغر آقای سرکوچه هم می داند که قطب منفی، تسلیم قطب مثبت است.
غذا میخورد بهخاطر سیگار بعد از آن.
دود سیگار را بیرون میدهد و به لباس عروسهای پشتویترین زُل میزند.
مرد تکیدهی چهلوچهارساله.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)